ﻫﻮای ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻪ دﻟﮕﻴﺮ میﺷﻮد ﮔﺎهی،مسعود سپند با خوشنویسیِ استاد سعید شرقی

مارس 28th, 2022

ﻫﻮای ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻪ دﻟﮕﻴﺮ میﺷﻮد ﮔﺎهی

‫از اﻳﻦ زﻣﺎﻧﻪ دﻟﻢ ﺳـﻴﺮ میﺷﻮد ﮔﺎهی

‫ﻋـﻘـﺎبِ ﺗـﻴـﺰ ﭘـﺮِ دﺷـﺘـﻬﺎي اﺳـﺘﻐﻨﺎ

‫اﺳـﻴـﺮ ﭘـﻨﺠۀ ﺗﻘﺪﻳﺮ میﺷﻮد ﮔﺎهی

 ‫ﺻـﺪای زﻣـﺰﻣـۀ ﻋﺎﺷـﻘﺎن آزادی

‫ﻓﻐﺎن و ﻧﺎﻟۀ ﺷﺒﮕﻴﺮ میﺷﻮد ﮔﺎهی

‫ﻧـﮕـﺎهِ ﻣـﺮدم ﺑـﻴـﮕﺎﻧـﻪ در دل ﻏـﺮﺑـﺖ

‫ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﺧﺴﺘۀ ﻣﻦ ﺗﻴﺮ میﺷﻮد ﮔﺎهی

‫ﻣﺒﺮ ز ﻣﻮی ﺳﭙﻴﺪم ﮔﻤﺎن ﺑﻪ ﻋﻤﺮ دراز

‫ﺟﻮان ز ﺣﺎدﺛﻪای ﭘـﻴﺮ میﺷﻮد ﮔﺎهی

‫ﺑﮕﻮ اﮔﺮ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺟﺎئی نمی رﺳﺪ ﻓﺮﻳﺎد-

‫ﻛﻼم ﺣﻖ دمِ ﺷﻤﺸـﻴﺮ میﺷﻮد ﮔﺎهی

‫ﺑـﮕـﻴـﺮ دﺳـﺖ ﻣﺮا آﺷـﻨﺎي درد! ﺑـﮕﻴﺮ

‫ﻣﮕﻮ ﭼﻨﻴﻦ و ﭼﻨﺎن، دﻳﺮ میﺷﻮد ﮔﺎهی

‫ﺑﻪ ﺳﻮي ﺧﻮﻳﺶ ﻣﺮا می کِشد ﭼﻪ ﺧﻮن و ﭼﻪ ﺧﺎك

‫ﻣـﺤـﺒّـﺖ اﺳـﺖ ﻛـﻪ زﻧـﺠـﻴـﺮ میﺷـﻮد ﮔﺎهی

خوشنویسیِ استاد سعید شرقی بر بیتی از این غزل مسعود سپند

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز
جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی

عقل اسلامی و خِرَد ایرانی،هومر آبرامیان

مارس 20th, 2022

بسیاری از واژه نامه های پارسی، «خِرَد» و «عقل» را این همان دانسته، و از ریشخند روزگار اینکه همین واژه نامه ها در گزارش «عقل» نوشته اند: قبض آوردن شکم و بند آوردن اسهال. || بستن زانو و لِنگ شتر. || دِیه دادن و دِیه گرفتن. || از قِصاص چشم پوشیدن در برابر دیه. || شناخت خیر و شر بر بُنیاد شریعت. || جوهری لطیف و نوری روحانی که نفس آدمی بدان  درک می کند علوم ضروریّه را … 

این «علوم ضروریّه» که عقل درک می کند! همان فرمان های این بکن آن نکن! این حرام است آن حلال!  این کفر است و آن دین!  این ثواب است و آن گناه! این پاک است و آن نجس!. این مکروه است و آن مستحب، این گناه است و آن پادافره گناه… و اینهمه  بدان شیوه که الله و رسول باز نموده اند،  نه بدان گونه که آدمی از راه خرد و اندیشۀ نیک، و از راه هوش و دانش و بینش و توان خود بدان رسیده باشد.

عقل همیشه در «صراط مستقیم» می رود، و «صراط مستقیم» آن است که «الله» و «یهوه» و «پدر آسمانی» بدستیاری تنی چند از شبانان بیابانگرد بنام «پیامبر» بدو نمایانده اند!..

ولی با اندکی ژرف نگری در می یابیم که «عقل» هیچ پیوندِ سرشتی با «خِرد» ندارد!. «عقل» پیر جهاندیده است، در راهی که نمی شناسد گام نمی نهد، کمترین  نیاز به جستجوی راه های ناشناخته نمی بیند و از هرگونه نو آوری بیزار است،  هر پدیدۀ نوین برای او هراس انگیز و ناپذیرفتنی است، مانند آخوندها از پدیده های نو و  بیگانه می ترسد: مدرسه حرام است، مکتب خوب است… رادیو حرام است، نوحه خوانی پسندیده است… تلویزیون حرام است، پای منبر آخوند نشستن صواب دارد،  دوش گرمابه حرام است، خزینه خوب است،  ورزش بانوان حرام است! سینه زنی واجب و قمه زنی پسندیده است…

«عقل» سازشکار است، برای رسیدن به آماج خود که آنرا «غایت خیر» می داند به آسانی  «شر» بپا می کند، دروغ مصلحت آمیز را  نیک می شمارد و به آسانی دروغ می گوید، مانند امّت حزب الله چاپلوسی می کند،مانند آخوندها «تقیه» می کند، «خدعه» می کند، مانند اصلاح طلبان دو رویی می کند، برای رسیدن به آماج خود نیرنگ بکار می برد…

«عقل» ناجوانمرد است، پیمان شکن است، از انجام هر نیک و بد برای دستیابی به سود خود روی برنمی گرداند،  جز  به سود خویش نمی اندیشد، مردمان را به گفتن دروغ مصلحت آمیز سفارش می کند، بجز آنچه که شریعت و رسول و امامانش  بر نموده اند،  هر راه دیگری را بی راهه می شمارد، در جهان  تنها  یک راستی را می باورد، و آن یگانه راستی، همان است که کیش او و شریعت او و دین او نشانش داده اند…

ولی «خرد» چنین نیست، «خرد» جستجو گر است، خرد جوان و برنا و دلیر است، خرد جوانمرد است، سیاوش وار، پیمانی که بسته شد را نمی شکند، به دروغ مصلحت آمیز باور ندارد و سخن جز به راستی نمی گوید اگر چه به زیان او باشد، برای رسیدن به آرمانشهر والا، خود را خوار و زبون نمی کند…  «خِرَد» همواره  در جستجوی ناشناخته ها  و ندانسته هاست، می کوشد زیر و بَم هر پدیدۀ نوینی  را بشناسد و  هر نوآوردی را بیازماید،  هیچ گونه راستینگی را یگانه راستی نمی شمارد،  پیوسته  در جستجوی راه های نو و پدیده های نو و راستینگی های نوین است، از هیچ شکستی نمی هراسد، هر شکستی را آزمونی نو و پیروزی نو می شمارد، هیچ راهبندی را گذر ناپذیر و هیچ سختی را سختی بزرگ نمی داند… خِرَد درست همانند آبی زلال  پاک و پویا است، می خواهد همه چیز را مانند خود شاداب و پویا  و زندگی بخش و جهان آرا کند…  وارون عقل که همانند برکه است… عقل، آب انبار است، بویناک است،  گور کنی است که چشم دیدن  بازیگوشی رنگهای شاد در میان گندم زارها، و  در زیر تابش خورشید را ندارد، عقل در سیاهی، گورهای پوسیده استخوانهای مردگان  را زیر و رو می کند تا مگر سر پناهی برای خود بیاید.

    عقل بندِ رهروان ست ای پسر 

  بند بشکن ره عیانست ای  پسر

                                      مولوی

عقل گوید شش جهت حد است و بیرون راه نیست

عشق گوید راه هست و رفته ام من بارها

                                     مولوی

گرفتم گوش عقل و گفتم ای عقل

برون رو کز تو وارستم من امروز

                                 مولوی

کارنامۀ آدمی سرگذشت جنگ ها و کُشتارها و لشکرکشی ها نیست، کارنامۀ راستین آدمی، روند اندیشه  و سرگذشت رویش و بالش نیروی خرد و دریافت اوست، آدمی تنها در پرتو خرد و اندیشۀ نیک می تواند بر نادانی ها وناتوانی ها خود چیره گردد . 

در دین های ابراهیمی خرد نه تنها شایان ستایش نیست، بلکه شایستۀ نکوهش و سرزنش است .

پولوس رسول [یکی از نامورترین کارگزاران مسیحیت] که بُنیادگذار کلیسای غیر یهودی در جهان است، در فرگرد یکم از نخستین نامۀ خود به کلیسای قُرَنتُس می نویسد:

   «… مسیح مرا فرستاده است نه آنکه تعمید دهم بلکه تا بشارت رسانم، نه به حکمت کلام! مبادا صلیب مسیح باطل شود* زیرا ذکر صلیب برای هالکان حماقت است لکن نزد ما که ناجیان هستیم قوت خداست* کجاست حکیم، کجا کاتب، کجا مباحث این دنیا، مگر خدا حکمت جهان را جهالت نگردانیده است… خدا به این رضا داد که بوسیلۀ جهالت موعظه! ایماندارن را نجات بخشد… خدا جُهال جهان را برگُزید تا حکما را رسوا سازد!..

    سخن از این روشن تر در ستایش جهالت، و در نکوهش خرد نمی توان گفت: خدا می خواهد بوسیله  جهالت موعظه ایمانداران را نجات بخشد… خدا جهال جهان را برگزید تا آلبرت انشتین و ماری کوری و پاستور و ادیسون و کریستیان برنارد[نخسیتن کارد پزشک دل] و دیگر فرزانگان و فرهیختگان جهان را رسوا سازد!..

در فرگرد یکم از «جامعه» که از بخش های ادبی و پند آموز تورات است،  سلیمان نبی می گوید:

    من حِکمَت را به غایت افزودم  بیشتر از همگانی که پیش از من بر اورشلیم فرمانروا بودند، و دل من حِکمَت و معرفت را بسیار دریافت نمود* و دل خود را بر دانستنِ حِکمَت و حماقت و جهالت مشغول ساختم، پس فهمیدم که این نیز در پی باد زحمت کشیدن است * زیرا در کثرت حکمت غم است، هر که علم را بیافزاید حُزن را بیافزاید .

در اسلام تا سال چهلم کوچی(هجر)، خویشکاریِ بایستۀ  مسلمانان روشن بود، قرآن و سنّت رسول الله و سیرۀ خلفای راشدین الگوی رفتاری مردم بودند، از آن پس ،حدیث و روایات نیز به سیرۀ رسول و خلفای راشدین و امامان افزوده شد. در روزگار عباسیان فرهنگ ایران اندک اندک به دربار فرمانروایان عرب رخنه کرد و نگرانی ژرفی در میان محدثین برانگیخت، آنها می دانستند که فرهنگ ایران زمینۀ سُست شدن  باوری های مسلمانان را فراهم خواهد کرد، از اینرو نه تنها به ستیز با فرهنگ ایران، بلکه با هر گونه دانش و بینشی که جهان را نو بگرداند به ستیز برخاستند .

ماوردی از فقهای بزرگ سدۀ پنجم کوچی،  می گفت : تمام اقوالی که از پیغمبر نقل می کنند  که مشعر است به ترغیب و تشویق دانش اندوزی مربوط است به علوم شرعیه .

ابن تیمیه حنبلی، فقیه بزرگ سدۀ هفتمِ کوچی می گفت: جز آنچه از پیغمبر بما رسیده است  شایستۀ عنوان علم نیست .

ابراهیم شاطبی فقیه سدۀ هشتم می گفت:

جز آنچه مربوط به شرعیات است مستلزم گمراهی است و عقاید دینی را سُست می کند .

امام محمد غزالی که دانش بر آمده از خرد را زیان بخش می دانست نوشت :

« شخص از خواندن و مطالعۀ آنها[نوشته های دانشمندان و فرزانگان) از دقت در قضایای ریاضی و روشنی برهان های آن به شگفت می افتد و بالتبع نسبت به فلاسفه عقیده و ارادتی پیدا می کند و می پندارد همۀ معلومات آنها در سایر مسائل به همین وضوح و دقت است، پس سُستی عقیدۀ دینی و حتی کفر آنها ممکن است در وی اثر کند و از پیروی عقاید شرعی سر باز زند… این زیان بزرگی است که از علوم ریاضی حاصل می شود و هر کس به شئامت آن دچار گردد لگام تقوا و دیانت از گردنش می افتد .

    جلال الدین سیوطی مفسّر قرآن و دانشمند نامی مصر می نویسد:

در آغازِ دانش اندوزی به منطق روی آوردم ولی خداوند کراهت آنرا بدلم انداخت و هنگامی که فتوای ابن صلاح در حُرمت منطق به گوشم رسید بکلی آنرا ترک کردم و در عوض به حدیث که اشرف علوم است روی آوردم. منطق، علم یهود و نصارا است .

دردا که امروزه بیشتر دانشگاه های بزرگ جهان   فرهنگ و هنر ایرانی را با بیشرمی تمام «فرهنگ و هنر اسلامی!» می نامند تا مردم جهان بدهکاری خود به ایرانیان را از یاد ببرند . کسی  نمی پرسد:

آن نگارۀ زیبا که میخانه ای را نشان می دهد که در آن زن نیمه برهنۀ زیبا پیکری ساغر اندازی  می کند…  کمی آنسوی تر، چنگ نوازی در کار نغمه پردازی است و بانوی زیبا پیکر دیگری در کارِ  دست افشاندن و شادی پراکندن… کدام یک از این نمودها برآمده از آیین بیابانی اسلام است؟

قالی زیبای ایرانی چه پیوندی با اسلام  دارد؟

چنگ و تار و سه تار و رباب و  نی و دیگر کارمایه های خُنیاگری چه پیوندی با آموزه های قرآن دارند؟

سفالینه های هنرمندانه و پر نقش و نگار ایرانی که برای می سازی و می نوشی ساخته و پرداخته شده اند، در کجای اسلام  جای دارند؟

فردوسی بزرگ،  با دلبستگی ژرفی که به ایران و فرهنگ ایران و زبان پارسی داشت، در بکارگیری واژگان پارسی و دوری گزیدن از واژگان بیگانه آنچنان توانمندی و پای ورزی از خود  نشان داد که امروزه او را «پدر فرهنگ ایران»، «زنده کنندۀ زبان پارسی» و «پادشاه زبان پارسی» می دانند.

یکی از گرامی ترین فروزه های این بزرگمردِ تاریخ اندیشه پای فشردن او بر خِرَدگرایی و فراخواندن فرزندان ایران زمین بسوی دانش و بینش و منش نیک است. در چنین راستایی است که وارون همه فرزانگان و سخن سرایان پسا اسلام که کار خود را با «بسمه تعالی» آغازیده اند، او شاهکار بی همتای خود با «خداوند جان و خرد» آغاز کرد:   

کنون ای خردمند، ارج  خرد     

بدین جایگه گفتن  اَندَر خُورَد

بگو  تا  چه داری  بیار  از خِرَد   

که گوش نیوشَندِه زو بر خورَد

خِرَد اَفسَرِ شهریاران بُوَد            

خِــــرَد زیــــــور نامــــــداران بود

خرد زندۀ جاودانی شناس   

خرد مایۀ زندگانی شناس

خرد رهنمای و خرد دلگشای   

خرد دست گیرد به هر دو سرای

از او شادمانی و  زویت غمی است  

ازویت فزونی و  زویت کمی است

چه گفت آن هنرمند مردِ خرد   

که دانا ز گفتار او برخُورَد

کسی کو خرد را ندارد ز پیش     

دلش گردد از کرده خویش ریش

هشیوار دیوانه خواند وُرا          

همان خویش بیگانه داند وُرا

از اویی به هر دو سرای ارجمند

گُسسته خِرَد پای دارد ببند

خرد چشم جان است چون بنگری 

تو بی چشم شادان جهان نسپَری

نُخُست آفرینش خرد را شناس

 نگهبان جان است و او را سه پاس

سه پاس تو چشم است و گوش و زبان

کزین سه رسد نیک و بد بی گمان

خرد را و جان را که یارد  ستُود   

وگر من ستایم که یارد  شنود

خرد را کنی بر دل  آموزگار

بکوشی که نَفریبدَت روزگار

زشمشیرِ دیوان خرد جوشَن است         

دل و جان دانا  بدو روشن است

گذشته سَخُن یاد دارد خِرد

به دانش روان  را همی  پَرورد

چو خواهی ستایش پَسِ مرگ تو

خِرَد باید ای نامور برگِ تو

چنین داد پاسخ که راه خِرَد       

زهر دانشی بی گمان بگذرد 

خرد خود یکی خلعت ایزدی است

ز اندیشه دور است و دور از بدی است

زبیشی  خرد جان بود سودمند  

ز کمیش  تیمار و دَرد و گزند

سَخُن خوب گوید چو دارد خرد 

چو  باشد  خرد  رَسته  گردد زبَد

نکوتر هنر مَرد را بِخرَدی است  

که کار جهان  و  رَه  ایزدی است

چو از سَر خِرد رفت واز چشم شَرم  

همان نام و ننگ وهمان سرد و گرم

دلی کز خرد  گردد آراسته

چو گنجی  بود پُر زَر  و خواسته

کسی کو خرد جوید و ایمنی

نتازد سوی  کیش  اهریمنی

اگر یار باشد روان با خِرد

به نیک و به بدروز بر نشمُرد

تو نشنیده یی داستان پلنگ       

بدان  ژرف دریا که زد با نهنگ 

که گر بر خرد چیره گردد هوا

نیابد ز چنگ هوا کس رها

                         

هر آنکس که گردد ز راه خرد

سرانجام پیچد ز کردار بد

 

نگه کن که تا تاج با سرچه گفت 

که با مغزت ای سر خرد باد جفت

 

کسی را کَش از بُن نباشد خِرد

خردمندش از مردمان  نَشمُرد

 

بد و نیک بر ما همی بگذرد        

نباشد دُژَم هر که دارد خرد       

 

هر آنکس که دارد ز دانش خِرَد

سرِ مایه ی  کارها بنگرد

 

نمیرد کسی کو روان پَروَرد

به یزدان پناهد ز راه خرد

 

خرد گیر کارایش جان بُوَد

نگهدار گفتار و پیمان بُوَد

 

بباید خرد شاه را ناگزیر 

هم آموزش مرد بُرنا و پیر

 

بدی ها بصبر از مَهان بگذرد      

سرِ مرد باید که  دارد خرد

 

هر آن نامور کو ندارد خرد        

ز تخت بزرگی کجا برخورد

                                  

چو باید که دانش بیفزایدت

سَخُن یافتن را خرد بایدت

 

به رامش بود هر که  دارد خرد

سِپِهرَش همی در خِرَد پَروَرَد

 

به آزادی است از خرد هر کسی

چنان چون ننالد ز اختر بسی

 

خرد پرورد جان دانندگان          

خرد ره  نماید بخوانندگان

 

دل ای شاه مَگسَل ز راه خِرَد     

خِرَد نام و فرجام را پرورد

 

هر آن  بی خِرَد کو نیابد خِرَد

پشیمان شود هم ز گفتار خَود

 

دلِ مَردُم بی خِرَد بارزوی

بدین گونه آویزد ای نیکخوی

 

چو آتش که گوگرد یابد خورش

گرش در نیستان بود پرورش

 

تنومند کو را خرد یار نیست      

به گیتی  کس او را خریدار نیست

 

 

 

…از عشق، عبدالحمید ضیایی

مارس 15th, 2022

ﺑﻪ ﺳﻬﺮﻭﺭﺩﯼ ﻫﺎ ﻭ ﻋﯿﻦ ﺍﻟﻘﻀﺎﺕ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﺎﺭﻡ

ﭼﻪ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﻨﺪ ﺁﺧﺮ ﺍﯾﻦ ﻓﻘﯿﻬﺎﻥِ ﺣﻠﺐ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ؟
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﯽ ﭘﺎﺭﻩ ﯼِ ﺍﻧﺪﻭﻩ ، ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺩِ ﻃﻠﺐ ، ﺍﺯ ﻋﺸﻖ !
ﺻﻼﺡ ﺍﻟﺪﯾﻦِ ﺯﺭﮐﻮﺑﯽ ، ﺻﻼﺡ ﺍﻟﺪﯾﻦِ ﺍﯾﻮﺑﯽ
ﯾﮑﯽ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﻭ ﻓﺘﻮﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺁﻥ ﯾﮏ  ﻃﺮﺏ ، ﺍﺯ ﻋﺸﻖ !
ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺩﺭ ﺣﺼﺎﺭِ ﺗﻠﺦِ ﺯﻧﺪﺍﻥ ، ﺯﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﮔﻮﺭﻡ
ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ ﺑﺎ ﺍﺻﺤﺎﺏِ ﺧﻮﺩ ، ﯾﺎﻟﻠﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ !
ﮐﻪ ﻣﻦ ﻋﯿﺴﯽ ﺍﺑﻦِ ﺧﻮﯾﺸﻢ ، ﺑﺮ ﺑﻠﻨﺪِ ﺟﻠﺠﺘﺎ ﺗﻨﻬﺎ …
ﻭ ﻫﺮ ﮐﺲ ﻣﯽ ﺗﺮﺍﺷﺪ ﺍﺯ ﺗﻨﻢ ، ﺍﺻﻞ ﻭ ﻧﺴﺐ – ﺍﺯ ﻋﺸﻖ –
ﺳﻼﻡ ﺍﯼ ﻋﻄﺮِ ﮐﻮﻟﯽ ! ﺍﯼ ﺟﻮﺍﻧﻤﺮﮔﯽ ! ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮓ ﺍﺳﺖ
ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺒﺮ ! ﻣﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺍﺯ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ،… ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ….

«دادگاهِ» معلّم و هنرمند گیلانی،عزیز قاسم زاده و سرکوب تجمّع معلمان

مارس 12th, 2022

 

روز شنبه، ۲۱اسفند ۱۴۰۰ همزمان با برگزاری دادگاه رسیدگی به اتهامات عزیز قاسم‌زاده، معلم و هنرمند گیلانی در دادگاه شهرستان رودسر،گروهی از معلّمان استان گیلان به منظور حمایت و همراهی با وی  در مقابل دادگاه تجمّع کردند که بلافاصله با مداخلۀ نیروهای سرکوبگر به خشونت کشیده شد.در این ماجرا،پدر و مادر قاسم زاده مورد توهین نیروهای امنیتی قرارگرفتند و گوشی و تلفن برادر عزیز قاسم‌زاده نیز ضبط گردید.

معلمان بندر انزلی، که قصد شرکت در تجمع حمایتی از معلم زندانی قاسم‌زاده  را داشتند، به هنگام  پیاده شدن از مینی بوس با توهین و فحاشی نیروهای یگان ویژه (که سر و صورت خود را پوشانده بودند) روبه‌رو شدند و وحشیانه مورد ضرب و شتم قرار گرفتند به‌طوری که دو نفر از معلمان زن با توجه به آسیب دیدگی راهی بیمارستان شده و وضعیت خوبی ندارند.

گزارش های رسیده حاکی است که نیروهای امنیتی و لباس شخصی ها  محمود بهشتی لنگرودی، محمود صدیقی‌پور، حسن نظریان و مسعود فرهیخته را به همراه چند نفر دیگر دستگیر نموده و به مکان نامعلومی منتقل کرده‌اند.

در همین باره:

بازداشتِ عزیزِ قاسم‌زاده؛هنرمند سرشناس و سخنگوی کانون معلّمان گیلان

غبارروبی از اسطورۀ مصدّق،فریدون مجلسی

مارس 10th, 2022

پاسخ  به کوروش احمدی

در شماره‌‌ 14 اسفند «شرق» به مناسبت سالروز درگذشت شادروان دکتر محمد مصدق مقاله‌ای از آقای کوروش احمدی، طبیعتا در منقبت آن شادروان انتشار یافت. مصدق رهبر آن جنبش ملی بود. بزرگداشت او طبیعی است؛ اما اگر شدت علاقه مریدانه موجب انحراف از واقعیات شود، نتیجه معکوس شده و چنین تلقی می‌شود که گویی برای تمجید از آن شادروان ناچار به گزافه‌گویی شده‌اند

در پاسخ دوست ارجمند و دانشمندمان جناب کوروش احمدی که نه‌تنها معمولا در همه موارد از استدلال قوی برخوردار است، ظاهرا در مغالطه برای غبارروبی از چهره رهبر محبوب نهضت «ملی‌کردن نفت» هم با وفاداری و صمیمیت توانمند است و با قلمی ارزنده بابی تازه زیر عنوان «مصدق در پی چه بود؟» گشوده و تحلیلی در کشف آنچه مصدق در پی آن بود، بر پایه «نیت‌خوانی» مرقوم فرموده‌اند. ایشان عنوان «رهبری نهضت ملی‌کردن نفت» را وجه اصلی زندگی سیاسی او نمی‌داند و معتقدند «این موضوع هدف و اولویت اصلی او نبود»، بلکه «عمدتا ابزاری برای پیشبرد اهداف اصلی او بود» و سپس به شرح تاریخی در اهمیت نهضت مشروطه و محدودکردن قدرت سلطنت می‌پردازند و با اشاره به از‌هم‌پاشیدگی کشور بعد از مشروطیت، مسائل تجدد آمرانه و دیکتاتوری رضاشاهی وارد عرصه بعد از شهریور 1320 و آغاز مبارزه جدید مصدق در مجلس می‌شوند و در تفاوت اصلاح‌طلبان آمرانه که «به قانون‌مداری و سازمان‌دهی اداری و قضائی [و باید بیفزایم از همه مهم‌تر نهاد‌های آموزشی، بهداشتی، علمی، فرهنگی و هنری همراه با توسعه صنعتی] اولویت قائل بودند» و «اقلیتی از کسانی مانند مصدق که برای آزادی و دموکراسی و حاکمیت اراده مردم اهمیت قائل بودند…» می‌پردازند.
جناب احمدی عزیز، شما که استاد هستید، چرا زمان (قرن 19) و مکان (ایران آن روز غرق در فقر، فلاکت، تجزیه و ناامنی) و ملت (95 درصد بی‌سواد منجمد در افکار و شیوه‌‌های قرون 10 و 11 میلادی عهد سلجوقی، بلکه مغول و 95 درصد محدود در پیله‌‌های روستایی و رعیتی و البته پنج درصد با آگاهی در قرن 19 و 2۰ جهانی) را با زمان (قرن 20 و 21) و مکان (سوئد و ژاپن مرفه و امن و ایمن) و ملت (با‌‌ سواد و فرهنگ و علم و هنر و صنعت و بهداشت) جابه‌جا می‌فرمایید. البته شما و دیگران و من حق داریم برداشت‌ها و تعبیر‌های خودمان را از تاریخ داشته باشیم (فرانسه و ناپلئون و روسیه و استالین پس از انقلاب). ترجیح می‌دهم فقط به نکته محوری شما در استناد به سخنرانی مصدق در مخالفت با انقراض قاجاریه با تحلیل خودم اشاره کنم:

1-دفاع مخالفان در حفظ مشروطیت در قالب کاهش قدرت شاه و جلوگیری از استبداد، البته شعار‌های درستی است؛ اما چرا بهانه‌جویی برای دفاع از منافع اکثریت ذی‌نفعان اشرافی و بستگان قاجاری گروه اشرافی اقلیتِ مخالف تلقی نشود که پس از رضاشاه هم به دلیل لیاقت‌‌های‌شان به خدماتی گمارده شدند؟ مگر سخنان مصدق غیر از مطالبی است که پیش از پیوستن ایشان به موج پس از پیروزی مشروطه از سوی بانیان مشروطه در قانون اساسی و متمم قانون اساسی عینا ذکر شده بود؟

2-آیا مرحوم مصدق از کودکی منتفع از رانت قاجاری نبود؟ آیا کوچک‌ترین مشارکتی در جنبش مشروطیت ایران داشت؟ آیا بر اثر مشروطه و از‌دست‌رفتن رانت مستوفی‌گری خراسان به تهران نیامد؟ و بر سر سفره مشروطه در 25‌سالگی خود را نماینده اشراف اصفهان نکرد؟ آیا با بروز استبداد صغیر به محمد‌علی‌ شاه نپیوست و به عضویت مجلس کوچک انتصابی دارالشورای کبرای دولتی ایران درنیامد؟ آیا بهانه اینکه فقط در یک جلسه شرکت کرد، قابل قبول است؟ مگر کلا چند جلسه تشکیل شد؟ مگر در زمان افول محمد‌علی‌ شاه برای ادامه تحصیل نرفت (که البته به اراده و همت قابل ستایش نیاز داشت)؟ مگر در بازگشت مشاغل و منافع از پیش برای‌ ایشان رزرو نبود؟ مگر دلیل مخالفت با نخست‌وزیری سید‌ضیا (مردک جُلُمبُر یک‌لاقبا) دفاع از احساس حق حاکمیت اشرافی نبود؟ اگر سید‌ضیا با چند انگلیسی در تماس بوده، مگر ایشان در والی‌گری فارس با فرماند‌هان انگلیسی ارتش جنوب در تماس نبود؟ (به‌هیچ‌وجه قصد اتهام‌زنی نیست، بلکه توجیه الزامات است). اگر تمکین‌نکردن از فرمان نخست‌وزیر سیدضیا به دلیل کودتاگری و برخلاف قانون اساسی بود، مگر خودشان وقتی به یاری رضاخان سردار‌سپه کودتاچی، سید‌ضیا را بر‌انداختند و قوام عموزاده را از زندان در غیاب مجلس به فرمان ملوکانه نخست‌وزیر کردند، وزیر مالیه همان کابینه نشدند؟ مگر مقدمات افتتاح مجلس چهارم که انتخابات آن توسط وثوق‌الدوله انجام شده بود، از سوی همان سید‌ضیا و رضاخان فراهم نشد که در ماه اول دولت قوام افتتاح شد؟ مگر در 15 سال مشروطه بیش از چهار سال و چند ماه مجلسی در کار بود؟ مگر در دوران 57 سال بعد تا پایان عمر نظام، جز مدتی در پایان کار مرحوم مصدق فترتی در تداوم مجلس پیش آمد؟ آه بله، دموکراسی، انتخابات‌های مهندسی‌شده! انتخابات ناتمامِ مجلسِ ناتمام هفدهم را که خودشان انجام دادند. همه خائنان داشتند انتخاب می‌شدند و جلوی آن را گرفتند؟ بعد دیدند خودشان از مجالسِ آن‌طوری بهتر می‌فهمند، اختیارات قانون‌گذاری را به خودشان اختصاص دادند و مجلس سنا را باطل و مجلس شورا را تعطیل کردند؟
 3-مگر بعد از سلطنت رضاشاه در مجلس ششم حضور نداشتند؟ مگر با خط آهن سراسری مخالفت نکردند و بعدها نیز خط شرقی-غربی را توصیه نکردند؟ مگر همه سخنان غیرحرفه‌ای ایشان هم باید معتبر باشد؟
4. دموکراسی، همان‌طور که اشاره کردید، نیاز به قانون داشت، نیاز به پیکره بوروکراتیک و نرم‌افزار محتوایی آن داشت، نیاز به مدرسه و نیز نظام آموزشی سراسری از ابتدایی تا دانشگاهی و تضمین‌کننده هویت و وحدت ملی داشت، نیاز به دانشسرا‌های تربیت معلم برای برآوردن نیاز سواد جامعه کلا بی‌سواد برای تسریع در نیل به توسعه فرهنگی و آزادی داشت، نیاز به پذیرفتن نیمه سرکوفته و بی‌حق و بی‌حرمت زنان در جامعه و نیاز به پدیداری جامعه مدنی در آن بستر فرهنگی داشت، نیاز به پول و دریافت مالیات و مالیه و خزانه داشت، نیاز به برداشتن وظیفه دفاع ملی از عشایر غیور و مطالبات بعدی آنان و سپردن آن به‌عنوان خدمت وظیفه به عموم داشت. در سخنرانی مرحوم مصدق برگرفته از قانون اساسی پیش‌نوشته به چگونگی رفع این نیاز‌ها در جامعه عشایری، ناامن و از‌هم‌گسیخته اشاره شده بود؟ چرا از جمهوریت دفاع نکردند؟

4-راستی نقش اپوزیسیونی مرحوم مصدق پس از مجلس ششم و خصوصا در فاصله آذر 1314 تا تیر 1319 و برکناری دامادشان از نخست‌وزیری و زندانی‌شدن‌شان و دلیل یا بهانه این دستگیری چه بود؟ با اینکه نقش رهبری تجدد ارشادی از سوی تیم حرفه‌ای مشتاق و آگاه، تدریجا بر اثر فساد در بقای در قدرت به دیکتاتوری و سپس به خودکامگی انجامید، نقش ایشان در آن زمان چه بود؟

5-شاید به دلیل سِنی بهتر از شما آن حال‌و‌هوا و محبوبیت عمومی مصدق را به یاد دارم. 9 اسفند و شمایل شعبان‌بی‌مخ را در همان روز با چماق در دست و زورخانه‌ای‌‌هایش با چشمان خود دیده‌ام؛ بااین‌حال، تلاش شما برای تئوریزه‌کردن به صورت یک ایدئولوژی و جا‌انداختن آن به چیزی به نام راه مصدق را ناشی از نوعی وفاداری به پندار‌های جوانی و میراث‌‌های خانوادگی طبقه فرهنگی جامعه آن روز ایران می‌دانم و درک می‌کنم. می‌دانم که مصدق پیش از شهریور 1320 یکی دیگر از رجال قاجاری بود، پرورده در دامان مادری منزه و شاهزاده‌خانمی خیرخواه که در صفات حمیده ایشان بسیار مؤثر بوده است؛ اما کشف این ادبیات ایدئولوژیک آزادی‌خوا‌هانه به صورت مرام‌نامه و آرمان سیاسی مرحوم مصدق هیچ انعکاس کلاسیک و اعلام علنی برای کسب رأی و حضور در مجلس نداشته است! مشارکت در حد رهبری در امر ملی‌کردن نفت به خودی خود ارزش کافی برای بزرگداشت ایشان دارد. بیش از آن، دامن‌زدن به غرب‌ستیزی و انزوای زیان‌بخش ایران است.
 6-به نظر بنده، گذشته از آن مصدق تحت تأثیر دو عامل شخصی و خانوادگی نیز بود: نخست دشمنی با بریتانیا که از دیدی ملی آن را عامل تضعیف قاجاریه می‌دانست، چه در مسئله هرات، چه در مسئله مشروطیت که آن را تحت تأثیر پناه‌دادن در سفارت انگلیس می‌دانست و چه تغییر سلطنت از قاجاریه به پهلوی که آن را توطئه دیگر انگلیس می‌دانست، بدون اینکه هرگز با توجه به نتایج این جابه‌جایی سلطنت تحلیلی ارائه دهد که این کار برای انگلیس چه سودی در‌ بر داشت؟ آیا منظور انگلیس پدید‌آوردن حکومتی مستقر و منسجم در ایران بود که بتواند در مقابل آزمندی و توسعه‌طلبی روسیه و شوروی یا کمونیسم مقاومت کند؟ البته از دیدگاه کمونیستی و خصومت متقابل حزب توده و پهلوی چنین هم بود. و دوم خصومت مصدق نسبت به شخص رضاشاه بود که قاجاریه را بر‌انداخت و از کف جامعه جای بزرگان را گرفت!

7-اما برگردیم به اینکه ملی‌کردن نفت برای مصدق «ابزاری بود برای رسیدن به آرمان‌‌های دموکراتیک مشروطه». آیا منظور مصدق خدعه برای کسب قدرت در پوشش پوپولیسم و احساسات برانگیخته مردم در امر ملی‌کردن نفت بود؟ یا این ادعا برای طفره‌رفتن از پاسخ به انتقادات از عملکرد آن شادروان در به نتیجه نرساندن بهره‌برداری از ملی‌کردن نفت و ایرادات در تبدیل ملی‌کردن قانونی، به مصادره غیرقانونی، منجر به ممنوعیت صدور نفت و ناسازگاری موضوع دریافت اختیارات قانون‌گذاری و ابطال مجلسین با همان اصول مشروطه مشروطیت و سرانجام انتقام از پهلوی و سرنگونی آثار آن بوده است؟

8-در پایان به فرمایش صریح دکتر مصدق در پیام مورخ 17 فروردین 1332 مندرج در روزنامه اطلاعات صفحه یک و چهار اشاره می‌کنم که ایشان مأموریت خود را محدود به حل‌وفصل مسئله نفت می‌داند:
پیام دکتر محمد مصدق به ملت ایران:

هم‌وطنان عزیز، اگر این‌جانب تصدی نخست‌وزیری را با کبر سن و ضعف مزاج به عهده گرفتم، برای این بود که قانون ملی‌شدن صنعت نفت را سرانجام دهم و همان‌طور که بار‌ها متذکر شده‌ام، صلاح ندیدم با وجود جنگ در جبهه خارجی دست به اصلاحات داخلی که موجب تشنجات بزرگی است بزنم و جنگ در دو جبهه را بر ملت ایران تحمیل نمایم… برای آنکه مبادا ترتیبی پیش آید که کشور ما جمهوری شود، بدین جهت برای اینکه خاطر شا‌هانه نگران نباشد در چهارم خرداد 1330 شرحی بدین مضمون عرض نموده فرستادم «پیشگاه اعلی‌حضرت همایون شاهنشاهی، چون مدت خدمت چاکر به محض خاتمه کار نفت به سر خواهد رسید، برای ریاست شهربانی کل کشور هیچ نظری نمی‌تواند به عرض برساند و تعیین آن فقط منوط به اراده ملوکانه است».
آیا قصد ریا داشته‌اند؟ در واقع قانون ملی‌کردن نفت پیش از نخست‌وزیر به رهبری ایشان و پس از رفع ناگوار دو مانع (قتل وزیر و قتل رزم‌آرا) به تصویب رسید و مأموریت ایشان فقط توافق با مدعی و اجرای آن بود که عملا منجر به مصادره و تعطیلی صنعت نفت شد.

9-آیا در برابر نص بیانات دکتر مصدق در سال 1332 اجتهاد به تئوریزه‌کردن اصلاحاتی که در صلاحیت فنی ایشان هم نبود و در برنامه ارائه‌‌شده و اخذ رأی هم وجود نداشت، درست است؟ ایشان رهبر ملی‌کردن نفت بود که با وجود شکست در به سرانجام رساندن در دوران خودشان، ملت ما و نسل ما از آن منتفع شد و باید سپاسگزار باشیم. مدت خدمات پیمانکار نیز به جای 25 سال در 20 سال پایان یافت و همه خدمات فنی و مالکیت بر تأسیسات در مقابل پرداخت دو‌ونیم میلیون پوند غرامت در اقساط 10‌ساله از آغاز سال 1337 تا 1347 به رایگان در اختیار ایرانیان قرار گرفت.

روزنامه شرق/ پنجشنبه 119 اسفند 1400/  از صفحه اول

هفت‌تیری با دستۀ عاج سفید،بهمن زبر دست*

مارس 8th, 2022

بخشی از کتاب در دست ‌انتشارِ اسناد محرمانۀ حزب تودۀ ایران

 

شاید نسل امروز تعجب کنند اگر بشنوند در جریان کارزارهای انتخابات اولین دورۀ ریاست‌جمهوری، که حزب جمهوری اسلامی و جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیۀ قم حامی حسن حبیبی بودند2 و جامعۀ روحانیت مبارز تهران از ابوالحسن بنی‌صدر حمایت می‌کرد، حزب تودۀ ایران حامی حسن حبیبی بود. این پرسش که حزب تودۀ ایران در هواداری از آنچه خط امام می‌نامید، چه‌قدر صادق بود، با گذشت نزدیک به چهار دهه، هنوز محل بحث است. با توجه به انتشار اسناد محرمانۀ درخواست اسلحه توسط دبیراول این حزب از مقامات شوروی که مرکز ویلسون آن‌ها را ترجمه و در فضای مجازی منتشر کرده، نظری اجمالی به آن  اسناد می‌اندازیم.

موضوع انبارهای مخفی سلاح حزب تودۀ ایران یکی از دلایلی است که در ردّ صداقت این حزب آورده شده است. واقعیت این است که بیشتر اعضا و حتی رهبران حزب تودۀ ایران از این موضوع بی‌خبر بودند، زیرا تصمیم‌گیری دراین مورد به توسط یک نفر، یعنی دبیراول حزب، نورالدین کیانوری، انجام شده بود. به گفتۀ چارلی، خبرچین اشتازی، (سازمان اطلاعات آلمان شرقی سابق)، که پیش از این در نوشته‌ای در شمارۀ 113 نگاه‌نو، هویّت واقعی او، یعنی محمد پورهرمزان، عضو کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران، مشخص شده بود، «رفیق کیانوری فردی فعال و پرکار است، اما نتیجۀ کارش برای کسی محسوس نیست. او فردی تک‌رو است و در خفا کار می‌کند و بهایی به کار دسته‌جمعی نمی‌دهد. رفقا البته پرکاری رفیق کیانوری را می‌ستایند، اما او عاری از هر نوع صمیمیت انسانی است و هیچ رابطۀ نزدیکی با رفقای دیگر ندارد.»3

کیانوری، که علاقۀ غریبی به سلاح داشت و به همین دلیل در رأس سازمان نارنجک‌سازی حزب قرار گرفته بود که پس از سی‌ام تیر 1331 ایجاد شد و تا فروردین 1333 بیست‌هزار نارنجک آماده کرد،4 درصورت لزوم از شلیک هم ابایی نداشت و از میان هزاران عضو حزب و صدها افسر توده‌ای که اغلب اسلحۀ سازمانی هم داشتند، همراه با خسرو روزبه، یکی از تنها دو نفری بود که هنگام رو‌به‌رو شدن با خطر دست به اسلحه بردند. به روایت خود او، در رویارویی با شخصی که در سال 1333 قصد بازداشتش را داشت، «تا این را گفت من اسلحه کمری را، که همیشه در جیب داشتم و آماده شلیک بود، بیرون کشیدم و به صورتش شلیک کردم. او افتاد و خون زیادی ریخت و من پشت سر هم شلیک کردم.»5  

به روایت علی خدایی، از سرشاخه‌های سازمان نوید، که خاطراتش را با عنوان یادمانده‌ها در فضای مجازی شرح داده است:

 کیانوری یک هفت‌تیر کوچک و کف‌دستی داشت که نمی‌دانم چه کسی به او داده بود، اما داشتن آن را به آیت‌الله قدوسی، دادستان کل انقلاب، اطلاع داده و او هم موافقت کرده بود. پس از سرقت اسلحه از خانۀ او، کیانوری بلافاصله مسئله را به آیت‌الله قدوسی اطلاع داده بود و او هم توصیه کرده بود خانه را عوض کنند، که همین‌طور هم کردند. کیانوری اصرار داشت که همان سلاح را از طریق دادستانی انقلاب پس بگیرد، اما یک سلاح کوچک مانند همان سلاحی که دزدیده شده بود از طرف دادستانی انقلاب در اختیار کیانوری گذاشته شد. کیانوری اصرار داشت که جواز حمل آن را از دادستانی بگیرد، اما آیت‌الله قدوسی زیر بار این اجازه نرفت، اما تعهد کرد هر جا که حمل این سلاح با مشکلی برخورد کرد شماره تلفن ویژۀ او را به سئوال‌کنندگان بدهد تا آن‌ها تماس بگیرند و از دهان دادستان کل انقلاب بشوند که کیانوری اجازۀ حمل سلاح را دارد. من این سلاح دوم را دیدم. دسته‌ای سفید و از عاج فیل داشت و کیانوری در فاصلۀ خانه تا دفتر حزب یا فاصلۀ دفتر حزب تا رسیدن به ما یا آمدن به زیرزمین یوسف‌آباد آن را لای یک دستمال درجیبش حمل می‌کرد. اگر کسانی در این دوران، یعنی در فاصلۀ دو سال 58 و 59 کیانوری را تنها در خیابان دیده باشند، به یاد دارند که اغلب دست راستش در جیب بارانی، یا کت و کاپشن نازک پاییزی و جیب شلوارش بود. حتی گه‌گاه که عصا داشت، عصا را در دست چپ می‌گرفت که دست راستش آزاد باشد و در جیب.

هفت‌تیری که خدایی می‌گوید نمی‌داند چه کسی آن را به کیانوری داده بوده، قاعدتاً همانی است که مهدی پرتوی می‌گوید: «یک بار مأمور شوروی چند قبضه کلت را که حزب از عوامل شوروی خواسته بود، به وی تحویل داده است و بعدها یکی از این کلت‌ها را در جیب کیانوری دیده است.»6 البته به زحمت انداختن رفقای شوروی برای هشت قبضه هفت‌تیر ناقابل به این دلیل نبود که حزب بی‌سلاح بود، علت این بود که «سلاح‌های کلت مورد استفاده در ایران اغلب امریکایی، بزرگ و غیرقابل‌حمل بود»7، وگرنه اعضا و هواداران سازمان نوید هرچه توانسته بودند سلاح گردآوری و پنهان کرده بودند. شمار این سلاح‌ها، به روایت پرتوی، «قریب به 300 قبضه اسلحه از انواع مختلف و مقادیر زیادی مهمات از قبیل نارنجک و…»8 بود. شمار نارنجک‌ها، به نوشتۀ کیانوری، که از پرتوی نقل‌قول کرده، حدود هزار عدد بوده.9 انواع مختلف اسلحه‌ای هم که پرتوی به آن اشاره کرده، به گفتۀ سیدمحمد معزّز، از مسئولان سازمان مخفی حزب، شامل «ژ-3، کلت، نارنجک، تیربار، آر.پی.جی. و نیز مهمات می‌شد»10 و به گفتۀ علی خدایی در یادمانده‌هایش، تا حدّ خمپاره‌انداز بود.

در کتاب حزب توده از شکل گیری تا فروپاشی آمده که «از اوایل سال 1359، به دستور کیانوری، سلاح‌های موجود در دست اعضای مخفی و بعضاً کادرهای حزبی گردآوری و در خانه‌های امن پنهان شد»،11 اما خدایی چنین به یاد می‌آورد که «در همان جلسات اولیه‌ای که همراه با رحمان هاتفی و مهدی پرتوی با کیانوری داشتیم، گزارش دادیم که مقداری سلاح در جریان قیام مسلحانه به‌دست آورده‌ و جاسازی کرده‌ایم تا رهبری حزب وقتی به ایران بازگشت تکلیف آن را روشن کند. کیانوری گفت فعلاً به آنها دست نزنید تا به‌موقع یک فکری برای آن بکنیم.» البته، بنا به روایت کیانوری، این گفت‌وگو میان او و خدایی دست‌کم دو سال پس از جلسات اولیه‌اش در ایران با خدایی بوده،12 درهرحال این سلاح‌ها، برخلاف درخواست دولت از مردم برای تحویل سلاح، هم‌چنان در جاسازی‌ها ماند و گرچه کیانوری قسم می‌خورد که به پرتوی گفته «این سلاح‌ها بالاخره وبال گردن ما خواهد شد و خوب است که آن را تحویل دهیم»13 کسانی که با روحیۀ خاص او آشنا هستند بعید است باور کنند چنین کار مهمی را از پرتوی خواسته و به‌سادگی امتناع او را نادیده گرفته باشد، ضمن این‌که اسناد محرمانۀ موضوع این مقاله نیز مؤید این ادعا نیستند و بعید است او، چند ماه پیش از این گفت‌وگوی ادعایی، مجدداً از حزب کمونیست شوروی درخواست سلاح کرده و آن وقت به پرتوی گفته باشد «این سلاح‌ها وبال گردن ما خواهد شد و آن‌ها را توی خاکروبه بریزید.»14 ازاین‌گذشته، انبار کردن سلاح، ظاهراً حتی به سازمان مخفی حزب هم محدود نمی‌شد و بنا بر اظهارات کیانوری در دادگاه، او «در داخل زندان متوجه شده است که سازمان جوانان حزب توده نیز تعدادی سلاح را مطابق دستور عمومی درون‌تشکیلاتی جمع‌آوری کرده بود که او از آن‌ها اطلاع نداشته است.»15 هرچند البته به روایت خدایی، کیانوری از این سلاح‌ها هم اطلاع داشته.

به گفتۀ کیانوری، علت پنهان کردن این سلاح‌ها، که او آن را «یکی از کارهای غلط و اشتباهات بزرگ خود» می‌داند که «تصمیم شخص من بود و واقعاً افراد دیگر رهبری از آن کوچکترین اطلاعی نداشتند «…» این بود که من پیدایش یک شرایط اضطراری، مانند حرکت کودتایی از سوی نیروهای راست را محتمل می‌دانستم و تصور می‌کردم که شاید این سلاح‌ها به درد بخورد.»16 در واقع، توجیه اصلی او دربارۀ این سلاح‌ها شمار کم آن‌هاست و می‌گوید با هزار نارنجک چه کاری می‌شد کرد؟17 اما در اسناد پایان مقاله خواهیم دید که او به این تعداد قانع نبود و ازجمله خواهان دریافت هزاران نارنجک از مقامات شوروی سابق بود. اصولاً کیانوری بیش و پیش از آن‌که، چون یک مارکسیست معتقد، در پی سازماندهی و آگاه‌سازی طبقۀ کارگر باشد، دل‌بستۀ اقدامات نظامی بود. علی خدایی به یاد می‌آورد بار نخست که به برلین شرقی رفت و کیانوری را دید، او فوراً پرسید: چه خبر؟ و خدایی که شنیده بود یکی از خلبان‌های نیروی هوایی چریک شده و در یک خانۀ تیمی محاصره و کشته شده، این را به عنوان اولین خبر به کیانوری گفته و او یک‌باره و با عصبانیت پرخاش را شروع کرده که: چرا این‌طوری می‌کنید؟ چرا نمی‌فهمید چه‌کار باید کرد، به‌جای رفتن به خانۀ تیمی و چریک شدن می‌ماند تا در یک موقعیت بلند شود و دوتا بمب بیندازد روی قصر شاه.

البته، چنان‌که خدایی روایت کرده، کیانوری تنها در هنگام خشم حرف دلش را می‌زد و در دیگر موارد بسیار خوددار و رازنگهدار بود. ازجمله، هنگامی که خدایی در سال 1357 در خانۀ کیانوری در برلین شرقی روی ضرورت اعلام قیام مسلحانه پافشاری کرد، به روایت او، کیانوری پرسید: شماها می‌خواهید قیام کنید یا مردم؟ گفتم: مردم! پرسید: مردم از کجا اسلحه پیدا کنند که با ارتش تادندان‌مسلح شاه بجنگند؟ من با ساده‌لوحی تمام گفتم: از مرزهای اتحاد شوروی باید اسلحه برسد! کیانوری گفت: گیرم که ما چند کامیون اسلحه هم توانستیم از مرز رد کنیم به داخل ایران، کجا کفاف دهد این باده‌ها به مستی شاه و ارتش شاه؟ من خلع‌سلاح شده بودم و کیانوری خودش ادامه داد: اگر وقت قیام برسد، هیچ احتیاجی نیست از مرز شوروی اسلحه به ایران رسانده شود. آن‌همه اسلحۀ ارتش شاه که در پادگان‌هاست می‌افتد دست مردم.

اگر درخواست خدایی ساده‌لوحانه بود، کیانوری هم آن اندازه ساده‌لوح بود که عین همین درخواست را از رهبران اتحاد شوروی سابق بکند. چنان‌که خود در خاطراتش نوشته: «من در این مدت دوبار به خارج کشور رفتم. بار اول برای روبه‌راه کردن وضع زندگی و خانه‌ام بود. در این سفر دو روز هم به مسکو رفتم و با دبیرخانة حزب کمونیست اتحاد شوروی تماس گرفتم. در این تماس، رفقا پاناماریوف، پروفسور اولیانفسکی، و سیموننکو شرکت داشتند. گفت‌وگوی ما دربارة اوضاع کشور و پیشرفت‌های کار حزب بود. دوستان شوروی در مجموع کار ما را مورد تأیید قرار دادند.»18

بر اساسِ نامۀ 10 امرداد 1358 کیانوری به کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، اوضاع کشور، از دید او، «بسیار متشنّج» بود و احتمال «درگیری مسلحانه بین هواداران مترقی اصلاحات انقلابی و ضدانقلاب راست افراطی» وجود داشت. «تعداد کمی سلاح» که حزب به آن‌ها  «دست پیدا کرده» بود کافی نبود و «ایجاد ذخایر قابلِ‌توجه تسلیحات» ضرورت داشت. البته «خرید تسلیحات در ایران امکان‌پذیر، اما بسیار پرهزینه» بود و بد نبود اگر حزب برادر از آن همه سلاحی که در زرّادخانه‌های عظیمش داشت چند هزارتایی هم به همتای ایرانی‌اش می‌داد.

درگیری با «ضدانقلاب راست افراطی»، یا آنچه بعدها کیانوری در خاطراتش آن را «پیدایش یک شرایط اضطراری مانند حرکت کودتایی از سوی نیروهای راست» نامید، واژۀ کلی و مبهمی بود که می‌توانست از درگیری حزب با هواداران نظام پیشین تا بخشی از حاکمیت را که، از دید حزب، بخش راست آن بود شامل شود. به‌عبارت‌دیگر، هر نیروی سیاسی‌ مخالف با حزب تودۀ ایران که با این حزب درگیر می‌شد، خودبه‌خود مصداق این واژه بود. در واقع، اگر اتحاد شوروی با درخواست کیانوری برای تأمین سلاح موافقت کرده بود و او همراه با بخش نخست رهبران حزب ناگهان بازداشت نمی‌شد، تحت شرایطی امکان داشت همین حمله به حزب را «پیدایش یک شرایط اضطراری، مانند حرکت کودتایی از سوی نیروهای راست» بنامد و دستور مسلح شدن اعضای حزب و آغاز جنگ داخلی را بدهد.

شیوۀ درخواست و تصمیم‌گیری رهبران حزب کمونیست اتحاد شوروی دربارۀ آن هم جالب توجه و آموزنده است. نکتۀ جالب در سوی شورویایی، عبارت‌های «ساخت سازندگان غیرشوروی» و «برای دفاع از خود» است که با دست‌ به نامۀ تایپی افزوده شده و ظاهراً این کار را هم وادیم زاگلادین، معاون ادارۀ بین‌الملل کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، انجام داده است. ولی نکات جالب در سوی ایرانی بیش از این‌هاست. درخواست ظاهراً از سوی کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران است، اما، درعمل، این درخواستِ شخص دبیر اول و بدون اطلاع هیئت دبیران حزب است، چه رسد به هیئت سیاسی یا حتی کمیتۀ مرکزی. نکتۀ جالب توجه دیگر این که، به نوشتۀ کیانوری، «خرید تسلیحات در ایران امکان‌پذیر، اما بسیار پرهزینه است»؛ یعنی اگر بهای سلاح در ایران گران نبود و منابع مالی کافی برای این کار وجود داشت، چه‌بسا دبیراول حزبی که قانونی بود و خود را پیگیرترین نیروی سیاسی مدافع حاکمیت می‌دانست وارد معامله با قاچاقچیان اسلحه هم می‌شد.

جالب‌تر از همه این‌که او، «هیچ پیشنهاد مشخصی دربارۀ چگونگی تحویل این تعداد سلاح به ایران نکرد و این مسئله را به نظر طرف شوروی واگذاشت. به عقیدۀ وی، می‌توان تحویل تسلیحات از طریق دریای خزر، هوایی، یا زمینی در مرز افغانستان و ایران را در نظر گرفت. رفیق کیانوری خاطرنشان کرد که، در آن زمان. هنوز شرایط لازم را برای دریافت امن و توزیع مطمئن تسلیحات فراهم نکرده و در پی یافتن راه‌های انجام این امور است.» خلاصه این‌که درخواست‌کننده شمار سلاح‌های درخواستی را مشخص نکرده و آن را به همت عالی و کَرَم برادر بزرگ‌تر واگذاشته و دربارۀ چگونگی تحویل سلاح‌ها هم نظری ندارد و آن را هم به نظر طرف شوروی واگذار می‌کند که خودش راهش را پیدا کند و تازه آخر سر هم معلوم می‌شود که چاه نکنده قصد بردن منار کرده و «هنوز شرایط لازم را برای دریافت امن و توزیع مطمئن تسلیحات فراهم نکرده و در پی یافتن راه‌های انجام این امور است.» درخواست جنگ‌افزار رایگان از سوی کسی که حتی هزینۀ سفرش به مسکو را هم از آن‌ها می‌گرفت طبعاً برای شورویایی‌ها چندان غیرعادی نبود، اما این‌که درخواست‌کننده، حدود یک سال پس از درخواست کتبی، می‌گفت که هنوز فکر چگونگی دریافت و نگهداری‌شان را نکرده، دیگر از آن حرف‌ها بود.

ظاهراً کیانوری از این درخواست حتی با پرتوی هم صحبتی نکرده و در بازجویی‌هایش هم به آن اشاره‌ای نکرده بود و برای همین، تا زمان انتشار سند محرمانۀ درخواستش، موضوع انتشار عمومی پیدا نکرد، اما او هنوز در سفر محرمانه‌اش بود که نشریه‌ای انگلیسی موضوع این سفر را، البته با جزئیاتی نادرست، که می‌توانست تعمّدی باشد، فاش و در ایران هم صادق قطب‌زاده، وزیر امور خارجۀ وقت، در مصاحبه‌ای مطبوعاتی در 11 تیر 1359 از آن یاد کرد که واکنش تند و شتابزدۀ حزب تودۀ ایران را به صورت اعلام جرم کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران علیه صادق قطب‌زاده، خطاب به دادستان کل کشور، آیت‌الله موسوی اردبیلی، در پی داشت. متن این اعلام جرم در صفحۀ اول نامۀ مردم، ارگان مرکزی حزب، هم منتشر شد.18 جالب این‌که این اعلام جرم، با امضای مسافر قاچاق، یعنی دبیراول کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران، نورالدین کیانوری است که اگر واقعاً اعلام جرم در همین تاریخ رسماً ثبت شده باشد، ثبت آن باید توسط وکیل حزب، دکتر محمدعلی ترابی، یا وکیل دیگری انجام شده، یا اگر صرفاً به صورت نامۀ عادی بوده هم بدون امضای کیانوری یا با جعل امضایش باشد، چون او اصلاً در ایران نبود. ضمناً کار به همین اعلام جرم ختم نشد. هم در همین شمارة نامه مردم و هم در شمارۀ بعد، مطالب تند دیگری در حمله به قطب‌زاده و وزارت امور خارجه، که او عهده‌دار مسئولیتش بود، ادامه یافت تا روز هفدهم تیر که «مخبر نامۀ مردم پیرامون به‌اصطلاح خبری که نشریة انگلیسی گزارش خارجی چاپ کرده و توسط برخی مقامات دولتی ایران ترجمه و پخش شده، با رفیق نورالدین کیانوری، دبیر اول کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران، ملاقات کرده» و جویای درستی خبر سفر او به مسکو و ملاقات با رهبران اتحاد شوروی شده که طبعاً رفیق کیا هم در این ملاقات خیالی اعلام کرد: «این نوشتة تحریک‌آمیز، سرتاپا، در کلیت و تمام اجزایش، بی‌اساس و ساختگی است.»19 تأکید خبر بر واژۀ «ملاقات» آنان به‌جای «گفت‌وگو»، نشان‌دهندۀ اهمیت افشای این خبر برای رهبری حزب و کوشش، برای انکار آن به هر قیمتی است.

سرانجام، پس از بازگشت کیانوری از سفر، روزنامۀ صبح آزادگان در 19 امرداد، در نوشته‌ای به قلم شخصی با نام مستعار نازک‌بین، به ماجرای غیبت او اشاره کرد. این را نمی‌دانیم که این کار تنها از سر بی‌خبری بوده یا حزب با اجرای عملیات فریب، مثلاً از طریق علی خدایی، که همان روزها، بدون اطلاع مسئولانِ صبح آزادگان از عضویتش در سازمان مخفی حزب، با آن روزنامه همکاری می‌کرد، باعث انتشار این خبر شده بود. هرچه بود، همان روز «ساعت 3:30 بعدازظهر، رفیق نورالدین کیانوری، دبیراول کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران، به دفتر روزنامۀ صبح آزادگان رفت و با حضور خود دروغ آقای نازک‌بین را فاش کرد»20 و البته سخنانی هم دربارۀ موضوع موردعلاقه‌اش، یعنی ویژگی‌های خط امام، گفت. خوانندگان علاقه‌مند می‌توانند شرح مفصل ماجرای سفر به مسکو و درخواست سلاح و رفتن به روزنامة عصر آزادگان و… را با ترجمۀ شیوای شیوا فرهمند راد از بخشی از اسناد، در نوشته‌ای که به مناسبت هشتاد سالگی حزب تودۀ ایران در صفحۀ شخصی‌شان منتشر کرده‌اند، بخوانند.

اسناد را مرکز ویلسون از  بایگانی دولتی تاریخ معاصر روسیه و بایگانی دولتیِ تاریخ اجتماعی ـ سیاسی روسیه استخراج و منتشر کرده است. متأسفانه تنها ترجمۀ انگلیسی متن اسناد در تارنمای مرکز هست و به رایانامه‌ای که برای دریافت یا نمایش تصویر اصل اسناد فرستادم هم پاسخی ندادند. برای همین، ترجمه به قلم این نگارنده، جز یک کلمه در آخرین سند که به اشتباه از روسی به انگلیسی ترجمه شده بود و با یادآوری آقای فرهمند راد اصلاح شد، از زبان انگلیسی است. جای خوشحالی است که انتشار ترجمۀ این اسناد در چند نوشته باعث جلب توجه پژوهشگران شده‌است. امید است با ترجمۀ کامل آن‌ها بخش‌های روایت‌نشده‌ای از تاریخ معاصر آشکار شود.

پروندۀ ویژه

فوق سری

ترجمه از فارسی

کمیتۀ مرکزی

 حزب کمونیست اتحاد شوروی

رفقای گرامی،

ازآن‌جاکه شرایط در ایران بسیار متشنج است، نمی‌توان از درنظر گرفتن احتمال پیچیدگی بیشتر اوضاع و تشدید مخالفت‌ داخلی، که خود می‌تواند عاملی برای درگیری مسلحانه بین هواداران مترقیِ اصلاحات انقلابی و ضدانقلاب راست افراطی باشد، خودداری کرد. در این صورت تحت شرایط مشخصی ممکن است جنگ داخلی آغاز شود. حال که زندگی سیاسی در ایران بر اساس آزادی‌های دموکراتیک بنا شده، با توجه به احتمال وقوع چنین روندی، برای حزب ما بسیار مهم است که همین حالا برای این امر آماده شود. در حال حاضر مسئلۀ مهمی که برای ما وجود دارد دربارۀ ذخایر تسلیحاتی است. ما به تعداد کمی سلاح دست پیدا کرده‌ایم. باور داریم که لازم است اقداماتی برای ایجاد ذخایر قابلِ‌توجه تسلیحات انجام شود. خرید تسلیحات در ایران امکان‌پذیر، اما بسیار پرهزینه است. از شما می‌خواهیم که از هر راه ممکن ما را در بررسی این مسئله و یافتن راه‌حل مناسب آن یاری کنید.

با درودهای گرم رفیقانه

کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران

کیانوری

دبیراول

یکم اوت 1979 ]10 امرداد 1358[

ترجمه: [امضا] (و. میلنیکوف)

****

پروندۀ ویژه

فوق سری

کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی

به درخواست کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران

دبيراول کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران (ح‌.ت‌.ا.)، رفيق ن. كيانوري، از کمیتۀ مركزي حزب کمونيست اتحاد شوروي درخواست ارائۀ مقداري [دست‌نوشته: «سلاح (مسلسل و نارنجک) ساخت سازندگان غیرشوروی»] به ح‌.ت‌.ا. را کرده.

انگیزۀ رفقای ایرانی ما از این درخواست، ضرورت آمادگی اعضای حزب تودۀ ایران [دست‌نوشته: «برای دفاع از خود»] در صورت آغاز [دست‌نوشته: «یورش مسلحانه»] مرتجعان ایران به سازمان‌های چپ است.

مناسب است که به کمیتۀ امنیت دولتی اتحاد شوروی و ستاد کل نیروهای مسلح دستور داده شود تا این مسئله را بررسی و پیشنهادهای مناسب را به کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی ارائه کنند.

پیش‌نویس قرار کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی پیوست است.

معاون ادارۀ بین‌الملل کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی

[امضا]

(و. ]ادیم[ زاگلادین)

27 اوت 1979 ]5 شهریور 1358[

شمارۀ 25-س-1568

شمارۀ س‌ت 174/47 ج‌س از 30/8/1979 ]8/6/1358[

پروندۀ ویژه

فوق سری

قرار

دبیرخانۀ کمیتۀ مرکزی

به درخواست کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران (ح‌.ت‌.ا.)

مقرر شد:

دستور به کمیتۀ امنیّت دولتی اتحاد شوروی و ستاد کل نیروهای مسلح برای بررسی مسئلۀ امکان تأمین [دست‌نوشته: «سلاح‌های مختلف ساخت سازندگان غیرشوروی»] برای حزب تودۀ ایران و ارائة پیشنهادهایی به کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی.

[امضا]

[…]

ظرف سه روز به کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی بازگشت داده شود                                                                

   کارگران جهان متحد شوید

حزب کمونیست اتحاد شوروی، کمیتۀ مرکزی

فوق سری

پروندۀ ویژه

شمارۀ س‌ت 174/47 ج‌س

از 30/8/1979 ]8/6/1358[

مستخرج از قرار شمارۀ 174 بند 47 ج‌س دبیرخانۀ کمیتۀ مرکزی

به درخواست کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران

مقرر شد:

دستور به کمیتۀ امنیت دولتی اتحاد شوروی و ستاد کل نیروهای مسلح برای بررسی مسئلۀ امکان تأمین [دست‌نوشته: «سلاح های مختلف ساخت سازندگان غیرشوروی»] برای حزب تودۀ ایران و ارائۀ پیشنهادهایی به کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی.

دبیر کمیتۀ مرکزی

توزیع به: رفقا آندروپوف، [دمیتری] اوستینوف، و پاناماریوف

گزارش شده: مستخرج از رفقا آندروپوف و پاناماریوف در مورد 184ـ و از 10/7/1980 ]19/4/1359[ ملاحظه شود.

****

پروندۀ ویژه

دارای اهمیّت ویژه

کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی

به درخواست دبیراول کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران

رفیق کیانوری

در اجرای قرار شمارۀ س‌ت ـ147ـ47ـ ج‌س دبیرخانۀ کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی مورخ 30 اوت 1979 ]8 شهریور 1358[ گزارش می‌دهیم که به منظور تصحیح و تدقیق درخواست حزب تودۀ ایران (ح‌.ت‌.ا.) دربارۀ تهیۀ سلاح برای آن‌ها، این پرسش با دبیراول کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران، رفیق کیانوری، زمانی که در ژوئن امسال در مسکو بود، مطرح شد و مورد بحث قرار گرفت.

رفیق کیانوری اظهار داشت، ح‌.ت‌.ا.، بر اساس تحلیل تحولات احتمالی در ایران، امکان مواجهه با وضعیتی مستلزم قیام مسلحانه توسط واحدهای حزبی را، که اکنون در وضعیت مخفی قرار دارند، منتفی نمی‌داند. در این صورت، حزب داشتن ذخایر تسلیحاتی از چهار نوع اصلی را ضروری می‌داند: تپانچه، مسلسل (ساخت سازندگان غیرشوروی)، نارنجک‌انداز و نارنجک به شمار چند هزار عدد.

فرض بر این است که این سلاح‌ها در انبارهایی نگهداری می‌شوند که می‌توان در داخل ایران انتخاب کرد.

رفیق کیانوری هیچ پیشنهاد مشخصی دربارۀ چگونگی تحویل این تعداد سلاح به ایران نکرد و این مسئله را به نظر طرف شوروی واگذاشت. به عقیدۀ وی، می‌توان تحویل تسلیحات از طریق دریای خزر، هوایی، یا زمینی در مرز افغانستان و ایران را در نظر گرفت.

رفیق کیانوری خاطرنشان کرد که در حال حاضر ح‌.ت‌.ا. هنوز شرایط لازم را برای دریافت امن و توزیع مطمئن تسلیحات فراهم نکرده و در پی یافتن راه‌های انجام این امور است.

با توجه به ماهیت حساس جنبۀ سیاسی موضوع، وضعیت کشور  ]ایران[ و موقعیت خود ح‌.ت‌.ا. و کلاً  نیروهای چپ، به‌نظر می‌رسد درخواست رفیق کیانوری باید بیشتر بررسی شود تا اندکی بعدتر دوباره به آن پرداخت.

درخواست موافقت شما را داریم.

[امضا]

یو.[ری] آندروپوف

[امضا]

ب[اریس] پاناماریوف

شمارۀ 1331-آ/او

6/7/1980 [15/4/1359]

پی نوشت‌ها:

*پژوهشگر تاریخ معاصر ایران،از جمله آثار وی عبارت است از:رفیق لنینِ سنگی،به دنبال سراب،ترجمۀ خاطرات ریچارد فرای،ترجمۀ خاطرات دنیس رایت.

  1. فاطمه نظری کهره، بنی‌صدر از ظهور تا سقوط (تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1391) ص .124
  2. قاسم شفیع نورمحمدی، سال های مهاجرت حزب تودة ایران در آلمان شرقی (تهران: جهان کتاب، 1395) ص.62
  3. علی زیبائی، کمونیزم در ایران (بی‌جا: بی‌نا، 1343)، صص. 578-580.
  4. نورالدین کیانوری، خاطرات نورالدین کیانوری (تهران: انتشارات اطلاعات، 1371)، ص .342
  5. محمد محمدی ری‌شهری، خاطره‌ها، جلد2 (تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1385)، ص. 382
  6. همان، ص. 384
  7. همان، صص155-156.
  8. کیانوری، پیشین، ص.543
  9. محمدی ری‌شهری، پیشین، ص. 147
  10. جمعی از پژوهشگران موسسة مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، حزب توده از شکل گیری تا فروپاشی (1368-1320) (تهران: موسسۀ مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، 1387)، ص. 675
  11. کیانوری، پیشین، ص.543
  12. همان‌جا.
  13. همان، ص.547
  14. محمدی ری‌شهری، پیشین، ص. 155
  15. کیانوری، پیشین، ص. 542
  16. همان، ص.547
  17. همان، صص. 522-523.
  18. «اعلام جرم کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران علیه صادق قطب‌زاده»، نامۀ مردم، دورۀ هفتم، سال دوم، شمارۀ 275، 15 تیر 1359.
  19. «توضیح درباره اتهامات آقای صادق قطب‌زاده»، نامۀ مردم، دورۀ هفتم، سال دوم، شمارۀ 277، 17 تیر 1359.
  20. «رفیق نورالدین کیانوری در دفتر روزنامۀ صبح آزادگان»، نامۀ مردم، دورۀ هفتم، سال دوم، شمارۀ 304، 19 امرداد 1359.

منبع:فصلنامۀ نگاه نو،شمارۀ 132،زمستان 1400

در بارۀ همایون کاتوزیان و کتاب «طنز و طنزینۀ هدایت» ، فریدون مجلسی

مارس 4th, 2022

یک اثر چند وجهی

اخیرا چاپ دوم طنز و طنزینه هدایت اثر دکتر همایون کاتوزیان منتشر شده است. نمی‌دانم جای خوشوقتی است یا افسوس! کتابی ارزنده که در سال 1395 در 1100 نسخه منتشر شده بود، انتظار می‌رفت چند ماه بعد در شمارگانی بیشتر به چاپ دوم و چاپ‌های بعدی برسد. اما در این دوران دلسرد کننده که روزنامه ها، همان‌هایی که 20 سال پیش در جامعه‌ای کوچکتر و کم سوادتر در شمارگان میلیونی، در پشت چراغ قرمز چهارراه‌ها به فروش می‌رسیدند، با وجود همه ملاحظات ارزشی و بی ارزشی به خاطر بقا، یا شاید به دلیل همان ملاحظات، در حال خماری و کُما هستند، شاید همین به چاپ دوم رسیدن کتابی ارزنده و ادیبانه و نه رمانی عامه پسند، را باید به فال نیک گرفت. یعنی هنوز فرهنگ هم جایگاهی و خریدارانی دارد.

همایون کاتوزیانی استادی چند وجهی‌ست. وجهی سیاسی با دیدگاهی عدالت خواهانه و اجتماعی یادگار دوران پرشور نهضت ملی که در طول زمان با الهام از اندیشه و با منش علمی و دیدگاه دانشگاهی مستند سازی، از احساسات دورتر و بری شده و هرچه بیشتر به واقع‌بینی و عقلانیت گرویده است به نظر من این وجه مایه و زیربنای هویت و شخصیت او را تشکیل می‌دهد. وجه دیگر دیدگاه اقتصادی اوست، که رشته تحصیلی او بوده و تا رسیدن به سطح استادی دانشگاه در انگلیس، که امری بسیار جدی است، رنگی حرفه‌ای یافته است. وجه دیگر که با تحولات وجه سیاسی بی ارتباط نیست و در تحولات عقیدتی او مؤثر بوده است تاریخ پژوهی خصوصا تاریخ معاصر ایران از مشروطه به بعد است که گاه رنگ تحلیلی و جامعه شناختی پیدا می‌کند، و سرانجام وجه ادبی اوست، هم از لحاظ محتوایی و هم از لحاظ فصاحت ادبی با رعایت سادگی و شیوایی، که نمونه آن را در کتاب طنز و طنزینه هدایت می‌توان دید. جالب این است که این کتاب اثر کسی‌ست که در حدود نیم قرن از کشور و جامعه خود دور بوده و رشته تحصیلی و کاری او نیز اقتصاد است که با خویشاوندی با خشکی ریاضی و ضرایب و ارقام و اعداد، ممکن است قلم ادبی را نیز به خشکی بکشاند. اما چنین نیست. گزینش موضوع طنز و طنزینه خود حکایت از طبعی نازک و هوشمند دارد. می‌گویند یکی از نشانه‌های ضریب هوشی بالا درک طنز است. و نیز گزینش صادق هدایت با آن طبع هوشمند و ظریف و شکننده، که از سطح درک عمومی جامعه خود فراتر می‌اندیشید و به درماندگی و احساس افسردگی و تنهایی حتی در میان جمع انجامید، نشان دیگری از درکی هوشمندانه همایون کاتوزیان دارد. شاید همین احساس جدایی و تنهایی هدایت موجب آفرینش بوف کور شد که در ادبیات داستانی ایران نقطه عطفی اثر گذار بوده است. اما نگارنده این سطور که احتمالا دیدگاه واقع‌گرایانه تری نسبت به زمان و مکان و زندگی دارد، ضمن تحسین بوف کور، همیشه خواننده مشتاق آثار طنز هدایت بوده است.

کاتوزیان که قطعا زندگی در سطح بالای فرهنگی انگلستان موجب آشنایی بیشتر او با طنز خاص و عمیق و اغلب غیر مستقیم انگلیسی شده است، با دید قدرشناسانه‌تری به طنز و طنزینه هدایت می‌نگرد. طنز انگلیسی داستان پرنده‌ای را به یادم آورد که با پرواز در مرتعی در زمستانی سرد و پربرف دچار سرما زدگی می‌شود. کرخت می‌شود و امیدش را از دست می‌دهد و تسلیم مرگ می‌شود و با میان برف‌ها می‌افتد و برف رویش را می‌پوشاند. زمانی بر نمی‌آید که گاوی در بازگشت به طویله خود از بالای او می‌گذرد و تاپاله خود را روی برف بالای سر پرنده می‌اندازد. پرنده با احساس گرما به خود می‌آید و جانی می‌گیرد، تکانی می‌خورد در پی آزادی در صدد بر می‌آید خودش را از زیر بار تاپاله و برف برهاند. جنب و جوش و تکان و جیک جیک او توجه روباهی را که از آن حدود می‌گذشت جلب می‌کند. به سراغش می‌رود، برف و تاپاله را کنار می‌زند، پرنده را از زیر آن بار در می‌آورد و آن می‌خورد! تا اینجا قصه ساده‌ایست مناسب کودکان، اما طنز در آنجاست که به داستان حتی رنگ سیاسی می‌دهد. می‌گوید ما از این داستان نتیجه میگیریم که اولا وقتی دچار تنگنا و مشکل جدی هستی، فکر نکن اگر کسی بر سرت تاپاله بیندازد الزاما دشمن توست! شاید زندگی تو را نجات دهد. دوم اینکه فکر نکن اگر کسی تو را از زیر بار آن تاپاله رها کند، الزاما دوست توست! شاید مرگت را رقم زند، سوم اینکه اگر زیر بار تاپاله‌ای گرم و نرم زنده‌ای، دیگر جیک جیک و سروصدای زیادی نکن که اوضاع خراب تر می‌شود!! یا طنزی از زبان چرچیل در تأثیر مادیات بر وفاداری است که می‌گوید «شبی در زمان جنگ برای سخنرانی و پیامی فوری باید به بی بی سی می‌رفتم، راننده نبود ناچار تاکسی گرفتم. وقتی به مقصد رسیدم به راننده گفتم که آیا می‌توانی منتظر بمانی تا کارم را تمام کنم و برگردم؟ راننده پوزش می‌خواهد و می‌گوید قرار است ساعت هشت امشب چرچیل پیام مهمی بفرستد و می‌خواهم در خانه پیام او را بشنوم.» چرچیل می‌گوید «از وطن پرستی و علاقه او به خودم آنقدر خوشم آمد که یک اسکناس پنج پوندی که مبلغ گزافی بود به او انعام دادم. راننده که چشمش گرد شده بود گفت، قربان، گور پدر چرچیل، کارتان تا صبح هم طول بکشد من همینجا می‌مانم!!»

باری، از نشانه‌های استادی کاتوزیان اینکه در آغاز ضمن اینکه درسی درباره تحولات ادبی اروپا از کلاسیک تا رمانتیسم، و از رمانتیسم به رئالیسم و از رئالیسم به ناتورالیسم و به سمبولیسم و مدرنیسم با ذکر نمونه‌هایی و زبان طنز در هریک از این مکاتب یاد می‌کند، اشاره‌ای به ژدانف و گوبلز دارد. ژدانف مشاور مطبوعاتی و انتشاراتی استالین و در واقع سانسورچی بزرگ اوست و همتایش گوبلز وزیر تبلیغات هیتلر. آنها نوعی ادبیات فرمایشی را ترویج می‌کنند که جایی برای طنز باقی نمی‌گذارد. سپس به سوابق طنز در ادبیات فارسی از شعر و نثر، خصوصا در گلستان سعدی و اشعار مولانا می‌پردازد، که البته عبید زاکانی جای خود دارد، تا نمونه‌هایی از نویسندگان و آثار فرنگی و نیز طنز جدید ایرانی سپس به طنز دوره هدایت می‌رسد. که از اشرف الدین گیلانی و دهخدا و ایرج میرزا و شعرای دیگر سخن به میان می‌آید که طنزشان اغلب رنگ سیاسی و گاه رنگ هتاکی به خود می‌گیرد. نمی‌خواهم خلاصه کتاب را بنویسم، اما نمی‌توانم از تکرار بیتی از عارف خودداری کنم آنجا که می‌گوید: «بلشویک است خضر راه نجات * بر محمد، و آل او صلوات!!!

از اغلب نامداران ادبی در طنز از جمله حسن مقدم نویسنده جعفرخان از فرنگ برگشته که اثرش از نویسنده ناکامش بسیار مشهورتر است نامی به میان می‌آید تا می‌رسد به گزیده‌هایی از آثار طنز هدایت. البته به طنز گرفتن واژه‌های ابداعی فرهنگستان توسط هدایت در آن زمان که هنوز آن واژه‌ها عادی و متعارف نشده بود عجیب نیست. نهایتا به آثاری چون علویه خانم و حاجی آقا و توپ مرواری می‌پردازد که واقعا جالب است و در پایان اشاره‌ای با نامه‌های هدایت دارد.

به نظر من در این کتاب که به آثار طنز گذشتگان از سعدی و مولانا و عبید زاکانی اشاره دارد، جای کتاب رستم التواریخ اثر محمد هاشم آصف نگارنده تاریخی طنزآمیز از اواخر صفوی تا دوران زندیه و بخشی از دوران فتحعلیشاه قاجار در این کتاب خالی است. آصف خود را رستم الحکما می‌نامد و معتقد است این لقب را پدر بزرگوارش هنگام ولادت که آثار هوشمندی در وجناتش می‌بیند به او داده است! نویسنده معتبر دیگری که جای یاد او در این کتاب خالیست، گرچه به زمان بعد از هدایت مربوط می‌شود، ، ایرج پزشکزاد نویسنده دایی جان ناپلئون است. 

منبع:ماهنامه  تجربه/ 1سفند 1400

شورای شهر واشنگتن «نوروز» در پایتخت آمریکا را به رسمیّت شناخت

مارس 2nd, 2022

شورای شهر واشنگتن، نهاد قانون‌گذار در پایتخت آمریکا، سه شنبه ۱۰ اسفند، یک قطعنامه پیشنهادی را که به موجب آن نوروز به عنوان یک رویداد «فرهنگی و تاریخی» شناخته می‌شود، تصویب کرد.

در قطعنامه‌ای که به اتفاق آرا تصویب شد، شورای شهر واشنگتن آگاهی‌های متنوعی درباره ویژگی‌های نوروز یا «روز نو» که فرا رسیدن فصل بهار را نوید می‌دهد، منتشر کرده است.

در این قطعنامه نوروز یک «جشن باستانی» با قدمتی «سه هزار ساله» معرفی می‌شود که به گفته سازمان ملل متحد، توسط بیش از ۳۰۰ میلیون نفر در ایران، افغانستان، تاجیکستان، آذربایجان و برخی کشورهای دیگر، و نیز جوامع مهاجر در آمریکا و سایر نقاط جهان جشن گرفته می‌شود.

در این قطعنامه گفته می‌شود که «نوروز نمادی از شروعی دوباره ‌و گردهمایی، و دوری از تجربیات و مصیبت‌های سال گذشته است، و همراه با طبیعت امید به سال نو را تداعی می‌کند.»

شورای شهر واشنگتن در قطعنامه خود نوروز را مناسبتی معرفی می‌کند که «مردم با هر پیشینه فرهنگی، نژادی، و مذهبی از جمله مسلمانان، مسیحیان، یهودیان، بهاییان، زرتشتیان، سایر مذاهب، و حتی غیرمذهبیان جشن گرفته می‌شود.»

این شورا در ادامه یادآور می‌شود که نوروز توسط سازمان ملل متحد نیز در فهرست میراث فرهنگی ناملموس بشریت به عنوان سنت فرهنگی که توسط بسیاری از مردمان جهان گرامی داشته می‌شود، شناخته شده است.

سازمان مال متحد با تصویب قطعنامه‌‌ای در سال ۲۰۱۰ به طور رسمی «روز جهانی نوروز» را به رسمیت شناخت.

به نقل از صدای آمریکا

مسعود سپند،شاعر برجسته در گذشت

مارس 1st, 2022

  مسعود سپند، شاعر میهن پرست و مبارز   پس از نبردی جانکاه با بیماری   سرانجام  در شنبۀ گذشته،چشم از جهان  فروبست.

مضمون بیشتر شعرهای او  وطن و آرزوی بازگشت به ایران  بود چنانکه در غزلی می گوید:

وطن به سوی تو پرواز می کنم با عشق

به آسمان و زمين ناز می کنم با عشق

 کبوترانه به گرد سرِ تو می گردم

هوای دولت شهباز می کنم با عشق

 ز اشک شوق به بامت ستاره می بارم

نگاه کن که چه اعجاز می کنم با عشق

دوباره از دلِ خاکستر تو  برخيزم

دو باره زندگی اغاز می کنم با عشق

سپند گونه بر آتش اگر فشانندم

وطن! به سوی تو پرواز می کنم با عشق

اشعار او از استواری خاصی برخوردار بود که حاکی از آگاهی و اِشرافِ او با شعر کلاسیک ایران و خصوصاً سبک خراسانی بود.کتاب«بوی جوی مولیان» و «پالپال» از آثار اوست.

مسعود سپند انسانی وارسته ،شریف و فرهیحته بود و هماره از «دشمنان دوست نما» شِکوه داشت چندان که در غزل زیر  می گوید:

خود در کمین کشتنِ ما بود آن که گفت:

«در عفو لذّتی ست که در انتقام نیست».

شعلۀ یاد و نامش  هماره  روشن باد!

 ***

تلخ است روزگار وُ کسی  را  بکام نیست  

 مردم بسی وُ مردمی  امّا    مرام نیست

جز خنجر  نگاه به  چشمی  نمانده است 

 تیغی به غیر زخم زبان   در نیام نیست

بسیار دیده ایم که در خشم چشم ها  

ما را درود هست و کسی    را سلام نیست

زین خیل سر خراب و روان پاره و پلید   

 سودای ننگ هست و تمنای   نام نیست 

از گرگ و میش صبح مگر گرگ مانده است   

 دیگر ستیغ صبحد مان   نقره  فام نیست   

در سوگ تاج ها و عزای  ستاره ها   

 جز ناله های مرغ سحر پشت بام نیست

وقتی خدا درست خدایی نمی کند     

هرگز کسی  به فکر حلال و حرام نیست  

 خود درکمین کشتن ما بود آن که گفت:

 -«در عفو لذتی ست که در انتقام نیست»

حکومت رضاشاه و «دستِ انگلیسی ها»!، علی ميرفطروس

فوریه 21st, 2022

*سیاستِ انگلیس و پادشاهی رضاشاه

*نوشتۀ دکتر هوشنگ صباحی

* ترجمۀ پروانۀ ستاری

*نشر گُفتار،تهران،1379، 366 صفحه

به خاطرۀ منوچهر فرهنگی:آن شیفتۀ رضا شاه

*پژوهش های اخیر نشان می دهند که در کودتای سوّم اسفند 1299و روی کار آمدن رضاخان، دولت انگلیس نه تنها نقشی نداشت،بلکه بسیاری از دولتمردان انگلیس از وقوع کودتا دچار حیرت شده بودند.

* وزیر مختار وقتِ انگلیس در ایران:«رضا خان،میهن پرست تر از آن بود که هرگز آلت دستی سرسپرده شود».

* در آن دوران،همه در انتظار یک«شهسوارِ ناجی» بودند تا آرامش و امنیّت و آبادانی را در مملکت مستقر کند و در این«انتظار»-البتّه-از استقرارِ آزادی و دموکراسی سخنی نبود.

طرح مسئله:

چگونگی قدرت گیریِ رضاشاه،ازمهمّ ترین منازعه ها ی روشنفکران و رهبران سیاسی ایران است.به جرأت می توان گفت که کمتر شخصیّتی در تاریخ  معاصرِ ایران دچارِ اینهمه دشمنی و دشنام شده باشد.با توجّه به اینکه رضاشاه «بنیانگذارایران نوین»نامیده شده،درمقایسه با«اتاتُرک»-بنیانگذار ترکیۀ نوین- حجم عظیم این دشنام ها و دشمنی ها را چگونه می توان تفسیرکرد؟ و -اساساً- تفاوت ها و شباهت های این دو شخصیّت تاریخی در چیست؟ نگارنده در مقالۀ « تجدّدِ آمرانۀ دوران رضاشاه؛کمبود ها و کامیابی ها » در این باره اشاراتی کرده است.

   رضا شاه از خاکستر جنگ جهانی اول برخاسته بود و بی هیچ بُنیه وُ بنیانی برای ساختنِ«ایران نوین»کوشید.او-برخلاف اتاتُرک-نه تحصیلکردۀ دانشگاه بود و نه اروپا دیده.«کمبودِ زمان» و شتابِ وی درخارج کردنِ ایران از چرخۀ عقب ماندگی های قرون وسطائی،برخی اقداماتش را در نطرِ مخالفانش،«شتابزده» و «ناخوشایند» جلوه داده است، هر چند که نسل های کنونی ایران،داوری دیگری  در این باره دارند. پس از گذشت یک قرن و با فروپاشی دیوارهای ایدئولوژیک و فرو نشستن غبار کینه ها و کدورت ها،اینک می توان محدودیّت ها و ممکنات رضا شاه را شناخت و چهرۀ وی را در«آئینۀ تاریخ» روشن تر  دید و داوریِ منصفانه تری در بارۀ وی داشت.

 یکی از موضوعات مهم در تاریخ معاصر ایران،اعتقاد به «انگلیسی بودنِ رضاخان» است.در تحکیم چنین اعتقاد نادرستی  حزب توده و برخی از رجال ملّی(مانند دکتر محمد مصدّق) نقش اساسی داشته اند.این امر باعث شد تا جامعۀ ایران حدود یک قرن از درک شرایط ظهور رضا شاه  غافل بمانَد.

«توهّم توطئه»و «دستِ انگلیسی ها»بخاطر حضورِ دراز مدّتِ دولت استعماری انگلیس در ایران اگر چه رنگی از حقیقت دارد،امّا ارتقای آن تا حد یک باورِ مطلق،  نادرست و حتّی زیانبار است چرا که اراده و قابلیّتِ فردیِ شخصیّت های تاریخی را نادیده می گیرد در حالیکه می دانیم تاریخ ایران،سرشار از شخصیّت هائی است که از «سربازی» به «سرداری»رسیده اند. 

  در اوّلین روز کودتای1299سیدضیاء الدین طباطبائی (نخست وزیر و شخصیّت سیاسی کودتا) بسیاری از سران و رهبران طبقۀ حاکمۀ ایران را بازداشت و زندانی کرد.این رجال و اشرافِ زندانی از «مصونیّت سیاسی دولت فخیمۀ انگلیس»برخوردار بودند و لذا،دستگیری شان توسط یک«روزنامه نگارِ بی سر وُ پا»(سید ضیاء) را امری«غیرطبیعی»می دانستند و با اعتقاد به اینکه«همه چیز زیرِسرِ انگلیسی هااست»،ضمن تغییر موضع و مبارزۀ با دولت انگلیس، کابینۀ سیّدضیاء را«کابینۀ سیاه»نامیدند.

سیدضیاء، در حکومت کوتاه خود،ضمن لغو قرارداد 1919ایران و انگلیس و اجرای اصلاحاتِ اجتماعی، اقتصادی،بهداشتی و آموزشیِ چشمگیر که«بوی بلشویکی می داد»کوشید تا افکار عمومی را به سوی خود جلب کند.ولی خاستگاهِ نازل طبقاتی و تکبّر وُ تعدّیِ سیدضیاء نسبت به احمدشاه و بزرگان طبقۀ حاکمه، ناتوانی او در بسیج هوادارانِ بالقوه اش(طبقات متوسط جامعه و روشنفکران) و خصوصاً سابقۀ نامحبوبِ وی در حمایتِ اوّلیّه از قرارداد 1919، سرانجام،منجر به سقوط کابینۀ سیدضیا گردید.حذفِ سیدضیا – به عنوان شخصیّت سیاسی کودتا-میدان را برای حضورِ بیشتر شخصیّت نظامی  کودتا(رضا خان)آماده ساخت.

مقالۀ حاضر می کوشد تا با نگاهی به یک پژوهش تاریخی،اشاره ای گذرا به رویدادِ سوم اسفند 1299 و چگونگی قدرت گیری رضاخان داشته باشد.

  این مقاله نخستین بار در کتاب«یادنامۀ منوچهر فرهنگی» منتشر شده (لوس آنجلس،1388) و اکنون با اضافاتی باز نشر می یابد.

***

در آستانۀ ظهور رضاخان،ایران بین دو سنگِ آسیاب قدرت هاى روس و انگلیس هر روز خُردتر و ضعیف تر شده بود،آنچنانكه به قول وزیر مختار انگلیس:«ایران مِلك متروكى بود كه به حراج گذاشته شده بود و هر دولتى كه پول بیشترى یا زور بیشترى داشت مى توانست آنرا تصاحب كند».تقسیم ایران بین دو اَبَر قدرت روس و انگلیس چیزى بنام ایران و ملّت ایران باقی نگذاشته بود و آخرین شعله ها و شعارهای انقلاب مشروطیّت در تُند بادهای سیاسی-اجتماعی  خاموش و فراموش شده بود.  

با وجود اعلام بی طرفی درجنگ جهانی اول(1914-1918)ایران دچار آسیب های فراوانی شد با اینحال،در سال 1919میلادی هیأت اعزامى ایران را به کنفرانس صلح پاریس راه ندادند(1).

بى ثباتى هاى سیاسى و فقدان امنیّت اجتماعى باعث شده بود تا سران ایلات و رجال سیاسى براى حفظ منافع خویش و مصون ماندن ازتعرّضاتِ رایج،خود را تحت الحمایۀ یكى از دو قدرتِ بزرگ (روس یا انگلیس)قرار دهند.رجال صدیق و موجّه نیز یا مجبور به مصالحه و مماشات بودند و یا از سرپرستى و مسئولیت دولت ها استعفاء مى دادند و سكوت مى كردند.حد متوسّط دوام كابینه ها در این دوران، دو ـ سه ماه بود،به قول سیدحسن تقی زاده:تنها در ١٠ سال اول مشروطیت، ٣۸ بار كابینه عوض شده بود(2).این دوران تا ظهور رضا شاه را «عصر سقوط كابینه ها» نامیده اند.ملک الشعرای  بهار در بارۀ حال و روزِ ایران در آن زمان می گفت:

ویرانه ای ست کشور ایران

ویرانه را بها وُ ثمن نیست

امروز حال مُلک خراب ست

 برمن مجالِ شُبهت وُ ظن نیست

هر سو سپه کشند وُ رعیّت

 ایمن به دشت وُ کوه وُ دمن نیست

کشور تباه گشت وُ وزیران

گویی زبان شان به دهن نیست(3).

در آن دوران،همه در انتظار یک«شهسوارِ ناجی» بودند تا آرامش و امنیّت و آبادانی را در مملکت مستقر کند و در این«انتظار»-البتّه-از استقرارِ آزادی و دموکراسی سخنی نبود.ایرج میرزا از مؤلّفه های اساسی این انتظار یا توقّع ملّی چنین یاد می کرد:

 زراعت نیست،صنعت نیست،ره نیست  

امیدى جز به«سردار سپه» نیست(4).

حمایت اکثر رهبران سیاسی و روشنفکران ترقّیخواه ایران از«سردار سپه » در متن این«انتظار ملّی»بود،ازجمله:سید احمد كسروى ، عارف قزوینى ، محمود افشار،على دشتى،محمد تقى بهار،كاظم زادۀ ایرانشهر،ابراهیم پور داوود،محمد على فروغى،على اكبر سیاسی، مشرف نفیسی،ایرج میرزا،على اكبر داور، سید حسن تقى زاده و سلیمان میرزا اسكندرى (رهبر حزب سوسیالیست و پدرِمعنوى حزب تودۀ ایران)و…

   بهار با تأکید بر شرایط آشفتۀ سیاسی و اوضاع فلاکت بارِ اقتصادی و خصوصاً فقدان  آرامش و امنیت اجتماعی،ضمن انتقاد از تنّزه طلبی های«رجال وجیه المِلّه»می نویسد:
-«…من از آن واقعۀ هرج و مرجِ مملکت[بعدازجنگ جهانی اوّل]…که هر دو ماه، دولتی به روی کار می آمد و می افتاد، و حزب بازی و فحّاشی و تهمت و ناسزا گوئیِ مخالفانِ مطلقِ هر چیز و هر کس،رواجِ کاملی یافته بود و نتیجه اش ضعف حکومت مرکزی و قوّت یافتنِ راهزنان و یاغیان در اقصای کشور و هزاران مفاسد دیگر بود…از آن اوقات حس کردم و[در این حس خود]تنها نبودم که مملکت با این وضع -علی التحقیق- رو به ویرانی خواهد رفت…معتقد شدم و در جریدۀ « نو بهار» مکرّر نوشتم که باید یک حکومت مقتدر به روی کار آید…باید حکومت مُشت و عدالت را که متکی به قانون و فضلیت باشد رواج داد …دیکتاتور یا یک حکومت قوی یا هر چه…در این فکر من تنها نبودم.این، فکرِ طبقۀ با فکر و آشنا به وضعیّات آن روز بود،همه،این را می خواستند تا آنکه رضا خان پهلوی پیدا شد و من به مردِ تازه رسیده و شجاع و پُرطاقت،اعتقادی شدید پیدا  کردم »(5).

پژوهش های اخیر نشان می دهند که در کودتای سوّم اسفند 1299و روی کارآمدن رضاخان، دولت انگلیس نه تنها نقشی نداشت،بلکه بسیاری-مانند کرزن( curzon)،وزیرِ خارجۀ مقتدر انگلیس-از وقوع کودتای رضاخان دچار حیرت شده بودند.در بارۀ«عدم مداخلۀ واقعی انگلیس» در روی كار آمدن رضاشاه،جان فوران،فهرست بلندی از نظرات محقّقان خارجی را ارائه داده است(6).دکتر سیروس غنی در کتاب پُر ارج خویش به این مسئله پرداخته است(7).دکتر کاتوزیان نیز ضمن اینکه کودتای سوم اسفند  1299 را « با گرایشات ناسیونالیستی»می داند،پس از بررسی اسناد وزارتِ خارجۀ انگلیس معتقد است:«بریتانیا نه نقشی در برآمدن رضا خان داشت و نه دخالتی در فرو افتادن احمد شاه»(8).

   این پژوهش ها،نظریۀ«انگلیسی بودن رضا شاه»را قاطعانه رد می کنند. کتاب«سیاست انگلیس و پادشاهی رضاشاه»،نوشتۀ دکتر هوشنگ صباحی ازجملۀ این پژوهش ها است.این کتاب-در واقع- رسالۀ دکترای نویسنده در مدرسۀ اقتصاد و علوم سیاسی لندن است که با تکیه برگزارش های رسمی مأموران انگلیسی و انبوهی از اسناد و مدارکِ وزارت خارجه و وزارت جنگ انگلیس تألیف شده است.

  نویسنده در بخش های اوّل تا سوم، ضمن نشان دادن قدرت نظامی،مالی و سیاسی دولت انگلیس در ایران،از«دیپلماسی ارعاب»،«توسّل به زور»(صص31-95)،رقابت های دولت های روس،انگلیس و فرانسه برای سلطه برمنطقه، حضور تازۀ آمریکا و انجام«توافق امپریالیستی»(صص201-220) یاد می کند. 

 انقلاب اکتبر ١٩١٧ در روسیه و مسائل و مشکلات داخلى آن كشور،ایران را به«حیاط خلوت»دولت انگلیس بدَل كرده بود.با قرارداد 1919 ،انگلیس کوشید تا ایران را«تابع»یا«تحت الحمایه»قرار دهد ولی این قرارداد،ضمن شعله ور کردنِ احساسات ضد انگلیسی در ایران،باعث ظهور حوادثِ غیرِ منتظره ای شد که درک و فهم آن برای سیاستمدارانِ سُنّتیِ انگلیس آسان نبود.صعود برق آسای رضاخان از گمنامی به قدرت سیاسی از آن جمله بود.سفارت انگلیس درابتدا او را به عنوان«افسری شریف و لایق و بدون جاه طلبی های سیاسی»،جدّی نگرفت(ص223).

  ورود سربازان ارتش سرخ به بندر انزلی و «تأسیس جمهوری شورائیِ گیلان»  ( خردادماهِ 1299)،دولت انگلیس را از گسترشِ«وحشتِ سرخ»و  تأثیرآن در نواحی آذربایجان،کردستان و خراسان هراسان ساخته بود.بر این اساس،«رفع خطرِسُرخ» و مبارزه با دولت نوخاستۀ بلشویک ها،نخستین اولویّتِ سیاستِ انگلیس در ایران گردید.

 

حکومت 100روزۀ سیّد ضیاء!

سید ضیاالدین طباطبائی- مدیر روزنامۀ معروف«رعد» و نخست وزیر کودتا- درجوانی شیفتۀ اندیشه های لنین بود و برای حکومت در ایران  آمیزه ای از شخصیّت انقلابی لنین و اقتدارِ موسولینی را در سر داشت و از این رو،از احمد شاه خواسته بود تا لقب«دیکتاتور»را به او اعطا کند،امّا شاه به این دلیل که این امر«موجب تحقیر مقام و منزلت شاه خواهدشد»درخواست او را رد کرد (ص316). سیّدضیاء-با دستگیری بسیاری ازرهبران سیاسی و اعیان معروف (مانند عبدالحسین فرمانفرما و فیروز فرمانفرما ) و با وعدۀ اصلاحات اجتماعی، اقتصادی، بهداشتی و آموزشی،کوشید تا امید تازه ای در سپهر سیاسیِ ایران پدید آورَد.دولت سیدضیاء موردحمایت و پشتیبانیِ شخصیّت برجسته ای مانند کلنل محمدتقی پسیان بود،ولی به خاطرگذشته اش در حمایت از قرارداد1919و روابط پنهان و آشکارش با دولت انگلیس،سیدضیا  نتوانست حمایت عموم مردم را به خود جلب کند و لذا،پس از صد روز- به دستورِ رضاخان(رهبر نظامی کودتا)- مجبور به استعفا شد و در ۴ خرداد ۱۳۰۰ روانۀ تبعید گردید (9).

   در واقع،حمایت مشتاقانۀ نورمن از سیدضیاء طباطبائی و دستگیری و زندانی کردنِ بسیاری از رجال سیاسی،اعیان و اشراف توسط سیدضیاء،سبب شد تا این اعیان و اشراف،سفارت انگلیس را مسئول سازماندهی کودتا و بنابراین ، موجب زندانی شدنِ شان بدانند.مهم ترین نمونه،فیروز میرزا،یکی ازامضاء کنندگان قرار دادِ معروف سال1919بود که چندماه پیش از ظهور سیدضیاء «پذیرائی شایانی از او در لندن به عمل آمده بود» و «به حدّی سرسپردۀ منافع انگلیس شمرده می شد که به دریافت نشانِ«شوالیۀ سنت مایکل و سنت جورج»نائل آمده بود»،امّا دستگیری و زندانی کردنِ وی توسط سید ضیاء،او را به یک«ضدانگلیسی دو آتشه»مبدّل کرده بود!.نورمن گزارش داد که فیروز میزا اینک خود را در رأس گروه ضدانگلیسی قرارداده است و از هیچ کوششی برای صدمه زدن به منافع دولت انگلیس دریغ نمی کند»(ص190).ظاهراً از همین زمان است که کابینۀ سیدضیاء،«کابینۀ سیاه» نامیده شد و کودتای سیدضیاء-رضا خان نیز به«کودتای انگلیسی»معروف گردید!. در مقالۀ«سیّد ضیاء: سیاستمدارِ نفرین شده!» ما به زندگی و حیات سیاسی وی  پرداخته ایم.

با سقوط کابینۀ سیدضیاء،رجال و دولتمردان زندانی به دستور رضاخان  آزاد شدند،از جمله،سیاستمدار کهنه کار ،قوام السلطنه که بلافاصله به نخست وزیری منصوب شد و رضا خان در کابینۀ وی،همچنان وزیر جنگ باقی ماند.

 

 قوام السلطنه و نیروی سوم!

  قوام السلطنه به دنبال نیروی سومی بود تا جای روسیه و انگلیس را در ایران پُرکند.از این هنگام آمریکا به عنوان نیروئی جوان وارد عرصۀ اقتصادی و سیاسی ایران شد.واگذاری امتياز نفت شمال به شرکت آمریکائی«سينکلر» نخستین اقدام نفتی قوام السلطنه بود که خوشایندِ دولت انگلیس نبود.وزیرخارجۀ انگلیس از سیاست قوام السلطنه که«انگلیسی ها را به بازی نمی گرفت و با چاپلوسی به جلب نظر شوروی ها پرداخته و درعین حال،خواهان کمک آمریکائی ها شده بود»،عصبانی بود.قوام درپیامی به لُرد کرزن اظهارداشت:

«او نمی تواند به طرفداری از انگلیسی ها تمایل نشان دهد،چون نمی خواهد دچارعدم محبوبیّتی شود که سیدضیاء درنتیجۀ طرفداری از انگلیسی ها به آن دچارشده بود»(ص227).

 در واقع،احساسات ملّی گرائیِ رو به گسترش در ایران و نفرت عموم ایرانیان از دولت های هوادار انگلیس،قوام السلطنه را از هرگونه مماشات با دولت انگلیس باز می داشت و باعث می شد تا  او نیز بیانگرِ احساسات ملّی باشد. جلوۀ دیگری از این احساسات ملّی،اعتقادِ رو به رُشدِ ایرانیان بود مبنی بر این که «ایرانیان می توانند امور خود را به خوبیِ کارشناسان خارجی-شاید هم بهتر از آنان-اداره کنند».

با ورودِ آمریکا به عرصۀ اقتصادی ایران،سِرپرسی لورن(Loraine) وزیر مختار جدید انگلیس، در 21دسامبر1921/1دی ماه 1300گزارش داد:

دولت ایران مصمّم است دستِ انگلیس و روسیه را باهم کوتاه کند» (ص200).

 

انگلیسی ها و رضاخان!

رَوَندحوادث به سفارت انگلیس در تهران نشان داد که در رقابت های موجود بینِ شخصیّت های سیاسی در ایران،رضاخان «شخصیّتِ سیاسیِ غالب»است هر چندکه او هنوز-از لحاظ سیاسی- گمنام بود. نورمن(Norman)وزیرِ مختارِ وقتِ انگلیس در ایران نوشت: «نسبت به آینده  بسیار نگرانم».درلندن،کرزن از سرعت تبدیل افسری«بدون جاه طلبی سیاسی»به یک دیکتاتورِ نظامیِ تقریباً تمام عیار «متحیّر»بود(ص 226).

 پس از پیام قوام السلطنه ،وزارت خارجۀ انگلیس تصمیم گرفت تا کابینۀ  قوام السلطنه را با قطع تمام وام ها تحت فشارمالی قرار دهد و به سقوط  وا دارد. هدف این تحریم مالی-به ویژه-«شخصیّت خبیثِ وزیرجنگ»[رضاخان]بودکه برای توسعۀ ارتش و عملیّات نظامی علیه جنگلی ها و چریک های طرفدارِ بلشویک ها در شمال ایران نیازِ مبرمی به پول داشت (ص227).

  با توجه به احساسات شدیدِ ضد انگلیسی در ایران و حضور ارتش سرخ در مرز های شمالی، رضاخان با هوشیاری دشواری های حرکت بین دو سنگ آسیابِ روس و انگلیس را دریافته بود.او در گفتگوهای خصوصی با مسئولان سفارت انگلیس به آنان«قول های مساعد»داده بود،ولی به زودی انگلیسی ها متوجّه شدند که نمی توان به قول های خصوصیِ رضاخان اعتماد کرد چرا که:«اصولاً حرف و عمل اش  یکی نیست»(ص244)،«رضا خان همۀ تعهدات را زیر پا گذاشته بود»(ص262).

 نخستین برخورد رضاخان با انگلیسی ها مربوط به استخدام افسران انگلیسی و تفویض قدرت اجرائی به آنان بود.نویسنده با استناد به گزارش ها و مکاتبات وزارت خارجۀ انگلیس نشان می دهد:

«رضاخان و بسیاری دیگر از افسران قزّاق-قویّاً-با تصمیم سیّد ضیاء (طباطبائی)مبنی بر استخدام افسران انگلیسی و تفویض قدرت اجرائی به آنان،مخالف بودند.رضاخان اظهار داشت که این کار «معادلِ فروختنِ روح ملّت،یعنی ارتش،به خارجی ها است»(ص225).

   اخراج ناگهانیِ افسران انگلیسی از دیویزیون قزّاق موجب حیرت و نگرانی مقامات انگلیس شد.چند ماه پس از انجام کودتا،وزیر مختار انگلیس گزارش داد:«وزیرِ جنگ [رضاخان] دیگر از ما  واهمه ندارد »،لذا:«سفارت انگلیس دیگر قدرتِ روی کار آوردن و برکنار کردنِ کابینه ها را نداشت»(ص 226).

   پیروزی رضاخان بر انقلابیّون گیلان،وجهۀ سیاسی او را بالا بُرد و از این زمان دولت انگلیس کوشید تا با «شخصیّتِ خبیثِ رضاخان»(ص۲۲۷)کنار بیاید. عوامل دیگری نیز باعث شدند تا انگلیسی ها رضا خان را«به حساب بیاورند»، ازجمله، حضور مسئولانِ جوان و جدید،مانند سِرپرسی لورن (Loraine) در وزارت خارجۀ انگلیس بود.در حالیکه این مسئولان جوان درکی واقعی از تحوّلات منطقه ای داشتند،لُرد کرزن، وزیر مقتدر خارجۀ انگلیس،خود را«قلباً و روحاً امپریالیست» توصیف می کرد(ص23)اعتقادی که ریشه در باورها و بلندپروازی های استعماریِ عصر«ملکه ویکتوریا»داشت که براساس آن،امپراتوری انگلستان رسالت داشت تاملل عقب مانده را «متمّدن» کند.

  دیگر اینکه:رضا خان در فضائی سرشار از«ملّی گرائیِ رو به رشد» و در جوّی عمیقاً ضد انگلیسی ظهور کرده بود آنچنانکه آیرونساید نیز نوشته بود که افسران ایرانی در دیویزیون قزّاق،«مملوّ از احساسات ضدانگلیسی»هستند (ص94).لورن،وزیر مختار جوان و جدید انگلیس در ایران،معتقد بودکه: «ایرانیان دیگر به قیّم نیازندارند» (ص327) و لذا،«بازگشت به سیاستِ مداخله در امور کشورهای دیگر به وضوح،غیر ممکن است».در واقع،انگلیسی ها دیگر در موقعیّتی نبودند که نتیجۀ جنگِ قدرت در تهران را تعیین کنند، لذا مجبور بودند خود را به گرفتن جانبِ برَنده(رضاخان) راضی کنند. لورن- بعدها- بخود بالید که او رضاخان را به عنوانِ«اسب برَنده در مسابقۀ سیاسی،کمی پس از ورودش به تهران شناسائی کرده است» و لذا، به وزارت خارجۀ انگلیس توصیه کرد تا برای اعادۀ وجهه و نفوذ انگلیس در ایران، تا حد ممکن در ارتباط با امور داخلی ایران، بی طرف بماند. لورن تأکیدکرد:«برای زدودن خاطرات تلخ هفت سال گذشته در ذهنِ ایرانیان، مقامات انگلیسی باید به زایل شدن نفوذ خود در ایران رضایت دهند»…لُرد کرزن ازسیاستِ«دخالت ممنوع» دلِ خوشی نداشت، امّا مجبور بود آن را بپذیرد.هنگامی که وزیرِخارجۀ مقتدرِ انگلیس اصرار کرد که «ایرانیان نباید خواهان کمک و مشورت ما باشند» لورن پاسخ داد:«آنان هیچ یک را نمی خواهند»!.بنابراین:کرزنِ مغرور خود را با این امید که روزی ایرانیان «مجدّداً بر درِ سفارت انگلیس خواهند کوفت» تسلّی داد(ص232).

 

رضاخان عامل روس ها!

  چنانکه گفتیم رضاخان با هوشیاری حیرت انگیزی دشواری های حرکت بین دو سنگ آسیابِ روس و انگلیس را دریافته بود .او با استفاده از رقابت های روس و انگلیس،کوشید تا از یکطرف خود را به مثابۀ«ناجی ایران از خطرِبلشویک ها» (ص230) جلوه دهد و از طرفِ دیگر،با روابطِ پنهان و آشکار بامقامات روسی کوشید تا به هراسِ انگلیسی ها دامن زنَد آنچنانکه مقامات سفارت انگلیس گمان می کردندکه:«رضا خان،آشکارا ضد انگلیسی و در تماس نزدیک با روتشتاین،وزیر مختار روسیه در ایران، است (ص191). علاوه بر این،انگلیس ها گمان می کردندکه«سفارت روسیّه در خفا به تشویق رضاخان و طرفدارانش پرداخته»(ص226).جرج چرچیل (کارشناس وزارتِ خارجه در امور ایران)همه چیز را زیرِ سرِ وزیرِ مختار شوروی می دانست و معتقد بود:«ظاهراً رضاخان به دامِ دسیسه بازی های آقای روتشتاین افتاده است»(ص 227).«روابط خصوصی رضاخان با سفارت روسیّه» سبب شدکه انگلیسی ها او را خطری برای نفوذشان در تهران تلّقی کنند.نورمن، وزیرمختارِ وقتِ انگلیس در تهران، گهگاه  فکرمی کرد که رضا خان «کاملاً طرفدار روس ها»است و حتّی احتمال دارد که وزیر مختارِ شوروی با کمک وزیر جنگ (رضاخان)کابینه را سرنگون سازد تا کابینۀ«علناً خصمانه تری نسبت به دولت انگلیس و کاملآً سرسپردۀ روس ها»بر سرِ کار آورَد…بنابراین:نورمن، قویّاً از وزرارت خارجۀ انگلیس خواست که هیچ گونه وامی به دولت ایران داده نشود تا رضاخان«کنارگذاشته شود»(ص 227).

 

دولت انگلیس:تماشاگرِ صعودِ ستاره!

  لُرد کرزن با حسرت و تلخکامی احساس می‌کرد:«از بی‌کفایتیِ بی‌مانند، علاج‌ ناپذیر و غیرقابلِ تصوّرِ سیاستمداران ایران رو دست خورده است»(ص ۲۳۳)، لذا،به سبب قطع امید کامل دولت انگلیس از طبقۀ حاکمۀ ایران و ترس از قدرت گیری بلشویک ها در شمال، انگلیسی ها ناچار شدند تا روی رضا خان حساب کنند و «به تماشای ستارۀ رضا خان بنشینند»(ص235).عوامل دیگری هم سبب می شدتا انگلیسی ها  رضاخان را به حساب بیاورند،یکی از این عوامل این بود که رضاخان با وجود مخالفت انگلیسی ها به قدرت رسیده بود (ص 231). این امر، حاکی از نفوذ رو به ضعف انگلیسی ها بود. لورن،کمی بعد از ورود به تهران،این ضعف را تشخیص داد و مُصرّانه از وزارت خارجه خواست که با آن کنار بیاید.وزیر مختار انگلیس در ایران با آنکه رضاخان را «فردی مستقل»می دانست ولی امیدوار بود که«فشارِ بی‌امانِ شرایط»  و به ویژه،دشمنیِ وی با بلشویسم  رضاخان را در نهایت«به اردوی ما»برانَد(۲۳۶).با این حال،در سال ۱۳۰۱ (۱۹۲۲) اگر حق انتخابی بین رضاخان و شیخ خزعل وجود می‌داشت،هم لورن و هم  لُرد کرزن، احتمالاً شیخ خزعل را انتخاب می کردند هر چند که لورن معتقد شده بود: با آنکه «رضاخان، میهن‌پرست‌تر از آن بود که هرگز آلت دستی سر- سپرده  شود»،امّا می‌توانست«دوستی بسیار مفید»به شمار آید (ص 243).با این حال، وزیرخارجۀ انگلیس سیاست‌های رضاخان را مغایر با منافع انگلیس می‌دانست و لذا در سال ۱۳۰۲ (۱۹۲۳)به لورن نوشت:« به نظر می‌رسد که رضا خان مصمّم به دنبال کردنِ سیاست‌هایی‌ست که من پیوسته آن‌ها را تقبیح کرده‌ام.او باید تا به حال دانسته باشد که با مخالفت اعلیحضرتِ انگلیس روبرو خواهد شد»…جرج چرچیل(مسئول بخش ایران) نیز کم و بیش به همین انداره با سیاست‌های حکومت مرکزی رضاخان مخالف بود(ص244).

در اکتبر ۱۹۲۳(اوایل آبان ۱۳۰۲)رضاخان،احمد شاه قاجار را وادار کرد تا او را به مقام رئیس ‌الوزرائی منصوب کند.نقش وزیر مختار انگلیس(لورن) در این ماجرا، فراتر از یک «میانجیِ بی‌میل» نبود(ص250).

 

سرکشیدنِ«داروی تلخ»!

  با وجود همصدائیِ وزیر مختار انگلیس با کنسول آن کشور در اهواز و تحریک سران ایلات لُر و بختیاری و خصوصاً شیخ خزعل برای برکناری یا سرنگون کردنِ «رضاخان ضدِ انگلیسی»(صص 254-253)، در سال ۱۳۰۳ (۱۹۲۵) به نظرِ لورن چنین می‌رسید که «رضاخان شخصیّتی بزرگ‌تر از آن است که بتوان همانند رئیس الوزراءهای پیشین از مسند قدرت به زیرش آورد» (ص ۲۵۵).لُرد کُرزن مایل نبود که این«جمع بندی دردناک»را از زبانِ لورن«یکی از معدود نور چشمی های خود» بشنود (ص244) امّا رَوَندحوادث آینده-سرانجام- وزیر خارجۀ مقتدر انگلیس را وادار به سرکشیدنِ «داروی تلخ»(ص 268)کرد.

  احساسات ضد انگلیسی در ایران باعث شد تا رضاخان باپشتیبانی اکثریّت نمایندگان مجلس و حمایت گستردۀ افکارعمومی،به سوی خوزستان و آزاد سازی این منطقۀ استراتژیک از چنگ شیخ خزعل اقدام کند.در حالیکه مطبوعات شوروی تصمیم رضاخان را اقدام«نیروهای پیشروی ملّی ایران»می نامیدند (ص259)سیاست دولت انگلیس در این باره،مخالفت و حتّی تهدیدهای نظامی بود(صص245-247و260-267)،با اینحال،رضاخان با قوائی نه چندان مجهّز،ضمن دستگیری شیخ خزعل و آزاد سازی خوزستان،به اعتبار و وجهۀ ملّیِ خود افزود. این امر،از یک طرف شخصیّت استوار و شجاع رضاخان را در نظر انگلیسی ها برجسته تر ساخت، و از طرف دیگر، رضاخان را به تسخیرِ کامل قدرت سیاسی نزدیک تر کرد.

نکتۀ بسیار مهم،اصرار رضاخان در استفاده از نام خوزستان بود که از زمان شاه اسماعیل صفوی تا زمان قاجارها-به خاطرضعف حکومت های مرکزی-عربستان   نامیده می شد.رضاخان ضمن مخالفت با این«نامگذاریِ جعلی و نادرست» تأکید کرد:

«من در مرکز،امر کردم تا اين ايالت را به نام حقيقی و شريف خود يعنی خوزستان بخوانند»(10).

  آزادسازی خوزستان و «بی حرکتی مراقبت آمیزِ قوای انگلیس»ضمن«قوّتِ قلب یافتنِ رضاخان»، باعث شد تا دولت انگلیس نیز ماجرای شیخ خزعل را«کاری تمام شده»تلقّی کند و از اینکه دولت شوروی نتوانست از«آب گل آلودِ روابط رضاخان و انگلیس» ماهی بگیرد،خرسند باشد.از این هنگام، دولت انگلیس «وجود یک حکومت مقتدر مرکزی»را عاملی برای ثبات و آرامش ایران و سدّی در مقابلِ گسترش«خطرِ سرخ های بلشویک»دانست.بدین ترتیب،ایران نقش «کشورحائل»را بازی می کرد.به نظرلورن:«در شرایط فعلی،این سیاست بهترین ضمانتِ ممکن به ما علیه هرگونه کوشش روسیّه برای جذب ایران یا تجاوزِ این کشور به ما خواهد بود»(ص269).

  بعدها دولتمردانِ انگلیس به این باور رسیدندکه:عُمدتاً به سبب ظهور نامنتظرۀ شخصیّت قدرتمندی چون رضاخان بود که ایران به دامان هرج ومرج نیفتاد و نیز از غلطیدن به دامان شوروی های سرخ  در امان مانده بود(صص233 و 271).

   صعود رضا خان آغازِ سقوط سریع نفوذ بریتانیا در ایران بود،«تنزّلی که در 1330،هنگام نخست وزیری محمد مصدّق،به حضیض خود رسید.مصدّق جریانی را که رضاشاه سه دهۀ پیش  پی نهاده بود،فقط به شیوه ای نسبتاً عجولانه تر تکمیل کرد» (11).

در همین باره:

تجدّدِ آمرانۀ دوران رضاشاه؛کمبودها وکامیابی ها(بخش نخست)،علی میرفطروس

_____________________________

پانویس‌ها:

1-این هیأت (متشکّل از محمّدعلی فروغی، مشاور الممالک و حسین علاء ) برای استیفای حقوقِ پایمال شدۀ ایران در جنگ جهانی اوّل به كنفرانس صلح پاریس اعزام شده بود. نگاه کنید به نامۀ اندوه‌بارِ محمّدعلی فروغی از پاریس: مقالات فروغی،ج ۱،چاپ دوم، تهران، ۱۳۵۴،صص ۷۹-۶۱؛ یادداشت‌های روزانه محمدعلی فروغی ازسفرکنفرانس صلح پاریس:دسامبر 1918 – اوت 1920، به کوشش محمد افشین ‌وفایی وپژمان فیروزبخش،تهران،1394.

2- تقی زاده،سیدحسن:تاریخ مجلس ملّی ایران،برلین،1919،صص28-31

3-  دیوان اشعارمحمدتقی بهار،به کوشش مهرداد بهار،تهران، ۱۳۶8،ص ۲۸۷.

4-دیوان ایرج میرزا،به کوشش محمدجعفر محجوب،نشر اندیشه،تهران،1356، ص94

5-بهار،محمدتقی:تاریخ مختصر احزاب سیاسی،ج۱، تهران،١٣۵٧،ص۱۰۰. مقایسه کنیدبانظرات  سیدحسن تقی زاده،دکترمحمودافشارواحمدکسروی: نشریۀ آينـده،ج1، شـمارۀ1، تيـرماه 1304، تهران،1338؛باستانی پاریزی،تلاشِ آزادی،تهران،1354،ص401.

6-نگاه کنید به:مقاومت شکننده، ترجمۀ احمد تدیّن،تهران، ۱۳۷۷، ص ۳۱۸.

7-نگاه کنید به:ایران؛برآمدن رضاخان؛برافتادن قاجار و نقشِ انگلیسی‌ها، ترجمۀ حسن کامشاد، تهران، ۱۳۷۷، صص ۱۸۳-۱۶۷ و ۱۹۸، ۲۱۳، ۲۱۶، ۲۸۳-۲۸۲، ۲۹۴-۲۸۹، ۳۰۵ و…

  8- نگاه کنیدبه:

http://homakatouzian.com/?p=725

9-برای نگاه تازه ای در بارۀ سید ضیا نگاه کنیدبه گفتگوی درخشان دکتر صدرالدین اللهی باسیدضیا طباطبائی:سیدضیا؛مردِ اوّل یامردِ دوم کودتا؟،لوس آنجلس، 1390/2011 .برای نقد و بررسی این کتاب نگاه کنیدبه:

https://mirfetros.com/fa/?p=13695

10- نگاه کنیدبه:سفرنامۀ خوزستان ومازندران،هامبورگ آلمان،1383،صص56-146

11-غنی،سیروس،برآمدنِ رضاخان؛برافتادنِ قاجار و نقش انگلیسی ها،ترجمۀ حسن کامشاد،چاپ چهارم،تهران،1385،ص243

 

 

ما و قندِ پارسی،علی میرفطروس

فوریه 18th, 2022

* با وجود حاکمیّت۹۰۰سالۀ سلسله های ترک زبان،چرا زبان ترکی نتوانست زبان رايج و رسمی ايرانیان گردد؟

از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها

۱۵ بهمن ۱۴۰۰=۴ فوریۀ ۲۰۲۲

شکّر شکن شوند همه طوطیان هند

زین قند پارسی که به بنگاله می‌رود (حافظ)        

 این روزها تلویزیون «بی بی سی» و شبکۀ  «العربیّه»! در جنجالی شُبهه انگیز به نامِ «منو فارسی»،از«رنج به دلیل زبان فارسی»،«ضرورت آموزش به زبان مادری » و «ستم فارس ها» یاد کرده است. کمّ و کیفِ این برنامه ها چنان بود که بیشتر به «فارسی ستیزی» و «ایجاد تفرقه در میان ایرانیان»شباهت داشت تا طرح یک مشکل فرهنگی. سال ها پیش در این باره  گفته و نوشته ام[۱].طرح اینگونه بحث ها-البّته- می تواند سازنده و مفید باشد به این شرط که با آگاهی و  به دور از ملاحظات سیاسی- ایدئولوژیک  باشد.

  یکی از همولایتی های گیلانی من به «بی بی سی» گفته است که «زبان فارسی، زبان قدرت سیاسی حاکمان بوده» و بر این اساس،رسمیّت زبان فارسی در ایران را «ناشی از زور و اجبار حکومت ها» خوانده است! در حالیکه حقیقت اینست که برخلاف كشور فرانسه كه به دستور فرانسوای اول (در سال ۱۵۳۹) لهجۀ محلی «ايل دو فرانس» (پاريس و حومه) به زبان ملّی و رسمی همۀ فرانسويان تبديل شد، يا برخلاف كشورهای آلمان و انگليس كه با فرمان و اراده و اجبار سياسیِ پادشاهان وقت، لهجه ای از لهجه های متعدّد، زبان ملّی كشورهای آلمان و انگليس گرديد،رواج و رسميـّت زبان پارسی در ایران(و بعد، در شبه قارۀ  هند)  نه ناشی از « اجبار سياسی» بود و نه ناشی از «ستم فرهنگی فارس ها»!.از این گذشته، باید بخاطر داشت که حدود ۹۰۰ سال از تاریخ ۱۲۰۰ سالۀ زبان فارسیِ کنونی در حکومت های ترک زبانِ غزنوی، سلجوقی، قراختائی، غُزّ، آق قويونلو، قرا قويونلو، صفوی، افشاريه و قاجار گذشته است و حتّی بعضی از اين سلاطين ترک زبان کوشيدند به فارسی شعر بگويند.به عبارت دیگر،با وجودِ حاکمیّت۹۰۰سالۀ سلاطین تُرک،زبان ترکی نتوانست زبان رایج و رسمی ایرانیان گردد!

در اوج«تُرک تازی»های قرن ۴ هجری/١٠ ميلادی ،سیّاحان و مورّخانی مانند ابن حوقل و مسعودی ضمن سفر به نواحی مختلف ايران-ازجمله ارّان، آذربايجان، دربند،قفقاز،نواحی جبال(شاملِ همدان،ری،نهاوند،سمنان،دامغان،قزوین،کاشان، قم، اصفهان و اراک)، خراسان ، سيستان و ديگر مناطق شرق و غرب و جنوب ايران-تاکید کرده اند که این اقوام مختلف ،همه به زبان پارسی سخن می گفتند[۲]

  این موضوع اهمیّت بیشتری می یابد وقتی بدانیم که همۀ سران و سرداران دربار غزنوی، ترك بوده اند، اما نه تنها سرداران و سپه سالاران، كدخدای فارسی زبان داشتند بلكه مراسم شاهانۀ نوروز، مهرگان و جشن سده رایج بود و بزرگان لشكری و كشوریِ تُرک ـ به يكسان ـ در آن شركت می كردند. مهم تر از همۀ اين ها، رسميّت زبان پارسی بود بطوريكه وقتی فرستادۀ خليفۀ بغداد نامۀ او را به سلطان مسعود غزنوی می داد، نخست متن عربی و سپس ترجمۀ فارسی آن (و نه تركی) بوسيلۀ بونصر مُشكان خوانده می شد. سنَد و نوشته در ميان ترك و فارس ـ حتّی در ميان خودِ تركان ـ به فارسی بود[۳]

  رسميـّت زبان فارسی و موقعيـّت ممتاز آن تا قرن ١٠ هجری /۱۶ ميلادی حتّی در دربار تُرکانِ عثمانی ادامه داشت بطوريكه در دوران سلاطين عثمانی نامه ها و مكاتبات به فارسی بود (نه عربی و نه به تركی). گفتنی است كه سلطان محمد دوم عثمانی روزی كه دولت بيزانس(رُم شرقی) را شكست داد (در سال ۱۴۵۳میلادی) و عنوان « فاتح » وارد قسطنطنیّه شد،به قول مورّخينِ عثمانی: هنگام بازديد از كاخ متروك و خاموش امپراطوری بيزانس، نه آيه ای از قرآن تلاوت کرد، نه شعری به عربی خواند و نه ـ حتـّی ـ كلمه ای به تركی بر زبان راند بلكه اين شعر فارسی را خواند:

بوم  نوبت می زند بر طارم افراسياب

پرده داری می كند در قصر قيصر، عنكبوت[۴]

  تحقيقات موجود، مقام، منزلت و برتری زبان فارسی در میان تركان عثمانی را نشان می دهند، بطوريكه در آن دوران در مكتبخانه های قلمروِ عثمانی، زبان فارسی را به عنوان زبان اول تدريس می كرده و سلاطين عثمانی ضمن سرودن شعر به فارسی، از حضور شاعران پارسی گوی در دربار خود مباهات می نمودند[۵]

  نقل رباعيات حدود ١٠٠ شاعر پارسی گوی آذری و ارّانی در كتاب نزهت المجالس (تأليف قرن ٧ هجری/١٣ ميلادی) نشان می دهد كه نواحی ارّان و آذربايجان ـ از ديرباز ـ پايگاهِ زبان فارسی بوده است[۶]

  مُسلّماً اين وحدت ملّی يا همبستگی قومی ناشی از نوعی قدرت سياسی ـ نظامی نبوده چرا كه با توجه به هجوم های پی در پی و فقدان ثبات و آرامش و ضعف حكومت ها،منطقاً می بايستی اين وحدت و همبستگی دچار پراكندگی و تفرقه می شد و هر قومی با استفاده از شرايط مساعد، سازِ جدائی و استقلال طلبی می زد در حاليكه تاريخ اجتماعی ـ سياسی ايران تا آغاز قرن  بيستم نشان می دهد كه اقوام ايرانی(خصوصاً كردها و آذری ها)در همۀ دوران های هرج و مرج سياسی نه تنها به جدائی از ايران گرايشی نداشتند بلكه در كنار ساير اقوام ايرانی در برابر بيگانگان(خصوصاً در برابر تركان عثمانی) ايستادگی كرده اند.مقاومت دلیرانۀ مردم اهواز ،آبادان و دیگر شهرهای خوزستان در برابرِ هجوم ارتش صدّام حسین نمونۀ دیگری از این ایراندوستی و همبستگیِ ملّی بوده است. 

اينكه در دوران ٩٠٠ سالۀ حاکمیّت سلاطین ترك، زبان تركی چرا نتوانست جايگزين زبان فارسی گردد، مسئله ای است فرهنگی و تاريخی كه اساساً ناشی از ظرفيّت و مقبوليّت زبان فارسی- به عنوان یک پُلِ ارتباطی برای پاسخگوئی به نيازهای فرهنگی و اجتماعی همۀ اقوام ايرانی بود. بنابراين شگفت نيست كه آثار مولوی رومی، نظامی گنجوی، خاقانی شروانی، عمادالدين نسيمی شروانی، شيخ شبستری، صائب تبريزی، قطران تبريزی، محمد حسين شهريار و آثار ده ها شاعر ترك زبان ديگر، اينك بخش بزرگی از ميراث فرهنگ و ادب پارسی است.

   از سوی دیگر،تاریخ مردوخ کردستانی نشان می دهد که زبان فارسی در کردستان ایران نیز  دارای اهمیّت و منزلت فراوان بوده است.این کتاب-با نثر و نگارشی به غایت زیبا و فارسی بسیار درخشان -گنجینه ای است که حوادث دو قرن اخیر کردستان ایران را تحریر کرده است.[۷]

  آميختگی كردها ، آذری ها ،گيلك ها ، فارس ها ،لرها ، بلوچ ها و ديگر اقوام ايرانی با يكديگر چنان است كه حضور  و همزیستیِ هر یک را در دور افتاده ترين نقاط ايران می توان دید.«آموزشِ زبان مادری» – البتّه – حقّ طبیعی و مشروعِ همۀ اقوام ایرانی است،امّا کسانی که از «شووينيسم فارس» و «آموزشِ به زبان مادری»سخن می گويند،بر بدبختی های اجتماعی، سياسی و  فرهنگیِ موجود آتش جنگ های قومی و قبيله ای را نيز اضافه می کنند.

  فرهنگ و مدنیّت ایرانی متشکّل از اقوامی است که همانند قالی ایرانی در کثرت رنگ ها ،گل ها و گیاهان گوناگون ،وحدت ملّی ما را شکل می دهد. در گذشته ای نه چندان دور ،دخالت های دولت شوروی برای «دولت سازی در میان خلق های ایران»،این وحدت ملّی را دچار آسیب های فراوان ساخت و اجرای یکی از آرمان های انقلاب مشروطیّت – مبنی بر«انجمن های ايالتی و ولايتی»- را به تأخیر انداخت. با پایان جنگ سرد و فروپاشی اتّحاد جماهیر شوروی  اینک ضمن تأکید بر زبان فارسیبه عنوان زبان ملّی و مشترک همۀ ایرانیان– می توان برای اعتلای زبان و فرهنگِ همۀ اقوام ایرانی کوشید.

 

آب درخوابگۀ مورچگان!

۲۵ بهمن ۱۴۰۰=۱۴ فوریۀ ۲۰۲۲

«عزیز من!…از قضاوت هیچ کس در خصوص اشعارم  نگران نباشید.حرفِ کسی باری از روی دوشی برنمی دارد.من همین قدر باید از عنایتی که جوانان نسبت به کار من دارند،متشکّر باشم.تصوّر کنید که من در پُشت سنگرِ خود جا کرده  ام ،در این حال،هر وقت تیری به هدف پرتاب می کنم از کارِ خودم بیشتر خنده ام  می گیرد …به نظر می آید که «آب  در خوابگۀ مورچگان ریخته ام».

  لحنِ نیما چنان محکم و استوار است که گوئی آینده را در  دست های خود دارد و به پیروزی راه و اندیشه اش مطمئن است. نیما همین اعتماد به نفس و اطمینان به آینده را با پیش بینی حیرت انگیز در بارۀ سرنوشت سیاسی احسان طبری (بزرگترین تئوریسین ادبی حزب توده) ابراز کرده بود  آنجا که خطاب به احسان طبری می گوید:

-آنکه منتظر است روزی شما را بیش از خود در نظر مردم  ناستوده ببیند.نیما یوشیج

  حالا حکایتِ افرادی است که پس از شکست های سیاسی-ایدئولوژیک  تازه به «عرصه» آمده اند و می خواهند حتّی به استاد جلال متینی زبان فارسی بیاموزند!! …چه می توان گفت!؟ به قول حافظ:

رَوَندگانِ حقیقت به نیم جُو  نخرند –

قبای اطلس آن کس که از هنر  عاری است

https://mirfetros.com

[email protected]

[۱] – نگاه کنیدبه:دیدگاه ها،نشر عصر جدید،سوئد،۱۹۹۳؛گفتگو با روزنامۀ کیهان،شمارۀ ۴۷۸، ۲۱ اکتبر۱۹۹۳؛فصلنامۀ کاوه،شمارۀ ۹۴،مونیخ آلمان ، تابستان ۲۰۰۱؛مجلّۀ تلاش، شماره های ۴و ۵، هامبورگ المان،۲۰۰۲؛ شمارۀ ۱۱، ۲۰۰۳؛برخی منظره ها و مناظره ها ،نشر فرهنگ،کانادا، ۲۰۰۴، صص  ۶۵-۹۰

[۲] – نگاه كنيد به: صورة الارض، ابن حوقل، ترجمه جعفر شعار، تهران، ١٣۴۵، ص۹۶؛ التنبيه و الاشراف، مسعودی، ترجمۀ ابوالقاسم پاينده،بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران،۱۳۴۹،ص ٧٨.

[۳] – هويّت ايرانی و زبان فارسی،شاهرخ مسکوب،نشر باغ آینه،تهران،۱۳۷۳، ص ۴۵. در بارۀ تركی حرف زدن سلاطين غزنوی، سلجوقی، صفوی و غيره نگاه كنيد به: حماسۀ كوير، ابراهيم باستانی پاريزی، تهران، ١٣۵۷، صص ۴۶۵ ـ ۴۶۷.

[۴] – ايران و جهان از مغول تا قاجار، عبدالحسين نوائی، تهران، ١٣۶۴، ص ۵۵۸

[۵] – نگاه كنيد به زبان و ادب فارسی در قلمرو عثمانی، تهران، ١٣۶٩؛ شعر و ادب در آسيای صغير، تهران،١٣۵۰ِ مقالۀ « زبان فارسی و تأثير آن در دربار سلاطين عثمانی و زبان تركی »، يوسف كنعان نجف زاده، ترجمۀ عبدالعلی ليقوانی، در: هنر و مردم، شمارۀ ۷۶، تهران، ۱۳۴۷، صص ۴۲ ـ ۴۳؛ ايران و جهان از مغول تا قاجار، صص ۵۵۰ ـ ۵۶۱.در بارۀ جایگاه و منزلت زبان پارسی در هند نگاه کنید به:«ترقی و انحطاط زبان فارسی در هند»،محمد حسین مشایخ فریدنی، مجموعه مقالات انجمن واژه برای مسائل ایرانشناسی، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه، تهران، ۱۳۶۹،صص۳۵۵-۳۷۲

[۶] – نگاه کنید به نزهة المجالس، جمال خليل شروانی، تهران، ۱۳۶۶، خصوصاً مقدمۀ ارزشمند استاد محمد امين رياحی، صص ١١ ـ ۵۰

[۷] – نگاه کنید به تاریخ کُرد و کردستان(تاریخ مردوخ)،کتابفروشی غریفی،سنندج، ۱۳۵۱.چنانکه در یادداشتی نوشته ام:در دیدارهایم با رهبران حزب دموکرات کردستان ایران،خصوصاً با دکتر عبدالرحمن قاسملو،نگارنده وی را بسیار آگاه و دلبستۀ زبان و ادبیّات فارسی یافته بود. برای آگاهی از  پیوندهای ادبیات کُردی با ادب فارسی نگاه کنید به گفتگوی آمر طاهر احمد ، مُدرّس و محقّقِ ادبیات فارسی و کُردی در دانشگاه هاروارد:

 https://mirfetros.com/fa/?p=22615

 

شوخی استان چهاردهم،فریدون مجلسی

فوریه 16th, 2022

حاشیه ای بر مصاحبۀ ‌مجید تفرشی دربارۀبحرین

روز دو‌شنبه مطلبی در روزنامه «شرق» درباره بحرین منتشر شده بود و در مصاحبه خانم اسماعیلی با دکتر تفرشی گرامی، اطلاعات جالبی برای نسل کنونی ارائه شد. دلیلی که مرا به توضیحی اضافی در‌این‌باره تشویق کرد، دو نکته بود: یکی عنوان انتخاب‌شده «چگونه بحرین از ایران جدا و مستقل شد» و دوم «در رفراندوم سر ایران را کلاه گذاشتند».

البته در متن، آقای دکتر تفرشی توضیح داده بودند که وقتی «جدایی بحرین از ایران» مطرح می‌شود، این توهم پدید می‌آید که بحرین چسبیده و در قالب مرزی ایران بوده و در فلان تاریخ جدا شده است که چنین نبود. ادعایی در حجاب جدایی 250‌ساله و تغییر کلی اوضاع و احوال بوده است که در قالب تمهیدی از آن «ادعا» دست شستند! برخی روی احساسات ناسیونالیستی و غیرت ملی مخالف بودند که البته با جنگ، ستیز و فرسایش طولانی به نتیجه‌ای نامعلوم می‌رسید! و از دیدگاهی، به نظر خودشان عقلانی و اعتدالی و خواهان حفظ منافع ملی، با ترجیح الزام برقراری روابط با همسایگان و منتفع‌شدن از آن و توسعه نفوذ منطقه‌ای و حضور مقتدرانه در جامعه بین‌المللی، با آن موافق بودند. به عبارت دیگر، بحرین در جیب حاکمیت ایران نبود که از آن «جدا» شود! شاید برای برخی جالب باشد بدانند سرزمینی که سالیانی دراز از دوران ساسانی در شمال شبه‌جزیره عربستان در ساحل جنوبی خلیج فارس در تملک امپراتوری ایران بود، از کویت تا دمام و قطر، بحرین نامیده می‌شد که جزیره بحرین بخشی از آن بود. در دولت شیعی صفوی، تعلق بحرین بزرگ که جمعیت آن اغلب عرب و شیعه بودند و هستند، بیشتر بهره‌مند از علایق مذهبی بود. در جزیره بحرین، شیعیان عرب و ایرانی با هم می‌زیستند. پس از فروپاشی صفوی و ورود اعراب عتوبی و سلطه شیوخ آنان بر کویت و جزیره بحرین، دیگر سلطه سیاسی جدی و پیوسته ایران وجود نداشت و از دوران زندیه به بعد نیز تکرار نشد. در دوران قاجار پس از شکست ایرانیان در جنگ با روسیه و انگلیس و از‌دست‌رفتن قفقاز و آسیای مرکزی و هرات، عنوان‌کردن ادعا نسبت به بحرین گویی مُسَکنی بود برای جبران مافات و تا پس از قاجار و دوران رضاشاه و مصدق و محمد‌رضا‌شاه هم ادامه داشت. شیوخ بحرین نیز یکی، دو بار برای گرفتن امتیازاتی از بریتانیا، پرچم ایران را در زمان ناصرالدین‌شاه بالا بردند.

اما در دوران جدید، آنچه توقعات ملی‌گرایانه را در ایران بالا برد، اعلام‌کردن بحرین به‌عنوان «استان چهاردهم» در نیمه دهه 1330 و تبلیغات پس از آن بود. بسیاری از دیپلمات‌ها و استادان ایرانی ترغیب شدند کتاب‌ها و مقالاتی با استناد به سوابق تاریخی درباره تعلق بحرین به ایران بنویسند. اما اینکه چرا محمدرضا شاه بحرین را با آن تبلیغات استان چهاردهم نامید؟ نکته مهمی است.

دکتر مصدق با شعار ملی‌کردن نفت که نسبت به قراردادهای جدید آمریکایی‌ها با کشورهای همسایه و غیر‌همسایه ایران بر پایه 50-50 بود و حکایت از غیر‌منصفانه ‌بودن سهم ایران از نفت خود داشت، توانست جنبشی حق‌طلبانه و عمومی با چاشنی پوپولیستی به راه بیندازد که در بخش ملی‌کردن موفق هم شد. اما راه‌اندازی و بهره‌برداری با شرایط عادلانه «در راه سعادت ملت ایران» به تعویق افتاد و منجر به 28 مرداد و برکناری مصدق و راه‌اندازی صنعت نفت طبق قرارداد پیمانکاری با کنسرسیوم شد. در این میان، محمدرضا‌شاه که روز به روز بر دخالت حاکمانه در امور دولتی می‌افزود، هرگز نتوانست به آن درجه از مشروعیت خصوصا محبوبیتی که دکتر مصدق از آن بهره‌مند شده و شخص شاه شاهد آن بود، دست یابد.

در واقع استناد به ادعای قدیمی و ظاهرا بی‌زیان بحرین، با این هدف بود که با برانگیختن احساسات وطن‌پرستانه و رنگ پوپولیستی دادن به قضیه، نهضتی ملی مشابه نهضت نفت پدید آید و محبوبیتی آنچنانی به وجود آورد. اما ملی‌کردن نفت و تصویب قانون آن امری بود که می‌توانست به آینده مشخصی برسد. پس از 28 مرداد وقتی قانون تقسیمات کشوری با ذکر نام بحرین به‌عنوان استان چهاردهم تصویب شد، به‌ یاد دارم که چگونه همگان به آن پوزخند می‌زدند و به شوخی از «بحرین استان چهاردهم» نام می‌بردند و در مجله فکاهی توفیق هم انعکاس داشت! در واقع آن نهضت مدنظر محمدرضا‌شاه و رقیب نهضت نفت مصدق پدید نیامد، ولی استان چهاردهم وبال گردن شاه شد. زمانی فرا رسید که قرار شد بریتانیا نیروهای خود را از منطقه خارج کند و ایران که قوی‌ترین کشور منطقه شده بود، آماده می‌شد که آن خلأ را پر کند. اما مگر می‌شد با آن ادعای به‌ظاهر قانونی‌شده، با کشورهای منطقه که اکنون در سلطه احساسات ناسیونالیستی ناصری هم قرار داشتند، ارتباطی برقرار کرد؟ اکنون مسائل آن قانون به ظاهر بی‌زیان و در عمل بی‌خاصیت آشکار می‌شد. در وزارت کشور اتاقی را به نام مقر استانداری بحرین تعیین کرده و استانداری هم در آنجا به مگس‌پرانی گمارده بودند. مسائل انتقال مال‌التجاره از بحرین و ادعای تجار به داخلی‌‌بودن انتقال و فرار از گمرک راست یا دروغ، شایع بود. سفر بحرینی‌ها اغلب برای زیارت مشهد بدون ویزا بود و ایرانیان برای سفر به بحرین باید ویزا می‌گرفتند. در واقع در چنین شرایطی بود که محمد‌رضاشاه به بن‌بست مسئله خودساخته رسید. در آن مصاحبه در دهلی اعلام کرد که به نظر مردم بحرین احترام می‌گذارد! یعنی در همان لحظه، مسئله را حل کرد و برنامه بعدی و موفق نفوذ در شیخ‌نشین‌های خلیج فارس را که به تدریج به امارات متحده و بحرین و قطر تبدیل می‌شدند، فراهم کرد.
نکته دیگر پرسش در مقاله «شرق» درباره فریب‌خوردن ایران در رفراندوم بود. اولا شیخ بحرین به هیچ عنوان زیر بار رفراندوم نمی‌رفت و آن را مغایر حاکمیتِ بی‌نیاز از پذیرش ایران می‌دانست. سرانجام با «پلِه بیسیت» یا نظرسنجی موافقت شد. دولت ایران از قبل نتیجه نظر‌سنجی سطحی و گذرا و نوشتن گزارش به دبیر‌کل را می‌دانست؛ یعنی فریبی در کار نبود؛ نمایشی برای پایان‌دادن آبرومندانه به قضیه‌ای از پیش مختومه بود! البته با توجه به تبلیغات قبلی، به طوری که از خاطرات اسدالله علم برمی‌آید، محمد‌رضا‌شاه نگران این بوده که مردم چه می‌گویند. گذشت زمان و تبلیغات پس از سقوط او موجب شد نسل بعدی، آن قانون شوخی را جدی‌تر از واقعیت تلقی کند. البته ایرانیانی در بحرین هم بودند که ناراحت و گلایه‌مند بودند، اما مقامات می‌دانستند در آن زمان احساسات ناسیونالیستی ناصری عربی به استقلال بیشتر از همبستگی قومی و شیعی با ایران گرایش داشت و فریبی در کار نبود.

روزنامه شرق/ چهارشنبه 27 بهمن 1400/ صفحه اول

پیام آورانِ هشداری،جهانگیر صداقت فر

فوریه 16th, 2022

                 برای احمد شاملو، و دیگر سرایندگانِ انسان گرا

 

چه غول آسا یَلی،

                چه رادی،

چه دلیرا مردی

             که ققنوس وار

                          در آتشدانِ جان،

                                        خود بسوخت

تا پیامِ رسالت‌اش بر صحیفه‌یِ ادوار 

                                  بماندبه یادگار .

***

شاعرانِ رسول

از سُلاله‌ی قدیسان نبوده ا‌ند،

                            نه

آنان را 

 نه ترفندی در آستینِ نیرنگ

نه معجزتی در عصایِ شعبده

و نه هاله‌ی وهمی به تارکِ سربندِ تظاهر.

***

از بطنِ مادر

           و از نطفه‌ی مشروع بزاد،

در فرایندِ بالیدن 

                تسلیمِ حُقه‌ی تلقین نشد،

و از بدوِ بلوغ

گستاخ

      بر بامِ اعتقاد ایستاد

 و فریادِ واتظلّم از حنجره سرداد.

 

 دلیرا مردی

               رزم آزموده یَلی

که با تیشه‌ی اندیشه ئی شگرف

به  ریشه‌یِ بیداد زد 

و جهان را

از رخوتِ قیلوله‌ی غفلت

              بر حذر داشت.

تیبوران- ۱۴ فوریه ۲۰۲۲

 سیاست و زبان فارسی،فریدون مجلسی

فوریه 8th, 2022

 زبان‌شناسان بحث درباره زبان را در حيطه كارشناسي خودشان مي‌دانند و در دفاع از حريم قدسي خودشان دخالت ديگران را برنمي‌تابند. اما زبان فقط تابع تحولات زبانشناختي نيست، بلكه بسياري از اين تحولات خود تابع مسائل سياسي و اقتصادي و نظامي و جامعه‌شناختي مانند مهاجرت و تاثيرات مذهبي و حتي طرز تفكر به اصطلاح مد روز است! نمونه‌برداري‌هاي باستان‌شناختي از زبان فارسي نيز در آزمايشگاه تاريخي آيينه‌ا ي است كه آن‌گونه تاثيرات مقطعي را نشان مي‌دهد. وقتي زبان فارسي خراساني يا بلخي كه ريشه در زبان‌هاي قديمي سٌغدي و پارتي و آميختگي طبيعي با پهلوي ساساني و سپس نفوذ عربي پس از اسلام داشت، در دربار ساماني كه تاثيرپذيرفته از صفاريان سيستاني نيز بودند، به زبان ديواني و فرهنگي و نيز زبان مشترك اقوام بي‌شمار ايراني تبديل شد، شاعران و نويسندگان و دانشمندان بزرگي آغازگر تدارك ميراث ادبي ارزنده‌اي شدند كه جذابيت و پشتوانه فرهنگي سنگين و رقابت ناپذيري را براي زبان فارسي فراهم آورد. اين پشتوانه كه از همان آغاز گنجينه‌اي از ظرافت شعري و هنري همچون رودكي را پرورانده است نه فقط بقاي زبان بلكه بقاي اجتماعي و سرزميني ملتي را همچون شاهنامه فردوسي با تدارك خاطراتي مشترك و ملت‌ساز نزد آميزه‌اي از اقوامي فراهم كرد كه در اين سرزمين بهره‌مند از زبان‌هاي بومي و قومي خودشان نيز بودند. سامانيان براي جنگ تركانِ شرزه پيراموني را به كار مي‌گرفتند. نام‌هاي انوشتكين و سبكتكين از آنان بر جاي مانده است. سلطان محمود غزنوي فرزند يكي از همين سرداران يعني سبكتكين بود كه در نسل سوم سربازانِ ساماني در كاربرد ديواني و فرهنگي فارسي زبان شده بود. نفوذ بيشتر زبان تركي در خدمات نظامي در سلسله‌هاي بعدي نيز ادامه يافت. به كارگيري سربازان ترك گرچه بساط سامانيان را برچيد، اما بساط فارسي به دست همين تركان گسترده شد. وارد مقوله خشونت‌هاي مذهبي سلطان محمود در جنگ‌هاي مذهبي با همسايگان كه در آن زمان مايه افتخار و اكنون مايه شرمساري است، نمي‌شويم. اما گرد آمدن حلقه‌اي از شاعران و نويسندگان و پژوهشگران فارسي زبان پيرامون دربار غزنوي به دربارهاي بعدي به ارث رسيد. در زمان محمود غزنوي نه فقط مكاتبات با سلاطين همسايه در سرزمين‌هاي ايران زمين مانند زياريان و آل بويه به زبان فارسي بوده است، بلكه نثر شيواي قابوسنامه از عنصرالمعالي كيكاوس پسر قابوس وشمگير زياري، نه به زبان مازني و طبری كه به فارسي ناب نوشته شده است. مكاتبه معروف سلطان محمود با سيده خاتون باوندي مادرِ برخي شاهان آل بويه نه به زبان بومي ديلمي و تركي كه به فارسي ناب است. آل بويه از زمان ساماني شاهان مستقل بخش‌هاي مركزي و شمالي ايران امروزي بودند، سلطان محمود از سيده خاتون نايب السلطنه فرزندان صغير‌ش، تقاضاي تبعيت مي‌كند و سيده خاتون در آن نامه مشهور او را به جنگ فرا مي‌خواند با اين عبارت كه اگر بازنده شوي گويند از زني شكست خورد و اگر پيروز شوي گويند بر زني پيروز شد. البته شايد اين استدلال با منطق قرن بيست و يكمي به مذاق افكار فمينيستي خوش نيايد، اما در آن روزگار كه قدرت از راه شمشير تسلط مي‌يافت شمشير زني هنري مردانه بود. باري ورود زبان فارسي معيار؛ يعني زبان ديواني و فرهنگي ساماني، به ري و اصفهان و شيراز و همدان كه دانشمندي چون ابن‌سينا را به اصفهان و همدان كشاند، ، توسط فرزندان همین سیده خاتون انجام شد، که آرامگاهش در تهران به نام سید ملک خاتون هنوز زیارتگاه است.

 ترکان سلجوقی که بر خلاف استخدام انفرادی ترکان در دربار سامانی، به صورت قومی به خدمت غزنویان در آمدند نیز با زبان فرهنگی و دیوانی فارسی معتاد شدند و خودشان با انتقال پایتخت به اصفهان در پراکندن تخم این سخن تا شعبه سلجوقی در قونیه و آناتولی نیز کوشا بودند. آنان فارسی زبانان خراسانی مانند وزیر بزرگ خواجه نظام الملک و دانشمند و شاعری چون عمر خیام نیشابوری را به اصفهان کشاندند. تدریجا عربی به عنوان زبان مشترک فرهنگی نیز در ایران جای خود را به فارسی داد. مولانا جلال الدین بلخی، خواجوی کرمانی و سعدی را که در نظامیه بغداد تحصیل کرده بود می‌توان از واپسین وارثان ادبی آن دوران و بعضا جان به در برده از مغول زدگی دانست.

 جانشینان مغولان نيز ناچار به فارسي ديواني و فرهنگي تن دادند، اما فقدان پيشينه فرهنگي و خشونت تربيت صحراگردي متكي بر خشونت و خونريزي، تاثير منفي خود را هم در عدم رواداري مذهبي و بنيانگذاري شيوه‌اي در سرزمين‌هاي پرورنده رودكي و بيروني و ابن‌سينا و خوارزمي و … برجاي نهاد كه سيف فرغاني در شعر معروف خود خون گريسته و آرزوي خود را ضمن تحقير در آن چنين مي‌گويد: «آن را كه اسب بود غبارش فرو نشست/ گرد سم خران شما نيز بگذرد». اما گرد سم خران آنان هنوز هم فرو ننشسته و با اعتقادات مغولي‌زده به طالبان و القاعده رسيده است. در زبان فارسي نيز چنانكه شيوه نوكيسگان تازه به قدرت رسيده است به جاي آن شيوايي اصيل به دام چاپلوسي‌هاي تحقيرآميز، در بزرگداشت جانيان بي‌فرهنگ و ادبياتي تصنعي و آميزه‌اي از فارسي و عربي در قوالب تركي افتاد كه دوران صفويه را نيز به همان شيوه طي كرد و در دوران قاجار بارقه‌اي از بازگشت به اصالت را در رستم التواريخ و منشآت قائم‌مقام و ادبيات دوران مشروطه و پس از نسل فرهنگستان و باززايي فارسي، تا پديد آمدن سياستمداران با فرهنگي مانند فروغي و قوام و گسترش نظام جديد آموزش و پرورش و القاي خاطرات مشترك فرهنگيِ ملت‌ساز و سپس پديد آمدن نسل تازه و متحولي از شاعران و نويسندگان ايراني با افكار چپ يا ليبرال، زبان واقعا تحول يافته و بالغ كنوني را پديد آورد كه گرچه جز در ايران و تاجيكستان و با وجود دست‌اندازها و ممانعت‌هاي مذبوحانه در افغانستان گستردگي ندارد و ديگر جهان در شرايط و وضعي نيست كه حتي در منطقه خود حكم زبان رايج بين‌المللي را داشته باشد، اما اهميت آن را در وحدت ملي و نيز توليد فرهنگي كشور حفظ كرده است.

متاسفانه اكنون شرايط برانگيزنده رقابت‌ها و خصومت‌هاي جهاني از تنوع فرهنگي و زبان‌هاي بومي در ايران براي تفرقه و جدايي‌طلبي سوءاستفاده مي‌كنند. گرچه بايد به احترام حقوق و مواريث گروه‌هاي گسترده از يكي، دو زبان مهم در كشور مانند تركي و كردي براي آموزش اين زبان‌هاي بومي در كنار زبان وحدت بخش فارسي براي همه دانش‌آموزان در سراسر كشور بهره‌مند شد، اما جايگزين كردن آموزش زبان ملي را مي‌توان بر خلاف خاطرات فرهنگي و اجتماعي مشترك و وحدتي دانست كه مردم اين سرزمين طي قرون و اعصار به وجود آورده و براي بقاي آن مقاومت و مبارزه كرده‌است. از سوي ديگر اين بر عهده حاكمان است كه اجازه ندهند با هيچ گروه از اين ملت رفتاري تبعيض‌آميز به عنوان غير خودي بشود و از حقوقي محروم شوند كه موجب سست شدن علقه‌هاي وحدت ملي يا مهاجرت‌هايي شود كه نوعي جدايي تلقي مي‌شود. 

 نام بردن از«قوم موهوم فارس» در مقابل گروه‌هاي ديگري كه زبان مادري يا زبان مكتسبه آنان فارسي نيست يا از روي سوء‌نيت است يا ناآگاهي. «زبان فارسي» نامگذاري زبان ايرانيان در مقايسه با اعراب است كه به دليل همسايگي با ايالت فارس همان‌طور كه خليج مجاور خود را فارس ناميدند، زبان همسايگان ايراني را نيز كلا فارسي ناميدند. در حالي كه اين زبان مشترك ملي كه در خراسان و بلخ و بخارا به بلوغ رسيد، حتي براي ايلات فارس و اصفهان نيز زبان مشترك در كنار زبان بومي رايج در اين ايالات بوده است. همچنان‌كه هنوز هم در نقاط مختلف ايراني كاربران زبان‌هاي گيلكي و تركي و مازني تا سرخه و بلوچي و لري و تاتي با زبان مشترك ملي ارتباط مشترك برقرار مي‌كنند و به نوبه خود به تعالي فرهنگي آن كمك مي‌كنند. تهران بزرگ به مثابه ايران كوچك كه متناسب با جمعيتِ جاي‌جاي كشور حدود بيست درصد ملت ايران را در خود جاي داده است كه جمعيت‌هاي با ريشه بومي ايالات در آن از مراكز استاني هر گروه زباني نيز بيشتر است و همگي بهره‌مند از اين زبان مشترك ملي هستند.

منبع:روزنامه اعتماد/ سه شنبه 19 بهمن 1400/ صفحه اول

زبان ملّی و برنامۀ آموزش زبان‌های محلی،دکترجوادطباطبائی

فوریه 3rd, 2022

 

نتیجه تصویری برای سید جواد طباطبائی

                               دکترجوادطباطبائی                                                                                                  

سرانجام، در پی رایزنی‌هایی که دربارۀ آن چیز چندانی نمی‌دانیم، در هفته‌های اخیر، وزارت علوم و فناوری برنامۀ آموزش زبان «ترکی آذری» را به دانشگاه‌های سه استانی که ساکنان آن‌ها به این زبان تکم می‌کنند، اعلام کرد. این برنامه، تا جایی که من می‌توانم بفهمم، از دیدگاه زبان ملّی و فرهنگ ایرانی، به شرحی که خواهم گفت، کمابیش با فاجعه پهلو می‌زند.

به لحاظ نظری، وزارت علوم باید متولی حفظ و ترویج زبان و فرهنگ کشوری باشد که آن وزارت‌خانه بخشی از حکومت آن است. در این دهۀ اخیر که شعار«بومی سازی» علم در این سرزمین خواب از چشم دانشمندانی که بسیاری از آنان حتی زبان ملّی را درست نمی‌توانند بنویسند ربوده است، من، به عنوان یکی علاقه‌مندان به این بحث، پیوسته، چشم به این قطار، «که سیاست می‌برد و چه خالی می‌رفت»، دوخته بودم که راهی کدام «ترکستانی» است و اینک با شگفتی بسیار می‌شنوم که برابر اطلاع رسانی وزارت علوم گویا قطار به ایستگاه «دده قورقود» در قزاقستان رسیده است! من، با دنبال کردن بحث‌هایی دربارۀ «بومی سازی»، و البته بحث‌های حاشیه‌ای آن‌ بحث یکسره بی‌معنا که به امری حیثّیتی تبدیل شده، فکر کرده بودم که آن‌چه در این بحث کم داریم مقاله و‌ انشاء نویس دربارۀ «بومی سازی» نیست، بل که قطب‌نمایی است تا متولیان «بومی سازی»، از همان آغاز، برای اتلاف منابع و امکانات کشور، مردم سه استان را روانۀ «ترکستانِ» قزاقستان نکنند. اینکه متولیان وزارت علوم کشوری مانند ایران ندانند که راه‌یابی در علوم و فرهنگ نیازمند قطب‌نمایی است تا مبادا آن راهی که می‌روند به ایستگاه «دده قورقود» ختم نشود ،خود یکی از عجایب زمانۀ عسرت در تاریخ فرهنگ کشور است، اما اینکه معاون همان وزارت خانه اعلام کند که «ایجاد این رشته‌ها در راستای سیاست‌های دولت تدبیر و امید و مبنی بر توجه به فرهنگ‌ها و اقوام مختلف است»، خواننده و شنوندۀ این بیاناتِ داهیانه را دستخوش «حیرت اندر حیرت» می‌کند. برای من اهمیتی ندارد که دولت «تدبیر و امید» با چنین برنامه‌ای تیشه به ریشۀ خود بزند؛ آن‌چه برای من و ما مهم است این است که چرا دولتِ «تدبیر» در امرِ خیرِ «توجه به فرهنگ‌ها و اقوام» از «ما»ها مردم آذربایجان مایه می‌گذارد!؟

به این نکتۀ اخیر پائین‌تر خواهم برگشت، اما از باب اطلاع رسانی دربارۀ مرتبۀ خیالبافی آن معاونت محترم عبارت او را در ادامۀ مطلبی که از او نقل کردم می‌آورم که فرموده‌اند:«بستر جذب دانشجویان خارجی علاقه‌مند به تحصیل در رشتۀ زبان و ادبیات آذری نیز آماده شده است و …» آیا آن معاون وزارت علوم کشور ایران به راستی گمان می‌کند که دانشجویان خارجی پشت مرزهای ایران صف کشیده‌اند و منتظر هستند وزارت متبوع او، که حتیٰ توانایی آموختن زبان ملّی به استادان دانشگاه‌های کشور را ندارد، بستر آشنایی آنان با «دده قورقود» از قزاقستان،«کتیبه‌های اورخون و کول تکین» از مغولستان، مثنوی «قوتا دقو بیلیق» قیرقیزستان و … را فراهم کند؟ پرسش من این است که اگر آن وزارت‌خانه چنین امکاناتی دارد چرا در دهه‌های گذشته این همه به بسته شدن کرسی زبان و ادب فارسی در کشورهای راقیه بی‌اعتناء بوده است؟

اگر آقای معاون وزیر اجازۀ توصیه‌ای به من دهد به او پیشنهاد می‌کنم که به عنوان نمایندۀ وزارت علوم دستور دهد در راستای این بستر سازی‌های داهیانه امتحان املایی از استادانی که قرار است «بومی سازی» کنند بگیرد تا بداند که در نهادهای آموزشی و پژوهشی تابع آن وزارتخانه، علم به چه مرتبه‌ای ارتقاء پیدا کرده است! وانگهی، همین چند عنوانی را که قرار است در دانشگاه‌های استان‌های آذربایجان تدریس شود به دست خبرنگاری بدهند تا از مردم کوچه و بازار شهرهای همین استان‌ها بخواهند آن عنوان‌ها راتلفظ کنند!

راستی دولت تدبیر و امید با چه رویی می‌خواهد به مردم آذربایجان، که سده‌ها در قهوه‌خانه‌های شهرهای خود گوش به نقالی داستان‌های شاهنامه سپرده‌اند، اعلام که از این پس افسانه‌های «دده قورقود» جای داستان‌های رستم و سهراب را گرفته است. اگر چنین تدبیرها در راستای «بازگشت به خویشتن»ها و «آن‌چه خود داشت»هاست، متولیان باید بدانند که این اجبار به تغییر هویت مردم آذربایجان عین از خود بیگانه ساختن آنان است، زیرا مردمی که هزار سال شاهنامه، دیوان حافظ و گلستان سعدی خوانده‌اند به آسانی به این جعل هویت برای خود تن در نخواهند داد و از این «تدبیرِ» داهیانۀ دولت جز «ناامیدی» از تدبیرهای او حاصل نخواهد شد! وانگهی، اگر، چنان‌که برخی از رندان بر آنند، دولت «تدبیر و امید» دنبال جمع‌آوری رأی مردم این مناطق است، سخت در اشتباه است و می‌تواند امیدوار باشد که،اگر امکان اطلاع رسانی دربارۀ این توهینی که با این جعل تاریخ و سابقۀ زبانی به مردم آذربایجان می‌شود وجود داشته باشد، شکست او در این استان‌ها حتمی است!

اطلاعات اندکی که دربارۀ سابقۀ این «سیاست‌های دولت تدبیر و امید مبنی بر توجه به فرهنگ‌ها و اقوام مختلف» از وزارت علوم به بیرون درز کرده، حاکی از این است که طرح اصلی در اوایل دهۀ هشتاد و اواخر وزارت دکتر معین در سال ١٣٨٢ تهیه شده و با توجه به ملاحظات سیاسی ابلاغ آن به دانشگاه‌ها به تعویق افتاده بود. گفته می‌شود این بار نیز دولت با همان ملاحظات به وزارت علوم دستور داده چنین طرحی را تهیه کند و وزارت علوم نیز همان طرح قبلی را به جریان انداخته و به گفتۀ دستیار ویژۀ رئیس جمهور به عنوان «قدمی در جهت تقویت وحدت ملّی» به دانشگاه‌ها ابلاغ کرده است.درست نمی‌دانیم که چه کسی ––‌ یا کسانی ––‌ آن برنامه را تنظیم کرده بوده‌اند و چرا در سیزده سال گذشته از اجرای آن صرف نظر شده است، اما آن‌چه می‌توان بر مبنای اجرای عجولانه و بدون کارشناسی برنامۀ سیزده سال پیش حدس زد ––‌ در حالی‌که به گفتۀ یکی از مسئولان همان وزارت‌خانه هر برنامه‌ای که بیش از ده سال از تصویب آن گذشته باشد باید مورد بازبینی قرار گیرد ––‌ همان نظر رندان است که ابلاغ چنین برنامه‌ای با این فوریّت را استفادۀ تبلیغاتی از آن می‌دانند. اگر چنین باشد، من نظر متولیانِ این استفادۀ ابزاری را به دو نکتۀ مهم در «عمل دولت» به شرح زیر جلب می‌کنم :

دربارۀ نخستین نکته، دولتیان ما چیزی نمی‌توانند بدانند و عذرشان نیز موجّه است، اما دربارۀ نکتۀ دوم نمی‌توانند هیچ ندانند، حتیٰ اگر دریافت آنان از سطح نازل غریزه فراتر نرود. نخستین نکته به جایگاه زبان در کشور مربوط می‌شود. از دیدگاه تاریخ زبان، ایران، به خلاف بسیاری از دیگر کشورها، تاریخ متمایزی دارد. زبان فارسی، به عنوان زبان «ملّی» همۀ مردم ایران بزرگ، سابقه‌ای طولانی دارد. این زبان مهم‌ترین سند تداوم تاریخ و تاریخ فرهنگ ایران است. ایران تنها کشور مهمی است که مردم آن با حفظ زبان فارسی، به خلاف دیگر کشورهای بسیار دیگری که عرب شدند، ایرانی ماندند. این وضع خلاف‌آمدِ تاریخ ایران پیامدهای مهمی دارد که برنامه‌نویسان وزارت علوم، فرهنگ و آموزش و پرورش نمی‌توانند در بی‌اعتنایی به آن برای نظام آموزش و آموزش عالی کشور برنامه «صادر کنند». فارسی جدید، زبانی که از چهارده سده پیش تنها زبان ملّی کشور بوده است –مانند فارسی میانه و نیز دیگر زبان‌های باستانی ایران – از آغاز دورۀ اسلامی، تنها زبان علمی و معیار ایران بزرگ بوده است و تا اطلاع ثانوی همچنان هست. این زبان شالودۀ ملّیت و تشخص همۀ ایرانیان نیز هست، یعنی اگر زبان فارسی نمی‌بود، ایران، مانند کشورهایی مانند هندوستان، پاکستان کنونی، آفریقا و … که زبان‌های عامۀ مردم آن‌ها نتوانسته‌اند یک زبان معیار ملّی ایجاد کنند، ناچار می‌بایست به یکی از زبان‌های معیار دیگر ––‌ که در دورۀ اسلامی عربی در صدر آن‌ها قرار داشت ––‌ سخن می‌گفت. دلیل اینکه ایران، در همین دورۀ اسلامی، به رغم زبان‌های بسیار دیگری که مردمان آن در دوره‌های مختلف به آن زبان‌ها تکلم می‌کرده‌اند، تنها یک زبان ملّی پیدا کرده جز این نیست که تنها همین زبان، زبان دانش و فرهنگ و نیز زبان معیار بوده است و می‌توانسته چنین زبانی باشد. این امر، به خلاف تبلیغات هواداران ایدئولوژی‌های پان…های کنونی ربطی به سلطه و استعمار ندارد، بلکه تاریخی دارد که ایدئولوژی‌های آنان مانع از آن است که بدانند. زبان فارسی، مانند همۀ زبان‌های ملّی دیگر، افزون بر زبان فرهنگ و دانش، زبان قدرت سیاسی نیز هست. از آغاز دورۀ اسلامی، زبان فارسیِ دری زبانِ دربار، مکان قدرت، بوده است و از زمانی که یعقوب لیث خطاب به شاعر عربی‌گوی گفت : «چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟»، از طاهریان و سامانیان تا غلام ترکی مانند محمود غزنوی و سلجوقیان و شاه اسماعیل و … زبان فارسی زبان قدرت سیاسی برای حفظ وحدت سرزمینی ایران بوده است. تردیدی نیست که سلطان محمود بیشتر از بسیاری از «تورک‌های» کنونی تُرک بود، اما این مایه سیاست می‌دانست و کیاست داشت که بداند که «زبان مادری» او برای حکومت کفایت نمی‌کند. دربار او، مانند دربارهای بسیار دیگر، به افسانۀ چهار صد شاعر زرین کمر نیاز داشت. به عبارت دیگر، او می‌دانست که قصیده‌های شاعران جنگ‌افزارهایی نیز هستند. وزیران او و نیز وزیران سلجوقیان همه از بازماندگان دهقانان ایرانی بودند و جای شگفتی نیست که وزیری چون نظام‌الملک به ملکشاه عتاب می‌کرد که چه شده است که در دیوان او ترکی را با تازیکی برابر می‌نهند؟ او و ملکشاه می‌دانستند زبان حامل فرهنگ است و نیز می‌دانستند که جز با دانایی و فرهنگ نمی‌توان فرمان راند!

از آن‌جا که زبان ترکان و ترکمانان نتوانسته بود زبان معیار ایجاد کند، زبان فرهنگ و دانش نبود و در تحول تاریخی انواع لهجه‌های بیشمار آن‌ها نیز نه توانستند زبان معیاری ایجاد کنند و نه به زبان علم و فرهنگ تبدیل شدند. مهم‌ترین دلیل این ادعا تحول زبان ترکی عثمانی تا اصلاحات اجباری به دنبال الغای خلافت در ترکیه است. آن زبان به طور عمده فارسی و نیز ––‌ از طریق فارسی ––‌ عربی بود و هر فارسی زبانی که اندکی ترکی آذری می‌دانست می‌توانست مهم‌ترین متن‌های آن را بخواند:برای نمونه می‌توان به شرح‌های سودی بر حافظ و سعدی و انقروی بر مثنوی مراجعه کرد. زبان ترکی کنونی در جمهوری ترکیه جنگ‌افزاری بود که بنیان‌گذار آن آگاهانه به کار گرفت تا از جماعتی که خود را «امت» تعریف می‌کرد «ملّتی» ایجاد کند. آتاترک، که می‌دانست چندان هم آتا«تورک» نیست، و این نکته را در اعترافی به محمدعلی فروغی به صراحت بیان کرده است. این نکتۀ مهم را از خود آتاترک ––‌ به مصداق اقرار العقلاء علیٰ انفسهم ––‌ نقل می‌کنم تا عوام علمای معاصر که چیزی از اصطلاحات جدید یاد گرفته‌اند، اما چیزهای بسیاری از آنان فوت شده است ادعا نکنند که گویندۀ آن گزاف می‌گوید و گویا «به خلق تورک توهین می‌کند».

حبیب یغمایی مضمون یکی از گفتگوهایی را که با محمدعلی فروغی داشته است چنین نقل می‌کند : فروغی «وقتی دیگر ضمن بحث از “ملّیت” فرمود که آتاترک به من گفت:“شما ایرانی‌ها قدرِ ملّیت خود را نمی‌شناسید و معنی آن را نمی‌فهمید، و نمی‌دانید که ریشه داشتن، و حق آب و گِل داشتن در قسمتی از زمین چه نعمتی عظیم است. و ملیّت وقتی مصداق پیدا می‌کند که آن ملّت را بزرگان ادب و حکمت و سیاست، و در معارف و تمدن بشری سابقه مُمتد باشد. شما قدر و قیمت بزرگان خود را نمی‌شناسید و عظمت شاهنامه را درنمی‌یابید که این کتاب سند مالکیت و ملّیت و ورقۀ هویت شماست. و من ناگزیرم برای ملّت ترک چنین سوابقی دست و پا کنم”.»[۱]

آتاترک، پیش از آن‌که به آتا«تورک» تبدیل شود، می‌دانست که ترکان، برای اینکه بتوانند ملّت شوند، باید زبان و فرهنگ «ملّی» داشته باشند و البته زیرک‌تر آن بود که نداند که ایرانیان از دیرباز زبان و فرهنگ داشته‌اند. از این‌رو، آتاترک ناچار بودبرای ایجاد ملّتی نو،«سوابقی دست و پا کند»،یعنی پیوند زبان ترکان را با زبان و فرهنگ ایران قطع کند. زبان ترکی جدید، در جمهوری ترکیه، با گسستی آغاز می‌شود که آگاهانه از بخش مهمی از فرهنگ ایران ایجاد شده است. بنیادگذار جمهوری ترکیه می‌دانست که تا زمانی پیوندهای میان زبان فارسی و ترکی برقرار باشد، شاهنامه بر مثنوی «قوتا دقو بیلیقِ» قیرقیزستانی چیره خواهد شد. البته، از این نکته نیز آگاه بود که با شعر قیرقیزستانی، کتیبۀ مغولستانی و حماسۀ قزاقستانی نیز نمی‌توان برای ملّتی که سابقه‌ای ندارد، «سوابقی دست و پا کرد».

اصلاحات در زبان ترکی عثمانی با چنین هدفی صورت گرفت و بدیهی است که به تدریج ادب ترکی جدید خود «سابقه‌ای» ادبی برای ملّت ترک ایجاد کرد، اما با این سابقۀ چند ده ساله «دست و پا کردن سوابقی» برای ملّتی که خود را برحسب تعریف اروپایی می‌داند ممکن نبود. از این‌رو، ترکان، به رغم گسستی که از زمان آتاترک با ادب فارسی صورت گرفته بود، ناچار مثنوی فارسی جلال‌الدین را جانشین مثنوی ترکی «قوتا دقو بیلیقِ» قیرقیزستانی کردند تا با ربط دادن خود به سنتی فرهنگی تاریخی برای خود «دست و پا کنند».

جای شگفتی است که در زمان تدوین برنامه‌ای آموزش زبان ترکی آذربایجانی وزارت علوم کسی نمی‌دانسته است که هرگز شعر قیرقیزستانی، کتیبۀ مغولستانی و حماسۀ قزاقستانی ربطی به زبانی که مردم آذربایجان به آن سخن می‌گویند نداشته است. وزارت علوم نمی‌تواند در بی‌خبری از اعتراف آتاترک بر فقدان «نعمت عظیم حق آب و گِل داشتن در قسمتی از زمین» و تأکید بر «عظمت شاهنامه به عنوان سند مالکیت و ملّیت و ورقۀ هویتِ» ما ایرانیان برنامه‌ای برای تورک سازی ایرانیان بنویسد! در حالی‌که اقدام آتاترک در گسستن پیوندهای زبانی ترکان با فرهنگ ایرانی ناظر بر ایجاد دولت ملّی بود، معنای اقدام وزارت علوم و دولت ایران جز این نمی‌تواند باشد که، دانسته یا ندانسته، با چنین برنامۀ نسنجیده‌ای، پیوندهای گروه‌های بزرگی از مردم ایران را از ملّت قطع می‌کند. کسی ––‌ یا کسانی ––‌ که چنین برنامه‌ای را نوشته‌اند، آگاهانه و موذیانه، راهی دنبال کرده‌اند که نتیجۀ آن جز در خلاف جهت اقدام آتاترک در ترکیه نمی‌تواند باشد. اینان کوشش کرده‌اند گروه‌های بزرگی از مردم ایران را از پیکر ملّت ایران جدا کنند تا راه تجزیۀ کشور هموارتر شود. آن‌چه از این برنامه، که هدف عمدۀ آن بازگرداندن مردم آذربایجان، که به تازگی به «تورکان آزربایجان» تغییر نام داده‌اند[۲]، به بهانۀ بازگشت به خویشتن «تورکان» با برنامه‌ای سراسر جعلی و بیگانه از ایرانیان، حاصل خواهد شد جز تیشه زدن به ریشۀ کشور و ملّت آن نیست؟ نویسنده ––‌ یا نویسندگانِ ––‌ «با چراغ آمده» به چیزی علم داشته‌اند که وزارت علوم و کسانی در دولت «تدبیر و امید» نمی‌دانسته‌اند و آن اینکه زبان جنگ‌افزاری بس دهشتناک است و می‌توان آن را علیه وحدت ملّی ایران به کار گرفت و انصاف باید داد که بسیار خوب به کار گرفته‌اند و در دستگاه عریض و طویل وزارت علوم و فناوری کسی خبردار نشده است که چه خمپاره‌ای به دست آنان داده شده است تا در پای خود شلّیک کنند.

چنان‌که اشاره کردم، کشورهایی که زبان آن‌ها توانایی ایجاد زبان معیار نداشته است مجبور بوده‌اند به زبانی عاریتی سخن بگویند. به مورد هندوستان و پاکستان اشاره کردم که به رغم اختلاف‌های اساسی که با یکدیگر دارند ناچار یوغ زبان انگلیسی را بر گردن دارند؛ قارۀ آفریقا نیز مورد جالب توجه دیگری است که به دو زبان استعماری انگلیسی و فرانسه سخن می‌گویند. این جایگاه استراتژیکی زبان در ایجاد دولت‌های ملّی در تاریخ دوران جدید اروپا نیز شناخته شده است. در ناحیه‌هایی از فرانسه، پیش از ایجاد دولت ملّی متمرکز، به زبان‌های بسیاری جز فرانسه سخن گفته می‌شد، اما الزامات ایجاد دولت ملّی شاهان و رجال سیاسی آن کشور در پیش انقلاب ١٧٨٩ را مجبور کرد تا زبان واحدی را به عنوان زبان ملّی در همۀ ایالات آن کشور «تحمیل» کنند، سیاستی که بویژه پس انقلاب کبیر ادامه پیدا کرد و زبا‌های محلی به فراموشی سپرده شد هم‌چنان‌که زبان دو قدرت بزرگ استعماری، فرانسه و انگلیس، به زبان معیار همۀ کشورهای آفریقای سیاه تبدیل شد. شعارهای کنونی برای جلب توجه به اهمیت زبان‌های محلی در حال زوال به چنین کشورهایی مربوط می‌شود. در فرانسه، همۀ زبان‌های محلی کمابیش فراموش شده‌اند و جز شمار اندکی از مردمان این کشور ––‌ بیشتر افراد کهنسال ––‌ با آن زبان‌ها آشنایی ندارند. این زبان‌های محلی بخشی از میراث فرهنگی هر کشوری است و نباید یکسره آن‌ها را نادیده گرفت. نسبت زبان ملّی در ایران با زبان‌های محلی ایران، مانند بسیاری پدیدار‌های تاریخ این کشور، پیوسته، متفاوت بوده است. ایران، به خلاف مورد شبه جزیرۀ هند، همیشه زبان ملّی معیار داشته است، اما این زبان ملّی، به خلاف مورد فرانسه، تحمیل یکی از زبان‌هایی که عامۀ مردم به آن سخن می‌گفتند نبوده است. زبان فرانسه، در اصل، در مقایسه با زبان لاتینی که زبان علم و دین در همۀ سرزمین‌های امپراتوری مقدس رُمی– ژرمنی بود، مانند انگلیسی و آلمانی، زبان عوام بود و به عنوان زبان درباری به زبان عامۀ مردم تبدیل‌ شد، زیرا الناس علیٰ دین و لسان ملوکهم!

فارسی، در هر سه مرحلۀ دگرگونی تاریخی آن، زبان «ملّی» ایرانیان بوه است، اما این زبان هرگز به زیان زبان‌های محلی دیگر به زبان ملّی تبدیل نشده است، چنان‌که به عنوان مثال هم شاهنامۀ کردی داریم و هم حیدربابایه سلام شهریار. در ایران، در همۀ ادوار تاریخی آن، تنها یک زبان توانسته است به زبان علمی و فرهنگی معیار تبدیل شود، اما همۀ زبان‌های دیگر با توجه به توانایی‌هایی که داشته‌اند نوعی از ادب ویژۀ خود را پدید آورده‌اند. همۀ این زبان‌ها و ادب آن‌ها صورت‌هایی از زبان‌ها و فرهنگ ایران بزرگ هستند و بدیهی است که باید در حفظ آن‌ها کوشید، اما نباید دربارۀ آن‌ها افسافه بافت و خیال‌پردازی کرد. زبان ملّی باید زبان دانش و فرهنگ این کشور باقی بماند. در ایران، دیگر زبان‌های محلی و ادب آن‌ها جز در درون زبان و ادب ملّی قابل فهم نیست و نباید برای آن‌ها جعل تاریخ و خاستگاه کرد. شاهنامۀ کردی، در زبان کردی، به همان اندازه بخشی از ادب ایران به شمار می‌رود که دیوان شاه اسماعیل ختایی. خواندن این اثر اخیر نیز به همان اندازه برای فارسی‌زبانان ممکن است که برای ترک‌زبانی که جز ترکی نمی‌داند ناممکن! اگر قرار است مردمی که به زبان ترکی آذربایجانی سخن می‌گویند با آثار ادبی زبان خود آشنا شوند هیچ ضرورتی ندارد که منابع آن را از کشورهایی وارد کنیم که با سنت مردمان آذربایجان نسبتی ندارد. به رغم تبلیغاتی مسموم و یکسره نادرستی که گوش‌ها را کر می‌کند، هرگز، چاپ کتاب دده قورقود در اذربایجان ممنوع نبوده و خود من از نیمۀ دوم دهۀ سی شمسی نسخه‌هایی از آن را در کتابفروشی‌های تبریز دیده بودم. فروش آزاد چند صد نسخه‌ای که از این «حماسۀ ملّی تورکان» در تبریز چاپ می‌شد سال‌ها طول می‌کشید و البته جز مردمان کنجکاو نسخه‌ای از آن را نمی‌خریدند و اگر می‌خریدند اغلب نمی‌خواندند! ادعای «تحمیل» زبان فارسی به مردم آذربایجان توجیهی برای «تحمیل» تدریجی زبان «تورکی» دده قورقود به مردمی است که در سال‌های اخیر هویت جدید «تورکی در حال رنسانس» خود را کشف کرده‌اند. وزارت علوم باید بداند که نویسنده ––‌ یا نویسندگان ––‌ برنامه‌ای که اینک به دانشگاه‌های استان‌های آذربایجان ابلاغ شده است هدف‌هایی جز آموزش زبان داشته‌اند!

نکتۀ دوم به جایگاه دولت و حکومت در نظام اجتماعی کشور مربوط می‌شود. دولت نهادهای ناظر بر حوزۀ مصالح عمومی یک ملّت و تأمین آن مصالح است. اصل بر این است که قانون اساسی تبلور این مصالح عمومی است، اگرچه در فهم و تفسیر اصول قانون اساسی نیز نمی‌توان تنها به ظاهر آن اکتفا کرد و در هر موردی باید حقوق طبیعی و حقوق بشر را به عنوان معیارهای بنیادین وارد کرد. حکومت مجموعۀ نهادهایی است که اجرای قانون اساسی را بر عهده دارد و رئیس آن نیز ضامن تأمین حقوق اساسی مردم و مصالح عالی یک ملّت است. مهم‌ترین معیار در فهم و تفسیر قانون اساسی و اجرای آن صیانت وحدت ملّی و تمامیت سرزمینی کشور است. هر اقدامی که هر نهادی در خلاف جهت وحدت ملّی و تمامیت سرزمینی صادر شود، کأن لم یکن و از درجۀ اعتبار ساقط است، زیرا بدیهی است که هیچ ملّتی که از عقل سلیم بهره‌ای داشته باشد، مانند هر فرد دارای عقل، خودکشی نمی‌کند و به هیچ نهادی نیز اجازه نمی‌دهد که او را به قتل آورد. دولت و حکومت ملّی، مطابق قراردادی که میان دولت و ملّت برقرار شده است، در برابر همۀ ملّت، مسئول و مکلف‌اند و، به این اعتبار، حق ندارند تدابیری اتخاذ کنند که زمینۀ نابودی وحدت ملّی را فراهم آورد. از این حیث، برای اینکه حکومت و نهادهای حکومتی بتوانند وظایف خود را به درستی انجام دهند، صِرف مراجعه به قانون اساسی در هر موردی برای اینکه وجهۀ قانونی داشته باشد کافی نیست، بلکه، در مواردی که اقدامی می‌تواند خدشه‌ای در وحدت ملّی ایجاد کند، فهم و تفسیر قانون اساسی باید با توجه ضابطۀ مصالح عالی انجام شود. در چنین مواردی نهادهای حکومتی نمی‌توانند فهم و تفسیر خود ––‌ یا کارمندان و دستگاه اداری ––‌ از اصول قانون اساسی را معیار قرار دهند. البته، مراجعه به افرادی که موضع ضد ملّی آنان، مانند «حدیث عشق سعدی»، «داستانی است که بر هر سر بازاری هست»، امر دیگری است.

باری، تا جایی که من می‌توانم بر پایۀ آگاهی‌هایی اندکی که از وزارت علوم دربارۀ چگونگی طرح آموزش زبان «ترکی آذری» به بیرون دزر کرده بگویم این است که در تدوین برنامه‌ای که اینک به سه دانشگاه در استان‌های آذربایجان برای اجراء ابلاغ شده وزارت علوم به وظیفۀ خود به درستی عمل نکرده و عجولانه برنامه‌ای را تدوین کرده است که از اجرای آن جز خسران به کشور حاصل نخواهد شد. دستور دولت برای تدوین چنین برنامه ای مبیّن تسلیم شدن دولت به هوچیگری‌های فعالان سیاسی است که زیر پوشش هویت‌خواهی و مطالبات فرهنگی عزم جزم کرده‌اند تیشه به ریشۀ ملّیت ایرانی و وحدت سرزمینی بزنند. بهترین کاری که وزارت علوم می‌تواند انجام دهد، ارجاع به کارشناسی دوبارۀ این برنامه است. این برنامه، در صورت کنونی آن، وهنی به مردم آذربایجان است و از دیدگاه مصالح کشور ایران انباشته از ایرادهایی است که رفع آن‌ها بدون کارشناسی اساسی ممکن نیست. این بیش از ده سال از زمان تصویب برنامه گذشته و در همان زمان هم با اهداف خاصی تدوین شده است. حتیٰ اگر چنین برنامه‌ای در زمان تدوین آن اجراء شده بود، برابر مقررات وزارت علوم اینک می‌بایست تجدید نظری در آن صورت می‌گرفت. وزارت علوم می‌تواند با توجه به گذشت زمان طولانی دستور توقف اجرای آن را صادر و به کارشناسی ارسال کند. من از پنج سال پیش گفته بودم که آموزش ادب ترکی آذربایجانی ضروری است، اما چنین برنامه‌ای نمی‌تواند بیش از دو واحد درسی در یک سال باشد. این برنامه‌سازی ناشیانه قرینه‌ای بر آن پیشنهاد سابق است. هم‌چنان‌که آموزش ادبیات آذربایجانی برای همۀ علاقه‌مندان امری ضروری است، پالودن برنامۀ آن از همۀ عناصر غیر ایرانی و غیر ملّی نیز که تنها می‌تواند آب به آسیاب تجزیه‌طلبان بریزد وظیفه‌ای ملّی است.

———————————————-

[١] حبیب یغمایی، «نکاتی در احوال و اوصاف فروغی»، مقالات فروغی، تهران، توس ١٣٨٧، ج. نخست،  ص. نوزده.

[٢] علمای ملّت تورک توضیح داده‌اند که «آزربایجان» از سه کلمه در «تورکی باستان» فراهم آمده و به معنای «محل زندگی قوم توانای آز» است. البته، این روایت برای «خلق تورک» در ایران جعل شده و گرنه دولت جمهوری آذربایجان، برای جلب گردشگر از اروپا، با نشان دادن آتشکده‌ای در باکو، به طور رسمی اسم کشور خود را بهLand of fire ترجمه می‌کند.

منبع: فصلنامه ایرانشهر امروز،شماره سوم 

آخرین گفت و گوی شاه،جیم هوگل،ترجمۀ مهرداد ایرانی

فوریه 2nd, 2022

اشاره:

  متن زیر آخرین گفتگوی محمدرضاشاه با خبرنگاران خارجی است که در آن به علل و عوامل رویدادهای ۱۳۵۷ اشاره می کند،از جمله در بارۀ عدم سرکوب معترضان انقلابی یا به قول شاه« آتش افروزان و تروریست ها »،نکته ای که شاید اشاره به آتش افروزان سینما رکس آبادان،میدان ژاله و رویدادهای دیگر باشد.به روایت مصاحبه گرِ واشنگتن پُست:«شاه به طور خاص دولت‌های انگلیس و  آمریکا و رسانه‌های غربی را در تسریع سقوط خود مقصر دانست».

روشن بینی شاه در جملات پایانی این گفتگو  بسیار حیرت انگیز و قابل تأمّل است.او که در مردادماه ۵۷  از استیلای«وحشت بزرگ» هشدار داده بود،در گفتگو با واشنگتن پُست گفت:

 – « شخص من نیست که اهمیت دارد. ما همه می آییم و می رویم…اما ایران کشور من است و آنچه مهم است تلاش ما برای آبادی میهن بود. صد سال طول می کشد تا یک درخت رشد کند اما تنها یک دقیقه طول می کشد تا آن را قطع کنند. آنها حتّی جنگل‌ها را نابود کرده اند. همه چیز را نابود می کنند».

برخی ارزیابی های روزنامه نگار واشنگتن پُست -البتّه-  اغراق آمیز است خصوصاً آنجا که در اشاره به حادثۀ میدان ژاله(17شهریور) معتقد است: «ژنرال‌های شاه به سربازان خود دستور دادند تا به سوی مخالفان شلیک کنند و صدها تن از شورشیان را از پای درآوردند».پژوهشی تازه  دربارۀ این رویداد مشکوک  پرسش های تازه ای را  مطرح می کند.

گفتگوی شاه با «جیم هوگل» در ۲۷ می ۱۹۸۰ در روزنامۀ واشنگتن پُست منتشر شده است.دو ماه پس از این گفتگو ، محمدرضاشاه در ۵ مرداد ۱۳۵۹= ۲۶ ژوئیه ۱۹۸۰ در قاهره چشم از جهان  فرو بست.

***

شاه از سیاست تسلیم خود پشیمان است

شاه ایران، در آخرین روزهای قدرتش، از پیگیری «سیاست تسلیم» در برابر مخالفان خود، پشیمان است. او می گوید اکنون بر این باور است که می باید از نیروی نظامی برای سرکوب شورشیانی که حکومت او را سرنگون کردند استفاده می کرد.

به گفته شاه، محاسبات اشتباهش همراه با اشارات ضد و نقیض دولت‌های آمریکا و انگلیس باعث این شکست شد. کاخ سفید پیام های خصوصی به او ارسال می کرد مبنی بر اینکه از سرکوب شدید نظامی تظاهراتی که در نهایت او را سرنگون کردند، حمایت می‌کند اما هر بار که او به دنبال تاییدی رسمی از واشنگتن بود، شاه بیاد می آورد که «سفیر آمریکا به من گفت که هیچ دستورالعملی در آن زمینه ندارد».

شاه، در طولانی‌ترین مصاحبه‌ای که از زمان خروجش از ایران ( در ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ )  انجام داده است، گفت:اکنون بسیاری از مردم می گویند که اگر دولت من نظم و قانون را اجرا می کرد، صد برابر کمتر از ۱۵ ماه گذشته تلف می شدند. ما نمی دانیم چند تن در این ایام قتل عام شده اند. البته هنوز هم ادامه دارد.

  شاه در روز جمعه به مدت دو ساعت با ما به گفتگو نشست. سرخی غروب ، باغ‌های محصور و بزرگ کاخ قُبۀ قاهره را فرا گرفته بود – کاخی که اقامتگاهی رسمی برای بازدید سران کشورهاست. این قصر، منزل کنونی و شاید آخرین خانۀ تبعیدی پهلوی باشد. شاه از ۲۸ مارس که عمل جراحی برای برداشتن طحال او انجام شد، تقریباً در این محل، در انزوا به سر می برد.

او گفت که در ۱۰ روز گذشته نزدیک به پنج کیلو به وزنش افزوده شده است زیرا آثار شیمی درمانی آهسته آهسته محو می شوند. چهره اش علایمی از برنزه شدن را نشان می داد. اما هنوز نشانه هایی از ادامۀ مبارزۀ او با سرطان وجود داشت. کت و شلوارش که به زیبایی دوخته شده بود، به راحتی بر روی شانه‌ها و سینه‌هایش می‌چسبید. عینکش بطور برجسته‌ای روی ویژگی‌های پرنده‌مانند و هنوز لاغر او ظاهر می‌شد.

نشانۀ دیگری که پس از دو عمل اورژانسی بر روی پادشاه سابق ۶۰ ساله، بهبودی ظاهری و موقت او را تضعیف می کرد، زمانی بود که پهلوی در طول مصاحبه با من و کاترین گراهام (رئیس هیئت مدیره روزنامه)، مکرراً مکث می کرد تا نفسی عمیق بکشد.

شاه هنگام صحبت، پشت سر هم آه می کشید، به ویژه زمانی که به پیشرفت های اقتصادی ایران تحت رهبری خود و رویاهای بزرگش برای آینده کشورش اشاره می کرد – آینده ای بر باد رفته و در قیاس با آنچه که وی از آن به عنوان نابودی فعلیِ ملّت «بدست آتش افروزان و تروریست ها» یاد می کرد که اکنون در تهران بر اریکه قدرت تکیه زده اند.

کینه، عصبانیّت، دلتنگی و علایمی آشکار از اندوه تنهایی، همگی در طول مکالمه بچشم می خورد. صحبت هایش ادامه داشت و تنها زمانی به پایان رسید که از دالان های قصر، برای یک تماس تلفنی خارج شد. بیرون، همسرش و کوچکترین دخترش (لیلا) در اطراف محوطۀ کاخ دوچرخه سواری می کردند.

شاه که در اتاق انتظارِ جلوی سالن نشسته بود، ایالات متحده و انگلستان را به دلیل عدم حمایت از او در طول بحران و بابت دوری جستن از او و تلاش برای تعامل با رژیم اسلامی در تهران، سرزنش می کرد.

شاه با بیان اینکه تصمیم گرفته بود با قوّت بیشتری دربارۀ وقایع گذشته و حال ایران صحبت کند، کناره‌ گیری از سلطنت را رد کرد، اما چندین بار اشاره کرد که احتمال دارد برای همیشه قدرت را از دست داده باشد. او تاکید کرد که کناره گیری او، کمکی به آزادی ۵۳ گروگان آمریکایی نخواهد کرد. گروگان گیران اسلامگرا خواستار بازگشت شاه برای محاکمه بودند.

-«تا زمانی که ایالات متحده و هموندانش در غرب آماده تعامل و مدارا با تروریست‌ها و وحشیان تشنه به خون هستند که اکنون دعوی نمایندگی کشور مرا دارند، چگونه می توان به چیزی دست یافت؟ من نمی دانم چگونه مردمان و دولت ها در غرب از معامله با چنین کاراکترهایی سر باز نمی زنند و از آنان بیزار نیستند. شاه گفت: « زمانی که آن شورشیان شروع به تخریب کشور من کرده و شمار بسیاری را ترور کردند، غرب سعی کرد تقریباً این وحشیگری ها را نادیده بگیرد و نوعی از اعتبار و مقبولیت را برای شورشیان فراهم کند».

علاوه بر این، شاه تلویحاً اعلام کرد که در صورت آغاز حرکت علیه حکومت آیت‌الله روح‌الله خمینی، تمامی توش و توان خود را در اختیار کسانی که آنان را «مردمان میهن‌پرست ایران» می‌خواند، قرار خواهد داد.

شاه گفت: «اگر مردم میهن دوست ایران نتوانند حکومت را بازپس بگیرند، قدرت بدست کمونیست‌ها خواهد افتاد. اکنون مساله مهم، زمان است.» او اظهار داشت که نقش خودش «به مردم ایران بستگی دارد که چه می‌خواهند».

شاه به نکات دیگری اشاره کرد:

او احساس می‌کند هیچ مسئولیتی در قبال گروگان‌گیری کادر سفارت آمریکا (توسط افراط‌یون اسلامی که مخالف پذیرش او برای معالجه در ایالات متحده بودند) ندارد. شاه گفت که دولت کارتر، چندی پیش از گروگانگیریِ اعضای سفارت به او گفته بود که از سفارت آمریکا در ایران به اندازۀ کافی محافظت می شود.

وی بعد از ترک پاناما در ۲۳ مارس، پس از آنکه متوجه شد دیگر نمی تواند در آنجا تحت درمان مطمئن پزشکی قرار گیرد، قصد داشت از کاخ سفید بخواهد تا به قول خود مبنی بر پذیرش مجدّد او در ایالات متحده عمل کند. اما شاه چنین درخواستی از کارتر نکرد. او در پاسخ به این سوال که چرا چنین درخواستی را پیگیری نکرده است، گفت: «تصوّر کردم که این درخواست می توانست قیمتی گزاف برای دولت کارتر در بر داشته باشد». او گفت در حال حاضر نمی تواند توضیح بیشتری بدهد.

شاه اکنون متقاعد شده است که «غرب خواستار استقرار همین جمهوری اسلامی بود و شاید می پنداشت که با حربۀ اسلام می توان کمونیسم را مهار کرد». او به طور خاص دولت‌های انگلستان و آمریکا و رسانه‌های غربی را در تسریع سقوط خود مقصر دانست. «بسیار خوب، حال به آنچه می خواستید دست یافتید! آیا خرسندید؟ آیا اکنون در ایران حقوق بشر اجرا می شود؟ آیا دموکراسی و آزادی برقرار شده ؟ … کاری که آنان به نام اسلام با کشور من انجام می دهند، منجر به انزجار و دوری مردم از اسلام خواهد شد».

شاه تصمیم گرفت که در ژانویه ۱۹۷۹ مستقیماً به ایالات متحده نرود. علیرغم آنچه که دولت کارتر از او خواسته بود، شاه به آمریکا نرفت و در مصر اقامت گزید «زیرا تمامی دوستانم می گفتند: اینجا را ترک نکن. برخی می‌گفتند باید به کشورم نزدیکتر باشم ….شاید برای بازگشتم و برخی می‌گفتند چطور می‌توانم به جایی بروم که چنین رفتاری با من کرده است.»

ادامه حضور شاه در منطقه، بر ترس انقلابیون اسلامی در تهران افزود با این تصوّر که او تلاش خواهد کرد تا پس از یک تبعید کوتاه مدت، با کمک سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا بازگشت خود به قدرت را همانند سال ۱۹۵۳ تکرار کند. او پیش از اینکه در اکتبر ۱۹۷۹ برای یک عمل اضطراری کیسۀ صفرا به نیویورک پرواز کند، از مصر به مراکش، سپس به باهاما و بعد برای اقامت به مکزیک رفت. گروگان‌ها در ۴ نوامبر دستگیر شدند. شاه در ۱۵ دسامبر عازم پاناما شد.

شاه در حال حاضر مشغول بازنگری کتابی ست دربارۀ سقوط خود که در اوایل امسال به زبان فرانسه منتشر شد. وی خاطرنشان کرد: این بازنگری شامل ملاحظاتی ست پیرامون نقش آمریکا در بحران ایران.

به نظر می رسید که شاه مشتاق گفتگو با خارجی‌هاست. او، همسرش و دو دختر ۹ و ۱۷ ساله، در یک کاخ پر نقش و نگار و تزئین شده، متشکّل از صدها اتاق زندگی می‌کنند که در سال‌های اخیر به‌عنوان میهمان‌خانه ای برای پرزیدنت هایی چون نیکسون و کارتر و دیگر سران کشورها مورد استفاده قرار گرفته است. انور سادات، رئیس جمهور مصر، همچنین برای شاه یک سر پیشخدمت مصری، چند کارمندِ خانه و نیروهای امنیتی مسلح فراهم کرده است که از پهلوی و خانواده اش مانند «یک پادشاه هنوز بر سر قدرت»، مراقبت می کنند. به نظر می رسد سادات یک بازدید کنندۀ دائمی است.

لحن شاه تیره و تار بود. با اشاراتی مجدّد به وحشت اعدام‌ها، دستگیری دیپلمات‌های آمریکایی و فروپاشی قدرت مرکزی که جایگزین رویاهای او برای احداث مترو و برق و سایر مزایا در سراسر کشوری که تحت رهبری او « تا آستانۀ پیوستن به توسعه یافته‌ترین و خوش شانس‌ترین کشورهای جهان » رسیده بود، صدایش اغلب به خاموشی می رفت.

او مانند زمانی که در قدرت بود، اتهاماتی مبنی بر اینکه دولتش، مخالفان سیاسی را با شکنجه پلیس مخفی ساکت کرده بود رد کرد و فسادی را که خانواده‌اش از آن سود برده‌اند، بکنار می گذاشت. او گفت که «محافل لیبرال» در ایالات متحده با مخالفت با ارسال تسلیحات بیشتر به ایران، راه را برای نفوذ شوروی به افغانستان هموار کردند. شاه گفت: «یک ایران نیرومند از نظر نظامی، می توانست صلح را در منطقه برقرار کرده و حفظ کند».

دگرگونی شخصیت او از یک حاکم مستبد با رویاهای عظیم و پر شکوه برای کشورش، به یک نجیب زاده پارسی محروم و وابسته به میهمان نوازی یک ملت عرب، هنوز ناقص و ناتمام مانده است.

او به سهولت به خاطرات فراخوان نوآورانه‌اش که بیش از یک دهه پیش برای نشست بین المللی کشورهای منتخب برای دستیابی به یک پیمان اقتصادی جهانی که انرژی و تجارت را پوشش می داد و در تشریح استراتژی ژئوپلیتیکی خود برای مقاومت با مداخله ی شوروی در قلب اوپک، در همان اجلاس سران کشورهای منتخب، باز می گشت.

چند لحظه بعد،شاه با تاسف پذیرفت که کشورهای غربی تا همین اواخر ایدۀ توافق اقتصادی را نادیده می‌گرفتند. اما او می‌دید که استراتژی دولت های غربی با پذیرش «واقعیت‌های انجام‌شده یکی پس از دیگری»، از جمله برکناری او و تهاجم شوروی به  افغانستان، به طرز مهلکی تضعیف شده است.

یک تغییر ساده در گفتارش، بیش از همه، نمایانگر دنیای پر تضادی بود که شاه در آن بسیار نا آرام بنظر می رسید. او اینگونه آغاز و سپس مکث کرد: «در آخرین سال سلطنت من….یعنی طی آخرین سالی که در کشورم بودم…».

 شاه در پاسخ به سوالی پیرامون رویارویی با از دست دادن قدرت خود، میزان قاطعانه‌ای از «باور به تقدیر و سرنوشت » را از خود بروز داد. مقامات آمریکایی ادعا می کنند که این رگه از «سرنوشت گرایی» در شکست او و در عدم مقابله ارتش علیه اعتراضات گستردۀ ایران در سال‌های ۱۹۷۸ و ۱۹۷۹، مهلک تر از سیاست‌های پر تضاد آمریکا بود.

وی گفت:« من همیشه فردی بسیارعارف و معنوی بوده‌ام، بنابراین هر اتفاقی که می‌افتد به‌عنوان خواست خدا یا قسمت و سرنوشت یا هر اسمی که می‌خواهید بر رویش بگذارید، تلقی می کنم. من از دیدگاه و منظر فلسفی آن معضلات را اینگونه می بینم. این باور، مانع نمی شود که اندیشه کنم یا نتوانم آه بکشم و یا در نهایت در درون خود برای آنچه بر کشورم می گذرد گریه کنم».

در گذشته، او شباهتی به عکس‌های این شخصیت لاغر و اسکلت مانند نداشت که دو ماه پیش برای برداشتن طحال بزرگ و سرطانی اش از پاناما به مصر پرواز کرد. ناظران در آن زمان می گفتند که شاه در حال گذر از آخرین مراحل مرگ است. شبه‌ نظامیان اسلامگرا که گروگان‌های آمریکایی را نگه می‌داشتند، چنین اظهاراتی را به سخره گرفته و مدعی شدند که حال او مساعد است و این سفر، بخشی از توطئه بازگرداندن شاه به تخت سلطنت است.

شاه با زبان انگلیسی روان خود گفت: «چند روز پیش، نگون بخت و بیمار به نظر می رسیدم ». او گفت که کمرنگ شدن آثار شیمی درمانی باعث افزایش وزن او شده است، اما افزود که همچنان از بیماری‌های متعدد خود رنج می برد. او توضیح داد که باید هر سه هفته یک بار و تا پنج ماه دیگر به شیمی درمانی ادامه دهد. شاه گفت که تا آینده‌ای قابل پیش بینی در مصر خواهد ماند.

به نظر می رسد گزارش او در مورد دریافت اشارات گیج کننده آمریکایی در حالیکه برای رژیم در حال فروپاشی خود در خواست یاری می کرد، تاییدی است بر گزارش های اخیر منتشر شدۀ منابع آمریکایی، که نشان می دهد زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی پرزیدنت کارتر، پیام‌هایی خصوصی از طریق سفیر ایران اردشیر زاهدی برای شاه ارسال می کرده است. برژینسکی خواستار واکنش شدیدتر نظامی در تقابل با این شورش ها بود و این در حالی ست که سایروس ونس، وزیر امور خارجه از حمایت رسمی آمریکا از چنان سیاستی خودداری می کرد. ونس با اعمال خشونت مخالف بود.

ژنرال‌های شاه به سربازان خود دستور دادند تا به سوی مخالفان شلیک کنند و صدها تن از شورشیان را از پای درآوردند – شورشیانی که خواستار سرنگونی شاه در طول ماه‌های آشوب قبل از خروج پهلوی بودند. اما به دلایلی که هنوز مورد بحث است، نیروهای نظامی یا امتناع کردند و یا به آنها دستور داده شد در اوج تظاهرات دی و بهمن ۱۳۵۷ با حامیان خمینی مقابله نکنند.

دلسردی و تلخکامی  شاه نسبت به نقش آمریکا در طول گفتگو مشهود بود. او در پاسخ به این سوال که آیا احساس می‌کند دولت کارتر با نپذیرفتن او هنگام ترک پاناما، او را نومید کرده است، پاسخ داد:

بله. از همان ابتدا، بله. از مدت‌ها قبل شروع شده بود. این نکتۀ جدیدی نیست».

او پیشتر گفته بود:«بزرگترین اشتباه من این بود که به آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها در مورد مشکلات داخلی میهنم گوش فرا دادم… با نگاهی به گذشته، [توصیه نادرست آنان] این بود که تمامی تروریست‌ها را از زندان آزاد و آنها را رها کنم و به آنها امکان بدهم که رهبر گروه آتش افروزان و شورشیان بشوند – شورشیانی که همواره تلاش می کردند که دولت را نا توان کنند تا در برابر فشار غارتگران و آتش افروزان تسلیم شود، بدیگر عبارت، دولت را به مسیری بکشانند تا سیاست تسلیم در برابر این راهزنان را دنبال کند. »

شاه گفت: «توصیه‌های ایالات متحده، که از طریق سفیرش ویلیام سالیوان ابراز می شد، مرا متقاعد کرد که سیاست تلاش در آخرین لحظه را « برای یافتن راه حلی بمنظور بقدرت رساندن اپوزیسیون » پیگیری کنم. این در واقع، سیاست خودم بود. اکنون می ببینم که اشتباه کردم. مصمّم بودم که خون نریزم.» او گفت: « درعوض باید به حکومت نظامی که در ماه نوامبر برسرکار آمده بود  دستور می دادم تا نظم و قانون را برقرار کند ».

شاه ادامه داد که سفرای آمریکا و انگلیس در تهران برای حمایت از سیاستمداران سکولار اپوزیسیون به رهبری مهدی بازرگان، مرا رها کرده بودند. این سیاست «راه را برای خمینی هموار کرد. آنها دیدند که ما تحت فشار تسلیم شده ایم و مصمم شدند که تا آخر، همین راه را طی کنند».

 شاه در پاسخ به سؤالی درباره گزارش‌ هایی مبنی بر ارسال پیام‌هایی از واشنگتن که به او پیشنهاد شده بود از «مشت آهنین» استفاده کند، گفت:

«هر بار که از سفیر آمریکا می‌خواستم چنین اخباری را تأیید کند، او همواره می‌گفت « هیچ دستوری ندارد».

شاه در پاسخ به این پرسش که آیا پیام‌ها از طرف برژینسکی و از طریق زاهدی آمده بود، گفت: «مطمئناً. اما از سیگنال و کانال رسمی آمریکا خبری نبود و هر زمان که قصد راستی آزمایی آن سیگنال ها را داشتم، هیچ تاییدی در کار نبود. چطور می‌خواهید در سیاست خارجی خود اینگونه عمل کنید؟ شاید آن مرد بیچاره (سالیوان) هیچ دستوری نداشت. فکر نمی‌کنم او دروغ گفته باشد».

شاه گفت که ژنرال هایزر، معاون فرماندۀ نیروهای آمریکایی در اروپا که توسط کاخ سفید به تهران اعزام شده بود، با ترتیب دادن ملاقاتی میان رئیس ستاد ارتش، ارتشبد عباس قره باغی که اسماً به شاه وفادار بود و بازرگان که در صدد سرنگونی شاه بود، در واقع کابینه موقتی را که شاه بر جای گذاشته بود، تضعیف کرد.

 پس از خروج شاه از کشور، «هایزر مانع شد تا ارتش حافظ قانون اساسی باشد و همان ارتش بخاطر این مرد مضحک یعنی بازرگان که فقط یک دست نشانده انگلیسی‌آمریکایی بود تسلیم شد». بازرگان به عنوان اولین نخست وزیر در زمان خمینی خدمت کرد. اما دولت او با تسخیر سفارت آمریکا سقوط کرد.

شاه همچنین به شدّت سیاست فعلی آمریکا را در خلیج فارس رد کرد و طرح‌هایی را که برای استقرار سریع نیرو که از تجهیزاتی از پیش تدارک دیده شده در منطقه استفاده می‌کرد، «مضحک» توصیف کرد. «ایالات متحده دو لشکر هوابرد دارد که باید در برابر ۱۳ لشکر هوابرد روس ها در منطقه مستقر کند. شما در حال ذخیره تجهیزات برای آوردن ۱۵۰۰۰ تفنگدار دریایی هستید که پرواز آنها به اینجا، دو یا سه روز طول می کشد، در حالی که روس‌ها می توانند فوراً ۴۰۰ هزار سرباز را به کشور من بفرستند. اگر من در کشورم می ماندم، ۶۰۰ هزار نیرو برای استفاده در چنین مواقعی داشتم. در سال ۱۹۸۳ این تعداد به ۷۶۰ هزار نیرو می رسید».

 شاه افزود: «حدود ۱۲ سال پیش به ایالات متحده، آمریکا و انگلیس در مورد افغانستان هشدار داده بودم و طبق معمول، ایالات متحده آمریکا بر این باور بود که آمریکا بهتر می داند و هشدار مرا چندان جدی نگرفتند. سپس یک سری کودتا رخ داد تا اینکه در افغانستان رسماً حکومت مارکسیستی اعلام شد. اگر من در کشورم می بودم و سیاست خود را ادامه می دادم، اکنون و به ویژه در سال ۱۹۸۳ وضعیت بهتری می داشتیم. هیچ نیروی، جز وقوع یک جنگ جهانی، توان تجاوز به افغانستان و دریای عمان و اقیانوس هند را نمی داشت. حال آنچه رو در رو داریم این است که حتا در کنفرانس اسلامی در اسلام آباد گفته شده که اعتقاد عمیق آنها بر این پایه استوار شده که شوروی می باید نیروهای نظامی خود را خارج کند و ممالک مسلمان قصد دارند با دولت فعلی آقای [ببرک] کارمل قرارداد ببندند. یعنی دولت افغانستان را به رسمیت می شناسند. بعید نیست که اروپاییان نیز همین روال و مسیر را دنبال کنند چرا که می گویند این مشکل فقط راه حل سیاسی دارد. من جنگ طلب نیستم و اصراری بر جنگ ندارم، دقت کنید ! من سخن از جنگ نمی کنم، فقط می گویم که همگان این عمل انجام شده را می پذیرند، طبق معمول… خواهید دید».

 شاه، مانند اظهارات پیشین اش، علت بسیاری از آشفتگی‌ها را در ایران، به سرعت شتابان تغییرات اقتصادی و اجتماعی تحت رهبری خود مرتبط می داند. به گفته او، در طول یک دهه، درآمد سالانه هر ایرانی از ۶۰ دلار به ۲۵۴۰ دلار افزایش یافت. او گسترش سریع نیروی کار در دوران حکومتش را با ۴ میلیون نفری که اکنون به گفته او بیکار اند، مقایسه کرد. شاه افزود:  « در نهایت، ما سریع‌تر از آنچه که برخی افراد می‌توانستند هضم کنند، پیش رفتیم ».

 او گفت:

-« شخص من نیست که اهمیت دارد. ما همه می آییم و می رویم. اما ایران کشور من است و آنچه مهم است تلاش ما برای آبادی میهن بود.صد سال طول می کشد تا یک درخت رشد کند اما تنها یک دقیقه طول می کشد تا آن را قطع کنند. آنها حتّی جنگل‌ها را نابود کرده اند. همه چیز را نابود می کنند».

شاه در تاریکی کاخ قُبّه ادامه داد:

-«ما به تمدّن بزرگ فکر می کردیم. فکر می کردیم می توان زندگی را با هنر و روح میهن دوستی غنی کرد، اما شکوفایی اندیشه و آن روح به اینجا کشانده شد. اکنون همۀ آن تلاش ها از میان رفته است».

در همین باره:

https://mirfetros.com/fa/?p=36238

 

 

 

نفت،شاه،«انقلاب اسلامی»…و دیگر هیچ! (بخش دوم)، علی میرفطروس

ژانویه 20th, 2022

* برخی تحلیل ها -در بارۀ آخرین ماه های منجر به انقلاب- با «ساده نگری» و «اگر» های بسیار   معتقدند که «اگر شاه چند ماه زودتر کسانی مانند دکتر صدیقی یا دکتر بختیار را انتخاب می کرد از وقوع انقلاب جلوگیری می شد»!. اینگونه تحلیل ها از تصمیم پنهانی آمریکا برای سرنگون کردنِ شاه  غافل اند.

* استقلال طلبی‌ها و سرکشی‌های شاه در برابرِ کمپانی های نفتی باعث شده بود تا برخی دولتمردان آمریکا از «حملۀ نظامی به ایران» یاد کنند،تهدیدی که بعدها در بارۀ کشور لیبی و حکومت قذّافی انجام شد.

در بخش نخست ،برخی مؤلّفه‌های نظریِ نگارنده در بارۀ علل و عوامل انقلاب اسلامی ارائه شده است ، هدف از نوشتن این مقال ، گشودنِ چشم اندازی متفاوت از چگونگی یا چرائیِ وقوع این رویدادِ سرنوشت ساز بود. پس از فرو -نشستنِ غبارِ کینه‌ها و کدورت ها و با فروپاشی دیوارهای ایدئولوژیک ، اینک روشن تر می‌توانیم به این «داستان پُر آب چشم» بنگریم.بنظر می رسد که اینک بسیاری از روشنفکران ایران از «تحلیلِ انقلابیِ انقلاب» فاصله گرفته و با فروتنی و تواضع به بازاندیشیِ این رویداد سرنوشت ساز  می پردازند،

برخی دوستان – در بارۀ آخرین ماه های منجر به انقلاب- با «ساده نگری» و «اگر» های بسیار  معتقدند که:« اگر شاه چند ماه زودتر کسانی مانند دکتر صدیقی یا دکتر بختیار را انتخاب می کرد، از وقوع انقلاب جلوگیری می شد»!. این دوستان از تصمیم پنهانی آمریکا برای سرنگون کردنِ شاه  غافل اند و فراموش می کنند که با توجه به مواضعِ تُندِ شاه در برابر کمپانی های بزرگ نفتی،شاه می بایست سرنگون می شد یا به قتل  می رسید چندانکه دو سال قبل از«انقلاب اسلامی»کتاب«سقوط  79» سرنگونی شاه را در سال 57=79 «پیش بینی»کرده و «دیوید وایزمن» -افسر بلند پایۀ سازمان سیا در تهران- نیز مأمور کشتنِ شاه شده بود.دکتر امیر اصلان افشار(رئیس کُل تشریفات دربار) نیز در گفتگو با نگارنده از «چای زهر آلود!» و از نگرانی های شاه برای مسموم کردنش یاد کرده است،با اینحال ، رفتن شاه از ایران  نه«از ترسِ جان»بلکه برای گفتگو با دولت آمریکا و نوعی «مأموریّت برای وطنم» بود به این امید که بتواند ایران را از«وحشت بزرگ» نجات دهد. روایت دست اوّلِ دکتر امیر اصلان افشار  بازگو کنندۀ این ماجرا است: چرا شاه رفت؟

 پس از گذشت 43 سال،برخی روشنفکران و رهبران سیاسی هنوز می توانند در توجیه اشتباهاتِ خود به این یا آن رویداد (مانند 28 مرداد32 یا اسلامگرائی شاه)«توسّل» جویند ولی آنچه که نگارنده« نگاه مادرانه به تاریخ» نامیده بر این نکته تأکید دارد که بسیاری از شخصیّت‌های ممتازِ تاریخ معاصر ایران در بلندپروازی‌های مغرورانۀ خود ایران را سربلند و آزاد و آباد می‌خواستند،هر چند که هر یک- چونان عقابی بلند پرواز -در فضای تنگِ محدودیّت‌ها  پَر سوختند و «پَرپَر» زدند.مواضع تُندِ محمد رضا شاه در مقابله با دولت آمریکا و کمپانی‌های بزرگ نفتی نمونه‌ ای از این مدّعا است که ادامۀ آنرا در زیر  می خوانید:

۷- شاه از «قیمت هر بشکه نفت در حد قیمت یک بُطری آبِ إویان» بشدّت ناراضی بود و کوشید تا از طریق «سازمان کشورهای صادر کننده نفت» (اوپِک) ضمن خاتمه دادن به اجحاف‌های دراز مدّتِ کمپانی ‌های نفتی ، قیمت نفت را تا 4 برابر افزایش دهد.

۸- شاه در 6 بهمن 1349 هشدار داده بود که «بین ما و قدرت های امپریالیستی  برخوردی روی می دهد» و در تداوم کوشش های شاه برای استیفای منافع ملّی ایران در رابطه با نفت، در 23 آبان 1355 اعلام شد:

-«اوپک از تهدیدات آمریکا نمی ترسد.ایران رهبری افزایش قیمت نفت را برعهده می گیرد».

۹- اینگونه استقلال طلبی‌ها و سرکشی‌ها در مقابله با کمپانی های نفتی باعث شده بود تا برخی دولتمردان آمریکا از «حملۀ نظامی به ایران» یاد کنند،تهدیدی که بعدها در بارۀ کشور لیبی و حکومت قذّافی انجام شد.شاه    در پاسخ به تهدید«حملۀ نظامی به ایران» اعلام کرد :

– «هیچ کشوری قدرت حمله به ایران را ندارد».

 قدرت نمائی‌های شاه- البتّه – بی پایه نبود زیرا که در آن سال‌ها ارتش ایران نیرومندترین ارتش منطقه بود و می‌رفت تا به پنجمین ارتش نیرومند جهان تبدیل شود. در واقع، همسایگی با اتحاد جماهیرشوروی و رؤیای دیرینۀ روس‌ها برای دستیابی به آب‌های خلیج فارس، حملۀ متفقین به ایران و خلع و خروج رضاشاه از ایران (شهریور۱۳۲۰)، سودای صدّام حسین در حمله به ایران و اشغال مناطق نفتخیز خوزستان و دیگر مسائل استراتژیک منطقه، باعث شده بود تا شاه ارتش ایران را به مدرن ترین سلاح‌ها و جنگنده‌ها تجهیز کند…و دیدیم که با همین سلاح‌ها و جنگنده‌ها بودکه ارتش ایران توانست در برابر جنگ ۸ سالۀ صدّام حسین علیه ایران مقاومت کند. در همین رابطه، «مایک والاس»، روزنامه نگار معروف تلویزیون آمریکا بهنگام گفتگو با شاه وقتی از واژۀ «خلیج» -به جای «خلیج فارس»-استفاده کرد،شاه با عصبانیّت از او انتقاد کرد و «مایک والاس» را وادار ساخت تا در برابر دوربین‌های تلویزیونی اذعان کند که این خلیج ، در دوران تحصیل او ، «خلیج فارس» بوده و هم اکنون نیز «خلیج فارس» است.

با چنان غروری، شاه می گفت:

-«من نمی خواهم ناظرِ حرّاج شدنِ کشورم باشم…چه کسی به انگلیسی ها اختیار داده که «لله» و معلّمِ کشورهای خلیج فارس باشند…ایران برای تصرف جزایر ابوموسی و تُنب[کوچک و بزرگ] به زور متوسل می شود».

  و شگفتا که در همین زمان برخی سازمان های سیاسیِ در خارج از کشور- از جمله « سازمان کمونیستیِ احیا »- شعار می دادند:

کوتاه باد حاکمیّت استعماری و فاشیستی رژیم شاه بر جزایر عربی» (یعنی جزایرخلیج فارس).

۱۰- طبق اسناد سازمان برنامه و بودجه ایران (تهران، ۱۳۵۵) : شاه می‌خواست  که تا سال ۱۳۷۰ ایران از استانداردهای رفاه اجتماعی، بهداشت، سطح زندگی و پیشرفتِ کشورهای اروپائی برخوردار شود و تا سال۱۳۸۰ از نظر صنعتی و رفاه اجتماعی همتراز فرانسه، انگلیس و ایتالیا گردد.از این رو،توسعۀ زیرساخت ‌های صنعتی و طرح‌های عظیم اقتصادی و اجتماعی ، تاسیس کارخانۀ ذوب آهن اصفهان، تراکتور سازی تبریز، ماشین سازی اراک و تولیدات کارخانه‌های ایران ناسیونال، ارج، آزمایش و…صدور این تولیدات به کشورهای منطقه، رکود صنایع اروپا را دامن می‌زد و بی تردید موجب نارضائی صاحبان صنایع در اروپا و آمریکا بود.

 سیاست‌های توسعۀ صنعتی کشور، تجهیز ارتش ایران به پیشرفته ترین و  مدرن ترین سلاح‌ها (در مقابله با حملۀ احتمالی روس ها یا صدّام حسین) ، انجام اصلاحات گستردۀ اجتماعی (خصوصاً تامین بهداشت، دارو و درمان رایگان درشهر و روستا، تحصیل رایگان برای همگان از دوران ابتدائی تا دانشگاه، راهسازی‌ها و توسعۀ شبکه‌های صنعتی و تولیدی و غیره) شاه را بیش از پیش به در آمدهای نفتی نیازِمند می ساخت.شاه شاید می‌توانست با عقب نشینی موقّت و پائین نگهداشتن قیمت نفت، بر غوغاها و توطئه‌های کمپانی‌های نفتی چیره شود،ولی واقعیّت این بود که با توجه به بیماری اش،شاه احساس می‌کرد که زمان به نفع وی نیست و او فرصت زیادی ندارد تا طرح‌های بلند- پروازانه‌اش را تحقّق بخشد؛طرح هائی که شاه آنرا «رسیدن به دروازۀ تمدّن بزرگ» می‌نامید.

پروفسور اسکات کوپر- بر اساس مذاکرات و مکاتبات محرمانۀ شاه و سفیر وقت ایران در واشنگتن (اردشیر زاهدی) با مقامات دولت آمریکا- نشان داده که پس از ماجرای «واترگیت» و استعفای نیکسون، پایگاه سیاسی-اجتماعی جرالد فورد (معاون و جانشین نیکسون) به شدّت آسیب دیده بود و لذا، وی افزایش دوبارۀ قیمت نفت توسط شاه و نارضایتی عمومی را به نفع مبارزات آیندۀ ریاست جمهوری خود نمی‌دانست و از این رو، زیر فشار مشاوران ارشدش،در نامۀ تندی (به تاریخ ۷ آبان۱۳۵۵=۲۹ اکتبر۱۹۷۶) به شاه هشدار داد که «افزایش دو بارۀ قیمت نفت برای اقتصاد جهانی فاجعه بار خواهد بود.این افزایش می‌تواند «فشار عمده‌ای بر نظام مالی بین المللی وارد کند» و اقتصاد جهانی را دو باره وارد رکود کند. فورد اخطار کرد:

– «صبرش در برابر رفتار پرخاشگرانۀ شاه تمام شده است…».[1]

شاه به تاریخ ۱ نوامبر ۱۹۷۶ =۱۰آبان ۱۳۵۵در پاسخ تندی به نامۀ رئیس جمهور آمریکا تأکید کرد:

هیچ کس نمی‌تواند چیزی را به ما تحمیل کند، هیچ کس نمی‌تواند به نشانۀ تهدید انگشت‌اش را به سوی ما بگرداند، چون ما نیز انگشت خود را به سوی او خواهیم گرداند».[2]

در ادامه ، شاه خطاب به رئیس جمهور امریکا از«اعتیاد ناسالم کشور او به نفت ارزان »سخن راند. او از پذیرش این که مشکلات اقتصادی در غرب ناشی از قیمت‌های بالای نفت است، سر باز زد.شاه سپس سخنان چشمگیری اظهار می‌دارد و تهدید نیشداری را خطاب به رئیس جمهور ایالات متحده مطرح می‌کند:

-«در صورت وجود مخالفت‌ با ایرانِ شکوفا و به لحاظ نظامی قدرتمند در کنگره یا کانون‌های دیگر،باز هم منابع بسیاری برای تأمین احتیاجات ما وجود دارد، و زندگی ما در دستان آنها نیست. اگر این کانون‌ها  مسؤولیت خود را نشناسند، مایۀ تأسف است،اما اگر مسؤولیّت‌شناس باشند، از نگرش خود نسبت به کشور من متأسف خواهند شد.لحن تهدیدآمیز و نگرشِ پدرمآبانۀ این کانون‌ها  بیش از هر چیزِ دیگر واکنش ما را برمی‌‌انگیزد.

شاه -با لحنی تهدید آمیز- در پایانِ نامه‌اش به رئیس جمهور آمریکا نوشت:

– «اگر وجود ایرانی خوشبخت و به لحاظ نظامی مقتدر مخالفانی در کنگره و دیگر کانون‌های قدرت[در آمریکا] دارد، منابع فراوان دیگری برای تأمین نیازهای ما وجود دارد و زندگی ما در دست آن‌ها نیست. اگر این کانون‌ها مسئولیت پذیر نیستند جای تأسف است اما باید مسئولیت پذیر شوند…هیچ چیز بیش از لحن تهدیدآمیز کانون‌های خاص قدرت و شیوه‌های پدرمآبانه واکنش ما را تحریک نمی‌کند».[3]

این سخنانِ تند، دشمنان شاه در کاخ سفید را مصمّم تر ساخت تا برای راحت شدن از دستِ این «یاغی» و «شرِّ مطلق»، سرنگونی شاه را در دستورِ کارِ خود قرار دهند. سر دمدارِ این طرح شیطانی «ویلیام سایمون» (وزیر دارائی و سلطان انرژی در دولت‌های نیکسون و فورد) بود که همراه با «دونالد رامسفلد» (یکی از سر دمداران بعدی حملۀ آمریکا به عراق در سال۲۰۰۳) با کمپانی‌های نفتی و عربستان سعودی پیوند داشت،طرحی که «هنری کیسینجر» آنرا «منجر به روی کار آمدنِ یک رژیم افراطی در ایران» می‌دانست:

 اگر از دست شاه خلاص شویم، با یک رژیم رادیکال مواجه خواهیم شد[4]

۱۱- ملک «فهد» (سلطان عربستان) با وجود تظاهر به دوستی و ارادت عمیق به شاه، از اقتدار سیاسی و قدرت روز افزون نظامی‌اش در منطقه نگران بود.در سال ۱۹۷۵شایعه‌ای مبنی بر احتمال اشغال مناطق نفتی عربستان توسط ارتش ایران، بر نگرانی‌های «ملک فهد» افزود، شایعه‌ای که چه بسا از سوی ویلیام سایمون و تیم او در کاخ سفید به گوش رهبران سعودی رسیده بود.

   در چنان شرایطی، با تلاش‌های شاه در ۱۷دسامبر ۱۹۷۶=۲۶ آذر ۱۳۵۵ کنفرانس «دوحه» برای افزایش دو بارۀ قیمت نفت تشکیل شد. در این کنفرانس، عربستان سعودی در یک توافق محرمانه با آمریکا، غافلگیرانه در مقابل چشمان بُهت زدۀ شاه اعلام کرد که تولید نفت خود را از ۸ میلیون و ششصد هزار بشکه در روز به ۱۱میلیون و ششصد هزار بشکه افزایش می‌دهد. درحالیکه شاه معتقد بود که «اگر ما زیرِ نرخِ تعیین شده ،نفت بفروشیم، به اوپک خیانت کرده ایم و من از فکر چنین اقدامی اِکراه دارم».

  با اقدام غافلگیرانۀ عربستان سعودی، شاه دچار یک شوک عظیم مالی شد بطوری که در گفتگو با اسدالله عَلم گفت:«ما ورشکست شده‌ایم! ما با یک حرکت عربستان کیش و مات شده‌ایم»

  این سخن شاه – البتّه- به معنای ورشکستی مالی و اقتصادی ایران نبود زیرا -چنانکه گفته ام- رژیم شاه به کشورهای مختلفی وام داده بود و درصنایع بزرگی (مانند شرکت صنعتی عظیم گروپِ آلمان) سرمایه گذاری کرده و سهام ۱۳۵ کمپانی و کارخانۀ عظیم درِ دنیا را خریده بود

و لذا می‌توانست با فروش این شرکت ها ‌و یا با وام گرفتن از «صندوق بین المللی پول»، بحران مالی موجود را از سربگذراند.به عبارت دیگر،تئوریِ«بحران اقتصادی»توضیح دهندۀ انقلاب ایران نیست چرا که در همان زمان با افزایش ارزش ریال در برابر دلار آمریکا، پول ملّی ایران(ریال)در کنارِ دلار و دیگر پول‌های معتبر جهانی،به عنوانِ ارزِ بین المللی شناخته شده بود .

 به نظر می رسد که شاه، در پُشت «کودتای نفتی عربستان و آمریکا» توطئۀ پنهانی را می دید که سرنگونی رژیم اش را هدف قرار می‌داد،همچنانکه کیسینجر در سال۱۹۷۴ به آن اشاره کرده بود.

۱۲- دو سال پیش از حوادث ۱۳۵۷،در اوایل سال ۱۹۷۷کتاب« سقوط ۷۹» اثر «پُل-آردمَن» (متخصّص امور مالیِ بین المللی و دلّال کمپانی‌های نفتی) در آمریکا منتشر شد. شباهت‌های حیرت انگیز حوادث و قهرمانان اصلی کتاب (یعنی محمدرضاشاه و پادشاه عربستان سعودی)، این نظر را تقویت می‌کند که این کتاب،به سفارش کمپانی‌های بزرگ نفتی و به منظور تضعیف روحیۀ شاه منتشر شده بود.آنچه در این کتاب  بسیار مهم بود،تعیین سال سقوطِ شاه بود:1979=1357

۱۳- شاه از حامیان حزب جمهوریخواه و از دوستان نزدیکان ریچارد نیکسون بود و گویا به ستاد انتخاباتی وی کمک مالی کرده بود. با این «سوء سابقه»، انتخاب کارترِ دموکرات از همان آغاز برای شاه می‌توانست «مسئله ساز» باشد.شاه در خرداد ماه سال ۱۳۵۶(پنج ماه بعد از آغاز زمامداری کارتر) با اشاره به حملات برخی جریانات سیاسی در آمریکا به وی، در مصاحبه با ادوارد سابلیه، روزنامه نگار معروف و رئیس انجمن روزنامه نگاران فرانسه، گفت:

– «این حملات در وهلۀ اول با مسئلۀ نفت شروع شد. هنگامی که ما سعی کردیم سیاست پنجاه پنجاه خود را تغییر دهیم و آن را به صورتی درآوریم که ۷۵ درصد بهره  نصیب ما و ۲۵ درصد سهم طرف مقابل شود، حملات علیه من و کشورم شروع شد. تا قبل از این جریان، هرگز سابقه نداشت که یک دانشجوی ایرانی در خارج از ایران دست به تظاهرات بزند و هیچ گاه وسائل ارتباط جمعی امریکا و اروپا به ایران حمله نمی‌کردند. بی‌تردید پس از بروز مسئلۀ نفت بود که حملات علیه ایران شروع شد و چون ما سیاست خود را با قدرت هر چه بیشتر ادامه دادیم به طوری که در چهار یا پنج سال پیش اختیار تمامی ذخایر هیدرو کربن خود را در دست گرفتیم، این حملات، همزمان به اوج خشونت رسید و حتّی تقریباً تبدیل به نفرت شد ، که چرا و چگونه یک کشور آسیایی چنین جرأتی به خود می‌دهد؟… مسئله در اینجا است که چگونه یک کشور جرأت می‌کند پیشنهادهایی ارائه دهد که با منافع اختصاصی بعضی‌ها مغایرت دارد؟ منظورم همان کارتل‌های نفتی عظیم است . واقعاً که این جز استعمار چیز دیگری نیست. پس از پایان جنگ به نظر می‌رسید که امپریالیسم و استعمار دیگر به پایان رسیده است… یک پادشاه اگر از کوچکترین شخصیّتی برخوردار باشد، باید خود را با کشور و منافع کشورش یکی بداند، نه اینکه سیاست عوامفریبی را در پیش گیرد. یک پادشاه حتی اگر از هوش بهرۀ کمی برده باشد، با در نظر گرفتن منافع کشورش بهترین راه را پیدا می‌کند و در آن راه گام برمی‌دارد و این شاید همان چیزی است که ما شاهد آن هستیم».

 ۱۴– نظر دولتمردانِ دموکرات آمریکا نسبت به شاه چنان آلوده به کینه و نفرت بود که بعدها-بهنگام بستری شدن شاه در بیمارستان برای درمان سرطانش – «اندرو یانگ» نمایندۀ کارتر در سازمان ملل با گلایه در این باره گفت:

-«انگار به آدولف آیشمن پناه داده‌ایم!».

  پس از روی کارآمدن کارتر، شاه خواست تا ضمن سفر به آمریکا و گفتگو با کارتر  برای رفع «سوء تفاهم» ها و بهبود روابط  دو کشور  بکوشد،امّا ورود شاه به محوطۀ کاخ سفید (در ۲۳ آبان ۱۳۵۶) با حوادث بی سابقه و  خونینی همراه بود.

۱۵- در سال‌های ۱۳۵۴-۱۳۵۵ آیت الله خمینی نه تنها سودای رهبری و رسیدن به قدرت سیاسی نداشت بلکه بخاطر پیری و کهولتِ سن خواهان بازگشت به ایران بود.به روایت دکتر سـیروس آموزگار: در سـال ۵۵ یکی از مقامات عالی رتبۀ ایرانی (ایرج گلسـرخی، مسـئول امور اوقاف و حجّ و زیارات) سـفری به عراق داشـت و با اسـتفاده از فرصت به زیارت مرقد امام علی در نجف رفت. بهنگام زیارت، فردی به مقام ایرانی نزدیک شـد و گفت:

– «لطفاً فردا -بهنگام نماز صبح -در حرم باشـید، شـخص مهمی خواهان ملاقات با شما است»…

  مقام عالی رتبۀ ایرانی، سـحرگاه فردا به حرم امام علی رفت و با تعجّب دید که آن شـخص مهم، «آیت الله روح الله خمینی» اسـت که آمده بود و از مقام ایرانی می‌خواسـت که واسـطه شـود تا او (خمینی) در آن سـن و سـال پیری، از تبعید به ایران برگردد.[5]  

   هوشنگ معین زاده (نویسنده و مسئول امور امنیّتی سفارت ایران در بیروت) نیز تأئید می‌کندکه درخواسـت بازگشـت خمینی به ایران قبلاً نیز توسـط «امام موسی صدر» از طریق سـفارت ایران در بیروت، به سـاواک گزارش شـده بود[6]

  دکترحسین شهید زاده، سفیر ایران در عراق که بخاطر پیوندهای خانوادگی، روابط نزدیکی با روحانیون داشت، تأکید می‌کند: چندماه قبل از انقلاب، آیت الله خمینی خواهان بازگشت به ایران بود [7]  

  دکتر امیر اصلان افشار نیز ضمن تأکید بر «منشاء خارجی شلوغی‌های ایران در سال ۱۳۵۷»، یادآور می‌شود:

– «از خمینی در آن زمان، اصلاً خبری نبود و حتّی در سال ۱۳۵۵ او خواستار بازگشت محترمانه به ایران و رفتن بی سر و صدا به قم شده بود». [8]

۱۶- حتّی در اواسط سال ۵۷ برخی سرویس‌های اطلاعاتی آمریکا در ارزیابى از موقعیّت سیاسی شاه اظهار مى کردند:

ایران در وضعیت انقلابی یا ما قبل انقلابی قرار ندارد» [9]

سازمان سیا نیز در ارزیابی اطلاعاتی مورخ 28 دسامبر 1978 ( 6 مهر 1357 ) اعلام کرده بود:

-« انتظار مى رود که شاه در ده سال آینده نیز همچنان به صورت فعّال در قدرت بماند»[10]

۱۷- فاجعۀ هولناک آتش زدن سینما رکس آبادان ، واقعۀ خونین میدان ژاله ، حملۀ مسلحانه به افسران گاردجاویدان در رستوران پادگان لویزان و غیره…، به شاه نشان داد که دشمنان وی برای رسیدن به اهداف خود تا چه حد می‌توانند دست به جنون و جنایت بزنند[11]. این حوادث،ثبات روحیِ شاه را در هم ریخت و تصمیم گیری‌های مناسب برای عبورِ از بحران را دشوار ساخت و به قول سِر ریدر بولارد(سفیر کبیر مقتدرِ انگلیس در زمان رضا شاه):«روال عادی حکومتِ شاه را مختل کردند».

۱۸- در چنان شرایطی شاه بجای تشکیل کمیتۀ بحران، تصمیم گرفت تا با سفر به آمریکا از آیندۀ سیاه و «وحشت بزرگ»ی که پس از سقوط حکومت وی در ایران استیلا خواهد یافت با کارتر گفتگو کند.به روایت دکتر امیر اصلان افشار:

-«با توجه به دشمنی ویلیام سولیوان[سفیر آمریکا در ایران] با شاه،اعلیحضرت معتقد بودند که سولیوان درک درستی از مسائل جاری ایران ندارد و گزارش‌ درستی به آمریکا مخابره  نمی‌کند بهمین جهت می خواستند با سفری به آمریکا،با شخص کارتر و مقامات وزارت امور خارجه در بارۀ اوضاع ایران  گفتگو کنند و به آنها نسبت به قدرت گیری خمینی در ایران و منطقه  هشدار دهند».[12]

دکتر افشار ضمن اینکه سفر شاه به آمریکا را «دام یا فریب بزرگ» می‌داند، به نکتۀ بسیار مهمّی اشاره می‌کند:

– در حالیکه تمام مقدّمات سفر شاه (حتّی تهیّۀ هدایا برای برخی از دوستان شاه) و برنامۀ ملاقات‌های وی در آمریکا پیش بینی شده بود، کارتر دریک تماس تلفنی از شاه خواست تا «در مسیرِ آمدن به آمریکا، ابتداء به مصر رفته و ضمن دیدار با انور سادات، گزارشی از مذاکرات صلحِ مصر و اسرائیل-که شاه در تدارک آن نقش فراوان داشت- تهیّه کند تا در سفر به آمریکا آنرا به وی (کارتر) ارائه دهد…به این ترتیب:در ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ شاه را از ایران به مصر کشاندند ولی پس از مذاکرات شاه با انور سادات، سفیر آمریکا در قاهره به شاه خبر داد که«دولت آمریکا،فعلاً ورود شاه به آمریکا را صلاح نمی‌داند»؛ خبری که باعث حیرت و حیرانی شاه و همراهانش شد.

۱۹- این «دام یا فریب بزرگ» زمانی روی داد که دو هفتۀ پیش از آن (در ۴ ژانویه ۱۹۷۹ =۱۴ دی ۱۳۵۷) ژنرال «هایزر» فرستادۀ مخصوص دولت آمریکا در سفری به تهران، ضمن گفتگو با فرماندهان بلندپایۀ ارتش، آنان را به تسلیم یا انفعال در برابر حوادث جاری دعوت می‌کرد،توصیه ‌ای که در نبودنِ ستونِ فقَرات ارتش (شاه) بازگشت آیت الله خمینی به ایران(۱۲بهمن ۱۳۵۷) را ممکن ساخت و رَوَند فروپاشی رژیم شاه (۲۲بهمن۱۳۵۷) و سپس استقرار حکومت اسلامی (۱۲فروردین ۱۳۵۸) را تسریع کرد.

۲۰-شاه در کتاب پاسخ به تاریخ، ضمن اشاره به دشمنی‌های ویلیام سایمون (وزیر خزانه داری آمریکا) تاریخ امپراطوری عظیم نفتی را «تاریخ غیر انسانی» می‌نامد و می‌نویسد:

– «از ۱۳۳۷که شکیبائی من دربرابر تحمیلات و سوء استفاده‌های شرکت‌های بزرگ نفت بپایان رسید و ما در مقامی بودیم که می‌توانستیم با آنان – جدّاً – به مقابله بپردازیم، اندک اندک حوادث و وقایعی غریب و شگفت انگیز وقوع یافت …به محض اینکه ایران حاکمیّت مطلق ثروت‌های زمینی خود را بدست آورد،بعضی از وسایل ارتباط جمعیِ دنیا (خصوصاً بی بی سی) مبارزۀ ‌ وسیعی علیه کشور ما آغاز کردند و مرا پادشاهی مُستبد خواندند… سخنان موهن و تهدیدآمیزِ[ویلیام]سایمون، وزیر دارائی آمریکا علیه من، باعث شد تا مطبوعات آمریکا مرا مسئول اصلی افزایش قیمت نفت و گناهکار اصلی بدانند …رویّۀ بنگاه سخن پراکنی انگلستان (بی بی سی) نیز شگفت انگیر بود. از آغاز ۱۹۷۸برنامه‌های فارسی این بنگاه، صریحاً و علناً در مخالفت و ضدیّت با من تنظیم می‌شد،گوئی یک دست نامرئی،همۀ این برنامه‌ها را تنظیم و رهبری می‌کند».[13]

۲۱-با توجه به سوء قصدها و توطئه‌های مختلف علیه شاه و سپس بیماری وی و احساس کمبود وقت یا «مبارزه با زمان»، اینک می‌توان به سخنان دریغ انگیزِ شاه تأمّل بیشتری کرد:

– «مبارزۀ من، با زمان بود که شاید اکنون همه متوجۀ مفهوم و هدف آن بشوند و دریابند که چرا انقلاب در سال ۵۷ وقوع یافت و همه چیز را متوقّف کرد… باید صمیمانه اعتراف کنم که خواستم ملّت کهنسال ایران را با شتابی که شاید بیش از توانش بود، به سوی استقلال، همزیستی، فرهنگ، رفاه، یعنی آنچه که تمدن بزرگ می‌خواندم، پیش ببرم. شاید اشتباه اصلی من همین شتاب بود. می‌خواستم پیش از پایان ذخایر نفتی کشور، کارِ سازندگی ایران را به سرمنزل مقصود برسانم. البته در این رهگذر، مخالفان بسیار داشتم که کوشیدند مرا از پای درآورند، در شمارِ این[مخالفان]باید بیش از همه از دار و دستۀ شرکت‌های بزرگ نفتی نام برد…بیش از پیش، معتقدم که آمریکا، حقیقتاً، نقش بسیار بزرگی در سقوط من ایفاء کرده است…بهمین جهت بود که برای نمونه و برای عبرت دیگران ، ایران را بعنوان قربانی انتخاب کردند و به ویرانی آن برخاستند…»[14]

***

اگر این پازل‌ها را کنار هم بگذاریم، آنگاه فرضیّۀ «کودتای انقلابی علیه شاه» انسجام و مقبولیّتِ بیشتری خواهد یافت.

[1]

National Security Adviser, Presidential Correspondence with Foreign Leaders: Iran – The Shah, Box 2, Gerald R. Ford Library

به نقل از مقالۀ اندرو اسکات کوپر

[2] –  

“Shah Rejects Bid By Ford For Cut In Prices Of Oil,” The New York Times, September 27, 1974.

به نقل از: کوپر،همان

[3]
National Security Adviser, Presidential Correspondence with Foreign Leaders: Iran – The Shah, Box 2, Gerald R. Ford Library.

به نقل از: کوپر،همان

[4]

National Security Adviser, Memoranda of Conversations, 8/3/76, folder

“Ford, Kissinger, Scowcroft,” Box 20, Brent Scowcroft Papers, Gerald R. Ford  Library.

به نقل از: کوپر،همان

[5] – گفتگوی نگارنده بادکترسیروس آموزگار،پاریس،۲۵نوامبر۲۰۰۴

[6] – گفتگوی نگارنده با هوشنگ معین زاده،پاریس،۳۰ نوامبر۲۰۰۴

[7]– ره آوردِ روزگار،لوس آنجلس،بی تا،صص۳۵۰-۳۵۹.

[8] -خاطرات دکتر امیراصلان افشار ، صص۵۲۰-۵۲۱.

[9]-Washington, DC: National Strategy Information Center, 1979), p. 24, Hoaglan , Jim “CIA Will Survey Moslems Worldwide.” The Washington Post, January 20, 1979, p. A1

[10]– لدین،مایكل و ویلیام لوئیس، کارتر و سقوط شاه روایت دست اول،ترجمۀ ناصر ایرانی،انتشارات‌ امیر‌كبیر، ۱۳۶۱، ص ۳۷.

[11] – در بارۀ «کُشتارِ میدان ژاله و طرح یک پُرسش!»،نگاه کنید به مقالۀ نگارنده:

https://mirfetros.com/fa/?p=36213

[12] – خاطرات دکتر امیر اصلان افشار،انتشارات فرهنگ،کانادا،۲۰۱۲، صص۴۸۳ و ۵۱۲-۵۱۳      

[13] – پاسخ به تاریخ، نشرِ درفش کاویانی، چاپ آمریکا، ۱۳۶۵، صص۲۶۵و۲۱۲-۲۱۴

[14] – پاسخ به تاریخ، صص۲۰۹-۲۱۰، ۲۶۵ و ۲۸۰

 

و انسان خدا را همسان خود آفرید، آرمین لنگرودی

ژانویه 20th, 2022

معرّفی کتاب

این کتاب، خوانش وارونهٔ بند بیست‌وهفتم از بخش یکم کتاب اول موسا یعنی «آفرینش» است که در آن آمده: «و خدا انسان را همسان خویش‌ آفرید…»

بنا بر این شناسه، هدف از نگارش این کتاب، برشکافتن روال تاریخیِ شکل‌دادن، گسترش و دگردیسی ادیان بدست انسانها و همینطور پژوهش در زمینهٔ چگونگی تأثیر و نفوذ آنها بر یکدیگر است. این شیوهٔ برخورد، پروسهٔ برایش یک دین را، روندی تاریخی می‌داند، که نه با پیدایش و کُنِش یک پیامبر، بلکه با زندگی اجتماعی انسانها پیوند دارد. پژوهشِ گواه‌مند پیرامون ادیان، بدون کندوکاو در چهارچوب اجتماعی‌، سیاسی و اقتصادیِ برآیش آنها شدنی نیست. بهمین نسبت هم بایستی ادیان را نمایشگر واهمه‌ها، امیدها، نیازها، وابستگی‌ها، دلبستگی‌ها و آرمانهای مردم در دوره‌های گوناگون تاریخ دانست و اینها همان چیزهایی هستند، که چهارچوب «روان» جامعهٔ انسانی را در زمان خود شکل می‌دادند.

بر این پایه، وظیفهٔ دین‌پژوهان در گام نخست نشان دادن همین چهارچوب کلی است، که نتیجهٔ سالها پژوهش بیطرفانه در بارهٔ ادیان گوناگون و هم‌سنجی آنها با یکدیگر است. برای رسیدن به این «شناخت عمومی» می‌بایستی با کاوش پیرامون «ادیان مشخص» آغاز کرد و در ادامه و با آشکار نمودن شباهتها، اختلافات و چگونگی زمانی‌-‌مکانی پیدایش آنها، به شناسایی شیوهٔ تاثیرگذاری آنها بر یکدیگر پرداخت. این اما تمامی راه نیست. در گام بعدی بایستی با تکیه بر همین شناخت عمومی به بازکاوی دوبارهٔ ادیان مشخص بازگشت تا بتوان این نمودهای بدست آمده را برای درک بهتر هر یک از آنها بکار بست.

بنابراین، روش بکار گرفته شده در دانشِ «دین‌شناسی»، همانند هر دانشی، رفتن از مشخص به کُلیت (کُنکرِت به اَبسترَکت) و از آنجا بازگشت دوباره به مشخص است. در این راستا، کسانی که خود را در تمامی عمر خود تنها با یک دین، و آنهم بیشتر با “دین موروثی” خود، مشغول می‌کنند، افرادی هستند که برای همیشه با دیدی محدود و جانبدارانه “اندر خم یک کوچه” درجا می‌زنند، که در نهایت به نتیجه‌ای بجز “اثبات حقانیت تفکرات از پیش موجود و موروثی” آنها نخواهد انجامید.

Forough Book 

Verlag & Buchhandlung Köln

Jahnstraße 24

50676 Köln

Telefon: 0221/9235707

E-Mail: [email protected]

Facebook & Twitter & Instagram: Forough Book

 

نفت،شاه، انقلاب اسلامی…و دیگر هیچ!(بخش ۱)،علی میرفطروس

ژانویه 13th, 2022

*سرشت و سرنوشت تحولات سیاسی در ایران معاصر را نمی توان فهمید مگر اینکه ابتداء مسئلۀ نفت و نقش آن در حیات سیاسی ایران  فهم و درک گردد.

*طرح سرنگونی شاه، ۵ سال پیش از وقایعِ ۵۷  کلید خورده بود!

***

انقلاب ۵۷، حکایت بلند و بی پایانی است که در بارۀ آن فراوان نوشته اند و خواهند نوشت.تحليل های رايج از چگونگی برآمدِ انقلاب يا علل و عوامل آن،عموماً،ماهیّتی سياسی- ايدئولوژيک داشته و بيشتر در خدمت توجيه يا تبرئۀ «اصحاب دعوی» هستند تا در جهت حقيقت- گوئی و روشنگری تاريخی.بیشتر این تحلیل ها از نقش دولت آمریکا و کمپانی های بزرگ نفتی در سرنگون کردن شاه  غافل اند.

در سال های اخیر،با آزاد شدن اسناد مربوط به این رویداد و خصوصاً انتشار متن مذاکرات محرمانۀ شاه و سفیرِ وقت ایران در واشنگتن با مقامات آمریکا -که در تحقیقِ درخشانِ پروفسور اندرو اسکات کوپر انعکاس یافته  – می توان با توطئه ها و تبانی های بین المللی برای سرنگون کردنِ شاه  آگاه شد.سخنرانیِ رونالد ریگان رئیس جمهور اسبق آمریکا نیز می تواند مورد توجّه قرار گیرد.در پرتوِ این اسناد اینک می توانیم به باز اندیشیِ این رویدادِ سرنوشت ساز بپردازیم.

مقالۀ حاضر طرحی مقدّماتی در این باره است و امیدوارم که پژوهشگران دیگر در غنا و تکمیل آن بکوشند.این مقاله چند سال پیش نوشته شده و اینک با اضافاتی بازنشر می شود.

چند نظریّۀ نارسا:

اصلاحات اجتماعی رضاشاه و خصوصاً محمدرضا شاه باعثِ تضعیف مذهب-به عنوان یک آرمان حکومتی- شده بود[1]. به عبارت دیگر، انقلاب 57 در یکی از سکولار ترین کشور خاور میانه به وقوع پیوسته بود؛کشوری که 90% نویسندگان، شاعران و روشنفکرانِ آن  چپ یا سکولار بودند آنچنانکه علی شریعتی و مرتضی مطهری از «حالتِ نیم مُرده و نیم زندۀ دین» سخن  می گفتند. از این گذشته،وقوع دو رویدادِ عُمدتاً سکولار(یعنی انقلاب مشروطه و جنبش ملّی شدن صنعت نفت) تلقّیِ رویداد 57  به عنوانِ«انقلاب اسلامی» را دچار تردید می کند.

 پژوهشگرانی که «اسلام گرائی شاه»را عامل عُمده ای در  وقوع انقلاب اسلامی می دانند،در واقع ، تفاوتِ «دینداری» و «دینمداری» را فراموش   می کنند.از این رو ،  کوشش دکتر عبّاس میلانی برای نشان دادنِ خصلتِ مذهبیِ «شاهِ مُرغدل» و استناد او  به خواب های کودکی شاه و به قرآن کوچکی که مادرِ شاه به وی داده بود ، موجّه نیست زیرا، مانند دکتر مصدّق، شاه نیز شخصیّتی دیندار بود،امّا سیاست های اجتماعی، فرهنگی و هنریِ وی-خصوصاً در بارۀ آزادی و حقوق زنان- دینمدار  نبود. به خاطرِ سیاست های سکولار، عرفی و غیر دینی محمد رضا شاه بود که سلطان حسن دوم (پادشاه کشور اسلامی مراکش)به شاه و فرح پهلوی می گفت:

-«شما چه کشور اسلامی هستید که پادشاهش در مراسم رسمی ، شراب می نوشد و ملکه اش بدون حجاب اسلامی در انظارِ عمومی  ظاهر  می شود!؟».

شهبانو فرح پهلوی ،ضمن یاد آوری سخن ملک حسن دوم،در گفتگو با نگارنده از دیدار خود با آیت الله خوئی در نجف (اواخر آبان ۵۷) و «توصیه های اسلامیِ» وی چنین یاد کرده اند:

-«شما همسر پادشاه یک کشور شیعه هستید .عکس‌های شما نباید در روزنامه‌ها چاپ شوند . شما نباید بدون حجاب اسلامی در انظار عمومی ظاهر شوید.شما نباید با من دست بدهید …».

با توجه به دیکتاتوری هائی مانند کرۀ جنوبی در سال های 1350  نظریّۀ «استبداد سیاسی» نیز برای تبیینِ وقوع انقلاب در ایران  نارسا است.

  نظریّۀ «سیاست‌های تورّم‌ زای شاه در بودجۀ توسعه» و در نتیجه،«بحران اقتصادی و وقوع انقلاب» نیز ،جامع و روشنگرِ این رویداد نیست.بحران اقتصادی ، خود را در سقوط ارزش پول ملّی نشان می دهد(مانند آنچه که اینک در جمهوری اسلامی می بینیم). کودتای نفتی آمریکا و عربستان سعودی اگر چه بر در آمدهای ایران تأثیری مرگبار داشته و باعث متوقّف شدن بسیاری از پروژه های عمرانی کشور و گرانی برخی کالاها گردیده بود، ولی موجب سقوط ارزش پول ملّی(ریال) نشده بود.از این گذشته، حکومتِ ایران برخی شرکت های بزرگ بین المللی( مانند شرکت گروپ آلمان) را خریده بود و لذا با فروش آنها می توانست بر «بحران اقتصادی» فائق آید.

نفت،عامل سرنوشت ساز!

با توجه به این نکات،نگارنده در بررسی انقلاب اسلامی به نقش کمپانی های نفتی در تحوّلات سیاسی ایران معاصر تأکید کرده آنچنانکه معتقد است:

تاریخ معاصر ایران با نفت نوشته شده است».

 به عبارت دیگر:سرشت و سرنوشت تحوّلاتِ سیاسی ایران معاصر (از تبعید رضاشاه تا تضعیف و سقوط دولت مصدّق و سرنگونی محمد رضا شاه) را  نمی توان فهمید مگر اینکه ابتداء مسئلۀ نفت و نقش کمپانی های بزرگ نفتی در حیات سیاسی ایران فهم و درک گردد.

 با این اعتقاد،نگارنده در آغازِ حوادث سال 1357 ضمن انتشار کتاب اسلام شناسی (فروردین ۵۷) و حلّاج (اردیبهشت  ۵۷)،نسبت حضور و حاکمیّتِ «تازی ها و  نازی ها» هشدار داد و بعدها، در مقاله ای انقلاب اسلامی را «کودتای انقلابی علیه شاه» نامید.

مهندسی افکار عمومی!

«ادوارد برنیز»(استاد و متخصّصِ دستکاریِ افکار عمومی) در کتاب «پروپاگاندا» معتقد است:

-«تودۀ مردم (Masse) موجوداتِ بی هویتّی هستند که با«تبلیغات» (پروپاگاندا) می توان آنها را به شکلِ موجوداتی دست آموز درآورد».

 در مقاله ای به نمونه ای از «مهندسیِ افکار عمومی» اشاره کرده ام.

 موج عظیم مردمی در راهپیمائی های سال57  شاید با مفهوم «کودتا» مغایر باشد،ولی با توجه به تقارن این راهپیمائی ها با روزهای تاسوعا  و عاشورا و تبلیغات گستردۀ رادیو – تلویزیون ها (خصوصاً بی بی سی) در دامن زدن و گاه هدایتِ این تظاهرات ها  می توان گفت که حضور مردم در صحنه،به بسیاری از کودتاهای سال های اخیر خصلتی انقلابی یا مردمی می دهد.در چنان شرایطی به قول «ادوارد برنیز» : توده های مردم – عموماً – پیاده نظامِ  سیستمِ تبلیغات( پروپاگاندا ) هستند.

بنابراین،منظور نگارنده از کلمۀ «انقلابی»- در ترکیب«کودتای انقلابی»- ناظر به دو موضوع اساسی زیر است:

1- تدارکِ سرنگونی رژیم شاه از بالا ( توسط  کمپانی های نفتی و دولت های حامی آنها ) و تبلیغات گستردۀ نشریات و رادیو-تلویزیون های غربی علیه شاه،

2- حضور گستردۀ مردمِ مفتون و«ماه زده»(در پائین)به مثابۀ پیاده نظامِ شبکۀ تبلیغات و پروپاگاندا.

اعتقاد به «دست انگلیسی ها»و«تئوری توطئه»در میان ایرانیان(با وجود جنبه های اغراق آمیز آن)در واقع،از تجربه های تلخ تاریخی و سیاسی مردم ما ناشی می شود.بر این اساس بود که حتّی دکتر مصدّق نیز معتقد بود:در ایران ، کارها فقط به دست و خواست دولت انگلیس  انجام می شود.[2]. در اینجا می توان از نقش تبلیغات رادیوهای وابسته به دولت انگلیس در سه رویداد مهم تاریخ معاصر ایران یاد کرد:

1-سقوط و تبعید رضاشاه ،

2- تضعیف وسقوط دولت مصدّق

3-سرنگونی محمدرضاشاه.

 سِر ریدر بولارد (سفیر کبیر مقتدرِ انگلیس در ایران)در خاطرات و گزارش های محرمانه اش تاکید می کند که با تبلیغات دروغ و پخش خبرهای اغراق آمیز از طریق رادیو«بی بی سی» و «رادیو دهلی»،«روال عادی حکومتِ رضاشاه را مختل کردیم و در نهایت،باعث سقوط وی گردیدیم».[3]

با توجه به گسترۀ نفوذ رادیو-تلویزیون ها در رویدادهای سال 1357 ،روشن است که مهندسیِ افکار عمومی،کشاندن مردم به خیابان ها و  مختل کردنِ «روال عادی حکومتِ  محمدرضاشاه» می توانست آسان تر ، هنرمندانه تر و مؤثرتر از دوران رضاشاه باشد.

به راه انداختن انقلاب های مصنوعی توسط دولت های غربی استراتژی نوینی است که آخرین نمونۀ آنرا در به اصطلاح «انقلاب لیبی»و سرنگون کردن رژیم محمد قذّافی(در سال 2011) بیاد داریم؛کشوری که اگر چه با نوعی دیکتاتوری سیاسی رهبری می شد،امّا از نظرِ رفاه اقتصادی و اجتماعی پیشرفته ترین کشور در میان کشورهای آفریقائی بود و در آن، زنان بیش از همۀ کشورهای آفریقائی و مسلمان دارای حقوق و جایگاه اجتماعی بودند . در آستانۀ حمله به لیبی،بیش از نیمی از دانشجویان دانشگاه ها در لیبی زن  بودند. برخورداری از خدمات درمانی و بهداشتی و آموزش رایگان و همچنین استفاده از وام های بدون بهره و آب و برق رایگان نیز از دیگر دستآوردهای حکومت قذّافی بود.

در چنان شرایطی،تصمیم قذّافی برای ملّی کردن منابع نفتی و گازی لیبی ، سرمایه گذاری حیرت انگیز وی برای تأسیس بزرگترین منابع آب شیرین در لیبی، تمایل او به خارج کردن 150 میلیارد دلار سرمایۀ آن کشور از بانک های اروپا و آمریکا،سودای قذّافی برای ایجاد بانک آفریقائی و جانشین کردن دینار لیبیائی بجای دلار یا یورو، و غیره…عوامل اصلیِ حمله به لیبی و سرنگون کردن قذّافی بودند.

طرح سرنگونی شاه! 

چنانکه خواهیم دید طرح سرنگونی رژیم شاه، 5 سال پیش از وقایع 57(یعنی در سال 1353= 1974)کلید خورده بود.رَوَند تدارک این سرنگونی را می توان چنین ترسیم کرد:

۱- پس از سقوط دولت مصدّق، محمد رضا شاه می خواست که بر اجحافات دراز مدّتِ کمپانی های نفتی خاتمه دهد و حاکمیّت مطلق ایران بر منابع و صنایع نفتی را تحقّق بخشد.با این آرزو،در سال 1346 بهنگام افتتاح کارخانۀ عظیم ذوب آهنِ اصفهان در حضور الکسی کاسگین(نخست وزیر شوروی) شاه با لحنی تند و تهدید آمیز خطاب به کمپانی های بزرگ نفتی اخطار کرد:

-« در سال 1979[یعنی درست در سال 57] قرار داد نفت با کنسرسیوم نفت  خاتمه پیدا خواهدکرد و شرکت های نفتیِ فعلی در ردیف بلندی خواهند ایستاد و بدون هیچ مزایائی،مثل دیگران برای خرید نفت ایران باید بیایند صف بکشند . در سال 1979[یعنی درست در سال 57] ما قرارداد نفت خودمان با کنسرسیوم را دیگر به هیچوجه  تمدید نخواهیم کرد… ».

ایستادگی و عِصیان شاه در برابر خدایان نفتی و عقوبت بعدی آن ، یادآورِ سرشت و سرنوشتِ«پرومته در زنجیر»در مقابل«زئوس»(خدای خدایان) بود؛ موضوعی که در بخشی از نقد کتاب دکتر عباس میلانی  به آن اشاره کرده ام.

2- در 22 اسفند 1347 شاه به کنسرسیوم نفت اخطار کرد که « درآمد ایران باید ظرف دو ماهِ آینده به یک میلیارد دلار برسد و گرنه ایران نصف منابع نفتی خود را در اختیار خواهد گرفت». چند ماه قبل از این اخطار ،شاه پالایشگاه نفت تهران را (درتاریخ 31 اردیبهشت 47) افتتاح کرده بود.

   به دنبال این اخطار،شاه تأکید کرد:

-« آنچه من می گویم کاملاً روشن است.من می گویم نفت، مال ما است اگر استخراجش  نمی کنید ما خودمان آن را استخراج خواهیم کرد».

3- نکتۀ بسیار مهم دیگر اینکه،در گفتگو با روزنامه نگاران در 5 بهمن 1349شاه پیش بینی کرده بود:

-«بین قدرت های امپریالیستی و ما  برخوردی روی می دهد!».

4- در 9 مرداد 1352با تلاش های شاه، ایران به حاکمیّت کامل بر صنایع نفت ایران نائل شد به طوریکه بقولِ دکتر پرویز مینا (کارشناس برجسته و مدیر وقتِ امور بین المللی شرکت نفت):

– «با در نظر گرفتن شرایط و اصول مندرج در قرارداد جدیدِ نفت می توان نتیجه گرفت که قانون ملّی شدن صنعت نفت -به معنی و مفهوم واقعی- با عقد این قرارداد در سال 1973 به مرحله اجرا گذارده شد»  [4]

5-دوران ریاستِ جمهوری نیکسون ،دوران طلائی روابط شاه با کاخ سفید بود که طی آن،شاه نه به عنوان یک«مُهرۀ دست نشانده»بلکه به عنوان شخصیّت و شریکی مستقل و قابل احترام نگریسته می شد.سفیر وقت ایران در آمریکا، دکتر امیر اصلان افشار  در گفتگو با نگارنده  از روابط  بسیار نزدیک خود با ریچارد نیکسون و خانواده اش یاد کرده است.   

با ماجرای «واترگیت» و استعفای نیکسون  این دوران طلائی به پایان رسید و جانشین او -جرالدفورد – با دعوت از شاه به آمریکا در سال 1974(1353) کوشید به نگرانی های کمپانی های نفتی و مردم آمریکا در بارۀ افزایش روز افزون قیمت نفت توسط شاه پایان دهد.

 مذاکرات شاه در آمریکا با موفقیّت ها و موافقت های نِسبی همراه بود، امّا در آخرین لحظات اقامت در آمریکا،شاه در یک مصاحبۀ مطبوعاتی بار دیگر برافزایش قیمت نفت تا سقف 20-25% تأکید کرد.موضعگیری شگفت انگیز شاه  باعث شد تا روزنامه های معتبر آمریکا این عنوان را تیترِ نخستین صفحات خود قراردهند:

آمريكا در زمان بازديد شاه ،تسليم شد».

از این هنگام  مخالفان شاه در کاخ سفید به تلاش های شیطانی خود برای سرنگون کردن وی  افزودند.

6- در یکی از جلساتِ شورای امنیّت ملّی آمریکا در سال1974 (1353) «هنری کیسینجر»-با وجود رابطۀ دوستانه و ستایش آمیزش با شاه- به نظرِ برخی از دولتمردان آمریکا اشاره کرد:

اگرشاه بخواهد خط مشی کنونی خود را ادامه دهد و سیاستی را که درچهارچوب سازمان کشورهای صادرکنندۀ نفت[اُوپک] اتخاذکرده ، تغییرندهد،ممکن است این تصوّر برایش حاصل شود که نفوذش در منطقه دائماً افزایش خواهد یافت…تردیدی نیست که شاه اکنون سیاستی اتخاذ کرده که بتواند فشار بیشتری بر ما وارد آورَد،چه بسا ممکن است روزی فرارسد که ما دیگر سیاست شاه را به سودِ خود تشخیص ندهیم. شاه این سودا را در سر دارد که کشورش را به یک قدرت بزرگ تبدیل کند،نه به کمک ما بلکه با استفاده از وسایل دیگری،از جمله،همکاری بیشتر با همسایگان روس اش…در اینجا[آمریکا]برخی بر این عقیده اند که یا باید شاه  دست از سیاست های خود بردارد و یا ما باید او را عوض کنیم»[5]

بخش دوم

[1] – از جمله در کتاب«ملاحظاتی درتاریخ ایران»(1988)،«برخی منظره ها و مناظره های فکری در ایران امروز» (2004) و خصوصاً «دکتر محمد مصدّق؛ آسیب شناسی یک شکست»(2008).برای مجموعه ای از مقالات نگارنده در بارۀ انقلاب اسلامی نگاه کنید به لینک زیر:

https://mirfetros.com/fa/?p=25463

[2] -برای نمونه نگاه کنید به:خاطرات و تألّمات مصدّق،صص341-342.

[3] – برای آگاهی از نقش «بی بی سی»در سقوط رضا شاه نگاه کنید به مقالۀ مسعود لقمان:«رادیو و جابه‌جایی قدرت در شهریور ۱۳۲۰؛ سقوط یک شاه به کمک بی.بی.سی»؛ ماهنامۀ تحلیلی، آموزشی و اطلاع‌رسانی مدیریت ارتباطات، شمارۀ ۹، بهمن‌ماه 1389
http://mirfetros.com/fa/?p=17279 

[4] – تحوّل صنعت نفت ایران؛نگاهی از درون،بنیاد مطالعات ایران،آمریکا،1377/  1998،ص35.

[5]– برای منابع سخن کیسینجر نگاه کنیدبه:

Nahavandi;H:Mohammad Réza Pahlavi : le dernier Shah / 1919-1980,éd Perrin,Paris,2013,p432
ترجمۀ فارسی،ص635.

 

در آئینۀ بکتاش آبتین،عزیز قاسم‌زاده

ژانویه 10th, 2022

 

بکتاش آبتین نویسندۀ نامدار و آرمان‌گرای ایرانی از میان ما پر کشید. زندگی کوتاه اما پربار او حکایت غمبار و اندوهناک سرنوشت قبیله غمزده فرهنگ و هنر این سرزمین است. حکایت تژاژیک سعید سلطانپور تا سعیدی سیرجانی و محمد مختاری و محمد جعفر پوینده است.

بکتاش آبتین یک معلم راستین بود.او که در زندان هم معلمانه هر هفته با تماس با فرزندان معلم زندانی، اسماعیل عبدی به سنتور نوازی امیر حسین گوش می‌کرد و او را به ادامۀ طریقت هنریِ درست  تشویق می‌کرد.

بکتاش آبتین خود در فرازی از صحبت‌هایش گفته است: سرزمین ما به اندازه کافی شاعر و نویسنده و فیلمساز و هنرمند خوب دارد اما آنچه کم دارد این است که «یک سری آدم بایستند و مبارزه کنند و حقشان را بخواهند و پایداری کنند. فضیلت مبارزه،پایداری و ایستادگی، حلقه مفقوده کشورم هست»

بکتاش اما در ادامه سخنی مؤمنانه از قمار جان خویش بر سر آرمان عدالت و آزادی بر زبان می‌راند. سخنی که امروز در غیابش، عظمت روحی او را بر فلک الافلاک می‌نشاند و وجدان همه‌ی تماشاگران نشسته را سخت می‌آزارد که تفاوت ره از کجاست تا به کجا!

بکتاش آبتین می‌گوید: «دوست می‌دارم که در همین جوانی با اقتدار تمام جان شیرینم را در راه این فضیلت فدا کنم. امروز اما گرد ادبیات ایران بکتاش آبتین به آرزوی خود رسیده است. (….) او را که سخت بیمار بود، به مرخصی نفرستادند آنگاه هم که دیر هنگام به بیمارستان منتقلش کردند، دست و پاهای او را به غل و زنجیر بستند تا جهانیان بدانند ما با مفاخر سرزمین خود چه می‌کنیم گوهرهای فرهنگ و هنر سرزمین ما غریب اما سرافرازانه در این کوی بلا زده افتاده‌اند.

در «شناسنامه خلوت» خویش حسرت همارگی فقدانش، گریبان ما را تا همیشه چاک چاک می‌کند و مژه‌های انفعال و بی تفاوتی، چشمهای ما را بخیه خواهند کرد.* باشد که مرگ او خفتگان را بیدار کند. مرگ نویسنده مرگ جامعه است. حکومتی که همه هراسش از نویسندگان، معلمان و فرهیختگان خویش است و آنها را به بند و اسارت می‌کشد، نیاز به دشمن بیرونی ندارد.

ضمن تأثر شدید از فقدان نویسنده آرمان گرای ایران بکتاش آبتین و تسلیت به خانواده معزّز ایشان و اهالی فرهنگ و هنر به ویژه اعضای کانون نویسندگان ایران، امید باید ورزید که قربان شدن و بر فراز شدن این جان‌های پاک از عالم خاک، آینده ایران را به فرزانگی پیوند زند.

باشد در روزگارانی نزدیک، نویسندگان و فرهیختگان و هنرمندان، بر صدر نشینند و قدر بینند تا جان جهانی را روشنایی بخشند.

*شناسنامه خلوت و مژه ها چشمهایم را بخیه کرده اند نام دو اثر زنده یاد بکتاش آبتین است.

کانون نویسندگان ایران:حکومت آزادی‌ستیزان بکتاش آبتین را به قتل رساند

ژانویه 8th, 2022

کانون نویسندگان ایران ظهر روز شنبه ۱۸ دی‌ماه ۱۴۰۰ در اطلاعیه‌ای از درگذشت بکتاش آبتین خبر داد. آقای آبتین به دلیل ابتلا به کرونا در بیمارستان بستری بود و در چند روز گذشته پزشکان او را در کمای مصنوعی قرار داده بودند.

کانون نویسندگان ایران در اطلاعیه خود نوشته است:

«حکومت آزادی‌ستیزان، گُردی از دلاوران آزادی‌خواه ‌را از ما گرفت: بکتاش آبتین درگذشت

بکتاش آبتین (۱۴۰۰-۱۳۵۳)، شاعر، فیلمساز و عضو پایدار و برجسته‌ی کانون نویسندگان ایران که جان شیرین خود را فدای آزادی کرد، از میان ما رفت.

کانون نویسندگان ایران ضمن تسلیت به خانواده‌ی آبتین، یاران او  در کانون نویسندگان ایران، جامعه‌‌ی مستقل فرهنگی کشور و همه‌ی مردم آزادیخواه، ظرف ساعات آتی، بیانیه‌ای به این مناسبت منتشر خواهد کرد و افکار عمومی را در جریان جزئیات ستمی که بر بکتاش آبتین رفت قرار خواهد داد.

بکتاش آبتین زنده است چون روح آزادی‌خواهی و ستیز با پلشتیِ استبداد و ستم زنده است.»

بکتاش آبتین از ۱۲ آذر با علائم کرونا به بهداری زندان اوین مراجعه کرد و تنها پس از وخامت حالش به بیمارستان طرف قرارداد زندان منتقل شد. خانواده و وکیل آبتین یک هفته پس از آن توانستند برای او از زندان مرخصی استعلاجی بگیرند و او را که در وضعیتی وخیم قرار داشت به بیمارستان دیگری منتقل کنند. او از ۱۱ دی ماه برای ادامه‌ی درمان در وضعیت کمای مصنوعی قرار گرفت.

کانون نویسندگان ایران در روزهای اخیر در چندین اطلاعیه‌ آبتین افکار عمومی را در جریان وضعیت بکتاش آبتین قرار داد.

علاوه بر بکتاش آبتین سه عضو دیگر کانون نویسندگان ایران؛ کیوان باژن، رضا خندان مهابادی و آرش گنجی، از مهر سال گذشته به اتهام «تبلیغ علیه نظام و اقدام علیه امنیت ملی» در زندان به سر می‌برند. بکتاش و خندان هر کدام به شش سال زندان و باژن به سه سال و نیم زندان محکوم شده‌اند.

روز گذشته انجمن قلم آمریکا (پن) در بیانیه‌ای اعلام کرد حکومت ایران بارها آبتین را از دسترسی به درمان مناسب محروم کرده و زمینه‌های ابتلایش به این بیماری را نادیده گرفت.

از آبتین این مجموعه شعرها برجا مانده: «و پای من که قلم شد نوشت برگردیم»، «مژه‌ها، چشم‌هایم را بخیه کرده‌اند»، «شناسنامهٔ خلوت»، «در میمون خودم پدربزرگم» و «پتک»

آبتین در مقام فیلم‌ساز این آثار را ساخته: «کاملا خصوصی برای آگاهی عموم»(زندگی علیشاه مولوی)، «۱۳ اکتبر ۱۹۳۷»(زندگی لوریس چکناوریان)، «موریانه‌ای با دندان‌های شیری»(سلف‌پرتره از زندگی خود هنرمند)، «پارک مارک»، «میکا»، «مُری زن می‌خواد»، «آنسور» و «همایون خرم».

به قتل نویسندگان آزادی‌خواه پایان دهید!

ژانویه 6th, 2022

 

ماه پیش با‌خبر شدیم که چهار نویسنده‌ی عضو کانون نویسندگان ایران، بکتاش آبتین، رضا خندان (مهابادی)، کیوان باژن و آرش گنجی در زندان اوین به بیماری کرونا مبتلا شده‌اند. وضع دو تن از آنان، آبتین و خندان، نگران‌کننده بود. زندانبانان حکومت بکتاش آبتین را با وجود علائم آشکار بیماری، بی‌ هیچ درمان موثری چندین روز میان بند و بهداری سرگردان کردند و سرانجام انتقال شبانه‌ی آبتین به بیمارستان، در بی‌خبری هم‌بندان و خانواده‌اش، زمانی صورت گرفت که از او تنها جسمی نیمه‌جان باقی مانده بود.

اما مأموران حکومت دست از آزار او‌ برنداشتند و همان جسم نیمه‌جان را هم در بیمارستان طالقانی تهران، با غل و زنجیر و در حضور سنگین نیروهای امنیتی، به تخت بستند. بی‌خبری از آبتین در این وضعیت هم چندین روز ادامه داشت. کوشش اولیه‌ی خانواده و وکیل بکتاش برای گرفتن مرخصی استعلاجی از زندان برای پیگیری درمان او بی‌نتیجه بود، و این وجه دیگری از برخورد عامدانه‌ی حکومت بود که یکراست جان او را نشانه گرفته بود.

سرانجام زندانبانان زمانی به او مرخصی دادند که ریه‌هایش درگیر بیماری شده و سلامتش سخت به وخامت گراییده بود و روزها، ساعت‌ها و چه بسا لحظه‌های ابتدایی مراقبت پزشکی که دوره‌ی حیاتی درمان است یکسر از دست رفته بود. سپس همین ماجرا بر رضا خندان (مهابادی) گذشت، با این تفاوت که اندکی زودتر به درخواست مرخصی او پاسخ دادند. امروز وضع بکتاش آبتین سخت نگران‌کننده است تا جایی که او در حال جنگیدن با مرگ است و چند روزی است که پزشکان او را به کمای مصنوعی برده‌اند، و این یعنی آخرین تقلاها برای زنده ماندن و جَستن از مرگ.

تازه از مراسم ناتمام یادبود بیست و سومین سالگرد ستم‌کشتگان راه آزادی، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، باز آمده بودیم که اخبار تکان‌دهنده یکی از پس دیگری بر سرمان آوار شد تا در خاطرمان مکرر شود که قاتلان پیشین نه تنها «خودسر» نبودند بلکه مدرسان بازجوها و زندانبانان امروز بوده‌اند و راه آنان همان است که تا دیروز بود؛ دیروز با کارد و طناب می‌کشتند و امروز با پرونده‌سازی، به قتلگاه بردن، رها کردن زندانی بیمار به حال خود و کشتن او با مرگی تدریجی. این سرنوشت شومی است که نه تنها برای نویسندگان زندانی بلکه برای همه‌ی زندانیان سیاسی از جمله زنان زندانی رقم خورده است.

در ماه‌های گذشته زندانیانی به دلیل بیماری، عدم اعزامِ به موقع به بیمارستان و در سکوت خبری، قربانی سیستم سرکوبگر حکومتی شده‌اند که جز کشتار، ستم، فقر و فساد و خرافات حاصلی ندارد و جامعه را به ورطه‌ی افسردگی و نیستی می‌برد. حکومتی که وقتی توان تبدیل جامعه به گورستان را ندارد، به جانِ زندانیان سیاسی می‌افتد و تا می‌تواند انتقام شکست‌هایش را از مخالفان، نویسندگان، و منتقدانِ در بند می‌گیرد.

حاکمان، آمران و عاملان ستمگر و سیاه‌کار جمهوری اسلامی به خیال خام خود با به بند کشیدن و قتل عمد و خاموش نویسندگان مستقل و آزادی‌خواه و زنان و مردان مبارز، به همه‌ی مردم معترض پیام می‌دهند که از اعتراض و آزادی‌خواهی دست بردارند. غافل از آنکه کانون نویسندگان ایران سر سوزنی از آرمان‌هایش پا پس نخواهد کشید. کانون هرگز یاران خویش را تنها نخواهد گذاشت و تا درمان کامل، در کنارشان خواهد بود، گرچه این چیزی از مسئولیت حکومت نمی‌کاهد.

بی‌تردید، وظیفه‌ی حفظ سلامت و درمان زندانیِ بیمار بر عهده‌ی زندانبان است و چنان که بارها گفته‌ایم حکومت جمهوری اسلامی، مسئول عواقب هر اتفاقی‌ست که برای نویسندگان زندانی به‌خصوص بکتاش آبتین پیش آید. حکومت عامدانه جان زندانیان سیاسی را به بازی گرفته است و آنان باید پیش از وقوع هر فاجعه‌ای آزاد شوند، خاصه آنکه همه می‌دانیم این نویسندگان هیچ جرمی مرتکب نشده‌اند که بخواهد مجازاتی برایشان در کار باشد.

کانون نویسندگان ایران، پرونده‌سازی و قتل خاموش نویسندگان آزادی‌خواه را محکوم می‌کند، حکومت جمهوری اسلامی و وزارت اطلاعات و قوه قضاییه‌ی آن را مسئول مستقیم هر اتفاق ناگواری می‌داند که برای بکتاش آبتین رخ دهد. کانون خواهان بستن پرونده‌های قضایی، آزادی کامل، بی قید و شرط و فوری اعضای دربند خود و دیگر زندانیان سیاسی و عقیدتی است.

کانون نویسندگان ایران
۱۵ دی ۱۴۰۰

تاریخ اجتماعی زرتشتیان یزد،معرّفی کتاب

دسامبر 30th, 2021

کتاب تاریخ اجتماعی زرتشتیان یزد نام نوشته‌ای پژوهشی است که دکتر«علی اکبر تشکری»، عضوهیات علمی گروه تاریخ دانشگاه یزد، آن را درسه جلد منتشر کرده است. جلد نخست به سرگذشت زندگی زرتشتیان ساکن یزد از ورود اسلام به ایران تا زمانی پرداخته که انجمن ناصری در این شهربنیاد شده است.

نگارنده ازسند ومدرک‌هایی بهره گرفته که دریکی ازآرشیوهای شخصی نگهداری شده است. نتیجه این پژوهش را دانشگاه ارواین درسال ۱۳۹۷ خورشیدی برابر با  ۲۰۱۸ میلادی در کالیفرنیا به چاپ رسانده است.

در بخشی از مقدمه کتاب می خوانیم: «اعراب که در قیاس با اقوام تازنده به ایران، انتقال استیلای ایدئولوژی نوین اسلام را با فروپاشی استقلال، نظام بندی اجتماعی وقدرت مستقر ایران در آمیختند. درپسِ یورش وفتوحات نظامی- سیاسی خود، عرصه‌ای برای جدال دو ایدئولوژی قدیم وجدید فراهم آوردند. با توسعه و روند تثبیت اسلام در قرون نخستین اسلامی، احکام فقهی ضمن تبیین چارچوبه مسائل شرعی، در بحث از مشخصه‌های اسلام ومرزهای آن با کفر، ضوابط دوم بقای اهل کتاب را نیز درقالب قرارداد اهل ذمه مدون نمود. در کنار این موضوع، سیطره ترکمانان سلجوقی وغلبه تعصب برمدارای حاکمان پیشین با اهل ذمه وخاصه زرتشتیان، بازماندگان آیین باستانی را به پراکندگی در مناطق دوراز تحولات دمادم فراخواند».

بدین روی زرتشتیان که زادگاه خود و پیام آورشان ایران بود و نیاکانشان کشوری را با شکوه آنچنانی از دوران هخامنشی تا ساسانی پشت سرگذاشته بودند، از آن پس با نام اقلیتی که اهل ذمه نام گرفته‌اند، در ایران پراکنده شدند. دراین میان شهر یزد که ناحیه کویری ایران بوده یکی از خواستگاه‌های سکونت زرتشتیان شده است.
دکتر تشکری به دنبال پژوهش خویش به ویژگی های اهل ذمه پرداخته و به جایگاه فقهی و حقوقی این گروه پرداخته که چگونه می‌توانند در زیر چتر حکومت اسلامی زندگی کنند. در این مورد به شرایطی اشاره کرده که ملاوردی در کتاب «احکام السلطانیه» به قرارداد اهل ذمه بین مسلمانان و غیرمسلمانان پرداخته است.

۱ـ نخست آنکه درباره کتاب خدا هیچ تعرضی خواه به بدگویی یا به تحریف انجام ندهند.

۲_ دوم آنکه نه از پیامبر خدا به بدی یاد کنند ونه او را درغگو خوانند.

۳_ سوم آنکه از دین خدا، اسلام، به هیچ نکوهش وناسزایی یاد نکنند.

۴_ آنکه معترض هیچ زن مسلمانی به زنا نشود، حتی به نام ازدواج.

۵_ پنجم آنکه هیچ مسلمانی را از دین خود باز ندارند و وسوسه نکنند ومعترض مال ودین او نشوند.

۶_ششم آنکه به اهل حرب یاری نرسانند وبه ثروتمندانشان دیه کشتگان ندهند.

نویسنده درادامه به چگونگی دریافت جزیه، مالیات ویژه که از اهل ذمه بایستی پرداخت کند اشاره کرده که بیشتر با توهین وناسزا همراه بوده است.

از ویژگی دیگری که برای زرتشتیان واهل ذمه با ویژگی جداگانه همراه بوده است قوانین قصاص، پرداخت دیه، ارث و ساخت نیایشگاه می‌باشد. در این میان هریک ازقوانین یاد شده با محدودیتی دشوار وبا خواری اهل ذمه همراه بوده که بین علمای مسلمان شیعه و سنی، چند گونه بیان شده است.

با گزارش‌هایی مستند که دراین نوشته آمده است، زرتشتیان یزد پس از ساسانیان در نخستین حکومت‌های اسلامی و گذر ازمحدودیت‌های اسلامی دوران خلفای اموی و عباسی؛ با چیرگی ترکان، آل بویه و سلجوقیان نیز پایداری کرده و باشکیبایی در انتظارروزگاری بهتر در آینده بوده‌اند.

در بخش سوم کتاب به ویژگی جغرافیایی و اجتماعی شهر یزد پرداخته شده به ویژه به نابرابری‌هایی که تا دوران صفویه ادامه داشته است تا اینکه در این دوران؛ پارسیان، زرتشتیان کوچنده از ایران پس از دو سده حکومت اسلامی به هند با همکیشان بازمانده در ایران روابط عادی خویش را بازیافته‌اند.

در ادامه گزارش به روزگارصفویه  پرداخته شده که ستم آزار زرتشتیان همچنان ادامه داشته است. علما وفقه‌های شیعه این دوران مانند شیخ بهایی، محمدتقی و محمد باقر مجلسی، محقق سبزواری و ملا حسین فیض کاشانی ازکسانی بودند که هریک مقررات و احکامی تازه را برای برخورد با اهل ذمه پیشنهاد داده‌اند.

پس از اوج تعصب به اقلیت‌های دینی، نومیدی اقلیت‌های دینی و بی‌کفایتی شاه سلطان حسین صفوی، آنگاه که محمود افغان برای براندازی حکومت ایران براین کشور روی آورده است، زرتشتیان نیز به امید رسیدن به زندگی بهتر، گاهی افغانستانی‌ها یاری رسانده‌اند.

در بخش دیگری ازکتاب به رویکرد تحول هند در سده نوزدهم اشاره شده که چگونه بر پارسیان و زرتشتیان آن کشور نیز اثر گذاشته است تا آنجا که برای نجات زرتشتیان ایران اقدام کرده‌اند و شخصی به نام «مانکجی» را برای یاری رساندن به زرتشتیان که نسل آنان به پرتگاه نابودی نزدیک شده بود، در زمان قاجار به ایران فرستاده‌اند.

جلد دوم کتاب، «به تاریخ زرتشتیان یزد» پس از انجمن ناصری تا سقوط سلسله قاجار پرداخته است. با ورود مانکجی، نامه نگاری ها و گفتگوهای زیادی که با دربار ناصرالدین شاه روی داده وسبب شده تا جزیه و پرداخت مالیات ویژه اقلیت‌های دینی ازدوش آنان برداشته شود و برای نخستین بار نهادی اجتماعی برای هماهنگی امور زرتشتیان وپاسخگویی به حکومت‌ها درایران بنیاد شود.

دراین کتاب می‌خوانیم که زرتشتیان نقش بسزایی در پیدایش انقلاب مشروطه داشته‌اند و همراه با حمایت‌های مالی که در این راستا داشته‌اند دوتن زرتشتی نیزفدای پیروزی این انقلاب شده‌اند.

نابسامانی‌های زرتشتیان تا پایان دوره قاجار ادامه داشته و قحطی پس از جنگ جهانی نیزمزید بر زندگی دشوار زرتشتیان درایران ویزد شده تا پایان دوره قاجار بسر رسیده و دوران پهلوی آغاز گردیده است.

دکتر «تشکری» در آغاز جلد سوم کتاب که گزارشی از پیدایش حکومت پهلوی در ایران تا انقلاب اسلامی است. باستان گرایی و پرداختن به ارزش‌های ملی ایران را یکی از شوند‌هایی می‌داند که زرتشتیان به خوبی پذیرای رضاشاه گردند ودراین راستا کسانی از جانب انجمن پارسیان هند نیز نقش مفیدی در انتقال قدرت  به این حکومت را داشته‌اند.

زرتشتیان درپهلوی اول با آزادی بیشتر به کارهای دولتی و زندگی بهتری دست یافته‌اند. از شهرهای کویری یزد وکرمان به تهران و شهرهای دیگر مهاجرت کرده‌اند. در پهلوی دوم با نهادهای اجتماعی بیشتری در شهرها،  نماینده زرتشیان به مجلس‌های شورای ملی وسنا راه یافته‌اند که گزارش همه در ادامه این کتاب آمده است.

«شعبده بازِ سپیده‌ای که دروغین بود»! ،علی میرفطروس

دسامبر 30th, 2021

به بهانۀ فیلم «کیمیا و خاک»،ساختۀ ارسلان براهنی

از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها

 

«اگر قرار است که تمدّن بشری زنده بماند ما باید عادتِ دفاع از «مردان بزرگ» را ترک کنیم چرا که بسیاری از این «مردان بزرگ» با حمله به آزادی و عقل، خطاهای بزرگ مرتکب شده اند. این دسته از روشنفکران که با اندیشه های خویش، عملاً در خدمت خودکامگان قرار داشته و راهگشای حکومت های جبّار بوده اند، «پیامبران دروغین» هستند که آلودگی كلام شان خطرناک تر از آلودگی هوا است»    (کارل پوپر)

  این سخنِ کارل پوپر چه نسبتی با نقش روشنفکران ایران در انقلاب اسلامی و قدرت گیری آیت الله خمینی دارد؟. به عبارت دیگر ، چرا ما از جایگاه برجستۀ روشنفکرانِ انقلاب مشروطه به حضیضِ یک انقلاب مشروعه سقوط کردیم و – اساساً – چگونه می توان از تکرار و بازتولید اشتباهات گذشته پرهیز کرد؟. در این باره – سال ها پیش – در کتاب کوچکی اشاره کرده ام:

بدون یك تحلیل انتقادى از گذشتۀ سیاسى خود، نمى توان آنرا كاملاً پشت سر گذاشت و از تكرار اشتباهات خوددارى كرد . بنابراین با شهامت و بى پروا باید به چهرۀ حقیقتِ تلخ نگریست و با فروتنى و تواضع از آن آموخت.آیندگان به تكرارِ     اشتباهات ما نخواهند پرداخت به این شرط كه امروز،ما ـ اكنونیان ـ رو در رو با تاریخ، گذشته و حال را از چنگ تفسیرهاى انحصارى یا ایدئولوژیك آزاد كنیم.

  فیلم«کیمیا و خاک» ساختۀ ارسلان براهنی با استفادۀ هوشیارانه از متن سیاه و سفید، تکرار صحنه های گورستان ، موسیقی درخشانِ واگنر و شعر خوانی های تأثیرگذارِ دکتر براهنی گوئی که در طلبِ «ترحّم»برای روشنفکری است که در حسّاس ترین لحظاتِ تاریخ معاصر ایران با ابلیس بیعت کرده بود و در این سالها سخنی در نکوهشِ این«بیعتِ پلید» نگفته است.

  برخلاف دکتر شفیعی کدکنی و دکتر رضا براهنی -که پس از مرگ احمد شاملو و اسماعیل خوئی چوب بر جنازۀ ایشان زده اند- نگارنده  این مقاله را در زمان حیات دکتر براهنی(که عُمرش بلند باد!) منتشر می کند تا اگر پاسخی از سوی وی باشد ، با انتشار آن بتوان به روشن شدنِ حقیقت و غنای حافظۀ تاریخیِ جامعه کمک کرد.یاد آور می شوم که تمام جملات و عباراتِ دکتر براهنی در این یادداشت از متن مقالات و سخنرانی های وی  نقل شده اند.

  انقلاب اسلامی رویداد پیچیده و پُرابهامی است که نگارنده در چند مقاله به آن پرداخته است.پس از گذشت سال ها اینک بهتر و روشن تر  می توان به علل و عوامل وقوع آن رویدادِ سرنوشت ساز پی بُرد.در اینجا با توجه به نقش دکتر رضا براهنی در این رویداد می کوشم تا برای سخنِ کارل پوپر  مصداق روشنی بیابم:

  دکتر براهنی -بی تردید- یکی از نویسندگان تأثیر گذار در عرصۀ نقد ادبی است و اغراق آمیز نیست اگر بگویم که نسل من از طریق کتاب ها و مقالات وی با ساختار شعر و نظراتِ نوین نقد ادبی آشنا شده است(با توجه به سهم دکتر اسماعیل نوری علا در کتاب «صُوَر و اسباب در شعر امروز ایران») . با اینهمه ، اندیشه ها و عملکردهای سیاسی دکتر براهنی چنان بود که از «فاضلآب های انقلاب اسلامی» سر در آورد!.

   در آغازِ فیلمِ«کیمیا و خاک» دکتر براهنی حسِ خود را برای تبدیل شدن به صادق هدایت  ابراز می کند در حالیکه « کاروان اسلامِ » صادق هدایت با کاروانی که براهنی با آن همراه شده بود، فرسنگ ها از هم فاصله داشت. دکتر براهنی در کاروانِ انقلاب اسلامی  بیش از همه متأثر از اندیشه های جلال آل احمد بود که پس از شورش 15 خرداد 42،ضمن بیعتِ اسلامی با خمینی به همسرش-سیمین دانشور- گفته بود:

-«اگر قرار باشد که در ایران  تغییراتی انجام شود با دست این سیّد [خمینی] خواهد بود و من وُ تو به این ترتیب با او بیعت کرده ایم».

  بر این اساس، در موجِ تجدّد گرائی و تحوّلات عظیم اجتماعیِ زمان شاه   آل احمد معتقد بود:

حکومتی که زیر پوشش ترقیّات مشعشعانه هیچ چیز جز خفقان وُ مرگ وُ بگیر وُ ببند نداشته است».

   این«ارزیابی شتابزده» از اصلاحات شاه تأثیرات ویرانگری بر روشنفکران- و ما دانشجویان- داشت.در چنان فضائی از افسانه وُ افسون، تمام هوش وُ استعداد روشنفکرانی مانند آل احمد در جهت ترویجِ دروغ هایی بکار رفت که نتیجۀ آن ، گوری برای ملّت ما کَند که همۀ ما  در آن خُفتیم.

    در آغاز فیلم  دکتر براهنی اشاره می کند که «در تبریز و در خانواده ای فقیر به دنیا آمده،در خانواده ای که هیچکس سواد نداشت». این سخن، حاوی نکتۀ بسیار مهمّی است و آن اینکه با همۀ کمبودهای حکومت شاه ،  ساختارِ رژیم چنان باز بود که براهنی و برادرش(دکتر تقی براهنی) توانستند«از خانواده ای فقیر و بی سواد» به بالاترین درجاتِ تحصیلی و دانشگاهی نائل آیند!

   در سال 1353 – در اوج تحوّلات فرهنگی،هنری و اجتماعی در ایران – دکتر براهنی به آمریکا رفت و عُمرِ خود را وقفِ مبارزاتی ساخت که سرنگونی رژیم شاه  آرمان اصلی آن بود.از این هنگام، نثرِ فاخر و  فارسی درخشانِ براهنی در کتاب های«طلا در مس» و « تاریخ مذکّر»،به بیانیّه های حقیر و فقیر سیاسی سقوط کرد و همین امر،باعث شد تا استعدادهای متراکم و شگفت انگیزِ وی در عرصه های مختلف ادبی  دچار ضعف و زوال شود.دکتر براهنی که در حسرتِ «نوشتن به زبان مادری»(ترکی) رضا شاه و محمد رضا شاه را مورد دشنام  قرار می داد،در شرایط مطلوب آمریکا حتّی نتوانست جزوه ای به «زبان مادری» (ترکی) بنویسد.(اینک می توان خوشحال بود که وی با سرودنِ شعرِ «ایرانِ خانمِ زیبا » سرانجام بر گرایش های پان تورکیستیِ خود  فائق آمده است).

   براهنی در نیویورک «کمیته برای آزادی هنر و اندیشه در ایران (Caifi)» را ایجاد کرد که در واقع، بخشی از حزب تروتسکیستِ« کارگران سوسیالیست» به رهبری بابک زهرائی بود و روشنفکرانی مانند دکتر یرواند آبراهامیان  را در کنار خود داشت. این کمیته با جلب شخصیّت های برجسته توانست کازار تبلیغاتی گسترده ای علیه شاه -به عنوانِ« خودکامه‌ترین فرد روی زمین» – آغاز کند.

  با چنان درکی از شخصیّت شاه ، دکتر براهنی در  شامگاه 5 شنبه 26 فوریۀ 1976=7 اسفند 1354 در سخنرانیِ دانشگاه کلمبیا(نیویورک) به دروغ ادعا کرد که «رژیم شاه 270 هزار زندانی سیاسی دارد که زیر شکنجه های هولناکِ مأموران ساواک،ناخن‌های شان را بیرون می‌کشند. جلوی شوهرها یا پدرها، به زنان تجاوز می‌کنند و به کودکان سیلی می‌زنند.».همچنین براهنی گویا   مدّعی شد که«ساواک مرا به پنکۀ سقفی بسته بود و در همان حال، مأموری به من تجاوز می کرد».

در آن سخنرانیِ ، رمزی کلارک – دادستان کُلِّ آمریکا – از براهنی نپرسید که چگونه ممکن بود نویسنده ای با 70- 80 کیلو وزن را به پنکۀ سقفی آویزان کرد و در همان حال (چرخیدن پنکۀ سقفی) به وی تجاوز نمود!!؟.

   در سخنرانی دانشگاه کلمبیا رمزی کلارک ضمن تأئید سخنان عجیب و غریب براهنی،به ضرورت حمایت از حقوق بشر در ایران تأکید کرد. رمزی کلارک که بعدها وکیل مدافع دیکتاتورهائی مانند اسلوبودان میلوشویچ، رئیس‌جمهور سابق صربستان، چارلز تیلور، سیاستمدار سابق لیبریایی، لیندن لاروش، سیاستمدار سابق آمریکایی و صدام حسین دیکتاتور سابق عراق شد،در آن هنگام چنان به «نقض حقوق بشر در ایران» حسّاس شده بود که پس از سخنرانیِ براهنی گفت:

-«ما به دموکراسی و آزادی قسم می‌خوریم، اما از استبداد در خارج پشتیبانی می‌کنیم. همۀ آن شکوه و طمطراق و ثروت و نفت نباید برای ما معنایی بیش از کرامت انسانی داشته باشد. باید سیاست‌گذاری بر اساس حقوق بشر را  پی بگیریم.»

    رمزی کلارک هوادار دو آتشۀ اسلامگرایی در خاورمیانه بود و لذا خیلی زود «یوسف گمگشته»اش را در سیمای آیت الله خمینی دید و به مهمترین هوادارِ خمینی در عرصۀ سیاسی آمریکا بدل شد.او در ۲۳ ژانویۀ ۱۹۷۹ از طرف دولت کارتر با خمینی در پاریس ملاقات کرد تا حمایت کامل دولت آمریکا را به آیت الله، دکتر ابراهیم یزدی و دیگران  ابراز کند.

        

    دکتر رضا براهنی در آمریکا با دکتر ابراهیم یزدی(مسئول سازمان دانشجویان مسلمان در آمریکا) نیز رابطه داشت چندانکه نامۀ براهنی به آیت الله خمینی توسط «دوست ارجمند آقای دکتر یزدی»به دست خمینی رسیده بود.

   بنابراین،می توان پرسید:نویسنده ای که تا دیروز مدرن ترین نظریّه های ادبی را ارائه می داد و نشست هایش با روشنفکران برجسته ای مانند ژاک دریدا ، آرتور میلر،میشل فوکو،نوآم چامسکی و دیگران زینت بخش مطبوعات بود،چگونه در حسّاس ترین و خطیر ترین لحظات تاریخ معاصر ایران از شخصیّتی حمایت کرد که مخالفتش را با آزادی،دموکراسی و حقوق زنان -قبلاً- بیان کرده بود؟ سئوآلی که فیلم«کیمیا و خاک» می توانست در جستجوی پاسخِ آن باشد.

   دکتر براهنی با سخنرانی های پرشور سیاسی در شهرهای مختلف آمریکا و نوشتن مقالات تُند در نشریّات معتبر  توانست بسیاری از روشنفکران سرشناس را علیه شاه بسیج کند. وی در سال 1977کتاب «تاجدارانِ آدمخوار» را در آمریکا منتشر کرد که چیزی نبود جز نوشته هائی ژورنالیستی در بارۀ «شکنجه،  فقر ، فساد و فحشا در ایران».این کتاب مورد توجۀ روشنفکران آمریکا قرار گرفت و به صورت سلاحی در دستِ روشنفکر برجسته،«نوآم چامسکی» در مبارزه علیه شاه در آمد.براهنی در این باره می گوید:

-«… فقط کتاب «چاه به چاه» نبود که علیه حکومت جبّار شاه نوشتم بلکه مقاله‌ای علیه این حکومت ابله در نیویورک ‌تایمز منتشر کردم …من پنج شش مقاله علیه او نوشته بودم و توضیح داده بودم بر سر ملّت ما چه آورده بود و نوام چامسکی با خواندن مقالات من دنبالۀ کار را گرفت و بسیار تاثیر‌گذار ظاهر شد. من در نیویورک‌تایمز و واشنگتن ‌پست مقاله می‌نوشتم و پدرِ این حکومتِ منفور را به نوبۀ خودم در‌می‌آوردم…».

   بر زمینۀ این تبلیغات گسترده،سفر شاه و فرح پهلوی به آمریکا در 23 آبان ماه 1356= 14نوامبر1977می توانست نقطۀ اوج این مخالفت ها  و توطئه ها باشد. در این روز ،محوطۀ کاخ سفید شاهد ماجرای خونینی بود که در تاریخ دیپلماسی و روابط بین الملل بی سابقه بود.به روایتِ دکتر امیر اصلان افشار (سفیرِ سابق ایران در آمریکا و شاهد و ناظرِ ماجرا):

-«مهاحمانِ سازمان مائوئیستیِ« احیا» به رهبری فردی به نام محمّد امینی به صفوف هواداران شاه حمله کرده و عده ای را با چوب و چماق  و چاقو  مجروح و مضروب کردند .شلیک گازِ اشک آور در محوطۀ کاخ سفید و اشک های شاه چنان بود که صفحات روزنامه ها و تلویزیون ها را پُرکرده بود».

   این رویدادِ بی سابقه نقطۀ عطفی در تحوّلات منجر به انقلاب اسلامی بود و سیاست های دولت کارتر علیه شاه  را آشکار ساخت . سنای آمریکا در نوامبر سال 1977ضمن اعتراض به نحوۀ انجامِ  این تظاهراتِ خشونت بار، دولت کارتر را متهم کرد که عَمداً و آگاهانه از تظاهراتِ خشونت بارِ مخالفان  جلوگیری نکرد تا  شاه را در افکارِ عمومی   ضعیف و متزلزل  جلوه دهد.

   پس از این رویداد، دکتر براهنی در نامه ای به آیت الله خمینی  مراتبِ ارادت و بندگی اش را به آیت الله  ابراز کرد  و در مقالات متعدّدی از جمله نوشت:

-«با بازگشت آیت الله خمینی به ایران  فقر و خفقان از میان می‌رود ».

   در همین دوران براهنی کوشش های دکتر غلامحسین صدیقی برای نجات ایران را «معرکه گیری در سرِ پیری» نامید و دکتر شاهپور بختیار را نیز « غیر مشروع ‌ترین نخست وزیر تاریخ »خواند.

***

  به خاطر دارم که در شرایط « داس ها و هراس ها » و در اوج آتش زدنِ کتاب ها و کتابفروشی ها در سال 1358، برخی  دوستان لیستی از کتابفروشی هائی که در شهرستان ها به آتش کشیده شده بودند را به دکتر براهنی – به عنوان عضوِ مؤثّر کانون نویسندگان ایران – ارائه کرده بودند.پاسخ براهنی – امّا – بسیار حیرت انگیز بود:

-این کتابفروشی ها را بازماندگان ساواک و مزدوران رژیم شاه به آتش می کشند!».

  آخرین بار،دکتر براهنی را در پاریس- در کافه ای کنار دانشگاه سوربُن- دیدم. هنوز قِبراق و سالم و سرشار  می نمود.پرسید:چه می کنی؟

گفتم: هنوز کاردهای آشپزخانه را  پنهان می کنم!

  کنایه ام را فهمید.گفت:با «ژاک دریدا» قرار ملاقات دارم …نمی دانم چرا کلمۀ «دریدا» مرا به یادِ دریده و جلال آل احمد انداخته بود که در برخورد با امیرعبّاسِ هویدا کوشیده بود تا «کشیده»ای زیرِ گوشِ روشنفکر ترین نخست وزیر ایران بخواباند!،ملاقاتی که دکتر براهنی نیز در آن حضور داشت و  بعدها نطفۀ ایجاد کانون نویسندگان ایران شده بود.

***

    کارل پوبر وظیفۀ روشنفکر را « بیان حقیقت » و «تخفیف بدبختی های مردم»می‌داند.حال پرسش اینست که روشنفکری مانند دکتر رضا براهنی در حوادث منجر به انقلاب اسلامی تا چه حد به این وظیفه  عمل کرده و از «خاک» به «کیمیا» تبدیل شده است؟

  سال ها پیش در گفتگو با مجلّۀ کاوه  گفته بودم:

   واقعیت اینست كه در یكی از فرصت های خوب تاریخ معاصر ایران،ما «مات»  شده ایم . این را همه می دانند اما از ابراز و اظهار آن شرمنده و ناتوان اند . به قول تولستوی:«ما باید از چیزهائی سخن بگوئیم كه همه می دانند ولی هر كسی را شهامت گفتن آن نیست».

  در مستندِ«کیمیا و خاک»،کارگردان اگر چه نخواست یا نتوانست به آخرین فصلِ زندگی دکتر براهنی و نقش وی در انقلاب اسلامی بپردازد،ولی در شعرِی با صدای شاعر به رنج های«شعبده بازِ سپیده‌ای که دروغین بود»اشاره کرده است:

-شیداییِ خجسته که از من ربوده شد

با مکرهای شعبده بازِ سپیده‌ای که دروغین بود

پیغمبری شدم که خدایش او را از خویش رانده بود

مسدود مانده راهِ زبان نبوّتش

من آن جهنمم که شما رنج‌هایش را در خواب‌هایتان تکرار می‌کنید

خورشید، هیمه‌ای است مدوّر که در من است

یک سوزشِ مکّررِ پنهانی همواره با من است

و چشم‌های من، خاکستری‌ست که از عمق‌های آن

ققنوس‌های رنجِ جهان می‌زایند.

تنهایم

تاریكی جهان  حقِ من است

حقِ من است تاریكی جهان

از آن زمان که

شیدایی خجسته ام از من ربوده شد.

اینک منم

مردی که در صحاری عالم  گم شد

مردی که بر بنادر میثاق و آشتی بیگانه ماند–

مغروقِ آب های هزاران خلیج دور

پیغمبری که خواب ندارد…

https://mirfetros.com

[email protected]

قافله سالارِ قلم،دکتر صدرالدین الهی در گذشت

دسامبر 30th, 2021

صدرالدّین الهی، نویسنده، روزنامه‌نگار و یکی از قافله سالاران قلم و روزنامه‌نگاری مدرن ایران در سن ۸۷ سالگی در آمریکا درگذشت. صدرالدّین الهی در کنار مصطفی مصباح‌زاده، داریوش همایون و هوشنگ وزیری، روزنامه‌نگارانی هستند که در پیدایش ژورنالیسم مدرن در ایران نقش به‌سزائی داشتند.

صدرالدّین الهی، ۱۳ آذر  ۱۳۱۳ در تهران به‌دنیا آمد. از سال آخر دبیرستان (۱۳۳۱) روزنامه‌نگار شد و کار خود را در روزنامهٔ کیهان آغاز کرد. تحصیلات خود را در فرانسه به پایان برد و دیپلم‌های تخصصی دریافت نمود. صدرالدّین الهی نقش برجسته‌ای در انتشار نشریه کیهان ورزشی داشت.

در سال ۱۳۵۷ برای مطالعات دانشگاهی به «دانشگاه ایالتی سن‌خوزه» و «دانشگاه برکلی» به آمریکا رفت و دیگر به ایران برنگشت.

آقای الهی در کنار مصطفی مصباح‌زاده، داریوش همایون و هوشنگ وزیری از کسانی‌ست که در پیدایش ژورنالیسم مدرن در ایران نقش به‌سزائی داشتند. تحقیق، ترجمه و شعر نیز همواره مورد توجه وی بوده و در کنار حسینقلی مستعان، حمزه سردادور و ذبیح‌الله منصوری از بانیان پاورقی‌نویسی به‌عنوان ژانر مهمّی از ادبیات داستانی در ایران به‌شمار می‌رود.

الهی از بانیان گفت‌وگوهای مطبوعاتی به سبک مدرن با بزرگان فرهنگ و سیاست نیز بود که انتشار آنها در سال‌های ۳۰ تا ۵۰ بازتاب گسترده‌ای در جامعهٔ ایران داشت. از آن جمله گفت‌وگو با: محمد معین، پرویز ناتل خانلری، علی‌اکبر دهخدا، سید ضیاءالدین طباطبائی، ساعد مراغه‌ای، حسین بنائی و…

صدرالدّین الهی با اطلاع از رمز و راز رسوم و آداب و سنّت‌های ایرانیان، در آثار خود از نکته‌ها و ظرائف گفته‌ها و سروده‌های شاعران ایرانی بهره می‌برد و در فصول کتاب‌هایش، هرگاه که مناسبتی دست دهد، به‌کار می‌برد.

الهی گزارش‌نویس برجسته‌ای نیز به‌شمار می‌رفت و گزارش‌هایش از جنگ استقلال الجزایر نمونه‌ای از آن هستند. او برای تهیهٔ این گزارش‌ها ۲۷ بار به الجزایر رفت و بارها جان خود را به خطر انداخت. تا زمانی که با محافل مطبوعاتی و اهالی خانهٔ مطبوعات نشست و برخاست شخصی و کاری داشت، معلم این حرفه هم بود و زمانی که برای تدریس روزنامه‌نگاری به دانشکدهٔ علوم ارتباطات دعوت شد، استاد این رشته در تمام شاخه‌هایش شد و در صدر همهٔ شاخه‌ها «گزارش‌نویسی».

آثار صدرالدّین الهی

* کتاب «با سعدی در بازارچهٔ زندگی»؛ انتشارات تاک، ۱۹۶ صفحه، کالیفرنیا، ۱۳۷۸.

شاعر بزرگ ایران‌زمین «سعدی» – برخلاف «حافظ» و دیگران – شاعری پُر سیر و سفر بود و «گلستان» وی را می‌توان گزارش این سیر و سیاحت‌ها و دیده‌ها و دیدارها دانست؛ و اگر بپذیریم که روزنامه‌نگاری نیز محصول حشر و نشرها و سیر و سیاحت‌های روزنامه‌نگار است، «با سعدی در بازارچهٔ زندگی» را می‌توان بازتاب این حشر و نشرها به‌شمار آورد. هم از این روست که « صدرالدّین الهی»، «سعدی» را «سرسلسلهٔ صفِ روزنامه‌نویسان» می‌داند. در این بازارچهٔ زندگی است که ما پابه‌پای نویسنده، با شخصیت‌های بسیاری (از جمله با « پرویز ناتل خانلری»، « عیسی صدیق»، « عبدالعلی صورتگر»، « هوشیار» و دیگران) آشنا می‌شویم. به‌طوری‌که می‌توان این کتاب را «گلچین معرفت» به‌شمار آورد. کتاب از ۲۲ مقالهٔ مستقل تشکیل شده که هر مقاله با بیتی از «سعدی» به یکدیگر پیوند یافته‌است. وسعت دید و نثر روان و زیبای « صدرالدّین الهی» به کتاب «با سعدی در بازارچهٔ زندگی» غنای مضاعفی بخشیده است.

* کتاب «دوری‌ها و دلگیری‌ها». انتشارات شرکت کتاب ،۳۶۰ صفحه، کالیفرنیا، ۲۰۰۸ میلادی

این کتاب در واقع فصولی در شرح هجران و خون جگر است با «عمو یادگار» اش. صداقت « صدرالدّین الهی» در بیان مشاهدات‌اش با التزامی به حقیقت، از لابه‌لای سطور نوشته‌هایش خود را نشان می‌دهد. ایشان فقط یک روزنامه‌نگار نیست. قدرتِ نویسندگی او از نوشته‌هایی که در این مجموعه گردآمده‌اند به‌خوبی پیداست.

* کتاب «سید ضیا: مرد اول یا مرد دوم کودتا». انتشارات شرکت کتاب ،۴۹۷ صفحه، کالیفرنیا، ۲۰۱۱ میلادی

این کتاب شامل گفتگوی طولانی صدرالدین الهی با سید ضیاء طباطبائی است منتشر شد. نمی‌توان از آغاز سلطنت پهلوی و روی کار آمد رضاخان سخن گفت و از سایه بلند سید ضیاء که بر سر بنیان‌گذار سلطنت پهلوی بود گریخت. سید ضیاء، روحانی سیاست‌پیشه‌ای بود که عمامه را از سر برداشت و کلاه پوستی را بر سر گذاشت که بعدها معروف شد به کلاه سید ضیائی! آخرین نخست وزیر احمدشاه قاجار شد و رضا خان را وزیر جنگ خود انتخاب کرد، اما از آنجا که دو درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند، رضاخان، که بر سر کار آمدن خود را مدیون سید ضیاء بود، او را پس زد و همه قدرت را بدست گرفت.

منبع زندگی و آثار صدرالدین الهی: ویکی‌پدیای فارسی

در همین باره:

مقوله ها و مقاله های دکتر الهی 

معلم من؛فریدون آدمیت:دکتر صدرالدین الهی

سیّدضیاء ؛«مردِ اوّل یا مردِ دوم کودتا»(بخش نخست)،علی میرفطروس

سیّدضیاء:سیاستمدارِ نفرین شده!،علی میرفطروس

نگاهی به:«طفل صدساله ای به نام شعرنو»(۱)علی میرفطروس

دكترخانلری؛قافله سالارِ«سخن»،علی ميرفطروس

جشن ملّی یلدا جایش در فهرست میراث جهانی خالی ست.

دسامبر 17th, 2021
بیانیۀ بنیاد میراث پاسارگاد به مناسبت جشن یلدا

در آستانه ی یلدای زیبا، جشن دیگری از جشن های ملی ایرانیان هستیم. هزاران سال پیش مردمان ایران، در چنین شبی، یعنی بلندترین شب سال ؛ در کنار درخت سروی که با پارچه های رنگین و سنگ های درخشان زینت می شد، به جشن و پایکوبی می پرداختند.

در آن روزگاران هنوز ارزش ها و رازهای طبیعت شناخته شده نبود و ایرانیان چون دیگر مردمان جهان عناصر طبیعت را قدرت ها و یا خدایانی می دیدند، که می توانند بر زندگی و بود و نبود آن ها اثراتی شگرف داشته باشند. برخی از مردمان جهان از این قدرت های طبیعی به شدت می ترسیدند، اما ایرانیان همه ی عناصرطبیعت را دوست داشتند و خورشید را به عنوان بزرگترین و «مهر»بان ترین خدا ستایش می کردند؛ چرا که نور و انرژی گرما بخش آن را نجات دهنده ی زندگانی خویش می دانستند.

نیاکان ما می پنداشتند که خورشید یا مهر ر پایان بلندترین شب سال متولد شده؛ تا پیروزی روشنایی و گرما را بر تاریکی و برودت اعلام کند.

با کشف رازهای طبیعیت مقام خدایی ازعناصر طبیعت گرفته شد. اما ایرانیان جشن های خود را چون موهبتی زمینی حفظ کردند، موهبتی واقعی، ملموس، شاد و همگانی. وچنین است که بیشتر جشن های ایرانی تا امروز و اکنون زنده و شاد و امروزین مانده است.

در چند دهه گذشته، نیز با این که حکومت اسلامی از برگزاری جشن های ملی در اماکن عمومی جلوگیری می کند، و با تمام امکاناتی که دارد می کوشد تا عیدهای مذهبی را جایگزین آن ها کند؛ اما مردمان ایران، چه در داخل و چه خارج ایران،  با همه ی مشکلاتی که دارند، هر سال بیشتر و بهتر از گذشته جشن های خود را برگزار می کنند.

ما در بنیاد میراث پاسارگاد، باور داریم جشن یلدا، که یکی از زیباترین جشن های جهانی ست، جایش در فهرست میراث غیرملموس جهانی خالی ست و به همین دلیل هم در سال 2007 (1386) با فرستادن پرونده ای، جهانی شدن آن را به یونسکو پیشنهاد دادیم.(*)

 متاسفانه ازنظر قانونی دولت ها مسئول فرستادن جشن های ملی به یونسکو می باشند، و حکومت اسلامی به دلیل تعصب مذهبی، و به دلیل ستیزی که با فرهنگ ایرانی ما دارد، «تعزیه» و «قالی شویان عاشورا»  و«اربعین» و «عقیقه» و دیگر مراسم مذهبی را شایسته جهانی شدن می داند و نه تنها از فرستادن یلدا و مهرگان و سده و دیگر جشن ها و آیین های انسانمدار ایرانی برای جهانی شدن سرباز می زند بلکه به عناوین مختلف آن ها را سرکوب می کند.

با این همه بیداد، غمی نیست، ما و یلدای زیبای ما همچنان که تاریخ هزاران ساله گذشته نشان داده، ازاین دوران سخت نیز خواهیم گذشت.

 ما باور داریم  که همچنان پیروزی لشگریان مهر و روشنایی بر لشگریان اندوه و بیداد، تردید ناپذیر است، می دانیم که یلدا و دیگر جشن های ایرانی ما، به همت مردمان با فرهنگ و انسانمدار پیروز و سرفراز خواهد ماند.  

بیایید امسال نیز در کنار درخت همیشه سبز یلدا تولد خورشید زیبای سرزمین مان را جشن بگیریم، خورشیدی که تا جهان برجاست پیروزی اش بر تاریکی همیشگی ست.

زندگی تان روشن و یلدایتان خجسته باد

شکوه میرزادگی

از سوی بنیاد میراث پاسارگاد

یلدای 2021

دو کتاب بدیع و ارزشمند،علی میرفطروس

دسامبر 17th, 2021

از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها 

 

 یکی از ویژگی های استاد شفیعی کدکنی اینست که به دور از قیل وُ قال های رسانه ای- در «خلوتی عظیم» – ما را به گلستان تاریخ و فرهنگ ایران می برَد تا به قول سعدی:«دامنی  پُر کند  هدیۀ اصحاب را».کتاب«قلندریّه در تاریخ»( دگر دیسیهای یک ایدئولوژی) مصداقِ این«دامنِ پُر» است.این کتاب حاصل 41سال پژوهشِ در بارۀ «قلندریّه» و بازتاب های  آن در تاریخ و فرهنگ و ادب ایران است. نکتۀ شگفت آور اینکه «در باب قلندریّه هیچ سخنی از ایشان در هیچ بابی نقل نشده است…ما تنها از سخنانی که دشمنان ایشان در بارۀ ایشان گفته اند آگاهی داریم که مجموعه ای ازدشنام ها و تهمت ها است: خُرّمی گری،مزدکی گری،الحاد ،کفر، زندقه و…» (صص 13و 16و 64). 

  شفیعی کدکنی  تحوّل واژۀ «قلندر» را در طول تاریخ ایران پیگیری کرده و در بارۀ معنا و وجه تسمیۀ این واژه  نظر متفاوتی ابراز کرده است . به تعبیر  وی: قلندری در واقع، واکنشی در برابرِ عملکردِ«زاهدان ریائی» و  تبلور آرزوهای ملّتی است که در شعرهای حافظ و شاعران بزرگ دیگر  بازتاب یافته است(ص ۵۴).

   امّا آنچه که «قلندریّه در تاریخ» را  در نظر نگارنده پُر اهمیّت  می کند توجۀ به موارد زیر است:

۱-تأمّل در آئین های عصرساسانی و نشان دادنِ تداومِ آنها در ایرانِ پس از اسلام؛

۲- تفکیک مکتب بغداد و مکتب خراسان در تصوف و عرفان ؛

۳-خصلت سیاسی محاکمه و قتل حلّاج؛

۴-تعریفی بدیع از عرفان ایرانی به عنوان«نگاه هنری به دین و الهیّات».

 شفیعی کدکنی در تقسیم بندی گرایش های مختلف الحاد،به الحاد ابن­ مقّفع و بشّار بن بُرد طخارستانی، ابونواس اهوازی،ایان بن عبدالحمید ،محمدبن زکریای رازی و ابن راوندی اشاره کرده است تا خواننده را در برابر این پرسش قرار دهد که «آیا تجربه های فکری وابسته به حضور قلندریّه را می توان از خانوادۀ الحاد به حساب آورد؟».وی معتقد است که «آئین قلندری یک آئین ایرانی اسرار آمیز بوده»(صص15و62)…« یک جنبش چندساحتی که با یک نگاه منشوری در آن می توان رنگ های بی شماری دید: از مزدک گرایی و آیین های ایرانی کهن گرفته تا راه و رسم جوانمردی و عیاری و فتوت، تا عناصری از آیین خرم دینان تا اندیشه هایی از گنوستیسیسم و عرفان اسلامی در صورت مکتب ملامتیان نیشابور تا گرایش های قرمطیانه و شیعی و حروفی و اهل حق… قلندریان گاه در مرز الحاد و اباحه سیر کرده اند و در لحظه هایی و از چشم انداز هایی، اوج کمال تجربۀ عرفانی به شمار  می آمده اند»…«رفتار قلندریه به گونه ای بوده که از دیدگاه ارباب شریعت محکوم است»… «با این همه، صبغۀ ملامتیِ کارِ ایشان و حرمتی که ملامتیان نیشابور در نظر اهل عرفان داشته اند سبب شده که بعضی از ارباب شریعت با ایشان برخوردی محتاطانه داشته باشند ولی اکثریت ایشان به چشم تکفیر در قلندریه نگریسته اند.» (صص 13و 16)

 نکتۀ جالب، اهمیّت زبان فارسی در باورِ قلندریّه است.« قلندریان اولیّه معتقد بودندکه حضرت محمد با شیخِ آنان به زبان فارسی سخن می گفته است» (ص66).

 این باور در برخی آثار دیگر نیز  آمده است چنانکه روزبهان بقلی می گوید:

-«در ایوانِ خانه  خدا را دیدم که به فارسی با من سخن گفت:ای روزبهان! من تو را به دوستی برگزیدم»  [1]

  اهمیّت دادن به زبان فارسی در جنبش های بعدی نیز تداوم داشت ،از جمله در جنبش حروفیّه، نُقطویان و جنبش بابیّه.

کار درخشان استاد شفیعی کدکنی این توقّع را در خواننده ایجاد می کند که وی باز هم ما را با جلوه های دیگری از تاریخ اندیشه در ایران  آشنا کند.

کتاب «قلندریّه در تاریخ» با 67 فصل، 3 پیوست و 616 صفحه از سوی انتشارات  سخن(1386) منتشر شده است.

  بررسی جنبش های اجتماعی در ایرانِ پس از اسلام  با دشواری های فراوان همراه است زیرا که آرای حقیقیِ رهبران این جنبش ها از یکطرف به تهمت و تحریف مورّخان اسلامی آمیخته است،و از طرف دیگر، ترس و تقیّۀ حاکم باعث شد تا این عقاید در نقابی از مفاهیم عرفانی و صوفیانه ابراز شوند. ما به این موضوعِ مهم در مقالۀ «قاب ها و نقاب های اندیشه در تاریخ ایران» پرداخته ایم. تجربه‌های هولناکِ امروز(در ایران، افغانستان و داعشیان عراق) ما را با شرایط دشوارِ دگراندیشانِ دیروز  آگاه تر می کند و کنجکاوی یا مسئولیّت بیشتری در برابرِ پژوهشگران تاریخ ایران قرار می دهد.

یکی از ویژگی های جنبش های اجتماعی در ایرانِ بعد از اسلام این بود که پس از هر سرکوب و کُشتاری  فرقه های الحادی در لباس قلندران،عارفان و صوفیان  ظاهر می شدند.این«سیّالیّت» شناخت فرقه های الحادی را  دشوار می کند. محمد طاهر قمی در ذكر عقاید پیروان حلاج در سدۀ 11هجری/17میلادی یادآور می شود:

-«آنان عقاید خویش را آشكار  نمی ساختند و در سرداب ها بدان گفتگو  می داشتند»[2]

   کتاب«جنبش های اجتماعی در ایران پس از اسلام» اثر دکتر رضا رضازادۀ لنگرودی مجموعه مقالاتی است که می کوشد تا پرتوی بر برخی جنبش های اجتماعی ایران داشته باشد. آنچه که کتاب اخیر را از کتاب شفیعی کدکنی متمایز می کند زبان آکادمیک یا«دائرة المعارفی» آنست؛ کوتاه، موجز و مختصر. به عبارت دیگر،کتاب دکتر رضازاده به شیوۀ انسیکلوپدی های اروپائی «لُبِ مسائل» را در اختیار خواننده قرار می دهد و از شرح و بسط های رایج  فارغ است.ذکر منابع متعدّد در زیر هر صفحه خوانندۀ علاقمند را به پژوهش های دیگر ارجاع می دهد. چاپ نخست این کتاب در سال 1385 و ویراستِ دومِ آن-با افزودن چند مقالۀ تازه- در سال 1399 از سوی نشر فرهنگ نو و آسیم  در 451 صفحه منتشر شده است.ویراستِ دومِ «جنبش های اجتماعی»شامل 20 مقاله است که در سه بخش جنبش های اجتماعی در ایران پس از اسلام را مورد بررسی قرار می دهد ،از جمله: قیام مقنّع،جنبش مردآویج گیلی، زنادقه در سده های نخستین اسلامی، جنبش خُرّمدینان،جنبش قرمطیان، جنبش نُقطویِ محمود پسیخانی و…

در سال 1938 استاد غلامحسین صدیقی در کتاب درخشان«جنبش های دینی ایرانی در قرن های دوم و سوم هجری»به برخی از این جنبش ها  پرداخته و اینک دکتر رضا زادۀ لنگرودی با تکیه به تحقیقات ایرانشناسان و منابع تازه،این تحقیقات را غنای بیشتری بخشیده است.

  بخاطر تنوّع موضوعی کتاب، در این «یادداشت» به همۀ مقالات آن نمی توان پرداخت ولی روشن است که مؤلّف دانشمند رنج فراوان بُرده و از منابع بسیار  استفاده کرده است.با اینهمه،برخی نظرات دکتر رضازاده  محل تردید یا «چالش»است.مؤلف در بررسی پیشینۀ تاریخی نقطویان می نویسد:«چنین به نظر می رسد که پیشینۀ این جنبش مانند دیگر جنبشهای ایرانیان که بعد از اسلام در ایران شکل گرفته روشن نیست»(ص227).نظر دکتر رضازاده می تواند درست باشد ولی اگر بدانیم که «تحقیق»یعنی«حقیقت جوئی»،آنگاه انتظار می رود  که پژوهشگرِ کنجکاو  بتواند از ورای کلمات و مفاهیمِ رمز آمیز به فلسفه و جهان بینی این جنبش ها  راه یابد.از این رو،نگارنده با برداشت دکتر رضازاده  در نامیدن جنبش قرمطیان به عنوان «جنبشی اسلامی» یا «یکی از اَشکال افراطی اندیشه های اسماعیلیان»(ص۳۳۰)،موافق نیست چرا که  می توان پرسید:این چه «جنبش  اسلامی» است که با حمله به خانۀ کعبه و مصادرۀ اموال و جواهرات درون آن(ص318)، اساس شاکلۀ اسلام را  زیر پا نهاده است؟ و یا: با توجّه به ذخائری از باورهای مانوی(خصوصاً مفهوم نور) در اندیشۀ قرمطیان و ستایشِ آفتاب و خورشید در رسالات نُقطویان- از جمله در مثنویِ «ذرّه و خورشیدِ»تشبیهیِ نُقطوی- و یا تقدّس نان و پنیر و شراب در آئین های خُرّمدینان ، حروفیان و … چرا نمی توان این جنبش ها را در شمار جنبش هائی دانست که با شعوبیگری و زندقه  در سودای تجدید حیاتِ فرهنگی و آئینی ایرانِ پیش از اسلام بودند؟.

عقیده شناسانی مانند ابن حزمِ در بیان فرقه های الحادی پس از حملۀ تازیان تأکید می کنند:

-«ایرانیان که بر همۀ ملّت‌ها سَروَری داشتند و خود را آزادگان می‌نامیدند،چون دولت شان به دست تازیان برافتاد،برآنان گران آمد و لذا کوشیدند تا با بداندیشی و بدخواهی  آئین قدیم شان را تجدید کنند و از این رو- بارها -به نبرد با اسلام برخاستند که سُنباد، اُستاذسیس، مقنّع، بابک و دیگران از آن جمله  بودند. سپس بهتر آن دیدند تا به شیوۀ دیگر در کارِ اسلام؛ حیله‌گری و با مسلمانان مبارزه  کنند.»[3] 

گوبینو و پروفسور ادوارد براون جنبش هائی مانند حروفیان را « نمونه ای از تجلّیّات روحِ ایرانی» دانسته که «هیچگاه از غُور در اندیشه های کُفر آمیز  باکی نداشته است» [4].به نظر ما،سخن گوبینو  و براون دارای حقیقتی است که می تواند مورد عنایت پژوهشگران قرار گیرد.به عبارت دیگر،جنبش های اجتماعی در  ایرانِ پس از اسلام را  نمی توان فهمید مگر اینکه به ماهیّتِ آن«شیوۀ دیگر»(به قولِ ابن حزم)  پی بُرد.

 دکتر رضا زاده فصلی نیز به«جنبش نُقطوی محمود پسیخانی» اختصاص داده (صص 225-238). حدود 80 سال پیش استادِ زنده یاد دکترصادق کیا با استناد به رسالات اصلی نقطویان و برخی منابع نزدیک به آن زمان(مانند:دُرِّ یتیم، دبستان مذاهب، مآثر رحیمی و …)جنبه هائی از عقاید و اقدامات نُقطویان را نشان داده است و لذا،در این باره فضل تقدّم  و تقدّم فضل با دکتر صادق کیا است[5]

 پس از دکتر صادق کیا ،استاد نصرالله فلسفی در کتاب درخشانِ«زندگی شاه عباس اوّل» به نقطویان عصر صفوی پرداخته است [6]

  ۴۴سال پیش -در عنفوان جوانی- نگارنده نیز در کتاب کوچک جنبش حروفیّه و نهضت نُقطَویان (پسیخانیان) به عقاید و اقدامات این دو فرقۀ بدعتگذار اشاره نموده است[7].با وجود برخی ضعف ها، هدف اصلی کتاب، تأکید بر خصلت الحادی حروفیان و اشاره به جوهر مادی عقاید نُقطویان بود؛ نظری که با وجود تردیدهای برخی محقّقان،بعدها مورد تأئید قرار گرفت[8].دکتر رضازاده(ص236)و دکتر عبّاس امانت نیز به مادی گریِ عقاید محمود پسیخانی  اشاره کرده اند[9] 

  جنبش نُقطویان(پسیخانیان) را باید در شمار جنبش هائی دانست که از آغازِ هجومِ تازیان به ایران – در لباس شعوبیگری – کوشیدند تا عقاید و آئین های گذشتۀ ایرانیان را احیا کنند. استبداد سیاسی – مذهبی حاکم  باعث شد تا باورهای این جنبش نیز در لفّافه ای از کلمات رمز و مفاهیم پیچیده ابراز شوند.

 شکوفائی و رونق شهرها در دوران تیموری و خصوصاً صفوی شاید زمینه ای برای رشد نُقطویان بود و با توجه به تمرکز و تحرّک آنان در شهرهای مهم ایران(مانند قزوین،اصفهان،کاشان،یزد،مشهد،نیشابور ،انجدان، ساوه،نائین، شیراز  و اصطهباناتِ فارس) این جنبش را می توان یک جنبش شهری دانست؛ جماعتی که خواهانِ دین و جهان بینی نوینی بیرون از چهار چوب اسلام بودند[10] در این دوران نوعی تجدّدگرائی بر ذهن و زبانِ بسیاری از شاعران و متفکران تأثیر داشت.ما ویژگی های این تجدّدگرائی را در بخشی از کتاب«تاریخ در ادبیّات» به دست داده ایم.

  محمود پسیخانی در پسیخانِ گیلان رشد و پرورش یافت و سپس در استرآباد (گرگان) به حلقۀ شاگردان فضل الله نعیمی،رهبر فرقۀ حروفیّه پیوست[11]طبق رسالۀ استوانامه– از منابع اصلی و دست اوّلِ حروفیان – در زمان حیات فضل الله جناح های تُتدروی در میان حروفیان وجود داشت امّا از تبلیغ علنیِ عقاید خود پرهیز می نموده و اصولاً از رهبری فضل الله پیروی می کردند.غیاث الدین محمد،از شاگردان برجستۀ فضل الله و مؤلّفِ استوانامه در ذکر عقاید دسته های مختلف حروفی در آن دوره  تأکید می کند:

-«بعضی از اهل رُم[ترکیۀ عثمانی]خاصان او [فضل الله]بر آن رفتند که بهشت عبارت از عِلم است و دوزخ عبارت از جهل است.چون ما عارف به 32 کلمه شدیم،همۀ اشیاء برای ما بهشت است و نماز نیست و روزه نیست و غسل نیست و حرام نیست …و غرض از بهشت،این عالم است…و اهل شروان و گیلان هم بر این اند که نماز و غسل و وضو حج و زکوة و امثال اینها همه تکالیف است و جهل، دروغ است و علم،بهشت است و بهشت همین[دنیا]است…و اهل خراسان… بعضی ترک نماز و وضو و غسل جنابت  کرده و عالم را بهشت  ادراک کرده …گفته که همه،همین[عالم]است…و اهل عراق و لُرستان و درویشان آن دیار،همه به الحاد و بی نمازی و بی تکلیفی مشغول گشته…و اهل تبریز…بعضی بر آنند که …هرچه هست،لذّات و مأکولات و مشروبات است…و بیرون از آن  چیزی را وجود نیست»[12] 

 اینگونه نگاه عُرفی و این جهانی به هستی در اشعار بسیاری از شاعران عصر صفوی نیز آشکار است چنانکه صائب تبریزی در غزلی به نام  بهشت  می گوید:

این چه حرف است که در عالم بالاست بهشت

هر کجا وقت خوشی هست همانجاست بهشت

باده هر جا که بُوَد چشمۀ  کوثر نقد است

هر کجا سرو قدی هست  دو بالاست بهشت

از درونِ سیه توست جهان چون دوزخ

دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت

دارد از خُلد  تو را بی بصری ها محجوب

ورنه در چشم و دل پاک  مهیاست بهشت 

عُمرِ زاهد به سر آمد به تمنّای بهشت

نشد آگاه که در ترک تمنّاست بهشت

صائب از رویِ بهشتی صفتان چشم مپوش!

که درین آینه، بی پرده هویداست بهشت

 صوفی آملیِ پسیخانی نیز  در بارۀ بهشت می گوید:

بهشتِ برین،خاطرِ شادِ ما است

خدای غنی  طبع آزاد ما است[13]

 در چنان فضائی، محمود پسیخانی در سال 800 هجری/ 1397 میلادی از فضل الله نعیمی جدا شد و فرقۀ «نقطویان»(پسیخانیان) را تأسیس کرد و به همین جهت به «خود پسندی» متهم گردید و «محمود مطرود» و «مردود» نامیده شد.

  از چگونگی مرگ محمود پسیخانی اطلاع دقیقی در دست نیست.به روایت دکتر رضازاده «برخی گفتند که او خود را در تیزاب انداخت و نابود ساخت [در حالیکه]پیروان وی این را دروغ دشمنانه  می دانستند»(ص228).در این باره باید گفت که در سال 830 هجری/ 1426میلادی) سوء قصدی به جان شاهرخ تیموری توسط یکی از حروفیان به نام «احمد لُر» صورت گرفت که به دنبال آن، حروفیان در سراسر ایران مورد تعقیب و آزار  قرار گرفته و بسیاری از آنان قتل عام شدند.با توجه به سالِ مرگ محمود(831 هجری/ 1427میلادی) و سال سوء قصد به جان شاهرخ (830 هجری/ 1426میلادی) می توان گفت که در هنگامۀ آن قتل عام ها  محمود پسیخانی نیز کشته شد و پیکرِش را در «تیزاب»[نوعی اسید] انداختند [14]

  از این زمان سخنی از نُقطویان در دست نیست، به نظر می رسد که  آنان پس از مرگ محمود پسیخانی در کسوت فرقه های صوفیانه به بقای خود ادامه دادند چنانکه محقّق اردبیلی در بیان مُلحدان عصر صفوی  می نویسد:

اكثرِ مُلحدان،گفتگوهای فرقۀصوفیّه را ، سَپَر و گریزگاهِ بد اعتقادی و الحاد خود كرده اند…»[15]  

   با حکومت صفویان،بار دیگر،شاهد حضور نُقطویان هستیم.آنان در این دوران دارای پایگاه اجتماعی گسترده ای در شهرهای مختلف بودند و شاه عباس صفوی ضمن دوستی با سران این فرقه، کوشید تا از این نیروی اجتماعی علیه تُرکان قزلباش استفاده کند.یکی از رهبران نُقطوی به شاه عبّاس گفته بود:

-« 50 هزار مردِ جنگی در فرمان من اند و با این عده  تمام جهان را می توان گرفت»[16]   

  جلوۀ دیگری از عقاید الحادی نقطویان  در ماجرای سفرِ شاه عبّاس به مشهد   آشکار است:

  در سال 1010هجری/۱۶۰۱میلادی شاه عباس برای زیارت مرقدِ امام رضا پیاده به مشهد می رفت و در راه با دو تن از نقطویان به گفتگو پرداخت. شاه عبّاس به یکی از آنان به نام تُراب گفت:

-«از پیادگی رنجورم»…

تراب پاسخ داد:

  -«این دنائت طبع تُست،زیرا،این امامی که برای او  راه می پیمائی ،اگر به حق پیوسته است چرا در سنگلاخ های مشهدش می جوئی؟ و اگر به حق نپیوسته از او چه توقّع داری؟،امام زنده را دریاب!…

شاه عبّاس پرسید:امام زنده کجااست؟

کمال پسیخانی گفت:من!

شاه عبّاس گفت:تُرا به «بندوق»(گلولۀ تفنگ)می زنم،اگر بر تو اثر نکند به تو ایمان آرَم!

تراب پاسخ داد:

امام رضای شما به دانۀ انگوری مُرده است،من از گلولۀ تفنگ چگونه زنده بمانم؟

   سرانجام، تراب و کمال پسیخانی در کاروانسرای «قوشه» به ضرب گلولۀ سربازان شاه عباس  به قتل رسیدند[17] 

  دکتر رضازاده هر چند که به اهمیّت زمین[خاک]در عقاید نُقطویان اشاره کرده (صص 236-237) ولی کلامش در تفسیرِ جهان بینی نُقطویان دچار ابهام است گوئی که وی عقیدۀ اصلیِ آنان را از خاک به افلاک برده است. از این رو، لازم است تا در این بارۀ تأمّلِ بیشتری کنیم. این «تأمّل»  ضرورت بیشتری می یابد وقتی بدانیم که نقطویان – هم از نظر فلسفی، هم به خاطر شورش های شان در عصر صفوی و نیز به خاطرِ داشتنِ شاعران و متفکران برجسته – در سیاست، شعر و ادب آن دوران تأثیرات مهمی داشته اند همچنانکه تأثیرات نقطویان بر آئین اکبری (در زمان اکبر شاه هند)و جنبش بابیّه  انکارناپذیر است.

جوهر اساسی جهان بینی نقطویان در این عبارت خلاصه شده است :

«اَستعینُ بِنَفسکَ  الّذی لا إلهَ إلّا هو»[18] / از خویش یاری جوی که غیر از تو  نیرو و خدائی نیست!

 دکتر رضا زادۀ لنگرودی معتقد است:«ضمیر مُبهمِ«هو»در متن های نقطویان به وضع و حالت آسمانیِ انسان اشاره دارد» (ص237)،در حالیکه برخی مورّخین محمود پسیخانی را « مُلحدِ طبیعی » نامیده اند[19]. او  چهار عنصرِ مادیِ خاک، آب،باد و آتش را «نقطۀ هر چیز» می دانست و جهان هستی را با این عناصر مادی تبیین می کرد. نُقطویان تنها به محسوسات معتقد بودند و به معاد،حشر و قیامت اعتقادی نداشتند.آنان عالم را قدیم می دانستند و تصوّرات(خیالات)و «روح مُجرّد» را انکار می کردند[20] . دهدار شیرازی که با نُقطویان مباحثات فراوان داشته در همین باره می نویسد:

-« روزی در مجلسی سخن وحدت می گذشت؛مُلحدی از اهل کاشان حاضر بود،گفت که اینها تصّور است…اگر صاحب بصیرتی نظر به کتب این کوران کند، اکثر سخنان حکما و صوفیّه را که در عالم طبیعت  قرار داده اند،می یابد»[21]

نُقطویان انسان را «مَرکب المُبین»(خدا)و مرکز و محور عالم می دانستند و تأکید می کردند:

«لا إلهَ إلّا مَرکب المُبین»[22]  / خدائی نیست بجز انسان.

و یا:

  -« لا إلهَ إلّا اَنا»[23] / خدائی غیر از من نیست.

زنان در جنبش حروفیان و نُقطویان نقشی فعّال داشته اند چندانکه پس از قتل فضل الله،دخترش در آذربایجان عَلمِ طغیان برافراشت که با 500 تن در تبریز کشته و سوزانده شدند.گویا که این زنان در روابط اجتماعی حجاب اسلامی را رعایت نمی کردند.این«در هم آمیختن زنان و مردان» باعث شد تا اربابانِ شریعت  نُقطویان را اهل «إباحه» و از «چراغ کُشان» بخوانند[24]؛  اتهاماتی که در جنبش بابیّه نیز نسبت به کشفِ حجابِ طاهرۀ قُرّة العین  ابراز شده بود[25]. گفتنی  است که «چراغ کُشان»(لیلة الِافاضه) در جنبش های دیگر، از جمله در جنبش خُرّمدینان (بابک خُرمدین) نیز رواج داشت که در آن، «چراغ‏‌ها را خاموش کنند،مردان و زنان‏ شان به هم درآمیزند و مِی گُسارند و ساز و نای نوازند.».[26]

 علاوه بر اعتقاد به «تناسخِ مادی»، گرایش به ایران گرائی جبنۀ دیگری از عقاید نُقطویان  بود.این امر در دو  صورت خود را نشان می داد:

۱- اهمیّت دادن به زبان فارسی در نوشتن رسالات،

۲- تأکید بر «عَجَمیّت»[ایرانیّت].

  هدف پسیخانی گریز از «دین محمّدی» و ایجاد آئینی نو به نام «محمودیّه»بود. او با ظهور خود،ختم دین محمدی را اعلام کرد  و آغاز دین محمودی را آشکار نمود:

 از محمّد گریز در محمود

کاندر آن کاست، اندرین افزود[27]

و یا:

رسید نوبت رندان عاقبت محمود

گذشت آنكه عرب طعنه بر عجم میزد[28]

  بر این اساس،محمود،خود را مظهر دُورِ عَجَم می نامید و گیلان و طبرستان را بر مدینه و مکّه ترجیح می داد[29].

  امروزه که رسالات اصلی نُقطویان به همّت دکترعلیرضا ذکاوتی قراگزلو منتشر شده، می توان با اطمینان بیشتری به جنبه های مادی و غیر آسمانیِ عقاید نُقطویان پی بُرد.

نگاهی به جنبش های اجتماعی در ایرانِ پس از اسلام  نشان می دهد که برخلاف نظر برخی  محقّقان،جامعۀ ایران چندان هم «کویرِ فکر و فلسفه» نبوده بلکه این جامعه در درازای تاریخ خونبارِ خود،با شکل ها و شیوه های مختلف کوشیده تا بر تاریک اندیشیِ مذهبی فائق آید. کتاب استاد شفیعی کدکنی و دکتر رضا زادۀ لنگرودی فصلِ فرخنده ای در این باره است.

https://mirfetros.com

[email protected]

[1] – کشف الاسرار و مکاشفات الانوار،به نقل از:شاهرخ مسکوب،هویّت ایرانی و زبان فارسی،نشر باغ آینه، تهران، 1373، ص209

[2] – تحفة الاخیار،انتشارات نور،بی جا،1336هجری، ص3

[3] – ابن حزم،الفصل فی الملل و الاهواء و النِحَل، ج ۲، قاهره، ۱۳۱۷ق،صص ۱۱۵-۱۱۶.همچنین نگاه کنید به:الفَرق بین الفِرَق و بیان الفرقۀ ناجیه،عبدالقاهر بغدادی،به حواشی محمدبدر،قاهره،1328ق،ص۱۷۳؛خواجه نظام الملک ، سیاست نامه،به تصحیح جعفرشعار،تهران،1377،صص250 و ۲۸۵-۲۸۶؛شاکر مصطفی، دولة بنی العباس، ج۱،کویت،1973، ص ۲۶۹

[4] – تشیّع و تصوّف،مصطفی الشیبی،ترجمۀ علیرضا ذکاوتی قراگزلو،انتشارات امیر کبیر،تهران،1359،ص214

[5]– نقطویان یا پسیخانیان،انتشارات ایران کوده،شمارۀ 13،تهران،1320 ش؛ واژه نامۀ گُرگانی،تهران،1330ش

[6] – زندگی شاه عباس اوّل،ج2،صص 338-344، چاپ چهارم،انتشارات دانشگاه تهران، 1347؛ ج 3،چاپ سوم، انتشارات دانشگاه تهران،1353، صص 40-51 و 907

[7] – جنبش حروفیّه و نهضت نُقطَویان (پسیخانیان)،انتشارات بامداد،فروردین ماه 1356. امید است که ویرایش تازۀ این کتاب – با افزوده های بسیار – بزودی منتشر گردد.

[8] – نگاه کنید به: حروفیه در تاریخ، یعقوب آژند، تهران، ١٣٦٩ش، صص ٥٠، ٥١، ٦٢، ٧٠، ١٠١ و ١٩؛ دیوان عمادالدین نسیمى (زندگى و اشعار)، یدالله جلالى پندرى، تهران، ١٣٧٢ش، ص٢٠؛ نُقطویّه،علیرضا ذکاوتی قراگُزلو ، نشر ادیان ، قم، 1383،صص37، 180، 203-202

[9] – نگاه کنید به:تاریخ و اندیشه‌های اسماعیلی در سده‌های میانه ( مجموعه مقالات) به کوشش دکتر فرهاد دفتری،ترجمۀ فریدون بدره ای،نشر فرزان،تهران، 1382، صص 345-360

[10] – در بارۀ رشد مناسبات شهرنشینی و رونق فرهنگ و هنر در دوران تیموریان نگاه کنید به :عمادالدین نسیمی؛شاعر حروفی،علی میرفطروس،چاپ دوم، انتشارات نیما،آلمان،1999،صص70-86؛ تاریخ در ادبیّات،علی میرفطروس، چاپ دوم،نشرفرهنگ،کانادا،2008،صص75-79.در بارۀ رونق شهر نشینی در دوران صفوی نگاه کنید به:تاریخ در ادبیّات،همان ،صص 79-92

[11] – ما در یک رسالۀ دانشگاهی در دانشگاه سوربن (پاریس،1995) کتابشناسی تحلیلیِ جنبش حروفیان را به دست داده ایم و در کتاب عمادالدین نسیمی ؛ شاعر حروفی (1992) نیز از این جنبش و رهبران آن  سخن گفته ایم.

[12] – استوا نامه،نسخۀ خطی کتابخانۀ ملّی پاریس،به شمارۀEncien Fonds

 Persan, No 24, ,برگ های a24 ،b 25  و a 26؛عماد الدین نسیمی؛شاعر حروفی،علی میرفطروس،انتشارات عصر جدید، سوئد،1992،ص119؛همچنین نگاه کنید به:

MIRFETROUS, Ali: Le Mouvement Horufi, vol. 1, Etude des sources originelles et des recherches modernes, Edition Soleil, Canada, 1994,Pp33-34

[13] – تذکرۀ میخانه، عبدالنبی فخرالزمانی،به کوشس  احمد گلچین معانی، تهران،  1340، ص485

[14] – دبستان مذاهب،کیخسرو اسفندیار آذر کیوان ،با تصحیح و یادداشت های    رحیم رضا زادۀ ملک ،ج1،انتشارات طهوری،تهران،1362،ص277.

[15] – حدیقة الشیعه،انتشارات معارف اسلامی،تهران،1352،صص 575 و600.

[16] – زندگانی شاه عبّاس اوّل، نصرالله فلسفی ،ج2، چاپ چهارم،انتشارات دانشگاه تهران، 1347،ص340

[17] – دبستان مذاهب،همان،ص277

[18] – دبستان مذاهب،همان،ص274؛صادق کیا،همان،ص73

[19] – روضة الصّفا،ج8،ص376

[20] – رسالۀ مفاتیح الغیوب،محمود پسیخانی،صص44،16 و 45،به نقل از قراگزلو، همان،ص180

[21] – رسالۀ دُر یتیم،رسائل دهدار،به کوشش محمدحسین اکبری ساوی،نشر نقطه و دفتر میراث مکتوب،تهران،1375،ص137

[22] – دبستان مذاهب،همان،ص274؛ رسالۀ نفائس الارقام،رسائل دهدار ،ص319

[23] – صادق کیا،همان،ص90

[24] – رسالۀ نفائس الارقام،رسائل دهدار ،ص319؛صادق کیا،همان،ص25

[25] – برای نمونه ای از این اتهامات نگاه کنید به ناسخ التواریخ ،محمدتقی لسان الملک سپهر،به اهتمام  جمشید کیانفر،ج3،انتشارات اساطیر،تهران،1377، صص997-998

[26] –  نگاه کنید به الفَرق بین الفِرَق، ابو منصور عبدالقاهر بغدادی،به حواشی محمّد بدر،مطبعه المعارف، مصر، 1328/ ۱۹۱۰،ص252. برای آئین«چراغ کُشان» در جنبش های دیگر نگاه کنید به طرائق الحقایق ،محمدمعصوم شیرازی(معصوم علی‌شاه)،ج ۳، به تصحیح محمدجعفر محجوب،کتابخانۀ بارانی،تهران، ۱۳۳۹،ص ۱۳۶؛ جغرافیای کرمان، احمد علی‌ خان وزیری، تصحیح و تحشیۀ باستانی‌پاریزی،ضمیمۀ مجلۀ فرهنگ ایران‌زمین،ج ۱۴،تهران، ۱۳۴۵-۱۳۴۶،ص ۱۵۶؛کوچۀ هفت پیچ، باستانی ‌پاریزی، انتشارات نگاه، تهران ،۱۳۶۳، صص ۲۶۳- ۲۶۴

[27] – دبستان مذاهب، همان ،ص273

[28] –  دبستان مذاهب، همان،  276

[29] – صادق کیا،همان،صص120و132

از کُردستانِ دل تا سیستانِ جان،علی میرفطروس

دسامبر 3rd, 2021

از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها

۱۰بهمن ۱۳۹۵=۲۹ژانویۀ ۲۰۱۷

دیر زمانی است که به کُردها دل بسته ام،دلبستگیِ عمیقی که از سال ۴۸  با سفری به مهاباد و دیگر شهرهای کردستان آغاز شد و هنوز نیز  ادامه دارد؛ مردمی شریف،شجاع، صدیق و زحمتکش که نانِ سفره شان را  – بی دریغ – با من قسمت کرده بودند.

  وقتی حلاّج  منتشر شد و در همان چند ماه اوّل به چاپ های سوم و چهارم رسید،روزی داریوش کارگر به من گفت:

عده ای کُرد از کرمانشاه آمده اند و می خواهند شما را ببینند

با تعجّب پرسیدم: عده ای کُرد؟!،از کرمانشاه؟!

  گفت:بله! در رابطه با کتاب حلّاج .کتابفروشی نیما در کرمانشاه یکی از مراکز مهم فروش کتاب حلّاج است

در واقع،پس از انتشار کتاب اسلامشناسی(فروردین ۵۷) و حلّاج (اردیبهشت۵۷) و خصوصاً آخرین شعر (مرداد ماه ۵۷) من چندان آفتابی نبودم بلکه با احساسِ داس ها و هراس ها به نوعی در«خفا» زندگی می کردم  و لذا نتوانستم در مصاحبه با روزنامۀ آیندگان(هوشنگ گُلمکانی)و مجلۀ تهران مصوّر(خانم ناهید موسوی) شرکت کنم.«ناشناس»ماندم،با اینهمه،به سابقۀ اعتماد و اُنس و الفتِ دوران دانشجوئی  پذیرفتم که با این مشتاقانِ مُشفق  دیدار کنم.

  در غروبی دلگیر  وقتی به حوالی انتشارات رسیدم،گروهی را دیدم که با قامتی حماسی و لباس های کُردی در آستانۀ کتابفروشی انتظار می کشند.وقتی به آنان رسیدم و خودم را معرفی کردم،ناگهان جُثّۀ کوچکم میان دست های پُرتوان و حماسی آنان  در هوا چرخید…

  از«کرندِ»کرمانشاه آمده بودند،از «یارسان»ها(اهل حقّ) که در باورهای خود،به حلّاج  ارادتی خاص داشتند و وی را قدّیس می دانستند. عقاید «یارسان»ها با آموزه های زرتشت،مزدک و خُرّمدینان پیوند داشت که بعد از اسلام- بخاطر سرکوب ها و ستم های شدید-با نوعی عرفان و «شیعه گری»آمیخته شده است. «یارسان»ها(اهل حقّ) تقریباً در سراسر کردستان ایران پراکنده اند.

  در سال ۶۱ وقتی مجبور شدم که از ایران بگریزم و از طریق کردستان خود را به ترکیه برسانم، همان «یارسان»ها مرا از کردستان تا مرز ترکیه همراهی کرده بودند:

   «کاک رشید»، بلند و بُرنا و با فرهنگ بود که غیرت و غیوری را باهم داشت  با چشمانی از عسل و آفتاب.هنوز صدایش در جانم  طنین انداز است که با تفنگی بردوش- بهنگام خدا حافظی- به من می گوید:

کاک علی! وقتی به اروپا رسیدید ما را فراموش نکنید!

***

 در پاریس،برای انتشار روزنامۀ«راهِ آزادی»(به سر دبیری رضا مرزبان) وقتی با دکتر عبدالرحمن قاسملو و دکترصادق شرفکندی آشنا شدم،این باور در من تقویت شد که کُردهای ما با کُردهای ترکیه،سوریه و عراق تفاوت ها دارند و از «جداسری» های رایج  دور هستند. دکتر قاسملو -با وجود سال ها اقامت در خارج از کشور- گنجینه ای از شعر و ادب فارسی بود و در «مشاعره»، سنگِ تمام می گذاشت.دکتر صادق شرفکندی نیز  برادر کوچکِ استاد عبدالرحمن شرفکندی بود که آثاری در بارۀ ابن سینا و عمر خیّام  منتشر کرده بود.

  قرار شده بود که سرمایۀ اولّیۀ روزنامۀ«راه آزادی» توسط حزب دموکرات کردستان  پرداخت شود بی آنکه این حزب تأثیری در راه و روشِ روزنامه داشته باشد.دکتر قاسملو- خود -گفته بود:

-انتظار نداریم از ما تعریف و تمجید کنید فقط به ما فحش ندهید…

و در توضیح این سخن  افزوده بود:

  – برخی سازمان های چپ ایران در کردستان برای تکثیرِ اعلامیّه های شان گاهی دچار کمبود کاغذِ پلی کُپی می شوند و به ما مراجعه می کنند ولی با همان«کاغذ های اهدائیِ ما» به حزب دموکرات کردستان «بد وُ بیراه»می گویند!    

  با آنکه افراد شایسته و روزنامه نگاران پیشکسوتی مانند منوچهر محجوبی و رضا مرزبان نیز حضور داشتند ،ولی دکتر قاسملو گفته بود:

بهتر است که این مبلغ به حساب «کاک علی» واریز شود و از طریق ایشان  هزینه های روزنامه پرداخت شود

  دکتر قاسملو «کلید اعتماد»ش را در دستم گذاشته بود بی آنکه من قبلآً آشنائی یا ارتباطی با وی داشته باشم…

***

-کاک علی! رهبران سیاسی و روشنفکران ما کدام انوشیروان عادل را پُشتِ دروازه های تهران دیده بودند که با استقبال از خمینی-اینچنین- ما را خاکستر- نشینِ فقر و فلاکت  کرده اند؟…امیدوارم وقتی به اروپا رسیدید ما را فراموش نکنید!

سخن«کاک رشید» هنوز در جانم جاری است…شاید او نیز الآن در شمارِ کولبَران باشد که در پیِ«آب حیات»،کوه ها و درّه های پُربرفِ کردستان را درمی نوَرَدد؛ در بهمنی سهمگین دست و پا می زند و یا در شلیکِ پاسداران به خاک و خون می افتد و با چشمانی از عسل و آفتاب – در واپسین نگاهش – این شعر شاملو را زمزمه می کند:

چشمه ساری در دل وُ

                          آبشاری در کف

آفتابی در نگاه وُ

                  فرشته ای در پیراهن

از انسانی که تویی

قصه ها می توانم کرد

غمِ نان اگر بگذارد

غمِ نان اگر بگذارد

۲۶ تیرماه ۱۳۹۵=۱۶ژوئیۀ ۲۰۱۶

من سیستانی ها و بلوچ ها را به شرافت و شجاعت و جوانمردی  می شناسم؛ مردمی که از دوران داستانی(اسطوره ای) و باستانیِ تاریخ ایران تا امروز ، مرز -بانان غیور و صبور این آب و خاک بوده اند.در سال های اقامتم در کرمان(۱۳۵۲- ۱۳۵۳) با برخی از سران  و سرداران بلوچ آشنا بودم و به عنوان«وکیل الرُعایا»! در تنظیم مکاتبات و مدافعات شان در دادگاه های کرمان کمک می کردم.بعدها،حضور یک دبیر بلوچ (با چهره ای زیبا و آفتاب زده)در دبیرستانهای شهرِ ما (لنگرود) و رفت و آمدهای او به کتابفروشی پدرم،به این آشنائی و شناخت  غنای بیشتری بخشید.

  سیستان از قدیم ترین ایام  پایگاه تمدّن و فرهنگ ایران بود و – در واقع – سخن یعقوب لیث صفّاری در سرزنشِ شاعران عرَب زبان و اینکه «شعری که من اندر نیابم،چرا می باید گفت»،رخصتی برای سرودنِ شعر به زبان فارسی شد، ازاین رو،ما به سیستانی ها بسیار مدیونیم.

در زمان جانشینان یعقوب نیز سیستان پایگاهی برای ترویج زبان و ادب فارسی بود بطوری که دوران حکومت ابو جعفرصفّاری(در اواسط قرن 10میلادی) دوران شکوفائی و رونق فکر و فلسفه و علم و صنعت و ادبیّات بود و از این رو،برخی پژوهشگران (مانندجوئل کرَمر)دوران وی را «طلیعۀ رنسانس ایرانی-اسلامی» نامیده اند.

   مؤلف احیاء الملوک(تاریخ سیستان تا عصر صفوی) در بارۀ تولیدات و محصولاتِ غذائی سیستان در زمان شاه عبّاس صفوی(در قرن 16میلادی) یادآوری می کند که مقدارِ این تولیدات چندان بود که « ۸ هزار خروار (حدود 2 میلیون ۵۰۰ هزار کیلو) غلّۀ سیستان توسط شاه عباس  خریداری شد…».

و یا:

 «یکی از امرای هند با ۱۰ هزار شتر بار،به سیستان آمدند و جمیعِ اهل قافله،مهمان حاکم سیستان شدند».

  به روایت استاد باستانی پاریزی:اگر ساربانان و نگهبانان هر شتر را فقط دو نفر بدانیم،تعداد افراد این قافلۀ طولانی به ۲۰ هزار نفر می رسد.این رقم نشان می دهد که سیستان در آن زمان از نظر شهری و توسعۀ کشاورزی چنان موقعیّتی داشت که می توانست میزبانِ ۲۰ هزار نفر باشد! 

  امّاامروز، مقامات مسئول در استان سیستان و بلوچستان گزارش داده اند:

-«۴۰۰ روستای سیستان در زیر طوفانِ شن مدفون شده اند…در ۲ روزِ اخیر وضعیّت هوای سیستان به نقطۀ بحرانی رسید و ۴۰۰ روستا را دفن و راه های بسیاری را مسدود و بیش از ۳۵۰۰ نفر را راهیِ بیمارستان ها کرده است».

با نگاه به این عکس ها «در اشکِ ناتوانیِ خود،ساغری زدم»:

 

 

 

 

 

 

کانون نویسندگان ایران:۱۳ آذر ،روز مبارزه با سانسور گرامی باد!

دسامبر 2nd, 2021

کانون نویسندگان ایران در پاییز ۱۳۸۷، روز سیزده آذر را به یاد محمد مختاری و محمد جعفر پوینده، روز مبارزه با سانسور نامگذاری کرد. آمران و عاملان سرکوب و سانسور ده سال پیش از آن، دو نویسنده‌ی سانسورستیز را کشتند و امروز، رضا خندان (مهابادی)، نویسنده‌ای را که پیشنهاد نامگذاری این روز را داده بود، به زندان افکنده‌اند.

در سایه‌ی حکومتِ سانسور، سهم نویسندگان مستقل و آزادیخواه همواره تهدید، تبعید، زندان و قتل بوده است. اما سانسور تنها به حرفه و زندگی نویسنده و هنرمند محدود نیست، بلکه بر فرهنگ جامعه و جوانب مختلف زندگی مردم تاثیر مستقیم دارد. فساد و جنایت سیستماتیک در حضور رسانه‌های آزاد به راحتی انجام نمی‌گیرد، به همین دلیل دزدان و جنایتکاران از جمله حامیان سانسور هستند، چرا که با وجود آزادی بیان، کمتر امکان دست درازی به جان و مال مردم را دارند.

سرکوبگران به روش‌های مختلف سانسور را تحکیم و از گردش آزاد اخبار و اطلاعات جلوگیری می‌کنند: برخورد شدید با کسانی که از اعتراض‌های مردمی عکس و فیلم می‌گیرند، ارسال امواج پارازیت و توقیف دستگاه‌های ماهواره‌ای در خانه‌ها، محدودسازی شدید دسترسی مردم به اینترنت، همین‌طور تلاش حکومت برای ربایش خبرنگاران ایرانی مقیم خارج و صدور حکم‌های زندان و اعدام برای آنها و خبرنگاران داخل کشور، از جمله سرکوب‌هایی است که همگی در راستای حفظ سانسور و تخریب آزادی بیان صورت گرفته است.

امروزه خواست حذف سانسور، از حوزه‌ی ادبیات و هنر فراتر رفته و به خواستی عمومی تبدیل شده است. چنان‌که دیده‌ایم در تظاهرات گوناگون، گاه شعارهای معترضان، صدا و سیمای حکومتی را به عنوان دستگاه دروغ‌سازی و اعتراف گیری نشانه گرفته است؛ یا در مورد شلیک موشک به هواپیمای مسافربری اوکراینی در دی ۹۸، اتفاقی که البته مردم را از بابت آن جنایت خشمگین کرد، اما پنهان کردن واقعیت و دروغ‌پراکنی مقاماتِ رسمی، موجب خشمی مضاعف شد. اعتراض وسیع به طرح مجلس اسلامی با عنوان «طرح صیانت از حقوق کاربران در فضای مجازی و ساماندهی پیام‌رسان‌های اجتماعی» از دیگر موارد مبارزه‌ی مردم با سانسور سیستماتیک است؛ مردمی که بیش از پیش به این نتیجه رسیده‌اند که سانسور، اثر مستقیم بر نان و جان آنها دارد.

اما هر قدر آگاهی عمومی از اهمیت آزادی بیان افزایش می‌یابد، سانسور هم اشکال پیچیده‌تری به خود می‌گیرد. در این اوضاعِ پیچیده، کارمندان مزد بگیرِ دستگاه سرکوب و نویسندگان و هنرمندانی که نقش همکاران بی‌جیره و مواجب دستگاه سانسور را بازی می‌کنند، هوا را خاکستری و آب را گل‌آلود می‌کنند و گاه از خود چهره‌ای دوگانه به نمایش می‌گذارند: نیم رخی مدافع آزادی بیان و نیم رخی مدافع بخشی از سانسور یا سانسوری حداقلی. آنان می‌کوشند تا حقیقت گم شود و در این فضا، کلماتی چون آزادی‌خواهی و آزادی‌کُشی، وابسته و مستقل، از معنا تهی شوند. در چنین شرایطی همراهی و همکاری نویسندگان و هنرمندان مستقل در راه دفاع از آزادی اندیشه و بیان و مبارزه با سانسور ضرورتی غیر قابل انکار است.

کانون نویسندگان ایران بر اساس این ضرورت شکل گرفته و به حیات خود ادامه داده است. امروز نیز چون گذشته کانون نویسندگان ایران تاکید می‌کند که تا برچیده شدن کاملِ همه‌ی اشکال سانسور از پای نخواهد نشست، در این راه دست تمام نویسندگان، هنرمندان و روزنامه نگاران مستقل و آزادیخواه را در هر جای جهان که باشند به گرمی می‌فشارد و روز مبارزه با سانسور را گرامی می‌دارد.

کانون نویسندگان ایران
۱۲ آذر ۱۴۰۰

افشای نیّت استالین به خودمختاری آذربایجان

نوامبر 23rd, 2021

 از عضویت در موسسات شرق‌شناسی شوروی

تا تبعید اجباری و آوارگی در اروپا

خرید کتاب در خانه همسایه ها اثر محمد امین رسول زاده با تخفیف ویژه

«در خانه‌ی همسایه‌ها» بُرشی از خاطرات رسول‌زاده در سه دهه‌ی نخست قرن بیستم و مشتمل بر خاطرات او از انقلاب ۱۹۰۵، اشغال آذربایجان به دست بلشویک‌ها، بازداشت رسول‌زاده، تبعید به مسکو، زندگی در مسکو، فرار از مسکو و خاطرات او از استالین در انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و پس از آن است. تحولات ایران بخشی از دلمشغولی‌های دائمی رسول‌زاده از انقلاب مشروطیت تا پایان عمرش در ۱۳۳۴ بود. از این رو، در برگ‌هایی از این کتاب، خاطرات مرتبط با ایران را هم نوشته است. خاطرات رسول‌زاده نمونه‌ای روشنگر درباره‌ی انقلاب‌های روسیه، سیاست شوروی درباره‌ی ایران، و مناسبات روسیه با قفقاز در دهه‌های نخستِ قرن بیستم است.

در خانه‌ی همسایه‌ها، محمد امین رسول‌زاده، ترجمه‌ی فرهاد دشتکی‌نیا، چاپ اول، تهران: نشر علم، ۱۴۰۰

فرهاد دشتکی‌نیا درباۀ کتاب «در خانه همسایه‌ها» با اشاره به موضوع خودمختاری آذربایجان گفت: محمدامین رسول‌زاده در بخشی از کتاب به مطرح‌شدن خودمختاری آذربایجان در هنگام گفت‌وگو با استالین پیش از آغاز جنگ جهانی دوم اشاره می‌کند که این موضوع نشان می‌دهد دولتمردان شوروی از مدت‌ها پیش در پی خودمختاری آذربایجان ما بودند.
فرهاد دشتکی‌نیا، مترجم و عضو هیات علمی گروه تاریخ دانشگاه باهنر کرمان درباره کتاب «در خانه همسایه‌ها» به خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) گفت: این کتاب مقطعی از خاطرات محمدامین رسول‌زاده را پوشش می‌دهد که دوره تبعید اجباری و آوارگی او در اروپاست که در این مقطع به آلمان، فرانسه و ترکیه می‌رود و در نهایت در ترکیه می‌ماند. او افزود: بخش دیگری از کتاب خاطرات رسول‌زاده، مصاحبت با استالین در دوره انقلاب اکتبر 1917 است که در فصل نخست کتاب جای گرفته است که شامل تجربه دوران بازداشت، تبعید و زندگی در مسکو و برخوردهایی که با استالین در دوران جوانی داشت تا زمانی که از مسکو فرار می‌کند. دیدگاه‌های استالین درباره مسائل مختلف، اختلاف‌هایی که رسول‌زاده با استالین درباره موضوعات سیاسی در منطقه قفقاز، آسیای صغیر، آناتولی و مناطق دیگر داشت. به طور کلی ارتباط رسول‌زاده با استالین (از زمان جوانی تا دوره فرار از مسکو) بخشی از مضمون و محتوای کتاب است.عضو هیات علمی گروه تاریخ دانشگاه باهنر کرمان عنوان کرد: اشغال قفقاز از سوی ارتش سرخ، موضوع دیگری در خاطرات رسول‌زاده است که در 1920 اتفاق می‌افتد و جمهوری‌های قفقاز را از بین می‌برد و قاعدتا یکی از این جمهوری‌ها، جمهوری آذربایجان بود که رسول‌زاده رئیس‌جمهور آنجا به شمار می‌رفت و از بین رفت. همچنین مطالب پراکنده‌ای درباره انقلاب 1905 روسیه دارد و تاثیری که بر منطقه گذاشت که این مطلب به صورت مقاله در پایان کتاب منتشر شده است.دشتکی‌نیا با مهم برشمردن کتاب «در خانه همسایه‌ها» گفت: بخش جالب توجه کتاب، خاطراتی است که رسول‌زاده اشاره به ایران دارد، در واقع دل‌مشغولی رسول‌زاده درباره ایران مساله کهنی است که تا پایان عمر با او بود. برای همین در خاطراتش هم به اقتضای بحث‌هایی که مطرح می‌کند، به چند نکته درباره ایران می‌پردازد؛

نخست، سیاست دولت شوروی درباره ایران که از زبان استالین نقل می‌شود که از همان ابتدا شوروی چه نوع سیاستی را قصد داشت در مقابل ایران اتخاذ کند. از طرف دیگر اشاراتی که به انقلاب مشروطه ایران دارد، همان‌طور که می‌دانید رسول‌زاده از چهره‌های موثر مشروطه دوم ایران بود که به انتشار روزنامه «ایران نو» دست زد. 

او با شرح نگاهی که رسول‌زاده به فعالیت موسسات شرق‌شناسی شوروی داشت، ادامه داد: وقتی موسسات شرق‌شناسی در شوروی با اهداف مشخص در حال شکل‌گیری بود، رسول‌زاده در تبعید اجباری است و یکی از گزینه‌های اصلی عضویت در انجمن‌ها و موسسات شرق‌شناسی است، اما او وقتی درمی‌بابد که هدف از تاسیس این موسسات بیش از این که علمی باشد، سیاسی است، در نهایت با وجود تاکید و حتی تهدیدی که از سوی دولت شوروی برای عضویتش وجود دارد، آن را قبول نمی‌کند اما مطالعاتی که در دوره تبعیدش درباره ایران و قفقاز انجام می‌دهد باعث می‌شود با یکسری از شرق‌شناسان مشهور مانند پروفسور مار و بارتولد ارتباط داشته باشد و با آنها درباره تاریخ و فرهنگ ایران و آذربایجان بحث و گفت‌وگو گند.

مترجم کتاب «در خانه همسایه‌ها» با نگاهی به موضوع اران و آذربایجان و نقش رسول‌زاده در آن بیان کرد: افسانه‌ای که مساواتی‌ها درباره منطقه آذربایجان ما در نامگذاری اران یا آران به آذربایجان ساختند کار رسول‌زاده بود و باعث شد که نام آن را به آذربایجان تغییر دهند. در بخشی از این خاطرات روای به شکلی می‌گوید این دو منطقه از دوران تاریخ نام هردوشان آذربایجان بوده است که من در پاروقی همین قسمت مطلب مفصلی در نقد دیدگاهش نوشتم. 

دشتکی‌نیا با مهم برشمردن خاطرات درباره قضیه خودمختاری آذربایجان ما در دوره استالین گفت: اما موضوع آذربایجان وقتی مهم می‌شود که رسول‌زاده ماجرایی را شرح می‌دهد، درباره وقتی که استالین او را به کاخ کرملین دعوت می‌کند و در هنگام گفت‌وگو با استالین متوجه می‌شود در سطوح عالی دولت شوروی موضوعی به صورت جدی مطرح می‌شود درباره آنجه که بعدا خودمختاری آذربایجان ما از سوی فرقه دموکرات و با حمایت شوروی به وجود آمد. به نظرم این موضوع نکته مهمی است، زیرا معمولا این‌طور برداشت می‌شود که حمایت شوروی از خودمختاری آذربایجان در سال 1324 هنگام جنگ جهانی دوم شکل گرفت، در حالی که خاطرات رسول‌زاده از سال 1319 است و در آنجا مطرح می‌کند که حداقل در میان طیفی از دولتمردان شوروی مساله اتحاد دو آذربایجان را مطرح کرده بودند.

فروغی در ظلمات،(بخش نخست)،علی میرفطروس

نوامبر 23rd, 2021

به مناسبت ۵ آذر

سالگردِ خاموشیِ محمدعلی فروغی

به یادِ منوچهر فرهنگی که شیفتۀ فروغی بود

*  فروغی برجسته ترین شخصیّت فرهنگی – سیاسیِ ایران بعد از جنبش مشروطیّت و نمایندۀ ممتازِ معماری فرهنگی و مهندسی اجتماعی درتاریخ اندیشه و سیاستِ ایرانِ معاصر بود.

* فروغی با دو بالِ عقلانیّت و اعتدال( واقع گرائی) کوشید تا جامعۀ پُر آشوب ایران را به سامان وُ ثبات  برساند.آن عقلانیّت و اعتدال سیاسی  وجه دیگری نیز داشت و آن، پرهیز فروغی از«عوام گرائی» (پوپولیسم) بود.

* به جرأت می توان گفت که هیچ دولتمردی درتاریخ معاصرایران آنهمه به شاهنامۀ فردوسی عنایت نکرده مگر محمدعلی فروغی.

 

 

– «سُبحان‌الله! چه مردمانی بودند و چه خیال‌ها در سر داشتند و چه پیش آمد و چه کسانی جای آن‌ها را گرفته اند»[1]

این سخنِ حسرتبارِ فروغی دربارۀ قائم ‌مقام فراهانی و میرزا تقی خان امیرکبیر است که  گوئی از زمانۀ نکبت بار و پُر ادبارِ ما می گوید.

   در یادداشتی نوشته ایم : گاهی نامِ افراد  تبلورِ شخصیّتِ آنان است، یعنی اسم با مُسمّا  همخوان وُ همآهنگ است، مانند: فریدون آدمیّت،فروغ فرّخزاد، منوچهر فرهنگی،داریوش همایون،مرتضی ثاقب فر،منوچهر پیروز ،سعید نفیسی،احسان یارشاطر،غلامحسین صدیقی، بزرگِ نادرزاد ، علی اصغر حکمت و محمّدعلی فروغی (ذُکا المُلک)،

 هفتاد وُ هشت سال از خاموشیِ این چلچراغِ  می گذرد.از چلچراغ می گوئیم چرا که در ظلماتِ ظالمِ قاجاری، فروغی چهل چراغِ  فرهنگ وُ اندیشه وُ ایراندوستی بود و در یکی از شبانه ترین دوره ها (شهریور 1320 و اِشغال ایران توسط ارتش های متّفقین)کشتیِ توفان زدۀ ایران را به ساحلِ امن وُ عافیت  هدایت کرد.

در سالگردِ خاموشیِ محمدعلی فروغی(5  آذرماه 1321)مقالۀ زیر ادای دینی است به این پیرِ فرزانۀ ادب وُ سیاست وُ فرهنگِ ایران . بخشی از این مقاله در چاپ پنجم کتاب آسیب شناسی یک شکست  (فصلِ«مقایسه ها و مقابله ها») آمده است.

***

هر نسل یا دوره ‌ای با فرزانگان و فرهیختگانش اعتبار می یابد . محمدعلی فروغی (ذُکاءالمُلک) بزرگ ترین و برجسته ترین شخصیّت سیاسی- فرهنگی ایران بعد از جنبش مشروطیّت بود[2]. او نمایندۀ ممتازِ معماری فرهنگی و مهندسی اجتماعی درتاریخ اندیشه و سیاستِ ایران معاصر بود.  

 به خاطرِ ضعف ساختارهای اجتماعیِ ایران  جنبش مشروطیّت نتوانست (و نمی توانست) بسیاری از خواست ها و آرمان های روشنفکران آن عصر را تحقّق بخشد، از آن جمله:

– حاکمیّت قوانین عرفی(مدنی) به جای قوانین شرعی،

– تجدّد و توسعۀ ملّی،

– جدائی دین از دولت ،

– جایگُزین کردنِ «هویّت ملّی» به جای «هویّت اسلامی»،

-ناسیونالیسم ایرانی مبتنی بر تاریخ و فرهنگ ایران باستان.

ضرورتِ مبارزه با«دشمن مشترک»(استبدادِ سلطان قاجار) و طرح شعارهای مُبهم و کُلّی ، ضمن التقاطِ اندیشه های عرفی با عقاید دینی  راهِ اختلافاتِ آینده و ناکامی های جنبش مشروطه را هموار ساخت.درچنان شرایطِ سرخوردگی و ناکامی بود که ملک الشعرای بهار خطاب به مَعْشَر(یارانِ) سابقِ خود می گفت:

ای مَعْشَرِ خودخواهِ منافق به چه کارید؟

جز کشتنِ یاران موافق به چه کارید؟

ای خنجری از تُهمت وُ دشنام کشیده

یکسر زده برقلبِ خلایق، به چه کارید؟

ای دامنِ خود کرده پُر ازخاک وُ فشانده

برفرقِ خود وُ چشم حقایق، به چه کارید؟

بی‌چاره وطن در دَمِ نَزع ست، دریغا!

‌ای مرگِ وطن را شده شایق، به چه کارید؟[3]

***

با سقوط رضاشاه  و انتشار روزنامه ها و نشریات مختلف   فضائی از عصبیّت وُ پرخاشگری در مطبوعات ایران رواج یافت که می توان آنرا «ادبیّات دشنام» نامید آنچنانکه به قول رحیم زهتاب فرد، مدیر روزنامۀ «ارادۀ آذربایجان»:

 –«…قلم جای چاقو و نیزه و چُماق را گرفت؛همه به نام آزادی…هرکس قادر به انتشار روزنامه ای درچهارصفحه،دو صفحه،حتی به صورت اعلامیه می بود، خود را مجاز دانست به حیثیّت وُ شرف وُ ناموس افراد تاخته، و هر که قلم را تیزتر و فحش را رکیک تر و افراد موردِ حمله را از شخصیّتهای سرشناس تر انتخاب می کرد،از معروفیّت بیشتری برخوردار می شد… بلبشویِ عجیبی به نام آزادی، فضای ایران را پُر و مسموم ساخت…»[4]

با پیدایش حزب توده و رواج نوعی تاریخ ایدئولوژیک ،دوران تازه ای از منازعات سیاسی در ایران آغاز شد و اگر بپذیریم که«غالبِ ایدئولوژی ها توجیهاتی هستند برای مقاصد شریرانۀ پنهان»آنگاه به میزان خُسران وُ خسارت اینگونه«توجیهات شریرانۀ پنهان»درارزیابی شخصیّت های تاریخ معاصر می توان آگاه شد.

حزب توده -به عنوان قوی ترین و گسترده ترین حزب کمونیست خاورمیانه- با داشتنِ جمعیّت ها ، سازمانها و سندیکاهای مختلف و با حدود 100  نشریه و روزنامه به نام های مختلف در تهران و شهرستان ها [5] به مدّت نیم قرن درسپهرِ سیاسی وفرهنگی ایران افکارِ عمومی  ساخت.با توجه به ماجرای« 53 نفر» و ممنوعیّت فعالیّت های حزب توده توسّطِ رضاشاه ، شخصیّت او، محمدعلی فروغی، تقی زاده ، علی اصغر حکمت و دیگران، نخستین قربانیان کارزارِ تبلیغاتیِ حزب توده بودند.

 فروغی که در نخستین روزهای نخست وزیری اش – بعد از رضاشاه – آزادی مطبوعات و رهائیِ زندانیان سیاسی را میسّر کرده بود، دراین باره می نویسد:

-«حملات علیه من در جراید و نطق های نمایندگان شدّت می یابد.درصحن مجلس  مورد سوء قصد قرار می گیرم.نمایندگانی که در دیکتاتوری انتخاب شده اند، حالاهمه آزادیخواه شده اند و برای حمایت از دولت من  خواهانِ بده و بستانند. برخی آشکارا باج می خواهند…»[6].

درچنان فضائی ازعصَبیّت وُ احساسات ، شخصیّتِ فروغی در انبوهی از اتّهام ها و افتراهای سیاسی  پنهان ماند، از جمله:

1-عضویّت فروغی در«فراماسونری» ،

2- نقش برجستۀ وی در اصلاحات اجتماعی دوران رضاشاه ،

3-نقش او در تداومِ پادشاهی پس ازحملۀ متّفقین و تبعید رضاشاه،

4- نخستین نخست وزیر محمد رضا شاه[7]

تأمّلی تازه دربارۀ یک مفهومِ کهنه

  فراماسونری  گرایشی برای معماری یا مهندسیِ اجتماعی بود و از جنبش مشروطیّت  تا زمان رضا شاه ، این مفهوم  کاربُردی مثبت و مترقّیانه داشت[8].

فراماسون‌ها درانقلاب کبیرفرانسه و انقلاب آمریکا نقش بزرگی داشتند و برخی ازجریان های انقلابی (مانند ژاکوبن ها) و نیز سیاستمداران و نویسندگان برجسته (مانند جورج واشنگتن ، جفرسون، ولتر، منتسکیو و گوته) عضو آن بودند.این جریان در جنبشهای آمریکای لاتین- به رهبری سیمون بولیوار-   و نیز در تحوّلات سیاسی-اجتماعی ایران درانقلاب مشروطه نقش فراوان داشت.

  فروغی از پدرِ دانشورش( محمّدحسین فروغی، معروف به ذُکاء المُلک اوّل) نقل می کند که:« ناصر الدین شاه  از کلمۀ آزادی، دموکراسی و قانون خوشش نمی آمد و از روشن شدن اذهان جوانان ایرانی وحشت داشت. از این رو ما نمی توانستیم هر مطلبی که بوی آزادی طلبی دارد عنوان کنیم. در دورۀ ناصرالدین شاه اگر کسی اسم قانون می بُرد گرفتار حبس وُ تبعید وُ آزار می شد»[9].

اینکه میرزا فتحعلی آخوندزاده، شيوۀ خاصی در نگارش  مكتوبات  انتخاب كرده و آنها را تحت نام‌های ساختگیِ«كمال‌الدوله» و«جلال‌الدوله» نوشته بود، تأئید کنندۀ سخنان محمّد حسین فروغی است.آخوند زاده در ابتدای«مكتوبات»تأكيد می‌كند:

اجازه نداريد به هيچ‌كس نام مُصنّف را اظهار كنيد مگر به كسانی كه ايشان را محرم راز شمرده باشيد.اين نسخه را بايد به كسانی كه به معرفت و امانت و انسانيّت ايشان  وثوق كامل داشته باشيد  نشان بدهيد»[01].

بنابراین،چنانکه نشان داده ایم– بهنگامِ بررسیِ جنبش های فکری درایران به موانع سیاسی- مذهبیِ حاکم  باید توجۀ اساسی کرد. براین اساس، در دوره ای که به خاطر وجود دو استبدادِ سیاسی و مذهبی ،احزاب مترقی درایران ناشناخته  بودند، پیدایش فراموشخانه ،مجمع آدمیّت ،لژبیداری و انجمن ترقی را می توان نخستین سازمان های سیاسیِ نیمه مخفی درایران بشمار آورد. فریدون آدمیّت ضمن اشاره به آن محدودیّت ها تأکید می کند که این انجمن ها«هیچ ربطی به فراماسون‌ها دراروپا نداشتند»[11]،هرچند که بیشترآنها تحت تأثیر ادبیّات سیاسی و مفاهیم فلسفیِ اروپا قرار داشتند،از جمله مفهوم «آدمیّت» که ترجمۀ«اومانیسم»بوده است.

کوشش روشنفکران عصر مشروطه برای نوسازی و تجدّدِ اجتماعی و مخالفت آنان با حاکمیّت مذهب و روحانیّت باعث شد تا بسیاری از آنان به اتهام «فراماسون»،«بابی» و«بهائی» مورد نفرت و کینۀ شریعتمداران قرار گیرند.

 خواستِ تجدّد گرائی و توسعۀ ملّی  جغرافیای گسترده ای از ذهن ، زبان ، فرهنگ ، ادب ، اندیشه، سیاست  و دین را  شامل می شد و لذا  بسیاری از افرادِ ترقیخواه ایران را به خود جلب کرده بود. علاوه بر میرزا فتحعلی آخوندزاده که سال ها پیش در سودای تشکیل فراموشخانه و فراماسونی بود [12]،شخصیّت های برجستۀ زیر نیز از اعضاء یا  بانیان فراماسونی در ایران بودند:

   میرزا مَلکم خان ، میرزا عباسقلی خان آدمیّت ، سید جمال الدین اسدآبادی ، مستشارالدوله ، شیخ هادی نجم آبادی، سید حسن تقی زاده ،  میرزا حسین خان سپهسالار، میرزا حسن خان مشیرالدوله (پبرنیا) ، محمد علی سیّاح ، سید نصرالله تقوی ، کمال الملک نقّاش ، ارباب کیخسرو شاهرخ ، میرزا حسن خان مستوفی الممالک ، علی اکبردهخدا ، محمدعلی فروغی ، دکترمحمد مصدّق ، ادیب‌الممالک  فراهانی و…

  اعتقاد به فراماسونری درنزدِ برخی روشنفکران چنان بود که یکی از برجسته ترین شاعران آن عصر- ادیب المماک فراهانی- در منظومۀ بلندِ آئینِ فراماسُن، آنرا«آفتابی که قلبِ ذرّه شکافت» می نامید و انبیاءِ الهی را«نخستین ماسون های عالم» می دانست[13]

  دکترمصدّق نیز بهنگام عضویّت در یکی از شعبات فراماسونری- بنام«مجمع آدمیّت»- چنان به مَلکَم خان اعتقاد داشت که ضمن مقایسۀ مَلکم با میرزا تقی خان امیرکبیر و میرزا حسین خان سپهسالار می گفت:

 « اگر ناصرالدین‌شاه یک نفر آدم عاقلی بود می‌بایستی تمام اختیارات خودش را به مَلکم  واگذار کند»[14]

 فریدون آدمیّت در بارۀ «مجمع آدمیّت» می ‏نویسد:

«مجمع آدمیّت» سه هدف اصلی داشت،

1-به کار بردنِ مهندسی اجتماعی برای دستیابی به توسعۀ‏ ملی،

2-کسب آزادی فردی به منظور شکوفایی عقل و اندیشۀ بشری،

3-دست‏یابی به برابری در حقوق برای‏ همگان بدون در نظر گرفتن اصل و نسب و مذهب‏ به منظور حفظ شأن و منزلت همۀ شهروندان[15]

بنابراین،عضویّت مصدّق و فروغی در فراماسونری ازچنین منظری  قابل درک و بررسی است.

فروغی و استعمارِ انگلیس

با توجه به عضویّت فروغی در«مجمع آدمیّت» و با توجه به این باورِ رایج که« فراماسون ها عوامل دولتِ فخیمۀ انگلیس بودند»، پرسش اساسی اینست که  موضع فروغی در برابر دولت استعماری انگلیس چه بود؟

  درمأموریّت های سیاسی و محافل بین المللی، نخستین دغدغۀ فروغی  حفظ تمامیّت ارضی و تأمین منافع ملّی ایران بود.آنچه شخصیّت فروغی را به جواهرلعل نهرو نزدیک تر می کرد ، شیوۀ سیاسی آن دو در مبارزه با دولت استعماری انگلیس بود.دراین باره فروغی می گفت:

 -«می‌گویند اگر خلافِ میل انگلیس رفتار کنیم فرضاً اِعمال قوّۀ قهریّه نکند، اِعمال نفوذ و دسیسه می‌کند. ملّت را منقلب ساخته، اسباب تجزیۀ آن را فراهم می‌کند…کسی نمی‌گوید خلاف میل انگلیس رفتار بکنید، فقط مطلب در حدّ تسلیم نسبت به انگلیس[است]که لازم نیست ما خودمان برویم به او التماس بکنیم که بیا قلّاده به گردنِ ما بگذارد…اگر با انگلیس مساعدت کنیم، با ما مساعدت می‌کند. خیلی خوب هم  مساعدت می‌کند. مقصود از مساعدتِ ما با او چیست؟ آیا تسلیم محض است؟ والله خودِ انگلیس هم به این اندازه که حالا [بر اثر بی‌لیاقتی دولتمردان ایران] پیشرفت دارد، امیدوار و مترتّب نبود…» [16]

 جواهر لعل نهرو نیز با اعتدال وعقلانیّت سیاسی باعث استقلال هند ازانگلستان شده بود، شیوه ای که مورد پسند کسانی مانند دکترمصدّق نبود، ازاین رو، مصدّق اعتقاد داشت:

   -«نهرو، دوست انگلستان است و نمی‌توان به او اعتماد كرد»[17]

 فروغی ضمن انتقاد از تحقیرها و سیاست های استعماری دولت انگلیس ، اعتقاد عمیق خود را به توانائی، استعداد و بضاعت تاریخی ایرانیان برای ادارۀ امورِ خویش اعلام می کند و با طنزی گزنده  از انگلیسی ها می پرسد:

«ایرانی‌ها که ظرف سه هزار سال تاریخ ملّی خود، مملکت خود را در کمال خوبی اداره کرده و غالباً جزو دوَل مُعظَمه بلکه اعظم دوَل بوده، و هر وقت بر حسب پیشامدِ روزگار لطمه به آنها وارد آمده، در اندک مدتی جبران آن را نموده‌اند، [حال] نمی‌توانند مملکتِ خود را اداره کنند؟»[18]

فروغی از مخالفان قرارداد 1919 بود که براساس آن، دولت انگلیس  ایران را تحت الحمایه  یا قیمومیّتِ خود  قرار می داد.در اعتراض به این قرارداد و طرح دادخواهی مردم ایران علیه دولت انگلیس، محمدعلی فروغی  بهمراه هیأتی  عازمِ کنفرانس صلح پاریس شد،امّا «خیانتکاری های ایرانی ها» ، کارشکنی های«دشمنان خانگی» و مخالفت های دولت انگلیس، تلاش های وی و همراهانش را نقش برآب کرد آنچنانکه هیأت ایرانی را به کنفرانس صلح پاریس راه ندادند:

دشمنِ خانگی از خصمِ برونی  بَتَر است

شاخه را مرغ چه داند که قفس خواهدشد؟

فروغی در رنجنامه ای ازپاریس با زبانی تلخ وُ اندوهبار نوشت:

– « ایران نه دولت دارد و نه ملّت. جماعتی که قدرت دارند و کاری از دست‌شان ساخته است ، مصلحت خودشان را در این ترتیبِ حالیه می‌پندارند، باقی هم که خوابند… اگر ایران ملّتی داشت و افکاری بود، اوضاع خارجی از امروز بهتر متصوّر نمی‌شد…ملّت ایران باید صدا داشته باشد. ایران باید ملّت داشته باشد.ایران باید وجود داشته باشد تا بر وجودش اثر مترتّب شود. وجود داشتنِ ایران ، وجودِ افکارِ عامّه است.وجودِ افکارعامّه، بسته به این است که جماعتی- ولو قلیل باشند- از روی بی‌غرضی در خیرِ مملکت کار بکنند و متّفق باشند.امّا افسوس! بس که گفتم زبانِ من فرسود[19]

«هویّت ایرانی» به جای «هویّت اسلامی»

 آن «فرسودگیِ زبان» و افسردگیِ جان و تحقیر انگلیسی ها در کنفرانس صلح پاریس- که ایران را «مِلکِ طلقِ خود» می دانستند و موجودیّت چیزی به نام ایران وملّت ایران را انکار می کردند – فروغی را به ضرورتِ ایجاد ملّت و تدوین هویّت ملّی  مصمّم ساخت و در این راه، او شاهنامۀ فروسی را پایه و مایۀ کوشش های خود قرار داد تا به قول او« از پاره ای عناصرِ آن برای ایجاد همبستگی ملّی در میان ایرانیان بهره ببرَد». به جرأت می توان گفت که هیچ دولتمردی درتاریخ معاصرایران آنهمه به شاهنامۀ فردوسی- به عنوان شناسنامۀ هویّتِ ملّی ایرانیان -توجّه نکرده مگر محمدعلی فروغی[20]. او در سخنرانیِ«مقام ارجمند فردوسی» (به سال 1312) شیرازۀ این هویّت ملّی را چنین بیان کرده بود:

  -«فردوسی را می توان در مقام اشخاصی ازقبیل کورش،داریوش،اردشیربابکان و زرتشت بشمار آورد،زیرا کورش سلطنت ایران را تأسیس کرد ، داریوش  سیاست ایران را تنظیم نمود،اردشیر بابکان  دولت ایران را تجدیدکرد ، زرتشت مذهب قدیم ایران را ایجاد نمود، فردوسی هم ملیّت ایران را احیا کرد»[21]

  فروغی با تأکید بر زبان ، تاریخ ، فرهنگ و ملیّت ایرانی، کوشید تا هویّت ایرانی  را جایگُرینِ هویّت اسلامی سازد. برخلاف مصدّق و نخست وزیرانِ دیگر، او  با روحانیون شیعه  میانه ای نداشت. در سخنرانی ها و مقالات فروغی اشارۀ چندانی به اسطوره ها و مفاهیم اسلامی نبود.با اینهمه، او به باورهای مذهبی مردم احترام می گذاشت.اعتقاد فروغی به خدا و مذهب  بیشتر جنبۀ فلسفی داشت و از باورهای رایجِ مذهبی   بسیار دور بود[22].

   با اینهمه، فروغی- به عنوانِ واپسین شعلۀ آرمان های عُرفی جنبش مشروطیّت – برای فائق آمدن بر ظلماتِ خرافه پرستی و جهالت ، خروج از منظومۀ عزا، عاشورا ُ امام زاده بازی های سیاسی-مذهبی را لازم می شمرد.به نظر او و دوستانش(خصوصاً تقی زاده،علی اکبر داور،عبدالحسین تیمور تاش) خروج از آن کویر فرهنگی، راهی برای تجدّدِ اجتماعی و توسعۀ ملّی بود.

  فروغی درسراسرِ مقالات و سخنرانی هایش به جایگاهِ بلندِ تمدّن و فرهنگ ایران اشاره نموده و به خصلت صلحجو و مدارا گرِ ایرانیان تأکید کرده است.او در مقالۀ  ایران را چرا باید دوست داشت؟  می گوید:

«هر کسی با احوال ایرانیان  درست معرفت یابد تصدیق خواهد کرد که این قوم در وظیفۀ خود در عالم انسانیت کوتاهی نکرده بلکه نسبت به بسیاری از اقوام دیگر در راه وظیفه ‌‌شناسی پیش قدم است و مداومتش در این راه نیز از اکثر ملل بیش‌تر بوده است.هرچند برای ملت ایرانی به اقتضای طبیعت روزگار متاسفانه دوره‌های تنزّل و انحطاط نیز پیش آمده که درآن دوره‌ها از ابراز استعداد و مایۀ خداداد ممنوع و محروم گردیده است ولیکن ظلمتِ آن ایام همه وقت عارضی و قهری و موقتی بوده و با این همه هیچگاه تندبادِ حوادث که بر ایران و مردم آن هجوم آورده چراغ معرفت را در آن مملکت و آتشِ ذوق و شور را در دل ایرانیان به کلی خاموش ننموده».

کوشش های فروغی برای بازآفرینیِ  هویّت ایرانی از جمله عبارت بود:

۱-تلاش برای بازسازی تخت جمشید،

۲- برگزاریِ جشن هزارۀ فردوسی با شرکت بسیاری از ایرانشناسان برجستۀ بین المللی،

۳-تلاش در ساختمان آرامگاه فردوسی ، حافظ ، سعدی ، عطارنیشابوری ، خیّام.(گفتنی است که در معماریِ برخی ازاین بناها مهندس محسن فروغی، فرزند محمدعلی فروغی و از پیشگامانِ معماریِ نوین درایران، نقش داشت).

 ۴- تاسیس فرهنگستان ایران برای جایگُزین کردن لغات بیگانه با واژگان فارسی،

 ۵- تشکیل انجمن آثار ملّی جهت حفظ آثار ملّی و باستانی ایران ،

۶-کوشش در تأسیس موزۀ ایران باستان،

۷- تآلیف و تصحیح چندین متن کلاسیک(مانند شاهنامۀ فردوسی ، کلیات سعدی ، دیوان حافظ ، رباعیات خیام و…)،

۸-کوشش در تأسیس دانشگاه تهران(به همراهی علی اصغرحکمت،دکترعلی اکبرسیاسی و…).

۹- کوشش درتأسیس کتابخانۀ مجلس شورای ملّی،

۱۰- تألیف کتاب های تاریخ ساسانیان، تاریخ ایران قدیم، تاریخ مختصر ایران.

فیلسوفِ تجدّدگرائی

فروغی ازآغازِجوانی، حلِ مشکلات ایران را بطورتاریخی  و دراز مدّت  می دید و بهمین جهت به نوعی مهندسی اجتماعیِ تدریجی معتقد بود[23].با چنین اعتقادی بود که او آموزش وُ پرورش را پایۀ اساسی تحوّلات جامعه می دانست.

عموم افرادِ خاندان فروغی ، ادیب ، هنرپرور و فرهنگساز بوده و نقش بسزائی در ترویج آموزش وُ پرورش نوین و فرهنگ وُ هنر مدرن در ایران داشتند. پدرِ فروغی(محمّدحسین فروغی،معروف به ذُکا المُلک اوّل) پیش ازمشروطیّت با انتشارِ روزنامۀ تربیـت کوشید تا سپهر فکری و فرهنگی جامعه را دگرگون کند.روزنامۀ تربیت آئینۀ تمام نمائی است که دغدغه های فکری محمدحسین فروغی را نشان می دهد.علی اکبر دهخدا(یا میرزا جهانگیرخانِ صوراسرافیل) در بارۀ روزنامۀ تربیت  نوشت:

  -«تربیت، اوّل روزنامۀ آزادی است که در داخلۀ ایران خصوصاً در پایتخت به چاپ رسیده است. خدماتی که این روزنامه به وطن ما کرده است، یکی این است که مردم ایران از هرچه روزنامه بود آزرده‌ خاطر بودند، تربیت به واسطۀ شیرینی بیان و مزایای چند که دارا بود، مردم را روزنامه‌خوان کرد.دیگر اینکه اهل هوش می‌دانند که تمام مطالب گفتنی را ذُکاءالملک در تربیت گفته و هنر بزرگِ  او همین است که چیزهایی را که در زمان استبداد کسی یارای گفتن نداشت به قدرت قلم و پرده و حجاب انشاء و ادب چنان می‌گفت که اسباب ایراد نمی‌شد و مع‌ذلک زحمت و مرارت و صدماتی که در زیاده از ده سال روزنامه‌نویسی کشید و آزار وُ اذیّت‌هایی که از دوست وُ دشمن دید،به تصوّرِ کسانی که خارج از کار بودند  درنمی‌آید»[24].

 روزنامۀ صوراسرافیل ضمن شرحِ بلندی در بارۀ زندگی و خدمات فرهنگی محمدحسین فروغی ، مرگِ وی را«فاجعۀ ادبی»دانست که«شاید به این نزدیکی ها[جامعۀ] ایران به مرمّت آن  موفق نشود»[25]

 محمدعلی فروغی در کنارِ چنان پدرِ دانشوری پرورش یافت و با آموختنِ زبان های انگلیسی،فرانسه، روسی ،آلمانی و عربی، با تاریخ و فرهنگ و فلسفۀ شرق و غرب آشنا شد،«زبان دان»ی که به قولِ استاد ایرج افشار:«خریدن کتاب های اروپائی جزء واجبات زندگیش بود»[26].

 با چنان آگاهی و بضاعتی  فروغیِ جوان در هجده سالگی  به تدریس فلسفه و تاریخ در دارالفنون پرداخت و سپس به عنوان مترجم انگلیسی و فرانسه در کنار پدرش در«وزارتِ انطباعات» به کارِ انتشار کتاب و مطبوعات  مشغول شد.

پس از صدور فرمان مشروطیت (۱۴ مرداد ۱۲۸۵خورشیدی) و با توجه به آگاهی فروغی از قوانین اروپائی، او مسئول دبیرخانۀ مجلس شورای ملّی گردید و پس ازسقوط استبداد صغیرِ محمدعلی‌ شاه ، نمایندۀ‌ مردم تهران شد. فروغی ضمن تدریس درمدرسۀ علوم سیاسی، به ترجمۀ کتاب های مهمّی مانندِ اصول علم ثروت ملل (اکونومی پلتیک)،تاریخ ملل مشرق زمین و حقوق اساسی یا آداب مشروطیتِ دول پرداخت.رسالۀ اخیر، نخستین کتاب اساسی و مهم دربارۀ مشروطیّت و مبانی آن بود[27]

فروغی از چشم دیگران

استادان و فرزانگانِ بسیاری دربارۀ فضل وُ فضیلت محمدعلی فروغی سخن گفته اند،ازجمله ، استاد سعید نفیسی، دکترقاسم غنی، استادمجتبی مینوی، استاد حبیب یغمائی، دکترعلی اکبرسیاسی و…[28] سعید نفیسی در مقالۀ«یک مردِ بزرگ»،از وقار وُ شخصیّت فروغیِ جوان چنین یاد می کند:

  -« مشهورترین و برجسته‌ترین و داناترین معلم آن روزگار  مردِ آراسته و بسیار خوش رفتار و خوش‌روی و موقّری بود که با کمالِ وقار به سرِ درس می‌آمد و با کمال مهربانی و رأفتِ پدرانه با ما رفتار می‌کرد.این مرد بزرگ در آن روزها بیش از چهل سال نداشت.موقّرترین لباس‌های آن روز را می‌پوشید.همیشه سرداری[جامۀ بلند] از پارچه‌های پررنگ و بیشتر سیاه و سرمه‌ای در برداشت. کلاهِ ماهوتی نسبتاَ کوتاهی برسر می‌گذاشت.همۀ دگمه‌های سرداریِ او همیشه بسته بود و در آن زمان این علامت مُنتهای وقار بود»[29]

علی‌اکبر سیاسی-نخستین رئیس دانشگاه تهران- ضمن اینکه فروغی را «منشیِ کم‌نظیر، سخن‌سنج ، سخن‌شناس، خطیب،‌ ادیب، مورّخ و دانشمند»می نامد،تأکید می کند که شخصیّت فروغی«مانندتابلوی نقاشیِ گرانبهائی است که برای اینکه بهتر به زیبائی آن پی ببریم باید چند قدم به عقب برویم»[30]

جانِ عرفانی و ذهنیّتِ عقلانی

مفهومِ«تابلوی نقاشی گرانبها» نشانۀ چند وجهی بودنِ شخصیّت فروغی است.به عبارت دیگر،محمد علی فروغی دارای جانی عرفانی وذهنیّتی عقلانی بود.جانِ عرفانیِ فروغی،وی را با میراث گرانقدرِ فرهنگ و ادب ایران پیوند می داد.تصحیح کلیّات سعدی ،رباعیّات خیّام و شاهنامۀ فردوسی ومقالاتِ متعدّد دربارۀ زرتشت ، فردوسی ، خیّام نیشابوری ، سعدی ، حافظ ، عُرفیِ شیرازی و ابوعلی سینا  نشانۀ دانشِ گرانمایۀ فروغی درشعر و ادبیّات و فرهنگ ایران بود.

 ذهنیّتِ عقلانی -امّا- محمدعلی فروغی را به اندیشه های سقراط  و دکارت  پیوند می داد.او در سال 1300با ترجمه و تألیف کتاب معروفِ سَیرِ حِکمت دراروپا جامعۀ ایران را با فلسفۀ غرب آشنا نمود. از نظر تنوّع کتاب ها ، مقالات و سخنرانی ها  می توان فروغی را با جواهر لعل نهرو مقایسه کرد[31].

فروغی با دو بالِ عقلانیّت و اعتدال( واقع گرائی) کوشید تا جامعۀ پُرآشوبِ ایران را به سامان وُ ثبات  برساند.آن عقلانیّت و اعتدال سیاسی  وجه دیگری نیز داشت و آن ، پرهیز فروغی از«عوامگرائی» (پوپولیسم) بود.او نه عوامفریب بود و نه فریفتۀ عوام .فروغی – هیچگاه – مسحورِ«توده ها» نشد و شعور وُ عقلانیّت سیاسی را به شور و «احساساتِ توده ها» تنزّل نداد و لذا، به کسبِ «وجاهت ملّی» بی اعتنا بود.  

بخش دوم

[1] -یادداشت های روزانۀ محمدعلی فروغی،به کوشش ایرج افشار،نشر مرکز اسنادمجلس شورای اسلامی، تهران، 1388، ص35

[2] -ایران در گذرِ روزگاران(مجموعۀ گفتگوها)، به کوشش مسعود لقمان، نشرشور آفرین، چاپ دوم، تهران،1393، صص213-217

[3] -دیوان ملک الشعرای بهار،به کوشش دکتر مهرداد بهار،انتشارات توس،تهران ، 1368، ص ۳۱۴

[4] -خاطرات در خاطرات،نشر ويستار،تهران،1373،صص50-51؛ مقایسه کنید با سخن وحید دستگردی،«ایران،از فحش  ویران است!»: مجلۀ ارمغان ،سال نهم،شمارۀ 6، صص225-226 و شمارۀ 7-8،سال ۱۳۰۱، صص273-284؛ برای آگاهی از سَیرِ دشنامگوئی در تاریخ ایران نگاه کنید به مقالۀ نگارنده: نگاهی به یک عارضۀ تاریخی .

[5] – برای آگاهی از نشریات حزب توده در این دوران نگاه کنید به حدّادی، بهمن، «مطبوعات توده‌ای» در: حزب تودۀ ایران، ج2،تهران،1361، صص256-286

[6] -«از خلوتِ دولتمرد-فیلسوف»،جلال توکّلیان،ماهنامۀ اندیشۀ پویا،شمارۀ 31،آذر-دی 1394،ص80

[7] -در مورد اخیر، سرنوشت شخصیّت برجستۀ سیدحسن تقی زاده نیز- بخاطرحمایت و همکاری وی با حکومت رضا شاه – به سرنوشت فروغی شباهت دارد.

[8] -اینکه بعدها این جریانِ فکری و سیاسی – مانند بسیاری از احزاب و ایدئولوژی های معاصر – به ابزاری برای تأمین منافع دولت های انگلیس یا فرانسه بدَل گردید، بحث دیگری است.

[9] -مجلهٔ یغما، شمارهٔ ۱۴۲، ۱۳۳۹، ص۶۵–۶۶؛ مقایسه کنید با مقالات فروغی،ج1، ص 336

[10] -نگاه کنیدبه:فریدون آدمیت، اندیشه‌های ميرزا فتحعلی آخوندزاده، تهران، خوارزمی، ۱۳۴۹، صص110 و 230-234 و237.

[11] -فریدون آدمیت،اندیشه ترقی و حکومت قانون عصرسپهسالار، تهران، خوارزمی، ۱۳56،ص 63

[12] -نگاه کنیدبه:فریدون آدمیت، اندیشه‌های میرزا فتحعلی آخوندزاده،پیشین، ص 24.

[13] -نگاه کنید به دیوان ادیب الممالک فراهانی، به کوشش وحید دستگردی،مطبعۀ ارمغان،تهران، 1312، صص 575-597. در بارۀ مقام ادبیِ ادیب الممالک فراهانی نگاه کنید به: یوسفی،غلامحسین، چشمۀ روشن، انتشارات علمی، چاپ دوم ، تهران، 1369، صص348- 356 ؛ شفیعی کدکنی،محمّد رضا، با چراغ و آینه(درجستجوی ریشه های تحوّل شعر معاصر ایران)،نشر سخن ، تهران ، 1390، صص335-345.

[14] -نگاه کنید به مشروح  مذاکرات مجلس شورای ملی ، 30 مهر 1306 ، جلسۀ 159؛ دکتر مصدق و نطق‌های تاریخی او،گردآوریِ حسین مکی، انتشارات جاویدان،تهران،1364، ص 357.

[15] -آدمیّت، فریدون ، فکر آزادی و مقدمۀ نهضت مشروطۀ ایران، نشر سخن، تهران،1340، صص 217-206.

[16] -مقالات فروغی، ج1، انتشارات توس،تهران ،۱۳8۴، صص 75-76

[17] -زیرك زاده،احمد، پُرسش های بی پاسخ در سال های استثنائی، نشر نیلوفر،تهران،1376، ص343

[18] -مقالات فروغی ، پیشین، ج2، «جواب فروغی به مطبوعات انگلیس»‌ ، صص28-31

[19] -فروغی،پیشین ، ج1، صص74،76و79

[20] -نگاه کنید به مجموعۀ مقالات و سخنرانی های فروغی در بارۀ فردوسی: مقالات فروغی،ج2،پیشین، صص309-476

[21] -مقالات فروغی،ج2،ص317

[22] – نگاه کنیدبه«وصیّت فروغی به فرزندان خود»:سیاست‌نامۀ ذکاءالملک ، به اهتمام ایرج افشار و هرمز همایون‌پور، نشر کتاب روشن،تهران ، 1389،ص295،مقایسه کنید با تأمّلات فروغی که نوعی تناسخِ خیّامی را ابراز می کند:خاطرات فروغی،پیشین،657

[23] – اصطلاح«مهندسی اجتماعی تدریجی» از کارل پوپراست.نگاه کنیدبه:جامعۀ باز و دشمنان آن، ترجمۀعزّت الله فولادوند،صص354-375.

[24] – صور اسرافیل، شمارۀ 15،چهارشنبه 29 رمضان 1325هجری،ص5.از دوست پژوهشگرم آقای بهمن زبردست که این شمارۀ صوراسرافیل را دراختیارم گذاشته سپاسگزارم.

[25] – صور اسرافیل، شمارۀ 15،چهارشنبه 29 رمضان 1325هجری،ص5.

[26] – یادداشت های روزانۀ محمدعلی فروغی ، پیشین ، صص9-12.

[27] – در بارۀ این رساله نگاه کنید به پیشگفتارِ مفصّلِ دکترچنگیز پهلوان: رسالۀ«حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیّت دُوَل، محمدعلی فروغی»،در زمینۀ ایران شناسی، تهران ، زمستان1368،صص 329-421

[28] – برای برخی از این نظرات نگاه کنید به:سخنانی در بارۀ فروغی[مجموعۀ مقالات و سخنرانیها]، گردآوری ایرج افشار،کتابخانۀ مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران ،1354

[29]– ماهنامۀ کاوه، شمارۀ 34، مونیخ آلمان، فروردین 1350،صص50-51 ؛ مجلۀ بخارا ،شمارۀ 121، آذر و دی 1396 – ص 178

[30] – نگاه کنید به سخنرانی دکترعلی اکبر سیاسی در:کوهی کرمانی،حسین،ازشهریور1320تا فاجعۀ آذربایجان و زنجان،ج1،نشرمظاهری ، تهران، 1329؟، ص216

[31] – تعداد تألیفات ، ترجمه ها ، تصنیفات ، تصحیحات، مقالات و سخنرانی های محمدعلی فروغی  بیش از40 جلد است.گزیدۀ نوشته‌ها و سخنرانی های نهرو در 20 جلد منتشرشده است.کتاب معروف نهرو با نامِ«نگاهی به تاریخ جهان» در 3 جلد و در 1944 صفحه با ترجمۀ شیوای محمود تفضّلی به فارسی  منتشر شده است.

مرگ در میان دود چراغ و کتاب‌های گشوده و ناگشوده

نوامبر 22nd, 2021

به مناسبت 26 آبان سالروز درگذشت ابراهیم پورداوود

مرگ ابراهیم پورداوود مانند زندگیش در میان کتاب‌هایش بود، چنان در طول زندگی‌اش از قلم، کاغذ و کتاب دمی جدا نشد، زنده‌یاد بهرام فره‌وشى، در مرگ استاد مى‌نویسد: «وى شب‌ها در کتابخانه خود بر روى نیم تختى مى‌خفت، همچنان پرشکوه در میان انبوه کتاب‌ها بر تخت خفته بود و کتابى گشوده، در کنارش بود.»

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، «من هم پس از سال‌های درازی در آنجا آرام خواهم گرفت، آن چنانکه از آنجا نا آموخته بیرون آمدم، نا آموخته به آنجا باز خواهم گشت. (ماهنامه دانشکده ادبیات و علوم انسانی، 1347، ص 197 – 194)» این چند جمله سخنان یکی از بنیانگذاران ایرانشناسی در ایران، دکتر ابراهیم پورداوود است، او درست پیش‌بینی کرده بود و پس از 70 سال زندگی، تلاش برای آموختن و آموزاندن و تحقیق و نوشتن در 26 ابان 1347 به مقبره خانوادگی خود در رشت بازگشت.  وى شب‌ها در کتابخانه خود بر روى نیم تختى مى‌خفت، همچنان پرشکوه در میان انبوه کتاب‌ها بر تخت خفته بود و کتابى گشوده، در کنارش بود.زنده‌یاد ایرج افشار درباره خُلق و خوی مردی که سال‌ها برای آشنایی بیشتر ایرانیان با گذشته و نیاکانشان دود چراغ خورد، کتاب‌ها خواند و کتاب‌ها نوشت، می‌نویسد: «چون دانش‌آموز سال‌های دبیرستان بودم به سخنرانی‌های او می‌رفتم و سعادتی نصیب شد که با او آشنایی نزدیک پیدا کردم. آشنا شدن با پورداود بسیار ساده بود و همه را آسان به خانه‌اش می‌پذیرفت و مهربانی می‌کرد. چون کلامش آمیخته به طنز و شوخی هم بود، هم‌صحبتی‌اش دلنشین بود. گزارش اوستا برجسته‌ترین کار و یادگار پورداود است. تا کنون تفسیر و ترجمه گات‌ها، خرده اوستا، یسنا و یشت‌ها در 6 مجلد نشر شده است و از گات‌ها 2 گزارش انتشار یافته، یکی در 25 سال پیش و یکی در همین امسال و این تفسیر دوم با آن دگرگونی‌های بسیار دارد و از سر نو فراهم شده است.» این سطور جملات ایرج افشار درباره ابراهیم پورداوود، استاد دانشگاه تهران و یکی از بنیانگذاران ایران‌شناسی است.


اعتراض به حمله نظامیان به دانشگاه

گاهی برخی خاطره‌ها جزئیاتی از مفاخر فرهنگی بازگو می‌کنند که تنها خاطره نیست، بلکه بخشی از مرام و مسلک یک شخصیت فرهنگی است که فراتر از خاطره است، مثل خاطره ای از عصبانیت پورداوود درباره رفتار نظامیان پهلوی با دانشجویان دانشگاه تهران که ایرج پارسی‌نژاد، منتقد ادبی در کتاب «یادها و دیدارها» آنرا چنین روایت کرده است: «استاد دیگرم، ابراهیم پورداوود (1264- 1347) استاد زبان و تاریخ و فرهنگ ایران باستان بود با آنکه در دوره دانشجویی ما استاد در نیمه دوم هفتاد سالگی بود، آرام و شمرده سخن می‌گفت و همچنان از سلامت و سرزندگی بهره‌مند بود. رفتارش با دانشجویان توام با ادب و احترام بود و آنها را دوست می‌داشت. یادم هست در دی ماه 1341 در پی تظاهرات اعتراض‌آمیز دانشجویان، پلیس همراه با سربازان گارد  برای حمله به دانشجویان معترض به صحن دانشگاه و دانشکده‌ها ریختند و گروهی را زدند و بردند. فردای آن روز استاد پورداوود درکلاس درس خود با دلیری و صراحت به این حمله و حرکت اعتراض کرد و با قهر و خشم کلاس درس خود را نیمه تمام گذاشت.»

ابراهیم پورداوود، نخستین ترجمه فارسی از اوستا را منتشر کرد و این کارش بیشتر از سایر فعالیت‌های او مورد توجه قرار گرفت، اما وجه دیگر او که به آن هم کم و بیش اشاره شده است، ذوق شعر و شاعری اوست که پرفسور محمد اسحاق در کتاب «سخنوران نامی» درباره آن نوشته است: « …و دیگر از فضلاى مقیم برلین در آن ایام، دوست قدیمى من آ قاى میرزا ابراهیم پورداود از شعراى مستعد عصر حاضر، با طرزى بدیع و اسلوبى غریب متمایل به فارسى خالص…» خود در مقدمه پوراندخت‌نامه مى‌نویسد: «کلیه اشعارى که در رشت، تهران و بیروت انشا شده بود، پاره کرده، سوزانیدم، به استثناى چند غزلى از آنها که براى یادگارى نگه داشته‌ام و در دیوان مندرج است.»


قطرۀ ناچیزی در برابر فردوسی و خیام

دکتر محمد معین، هم درباره سرود «گوتیا اهو، خوان اشم وهو» در یادنامه پورداود آورده است: «پورداود گاه به صراحت طبع، اوزان غریب انتخاب مى‌کند و نیک از عهده برمى‌آید» پورداود بیشتر به تخصص در ایران باستان و اعتبار علمى او در این زمینه شهرت دارد و دیگر امروز کسى از پورداود به عنوان شاعر یاد نمى‌کند و خود او نیز در مقدمه پوراندخت‌نامه مى‌نویسد: «چنین دیوانى در کشورى که صد ها فردوسى و خیام داشته، قطره ناچیزى است در مقابل دریاى مواج ادبى.» اشعار او از لحاظ قالب و محتوا داراى ویژگى‌هایى است که شایستگى او را به عنوان شاعرى که باید نامش در زمره شاعران فارسى زبان ایران ثبت شود، به اثبات مى‌رسد.» (کتاب «از صبا تا نیما»)

دیگر شاگرد پورداوود که راه استاد در تالیفاتش ادامه داد؛ جلیل دوستخواه؛ او درباره‌ اهمیت گزارش پورداوود می‌نویسد: «یکی از جنبه‌های مفید و آموزنده‌ گزارش اوستای پورداوود، توجه عمیق به جهات مختلف موضوع است. او در کار خود به این اکتفا نکرده که در چارچوب مدارک پیش از اسلام، گزارشی از اوستا به عمل آورد و مختصر جست‌وجویی در این باره بکند و بگذرد؛ بلکه در بسیاری از دیوان‌های شعر و کتاب‌های مختلف فرهنگی و تاریخی پس از اسلام (اعم از عربی و فارسی) نیز رد پای مسأله مورد بحث را پیدا کرده و بدین سان رشته‌های نهایی پیوند اندیشگی فرزانگان و فرهیختگان این سرزمین را در طی سده‌های متمادی، آشکار ساخته است. از همین رو دوره‌ گزارش اوستای پورداوود را می‌توان یک فرهنگنامه‌ ایرانی به شمار آورد که اعتبار پژوهشی آن از بسیاری جهات محفوظ مانده است‌.»

پورداوود اعتقاد داشت که تا شاگرد مطلبی را خوب نفهمد نباید از او انتظار یاد گرفتن داشت. مرتضی گرجی هم در آناهیتا به احترام شاگردانش نسبت به ایشان اشاره می‌کند و این گونه می‌نویسد: «قلب دانشجویان و شاگردانش همواره لبریز محبت اوست به هنگام سخنرانی و خطابه، شنوندگان را مسحور بیان خود می‌سازد. هنگامی که از سرزمین پهناور ایران باستان گفتگو به میان می‌آورد، نشانه‌های غرور و سرافرازی در چهره‌اش نمایان می‌شود، برق دید گانش صد برابر درخشان‌تر می‌شود، گردن خود را کشیده‌تر و سر خود را بالا می‌گیرد، گویی چون سیمرغ مرزهای ایران زمین بزرگ را بر پال و پر خود دارد گفتارش همیشه دلچسب نوشته‌هایش نغز و دل نشین است. او روح و اندیشه و قلم خویش را، در تمام مدت زندگی، برای نمایاندن بزرگی‌های این سرزمین به کار برد.


مرگ در میان قطره‌های باران

اما مرگش مانند زندگیش در میان کتاب‌هایش بود، چنانکه در طول زندگی اش از قلم، کاغذ و کتاب دمی جدا نشد، زنده یاد دکتر بهرام فره‌وشى، در مرگ استاد پورداود مى‌نویسد: «… تا اینکه بامدادى پگاه- روز یکشنبه 26 آبان ماه 1347 خورشیدی- خدمتگزار او به من تلفن کرد که استاد سخت بیمار است، باران تندى مى‌بارید. خود را به شتاب به بالینش رساندم. وى شب‌ها در کتابخانه خود بر روى نیم تختى مى‌خفت، همچنان پرشکوه در میان انبوه کتاب‌ها بر تخت خفته بود و کتابى گشوده، در کنارش بود. دست وى را به دست گرفتم، هنوز گرم بود، ولى دیگر زندگى در آن نبود. شب هنگام دو بار برخاسته بود، چراغ افروخته و کتاب خوانده بود و سپس آرام چشم از جهان فرو بسته بود.»

ابراهیم پورداوود، نخستین مترجم اوستا به فارسی، بنیانگذار ابران‌شناسی و استاد دانشگاه تهران در 26 آبان چشم از جهان فرو بست. 

غزلی از نادر گُلشاهی لنگرودی

نوامبر 15th, 2021

 

كجا روم  كه تو باشی و انتظار نباشد

قرار باشد و اين  حال بی قرار نباشد

گذارِ ديده نيفتاد تا كنون به دياری

كه پای حضرت غم را در آن گذار نباشد

كنار ، عرصۀ من نيست  جای عرصه خزر را

كه بحرِ خفته در اين گوشه را كنار  نباشد

فرار از همه دامی ميسّر است و ليكن

امان ز دامِ تو نادر ! ره فرار نباشد

استاد سعید شرقی:به یادگار نوشتم خطی به دلتنگی!

نوامبر 13th, 2021

در هفته های اخیر جامعۀ هنری و فرهنگی ایران  سوگوار از دست رفتن هنرمندان متعدّدی بوده است،از جمله،در گذشت استاد سعید شرقی ،استاد خط و تزهیب.

سعید شرقی در شیراز و در یک خانوادۀ  اهل فرهنگ و هنر به دنیا آمده بود،پدر و پدر بزرگش مدیر مدرسۀ ابن سینا در شیراز و از بنیانگذاران روزنامۀ پارس  بودند. سعید شرقی پس از پایان تحصیل در شیراز و دانشکدۀ اقتصاد دانشگاه ملّی برای ادامۀ تحصیل به آمریکا رفت.در کنار این اشتغالات،هنر خط نویسی ،خطِ زندگی اش بود لذا، پس از بازگشت از امریکا در انجمن خوشنویسان زیر نظر استاد حمید دیرین و استاد مهاجر  به تحصیل و فراگیری خط و خوشنویسی  پرداخت و تمام دوران آموزشی این رشته را تا پایان و اخذ درجۀ ممتاز انجمن به پایان رساند .او در حوزۀ خط  شکستۀ نستعلیق از مکتب استاد مجتبی ملک زاده بهره مند شد و سپس به تعلیم و تربیت نوآموزان همّت نمود.حاصل این سال ها،برگزاری نمایشگاه های مختلف و تربیت ده ها هنرجوی با استعداد بود که اینک بسیاری از آنان از سرآمدان هنر خوش نویسی هستند.

سعید شرقی هیچگاه به فکر خروج از ایران و مهاجرت نیفتاد و همواره معتقد بود که« خاک شیراز و بوی بهار نارنج را بهر کجای دنیا ترجیح می دهد».

 

 

دستخط های زیبا، دلنشین و رنگینِ سعید شرقی با تذهیب و ساده و زیبا بود و انتخاب ابیات ناب و پُرمضمون  آنها را به یکی از بارزترین شاخصه آثار وی بدل کرده است. ما نمونه هائی از دلنوشته های استاد سعید شرقی  را در لینک های زیر  منتشر کرده بودیم.

یادش سبز باد!  

https://mirfetros.com/fa/?p=19809  

https://mirfetros.com/fa/?p=18820

https://mirfetros.com/fa/?p=14947

یادِ دوست(به يادِ دکتر داریوش کارگر )،علی ميرفطروس

نوامبر 4th, 2021

                             طرح از سایت کافه لیبرال

از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها

این دومین باری است که از «یادِ دوست» می نویسم.بارِ نخست در بارۀ دکتر غفّار حسینی بود و این بار-امّا- در بارۀ دکتر داریوش کارگر.

هرگز نتوانسته ام مرگش را باور کنم.«رفتن»ش برای من نوعی«صَیرورَت» است،یعنی،او نمرده است بلکه در هستی، گُل ها و گیاهان  جریان دارد،شاید هم مانند «اردافِ»زردشتی ،او هم در جامه ای از شهد و شراب به «جهانی دیگر» رفته و بزودی باز خواهد گشت. هم از این رو، وقتی دوستانی در سوئد از من خواستند تا برای یادنامۀ او چیزی بنویسم، نتوانستم چرا که نوشتن در بارۀ مرگِ دوست پذیرفتن این است که او دیگر نیست و وجود ندارد.بنابراین حتّی نتوانستم به گیتی (همسر و همراهِ غمگسارش) و فروغ و مزدک تسلیتی بگویم. درست یا نادرست،نگاهِ من به مرگ اینست. شادا حافظِ شیراز که گفته است:  

بر سرِ تربت من بی می وُ مطرب منشین

تا به بویت ز لَحَد  رقص کنان برخیزم

در کتابفروشی کوچکی که حلّاج را منتشر کرده بود(۱۳۵۷)،داریوش مسئولیتی داشت .با هجومِ« داس ها و هراس ها » او نیز متواری و مخفی شد و پس از رنج و شکنج های فراوان- سرانجام- خود را به سوئد رساند…و شگفتا که سه سال قبل از تبعید و آوارگی، او «اینک وطن تبعیدگاه»را منتشر کرده بود.

برخلاف افرادی که صادق هدایت آنان را «آدم های بی حیا،پُر رو،گدامنش و معلومات فروش» می نامید،داریوش کارگر بسیار نجیب و فروتن و محجوب بود و این حُجب و حیا  زمانی بیشتر عیان می شد که می خواست سخنی به انتقاد بگوید بی آنکه به چشم هایت نگاه کند.نوعی آزادگی و بی نیازی  منشِ وی را به «سالکان طریقت» نزدیک می کرد.نثرِ نامه هایش کوتاه،موجز و رسا بود که یادآورِ نثرِ موجزِ آل احمد بود،امّا داریوش  هیچ میانه ای با آل احمد نداشت.

مانند بیشترِ  روشنفکران آن  زمان ، او نیز مدّتی وابسته به یکی از سازمان های چپ بود و در این راه،گاه بسیار افراط می کرد.مضمون بسیاری از نامه ها و گفتگوهای مان ،نقد سرکوب اندیشه و فقدان ایران گرائی در میان چپِ ایران بود

به یاد دارم که در همان سال ها شاعر و نویسندۀ چپگرائی در پاریس استاد ناتل خانلری  را «عامل سرکوب و سانسورِ رژیمِ شاه» نامیده بود و من-بی پروا- بر او شوریده بودم که«یکی از افتخارات رژیم شاه این است که وزیر فرهنگ اش،دکتر ناتل خانلری بود نه آدم مرتجعی مانند آل احمد».

داریوش نگران بود که مبادا «تند رَوَی»هایم موجب دشمنیِ«روشنفکران همیشه طلبکار» و «معمارانِ تباهیِ امروز» گردد…او حق داشت چرا که بزودی – با طرحِ نظراتم در بارۀ انقلاب اسلامی –  به قول شاملو:

-« هر گاو گند چاله دهانی/ آتشفشانِ روشنِ خشمی شد».

در سال 1364=1985 برگزاری جشن نوروز توسط کانون نویسندگان ایران در پاریس باعث انتقادهای تندِ برخی نیروهای چپ شده بود و داریوش نیز(به عنوان عضوی از کانون) می توانست آماج این انتقادات باشد. نامۀ من به او(به تاریخ 15/5/ 1985= ۲۵ اردیبهشت ۱۳۶۴) پاسخی به آن انتقادات بود:

-«روزی که کانون[نویسندگان در تبعید]تصمیم گرفت که جشن نوروز را با «سرود ای ایران» و پرچم سه رنگ آغاز کند بخوبی می دانستیم که این عمل واکنشِ تُندِ برخی  رفقا را به دنبال خواهد داشت (همچنانکه برای «شب بیژن مفید» نیز این انتظار می رفت!)… کانون نویسندگان ایران در راستای وظایف فرهنگی خود باید در تصحیح اشتباهات چپِ ایران بکوشد.

داریوش خوب من! نوشته ای:کسانی از«طاعونی به نام ناسیونالیسم» سخن می گویند و در آئینۀ کردارشان«چقدر ناسیونالیست شدن» و «خطر ناسیونالیست بودن» را «شرمگینانه»به تماشا نشسته اند و آن را «نشانۀ نرسیدن به یک تکامل فکری »می دانند… من از چنین تفکر و اندیشه ای متأسّفم!.براستی!در این عرصۀ گسترده ،ما بر کدام خاک و زمین ایستاده ایم؟ و اساساً با حافظۀ تاریخی مردمِ خود  چه رابطه ای داریم؟…بعد از 7 سال[از انقلاب اسلامی] اگر ما به تفکر و تبیین این «چرا»ها  ننشینیم،هرگونه اقدامی در آینده،بازتولیدِ اشتباهات گذشته خواهد بود. بنابراین،با اعتقاد به اینکه «گذشته،چراغِ راه آینده است» به نقد و بررسی«خویش» بنشینیم تا از«خویشتنِ خویش باروئی بسازیم» ستُرگ و استوار…دربارۀ «طاعونی به نام ناسیونالیسم»-که برخی را آنهمه بیمناک و هراسان ساخته است-باید بگویم که برخلاف آنچه که رفقا تصوّر می کنند، نگاهی به تاریخ ایران  این حقیقت را ثابت می کند که «ناسیونالیسم» [البّته نه به معنای امروزی و افراطی آن] قرن ها قبل از اروپا  در تاریخ ایران وجود داشته است .نگاهی گذرا به تاریخ جنبش های استقلال طلبانه در ایران و نگاهی به حماسه های ملّی و میهنی ما و نیز مطالعۀ آثاری چون شاهنامۀ فردوسی و تبعیدیّات شاعران عصر صفوی نشان می دهند که بسیاری از عوامل و عناصر سازندۀ ناسیونالیسم – قرن ها قبل از اروپا – در تاریخ ایران وجود داشته اند. تصوّرِ سرزمین مشترک(ایران زمین)، زبان مشترک (فارسی)، آئین های مشترک، همبستگی های ملّی ،غرور قومی  و نیز مفهوم «وطن» در تاریخ و ادبیّات ما  سابقه ای دراز دارد که از عوامل و انگیزه های مهمِ بسیاری از جنبش های اجتماعی بوده اند. مردم ما قرن ها با چنین هویّتی زیسته و بر بستر چنین هویّتی،پس از هر تهاجم و تاراجی- ققنوس وار – از خاکسترِ پریشانی ها و ویرانی ها سر بلند کرده است. به یاد بیاوریم شعرِ «ایران» را:

ای سرزمین شرقی من!

ایران!

اسطورۀ تطاول و توفان،

ای زنده در حماسۀ اشعار!

ای پایدار

        پریشان

       در خَیلِ خون وُ خنجر وُ خاکستر

ایران من!

بر صخره های ستُرگِ خراسان

روحِ بلند وُ خستۀ «عطّار» را می بينم-

که هراسان

     در ردائی از عرفان

          و با حنجره ای از خون وُ خنجر

                                      می خوانَد:

 –چنگيز!

چنگيز!

رخصتی!

رخصتی!

از کوچه های عاشقِ نيشابور

آرام و رام

                گذر کن!

اين کوچه های ملّت مغلوبی است

کز لاله های پریش

                            پریشان تر ست

وز هِق هقِ هميشۀ گريه اش

ديوار باستانیِ«نُدبه»

                        می لرزد

اين کوچه های ملّت مغلوبی است

که در تمامت تاریخش

(این رودبارِ خون)

از مهربانی وُ ايثار

سطری حتّی

       (نه سطوری)

بر وَی نرفته است

اِلاّ ستم

يا طرحِ ارغوانیِ ساطوری

و اینک

تاریخِ پُرشکوهِ تبارش را

گردِ سُمِ ستوران

برقِ بلیغِ دشنۀ دشمن

و زخمِ تاریکِ تازیانۀ «تاتار»

                                  تفسیر می کند

چنگیز!

رخصتی!

از رودِ خونِ ملتِ من اینک

در کوچه های عاشقِ نیشابور

آرام وُ  رام

             گذر کن

داریوش مهربانم! در این شرایط حسّاس تاریخی که حاکمیّت جمهوری اسلامی  هستی تاریخی ما را به مسلخِ سیاه ترین باورهای مذهبی می برَد،گرایش به میهن دوستی  و تأکید بر ارزش های ملّی و هویّت تاریخی و فرهنگی  سلاح مطمئن و مناسبی است که می تواند به مبارزات مردم ما غنا و قدرت بیشتر ببخشد».

***

در بیماریِ جانکاه و  طاقت سوزی می سوخت،با اینهمه، در کمک به اعتلای پژوهش و فرهنگ از هیچ کمکی مضایقه نمی کرد، برای نمونه:جهتِ تکمیل تحقیقاتم در ویرایش تازۀ کتاب حلّاج  از او خواسته بودم تا با مراجعه به نسخۀ خطی کتاب «اصّح التواریخ» نوشتۀ محمد بن فضل‌الله موسوی -متعلق به قرن نهم هجری/پانزدهم میلادی –نکات مربوط به حلّاج را برایم فتوکُپی کند و بفرستد. دشواریِ نَفَس گیرِ تورّقِ یک نسخۀ خطیِ 560 برگی تنها برای آنانی که دستی در تحقیق دارند قابل درک است و به قول شاعر:«به دریا رفته می داند مصیبت های توفان را»…نامۀ داریوش(به تاریخ 22 مه 1999=1خردادماه  1378) نشانۀ حسِّ مسئولیّت و همّت بلندِ او بود:

«با آنکه تا الآن دو بار صفحات«اصّح التواریخ» را زیر دستگاه میکروفیلم گذاشته ام،امّا متاسفانه نتوانسته ام در این کتاب 560 ورقی بخش مورد لزوم[حلّاج] را پیدا کنم،که چه مصیبتی هم هست وقتی کتابی فهرست اَعلام  ندارد…به دل می خواستم بخش مربوط به حلّاجش را برای تو پیدا کنم،ببینم چه نوشته است که نشد، متأسفانه،یعنی پیدا نکردم.امّا تفسیر و توضیحی را که جناب شفیعی کدکنی از قصیدۀ انوری  کرده،به همراه توضیحاتی از[آرتور]«آربری»[ایرانشناس انگلیسی] را برایت کپی کرده ام و به همراه این نامه روی چشم می گذارم و ارسال می کنم. «داستان واره»ای هم در بارۀ حلّاج از داستان نویس خوب میهن مان-قاسم هاشمی نژاد-را برایت کپی کرده ام که فکر می کنم خوشت بیاید.چند وقتِ پیش خواندمش و خیلی به دلم نشست،تا نظر تو چه باشد».

***

در نامۀ  18 ژوئن 89 =28 خرداد 68 در بارۀ شعر و شاعران امروز ایران به او نوشته بودم:

-«رابطۀ هنر و هنرمند با سیاست،مسئلۀ حسّاس و پیچیده ای است که اکثر شاعران و هنرمندان ما توجّهی به آن ندارند.به نظر من 80% شعر امروز ایران و نیز در صدی اینچنین از قصۀ امروز ایران قبل و بعد از انقلاب تا حالا-نه شعر هستند و نه قصّه (در معنای تعریف شدۀ آنها).این بیماری از زمانی آغاز شد که در هجوم «سیاست زدگی» و «انقلابی گری» ،شاعران و قصّه نویسان ما نیز«سیاست زده» شدند و همۀ مسائل اجتماعی و انسانی را ابتدائاً از دریچۀ سیاست نگاه کردند و این پدیده – که با آغاز مبارزۀ مسلّحانه در ایران، قدرت بیشتری یافت،عواقب خُسران باری برای فرهنگ معاصر ما  بدنبال داشت…با چنین چشم اندازی است که وقتی به هنر و ادبیّات قبل از انقلاب نگاه می کنیم بیشتر، مُشتی شعار(در شعر)و شخصیّت های کلیشه ای(در قصّه) می بینیم.نوعی «فرهنگ انتظار» -در مفهوم مذهبیِ کلمه- که در چشم انداز خود،یا به «جامعۀ بی طبقۀ توحیدی» راه می بُرد و یا به«جامعۀ بی طبقۀ استالینی»..[ بعدها در نامه ای به دوست دیگری کتاب معروف«کلیدر» را نیز داستانی ضد تاریخی(ضدِّ تجدّد) و «صدای انقراض ایلات» نامیده بودم]. 

***

علاوه بر انتشار 9 مجموعۀ قصّه ،هنرِ خط نگاری، کتاب آرائی و انتشار 11 شماره فصلنامۀ افسانه نیز نشانۀ بضاعت فرهنگی و هنری داریوش بود. طرح روی جلد بیشترِ کتاب هایم نیز ساخته و پرداختۀ او است. وقتی با گیتی به پاریس آمد خط-نگاری بزرگ و زیبایش در بارۀ حلّاج روشنی بخشِ خانه مان شد؛ اثری که ترکیب رنگ های آئینیِ آن  یادآورِ یکی از تابلوهای ایرانِ درّودی بود:خون سیاوش! 

داریوش کارگر- بعدها – از قصّه نویسی دل بُرید و مانند شاهرخ مسکوب به جستجوی «جهان ایرانی» شتافت؛ «تولّدی دیگر».ققنوسی از خاکسترش برخاسته و در«جهان ایرانی» آغاز به پرواز کرده بود. مقالات وی در فصلنامه های معتبری مانند ایران نامه،ایرانشناسی،نامۀ بهارستان،دانشنامۀ ایرانیکا و رسالۀ دکترای وی با نامِ«اَردای ویراف نامه» در دانشگاه«اوپسالا» (سوئد) نشانۀ تولّد پژوهشگری فروتن و فرهیخته بود…دریغا که «فرصت  کوتاه بود و سفر  جانکاه».

داریوش که سال‌ها با دردِ خود  می‌ساخت و با دردِ وطن  می ‌سوخت، سرانجام بر اثر بیماری سرطان در بامداد 12 آبان 1391 = 2نوامبر ۲۰۱2 چشم از جهان  فرو بست.او در همدان چشم به جهان گشوده بود؛شهری که در آن عین القضات همدانی مورد خشم شریعتمداران قرار گرفت و از وطن خویش  طرد و تبعید شده بود.بنابراین، در «وجودِ نا موجود»ش(به تعبیر شاهرخ مسکوب) اینک شعرِ شفیعی کدکنی می تواند پُرسش و پاسخی بینِ من و او باشد:

– از همدان تا صلیب راهِ تو  چون بود ؟

-مَرکبِ معراجِ مرد جوششِ خون بود

– نامۀ شکوی که زی دیار نوشتی

بر قلم آیا چه می گذشت که هر سطر-

صاعقۀ سبزِ آسمانِ جنون بود ؟

– من نه به خود رفتم  آن طریق که عشقم

از همدان تا صلیب  راهنمون بود.

https://mirfetros.com

[email protected]

 

غزلی از محمد علی بهمنی

نوامبر 4th, 2021

زمانه وار اگر می پسندیم کر و لال
به سنگفرش تو این خون تازه باد حلال

مجال شکوه ندارم ولی ملالی نیست
که دوست جان کلام من است در همه حال

قسم به تو که دگر پاسخی نخواهم گفت
به واژه ها که مرا برده اند زیر سوال

تو فصل پنجم عمر منی و تقویمم
بشوق توست که تکرار می شود هر سال

ترا ز دفتر حافظ گرفته ام یعنی
که تا همیشه ز چشمت نمی نهم ای فال

مرا زدست تو این جان بر لب آمده نیز
نهایتی ست که آسان نمی دهم به زوال

خوشا هر آنچه که تو باغ باغ می خواهی
بگو رسیده بیفتم به دامنت ‚ یا کال ؟

بیا عبور کن از این پلِ تماشایی
ببین چگونه گذر کرده ام ز هر چه محال

تو کیستی ؟ که سفرکردن از هوایت را
نمی توانم حتّی به بال های خیال

کتاب «تواریخ» ، ترجمۀ محمود فاضلی بیرجندی منتشر شد

نوامبر 3rd, 2021
کتاب«تواریخ»، اثر آگاثیاس، نویسنده و سراینده نامدار رومی سدۀ ششم میلادی با ترجمۀ خوب دکتر محمود فاضلی بیرجندی   اخیراً منتشر شده است.
تواریخ کتابی است در تاریخ تحولات روم و ایرانِ همروزگار نویسنده . ولی ارزنده ترین بخش تواریخ، گزارش های روزگار ساسانیان است: از بر تخت نشستن اردشیر یکم تا به شاهنشاهی خسرو انوشه روان که همروزگار زندگانی آگاثیاس بوده است.  
آگاثیاس می نویسد که از سرگیوس، که با فرستادگان سیاسی رومی به پارس رفته، خواسته تا از کارگزاران دولت پارس گواهان و دبیره ها و بایگانی ها را درخواهد. خواهش سرگیوس در دستگاه شاهنشاهی پارس برآورده شده و بدو پروانه داده اند تا به بایگانی شاهنشاهان ساسانی برود. سرگیوس، آن مرد بافرهنگ و رای، سندهای زیادی را به رومی برگردانده و با خود به کنستانتینوپول برده است. 
نمونۀ گفتارهای معتبر آگاثیاس در بارۀ ساسانیان، گزارش بلندی است از دلبستگی خسرو، شاهنشاه پارس، به فلسفه و دوستی او با فیلسوفان. می نویسد که خسرو با نوشته ها و آرای افلاطون و ارسطو از راه گردانیده های پهلوی آثار آنان خوب آشنا بوده است.بنابراین،این گزارش اعتقاد برخی پژوهشگران مبنی بر« فقدان هرگونه فکر و فلسفه در ایران پیش از اسلام »را مورد انکار  قرار می دهد.    
آگاثیاس گزارش هایی از برخی آداب و رسوم زرتشتیان داده که گواهی است از آن چه رومیان روزگار ساسانیان از زرتشتیان و آیین آنان می دانسته اند.
گزارش آگاثیاس از جنگ خسرو، شاهنشاه پارس با ژوستینین، امپراتور روم شرقی  از ناب ترین گزارش های کتاب است. در آن جنگ سپهسالار ایرانیان “مهرمهرویه” بود. آگاثیاس از سردار پارسی با تعابیری پهلوانی یاد کرده که نشان ارج آن فرمانده دلاور ایرانی در چشم اوست. 
دریغ بر ما که مردی بدان بزرگی را نشناسیم و گزارشی از زندگانی او در دست نداشته باشیم.  
نولدکه، گزارش های آگاثیاس از بایگانی شاهنشاهی پارس را، استوار ترین و محکم ترین آگاهی ها از دوران ساسانی می داند. بنابراین،ترجمه و انتشار این کتاب اساسی را  باید به دکتر فاضلی بیرجندی  تبریک گفت. 
این کتاب در 230 صفحه از سوی نشر لاهیتا به بهای 64000  تومان  منشرشده است.
نشانی اینستاگرام ناشر:tehranketab_com

همه عالم تن است و ایران دل،علیرضا عسگری

نوامبر 3rd, 2021

پایداری و مانایی «ایران» در تاریخ جهان

سترگی و عظمت تمدن و تاریخ «ایران» دیگر مجالی برای خامی قلم اینجانب نمی گذارد، اما بعنوان یک تاریخ خوان – که مورخان قلب لشگر دفاع فرهنگی از میهن اند- لازم دیدم نکاتی چند را به تقریر آورم. نخست این که کسب تخصص در هر رشته نیازمند سالها مطالعه روشمند و دقیق است، زمانی به فردی لقب متخصص می دهیم که به قولی به درجه اجتهاد در آن علم رسیده باشد و بتواند سره را از ناسره تشخیص دهد. با این حال در جامعه علمی کنونی ما برخی دوستان و بزرگواران خارج از حیطه تخصصی خود به اظهار نظر می پردازند که سبب ایجاد مشکلاتی جدی در فهم علمی ما می شود. البته جامعه علمی باید تبادل آرا و افکار روان داشته باشد و علوم انسانی و فرهنگی ما در هم تنیده باشد تا این که مانند اکنون مجمع الجزایری دور افتاده از یکدیگر باشیم. اما مساله خروج از حیطه تخصص و قدم گذاشتن در وادی ناشناخته علمِ دیگر نه تنها کمکی به ارتقای سطح فرهنگی و علمی ما نمی کند بلکه سبب دشوارفهمی های جدی می شود.
یکی از معضلات امروز ما مواجهه نادرست جامعه شناسان با تاریخ است؛ این بزرگواران که در رشته تخصصی خود سالها مطالعه کرده اند و قلم زده اند اکنون وارد سرزمین شهریاری تاریخ شده اند – اگر نخواهم مانند مارکس بگویم ما تنها یک علم می شناسیم و آن علم تاریخ است، اما مادری علم تاریخ در میان علوم اجتماعی و فرهنگی حقیقتی کتمان ناپذیر است – و گاه اظهارنظرهایی می کنند که برای یک دانش آموخته معمولی تاریخ نیز جای تعجب دارد. علم تاریخ عرصه تفنن نیست – چنانکه هر تشنه لبی نمی تواند کامل از چشمه جامعه شناسی سیراب شود – زمانی که درباره تاریخ صحبت می کنیم، کارمان دشوار است؛ زنگار قرون، گم شدگی، تاریکی اعصار، نابودی، زوال و نسیان بر آینه مان نشسته و مورخ سالها باید با ناز و تنعم آینه را یاری دهد تا بلکه چشمه ای از نور از آن بتابد. برخلاف علم جامعه شناسی یا علم سیاست که ما بیشتر با تئوری ها و کلان نظریه و کلان روایت سرکار داریم، آوردگاه تاریخ، فکت است و جزئیات و آشفتگی اسناد. تاریخ فرمول بندی ندارد، نمی توان یک کلان نظریه برگرفت و با آن تاریخ را تفسیر و حجت را تمام کرد.
اجتهاد در علم تاریخ اراده پولادین می طلبد چراکه مانند نابینایان قدم در وادی سرگشتگی گذشته می گذارید و باید به تدریج به محیط خو کرده راه بادیه را از سراب تشخیص دهید. حال اما می بینیم که به راحتی دوستان جامعه شناس ما درباره کوچکی فردوسی و شاهنامه نظر می دهند، برای تاریخ ایران باستان منطق تعریف می کنند و آن هم منطق صفر! صحبت از گسست می کنند و نظراتی می دهند که شنونده را حیرت می آید. یکی از این بزرگوران گفته بود که « ابن خلدون در مغرب اسلامی زیست می‌کرد اما ایران در کجای این تاریخ و دوره بود؟ از سال ۶۱۵ به این طرف ایران به معنای یک تمدن و بخشی از جهان اسلام تقریبا از بین می‌رود» این جمله را حتی یک دانشجوی کارشناسی تاریخ نمی تواند بپذیرد. حمله مغول به معنای از میان رفتن ایران! آن هم بعنوان یک تمدن! نبود. حتی فتح سراسری ایران پس از ساسانیان، ورود ترک ها و سلجوقیان نیز تمدن را نتوانست از بین ببرد. زمانی که شما دارید از تمدن آن هم کهن ترین و پربارترین تمدن تاریخ جهان صحبت می کنید چگونه به راحتی حکم می دهید که با یک حمله نظامی صحرانوردان از بین رفته است؟ اگر منظور این است که دستگاه دولتی به دست بیگانگان می افتد باید گفت این اتفاق پیش از حمله مغول نیز رخ داد اما تقلیل یک تمدن به یک حاکم از درایت تاریخی به دور است. در سراسر تاریخ ایران از همان زمان باستان نیز، حتی زمانی که شهریار و حاکم انیرانی بود، اما فرهنگ و مدنیت این فلات کهن همچنان ایرانی ماند و آن بیگانه را نیز ایرانی کرد. یک رئیس قبیله ترک یا مغول که نمی توانست به اداره جامعه بپردازد. مهم ترین بخش کشوری، قلب تپنده امپراتوری یعنی دیوانسالاری دست ایرانیان ماند و این بزرگ دبیران در سده های پر آشوب تاریخ ایران سینه به سینه و دست به دست میراث تمدنی ایران را منتقل کردند. تیغ انیرانی بی قلم ایرانی در غلاف نبود که گفته اند اگر این دستار بیفتد آن تاج نیز نماند. این تمدن مانا و بزرگ ایرانی بود که اگر سرگشته ای از آسیای مرکزی هوس می کرد بدان یورش برد، آخر الامر او را در خود ذوب می کرد. مغولان آمدند و ماندند اما ایران «مغولی» نشد – چنانکه دوست جامعه شناسی به مغولستان ارادت دارد!- بلکه مغولان کم کم رخت بربری کناری نهادند و جامه شهری بر تن کردند. از یاسا هیچ نماند اما گاهان و شاهنامه برجایند. اشتباه است بپنداریم تمدن یا ایران یعنی سپاه بربری مغولی! جیره و مواجب آن سپاه را قلم یک تاجیک معین می کرد. ایران زمین چهارراه تمدنی جهان بود و هست، سده ها تلاطم و فراز و نشیب را پشت سر گذاشت اما آنان که قدم در این وادی می گذاشتند توشه ای می بردند نه آنکه خوشه ای بکارند. خار مغیلان ترکستان در خاک ایران نمی روید.
مانایی ایران به عنوان یک تمدن، یک فرهنگ و یک ملت فرهنگی پیوسته در گذر قرن ها مایه تعجب هر شرق شناسی است. حتی اسکندر مقدونی نتوانست ایرانیان را از سروری بر جهان براندازد. طولی نکشید که بزرگ دولت ایرانی اشکانی بساط یونانی را از خاک ایران جمع کرد و چهارصد سال مقابل ابرقدرت غرب، امپراتوری روم، ایستاد و میراث ایران را به دست اردشیر بابکان داد، موسس دولتی که یکی از دو چشم زمین بود. در دوره اسلامی نیز ایرانیان با پذیرش دین مبین اسلام مقابل سلطه اموی و عباسی ایستادند و شاهد مثال این امر تکیه موثق دودمان های پس از اسلام به ریشه داشتن در دوره باستانی ایران است. حتی محمود غزنوی ترک نیز نتوانست از تاثیر ایرانیت برکنار بماند و دربارش بدون عنصری و بیرونی لطفی نداشت چنانکه فخر دولت غزنوی به بونصر مشکان و بیهقی کبیر بود نه فلان امیر لشکر! آن عظمت دولت طغرل و الب ارسلان و ملکشاه بی دیوان ایرانیان سرابی بیش نبود. عظمت دولت سلجوقی به خواجه اش بود و نه تاجدارش. پندنامه سبکتکین کجا، سیر الملوک خواجه کجا! چنانکه همان پندنامه را نیز یک ایرانی به نگارش درآورده است! تاثیر این تمدن ایرانی را خصوصا زبان فارسی برجسته می کند؛ زبانی که تا مدتها زبان فرهنگی و برتر خصم ایران، عثمانی بود و تا پیش از استعمار انگلستان در هند شعرایش آقایی می کردند. اینکه دشمن آشتی ناپذیر ایرانیان شیعه، سلیم اول، به فارسی اشعاری سروده خود چه چیز را جز برتری فرهنگ و زبان فارسی (ایرانی) در غرب آسیا نشان می دهد؟ آری ایران در چالدران شکست خورد و تا پایان دولت صفوی، در جدال با ازبک و عثمانی و غربی به سر برد و آخر سر شمشیر افاغنه تختگاهش را به زیر کشید اما تمدنش را نه!
به باور من این نه دولت عثمانی که مواجه شرق با غرب مدرن بود که مسیر برتری فرهنگ ایرانی در تاریخ جهانی را تغییر داد. اما ایران پس از صفوی که تا آمدن آقامحمدخان قاجار که به ایران ثبات و نظم بخشید، درگیر بدترین کابوس های خود بود نیز هیچ وقت «تمدنش» را از دست نداد، دچار زوال شد اما از میان نرفت. دوم اما راز این مانایی تمدن و ملت ایران در تاریخ جهان چیست؟ پاسخ به این پرسش البته مفصل است اما در این مجمل همین اشاره بس که همیشه در فرهنگ و تمدن ایرانی نیروهای بالنده ای وجود دارد که حتی در دوران زوال نیز خاموش نمی مانند. بگذارید مثالی بزنم؛ امپراتوری هیتلری نیروهای بالنده ای داشت که آن را سوق داد به برساختن اقتصاد جنگی، معماری و بناهای معظم و نظم و نسق بخشیدن به آشفتگی ها اما در جنگ ویرانگر مقهور نیروهای بالنده امپراتوری های شوروی و کاپیتالیستی شد. اما نیروهای تاریخی که ملت ایران را از کوران حوادث به جلو هدایت کرده است از جنسی متفاوتند؛ این نیروها بر همبستگی فرهنگی و نه نژادی تاکید دارند و ایرانیت را یک کل فرهنگی می دانند که می تواند در مقابل سختی ها منعطف باشد. نیروهای بالنده ما نه اقتصادی بودند (امپراتوری دریایی آتن) نه نظامی (روم) نه ائتلافی (صحراگردان) بلکه فرهنگی و مدنی بودند برای همین است که با وجود فروپاشی اقتصاد، از هم گسیختن ارتش و اختلافات داخلی، همچنان ایران و ملت ایران برجای می ماند و دوباره بر می خاست چراکه ایران یک فرهنگ و مدنیت خاص در تاریخ جهان بود که با قدرت ذوب کنندگی و انعطاف و سرسختی تاریخیش تاکنون دوام آورده است. زبان فارسی بالنده ترین عنصر این نیروهای بالنده تمدنی ماست که میراث فکری مشترکی برایمان از گذشته های دور پدید آورده است. شاهنامه کبیر فردوسی، جدای از این که سند قطعی هویتی ایران است اما بنظرم به خاطر صلابت پارسی گویی فردوسی و جاودانه کردن زبان فارسی چونان نیرویی از نیروهای هویتی و ملی ما اهمیتی ویژه دارد. پس اینکه کسی بیایید و دده قورقود را برابر شاهنامه کند حتی برتر داند در بهترین حالت نشان از جهل است. تخصص نگارنده تاریخ جهان (اروپا) است و در حوزه تاریخ ایران ادعایی ندارد اما دوره سربازی تاریخ – کارشناسی تاریخ دانشگاه مادر کشور- آن قدر به اینجانب فهم و درک از مهم ترین برگ تاریخ تمدنی جهان داده است که برابر تحریف ها سخن گویم و یادآور شوم که دفاع از میهن چه در قامت سرباز چه قلم در دست مهم ترین درسی است که تاریخ به من آموخته است.
مانایی و پویایی ایران زمین نیازی به تایید ندارد اما در فضای تفنن آمیز علمی امروز ما جای تکرار و توضیح دارد. بقول ملک الشعرای بهار: «هست ایران مادر و تاریخ ایرانت پدر / جنبشی کن گرت ارثی زان پدر وین مادر است» بزرگ ترین متفکران غربی بهترین تاریخ خواندگان نیز بودند افرادی چون ماکس وبر یا نوربرت الیاس یا صدر فضلایشان، کارل مارکس. اما در ایران عزیز، دوستان با کم ترین اطلاع از بدیهیات تاریخ ایران درباره تاریخ ما فرمول بندی می کنند. باری حتی این ناآگاهی ها نیز به پیکر تمدن مانای ایران لطمه ای نخواهد زد؛ نیروهای بالنده فرهنگ و تمدن ایران به مسیر خود ادامه خواهند داد و تنها در دادگاه ابدی تاریخ است که از من عالم خواهند پرسید به کدامین حق حرف ناصواب زدی؟

منبع: تلگرام مورّخان

آرش کمانگير، به گزارش مازيار قويدل

نوامبر 3rd, 2021

 

اسطوره ها و داستان های پهلوانی، برخاسته از تاريخ وُ فرهنگ مردمان جهانند. استوره هايی که در چهارچوب داستان های شيرين و دلپسند يا رويدادهای تراژيک و اندوهبار، ملّت ها را – به ويژه در هنگامه ی  گرفتاری ها- به فردايی روشن  اميدوار می سازند.

 اسطوره ی آرشِ کمانگير، یکی از چنين اسطوره هايی است که نويسندگان و سرايندگانی چند، به بازپردازی آن پرداخته و هريک  رنگ وُ بويی  ويژه بدان بخشيده اند.

   داستان آرشِ کمانگير به گزارش دکتر مازيار قويدل، ‌تازه ترين نمونۀ چنين کوششی است.این «شعر واره» با کلامی روان است و رنگ های دلپسند و عکس های متنوّع  و نقاشی های زيبا از مهران يوسفی نشانۀ تلاش و زحمات نویسنده می باشد. داستان آرشِ کمانگير در چاپی تمییز و با کاغذی خوب  منتشر شده است.

 از مازيار قويدل تا کنون چندین کتاب در زمينه های تاريخی ، فرهنگی و آموزشی برای کودکان و نوجوانان  به چاپ رسیده است.

نشانی های ارتباط با نویسنده :

فيس بوک  https://www.facebook.com/mgasgari/

ايمیل: [email protected]

تلگرام: https://t.me/mazyarghavidel

اينستاگرام:   MazyarGhavidel

سیروس آموزگار، روزنامه‌‌نگار پیشکسوت درگذشت

نوامبر 2nd, 2021

 

سیروس آموزگار، روزنامه‌نگار پیشکسوت درگذشت

سیروس آموزگار، نویسنده  و روزنامه‌‌نگار پیشکسوت، و  وزیر اطلاعات و جهانگردیِ دولت شاپور بختیار در پاریس  درگذشت.

سیروس آموزگار در شهرستان خوی آذربایجان  رشد و پرورش یافت و تحصیلات عالیه را در  دانشگاه تهران ادامه داد.

در آغاز انقلاب اسلامی او به جبهۀ دکتر شاپور بختیار پیوست و پس از انقلاب  دستگیر و مدّتی بازداشت شد و سپس به پاریس مهاجرت کرد و در این شهر به همکاری خود با دکتر شاپور بختیار ادامه داد.

سیروس آموزگار در ایران سردبیر نشریۀ تلاش بود و با بسیاری از مطبوعات معروف آن زمان  همکاری داشت که حاصل آن  صدها مقاله و نمایشنامه بود.

یادش گرامی باد!

ایران درّودی:عارفی درمکاشفۀ رنگ ها،علی میرفطروس

اکتبر 29th, 2021

به یادِ ایران درّودی نقّاش بزرگ میهن مان  که بامداد امروز(جمعه، هفتم آبان‌ماه )چشم از جهان فروبست

از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها

اشاره:

قرار بود که امروز یادداشتی در بارۀ دوست فرزانه ام دکتر داریوش کارگر منتشر کنم امّا در گذشتِ دریغ انگیز ایران درّودی،آن یادداشت را به هفتۀ آینده  بُرد.این امر  – یک بارِ دیگر- نشان می دهد که «تاریخِ ما،تاریخ بیقراری ما بود».    ع.م

 

13شهریور1395=3سپتامبر2016

پس ازمدّت ها،دیشب-باردیگر- فیلم مستند«ایران درّودی؛نقاش لحظه های اثیری»را دیدم.این چهارمین فیلم مستند بهمن مقصودلو در بارۀ شخصیّت های هنری و فرهنگی ایران است.فیلم های قبلی او:«اردشیر محصص و صورتک‌هایش»(1972)،«احمدشاملو:شاعر بزرگ آزادی» (1998)،«احمدمحمود،نویسنده انسان‌گرا» (2004 )با استقبال خوبی روبرو شده بود،فیلم«ایران درّودی…»-امّا-چه از نظر محتوا و سیر منطقی رویدادها و چه از نظر کیفیّت فیلمبرداری،رنگ و نورپردازی  دارای غنای بیشتری است.این فیلم مستند حاصل چندسال کار بهمن مقصولو است که درروزهای پایانی آن،من نیزشاهدتلاش های وی درپاریس برای به انجام رساندن آن بودم،و این فرصتی بودتا با«ایران»ملاقات وگفتگوهائی داشته باشم:عاشقی جان شیفته که باوجود جایگاه بلندش درهنرایران وجهان،تواضع و فروتنی اش  برایم ستایش انگیزبود.

-«نخستین بار که عشق به سراغم آمد ادعای مالکیت جهان را کردم.همه کس و همه چیز را متعلّق به خود دانستم.امروز -تهی از خود خواهی و تصاحب‌ها- تنها مالک تنهایی خویشم.نگاهی عاشقانه به زندگی دارم.عدم حضورم را اعلام می‌کنم.این است نظام عشق… هیچکس نبودن».

 این سخنِ«ایران»یادآورِسخنِ عارف بزرگ و همولایتی خراسانی اش-ابوسعیدابو الخیر-است که در معرفی خویش گفته بود:«هیچکس بن هیچکس».(اسرارالتوحید،بامقدّمه وتعلیقات شفیعی کدکنی،ج1،ص265).

ایران درّودی

اوّلین نقاشی ایران درّودی-بانام«سیاوش»- دراوایل سال های 50-برروی جلدمجلۀ تماشا مرا  غافلگیرکرده بود:بیان یک حماسهء تراژیک درخط ورنگ.نمی دانم که این نقاشی تا چه حد متاثّراز«سوگ سیاوشِ»شاهرخِ مسکوب(1350) بود،امّا مرا -به شدّت-تکان داده بود.

  نقاشی های ایران درّودی مارابه  تماشای تاریخ و فرهنگ ایران می بَرَد،و اگر بدانیم که واژۀ«تماشا»مشتق از کلمۀ«مشی»(راه رفتن) است،آنگاه در می یابیم که نگاه کردن به تابلوهای ایران درّودی نوعی سیر و سیاحت همراهِ باسلوک و تآمّل است،هم ازاین روست که تماشاگر در برابر هر تابلو،متوقّف و متفکر می مانَد.نقاشی های او«شبیه سازیِ»واقعیّت ها نیست بلکه ایران درّودی نقّاش فضاهای سوررئال بربسترِ واقعیّت ها است.

 ایران درّودی با تاریخ و فرهنگ و عرفان ایران پیوندی عمیق و-همانندمانیِ نقّاش-«نور»در ذهن و ضمیر هنرمندانه اش، حضوری مستمر دارد و اگربدانیم که در بینش باستانی ایرانیان،رنگ را نخستین دختر«نور» می شناختند آنگاه،تابش رنگ ها و حضور پله هائی که به نور و بلور می رسند،معنا و مفهومی خاص می یابند و بقول مولانا:

       پلّه پلّه تاملاقات خدا(نور)

بسیاری ازتابلوهای ایران،نمودارِجوانه های جوانِ جان های شعله ور از عشق است که در فضای اثیری به بلورهای نور و روشنائیِ جاوید می رسند.بنابراین می توان گفت که تابلوهای ایران درودی،مکاشفۀ عارفانۀ رنگ هاست.دراین مکاشفۀ چندصدائی و چندصورتی  است که ایران درّودی از«چشم شنوا» یاد می کند.

  نقاشی های درّودی سرزمینی است که باهمهء تطاول ها و تاراج ها و خونریزی ها و خشکسالی ها یش«ازاینگونه رُستن» را   تصویرمی کند.

 

ازاینگونه رُستن

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مابا نقاشی هایش زمستان تاریخ و فرهنگ ایران(تابلوی تخت جمشید یخ زده در بعد از انقلاب اسلامی) را تجربه می کنیم ،باتابلوی«نفت»،به تطاول و تاراج «رگ های زمین، رگ های ما»دست می یازیم،با«باران نور»به کشف و شهودی عارفانه و عاشقانه می رسیم  و…با تابلوی«سیاوش»در ظلمات ظالم  زمزمه می کنیم:

    شاهِ ترکان سخن مدّعیان می شنوَد

  شرمش از مظلمۀ خون سیاوُشش باد!

زمستان

   درّودی می گوید:«تخت جمشید نبض تاریخ من است» و از این رو،تکرار نماد تخت جمشید در بیشتر تابلوهای وی نشان دهندۀ تداوم و ماندگاریِ تاریخ و فرهنگ ایران است حتّی در دورانی که«کسانی در باغچه‌ها  سنگِ دل شان را می‌کارند».از این نظر می توان ایران درّودی را ایرانی ترین زنِ نقّاش در تمام تاریخ معاصر ایران نامید.

فیلم«ایران درّودی…»در عین حال،روایت تاریخ 70-80سالۀ ایران است که ازجنگ جهانی دوم آغازمی شود و تا زمان حال  گسترش می یابد.بنابراین،فیلم بهمن مقصودلو،سَیرِ تثبیتِ وجود و حضور زن ِایرانی در تاریخ معاصر ایران نیز هست که ایران درّودی یکی از نمایندگان برجستۀ آن به شمار می رود.

                        سایت رسمی ایران درّودی:
                http://www.irandarroudi.com/

در گذشت آرامش دوستدار، فیلسوف نامدار ایرانی،علیرضا مناف زاده

اکتبر 28th, 2021

May be an image of 1 person and eyeglassesآرامش دوستدار، فیلسوف و نظریه پرداز نامدار ایرانی، عصر روز چهارشنبه، پنجم آبان ماه، در سن ۹۰ سالگی در شهر کلن آلمان درگذشت. او متولد سال ۱۳۱۰ خورشیدی در تهران بود.

آرامش دوستدار در سال ۱۳۳۶ برای تحصیل در رشتۀ فلسفه به آلمان رفت و از دانشگاه بُن دکترای فلسفه گرفت. عنوان رسالۀ دکتری او «متافیزیک اخلاق در فلسفۀ ارادۀ معطوف به قدرت نیچه» است. آرامش دوستدار پس از پایان تحصیلات به ایران بازگشت و از سال ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۸ در دانشگاه تهران فلسفۀ تدریس می‌کرد. اما پس از انقلاب در پی بسته ‌شدن دانشگاه‌ها ایران را به قصد آلمان ترک کرد و در شهر کلن ساکن شد.

آرامش دوستدار برادرزادۀ احسان‌الله خان دوستدار، یکی از همراهان و هم‌رزمان میرزاکوچک خان جنگلی، بود. او در خانواده‌ای بهایی به دنیا آمد و پرورش یافت. اما پس از تحصیل در رشتۀ فلسفه و هم‌دمی با آثار و اندیشه‌های نیچه، خدا ناباور و دین‌گریز شد.

حقیقت این است که پس از انقلاب هیچ نویسنده و نظریه‌پرداز ایرانی به اندازۀ او واکنش برنینگیخت. پرسش‌های ناشنیده و نامتعارف او دربارۀ عادت‌های فکری، ذهنیت جمعی و رفتارهای فرهنگی، سیاسی و دینی ایرانیان، گروهی را خشنود، جماعتی را آزرده، کسانی را سرگشته و گروهی را اندیشناک کرد. کسانی چه در ایران و چه در خارج بی‌پروا بر او تاختند و گهگاه تهمت‌های ناروا به او زدند و کوشیدند با تاختن به شخص او دیدگاه‌هایش را بی‌اعتبار کنند.

 آزردگی این گروه علت‌های گوناگون داشت. کسانی از میان آنان به این سبب آزرده‌ بودند که دوستدار باورهای اسلامی‌شان را به زیر تازیانۀ نقد کشیده بود . کسانی انتقاد او را از زرتشتیگری برنمی‌تافتند. یا از این آزرده‌ بودند که او سرچشمه‌های «دین‌خویی» ایرانیان را در ایران پیش از اسلام می‌جست و فرهنگ ایران باستان را نیز مانند فرهنگ ایران پس از اسلام «دین‌خو» می‌نامید و آن را محصول سیاست «شهریاری یزدان‌گزیده» می‌دانست. بعضی‌ها نیز صفاتی مانند «دین‌خویی» یا «امتناع تفکر» را که او به فرهنگ ایرانی نسبت می‌داد، توهین به خود می‌دانستند و نسبت «نیندیشیدن» را که دوستدار به «روشنفکری ایرانی» می‌داد، نسبتی ناروا و نوعی دشنام به خویشتن می‌پنداشتند و به همین سبب بر او و دیدگاه‌هایش می‌تاختند.

دوستدار معتقد بود که منتقدانش سخن او را درست نفهمیده‌اند یا نخواسته‌اند بفهمند. درنتیجه، در مقاله‌هایی که پس از چاپ کتاب‌هایش نوشت یا در شرح و بسط‌هایی که بر چاپ‌های بعدی کتاب‌هایش گاه به صورت فصل‌های تازه افزود، کوشید اندیشه‌هایش را با شرح و بسط بیشتر و با مثال‌های آشناتر توضیح دهد. او برای فهم‌پذیر کردن ایده‌هایش چندین مفهوم کلی ساخت که از مهم‌ترین و آشناترین آن‌ها می‌توان از «دین‌خویی»، «امتناع تفکر» و «فرهنگ دینی» یاد کرد. بنیاد اندیشۀ او بر گزارۀ کلی «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» استوار است. این گزاره عنوان یکی از کتاب‌های اوست.

دوستدار تفکر اصیل را در درجۀ نخست، تفکر فلسفی می‌دانست. به گفتۀ او، انسان دینی هنگامی که پرسشی می‌کند، می‌داند که پاسخ پرسش او از پیش در کلام قدسی نهفته است. یعنی پاسخی که او برای پرسش خود می‌جوید پاسخ الاهی است. در نتیجه، پاسخی نیست که استوار بر پرسش واقعی باشد و از آن برخاسته باشد و به همین سبب هرگز پاسخ نیست، بلکه «استخبار» است. یعنی پرسش از امری یا مطلبی است که قبلاً ذکری از آن رفته است. به عقیدۀ او بینش دینی ذاتاً فاقد پرسش است. او فرهنگ ایرانی را از این رو «دینی» و «دین‌خو» می‌نامید که در آن پرسش‌های اساسی فلسفی طرح نمی‌شود.

 او کتاب‌های چندی در بیان اندیشۀ خود نگاشته که به ترتیب تاریخ انتشار از آنها یاد می‌کنیم: «ملاحظات فلسفی در دین و علم» که در سال ۱۳۵۹ در تهران انتشار یافت. «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» و «درخشش‌های تیره» که اولی در ١٣٧٠ و دومی در ۱۳۸۳ از سوی انتشارات خاوران در پاریس منتشر شد. کتاب بعدی او، «خویشاوندی پنهان»، در سال ۱۳۸۷ از سوی انتشارات فروغ و نشر دنا در کلن به بازار عرضه شد و آخرین اثر چاپ شدۀ وی با عنوان «زبان و شبه‌زبان فرهنگ و شبه‌فرهنگ» در سال ۱۳۹۷ از سوی  انتشارات فروغ در آلمان منتشر گردید.

منبع:رادیو RFI

در گذشت هوشنگ چالنگی، شاعر پیشگام موج نو

اکتبر 26th, 2021

 

 

 

هوشنگ چالنگی،از پیشگامان موج نو در شعر امروز ایران در گذشت.چالنگی در سال ۱۳۲۰ در مسجدسلیمان دیده به جهان گشود و فعالیّت های خود را در همکاری با احمد شاملو در مجلۀ خوشه آغاز کرد و بزودی یکی از چهره های مطرح در شعر نو گردید.او در کنار بیژن الهی ،بهرام اردبیلی ، احمد رضا احمدی و پرویز اسلامپور  بنیانگرار مکنب نوینی در شعر ایران شد که به «موج نو» معروف گردید .این جریان شعری محصول مدرنیسم و تحوّلاتی بود که از دهۀ 1340 فضای هنری و فرهنگی ایران را تحت تأثیر  قرار داده بود. نشریۀ موج نو،مجلۀ طُرفه بود.از هوشنگ چالنگی تاکنون چندین دفتر شعراز جمله «زنگوله تنبل»، «آن‌جا که می‌ایستی»، «نزدیک با ستاره مهجور»، و «آبی ملحوظ» منتشر شده است.

هوشنگ چالنگی -در کنار منوچهر آتشی- نقش مهمّی در پرورش نسلی از شاعران جنوب داشت.علاوه بر شاعری،هنر اساسی هوشنگ چالنگی فروتنی و فرهیختگی وی بود.

یادش سبز باد!

 

 

اهمیّتِ «مشروطۀ گیلانی» در نگاهِ « فریدون آدمیّت»،دکتر ناصر عظیمی

اکتبر 23rd, 2021

به مناسبت سالگرد سقوط استبداد صغیر ( نقد مشروطۀ ایرانی)

می دانیم که اصل و اساس سقوط استبداد صغیر در ۲۲ تیرماه ۱۲۸۸ خورشیدی به همت و تلاش مجاهدین مشروطه ی گیلانی در تشکیلات «کمیته ی ستار» میسر شد . اما در تاریخ نویسی معاصر ایران به طرز عجیب و شگفت آوری نقش کانونی مشروطه خواهان گیلانی در بازگرداندن مشروطه پس از «استبداد صغیر» یعنی نظام استبدادی که به همت کودتای محمد علی شاه – لیاخوف و بمباران مجلس بازگشته بود تا اساسِ مجلسِ و مشروطه را براندازد، نادیده گرفته شده است. نادیده گرفتنی که فریدون آدمیت با در نظر داشتن ملاحظات مبادی آداب نقد، نوشته است که نویسندگان تاریخ مشروطه این مهم را تمیز و تشخیص نداده اند. به نظر می رسد که او تنها مورخِ صاحبِ سبکِ ایرانی بود که متوجه ی این نقیصه شد و آن را در کتابش، «فکر دموکراسی اجتماعی» به صراحت اما به اجمال تمام طرح کرد.
این مقاله می کوشد نشان دهد که کار فریدون آدمیت در برجسته کردن نقش«مجاهدین مشروطه ی گیلان» یا عنوانی که آدمیت به آنان «اردوی ملی»، «انقلابیان گیلان» و «مجاهدان گیلانی» داده، چه اندازه بدعتی در کار تاریخ نویسی مشروطه در ایران بوده وتا چه اندازه او بدون سوگیری سیاسی و ملاحظات زمانه ازاین واقعیت تاریخی پرده برداشته است. در واقع در این نوشته ی کوتاه ما به دنبال دو هدف هستیم: یکی آن که نشان دهیم فریدون آدمیت نگاه ویژه ای که در خور مشروطه ی گیلانی هست به این جنبش داشته و دوم این که اگر بخواهیم برای جنبش های تحت عنوان مشروطه در ایران نامی تعیین کنیم، عبارت «مشروطه ی گیلانی» بیش از عبارت «مشروطه ی ایرانی» شایسته این نامگذاری ست.
«مشروطۀ گیلانی» و «مشروطۀ ایرانی»
پیش ازهر چیز لازم است در مورد عبارت «مشروطه ی گیلانی» و « مشروطه ی ایرانی» توضیح کوتاهی ارائه شود. از نظر ما عبارت « مشروطه ی گیلانی» شایسته ی این نامگذاری است اما عبارت « مشروطه ی ایرانی» که به اعتبار درک ذهنی تنها یکی از مبارزان مشروطه از محتوای آن جنبش وضع شده و به باور ماشاء الله آجودانی گویا می باید تمام بار معنایی تحولات جنبش مشروطه در ایران را به دوش بکشد، چندان درخور و زیبنده نیست. توضیح بیشتر مطلب ضروری ست.می دانیم که ماشاء الله آجودانی اصطلاح «مشروطه ی ایرانی» را با وام گرفتن این واژه از «ثقه الاسلام تبریزی»[۱] دو باره در دوران حاضر به ادبیات ما وارد کرده و تاکید می کند که این عبارت همان معنای واقعی آن چه به نام مشروطه در ایران روی داده، محسوب می شود. مرحوم ثقه الاسلام تبریزی برای توجیه استقرار مشروطه و در تقابل با «مشروعه خواهان» که بعد از تدوین قانون اساسی در مجلس هنوز از پا ننشسته و اساس مشروطه را هدف گرفته بودند، گفته بود: «اینکه در افواه بعضی دائر است که مشروطه باید مشروعه باشد، مقصود از آن درست معلوم نشده که مقصود تبدیل سلطنت به سلطنت شرعیۀ حقیقیه است یا اصلاح سلطنت حالیه؟…اگر مقصود این است که دولت، مقید و مشروط باشد که کدام احکام شرعیه را اجرا نماید ودروضع قوانین جدید یا اجراء قواعد عرفیۀ سابقه، حکم اقرب به عدل را منظور دارد و قانونی برخلاف اصول و مذهب و خلاف مذاق مملکت وضع ننماید و بعبارت صریحه، «مشروطۀ ایرانی»، مقلدِ مشروطۀ دول خارجه نباشد، در اینصورت نزاعی نخواهد ماند و در قانون اساسی[مشروط] رعایت این نکات شده است و «مشروطۀ ایرانی» نمی خواهد که بدعتی در دین گذاشته شود و قانون عرفی را قانون شرعی الهی و واجب الاتباعِ خداوند می داند و نمی خواهد پارۀ اصول منکره را در داخل مملکت نماید … مجملاً چنان باشد که در حق ایشان خیرالظلمه[ ظلم خوب!] گفته شود و مالیات که از مردم گرفته میشود، صرف آبادی مملکت شود و لقمۀ خادمان ملت و مساکین باشد نه طعمۀ اخوان الشیاطین»( ثقه الاسلام تبریزی ۲۵۳۵: ۴۳۱ تاکید از ماست). چنان که پیداست در اینجا نویسنده برای دفاع و توجیه قانونی و شرعی مشروطه در مقابل مشروعه خواهان استدلال می کند که مشروطه ی ایرانی آن گونه که او می فهمد مخالفتی با شرع و سنت ندارد.تز اصلی ماشاء الله آجودانی در کتاب « مشروطه ی ایرانی» بر اساس این گفته ی ثقه الاسلام و افرادی نظیر آن این است که: «تبدیل مشروطه[ ی واقعی] به «مشروطۀ ایرانی» آن گونه که اینان منظور می کرده اند، یعنی تقلیل بنیادی ترین مفاهیم و اصول مشروطیت، به تعبیر امروزی ها یعنی «اسلامیزه» کردن همه ی آن مفاهیم». آجودانی در جای دیگری در همین نوشته می نویسد :« چنان که پیش تر یادآور شده ام این نوع تقلیل دادن ها و تطبیق دادن های اصول و موازین مشروطیت با اصول و قوانین شرع، داستان دراز دامنی دارد. شگفت آور این است که روشنفکران ایرانی [ در واقع منورالفکران]، نخستین گروهی بودند که درست یا نادرست اما آگاهانه برای پیش برد مقاصد سیاسی شان و به جهت ملاحظه ی امکانات و شئونات جامعه ی ایرانی، دست به چنین کاری زدند و تلاش دردناکی را آغاز کردند»( ماشاء الله آجودانی ۱۲۸۳: ۳۸ -۴۰)چنان که پیداست اگر چه آجودانی در کتابش تزی را به صورت رسمی مفروض نکرده، اما تمام تلاش سترگش در کتاب«مشروطه ی ایرانی» نشان دادن این واقعیت است که به گفته ی او به صورت شگفت آوری منورالفکران اولیه در برپایی مشروطه با تقلیل دادن مفاهیم سکولار غربی مشروطه به مفاهیم شرعی و اسلامی، موجبات اصلی کژراهه ی مشروطه را فراهم کرده اند. او از این بابت است که اصطلاح «مشروطه ی ایرانی» را با وام گرفتن از ثقه الاسلام تبریزی برای کلِ جنبش مشروطه در ایران مناسب می داند. تمام تلاش آجودانی در کتاب این است که برای این تز، به قول او با « گشاده دستی در ارائه ی نقل قول ها» شواهد لازم فراهم نماید و با وجود آن که بعد از خواندن پیش نویس کتاب « بعضی از دوستان به درستی نظر داده اند [ که این کار یعنی گشاده دستی در ارائه ی نقل و قول ها] به ساختار کتاب لطمه زده است»، اما او استدلال می کند که « این لطمه به ساختار کتاب را از آن جهت روا داشته ام که خواننده ی کتاب، نیاز چندانی به رجوع به مآخذ و منابع [دیگر] نداشته باشد»( آجودانی ۱۳۸۳: ۱۳ – ۱۴)اما واقعیت این است که با وجود ارزشمند بودن نقل و قول ها و شواهد فراوانی که آجودانی برای تز اصلی کتابِ خود ارائه کرده، می توان دو اشکال اساسی از منظر زمانی و مکانی بر این پیش فرض و ارتباط آن با شواهد ارائه شده، وارد کرد:نخست این که از منظر زمانی جنبش مشروطه را در طول سه سالی که جریان داشت باید به دو دوره ی مشخص تقسیم کرد که ویژگی های این دو دوره به هیچ وجه با هم یکسان نبودند تا بتوان آن را با عبارت واحدی چون « مشروطه ی ایرانی» توصیف کرد. این نکته ای است که در کتاب بدان توجهی نشده و یا توجه اندک شده است. ازآغاز تا دوم تیرماه ۱۲۸۷ خورشیدی که کودتای محمد علی شاه – لیاخوف انجام شد، جنبش اگر چه درگیر با مشروعه خواهان به رهبری «شیخ فضل الله نوری» بود، اما در مجموع تحت هژمونی روحانیت مشروطه خواه و منورالفکران مشروطه قرار داشت که برای مشروع جلوه دادن مشروطه و بی اثرکردن تبلیغات مشروعه خواهان به احکامی متوسل می شدند که مشروعه خواهان نتوانند مشروطه را تکفیر کنند و در نتیجه در این دوره تاحدود زیادی می توان تز و نظریه ی آجودانی را پذیرفت و آن را مقبول دانست. اما این امر، نامعمول و آن گونه که آجودانی تاکید کرده است « شگفت آور» نیست که منورالفکران ایرانی بدان دست یازیده اند. تجربه ی زیسته در همه ی تحول آفرینی ها و انقلاب ها نیز چنین بوده و هست. مارکس در «هیجدهم برومر» به بهترین وجهی روال معمول ارجاع کنشگران اجتماعی و سیاسی به گذشته و توسل به آنان را برای آفریدن حال و آینده توضیح داده است:« شعائر و سنن تمام نسلهای مرده چون کوهی بر مغز زندگان فشار می آورد. از اینجاست که درست هنگامی که افراد گویی به نوسازی خویش و محیط اطراف خویش و ایجاد چیزی به کلی بی سابقه مشغولند، درست در یک چنین ادوارِ بحرانهای انقلابی، ارواح دوران گذشته را بیاری می طلبند. اسامی آنان، شعارهای جنگی و لباسهای آنان را به عاریت می گیرند تا با این آرایشِ مورد تجلیل باستان و با این زبانِ عاریتی، صحنۀ جدید از تاریخِ جهانی را بازی کنند. مثلاً « لوتر»[ بنیانگذار پروتستانیسم] خود را به جامۀ « سن پل» [ ازحواریون عیسی مسیح] آراست، انقلاب سالهای۱۷۸۹ -۱۸۱۴ [ در فرانسه] به نوبت گاه به هیئت جمهوری روم و گاه به هیئت امپراتوری روم در می آید… کسیکه تازه یک زبان جدید را یاد گرفته است آن زبان را همیشه در ذهن خود به زبان مادری ترجمه می کند ولی فقط زمانی می تواند زبان جدید را فراگیرد و آن را آزادانه بکار برد که مطالب خود را بدون ترجمۀ ذهنی بیان دارد و هنگامِ صحبت از زبانِ مادری منفک شود»( مارکس۱۳۵۳: ۲۳). بر این اساس می توان گفت که مشروطه خواهان ایران نیز همانند آن یادگیرنده ی زبان که طی دو مرحله برای درونی کردن زبان جدید و استقلال ذهنی وعملی از گذشته، خود را از زبان مادری منفک می کند، در مرحله ی دوم مشروطه به سطحی از مفهوم مشروطه دست می یابد که کمتر ارجاع به گذشته می دهد.در مرحله ی دومِ مشروطه یعنی بعد از کودتای دوم تیرماه ۱۲۸۷ و برانداختن مجلس و مشروطه و فرارسیدن یک دوره ی دشوار مبارزه، نسل جدیدی از مشروطه خواهان سرافراشتند که دیگر نیازی به ارجاع به گذشته نمی دیدند و می خواستند صحنه ای جدید از جنبش بیارایند و خود را از گذشته « منفک» کنند. از این رو بعد از کودتای محمد علی شاه – لیاخوف، نسل جدیدی از مبارزان مشروطه، رهبری این جنبش را تا سقوط محمد علی شاه به دست گرفتند که چه با آنان موافق باشیم و چه مخالف؛ از سنخ رهبران مرحله ی نخست و منورالفکرانی که آجودانی کدهای فراوانی به آنان برای تایید تزش ارجاع می دهد، نبودند. آنان فعالانی جوان، جسور، سکولار با اندیشه های رادیکال بودند که می توان آن ها را در همه ی مناطقی که در این مرحله از جنبش، پرچم مقابله با استبداد صغیر را برافراشته نگهداشته بودند، دید. از جمله به عنوان نمونه می توان در گیلان «حسین خان کسمایی»، «کریم خان رشتی»، «یپرم خان ارمنی»؛ در تبریز «سید حسن تقی زاده» و «حیدرخان عمواوغلی» و در اصفهان و بختیاری «سردار اسعد بختیاری» را نام برد.
بدین ترتیب وقتی از مشروطه در ایران سخن می گوییم، نمی توانیم با وجود این تفاوت ها در مرحله ی نخست و دوم، آن را با اصطلاح واحدی توصیف کنیم که «ثقه الاسلام تبریزی» آن را برای دوره ای خاص وضع کرده بود. به عبارت دیگر، از این منظر نمی توانیم اصطلاح « مشروطه ی ایرانی» را به تمام دو دوره ای که جنبش و انقلاب مشروطه در جریان بود، تعمیم دهیم.اما دومین نکته ای که می توان در خصوص نظریه ی مشروطه ی ایرانی گفت این است که جنبش مشروطه خواهی ازنظرمکانی وجغرافیایی درنقاط مختلف ایران، واجد یک خصوصیت مشترک و یکسانی نبود تا بتوان آن را با عبارت واحد «مشروطه ی ایرانی» توصیف کرد. برای مثال دست کم در گیلان با ایده ی جدیدی از مشروطه ی خواهی رو به رو هستیم که اگر چه در مرحله ی نخست مشروطه نیز می توان نشانه هایی از آن دید؛ ولی در مرحله ی دوم به هژمونی اصلی این جنبش تبدیل شده بود که علاوه بر ویژگی های عام مرحله ی دوم که بدان اشاره شد، از وجه دیگری نیز برخوردار بود که نمی توان آن را در چارچوب « مشروطه ی ایرانی» به حساب آورد و آن این بود که این جنبش در گیلان با تاثیر پذیری از ایده های قفقازی انقلابی گری به تدریج از مفاهیم محافظه ی کاری مشروطه در تهران فاصله گرفت و سرانجام از آن برید و بیشتر نگاه به باکو و قفقاز پیدا کرد. به ویژه در مرحله ی دوم یعنی در دوره ای که استبداد صغیر حاکم شد و مبارزان مشروطه، دسته جمعی از گیلان به باکو وتفلیس فرار کردند و در آن جا برای مدتی با آزادی بیشتری با حامیان خود از نزدیک آشنا شدند و بعد از مدتی با تشکلی به نام « کمیته ی ستار» به عرصه ی مبارزه با استبداد صغیر بازگشتند، این ویژگی به صورت مشخص غالب شد[۲]. دگردیسی تکاملی جنبش در مرحله ی دوم مشروطه به ویژه در گیلان مشخصه ی معینی را در جنبش مشروطه ی گیلانی تثبیت کرد.[۳] از این منظر است که من مایلم از عبارت «مشروطه ی گیلانی» استفاده کنم که بسیار دقیق تر واجد خصوصیات مشخصی است که می توان در یک بررسی عمیق ترآن را خصلت یابی کرد. به عبارت دیگر اگرجنبش مشروطه در سراسر ایران را با خصیصه های متنوع خود نتوان با عبارت مشخص«مشروطه ی ایرانی» توصیف کرد، جنبش مشروطه در گیلان را با ویژگی های خاص خود به ویژه بعد از برافتادن مجلس و مشروطه و در دوران استبداد صغیر به طور دقیق می توان با غلبه نگرش ویژه ای در فرادستی آن، با خصیصه های مشخص« مشروطه ی گیلانی» نام نهاد[۴]. 

«حقیقتی که تاریخ‌نویسان مشروطیت به روشنی تمیز نداده‌ا‌ند»
تا جایی که نویسنده اطلاع دارد این تنها «فریدون آدمیت» بود که برای نخستین بار به کشف جدیدی در باره ی اهمیت جنبش و انقلاب مشروطه در گیلان رسید و در این کشف جدید برای نخستین بار اهمیت جنبش مشروطه در گیلان را در نگاه و نجات مشروطه در ایران برجسته دید. این برجستگی و پیش گامی او در جمله ای که در همین رابطه در باره ی جنبش مشروطه در گیلان و نقدِ روایت تاریخ نویسان ایرانی گفته نیز هویداست: «حقیقتی که تاریخ‌نویسان مشروطیت به روشنی تمیز نداده‌ا‌ند».

آدمیت هیچگاه عبارت « مشروطه ی گیلانی» را به کار نگرفت، اما در محتوای نگاه او می توان این تشخصِ مفهومی را به خوبی دریافت و چنان که گفته شد این تشخص را برای نخستین‌بار تنها او در تاریخ معاصر ایران اندکی برجسته کرد و به ما یادآور شد که تاریخ‌نویسانِ ایرانی نتوانسته و یا نخواسته‌اند اهمیت این حرکتِ تاریخ‌ساز را تشخیص و تمیز دهند. او در هم‌سنجی بین نقش تبریز و بختیاری‌ها با مجاهدینِ کمیته‌ی ستّار از گیلان، در مبارزه با استبداد صغیر نوشت: «‌ با حرکت انقلابی گیلان، انقلاب نه تنها نیرو گرفت،[ بلکه] جهش تازه ای پیدا کرد با هدفی تازه: برانداختن دولت محمد علی شاه. می‌دانیم که [در آستانه‌ی فتح تهران] تبریز موضع دفاعی به‌خود گرفته بود، چه رسد به این‌که در فکرِ گرفتنِ پایتخت باشد یا عزلِ محمدعلی‌شاه را بخواهد. این کار را «انقلابیان گیلان» از عهده برآمدند. حتی چنان‌که خواهیم دید انجمن ایالتی تبریز برآن شد که ملّیون [گیلان] را از حرکت به‌سوی تهران باز دارد. اما فرماندهان حقیقی اردوی ملّی (نه سپهدار تنکابنی) آن رأی را طرد کردند. نکته‌ی با معنی دیگر این‌که، مشارکتِ اردوی بختیاریان در فتح پایتخت، [ تنها] عکس‌العملی بود در برابر پیشروی مجاهدان گیلان، ورنه بختیاریان، نخست قصد آمدن به تهران را نداشتند، بلکه در پی این بودند که فرمانروایی خود را در منطقه‌ی اصفهان به دولت مرکزی تحمیل گردانند. به‌عبارت دیگر سیاست حرکت انقلابی را مجاهدان گیلانی تعیین کردند (حقیقتی که تاریخ‌نویسان مشروطیت به روشنی تمیز نداده‌ا‌ند)» (آدمیت، ۱۳۵۴: ۱۳۲ – ۱۳۳ تاکید از ماست).

لازم است یادآوری شود که مجاهدین بختیاری در ۹ دی ماه ۱۲۸۷ خورشیدی اصفهان را به تصرف خود درآوردند، اما نشانه ای برای حمله به دژ استبداد محمد علی شاهی از خود نشان ندادند. مجاهدان بختیاری تنها چهار ماه بعد یعنی پس از تصرف قزوین توسط مجاهدین مشروطه ی گیلانی با پی گیری مجاهدین گیلانی، توافق کردند که با مجاهدین مشروطه ی گیلانی در حمله به تهران همراهی و مشارکت کنند.

مجاهدین مشروطه ی تبریز نیز با همه ی جان فشانی های تاریخی و برافروختن نخستین شعله های مقاومت در برابر استبداد، در آستانه ی حمله ی مجاهدین مشروطه ی گیلانی به قزوین و یک هفته قبل از تصرف آن، در یک بزنگاه تاریخی که ما آن را گرفتار شدن در «دامِ عاملِ ناهشیارِ تاریخ» نامیده ایم، با ورود ارتش روسیه ی تزاری نتوانستند نقش تاریخی خود را تکمیل کنند و در نتیجه با اکراه و اجبار خود را تسلیم اشغالگران شهرکردند. مجاهدین مشروطه ی گیلانی اما توانستند راهی را که مجاهدین مشروطه ی تبریز شروع کرده بودند با کمیته ی موسوم به «کمیته ی ستار» پی گیرند. تقریبا همه ی نویسندگان تاریخ مشروطه ی ایران، نخواسته و یا نتوانسته اند این کارِ برجسته ی مجاهدین مشروطه ی گیلان را در سقوط استبداد آن گونه که در خورِ شان آنان بوده یا به قول آدمیت «حقیقتی که تاریخ‌نویسان مشروطیت به روشنی تمیز نداده‌ اند»، بازگویند.

در میان نویسندگان تاریخ مشروطه اما فریدون آدمیت یگانه است. او چنان که در بالا بخشی از دیدگاهش آمد تاکید می کند که در برانداختن استبداد صغیر، مجاهدین مشروطه ی گیلانی چه اندازه مصمم و با عزم راسخ عمل می کردند. یادآوری کنیم که بعد از به دست گرفتن قدرت در گیلان و برانداختن استبداد محمد علی شاهی توسط مشروطه خواهان گیلانی توسط کمیته ی ستار در ۱۹ بهمن ۱۲۸۷ خورشیدی( یعنی حدود ۴۰ روز بعد از تصرف اصفهان توسط بختیاری ها)، آنان بلافاصله از اوایل اسفند با تشکیل ده دسته ی نظامی مجاهد، رهسپار قزوین و سپس تهران شدند. این تعجیل در برانداختن استبداد مطلقه ی صغیر در تهران نشان می داد که آنان به هیچ وجه یک تشکّلِ محلی در جهت منافع محدود نبودند بلکه آرمان ملی داشتند و رهایی ملت را از استبداد پی می گرفتند و به همین دلیل دسته های نظامی آنان که رهسپار پایتخت یعنی دژ استبداد بود، « اردوی ملی» نامیده می شد. اردویی که سرکوب شدگان مشروطه در تهران و زیرِ یوغِ استبداد صغیر برای رسیدنِ آن ها به پایتخت لحظه شماری می کردند.

 

ویژگی سلسه جنبانان انقلاب مشروطه در گیلان
زود بگوییم که فریدون آدمیت تفکیک معنی داری از نظر مشخصه هایی که ما برای رهبران مرحله ی نخست و دوم و جنبش مشروطه قائل هستیم، قائل نیست و یا دست کم آن را به زبانِ مفهومی ما عرضه نمی کند. او فقط از حرکت انقلابی در گیلان سخن می گوید که برای آن برجستگی زمانی مشخص با تشخص ویژه نیز قایل نیست. ولی ما از محتوای بحث آدمیت متوجه می شویم که او دارد از سلسله جنبانان انقلاب مشروطه در دوره ی دوم مشروطه یعنی بعد از کودتای محمد علی شاه – لیاخوف در گیلان با زبان خاصی سخن می گوید که ترکیبی از انقلابیون جوان و جسورِ محلی و انقلابیون قفقازی تشکیل شده بود که به باور ما با رهبران مرحله ی نخستِ انقلاب مشروطه در ایران تفاوت ماهوی بسیار داشتند. زیرا این رهبران همه جوان، جسور، سکولار و از ویژگی انقلابی به مفهوم مدرن آن برخوردار بودند که در رهبران مرحله ی نخستِ مشروطه کمتر دیده می شد. اما آدمیت بدون تاکید براین که، دوره ی دوم انقلاب مشروطه واجد ویژگی های مشخصی به ویژه در رهبری آن که این زمان در جنبش انقلابی پیدا شده بود ( که در نظریه ی ما به آن تاکید می شود)، تمام داده های لازم را برای پیش فرض ما که آن را با عنوان «مشروطه ی گیلانی» از مشروطه ی به اصطلاح ایرانی که آجودانی ارائه می کند، به دست می دهد.
او می نویسد: « بدون این که به تفصیل بپردازیم، بگوییم که سلسله جنبانان جنبش[ مشروطه ی] گیلان، میرزا کریم خان رشتی[۵] و برادرش سردار محیی معزالسلطان بودند. آن دو با سران سوسیال دموکرات قفقاز در بادکوبه ملاقات سری کردند[۶]. یاری آنان را خواستند. واسطۀ [این] مذاکرات، آقا محمد وکیل التجار از نمایندگان مجلس اول[از رشت] بود[۷]. سپس میرزا کریم خان به تفلیس رفت و با روسای سوسیال دموکرات گرجستان نیز کنکاش نمود. نقشۀ منظم انقلابی ریخته شد. دسته های مجاهدین از همۀ عناصر سوسیال دموکرات، مسلمان، گرجی و ارمنی به رشت رسیدند. دو تن از نخبگان سوسیال دموکرات هم آمدند. «محمد امین رسول زاده» از بادکوبه و «سرگو اورژونیکدزه» از تفلیس. رسول زاده را می شناسیم. سرگو ( که در گیلان به همین اسم خوانده می شد) مرد انقلابی گرجی از همکاران لنین بود و پس از انقلاب اکتبر وزیر صنایع سنگین شد. به علاوه «یفرم دروشاگیست» انقلابی هم آمد. او [به گفته ی سالار فاتح] مجسمه ای از آهن بود»( آدمیت، همان : ۱۳۳ – ۱۳۴)

نکته ای که باید به نظر فریدون آدمیت بیفزاییم این است که ارتباط « سرگو اورژونیکدزه» را نباید در این زمان با تشکیلات جناح بلشویکی حزب سوسیال دموکرات روسیه که لنین آن را از جناح منشویکی( میانه ی روی) این حزب در ماه اوت سال ۱۹۰۳(مرداد ۱۲۸۲) منفک کرد و بعدا تشخص ویژه ی سیاسی در روسیه با مواضع انقلابی مشخص پیدا کرد، یکی بدانیم. در این زمان هنوز بلشویک بودن آن تشخص ویژه و انقلابی که بعدها به ویژه با تزهای آوریل ۱۹۱۷ لنین پیدا کرد، نداشت و همین امر سبب نزدیکی دو جناح منشویک و بلشویک در این زمان بود. روایت آدمیت به نظر می رسد که این نکته را چندان در نظر نمی گیرد و اورژونیکدزه را همان بلشویک بعد از آوریل ۱۹۱۷ در نظر دارد. این را می توانیم از گفته ی آدمیت در مورد « محمد امین رسول زاده» نیز دریافت که او را نیز همانند اورژونیکدزه، بدون تاملی عضو حزب سوسیال دموکرات روسیه به حساب آورده و از نظر تشکیلاتی یکی دانسته است. در حالیکه می دانیم که رسول زاده ضمن آن که این زمان عضو حزب سوسیال دموکرات روسیه بود اما به جناح منشویک آن تعلق داشت و بعد از آمدن به رشت و همگامی و همراهی با کمیته ی ستار در براندازی استبداد صغیر، بعد از فتح تهران در تابستان ۱۲۸۸ خورشیدی در ایران ماند و با همکاری سلیمان میرزا اسکندری، سید محمد رضا مساوات و سید حسن تقی زاده و برخی دیگر « حزب دموکرات ایران» را پایه گذاری کردند که حسین خان کسمایی از رهبران برجسته ی کمیته ی ستار که مجاهدین مشروطه ی گیلانی را برای حمله به تهران رهبری می کرد نیز از اعضای برجسته ی آن بود.
رسول زاده روزنامه نگار حرفه ای و مبارز بود. او در حزب دموکرات ایران مدیریت روزنامه ی « ایران نو» ارگان مرکزی حزب دموکرات ایران را به عهده داشت که از روزنامه های جدی این زمان در ایران محسوب می شد که در تهران انتشار می یافت[۸]

پیداست که رهبران اصلی مشروطه ی گیلانی در کمیته ی ستار یعنی کریم خان رشتی، سردار محیی و حسین خان کسمایی هیچ شباهتی با رهبران مورد نظر آجودانی در مرحله ی نخست مشروطه ندارد که آنان را با گفته ها و نوشته هایشان به تقلیل دادن مفاهیم سکولار مشروطه متهم می کند.

 

توصیف ویژگی های منحصر به فرد مجاهدین گیلانی در فتح تهران
فریدون آدمیت در نگاه به پروسه ی فتح تهران و برانداختن استبداد صغیر، نگاه ویژه ای به مجاهدین جوان، جسور و انقلابی گیلانی دارد که در هیچ کدام از نوشته های تاریخ مشروطه همان طورکه او نیز اشاره و تاکید می کند، دست کم تا این اندازه برجسته نیست. او با هوشمندی، تمامِ جوانبِ این رخداد بزرگ تاریخی را که نقطه ی پایانی بر استبداد صغیر گذاشت را دیده و این حرکت تاریخی را در اراده ی پولادین مجاهدین مشروطه ی گیلانی که آنان را در اینجا با عنوان های گوناگون « اردوی انقلابی گیلان»، « ملیون» و « جبهۀ مجاهدین گیلان » تشخص می بخشد، برجسته کرده است. چنان برجستگی که خواننده تصور می کند که اگرآنان نبودند این رخداد بزرگ به آن شکلِ انقلابی در ایران آن زمان انجام نمی شد: «اردوی انقلابی گیلان به سوی پایتخت روان شد. هر کس با روزی ده شاهی خوراک، خود را سیر می کرد. همزمان [با] فتحِ قزوین، از طرف محمد علی شاه [برای بازداشتن مجاهدین گیلان از حمله به تهران] دستخط اعادۀ مشروطیت صادر گردید(۱۴ ربیع الثانی ۱۳۲۷)[۹].
حالا این فکر از انجمن ایالتی تبریز تلقین می گردید که ملیون [اردوی مجاهدین گیلانی که قزوین را به تصرف خود درآورده و قصد حمله به تهران داشتند] از حرکت به سوی تهران منصرف گردند[!].[۱۰] سپهدار[تنکابنی در اردوی مجاهدین گیلانی] نیز مایل به آن[ فکر انجمن ایالتی تبریز] بود. اما فرماندهان اردو[ مجاهدین جوان گیلانی] نظر انجمن تبریز را رد کردند و فتح تهران و خلع محمد علی شاه را خواستند. در واقع جبهۀ مجاهدین گیلان ماهیت انقلابی داشت و به تهران که رسیدند، سردار محیی و یفرم در صدد برآمدند که با گروه ۵۰۰ نفری مجهز به بمب و موزر، شبانگاه به سلطنت آباد [ مقر محمد علی شاه] حمله برند. اما محمد علی شاه زودتر در سفارت روس تحصن گرفت(۲۷ جمادی الثانی ۱۳۲۷)[ و] جان به سلامت برد»( آدمیت، همان: ۱۳۵)

 

یونیک و یگانه بودن اقدام مجاهدین مشروطۀ گیلانی
چنان که تا کنون دیدیم، تصویر سازی فریدون آدمیت از مشروطه ی گیلانی به ویژه در مرحله ی دوم مشروطه یعنی پس از کودتای محمد علی شاه – لیاخوف، تصویری نجات دهنده ی انقلاب مشروطه و عامل اصلی فروپاشی استبداد صغیری است که با تمام قدرت بازگشته بود تا همه ی جان فشانی های مبارزان در راه برقراری مشروطه و مجلس و قانون را نابود کند. آدمیت هر چند به اجمال و ایجاز در این باره سخن گفته اما تمامِ سخن را در همان چند صفحه ی کتابش گفته است.
در تصویر سازی او از مجاهدین مشروطه ی گیلانی و ارتباط وثیقی که آنان با مجاهدین و مبارزین قفقازی داشتند و الهام و امدادی که از آنان می گرفتند، همه چیز بیان شده اِلا این که او به جنبش مشروطه در گیلان تشخصِ نامیِ ویژه ای اعطاء نکرده است. همان که ما آن را با ویژگی های معین، « مشروطه ی گیلانی» گفته ایم و آن را از « مشروطه ی ایرانی» منفک و متمایز کرده ایم. توضیح آن که از نظر ما مشروطه ی گیلانی در میان مبارزات مشروطه در مرحله ی دوم که در تبریز و گیلان و اصفهان( با محوریت مجاهدین بختیاری ) به عنوان تنها کانون های مقاومت علیه استبداد صغیر محسوب می شدند، یونیک و یگانه بود.
یگانه بود زیرا تبریز با وجود آن که اولین جرقه های مقاومت علیه استبداد صغیر را برافروخت و آن را به شعله ای فروزان تبدیل کرد اما درآستانه ی پیروزی و سقوط استبداد در شرایط دشواری قرار گرفت که من آن را در جایی با عبارت «تبریزِ قهرمان در دامِ عاملِ ناهشیار تاریخ» توصیف کرده ام( ناصر عظیمی ۱۳۹۶: ۴۲۱). دامی که در اثر اشغال تبریز توسط ارتش روسیه تزاری در ۹ اردیبهشت ۱۲۸۸ خورشیدی یعنی یک هفته قبل از تصرف قزوین توسط مجاهدین مشروطه ی گیلانی، فراهم شد و رهبران مبارز مشروطه ی این کانون اصلی مقاومت مشروطه خواهی به دلیل آن که جانشان توسط اشغال گران تهدید می شد به شهنبدری( سفارت) عثمانی در تبریز پناه بردند و از این تاریخ تقریبا هیچ فرصتی برای نقش آفرینی در سقوط استبداد صغیر پیدا نکردند. از شجاعت و بی باکی مجاهدین بختیاری نیز در محاصره و حمله به دژ استبداد در تهران در تیرماه ۱۲۸۸ خورشیدی همراه با مجاهدین مشروطه ی گیلانی همه گونه توصیف های قهرمانانه شده اما همان گونه که آدمیت تاکید کرده است آنان به دلایل گوناگون از جمله نداشتن رهبری[۱۱] ( پس از تصرف اصفهان در ۹ دی ماه ۱۲۸۷ خورشیدی) ، قصدی برای حمله به دژ استبداد محمد علی شاهی و برانداختن آن نداشتند و این تنها مجاهدین مشروطه ی گیلان بودندکه بعد از به دست گرفتن قدرت در گیلان در ۱۹ بهمن ۱۲۸۷ خورشید، بدون تامل و تاخیراز همان اوایل اسفند ۱۲۸۷ خورشیدی رهسپار تهران شدند و تا آخر با استواریِ قدم به پیش تاختند و انجمن ایالتی تبریز را برای رفتن به تهران با تلگراف های متعدد و توضیح مفصل مجاب کردند و مجاهدین بختیاری را نیز با دعوتشان به همراهی با خود همراه نمودند تا آن که استبداد صغیر را از اریکه ی قدرت به زیر کشیدند. از این منظر مشروطه ی گیلانی با نگاه ویژه ی خود ( که ما آن را الهام گرفته از مبارزات و تجارب و اندیشه های همرزمانشان در قفقاز) مستوجب تشخص ویژه با عنوان « مشروطه ی گیلانی » می شناسیم.

پانوشت ها:

_______________________
[۱] میرزا علی‌آقا تبریزی مشهور به ثقهالاسلام شهید تبریزی از مبارزان مشروطه بود که در ۹ دی ماه ۱۲۹۰ خورشیدی و پس از ماجرای اولتیماتوم روسیه به ایران و اشغال تبریز توسط ارتش این کشور، دستگیر و همراه هفت تن دیگر از مبارزان به دار آویخته شد. دقیقن همین رخداد در ماه بعد یعنی در بهمن ماه ۱۲۹۰ در رشت و انزلی اتفاق افتاد و هفت تن از مبارزان مشروطه و ضد ارتش اشغال گر روسیه در گیلان نیز توسط روس ها به دار آویخته شدند.[۲] حتا فردی چون کوچک خان نیز پس از بازگشت از تفلیس به رشت و پذیرفتن عضویت «کمیته ی ستار»، دیگر آن مشروطه خواه مرحله ی نخست نبود. ( نگاه کنید: ناصر عظیمی ۱۳۹۹، فصل دوم)[۳] این تحول را به گونه ای دیگر بعدا در جنبش و انقلاب جنگل نیز می توان دید. جنبش و انقلاب جنگل نیز در فرایند تحولی خود، به فرادستی نیروهای اجتماعی رادیکال تر از تابستان ۱۲۹۷ خورشیدی به بعد دست یافت که با نیروهای اجتماعی آغاز جنبش تفاوت ماهوی بسیار داشت( نگاه کنید، عظیمی۱۳۹۹: ۱۱۰ – ۱۳۰)[۴] به نظر می رسد که تبریز نیز در مرحله ی دوم مشروطه چنین ویژگی داشت. با این حال باید تاکید شود که با وجود این تنوع و جدانگری فکری در جنبش مشروطه در نقاط مختلف و از جمله در گیلان و تبریز، در این دوره در هیچکدام از این جنبش های محلیِ مشروطه خواهی نمی توان حتا رگه هایی از جداسری جغرافیایی و گریز از مرکز ملاحظه کرد. به نظر می رسد این گرایش ها تنها بعد از پیروزی انقلاب اکتبر و ورود تئوری بلشویکی از دروازه ی انقلاب جنگل به ایران در سال۱۲۹۹ خورشیدی و به ویژه با ارجاع به دیدگاه لنینی در جزوه ی معروف « حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» است که در ایران رواج یافت. (نگاه کنید به بابک امیر خسروی۱۳۹۱)[۵] فریدون آدمیت در باره ی میرزا کریم خان رشتی تاکید می کند که :«راجع به فعالیت های سیاسی میرزا کریم خان در دورۀ تاریخی دیگر، اینجا کاری نداریم. بر او ایرادهای اصولی وارد می دانند » ( همان: ۱۳۳)[۶] آدمیت از نقش حسین خان کسمایی چیزی نمی گوید در حالیکه او به یک اعتبار رهبر ایدئوژیک این حرکت محسوب می شد. کسی که زبان فرانسه و روسی می دانست و با انقلاب کبیر فرانسه به خوبی آشنا بود. بعد از فرار مشروطه خواهان گیلانی به تفلیس او نیز به تفلیس رفت و در آن جا با اعضای کمیته ی ستار در برنامه ی ریزی حمله به سردار افخم از رهبران اصلی بود.[۷] آقا محمد وکیل التجار پدرِکریم کشاورز و فریدون کشاورز بود.[۸] آدمیت می نویسد که رسول زاده « در ۱۳۲۶ قمری(۱۹۰۸) از جانب حزب سوسیال دموکرات قفقاز به رشت آمد و در نهضت انقلابی گیلان مشارکت داشت. با مجاهدین روانۀ تهران شد و یکی از موسسان فرقۀ دموکرات ایران بود. (آدمیت : همان: ۹۷). رسول زاده بعد از بازگشت به باکو در آن جا در سال ۱۹۱۱ ( ۱۲۹۰ خورشیدی)، « حزب مساوات» را بنیانگذاری کرد که دیدگاهی نزدیک به منشویک های روسی داشت و سپس در تاسیس جمهوری دموکراتیک آذربایجان نقش اصلی ایفاء کرد که در سال ۱۹۲۰ توسط بلشویک ها سرنگون شد.[۹] برابر ۱۵ اردیبهشت ۱۲۸۸ خورشیدی . در واقع همان روز تصرف قزوین این اعلامیه توسط محمد علی شاه صادر شد تا مجاهدین را از حمله به تهران باز دارد.[۱۰] تقی‌زاده به‌عنوان یکی از مشروطه‌خواهانِ بنامِ آن‌زمان و کسی که نزد مجاهدین گیلان دارای نفوذ بسیار بود و این زمان عضو انجمن ایالتی تبریز و از رهبران مقاومتِ شهر تبریز محسوب می شد، پس از اشغال تبریز توسط روس ها و تسلیم شهر، ادعا می‌کرد که اگر مجاهدین گیلانی به تهران حمله کنند، روسیه ممکن است قزوین و تهران را نیز همانند تبریز اشغال کند. کسروی می‌گوید که تقی‌زاده برای امر وطن‌پرستانه، چنین نظری نداشته است بلکه چون خود در این امر، یعنی حرکت مجاهدین گیلانی به‌سوی تهران دخالت نداشته و نمی‌توانست داشته باشد، تلاش کرده از آن جلوگیری کند: «‌آقایان تقی‌زاده و مساوات و همدستان ایشان، اینان از بسیار پیش نامبرداریِ مجاهدان را برنتافته، همیشه می‌کوشیدند جانفشانی‌های آنان را خوار و بی‌ارج نمایند و از نام و آوازه‌شان بکاهند و این هنگام کوشش بیشتر نموده، می‌خواستند نگذارند، شورش هم‌چنان پیش رفته و آخرین فیروزی به‌نام مجاهدان و جانبازان در آید و بسیار بهتر می‌شمردند که با گفتگو و دست اندرکاری خودِ ایشان به‌پایان برسد و آخرین نتیجه از ایشان باشد. این‌ها چیزهای‌ست که رفتار‌های دیرترشان نیز آن را بی‌گمان می‌گرداند» (کسروی، ۱۳۸۷: ۳۰ ، همچنین نگاه کنید ناصر عظیمی ۱۳۹۶: ۴۱۶-۴۳۰)

[۱۲] سردار اسعد بختیاری رهبر جوان و مشروطه خواه بختیاری که در واقع تنها کسی بود که در میان بختیاری ها از تمایلات برجسته ی ملی و وطنی و مشروطه خواهی مدرن برخوردار بود (و نه به قول آدمیت خواست های محلی)؛ این زمان در اروپا بود و آمدنش به اصفهان و به دست گرفتن رهبری مجاهدین بختیاری و همگامی با مجاهدی مشروطه ی گیلانی در حمله به تهران تا خرداد ۱۲۸۸ خورشیدی یعنی بعد از تصرف قزوین توسط اردوی ملی گیلانی به تعویق افتاد.

منابع:
۱. آجودانی، ماشاء الله(۱۳۸۳)، مشروطه ی ایرانی، انتشارات اختران
۲. آدمیت، فریدون( ۱۳۵۴)، فکر دموکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران، چاپ اول، انتشارات پیام
۳. امیرخسروی، بابک(۱۳۹۱)، مبحث ملی و بررسی اجمالی آن در ایران،
۴. تبریزی، ثقه الاسلام(۲۵۳۵)، مجموعه آثار قلمی شادروان ثقه الاسلام شهید تبریزی، به کوشش نصرت الله فتحی، سلسله انتشارات انجمن آثار ملی ایران
۵. عظیمی ، ناصر(۱۳۹۶)، تاریخ گیلان( از ورود شاه عباس اول به گیلان تا پایان انقلاب جنگل)، نشر فرهنگ ایلیا
۶. عظیمی، ناصر(۱۳۹۹)، جنبشی که به انقلاب تبدیل شد( از مبارزه بر علیه اشغالگران تا تاسیس جمهوری در گیلان)، سپیدرود
۷. کسروی، احمد( ۱۳۸۷)، تاریخ هیجده سالۀ آذربایجان؛ بازمانده های تاریخ مشروطه، امیرکبیر
۸. مارکس، کارل( ۱۳۵۳)، هیجدهم برومر لویی بناپارت، ترجمه ی محمد پور هرمزان، بی جا
به نقل از تلگرام مورّخان

آن‌که تاریخ می‌داند و آن‌که نمی‌داند،دکتر جواد طباطبایی

اکتبر 23rd, 2021

کمتر کشوری در جهان متمدن وجود دارد که کارگزاران بلندپایۀ آن به اندازۀ فرمانروایان ایران از تاریخ کشور خود بیگانه و از آن نفور باشند. البته، این تنها یکی از فضیلت‌های ملّی ماست و انحصار به فرمانروایان نیز ندارد. در این کشور، دیواری کوتاه‌تر از تاریخ ایران وجود ندارد، اما آن‌چه در این مسابقۀ رمی جَمَرات به دیوار کوتاه ایران مغفول می‌ماند این است که «در زمانه‌ای که سنگ فتنه از آسمان بر سر این کشور و مردم آن می‌بارد»، آن ریزه‌سنگ‌ها به تخته‌سنگ‌هایی تبدیل می‌شوند و بر سر همین کشور و مردم آن فرومی‌ریزند. شیطانی که ما گمان می‌کنیم به سوی او سنگ پرتاب می‌کنیم اندکی بیشتر از ما تاریخ می‌داند و چون تاریخ می‌داند در بیشتر جبهه‌ها بر ما چیره می‌شود. این‌که امروزه، به گفتۀ مسئولان، اسرائیل در مرزهای کشور جولان می‌دهد، و این‌که تا محاصرۀ ایران کامل نشد کسی از مسئولان نفهمید که چه اتفاقی دارد می‌افتد، به معنای این است که استکبار جهانی تاریخ ایران را می‌داند و مسئولان ایرانی نمی‌دانند. من دو سال پیش در نوشته‌ای با عنوان «دولت، ملّت و حکومت قانون» هشدار داده بودم که محاصرۀ ایران در حال کامل شدن است، اما گوش‌ها به گفته‌های امام جمعه‌هایی حساس بود که گمان میکردند جمهوری باکو «پارۀ تن اسلام» است و باید از آن دفاع کرد. کسی که اندکی از تاریخ و سیاست می‌دانست می‌توانست بداند که دیری است تا گرگ‌های تورکستانی‌ها دندان برای پاره کردن ایران تیز کرده‌اند و با سیاستِ «ان شاء اﷲ گربه استِ» فرمانروایان نمی‌توان چنین بحرانی را مدیریت کرد. این‌که امروز آن گرگ‌ها در مرزهای ایران جا خوش کرده‌اند، و بعید است که اندک تهدیدهای توخالی مسئولانی که برخی از آن‌ها درست نمی‌دانند چه می‌گویند اثری بر آن‌ها بگذارد، جز این نیست که آنان رایزنانی دارند که تاریخ و سیاست می‌دانند، در حالی‌که دپیلمات سابق و معاون وزارت امور خارجه و دبیر کنونی شورای «راهبردی»(کذا فی الاصل!) روابط خارجی، عراقچی، همان است که ضمن توصیه به همزیستی مسالمت‌آمیز به دو دولت ارمنستان و جمهوری باکو گفته بود که «از هر دو کشور شهروندانی در ایران زندگی می‌کنند»! این درجه از سیاست نفهمی را می‌توان با مرتبه‌ای از تاریخ و سیاست دانی مقایسه کرد که دولت اسرائیل و برخی از دولت‌های غربی و حتیٰ شرقی پیوسته از آن برخوردار بوده‌اند. اینک دلیل این‌که در جای دیگری گفته بودم همه جا دانشگاه ملّی است، در ایران نه! در جای دیگری باید توضیح دهم که همین اصطلاح «راهبردی» را دانشگاهیانی که هیچ تصوری از استراتژی نداشتند ــ یعنی اهل ادب فرهنگستان نشین ــ به دولت و ملّت قالب کرده‌اند. گویا آقایان گمان می‌کرده‌اند که استراتژی علم راه بردن است که بدیهی است هیچ معنایی ندارد! در هیچ یک از زبان‌هایی که دارای سابقۀ فرهنگی هستند، حتی در عربی، که سخنگویان آن با «العقل العربی» خود اندکی بیشتر ما این چیزها را می‌فهمند، استراتژی را ترجمه نکرده‌اند آن هم این اندازه بی‌معنا.

باری، اندکی بیشتر از بیست سال پیش، در ۱۹۹۹، یکی از برجسته‌ترین اسلام‌شناسان زندۀ زمان، برنارد لویس انگلیسی، در یک سخنرانی در مرکز موشه دایان در دانشگاه تل آویو دربارۀ جایگاه ایران گفته بود : «در دوهزار سال گذشته هیچ کشورگشا، یا نیروی خارجی، نتوانسته‌ است بر زبان و فرهنگ ایرانی اثرات بنیادی بگذارد، که این یکی از نشانه‌های فرهنگ برتر است و فرهنگ برتر همیشه بر فروتر چیرگی یافته‌است». آن مرحوم این را گفته بود که به مسئولان اسرائیلی و غربی بفهماند که اگر بخواهند ایران را بر سر جایش بنشانند باید آن را به ایرانستان تبدیل کنند. این همان برنامه‌ای است که از سه دهه پیش در دستور کار نهادهای امنیتی و سیاست خارجی کشورهایی قرار گرفته است که از تبدیل ایران به ایرانستان سود می‌برند که تورکستان بزرگ در رأس آن قرار دارد.

این‌که ایران نیز مانند همۀ کشورهای دیگر دشمنانی مانند برنارد لویس دارد امری طبیعی است، اما این‌که همان دشمنان سخنگویانی نیز در داخل نهادهای حکومتی یک کشور داشته باشد از خلاف‌آمد عادت‌های سیاست جهانی است. یک نمونۀ اخیر و عبرت‌انگیز از بازپخش سخنان بیگانگان در داخل بیانات سردار نقدی است که گفته است : «سلسلۀ پلید هخامنشی، که بزرگ‌ترین کشتارها و خیانت‌ها را کرد، بعد از افول قدرت، کشور را دو دستی تقدیم یونان کرد. از سوی دیگر، ساسانیان هم بعد از افول قدرت کشور را به مغول‌ها تقدیم کردند.» او این نکته را نیز افزوده است که «تاریخ‌نویسان مزدور، که به سرویس‌های جاسوسی وابسته هستند، تلاش می‌کنند تاریخ کشور ما را تحریف کنند‌‌. تاریخ هشت هزار سالۀ ما را به دو هزار و پانصد سال کاهش داده‌اند.» بدیهی است که تاریخ‌نویسان مزدور کاری بسیار بدی کرده‌اند، اما اگر تاریخ دو هزار پانصد ساله تاریخ خیانت و جنایت است چه ضرورتی دارد که تاریخ آن جنایت‌ها و خیانت‌ها را به هشت هزار سال برسانیم و بیشتر عِرض خود ببریم؟ یکی از دلایل این‌که در دو دهۀ گذشته کشور چنین فجیع در محاصرۀ تورکی‌ـ عربی درآمده از تاریخ‌ندانی مسئولان است و این‌که به واقع اینان نمی‌دانند در کجا فرمان می‌رانند!

چنان‌که در جای دیگری گفته‌ام، چهار دهه پس از انقلاب فرهنگی، دانشگاه مادر، در تاریخ‌نویسی ملّی به جایی رسیده است که بنجل‌های فعال سیاسی توده‌ای نیویورکی را با ترجمه‌ای بد به دانشجویان تحمیل می‌کند و لابُدّ اعضای انقلاب فرهنگی، که حتیٰ برای الگوی مصرف آب آفتابه نیز نظری دارند، از نظارتی که بر همۀ ریزه‌کاری‌های دانشگاه دارند، به خود می‌بالند. ایران تنها کشور دارای تاریخ است که بخش عمده‌ای از تاریخ دانشگاهی آن در «کشورهای متخاصم» و به قلم فعالان سیاسی نوشته می‌شود. البته، اگر این تاریخ‌دانی دشمنان ایران و تاریخ‌ندانی مسئولان و استادان تالی‌های فاسد بسیاری نمی‌داشت می‌شد از کنار آن گذشت، اما این تاریخ‌ندانی و آن تاریخ‌دانی، در جایی، در اوضاع و احوال پرمخاطرۀ دهه‌های اخیر، به تهدیدی برای وحدت ملّی و سرزمینی تبدیل شده است. در شرایط عادی، اهمیتی ندارد که یک فعال سیاسی توده‌ای برای ایران تاریخ بنویسد و دانشگاه آن را به دانشجو تحمیل کند؛ مهم این است که دانشگاه، و استادان آن، با این ترجمه‌ها و تحمیل آن به دانشجویان، برهان قاطعی بر شکست انقلاب فرهنگی و عدم موفقیت خود به دست می‌دهند.

من هیچ کشور دیگری را که تاریخ‌نویسی در آن سابقه‌ای دست‌کم هزار ساله داشته باشد نمی‌شناسم که دانشگاه‌های آن نتوانند تاریخ‌ کشور خود را بنویسند. شمار تاریخ‌هایی که در کشورهایی مانند ایالات متحده و همۀ اروپای باختری از نویسندگان و زبان‌های بیگانه دربارۀ تاریخ آن کشورها ترجمه شده‌اند از پنج در صد تولید کتاب‌های تاریخی فراتر نمی‌رود و البته همۀ این نوشته‌های تاریخی پژوهش‌های بدیعی هستند که هیچ ربطی به یاوه‌های امثال یرواند آبراهامیان و شرکا ندارد که خیانت به کشور و تاریخ آن از همۀ جای کتاب‌های آنان می‌بارد؛ خباثت ــ یا بی‌خبری ــ مترجمان نیز که جای خود دارد که به عنوان مُقلِّدان نادان آن‌چه مرجع توده‌ای «به پیمانه ریخته آنان نوشیده‌اند». تاریخ ایران، به قول محمد علی فروغی، انباشته از این «وهن‌های» به مردم آن است که «از جهل مردم و خیانت نخبگان برای کشور حاصل شده است».

منبع

  مطلب مرتبط:

نقدی بر «کودتا»ی دکتر آبراهامیان،بخش(۱):علی میرفطروس

سیستان

اکتبر 11th, 2021

 

 

ضرورت احتیاط در استفاده از اسناد تاریخی،نامۀ دکتر فریدون علا به دکتر یرواند آبراهامیان

اکتبر 6th, 2021

اشاره:

بررسی تاریخ معاصر ایران غالباً به تعصّبات سیاسی و ایدئولوژیک آغشته است و این امر خصوصاً در بارۀ دوران پُرآشوب ملّی کردن صنعت نفت   نمودِ بیشتری دارد.

دکتر یرواند آبراهامیان پژوهشگری است که با تکیه بر مکتب تاریخ نویسیِ نئومارکسیست های انگلیسی کوشیده تا به بررسی تاریخ معاصر ایران بپردازد. وی مدتی به حزب توده تعلّق خاطر داشت و این دو نکته باعث شده تا پژوهش های آبراهامیان دارای ضعف های سیاسی-ایدئولوژیک باشد.در مقالات نقدی بر «کودتا»ی دکتر آبراهامیان و آبراهامیان؛ سرگردان میان دو انقلاب به بخشی از این ضعف ها اشاره شده است.

متن زیر  ترجمۀ نامۀ دکتر فریدون علا (فرزند دولتمرد معروف؛حسین علا) به دکتر آبراهامیان است.مضمون این نامه تأکید بر نکاتی در بارۀ زندگی سیاسی حسین علا است که در کتاب دکتر آبراهامیان مورد غفلت  قرار گرفته است.

حسین علا در سال 1919 از همراهان و همکاران محمدعلی فروغی برای استیفای حقوق ایران در کنفرانس پاریس بود و عجیب اینکه در آن شرایط حسّاس تاریخی دکتر محمّد مصدّق که در سوئیس زندگی می کرد، نخواست یا نتوانست با هیأت همراهِ فروغی در پاریس همکاری یا مساعدت کند[1].

 

در سراسر دوران پهلوی ها حسین علا از دولتمردان برجستۀ آن عصر بود. سخنرانی قاطع و دلیرانۀ علا در شورای امنیّت سازمان ملل در سال 1325 باعث خروج قطعی ارتش شوروی از آذربایجان ایران و سقوط فرقۀ دموکرات شد.

نامۀ دکتر فریدون علا به دکتر آبراهامیان به ضعفی اشاره دارد که در تحقیقات بسیاری از پژوهشگران  حاکم است؛ و آن،اهمیّت دادن به برخی اسناد به عنوان «وحی مُنزل»است.نمونه ای از این اسناد که مورد استناد دکتر آبراهامیان قرار گرفته،سندی است از سازمان سیا که طی آن،خلیل ملکی متهم به گرفتن پول از سازمان سیا شده است!در حالیکه انصاف این بود که با توجه به کارنامۀ سیاسی و زندگی پُرفقر و فاقۀ ملکی، در استناد به این «سند»  تاّمل بیشتری می شد.به عبارت دیگر،احتیاط در استفاده از اسناد تاریخی برای یک پژوهشگرِ بی طرف  ضروری است.

   دکتر فریدون علا  ابتدا در دانشگاه های معتبر آمریکا  رشتۀ تاریخ خواند و سپس، تحصیلات تخصّصی خود را  در خون شناسی  به پایان برد.او بنیانگذار« مرکز ملّی انتقال خون ایران» است و در این جایگاه  برای ارتقای علمی این مرکزِ حیاتی در سطح جهانی خدمات ارزنده ای نموده است.فیلم مستند تلویزیون ایران اینترنشنال روشنگر این تلاش ها و خدمات است.

***

28 ماه اوت 2021

جناب آقای پروفسور آبراهامیان

دوستان توجه مرا به قسمتی از کتاب اخیرتان «بحران نفت در ایران، از ملّی گرائی تا کودتا» جلب کرده اند بخصوص به آنجایی که علناً صداقت مرحوم پدرم حسین علاء نخست وزیر سابق ایران را در دو نوبت زیر سئوال می‌برید.

 برخلاف علوم آزمایشگاهی که با آن‌ها آشنایی دارم، تاریخ  مقوله ای پیچیده است و ارزیابی در بارۀ این یا آن شخصیّت سیاسی در طول زمان  قابل تغییر است. هر کسی می‌تواند نظری داشته باشد ولی تاریخ‌شناس باید از مطالبی که درج می‌کند اطمینان کامل داشته باشد و ضمن رعایت احتیاط در ارزیابی اسناد ،از افترا و تهمت اجتناب نماید: در صفحۀ 119 می‌خوانیم:

«در یادداشت جداگانه‌ای سازمان اطلاعات مرکزی (CIA) تذکر داده که سفیر آمریکا در تهران، آقای هنری گریدی جهت تقویت دست علا و مغلوب کردن دشمنانش، مبلغ دلاری مستقیمی را –محرمانه- به وی پرداخت کند و با توجه به کاملاً محرمانه بودنِ این معامله ، نیازی به دریافت رسید جهت پاسخگویی وجود نداشت».

به آن صورتی که شما بیان کرده‌اید برداشت خواننده این است که نخست وزیر وقت واقعاً مبلغ قابل توجهی پول به عنوان رشوه دریافت کرده است. بدیهی است که خوانندۀ عادی جهت تأیید واقعیات دسترسی به پرونده مورد نظر ندارد، [یعنی یادداشتی به تاریخ 23 آوریل 1951 از طرف معاونت برنامه‌ریزی آقای فرانک ویزنر (Frank Wisner) خطاب به معاونت CIA آلن دالس (Alen Dulles) موجود در آرشیو محرمانه CIA  که در سال 2017 به وسیلۀ وزارت خارجه آمریکا منتشر شده است] ولی با خواندن یادداشت آقای ویزنر (روابط خارجی ایالات متحده آمریکا 1952 تا 1954 ایران 1951 تا 1954- اداره تاریخ نویس، سند شماره 18، آوریل 23، 1951) توجۀ خواننده فوراً به حذف استادانۀ مطالب اصلی در رابطه با این موضوع جلب می شود: یعنی این یادداشت داخلی به طور وضوح نشان می‌دهد که پیشنهاد ویزنر هنوز به تصویب ریاست CIA و وزارت خارجه نرسیده است. به علاوه- همانطوری که در پاراگراف چهارم یادداشت آشکار است-روح  دولت ایران و علاء از پیشنهاد پرداخت این وجه کاملاً بی‌خبر بود، در این پاراگراف می‌خوانیم:

– «قبل از آنکه به استحضار علاء برسد ادارۀ هماهنگی سیاست (CIA) لازم می‌داند که کلّ مبلغ مورد تصویب قرار خواهد گرفت و قسط اول هر چه زودتر به دست آن‌ها خواهد رسید».

به علاوه، باید به این نکته توجه داشت که طرح این یادداشت فقط چهار روز قبل از سقوط کابینۀ علاء (در تاریخ 27 آوریل) بوده و در نتیجه ،اجرای طرح پیشنهادی ویزنر بلا اجرا، نامربوط و بی‌اعتبار شد.

جنابعالی  تذکر هیچکدام از این نکات بسیار اساسی را مهم ندانسته اید. این‌جا است که شیوۀ تاریخ نگاری جنابعالی در ویرایش ماهرانه و حذف انتخابی مطالب اساسی  روشن می‌شود.

در جای دیگر همین فصل کتاب (صفحه 118-119) به این نکته اشاره می‌شود که گرایش ضد مصدّقیِ مقامات آمریکایی و حتی سرچشمۀ عملیات آژاکس (Ajax) در اوایل سال 1951، قبل از آنکه دکتر مصدق رئیس دولت بشود آغاز شده بود! مدارک بی‌شمار آرشیوها این ادعا را انکار می‌کنند. مثلاً اقدامات اوریل هریمن فرستادۀ ویژۀ رئیس جمهور آمریکا به تهران  برای میانجی‌گری مسئله نفت، یا موفقیت مک گی و کریدی (Mc Gee & Grady) در تعدیل سیاست‌های شرکت نفت ایران و انگلیس و وادار کردن آن‌ها به پذیرفتن مدل آرامکو و متقاعد کردن مقامات بریتانیا که اصل ملی شدن نفت ایران را بپذیرند و بالاخره ،تقلیل بعضی برنامه‌های افراطی بریتانیا -مانند عملیات پیشنهادی باکانیر (Operation Buccaneer) که حتی شامل اشغال شهرنفت خیزِ  آبادان بود.

یادآور می‌شوم که دیپلماسی آمریکا با پشتکار و مهارت علاء بود که در شورای امنیّت سازمان ملل آذربایجان را از چنگ شوروی نجات داد.

شرح غائله آذربایجان در کتاب‌تان «ایران بین دو انقلاب» (1982) صفحات 411 و 412 و آشنایی با نوشته های اخیرتان دربارۀ دوران مصدق ناچار خواننده را به این نتیجه می‌رساند که به عنوان تاریخ شناس مشهور، بی‌طرفی و بی غرضیِ جنابعالی فدای تعصّبات ایدئولوژیک شده است.

 

با نهایت احترام

فریدون علاء

به نقل از سایت علی میرفطروس

__________________________

[1]– مصدّق در کتاب خاطرات و تألّمات(ص118) می نویسد:«در[سوئیس]بودم که قرارداد 1919 معروف به قرارداد وثوق الدوله بین ایران و انگلیس منعقد گردید که باز تصمیم گرفتم در سوئیس اقامت کنم و به کارِ تجارت پردازم.مقدارِ قلیلی هم کالا که در ایران کمیاب شده بود، خریداری[کردم] به ایران فرستادم…».

 

 

 شاه‌کُش: نگاهی به نقش نورالدین کیانوری در سوءقصد بهمن 1327 در پرتو سندی نویافته،بهمن زبردست

اکتبر 6th, 2021

 

سوءقصد به شاهان در تاریخ معاصر ایران امری معمول بوده، چنان‌که به‌تقریب از آغاز شاهی دودمان قاجار تا پایان شاهی دودمان پهلوی، شاهان یک‌درمیان مورد یک و گاه دو سوءقصد قرار گرفته‌اند. از این بابت در میان شاهان می‌توان واپسین شاه پهلوی را رکورددار دانست. تا جایی که می‌دانیم دو بار بیگانگان برای سوءقصد به او برنامه‌ریزی کردند[1] و دو بار هم توسط ایرانیان مورد سوءقصد قرار گرفت و هر بار هم به‌نحو معجزه‌آسایی جان به‌در برد تا در پایان در غربت و تنهایی و از سرطان بمیرد.

سندی که بهانۀ نوشتن این نوشته شده، قطعنامۀ کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران به تاریخ 10 اسفند 1335در‌بارۀ نخستین سوءقصد به جان شاه در پانزدهم بهمن 1327 و نقش دکتر نورالدین کیانوری در آن است که در پایان عیناً و بدون هیچ ویرایشی از روی نسخه‌ای که برای کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی فرستاده شده و حال توسط مرکز ویلسون از  بایگانی دولتی تاریخ معاصر روسیه و بایگانی دولتیِ تاریخ اجتماعی-سیاسی روسیه استخراج و منتشر شده است نقل می‌شود. اهمیت این سند از آنجا است که تنها سند رسمی تایید نقش یکی از رهبران حزب تودۀ ایران در   سوءقصد به شاه توسط کمیتۀ مرکزی این حزب است و تا جایی که من می‌دانم  نه‌تنها متن آن در هیچ کتاب یا مقالۀ پژوهشی فارسی نقل نشده، بلکه حتی به وجود چنین سندی هم در جایی اشاره‌ای نشده است.

آن روز، یعنی جمعه پانزدهم بهمن 1327، چند دقیقه‌ای به ساعت 3 بعدازظهر مانده بود که خودروی محمدرضا پهلوی، شاه 29 سالۀ ایران که با وقت‌شناسی همیشگی برای شرکت در جشن سالگرد تاسیس دانشگاه تهران، نهاد نوپای پایه‌گذاری شده توسط پدرش، به آنجا رفته بود، به رانندگی امیرصادقی از در بزرگ دانشگاه وارد و جلوی در دانشکدۀ حقوق ایستاد و شاه از آن پیاده شد.[2] او تازه از خودرو پیاده شده بود و به سوی صف هیئت ‌دولت در جلوی دانشکدۀ حقوق می‌رفت که ناگهان صدای تیری برخاست.

یکی از خبرنگاران که از بقیه جدا شده و به‌سرعت خودش را به شاه رسانده بود، با هدف گرفتن سر او پیاپی به سویش شلیک کرد. شاه با نشست و برخاست و حرکات زیگزاگ می‌خواست از برخورد تیرها جلوگیری کند. سه تا از تیرها کلاه شاه را سوراخ کرده و چهارمی از روی روی لب و گونۀ راستش گذشته و پنجمی هنگامی که او برگشته بود از پالتو و لباس او گذشته و کتفش را زخمی کرده بود. افراد گارد، ضارب را که بعدتر از روی کارت شناسایی‌اش مشخص شد ناصر فخرآرایی نام دارد، درجا کشتند و شاه که آسیب چندانی ندیده بود رهسپار بیمارستان یوسف‌آباد شد و مراسم به‌هم خورد، اما کار به همین‌جا ختم نشد و به فاصلۀ اندکی با اعلام حکومت نظامی و انتساب ضارب به حزب تودۀ ایران، این حزب از سوی دولت منحل اعلام و مراکز آن در تهران و شهرستانها اشغال شد.[3]

رویدادی که روایت ساده و خلاصه‌شده‌ای از آن گذشت، تاثیر مهمی بر تاریخ معاصر ایران گذاشت و مانند بیشتر سوءقصدهای سیاسی و بسیاری از مرگهای طبیعیِ مردان سیاسی این سرزمین، از قتل خواجه نظام‌الملک طوسی در دهم رمضان سال ۴۸۵ قمریدتا کنون، در هاله‌ای از ابهام پیچیده شده. چنان‌که نه‌تنها افراد و جریانهای سیاسیِ پشت این سوءقصد محل بحث و مناقشه هستند، بلکه حتی خود این رویداد که روزِ روشن و دربرابر چشم بسیاری از دولتمردان و خبرنگاران آن روز رخ داده هم با روایتهای کاملاً متفاوتی نقل شده است.

 ذهن بدبین ایرانی آن‌چنان به بافتن تارهای توطئه بر گرد رویدادهای سیاسی خو گرفته که شخصی مانند دکتر علی‌اکبر سیاسی، رییس وقت دانشگاه تهران که آن‌روز هم در محل حادثه حضور داشت، حتی دربارۀ برگزیدن دانشگاه تهران به‌عنوان محل سوءقصد، که کاملاً هم تصادفی بود، می‌نویسد: “این‌که چرا دانشگاه را برای این منظور انتخاب کرده بودند؟ گفته شد به این دلیل که اگر سوءقصد کاملاً موفقیت‌آمیز می‌شد، حکومت و قدرت جدید بهانه‌ای داشت که استقلال این دستگاه را از بین ببرد و آن را زیر سلطه و نظر خود درآورد. و اگر موفقیت‌آمیز نبود لااقل سبب شود که اوّلاً، پنج استاد توده‌ای، که محرک ضارب محسوب می‌شدند، از دانشگاه به‌حق اخراج گردند؛ ثانیاً، شاه نسبت به دانشگاه دل‌چرکین و بدبین شود و از توجه و عنایت به آن خودداری کند. این دو منظور عملی شدند، هم پنج استاد توده‌‌ای دانشگاه را ترک گفته متواری شدند، و هم رفتار شاه نسبت به دانشگاه و رییس آن تغییر ماهیّت داد.”[4]

از شرح روایتهای متضاد روز حادثه که خوانندگان می‌توانند در کتابهای پنج گلوله برای شاه، نوشتۀ محمود تربتی سنجابی و راز ناگشوده، نوشتۀ دکتر ماشاالله ورقا[5] شماری از آنها را بخوانند می‌گذریم و تنها به ارتباط این رویداد با جریانهای سیاسی آن روز، و به‌ویژه یکی از همان پنج استاد توده‌‌ای، یعنی دکتر نورالدین کیانوری که در آن زمان عضو هیئت‌اجراییۀ حزب تودۀ ایران و مسئول تشکیلات کلّ این حزب بود، می‌پردازیم.

پیش از هر چیز بد نیست روایت خود شاه را از عامل این سوءقصد بدانیم. به روایت او، “معلوم شد که وی با بعضی از متعصبین دینی رابطه داشته و درعین‌حال نشانه‌هائی از تماس او با حزب منحله توده بدست آمد. نکته جالب آنکه معشوقه او دختر باغبان سفارت انگلیس در تهران است.” [6] اینکه عامل اصلی سوءقصد چه کسی بود، پرسشی بود که در ذهن شاه باقی ماند، چنانکه هشت سال بعد آن را از علی امینی پرسید و هنگامی که “امینی به عنوان امری بدیهی پاسخ داد: اعلیحضرت به خوبی می‌دانند که عامل اصلی سوءقصد چه کسی بود – رزم‌آرا.” [7] تنها گفت که این دیگر از آن حرف‌هاست.

چه در همان زمان و چه بعدها، کسانی سپهبد رزم‌آرا ،که آن روز رییس ستاد ارتش بود، را در پس این سوءقصد دانستند و به مواردی مانند حضور نداشتن او در مراسم دانشگاه تهران، هرچند دلیلی هم برای حضورش در آنجا نبود، فرمان آماده‌باش به پادگانهای تهران در روز پانزدهم بهمن، که مصادف با روز بزرگداشت دکتر ارانی توسط حزب تودۀ ایران بود، و جملۀ “این که دیگر قرار نبود!” ضارب پس از شلیک سربازان به سویش، که مطلقاً درست نبود، استناد کردند. [8]

از میان عوامل متهم به نقش داشتن در این سوءقصد، عجیب‌تر از دولت بریتانیا یا سپهبد رزم‌آرا، حزب تودۀ ایران و عضو هیئت‌اجراییه و مسئول تشکیلات کلّ آن یعنی دکتر کیانوری است، چرا که مخالفت با ترور فردی، همواره یکی از تفاوتهای بنیادی میان احزاب کمونیستِ راست‌کیش با بسیاری از گروهایی مارکسیستی دیگر بوده. جدای اینکه چقدر این روایت درست باشد، داستان معروفی وجود دارد که در همۀ زندگینامه‌های لنین نقل شده و آن این است که ولادیمیر هفده ساله، هنگام اعدام برادرش الکساندر در 1887، به‌جرم برنامه‌ریزی برای سوءقصد به تزار هم‌نامش، الکساندر سوم، به خواهرش گفته بود، “نه، ما نباید این مسیر را انتخاب کنیم.”[9]

نخستین سند منتشر شدۀ ساواک، که نشان از آگاهی این سازمان از نقش کیانوری در این سوءقصد دارد سندی به تاریخ سال 1352 است،[10] پیش از این، حتی در کتاب سرهنگ زیبایی هم به نقش کیانوری اشاره‌ای نشده،[11] که نشان از بی‌خبری ساواک از این موضوع، دست‌کم تا سال 1343 است.

نخستین پژوهشی که به نقش کیانوری دراین‌باره پرداخت، نوشتۀ بیژن جزنی در زندان است که سالها بعد منتشر گردید. جزنی در این نوشته، به‌گونۀ شگفتی‌آوری خطوط کلی داستان را به‌خوبی شرح می‌دهد. به نوشتۀ او، “گفته شده است که فخرآرائی و چند تن از دوستان او از اعضای حزب توده بودند، و قصد خود را توسط یکی از رهبران –احتمالاً کیانوری– به‌اطلاع رسانده بودند. حزب پیشنهاد آن‌ها را ظاهراً رد کرده بود. ولی کیانوری بطور ضمنی آن را تایید کرده بود.” [12]

جدای از پژوهش جزنی که تا پس از انقلاب انتشار عمومی نیافت، نخستین کسی که از نقش کیانوری در سوءقصد به شاه سخن گفت و سخنانش بازتاب گسترده‌ای یافت، فریدون کشاورز بود. روایت کشاورز از این موضوع که همراه با شاخ‌وبرگها و حدس‌وگمان‌های نادرستی مانند ارتباط کیانوری با اشرف پهلوی و دربار است، خطوط کلی ماجرا را که در قطعنامۀ کمیتۀ مرکزی هم آمده به درستی بازگو می‌کند، اما حتی او نیز به قطعنامه اشاره‌ای ندارد و تنها به ثبت موضوع در صورت‌جلسات کمیتۀ مرکزی اشاره می‌کند.[13]

پس از انتشار خاطرات دکتر کشاورز، انور خامه‌ای نیز که عامل اصلی سوءقصد به شاه را رزم‌آرا می‌دانست، با نقل خاطرات کشاورز، شاخ‌وبرگ بیشتری به آن داده، احتمال اطلاع و نقش مقامات اتحاد شوروی از این موضوع را هم مطرح نمود،[14]

سپس دکتر غلامحسین فروتن نیز در کتاب خاطراتش، با نقد هر دو روایت، روایت سومی را بازگو نمود که با ردّ شاخ‌وبرگها و حدس‌وگمان‌های دو روایت پیشین، بر نقش فردی کیانوری در سوءقصد تاکید داشت. گرچه او هم مانند کشاور به صدور قطعنامۀ کمیتۀ مرکزی دراین‌باره اشاره‌ای نمی‌کند، اما می‌نویسد که، “عمل کیانوری در حادثه 15 بهمن در مسکو در کمیته مرکزی مورد بحث قرار گرفت و پروندۀ آن به پلنوم چهارم کمیته مرکزی تسلیم شد. اعضای پلنوم همه با این پرونده آشنایی پیدا کردند. برخی از اعضاء در این پلنوم و ازجمله کشاورز در این مورد سخن راندند. پرونده امر به مقامات شوروی مراجعه داده شد. آنها هم به هیئت رئیسه پلنوم توصیه کردند که به بحث پایان داده شود. حملات و جنجال کشاورز علیه کیانوری جنبه شخصی داشت، از راه دلسوزی برای حزب نبود. عیب این جنجال در این بود که چنان چه مطلب به خارج درز می‌کرد و به گوش مقامات امنیتی ایران می‌رسید امکان داشت و شاید هم مسلم بود برای ارگانی مشکلات تازه‌ای پدید آورد.”[15] فریدون آذرنور که خود از شرکت‌کنندگان در پلنوم بوده هم، روایت عجیبی از گم شدن این پرونده در پلنوم دارد.[16]

روایتهای خود کیانوری از این سوءقصد را باید به دو دستۀ جداگانه بخش‌بندی کرد. نخست، روایت او در سال 1358 و پیش از بازداشتش است که با تعبیرِ حسن‌قصد از آن یاد کرده، کوچکترین اشاره‌ای به نقش خود در آن نمی‌کند،[17] دوم روایت او در سال 1371 و پس از بازداشت است که با فاش شدن نقشش در ماجرا، از آن سخن می‌گوید، اما باز به قطعنامۀ کمیتۀ مرکزی حزب دراین‌باره کوچکترین اشاره‌ای نمی‌کند، و مدعی می‌شود که پلنوم چهارم اتهامات علیهش را مردود دانسته.[18]

جدا از ایراداتی که بابک امیرخسروی به روایت کیانوری وارد کرده،[19] روایت کیانوری در موارد مهمی نیز با روایت خود ارگانی تفاوت دارد. برای نمونه کیانوری به اینکه  ارگانی نه عضوی ساده، بلکه معاون انتظامات حزب بوده و حداقل باید دو یا سه بار در هفته، اوضاع داخلی حزب، ورود و خروج اعضا یا افراد و اتفاقاتی که می‌افتاد را به او گزارش می‌کرده، اشاره‌ای نمی‌کند. همچنین برخلاف روایت خودش که می‌گوید رادمنش به او گفته، “حزب ما بطور اصولی با ترور مخالف است و ما ترور را وسیله‌ای برای پیشبرد انقلابی نمی‌دانیم”، به روایت ارگانی حتی این را هم به او نگفته و تنها گفته، “من موضوع را با اعضای کمیته مرکزی مطرح کردم، آنان معتقدند در این مملکت ممکن است مسائلی پیش بیاید که به ما ارتباطی ندارد.” و هنگامی که ارگانی از او می‌پرسد، “پس شما موافقید؟” پاسخ می‌دهد، “گفتم به ما مربوط نیست، هر کاری دلتان می‌خواهد بکنید.” هنگامی هم که از او درخواست اسلحه می‌کند، می‌گوید، “اسلحه را هم خودتان تهیه کنید.” همچنین برخلاف گفتۀ او که هر چند وقت یک‌بار ارگانی نزدش می‌آمده و از وضع فخرآرایی خبر می‌داده و او هم یک بار به ارگانی گفته، این شخص را ول کن، به عقیده من او آدم نرمالی نیست، برعکس به روایت ارگانی این کیانوری بوده که چند بار از او پرسیده، “چطور شد، رفیقتان کاری نکرد؟” [20]

پرده‌پوشی نقش کیانوری در این سوءقصد، در حزب تودۀ ایران تا اندازه‌ای بود که برای نمونه حتی محمد‌مهدی پرتوی، مسئول سازمان مخفی حزب هم از این موضوع بی‌خبر بود و در هنگام بازجویی، رزم‌آرا را در پس این حادثه می‌دانست.[21]

تک‌روی و گرایش به حادثه‌جویی کیانوری، که ضمن توبیخ باعث برکناری او از مشاغل تشکیلاتی در هیئت‌اجرائیه برکنار شد، سالها بعد و در زمانی که حزب خود را جدی‌ترین مدافع نظام برآمده از انقلاب می‌دانست، با تشکیل سازمان نظامی و عضوگیری پنهانی از بالاترین رده‌های ارتش و شهربانی، پنهان کردن سلاح و دادن اطلاعات محرمانۀ نظامی به کشورهای بیگانه، بدون اینکه حتی اعضای هیئت دبیران حزب را در جریان این تصمیم‌ها بگذارد، یک بار دیگر بهانۀ غیرقانونی شدن حزب را فراهم کرد.[22]

گرچه موضوع نقش کیانوری در سوءقصد به شاه، در پلنوم چهارم مطرح شد، اما خواه به دلیل توصیۀ مقامات اتحاد شوروی و خواه به دلیل پرهیز از دادن توجیهی به حکومت پهلوی برای اثبات درست بودن انحلال حزب و نیز پرهیز از ایجاد گرفتاری برای ارگانی، برخلاف قطعنامۀ مربوط به تصمیمات اشتباه‌آمیز و حادثه‌جویانۀ رهبری حزب در دوران پس از 28 مرداد 1332، در این مورد قطعنامه‌ای به تصویب نرسید، یا اگر رسید در مجموعه اسناد منتشر شدۀ پلنوم نشانی از آن نیست .[23] اینکه متن قطعنامۀ کمیته مرکزی به خط چه کسی است را نمی‌توان قطعاً گفت، امّا بنا به شواهدی، ازجمله نمونۀ خطّ دکتر کیانوری در برگه‌های بازجویی‌اش، گمان می‌کنم خطّ او باشد،[24] که اگر این گمان درست باشد، نوشتن متن قطعنامه به خط خود او جالب‌توجه است.

در متن قطعنامه به قطعنامۀ دیگری هم به تاریخ  27 نوامبر 1952، برابر با 6 آذر 1331، که متاسفانه به متن آن دسترسی نداریم اشاره می‌شود، که بر اساس آن گویا در جلسۀ مشورتی برخی از اعضای کمیتۀ مرکزی در مهاجرت، اکثریت اعضا کیانوری را از مشاغل تشکیلاتی در کادر هیئت‌اجرائیه معاف کردند، هرچند در عمل سالها گذشت و هیچ اقدامی در این‌باره صورت نگرفت.

در پایان به امید دسترسی پژوهشگران به همۀ اسناد مهم تاریخ معاصر ایران، از آوردن نام اعضای کمیته مرکزی که پیشتر در نوشتۀ دیگری آورده بودم می‌گذرم و به متن سند می‌پردازم:

اوّل مارس 1957 برابر با 10 اسفند 1335

 

قطعنامۀ کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران دربارۀ حادثه 15 بهمن 1327

4 فوریه 1949 مصوب اوّل مارس 1957

  1. دربارۀ ماهیّت حادثه – در بهمن‌ماه 1327 از طرف ناصر فخرآرائی سوءقصدی بجان شاه ایران رخ داد. اعمّ از اینکه سوءقصدکننده بسابقۀ احساسات ضدسلطنت و تروریستی خود دست باین عمل زده باشد یعنی فرد ازجان‌گذشته‌ای باشد که تصوّر میکرده است میتواند با ترور تحوّلی در کشور ایجاد کند یا اینکه احیاناً بنا به‌تحریک محافل امپریالیستی و محافل مربوط به طبقات حاکمۀ ایران باینکار اقدام نموده باشد – درهرحال عمل او در وراء هرگونه اطّلاع، تصمیم یا اقدام حزب تودۀ ایران بوده و حزب و رهبری آن بنا بسیاست اصولی خود که با هرگونه ترور انفرادی مخالف است در اینکار کوچکترین دخالتی نداشته است.

ارتجاع ایران، الهامگران امپریالیستی که از مدّتها پیش درصدد جستن بهانه‌ای برای غیرقانونی اعلام کردن حزب تودۀ ایران بودند از این حادثه بدون هرگونه تحقیقی و بلافاصله و بی‌آنکه ادنی دلیلی در دست داشته باشند علیه حزب استفاده کردند و اندیشۀ دیرین خود را برای راندن حزب ما باختفاء عملی ساختند. با آنکه بعدها پروندۀ منظّمۀ دلایل  عدم دخالت حزب ما را در این حادثه شامل بود ارتجاع نه‌فقط از تصمیم خود عدول ننمود بلکه آنرا تشدید کرد.

رفیق کیانوری برای نخستین بار در زندان برای رفقا جودت و قاسمی افشاء نمود که رفیق ارگانی عضو حزب تودۀ ایران با ناصر فخرآرائی عامل ترور تماس داشته و رفیق ارگانی نیز در این امر با رفیق کیانوری بمثابه مسئول تشکیلات تماس گرفته است. بدینسان دو تن از رفقای حزبی یعنی رفیق کیانوری عضو هیئت‌اجرائیه حزب و مسئول تشکیلات کلّ حزب در آن ایّام و رفیق ارگانی از کادرهای حزب با این جریان تماس یافتند. با انکه این رفقا در بروز اندیشۀ ترور شاه در ذهن ناصر فخرآرائی و عزم او برای اجراء این اندیشه دخالتی ندارند ولی از آنجا که با یک جریان تروریستی تماس یافتند کمیتۀ مرکزی حزب خود را موظّف میداند که کم‌وکیف این تماس و حدود مسئولیت رفیق کیانوری عضو هیئت‌اجرائیه کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران را در این حادثه دقیقاً روشن کند و کلیّه تدابیر لازم را برای جلوگیری از تکرار این نوع پدیده‌ها در حیات حزبی اتخاذ نماید.

  1. حدود مسئولیت رفیق کیانوری – کمیتۀ مرکزی پس از استماع گزارش کمیسیون رسیدگی که در جلسۀ 5 مارس 1956 برای اجراء یک سلسله تحقیقات حزبی انتخاب شد، پس از آشنا شدن با پروندۀ منظّمۀ امر و آراء اعضاء کمیسیون (رفقا اسکندری، ]علی[ امیرخیزی و ]احسان[ طبری) و بحث و شور در ]ا[طراف موضوع حدود مسئولیت رفیق کیانوری را باتکاء اسناد و مدارک موجود در موارد زیرین مسلّم میشمارد:
  2. هنگامیکه رفیق ارگانی نقشۀ ترور شاه را به رفیق کیانوری اطلاع میدهد رفیق کیانوری نه‌تنها ویرا به احتراز جدّی از تماس با تروریست که مخالف با برنامۀ حزب است و در شرایط انروز حزب بویژه میتوانست عواقب شومی ببار آورد توصیه نمی‌کند بلکه به رفیق ارگانی وعده میدهد که این مطلب را با رفقای هیئت‌اجرائیه درمیان گذارد و سپس هم باو اطّلاع میدهد که این مطلب را با برخی از رفقا درمیان گذاشته است.
  3. با انکه اهمیّت این مسئله بویژه در شرایط انروز حیات حزب ما که دشمن می‌کوشید به او تاخت تازه‌ای بیاورد روشن بود رفیق کیانوری این مسئله را بطور سطحی و سرسری در هیئت‌اجرائیه مطرح میکند و صراحت کامل تصمیم جلسه را در این مورد خواستار نمی‌شود و چنانکه حوادث بعدی نشان میدهد توصیۀ جلسه را نیز باقتضای برخی شیوه‌های نادرست که در طرز کار حزبی او وجود داشته است در جهت صحیح آن درک نمی‌کند.
  4. باوجوداینکه هیئت‌اجرائیه حزب دخالت حزب را در این امر منع مینماید رفیق کیانوری در طرز ابلاغ به رفیق ارگانی براساس که بنا بگفتۀ وی برای خود او دست داده بود طوری از تصمیم هیئت‌اجرائیه سخن میگوید که برای رفیق ارگانی استنباط غلط دیگری حاصل میشود و رفیق ارگانی اجراء این امر را در حکم وظیفه‌ای برای خویش میشمرد.
  5. باانکه در ملاقات سوم با ارگانی رفیق کیانوری مشاهده میکند که رفیق ارگانی کماکان به تماس با تروریست ادامه میدهد نه‌فقط ویرا مورد توبیخ قرار نمیدهد و از عمل بازنمی‌دارد بلکه به بیانات او بنحوی سرسری نگریسته و هیئت‌اجرائیه را نیز از این جریان بی‌خبر میگذارد. با انکه رفیق کیانوری بدرستی برخی علل ذهنی این خطاها مانند غرور، خامی و بی‌تجربگی، عدم توجّه به عواقب وخیم یک جریان حادثه‌جویانه وسهل‌انگاری و بی‌اهمیّت گرفتن و جدّی نگرفتن موضوع اظهارات ارگانی در اوّلین ملاقات با او، عدم درک اهمیّت موضوع و ناتوانی در پیداکردن راه مقابله با چنین مسئله را خواه درضمن تحقیقات و خواه در پلاتفرم خویش تصریح میکند، ولی این انتقاد هنوز کافی و کنکرت نیست. رفیق کیانوری باید خطای خود را در موارد مصرّحه در این قطعنامه بپذیرد. رفیق کیانوری مرتکب نقض سیاست حزب که احتراز از هرگونه حادثۀ ماجراجویانه تروریستی را توصیه میکند و نقض انضباط حزبی شده است و بهمین جهت درخورد مجازات حزبی است. کمیتۀ مرکزی ضمناً در برخورد با این اشتباهات شخصیّت رفیق کیانوری و خدمات او را به نهضت ما درنظر میگیرد، درنظر میگیرد که این حادثه متعلّق بزمانی است که رفیق کیانوری باندازۀ کافی تجربۀ حیاتی و حزبی نداشته است و رشد عمومی حزب و نهضت نیز در مراحل اولیّه بوده است. کمیتۀ مرکزی در برخورد باین اشتباه هم‌چنین اهمیّت جدّی تحکیم مبادی وحدت حزب و رهبری آنرا در شرایط کنونی بحران عمومی حزب درنظر میگیرد لذا برآنست که:

اولاً – موافق با تصمیم متّخذه در قطعنامۀ 27 نوامبر 1952 جلسۀ مشورتی برخی از اعضاء کمیتۀ مرکزی در مهاجرت که مورد تائید اکثریت افراد جلسه بود و رفیق کیانوری نیز پس از آمدن بمهاجرت و آشنائی با آن سند آنرا درست دانست رفیق کیانوری از مشاغل تشکیلاتی در کادر هیئت‌اجرائیه معاف شود و بویژه فعالیّت رفیق کیانوری در رشته‌های تبلیغی و تدریسی انجام گیرد. رفیق کیانوری باید بکوشد اعتماد لازم کمیتۀ مرکزی را باین نکته که در کلّیۀ موارد با انضباط و احترام کامل بکار جمعی رفتار میکند جلب نماید، تا هرچه زودتر هرگونه محدودیّتی در مورد ارجاع مسئولیّت بایشان برداشته شود.

ثانیاً – کمیته مرکزی رفیق کیانوری را بسبب تمام طرز عمل وی در حادثۀ 15 بهمن قابل توبیخ میداند.

ثالثاً – رفیق کیانوری خود را طبق مضمون این قطعنامه باید انتقاد نماید.

  1. ارزیابی روش رهبری حزب دراین‌باره – در مسئله مورد بحث روش رهبری حزب نیز قابل انتقاد است. خطاهای رهبری حزب به نحو زیرین است:
  2. هنگامیکه رفیق کیانوری مسئلۀ مهمّی را در جلسۀ هیئت‌اجرائیه ولو بطور سطحی و سرسری مطرح ساخت رهبری میبایست بدان توجّه لازم را معطوف دارد و از کم‌وکیف آن اطّلاع حاصل کند ولی رهبری حزب از اجراء چنین وظیفه‌ای غفلت نمود.
  3. پس از انکه حوادث بوسیلۀ رفیق کیانوری افشاء شد رهبری در موقع مناسب اقدامی برای تحقیق تشکیلاتی منظم و رسیدگی عینی و عادلانه‌ای در مورد این مسئله بعمل نیاورد.

درست است که در شرایط خاص و مشخّص انروز چنین رسیدگی دشوار بود ولی پس از فرار رفقا از زندان و بویژه در شرایط حکومت مصدّق بارها فرصت مساعد برای انجام این عمل موجود بود. رهبری از طرفی رفیق کیانوری را بمثابۀ کسی که در حادثه‌جوئی خطرناکی شرکت داشته با محیط احتراز و احتیاط محصور میسازد و از طرف دیگر او را در مقامات حسّاسی مانند مسئول تشکیلات تهران، مسئول تهیّۀ اسلحه، مسئول اعزام افراد بخارج، عضو ستاد تدارک قیام و غیره و غیره میگذارد. این روش متناقض نمی‌توانست او را قانع کند که رهبری شیوۀ صحیحی را درمورد اشتباه او دنبال میکند.

  1. روش رهبری حزب در مهاجرت ]که[ عمل رسیدگی مقدّماتی باین موضوع را انجام میدهد و قطعنامه‌ای باکثریّت قاطع آراء صادر میکند ولی آنرا در آرشیو خود مدفون نگاه میدارد بدون اینکه دربارۀ این تعلیق تصمیم بنوبۀ خود تصمیمی اتخاذ شود. با این عمل رهبری در مهاجرت به بقاء ابهام و محیط ناسالم کمک میکندو حال انکه خود در قطعنامۀ موردبحث احتراز از ابقاء ابهام در نظائر این مسائل را توصیه میکند. بنابر مراتب فوق کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران از روش خود انتقاد مینماید.

                                               کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران

                                                        اول مارس 1957

 

ترجمه شده: [امضا] (و.ساوِلیِوا)

یادداشت

قطعنامه‌های کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران” دربارۀ برخی تصمیم‌های اشتباه‌آمیز و بلانکیستی رهبری حزب پس از کودتای 19 آگوست 1953″ (به تاریخ 14 مارس 1957) و “در مورد رویدادهای4 فوریه 1949” (به تاریخ 1 مارس 1957) )

از این مطالب در تهیۀ مقالۀ “دربارۀ وضعیت در حزب تودۀ ایران” که در شمارۀ 2 “بولتن اطلاعات” منتشر شده استفاده شده است.

آن. آنیسیموف

27 آوریل 1957

رئیس بخش [امضای ناخوانا]

27 آوریل 1957

[به] بایگانی

و. گوربانوف

7 مه 1957

 [مُهر کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی:

14057

24 مارس 1957

بازگشت به بخش عمومی کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی]

[1] . ولادیمیر کوزیچکین، کاگ‌ب در ایران، ترجمۀ اسماعیل زند و حسین ابوترابیان، تهران، بی‌نا، 1370، صص 282-280 و  حسن ماسالی ، نگرشی به گذشته و آینده: پنجاه سال مبارزه در راه آزادی، جلد 1، ویسبادن، مالتی کالچرال سنتر، 1392، ص. 403.

[2] . اطلاعات 80 سال، جلد1، تهران، موسسه اطلاعات، 1387، ص. 88.

[3] . همان، ص. 89.

[4] . علی‌اکبر سیاسی، یک زندگی سیاسی، تهران، نشر ثالث، 1386، صص. 272-271.

[5] . ماشاالله ورقا، راز ناگشوده، بی‌جا، انتشارات روزبه، 1395. کتاب دکتر ورقا باوجود تفصیل فراوان و اشاره به منابع متعدد، کوچکترین اشاره‌ای به قطعنامۀ کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران دربارۀ حادثه 15 بهمن 1327 و نقش مشخص کیانوری، که گمان نمی‌رود نویسنده از آن بی‌خبر بوده باشد ندارد.

[6] . محمدرضا پهلوی، ماموریت برای وطنم، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1353، ص. 94.

[7] . غلامرضا افخمی، زندگی و زمانۀ شاه، واشنگتن، زانتوس دیزاین، 1391، ص. 215.

[8] . جامی (جبهۀ آزادی مردم ایران)، گذشته چراغ  راه آینده است، تهران: انتشارات نیلوفر، چاپ دوم، 1371، ص. 515.

[9] . رابرت سرویس، لنین: زندگی انقلابیِ سرخ، ترجمۀ بیژن اشتری، تهران، نشر ثالث،  1390، ص. 88.

.[10] چپ در ایران به روایت اسناد ساواک: حزب توده در آلمان شرقی، بی‌جا ، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1392، ص. 317.

.[11] علی زیبائی، کمونیزم در ایران، بی‌جا، بی‌نا، 1343، صص. 454-446. 

[12] . بیژن جزنی، طرح جامعه‌شناسی و مبانی استراتژی جنبش انقلابی خلق ایران، تهران، انتشارات مازیار، 1357، ص. 34.

[13] . فریدون کشاورز، خاطرات سیاسی، تهران، نشر آبی، چاپ دوم، 1380، صص. 124-109.

[14] . انور خامه ای، از انشعاب تا کودتا، تهران، انتشارات هفته، 1363، صص. 147-123.

[15] . غلامحسین فروتن، یادهایی از گذشته، خاطرات دکتر غلامحسین فروتن، تهران، انتشارات سخن، 1380 ص. 165.

[16] . ایرج اسکندری، خاطرات ایرج اسکندری، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1372، ص. 278. روایتهای دیگری از چگونگی طرح موضوع ارتباط کیانوری با سوءقصد به شاه در پلنوم را می‌توانید در این منابع بیابید: عنایت الله رضا، ناگفته‌ها، تهران، نشر نامک، 1391، صص 186-185 و پرویز اکتشافی و حمید احمدی: خاطرات سرگرد هوایی پرویز اکتشافی، تهران، نشر ثالث، 1381، صص 202-201.

[17] . نورالدین کیانوری، حزب تودۀ ایران و مسائل میهن انقلابی ما، تهران، انتشارات حزب تودۀ ایران، 1361، ص. 570.

[18] . نورالدین کیانوری، خاطرات نورالدین کیانوری، تهران، انتشارات اطلاعات، 1371، صص. 186-183.

[19] . امیرخسروی، نظر از درون به نقش حزب توده ایران (نقدی بر خاطرات نورالدین کیانوری)،  تهران، موسسۀ تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه، 1375، صص. 223-216.

[20] . عبدالله ارگانی و محمود تربتی سنجابی: پنج گلوله برای شاه، تهران، چاپ دوم، 1381، صص. 86-85. روایت دیگری از ماجرا را هم که مرتضی زربخت با تفاوتهایی از قول ارگانی بازگو کرده می‌توانید در این منبع ببینید: مرتضی زربخت و حمید احمدی: خاطراتی از سازمان افسران حزب توده ایران، تهران، انتشارات ققنوس، 1382، صص. 222-216.

[21] . حزب توده از شکل‌گیری تا فروپاشی(1368-1320)، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1387، ص. 121.

[22] . محمدعلی عمویی، صبر تلخ، جلد سوم، برلین، 1399، صص. 804-796. به روایت عمویی، او نخستین بار در هنگام بازداشت از وجود سازمان نظامی و پنهان کردن سلاح اطلاع پیدا کرده.

[23]. خسرو شاکری (بزرگ – د): اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال-دموکراسی و کمونیستی ایران، جلد 1، تهران، انتشارات علم، بی‌تا، صص. 384-359.

.[24] حزب توده از شکل‌گیری تا فروپاشی(1368-1320)، پیشین، صص. 221-220.

 

به نقل از نشریۀ نگاه نو،شمارۀ 130،تابستان 1400

ترجمۀ«تاریخ‌نامۀ یوحنا سکوپای نیکیو» به همّتِ محمود فاضلی بیرجندی

اکتبر 6th, 2021

ترجمۀ فارسی  «تاریخ‌نامۀ یوحنا سکوپای نیکیو» به همّتِ محمود فاضلی بیرجندی از سوی انتشارات«بَرسَم»  منتشر شده است.
یوحنا نیکیو، تاریخ‌نگار قبطی و اسقف شهر نیکیو  در  اواخر سدۀ هفتم میلادی بود. این تاریخ‌نامه  از آفرینش آدم  در نزد قبطیان  و نیز از رویدادهای تاریخی تا  چیرگی اعراب مسلمان  سخن گفته است. تاریخ‌نامۀ یوحنا نیکیو  نکته‌های مهمی دارد که در تواریخ دیگر نیست. از ارزش‌های ویژه‌ی این ‌کتاب آگاهی‌هایی است که از سرزمین پارس داده است .همچنین  گزارش‌هایی از حملۀ مسلمانان به فرماندهی عمرو عاص به  سرزمینی است که بعدها  مصر نامیده شده و زبان ساکنان آن به عربی تغییر یافت.
 از برجسته‌ترین نکات این تاریخ‌نامه  روایتی جالب از ریشۀ قوم پارس و گزارشی  نادر از لشکرکشی کمبوجیه به مصر است. 


از محمود فاضلی بیرجندی،ترجمه های ارزشمندی در  تاریخ منتشر شده است،از جمله:

  • پارت‌ها و روزگارشان
  • شاهنامه و پژوهش‌های تازه
  • تذکره اربیل
  • یادداشت‌های محرمانه کنسولگری انگلستان در سیستان و قاینات
  • تاریخ سبئوس  

تاریخ‌نامه یوحنا سکوپای نیکیو در ۲۴۹ صفحه با بهای ۷۰ هزار تومان ازسوی انتشارات برسم منتشر شده است.
علاقمندان می توانند این کتاب را از طریق شماره‌‌ تلفن های ۸۸۳۲۵۳۲۹ و ۸۸۳۲۵۳۳۰ و ۸۸۳۲۵۳۳۱ و یا  از طریق نشانی اینترنتی زیر  تهیّه فرمایند: 

https://amordadnews.com/product/

قاب ها و نقاب های اندیشه در تاریخ ایران،بخش دوم ،علی میرفطروس

اکتبر 1st, 2021

بخش نخست

*تحقیقات موجود از جدائی قاطعی كه میان افكار اولیۀ شاعران و متفكران و عقاید دورۀ كمال شان موجود است غافل اند.

*توجه کنیم که«حافظِ قرآن خوان» چقدر از خرابات،پیرِ مغان، باربد، نکیسا، سیاوش، کیخسرو، جمشید، فریدون، جامِ جم، مانی، مهر، خسرو، شیرین، آتشکده و زرتشت  یاد کرده و چه مقدار مثلاً از شخصیّت های اسلامی، تقریباً هیچ!.

                                                                             طرح از:کافه لیبرال

منحنیِ شخصّیت و دوره بندیِ اندیشه ها 

سركوب‌های خونین دگراندیشان به آیندگان آموخت كه:«زبان سرخ، سرِ سبز می‌دهد بر باد».در چنان شرایطی است كه حافظ تأكید كرده :

هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش

 و یا:
در این وادی به بانگ سیل بشنو
كه صد من خون مظلومان به یک جو
پرِ جبریل را اینجا بسوزند
بدان تا كودكان، آتش فروزند
سخن گفتن كرا یار است اینجا
تعالی الله چه استغناست اینجا[23]
مولوی نیز در سدۀ  هفتم هجری/ سیزدهم میلادی شِكوه می كرد:
احمقان سرور شدستند و ز بیم
عاقلان سرها كشیده در گلیم[24]
لذا، حافظ به «رندان خرابات»توصیه می كرد:
اگرچه باده فرَح بخش و باد، گل بیز است
ببانگ چنگ مخور می، كه محتسب تیز است
در آستین مرقّع، پیاله پنهان كن
كه همچو چشم صراحی، زمانه خونریز است

یغمای جندقی(شاعر عصر قاجار)كه در بارۀ «زاهدانِ ریائی» می گفت:

نه زاهد بهرِ پاسِ دین ننوشد می، از آن ترسد-

كه گردد آشكارا وقتِ مستی، كُفر پنهانش…

سرانجام برای حفظ جانش از تكفیر امام جمعه شهر، توبه كرد و چنین سرود:
ز شیخ شهر، جان بردم به تزویر مسلمانی
مدارا  گر بدین كافر نمی كردم، چه می كردم[25]

در چنان شرایطی فضل الله نعیمی(بنیانگذار فرقۀ حروفیّه)برای مصون ماندن از تكفیر شریعتمداران می گفت:
تا به من ره نبَرَد كس بجز از من، هرگز
در صُورهای پراكنده از آن می آیم[26]  
عمادالدین نسیمی (شاعر بزرگ حروفی) نیز سرکوب دگراندیشان را چنین توصیف  می کرد:

اگر کسی به تو رمزی ز سِرِّ حق گوید

چو مُلحدش بسرآری به خنجرِ خونخوار[27]

و لذا، توصیه می کرد:
مكن آه ای دلِ پر غم! بپوش اسرارِ دل محكم
كه نامحرم، خطابین است و می باید خموش آمد[28].

بنابراین، روایت اسحق افندی در بارۀ حروفیان می تواند درست باشد:
حروفیّه، اسرار خویش را پنهان و حقیقتِ عقاید خود را كتمان می كنند چرا كه بیم دارند علمای اسلام به حقیقتِ عقایدشان آگاه شوند و آنان را محو و نابود  سازند»[29]  
پیدایش فرقه های باطنی و یا رواج «تقیّه» با توجه به چنان شرایط دشواری  قابل درک است.استفاده از لفّافۀ مذهب و عرفان در بیان عقاید نشانۀ هوشمندی متفكرانی است كه در برابر استفادۀ شریعتمداران از دین – به‌عنوان حربه‌ای علیه اِبراز هرگونه آزاداندیشی- كوشیدند تا با همان سلاح (مذهب) علیه مذهب و پاسداران آن عمل كنند. این امر – با توجه به محدودیّت‌های تاریخی،درجۀ آگاهی مردم و ظرفیّت وجدان عمومی جامعه- تنها شیوۀ ممكنِ مبارزه برای مصون ماندن از تكفیر و سركوب شریعتمداران بود.
 استفاده از كنایه و استعاره ، باعث می‌شد تا افكار حقیقی این شاعران و متفكّران برای اكثریّت مردم ناشناس بماند به‌همین جهت، این کوشش ها و كشاکش های فکری با آنكه الهام‌بخش قهرمانی‌ها و فداكاری‌های بزرگ در نبرد با استبداد مذهبی شدند اما نتوانستند تا حدِّ جنبش‌های اجتماعی ارتقاء یابند بلكه در نهایت، به‌صورت جریانات كم‌دوام فرقه‌ای و «روشنفكری» ظهور كردند.

تحقیقات موجود از جدائی قاطعی كه میان افكار اولیۀ شاعران و متفكران و عقاید دورۀ كمال شان موجود است غافل اند در حالیکه می دانیم شخصیّت (یعنی: منِ اجتماعی و فرهنگی انسان) پدیده‌ای است متحوّل كه در جریان روابط و حوادث اجتماعی شكل می‌گیرد و قوام می‌یابد.بر این اساس، ما معتقدیم كه در سده های گذشته بسیاری از متفكران و شاعران آزاداندیش  در آغاز، مذهبی بوده‌اند (و غیر از آن نیز نمی‌توانستند باشند). ما تبلور این تفكّرات و تعلّقات مذهبی را در آثار اولیۀ همۀ شاعران و متفكران سده های گذشته  مشاهده می‌كنیم. در این باره كافی است كه به ابنِ راوندی اشاره نماییم:

ابن راوندی(در سدۀ 3 هجری/9 میلادی) یكی از بزرگان مذهبی به‌شمار می‌رفت بطوریكه رسالاتش، مدّت‌ها مورد رجوع و استفادۀ شیعیان بود، اما او در آخرین دوران زندگی خود، از عقاید اسلامی برگشت و مرتد شد و در مخالفت با اسلام  رسالات متعددی نوشت. راوندی در كتاب های الدامغ ،نَعت الحکمه،التّاج و الزمرّد  قرآن را مردود دانسته و به تمام پیغمبران (خصوصاً به پیغمبر اسلام) تاخته است. او در كتاب «الدّامغ» تأكید می‌كند:

خدا، همچون دشمن خشمگینی‌ست كه داروئی جز كشتن او نیست».

 راوندی پس از ارتداد از اسلام، مورد تكفیر و تعقیب قرار گرفت و متواری شد و در سال 301ه‍/913م در گمنامی و آوارگی درگذشت. او دارای 114 رساله بود كه متأسفانه امروزه اثری از آنها در دست نیست و ما تنها از طریق «ردیّه»های مخالفان با عقاید وی آشنا می شویم [30]

***

حملات و هجوم‌های پی‌درپی و دست‌به‌دست گشتنِ حكومت‌ها  نیز باعث موّاجیّت (گوناگونیِ) عقاید فلسفی شاعران و اندیشمندان بود. وجود نظرات گوناگون در بارۀ دین و فلسفۀ هستی در آثار بسیاری از شاعران و متفكران ایرانی، ناشی از شرایط گوناگونِ سیاسی و اجتماعی آنان بوده است. در آن «شبِ تاریک و بیم موج و گردابی چنان هائل» شاعر بزرگی مانند حافظ چه بسا که دارای عقاید متفاوتی بوده و لذا،اگر با تورّقی در دیوان حافظ ،او را  مسلمانی بنامیم كه «قرآن را به چهارده روایت می‌خوانده» تمام سخن نیست[31]،توجه کنیم که«حافظِ قرآن خوان» چقدر از سیاوش، مغان ، پیرِمغان ،خرابات ، جمشید ، فریدون، جامِ جم ، کیخسرو، باربد ، نکیسا ، مانی ، مهر، خسرو،  شیرین ، آتشکده و زرتشت  یاد کرده و چه مقدار مثلاً از شخصیّت های اسلامی، تقریباً هیچ!.

مهم این‌ست که نشان دهیم حافظ در طول زندگی پرآشوب و خصوصاً در آخرین دورۀ حیات خود، چه سیر و سلوكی كرده  است؟ چرا که خوانندۀ نكته‌بین در اشعار حافظ ابیات فراوانی می‌یابد كه به‌روشنی گرایش‌های مختلف و گاه متضادِ حافظ در برخورد با مذهب و فلسفۀ هستی را نشان می‌دهند. به‌عنوان مثال: او تأكید می‌كند كه در مكتب «پیر مغان» (پیشوا و رهبر زرتشتی) به معرفت و آگاهی رسیده و از جهل و گمراهی نجات یافته است:
آن روز بر دلم درِ معنا گشوده شد
كز ساكنان درگه پیرِ مغان شدم
و یا:
بندۀ پیر مغانم كه ز جهلم برهاند
بر این اساس، حافظ، ضمن قبول «حكایت معقول پیر مغان»، عذر و امتناع خود را از پذیرش قول فقهای اسلامی ابراز می كند:
پیر مغان حكایت معقول می كند
معذورم ار محالِ تو باور نمی كنم

یا:
دولت پیرِ مغان باد كه باقی سهل است
دیگری گو برو وُ نام من از یاد ببر
و یا:
حافظ! جناب پیرِ مغان مأمنِ وفا است
من ترکِ خاكبوسی این در نمی كنم
و اینچنین است كه حافظ می كوشد تا «آئین دین زرتشتی»را دو باره زنده كند:
بباغ، تازه كن آئین دین زرتشتی
كنون كه لاله برافروخت آتش نمرود

بر این همه،باید افزود که آخرین شعرهای حافظ در هجوم اوباش و پاسداران بوسیلۀ زنان خانه «بخاطر وحشتی كه بدیشان دست داده بود»از میان رفت و از ترس اینكه «مبادا از آن[شعر] ها مضرّتی به حافظ رسد، جمیع مُسوّدات را پاره پاره كردند و در آب شستند»[32]

نمونۀ دیگر، نظامی گنجوی است.او در نخستین دورۀ شاعری، مسلمانی متعبّد است (كتاب مخزن الاسرار)، در اواسط دوران زندگی، شاعری هوسباز، پرشور و بزمی است(منظومۀ هفت گنبد) و در پایان زندگیش، شاعری فرزانه که در جستجوی «آب حیات» و نوعی «مدینۀ فاضله» است. (منظومۀ اسكندر نامه).

 

شاعری ناشناخته!

در بیشترِ تذکره های ادبی و تاریخ ادبیّات های موجود(از جمله کتاب گرانسنگِ استاد ذبیح الله صفا) به زندگی و اشعارِ عماد الدین نسیمی،شاعر بزرگ فرقۀ حروفیّه در سدۀ 8 هجری/14 میلادی  اشاره ای نشده است. در ایران استاد دکتر صادق کیا نخستین کسی است که  به فرقۀ حروفیّه عنایت نموده و  در«واژه نامۀ گرگانی»(1330) و مقالۀ«آگاهی های تازه از حروفیان» (1333)،از عماد الدین نسیمی  یاد کرده است.

در کتاب کوچک نگارنده در دوران دانشجوئی(«جنبش حروفیّه و نهضت پَسیخانیان»،1356 )اشاراتی به زندگی،اشعار و عقاید نسیمی شده است. 

 اشعارِ عمادالدین نسیمی  نشان می دهند که وی نیز زمانی معتقد به مذهب شیعه بوده و اشعاری در مدح حضرت محمد، علی و سایر امامان شیعه سروده است از جمله:

خدا را مصطفی را مرتضی را

حسن شاه و حسینِ کربلا را

به زین العابدین آن سرورِ دین

محمد باقر  آن شاهِ رجا را…

نسیمی را ز لطف خود ببخشای

شفیع آورده است آلِ عبا را[33]

ضعف پرداخت و کیفیّت نازلِ این شعر نشان می دهد که متعلّق به ایّام جوانی یا دوران ابتدائی شاعری نسیمی است،امّا در دوران کمال،عمادالدین نسیمی اشعاری به غایت زیبا سرود که گاه به غزلیّات سعدی و حافظ  پهلو  می زنند.ما این موضوع را در بخش«خلّاقیّت و جایگاه ادبیِ نسیمی» مورد بررسی قرار داده ایم، ولی اگر بدانیم که مانند نظامی گنجوی،خاقانی شروانی ، فلکیِ شروانی و اوحدی مراغه ای  نسیمی نیز اهل آذربایجان بوده و به زبان تُرکی دیوان مهمّی دارد،آنگاه ارزشِ ادبی و خلّاقیّت هنریِ اشعارِ فارسی او  دو چندان می شود.

از جملۀ خلّاقیّت های شعری نسیمی،استفادۀ او از ظرائف کلامی و دقّت در بکارگیری حروف و کلماتِ همساز(همصدا)است.آگاهی نسیمی از هنر موسیقی به غنای شعری وی می افزود، مثلاً: در سطرِ زیر تکرارِ صدای« ز » (در کلمات زاهد ، ذکر، زلف) و کلمۀ «بتاب»(هم به معنای پیچ و تاب در رابطه با زلف،و  هم به معنای خشم و قهر در رابطه با زاهد) ظرفیّت شگفت انگیزی به شعر می دهد:

زاهد چو ذکرِ زلفِ تو کردم  بتاب رفت

یا : تکرار حرف« ر » و صدای بلند «آ» در بیت زیر  تصویرِ«دار» را در ذهن خواننده  عینیّت بیشتری می بخشد:

سرِ ما ز سِرِّ  عشقش  سرِ دار  دارد آری!

سرِ مَحرمِ «اناالحق»  سرِ  پایدار باشد

همچنین، در بیت زیر  تکرار حروف «ق» و«ت»(ط )و صدای بلندِ«آ »(در کلماتِ  قیام ،قامت، قیامت، طرف، تو و لطیف) به فضای حسّی شعر  برای تصوّرِ «بلندیِ قامتِ یار » می افزاید:

ای ز قیامِ قامتت  هر طرفی قیامتی

جز تو که دارد اینچنین خوب و لطیف قامتی

 نسیمی یکی از بی پروا ترین شاعران در مبارزه علیه «زاهدان ریائی» بود. در اوج اختلافات مذهبیِ«هفتاد و دو ملّت»،او از همبستگی و یگانگیِ انسان ها یاد می کرد و با دریغ  می گفت: 

طرّار بُرد گر همه را  هست روا،چون

یک مرد در این قافله  بیدار نباشد

نسیمی در اواخر زندگی به عقایدی دست یافت که سرانجام – مانند حلّاج – سرنوشت خونینِ وی را  رقم زد:

بیرون ز وجودِ خود خدا را

زنهار! مجو که گفتمت فاش

گوئی که به غیرِ ما  کسی هست؟

از خویش تو این حدیث  متراش

اینگونه عقاید و اشعار باعث شد تا نسیمی به شهر حَلب مهاجرت کند ولی در این شهر نیز از تکفیر و تهدید در امان نماند و…سرانجام  در آستانۀ 49 سالگی به فتوای شریعتمداران نسیمی را  زنده زنده پوست کندند و پیکرش را برای عبرت مردم  به دار آویختند[34]

 

تفاوتِ مفهوم اجتماعی و مفهوم فلسفی 

نكتۀ دیگر ، درک تفاوتِ مفهوم اجتماعی و مفهوم فلسفی در آثار شاعران و متفكران سده های گذشته است. به‌ عبارت دیگر، تعریف یا تمجید از حضرت محمّد یا علی -لزوماً- دلیلی بر اعتقادِ فلسفیِ آنان به خدا یا اسلام نیست، بلكه این امر، ضمن رعایت افكار عمومی، ناشی از یک گرایش اجتماعی بوده است،چنان‌كه شاعرانی از لنین یاد نموده و او را ستایش و تمجید كرده‌اند.مثلاً: عارف قزوینی که ابتداء در لباس روحانیت بود و تحت تأثیر تُرک های عثمانی، شعر «اتحاد اسلام» را سروده بود،با پیروزی انقلاب بلشویک ها در روسیه، بسوی لنین جلب شد و در ستایش او چنین گفت:
ای لنین، ای فرشتۀ رحمت

كن قدم رنجه، زود، بی زحمت

تخم چشم من آشیانۀ تست

 هین، بفرما كه خانه خانۀ تست[35]

این«گرایش اجتماعی»در میان بسیاری از شاعران،روشنفکران و رجال سیاسیِ بعد از مشروطیّت رواج داشت چندانکه سیّد ضیا طباطبائی نیز شیفتۀ عقاید لنین بود .ابوالقاسم لاهوتی نیز ابتداء مذهبی بود و در ستایش حضرت علی می گفت:

ای علیِ عالیِ عالی نژاد

ای ولیِ والیِ والا نهاد

من به توام عاشق و دلباخته

والۀ آنم که تو را ساخته

لاهوتی پس از گرایش به «راهِ  لنین» چنین سرود:

تودۀ­ رنجبرانیم که با راهِ لنین / در همه روی زمین

متحد بهرِ عوض کردن دنیا شده‌ایم / همه دانا شده‌ایم[36]

فرّخی یزدی هم ابتداء گرایش های اسلامی داشته و در مدح اسلام، شعر می سرود[37]

بنابراین، دوره بندی آثار شاعران و  متفکران ایران برای ترسیم منحنی شخصّیتِ آنان  بسیار ضروری است.

چنین تفسیری از تاریخ اجتماعی و ادبی ایرانِ بعد از اسلام،پذیرفتنی‌تر است.در پرتو تجربه‌های هولناکِ امروز، اینک به شرایط دشوار دگراندیشانِ دیروز آگاه تر می شویم.بر این اساس،بازخوانی متون ادبی و منابع تاریخی  چشم‌ اندازهای نوینی برای شناختِ قاب ها و نقاب های اندیشه  در تاریخ ایران خواهد گشود.

مهرماه ۱۳۶۹

_______________________________

پانویس ها:

[23] -بیت ها از دیوان حافظ، به تصحیح ابوالقاسم انجوی شیرازی است.

[24] – مثنوی معنوی،به خط سید حسن میرخانی، دفتر چهارم، ص360

[25] – نگاه كنید به: غزلیات یغمای جندقی، ص6؛ تذكرة اختر، احمد گرجی نژاد تبریزی (اختر)، ج1، ص748؛ تذكرۀ منظوم رشحه، تصنیف محمدباقر رشحه اصفهانی، ص82.

[26] -دیوان فارسی فضل الله نعیمی و عمادالدین نسیمی، ص19

[27] -دیوان نسیمی،ص253

[28] -همان ، ص87 

[29] – كاشف الاسرار و دافع الاشرار،قطع جیبی،طبع اسناتبول،1291 هجری، ص5.

[30] – برای بحثی مفصّل در بارۀ ابن راوندی و عقاید وی،نگاه كنید به: مِن تاریخ الالحاد فی الاسلام، عبدالرحمن بدوی،مقالۀ پاول کِروس،طبع الثانیه،سینا للنشر،قاهره،1945، صص89-219؛ خاندان نوبختی، عباس اقبال آشتیانی صص87-94؛ دانشنامه ایران و اسلام، زیر نظر احسان یارشاطر، ج4، صص571-573؛ بیست گفتار، مهدی محقّق، صص189-228؛ حلّاج،علی میرفطروس، 122-126؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 3، مقالۀ رضا رضازاده لنگرودی، صص 531-539.

[31] – در بارۀ «قرآن خوانی حافظ» و حدودِ این ادعا، نگاه كنید به مقالۀ ارزشمند دكتر باستانی پاریزی، «حافظ چندین هنر»در: حافظ شناسی، ج7، صص34-36 و40-42 و73.

[32] – این روایت تذكرۀ «عرفات العاشقین» (تقی الدین اوحدی) به ترتیب، در مقدمۀ حافظ یكتایی و شاملو آمده است. برای آگاهی از اوضاع اجتماعی-سیاسی و مذهبی زمان حافظ نگاه كنید به: مطلع السعدین و مجمع البحرین، كمال الدین عبدالرزاق سمرقندی، قسمت اول، به اهتمام عبدالحسین نوائی، صص290-299؛ حافظ، مقدمۀ انجوی شیرازی؛ تاریخ عصر حافظ، دكتر قاسم غنی؛ از كوچۀ رندان، دكتر عبدالحسین زرین كوب، خصوصاً صفحات 57-74

[33]– دیوان فارسی نسیمی،ص257،نسخۀ رستم علی اف منقول از نسخۀ استانبول

[34] – انباء الغُمر بانباء العُمر،ابن حجر عسقلانی، ج7 ،طبع بیروت،1406ه/1986میلادی،ص 271 ،  بدائع الزهور فی وقایع الدهور،ابن ایاس، ج2،طبع قاهره،1404ه/1984،ص36

[35] – نگاه كنید به: از صبا تا نیما، یحیی آرین پور، ج2، صص349-350 و351؛مقایسه كنید با شعر «مدح مولای متقّیان علی» سرودۀ نیمایوشیج كه از شعرهای اولیّۀ اوست و گویا بخاطر تعریض (یا تعرّضِ) گروهی متعصّب از بی اعتنائی نیما نسبت به حضرت علی سروده شده است زیرا كه در آغاز قطعه، نیما خطاب به «مدعی» می گوید:
گفتی ثنای شاهِ ولایت نكرده ام / بیرون ز هر ستایش و حد ثنا علی است
 مجموعه آثار نیما، دفتر اول، بكوشش سیروس طاهباز، ص635.

[36] – دیوان کامل ابوالقاسم لاهوتی‌،با مقدمه و تصحیح مجتبی برزآبادی فراهانی‌، نشراوستا فراهانی،تهران،1380،‌ص475

[37] – نگاه كنید به: دیوان فرخی یزدی، صص 191-193. با سپاس از دوست فرزانه ام داریوش كارگر، كه این دو مورد را به من یادآور شده است.

 

برندگان جوایز نوبل، پولیتزر و تونی خواستار آزادی سه نویسنده ایرانی شدند

سپتامبر 29th, 2021

گروهی از برندگان جوایز نوبل، پولیتزر و تونی در نامه‌ای خطاب به ابراهیم رئیسی، رئیس‌جمهوری اسلامی ایران، خواستار آزادی سه تن از نویسندگان دربند ایرانی شدند.

این خبر را انجمن قلم آمریکا (پِن آمریکا)، سازمانی غیرانتفاعی که از سال ۱۹۲۲ در نیویورک تأسیس شده و در زمینه پیشرفت ادبیات و حقوق بشر فعالیت دارد روز سه‌شنبه ششم مهر اعلام کرد.

«پن آمریکا» خبر می‌دهد که فهرست معتبری از برندگان نوبل، برندگان جایزه پولیتزر، نمایشنامه‌نویسان برنده جایزه تونی و نویسندگان پرفروش جهانی با امضای نامه‌ای خطاب به ابراهیم رئیسی خواستار آزادی بکتاش آبتین، کیوان باژن و رضا خندان مهابادی از زندان در ایران شدند.

در میان کسانی که این نامه را امضا کرده‌اند می‌توان به بازیگرانی چون الک بالدوین و مریل استریپ، نویسندگانی چون جان گرین، مارگارت اتوود، جنیفر اگان و خالد حسینی، آهنگسازانی چون استیون سوندهایم و ده‌ها فرد مشهور دیگر اشاره کرد.

در این نامه آمده است: «زمان آن فرا رسیده که دولت ایران به حق بیان نویسندگان، شاعران و اندیشمندان ایرانی احترام بگذارد».

امضاکنندگان نامه می‌افزایند: «از شما، ابراهیم رئیسی، رئیس‌جمهوری ایران، می‌خواهیم به حبس ناعادلانه بکتاش آبتین، کیوان باژن و رضا خندان مهابادی پایان دهید و همه کسانی را که در ایران به دلیل استفاده از حق آزادی نویسندگی زندانی هستند، آزاد کنید».

اتهامات این سه نویسنده «عضویت در کانون نویسندگان ایران، انتشار خبرنامه داخلی کانون، آماده‌کردن کتاب پژوهشی دربارهٔ تاریخ پنجاه ساله کانون برای انتشار داخلی، بیانیه‌های کانون، حضور بر مزار جان‌باختگان قتل‌های سیاسی زنجیره‌ای جعفر پوینده و محمد مختاری و شرکت در مراسم سالانه احمد شاملو» اعلام شده است.

دادگاه با این اتهامات، آقایان آبتین و خندان را هر کدام به شش سال زندان و کیوان باژن را نیز به سه سال و شش ماه زندان محکوم کرده است.

«پن آمریکا» اخیراً این سه نویسنده زندانی ایرانی را برای کسب جایزه «آزادی نوشتن» در سال ۲۰۲۱، انتخاب کرده است.

کانون نویسندگان ایران روز پنجم مهرماه به مناسبت گذشت یک‌سال از زندانی بودن این سه نویسنده بیانیه‌ای صادر کرد و نوشت که ادامهٔ اجرای حکم این سه عضو کانون نویسندگان را «سرکوب آزادی بیان و اقدامی جنایتکارانه» می‌داند.

کانون نویسندگان ایران خبر می‌دهد که «حتی درخواست مرخصی آنان در شرایط بحرانی کرونا با وجود ارائهٔ پروندهٔ پزشکی‌شان با مخالفت مراجع قضایی روبه‌رو شده است».

منبع:رادیو فردا

Exposition d’œuvres iraniennes

سپتامبر 29th, 2021

Exposition salon coquelicot 1 er édition

Après avoir présenté des événements internationaux en collaboration avec l’association Corps & Esprit MANI avec succès, la municipalité de Chambourcy a le plaisir de vous annoncer un événement atypique avec une sélection d’artistes membres de l’association Iranian Artists.

 

Une exposition d’art NFT et d’art physique qui aura lieu pour la première fois dans les Yvelines ! Vanecha Roudbaraki, artiste cotée et inauguratrice du salon Coquelicot a Chambourcy exposera ses œuvres physiques avec  Azad AminEhsan NasriMeysam AhmadiMina MouhebatiNoushin BodaghiSamaneh Liaghat et Vahid Tehranchi, ainsi que de nombreux autres artistes de l’association  Iranian Artists. Des œuvres NFT seront exposées dans une galerie virtuelle sur écran, pendant qu’une sélection d’œuvres sera diffusée sur vidéoprojecteur. Bravour3, jeune artiste créatrice de bijoux fantaisie camboricienne également, exposera ses créations à l’occasion de ce premier salon.

Vernissage le 7 octobre – 18h

La ville ainsi que les deux associations sont enchantées de recevoir comme invité d’honneur Reza Deghati, photojournaliste de renommée internationale, qui exposera ses œuvres. Ce jour-là, vous aurez le privilège d’assister à une performance de musique traditionnelle iranienne avec un artiste de talent accompagné d’autres artistes comédiens français et iraniens qui feront une brève présentation de l’art persan.

Exposition Du vendredi  8 au dimanche 10 Octobre 2021

10h – 18h Salle Hubert Yencesse 

 35 rue de Gramont, 78240 Chambourcy

NFT est un acronyme pour l’anglicisme « Non Fungible Token ». Le token non fongible est donc unique avec droit d’auteur, et ne peut pas se substituer à un autre actif.

بازداشتِ عزیزِ قاسم‌زاده؛هنرمند سرشناس و سخنگوی کانون معلّمان گیلان!

سپتامبر 28th, 2021

طرح از سایت کافه لیبرال

آن که بر در می‌کوبد شباهنگام

به کُشتنِ چراغ آمده است.

( احمد شاملو )

عزیز قاسم‌زاده، سخنگوی کانون صنفی فرهنگیان و هنرمند سرشناس گیلان، در روز یکشنبه چهارم مهر ماه بازداشت شد. بازداشت قاسم‌زاده  بهنگام  مصاحبه با شبکۀ تلویزیونی«من‌ و تو» صورت گرفت و لذا، لحظات حملۀ مأموران حکومتی به خانه اش و دستگیری وی تا زندان بطور زنده از تلویزیون«من‌ و تو» پخش شد.

عزیز قاسم زاده در موسیقی سُنّتی و  فولکلوریک ایران  اجراهای مهمّی دارد و  آثاری از شاعران امروزِ ایران(از جمله نیما، احمد شاملو ، سهراب سپهری و محمدعلی بهمنی) را نیز اجراء کرده است.بخشی از هنر آوازِ عزیز قاسم زاده را در اینجا ببینید.

او چندی پیش در نامۀ تُندی به وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی به ممنوعیّت کنسرتش در شهرستان لنگرود اعتراض کرده بود. 

بازداشت این هنرمند نجیب و سرشناس باعث خشم و حیرتِ عموم فرهنگیان ایران شده است گوئی که مسئولان حکومتی با بازداشت نمایندگان معلّمان (مانند محمود بهشتی لنگرودی،اسماعیل عبدی ،محمد حبیبی،رسول بداقی، اسماعیل گرامی، جواد ذوالنوری، حسین غلامی و محمد عابدی )به جای حل مسئله، در صدد پاک کردنِ صورت مسئله هستند.بازداشت  عزیز قاسم زاده سخنگوی کانون فرهنگیان گیلان در حالی انجام شده که اعتراضات صنفی معلمان ایران نسبت به مشکلات معیشتیِ خود در بسیاری از شهرها جریان دارد.

عزیز قاسم‌زاده که در سال ۹۶ نیز به‌دلیل فعالیت صنفی با برخورد نیروهای امنیتی مواجه شده بود، چند روز پیش با انتشار یادداشتی انتقادی دربارۀ طرح رتبه‌بندی نوشته بود: «انتظار این‌که در آموزش و پرورش تحول و سوگیری به سود معلمان باشد، امیدی کاذب است؛ گرچه اعتراضات هرگاه به شکل گسترده‌تر انجام شود، توازن قوا می‌تواند در نهایت بر هم زننده‌ی همه‌ی حیله‌ها علیه منافع معلمان باشد».

در سال‌های اخیر و با تشدید بحران اقتصادی و گسترش فقر در میان اقشار گوناگون جامعه، ‌معلمان ایران اعتراض‌های صنفی بسیاری را شکل داده‌اند که اغلب این اعتراضات نیز متوجه مشکلات معیشتی بوده اما با برخوردهای امنیتی مواجه شده است.

عزیز قاسم زاده،صدای هنر،آزادیخواهی و عدالت طلبی است

بکوشیم تا صدای او باشیم!

با استفاده از گزارش خبرگزاری ها

همایش بزرگداشت احمد کسروی

سپتامبر 28th, 2021

          برای گرفتن اطلاعات از برنامه های همایش در زوم، و کلاب هاوس:
savepasargad.com

اعضای زندانی کانون نویسندگان ایران را آزاد کنید!

سپتامبر 27th, 2021

امروز پنجم مهر ماه ۱۴۰۰، یک سال از به بند کشیدن سه تن از اعضای کانون نویسندگان ایران، رضا خندان (مهابادی)، بکتاش آبتین و کیوان باژن می‌گذرد. سه عضو پیشین هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران در پی پرونده‌سازی وزارت اطلاعات و با حکم بیدادگاه قوه‌ی قضاییه در مجموع به ۱۵سال و ۶ ماه حبس محکوم و درست در بحبوحه‌ی همان روزهای هول‌انگیزی به زندان افکنده شدند که مرگ و میر گسترده‌ی ناشی از همه‌گیری ویروس کرونا، روزانه صدها قربانی می‌گرفت و این روزها همچنان رو به اوج است.

مشارکت در تدوین کتاب «۵۰ سال کانون نویسندگان ایران»، انتشار بیانیه‌های کانون، حضور بر مزار محمد مختاری و محمدجعفر پوینده و شرکت در مراسم سالگرد شاعر بزرگ احمد شاملو، مصداق اتهام‌های واهی و بی اساس «تبلیغ علیه نظام» و «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور» منتسب به این سه عضو کانون نویسندگان ایران است.

افزون بر این، در این یک سال نیز همچون گذشته، حکومت با تشدید غارتگری و فساد سیستماتیک خود بر فقر و فلاکت مردم افزوده است و در پاسخ به آزادی‌خواهی، حق‌طلبی و مطالبه‌گری آن‌ها، زندان‌ها را از معترضان و منتقدان انباشته است. در مقابل خواست اجتماعی «آزادی بیان و اندیشه و نشر بی هیچ حصر و استثنا برای همگان» نیز پاسخ حاکمان مثل همیشه جز سرکوب نبوده است.

دفاع از آزادی بیان، مخالفت با سانسور و عضویت در کانون نویسندگان ایران به صدور حکم‌های سنگین برای سه نویسنده انجامید. اجرای حکم زندان خندان، آبتین و باژن به‌رغم اعتراض‌های مردم آزادی‌خواه، افکار عمومی و مراجع حق‌طلب بین‌المللی، حتی در شرایط اوج همه‌گیری ویروس کرونا و کشتار هر روزه‌ی ناشی از آن، چیزی جز ادامه‌ی همان سیاست قتل‌های سیاسیِ زنجیره‌ای و به خاموشی کشاندنِ نویسندگان و دگراندیشان نیست؛ تا آن‌جا که حتی درخواست مرخصی آنان در این شرایط بحرانی با وجود ارائه‌ی پرونده‌ی پزشکی‌شان با مخالفت مراجع قضایی روبه‌رو شد.

اعضای مستقل، آزادی‌خواه و سانسورستیز کانون نویسندگان ایران با بیش از نیم‌قرن مبارزه در راه راستین آزادی بی هیچ حصر و استثنای اندیشه و بیان در برابر تهدید، بازداشت و زندان سرافرازانه ایستاده و حتی از جان خود نیز گذشته‌اند.

کانون نویسندگان ایران خواهان آزادی بی قید و شرط رضا خندان (مهابادی)، بکتاش آبتین و کیوان باژن است و ادامه‌ی اجرای حکم این سه عضو کانون را سرکوب آزادی بیان و اقدامی جنایتکارانه می‌داند.

کانون نویسندگان ایران
پنجم مهر ماه ۱۴۰۰

سادات اشکوری: در ۸۳ سالگی نمی‌توانم بروم کارگری

سپتامبر 26th, 2021

 

 

کاظم سادات اشکوری: در ۸۳ سالگی نه بیمه دارم و نه حقوق بازنشستگی و در این سن نمی‌توانم بروم کارگری کنم.

به گزارش ایسنا، کاظم سادات اشکوری، شاعر و پژوهشگر ادبیات عامه بیش از ۶۵ سال است که قلم می‌زند و حدود ۵۰ کتاب در حوزه ادبیات و مردم‌شناسی دارد. او متولد سال ۱۳۱۷ در روستای «نارنه»‌ اشکور است. شعرهای او و جواد مجابی زمانی در روزنامه‌های محلی قزوین چاپ می‌شد، اما نخستین یادداشتش در سال ۱۳۳۶ در مجله آشنا به سردبیری احمد شاملو به چاپ رسید و همین باعث شد تصمیم بگیرد برای اولین‌بار در هجده‌سالگی با این شاعر دیدار کند. اولین شعر اشکوری در سال ۱۳۳۷ در مجله‌ امید ایران چاپ شد. ۱۰ سال بعد از اولین ملاقات با شاملو، در حالی‌که کار رسمی در بانک را به سودای هنر و ادب رها کرده بود به تهران آمد، دانشجوی رشته‌ جغرافیای انسانی و اقتصادی شد و هم‌زمان در مجله‌ خوشه به سردبیری شاملو نیز شروع به کار کرد. در دوران دانشجویی با محمد هاشمی رفسنجانی و مهشید نونهالی هم‌کلاس بود و علی‌اکبر ولایتی، احمد ناطق نوری و مسعود رجوی نیز از هم‌دانشگاهی‌هایش بودند. اشکوری به جز مجله‌ خوشه در روزنامه اطلاعات و مجله بامشاد، آدینه، دنیای سخن و بسیاری مجلات دیگر نیز فعالیت کرده است. او پژوهش‌هایی در حوزه مردم‌شناسی داشته که در مجلات مرتبط منتشر شده است. همچنین مدتی در مرکز مردم‌شناسی و در حوزه مردم‌شناسی و فرهنگ عامه فعالیت داشته است.

کاظم سادات اشکوری در پی تماس ایسنا برای مصاحبه درباره موضوعی در حوزه ادبیات شفاهی با اشاره به ناامیدی و ناخوشی روحی خود می‌گوید: گاه به دوستان روزنامه‌نگار می‌گویم شما با خود فکر کرده‌اید که با فلانی که می‌خواهید صحبت کنید، چطور زندگی می‌کند؟ ۴۱ سال است از حقوق مادی و بیمه محروم شده‌ام. قبلا دو سه کتاب درمی‌آوردم و چندرغاز حق تألیف می‌دادند و هفت _ هشت کتاب ویرایش می‌کردم تا چیزی دستم بیاید. الان این‌ها تعطیل شده‌، هر روز هم که می‌روی چهار قلم وسیله بخری، می‌بینی قیمت‌ها چندبرابر شده است. این مسأله‌ بزرگی است. من اهل این کشورم و همه عمرم را در این کشور گذرانده‌ام. ۸۳ سالم است و نمی‌توانم بروم کارگری کنم. کجای دنیا چنین چیزی است؟!

این پژوهشگر فرهنگ عامه بیان می‌کند: من توقعی از کسی و آقایان وزارت ارشاد ندارم زیرا اگر قرار بود کاری کنند، در این ۴۱ سال می‌کردند. توقعی ندارم. چه بسا این توقع را داشته باشم بیایند و کتابخانه من را بخرند. معامله می‌کنم، کتابخانه‌ای دارم که می‌فروشم تا چهار روز دیگر اگر زنده باشم، بتوانم زندگی کنم. من بیش از ۶۵ سال است که قلم می‌زنم، ۴۰ عنوان کتاب چاپ‌شده دارم و ۱۰ کتاب چاپ‌نشده. در زمینه شعر و تحقیق و مردم‌شناسی و نقد ادبی و ترجمه کار می‌کنم. آدم باید خیلی روحیه داشته باشد که با این وضعیت  گفت‌وگو کرده و دانش و اطلاعاتش را منتقل کند؛ خیلی سخت است.

او می‌افزاید: شاید ۵۰ درصد از دوستان من از این کشور رفته‌اند اما من ماندم، می‌توانستم زمانی که عذرم را از کار اداری خواستند، بروم اما ماندم زیرا عاشق فرهنگ این مملکت هستم. کسی که از ایران رفته و اهل آن کشور هم نیست، هم حقوق بازنشستگی دارد و هم دوا و درمانش مجانی است و هم برنامه‌های تفریحی رایگان برایش ترتیب می‌دهند. اما من در این کشور زندگی کرده‌ام و در این سن و سال چنین وضعیتی دارم.

«مُنشآت» خان احمد گیلانی،مریم مرادخانی

سپتامبر 25th, 2021

 

عباس پناهی کتاب «منشآت» خان احمد گیلانی را تصحیح کرد. این کتاب به عنوان سیصد و شصت و سومین اثر از آثار مؤسسۀ پژوهشی میراث مکتوب روانۀ بازار نشر شد.

گیلان، یکی از ایالات مهم و تأثیرگذار در تاریخ ایران از دوره‌های کهن تاریخی تا دورۀ معاصر بوده است. در دورۀ باستان و اوایل دورۀ اسلامی به دلیل نقش قوم دیلم در تحولات سیاسی عصر باستان، بیشتر این سرزمین «دیلمی» خوانده می‌شد.

خوشبختانه دربارۀ تاریخ گیلان در عصر صفوی، منابع تاریخی محلی ارزشمندی بر جای مانده است. با این حال تاریخ‌های محلی این دوره همانند دیگر متون تاریخی هم‌عصر خود، تنها برخی حوادث سیاسی را که پیرامون زندگی امیران، به‌ویژه مناسبات سیاسی و نبردهای آنان با حکومت‌های محلی رقیب صورت می‌پذیرفت، گزارش کرده‌اند.

خوشبختانه یادداشت‌هایی از احمد خان گیلانی مشهورترین شخصیت کیایی گیلان بر جای مانده است که بیانگر تاریخ فکری و اجتماعی عصر خود می‌باشد.

عباس پناهی، مصحح «منشآت» خان احمد گیلانی، این اثر را به جهت دربرداشتن نامه‌ها و فرامین با محتوای اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادی و هنری، گنجینه‌ای ارزشمند از دورۀ پایانی حکومت امیران کیایی می‌داند و آن را مأخذی برای شناخت اوضاع فکری و دینی گیلان سدۀ دهم و یازدهم هجری قمری قلمداد می‌کند.

پناهی این کتاب را براساس نسخۀ موجود در کتابخانۀ مرکزی آستان قدس تصحیح کرده است که دارای 163 نامه بوده و از منظر وی کامل‌ترین نسخه به‌شمار می‌آید.

پناهی در مقدمه‌ای که بر «منشآت» نوشته است، این نسخه را نسبت به نامه‌ها و یادداشت‌های دیگری که از احمدخان در آرشیوها و مجموعه‌های مختلف نگه‌داری می‌شود، دارای اعتبار ویژه‌ای ارزیابی کرده است؛ زیرا این نسخۀ تازه‌یاب نزدیک‌ترین نسخه به زمان حیات احمدخان بوده و با توجه به دربرداشتن نامه‌های جدید چاپ نشده، برخی از زوایای تاریخ گیلان در دورۀ صفویه را بازگو می‌کند.

به گفتۀ این مصحح، علاوه بر یادداشت‌های خان احمد، رساله‌ای نیز در قلمرو علم پزشکی و گیاهان دارویی تحت عنوان رسالۀ «عین الفیوض» اثر احسن خواجکی بن مسعود بن ابراهیم خلجی در متن «منشآت» گنجانده شده است. پناهی اسناد حاضر را برای بررسی و پژوهش‌های مربوط به گیلان عصر صفوی مهم برشمرده و آن را منبع اصلی خوانده است.

این مصحح در بخشی از مقدمه به حیات خان احمد گیلانی پرداخته و او را آخرین کار کیای سلسلۀ کیاییان گیلان معرفی کرده است که یکی از مقتدرترین امیران محلی این سرزمین پس از اسلام به‌شمار می‌آید، اما حکومت او مقارن با سلطنت دو پادشاه قدرتمند دورۀ صفوی، یعنی شاه طهماسب و شاه عباس اول، بوده است. به عبارتی حکمرانی در سایۀ پادشاهانی که سلاطین عثمانی را به زانو درآورده بودند، بسیار مشکل بوده است.

حکومت خان احمد گیلانی در دورۀ شاه عباس به اتمام رسید و با این پایان، عمر سلاطین محلی در شمال ایران خاتمه یافت و سرزمین گیلان وارد مرحلۀ جدید حیات تاریخی خود شد.

پناهی در ادامۀ مقدمۀ خود به روابط خان احمد با حکومت صفوی بعد از آزادی از زندان پرداخته و نیز به جنگ‌های خان احمد با جمشید خان اسحاقی نیز نگاهی داشته است.

تأثیرات عصر شاه محمد خدابنده‌لو بر حکومت خان احمد و مناسبات او با شاه عباس از دیگر مطالبی است که می‌توان در مقدمه از آنها بهره برد. آن‌طور که از نوشتۀ پناهی برمی‌آید، خان احمد بعد از مأیوس شدن از به دست آوردن حکومت، به انجام امور عام‌المنفعه در بغداد مشغول شد و در همان شهر درگذشت و در نجف به خاک سپرده شد. شاه عباس از شنیدن خبر مرگ وی خوشحال شد و بعدها دختر او را به عقد خود درآورد.

آنچه در مقدمه قابل تأمل است ذکر این نکته است که از شاه عباس با تمام اقتدارش در تاریخ گیلان با نام «گُجَستَک (پلید و ناپاک)» یاد می‌شود که با پایان بخشیدن به عمر دودمان‌ کیایی و اسحاقیه و همچنین نابودی کامل آثار مادی و معنوی عصر امیران محلی، این سرزمین را به عنوان بخشی از قلمرو شخصی خود درآورد. داستان مبارزات دهقانان گیلانی از این دوره تا عصر مشروطیت پاسخی به حکومت مرکزی جهت عدم اطاعت از حاکمان غیرگیلانی و حاکمیت زور و جور بود.

«منشآت» حاوی بیش از صد نامه، مکاتبه و عریضه‌هایی است که خان احمد گیلانی نوشته و عباس پناهی آن را تصحیح کرده و مریم شاد‌محمدی نیز کار ویراستاری آن را بر عهده داشته است. مؤسسۀ پژوهشی میراث مکتوب این اثر را در 235 صفحه به قیمت 63 هزار تومان با جلد شومیز و به بهای 88 هزار تومان با جلد سخت منتشر کرده است.

منبع:میراث مکتوب:

قاب ها و نقاب های اندیشه در تاریخ ایران،بخش نخست ،علی میرفطروس

سپتامبر 23rd, 2021

نكاتى در شناخت جنبش های اجتماعی در ایران

*در دوره‌ای كه مردم جز دین و الهیّات باورهای دیگری نمی‌شناختند ، هرگونه الحاد یا ارتدادی در «نقابِ دینی» تجلّی می‌كرد.

* تجربه‌های هولناکِ سال های اخیر ، ما را با شرایطِ طاقت سوزِ دگراندیشانِ گذشته  آشنا می کند و به مفاهیمی مانند «تقیّه»و «زبان سرخ، سرِ سبز می‌دهد بر باد» اهمیّت سیاسی و جامعه شناسانه می دهد.

                                                               طرح از:کافه لیبرال

  نقش دین در مناسبات اجتماعی و تلفیق آن با حکومت ها خاصِّ جامعۀ ایران نبوده بلکه این امر، در همۀ نظام‌های پیش سرمایه‌داری وجود داشته است بطوریكه سده های طولانی در اروپا،كشیش گنجینۀ دانش را در اختیار داشت و فلسفه نیز «دربان کلیسا»بشمار می رفت.كلیسا با قدرت مذهبی و سیاسی خود، پاسدار یک ایدئولوژی عام و فراگیر (مسیحیّت) بود.
در چنان شرایطی، جنبش‌های اجتماعی و تفكراتِ فلسفیِ دگر اندیشان، به ناگزیر از صافی باورهای مذهبی می‌گذشت و رنگی از عرفان و مذهب به همراه داشت. در اروپا حتّی تا اواخر سدۀ 18 و اوایل قرن 19 میلادی نیز عموم جنبش‌های اجتماعی به‌صورت جنبش‌های دینی ظهور كرده‌اند از آن جمله،جنبش بزرگ«آناباتیست»ها كه قدرت دولتی و سلسله مراتب دینی و اجتماعی را  انكار می‌كردند.[2]

به‌ عبارت دیگر: در دوره‌ای كه مردم جز دین و الهیات باورهای دیگری نمی‌شناختند،هرگونه الحاد یا ارتدادی در «نقابِ دینی» تجلّی می‌كرد [3].استفادۀ دگراندیشان از لفّافۀ مذهبی اولاً:ضرورتی برای مصون ماندن از تكفیر شریعتمداران بود؛ و ثانیاً: وسیله‌ای برای كسب پایگاهِ اجتماعی  بشمار می رفت.

بسیاری از آثار ادبی و تاریخیِ ایران از ترس و بیم دگراندیشان در ابراز عقاید خود حكایت می‌كنند چنانكه خیّام نیشابوری در سدۀ چهارم هجری/دهم میلادی یادآور می‌شود:
اسرارِ جهان، چنانكه در دفتر ماست
گفتن نتوان، كه آن وبالِ سرِ مااست
چون نیست در این مردم نادان، اهلی

نتوان گفتن هرآنچه در خاطر مااست[4]

و یا:

خورشید به گِل نهفت می نتوانم

 و اسرار زمانه، گفت می نتوانم

از بحرِ تفكرم برآورد خِرَد –

دُرّی كه ز بیم، سُفت می نتوانم[5]

عبدالرّحمن جامی( شاعر سدۀ نهم هجری/ پانزدهم میلادی) معتقد بود:

من آن نیَم که پیِ حفظ اعتقاد عوام

کَشم عنانِ ارادت ز نُقل و باده و جام

درآی ساقی و در ساغرِ بلورین ریز

شراب لعل  علی رغمِ کالانعام[افرادِ نادان و جاهل]

از آن شراب که چون از خودت خلاص دهد

نه اسم و رسم گذارد تو را نه ننگ و نه نام

ز وهم روی بگردان که در شریعت عشق

یکی ست عابدِ اوهام و عابدِ اصنام

به سرِّ این سخن آن زنده پی برَد جامی!

که هم ز کفر مبرا بُوَد هم از اسلام[6]

 جامی در اشاره به تسلّط و تزویرِ شریعتمداران تأكید می‌كند:

شیخِ خودبین كه به اسلام برآمد نامش
نیست جز زَرق و ریا قاعدۀ اسلامش
دامِ تزویر نهاده است خدا را مپسند
كه فتد طایرِ فرخندۀ ما، در دامش[7]
یا:
منع واعظ ز خرافات، ز غوغای عوام
نتوانیم، ولیكن به دل انكار كنیم[8]

وقتی‌كه عارف معروفی مانند جامی برای بیان باورهای خود  دچار آنهمه ترس و تهدید بوده، بی‌شک شرایط برای دیگران به‌مراتب دشوارتر و خطرناک‌تر بوده است.

اینكه رهبران «اخوان الصفا» در پنهان داشتن آراء حقیقی خود اصرار داشتند و در آغازِ«رسائل» خود به پیروان اصلی  هشدار می دادند تا آن«رسالات را در دسترس كسی قرار ندهند مگر آنکه[آنکس] آزاده و متفكر و طالب علم و دوستدار فلسفه باشد»[9] ؛
 اینكه قرمطیان در روابط درونی خود از نوعی خط رمزی بنام «مُقرمَط» استفاده می كردند بطوریكه كسی، جز افراد و اعضاء اصلی نهضت، قادر به خواندن، درک و فهم آن خط نبود، و بهنگام جذب یا پذیرش افراد به عضویّت، فرد را سوگندهای گران می دادند تا «راز»ی را فاش نسازد[10]؛
اینكه حلاّج پس از «مطالعۀ سخت كوشانه در ادیان و عقاید مختلف» [11] ضمن آشنائی با اندیشمندان بزرگی مانند محمد زكریای رازی، در آخرین دورۀ زندگی اش از عرفان عبور کرده و در كودتا علیه خلیفۀ عباسی دست داشته و در نامه های خود به یارانش از نوعی خط رمزی استفاده می كرده بطوریكه بقول ابوعلی مسكویه:

جز نویسندگان و گیرندگان آن، كس دیگری قادر به خواندن و فهم آن نامه ها نبود»[12] ؛
اینكه عبدالرحمن جامی  در بیان عقاید فرقه های صوفیّه تأكید می كند که در میان صوفیان حقیقی، گروه های دیگری نیز وجود داشتند كه شكل ادبی و اصطلاحات صوفیگری را به عاریت گرفته بودند ولی افكار واقعی و روش زندگی آنان، هیچ وجه اشتراكی با تصوّف نداشت و حتی مخالف آن بود [13] ؛ 
اینكه مقدّس اردبیلی (مرگ بسال 993ه‍/1584م) در ذكر مُلحدان آن دوران، یادآور می شود:

اكثر ملحدان، گفتگوهای این فرقه (صوفیّه) را، سپر و گریزگاهِ بد اعتقادی و الحاد خود كرده اند…»[14] ؛
اینكه بسیاری از مورّخین و عقیده‌ شناسان در بیان فرقه‌های الحادی تأكید كرده‌اند كه:هر چندگاه، یكی از این مُفسدانِ بی‌دین و ملحدانِ شقاوت- ‌قرین، در لباس قلندری یا در سِلک دراویش جلوه‌گر شده… آنان جرأت نداشتند عقاید ضداسلامی خود را به صراحت  آشكار كنند، لذا «برای صید مردم»،دعوت خود را در لباس مذاهب باطنی یا فرقه‌های صوفیّه انتشار می‌دادند[15]؛ 
اینكه آثارِ برخی شاعران و نویسندگان به زبان استعاره و كنایه سروده شده و یا از زبان شیر، روباه، گاو، زاغ و… (كلیله و دمنه) یا موش و گربه (عبید زاكانی) نوشته شده است؛
اینكه متفكر معروف دورۀ مشروطیّت، فتحعلی آخوندزاده، شیوۀ خاصی در نگارش «مكتوبات» انتخاب كرده و آنها را تحت نام‌های ساختگیِ «كمال‌الدوله» و «جلال‌الدوله» نوشته است و در ابتدای این کتاب تأكید می‌كند:

اجازه ندارید به هیچ‌كس نام مُصنّف را اظهار كنید مگر به كسانی كه ایشان را محرم راز شمرده باشید» و یا «این نسخه را باید به كسانی كه به معرفت و امانت و انسانیّتِ ایشان، وثوق كامل داشته باشید، نشان بدهید»[16]

همه و همه ناشی از حاكمیّت استبداد سیاه و خشنی بود كه بنام دین، هرگونه عقاید یا مخالفی را به‌عنوان الحاد یا ارتداد سركوب می‌كرد: مُلحدان و متفكّران دگراندیش را زنده‌زنده می‌سوختند، سر می‌بریدند، پوست می‌كندند، دوشقّه می‌كردند و یا با مقراض (قیچی)، پیكر آنان را پاره‌پاره می‌كردند:

 مؤلف كتاب «تاریخ آل سلجوق»در ذكر حكومت ملک محمد سلجوقی در كرمان (551-536ه‍/1141-1156 م) می‌نویسد:

ملک محمد به غایت خونریز بود… زاهدِ عمّانی را ملک، تعظیم بسیار می كرده، بابا می خواند. شیخ برهان الدین احمد كوبنانی گوید: روزی با ملک در سرای او می گشتیم، به موضعی رسیدیم كه حدِّ یک خروار (300 كیلو) كاغد -همه رقعه- برهم ریخته بود.پرسیدم كه این كاغذها چیست؟ملک گفت: فتوای ائمۀ شرع، هرگز هیچكس را نكشتم، الا كه ائمه فتوا دادند كه او كشتنی است»[17]  

مؤلف «تاریخ شاهی» نیز در بارۀ اختناق حاكم در این دوران تأكید می كند:

–  «مرد با زنِ خود -در جامۀ خواب- ترسیدی كه سرّی گفتی یا رازی در عبارت آوردندی[18]
سیف بن محمد هروی در ذكر حوادث سال 700 هجری/1287میلادی می نویسد:

-«در این سال، ملک فخرالدّین حكم فرمود كه عورات (زنان) به روز از خانه بدر نیایند و هر عورتی كه به روز بیرون آید، شمس‌الدین قادسی كه مُحتسب است، چادر او را سیاه كند و او را سر برهنه به محلّت‌ها و كوی‌ها برآرَد تا تجربۀ دیگران باشد… و خرابات را برانداخت و مقامران (قماربازان) را سر و ریش تراشید به بازار آورد و شرابخوارگان را بعد از اقامۀ حدودِ شرعِ نَبَوی، در زنجیر كشید و به‌كارِ گِل كشیدن و خشت زدن مأمور گردانید…»[19]   

ابوالقاسم مسعود خُجندی (فقیه شافعی) نیز برای كشتار باطنیان و دیگر فرقه‌های «ضالّه»، دستور داد تا خندق‌ها كندند و در آنها آتش افروختند… و باطنیان را می‌آوردند و به جماعت یا به انفراد، در آتش می‌افكندند و زنده‌زنده می‌سوختند [20]

مؤلف تاریخ یمینی در ذکر سرکوب«روافض»درعصرسلطان محمود غزنوی یادآور می شود:

-«سلطان جاسوسان برگماشت و از مواضع و مجامع ایشان تجسّس کرد…از اماکن و مسکن متفرق و شهرهای مختلف همه را به درگاه آوردند و بر درخت کشیدند و سنگسار کردند…همه را مُثله گردانید»[1]

[1] تاریخ یمینی،ص370.همچنین نگاه کنید به: اسرار التوحید،ج2،تعلیقات استاد شفیعی کدکنی،ص643

خواجه نظام‌الملک در ذكر سركوب قرامطه و باطنیان به‌ وسیلۀ سلاطین غزنوی  یادآور می‌شود:

-«در شهرها افتادند و هركه را از ایشان می یافتند، می كشتند… پس،هفت شبانه روز در بخارا و ناحیت آن، می گشتند و می كُشتند و غارت می كردند تا چنان شد كه در ماوراء النهر و خراسان، یكی از ایشان (قرامطه و باطنیان) باقی نماند و آن كه ماند، در آشكارا نیارست آمد، و این مذهب پوشیده بماند… و یكبارگی به زمین فرو  شد»[21]

محمد طاهر قمی (مرگ سال 1098ه‍/1688م) در ذكر عقاید پیروان حلاج در این دوران یادآور می شود:

-«آنان عقاید خویش را آشكار  نمی ساختند و در سرداب ها بدان گفتگو می داشتند»[22]

بخش دوم

 پانویس ها:

[2] – در بارۀ جنبش آناباتیست ها، نگاه كنید به:

Encyclopedia of Religion, ed. Mircea Eliade, vol 1, New York-London, 1987, pp 247-249; Encyclopedia Universalis, Vol 2, Paris, 1995, p 256-258.

[3] -بنابراین سخن استاد  غلامحسین صدیقی که جنبش های ایرانیان بعد از حملۀ تازیان – از جمله جنبش خُرّمدینان(بابک خُرّمدین) را «جنبش های دینی»نامیده اند، باید با توجه به این «نقاب دینی» مورد نأمّل قرار داد.نگاه کنید به:

Gholam hossein Sedighi, Les Mouvements religieux iraniens au IIeet au IIIesiecle de I’hegire, Paris,1938

جنبشهای دینی ایرانی در قرنهای دوم و سوم هجری،به کوشش یحیی مهدوی،تهران،1372

برای بررسی و نقد منابع و تحقیقات مربوط به جنبش خُرّمدینان (بابک خُرّمدین)نگاه کنید به مقالۀ نگارنده در: فصل‌نامۀ ایران‌نامه ،چاپ آمریکا، زمستان ۱۳۶۹، شمارۀ ۳۳، صفحات ۵۷ تا ۸۹ 

https://mirfetros.com/fa/?p=23531

[4] -رباعیات خیّام، بكوشش حسن دانشفر، ص184

[5]-همان، ص168

[6]-دیوان كامل جامی، ویراستۀ هاشم رضی،ص559،غزل شمارۀ 1009

[7] – همان، ص 568،غزل شمارۀ 1031

[8] – همان،ص455،غزل شمارۀ 739

[9] – رسائل اخوان الصفا و خلان الوفا(برادران صفا و دوستان وفا)، ج1، بیروت 1377ق/1957م ،صص42 و43.اخوان الصفا  از نخستین كانون های علمی و فلسفی در سدۀ چهارم هجری /دهم میلادی بود. بنیانگزاران این انجمن از بیم تكفیر شریعتمداران، ناشناخته اند، اما عقاید آنان، مشتمل بر 52 رساله، اینک موجود است. این رسالات، شامل بحث هایی در بارۀ ریاضیات (بعنوان ریشۀ همۀ علوم)، فلسفه، منطق، علوم طبیعی، ماوراء الطبیعه، علوم عقلی، موسیقی و… می باشند و بسیاری از معارف یونانی در آن منعكس است. بطور كلی، اخوان الصفا معتقد بودند كه فلسفه، فوقِ شریعت است و فضائل فلسفی، فوق فضائل دینی می باشد.آنها عقل را برتر از ایمان و اعتقاد به دین می دانستند و عقاید واقعی خود را در لفّافه ای از اصطلاحات و اشارات مذهبی، آمیخته به تنجیم (ستاره شناسی)، سِحر و بازی با حروف و اعداد اظهار نموده اند. برای آگاهی بیشتر نگاه كنید به: ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج1، صص319-332؛ مقالۀ محمدتقی دانش پژوه، مجلۀ مهر،شماره های 6 و 10 و 11، 1331، صص353-357 و 605-610 و 709-714،دائرة المعارف بزرگ شیعه،ج7 ،تهران،1377، صص 242-271

Encyclopedie de L’Islam, Tome 3, Leiden-Paris, 1971, pp 1098-1103.

[10] –  قرمطیان از بزرگترین جنبش های اجتماعی در سده های سوم و چهارم هجری/ نهم و دهم میلادی است، در تاریخ اسلام، گفتگو در بارۀ جنبش قرمطیان آلوده به شدیدترین دشمنی ها است و از این رو،عقاید و تعلیمات رهبران این جنبش با ابرهای ضخیمی از تهمت و افترا پوشیده شده است. برخی تحقیقات موجود، این جنبش را «اسماعیلی» و از «شیعیان تند رو» دانسته اند در حالیکه اقدامات قرمطیان در حمله به «خانۀ كعبه»و مصادرۀ اشیاء و جواهرات درونِ آن و نیز  کَندن یا به یغما بُردنِ «حَجرالاسود» و… با اصول اسلامی مغایرت داشت. بیشترِ رهبران این جنبش، ایرانی بوده اند. قرمطیان، با تشكیلات منظّم و مخفی و با رادیكالیسمِ خود، در جغرافیای سیاسی اسلام «نیروئی هول انگیز» بشمار می رفت.از نظر فلسفی، قرمطیان تحت تأثیر آموزش های اخوان الصفا بودند و در این زمینه، رسالاتی از فلاسفۀ یونان و مصر را ترجمه و بین هواداران خود منتشر كردند. نگاه كنید به:الـجامع فی أخبار القرامطة، سهیل زکّار،دمشق، التکوین، ۲۰۰۷م؛ الاسماعیلیون فی المرحله القرمطیّه، سامی العیاش، صص67-248؛ تاريخ و عقايد اسماعيليه،فرهاد دفتری،صص139- 141؛ تاریخ اسماعیلیان، برنارد لوئیس، صص97-113؛ رضا رضازادۀ لنگرودی،جنبش های اجتماعی در ایران پس از اسلام،صص127-210؛حلّاج،علی میرفطروس،صص70-84

[11] – دیوان حلاج، تحقیق، تصحیح و ترجمه لوئی ماسینیون (متن عربی ـ فرانسه)، ص84.

[12] – تجارب الاُمَم، ج1، ص81.

[13] – نگاه كنید به: نفحات الانس، صص 13-17.

[14] – حدیقة الشیعه، صص575 و600.

[15] – از جمله نگاه كنید به: نقاوة الآثار، محمودبن هدایت الله نطنزی، ص514؛ روضة الصفا ناصری (ملحقات)، رضاقلی خان هدایت، ج8، ص275؛ عالم آرای عباسی، اسكندربیک منشی، ج1، ص473؛ كامل، ابن اثیر، ج13، صص68 و90؛ الفرق بین الفِرَق، عبدالقاهر بغدادی، ص169؛سیاست نامه، خواجه نظام الملک طوسی، ص285؛ بُستان السیاحه، زین العابدین شیروانی، ص417.

[16] – نگاه كنید به : فریدون آدمیّت، اندیشه های میرزا فتحعلی آخوندزاده، صص110 و 230-234 و 237.

[17] – تاریخ آل سلجوق، محمدبن ابراهیم، ص34؛ سلجوقیان و غُز در كرمان، صص44-45..مقایسه کنید با سلجوقیان و غُز در كرمان، صص44-45؛ بدائع الازمان فی وقایع کرمان ، تاریخ افضل ص 28

[18] – تاریخ شاهی (قراختائیان)، شهاب الدین ابوسعید؟، ص87. مقایسه كنید با: سلجوقیان و غُز در كرمان، ص39؛ عالم آرای عباسی، ج3، ص1109. برای آگاهی از اختناق مذهبی-سیاسی حاكم بر این دوران نگاه كنید به: تاریخ جهانگشا، جوینی، ج3، صص166-168؛ تاریخ گزیده، حمدالله مستوفی، ص511.

[19] – تاریخ نامۀ هرات، سیف بن محمد هروی، صص441-442.

[20] – نگاه كنید به: تاریخ و فرهنگ، مجتبی مینوی، ص212.مقاسه کنید با روایت لطیفی  در سوزاندن گروهی از حروفیان،از جمله تمنّائی شاعر،در سال 804 هجری /1401 میلادی به اتّهام داشتن و نشر عقاید حروفی در زمان سلطان بایزید اول عثمانی:تذکرۀ لطیفی،کتابخانۀ اقدام،استانبول،1314 هجری،صص110-111

[21] – سیاست نامه صص263-264 و 272-273.

[22] – تحفة الاخیار، ص3، برای آگاهی از شیوه های شكنجه و كشتارِ دگر اندیشان از جمله نگاه كنید به: تاریخ طبرستان، ابن اسفندیار، ج1، ص164؛ تاریخ گردیزی، صص184 و251 و291 و391؛ عالم آرای عباسی، ص473؛ تذكره میخانه، مُلّا عبدالنبی فخرالزمانی، ص616؛ جنبش حروفیه و نهضت پسیخانیان(نُقطویان)، علی میرفطروس، صص69-70 و97-98، 105 و107؛  مقالۀ«كشتار وحشتناک اسماعیلیان»، عبدالرفیع حقیقت، ارمغان،مهر و آبان 1355، صص 375-383؛ حلّاج،علی میرفطروس، صص110-114 ،230 و250.

 

 

معرّفی کتاب«تاریخ زبان‌های ایرانی»

سپتامبر 22nd, 2021

این کتاب راویتگر تاریخ زیان‌های ایرانی است و آثار برجای ماندۀ این زبان‌ها را، که ارزشمندترین میراث نیاکانمان است، معرفی می‌کند.

 «تاریخ زبان‌های ایرانی»

 حسن رضائی باغ‌بیدی استاد مدرسه عالی زبان و فرهنگ، دانشگاه اوساکا

ناشر: سازمان سمت

تعداد صفحه: ۱۹۸ صفحه

 قیمت: ۳۲ هزار تومان

 کتاب حاضر برای دانشجویان رشتة زبان‌شناسی در مقطع کارشناسی‌ارشد به عنوان منبع اصلی برای درس «تاریخ و سیر تحول زبانهای ایرانی» و منبع جنبی برای درس «زبان‌شناسی تاریخی ـ تطبیقی»، تدوین شده است. همچنین از این کتاب می‌تواند برای درس «زبانها و گویشهای ایرانی» در مقطع دکتری رشتة زبان‌شناسی و درس «فرهنگ و زبان‌های باستانی ایران» در مقطع دکتری رشتة زبان و ادبیات فارسی نیز استفاده کرد. امید است علاوه بر جامعة دانشگاهی، سایر علاقه‌مندان نیز از آن بهره ‏مند شوند.

نگارنده همۀ تلاش خود را به کار برده است تا در این کتاب تصویری کلی، اما دقیق، از تاریخ زبانهای ایرانی و ساخت دستوری آنها در اختیار خواننده قرار دهد. امید است که نتیجۀ کار چنین بوده باشد. کتاب از هفت فصل تشکیل شده است.

نویسنده فصل نخست را به زبان‌های هند و اروپایی اختصاص داده است. در همین فصل بیان شده است: «آنچه امروزه تحت عنوان خانواده زبان‌های هندواروپایی شناخته می‌شود، مجموعه بازماندگان زبانی واحد به نام هندواروپایی آغازین است که سخنگویان آن حدوداً در فاصله سال‌های ۴۵۰۰-۳۶۰۰ ق‌م می‌زیستند (پارپولا ۲۰۰۲ الف: ۷۹). درباره خاستگاه هندواروپاییان نظریه‌های مختلفی ارائه شده است (مهم‌ترین آثار در این زمینه عبارتند از: رنفرو ۱۹۸۷؛ مالوری ۱۹۹۱؛ گامکرلیذره و ایوانف ۱۹۹۵)، اما نظریه ماریا گیمبوتاس، باستان‌شناس آمریکایی لیتوانی‌تبار، طرف‌داران بیشتری دارد. او خاستگاه هندواروپاییان را دشت‌های جنوب روسیه، در شرق رود دنیپر، شمال قفقاز و غرب و رشته‌کوه‌های اورال می‌داند. به اعتقاد او، گروه‌هایی از هندواروپاییان در حدود سال‌های ۴۰۰۰ تا ۳۵۰۰ ق‌م به سوی غرب سرازیر شدند، در فاصله سال‌های ۳۵۰۰ تا ۳۰۰۰ ق‌م منطقه وسیعی را تا شرق اروپای مرکزی به اشغال خود درآوردند و سرانجام به یونان، غرب آسیای صغیر و شرق مدیترانه گام نهادند.»

در فصل دوم به زبان‌های آریایی پرداخته شده است. نویسنده درباره زبان‌های آریایی می‌نویسد:‌ «زبان‌های آریایی شاخه‌ای از خانواده بزرگ زبان‌های هندواروپایی را تشکیل می‌دهند. همه زبان‌های آریایی یازمانده زبانی باستانی هستند که می‌توان آن را آریایی آغازین نامید. در قرن نوزدهم میلادی، اصطلاح زبان‌های آریایی در برخی از منابع به غلط برای خانواده بزرگ زبان‌های هندواروپایی به کار می‌رفت (اشمین ۱۹۸۷: ۶۸۴). حتی اکنون نیز در برخی از منابع فارسی (مثلا: درخشانی ۱۳۸۲: ۴۳) این کاربرد غلط مشاهده می‌شود.»

فصل سوم زبان‌ ایرانی آغازین بحث شده است. نویسنده در این فصل با اشاره به اینکه زبان ایرانی آغازین مادر همه زبان‌هایی است که با عنوان زبان‌های ایران باستان است می‌گوید: «زبانی را که اقوام ایرانی پس از جدایی از هم‌نژادان خویش مورد استفاده قرار می‌دادند، می‌توان ایرانی آغازین، ایرانی مشترک یا ایرانی باستان نامید. این زبان درواقع مادر همه زبان‌هایی است که تحت عنوان زبان‌های ایرانی باستان، زبان‌های ایرانی میانه و زبان‌های ایرانی نو می‌شناسیم».

فصل چهارم را به زبان‌های ایرانی باستان اختصاص یافته است. نویسنده در این فصل به زبان‌هایی مانند اوستایی، سکایی باستا، فارسی باستان، مادی و دیگر زبان‌های ایرانی باستان پرداختته است. همچنین در این فصل به ساخت زبان‌های ایرانی باستان از جمله؛ آوا شناسی، صرف و نحو اشاره شده است.

فصل پنجم این اثر زبان‌های ایرانی میانه شرقی را شامل شده است. زبان‌های ایرانی میانه اصطلاحا به آن دسته از زبان‌های ایرانی گفته می‌شود که پس از فروپاشی شاهنشاهی هخامنشی در سال ۳۳۰ ق‌م، تا مدتی پس از فتح ایران به دست سپاهیان عرب و کشته شدن یزدگرد سوم در سال ۳۱ ق/ ۶۵۱ م، در میان اقوام ایرانی‌تبار رواج داشت. که آنها را به دو دستته شرقی و غربی تقسیم می‌کنند.  زبان‌های ایرانی میانه شرقی شامل: بلخی، خوارزمی، سُغدی، سکایی میانه و دیگر زبان‌های ایرانی میانه شرقی است. 

فصل ششم زبان‌های ایرانی میانه غربی را به بحث گذارده است. این فصل در ادامه فصل پنجم به زبان‌های میانه غربی پرداخته شده این زبان‌ها خود شامل؛ پارتی و فارسی میانه هستند.  

و فصل هفتم و نهایی این کتاب زبان‌های ایرانی نو است. نویسنده در اشاره به این زبان‌ها آورده است: «زبان‌های ایرانی نو زبان‌هایی هستندکه پس از سقوط سلسله ساسانی در سال ۳۱ ق/ ۶۵۱ م، به تدریج در مناطق مختلف پدیدار شدند و با آن‌که برخی از آن‌ها هم‌زمان با برخی از زبان‌های ایرانی میانه رایج بودند، از لحاظ ساختاری تحول‌هایی در آن‌ها مشاهده می‌شود که آن‌ها را از زبان‌های ایرانی میانه متمایز می‌سازد. مهم‌ترین و متداول‌ترین زبان ایرانی نو، فارسی دری است. دیگر زبان‌ها و گویش‌های ایرانی نو را که شمارشان به صدها می رسد، برپایه قرابت‌های ساختاری و جغرافیایی به دو گروه غربی و شرقی تقسیم می کنند.»

در پشت جلد کتاب نیز درج شده است: «خانواده زبان‌های ایرانی یکی از کهن‌ترین شاخه‌های زبانی در خانواده بزرگ زبان‌های هند و اروپایی است. زبان اوستایی از کهن‌ترین زبان‌های ایرانی است که تاریخ آن به حدود اواسط هزاره دوم پیش از میلاد باز می‌گردد و زبان فارسی رایج‌ترین زبان ایرانی در عصر حاضر است. اکنون زبان‌ها و گویش‌های ایرانی را، نه تنها در جای‌جای ایران و افغانستان و تاجیکستان بلکه در پهنه وسیعی از ترکستان چین در شرق (سَریکُلی) تا اقصا نقاط آسیای صغیر در غرب (کردی)، و از ماورای قفقاز در شمال (آسی) تا حاشیه جنوبی خلیج فارس (کُمزاری)  می‌توان شنید. این کتاب راویتگر تاریخ زیان‌های ایرانی است و آثار برجای مانده این زبان‌ها را، که ارزشمندترین میراث نیاکانمان است، معرفی می‌کند.»

منبع:فرهنگ امروز

معرفی و بررسی شمارۀ هجدهم مجلۀ سیاست‌نامه

سپتامبر 22nd, 2021

شمارۀ تازۀ فصلنامۀ سیاست‌نامه با تصویری از فیودور داستایوفسکی و پرونده‌ای به مناسبت دویستمین سالروز میلاد او به مدیرمسئولی و سردبیری حامد زارع از امروز روی دکه روزنامه‌فروشی‌ها و پیشخوان کتاب‌فروشی‌ها قرار گرفت.

شماره جدید سیاست نامه منتشر شد/پرونده‌ای برای داستایوفسکی - خبرگزاری مهر | اخبار ایران و جهان | Mehr News Agency

 اما سیاست‌نامه هجدهم از چه مطالبی تشکیل شده است؟ ابتدا زارع در سرمقاله خود که با عنوان «شیوه شهرآشوبی» نوشته شده به نقد آل‌احمد پرداخته و نوشته «غرب‌زدگی مفهومی فوق‌العاده مستعدی بود که به جای اینکه در خاک فلسفه و تاریخ رشد کند و دستمایه تدوین افقی جهت شرح وضع نسبت ما و غرب شود، توسط آل‌احمد برای توصیف وضع معاصر ما به کار رفت و بدین‌خاطر کارکرد فکری خود را از دست داد. اگر نزد فردید غرب‌زدگی به معنای عدم خودآگاهی تاریخی بود، نزد آل‌احمد به معنای نشناختن رمز سازمان و ساختمان ماشین است. به همین ترتیب اگر غرب‌زدگی نزد فردید تا زمانی تداوم داشت که حجاب معانی را به کناری بزنیم، غرب‌زدگی نزد آل‌احمد تا زمانی تداوم دارد که ماشین را خودمان بسازیم. گذار از یک صورت‌بندی فلسفی – تاریخی به یک فرمول ایدئولوژیک و سیاسی، تحول و تطوری بود که مفهوم غرب‌زدگی از فردید تا آل‌احمد طی کرد. در نظر آل‌احمد ما به عنوان اسیران دست غرب که از آستین تکنولوژی جدید بیرون آمده است، از اصل خویش دور افتاده‌ایم. عمر جلال آل‌احمد برای طرح نظریه‌ای برای بازگشت به اصل خویش قد نداد و این وظیفه بر عهده‌ی یک روشنفکر «شورشی» به نام علی شریعتی افتاد. روشنفکری که در سرمقاله شماره پیشین سیاست‌نامه درباره او سخن گفتیم.» پس از سرمقاله چند یادداشت منتشر شده است «چهارراه ایرانشهر» نوشته روح‌الله اسلامی، «ترکان یهودی» نوشته کاظم آذری سیسی، «اسب تروای امت اسلامیِ اردوغان» نوشته مهدی صادقی و «طالبان و آینده افغانستان» نوشته سید محمود کمال آرا از جمله این یادداشت‌ها هستند. پرونده این شماره به مناسبت هشتادوهشتمین سالروز تولد رضا داوری اردکانی به رئیس فرهنگستان علوم ایران اختصاص داده شده است. ابتدا کتابشناسی او به قلم حسین مسرت آمده است و سپس یادداشت‌هایی از محمدمنصور هاشمی، بیژن عبدالکریمی، مصطفی محقق داماد و غلامرضا اعوانی درباره داوری اردکانی منتشر شده است. مطلب آخر پرونده نیز پاسخ‌های مکتوب داوری اردکانی به پرسش‌های سیاست‌نامه است که تحت عنوان «من جستجوگر اُفق‌های گشوده‌ام» منتشر شده است. او در این مصاحبه در پاسخ به پرسشی درباره روشنفکری دینی می‌گوید: «برای کسی که معنی اصطلاح روشنفکر و روشنفکری را بداند، روشنفکری دینی مفهومی متناقض و بی­وجه می­نماید. پس من سعی کردم در حد توان خود بی­وجهی وجود و مفهوم روشنفکری دینی و نامناسب بودن این تعبیر را نشان دهم و یکبار آن را چیزی مثل آبغوره فلزی دانستم. روشنفکری دینی تجدد و اقتضاهای آن را نمی­شناخت و در این سودا بود که چیزی را در قواعد و رسوم تجدد بگنجاند که با آن سازگار نبود و در آن نمی­گنجید و بعضی قواعد و رسوم فرهنگ جدید را نیز دینی می انگاشت. البته اغلب بانیان این سودا خیلی زود به محال بودن تمنای خود پی بردند و از آن بنحوی رو گرداندند. هرچند که با منتفی شدن داعیه روشنفکری بعضی آثار و عکس­العمل­های آن کم و بیش باقی ماند. در این اواخر هم گاهی آن باقی مانده­ها را در مناسبت­های خاص به عنوان آسیبی که روح و جان مستعدان ما را از پرداختن درست به مسائل کشور و جهان باز داشته است نقد می­کنم. روشنفکری دینی در نظر من از اول اهمیت نداشت اما وقتی یک امر سطحی و بی­اهمیت ارواح و جان ها را تسخیر می­کند نمی­توان نگران سطحی شدن جانها نبود و به آن بی­اعتنا ماند. توجه کنیم که طرح علوم انسانی دینی در پی روشنفکری دینی به وجود آمد و جلوه تازه­ای از آن در صورتی ظاهراً مخالف بود.» پایان‌بخش پرونده نیز بخشی از ناداستان «مهاجر یونان کوچک» نوشته حامد زارع است. در بخش مقاله این شماره «همروی فقه سیاسی با فلسفه سیاسی» نوشته صادق حقیقت، استاد دانشگاه مفید آمده و در بخش ترجمه «محمدتقی انصاری‌پور، استاد دانشگاه ادیان و مذاهب تکثرگرایی دینی؛ بنیادگرایی دینی» به فارسی برگردانده شده است. در بخش پژوهش نیز  «هنر اجتماعی ایران» نوشته محمدرضا مریدی، استادیار دانشگاه هنر به زیور طبع آراسته شده است. سیاست‌نامه در بخش کارنامه به سراغ حسین بنایی رفته و علاوه بر اینکه گفتگویی با او کرده، بخشی از کتابش با عنوان لیبرالیسم پنهان را به فارسی ترجمه کرده است. مهدی نکوئی مترجم در مقدمه خود درباره کتاب بنایی چنین نوشته است: «لیبرالیسم در ایران، برخلاف ایدئولوژی‌های رقیب فرصت چندانی برای خودنمایی در ایران مدرن نیافته است. این موضوع از آنجا عجیب به نظر می‌رسد که مفاهیم لیبرال برای تغییرات اجتماعی و سیاسی مختلف  بیش از یک قرن در ایران قدمت دارد و از زمان فروپاشی سلطنت قاجار تا تبدیل کشور به یک دولت ملی رواج داشته است. ایده‌های سیاسی لیبرال که عمیقا در ذهن و افکار ریشه دواند اما در عمل خودنمایی نکرد، ما را به بررسی گسترده‌تر پیشرفت‌های روشنفکری مختلف از زمان جنبش اصلاح‌طلبی (تجددخواهی) و مشروطه‌خواهی عصر قاجار در اواخر قرن نوزدهم وامی‌دارد. در همین دوره، ایده‌های شیعه‌گرایی، سکولاریسم، سوسیالیسم، ملی‌گرایی و سلطنت‌طلبی رواج داشته و در هر دوره‌ای یکی از آنها بر بقیه غالب شده است. کتاب «لیبرالیسم پنهان»، به بررسی انتقادی دلایل کمرنگ اما اثرگذار بودن لیبرالیسم در فضای سیاسی و روشنفکری ایران پرداخته و فروماندگی‌های اخلاقی آن را می‌جوید. کتاب لیبرالیسم پنهان در 5 فصل تنظیم شده است: مقدمه که به معرفی لیبرالیسم پنهان اختصاص یافته، فصل دوم به جنبه‌های مختلف لیبرالیسم سیاسی در ایران مدرن پرداخته و در فصل‌های بعدی شبح غرب‌زدگی، آزادی‌خواهی بدون لیبرالیسم و نتیجه‌گیری (لیبرالیسم‌های نامرئی) گنجانده شده است. خلاصه این فصول را با تمرکز بر آزادی‌خواهی بدون لیبرالیسم می‌خوانید. شروین مقیمی در بخش رساله مقاله‌ای بلند با عنوان «ایدئالیسم ماکیاولی» نوشته است. عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در ابتدای مطلب مفصل خود چنین می‌نویسد: «شهریار ماکیاولی به طور کلی به عنوان اثری شناخته می‌شود که نمودگار رئالیسم در سیاست است. رئالیسم ماکیاولی در این معنا در زمره‌ی مضامینی است که  علی‌الظاهر اکثر قریب به اتفاق شارحان و دانشوران بر سر آن توافق نظر دارند. رئالیسم ماکیاولی به طور مشخص با رجوع به فصل پانزدهم شهریار وضوح پیدا می‌کند؛ یعنی جایی که ماکیاولی به شهریار پیشنهاد می‌کند که برای در امان‌ماندن از خطر اضمحلال، می‌بایست «قابلیت خوب‌نبودن را بیاموزد». استفاده‌ی ماکیاولی از کلمه‌ی «خوب» در اینجا، ناظر بر آن چیزی است که پیشتر نزد فیلسوفان سیاسی کلاسیک با «امر شریف و زیبا» برابر انگاشته می‌شد. اما ماکیاولی کمی قبل از آنکه به این اصل اشاره کند، از این امر پرده بر می‌دارد که قصد او در این کتاب، «نوشتن چیزی سودمند برای هر کسی است که آن را می‌فهمد». بدین ترتیب ماکیاولی کوشش اسلاف خویش در اینهمان‌ نشان‌دادن «امر خوب/سودمند» با «امر شریف و زیبا» را ذیل خیال‌پردازی‌های آنان در باب جمهوری‌ها و شهریاری‌ها رده‌بندی کرده و تصریح به تمایز ریشه‌ای میان آنها را مصداق بیان «حقیقت موثر» اعلام می‌دارد. کنارنهادن پروژه‌ی اینهمان‌ نشان‌دادن «امر خوب/سودمند» و «امر شریف و زیبا» و چرخش به سوی حقیقت موثر، در نظر اکثر قریب به اتفاق شارحان و دانشوران نشانه‌ی گسست اساسی ماکیاولی از «ایدئالیسم» فلسفه‌ی سیاسی کلاسیک و به جای آن دفاع از یک روایت «رئالیستی» از سیاست و مقتضیات آن بوده است. آموختن خوب‌نبودن، همان آموختن «فضیلت عاری از مخدّر اخلاق»[1] است که بعدها از سوی نیچه به شدت مورد تحسین قرار گرفت. بخش داستان جلد نیز که به داستایوفسکی اختصاص داده شده  با مطلب «روح‌نگارِ مدرنیته» نوشته حامد زارع  و «روشنای برلین و شامِ تارِ سیبری» نوشته حیدر خسروی آغاز می‌شود.  سپس گفتگوهای امیرعلی مالکی با دبورا مارتینسن، ولگا مایوروا ، روزاموند بارتلت و کلیر وایتهد آمده است. سپس رضا داوری اردکانی مقاله «دیده‌بان آینده تجدد» را درباره داستایوفسکی نوشته است.  در ادامه نیز «کِشتِ تُخمِ ادب در زمینِ فلسفه» نوشته امیر مازیار، «داستایوفسکی و کافکا» نوشته امیر نصری، «جایگاهِ جلوتِ فلسفة داستایفسکی» نوشته زهرا محمدی و نهایتا «آیرونیسم داستایوفسکی» نوشته امیرعلی مالکی منتشر شده است. در بخش  نقد احمد بستانی، استادیار دانشگاه خوارزمی به سراغ هانری کربن رفته و هرمنوتیک کیهانی او را مورد انتقاد قرار داده است. در بخش جستار سید ناصر سلطانی، استدیار دانشگاه تهران (پردیس فارابی) مطلبی تحت عنوان «فقدان درک تاریخی از قانون‌اساسی» را در نقد ناصرکاتوزیان نوشته و در مقام جمع‌بندی چنین نوشته است:  «کاتوزیان مانند بسیاری دیگراز انقلابیون و روشنفکران‌از مشروطیت سلب اعتبار کرده بود و آن‌را تجربه‌ای شکست‌خورده می‌فهمید و به‌آن ارجاع نمی‌داد. چنین درکی‌از مشروطیت،‌که تحولی در حقوق بود و نظام حقوقی جدید زاده آن بود، برای حقوقدانان خطای عظیمی است و این خطای تاریخی در نظام آموزشی دانشکده حقوق وارد شده و همه استادان و دانش آموختگان این دانشکده‌را در چنین بیراهه­ای انداخته است. بدین ترتیب کوشش‌های کاتوزیان، علاوه بر نقص‌هایی بسیاری‌که داشت،‌از این نقصان نیز رنج می‌برد و بنابراین در غیبت ارجاع به‌مشروطیت آثار او درباره قانون‌اساسی بر پایه‌های تاریخی و تجربه تاریخی استوار نشده بود و تیرک‌های مشروطیت زیر سقف‌های لرزان پیش‌نویس هیئتی نبودکه او نیز در جرگه اعضای آن بود و ازاین‌رو نمی­توانست بازتابی‌از منافع ملی باشدکه در صفحه تاریخ ظاهر شده بود. کاتوزیان، به‌طور خاص و انقلابیون، به‌طور عام، درنیافتندکه خرد و دوراندیشی در اینجا می‌بایست به‌تاریخ و حاصل تجربه برآمده‌از آن ضمیمه شود و آن‌را تکمیل کند نه آن‌که در راهی جدا افتد و خیال کندکه می‌تواند معجزه‌ای و خدمتی بزرگ بزاید. غوغا و طمطراق کاتوزیان در پاسخ به‌رحیمی چنان گوش فلک‌را کر می‌کردکه گویی آن هیئت در پیش‌نویس‌از چه خلقتی پرده برخواهد داشت.» شایان ذکر است رسول جعفریان، استاد دانشگاه تهران مطلب دوم بخش جستار را با عنوان «دردِ مزمنِ ناامنی حقوقی» نوشته است. در قسمت کتاب فصل به اثر تازه همایون کاتوزیان پرداخته شده و در قسمت کتب‌شناسی نیز به آثار آیت‌الله حسینعلی منتظری پرداخته شده است. شماره هجدهم سیاست‌نامه در 300 صفحه و به قیمت 70000 تومان در دسترس است.

منبع:فرهنگ امروز

[1] . moraline-free virtue

پیشنهاد روشی نو در آموزش زبان فارسی، مازيار قويدل

سپتامبر 22nd, 2021

 

اين روش، روش نوین و بسيار ساده ای است که در کمتر از ۱۲ ساعت به نوآموزان توانايی خواندن و نوشتن می بخشد.

   با بهره گيری از اين روش آزمايش شده، نوآموزان از ۵ سال به بالا توانستند در ۱۲ هفته و هر هفته ۴۵ دفيقه تا يک ساعت، فارسی بياموزند. در ميان اين نوآموزان، کودکان و جوانان از درونِ ميهن و همچنين از ترکيه، دانمارک با پيروزی دوره آموزش را به پايان رساندند و اينک به خواند کتاب پايه دو و بالتر پرداخته اند.

روش آموزش:

   آموزش با سرودخوانی آغاز می شود و نوآموز در نخستين گام به از بَر کردنِ سرودها می پردازد و پس از توانايی خواندن سرودی که از بر دارد، با نگاه کردن به کتاب و با ياری گرفتن از بزرگترها، اندک اندک با واژه ها آشنايی پيدا می کند.

   آموزش الفبا همزمان با واژه شناسی همراه است زيرا در هر سرود يک يا دو حرف/ واک، با رنگ ديگری (در کتاب آموزشی پايه يکِ نگارنده)، به نمايش درآمده است. به گونه ای که بی آنکه سخنی از آن به ميان آيد، نگاه نوآموز به سوی حرف رنگين کشيده می شود و با پرسشی که خود به ميان می کشد يا آموزگار به او يادآور می شود واژه ها را می آموزد.

  دانش آموزان همراه در دوره ی آموزشی، پس از چهار نشست با نوشتن آشنايی پيدا کردند. بدينگونه که از آنها خواسته شد، سرودی را که خوانده اند نقاشی کنند و آنرا بخوانند. اين روش بسيار کارآمد شد به گونه ای که نوآموزان ۵ ساله نيز با توانايی بسيار آن را پشت سر گذاشتند. 

  روش پيشنهادی با کتاب پايه یک نگارنده آغاز می شود.

کتابی که با سرودهايی آهنگين،‌ آسان و دلپسند آغاز و با سرودهایِ ديگر، به گونه ای دنبال می شود که واژه هايش در پيوند با آموزش پيشين هستند و نوآموز را به آسانی با واژه ها و الفبا آشنا می کند.

   اين روش با نوآموزان ۵ ساله آغاز شد و با بزرگساالانی که از خانواده ايرانی در بيرون از مرزها زاده شده بودند دنبال گرديد و برای همه ی آنها با پيروزی همراه بود و‌هست.

   دانش آموزان پس از گذراندن پيرامون ۱۲ هفته يا کمتر توانستند به خواندن کتاب پايه دو آموزشی يا بالاتر بپردازند.

   شماری از نوجوانان نيز به شاهنامه خوانی روی آورده اند که نمونه روش آموزش، چه خواندن و نوشتن و شاهنامه خوانی، در يوتیوب در دسترس همگان می باشد.

دوستداران می توانند در اين نشانی از يوتیوب، به آنها دسترسی داشته باشند.

https://www.youtube.com/channel/UCcWqNupQpThvXodpkaVjbnQ

   اميد که با بهره گيری از اين روش و با بهينه شدن آن از سوی کارشناسان و دانش آموختگانِ فارسی زبان به گسترش آموزش  این زبان در جهان  یاری شود.

چهارشنبه ۳۱ شهريور ۱۴۰۰

۲۲ سپتامبر ۲۰۲۱

 

دورۀ پائیزی کارگاه داستان‌نویسی شهرنوش پارسی‌پور

سپتامبر 21st, 2021

روزنامه‌نگاران مستقل ایران: در برابر سانسور و سرکوب روزنامه‌نگاران سد محکمی بسازیم!

سپتامبر 18th, 2021

تحریریه روزنامه نگاران مستقل ایران در بیانیه ای که در کانال تلگرامی خود منتشر کرده، به سرکوب گسترده ی روزنامه نگار و سانسور مطبوعات اعتراض کرده و از روزنامه نگاران کشور خواسته است تا در برابر فشارها و سرکوب ها ایستادگی کنند:

چند دهه است سرکوب روزنامه‌نگارانی که قلم‌شان را برای روشنگری و آشکارسازی فساد و تبعیض طبقاتی در جامعه چرخانده‌اند، ادامه داشته است. بارها دیده‌ایم که رسانه‌های وابسته و بله‌قربان‌گوی نهادهای امنیتی برای روزنامه‌نگاران مستقل طراحی‌های سوخته نوشتند و پرونده‌سازی کردند. روزنامه‌نگارانی احکام ممنوع‌الکاری گرفتند و بسیاری دیگر زندانی و خانه‌نشین شدند. زیر سایه همین خطوط قرمزی که بر سطور جراید کشیده می‌شد، روزنامه‌نگاران وابسته از سوی نهادهای امنیتی به مطبوعات وارد شده و دیگرانی حکم اخراج از کار می‌گرفتند. در دولت حسن روحانی تعدادی از خبرنگاران قلم‌شان را فروختند و کم هستند آنانی که حاضر نشدند، قلم‌فروشی کنند.

این هرز قلمی که این سال‌ها مطبوعات را در گیشه‌ها مهجور کرده و دولت را به حمایت مالی از مطبوعات کشاند، نتیجه بلافصل سانسور بود. اما در این میان اندک خبرنگارانی بودند که قد علم کردند و در این هیاهو مقاومت کردند و اعتبار قلم را نگه داشتند. مطالب این خبرنگاران است که خوانده می‌شود و آنان هستند که از یاد نرفته‌اند.

دوستان و همکاران روزنامه‌نگار امروز بر ماست که در فضای همین خبرنگاران مستقل دست اتحاد داده و نگذاریم دست کم فرآیند بازداشت و سرکوب خبرنگاران نرمالیزه شود. باید با هر ابزاری که در دست داریم نشان دهیم که سکوت پاسخ ما نیست. امروز بیش از هر وقتی باید از حقوق صنفی خود به ویژه دستمزد دفاع کنیم چراکه این امر علاوه بر تاثیر مستقیم بر معیشت ما، بر استحکام سانسور بر مطبوعات نیز موثر بوده است و نیز ساده‌تر می‌توان خبرنگاری که قسط عقب افتاده دارد، خرید. امروز بر ماست که بجنبیم و حقوق پایمال شده خود را بازستانیم.

با ادامه بازداشت همکارانمان مخالفت ورزیم و نسبت به بازداشت همکاران خود واکنش نشان دهیم. این روزها برخورد با روزنامه‌نگاران از سوی نهادهای امنیتی و دستگاه قضایی زیر نظر اژه‌ای نشان داد که آنها هیچگونه احترامی برای جامعه خبرنگاری قائل نیستند، این چیزی بود که ما پیشتر نیز شاهد آن بودیم و بر ما پوشیده نبود.

طی آخرین گزارش‌های انتشار یافته از سوی همکاران، بازپرس شعبه دوم دادسرای اوین علیرغم تعیین وثیقه و پذیرفتن آن، در پاسخ به پدر امیرعباس آذرموند، روزنامه نگار اقتصادی گفته «هر وقت صلاح بدانم او را آزاد می‌کنم!»

تحریریه روزنامه نگاران مستقل ضمن محکوم کردن این دست برخوردهای غیرانسانی که مصداق شکنجه سفید بازداشتی و خلاف قانون است، از روزنامه‌نگاران می‌خواهد هرچه زودتر به اقدامات جمعی و متحدانه برای سازماندهی فضایی برای مقابله با سرکوب دست بزند. هرچه آنها سرکوب را بیشتر کنند، ما نیز باید قوی‌تر باشیم. بنابراین از همین تریبون فراخوان می‌دهیم حاضریم تمام روابط مالی و فسادآمیز مدیران رسانه‌ها با نهادها از جمله دستگاه‌های قضایی را که شما برای ما ارسال می‌کنید، بدون ذکر نام شما در این کانال منتشر کنیم. از همینجا فراخوان می‌دهیم که با هر ابزاری و به ویژه در آکسیون‌ها و حرکت‌های جمعی و متحدانه نسبت به ادامه بازداشت بدون ضابطه و غیرقانونی همکارمان امیرعباس آذرم‌وند واکنش نشان دهید تا دستگاه سرکوب تصور نکند، اعمال فشار بر جامعه خبرنگاری آسان خواهد بود.

همچنین از مدیران و سردبیران رسانه‌ای که در سرکوب روزنامه‌نگاران اخراج و خانه‌نشین کردن آنان در راستای سانسور نقش دارند، نام ببریم و آنها را پیش چشم جامعه بگذاریم. ما پیش نیز در این کانال به برخی از این موارد پرداختیم. امروز مردم باور دارند که مطبوعات طرف دردهای آنها نیست. امروز دو صف مقابل هم شکل گرفته که یکی سرکوبگر است و دیگری در رنج و تبعیض و سرکوب. این انتخاب با ماست که در این موقعیت تاریخی کدام طرف بایستیم.

در مقابل این وظیفه بر دوش ما روزنامه‌نگاران مستقل است که عملاً اعلان جنگ کنیم. اگر تعداد ما به اندازه خبرنگاران وابسته نیست، اما قدرت حق‌گویی و همراهی جامعه با ما بیش از این‌ها است و امروز باید به این موضوع واقف باشیم. ما این قدرت را داریم که در برابر سانسور و سرکوب سد محکمی بسازیم!

جایزۀانجمن قلم آمریکا به سه نویسندۀ زندانی در ایران اهدا می‌شود

سپتامبر 17th, 2021

انجمن قلم آمریکا، پِن، سه نویسنده ایرانی زندانی را برای کسب جایزۀ «آزادی نوشتن» در سال ۲۰۲۱، انتخاب کرده است.

این جایزه هر سال برای مبارزه با تعقیب نویسندگان و دفاع از آزادی‌ بیان اهدا می‌شود.

به گزارش آسوشیتدپرس، این نهاد ادبی آمریکایی روز پنج‌شنبه ۲۵ شهریورماه آبتین بکتاش نویسنده-کارگردان، کیوان باژن رمان‌نویس و روزنامه‌نگار، همچنین رضا خندان (مهابادی) نویسنده منتقد را برنده جایزه «پن/ آزادی نوشتن باربی» انتخاب کرده است.

هر سه این نویسنده و فعالان مدنی عضو کانون نویسندگان ایران هستند که پارسال با اتهاماتی نظیر «تهدید امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام» در مجموع هر سه به ۱۵.۵ سال زندان محکوم شدند.

کانون نویسندگان ایران همان زمان علت اصلی محکومیت آنها را «مخالفت با سانسور و دفاع از آزادی بیان» عنوان کرده بود.

انجمن قلم آمریکا با انتشار بیانیه‌ای گفته است این نویسندگان ایرانی تجسم روحیه‌ای هستند که به کار انجمن جان می‌بخشند: «آنها نویسندگانی هستند که نه تنها ایده‌های خود را به روی کاغذ می‌آورند، بلکه با زندگی بدون ترس و فداکاری بی‌حد و حصر در خدمت آزادیهایی هستند که پشتوانه هنر، فرهنگ و خلاقیت است».

این بیانیه می‌گوید سه نویسنده زندانی ایرانی با دست گرفتن جبهه رهبری جامعه ادبی ایران چراغ راه نویسندگان و متفکران بی‌شماری هستند که توان تصور، همبستگی و چالش سرکوب در بدترین شرایط را با علم به اینکه تنها نیستند، به دست آورده‌اند.

مراسم اهدای جایزه قرار است ۵ اکتبر، حدود سه هفته دیگر در موزه تاریخ طبیعی آمریکا برگزار شود.

هنوز مشخص نیست که چه کسی به نمایندگی از این سه عضو زندانی کانون نویسندگان جایزه را دریافت خواهد کرد.

رضا خندان و بکتاش آبتین، دو عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران و کیوان باژن عضو پیشین این هئیت است.

اتهامات این سه نویسنده «عضویت در کانون نویسندگان ایران، انتشار خبرنامه‌ داخلی کانون، آماده‌کردن کتاب پژوهشی در باره‌ی تاریخ پنجاه ساله‌ کانون برای انتشار داخلی، بیانیه‌های کانون، حضور بر مزار جانباختگان قتل‌های سیاسی زنجیره‌ای جعفر پوینده و محمد مختاری و شرکت در مراسم سالانه‌ احمد شاملو» اعلام شد.

دادگاه با این اتهامات آقایان آبتین و خندان را هر کدام به شش سال زندان و کیوان باژن را نیز به سه سال و شش ماه زندان محکوم کرد.

منبع:رادیو فردا

 

۱۱سپتامبر:ريشه ها و باز انديشی ها،علی ميرفطروس

سپتامبر 9th, 2021

 

 

  * بنياد گرائی اسلامی، واکنشِ قهرآميزِ مسلمانان افراطی در مقابله بـا نفوذِ فرهنگ و ارزش هـای غربی است.

* بنيادگرائی اسلامی – به صورت جنبشی تمامیّت خواه و ايدئولوژيک – شبـاهت های فراوانی با توتاليتاريسم و خصوصاً فاشيسم دارد.

* سال ها پیش از 11سپتامبر 2001 برخی  شاعران و روشنفکران ایران آرزومندِ انفجارِ برج های تجاریِ نیویورک بودند!

***

اشاره:

در سال های 1347 تا 1357 «بازگشت به مذهب به عنوان یک استراتژی و اسلام به عنوان یک ایدئولوژی» ضربه ها و زیان های جبران ناپذیری به رَوَند اندیشۀ سیاسی در ایران وارد کرد و باعث«تعطیلی تفکر»شد چندان که می توان گفت ظهور آیت الله خمینی و وقوع انقلاب اسلامی از نتایج آن بود.جنبۀ دیگرِ آن باور ، غرب ستیزی و مخالفت با دستآوردهای غربی،مانند آزادی، دموکراسی و حقوق بشر بود. بنظر دکتر شریعتی:«نهضت تشبّه به غربی همچون توفانی بُرج و باروی تعصّب را  فرو ریخت و راه برای نفوذ غربی و ویرانی ارزش های تاریخی و سُنّتی و اخلاقیِ ملّت های شرقی  باز شد و مردم ما  در برابرِ آن بی دفاع ماندند».[1]

بر این اساس،سال ها پیش از 11سپتامبر 2001 برخی روشنفکران ایران  – در کسوتِ «آمریکا ستیزی» – آرزومندِ انفجارِ برج های تجاری نیویورک بودند و… شگفتا که این برج ها- طبق پیشگوئی شاعر معروفی-در ماهِ«تموز» (یکی از ماه های تابستان) «در هُرمِ آفتابِ تموز» فرو ریخت!.     

تجربه های هولناکِ سال های اخیر در ایران ،شکستِ «دینِ حکومتی» و «حکومت دینی» و فرو پاشیِ دیوارهای ایدئولوژیک،«نو اندیشانِ دینی» را نیز دچار چالش های بزرگی ساخته است.اینک می توان گفت که جامعۀ ایران با «عبور از شریعتی» و «اسلام سیاسی» آیندۀ روشنی را در چشم اندازِ خود ترسیم می کند.  

متن زیر بخشی از گفتگو با فصلنامۀ تلاش است که در سپتامبر 2002 منتشر شده است.پس از گذشت حدود 20 سال و در بیستمین سالگرد 11 سپتامبر و قدرت گیری دو بارۀ طالبان در افغانستان،باز خوانیِ این گفتگو  شاید موجبِ تأمّلی گردد. 

***

نخستين گامها همواره طنينی پايدار می يابند!

امروزه واژۀ بنيادگرائی اسلامی در ذهن، تصويری است هولناک از جهالت و تعصّب مذهبی، ايمان کور و نفرت آميخته به تهاجمِ خشونت بار عليه هر آنچه «غيرخودی» و خارج از حيطۀ اخلاق و ارزش های اسلامی است.
شايد برای جهان، ۱۱ سپتامبر و برای ما انقلاب اسلامی، اجتناب ناپذير می نمود تا به عمق ويرانگری و تخريبِ بنيادگرائی اسلامی پی بريم. اما در آستانۀ انقلاب ۵۷، علی ميرفطروس از انگشت شمار روشنفکرانی بود که نسبت به ظهور اين پديدۀ ويرانساز هشدار داد. وی در موج فزايندۀ اسلامگرائی در انقلاب ۵۷ کوشش علمی و تحقيقی خود را بر کانون اصلی خطر  نشانه رفت و توجۀ خود را روی پايه های فکری و آرمان های سياسی ـ اجتماعی رهبران مذهبی انقلاب متمرکز ساخت. در پيگيری اين خط فکری علی ميرفطروس به الگوهای آن در صدر اسلام رسيد و تلاش نمود تا اين همانندی ها را در آثار مختلف خويش- بويژه «اسلام شناسی»(فروردین 1357) و «ملاحظاتی در بارۀ تاريخ ايران»(1988) نمودار سازد.
اسلام شناسی (که ميرفطروس خود، آنرا «کتاب کوچک اسلام شناسی» می نامد) از جمله گام های نخست و بزرگ در مسير تقدّس زدائی و عيان نمودن چهرۀ واقعی حکومت های صدر اسلام بود که تاريخی سرشار از جنگها، خشونت ها، خونريزی ها و بی عدالتی ها دارند.
امروزه فضای فکری و روشنفکری ما، سرشار از تلاش های ارزشمند در بررسی و نقد گذشته است و آثار ارزشمندی در بازشناسی اسلام نگاشته می شوند، اما طنين نخستين گام های علی ميرفطروس همواره در حافظۀ تاريخی جامعۀ ما، پايدار خواهد ماند.              فصلنامۀ تلاش

تلاش : آقای ميرفطروس! ۱۱ سپتامبر، به قيمت جان هزاران انسان تمام شد. هر چند دست بنيادگرايان اسلامی در اين واقعه آشکار است، اما بر سرِ دلائل و ريشه های آن  موضعی يگانه وجود ندارد. نشريۀ تلاش با توجه به اينکه از مدت ها پيش تصميم داشت شمارۀ سپتامبر خود را به واقعۀ ۱۱ سپتامبر، ريشه ها و پيامدهای آن و بويژه در مورد ايران اختصاص دهد، با توجه به آشنائی با ديدگاه های شما در مورد اسلام گرائی، نقش روشنفکران مذهبی در تحولات ايران و بنيادگرائی اسلامی نمی توانست از نظرات شما در مورد ريشه های فکری حوادثی نظير ۱۱ سپتامبر صرف نظر نمايد. لذا باز هم ما با پرسش هائی نزد شما آمديم. جهان هنوز در توضيح ريشه ها و دلايل ترور ۱۱ سپتامبر، حيران و فاقد زبان مشترکی است. عده ای بر اين نظرند که اين، واکنشی است در برابر تحميل يکجانبه و عجولانۀ ارزش های دمکراتيک جوامع غربی به جوامع اسلامی. برخی از «ستيز فرهنگ ها» سخن می گويند و اقدامات خشونت باری نظير اين ترورها را نيز حاصل خشم و دشمنی و بعضاً بغض و کين نسبت به ثروت و قدرت و فرهنگ مدرن در جهان اسلام و بويژه در ميان عرب ها می دانند و عده ای ديگر عمليات تروريستی ۱۱ سپتامبر را ناشی از ناسازگاری، حقارت و احساس یأسِ انسان هائی می دانند که در اثر مواجهه با دگرگونی های پرشتاب و بنيادين در راستای مدرنيزاسيون، شاهدند که چگونه ارزش ها و سُـنّت های مقدّس شان بی اعتبار می شوند و روند ميرائی و زوال را می پيمايند. از نظر شما ريشۀ اين کنش های فاجعه بار را در کجا بايد جُست؟
ميرفطروس : بنيادگرائی اسلامی را می توان واکنش قهرآميز مسلمانان افراطی در مقابله با نفوذ فرهنگ و ارزش های غرب دانست. در واقع با حضور و سلطۀ استعماری انگليس و فرانسه (و بعد آمريکا) در کشورهای عربی، جوامع اسلامی خود را مورد هجوم «اروپای استکباری و مسيحی» احساس کردند، غربی که بنظر اين مسلمانان، در حال تدارک حملات ويرانگری عليه ارزش های دينی و فرهنگی شان بوده است. با چنين حس و حالتی، جوامع اسلامی خود را مانند قربانيان مظلومی می ديدند، قربانيان مظلومی که در يک حالت مرگ و زندگی، خود را «برحق» می دانستند تا در برابر هجوم ارزش های غربی ايستادگی کنند.
بنيادگرائی اسلامی، اساساً يک ايدئولوژی جهان سومی است و بهمين جهت در کشورهای دموکراتيک و پيشرفته و صنعتی، پايگاهی ندارد. اين ايدئولوژی از آغاز قرن بيستم و همزمان با حضور روزافزون کشورهای استعماری غرب در کشورهای مسلمان آشکار شد که در مصر و سوريه بصورت گروه «اخوان المسلمين» و در ايران بصورت گروه «فدائيان اسلام» ظاهر گرديد. پيدايش دولت اسرائيل در سرزمين های اشغال شدۀ فلسطين و خصوصاً شکست حقارت بار اعراب از اسرائيل (در جنگ شش روزۀ ۱۹۶۷ و اکتبر ۱۹۷۳) و حمايت بيدريغ دولت های غربی از اسرائيل، به کينه و نفرت جوامع اسلامی نسبت به «غرب»  بُعد ديگری داد و با توجه به نفرت تاريخی مسلمانان نسبت به يهوديان ـ که در سراسر تاریخ اسلام  آشکار است- اين مسائل، به «جهادِ» مسلمانان عليه «غرب استکباری» و «اسرائيل غاصب» مشروعیّت دينی و سياسی داد.
تفسير واقعۀ ۱۱ سپتامبر بعنوان «برخورد» يا «جنگ تمدن ها»که در نظرات پروفسور ساموئل هانتينگتون ارائه شده  شايد اغراق آميز باشد چرا که ابتدا بايد وجود چيزی بنام «تمدّن اسلامی» را احراز کرد تا سپس به علل جنگ و برخورد آن با تمدن غربی پرداخت … «تمدّن اسلامی» – اساساً ـ يک مسئلۀ تاريخی است و مانند بسياری از پديده های تاريخی اينک تنها در افسانه های تاريخی می تواند وجود داشته باشد، بعبارت ديگر: تمدن اسلامی، قرن ها است که مُرده است و مُردگان، امکان گفتگو ندارند!
بنظر من، ريشۀ واقعۀ ۱۱ سپتامبر را بايد در تعاليم اسلام جستجو کرد. اين، مسئله ای است که متأسفانه در تحليل های مربوط به واقعۀ ۱۱ سپتامبر توجهی به آن نشده است. ببينيد! قرآن کتابی است که کلمۀ «قتال» (کشتن) و اشتقاقات اين کلمه، در آن فراوان تکرار شده است بطوری که می توان آنرا «مانيفست خشونت» ناميد. از طرف ديگر: در تاريخ اديان، پيغمبر اسلام به «پيغمبر مسلّح» مشهور است، پيغمبری که بقول دکترشريعتی برای پيشبرد عقايدش می گفت: «يا از سرِ راهِ من کنار برويد! و يا نابود می شويد!».
فلسفۀ سياسی حضرت محمد در اين جملۀ معروف او خلاصه شده که می گفت:
-«من آمده ام که دِرو کنم نه بکارم! بهشت، در زيرِ سايۀ شمشيرِ عربان است».
در تاريخ اديان بزرگ جهان، هيچ دينی را نمی توان يافت که مثل اسلام برای پيشبرد تعاليم و انديشه هايش، اينهمه به تهديد و قتل و ارعاب متوسّل شده باشد. در واقع، تاريخ رشد و گسترش اسلام را نمی توان فهميد مگر اينکه ابتداء خصلتِ خشن، تند و مهاجم آنرا بشناسيم.
مسئلۀ ديگر، مفهوم «شهادت» در اسلام است که نوعی حقانیّت دينی و تاريخی به «شهيد» می دهد که طی آن، اگر چه فرد (شهيد) از زندگی دُنيوی دست می شويد، اما با شهادت خويش به «لقاالله» نائل می گردد و در «آن دنيا» جاويد می مانَد. اين چنين است که بقول شريعتی: «شهيد، قلب تاريخ است» يا بقول مرتضی مطهری: «شهيد، شمع تاريخ است»…اعتقاد به «شهادت»، از خود- بيگانگیِ فرد را دامن می زند و در ارتکابِ عمل باعث نوعی «بی حسی اخلاقی» می گردد که طی آن، هر عمل و جنايتی «مشروع» می شود؛ اعتقادی که بی باکی، جسارت و دليری مجاهدان اسلامی را بر می انگيزد و معمولاً باعث «پيروزی حق بر باطل» می گردد. فاجعۀ۱۱ سپتامبر، بارزترين نمونۀ اين اعتقاد و «پيروزی» است!
  بنيادگرائی اسلامی – بصورت جنبشی تمامیّت خواه و ايدئولوژيک – چه در حوزۀ عمل و چه در حوزۀ عقايد، شباهت های فراوانی با توتاليتاريسم و خصوصاً فاشيسم دارد.(نگاه کنيد به بخش سومِ ملاحظاتی در تاريخ ايران).

تلاش: حتماً خاطرتان هست که در گفتگو با تلاش (شمارۀ ۴) در پاسخ به پرسشی در خصوص گفتگوی تمدّن ها گفتيد: «من اصلاً به چيزی بعنوان «تمدّن اسلامی» معتقد نيستم، همچنانکه تمدّن مسيحی، علوم اسلامی و اقتصاد اسلامی هم بنظرم نادرست می باشند». آيا می توان گفت گروه های بنيادگرای اسلامی که وظيفۀ خود را دفاع از «فرهنگ و هویّت اسلامی» ـ حتّی به قيمت تهاجم و خشونت عليه حاملان فرهنگ مدرن ـ می دانند در اصل، بازتاب و نتيجۀ تلاش های روشنفکران اسلامی است که دهه هاست سعی می کنند مشخّصه های يک تمّدن خيالی را در مقابله با تمّدن مدرن ترسيم نمايند؟
ميرفطروس: بنيادگرائی اسلامی ابتداء خصلتی «روشنفکرانه» و غيرتوده ای داشت و حضورِ آن، بيشتر در محافل روشنفکری و دانشگاهی احساس می شد، اما چندان نمی توان آنرا «بازتاب و نتيجۀ تلاش های روشنفکران اسلامی» دانست، بلکه – بتدريج – يعنی با رشد ناموزون و شتابان مناسبات سرمايه داری و ورود ارزش های غربی به جوامع اسلامی، و سيل مهاجرت روستائيان از دهات به حاشيۀ شهرهای بزرگ، اين بنيادگرائی از حالت گروهی و «روشنفکری» به جنبشی گسترده و مردمی بدل گرديد. جنبش های اسلامی اگرچه در شهرهای بزرگ ظاهر شدند و «جنبش شهری» بشمار می آيند، اما از نظر انديشه و ايدئولوژی، حامل انديشه ها و ارزش های قبيله ای و پيش سرمايه داری هستند.در اين ايدئولوژی،«حکومتِ صدر اسلام» چنان «ايده آليزه» گرديده که در باورِ توده های مسلمان، دوران حضرت محمد و ۴ خليفه «راشدين»، دوران اوج آزادی، عدالت اجتماعی، برابری و برادری بشمار می آيد!.

مشخّصه های اين «تمّدن خيالی»، روانِ آسيب ديده و روح تحقير شدۀ مسلمانان را تسکين می داد: فريب بزرگی که انعکاسات فکری آن به جامعۀ ما نيز کشيده شد بطوری که مثلاً بعضی از روشنفکران ملّی – مذهبیِ (مانند دکتر شريعتی) انتشار کتاب «سير تحوّل تدريجی قرآن» (نوشتۀ مهندس مهدی بازرگان) را «کشفی همسنگِ کشف اسحق نيوتن» دانستند!!

تلاش: به «روشنفکران ملّی- مذهبی» اشاره کرده ايد، اين کلمۀ روشنفکران ملّی ـ مذهبی واقعاً چقدر می تواند درست باشد؟
ميرفطروس: کاربرد اصطلاح «ملّی – مذهبی» هم مانند بسياری از کلمات و اصطلاحات سياسی ديگر (مثل محافظه کار، ميانه رو، اصلاح طلب و غيره) دارای ابهام، اشتباه و آشفتگی است. اين کلمۀ «ملّی- مذهبی» نشانۀ همان التقاط فکری و فلسفی روشنفکران ما از انقلاب مشروطيّت تاکنون است. به زعم اين دسته از روشنفکران، هویّت ملّیِ ما بر دو پايۀ ايرانیّت و اسلامیّت استوار است. خوب! اولين اشکال اين «تعريف» اينست که: پس آن ميليون ها ايرانیِ زرتشتی، ارمنی، کليمی ، آسوری و بهائی در کجای اين «هویّت ملّی» جای دارند؟ (می دانيم که مثلاً در طول قرن های سلطۀ اسلام، زرتشتی ها در حفظ آئين ها و عقايد ملّی ما نقش اساسی داشته اند).

از اين گذشته، اسلام با اعتقاد به «اُمـّت» – اساساً – با «ملّت» و ملی گرائی مخالف است بهمين جهت است که بسياری از کشورهای متمّدن (مانند مصر و سوريه) با پذيرش اسلام، در اُمـّت اسلامی، منحل و مضمحل شده اند. در اين ميان فقط ما – ايرانيان – بوديم که با اسلام به گونه ای خاص و شايد هم «رندانه» و «هنرمندانه» برخورد کرده ايم، يعنی بجای آنکه در تمامیـّت اسلام، ذوب شويم، برخوردی خاص و ايرانی با آن داشته ايم، بعبارت ديگر، در طول تاريخ ايرانِ بعد از اسلام، هويت ملّیِ ما از طريق زبان فارسی و آئين هائی مانند نوروز و مهرگان و جشن سده و غيره تداوم يافت و اسلام (با همۀ فرقه های متعدّد و مخالف و مختلفش) در واقع «تابع» اين روند تاريخی بوده است، با توجه به اينکه در طول تاريخ ايران بعد از اسلام، علمای اسلامیِ ما بيشتر «عرب زده» بودند و ۹۰ درصد آثار و تأليفات اين «حضرات» به زبان عربی نوشته شده، هویّت ملّیِ ما جز در زبان فارسی، شعر و عرفان و حماسۀ ما پايگاه و پناهگاهی نداشت از اين طريق بود که حس ملّیِ ما از گذشته به آينده تداوم يافت. شما اين مسئله را در هيچيک از کشورها و ملّت های مسلمان ديگر نمی توانيد ببينيد…واقعاً اين چه «تمدن اسلامی» است که از خودش حتّی يک صفحه کتاب نداشت، بزرگترين هنرمندان و نويسندگان و مورّخين و متفکرانش، ايرانی بودند و حتّی دستور زبان و صرف و نحو اين «تمدن اسلامی» را يک نفر ايرانی انديشمند – بنام سيبويه نحوی- تهيه و تدوين کرده بود…در سال های اخیر- با استقرارِ حکومت اسلامی-،اسلام و روشنفکران ملّی -مذهبیِ ما – در يک موقعیّت استثنائی – تمام بضاعت و توان فکری، فلسفی و سياسی خود را «عرضه» کرده اند که نتيجه اش: همين شکست و شرمساری بزرگ است که روی دست ملت ما باقی گذاشته اند. اين شکست و شرمساری ـ يک بار ديگر- اين حقيقت را ثابت می کند که جامعۀ ما تا زمانی که از اين صحرای کربلای احساس و انديشه، از اين فلکلورِ عزا و مرثيه و زاری، از اين «دينخونی» و بردگی روحی و از اين دُورِ باطلِ اسلام سياسی بيرون نيايد، نخواهد توانست جايگاه شايستۀ خود را در جهان شتابان و پيشرفتۀ امروز  بدست آورَد. برای نمونه نگاه کنيد به دو کشور هند و پاکستان بعد از استقلال: يکی با تکيه بر يک سياست غيردينی، به يکی از بزرگترين دموکراسی های جهان بدل شد، اما ديگری (پاکستان) با تکيه بر اسلام و اسلامیّت به نمونه ای از استبداد سياسی، فقر، عقب ماندگی و بنيادگرائی اسلامی… اين فرهنگ عزا و شهادت و عاشورا  قرن هاست که انسان ايرانی را دچار «از خود بيگانگی» و عدم تعادل کرده است. انسانی که بجای «سر»، همواره با «دل»ش می انديشد. انسانی که هميشه «آينده» را در نابودی «حال» جستجو کرده است. دوستانی که بعنوان «حفظ ارزش های ثابت و سنّت ها» در حفظ و تداوم سلطۀ اسلام تلاش می کنند، در واقع بی اعتقادی خود را به انديشۀ مدرن، خِرَدگرائی و اصالت فرد  عيان می کنند. من نگرانم که بعضی از روشنفکران مذهبی ما – به سبک دکتر شريعتی- بخواهند يک «شيعۀ علوی» يا يک «اسلام نَبَویِ»ديگر برای جامعۀ در حال تحوّل ايران «اختراع» کنند. در حاليکه مسئلۀ ما – امروز – مسئلۀ «قبض و بسط شريعت» نيست. ما امروز ـ بيش و پيش از اسلام – بايد به ايران بيانديشيم و آرمان های خيالی «تمدن اسلامی» را به افسون شدگان اصلی آن (يعنی اعراب مسلمان) واگذار کنيم. آنهمه جشن وُ اميد وُ تلاش وُ شادی وُ شادخواری در فرهنگ ايرانِ پيش از اسلام، برای ما ذخائر ارزشمندی برای رسيدن به يک ايران مدرن، شاد و سرفراز  بشمار می روند…

به نقل از فصلنامۀ تلاش ، چاپ هامبورگ آلمان ،شمارۀ 9،مرداد-شهریور1381

___________________________

[1] – علی شریعتی،اسلام شناسی،مجموعه آثار17،صص147-148

 

۱۱ سپتامبر،جهانگیر صداقت فر

سپتامبر 8th, 2021

ناگهان

غریو تندر

از حنجرِ ابرینه یی ز سوده ی سیمان؛

ناگهان

انفجارِ غرّش شیون

از تصادم لاشه ی آدم با سنگ و شیشه و آهن؛

ناگهان بر آوارِ سفالینه ی وحشت

جهنم ِ آتش و رستخیزِ بی قیام ِ ارواح ِ سوخته…

و سپس، هیچ-

هیچ بجز ظلام محض-

                          در حضورِ آفتابِ شرم زده.

صیحه،

         صیحه،

                  صیحه

یا ایهاالناس!

            اینک جهش ِ جهل

                                 در آفرینش ِ معکوس.

نه، نه،-

نیک و بد را نبردی به میان اندر نبود

حرامزادگان ِ ابلیس- به ترفندی شگرف-

بلاهت را در آسمان ِ نیمروزِ تمدّن به جولان فراز آمده بودند.

آنک،

تا دیدرس ِ بی باوران ِ دریده چشم

فوّاره های خروشان ِ خون

در هرم فضیلتِ موهومی بخار می شدند؛

و نفْس ِ صواب

در گندابِ خرافه خفه می شد.

آنگاه،

در درنگ لحظه ی شوم

تاریخ مویه کنان ترجمان ِ فاجعه شد،

جهان

      – سرخورده از خفتِ رسالتِ معدوم-

بر جهازِ سرگشته ی جاودانگی راه دگر گرفت،

و زمان

          – در شمارش معکوس-

گردش ز سر گرفت.

لوس آنجلس- 13 سپتامبر 2001

همایش بزرگداشت احمد کسروی

سپتامبر 8th, 2021

بنیاد میراث پاسارگاد برگزار می کند:

همایش بزرگداشت احمد کسروی

همزمان با سالروز تولد او

نهم، دهم، یازدهم مهر1400ـ اول، دوم، سوم اکتبر 2021

با شرکت و حضور مجازی شخصیت های فرهنگی و اجتماعی

نوشتاری، دیداری و شنیداری

وب سایت، تلویزیون، یوتیوب، زوم، کلاب هاوس

*****

افراد، رسانه ها و سازمان هایی که مایل به همراهی و همکاری در این همایش هستند

لطفا با ایمیل و یا تلفن زیر تماس بگیرند

ایمیل آدرس [email protected]:

تلفن: +1 832-8778111

https://savepasargad.com/

توطئۀ اشغال افغانستان توسط پاکستان،فریدون مجلسی 

سپتامبر 8th, 2021

 

چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند!

توطئه اشغال افغانستان توسط نیروهای پشتونی با حمایت ارتش پاکستان صورت مسأله افغانستان را از تلاش ملتی برای رهایی از پیله تعصب و خرافه به صورت تلاش مردمان سرزمینی اشغال شده برای استقلال و آزادی در آورده است. تا زمانی که آن سرزمین‌ها بخشی از یک امپراتوری بزرگ ایرانی از سند تا فرات بودند، مسائل قومی در هویت فرهنگی و برابری سنتی گم بود. پس از نادر شاه آن سرزمین مورد حاکمیت دو قوم پشتونی قلجایی و دورانی قرار گرفت که ضمن مجادلات خونین با یکدیگر، از آنجا که به شاهرگ اصلی فرهنگی مردم یعنی زبان مشترک فارسی متصل بودند، حکومت آن قوم که یک سوم جمعیت کشور را تشکیل می‌داد بیگانه تلقی نمی‌شد. از آغاز تشكيل افغانستان حکومت همواره با پشتون‌ها بود و دیوان و فرهنگ فارسی. دشمنی با  فارسی از زمان سلطه انگلیس آغاز شده که از اشتراک آن زبان و فرهنگ با دربار هند نگران بودند و خواهان جایگزینی انگلیسی به جای فارسی به عنوان ابزار حاکمیت و اداره دیوان در هند بودند. وقتی روسیه قدم به آسیای مرکزی گذاشت، زبان فارسی را زبان مشترک خانات مرو و خیوه و بخارا و تاجیکستان یافت، آنها نیز با تفکیک جغرافیایی و کوچک کردن دامنه جغرافیایی فرهنگ فارسی به مبارزه با آن برخاستند تا جا برای سلطه روسی و روسیه باز شود. فارسی همواره قربانی جاه‌طلبی‌های بیگانگان در این منطقه بوده است. اما زمانی که نوبت به آمریکاییان رسید نیز خصومت متقابلشان را با جمهوری اسلامی ایران به ستیز با فرهنگ و تاریخ ایرانی بسط دادند و در قانون اساسی آن كشور فارسی را تحت الشعاع زبان اقلیت یک سومی پشتون قرار دادند. اما عملا این فارسی مدرن خراسانی است که در زادگاه اصلی خود در بلخ و بامیان و بخارا و هرات و نیشابور بالیده و با استیلای در خور خود به این پهنای جغرافیایی هویت فرهنگی و علمی و هنری و ارزش و اعتبار تاریخی و جهانی بخشیده است. اکنون سرزمین خراسانی افغانستان هدف توطئه و تجاوز ناشیانه کسانی قرار گرفته است که می‌خواهند ضربه را به رگ و ریشه هویتی و فرهنگی ملتی بزرگ و فراتر از مرزهای سیاسی وارد کنند. هویت خراسانی افغانستان هویتی تاریخی و ملی است، هویت پشتونی در کنار و همراه آن واجد چنین ارزش‌هایی است و فارغ از آن هویتی قبیله‌ای و قومی است! اکنون که آمریکا به کمک پاکستان و عربستان با اهداف گوناگون از توسعه‌طلبی ارضی تا انتقام جنگ‌های نیابتی و تا دشمنی بر سر اسرائیل به سلطه پشتونی بر افغانستان پرداخته‌اند، ناگهان به همان مقاومت برخورد کرده که سلاح اصلی آن فارسی است که نسبت به آن، که اصل و ریشه آن ملت است، اهانت روا داشته‌اند. مقاومت استان کوچک پنجشیر نشان می‌دهد که اگر نبود توطئه خائنانه اشرف غنی در «تسلیم افغانستان به قوم خودش» هر یک از استان‌های آن کشور با چنین مقاومتی هرگز به پابرهنگان پشتونستانِ پاکستان اجازه نمی‌دادند که کشورشان را اشغال کنند. اکنون پنجشیر مقاومت می‌کند. یا می‌توانند با عبور از سالنگ و رسیدن به مرز تاجیکستان و تصرف سرزمین خراسانی بدخشان وضعیت خودشان را برای دریافت پشتیبانی قومی و بین المللی تثبیت کنند یا استانشان به دست طالبانِ آسیب پذیر می‌افتد و از  این پس با جنگ چریکی آزادیبخش مواجه خواهند بود، که اربابی چون پاکستان از عهده این امپریالیسم کاریکاتوری بر نخواهد آمد. عربستان نیز از دوران تقویتِ وهابیت داعش پرور عبور کرده و نمی خواهد غولی را از بطری خارج کند که با توجه به تحولات اجتماعی آن کشور دامنگیر خودش خواهد شد. اما پاکستان باید به یاد داشته باشد که با تقویت این هویت متعصب اگر بخواهد خواب آزاد کردن کشمیر را با همین سلاح و روش ببیند خون کشمیریان را خواهد ریخت و از پس هند بر نخواهد آمد. پاکستان هنوز بر سرزمین‌های قبائلی و پشتونی خودش سلطه ندارد و درگیری کشوری قومی در جنگ اشغالگرانه وحدت خودش را در برابر هویت‌های تاریخی و منسجم تر سندی و پنجابی و قوم مهاجر اردو در کراچی از دست خواهد داد. مقاومت استقلال‌طلبانه خراسانیان افغانستان محاسبات اشغالگران را بر هم خواهد زد. 

منبع:روزنامه آرمان ملی/ سه شنبه ١٦ شهريور ١٤٠٠

با افغانستانِ اندوه!،علی میرفطروس

سپتامبر 2nd, 2021

 

از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها

سقوط ناگهانی افغانستان به دست طالبان و انفعال حیرت انگیزِ ارتش 300 هزارنفری این کشور، یادآورِ تسلیم ارتش نیرومند ایران بهنگام قدرت گیری آیت الله خمینی است، و عجیب تر اینکه سقوط محمد رضا شاه نیز در دولت دموکرات های آمریکا و در کنفرانس «دوحه» (قطر) رقم زده شده بود.[1]

  افغانستان در بیست سالۀ اخیر دوره ای از  رشدِ نهادهای مدنی، رونق فرهنگی و شکوفائی هنری را تجربه کرده بود. بازگشت هزاران افغان مقیم ایران و اشتغال آنان در رسانه های نوشتاری و دیداری این کشور  به گسترش زبان فارسی  کمک فراوان کرده بود. فروش نشریات فارسی و کتاب های چاپ ایران و حضور فیلمسازان و دیگر هنرمندان ایرانی در افغانستان   به این همدلی ها  و همزبانی ها افزوده بود.این دوره را می توان «بهارِ 20 سالۀ افغانستان» نامید.

افغانستان ، تاجیکستان،ایران و بخشی از ازبکستان به عنوان چهار حلقۀ مهمِ«بازارِ مشترک فرهنگی و تمدّنی» همواره از اهمیّت فراوان برخوردار بوده اند،سخن زیبای نجیبِ بارور، شاعر افغانستانی، گویای همین پیوند تاریخی و فرهنگی است:

زادگاهِ رستم و شاهان ساسانی یکی‌ست
شوکت شهنامه و فرهنگ ایرانی یکی‌ست

ارزش خاک بخارا وُ سمرقندِ عزیز
نزد ما با گوهر وُ لعل بدخشانی یکی‌ست

ما اگرچون شاخه‌ها دوریم ازهم  عیب نیست
ریشۀ کولابی وُ بلخی وُ تهرانی یکی‌ست

از درفش کاویان  آواز دیگر می‌رسد:
بازوان کاوه وُ شمشیر سامانی یکی‌ست…

مرزها دیگر اساس دوریِ ما نیستند
ای برادر! اصل ما را نیک می‌دانی یکی‌ست

«تاجکی»، یا «فارسی»، یا خویش پنداری «دری»
این زبان پارسی را هرچه می‌خوانی، یکی‌ست!

دریغا که جمهوری اسلامی این «بازارِ مشترک فرهنگی و تمدّنی»را به عرصۀ«صدور انقلاب اسلامی»تبدیل کرده و  در هجوم طالبان نیز مرزهای ایران را به روی افغانیانی که در واقع، هموطنان فرهنگی ما هستند  بسته است!

***

 با سُلطۀ طلبان، افغانستانِ افغان(گریان) بار دیگر واردِ «تونلِ وحشت» می شود،هر چند که طالبان در برابرِ نسل نوین و آگاهِ افغانستان با مقاومت ها و چالش های فراوانی روبرو خواهند شد.با خود می گویم:

– کاش شیرهای«پنجشیر» بخروشند! کاش گُرگ های قندهار  بهراسند!

به یاد شعرِ اندوهبار خاقانیِ شروانی شاعر قرن دوازدهم میلادی می افتم که در اشاره به حملۀ قبایلِ «غُز» به خراسان بزرگ (که افغانستان امروز نیز بخشی از آن بود) با حسرت و آه  سروده بود:

آن مصرِ مملکت که تو دیدی خراب شد

و آن نیلِ مَکرمت که شنیدی سراب شد

آن کعبۀ وفا که خراسانش نام بود-

اکنون به پای پیلِ حوادث خراب شد

صبح، آهِ آتشين ز جگر بر کشيد و گفت:

دردا کــه کـارهای خراسان بر آب شـد

خاقانی از شکل و شمایلِ «غُز»ها به صورتی یاد می کند که نشانۀ خصلت بیابانی و نیمه وحشی آنان است ؛نشانه هائی که بی شباهت به شکل و شمایلِ طالبان امروز نیست:« ﺟﻮقِ ﻟﺌﻴﻢ» (گروهِ پَست)،«گوژ پُشت»،« کژ سیرت»،« پنج پایِ آبی» (ﺧﺮﭼﻨﮓ) و«چارپا»(خر):

  جوقی لئیم، یک دو سه کژ سیر و گوژ سار

چون پنج پای آبی و چون چار پای خاک

خاقانی در  همین قصیده از حملۀ غُزها به عنوان«بادِ صَرصَر»(باد سخت و شدید) و از خراسان به عنوان «جزیرۀ وحشت»یاد می کند که می باید از آن گریخت:

خواهی که جان به شطِّ سلامت برون بری

بگریز از این جزیرهٔ وحشت فزای خاک[2]

اینکه خاقانی شروانی از آن سوی آذربایجان نسبت به سرنوشت خراسانِ بزرگ  نگران و گریان است نشانۀ وجود نوعی همبستگی ملّی است که در درازای تاریخ  اقوام مختلف ایران را  بهم پیوند داده است،هچنانکه حافظِ شیراز نیز در یاد آوری از ارس و آذربایجان  می گفت:

ای صبا گر بگذری بر ساحلِ رودِ ارس

بوسه زن بر خاکِ آن وادی و مُشکین کن نفس

منزلِ سلمی[معشوقِ حافظ] که بادش هر دَم از ما صد سلام

پُر صدای ساربانان بینی و بانگِ جرس

محمل جانان ببوس آنگه به زاری عرضه دار

کز فراقت سوختم ای مهربان، فریاد رس!

صرف نظر از اشتباهات و خام اندیشی های«جو بایدن»و کارشناسان سیاسی-نظامی وی در خروج شتابزده از افغانستان و گذشته از جدال ها و بی تدبیری های رهبران سیاسی آن کشور، سلطۀ دو بارۀ طالبان را باید در ساختارِ قبیله ایِ افغانستان جستجو کرد. این امر- بار دیگر- ضرورت«توسعۀ ملّی» و تقدّم آن بر دموکراسی را  یادآور می شود.از این دیدگاه، سیاست رضا شاه در سرکوب «خان»های قبایل و عشایر و کوچاندنِ آنان به شهرها و انجام نوعی« تجدّد آمرانه »برای ساختنِ«ایران نوین» پذیرفتنی می نماید. به اعتقاد من،اگر«ارزش ها» و اعتقاداتِ طالبانیِ جمهوری اسلامی- پس از 42 سال سرکوب خونین و تبلیغات گسترده – نتوانسته بر روانِ جامعۀ ایران(خصوصاً زنان و جوانان) چیره گردد،به یُمن توسعۀ ملّیِ دوران رضاشاه و محمدرضاشاه  بوده است.

***

در جاده های غربتِ تبعید – بار دیگر – صدای اندوهبارِ محمد کاظم کاظمی را می شنَوم که در کنارِ ده ها شاعر،نویسنده و هنرمندِ رعنای افغانستانی زمزمه می کند: 

غروب در نَفَسِ گرمِ جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت

https://mirfetros.com

[email protected]

____________________________

پانویس ها:

[1] برای بحثی در بارۀ علل و عوامل انقلاب ایران (که من آنرا«کودتای انقلابی» نامیده ام)،نگاه کنید به مقالات نگارنده در:« چند مقاله در بارۀ انقلاب اسلامی ».

[2] برای شعر خاقانی و دربارۀ غُزها و نتایج شومِ حملات شان در فروپاشی مناسبات شهری در ایران  نگاه کنید به:

علی میرفطروس،تاریخ در ادبیّات، نشرفرهنگ،کانادا،2006،صص19-28؛همچنین نگاه کنید به لینک زیر:

https://mirfetros.com/fa/?p=286

 

بنیاد میراث پاسارگاد در آستانۀ هفدهمین سالگرد تاسیس 

آگوست 29th, 2021

 

بیست و نهم اگوست امسال، آغاز هفدهمین سال تاسیس «بنیاد میراث پاسارگاد» و شروع کار سایت «نجات پاسارگاد»(1) است. این بنیاد، ابتدا به صورت کمیته ای برای جلوگیری از آبگیری نابخردانه ی سد سیوند، و در جهت نجات آرامگاه کوروش بزرگ، و آثار تاریخی دشت پاسارگاد از رطوبت زدگی شروع به کار کرد.

این اقدام که همراهی، هزاران تن از مردمان فرهنگ دوست ایرانی در داخل و خارج و همین طور مردمانی از کشورهای دیگر جهان را با خود داشت، توانست آغازگر جنبشی فرهنگی در تاریخ معاصر ایران باشد.

اهمیت  بنیاد ما از آنجاست که اولین سازمان فرهنگی ست، که به شکلی مدنی و با مبارزه ای گسترده، رویاروی یکی از سخت ترین شیوه های فرهنگ ستیزی و تبعیض فرهنگی معاصر ایستاده و از میراث های فرهنگی سرزمینی دفاع کرده که تاریخ و فرهنگی شناخته شده دارد.

برای اعضا و همراهان بنیاد میراث پاسارگاد، افتخارآفرین است که شانزده سال پیش توانستند با جمع آوری نزدیک به صد و پنجاه هزار امضا، با اسم و آدرس کامل از مردمان ایران و جهان و یاری گرفتن از رسانه های دیداری و شنیداری فرهنگ دوست و همچنین همراهی سازمان های فرهنگی غیرایرانی، حکومت وقت را وادار کنند، با کم کردن 25 متر از بلندای دریاچه سد سیوند، آثار جهانی مهمی را از  ویرانی نجات دهند.

و خوشبختانه به پشتوانه ی همین همبستگی عظیم فرهنگی بود، که پیشنهاد نام گذاری «روز کوروش بزرگ» یعنی روز صدور منشور حقوق بشر او، از سوی بنیاد میراث پاسارگاد، بلافاصله با استقبال مردمان ایران و مردمان برخی از کشورهای همزبان و یا هم فرهنگ روبرو شد.

در شانزده سال گذشته بنیاد میراث پاسارگاد نه تنها توانست، از طریق وب سایتی که به طور اختصاص در اختیار میراث فرهنگی و طبیعی است، مردم علاقمند را در جریان رویدادهای میراث فرهنگی در سراسر ایرانزمین بگذارد،  بلکه در سال 2012 اقدام به تاسیس سازمان دیگری نيز نمود، به نام «صدای میراث فرهنگی جهانی» تا صدای میراث فرهنگی ایرانزمین، و کشورهای دیگری باشد که گرفتار حکومت هایی بی توجه، دیکتاتور زده و یا جنگ زده هستند.(2).

در این مدت ما توانسته ایم بیش از هشت هزار خبر وگزارش مستند در ارتباط با یافته ها، حفاری ها، و  ویرانگری های میراث فرهنگی  و طبیعی  را برای مطلع کردن مردمان و سازمان هایی چون یونسکو منتشر کنیم. و در کنار آن از پرداختن به موضوع های فرهنگی مهمی چون تاریخ، آموزش و پرورش، جشن های ایرانی، حقوق بشر، و برجسته کردن بخش های دیگری از فرهنگ خردمدار و سکولار ایرانی نیز غافل نبوده ایم.

ما باور داریم که توجه جدی به آن بخش از فرهنگ ایرانی که قابلیت به روز شدن با جهان پیشرونده را دارد، می تواند بیش از هر چیز در پالایش جامعه از واپسگرایی و جهل و به دست آوردن آزادی و دموکراسی موثر و کارآ باشد.

به این ترتیب در آغاز هفدهمین سالگرد تاسیس بنیاد میراث پاسارگاد،  ضمن این که خود را همچنان موظف به تلاش در راهی که برگزیده ایم می دانیم  سپاس فراوان داریم از همه ی کسانی که در این راه همراه و پشتیبان ما بوده و یا خواهند بود.

 شکوه میرزادگی

از سوی بنیاد میراث پاسارگاد

آگوست 2021- شهریور 1400

————-

1– savepasargad.com

2-http://worldculturalheritagevoices.org/

ویکی پدیای فارسی و مأمورانِ معذور،علی میرفطروس

آگوست 20th, 2021

از دفترِبیداری ها و بیقراری ها

۱۸ مهر ۱۳۹۸/ ۱۰ اکتبر۲۰۱۹

محسن سالک،مدیر ارشد ویکی پدیای فارسی(نفر دوم از سمت راست):

 -«دوستانی که اینجا حضور دارند نقشِ وزارت ارشاد را در ویکی‌پدیا بازی می‌کنند…آنها حتّی از وزارت ارشاد هم قوی‌تر هستند.آنها کلید را در  دست‌ِ شان دارند».

مدّت ها است که ویکی پدیای فارسی عرصۀ تُرکتازی های افرادی است که تاریخ را به اَغراض شخصی یا سیاسی- ایدئولوژیک آلوده می کنند آنچنانکه-مثلاً- انقلاب اسلامی و برخی حوادث و شخصیّت های مربوط به این رویداد  از تحریف و دروغپردازی ها  مصون نمانده اند،نمونۀ آشکار این دروغپردازی ها و تحریف ها در زندگینامۀ من است که تا حال در ویکی پدیا بیش از ۵۰۰ بار  مورد دستبُرد و تغییر قرار گرفته است.نمونۀ دیگر را می توان در عکس های مربوط به رویداد ۲۸ مرداد دید که طی آن در گرمای ۴۰درجۀ مرداد ماه ۳۲،سربازان و «اراذل و اوباش» لباس های زمستانی پوشیده اند!!

در نشستِ تخصّصیِ «کاربرُدها و تکنیک های ویکی پدیا در ارتباطات» گفته شده:

  -«…دوستانی که اینجا حضور دارند نقشِ وزارت ارشاد را در ویکی‌پدیا بازی می‌کنند . یعنی می‌توانند یک حساب کاربری را ببندند،یکی دیگر را باز کنند،اخطار بدهند،و غیره. اما آنها حتی از وزارت ارشاد هم قوی‌تر هستند.آنها کلید را در  دست‌ِ شان دارند،درست مثل وقتی که وزارت ارشاد از انتشار یک روزنامۀ خاص  ممانعت به عمل می‌آورد، و بنابراین آن روزنامه به‌طورِ خودکار منتشر نمی‌شود».

به روایت محسن سالک،مدیر ارشد ویکی پدیای فارسی:

«ویکی‌پدیا منبع نیست. اگر هم منبع باشد، منبع معتبری نیست. ویکی‌پدیا برای خواندن و دریافت سطحی از ماجراهاست نه چیزی بیشتر. کسی نمی‌تواند بگوید من چیزی را در ویکی‌پدیا خوانده‌ام و حتماً درست است».

با مقالۀ سینا ذکاوت و اعتراض برخی سازمان های حقوق بشری -خصوصاً«سازمان عدالت برای ایران»- تحقیقات دربارۀ ویکی‌پدیای فارسی آغاز شده است.

امیدوارم که رَوَندِ این تحقیقات،«ویکی پدیای فارسی»را از چنگِ دشمنان آگاهی و سرکوب کنندگان اندیشه   آزاد کند!

https://mirfetros.com

[email protected]

 

بازشناسی بحران کنونی افغانستان،سخنرانی دکترچنگیز پهلوان

آگوست 18th, 2021

 

 

 

«بازشناسی بحران کنونی افغانستان»
سخنرانی:
دکتر چنگیز پهلوان
یکشنبه ۲۲ اوت ۲۰۲۱
ساعت ۱۷ ( به وقت لندن)
برگزار کنندگان:
کتابخانه مطالعات ایرانی
مرکز فرهنگی کاسپین
این برنامه در اتاق زوم، و آدرس زیر برگزار می‌شود:
https://us02web.zoom.us/ 

We are delighted to invite you to our third lecture of 2021, which is a talk by Dr. Changiz Pahlavan (Author, Academic and Researcher) on Sunday 22 August 2021 at 5:00 pm (UK time). Please see below further details of this event and how to join the Zoom meeting.
The title of the lecture is:  «بازشناسی بحران کنونی افغانستان»  


Date: Sunday 22 August 2021

Time: 5:00 PM (UK time)

Join Zoom Meeting At:
https://us02web.zoom.us/j/86337780954?pwd=bitZa2NUME5UVEZySHR6WjhoMUhrdz09 

Meeting ID: 863 3778 0954

Passcode: 327704
We look forward to seeing you at this event on 22 August.With kind regards, 

Library for Iranian Studies
(Caspian Cultural Centre)

عصرِ عُسرت و معمّای 28 مرداد،(بخش پایانی)،علی میرفطروس

آگوست 15th, 2021

طرح از:کافه لیبرال

* در آستانۀ 28 مرداد،تهران تحت تدابیر شدید حکومت نظامیِ دولت مصدّق بود و لذا، تانک ها و زره پوش های حاضر در خیابان های تهران  واحد های نظامیِ وفادار به دکتر مصدّق بودند.

*چرا سربازان و درجه داران از دستوراتِ فرماندهان خود  سرپیچی کردند!

* اعلامیّۀ حیرت انگیز خلیل ملکی در بارۀ 28 مرداد!

بخش نخست

بخش دوم

بخش سوم

پُشتِ پردۀ 28 مرداد 

 سیاست را «هنر تحقّقِ ممکنات» تعریف کرده اند در حالیکه به قول خلیل ملکی:« مصدّق با سیاستِ همه چیز یا هیچ چیز ، همه چیز را از دست می داد».نگرانی مصدّق از لکّه دار شدنِ وجاهتِ ملّیِ نیز رسیدن به توافقی ممکن و مقدور را دشوار می کرد و لذا، مصدّقِ اصلاح طلب و مشـروطه خـواه ،گاه به سوی اصلاح و زمانی بسوی انقلاب کشیده شده بود.

بر اساس شواهد موجود دولت مصدّق در بحران های اجتماعی، سیاسی و مالی در حال سقوط بود آنچنانکه یک سال پبش از 28مرداد خلیل ملکی به مصدّق هشدار داده بود که «در شرایط  فعلی هیچ کس از وضع خود و از وضع کشور راضی نیست و موجِ نارضایتیِ وخیم  سراسر کشور را فراگرفته است»[1] 

دکتر محمد علی موّحد -به درستی- می نویسد:

  -« اینک پس از گذشت سالیان دراز – که شور و التهاب شگفتِ آن روزها فرامـوش گشـته اسـت – در یـک نگرش منطقی و واقع بینانه بنظر می رسد که دکتر مصـدّق در تیرمـاه 1331 ،بهتـرین موقـع، و هـم بهتـرین دستاویز را برای کنارجوئی انتخاب کرده بود. در آن زمان، هنوز سرطان نفاق و شقاق پنجه در پیکـر نهضـت ملّی ایران، محکم نکرده بود.هنوز حرمت و اعتبار دکتر مصدّق و آیت الله کاشانی لطمـه نخـورده بـود… از اسناد و مدارکی که برای ما باقی مانده، این استنباط حاصل نمی شود که دکتر مصدّق تا پایان زمامداری خود بـه موفقیـّت خود در حلّ مسئلۀ نفت یقین داشت. در واقع هم، چنین باوری به کلّی غیر واقع بینانه بود… ما ـ حتّی ـ فکر نمی کنیم که دکتر مصدّق می توانست به سهولت، کودتای 28 مرداد را سرکوب کند و یک یا چند ماه دیگر دوام بیاورد.وضع 28 مرداد 1332 با وضع 30 تیر 1331 به کلّی متفاوت بود».[2]

  مهندس زیرک زاده نیز -که تا آخرین لحظات در کنار مصدّق بود- معتقد است:

– «جنبش (نهضت ملّی)، پس از جدائی ها و تفرقۀ پایه گذاران آن، محکوم به زوال بـود و هـیچ چیـز او را نجات نمی داد.[حتّی پس از مغلوب کردنِ کودتاچیان] از هر طرف طغیانی و در هر شهرستان آشوبی برپا می شد.خاموش کردن آتش طغیان ها پول و قشون می خواهد،دولت مصدّق نه پول داشت و نه قشون و در این شرایط  دولت محکوم به شکست بود»[3]

با آگاهی از این«سقوطِ مُسلّم»،بنظر می رسد که مصدّق در جستجوی دستآویزی بود تا از آن ورطه  سربلند بیرون آید.برگزاری رفراندومِ غیر دموکراتیک برای انحلال مجلس، امتناع مصدّق از قبول فرمان عزلش توسط شاه(چنانکه خود-قبلاً -به دکتر سنجابی گفته بود) [4]،پنهان کردن فرمان عزل از نزدیک ترین یارانش (خصوصاً از دکتر غلام حسین صدیقی،وزیر کشور) و وانمود کردنِ ابلاغ فرمان عزل به عنوان «کودتا» و…تبلورِ این «دستآویز» بود.از طرف دیگر، مصدّق که در عرصۀ شطرنج سیاست ایران شخصیّت هائی مانند قوام السلطنه را «مات» کرده بود،در واپسین لحظات زمامداری خود شاید نمی خواست به وزیر کشورِ سابق و رقیب کنونی اش،سرلشکر زاهدی ببازد.

 ما به رَوَند یا چگونگی وقوعِ رویدادِ 28 مرداد در کتابِ« آسیب شناسی یک شکست»پرداخته ایم،در اینحا  اشاره به چند نکتۀ اساسی را لازم  می دانیم:       

 

فرماندهان کودتا در زندان

   پس از امتناع دکتر مصدّق از  قبول فرمان عزلش توسط شاه و ماجرای شبِ ۲۵ مرداد ۳۲، گارد شاهنشاهی با بیش از ۷۰۰ سرباز و افسر زُبده، به دستور دکتر مصدق و دکتر فاطمی، کاملاً منحل یا خلع سلاح شده و فرماندهان کودتا نیز زندانی شدند.به قول سرهنگ خلبان ،غلامرضا نجاتی  هوادار پُرشور دکتر مصدق:

 -«در نیروی هوایی، بیش از ۸۰ در صد افسران وِ درجه‌داران از مصدّق پشتیبانی می‌کردند و افسران هوادارِ دربار با همۀ کوششی که در روزهای ۳۰ تیر ۱۳۳۱و ۲۸ مرداد ۳۲ کرده بودند، نتوانستند حتی یک نفر خلبان را برای پرواز و سرکوب مردم، آماده کنند. در مردادماه ۱۳۳۲ در تهران، پنج تیپ رزمی وجود داشت و صدها تن افسر و درجه‌دار در پادگان‌ها حضور داشتند، ولی کودتاچیان با همۀ کوششی که به عمل آوردند، نتوانستند حتّی یکی از واحدها را با خود همراه کنند»[5]

سرهنگ سررشته، از افسران وفادار به مصدّق نیز تأئید می کند:

-« به عقیدۀ من[در روز 28 مرداد]کُلیۀ تیپ های مستقر در پادگان های تهران به حکومـت ملّـی آقـای دکتر مصدّق وفادار بودند»[6].

بنابراین، می توان نظر برخی کارشناسان را پذیرفت که«نیروهای هوادار كودتا بطور حتم برای اجرای یك عملیـّات محدود شهری نیز نیروی لازم را در اختیار نداشتند».[7]

  اگر بپذیریم «حقیقت آن است که دشمن نیز  برآن  گواهی دهد»،سخن بابک امیر خسروی- به عنوان یکی از دشمنان سرسخت شاه در مقطع 28 مرداد-  می تواند قابل قبول یا تأمل باشد. بابک امیرخسروی،عضو برجستۀ حزب توده «به مثابۀ یكی از كادرهای باز ماندۀ فعّالِ آن ایـّام  و در پاسخ به ندای وجدان و پوزش از ملّت ایران » می گوید:

-« من به شاهد یا نوشتۀ معتبری در تأیید این نظر كه گویا «واحدهای منظّم ارتش به هواداری از كودتاچیان در گوشه‌های شهر وارد عمل شدند»، دست نیافتم …پافشاری من بر این نكته كه رویداد 28 مرداد، اقدامی از پیش برنامه‌ریزی شده نبود، چالش صِرف روشنفكری نیست.بلكه تلاش در جهت ارائۀ تصویری از واقعیـّت است كه به گمان من، بیشتر به حقیقت نزدیك است…برخلاف اظهارات كیانوری و برخی دیگر، هیچ واحد منظّم ارتشی در ماجرای رویداد 28 مرداد شركت نداشت…برای روز 28 مرداد، نه كودتائی برنامه‌ریزی شده بود، و نه اساساً دشمنان نهضت ملّی قادر به اجرای برنامه‌ای بودند …».[8]

 

تانک ها در خیابان ها

    دکتر مصدّق -بارها- مخالفت خود را با استقرار حکومت نظامی در دولت های قبلی اعلام کرده بود،امّا شگفتا که بیشتر دوران حکومت 28 ماهۀ مصدّق نیز تحت تدابیر شدید حکومت نظامیِ گذشت. برخی پژوهشگران حضور تانک ها و زره پوش های نظامی در خیابان های تهران را «بهترین دلیلِ کودتای نظامی در 28مرداد» دانسته اند آنچنانکه عکس این تانک ها  زینب بخش کتاب دکتر آبراهامیان و دیگر پژوهشگران است بی آنکه به این واقعیّت اشاره شود که در  28 مرداد،تهران  تحت تدابیر شدید حکومت نظامیِ دولت مصدّق بود و لذا، تانک ها و زره پوش های حاضر در خیابان های تهران -اساساً- واحد های نظامیِ وفادار به دکتر مصدّق بودند.

 

 

 

 

 بابک امیر خسروی ضمن ارادت و احترام به دکتر مصدّق، تأکید می کند:

   -«تانك‌ها و نیروهای زرهی كه خانۀ مصدّق را ویران كردند، متعلّق به همان واحدهائی بودند كه سرتیپ كیانی، معاون ستاد ارتش مصدّق به دستور سرتیپ ریاحی برای سركوب و متفّرق كردن آشوبگران  راهیِ خیابان‌ها كرده بودو یا تانك‌هائی بودند كه فرماندهی بعضی از آن‌ها در دست افسران توده‌ای، نظیر شادروان قربان‌نژاد یا ستوان ایروانی قرار داشت كه به خاطر نبودِ رهنمود و سرگردانی در خیابان‌ها، در خدمت كودتاچیان قرار گرفت».[9]

امیر خسروی در گفتگو با نگارنده  تأکید کرده:

-بدور از تعصّبات سیاسی و در ارزیابی تازه، اینـک مـن، بـیش از گذشـته، واژۀ کودتا را برای تبیین رويداد 28 مرداد 32 ،نادرست می دانم« [10]

 

روانشناسی و روحیّۀ توده ها

در بررسی حوادث روز 28 مرداد  توجه به رفتار، روانشناختی و روحیـّۀ  مردم عادی،درجه‌داران و نفرات ردۀ پائین ارتش و نیروهای انتظامی   بسیار مهم است. از روز 26 مرداد به دستور دولت مصدّق در مراسم صبحگاهی و شامگاهیِ پادگان های ارتش نام شاه و سرود شاهنشاهی  حذف شد و این امر موجب حیرت یا مخالفت درجه داران و سربازان بود بطوری که گروهبانی در یکی از پادگان ها در حالیکه سرنیزۀ خود را از غلاف بیرون کشیده بود،جلو آمد و فریاد زد:«به سلامتی شاه!»و متعاقب آن،سربازان به مدّت 15 دقیقه  برای شاه هورا کشیدند[11]

با چنان روحیّه و روانی در سراسر روزهای 26 تا 28 مرداد  ما شاهد سرپیچی سربازان،درجه داران و سایر نظامیان از دستورات فرماندهان خود بودیم بطوری که به روایت دکتر صدیقی،وزیر کشور مصدّق،سرهنگ اشرفی،فرماندارنظامی تهران از عدم اطاعت سربازان از دستورات وی و پیوستن آنان به شعارهای«زنده باد شاه!» یاد می کند!.سرگرد فریدون آذر نور،عضو بلند پایۀ سازمان افسران حزب توده ،در گفتگو با نگارنده از دیده ها و شنیده های خود در این باره سخن گفته است[12]

بابک امیر خسروی یادآور می شود:

-« بی‌تردید، در پیدایش و تكوین [سقوط مصدّق]، تندروی‌ها و چپ‌نمائی‌های حزب توده در روزهای 25، 26 و به ویژه 27 مرداد، مؤثّر بود…كارزار تبلیغاتی حزب توده در حمله و ناسزاگوئی به شاه، شعار ضدِّ سلطنت و جمهوریخواهی كه عصر روز 27 مرداد به اوج خود رسید، و كُلّاً مجموعۀ اقدامات تحریك‌آمیزی كه در تهران و شهرستان‌ها، چه از سوی توده‌ای‌ها و چه حكومتیان و احزاب ملّی صورت گرفت، نه فقط احساسات لایه‌هائی از ارتشی‌ها و نیروهای انتظامی را جریحه‌دار نمود و به تعـرّض واداشت، بلكه حتّی بخشی از مردم را نیز رَماند و به صفوف مخالفان راند و یا به ناظران منفعلی مبدّل ساخت.پائین كشیدنِ مجسّمه‌های رضاشاه و محمّد رضاشاه در تهران و شهرستان‌ها، حمله به آرامگاه رضاشاه و قصد تخریب آن، برگزاری ده‌ها و ده‌ها میتینگ موضعی به ابتكار حزب توده در خیابان‌ها و میدان‌های شهرهای مختلف علیه سلطنت؛ یورش به مغازه‌ها و ادارات برای پائین كشیدن عكس شاه و خانوادۀ سلطنتی، توهین و ناسزاگوئی به آنان،درگیری با كَسَبه و مردم،بسیاری را آزُرد و موجب رَمیدن آن‌ها از حكومت مصدّق شد. آنگاه كه آن اَعمال با شعارِ برپائی جمهوری دموكراتیك به میدان‌داری توده‌ای‌ها و قدرت‌نمائی‌های آنها توأم گشت، بسیاری از مردم را به وحشت انداخت و نسبت به آیندۀ كشور نگران ساخت.این فكر  قـّوت گرفت كه در نبودِ شاه، دكتر مصدّق و سازمان‌های سیاسیِ ضعیف و هوادار او، توان مقابله با حزب تودۀ ایران كه از حمایت شوروی برخوردار بود، نداشته باشند….واقعیـّت اینست كه ما[توده ای ها] غرق در دنیای خودمان بودیم.كتاب‌ها و رُمان‌هائی كه می‌خواندیم،شیوۀ زندگی ما،دامنۀ معاشرت ما-حتّی با خانوادۀ خود- و محافلی كه آمد وُ شد داشتیم عالَم خود را داشت و ما را بتدریج از مردم جدا ساخته بود.در درون و عمق جامعه، واقعیـّت‌هائی جریان داشت كه ما نمی‌دیدیم و یا نادیده  می ‌انگاشتیم،ازجمله:ذهنیـّت تودۀ مردمِ آن ایـّام در قبال شاه و رژیم سلطنتی بود. این مقوله، یك بارِ فرهنگی داشت كه طی سده‌ها و هزاره‌ها، در ناخودآگاهِ تودۀ مردم  ریشه دوانده بود…سلطنت و شاه در جهان‌بینی و ناخودآگاهِ مردم، نوعی قُدّوسیـّت داشت،گوئی بخشی از فرهنگ ما بود»[13]

   در چنان شرایطی سرهنگ نجاتی -که برای دفاع از اقامتگاه مصدّق شتافته بود-با حیرت فراوان مشاهد می کند:

-«عجیب اینکـه هزاران تن از مردم تهران در کنار خیابان ها یا بر پشتِ بـام هـای مجـاور خانـۀ مصـدّق، نظاره گر اوضاع و در انتظار پایان ماجرا بودند!«[14]

مصدّق-بعدها -به وکیل مورد اعتماد خود ،سرهنگ بزرگمهـر گفتـه بود:

-«بهترین حالت، همین بود که پیش آمد« .[15]

 

روایت مردی که هرگز  دروغ نگفت!

  در مقالۀ « خلیل ملکی و تراژدیِ روشنفکران تنها!» گفته ایم که ملکی مردِ اخلاق بود و می گفت اگر سیاست با اخلاق همراه  نباشد به جهّنم های بی بازگشت منتهی خواهد شد.بر این اساس، دکتر کاتوزیان معتقد است که «خلیل ملکی در تمام زندگی اش  دروغ نگفته بود».

 موضعگیری متفاوتِ ملکی در بارۀ رویداد 28 مرداد هر چند که در نظر برخی از دوستانش نوعی«انتحارِ سیاسی»بشمار می رفت، ولی او  راستگوئی را وظیفۀ انسانی،سیاسی و شاید تاریخی خود می دانست.

 خلیل ملکی -مانند بابک امیر خسروی- در توضیح فضای روحی-روانی مردم پس از خروج شاه از ایران یادآوری می کند:

-«تظاهرات تحریک آمیزِ توده ای ها  رفته رفته شدیدتر می شد و مؤتلفین و پشتیبانان نهضت ملّی متدرّجاً نگران و نگران تر می شدند…روشنفكران و دانشگاهیان  نگران و حیران بودند و از خود می‌پرسیدند به كجا می‌رویم؟ … پشتیبانان نهضت  مردّد و نگران می‌گردیدند… بازاری‌ها صریحاً از این اوضاع ناراضی بودند.عدّه‌ای از بازرگانان اصفهان و سایر شهرها به تهران آمده و از رجال نهضت می‌پرسیدند: آیا واقعاً مملكت كمونیستی خواهد شد؟»[16]

 

ضرورت یک تفکیک!

آنچه که در بررسی مقالات ملکی در آستانۀ 28 مرداد32  مهم است ،تفکیکِ مقالاتی است که از طرف «هیأت اجرائیۀ حزب نیروی سوم» منتشر شده و مقالاتی که با نام و امضای شخصِ خلیل ملکی  انتشار یافته اند. مقالات دستۀ اوّل چه بسا منعکس کنندۀ نظرات شخصِ ملکی نباشند بلکه بازتاب «نظرات اکثریّت هیأت اجرائیۀ حزب نیروی سوم» باشند که با دیدگاه های ملکی مخالف بودند.

هیأت اجرائیۀ حزب نیروی سوم به رهبری مسعود حجازی و محمد علی خُنجی معتقد به «حمایت بی قید و شرط» یا «بی چون و چرا» از دولت مصدّق بودند،در حالیکه روشِ ملکی در برخورد با دولت مصدّق،«سیاست اتحاد و انتقاد»بود. به عبارت روشن تر، از دو ماه پیش از 28 مرداد خلیل ملکی با برخی رهبران اصلی حزب نیروی سوم (مانند حجازی و خُنجی) اختلافات اساسی داشت[17].

به خاطر این اختلافات، ملکی- به عنوان تئوریسین حزب نیروی سوم – مدّتی پیش از 28 مرداد در حزب و نشریات حزبی حضور چندانی نداشت. به روایت ملکی:

-« ادارۀ روزنامه و مخصوصاً سرمقاله‌های ۲۶، ۲۷، و ۲۸ مرداد به قلم آن دو خائن بوده است. من در شعار‌ها و نوشته‌های روزنامۀ نیروی سوم دخالتی نداشتم… پس از ۲۸ مرداد برای اینکه از شرِّ خُنجی و حجازی آسوده شوم، خود را به وسیلۀ همان نمرۀ تلفن به فرمانداری نظامی معرفی کردم و با پای خود به آنجا رفتم و بازداشت شدم… ».[18]

  با چنان اختلافاتی، پیش از 28 مرداد خلیل ملکی از سَیر حوادث  بسیار نگران و حتّی عصبانی بود و این عصبانیّت بیشتر متوجۀ کسانی مانند مسعود حجازی و  محمد علی خُنجی بود که حزب نیروی سوم را «مقلّدِ بی چون و چرای دکتر مصدّق» ساخته بودند در حالیکه ملکی با اشاره به سخن مصدّق خطاب به شاه مبنی براینکه: «اعلیحضرت باید سلطنت کنند نه حکومت»، مصدّق را مخاطب قرار می‌داد و می‌گفت:

– «شما باید حکومت کنید نه سلطنت!».

   ملکی از قدرت گیری و فعالیّت های گستردۀ حزب توده در زمان مصدّق  بسیار نگران بود و مانند دکتر بقائی توجۀ دکتر مصدق را به سرنوشت عبرت‌آموزِ«ادوارد بنش»،رئیس جمهور چکسلواکی، جلب می‌کرد که با کمونیست‌های وابسته به شوروی مماشات کرد و عاقبت ناچار شد قدرت سیاسی را به آن‌ها تسلیم کند.

  در تحلیل های دکتر آبراهامیان و برخی دیگر از پژوهشگران، قدرت سیاسی- نظامیِ حزب توده در سال 32 «اغراق آمیز»خوانده شده است.ما از«جایگاه سیاسی- نظامی حزب توده»در این دوران یاد کرده ایم ، در اینجا اشاره می کنیم که کشف شبکه های سازمان نظامی حزب توده و  امکانات حیرت انگیزِ آن  نشان داد که نگرانی های خلیل ملکی و دکتر مظفر بقائی از خطرِ احتمال کودتای نظامی توسط حزب توده  درست و واقعی بوده است.

  اوج اختلافات ملکی با مصدّق در مسئلۀ رفراندومِ برای انحلال مجلس تبلور یافت. جناح حجازی-خُنجی معتقد بود که «تصمیم دکتر مصدّق برای انحلال مجلس از طریق رفراندوم  علامت واقع بینی و تسلّط او بر همۀ جریانات و فعل و انفعال های سیاسی کشور است».[19]

ملکی-امّا- شدیداً با انجام رفراندوم مخالف بود و آنرا به زیان دولت مصدّق و باعث شکافِ بیشتر در صفوف جبهۀ ملّی می دانست و تأکید می کرد:

-« معلوم نیست وضع مملکت پس از رفراندم به کجا خواهدکشید؟».

  پس از خروج شاه از ایران،خلیل ملکی در تظاهراتِ ضدِ شاهی جبهۀ ملّی در میدان بهارستان سخنرانی نکرد بلکه – با عصبانیّتی آشکار – پس از بازگشت به باشگاهِ حزبِ نیروی سوم،در اقدامی حیرت انگیز،مخالفِ سیاسی-عقیدتیِ خود دکتر محمد علی خُنجی را به رهبری حزب معرّفی کرد گوئی که در روز 25 مرداد ملکی با انتخاب دکتر خُنجی می خواست انزجارِ خود را از سخنرانی های تُند و اقداماتِ افراطی هیأت اجرائی حزب نیروی سوم  و برخی رهبران جبهۀ ملّی ابراز کند.در طول روزهای 26 تا 28 مرداد به خواست مصدّق  ملکی مردم را به آرامش ،خالی کردن خیابان ها و بازگشت به خانه ها  تشویق کرده بود.

 

اعلامیّۀ حیرت انگیز خلیل ملکی!

  از شامگاهِ 28 مرداد تا اوّل شهریور1332،ملکی در «غُربتی غریب» به نوشتنِ اعلامیّۀ بلندِ 28 مرداد پرداخت.چهار روز پس از رویداد 28 مرداد اعلامیّۀ «حزب نیروی سوم»به قلم خلیل ملکی باعثِ حیرتِ رهبران و مسئولان این حزب شد. در این سندِ حزبی اگرچه برخی نظرات سیاسیِ«هیأت اجرائیّۀ حزب»(که عموماٌ مخالف نظرات ملکی بودند) لحاظ شده بود،با اینحال،مسئولان حزب- خصوصاً مسعود حجازی و محمدعلی خُنجی- از انتشار آن خودداری کردند و آنرا «سندِ انحراف» و «خیانتِ ملکی» نامیدند زیرا در آن اعلامیّه، ملکی حتّی یک بار هم از «کودتای 28 مرداد» نامی نبُرده بود. [20]

لحن اعلامیّۀ ملکی چنان بود که ضمن پذیرفتنِ«سقوط دکتر مصدّق از مقام نخست وزیریِ ملّت ایران» پایانِ دورۀ نخست ‌وزیری وی را نیز اعلام می کرد.نکتۀ مهم دیگر این بود که به گفتۀ ملکی «یک حزب سوسیالیست [نیروی سوم] نمی تواند دنباله رویِ حتّی ملّی ترین دولت ها [مصدّق؟]باشد».

  در این اعلامیّه ،خلیل ملکی  اقدامات و عملکردهای حزب توده را باعث تضعیف و سقوط مصدّق دانست و بر مبارزه علیه حزب توده-به عنوان یکی از دشمنان اصلی ملّت ایران- تأکید کرد.

  در اعلامیّۀ 28مرداد، ملکی اعتقاد دیرین خود به قانون اساسی و حکومت مشروطه را تکرار کرد و در بارۀ چهارچوب مبارزات آینده نوشت:

 -«در شرایط حاضر می توانیم هدف های انقلابی نهضت ملّی و حتّی اصلاحات داخلی را در چهارچوب قانون اساسی و حکومت مشروطه با وسایل سیاسی و اجتماعیِ مسالمت جویانه به دست آوریم…باید درجۀ تولید  بالا روَد و در هرحال،زارع و کارگر دراین مرحله از مبارزه اگر نتوانند از تمام دسترنجِ خود استفاده کنند، حداقل متناسب با قرون اخیر  وضع زندگی برای آنها  مهیّا و آماده باشد».

ملاقات ملکی با شاه در سال 1339 ،حمایت او از اصلاحات ارضی و اجتماعی شاه،تلاش برای حقوق زنان و  کارگران و مخالفت ملکی با شورش ارتجاعی 15 خردادِ آیت الله خمینی برای تحقّقِ آن خواست ها بود.

 

نظر ملکی در بارۀ اراذل و اوباش!

دربارۀ رویداد 28مرداد از نقش«اراذل و اوباش»در سرنگونی دولت مصدّق  بسیار سخن رفته است ، گوئی که همۀ مردم تهران که در آن روز نقشی در این رویداد سرنوست ساز  داشته اند،«اراذل و اوباش» بودند!

خلیل ملکی ضمن اشاره به نارضائی ها و نگرانی های مردم عادی از شرایط اقتصادی  و تحریکات و  اقدامات حزب توده در تضعیف دولت مصدّق ، در13 فصل  به آسیب شناسی و نقاط ضعف جنبش ملّی شدن صنعت نفت  پرداخته است. او در این تحلیل،حزب توده را بزرگ ترین دشمن نهضت ملّی دانسته است. در پایان‌،در پیوستی بنام«درباره 28 مرداد» ملکی در بارۀ نقش اراذل و اوباش در روز 28 مرداد تأکید می کند:

-«تصور اینکه در آن روز کودتاچیان با به راه‌انداختن دستجات اوباش قدرت را از دست جبهه ملی(بورژوازی ملی)درآوردند تصور ساده‌لوحانه‌ای است. جملاتی از این قبیل که گویا تنها تکیه‌گاه حکومت، ‌اوباش و رجاله‌ها می‌باشند و نظایر آن عاری از روح مارکسیستی است»[21]

ملکی در بارۀ علل و عوامل شکست دولت مصدّق می نویسد:

-«اگر ما پس از پیروزی[در ملّی کردنِ صنعت نفت] دچار شکست شدیم تقصیر از خودِ ما بود. اگر رهبری نهضت به یک سلسله اقدامات که درهمان زمان می شد به آن ها توجه داشت ـ دست می زد، و از طرف دیگر اگر از یک سلسله اقدامات خودداری می شد، هم از شکست جلوگیری می شد و هم نهضت ملی پیروزمندانه جلو می رفت. منظور ما اینست که شکستِ نهضت ملی ایران از آنگونه حوادث تاریخی نیست که وقوع آن حوادث جبری است بلکه از آن نوع حوادثی است که با رهبری صحیح و داشتن یک ایدئولوژی مناسب می شد از آن اجتناب کرد» [22]

  ملکی که حدود دو هفته پیش از 28 مرداد32 به مصدّق هشدار داده بود:« این راهی که  شما  می روید به جهنم است ولی ما تا جهنم هم باشما خواهیم آمد!»،بعد از نوشتنِ اعلامیّۀ 28 مرداد،خود را به مسئولان و قراولانِ «جهنّم» (زندان) معرّفی کرد و سپس به زندان فلک الافلاک تبعید شد.

***

  عرصۀ تحقیقات تاریخی، عرصۀ نسبیـّت ها و ارزیابی های متغیّر است و لذا نگارنده – بجای ارائۀ «نظرات قطعی و مُسلّم» – کوشیده تا با طرح سئوالاتی، خواننده را به بازاندیشی در بارۀ رویداد 28 مرداد  فراخوانَـد.چنانکه گفته ایم: استفاده از ایدئولوژى ها (چه دینی و چه لنینی) در توجیه این یا آن رویداد تاریخى براى صاحبان آن ایدئولوژى ها اگر چه مى تواند «موجّه» باشد، امّا تردیدى نیست كه«تاریخ ایدئولوژیك»یا«ایدئولوژیك كردن تاریخ»هیچگاه در خدمت آگاهى و بیدارى ملّى و نیز در جهت شفافیتِ حقیقت تاریخى نبوده است.

 آیندگان به تكرارِ اشتباهات ما نخواهند پرداخت به این شرط كه امروز ما -اكنونیان ـ رو در رو با تاریخ، گذشته و حال را از چنگ تفسیرهاى انحصارى یا ایدئولوژیك آزاد كنیم. براى داشتن فردائى روشن و مشترك، امروز باید تاریخى ملى و مشترك داشته باشیم.

***

ترجمۀ انگلیسی بخشی از کتاب« آسیب شناسی یک شکست»

The 1953 ‘Coup d’etat’ in Iran and Mosaddeq’s Alternative Plan

 

[1] روزنامۀ شاهد، دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۳۱

[2] موحـّد، ج 1 ،ص 508؛ ج 2 ،صص 859-860 و صفحات دیگر

[3] ـ زیرك زاده، صص136و 31

[4]   ـ «آقا! جنابعالی امروز صبح، چَرس[مادۀ افیونی] كشیده‌اید!شاه فرمانِ  عزل مرا نمی‌تواند بدهد و بر فرض هم بدهد ما به او گوش نمی ‌كنیم » ، سنجابی، امیدها و ناامیدی ها، صص 134-135 و 138؛ تاریخ شفاهی هـاروارد، نـوار شـمارۀ 11

[5]    جنبش ملّی شدن صنعت نفت، چاپ هفتم، ص۳۸۶

[6] سررشته،حسینقلی،خاطرات من،تهران،1367،ناشر نویسنده، صص 116-118 

[7] برای نمونه نگاه کنیدبه:كاوۀ بیات ،فصلنامۀ تاریخ روابط خارجی، سال 4، شمارۀ 15، تابستان 1382، تهران، ص 293

[8] امیرخسروی،نظر از درون به نقش حزب تودۀ ایران،انتشارات روزنامۀ اطلاعات،تهران،1375، صص 581-628

[9] امیرخسروی،پیشین، صص 615-616و 634 و 643و صفحات دیگر

[10] گفتگوي نگارنده با بابک امیر خسروي، پاریس، 15 مه 2011

[11] مجلّۀ تهران مصورّ،6 شهریور1332

[12] نجاتی،گفتگو با دکترغلامحسین صدیقی،جنبش ملّی شدن نفت ایران،نشرانتشار،تهران،1366،ص541؛،گفتگوی نگارنده با سرگرد فریدون آذرنور، پاریس، 25 مهر  1372

[13] امیر خسروی،پیشین،صص617-626

[14] مصدّق، دولت ملّی و کودتا (مجموعۀ گفتگوها و مقالات)، بکوشش مهندس عـّزت الله سحابی،نشر طرح نو،تهران،1381، ص227

[15] مصاحبۀ عبدالله برهان با سرهنگ جلیل بزرگمهر: کارنامۀ حزب توده و راز شکست مصدّق، ج 2 ،نشر علم،تهران،1378،ص 190

[16] نبرد زندگی شمارۀ  10 ،26 اردیبهشت 1335 ،به نقل از:ملكی،نهضت ملّی و عدالت اجتماعی،بکوشش عبدالله بُرهان،نشرمرکز، تهران،1377، ص205

[17] دربارۀ این اختلافات نگاه کنیدبه:رویدادها و داوری ها،مسعود حجازی، انتشارات نیلوفر، تهران،1375،صص95-123و591

[18] متن دفاعیّات خلیل ملکی در دادگاه نظامی، در اطلاعات، ۱۸ اسفند ۱۳۴۴.

[19] حجازی،پیشین،صص101و 103

[20] برای متن این اعلامیّه نگاه کنید به:مجموعه مقالات خلیل ملکی،بکوشش رضا آذری شهرضائی،ج4،نشر اختران،تهران،1396،صص2589-2595 ؛حجازی،مسعود، رویدادها و داوری ها،انتشارات نیلوفر،تهران،1375،صص129-135

[21] خلیل ملکی،  درس ۲۸ مرداد از لحاظ نهضت ملی ایران و از لحاظ رهبران خائن حزب توده ،انتشارات پردیس دانش،تهران، ۱۳۹۴،ص399

[22] خلیل ملکی ، مجلۀ «نبرد زندگی» ، شمارۀ ١٠ ، ٢۶ اردیبهشت ١٣٣۵، به نقل از:ملكی،نهضت ملّی و عدالت اجتماعی،بکوشش عبدالله بُرهان،پیشین.

ناتمامی، شعری از پروین سلاجقه

آگوست 14th, 2021

 

 

ترکیبی از قفس
                و رهایی
                    هستی
تو
مشروطۀ ناتمامی
بر طاقچۀ حسرت
شکست و پیروزی در جدالی
که جمهوری چشمانت
      راه به جایی
                  نمی برد

تو
تقویم منی
با سیل نگاهت
          به دریا می ریزم      
در طغیان عاشقی ات
              گم می شوم
به تو
می آویزم   
در تو
ویران می شوم…

از دفتر شعر در ارتفاع شانه هایت  برف  می بارد 
نشر سیب سرخ

نقدی بر «کودتا»ی دکتر آبراهامیان،بخش(۱):علی میرفطروس

آگوست 14th, 2021

*آبراهامیان معتقد است که«آمریکا در اوایل سال 1950 خطر حزب توده را جدّی نمی گرفت».او فراموش می کند که این«عدم جدیّت»ناشی از آن بود که سازمان سیا در سال 1949 تأسیس شده بود و به عنوان یک سازمان نوپا در اوایل سال 1950 هنوز امکانی برای ارزیابی قدرت حزب تودۀ ایران نداشت.

طرح مسئله:

انقلاب مشروطیّت ایران(1906) بخاطر ضعف ساختارهای اجتماعی و ترکیب نیروهای درونی آن نتوانست به بسیاری از خواست ها و شعارهایش  تحقّق بخشد. حکومت 16سالۀ رضا شاه هر چند که بخشی از خواست ها و شعارهای روشنفکرانِ مشروطیّت (مانند دادگستری نوین،آزادی زنان،ایجاد دانشگاه و مدارس نوین،توسعۀ صنعتی و تجدّد احتماعی) را جامۀ عمل پوشاند ، با اینحال،بخاطر محدودیّت های تاریخی و ساختاری جامعه و نیز بخاطر جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط ارتش های متّفقین و عواقب آن، حامعۀ مدنی درایران نهادینه  نشد و لذا،شعارهای استقلال ،آزادی ،استقرار قانون،اصل تفکیک قوا  و توسعۀ ملّی تا آغازِ ملّی شدن صنعت نفت(1329)و روی کارآمدنِ دولت دکتر مصدّق در ذهن و ضمیر روشنفکران ایران باقی ماند.

جنبش ملّی شدن صنعت نفت بر بستر آن ضعف های اجتماعی و محدودیّت های تاریخی آغاز شد.در واقع،  ملّی شدنِ صنعت نفت،جنبشی بود «به ظاهر جمع و در باطن پریشان»که نیروهای آن هر یک به دنبال سود و سوداهای خود بودند و لذا،طبیعی بود که این نیروهای متنافر -دیر یا زود- در برابرِ  هم قد عَلَم کنند.

با توجه به نکات بالا،در تحقیقات مربوط به دوران کوتاه حکومت دکتر مصدّق و وقوع رویداد 28 مرداد 32، عموماً نوعی اراده گرائی دیده می شود،گوئی که دکتر  مصدّق می توانست آزادی،دموکراسی و«مشروطۀ سلطنتی به سبک انگلستان» را در جامعۀ روستائی-عشیره ای ایران( با 90% مردم بی سواد که زنان نیز در آن هیچگونه حق و حقوقی نداشتند)تحقّق بخشد. به عبارت دیگر، با آن ساختارِ نازلِ اجتماعی و ضعفِ نهادهای مدنی تحقّقِ چنان آرمان هائی بسیار دشوار و یا غیر ممکن بود.هم از این رو ،در آن دوران،جامعه بود،امّا جامعۀ مدنی نبود، پارلمان بود، ولی فرهنگِ گفتگو (Parler) و سلوک پارلمانی نازل بود و لذا در مسائل مهم و سرنوشت ساز خیابان و هیجانات خیابانی حرف اوّل را می زد[1].بنابراین،سخن مهندس احمد زیرک زاده-از رهبران جبهۀ ملّی و از یاران نزدیک مصدّق- مبنی بر شکست محتوم دکتر مصدّق پذیرفتنی است:

  « به نظر من جنبش[ملّی شدن صنعت نفت] پس از جدائی و تفرقۀ پایه گذاران آن،محکوم به زوال بود و هیچ چیز او را نجات نمی داد…در آن شرایط ،دولت[مصدّق] محکوم به شکست بود.آنکه از اوضاع ایرانِ آن روز با خبر است و به خود زحمتِ تأمّل و تفکر می دهد این پیشآمدها را می تواند حدس بزند»[2]

محمد علی موحّد نیز یاد آور می‌شود:

«از اسناد و مداركی كه برای ما باقی مانده، این استنباط حاصل نمی‌شود كه دكتر مصدّق تا پایان زمامداری خود به موفقیـّت خود در حلّ مسئلۀ نفت «یقین» داشت. در واقع هم‌، چنین باوری به كلّی غیر واقع‌بینانه بود… ما ـ حتّی ـ فكر نمی‌كنیم كه دكتر مصدّق می‌توانست به سهولت، كودتای 28 مرداد را سركوب كند و یك یا چند ماه دیگر دوام بیاورد. وضع 28 مرداد 1332 با وضع 30 تیر 1331 به كلّی متفاوت بود».[3]

 

اسناد سازمان سیا:

«وحی مُنزل»؟یا مصالحِ تحقیق؟

حقیقت-و خصوصاً حقیقت تاریخی- امری نِسبی و اعتباری است که ارزش و اعتبار آن در طول زمان، متغیّر و متحوّل می شود،هم از این روست که گفته اند: هرتاریخی،تاریخ معاصراست.یکی از ضعف های اساسی بیشتر پژوهشگران، تکیۀ مطلق بر اسناد و گزارش های مقامات انگلیسی و آمریکائی است،در حالیکه می دانیم که این گزارش ها چه بسا آلوده به ملاحظات سیاسی و حتّی اَغراض  شخصیِ مأموران و مقامات انگلیسی و آمریکائی می باشند.به عبارت دیگر:برخی از این گزارش ها نشان از شیوۀ رایجی دارد كه طی آن،مأموران به منظور بزرگنمائیِ عملكرد خود و بالا بردن سطح عملیـّات شان در راه انجام مسئولیـّت‌ها و مأموریـّت‌های محـّوله ـ بدان مبادرت می‌كنند تا به این‌ ترتیب موفقیـّت حاصله را یكسره،نتیجـۀ درایت، ابتكار و خلاقیـّت خود وانمود كننـــد.گاه،این شیوۀ بزرگنمائی،آنچنان پیش می‌رود كه با دست بُردن در اسناد،با مستندات قطعی،تعارض یافته و به افسانه یا به«عملیـّات محیـّرالعقول» پهـلــو می‌زنــد، نمونۀ درخشان این اسناد  کتاب ضد کودتا نوشتۀ کرمیت روزولت و یا این گزارش سازمان سیا مبنی بر«رابطۀ دکترحسین فاطمی با انگلیسی ها» است!

اسناد اخیرِ وزارت امور خارجۀ آمریکا،هر چند که دارای اطلاعات تازه ای در بارۀ وقایع مربوط به روز 28مرداد نیست،امّا شامل آگاهی های مفیدی دربارۀ روابط دیپلماتیک ایران و آمریکا دردوران حکومت مصدّق است،از جمله اینکه  بخاطر سرسختیِ دکتر مصدّق در برابر انگلیسی ها و تزلزل و تردیدِ شاه به انجام کودتا و اعتقاد وی به برکناری مصدّق از طریق قانونی(پارلمان)،سه ماه پیش از 28مرداد، سفیرانگلیس در آمریکا(Sir Roger Makins) پیشنهادکرده بود که از طریق سرتیپ محمود امینی (رئیس ژاندارمری دولت مصدّق و برادرِ وزیرِ دربار)کودتائی همزمان علیه مصدّق و شاه صورت گیرد تا برادرِ ناتنیِ شاه(شاهپور عبدالرضا پهلوی)را به سلطنت برسانند.این نکتۀ تازه  نشان می دهد که سرنگونی دولت مصدّق  دارای زوایای دیگری نیز بود که با انتشار اسناد آرشیوِ وزارت خارجۀ انگلیس، آشکارتر خواهد شد.

با اینهمه،احتیاط علمی حُکم می کند که اسناد سازمان سیا و دولت انگلیس را تا حدِّ «وحی مُنزل»بالا نبریم بلکه بکوشیم که این گزارش ها را با مقایسه با اسناد و روایت های شاهدان عینی  موردِ ارزیابی و استفاده قراردهیم.

***

 انتشار کتاب کودتا اثر دکتر آبراهامیان را می توان امری فرخنده در تحقیقات مربوط به رویدادِ 28 مرداد 32 به شمار آورد[4]هر چند که -گاه- تفسیرهای «ایدئولوژیک» به کتابِ وی آسیب رسانده است و شگفتا که آبراهامیان در گفتگوی اخیر خود با اعتقاد به اینکه «کودتای 28 مرداد راهِ بنیادگرائی مذهبی را گشود»،گام تازه ای در تحریف حقایقِ مربوط 28 مرداد برداشته است!.در حالیکه برخی نویسندگان، دوران مصدّق را «دوران رشد و شکوفائی روحانیّت در ایران » دانسته اند.(نگاه کنید به مقالۀ« دین و عالمان دینی دراندیشه وکردار دکتر مصدّق»: دولت ملّی، مصدّق و کودتا،زیر نظرمهندس عزّت الله سحابی، انتشارات طرح ‌نو ،تهران، 1380،صص417-401.در بارۀ پیدایش «ملّی ـ مذهبی ها» در عرصۀ سیاست ایران، نگاه کنید به کتاب درخشان علی رهنما: نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملّی، انتشارات گام نو،تهران،1384، صص126-99).

در این مقال ما فقط به چند نکته اشاره می کنیم با این تأکید که انگیزۀ نوشتن این نقد،سخن ناروای دکتر آبراهامیان در بارۀ یکی از شریف ترین و شجاع ترین روشنفکران ایران-خلیل ملکی- است،به قول ابوالفضل بیهقی:«بزرگامردا که او بود!»،مردی که«پیروزی اش پس از مرگش بود» و نامش –هنوز-انگیزۀ نقد وُ نظرهای تازه است!

آبراهامیان از مورّخان نئومارکسیست است که شیوۀ تحلیل وی متکّی به نظرات اندیشمندِ نئو مارکسیستِ انگلیسی،«ای.پی.تامپسون»است.تامپسون معتقد بود:«نوشتن تاریخ برای سلامتی جامعه جنبۀ حیاتی دارد».او در خانواده ای چپ گرا متولد شده بود و از آغازِ نوجوانی به او آموخته بودند که «دولت ها،دروغگو و امپریالیست هستند». براین اساس،بخش مهمی از زندگی تامپسون در اعتقاد به مارکسیسم و استالینیسم سپری شد،ولی با گزارش تکان دهندۀ خروشچف در بیستمین کنگرۀ حزب کمونیست شوروی (سال 1956)و افشای جنایات دوران استالین،تامپسون از حزب کمونیستِ انگلیس دل بُرید و با نقد استالینیسم به «نئومارکسیست ها»یا «چپ نوین»پیوست[5]

دکتر آبراهامیان نیز از مارکسیسم و استالینیسم به «نئومارکسیسم»رسید و اینک درپرتوِ نظرات تامپسون،تحوّلات سیاسی-اجتماعی ایران را موردِ ارزیابی و بررسی قرارمی دهد،کتاب ایران بین دو انقلاب بازتاب اعتقادِ وی به نظرات تامپسون است[6]

کتاب اخیر آبراهامیان «سیا و ریشه‌های روابط ایران و ایالات متحده در عصر جدید»می کوشد تا علل و عوامل سقوط دولت مصدّق را در فصل های زیر بررسی کند:

ملّی کردن نفت(29-114)،مذاکرات ایران و انگلیس (115-198)،کودتا( 199-268) و میراث(۲۶۹-۲۹۲).

آبراهامیان از نخستین پژوهشگرانی است که سال ها است برمفهوم کودتا در 28 مرداد 32  تأکید می کند.بنابراین،نخستین نکته دربارۀ کتاب آبراهامیان این است که با توجه به اختلاف گسترده در انتساب مفهوم«کودتا»به ماجرای روز 28 مرداد، شاید این نام بر روی جلد کتابِ وی چندان مناسب نباشد چرا که پیشایش خوانندۀ کنجکاو را در برابر نوعی پیشداوری  قرار می دهد.

از این گذشته،ارزیابی و نقد منابع،اصل مهمی است که پایه های تئوریکِ هر پژوهش علمی را استوار می کند،خصوصاً اگر موضوع پژوهش،دوران پُرآشوب دکتر مصدّق و رویدادِ پُر راز و رمزِ 28 مرداد 32 باشد.آبراهامیان با بررسی گستردۀ اسناد و گزارش های مقامات انگلیسی-گاه-آنها را تا حد«وحی مُنزَل»بالا برده و به اغراض سیاسی یا انگیزه های فردیِ نهفته دراین گزارش ها توجۀ چندانی نکرده است،این نکته –چنانکه خواهیم گفت- در بارۀ بی اطلاعیِ مقامات انگلیسی و آمریکائی از قدرت نظامی-تشکیلاتی حزب توده چشمگیر است.

-با وجود اعتقاد آبراهامیان به«نئومارکسیسم»(مکتب تامپسون)،به نظر می رسد که نویسنده تعلّقِ خاطری به حزب توده دارد و کتابش را با رنگ و بوی «مارکسیسیم توده ای» آمیخته است؛تعلّق خاطر و رنگ و بوئی که در«دشمنی با امپریالیسم آمریکا» تجلّی می یابد:

-تکیه بر سخنان اخیرِ  نورالدین کیانوری در توجیه عمکردهای حزب توده در روز 28مرداد،

-عُمده کردن –و حتّی اولویّت دادن-به نقش حزب توده در قیام 30تیر  و کمرنگ نمودنِ نقش تعیین کنندۀ کاشانی،دکترمظفربقائی،حسین مکّی و ابوالحسن حائری زاده،

-بی توجهی به خاطرات و روایت های شاهدان عینیِ رویداد 28 مرداد(مانند بابک امیرخسروی و دکتر انور خامه ای،محمد علی عموئی،خلیل ملکی و دیگران)،

-نوعی«نیّت خوانی»دربارۀ مذاکرات برخی مقامات و شخصیّت های خارجی، مثلاً:هریمن،فرستادۀ ویژۀ آمریکا به تهران،

-بی توجهی به« نقش و نقشۀ دکترمصدّق در روز 28 مرداد »،

 -بی توجّهی به آخرین سخنان دکترمصدّق به وکیلِ موردِ اعتمادش(سرهنگ جلیل بزرگمهر)در بارۀ رویداد 28 مرداد،

-بی توجهی به پُرسش های بی پاسخ ؛پُرسش هائی که پاسخ به آنها-چه بسا-مفهوم کودتا را در ذهن و ضمیرِ آبراهامیان دگرگون می کرد،

و سرانجام:اظهار نظرِ حیرت انگیزِ آبراهامیان مبنی براینکه«در روز 28 مرداد سرلشکر زاهدی به فرماندهی 35 تانک شرمن ،اقامتگاه مصدّق را محاصره و پس از 9 ساعت نبرد،مصدّق را بازداشت کرد»!

روی جلد کتاب با عکسی از چند تانک نظامی آراسته شده تا شاید مفهوم  کودتای نظامی را در چشم و دلِ خواننده،عینیّتِ بیشتری بخشد،در حالیکه ما  نشان داده ایم بخاطر انفعال حیرت انگیز دکتر مصدّق در روز 28 مرداد و سیاست آشتی کنانِ فرماندۀ نظامی و انتظامیِ منصوبِ مصدّق( سرتیپ محمد دفتری) با فرماندهانِ تانک ها و در نتیجه،ندانم کاری نظامیان،این تانک ها در خیابان های تهران سرگردان بودند که در نهایت به خدمت مخالفان مصدّق درآمده بودند.

 

 

 

مردم با تصرّف این تانک ها،ایستگاه رادیو تهران را اِشغال کردند (ساعت12و12دقیقه)،و این درشرایطی بود که طبق اسناد سازمان سیا:سرلشکر زاهدی تا ساعت4 و نیم بعدازظهر در خانه های امن،پنهان و متواری بود!.نگاهی به این عکس ها،ترکیب تظاهرکنندگان در روز 28 مرداد را  آشکارمی کند.

 

خوابِ آشفتۀ نفت!

آبراهامیان هدفِ کتاب«کودتا» را چنین اعلام کرده است:

-«این کتاب سعی می کند کودتا را به طور کامل و قطعی درچهارچوب تضاد بین امپریالیسم و ناسیونالیسم،بین جهان اول و جهان سوم و بین اقتصادهای توسعه یافتۀ صنعتی و کشورهای توسعه نیافته ای قرار دهد که به صادرات مواد خامِ خود  وابسته اند.از آنجا که نزاع بر سرِ نفت بود،این کتاب توضیح می دهد که ایالات متحده در این بحران همانقدر سرمایه گذاری کرده بود که بریتانیاکرده بود…در فاصلۀ سال های 1330تا 1332 نه انگلیسی ها و نه آمریکائیها،هیچیک،به هیچ طریق حاضربه قبولِ ملّی شدنِ واقعی نفت نبودند»(صص22-23،کلمات سیاه ازنگارنده است). 

آبراهامیان با استناد گسترده به گزارش های دولت انگلیس،به اختلافِ کلیدی مربوط به نفت می پردازد و این«کلید»را«کنترُل نفت»می داند،این کنترُل«برای ایران به معنای قدرتِ اکتشاف،تولید و صدور نفت توسط ایران بود»، کلمه ای که «در سراسرِ طول این بحران،دائماً در اسناد داخلی دولت انگلیس تکرار می شود…از آنجا که مبارزه، بر سرِ کنترلِ نهائی بود نه بر سرِ درآمد، حصول سازش تقریباً غیرممکن بود»(صص115-123).

بدین ترتیب:آبراهامیان «به طورکامل و قطعی»، مسئلۀ نفت را پایه و مایۀ اصلی کودتا می داند و برخلاف بسیاری از پژوهشگران «ترس از استقرار کمونیسم و خطر استیلای حزب توده در سرنگونی دولت مصدّق»را ناچیز می شمارد.در عین حال،آبراهامیان این نکتۀ اساسی را ناگفته می گذارد که با توجه به فقدان امکاناتِ فنّیِ لازمِ دولت مصدّق،«این کنترُل برای ایران به معنای قدرتِ اکتشاف ،تولید و صدور نفت توسط ایران »تا چه اندازۀ واقع بینانه بود؟

بی تردید مسئلۀ نفت در ایران -هماره -سرنوشت ساز بوده و بهمین جهت گفته ایم که تاریخ معاصر ایران با نفت نوشته شده است ،این موضوع نه تنها در دوران دولت مصدّق بلکه در زمان رضا شاه – و خصوصاً در سقوط  محمد رضا شاه – نقش اساسی داشت.با اینهمه،سرسختی مصدّق در مذاکرات نفت ،نارضائی عمومی و نفوذ و خصوصاً حضور گستردۀ حزب توده در زمان مصدّق و خطر استیلای شبَحِ سرخ در طرح آمریکا و انگلیس(ت.پ.آژاکس) فاکتور های  اساسی در سقوط دولت مصدّق بودند.

واقعیّت این است که  آمریکا در آغاز ملّی شدن صنعت نفت(1329/1951)، علاقۀ چندانی به منابع نفتی ایران  نداشت بطوریکه هندرسون(سفیر آمریکا در ایران) در 6 نوامبر 1951  /14 آبان 1330 به وزیر امور خارجۀ آمریكا نوشت:  

-«اگر تصـّور شود كه به خطر افتادن منافع تجاری ما ـ مانند به خطر افتادن منافع حاصل از نفت ایران یا اجرای شیوۀ 50/50 در تقسیم سودِ حاصله از فروش نفت ـ ممكن است تحقّق یافتن این هدفِ اساسی آمریكا و انگلیس را در دراز مدّت به خطر اندازد، اینگونه منافع تجاری احتمالاً در درجۀ دوّم اهمیـّت قرار دارند. باید به خاطر آورد كه عامل نوینی در صحنۀ خاور میانه وارد شده است. تبلیغات شوروی و سازمان‌های كمونیستی تلاش می‌كنند تا رهبری نهضت‌های ملّی را به چنگ آورند».

در بارۀ ضرورتِ به رسمیّت شناختن ملّی شدن صنعت نفت و رسیدن به یک توافق پایدار و منصفانه،هندرسون در همین گزارش( 6 نوامبر 1951) تأکید کرد:

هر موافقتنامه ای که اجازه دهد یک کارگزار خارجی،مفهوم واقعی اصل ملّی کردن صنعت نفت را-حتّی در ظاهر-نادیده بگیرد،بسیار ناپایدار خواهد بود،چنین موافقننامه ای هر دولت ایرانی را-که اعتبار آن را به رسمیّت بشناسد-به طور مداوم و خطرناکی در رویاروئی با هیجانات احساسات ملّی  قرار خواهد داد».

در این زمان،دکتر مصدّق- به عنوان تجسّم آرمان های ملّت ایران در مقابله با تحقیرها و اجحافاتِ دراز مدّت دولت انگلیس-گوهر عزّت و استقلال ایران را در نگین ارادۀ خود داشت و لذا-با توجه به قراردادِ 50/50 بین شرکت آرامکو و عربستان-او می توانست با تکیه بر شعارهای حداقلّی (و نه حداکثری)برای حل موقّتِ مسئلۀ نفت انعطاف بیشتری داشته باشد چرا که در آن زمان طبق اسناد (گزارشات 9 و 15 ژانویۀ 1952/ 18 و 24 دی ماه 1330)قراردادِ 50/50 مورد قبول دولت های آمریکا و انگلیس بود.آبراهامیان- امّا -این پیشنهاد را رد می کند با این توجیه که انگلیسی ها و آمریکائی ها قلباً علاقه ای به حلِ مسئلۀ نفت نداشتند،در حالیکه کارشناسان برجستۀ نفتی(مانند فوأد روحانی که از افراد مورد اعتماد مصدّق بود)پیشنهاد بانک جهانی یا آخرین پیشنهاد مشترک آمریکا و انگلیس را«منطبق با مقرّرات قانون ملّی شدن نفت»می دانستند.فوآد روحانی معتقد بود:

بدون تردید[این پیشنهاد]بهترین پیشنهادی بود که به دولت ایران تسلیم گردید…بزرگترین مزیّت پیشنهاد این بود که تسلّطِ ایران بر ادارۀ نفت را تأمین می کرد.»[7]

محمدعلی موحّد تأکید می کند:

«به نظر می رسد که موضعِ منفیِ مصدّق در برابر پیشنهاد تجدید نظرشدۀ بریتانیا وآمریکا اشتباه بود.دکتر مصدّق می توانست پیشنهاد مشترک بریتانیا وآمریکا را به عنوان مبنای توافق بپذیرد و کشور را از بلیّاتی که پیامدِ ردِّ آن بود،مصون نگاه دارد…آنچه مصدّق می خواست نه تنها به بهای فروپاشی جبهۀ جهان غرب در برابر کمونیسم تمام می شد،بلکه ساختار امتیازات را در سراسرِ جهان، متزلزل می ساخت»[8]

دکترکاتوزیان نیز معتقد است:

«اگر نگوئیم که رد پیشنهاد بانک جهانی بزرگترین اشتباه مصدّق در تمام دوران زندگی سیاسی اش،دست کم،بزرگترین اشتباه او در دوران نخست وزیری اش بود»[9]

در چنان شرایطی،مسئلۀ نفت به مسئله ای«ناموسی»و «مناقشه بر سرِ همه چیز یا هیچ چیز» بدَل شده بود.خلیل ملکی در انتقاد از این سیاست، نوشته بود:

ـ«رهبری زمانی واقع بین است که تابع احساسات نباشد،نیـروهای فعّال و ذخیرۀ خود را بتواند خوب حساب و برآورَد کند و نیروهای رقیب یا دشمن را نیز آنطوری که هست،حساب کند و هیچ اقدام بی موردی که نتیجه اش حتماً شکست است،به عمل نیاورَد…رهبریِ واقع بین در هدف و ایدئولوژی نباید سازشکار باشد، امّا در سیاستِ روز،«سازشکاری» برای رسیدن به قسمتی از هدف های اعلام شده نه تنها مجاز،بلکه ضروری است … بدور انداختن شعارِ «یا همه چیز یا هیچ چیز»ضروری است(زیـرا) دنیای مـا، دنیای نِسبی است، باید در مراحل چند به هدف نزدیک شویم…به امیدِ ایده آلِ مطلقِ«همه چیز یا هیچ چیز»،همه چیز را از دست دادن اگر هم ارزش اخلاقی داشته باشد،ارزش سیاسی و اجتماعی ندارد»[10]

باوجود بُن بست مذاکرات نفت و 3 ماه پیش از سقوط  دولت مصدّق،هندرسون در آخرین تلاش دوستانۀ خود (در 7 مه 1953 / 18 اردیبهشت 1332) از دولت آمریكا خواست تا برای حل اختلافات موجود، تلاش توانمند دیگری را آغاز كند چرا كه در غیر این صورت «تاریخ ممكن است از ما به نیكی یاد نكند»[11]

بنابراین، برخلاف نظر آبراهامیان،مسئلۀ نفت نمی تواند دلیل«کامل و قطعی» برای سرنگونی دولت مصدّق و وقوعِ رویداد 28 مرداد  به شمارآید.

 

ناسیونالیسم ایرانی و موضع  دولت آمریکا

آمریکا از آغاز ملّی شدن صنعت نفت،رفتاری همدلانه و حمایت آمیز نسبت به دولت ایران داشت و از ناسیونالیسم ایرانیان در برابرِ دولت انگلستان پشتیبانی می کرد.در این دوران، در دیده و دیدگاه سیاستمداران ایران (خصوصاً دكتر مصدّق، دكتر فاطمی، دكتر بقائی، مكّی و دیگران) آمریكا، نه تنها «بهترین دوست ایران»بود،بلكه این كشور«مهد آزادی» و «قبله‌گاهِ آزادیخواهان و ملیّون ایران» بشمار می‌رفت که «باید ایران را از این مرگ و فنا نجات دهد»[12]

با چنان جایگاهی،در اختلافات نفتی بین ایران و انگلیس و تهدیدات دولت انگلیس برای حملۀ نظامی به ایران و یا در پاسخ به اوّلین پیشنهاد انگلیسی ها در انجام كودتا علیه دولت مصدّق،آمریكا نه تنها با آن طرح و توطئه ها مخالفت کرده بود بلکه عموم دولتمردان آمریکا با كمك‌های مالی، نظامی‌ و عمرانی به تقویت و تحكیم دولت مصدّق مصمـّم بودند زیرا كه در آن زمان، حمایت از ناسیونالیسم و دولت‌های ملّی از هدف‌های استراتژیك آمریكا در مقابله با نفوذ كمونیسم بود.دولتمردان آمریكا معتقد بودند که بی توجـّهی به گرایش‌ها و آرمان‌های ملّی در منطقۀ خاور میانه، باعث رانده شدن مردمان این منطقه به سوی اردوگاه شوروی می‌شود.آنان اعتقاد داشتند كه ناسیونالیسم در كشورهای خاورمیانه، بُرج و باروی مستحكمی ‌در مقابله با كمونیسم شوروی است.

در اول سپتامبر1951/ ۹ شهریور ۱۳۳۰،«Webb»(کفیل وزارت امورخارجۀ آمریکا)خطاب به وزیرامورخارجۀ آمریکا تأکید کرد:

-«سیاست آمریکا در بارۀ ایران در درجۀ نخست به گونه ای طراحی شده تا مانع آن شود که وضعیّت کنونی منجر به از دست رفتنِ ایران شود.

هدف مشترک ما[آمریکا و انگلیس]در ایران در صورتی به بهترین وجه تحقّق می یابد که نفوذ آمریکا در آن کشور بر اساس روشی دوستانه و روشن بینانه نسبت به مسئلۀ نفت  استوار شده باشد،…حمایت همه جانبه از کلیّۀ اقدامات گذشته یا آتیِ انگلستان،بدون شک آمریکا را در هدف و مواضع معارضه با ناسیونالیسم در ایران،همسو با شرکت نفت ایران و انگلیس- و آنچه به زیان مصالح هر دو کشور ما است-قرار خواهد داد.

من اطمینان دارم که هر دو کشور[آمریکا و انگلیس] توافق داریم که وضعیّت سیاسی داخلی ایران به خوبی نشان می دهد که اینک ناسیونالیسم در ایران نیروئی واقعی و پوینده است، بنابراین ، آمریکا باور ندارد که راهِ تحقّق هدف های مشترک ما بتواند این باشد که هر کدام روشی را در عمل برگزینیم که به نظر برسد که مخالف تمایلات مشروع مردم ایران می باشد».

همین موضع،در پایان گزارش ستاد مشترک ارتش آمریکا(به تاریخ10 اکتبر1951) نیز تکرار شده بود.

براین اساس،هندرسون در گزارش 27 سپتامبر 1951 (6 مهرماه 1330) توصیه کرد:

1-« اطمینان دارم كه وزارت امور خارجه، هیچ‌گاه به فشاری كه ظاهراً به ایالات متحده وارد می‌شود تا بریتانیا برای دستیابی به برخی اهداف خود در ایران، از نیروهای نظامی یا تهدید در بكارگیری آن استفاده كند، تن در نخواهد داد… این حقیقت را نمی‌توان نادیده گرفت كه ورود نیروهای ارتش انگلیس به ایران در این مقطع زمانی… چیز دیگری جز تجاوز مسلّحانه محسوب نمی‌گردد.

2- سیاست خارجی ما، در پنج سالۀ گذشته به طور كلّی مبتنی بر مخالفت با تجاوز بوده است.ما كمك‌های مالی عظیمی در اختیار ملّت‌های مختلف گذاشته‌ایم تا آنها را قادر سازیم در مقابل تجاوز، بهتر مقاومت كنند.ما جان بسیاری از آمریكائی‌ها را قربانی کردیم و با صرف منابع فراوان ،بسیاری از ملّت‌ها را نیز در كشور كُره به فداكاری‌های مشابه تشویق كرده‌ایم تا از تجاوز جلوگیری كنند، حال اگر ما به تجاوز از سوی یكی از متّفقین و دوستان خود[انگلستان] تن در دهیم، در نزد جهانیان،اعتباری را كه برای پشتیبانی از آرمان‌گرائی كسب كرده‌ایم،كاملاً از دست خواهیم داد و مسلّماً به بزرگ‌ترین ریاكاری و دو روئی متّهم خواهیم شد. [در صورت تسلیم به خواست انگلیس] پرچم اصولی را كه برافراشته‌ایم و تاكنون توانسته‌ایم اكثر ملل جهان را به دوُرِ آن گرد آوریم، بدور خواهیم افكند».

 

خلیل ملکی و سازمان سیا!

آبراهامیان(ص222)-و نیزدرگفتگوباسایت «ایران وایر»-خلیل ملکی را به «گرفتنِ پول ازسازمان سیا» متهم کرده است و می گوید:

-«ما می دانیم که حتّی پیش از1953هم سازمان سیا به آن چیزی که«حزب تیتوئیست ها»می نامیدند،یعنی«حزب زحمتکشان» پول می داد،حالااین پول را احتمالاً از طریق«مظفربقائی»می رساندند،امّا برای خلیل ملکی،خام خیالی می بود که نداند پول دارد از سازمان سیا می آید».

اینگونه«نیّت خوانی»ها(آنهم درموردِ64 سال پیش)به دوراز احتیاط و انصاف علمی است.ما درمقالۀ دکترمظفربقائی:قربانیِ«حمّام فینِ»حزب توده! در بارۀ شخصیّت دکتربقائی سخن گفته ایم و از قول زنده یادسعیدی سیرجانی یادآور شده ایم :

-«باآشنایی چهل ساله و قریب سی سال دوستی مداوم و مصاحبتِ دستِ کم هفته ای یک بار،به من این حق را می دهد که دکتر بقائی را از اخلاقی ترین رجال سیاسی روزگارمان بدانم».

حزب توده از آغازتشکیل حزب زحمتکشان،آنرا«حزب زحمتکشانِ آمریکا»می نامید [13]و با توجه به امکانات گستردۀ آن حزب،اینگونه تبلیغات می توانست بر ذهن و زبان جامعه  تأثیربگذارد و افکارعمومی بسازد.علاوه بر ده ها نشریه و روزنامه،اینگونه تبلیغات-گاه -توسط رادیو باکو و رادیو مسکو نیز تکرار می شد،رادیوئی که به قول سفیرآمریکا در ایران« ملکۀ امواج رادیوئی در منطقه »بود که « در هر زمان می توان تبلیغات شان را روی امواج کوتاه و بلند-به زبان های گوناگون- شنید».

   سخن دکترآبراهامیان در بارۀ خلیل ملکی یادآورِ اتهامات حزب توده علیه وی است که ابراهیم گلستان(همراه و همرزمِ ملکی)از آن سخن گفته .

در واقع، زندگی و سرنوشت خلیل ملکی،تراژدیِ زندگی روشنفکران مستقل  وشجاع در جهان سوم است که ضمن به جان خریدنِ انواع و اقسام  آزارها و اتهام ها، اگربخواهند میهن شان را آباد و آزاد کنند، خانه شان راخراب می کنند.از این گذشته،پژوهشگری مانند دکترهمایون کاتوزیان- که از نزدیک شاهد زندگی سیاسی ملکی بود-تأکیدکرده که خلیل ملکی در تمام دوران زندگیِ سیاسی خود-با وجود فقرمالی-از نجابت،پاکدامنی و فضیلتِ استثنائی برخورداربود و هماره زمزمه می کرد:

ما،نان به خونِ جگر خوردیم

زیرا که نرخِ روز  ندانستیم [14]

خلیل ملکی«عاقبت اندیش»بود ولی«عافیت اندیش»نبود،و هم  از این رو بود که درمیان جمعی از یاران مصدّق به وی  گفته بود:

آقای دکتر مصدّق!این راهی که شمامی روید به جهنّم است ولی ما تا جهنّم هم  بدنبال شما خواهیم آمد».[15]

خلیل ملکی با آزادمنشی و شجاعت اخلاقیِ کم نظیر،هیچگاه نخواست«وجیه الملّه»بمانَد و نخواست –برخلاف بسیاری ازروشنفکران و رهبران سیاسی آن عصر-حقیقت را قربانی واقعیّتِ سازد،از این رو،او،نه مطلوب روشنفکران عوام بود و نه،محبوبِ عوام روشنفکر.او نه عوامفریب بود و نه فریفتۀ عوام،لذا،-بارها-به قول خودش:از بروتوس ها و نزدیک ترین یارانش«از پُشت خنجر خورد».

خلیل ملکی در شناخت رژیم هولناک استالینی در شوروی،پیشاهنگ بسیاری از روشنفکرانِ چپِ فرانسه(مانند:روژه گارودی،سارتر،و سیمون دو بوار)بود.

مسئلۀ دریافت کمک مالی از آمریکا را باید در « Contexte» یا بافتارِ زمانی 64سال پیش بررسی کرد:زمانی که آمریکای جوان وتازه پا در کشورهای خاورمیانه،هنوز به «امپریالیسم جهانخوار»تبدیل نشده بود و چنانکه گفتیم، بسیاری از سران و رهبرانِ ملّی شدن صنعت نفت(مانند دکترحسین فاطمی،حسین مکّی،دکترمظفر بقائی،خلیل ملکی و…)آمریکا را مهد آزادی می دانستند که«باید ایران را از این مرگ و فنا نجات دهد».

باچنین اعتقادی بود که دکترمصدّق نیز ضمن درخواست کمک های مالی،در مذاکرات مربوط به نفت با«مک گی»،معاون وزیرامورخارجۀ آمریکا،مقامات این کشور را«مانند یک برادر و دوست صمیمی » قلمداد کرده بود [16]

مسعودحجازی،از رهبران حزب زحمتکشان(نیروی سوم)ضمن اشاره به ملاقات خود،خلیل ملکی و برخی دیگراز مسئولان حزبی(ازجمله،مهندس قندهاریان،مهندس وفائی و امیرقلی) با علی جلالی-نویسنده و سردبیرمجلۀ اطلاعات هفتگی-از پیشنهاد کمک مالیِ علی جلالی به حزب زحمتکشان (نیروی سوم) به منظور ارتقای مبارزه علیه حزب توده یاد می کند بی آنکه کسی بداند جلالی از مأموران سازمان سیا بوده است.جلالی در این دیدار تأکید می کند:

عده ای از بازرگانان که علاقه مند به نحوۀ مبارزات حزب زحمتکشان  علیه حزب توده هستند،علاقه دارند که این مبارزه ادامه یابد و معتقد به تقویت حزب زحمتکشان هستند وهیچگونه شرط و یا درخواستی در برابر این کمک مالی  مطرح نمی کنند و کمکِ آنها صِرفاً برای هزینه های روزنامه و توسعۀ انتشارات است…و شرط یاخواستۀ دیگری ندارند»[17]

از این گذشته،با توجه به کمک های مالی و تدارکاتیِ  دولت شوروی به حزب توده  برای انجام تظاهراتِ چندهزارنفری و انتشار حدود 100 نشریه  با نام های مختلف [18]، شاید دکترمظفر بقائی و خلیل ملکی برای مبارزات ضد توده ای خود دریافتِ کمک از دولت آمریکا را امری مشروع و مُجاز می دانستند .گفتنی است که در سندِ تازه منتشر شده (به تاریخ19می 1953/ ۲۹ اردیبهشت ۱۳۳۲)،مقامات آمریکائی  گفته اند که «بخاطر مواضع اخیرخلیل ملکی علیه شاه، ما دیگر به نیروی سوم کمک نمی‌کنیم».

بطوریکه گفته ایم:با شکست استالینیسم و فروپاشیِ دیوارهای ایدئولوژیک، اینک بهتر و روشن‌تر می‌توانیم شخصیّت و عقاید خلیل ملکی را بشناسیم. اقبال روزافزون نسل نوین روشنفکران ایران به عقاید وی نشانۀ این واقعیّت است که «روشنفکران تنها»نباید مرعوبِ دروغپردازی های سرکوب گرانِ اندیشه شوند. پیروزی نظریِ خلیل ملکی-همچنین- نشان می دهد که قدرتِ حقیقت،از حقیقتِ قدرت(تبلیغات حزب توده و دیگران)نیرومندتر است.

متاسفانه آبراهامیان دربارۀ برخی پژوهشگران به  معرفت و مدارا سخن نگقته ازجمله، در مخالفت با نظرِ زنده یاد دکترسپهر ذبیح ،سردبیر سابق روزنامۀ باخترامروزِ حسین فاطمی و استاد تاریخ معاصر ایران در آمریکا) می گوید:

-«سپهر ذبیح- که تا وقتی هنوز به عنوان پژوهشگرِ ثابت،مقیم دائمیِ آستانۀ انستیتو هُووِر نشده بود،هوادارِ دوآتشۀ جبهۀ ملّی بود…»(ص105).

آبراهامیان،دکتررضا شیخ الاسلامی-استاد مطالعات ایرانی در دانشگاه آکسفورد-را نیز«طوطی صفت» می نامد که«همان دیدگاه آماده و کلیشه ای غربی ها را تکرار و چون آینه ای نظرات سیاست سازانِ انگلیسی را بازتاب می دهد»(ص147).

روشن است که طنز تلخ و اتهام نهفته در این سخنان ،شایستۀ پژوهشگری مانند آبراهامیان نیست چرا که هنوز همۀ اسناد و گزارش ها(خصوصاً اسناد وزارت امورخارجۀ انگلیس)منتشر نشده و لذا،هیچ پژوهشگری در بارۀ رویدادِ پُر رمز و رازِ 28مرداد32 نمی تواند«کاشفِ تمام حقیقت» باشد.از این گذشته،دکتر آبراهامیان خود نیز برای تألیف و تحقیق کتابش از کمک های مالی و تدارکاتیِ همین مؤسسات  سود برده است[19]

بخش دوم

مطلب مرتبط

عصرِ عُسرت و معمّای ۲۸ مرداد،(بخش نخست)

____________________

[1] برای نمونه نگاه کنیدبه:مشروح مذاکرات مجلس،خرداد ماه 1332؛باختر امروز،17خرداد1332؛مقایسه کنیدبا سخن عبدالله معظّمی(رئیس مجلس): مشروح مذاکرات مجلس،7خرداد1332

[2] – زیرک زاده،پرسش های بی پاسخ در سال های استثنائی،نشر نیلوفر،تهران،1376،ص312

[3] – موحّد،خواب آشفتۀ نفت ج2، نشر کارنامه، چاپ دوم، تهران،1384،صص859-860

[4] – متن انگلیسی کتاب درسال2013 در 302صفحه درنیویورک منتشرشده است.این کتاب به ترجمۀ چهارمترجم از سوی چهارناشر در تهران منتشرشد ولی ترجمۀ دکتر ناصرزرافشان(انتشارات نگاه،تهران،1395)پس از مدتی ازسوی مقامات دولتی جمع آوری گردید.ما در نقد این کتاب ازترجمۀ زرافشان بهره برده ایم تا بدین وسیله به کوشش های  وی و ناشرکتاب،ادای دین کرده باشیم.

در ارجاع به اسنادوزرارت امور خارجۀ آمریکا،ما از کتاب «اسنادسخن می گویند»، ترجمۀ احمدعلی رجائی و مهین سُرُری(رجائی) نیز بهره برده ایم تا در این باره،«فضل تقدّم» و «تقدّم فضل»را رعایت کرده باشیم.

[5] – نگاه کنیدبه کتاب:هیوز- وارینگتن،پنجاه متفکر کلیدی در زمینۀ تاریخ،ترجمۀ محمدرضا بدیعی،تهران،1386،صص464-473

[6] نگاه کنیدبه:ایران بین دو انقلاب،ترجمۀ کاظم  فیروزمند،حسن شمس آوری و محسن مدیرشانه چی،نشرمرکز،تهران،1378،صص4و7

[7] – روحانی،فوآد،تاریخ ملّی شدن صنعت نفت ایران،انتشارات جیبی،تهران،1353،صص335-338

[8] – روحانی،فوآد،تاریخ ملّی شدن صنعت نفت ایران،انتشارات جیبی،تهران،1353،صص335-338

[9] – کاتوزیان،خاطرات مصدّق،انتشارات جبهۀ ملّی،لندن،1988،ص44-45

[10] – ماهنامۀ علم و زندگی، شمارۀ 7، شهریور 1331

[11] – Henderson to The Department of State,May 7, 1953, telegram 4348-888,2553/5-753

[12] – برای نمونه نگاه کنیدبه:باختر امروز،مقالۀ حسین فاطمی،شمارۀ3،دوشنبه 10مردادماه 1328

[13] – نگاه کنیدبه:به سوی آینده،16مرداد1330و22مهرماه1331

[14] – نگاه کنیدبه مقدمۀ مستوفای دکترهمایون کاتوزیان بر خاطرات سیاسی خلیل ملکی،چاپ اروپا،1360؛همچنین نگاه کنیدبه مقالۀ نگارنده بانام «ملکی،روشنفکری تنها!».

[15] – ملکی،خاطرات سیاسی،ص104؛سنجابی،کریم،امیدها و ناامیدی ها،نشرجبهۀ ملّی،لندن،1368،ص138

[16] – همچنین نگاه کنیدبه:غلامحسین مصدّق،در کنار پدرم،به کوشش غلامرضا نجاتی،نشر رسا،تهران، 1369،صص179،182-198

[17] – رویدادها و داوری ها(1329-1339)،نشر نیلوفر،تهران،1375،صص54-55

[18] – امیرخسروی،بابک،نگاه از درون به  نقش حزب تودۀ ایران،ص350؛حدادی،بهمن،«مطبوعات توده ای«در:حزب تودۀ ایران،ج2،صص256-286.وابستۀ مطبوعاتی سفارت انگلیس در ایران گزارش داد که «جبهۀ آزادی[با اکثریّتِ اعضای نفوذی حزب توده]بر بسیاری از 172 روزنامه،نشریه و گاهنامه ای که در سال 1325 منتشر می شد،نفوذ داشت».آبراهامیان،پیشین،ص274

[19] -نگاه کنید به پیشگفتار نویسنده در کتاب ایران بین دو انقلاب،صص2-3

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد

آگوست 13th, 2021

سیف الدین محمد فَرَغانی

 (شاعرِ عصرِ مغول) 

            

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
  هم رونق زمان شما نیز بگذرد
                          وین بومِ محنت از پیِ آن تا کند خراب
                          بر دولت-آشیان شما نیز بگذرد
      باد خزانِ نکبتِ ایّام، ناگهان 

بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد 

                      آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
                        بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغ تان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
                       چون دادِ عادلان به جهان در بقا نکرد
                        بیدادِ ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غُرّشِ شیران گذشت و رفت
این عوعویِ سگان شما نیز بگذرد
                         بادی که در زمانه بسی شمع ها بکشت
                         هم  بر چراغدان شما نیز  بگذرد
 زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
  ناچار   کاروان شما نیز  بگذرد

                   این مملکت ز کسان به شما ناکسان رسید
                         دوران نـاکسانِ شما نیز  بگذرد

          بر تیرِ جورتان ز تحمّل سپر کنیم
تا سختیِ کمان شما نیز  بگذرد

 

 

آگوست 8th, 2021

عصرِ عُسرت و معمّای ۲۸ مرداد،(بخش سوم)،علی میرفطروس

آگوست 6th, 2021

 

                                                                                    طرح از:کافه لیبرال

*ورایِ بحث های بی پایانی که حدود ۷۰ سال جامعۀ سیاسی ایران را به خود مشغول کرده ،ابتداء باید به پرسش های اصلی و مقدّم بر بحثِ «کودتا» پاسخ داد!

*خلیل ملکی به دکتر مصدّق:«در شرایط فعلی هیچ کس از وضع خود و از وضع کشور راضی نیست و موجِ نارضایتیِ وخیم  سراسر کشور را فراگرفته است».

*مصدّق خطاب به دکتر سنجابی:«آقا! جنابعالی امروز صبح، چَرس(مادۀ افیونی) كشیده‌اید!،شاه فرمان عزلِ مرا نمی‌تواند بدهد و بر فرض هم بدهد ما به او گوش نمی ‌كنیم!».

بخش نخست

بخش دوم

به سوی 28 مرداد

در حالیکه از آغاز اردیبهشت 32 رهبران سیاسی  درگیرِ جنگی تمام عیار شده بودند،با فرا رسیدنِ 28 مرداد  جامعۀ ایران شاهدِ دگرگونی های شگفتی بود.

مردمی که در شعارها و وعده های مصدّق  بهروزی خود را می دیدند،با بُن بستِ مذاکرات نفت و تداوم تحریم ها و فشارهای اقتصادی، روز به روز از مصدّق ناامید شده بودند. دو سال پیش از 28 مرداد 32 در سفر به آمریکا(مهر 1330) مصدّق به ترومن و اچسُن، وزیرخارجۀ دموکرات آمریکا گفته بود:

نیروهای مسلّح و پلیس ایران مدت 2 ماه است كه هیچگونه حقوقی دریافت نكرده‌اند و خودِ این امر، به تنهائی خطر مهمی‌ بشمار می‌رود. بودجۀدولت، با كسری حدود چهارصد میلیون تومان روبرو است و فقر و آشوب در سراسر كشور، گسترده است. معلّمین مدارس، حقوق ماهیانه‌ای به مبلغ یكصد تومان ـ كه معادل 25 دلار است ـ دریافت می‌كنند، این مبلغ به دشواری هزینۀپرداخت اجارۀیك اطاق را در ماه كفایت می‌كند،در نتیجه:بسیاری از معلّمین، هوادار و متمایل به كمونیسم شده‌اند، و این افكار را در سراسر مدارس كشور ترویج می‌دهند»[1].

خلیل ملکی – یک سال پیش از 28 مرداد– به مصدّق هشدار داده بود:

آقای دکتر مصدّق! در شرایط فعلی هیچ کس از وضع خود و از وضع کشور راضی نیست و موجِ نارضایتیِ وخیم  سراسر کشور را فراگرفته است» [2]  

رفراندوم:آری!یا نه!

یکی از ویژگی های جنبش های پوپولیستی آشوب زائی و آشوب زیسـتی است.این امر باعث می شود تا جامعه – هر بار- از بحرانی به بحرانی دیگر و از عصبیّتی به عصبیّت دیگر پرتاب شود.فقدان اعتدال و سُلطۀ شور و شعار بر شعور و عقلانیّت سیاسی باعث می شود تا رهبر جنبش،شکست های خود را به «دشمن» و «عوامل خارجی» نسبت دهد . در واقع،«دشمن» موضوع مرکزیِ نگاه ها و دیدگاه های رهبر است. در فقدان برنامـۀ دقیق و روشـن ، رهبر می کوشد تا با ایجاد بحران های تازه، کشتیِ طوفان زدۀ قدرت خود را به ساحل عافیت بکشاند.

درچنان شرایطی اعلام برگزاری«رفراندوم برای انحلال مجلس» به اختلافات موجود بین نیروهای نهضت ملّی افزود.انحلال مجلس هفدهم در حالی صورت می گرفت که نمایندگان آن در انتخاباتی تحث نظارت دولت مصدّق انتخاب شده بودند.از این گذشته،شیوۀ غیر دموکراتیکِ برگزاری رفراندوم نیز با گفته ها و باوری های دیرین مصدّق مبنی بر« استقرارِ دموکراسی و انجام انتخابات آزاد » مغایرت داشت.حیرت انگیز اینکه، دو صندوقِ جداگانه برای اخذِ آرای مخالفان و موافقان تعیین شده بود ،شیوه ای که در تاریخ انتخاباتی جهان سابقه نداشت چرا که مخالفان -با برگه های «نه!» و در محلّی جداگانه -چه بسا – موردِ شَتم وُ شماتتِ هوادارانِ حزب توده و دیگران قرار می گرفتند. محمّد علی موحـّد- با وجود علاقه و احترام عمیق نسبت به مصدّق- می‌نویسد:

-«انحلال مجلس ـ البتّه ـ به موجب تفسیراصل 48 قانون اساسی در اختیار شاه بود، امّا مصدّق نمی‌خواست آن تفسیر را به رسمـّیت بشناسد و حاضر نبود چنین تقاضائی را از شاه بكند و می‌دانست كه در صورت تقاضا هم، شاه آن را نخواهد پذیرفت. بنابراین، تنها راهِ انحلال مجلس، توسل به رفراندوم بود، امّا رفراندوم در ایران سابقه نداشت و برخی از اعضاء فراكسیون نهضت ملّی آنرا  نمی‌پسندیدند».[3]   

 

           

                    موافقان رفراندوم انحلال مجلس

دکتر غلامحسین صدیقی(وزیر كشور)،دکتر کریم سنجابی، خلیل ملکی،احمد رضوی،دکتر مظفر بقائی،مهندس حسیبی، اصغر پارسا و برخی دیگر از سران جبهۀ ملّی با رفراندومِ انحلال مجلس  مخالف بودند و آنرا مغایرِ قانون اساسی و «زمینۀ قانونیِ عزل مصدّق از طرف شاه» می دانستند و حتّی دکتر عبدالله معظّمی(رئیس مجلس و هوادار مصدّق)در اعتراض به این تصمیم مصدّق از ریاست مجلس استعفاء داد. مهندس حسیبی در یادداشت های روزانۀ خود  یادآوری می کند که به همراهِ تنی چند به نزدِ مصدّق رفته و او را از رفراندوم برای تعطیل مجلس برحذر داشته است[4] 

دكتر غلامحسین صدیقی،وزیر کشور مصدّق،در بارۀ غیر قانونی بودنِ رفراندوم  می گوید:

ـ «گریه كردم و به دکترمصدّق گفتم: هر چه شما بگوئید ما اجرا می‌كنیم، امّا رفراندوم [برای انحلال مجلس] كار درستی نیست»[5]    

دکتر صدیقی بیاد می آورَد که محمود نریمان(یکی از شریف ترین و صدیق ترین یاران مصدّق) به او گفته بود:

«تاریخ، ما را به خاطر این اشتباه [رفراندومِ انحلال مجلس] نخواهد بخشید».

خلیل ملکی در مخالفت با رفراندوم به مصدّق هشدار داده بود:

-«آقای مصدّق!این راهی که شما می روید به جهنّم است ولی ما تا جهنّم نیز با شما  می آئیم!»[6]   

دكتر بقائی و علی زُهری نیز  خطاب به دکتر مصدّق گفتند:

-«به شرط اینكه نخست‌وزیر از تصمیم خطرناك انحلال مجلس دست بردارد، حاضر هستیم به فوریـّت از نمایندگی مجلس شورای ملّی استعفاء كرده و از مجلس مستقیماً  خود را تسلیم زندان شما نمائیم».[7]

دکتر سنجابی(حقوقدان) معتقد بود که طبق قانون اساسی،در غیابِ مجلس،شاه حـّقِ صدورِ فرمان عزل نخست وزیر را دارد و لذا به مصدّق گفته بود:

شما (اگر) مجلس را ببندید، در غیاب آن،ممكن است فرمان عزل شما از طرف شاه صادر شود، آن وقت چه می‌كنید؟».

مصدّق با زبانی تلخ و توهین آمیز به دکتر سنجابی پاسخ داد:

ـ «آقا! جنابعالی امروز صبح، چَرس[مادۀ افیونی] كشیده‌اید!…شاه فرمان عزل مرا نمی‌تواند بدهد و بر فرض هم بدهد ما به او گوش نمی‌كنیم»[8]

این روایت ها نشان می دهند که با وجود هشدارهای سران جبهۀ ملّی،دکتر مصدّق تصمیم گرفته بود تا فرمان عزلِ خود را نپذیرد و لذا،فرمان شاه حتّی اگر در روزِ  روشن و توسط فردی غیر نظامی به وی ابلاغ  می شد،در تصمیم مصدّق تغییری داده نمی شد؛نکتۀ مهمّی که بسیاری از پژوهشگران  آنرا نادیده گرفته اند!

روزنامۀ نیویورک تایمز ضمن اینکه اقدام مصدّق در انجام رفراندوم را با اقدام هیتلردر آلمان نازی شبیه دانست،نوشت:

-«طرز اجرای رفراندوم،مسخره آمیزبوده و نه تنها اصل رأی مخفی  رعایت نشد بلکه درخیابان هائی که به محل اخذ آرای مخالفینِ انحلال مجلس منتهی می شد،نوشته شده بود:آنهائی که دراین محل رأی می دهند خائنین به وطن هستند». [9] 

خبرنگار روزنامۀ معتبرLe Monde  (چاپ پاریس) از تهران در بارۀ چگونگی انجام رفراندومِ انحلال مجلس با تیترِ «اخذ آرای موافق و مخالفِ انحلال مجلس، در 2 مركز مختلف، انجام شد!» گزارش داد:

-«… بنظر می‌رسد كه یك توافق ضمنی بین حزب توده و جبهۀ ملّی برقرار شده است، به این شكل كه طرفداران جبهۀ ملّی در میدان سپه و طرفداران حزب توده در ایستگاه (راه آهن) آراء خود را به صندوق بریزند.  تمام سفارتخانه‌ها بسته‌اند و حدود سه هزار نیروی نظامی ‌از 4 نقطۀ محل اخذ رأی و نقاط استراتژیك تهران محافظت می‌كنند… گروه‌های وابسته به حزب توده خیلی عظیم‌تر هستند و طولِ صف‌های آنان به چند صد متر بالغ می‌شود. شعارها و پلاكاردهای جبهۀ ملّی حاكی از اعلام حمایت از دكتر مصدّق و درخواست انحلال مجلس است، در حالیكه شعارهای حزب توده ـ اساساً ـ علیه مجلس و درخواست تشكیل مجلس مؤسّسان برای تغییر رژیم فعلی است. نحوۀ اخذ رأی، مخفی نیست زیرا نه فقط یك محل جداگانه برای كسانی كه می‌خواهند رأی منفی بدهند در نظر گرفته شده بلكه هر یك از شركت كنندگان در این رفراندوم باید ورقه‌ای را پـُر كنند كه اسم و آدرس خود را روی آن بنویسند.

محلّی كه برای اخذ رأی طرفداران مجلس در نظر گرفته شده، مقابل مجلس است و روی یك پلاكاردِ بزرگ این جمله بچشم می‌خورد:

ـ «كسانی كه اینجا رأی می‌دهند، مخالف انحلال مجلس هستند»

تا ساعت 9 به وقت محلّی، فقط سه نفر برای اعلام رأی «نــــه» در این صندوق حضور یافتند و از این سه نفر تعداد زیادی عكس گرفته شد و از آنها فیلمبرداری شد و مورد اهانت و آزار قرار گرفتند.» [10]   

روزنامۀ معروف واشنگتن پُست نیز نوشت:

-«چیزی به سقوط دولت دکتر مصدّق توسط مجلس باقی نمانـده بـود کـه وی پیشدسـتی کـرد و مجلس را منحل نمود».[11]

به جرأت می‌توان گفت كه در صورت عدم انحلال مجلس در این رفراندوم بی سابقه و غیر دموکراتیک، از وقوع رویدادهای 25 تا 28 مرداد 32 نیز جلوگیری می‌شد. هندرسون درگزارش 4 اسفند1331به«تحقیرِ مستمرِ شاه توسط مصدّق»اشـاره کـرده بـود [12].مصدّق ضـمن محدود کردن اختیارات مالی و قانونی شاه جوان،بستن دفاتر شاهپورها و شاهدخت هـا ،اخـراج مـادر و خواهر شـاه بـه خـارج ،ممنـوع کـردن رجـال سیاسـی و نظـامی کشور از ارتبـاط مسـتقیم بـا شـاه  هرگونه «شئونات متصوّرۀ شاه» را برباد داده بود[13]،با اینهمه، به قول حسین مکّی و ماتیسون (كاردار سفارت آمریكا در تهران)تا قبل از انجام رفراندوم:

شاه، آرام و سر به راه، در دست‌های مصدّق بود».[14]  

هندرسون-سفیر کارکُشتۀ آمریکا- در گـزارش 10 مـارس 1953(19 اسـفند 1331)رَوَنـد حرکت های آیندۀ مصدّق را چنین توصیف می کند:

-«زمانی همه امیدوار بودند که مصدّق می تواند مشکل نفت را حل و فصل کند و مصدّق نیز مخالفان خود را با این حربه می کوبید که«آنان در راه او سنگ اندازی و مانع تراشی می کنند»، ولی اینک [با آخـرین پیشـنهادات آمریکا و انگلیس] برای خودِ مصدّق روشن شده که راهِ فرار ندارد. پیشنهادهای اخیر انگلیس دربـارۀ غرامـت ـ چه در صورتِ ردّ و چه در صورتِ قبول ـ به سقوط مصدّق منجر خواهد شد[زیرا] پرحرارت ترین اعضای جبهۀ ملّی که جزو نزدیکان دکتر مصدّق اند، با این پیشنهادها مخالفت می کنند و مصـدّق ناچـار اسـت کـه بـا آنـان همدل و همراه باشد. در چنین شرایطی، مطمئن ترین راه این است که او ابتداء به دربار بپـردازد و کـانون تمرکز مخالفانش را برچیند و آنگاه شکست مذاکرات نفت را اعلام کند». هندرسون در همین گزارش تأکید می کند:

-«مصدّق که انگلیسی ها را بیرون رانده، مجلس شورای ملّی را فلج و مجلس سنا را نیـز منحـل کـرده، همـۀ سیاستمداران معروف را تار وُ مار و صاحب منصبان ارشـدِ لشـکری و کشـوری را برکنـار نمـوده و چندین عضو خاندان سلطنتی را به تبعید فرستاده، اینک به سراغ شاه رفته اسـت. شـاید بعـد از شـاه، نوبـت مجلس باشد که بخواهد خود را از شرِّ آن نیـز برهانـد… مصـدّق مانند بسیاری از اعضای خاندان قاجار، کینه ای پنهـانی نسـبت بـه شاه دارد. او شاه را به چشم «فرزند آن شیـّاد و ستمکار» [رضاشاه] می نگـرد کـه همـواره در تضـعیف  قدرت و اعتبار او می کوشد».[15]

  مصدّق گوهر عزّت و استقلال ایران را در نگین ارادۀ خود داشت، امّا او در توفانِ عُسرت ها و عصبیـّت های سیاسی،نتوانست این بارِ امانت یا گـوهرِ عـزّت و اسـتقلال را به ساحل پیروزی برساند. خلیل ملکی در انتقاد از سرسختی و عدم انعطاف مصدّق در مسئلۀ نفت یادآور شده بود:

-«رهبری زمانی واقع بین است که اوّلاً تابع احساسات نباشـد، نیــروهای فعــّال و ذخیـرۀ خـود را بتوانـد خـوب حساب و برآورد کند و نیروهای رقیب یا دشمن را نیز آنطوری که هست، حساب کند و هیچ اقدام بی مـوردی کـه نتیجه اش حتماً شکست است، به عمل نیاورَد. ثانیاً: رهبری واقع بین باید تقاضاها و خواسته های خود را نیز نه مطابق آخرین و بـالاترین آمـال و آرزوهـای خـود، بلکه متناسب با نیروی خویش و نیروی دشمن در دستور روز قرار دهد… رهبری واقع بین در هـدف و ایـدئولوژی نباید سازشکار باشد، امّا در سیاستِ روز، سازشکاری برای رسیدن به قسمتی از هدف هـای اعـلام شـده نـه تنهـا مجاز، بلکه ضروری است… دور انداختن شعار «یا همه چیز یا هیچ چیز» ضروری است (زیـرا) دنیای مـا، دنیـای نِسبی است، باید در مراحل چند به هدف نزدیک شویم… به امید ایده آل مطلقِ «همه چیز یا هیچ چیز»، همه چیـز را از دست دادن اگر هم ارزش اخلاقی داشته باشد، ارزش سیاسی و اجتماعی ندارد«. [16]

در آن شرایط بی انعطاف و «همه چیز یا هیچ چیز»،طرح«ت. پ. آژاكس»توسط دولت های انگلیس و آمریکا تدوین شد؛طرحی که اضمحلال حزب توده را نیز هدف اصلی خود قرار داده بود و بیشتر به یک«طرح کودکانه»شباهت داشت تا به یک«طرح کودتا» و لذا، چنانکه نشان داده ایم  شكست آن محتوم و مُسلّم بود.

پُرسش های بی پاسخ!

جُدا از بحث های بی پایانی که حدود ۷۰ سال جامعۀ سیاسی ایران را به خود مشغول کرده ،ابتداء باید به پرسش های اصلی و مقدّم بر بحثِ «کودتا» پاسخ داد!

۱- با توجـّه به بیماری و خستگی‌های مصدّق که یک سال پیش از 28 مرداد خود را«فدائی باز نشسته»[17] می نامید و معتقد بود که:«مردم از دولتی كه زیاد سرِ كار بماند حمایت نمی‌كنند و خسته می‌شوند»[18]آیا او در جستجوی راهی بود تا شرافتمندانه و غرور آمیز  قدرت سیاسی را ترک کند؟

۲-با وجود هشدارهای یاران نزدیک مصدّق، چرا وی در انجام رفراندوم انحلال مجلس اصرار داشت؟

 ۳-  چرا وی از پذیرفتنِ فرمان عزل خود توسط شاه خودداری کرد؟

۴- با توجه به بن بست یا شکست مذاکرات مربوط به نفت،آیا مصدّق تصمیم گرفته بود تا شاهنامۀ زندگی سیاسی اش را با نوعی تراژدی به پایان برَد؟

۵- آیا مصدّق می خواست تا مانند یک«قهرمان مظلوم » از میدان نبرد با دولت انگلیس بیرون آید؟

 پاسخ به این پُرسش ها -متأسفانه-در تحقیقات بیشترِ پژوهشگران  مفقود یا مغفول است ولی با توجه به روایت برخی یاران مصدّق می توان به آنها اندیشید شاید روشنگرِ«معمّای 28 مرداد» باشند.

مهندس زیرک زاده -که تا آخرین لحظات در کنار مصدّق بود- می گوید:

«مصدّق چون ازسقوط دولت خود مطمئن بود برای حفظ آبروی ملّت ایران[؟] بهتر خواست که دولت ملّیِ او با یک کودتای خارجی سرنگون شود تا با یک جنگ داخلی که می توانست رنگ ایرانی بگیرد» [19]  

به روایت دکتر غلامحسین صدیقی:

– وقتی خانۀ دکتر مصدق را غارت می کردند، وی(دکتر صدیقی) به اتفاق دکتر مصدق و دکتر شایگان  می‌روند از دیوار بالا، روی پُشت بام همسایه در گوشه‌ای می‌نشینند. دکتر شایگان می‌گوید: «بد شد!»، مصدّق یک مرتبه از جا می‌پرَد و می‌گوید:

چی بد شد!؟ بایستیم این ارازل و اوباش ما را در مجلس ساقط کنند؟ در حالی که حالا دو ابَرقدرت ما را ساقط کردند. خیلی هم خوب شد! چی‌چی بد شد؟!». [20]

ادامه دارد

https://mirfetros.com

[email protected]

 

[1] Foreign relations of the United States, vol. X, n° 147, p. 328 –

همچنین نگاه کنید به ملاقات مصدّق با هندسون در 13 ژانویۀ 1952/22 دی ماه 1331

Henderson to the Department of State, January 15, 1952, telegram 2640-888,10/1-1552

[2]– روزنامۀ شاهد،  دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۳۱ 

[3]– موحـّد، ج 2، صص 762ـ763.

[4]– موحـّد، ج 2، ص 763

[5] – نراقی، احسان، آزادی (مجموعۀ مقالات و مصاحبه ها)،نشرافکار، تهران، 1383، ص 192

[6]– ملکی، خاطرات سیاسی، با مقدمۀ محـّمد علی کاتوزیان، ص 104؛سنجابی،  ص138

[7] -اطّلاعات، شنبه 10 مرداد 1332؛ روزنامۀ شاهد،11مرداد1332؛ در بارۀ سایر مخالفت ها با رفراندوم انحلال مجلس، نگاه کنیـد بـه: باخترامروز، شماره های 15،13، 25،23،22 و27 تیر1332؛اطّلاعات، 22-28 تیرماه و 11 مرداد 1332؛ شاهد، شماره های 22 تا ۲۴ تیرماه و 11 مرداد 1332

[8] – سنجابی،امیدها و ناامیدی ها، صص 134-135 و 138؛ تاریخ شفاهی هـاروارد، نـوار شـمارۀ 11؛ مقایسـه کنیـد بـا روایـت دکتر کاتوزیان،پیشین، ص230 ،در پاسخ مصدّق به دکتر غلامحسین صدیقی.

[9] New York times, August 4, 1953 –

[10] -Le Monde, 4 aout, 1953, p. 12

مقایسه كنید با گزارش روزنامۀ اطّلاعات، 13 مردادماه 1332

[11] Washington Post, August 4, 1953

[12]  Henderson to the Department of State, February 23, 1953, telegram- 788,00/2-2352

[13] نگاه کنید به: «نامۀ شاه به مادرش» در: رستمی، فرهاد، پهلوی ها، خاندان پهلوی به روایت اسناد، ج1 ،صص249-250

[14] – مکّی،ج1،ص19

Mattison to the Department of State, July 17, 1953, telegram 788,00/7-1753

[15]  Henderson to The Department of State, March 10, 1953, telegram -788.00/3-1053

مقایسه کنیدبا نظر حسین مـکّی،خاطرات، ج 1 ،ص 191؛ گفتگو با حسین مکّی، فصلنامۀ تاریخ معاصر ایران، بهار 1376 ،ص191؛ دکتر مظفّر بقائی، خاطرات، صص254-266

[16]-خلیل ملکی،مقالـــۀ«تحلیـــل مختصـــری ازگذشـــته بـــرای ترســـیم راه آینـــده »،در:نبردزندگی،ســـال اول،شمارۀ26 ،10 اردیبهشت،1335،صص27-59     

[17] -مصدّق، نامه‌ها، ج1، ص105

[18]– موحـّد، ج1، ص432 به نقل از یادداشت 18 خرداد 1331 مهندس كاظم حسیبی

[19] -زیرك زاده، پرسش های بی پاسخ در سال های استثنائی، ص138

[20]- نراقی، پیشین، صص191-192

 

بیادِ هرات،حمیرا نکهت دستگیرزاده

آگوست 5th, 2021

ای همدم همیشۀ من آشنای من
بی تو هزار غصه دمد از نوای من

ای شهر پر سخاوت من ، بارگاه نور
در تو نهفته است بهار صدای من

خاموش می‌شوم ز تو تا دور مانده‌ام
آغاز هر ترنّمِ من هر نوای من!

در مستی حضور تو آواز می‌شوم
ای احتیاج جاری بی انتهای من

کو گرمیِ حضور تو ای سرزمین مهر؟
تا نام تو سوار بود بر صدای من

ای زادگاه ساده‌گی عشق‌های پاک
دیریست نغمۀ نگشودی به نای من

در تارهای آبی آوازهای نور
آذینِ نام توست شبان صدای من

بازم هزار نغمه به هر واژه اندر است
آغاز کن مرا که تویی ابتدای من

هلند

عصرِ عُسرت و معمّای ۲۸ مرداد،(بخش دوم)،علی میرفطروس

جولای 29th, 2021

* از فروردین تا  ۲۸ مرداد ۳۲ سازمان ها، احزاب و شخصیّت های سیاسی – در  قهر وُ غوغا – نوزادِ نیمه جانِ جنبش ملّی شدنِ صنعت نفت را به گورِ ناکامی و شکست کشاندند.

* در آن دوره گروه های مختلفِ سیاسی برای پیشبُردِ هدف های خود از «چماقداران»استفاده می کردند.این پدیدۀ شوم – بعدها – در سازمان کمونیستی «احیا» حضوری خونین داشت.

بخش نخست مقاله

طرح از:کافه لیبرال

از انتقاد تا انتقام!

  از اواخرِ فروردین ماه تا 28 مرداد 32 سپهرِ سیاسی ایران نمایشگاهی از دشنام ها و تهدیدهای رهبران سیاسی ،روزنامه ها و نمایندگان مجلس بود [1] عبدالرحمن فرامرزی-روزنامه نگارمعروف،سردبیر روزنامۀ کیهان و نمایندۀ مجلس- در اعتراض به اینگونه تحریکات گفت:

-«اینکه وضع نمی شود که هر وقت دولت دلش خواست و مجلس نسبت به آن خواستۀ دولت نظری داشت و اظهار عقیده ای کرد،یک عدّه را تحت حمایت یک مشت چاقوکش به مجلس بیاورند و با جار و جنجال و فحش و هتّاکی و کتک- کاری،نمایندگان را مرعوب کنند و وادار نمایند که طبق نظرِ دولت،رأی دهند… اینکه مجلس نیست.اینکه مشروطه نیست.اینکه رأی آزاد نیست.این،«بده! یا می کُشمت» است»[2]

 

در 25 فروردین 1332،شاه  عدم تمایل خود به برکناری دکتر مصدّق را به حسین علا(وزیر دربار) ابراز کرده بود[3] با اینحال،مهندس احمد رضوی از طرف مصدّق در ملاقاتی با شاه (26فروردین) مراتب نارضایتی مصدّق را به شاه اعلام کرد و تأکید نمود که فردا (27 فروردین) با تعطیلی ادارات دولتی، کارخانه ها، مدارس و دانشگاه ها تظاهرات عظیمی با حضور دکتر مصدّق علیه کارشکنی های شاه و دربار برگزار خواهد شد.در این ملاقات،رضوی با لحنی تهدید آمیز  به شاه توصیه کرد:اعلیحضرت همایونی به هیچوجه خودشان را در مقابل نهضت ملّی ملّت ایران قرار ندهند…و طوری نباشد که مخالفین نهضت،مقام سلطنت را نقطۀ تمرکزی برای خودشان قرار دهند[4]  

   در 27 فروردین 32 تظاهرات گسترده ای در تهران و شهرهای مهم دیگر به حمایت از مصدّق برگزار شد که منجر به زخمی شدنِ بسیاری و تخریب خانه ها و مغازه های مردم گردید[5] این تظاهراتِ خشونت بار و تهدید رؤسای عشایر قشقائیِ هوادارِ مصدّق در شیراز برای حمله به تهران ، شاه را -بار دیگر- ناامید و نژند ساخت.بدنبال این تظاهرات،دکتر فاطمی نیز در دو ملاقات با شاه  مراتب ناخشنودی مصدّق از حضور حسین علا در دربار را به اطلاع شاه رساند و از شاه خواست« تا برای نشان دادن همکاری با مصدّق حسین علا را برکنار کند»[6] شاه نیز برای جلب رضایت مصدّق از حسین علا خواست تا در 3 اردیبهشت 32 استعفاء دهد[7]

   یکی از نتایج روحی این فشارها، قوّت گرفتن دو بارۀ اندیشۀ خروج از ایران در شاه بود که در نهم اسفند1331 ناکام مانده بود . اعلامیّۀ مسئول جدید وزارت دربارِ(ابوالقاسم امینی) مبنی بر سفرِ ملکه ثریا به اروپا در اردیبهشت 32 شاید نخستین گام برای خروج شاه از ایران بود [8] این وقایع -باردیگر-باعث نگرانی رهبران سیاسی و از جمله برخی یاران نزدیک مصدّق گردید به طوری که حسین مکّی معروف به«سربازِ فداکارِ وطن»از مصدّق جدا شد و آخرین پُلِ ارتباط  بین مصدّق، شاه و نیروهای «ملّی- مذهبی» فرو ریخت[9] مکّی معتقد بود:

-«منظور مصدّق، ایجاد یک حکومت دموکراتیک نبود، اختیاراتی که او گرفته بود، چرچیل هم در دوران جنگ جهانی دوم نداشت…منظور مصدّق از گرفتن اختیارات  تعطیل مشروطیـّت و انحلال مجلس بود…مصدّق،مرتکب اشتباهی می شود که زیان های فاحش و جبران ناپذیری برای ایران دارد»[10].

  در چنان شرایطی،رهبران حزب توده در نامۀ سرگشاده ای به مصدّق از«توطئه ای به صورت یك کودتای نظامی علیه استقلال و حاکمیّت ملّی ایران» خبر دادند و از مصدّق خواستند تا فرماندۀ نیروی هوائی (تیمسار هدایت‌الله گیلانشاه)را دستگیر کند.در این نامه، رهبران حزب توده تأکید کردند که« بزودی حزب تودۀ ایران،اسرار کودتای آینده را فاش می کند و عاملین آن را معرّفی خواهد کرد»[11]

  سه هفته پس از نامۀ رهبران حزب توده،دکتر فاطمی، وزیر امور خارجۀ دولت مصدّق، از کشف«کودتای افسران بازنشسته»و بازداشت سرلشکر عبدالحسین حجازی و برادران رشیدیان خبر داد که با مشارکت سرلشکر زاهدی مشغول «توطئه و تحریک به نفع یک کشور اجنبی» بودند.[12] ؛اتّهامی که بخاطر بی پایه بودنِ آن،باعث آزادی فوری سرلشکر حجازی گردید.چندی بعد نیز فاطمی از بازداشت قریب الوقوع«افسران بازنشسته که مردم را تحریک کرده اند»خبر داد[13].اینگونه خبرها ضمن شباهت به تبلیغات حزب توده ،آیا ناشی از رقابت ها و اختلافات موجود بین دکتر فاطمی و سرلشکر زاهدی بود؟ در ماجرای «اسناد خانۀ سدان» نیز فاطمی-در رادیو- مدّعی شده بود که «یـك گـونی سـند از ارتبـاط زاهـدی بـا سفارت انگلیس و شرکت نفت بدست آمده»ولی وقتی سپهبد کمـال-رئـیس کُلِ شـهربانی دولت مصدّق- از فاطمی جویای سند و مدرک شد،دکتر فاطمی به او گفته بود: «حرف، بادِ هواست! مدرک نمی خواهد!»…معلـوم شـد کـه  اصلاً مدرکی علیه سرلشکر زاهدی نبود»[14]     

   

قتل مشکوک!

   در اوّل اردیبهشت 1332 قتل سرتیپ محمود افشار طوس – رئیس شهربانی دولت مصدّق-گام تازه ای به سوی خشونت و خون در عرصۀ سیاسی ایران بود. افشار طوس پایه گذار و دبیر کلِ«سازمان افسران ناسیونالیست»هوادار مصدّق بود. این سازمان نظامی از نظر ایدئولوژیک  مخالف سرسخت حزب توده بشمار می رفت.از این گذشته،افشار طوس در صدَدِ آشتی بین دکتر بقائی و مصدّق بود و لذا، ربودن و کُشتنِ وی می توانست توسط کسانی انجام شده باشد که مخالفِ آن سازمان نظامی و این آشتی و تفاهم سیاسی بودند.

  در این دوره قتل های مشابهی توسطِ «کمیتۀ ترور سازمان افسران حزب توده» – به رهبری  خسرو روزبه و نورالدین کیانوری – صورت گرفته بود و کوشش  شده بود تا آنها را به دربار و خاندان سلطنتی نسبت دهند، از جمله، احسان طبری دربارۀ هدف از قتل روزنامه نگار معروف محمد مسعود تأکید می کند:

-«قتل محمد مسعود برای ایجاد یك شوك عَصَبی علیه دربار بود ،زیرا خسرو  روزبه اطمینان داشت كه قتل ،صدر صد به حساب دربار تمام خواهد شد»  

   قتل افشار طوس و متهم کردنِ دکتر مظفّر بقائی(دشمن آشتی ناپذیرِ حزب توده) بی تردید برای آن حزب دارای فواید سیاسی بود. در مقالۀ نقش احتمالی حزب توده در قتل افشار طوس ما به این موضوعِ مهم  پرداخته ایم.

در همین ماه(اردیبهشت 32) خلیل ملکی در یک دیدارِ سه ساعته با شاه کوشید تا بین شاه و مصدّق آشتی و تفاهم ایجاد کند[15]  

  در 30 اردیبهشت1332مصدّق در ملاقاتی دو ساعته با هندرسون با لحنی ملایم و معتدل نسبت به دولت انگلیس، ضمن اشاره به لزوم پایان یافتنِ «تمایلات جاه طلبانۀ انگلیسی ها»،برضرورتِ حلِ اختلافات موجود تأکیدکرد و گفت:

نگران است که برای جلوگیری از سقوط ایران به دست کمونیست ها  کمک های مالیِ قابل ملاحظۀ آمریکا به ایران،بسیار دیر صورت گیرد»[16]

 

سرهای بُریده!

   یکی از نشریّات هوادار دکتر مصدّق روزنامۀ معروف شورش متعلّق به کریم پورِ شیرازی بود که مقالاتی تحریک آمیز و شایعاتی بی اساس علیه مخالفان  و برخی اعضای خاندان سلطنتی-خصوصاً اشرف پهلوی- منتشر می کرد؛مقالاتی که انتشارِ آن -گاه – موجب گلایۀ محمد رضا شاه شده بود. کریم پور شیرازی در نخستین شمارۀ شورش (22 بهمن1329) «مانیفستِ» خود را -با رنگ خونین- چنین اعلام کرده بود:

«من ملّت ایران را به شورش و انقلاب  دعوت می کنم».

  نگاهی به شماره های مختلفِ شورش نشان می دهد که این روزنامه تا 28 مرداد32 به انتشارِ مقالات تند و تحریک آمیز ادامه داده است و این امر-چه بسا-دکتر مصدّق  را از تصمیم گیری های معقول و مناسب  بازداشت. اوجِ تحریکاتِ روزنامۀ شورش در 3مرداد 32 بود که در صفحۀ نخستِ خود با چاپ کاریکاتوری،سرهای بُریدۀ آیت الله کاشانی،دکتر بقائی ،حائری زاده و دیگران را به نمایش گذاشت و نوشت:

دولتی که با خون و آتش بوجود آمده، بایستی مظهرِ قصاص و انتقام باشد».

 

 شورش در همین شماره ضمن تقاضای انحلال مجلس ،اعلام نمود که مصدّق بزودی دربارۀ «انجامِ رفراندوم برای انحلال مجلس»سخنرانی مهمّی ایراد خواهد  کرد.نشریات حزب توده نیز با اعلام حمایت از انحلال مجلس،تبلیغات گسترده ای را علیه مخالفان مصدّق آغاز کردند.شباهتِ تیتر و محتوای مقالات نشریات هوادارِ دکتر مصدّق با نشریات حزب توده در این دوران  حیرت انگیز است!.

در شمارۀ ۱۰ مرداد ۱۳۳۲ شورش مدعی شد:

-«تنها انحلال مجلس کافی نیست! باید بساطِ این دربارِ اجنبی پرست هم برچیده شود».

  در چنان فضائی،مصدّق برای نمایش قدرت به دوستانِ دیروز و مخالفان امروزش ( کاشانی،دکتر مظفر بقائی،حسین مکّی و حائری زاده)و نیز برای نشان دادنِ اقتدارش به شاه و دولت های آمریکا و انگلیس شاید حمایتِ حزب توده را  مفید می دانست [17] ولی این«نمایشِ قدرت» در نزدِ مخالفان مصدّق – خصوصاً دکتر مظفّر بقائی- اتحادِ استراتژیکِ دکتر مصدّق و حزب توده برای حذف شاه و رژیم سلطنتی بشمار می رفت،[18] آنچه که این گمان ها را تقویت می کرد گذشتۀ سیاسی حزب ایرانِ نزدیک به مصدّق بود که در ماجرای فرقۀ دموکرات آذربایجان (سال 1325) با حزب توده وحدت کرده بود[19].

 

جنگ تمام عیار!

   كارل پوپر، وظیفۀ یك سیاستمدار صدیق را خوشبخت كردن جامعه یا تقلیل بدبختی‌هایش می‌داند و می‌گوید:در آنجا كه سیاستمدار از تحقّق این وظایف باز می‌مانَد، با صداقت و شهامت اخلاقی باید از كار كناره گیرد تا از سوق دادنِ جامعه به آشوب و انقلاب جلوگیری گردد.

  در شرایطی كه به قول خلیل ملکی:مصدّق،سیاستِ «همه چیز یا هیچ چیز» را در پیش گرفته بود، شاه ـ توسط حسین مكـّی و حسین علاء ـ به مصدّق پیغام داد كه با توجه به حساسیـّت انگلیسی‌ها و بن‌بست مذاكرات نفت، بهتر است كه از كار، كناره گیرد و هر كس كه او (مصدّق) صلاح بداند (مانند حسین مكـّی یا الهیار صالح) را به نخست وزیری انتخاب كند تا مذاكرات نفت از حالت بن‌بست،خارج شود و جامعه نیز از حالت التهاب و آشفتگی بیرون آید، امّا مصدّق ضمن رد این پیشنهاد، پاسخ داد:

ـ «حالا می‌خواهید برای من، نخست وزیر هم تعیین كنید؟» [20]

  در این میان، اعتراض نمایندگان اقلیـّت مجلس مبنی بر «قانون شكنی‌های مصدّق و استفادۀ یكسویۀ دولت مصدّق از رادیو و پخش تبلیغات مغرضانه و متّهم كردن اشخاص صالح و میهن‌پرست كه سدِّ راهِ دیكتاتوری آقای دكتر مصدّق می‌باشند» فضای سیاسی ایران را تیره ‌تر ساخته بود[21]

 بیکاری، گرانی و نارضایتی های عمومی ناشی از تحریم و «اقتصادِ بدونِ نفت»،باعث شده بود تا مسئلۀ نفت فراموش شود آنچنانکه در ملاقات با سفیر آمریکا، هندرسون،مصدّق به وی گفته بود:

-«بهتر است مسئلۀنفت را فراموش کنید و تلاش خـود را برای دریافت کمک مالی از آمریکا متمرکز نمائید»[22]

 سنگربندی های سیاسی،آشوب های روزمرّه و بُن بست مذاکرات نفت موجب اختلاف در میان رهبران جبهۀ ملی شده بود. مهندس حسیبی در این ایـّام  از رواج احساس عدمِ رضایت در میان وكلای طرفدار دولتِ مصدّق سخن می‌گوید. حسیبی در یادداشت ۳تیر ماه ۳۲ می نویسد که وكلای نهضت با دكتر صدیقی ـ وزیر كشورـ درافتاده بودند و دکتر صدیقی در حضورِ خودِ مصدّق به وی گفته بود:

-«شما می‌خواهید وزیر و دستگاه دولت، نوكر شما باشد!»[23]

  مصدّق حدود دو سال از ملاقات با شاه  خودداری کرده و حتّی از شرکت در مراسم رسمی سلام نوروزی نیز  پرهیز نموده بود.او در خاطراتش می نویسد:

-«از نُه اسفند[1331] به بعد،به دربار نرفتم و چند مرتبه هم كه آقای ابوالقاسم امینی كفیل وزارت دربار[جانشین حسین علا]مذاكره نمود تا شرفیاب شوم یا اعلیحضرتِ  همایون شاهنشاهی به خانۀ دكتر غلامحسین(پسرم) كه بین خانۀ من و كاخ اختصاصی واقع شده بود،تشریف بیاورند،موافقت ننمودم»[24]

  از این گذشته،اقداماتِ تندِ برخی یاران نزدیک مصدّق نیز به ترس و تردیدهای شاه نسبت به انگیزه های مصدّق افزود و این امر بتدریج،شاهِ جوان را به دامان مخالفان مصدّق انداخت که از«بی عملی» و «بی ارادگی شاه»عصبانی و آزرده بودند.

  در حالیکه رادیوی دولتی و روزنامه های هوادار مصدّق و حزب توده در کارزارِی حیرت انگیز،دکتر مظفّرِ بقائی را به قتل افشار طوس متّهم کرده بودند ، مصدّق-ناگهان- افرادِ دیگری را در مظانِّ اتّهام قرار داد.به روایت نصرالله شیفته ، سردبیر باختر امروز،دکتر مصدّق با احضارِ ابوالقاسم امینی(کفیل وزیر دربار) به وی گفت:

 -«برو به شاه بگو تحریک می کنی که  رئیس شهربانی  و من و دکتر فاطمی را بکُشند؟ و از یک طرف در مصاحبه ها  دَم از همکاری با دولت می زنی؟. حالا که کارِ ما به این جا کشیده و حاضر نیستی ملّت ایران به حقِّ خودش برسد ، من فردا با جراید خارجی و داخلی مصاحبه ای ترتیب  می دهم و اَسرار ربودنِ افشار طوس و قتل او را -که دستِ دربار و سرلشکر زاهدی و پسر او [در آن] به چشم می خورَد- به دنیا اعلام می کنم…» [25]  

   استیضاح دولت مصدّق توسط علی زُهری به اتّهام «شکنجۀ متهمان به قتل افشار طوس»و نیز اتهام حسین مکّی(عضوِ هیئتِ نظارت بر اندوختۀ اسکناس) دربارۀ چاپ غیرقانونیِ اسکناس توسط دولت مصدّق و نگرانی های مصدّق از رأی عدم اعتمادِ مجلس باعث شد تا وی در بعد از ظهر 5 مرداد 32 طی یک پیام رادیویی مردم را به رفراندوم برای انحلال مجلس فراخوانَد.

   آیت الله کاشانی -مانند بسیاری از سران جبهۀ ملّی – رفراندوم برای انحلال مجلس شورای ملّی را مغایر قانون اساسی و اصول مشروطیّت می دانست و در اعلامیّه هائی مصدّق را «صیـّاد آزادی ایران» و «یاغی طاغی» نامید كه«در كشور مشروطــۀایران، به خیال خداوندگاری افتاده است»و«آن شـّرِ خودسر  محكوم به شكست [است] و تسلیم چوبۀدار خواهد شد»[26]

در چنان فضائی،سخنرانیِ تندِ مصدّق علیه مخالفان  بسانِ «زدی ضربه ای، ضربه ای نوش کن!» تلقّی شد. در این سخنرانی ،مصدّق شدیداً به مخالفان خود حمله کرد و در واقع به کاشانی،بقائی،حائری زاده و دیگران اعلان جنگ داد [27]

   بدین ترتیب،كسانی كه چندی پیش در قتل هژیر و رزم‌آرا  شادمانی نموده بودند اینک در زنجیرۀ عُسرت و عصبـّیت ‌های تازه،در برابرِ یكدیگر صف‌آرائی می‌ كردند.

  طبق اعلام دولت مصدّق قرار بود که در 12 مرداد 32 رفراندومِ انحلال مجلس در تهران برگزار شود.با توجه به آشوب های روزانۀ مجلس و فقدان آزادی و امنیّتِ مخالفان رفراندوم،اعضای «فراکسیون آزادی و نجات نهضت ملّی» در نشستی اعلام کردند که ضمن تحصّن در مجلس و شکایت به سازمان ملل،سلسله سخنرانی هائی در بیتِ آیت الله کاشانی برگزار می کنند[28]

   این سخنرانی های شبانه معمولاً با اخلال و اغتشاش همراه بود که شاید عوامل حزب توده نیز در آن نقش داشتند،امّا در شبِ 11 مرداد  حملۀ به خانۀ کاشانی باعثِ کشته شدنِ فردی بنام محمّد حدّاد زاده و زخمی شدن گروهی از حاضران شد و این امر،فضای سیاسی جامعه را خونین تر ساخت.حمله زمانی روی داد که تهران تحتِ حکومت نظامی دولت مصدّق بود و لذا ،مخالفان، حمله به خانۀ کاشانی را«کارِ عوامل و هواداران دکتر مصدّق»دانستند[29]  

  چماقداران!

  نکتۀ مهم اینکه در مطبوعاتِ موافقان و مخالفان مصدّق،از«چماقداران» و «اراذل و اوباش»یاد شده که در ایجاد این آشوب ها نقش اساسی داشتند.این امر نشان می دهد که در آن دوره گروه های مختلفِ سیاسی، از«چماقداران»برای پیشبُردِ هدف های خود استفاده می کردند. در مقالۀ «حزب توده و آشوب های خیابانی!»نشان داده ایم که این پدیدۀ شوم  در  حزب توده نیز رایج بود و بعدها در سازمان کمونیستی «احیا» حضوری خونین داشت.

از این گذشته،«شهید دُزدی» توسط مخالفان و موافقان و کوششِ هر دو طرف برای تصاحبِ «شهیدِ عزیزِ ما» جلوۀ دیگری از ضعف اخلاق و فرهنگ سیاسی بود. [30]

بدین ترتیب:می توان گفت که از فروردین تا  28 مرداد 32 بیشترِ سازمان ها، احزاب و شخصیّتهای سیاسی – در قهر وُ غوغا – نوزادِ نیمه جانِ جنبش ملّی شدنِ صنعت نفت را به گورِ ناکامی و شکست کشاندند.

ادامه دارد

یادداشتی دربارۀ ضرورت رهبری:

«ایران باید صدا داشته باشد!»،علی میرفطروس

[email protected]

[1] برای نمونه نگاه کنید به: مذاکرات مجلس،خردادماه 1332؛باختر امروز ، 17خرداد1332؛مقایسه کنیدبا سخن عبدالله معظّمی(رئیس مجلس)،مذاکرات مجلس،7خرداد1332

[2]روزنامۀ اطلاعات،25 فروردین1332

[3] Henderson to the Department of State, April 15, 1953, telegram 788,00/4-1553

[4] روزنامۀ اطلاعات،27 فروردین1332

[5] نگاه کنیدبه:روزنامۀ اطلاعات ،27 و 29 فروردین1332

[6] موحّد،ج2،صص747-748

[7] روزنامۀ اطلاعات،5 اردیبهشت1332

[8] روزنامۀ اطلاعات،5 اردیبهشت1332

[9] مکّی،کتاب سیاه: سالهای نهضت ملی از نهم اسفند 1331 تا مرداد 1332 ،ج 6،ص434

[10] مکـّی،پیشین، ج1 ،ص197؛ مکّی، وقایع سی ام تیر، ص361؛ کوهستانی نژاد،اختیارات ،اصلاحات و لوایح قانونی دکتر محمد مصدّق، صص 198-200

[11] نگاه کنید به:« نامۀ سرگشادۀ کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران به نخست وزیر»، نشـریۀ رزم آوران،16شـهریور1331. در ماجرای ابلاغ فرمان عزل مصدّق نیز حزب توده -پس از روزها و هفته ها تبلیغات گسترده مبنی بر«کودتای قریب الوقوع» -سرانجام از «وقوع کودتای نظامی در بامداد25 مرداد32» خبر داد و شگفت انگیز اینکه این خبر  پیش از اعلامیّۀ بامدادیِ دولت مصدّق،در شمارۀ صبحگاهی روزنامۀ «شجاعت»-ارگان حزب توده-منتشر شده بود!

[12] روزنامۀ اطلاعات،شمارۀ 21مهرماه1331

[13] روزنامۀ اطلاعات،شماره های 11و12 اسفند1331

[14] نگاه کنیدبه:گوشه ای از خاطرات سپهبد سید عزیزالله کمال،بی جا،1361، ص145

[15] خاطرات سیاسی خلیل ملکی، شرکت سهامی انتشار ، چاپ دوم، پاییز ۱۳۶۸، ص ۱۱۱

[16] Henderson to the Department of State, May 20, 1953, telegram 110.11 DV/5-2053

[17] نگاه کنیدبه گزارش های 3و 21مرداد32 ماتیسون،کاردار سفارت آمریکا در تهران:

Mattison to the Department of State, July 25, 1953, telegram

788,00/7-2553

Mattison to the Department of State, August 16, 1953, telegram

788,00/8-1253

[18] نگاه کنیدبه:روزنامۀ شاهد،شماره های اردیبهشت و خرداد و خصوصاً 6 مرداد32،روزنامۀ اطلاعات،21 اسفند1331 و 5 خرداد1332؛همچنین نگاه کنید به سخنرانی مهدی میراشرافی:مشروح مذاکرات مجلس،7خرداد1332.

[19] برای آگاهی از اتحاد حزب ایران با حزب توده در ماجرای فرقۀ دموکرات آذربایجان نگاه کنید به:خاطرات احمد زیرک زاده، پُرسش های بی پاسخ در سال های استثنائی،صص93-107

[20] گفتگوی نگارنده باسیدجلال الدین تهرانی ،پاریس،22خرداد1366

[21] نگاه كنید به روزنامۀ اطّلاعات، شماره‌های 19 اردیبهشت تا 10 مردادماه32

[22] Henderson to The Department of State, January 20, 1953, telegram 2803, 788.00/1-2052

[23] موحـّد، ج 2، ص 762، مقایسه كنید با اعتراض مهندس احمد رضوی به مصدّق: روزنامۀ شاهد، 24 تیرماه 1332

[24] مصدّق، خاطرات و تألّمات، ص267.

[25] شیفته،نصرالله،زندگینامه و مبارزات سیاسی دکتر مصدق، نشر کومش ، 1376،تهران،ص 141

[26] نگاه كنید به: دهنوی، مجموعه‌ای از مكتوبات، سخنرانی‌ها و پیام‌های آیت‌الله كاشانی، ج3، صص394-398 و 407-411

[27] برای متن سخنرانی دکتر مصدّق،نگاه کنیدبه:باختر امروز،5مرداد32.

[28] روزنامۀ اطلاعات،6 مرداد 32

[29] برای نمونه نگاه کنیدبه:مقالۀ تندِ دکتر مظفّر بقائی، روزنامۀ شاهد،12 مرداد 1332

[30] نگاه کنیدبه:کوهستانی نژاد،مسعود،مردادِ خاموش، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،تهران،1391، صصص199-220

 

کارون،فریدون تولّلی

جولای 28th, 2021

بَلَم آرام چون قویی سبكبال

به نرمی بر سر كارون همی رفت

به نخلستان ساحل قرصِ خورشیــــد

ز دامان افق بیرون همی رفت 

 

شفق بازی كنان در جنبش آب

شكوهِ دیگر و راز دگر داشت

به دشتی پر شقایق باد سرمست

تو پنداری كه پاورچین گذر داشت 

 

جوان پارو زنان بر سینه ی موج

بلم می راند و جانش در بلم بود

صدا سر داده غمگین در رهِ باد

گرفتار دل و بیمار غم بود: 

-« دو زُلفونِت بُوِد تارِ رُبابُم

چه می خواهی از این حال خرابُم »

« تو كه با مو سرِ یاری نداری

چرا هر نیمه شو آیی به خوابُم » 

 

درون قایق از باد شبانگاه

دو زلفی نرم نرمك تاب می خورد

زنی خم گشته از قایق بر امواج

سر انگشتش به چین آب می خورد 

 

صدا چون بوی گل در جنبش آب

به آرامی به هر سو پخش می گشت

جوان می خواند سرشار از غمی گرم

پِیِ دستی نوازش بخش می گشت: 

-« تو كه نوشُم نِئی نیشُم چرایی

تو كه یارُم نِئی پیشُم چرایی »

« تو كه مرهم نِئی زخمِ دلُم را

نمك پاش دل ریشُم چرایی » 

 

خموشی بود و زن در پرتو شام

رخی چون رنگِ شب نیلوفری داشت

ز آزار جوان دلشاد و خرسند

سری با او، دلی با دیگری داشت 

 

ز دیگر سوی كارون زورقی خُرد

سبك بر موجِ لغزان پیش می راند

چراغی كورسو می زد به نیزار

صدایی سوزناك از دور می خواند:

نسیمی این پیام آورد و بگذشت:

« چه خوش بی، مهربونی از دو سر بی »

جوان نالید زیر لب به افسوس:

« كه یك سر مهربونی، درد سر بی »

 

 

 

بیا با اشک کارونی بسازیم ،جهانگیر صداقت فر

جولای 28th, 2021

 

 

 

 

 

آنگه که شاعرِ شیراز-

                      پر کشیده در آسمانِ خیال-

از آشفته حالی‌ِ دلداده ئی سرود

که در بلمی،

          بدانسان که قوئی فراغ بال،

“به نرمی بر سرِ کارون همی‌ رفت”،

و بر آرام آبگینه دیده بود

                       انعکاسِ شکوهِ شفق را 

وقتی‌ که شاهینِ آتش بالِ آفتاب

“ز دامانِ افق بیرون همی‌ رفت”،

هرگز باور نداشت 

که روزی زورقِ عاشقانِ جوان 

در ساحل آن رودِ پُرتپش 

                       به گل خواهد نشست

و لای و لوش اش

                 در سلطه‌ی عطش

به مزارِ خشت زارانی خشک و خاموش 

                                     مسخ خواهد شد،

و که خرّمی

          هر آینه

                 از شهر‌هایِ خورشید و نخل و خاطره

رخت بر خواهد بست.

***

آه، شاعر جان

             چه خوب که نیستی‌

تا مرگِ جانگدازِ شطِ نشاط را شاهد باشی‌،

و بنگری که خورشیدِ داغدارِ خوزستان

این زمان 

         در گلوگاهِ خیلِ تشنگان غروب می‌‌کند،

و شفق اکنون

از خونِ نخل‌هایِ سوخته ست 

                           که گلگون است.

نه،

   خوشا که نیستی‌ که ببینی‌

 چگونه در حسرتِ آب

قلبِ عاشقانِ جوان غرقه در خون است،

کاین نقشِ خشکسارِ منکسر

نعشِ کارون است.

****     

تیبوران- ۲۲ جولای ۲۰۲۱

با احترام به شعرِ “کارون” فریدون توللی

گیرم گلاب ناب شما اصلِ قمصر است،بیداد خراسانی

جولای 26th, 2021

گیرم گلابِ نابِ شما اصل قمصر است
امّا چه سود، حاصل گل‌های پرپر است!
شرم از نگاه بلبل بی‌دل نمی‌کنید
کز هجرِ گل نوای فغانش به حنجر است؟!
از آن زمان که آیینه‌گردانِ شب شُدید
آئینه دل از دَم دوران مکدّر است
فردای تان چکیدۀ امروزِ زندگی است
امروزتان طلیعۀ فردای محشر است
وقتی که تیغ کینه سرِ عشق را برید
وقتی حدیث درد برایم مکرّر است
وقتی ز چنگ شوم زمان، مرگ می‌چکد
وقتی دل سیاه زمین جای گوهر است
وقتی بهار، وصله ناجور فصل‌هاست
وقتی تبر، مدافع حقِ صنوبر است
وقتی به دادگاه عدالت، طناب دار
بر صدر می‌نشیند و قاضی و داور است
وقتی طراوت چمن از اشک ابرهاست
وقتی که نقش خون به دل ما مُصوّر است
وقتی که نوح، کشتی خود را به خون نشاند
وقتی که مار، معجزۀ یک پیامبر است
وقتی که برخلاف تمام فسانه‌ها
امروز، شعله، مسلخِ سرخِ سمندر است
از من مخواه شعرِ تر، ای بی‌خبر ز درد!
شعری که خون از آن نچکد ننگِ دفتر است!
ما با زبان سرخ و سر سبز آمدیم
تیغ زبان، بُرنده‌تر از تیغ خنجر است
این تخته‌پاره‌ها که با آن چنگ می‌زنید
ته‌مانده‌های زورقِ بر خون شناور است
حرص جهان مزن که در این عهد بی‌ثبات
روز نخست، موعد مرگت مقرّر است
هرگز حدیث درد به پایان نمی‌رسد
گرچه خطابۀ غزلم رو به آخر است 

در گذشت دکترحبیب لاجوردی، موسس و مدیر پروژۀتاریخ شفاهی ایران

جولای 26th, 2021

حبیب لاجوردی، مدیر پروژه تاریخ شفاهی ایران در مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد، روز یکشنبه سوم مرداد در سن ۸۶ سالگی در شهر واشینگتن درگذشت.

آقای لاجوردی دانش‌آموخته رشته اقتصاد در دانشگاه هاروارد بود و پس از انقلاب سال ۵۷، پروژه‌ تاریخ شفاهی ایران را بنیان گذاشت که تاریخ‌دانان و منتقدان بسیاری موفقیت و تاثیرگذاری آن را تایید می‌کنند.

این پروژه مصاحبه با ده‌ها شخصیت تاریخی ایران را دربرمی‌گیرد که در قرن چهاردهم هجری شمسی تا سال ۱۳۶۰ در رویدادهای سیاسی ایران نقش ایفا کردند، از جمله شاپور بختیار چهره شاخص جبهه ملی و آخرین نخست وزیر حکومت پهلوی، علی امینی و جعفر شریف امامی دو دیگر نخست وزیر ایران در دوره پهلوی، مظفر بقایی نماینده سابق مجلس شورای ملی، کریم سنجابی رهبر جبهه ملی ایران و وزیر خارجه دولت موقت، و ناصر قشقایی از بزرگان ایل قشقایی و یاران محمد مصدق در جریان ملی شدن صنعت نفت.

آقای لاجوردی همچنین یکی از مدیران گروه صنعتی بهشهر پیش از انقلاب بود که خانواده وی آن را بنیان گذاشته بود و پس از انقلاب نیز حکومت ایران اموال خاندان او را مصادره کرد.

منبع:رادیو فردا

عصرِ عُسرت و معمّای ۲۸ مرداد،(بخش نخست)،علی میرفطروس

جولای 21st, 2021

*نظریۀ «پوپر»مبنی بر«نِسبی بودنِ حقایق تاریخی» پژوهشگران تاریخ معاصر ایران را باید فروتن کند تا تحقیقاتِ خود را در بارۀ این یا آن رویداد تاریخی،«حقایقِ مُسلّم» نپندارند!

* با کمک ابزارهای ایدئولوژیک (چه دینی و چه لنینی) «تاریخ» به «افسانه»  آغشته شده است.

 

طرح از:کافه لیبرال

چشم ها را باید شُست

جور دیگر باید دید

(سهراب سپهری)

 «عُسرت» معمولاً به «فقر وُ فاقۀ مالی»اطلاق می شود،در این مقاله امّا،ما بیشتر به فقرِ اخلاقی ، فقدان اعتدال و آینده نگریِ سیاسی در سال های ملّی شدنِ صنعت نفت  نظر داریم.

  با گذشت حدود 70 سال و با وجودِ پژوهش های متعدّد، رویداد  28 مرداد 32 هنوز در حافظۀ تاریخی ما حضوری حاضر دارد.بنظر می رسد که در این باره  ما هنوز نتوانسته ایم تقویم را به تاریخ  تبدیل کنیم آنچنانکه این رویداد – به سانِ زنجیری- ما را در اسارتِ گذشته نگهداشته و در این اسارت چه بسا که آینده را قربانی این گذشتۀ ناشاد کرده ایم،وقوع انقلاب اسلامی  محصول این«اسارتِ در گذشته»بود؛ و گرنه،در تاریخ معاصر جهان،ملّت های متعدّدی،گذشتۀ ناشادِ شان را به پُلی برای تفاهمِ  ملّی و رسیدن به آینده ای روشن تبدیل کرده اند؛ چنانکه «اریک اشناک» – از رهبران حزب سوسیالیستِ آلنده – گفته است:

«در بحرانی که ما از آن آسیب فراوان دیدیم،حزب ما نیز از بازیگران اصلی بوده و از این بابت،پوزشی به ملّت خود بدهکاریم».

 

«پُرسش»؟یا«پَرستش»؟

  «اسارتِ در گذشته»جلوۀ دیگری نیز داشت،و آن،فقدانِ«پُرسش» و سُلطۀ «پَرستشِ شخصیّت»در نزدِ رهبران سیاسی و روشنفکران ایران بود که باعث شد تا از بازاندیشی در بارۀ این یا آن شخصیّت سیاسی غفلت شود.میراث حزب توده  در قضاوتِ شخصیّت های سیاسی نیز جلوۀ دیگری از این عارضه بود:

هر که با ما نیست بر ما است».

مصداقِ این سخن، شخصیّت حسین مکّی است که در ملّی شدن صنعت نفت نقش اساسی داشت آنچنان که به «سربازِ فداکارِ وطن» شُهرت یافت و در استقبال از او -در بازگشت از سفر آمریکا- شهر تهران تقریباً تعطیل شده و شعارِ«مکّی در قلبِ ملّت»،خیابان های تهران را پوشانده بود.

 

مکّی نخستین شخص در دل و دیدۀ مصدّق بود و گاه از او بعنوانِ «جانشین مصدّق» یاد می شد امّا به محض اختلاف با مصدّق ، مکّی به «سربازِ خطاکارِ وطن» تنزّل یافت! [1]

   نوعی«مظلومیّت» و «قربانی شدن» نیز باعث تداومِ «پرستش» و مانعِ واقع بینی در ارزیابی شخصیّت های این دوران شده است و اگر این«مظلومیّت»  با شیعه گرائیِ تاریخیِ ما بهم آمیزد،آنگاه،به راز و رمزِ تداومِ  28 مرداد  آگاه تر می شویم.با توجه به شکستِ سنگین حزب توده و دستگیری و اعدام بسیاری از افسران آن و با توجه به زرّادخانۀ تبلیغاتیِ آن حزب در مصادرۀ ترانۀ شور انگیزِ«مرا ببوس!»(با صدای گُلنراقی) و انتساب آن به «افسران شهید توده ای»،اغراق آمیز نیست اگر بگوئیم که حزب توده در تداوم «عاشورای 28 مرداد»نقش اساسی داشته است.به این ترتیب،با کمک ابزارهای ایدئولوژیک (چه دینی و چه لنینی) تاریخ به افسانه  آغشته شده است.

  کسانی که رویدادهای تاریخی را به عزاداری های مذهبی تبدیل می کنند حق دارند که در غبارِ امام زاده های سیاسی  فروتر روند ، امّا نسل یا نسل های کنونی ایران ضمن فرا رفتن از این گذشتۀ پُرقهر وُ غبار،اینک در بارۀ شخصیّت های ممتاز و مغضوبِ تاریخ معاصر داوریِ دیگری ابراز می کنند؛عنایت به رضا شاه، محمّد علی فروغی، قوام السلطنه،سید حسن تقی زاده و خلیل ملکی نشانۀ رشدِ آگاهی ملّی در«نگاهِ مادرانه به تاریخ» است.

   پوپر در کتاب « جامعۀ باز و دشمنان آن »تأکید می کند که«حقایق تاریخی» مقوله های اعتباری،نِسبی و در نتیجه،قابل تردید و تغییر هستند. پوپر با تکیه بر فلسفۀ کانت ،شک کردنِ در«باورهای مُسلّم» را پایۀ اندیشه های خود قرار می دهد:«همه چیز قابل شک است اِلّا خودِ شک».با چنان اندیشه ای، پوپر- دلیرانه- ما را به ویران کردنِ «بُت های بازاری» و «پیغمبرانِ دروغین» فرا می خوانَد.این امر،باید پژوهشگران تاریخ معاصر ایران را  فروتن کند تا تحقیقاتِ خود را «حقایق مُسلّم» نپندارند.

  بر این اساس،نگارنده نیز که روزگاری معتقد به «کودتای 28مرداد 32» بود، در رَوَند تحقیقات خود به دیدگاهِ دیگری رسید.کتاب«آسیب شناسی یک شکست» -به سانِ««کوزه»ای از «بحر»- کوششی ناتمام برای تبیین این دیدگاهِ تازه بود.هدفِ اصلیِ کتاب ارائۀ طرحی بود از آسیب شناسیِ اندیشه و کُنشِ سیاسی از انقلاب مشروطیّت به انقلاب اسلامی.در این«طرح» بسیاری از بحث ها – ضرورتاً – به اختصار  محدود  شده بود. می خواستیم نشان دهیم که انقلاب مشروطه چرا از فاضلآب انقلاب مشروعه(اسلامی) سردرآورد؟ چرا مشروطه خواهانِ ما به اقتدار گرائی و استبداد گرویدند؟، آزادیخواهان ما چرا آزادیِ دیگران را پایمال کردند و حامیان و مدعیـّانِ حکومت قانون،چرا بی قـانونی هـا نمودنـد؟.بنابراین، «آسیب شناسیِ یک شکست»- به سانِ آینه ای – ضعف ها و ظرفیّت های ما را در رسیدن به آزادی،دموکراسی و جامعۀ مدنی عیان می ساخت . هر چند که افرادی به جای نگریستن در این آینه به شکستنِ آن پرداختند،ولی، کتاب -به سانِ جویباری- از درونِ سنگ ها و سنگواره ها عبور کرده و توانسته نگاه دیگری را طرح و تثبیت کند.چاپ های متعدّدِ کتاب نشانۀ کامیابی نگارنده در این راهِ دشوار است.مقالۀ حاضر گُزیده ای است از چاپ پنجم  که با إضافات بسیار در حدود 800 صفحه منتشر خواهد شد.

***

   جامعۀ ایران-از انقلاب مشروطیّت- به خاطرِ فقدان طبقات نوین اجتماعی و نداشتنِ ساختارهای مدرن مدنی-اساساً-جامعه ای بوده که ظرفیّت لازم برای استقرارِ آزادی و دموکراسی نداشت چرا که در یک «جامعۀ شبه فئودالی» سخن گفتن از آزادی و دموکراسی  افسانه ای بیش نیست. به همین جهت، از مشروطیّت تاکنون ما شاهد باز تولید و تکرارِ اقتدارگرائی هستیم.در این راستا، مصدّق نیز تا وقتی که در اقلیّت(اپوزیسیون) بود،شهامت فراوانی برای انتقاد و مخالفت داشت،امّا وقتی به حکومت رسید،فهمید که مشکلات ایران را با شعار و «مخالف‌خوانی» نمی‌توان برطرف کرد.او که رضا شاه و محمد علی فروغی را «انگلیسی» و «خائن»خوانده بود،بعد از رسیدن به حکومت  دریافت که به قول ابوالفضل بیهقی:«پهنای کار چیست؟»[2]

 بر این اساس،دکتر مصدّق که زمانی دادنِ هرگونه اختیارِ قانونگذاری«حتّی به دولتِ موردِ اعتمادِ جامعه»را «مغایر قانون و مایۀ تزلزل حكومت ملّی می‌دانست»[3] در دورانِ کوتاهِ حکومت اش ضمن انحلال عالی ترین مرجع قضائی ایران (دیوانعالی  کشور) و کسبِ «اختیارات فوق العاده»، خود به قانونگذاری پرداخت!

 جلوۀ دیگری از ضعف ساختارِ اجتماعی آن زمان،تلفیق دین و سیاست بود که باعث می شد شخصیّتی مانند دکتر مصدّق برای پیشبُرد هدف های سیاسیِ خود از نام ها و نمادهای اسلامی(خصوصاً شیعه) استفاده کند،موضوعی که «سکولاریسمِ مصدّق» را محدود می کرد.ادبیّات سیاسی این دوران  سرشار از مفاهیمی مانند قصاص و خون و شهادت است و از همین زمان است که ما شاهد پیدایشِ مفاهیم «ملّی-مذهبی»یا«دموکرات اسلامی» هستیم، پوستر انتخاباتی جبهۀ ملّی نمونه ای از تلفیق دین و سیاست بود.

 

  برخی پژوهشگران با عُمده کردنِ «دست خارجی» از علل داخلیِ سقوطِ دولتِ مصدّق غافل اند در حالیکه آشوب ها و اختلافاتِ داخلی  سهمِ زیادی در این امر داشته اند.لذا،هر تحلیلی در بارۀ سقوطِ آسانِ دولتِ مصدّق بدون توجه به علل و عوامل داخلی  ناقص و گمراه کننده خواهد بود.

   چنانکه گفته ایم، رویدادِ 28مرداد 32  نه «کودتا» بود و نه یک «قیام ملّی » بلکه این رویداد  حاصلِ مجموعۀ عوامل کوچک و بزرگی بود که سرانجام باعثِ سقوط دولت مصدّق گردید.[4]

  دکترمصدّق پیدایشِ جبهۀ ملی را«بر ‌اساس تجمّع عده‌ای از مدیران جراید» می دانست، بنابراین نقشِ مطبوعات و «مدیران جراید» در جریان ملّی شدنِ صنعت نفت و اختلافات بعدی آنان  در دسته بندی های سیاسیِ آینده  تأثیر داشت.از این رو، بازخوانی مطبوعات آن دوره -به عنوان «آئینۀ روح و روانِ جامعه»- ما را با روحیّه و روانِ نیروهای سیاسی آن عصر آشنا می کند.نامِ برخی از این نشریّات  محتوای درونیِ آنها را  فاش می کند،مانند:

شورش،

شلّاق،

آتش،

شفق انقلاب،

زنگِ انقلاب،

حمله،

کارزار،

شُعلۀ خشم،

مُشتِ کارگر،

واهمه،

رزم،

و آخرین نبرد.

   بنابراین سخنِ رحیم زهتاب فرد-سردبیر روزنامۀ ارادۀ آذربایجان-در بیانِ فضای پُردِشنه و دشنامِ آن عصر  بسیار روشنگر است.در همین سال ها،حزب توده در تهران و شهرستان ها ده ها  نشریه و روزنامه با حدود 100 نام مختلف منتشر می کرد که در ساختنِ افکار عمومی  نقش فراوان داشتند.[5] نشریات و روزنامه های دیگر نیز- هر یک – به سودای سودِ خویش بودند چندانکه در آستانۀ 28 مرداد 32 روزنامۀ شلّاق شعارِ «برچیده باد اساسِ حکومت مشروطه» را تیترِ اوّلِ خود ساخته بود.

  عصرِ پُرآشوبِ ملّی شدن صنعت نفت و خصوصاً ماه های منجر به 28مرداد 32  نمونۀ غم انگیزی از «عَصرِ عُسرت» بود؛عصری که در آن،از فضیلت تا رذیلت و از مخالفت تا دشمنی  راهی نبود و انتقاد تا حدِّ انتقام فرا می رفت.این «عُسرت»، هم حاصلِ بحران های مالیِ و اقتصادیِ ناشی از تحریم نفت بود، و هم  ناشی از فقدان اخلاق، ادب و اعتدال در میان رهبران سیاسی.در واقع، از نخستین زمزمه های ملّی شدن صنعت نفت حوادث حیرت انگیزی در سپهرِ سیاسیِ ایران روی داد،از جمله: ترور محمد رضا شاه (۱۵بهمن۱۳۲۷) ، قتل عبدالحسین هژیر،وزیر دربار(۱۳ آبان ۱۳۲۸) و قتل سپهبُد حاجعلی رزم آرا ، نخست وزیر ( ۱۶ اسفند 1329).چنان فضائی از عُسرت و عَصَبیّت  بسیاری از شخصیّت های مهم سیاسی را در غرقابِ خود فرو بُرده بود آنچنانکه حقوقدان برجسته ای مانند دکتر مصدّق در مجلسِ شورای ملّی خطاب به نخست وزیر وقت ،سپهبُد رزم آرا گفته بود:

خدا شاهد است اگر ما را بکُشند. پارچه پارچه بکنند، زیر بارِ حکومتِ این جور اشخاص نمی‌رویم.به وحدانیّتِ حق، خون  می‌کنیم ،خون می‌کنیم، می‌زنیم، و کشته می‌شویم(با خشم خطاب به رزم آرا) اگر شما نظامی هستید ،من از شما نظامی‌ترم ،می‌کُشم! همین‌جا شما را می‌کُشم»[6]

   عبدالقدیر آزاد، نمایندۀ سبزوار نیز از «ضرورت گلوله و هفت‌تیر در كشتنِ خائن‌ها» سخن گفت.[7]

  غلامرضا فولادوند،نمایندۀ شاهرود نیز در اعتراض به رُعب و وحشتِ حاکم بر مجلس تأکید کرد:

     -«صحبت كردن در این مجلس بسیار خطرناك است زیرا جماعتی كه تظاهر به وطن‌پرستی می‌كنند، اگر یك وكیلِ واقعاً وطن‌پرست خواست در اینجا حقایقی را به اطلاع مردم ایران برساند، به انواع و اقسام [وسائل] بیاناتش را تحریف می‌كنند و آبرویش را می‌بَرند…» [8]

  در چنان فضائی جشنوارۀ ۷۰ هزار نفری به مناسبت قتل رزم‌ آرا ( 18  اسفند 1329)در میدان بهارستان برگزار شد که عمومِ رهبران جبهۀ ملّی در آن حضور داشتند و دكتر فاطمی در سرمقالۀ  باختر امروز  قتل رزم‌آرا و هژیر (وزیر دربار) توسط فدائیان اسلام را «دو نمونه از علاقۀ مردمِ  رشیدِ پایتخت به آزادی آراء و عقاید خویش» اعلام كرده بود![9]

 جشنوارۀ بزرگ جبهۀ ملّی و سپس،عفو و آزادیِ خلیل طهماسبی(قاتل رزم آرا) جلوۀ دیگری از«عُسرت» و فقدان اخلاق  در میان رهبران سیاسی و نمایندگانِ مرعوبِ مجلس بود.اینکه حسین مکّی در کتاب چند جلدیِ«سال‌های نهضت ملی» این دوره را«کتاب سیاه» نامیده،شاید ناظر بر این عُسرت ها و عصبیّت ها بوده است!

  بنابراین،جنبش ملّی شدن صنعت نفت با خشونت و تهدید و ترورِ مخالفان آغاز شده بود و پایانش نیز  می توانست با عصبیـّت و قهر و خشونت  همراه باشد.

 

مقتدرترین نخست وزیر

   بی تردید دکتر مصدّق  مقتدرترین و محبوب ترین نخست وزیر ایران در بعد از مشروطیّت بود.او نمایندۀ خواست تاریخی ملّت ایران در مقابله با اجحافات و مداخلات دولت استعماری انگلیس بود که سال ها پیش در سخنِ شاعرانی مانند ملک الشعرای بهار ، عارف قزوینی و دیگران تبلور  یافته بود.[10]

  مصدّق ملّی کردن نفت را «یگانه راهِ علاج درد های بی درمان ایران» میدانست و معتقد بود که با ملّی کردنِ صنعت نفت،ایران می تواند«در مدّت کوتاهی راهِ تمدّن، پیشرفت و ترقی را پیموده و خود را به جلودارانِ تمدّن امروزیِ عالم  برساند»[11]

  تحقّقِ چنان آرمان شریفی به آگاهی های عمیق از مناسبات جهانی نفت و نیز به مهندسان و کارشناسان نفتی نیاز داشت.از این گذشته، نگرانیِ اغراق آمیز مصدّق به«حفظِ وجاهت ملّی» و نگاه اخلاقی وی به مسئلۀ نفت و اینکه «اگر با شرکت نفت کنار بیایم،بدنام می شوم و مخالفینم خواهند گفت که مصدّق کشورش را فروخته است»،دستِ مصدّق را  می بست و «هنرِ تحقّقِ ممكـنات»را از او سلب می کرد و به قول خلیل ملکی«سیاستِ همه چیز یا هیچ چیز»باعث می شد تا مصدّق «همه چیز را از دست بدهد». برای نمونه:

1-عدمِ استقبال مردم از «اوراقِ قرضۀ ملّیِ دولت مصدّق»در مرداد 1330 نشان داد که سیاستِ مصدّق مبنی بر«اقتصاد بدون نفت» کامیاب نبوده و این امر موجب تورّم،گرانی،بیکاری و نارضایتیِ کارگران،معلّمان و دیگر کارمندان کم درآمدِ دولت شده بود.

2- در اوج بحران مالی،عموم کارشناسان نفتی پیشنهادِ بانک جهانی را بهترین پیشنهاد برای حلّ موقّتِ اختلاف بینِ دولت مصدّق و شرکت نفت انگلیس  می دانستند. براساسِ این پیشنهاد، بانک جهانی حاضر بود که در مدّت دو سال- به هزینۀ خود -صنعت نفت ایران را اداره کند و در آمدِ حاصل از فروش نفت را به سه قسمت مساوی تقسیم نماید:دو قسمت  به ایران و انگلیس پرداخت می شد و قسمت سوم تا رفع اختلاف ایران و انگلیس در بانک جهانی ذخیره  می گردید.به نظر کارشناسان:این پیشنهاد در حُکم یک «آتش بس» بود که طی آن  دولت مصدّق  می توانست به اقتصادِ ورشکستۀ خود سامان دهد.ظاهراً مصدق مایل به قبول این پیشنهاد بود، ولی برخی از یاران و مشاوران مصدّق (خصوصاً کاظم حسیبی) وی را از این توافق بازداشتند.مهندس حسیبی در توجیه مخالفت خود به مصدّق گفته بود:«مردی روحانی در خواب به من گفته که شما حتماً پیروز می شوید!»، رؤیائی که مصدّق نیز برای ملّی کردنِ صنعت نفت به آن توسّل جُسته بود!

   ردِّ پیشنهاد بانک جهانی باعثِ تداومِ تحریم نفت ایران شد و مصدّق مجبور گردید تا سیاست«ریاضت اقتصادی» یا «اقتصاد بدون نفت» را در پیش گیرد. به عقیدۀ بسیاری از کارشناسان:اگر دولت مصدّق پیشنهاد بانک جهانی را پذیرفته بود، رویداد 28 مرداد نیز اتفاق نمی افتاد.

  مصدّق وظیفۀ اصلی خود را«خاتمۀ کارِ نفت»اعلام کرده بود ولی در برابرِ موانع و بن بست های موجود،ضمن فرا فکنی و طرح مسائلِ دیگر – مانند درخواستِ اختیارات فوق العاده برای قانونگذاری،تقاضای مسئولیّت وزارت جنگ (دفاع) از شاه و یا طرح «لایحۀ قانون امنیّت ملّی» – مخالفت های تازه ای را علیه دولت خود برانگیخت.

   اعتقاد به اینکه:«مجلس باشگاهی از خائنین به مصالح ملّت است» و « هر جا ملّت است،آنجا مجلس است»باعث شد تا بتدریج خیابان جای پارلمان را بگیرد چنانکه با تهدیدِ مصدّق به استعفاء و کشاندنِ مردم به خیابان ها مجلس شورای ملّی – با اکثریّتی ضعیف – مجبور شد تا به دکتر مصدّق،«اختیارات فوق العاده» برای قانونگذاری  واگذار کند[12]

ادامه دارد

[1] برای آگاهی از ارج وُ اعتبار حسین مكّی در دل وُ دیدۀ مصدّق،نگاه كنید به سنجابی،امیدها و ناامیدی‌ها،لندن،1368،ص185.همچنین نگاه كنیدبه نامه ‌های مصدّق به حسین مكّی:مصدّق و نطق های تاریخی او،صص 15-32. برای نمونه‌ هائی از استقبال و ستایش‌ روزنامه ها از حسین مكّی نگاه كنید به: روزنامۀ اطلاعات،شماره های 16 و 17 آذر1331؛باختر امروز،شماره های11و16 آذر1331؛ سال‌های نهضت ملّی (كتاب سیاه)، ج6، صص157-164.

[2] -«…مَرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست؟».تاریخ بیهقی،تصحیح علی اکبرفیّاض،ص88

[3] روزنامۀ اطّلاعات، 18 دی‌ماه 1331 ؛ كی استوان، ج2، ص260؛ موحـّد، ج2، ص 571. همچنین  نگاه کنیدبه مشروح مذاکرات مجلس، دورۀ ششم،1 مرداد 1306؛دورۀ چهاردهم،20فروردین 1323.

[4] تأکید براین موضوع به خاطر اینست که «فرد غیر امینی» ضمن نادیده گرفتنِ  اصلاحیّۀ پیوست کتاب  و کوشش برای نوعی« کتابسازی »،در یک کارزارِ حیرت انگیر  مدّعی شده که من رویداد 28 مرداد را«قیام ملّی»دانسته ام!!

[5] برای آگاهی از نشریات حزب توده نگاه کنید به چهل سال در سنگر مبارزه،مقالۀ«مطبوعات توده ای»،بهمن حدّادی ،تهران،1360،صص 256-286 

[6] مذاکرات مجلس شانزدهم، 8 تیرماه 1329

[7] نگاه كنید به:مذاكرات مجلس شانزدهم، 5 دی ماه 1329

[8] نگاه كنید به:مذاكرات مجلس شانزدهم، 5 دی ماه 1329

[9] باختر امروز،20 اسفند 1329

[10] چنانکه ملک الشعرای بهار در این باره گفته بود:

ظلمی که انگلیس درین خاک وُ آب کرد

نه«بیوَراسب» کرد وُ نه«افراسیاب» کرد

از جور وُ ظلمِ تازی وُ تاتار در گذشت-

ظلمی که انگلیس در این خاک وُ آب کرد

بشنو حدیث آنچه درین مُلکِ بیگناه

از دیرباز تا به کنون آن جناب کرد…

دیوان ملک الشعرای بهار،ج1،انتشارات توس، تهران،1380، ص642

[11] مشروح مذاکرات مجلس شانزدهم،9 آبان و 8 دی ماه 1329

[12] برای آگاهی از مذاکرات و منازعات«اختیارات فوق العاده» نگاه کنیدبه: کوهستانی نژاد، مسعود،اختیارات،اصلاحات و لوایح قانونی دکتر محمّد مصدّق،نشر نی، تهران،1383

 

 

 

 

امّا و اگرهای حمایت حزب توده از مصدق‌،گفتگو با فریدون مجلسی

جولای 20th, 2021

 

امیرحسین جعفری: 30 تیر 1331 شاید برای نسل جدید صرفا یادآور نام خیابانی در تهران باشد؛ اما پشت سر این نام واقعه‌ای عظیم از جنس مطالبات سیاسی ملت ایران جریان دارد كه در ارتباط با شخصیت‌های مختلف تاریخی از ‌جمله حزب توده ایران، محمد مصدق، قوام‌السلطنه، شاه، آیت‌الله كاشانی و جبهه ملی قرار دارد كه هر‌كدام جزئیات بسیاری را در بر می‌گیرند. به مناسبت شصت‌و‌نهمین سالگرد این واقعه و بررسی آن رخداد تاریخی با فریدون مجلسی، دیپلمات پیشین و محمد عبدخدایی گفت‌وگو کردیم که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید.

‌مجلسی: كاش بعد از 30 تیر  الله‌یار  صالح نخست‌وزیر شده بود

‌فریدون مجلسی درباره روز 30 تیر به نقل خاطرات خود و تحلیل سیاسی این موضوع پرداخت و به «شرق» گفت: «من خودم آن روز را به طور كامل در خاطر دارم. برادران من نیز در تظاهرات شركت داشتند و اطمینان دارم با توجه به محبوبیت فوق‌العاده‌ای كه مصدق در آن زمان نزد مردم داشت، این اتفاق یك قیام بزرگ بود. برای اولین بار در قیام 30 تیر بود كه حزب توده كه مواضع خود را از شوروی می‌گرفت، اكنون به حمایت از مصدق برخاسته بود و آنها هم كه امكانات تبلیغاتی گسترده‌ای داشتند و بزرگ‌ترین تحصیل‌كردگان و روشنفكران را در اختیار داشتند كه همراه با صفوف كادرهای حزبی خودشان آنها هم در این قیام شرکت كردند كه بعدها می‌شود گفت شكست نهضت مصدق هم تا حدود زیادی در اثر همین واردشدن حمایت ویرانگر حزب توده بود. در همین مورد هم حزب توده قطعا از شوروی دستور گرفته بود».

مجلسی درباره علت حمایت شوروی از مصدق در 30 تیر گفت: «علت، بالارفتن نفوذ حسین فاطمی بود كه گرایش‌های چپ داشت و شعارهای ضد امپریالیستی می‌داد و احتمال زمینه‌سازی بیشتری را برای ورود شوروی به سیاست ایران روشن می‌كرد و غرب نیز از مصدق قطع امید كرده بود؛ بنابراین فرصت مناسبی برای شوروی و حزب توده ایجاد شد كه زمینه‌ای را برای دوران بعد از قیام برای خود فراهم كند. این بحث مطرح است برای اینكه گرچه حزب توده در 30 تیر تأثیر انضباطی و صفوف مرتب كارگری داشت؛ اما نیروی پیاده كف خیابان كه جلوی گلوله ایستاد كسانی بودند كه بیشتر گرایش‌های مذهبی داشتند و با فتوای آیت‌الله كاشانی در اعتراض به روی‌كار‌آمدن قوام به خیابان آمده بودند و ضمنا باید بگویم طرفداران اصلی مصدق جامعه تحصیل‌كرده، قضات، كارمندان و… كسانی بودند كه چندان به حزب توده هم تمایل نداشتند؛ اما دارای انضباط نیز نبودند و با لباس اتوكشیده در تظاهرات‌ها شركت داشتند و كسانی نبودند كه اهل خاكی‌شدن برای فعالیت سیاسی باشند و خیلی اروپایی‌وار رفتار می‌كردند و در صحنه آن قیام افرادی كه عملیاتی بودند و افرادی كه در 28مرداد مقابل مصدق قرار گرفتند، در 30 تیر نقش مهمی داشتند».

مجلسی در ادامه نقش نیروهای خیابانی در واقعه 30 تیر را این‌گونه تشریح كرد: «شعبان جعفری در 28 مرداد زندان بود؛ اما عوامل او در صحنه بودند. در 30 تیر نیز طیب نقش مهمی داشت كه بسیار بزرگ‌تر از شعبان جعفری به حساب می‌آمد. رمضان یخی و… نیز بودند كه ضمنا متدین نیز بودند و این طیف دسته‌های عزاداری را در تهران برگزار می‌كردند كه تابع حزب توده یا مصدق نبودند».

او سپس از علل سیاسی وقوع 30 تیر گفت: «در گزارش‌هایی كه من خوانده‌ام، اولا 30 تیر هنگامی برگزار شد كه مصدق از دادگاه لاهه برمی‌گشت و مصدق بعدا نوشت اعلام رأی لاهه بعد از 30 تیر به دولت ابلاغ شد و افسوس می‌خورد كه اگر زودتر این حكم ابلاغ شده بود، نیازی به استعفا نبود. مصدق قدم به قدم برنامه‌ای را با هوشمندی پیش می‌برد كه به عقیده شخصی من دلیل آن كنارگذاشتن نهایی پهلوی بود كه نسبت به آن كینه شخصی هم داشت و در آن زمان شرایط طوری بود كه شاه از محبوبیت بعد از رضاشاه برخوردار بود و در امور دولت و سیاست خارجی دخالت نمی‌كرد؛ اما به هر حال گروه‌های مخالف او در عرصه بودند و مصدق فكر می‌كرد بتواند فرماندهی كل قوا را از شاه بگیرد. در این مرحله است كه برای اولین بار شاه در مقابل او مقاومت می‌کند و مصدق استعفا می‌دهد كه می‌توانست به خروج او از عرصه منجر شود؛ اما با مقاومت حزب توده و آیت‌الله كاشانی این قیام صورت می‌گیرد و شاه ناچار می‌شود قوام را عزل و مصدق را به‌عنوان نخست‌وزیر معرفی كند و مجلس نیز رأی اعتماد را به مصدق داد؛ اما به‌سرعت جبهه ملی اول از درون فرو‌می‌پاشد و دكتر مصدق كه فریاد‌های قیام ملی را به حساب اعتبار شخصی خودش گذاشته بود، خواسته‌هایش بیشتر شد كه به‌تدریج مجلس سنا و شورای ملی را منحل كند تا به جایی برسد كه شخصا اختیارات قانون‌گذاری را به دست بگیرد و بتواند به برنامه نهایی خودش كه جمهوریت بود، برسد؛ اما در مرحله 30 تیر مردم توانستند با نشان‌دادن یك وحدتی قدرت خود را نشان دهند؛ اما بعداز‌آن هر گروه سهم خود را خواست. مثلا آیت‌الله كاشانی می‌خواست احكام شرعی‌تری اجرا شود و طرفداران او بیشتر در دولت باشند و حزب توده هم در آن دوره آزادی عمل بیشتری می‌خواست كه شاید برای ترساندن آمریكایی‌ها در اختیارش قرار گرفت كه اثر عكس داد».
مجلسی در ادامه درباره اسناد سفارتخانه‌های خارجی درباره 30 تیر توضیح داد: «با خواندن گزارش‌های منتشرشده سفارتخانه‌ها در آن زمان همه را دخالت در امور داخلی تلقی می‌كنیم. گزارش‌های انگلیس البته هنوز منتشر نشده؛ اما آن بخش‌هایی كه تاكنون منتشر شده است، طبیعی است كه از مصدق ناراضی هستند؛ اما آمریكایی‌ها چندان ناراضی نیستند و نظرشان بر قرارداد 50-50 است؛ اما در مهر 1330 كه فاطمی جانشین حسین نواب شد، قطع رابطه با انگلیس اجرا شد و این اتفاق را می‌توان یك خطای بزرگ به شمار آورد. هرچند مردم از سوابق انگلیس آزرده بودند؛ اما نمی‌دانستند در عالم سیاست بین‌المللی شما می‌توانید یك شركت را ملی كنید و یك امر قانونی است و انگلیسی‌ها نیز بار‌ها این كار را انجام داده بودند؛ اما به شرط پرداخت زیان‌های آنها؛ انگلیسی‌ها می‌گفتند پالایشگاه آبادان را شما نساختید و شبكه توزیع نفت نیز ساخت شركت مشترك نفت است؛ اما آقای فاطمی بر حسب جوانی گفت انگلیسی‌ها این‌قدر سود برده‌اند كه غرامت معنی ندارد؛ در‌حالی‌كه در عرصه بین‌المللی این حرف قابل بیان نیست كه متأسفانه با بریده‌شدن این روابط ایران از سوی دادگاه‌ها از فروش حداقل نفت هم بازماند و به‌عنوان فروش مال غیر جلوی فروش نفت ایران گرفته شد و سیاستی را به‌عنوان اقتصاد بدون نفت برای دلخوشی و وادار‌كردن مردم به پایداری انجام دادند كه سرنوشت آن نیز مشخص شد».

او در پایان گفت: «آرزو می‌كردم بعد از 30 تیر چنان‌که پیشنهاداتی هم شده بود آقای الله‌یار صالح كه مردی شریف و از اعضای با‌صلاحیت و معتدل جبهه ملی بود، به نخست‌وزیری می‌رسید و می‌توانست با او بهتر كشور اداره شود و این اقدام بزرگ تاریخی را كه در ایران صورت گرفته بود، به‌جای شكست و فروپاشی به یك امید برساند».

روزنامه شرق/ سه شنبه 29 تیر 1400

حزب توده و آشوب های زمان مصدّق،علی میرفطروس

جولای 20th, 2021

*در حوادث سیاسی سال های ۳۰-۳۲  از پدیدۀ«چماقداران»و«اراذل و اوباش»سخن ها رفته ولی به نقش حزب توده در استفاده از این پدیدۀ شوم اشاره ای نشده است!

*بدون بررسی نقش حزب توده-و خصوصاً سازمان افسرانِ آن – درک حوادث این دوران و از جمله رویداد 28 مرداد  بسیار دشوار خواهد بود.

  اشاره:

حزب توده  به عنوان بزرگ ترین و منسجم ترین حزب کمونیست خاورمیانه ، در حادثه آفرینی های سیاسی-اجتماعیِ دوران حکومت مصدّق نقش مهمّی داشته است.این حزب- با ده ها عضو در حسّاس ترین پُست های نظامی و انتظامی- خطرِی جدّی برای نظام سیاسی ایران بشمار می رفت،مثلاً ، سروان ماشاالله ورقا، عضو سازمان افسران حزب توده و رئیس بخش مراقبت ادارۀ اطّلاعات شهربانی کُل کشور، مأمور حفظ و نگهبانی جان شاه و افراد خانوادۀ سلطنتی بود همچنانکه ستوان عبدالله مهاجرانی، عضو دیگر سازمان افسران حزب توده، محافظ و «بادیگاردِ»سرلشکر  زاهدی و نیر سروان پولاد دژ،معاون و مشاورِ مورد اعتمادِ سرتیپ تیمور بختیار ،فرماندار نظامی تهران بعداز 28مرداد بودند!.[1]

 حزب توده که در سال 1325 سه وزیر توده ای را به کابینۀ قوام السلطنه تحمیل کرده بود،دارای چنان قدرتی بود که  به روایت یکی از یاران نزدیک مصدّق:

 –«از اواخر سال 1324 تا مرداد 1332 حزب توده،می‌توانست با یك كودتا تهران را تصـّرف كند»[2].

 با اینهمه،پژوهشگرانی مانند دکتر یرواند آبراهامیان،بدون عنایت  به تمایلات سلطه جویانۀ دولت شوروی در ایران،قدرت حزب توده را «ناچیز» و «اغراق آمیز» می دانند. ما ضمن نشان دادن جایگاه سیاسی- نظامی حزب توده ،معتقدیم که نقشِ آن حزب در تغییر و تحوّلات سیاسی ایران سرنوشت ساز بود. به نظر نگارنده بدون بررسی نقش حزب توده-و خصوصاً سازمان افسرانِ آن- درک حوادث این دوران و از جمله رویداد 28 مرداد  بسیار ناقص و دشوار خواهد بود.

با این مقدّمه،یادآور می شویم که در حوادث سیاسی سال های 30-32    از پدیدۀ«چماقداران» و «اراذل و اوباش» بسیار سخن رفته سردمدارانِ این پدیدۀ شوم -از جمله شعبان جعفری- در دوره هائی مورد حمایت و تشویقِ برخی شخصیّت ها و روزنامه های ملّی – از جمله روزنامۀ باختر امروز– بودند،با اینهمه،در بررسی های این دوران به نقش حزب توده در استفاده از این شیوۀ شوم  اشاره ای نشده است.

مقالۀ زیر نگاهی است کوتاه به آشوب ها و حادثه آفرینی های حزب توده در دوران زمامداریِ دکتر مصدّق؛ دورانی که «بُهتان،سُلطه گرائی و سرکوب» در عرصۀ سیاسی ایران رایج بود و شگفتا که سال ها بعد نیز این شیوۀ سرکوب در برخی گروه های سیاسیِ خارج از کشور  حضوری خونین داشت،خصوصاً در سازمان کمونیستی «احیا».

***

 دوران 28 ماهۀ حكومت دکتر مصدّق یکی از پرآشوب‌ترین دوره ها بعد از انقلاب مشروطیـّت بود.در آن دوران، حزب توده بخاطر قدرت سیاسی ـ تشكیلاتی‌اش، در عرصۀ سیاست ایران خود را «نیروی اول» می‌دانست كه در رویدادهای مهم می‌بایست«حرف اول» را بگوید.از این رو،حزب توده خود را همسنگِ ملّتِ ایران ارزیابی می کرد و لذا،حل مسئلۀ نفت را مشروط به «پیروزی حزب ما، یعنی ملّت ایران» می‌دانست[3].

با چنان سودائی برای كسب هژمونی و سلطۀ سیاسی، از اسفندماه 1331 تا مردادماه 1332 براندازی سلطنت و استقرار «جمهوری دموكراتیك توده‌ای»، هدف اساسی حزب توده بود: «ما شاه نمی‌خواهیم! برچیده باد سلطنت!».[4]با این اعتقاد،از آغاز نهضت ملّی شدنِ صنعت نفت، رهبران حزب توده امید و علاقه‌ای به «دولت وابسته به امپریالیسم دكتر مصدّق» نداشتند و لذا در سراسر آن دوران، حزب توده با ایجاد اعتصابات و حادثه‌آفرینی‌های خیابانی به تضعیفِ دولت مصدّق پرداخت،در این باره کافی است بدانیم که در فاصلۀ یک سال، ۲۰۰ اعتصاب كارگری رخ داد كه برخی از آنها اقتصادی و سیاسی و برخی صرفاً سیاسی بود [5].این اعتصابات و اعتراضات ضمن گسترش روحیـّۀ خشونت و تخریب در جامعه، دولت مصدّق را «ضعیف و ناتوان در ادارۀ جامعه» جلوه می داد و «شبح كمونیسم»را در میان دولتمردان آمریكا تقویت می‌كرد.نشریات حزب توده-خصوصاً «بسوی آینده»- ضمن گسترش روحیـّۀ خشونت و تخریب در جامعه، دولت مصدّق را «ضعیف و ناتوان در ادارۀ جامعه» جلوه می دادند و «شبح كمونیسم»را در میان دولتمردان آمریكا تقویت می‌كردند.[6] 

حزب توده در نشریۀ تعلیماتی خود (شمارۀ 12) به هواداران حزب توصیه كرده بود:

-«توده‌ها وقتی حرف ما را می‌پذیرند كه تجربۀ روزانه هم مؤیـّد آن باشد. وقتی كه برقراری حكومت نظامی در خوزستان، 23 تیر، 14 آذر1330 و سازش با بانك بین‌المللی سخنان ما را در بارۀ مصدّق و دار و دسته‌اش تأئید كرد… حوادث بهترین مددكارِ ما هستند… باید حوادث بیدار كننده را آفرید و جبهۀ ملّی را در برابر آن قرار داد و ما می‌توانیم این كار را بكنیم… پس اگر می‌خواهیم جبهۀ ملّی را رسوا كنیم باید او را به میدان عمل بكشیم…»[7]

با چنان«رهنمود»ی، حزب توده ـ كه بعد از ماجرای سوءقصد به شاه ( 15 بهمن 1327) هنوز غیرقانونی بود ـ در لباس سازمان‌ها و تشكّل‌های صنفی و سندیكائی، مبارزات گسترده‌ای را علیه دولت مصدّق و آمریكا سازمان می‌داد. برای نمونه: در تظاهرات«دوچرخه‌سواران صلح‌دوست» وابسته به « جمعیـّت هواداران صلح» در 14 تیرماه 1330، شعارهای تظاهركنندگان «صلح‌دوست» چنین بود:

ـ اعدام ماك آرتور، فرماندار نظامی آمریكا در ژاپن

ـ اخراج مستشاران آمریكائی از ایران

ـ به رسمیـّت شناختن چین كمونیست

 این شعارها باعث خشم و مخالفت احزاب ملّی و گروه‌های غیركمونیست شد كه در نتیجۀ آن، تعدادی کشته و مجروح گردیدند . بابك امیرخسروی ـ كه در آن زمان از مسئولان اصلی تظاهرات‌های حزب توده بود ـ در بارۀ تظاهرات غیرقانونی حزب توده در 23 تیر 1330 یادآور می‌شود:

-«به واحدهای حزبی و سازمان جوانان[حزب توده] آموزش داده بودند كه چوب ‌های پلاكارد و پرچم‌ها را طوری تهـّیه بكنند كه بتوان از آن‌ها در موقع مقتضی! به جای چماق استفاده كرد.بسیاری از شركت‌كنندگان در جیب‌های خود فلفل و پنجه بوكس و چاقو و وسایل مختلف ضرب و جرح آماده داشتند. اعضای حزب و به ویژه سازمان جوانان برای انتقام‌كِشی و نشان دادنِ ضرب شست ، مغز شوئی شده بودند»[8].

  انور خامه‌ای نیز در بارۀ «علل واقعی حادثه‌آفرینی‌های حزب توده» می‌نویسد:

-«اغتشاش در كارخانه‌ها و دبیرستان‌ها و دانشگاه، اغلب بدین سان پدید  می ‌آمد كه توده‌ای‌ها به مصدّق و جبهۀ ملّی حمله می‌كردند و آنها را نوكر انگلیس و آمریكا می‌خواندند و در نتیجه،خشم طرفداران مصدّق را برمی‌انگیختند و حادثه، آفریده می‌شد! به موازات این حوادث، حزب توده از هر فرصتی استفاده می‌كرد برای اینكه میتینگ‌ و راه‌پیمائی به راه اندازد. اگر زد و خوردی، كشت و كشتاری، خونریزی پیش آمد،كه هوالمطلوب،اگر نیامد كه [حزب توده] قدرتِ خود و ضعف حكومت مصدّق را نشان داده است».[9]

  انور خامه‌ای در بارۀ تحریكات حزب توده برای حادثه‌آفرینی‌ها به شیوه‌ای اشاره می‌كند كه می‌توان آنرا «میتینگ‌های زنجیره‌ای»نامید . وی ضمن اشاره به حوادث خونین 23 تیر و 14 آذر 1330،در بارۀ حادثه‌آفرینی حزب توده در 8 فروردین 1330 از قول یكی از مسئولان آن حزب می‌گوید:

-«هفتۀ جهانی جوانان دموكرات[وابسته به حزب توده] از روز اول فروردین تا هفتم در كانون [ جوانان حزب توده] با شكوه و برنامۀ مجلّل اجرا شد. هزاران جوان پسر و دختر به كانون رفت و آمد می‌كردند و برنامه‌ها و واریته‌های مختلف تماشا نمودند و قرار شد روز آخر جشن، میتینگ اختتامیـّه در میدان فوزیه داده شود. از صبحِ روزِ میتینگ بین افراد انتظامات بسته‌های نمك و فلفل كه مخلوط شده و در كاغذ بسته شده بود ـ پخش گردید كه برای مقابله با افراد مخالف و مأمورین انتظامی، از آن استفاده نمایند. چوب‌های كوچك به مقدار زیادی برای زد و خورد تهیـّه شده بود و از شبِ قبل،عده‌ای در كانون جوانان، چوب می‌بریدند، ظاهراً برای دستۀ پرچم و باطناً برای نزاع. چوب‌هائی به قطر 5 سانتیمتر و به بلندی 30 سانتیمتر… همان شب، نادر شرمینی [مسئول سازمان جوانان حزب توده] كه مخفی بود، آخر شب بطور ناشناس به كانون می‌آید و كار تهیـّۀ فلفل نمك و بریدن چوب‌ها را از نزدیك- شخصاً- كنترل می‌نماید…صبح روز 8  فروردین  ارسلان ‌پوریا ـ كه مسئول كلّی انتظامات بود ـ به مسئولین كمیته‌های محلّی به نسبت اعتمادی كه به آنها داشت ـ دستور شرمینی را ابلاغ می‌كرد، مثلاً به تربتی ـ مسئول محل 4 ـ می‌گفت: «محسن! امروز با این چوب‌ها و فلفل نمك‌ها كار داریم و باید ـ جدّاً ـ پوزۀ پلیس و مخالفین بخاك مالیده شود». تربتی جواب داد:«حتماً از پیروزی احزاب مخالف بر صفوف خودمان جلوگیری خواهدشد»و ارسلان پوریا اضافه كرد:« نه!نفهمیدی! كاوه(شرمینی)دستور داده است به هر نحوی شده، امروز باید دعوا بشود، زد و خورد بشود»… این جملات هنوز در گوش من طنین‌انداز است… در این حادثه‌آفرینی 2 نفر كشته و بیش از50 نفر زخمی شدند. همین امر،مدرك جدیدی برای اثباتِ«آزادی ‌كُشی» و «نوكرِ استعمار بودنِ دكتر مصدّق» به دستِ حزب توده داد» .[10]

حزب توده  در بیانیّه ای ضمن محکوم کردن دکتر مصدّق، تظاهرات روز 23 تیر 1330 را «توطئۀ خونین فاشیستی»نامیده بود.

 سندی محرمانه از ركن دو ارتش [سازمان اطّلاعات و امنیـّت ارتش] بتاریخ 16 فروردین‌ماه 1331 روحیـّۀ تهاجمیِ هواداران حزب توده ـ بعد از تظاهرات خونین 8 فروردین ـ را چنین گزارش كرده است:

-«جریان 8 فروردین هیچگونه تزلزلی در روحیـّۀ توده‌ای‌ها ایجاد نكرده تا آنجا كه بعضی‌ها اعتراض نموده و خواستار شده‌اند كه عده‌ای از سران نظامی و شهربانی را ـ كه همه در اینگونه جریانات شركت دارند ـ از بین ببرند و تقاضا كرده‌اند كه حزب [توده] نارنجك در اختیارشان بگذارند، امّا به همه پاسخ داده شد كه صبر كنند، زیرا اینگونه عملیـّات موقّتی ـ فعلاً ـ به ضرر ما تمام می‌شود»[11].

 با توجه به حضورِ سروان ماشا الله ورقا، رئیس بخش مراقبت ادارۀ اطّلاعات در شهربانی کُل کشور و رابطۀ نزدیک وی با سرتیپ افشارطوس رئیس کل شهربانی دولت مصدّق.آیا «قتل های زنجیره ای» این دوران و از جمله، قتل سرتیپ افشارطوس، و یا طرح ترورِ سرلشکر مزیّنی،رئیس اسبقِ شهربانی کل کشور در دولت مصدّق ،آیا تبلوری از انجام خواست های فوق از طرف رهبران حزب توده بود؟. 

 _____________________________

پانویس ها:

[1]  نگاه کنید به: ورقا،ماشالله ،رویدادهائی از سازمان افسران وابسته به حزب تودۀ ایران،نشر بازتاب نگار،تهران؛1382؛ ورقا،ماشالله،ناگفته هائی پیرامون فروریزی حکومت مصدّق و نقش حزب تودۀ ایران،نشربازتاب نگار،تهران،1384؛ امیر خسروی،بابک،نظر از درون به نقش حزب تودۀ ایران،انتشارات روزنامۀ اطلاعات،تهران،1375،صص714-716

[2]  پُرسش های بی پاسخ در سال های استثنائی،انتشارات نیلوفر،تهران ، 1376،ص 323

[3]  روزنامۀ مردم، 27 خردادماه 1329

[4] برای نمونه نگاه كنید به: روزنامۀ «به سوی آینده»، شمارۀ 13 اسفندماه 1331

[5]  عبدالصمد كامبخش،نظری به جنبش كارگری و كمونیستی در ایران، ج1، انتشارات حزب توده، بی‌جا، 1972، ص 171، برای شرحی از اعتصابات كارگری در دوران مصدّق نگاه كنید به: ارسلان پوریا (عضو كمیتۀ ایالتی حزب توده)،کارنامۀ مصدّق و حزب توده،نشر مزدک،فلورانس،بی تاریخ، صص271، 402-406، 468-474 و صفحات دیگر؛ «اعتصابات كارگری دورۀ نخست وزیری مصدّق»، علی منوچهری و مهدی احمدی، پیام بهارستان، شمارۀ 5، تهران، 1388، صص 369-398

[6] برای نمونه هائی از مواضع حزب توده علیه دولت مصدّق ،نگاه كنید:بسوی آینده،شماره ‌های 17 آذرماه 1330؛ اوّل ديماه 1331؛10ديماه 1331؛20 بهمن 1331؛27بهمن  1331 ؛روزنامۀ شجاعت،26تیرماه 1330؛رستاخیز خلق(به جای بسوی آینده)،28تیرماه1330؛ شهباز،21 دی ماه 1331؛آخرین نبرد، 17 آذر1330

[7]  ملكی، خلیل، درس 28 مرداد از لحاظ نهضت ملّی ایران و از لحاظ رهبران خائن حزب توده، انتشارات پردیس دانش، تهران، 1394، ص 289

[8]  امیرخسروی،پیشین، ص 282

[9]  نگاه كنید به: خامه‌ای،از انشعاب تا کودتا،ج3،انتشارات هفته،تهران،1363، صص 356-358

[10]  خامه‌ای،پیشین، صص 361-363. 

[11] سازمان افسران حزب توده به روایت اسناد ساواک، مركز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطّلاعات، تهران، تابستان 1380، ص 14.

بیانیۀ کانون نویسندگان ایران:اعتراض به شرایط مردم خوزستان

جولای 20th, 2021

 

 

 

 

 

 

 

 

چگونه می‌توان چشم فرو‌بست بر فجایعی که هرلحظه در گوشه و کنار کشور رخ می‌دهد؟ چندین هفته است که هزاران کارگر زحمتکش صنعت نفت، نیشکر هفت تپه و … در اعتصاب به سر می‌برند و هیچ‌کس پاسخ‌گوی مطالبات برحق آن‌ها نیست. چندین روز است که مردم خوزستان، که از بی‌آبی جان به لب‌شان رسیده، برای تأمین ضروری‌ترین نیاز زندگی خود، آب، به تظاهرات خیابانی روی آورده‌اند و به جای آب، گلوله و گاز اشک آور می‌گیرند. ماه‌هاست مردمی که سایه‌ی شوم بیماری و مرگ ناشی از همه‌گیری کرونا را بالای سر خود می‌بینند، در انتظار دریافت واکسن هستند و این روزها صف‌های طولانی را برای دریافت چیزی که ماه‌ها پیش باید دریافت می‌کردند، تاب می‌آورند. سال‌هاست که گروه بی‌شماری از مردم هر روز که از خواب برمی‌خیزند می‌بینند براثر رشد سرسام‌آور قیمت‌ها فقیرتر از دیروز شده‌اند و مجبورند گوشت، مرغ‌، میوه و لبنیات را به تدریج از سفره‌های خود حذف کنند.

با این همه، همین مردم اگر رغبت کنند و نگاهی به رسانه‌های رسمی کشور بیندازند خواهند دید که نه تنها از این نابسامانی‌ها و فریادهای اعتراض‌شان در آن‌ها نشانی نیست، بلکه چنین وانمود می‌شود که گویی “در شهر خبری نیست” و همه چیز آرام است! لازم به گفتن نیست که بخشی از روزنامه‌نگارانی که خود از همین مردمند و شریک رنج‌های مردم، شاید به میل خود بر این همه نابسامانی چشم فرو‌نبسته باشند. آن‌ها مجریان سیاست “سانسور”اَند؛ سیاستی که سال‌هاست راه تنفس فرهنگ، دانش، اقتصاد، محیط زیست و در یک کلام راه تنفس زندگی متمدنانه را بسته است؛ سیاستی که با سرپوش گذاشتن بر زشتی و پلیدی، و انکار فساد و رانت‌خواری، و در سایه‌ی استبداد مطلق، به آن‌ها مجال رشد سرطانی می‌دهد؛ سیاستی که واقعیت را سانسور می‌کند، با این گمان باطل که حقیقت هرگز از پرده برون نخواهد افتاد. واکنش‌های صریح و گسترده‌ی مردم در سال‌های اخیر نشان می‌دهد که این “سیاست” از کار افتاده است. مردم خوزستان می‌دانند که خشکسالی و بی‌آبی امروز منطقه‌شان، منطقه‌ای که در سالیانی نه‌چندان دور بخش عمده‌ای از محصولات کشاورزی کشور را تولید و تأمین می‌کرد، پیامد سیاست‌های غارتگرانه و مردم‌ستیزانه‌ای است که در سه چهار دهه‌ی گذشته به اجرا در‌ آمده است. مردمی که در بخشی از سال به علت پدیده‌ی ریزگردها از هوای سالم محرومند، مردمی که گاهی در گرمای پنجاه درجه برق ندارند، مردمی که نخلستان‌ها، کشتزارها و دام‌های‌شان رو به نابودی است، مردمی که اکنون به آب آشامیدنی دسترسی ندارند، حق دارند به خیابان بیایند و اعتراض کنند‌. این مردم از تشکل‌ها، حزب‌ها و رسانه‌ی مستقل برای بیان خواسته‌های خود یکسر محرومند. این مردم، خود رسانه‌ی خویش‌اَند و هیچ‌ کس حق ندارد پاسخ آن‌ها را با گلوله و گاز اشک آور بدهد، یا برای سهولت سرکوب آنان، اعتراض‌های بر‌حق و مسالمت‌آمیزشان را “بازی کردن در زمین دشمن” بنامد.

این وضعیت درباره‌ی کارگران معترض صنعت نفت نیز صادق است‌. آن‌ها قربانیان سیاست ظالمانه‌ای هستند که با جعل کردن قراردادهای پیمانی، افزون بر آن که امنیت شغلی‌شان را به کلی از میان برده، بخشی از مزدشان را نیز به جیب پیمانکاران دزد و عزیزکرده‌های حکومتی سرازیر می‌کند که هیچ نقشی در کار و تولید ندارند. کارگران به‌حق خواستار حذف پیمانکاران و قراردادهای پیمانی‌اَند. آن‌ها به درستی، خود را کارگران صنعت نفت می‌دانند و خواستار مزد برابر با سایر کارکنان این صنعت‌اند. برخورداری از تشکل مستقل و حق اعتصاب، برابر میثاق‌های بین‌‌المللی خواست مشترک همه‌ی آن‌هاست. سیاست سرکوب، و سانسور صدای آن‌ها و توسل به سیاست تفرقه‌افکنی میان کارگران و تراشیدن نماینده‌های جعلی برای آن‌ها با هدف به شکست کشاندن مبارزاتشان، راه به جایی نخواهد برد. باید به خواست برحق این کارگران و کارگران نیشکر هفت‌تپه که با مبارزات پیگیر خود دست یک باند رانت‌خوار را از این صنعت کوتاه کردند و سایر کارگران، معلمان، پرستاران و … گردن نهاده شود.

کانون نویسندگان ایران سرکوب اعتراض‌ها و اعتصاب‌های مردم را محکوم می‌کند و بر اساس منشور خود، از حق آزادی همگان بی هیچ حصر و استثنا، برای بیان مطالباتشان دفاع می‌کند و از همه‌ی اهل قلم، روزنامه‌نگاران مستقل، فعالان اجتماعی و مردم آزادی‌خواه می‌خواهد به سانسور تن ندهند و بیانگر رنج‌های مردم و خواسته‌های برحق آن‌ها باشند‌.

کانون نویسندگان ایران
۳۰ تیر ۱۴۰۰

وقتی که کار تمام شد:حزب توده و سقوط دولت مصدّق،بهمن زبردست

جولای 20th, 2021

بخشی از کتاب در دست‌ انتشار «اسناد محرمانۀ حزب تودۀ ایران»

 

این پرسش که حزب تودۀ ایران در رویارویی با سرنگونی دولت دکتر مصدق چه باید می‌کرد ؟و اینکه حدود امکاناتش برای چنین رویاروییِ‌ تاریخ‌سازی تا کجا بود؟ پرسشی است که با گذشت بیش از هفت دهه از آن تاریخ، هنوز محل بحث و جدل تاریخ‌دانان و علاقمندان به تاریخ معاصر ایران است. به بهانۀ انتشار قطعنامه‌ای که در 23 اسفند 1335 به تصویب کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران رسیده و برای کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی فرستاده شده و حال توسط مرکز ویلسون از  بایگانی دولتی تاریخ معاصر روسیه و بایگانی دولتیِ تاریخ اجتماعی-سیاسی روسیه استخراج و منتشر شده است و در آن همۀ تصمیمات رهبری حزب در ایران برای رویارویی با دولت سپهبد زاهدی اشتباه‌آمیز و حادثه‌جویانه دانسته شده، نگاهی به روایتهای مختلف این موضوع می‌اندازیم.

به روایت سرهنگ علی زیبائی از روز 28 مرداد، “حزب توده در این روز هیچگونه نقشه‌ای برای مقابله با حوادثی که رخ داده بود از پیش نداشت. در تمام روز 28 مرداد از ساعتی که اوضاع دگرگون میشد در تلاش تماس با دکتر مصدق بود و لذا فرصت اتخاذ تصمیم تازه‌ای نداشت. وقتی که کار تمام شد طرفهای عصر خواستند بر اعصاب خود مسلط گردند اما اینکار هم با موانعی روبرو بود. بجای اتخاذ تصمیم بجان یکدیگر افتادند. ]…[ دکتر کیانوری معتقد به اقدام مسلحانه بود و دیگران در حالت بهت و سرگردانی نه میتوانستند پیشنهاد او را رد کنند و نه قبول لذا دستورهای ضدونقیضی از آن کمیته مبهوت و سردرگم صادر میشد. اولین دستوری که بسازمانهای تابعه داده شد آن بود که خود را برای یک دوران تازه مبارزه مخفی و دشوار آماده کنند اسناد را بسوزانند و خفاگاههای مطمئن‌تری دست‌وپا کنند ]…[  هنوز مرکب این دستورات خشک نشده بود که دستور برعکس صادر می‌گردید به این مضمون که: “تمام شبکه‌ها تماس فوق‌العاده دو ساعت بدو ساعت بگذارند تا با تقسیم اسلحه میان آنها در همه جا بمأمورین انتظامی حمله آغاز شود.”  ]…[ دستور اولی بر پایۀ نظر اکثریت هیئت اجرائیه اتخاذ شده بود و دستور دوم براساس تهدیدات دکتر کیانوری که توانسته بود آنان را مرعوب سازد. تمام سلاح حزب توده در آن ایام از چند تفنگ و چند مسلسل دستی و مقداری نارنجک و چند اسلحه کمری تجاوز نمیکرد که در اختیار دکتر کیانوری بود و آنرا به کمیته‌های محلی تهران و کمیته مرکزی سازمان جوانان تقسیم کرد. بهر کمیته‌ای درحدود یک یا دو تفنگ یک یا دو اسلحه کمری پنج تا شش نارنجک میرسید که تمام اعضاء کمیته یعنی مسئولین را هم مسلح نمیکرد چه رسد که پانزده هزار عضو ]حزب[ و سازمان جوانان در تهران و چندین هزار عضو شورا]ی متحدۀ مرکزی[ و دهقانان. تمام روز 29 مرداد شبکه‌های حزبی و سازمانی بتماس فوق‌العاده خسته‌کنندۀ خود ادامه دادند. شب این روز دستور دیگری رسید حاکی از اینکه چون سلاح به‌اندازه کافی نیست از هر کمیته چند دسته ضربتی تشکیل شود هر دسته مرکب از 20 نفر و آدرس و علامت تماس و ارتباط مسئولین هر دسته برای کمیته مرکزی ارسال گردد.

 

“روزهای بعد هم به تشکیل این دسته‌ها گذشت. کمیته مرکزی اقدام دیگری هم بعمل می‌آورد که عبارت ]است[ از برقراری تماس با مصدقی ها “نهضت مقاوت ملی“ و قشقائیها که مدعی حمایت از دکتر مصدق بودند. بموازات این اقدامات ستاد جنگی حزب توده نیز مرکب از: دکتر نورالدین کیانوری، دکتر حسین جودت، مهندس علی علوی “از کمیته مرکزی“ و خسرو روزبه، سرهنگ ]محمدعلی[ مبشری و سرگرد جعفر وکیلی از سازمان افسران و امان‌اله قریشی و گالوست زاخاریان از تشکیلات تهران تشکیل شد. تعلیمات این ستاد لازم‌الاجرا بود.”[1] از میان این نامها، مبشری در بازجویی از قریشی و زاخاریان ذکری نمی‌کند و تنها به شخصی به نام وارسته اشاره می‌کند که شناخته نشده است و شاید نام مستعار جودت باشد، گرچه نام مستعار او آذر بوده. به روایت مبشری، “وکیلی هم در جلسات اولیه شرکت نداشت ولی بعداً به عنوان عضو مشاور شرکت می‌کرد.” [2]

بنا به مطلبی که زیبائی از صفحۀ 80 برگه‌های بازجویی روزبه نقل کرده، “این ستاد هفته‌ای دو یا سه بار تشکیل جلسه میداد و عمرش نیز خیلی کوتاه بود.”[3] و باز به نقل‌قول او از صفحۀ 93 این برگه‌های بازجویی، در پی آنکه تظاهرات موضعی اعضای حزب که به دستور همین ستاد “در همان روزهای 29-30 و شاید یک هفته پس از آن صورت میگرفت جز دادن تلفات و خسته کردن نفرات نتیجه‌ای نداشت لذا ستاد تصمیماتی درباره خلع سلاح گردان مأمور کرمانشاه و ارتباط با قشقائیها و ایجاد مناطق پارتیزانی گرفت.”[4]

چنانکه زیبائی می‌گوید، “دکتر کیانوری رابط تهران و دکتر جودت رابط سازمان جوانان و شورا و مهندس علوی رابط شهرستانها بودند. تصمیمات توسط سه نفر فوق بسازمانهای تابعه ابلاغ میشد و ایده‌های جنگی را سه نفر نظامی میدادند. اما دکتر ]مرتضی[ یزدی و دکتر ]محمد[ بهرامی که کنار گذاشته شده بودند از خود سلب مسئولیت میکردند و در ستاد حزب هم اختلاف کم نبود. دکتر کیانوری و سه نفر نظامی تندتر فکر میکردند و طرفدار طرحهای ماجراجویانه‌ای بودند اما دکتر جودت و مهندس علوی در حال بهت و ترس بسر میبردند و نمی‌دانستند چه بکنند. دکتر کیانوری موفق شده بود اکثریت را بدست آورد. دکتر جودت و مهندس علوی از وضع ستاد راضی نبودند زیرا از حال اکثریت بوضع اقلیت افتاده بودند. ]…[ از دستورات ستاد نامبرده این بود که کمیته‌های محلی سازمان جوانان رهبری نظامی کمیته محلی حزبی را بپذیرند و در جوار هر کمیته محلی حزبی یکی از افسران سازمان نظامی توده با لباس شخصی در حکم مشاور نظامی قرار بگیرد. بافراد کمیته‌ها و گروه‌های ضربتی گفته شود که اینها سمپاتیزانهای نظام وظیفه دیده هستند و از اینکه افسرند سخنی بمیان نیاید. گروههای ضربتی در خارج از شهر به تمرین نظامی بپردازند و سازمان نارنجک‌سازی حزب توده باقدامات خود سرعت بیشتری بدهد. این اقدامات که با آتش‌سوزی قلعه‌مرغی و ناو ببر و غیره توأم بود اقدامات مذبوحانه‌ای بود که نمیتوانست به پیروزی کامل منجر شود. “[5]

در سندی که خواهیم دید، ازجملۀ این اقدامات به “اجراء دستبردهای پارتیزانی در شرایطی که برای آن زمینۀ لازم موجود نبود، اعمال ضربت در 30 مرداد، خرابکاری در قلعه‌مرغی، تراکت باصطلاح نارودنیکی “اعلام خطر” و غیره” اشاره شده است.

” دستبردهای پارتیزانی” اشاره به تدارک شروع جنگ پارتیزانی “در جنگل‌های شمال – کوه‌های حد فاصل گیلان و مازندران – ” است که کیانوری شرح کامل آن را در خاطراتش داده است و به روایت او چند روز پیش از آغاز عملیات درحالی‌که اعضای ستاد جزییات عملیات را بررسی می‌کنند، دکتر مرتضی یزدی عضو هیئت اجراییه که بعد از جلسۀ هیئت اجراییه، تصادفاً آنجا مانده، در بحث شرکت و به‌شدت با این کار مخالفت می‌کند و می‌گوید، “حزب تاکنون اقدام مسلحانه نکرده است، ولی با این کار اگر دستگیر شویم به جرم قیام مسلحانه اعدام خواهیم شد!” و چند روز پس از این جلسه و یک یا دو روز پیش از تاریخ عملیات هم سه افسر توده‌‌ای، که او تنها نام یکی‌شان یعنی سرگرد حسین رزمی را به یاد داشت، و قرار بود واحدهای نظامی تحت امرشان را خلع سلاح کنند و سلاحها را در اختیار حزب قرار دهند، به‌طور هم‌زمان در سه نقطۀ مختلف  دستگیر می‌شوند و به‌این ترتیب با دستگیری این سه افسر، که کیانوری دکتر یزدی را عامل ‌آن می‌داند کل عملیات منتفی می‌شود.[6]

روایت دوم، روایت مبشری در صفحۀ 71 بازجویی‌اش مندرج در کتاب سیاه[7] و نیز نقل شده از پروندۀ او در جای دیگری[8] است که می‌گوید، پس از مطالعه این جنگ پارتیزانی ناصحیح و غیرعملی تشخیص داده شد. روایت سوم هم روایت قطعنامۀ پیش‌گفته که بر اساس آن “در اثر مشورت رفقای هیئت اجرائیه تهران با رفقای کمیتۀ مرکزی در خارج و توصیه‌های رفقای اخیر نقشۀ اجراء دستبردهای پارتیزانی انجام نگرفت.”

گرچه نمی‌توان نظر قطعی داد، اما از این سه روایت، اینکه در چنین موردی که به گفتۀ کیانوری، حتی یزدی که عضو هیئت اجراییه بود هم تصادفاً و چند روز مانده به انجام عملیات از آن باخبر شد، هیئت اجرائیه با بقیۀ کمیتۀ مرکزی در شوروی سابق مشورت نموده و با مشورت آنها موضوع منتفی شده باشد بعید و حذف این مورد در قطعنامۀ پلنوم چهارم هم که به آن اشاره خواهد شد، قرینه‌ای بر نادرستی آن است. روایت نخست هم که طبق آن سه افسر توده‌ای به‌خاطر خبری که یزدی داده هم‌زمان دستگیر شدند، ولی “آنها را پس از مدتی، ظاهراً به این دلیل که مدرکی علیه‌شان نبود آزاد کردند” هم چندان منطقی به‌نظر نمی‌رسد. امیرخسروی نیز که تنها از بازداشت یک، و نه سه افسر، که آن هم رزمی هم نیست و رستمی گوران است نام می‌برد، معتقد است احتمالاً بازداشت رستمی گوران بر اساس شک و گمان نسبت به توده‌ای بودنش و نه اطلاع دقیق از شرکتش در چنین برنامه‌ای بوده.[9] دراین‌میان روایت مبشری از بقیه منطقی‌تر می‌نماید.

مورد دوم، یعنی “اعمال ضربت در 30 مرداد” همان است که در روایت زیبائی هم آمد و بنا به بازجویی‌های سروان نظام‌الیدن مدنی و سرگرد جعفر وکیلی، از افسران تیرباران‌شدۀ سازمان افسران، قرار بوده که آن روز تظاهرات بزرگی مانند سی تیر 1331 با شرکت افسران توده‌ای برپا و دولت سرنگون شود.[10] چنانکه بابک امیرخسروی از یکی از اعضای کمیتۀ ایالتی تهران در آن زمان نقل می‌کند، “کیانوری به جلسۀ کمیته ایالتی تهران آمد و گفت که افراد شبکه را در چهارراه‌ها و خیابان‌ها سازمان بدهید که دست به تظاهرات بزنند. او گفت نارنجک‌هایی را که در اختیارتان می‌گذاریم، به سوی مأمورین انتظامی پرتاب کنند و شعار بدهند. به‌‎‌این‌ترتیب مردم و بازاری‌ها نیز به جنبش کشیده می‌شوند و تظاهراتی نظیر سی تیر علیه کودتا به وجود می‌آید و رژیم سرنگون می‌شود.”[11]

به روایت بیژن جزنی که در آن زمان شانزده ساله و از کم‌سن‌ترین اعضای سازمان جوانان بود، “روز 29 ]مرداد[ تماس‌های حزبی و سازمانی بهتر شده بود. حداقل 50% کادرها در سر قرار حاضر بودند. حزب تصمیم گرفت کادرهای ضربتی تشکیل دهد. افراد واجد شرایط؛ یعنی آن‌هائی که خدمت سربازی انجام داده بودند، و قدرت بدنی خوبی داشتند، و از واحدها جدا بودند. و هر بیست نفر در یک خانه دور از چشم پلیس برای ضربه زدن به دشمن آماده شدند. افسران سازمان نظامی با شتاب به این خانه‌ها اعزام شدند، تا تعلیمات لازم را به افراد بدهند. برای هر بیست نفر دو اسلحه کمری و دو نارنجک وجود داشت. این گروه‌ها 48 ساعت در خانه‌ها بسر بردند. عده‌ی قابل‌توجهی از افسران یکدیگر را شناختند و عده‌ای از آن‌ها توسط افراد غیرنظامی شناخته شدند. با همه‌ی اینها پس از 48 ساعت، این گروه‌ها مرخص شدند و افراد که انتظار عکس‌العمل حزب را می‌کشیدند، با بازگشت رفقایشان نومید شدند.”[12]

البته آموزش نظامی توسط بیست و چند نفر از افسران ارشد عضو سازمان نظامی[13] که گاه آن را هم در خانه‌های خودشان انجام می‌دادند، علیرغم آنکه بی‌احتیاطی بزرگی بود و به‌سادگی می‌توانست به لو رفتن کل سازمان افسران منجر شود، چنان‌که  در 28 شهریور منجر به بازداشت اتفاقی روزبه در حین آموزش نظامی به افراد کمیته 6 شهرری شد،[14]  همچنان ادامه یافت و احتمالاً یکی از دلایل آن هم پاسخ به اعتراض اعضای حزب به بی‌عملی رهبری بود. یوسف قریب از کادرهای حزب توده در آن زمان، در خاطراتش روایت جالبی از این اعتراضها و نیز آموزش نظامی دارد.[15]

مورد سوم یعنی خرابکاری در قلعه‌مرغی از این قرار است که به روایت زیبائی، محمد ناصر، محمدحسین و خسرو قشقایی که می‌خواستند بدانند نقشۀ حزب برای ساقط کردن دولت چیست و اینکه آیا حزب می‌تواند با رساندن فشنگ و مهمات به آنها کمک کند، از طریق سازمان حزب در شیراز ابراز تمایل می‌کنند که با نمایندۀ کمیتۀ مرکزی حزب تماس بگیرند و بعد که علی متقی به محل ایل می‌رود از او درخواست صد تا دویست هزار فشنگ و چند دستگاه بیسیم می‌کنند و سرانجام زمانی که هم آنها و هم حزب متوجه می‌شوند کاری از پیش نمی‌رود موضوع کاملاً منتفی می‌شود.[16]

به روایت کیانوری که ابتکار عمل در برقراری تماس را از جانب حزب می‌داند و ذکری هم از درخواست فشنگ و مهمات از سوی قشقایی‌ها نمی‌کند، “ما با آنها تماس گرفتیم و با آنها درخصوص مبارزه مسلحانه با رژیم کودتا مشورت کردیم. آنها موافقت کردند و گفتند که این کار با نظر جبهه ملی صورت بگیرد. و ضمناً گفتند که چون ما ایلی هستیم و فرمانده نظامی نداریم خوب است که شما چند نفر افسر آشنا به مسائل نظامی و یکی دو نفر آشنا با مسائل سیاسی نزد ما بفرستید. ما سه نفر را برای رفتن نزد قشقایی‌ها مأمور کردیم. این سه نفر عبارت بودند از: خسرو روزبه، سرهنگ علی اکبر چلیپا و علی متقی (عضو مشاور کمیته مرکزی). این سه نفر چند ماه نزد قشقاییها بودند. در همین زمان ما مطلع شدیم که گویا قرار است چند هواپیما از قلعه‌مرغی برای بمباران قشقاییها عازم شوند. دوستان ما که در نیروی هوایی بودند – در نیروی هوایی پنج افسر داشتیم – گفتند که می‌توانند این هواپیماها را از کار بیندازند. یکی از این افسران سرگرد پرویز اکتشافی بود ]…[ ما با این کار موافقت کردیم و آنها سیم‌های ارتباطات هواپیماها را کنده و مخلوط کرده بودند. تصور دوستان ما این بود که تعمیر این هواپیماها حداقل یک ماه به طول می‌کشد، ولی این کار آنقدر ناشیانه و با عجله بود که هواپیماها بیست و چهار ساعته آماده پرواز شدند. پس از مدتی قشقاییها به ما گفتند که دکتر معظمی – که رهبری جبهۀ ملی را در آن زمان داشت- با هرگونه عملیات نظامی علیه رژیم کودتا مخالفت کرده است (البته این مخالفت فردی او نبود. بقایای جبهه ملی، همه، با هرگونه مقاومت مخالف بودند). به این ترتیب افراد ما به تهران بازگشتند.”[17]

کیانوری و دیگر رهبران حزب به‌خوبی می‌دانستند که سران ایل قشقایی همانهایی هستند که هفت سال پیش دست به شورش زده بودند و “حزب توده و فرقۀ دمکرات آذربایجان پیشنهاد کردند که برای “دفع غائله” جنوب مبارزان خود را مسلح کرده به‌صورت منظم به جنوب اعزام کنند.”[18] اختلاف میان حزب و قشقایی‌ها را از آنجا می‌توان دریافت که محمد ناصر قشقایی سالها بعد در مصاحبه با حبیب لاجوردی گفت، “حزب توده یعنی نوکر روس. هرچه روسها می‌گفتند کردند.” و در پاسخ لاجوردی که گفت، حزب توده می‌گوید وقتی مصدق بی‌طرفی‌اش را ثابت کرد به او کمک کردیم، می‌افزاید، “دیگر چه کمک کردند؟ در حبس کمکش کردند؟”[19] درواقع این اختلاف، تنها سیاسی نبود و جنبۀ مذهبی هم داشت و به روایت قشقایی زمانی پس از دیدارش با یکی از اعضای ایل که گویا کمونیست بوده، نزدیکانش فنجان او را آب می‌کشند.[20]

جز این، روایت کیانوری با روایت روزبه که تنها از رفتن متقی به نزد قشقایی‌ها می‌گوید و حرفی از رفتن خودش نمی‌زند[21] هم مغایر و بعید است روزبه در آن شرایط چند ماه در میان قشقایی‌ها مانده باشد. همچنین این گفتۀ کیانوری که “در نیروی هوایی پنج افسر داشتیم” نیز درست نیست. شمار افسران شاخۀ هوایی سازمان افسران بسیار بیش از اینها بود و تنها در روز خرابکاری چهار افسر، شامل افسر سرنگهبان، افسر نگهبان، افسر آماده و افسر فنّی همگی توده‌ای و نیز استوار بی‌سیمچی پادگان هوادار حزب بودند. درخصوص علت موفق نشدن عملیات نیز روایت کیانوری درست نیست و به روایت پرویز اکتشافی، سرگرد سابق هوایی و افسر سرنگهبان در زمان حادثه که در خرابکاری شرکت داشت و بعد دید این کار در عمل موجب تبلیغ زیادی به نفع دولت زاهدی شده، علت عدم خرابکاری گسترده، امید افسران توده‌ای به سرنگونی دولت زاهدی تا چند هفته بعد بود و چنان‌که اومی‌گوید، خرابکاری شامل قطع سیمها و آتش‌سوزی با هم بوده که بخش دوم کار به درستی انجام نشده است .[22] روزبه هم در بازجویی‌هایش ضمن اینکه می‌گوید بعدتر معلوم شد اصولاً قصدی برای فرستادن هواپیما و بمباران ایل قشقایی نبوده، ناکام ماندن ایجاد آتش را مطابق با روایت اکتشافی بیان می‌کند.[23]

مورد چهارم یعنی تراکت “اعلام خطر” دقیقاً مشخص نیست. در نامۀ مشترک بهرامی، یزدی و جودت به رهبری مقیم مسکو از “اعلامیۀ اول پس از 28 مرداد نمونۀ دیگری از تظاهر روحیه بلانکیستی ]…[ و تز غافلگیری (به معنای جلوگیری کامل از پیروزی کودتا)” نام برده شده[24] ، اما به نظر می‌رسد اعلامیۀ دیگری که جزنی از آن به این شکل یاد کرده که، “در آبان 32، اعلامیه‌ای به امضای کمیته ایالتی تهران منتشر شد که طی آن کودتاچیان و همکاران آن بسختی تهدید شده بودند. اعلامیه تمام کسانی را که برضد افراد سازمان‌های حزب قدمی بردارند، تهدید به مجازات می‌کرد. افسران، فرمانداران نظامی، اعضای دادگاه‌های نظامی، روزنامه‌نگاران و بسیاری دیگر از عوامل رژیم مشمول این اعلام خطر می‌شدند.”[25] و امیرخسروی هم بدون ذکر تاریخ اعلامیه احتمالاً از همان به‌عنوان نمونه‌ای از “روحیه نارودنیکی” یاد کرده،[26]  بیشتر با این مورد مطابقت داشته باشد.

قطعنامه‌ای که متن آن در پی خواهد آمد، چهار ماه بعد از صدور، در پلنوم چهارم (وسیع) که با شرکت کمیتۀ مرکزی و شماری از کادرها، از 5 تا 26 تیر 1336[27]  “در حومه مسکو در یک ساناتوریم”[28] تشکیل شد، با حذف و اضافه‌هایی به تصویب پلنوم هم رسید و گرچه در کتاب اسناد و دیدگاهها ذکری از آن نشده،[29]  امّا در جلد یک کتاب اسناد تاریخی متن آن منتشر شده است.[30] اینکه متن قطعنامه به خط چه کسی است را نمی‌توان قطعاً دانست، امّا بنا به شواهدی گمان می‌کنم خطّ دکتر کیانوری باشد.

از آنجا که با روش تهیه‌کنندگان کتاب اسناد و دیدگاهها در حذف جاهایی که با سیاست روز حزب مطابقت نداشت و به‌صلاح نبود، آشناییم[31] و امیرخسروی هم در گفتگو با اسکندری متن منتشره توسط شاکری را تایید می‌کند،[32] می‌توانیم به این متن اتکا کنیم و با مقایسۀ آن با قطعنامۀ قبلی منتشر شده در چهار ماه پیش، نکات جالبی مانند حذف کامل عبارتهایی را که کمیتۀ مرکزی، در تاکید بر نقش خود در راهنماییِ هیئت اجراییه برای پرهیز از اقدامات ماجراجویانه آورده بود بیابیم. گرچه تفاوت این دو متن متحصر به موارد حذف‌شده نیست و گاه واژه‌هایی عوض شده یا عبارتهایی نیز افزوده شده است، اما برای حفظ سندیت متن، تنها موارد حذف شده با حروف برجسته مشخص شده.

برای خوانندگان ناآشنا با واژگان مرسوم حزب تودۀ ایران، معنای واژه کلیدیِ قطعنامه، یعنی بلانکیسم را از واژه‌نامۀ سیاسی اجتماعی این حزب نقل می‌کنم که طبق آن: “مفهوم عمومی عبارت است از تاکتیک توطئه‌گری و اقدام دسته‌ای کوچک با افکار افراطی و نحوۀ عمل و تئوری مربوطه، عدم اعتماد به توده‌ها و به لزوم مبارزۀ متشکل و اصولی آن‌ها.”[33]

برای درک دقیق‌تر موضوع، دانستن نام افراد موثر در آن، مفید است. به نوشتۀ ایرج اسکندری که در اواخر سال 1955 از وین به مسکو رفته بود، “اعضای کمیته مرکزی که در آنجا بودند و مرتب جلسه داشتند عبارت بودند از ]رضا[ رادمنش، ]احسان[ طبری، ]محمود[ بقراطی، ]احمد[ قاسمی، ]غلامحسین[ فروتن، ]عبدالحسین[ نوشین و ]علی[ امیرخیزی و بعد من هم به آنها ملحق شدم. دکتر ]فریدون[ کشاورز هم بود. بعدها جودت و کیانوری هم که قبل از پلنوم چهارم آمدند به ما اضافه شدند. ]عبدالصمد[ کامبخش بود ]…[ ]صمد[ حکیمی هم بود، ولی او بعد آمد.”[34]  اعضا به روایت کیانوری نیز با اندک تفاوتی همین‌ها هستند.[35]

اعضای هیئت اجرائیه در سال 1332 بر اساس طرح تشکیلاتی که در کتاب سیر کمونیزم در ایران آمده، عبارت بودند از محمد بهرامی، نورالدین کیانوری، حسین جودت، مرتضی یزدی و علی علوّی.[36]

نکته‌ای که در پایان ذکر آن لازم است این است که، گرچه در قطعنامه از مسئولیت جمعی هیئت اجرائیه یاد شده، اما از پنج عضو این هیئت، یزدی و بهرامی اصولاً در تصمیمهای محکوم‌شده نقشی نداشتند و عضو سوم یعنی جودت نیز با این تصمیمها مخالف بود و هر سه در نامۀ مشترکشان به رهبری حزب در مسکو هم صراحتاً این مخالفت را ذکر کرده و مسئولیت آن را مشخصاً متوجه کیانوری کرده بودند.[37] یزدی چه درهنگام بازپرسی[38] و چه در نامه‌ای که از زندان به رهبری حزب نوشت هم، بر مخالفت خود با این اقدامها تاکید می‌کرد.[39]

در مقابل، کیانوری که با پشتیبانی افسران عضو ستاد مقابله با کودتا و نیز فشار تودۀ حزبی، عامل موثر این تصمیم‌گیری‌ها بود، حتی اگر به کتاب خاطراتش هم استناد نکنیم، در روایتی از آن روزها که در زمان آزادی بازگو می‌کند هم، مطلقاً اشاره‌ای به محکوم شدن این تصمیمها توسط کمیتۀ مرکزی و پلنوم چهارم نمی‌کند.[40] البتّه در این قطعنامه به نقش او کمترین اشاره‌ای نشده، اما در قطعنامۀ مهمّ دیگری که در دهم اسفند 1335 دربارۀ نقش او در ترور شاه که منجر به غیرقانونی اعلام شدن حزب شد، به تصویب رسید، به دلیل تک‌روی و گرایش به حادثه‌جویی، ضمن توبیخ از مشاغل تشکیلاتی در هیئت‌اجرائیه برکنار شد، هرچند در رهبری حزب ماند تا در دومین دوران فعالیت علنی حزب در ایران نیز، باز با تصمیم‌های فردی و  حادثه‌جویانه، امکان غیرقانونی اعلام شدن حزب را فراهم کند.

 

قطعنامۀ کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران

دربارۀ برخی تصمیمات اشتباه‌آمیز و حادثه‌جویانۀ رهبری حزب در دوران

پس از کودتای 28 مرداد 1332 مصوب 14 مارس 1957

  1. پس از ناکامی جنبش رهائی‌بخش ملّی درقبال کودتای منارکو-فاشیستی شاه-زاهدی، رهبری حزب در ایران یکرشته نظریات و تصمیماتی اتخاذ نمود که هدف آن جبران این ناکامی و سرنگون ساختن رژیم کودتا بود. این نظریات و تصمیمات که بر اساس تبعیّت از تمایلات خودبخودی تودۀ حزبی، پر بها دادن به قدرت خود و پیروی از اندیشۀ جبران شکست اتخاذ شد دارای جنبۀ بلانکیستی و نارودنیکی است. ازانجمله است نقشۀ اجراء دستبردهای پارتیزانی در شرایطی که برای آن زمینۀ لازم موجود نبود، اعمال ضربت در 30 مرداد، خرابکاری در قلعه‌مرغی، تراکت باصطلاح نارودنیکی “اعلام خطر” و غیره. تصمیم به ایراد ضربت در 30 مرداد عملی نشد. در اثر مشورت رفقای هیئت اجرائیه تهران با رفقای کمیتۀ مرکزی در خارج و توصیه‌های رفقای اخیر نقشۀ اجراء دستبردهای پارتیزانی انجام نگرفت. لذا قسمتی از این تصمیمات جامۀ عمل نپوشید، ولی برخی از این تصمیمات مانند خرابکاری در قلعه‌مرغی انجام گرفت و تراکتهای اعلام خطر انتشار یافت. کمیتۀ مرکزی تصریح خود را دربارۀ این مسائل ضروری میشمرد.
  2. حزب تودۀ ایران یک حزب انقلابی است و بر آنست که اعمال قهر (از قیام و جنگ‌های انقلابی و عملیّات پارتیزانی گرفته تا انواع اقدامات دیگر از قبیل ایراد ضربت و غیره) درصورت تدارک دقیق آن در لحظات معیّنی از نبرد طبقاتی و جنبش رهائی‌بخش ملّی میتواند بضرورت مبرم بدل شود و حزب انقلابی نه‌تنها از اجراء این وظایف مبرم روی برنمی‌تابد بلکه جسورانه و پس از سنجش کامل با آن روبرو میشود. لذا انتقاد حزب از برخی تصمیمات شتابزدۀ هیئت اجرائیه حزب در ایران ناشی از انکار ضرورت اعمال قهر در مواردی که این اعمال قهر بوظیفۀ مبرم بدل شود نیست زیرا چنین انکاری در حکم درغلطیدن در رفورمیسم است.

حزب تودۀ ایران بر آن است که وظیفۀ اساسی حزب پرولتاریا متشکل کردن وسیع‌ترین توده‌ها بر ضد امپریالیزم و ارتجاع است و اعمال قهر در مسیر اجراء این وظیفۀ اساسی میتواند بمثابۀ لحظه‌ای ضروری شود.

اعمال قهر تنها باتکاء به تودۀ وسیعی که از آن پشتیبانی کنند و درصورت وجود شرایط ضروری مساعد اجتماعی معقول است و امکان پیروزی را با خود دارد. اعمال قهری که از پشتیبانی تودۀ وسیع برخوردار نباشد و تنها باتکاء طلایۀ طبقۀ کارگر یعنی حزب پرولتاریا انجام گیرد در حکم بلانکیزم و ماجراجوئی است. انتقاد حزب ببرخی از تصمیمات هیئت اجرائیه پس از کودتای 28 مرداد همانا ناشی از ان است که درواقع این تصمیمات بدون توجّه کافی به تأمین پایه توده‌ای وسیع و باتکاء حزب طبقۀ کارگر اتخاذ میشد و متضمن عامل پر بها دادن به نیروی خود بود. این تصمیمات و بویژه ان قسمتی از تصمیمات که جنبۀ عملی بخود گرفت مانند خرابکاری در قلعه‌مرغی و تراکت اعلام خطر تأثیرات منفی در افکار عمومی داشت و زیانهائی بحزب وارد آورد.

  1. بطور کلّی نمیتوان استفاده از نیروهای مختلف اجتماعی و تماس با آنها، منجمله با عشایر قشقائی را که بدلائل و شرایط خاصّی و در موقعی از زمان ممکن است درجهت نهضت نجات‌بخش ملّی عمل کنند مردود دانست و در عداد عملیّات بلانکیستی تلقی نمود. ولی مذاکرات بعد از 28 مرداد با سران ایل قشقائی در کادر تصمیمات هیئت اجرائیه مبنی بر قیام نابهنگام بوده که کمیتۀ مرکزی تصمیمات مذکور را تصمیمات بلانکیستی تشخیص میدهد.
  2. مسئولیت هیئت اجرائیه حزب در تهران درمورد تصمیمات و اقدامات حادثه‌جویانۀ موردبحث صرفنظر از پیشنهاد این یا آن عضو رهبری حزب مسئولیتی است جمعی زیرا اسناد و مدارک موجود روشن میکند که در اینجا عملی انفرادی و بدون اطّلاع مقامات صالح حزبی انجام نگرفته و پیشنهاد و ابتکارهای مورد بحث در جلسات صالحۀ حزبی مطرح و دربارۀ آن توافق شده است. ارائۀ پیشنهاد و طرح هرگونه ابتکاری ولو نادرست در مراجع صالحۀ حزبی خلاف تشکیلاتی نیست.
  3. روش جلسۀ مشورتی رفقای کمیتۀ مرکزی در خارج که در موقع خود سندی تحت عنوان دربارۀ  خط‌مشی استراتژیک و تاکتیکی حزب در پاسخ رفقای تهران ارسال داشتند و مانع اجراء برخی تصمیمات نادرست شدند در این زمینه درست بوده است. البته باید این عامل را بسود رفقای هیئت اجرائیه در تهران تصریح کرد که فشار تودۀ حزبی و محیط خاص پس از شکست مانع ان تفکّر خونسردانه‌ای میشد که رفقای خارج بعلّت شرایط خود بدان دست داشتند.

                                                                کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران

14 مارس 1957

پی‌نوشت‌ها

[1]. علی زیبائی، کمونیزم در ایران، بی‌جا، بی‌نا، 1343، صص 597-595.

[2]. خسرو معتضد، شبکۀ سازمان نظامی افسران حزب تودۀ ایران، تهران، انتشارات علمی، 1379، صص 373-370.

.[3] زیبائی، پیشین، ص 597.

[4]. همان، ص 599.

[5]. همان، صص 600-599.

[6]. نورالدین کیانوری، خاطرات نورالدین کیانوری، تهران، انتشارات اطلاعات، 1371، صص 300-298.

[7]. کتاب سیاه دربارۀ سازمان افسران توده، بی‌جا، چاپ مطبوعات، 1334، ص 263.

[8]. معتضد، پیشین، ص 371.  

[9]. بابک امیرخسروی، نظر از درون به نقش حزب توده ایران (نقدی بر خاطرات نورالدین کیانوری)،  تهران، موسسۀ تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه، 1375، ص 769.

[10]. کتاب سیاه دربارۀ سازمان افسران توده، پیشین، ص 289.

[11]. امیرخسروی، پیشین، ص 754.

[12]. بیژن جزنی، طرح جامعه‌شناسی و مبانی استراتژی جنبش انقلابی خلق ایران، تهران، انتشارات مازیار، 1357، ص 44.

[13]. کتاب سیاه دربارۀ سازمان افسران توده، پیشین، ص 238.

[14]. زیبائی، پیشین، ص  608.

[15]. یوسف قریب و بهمن زبردست، به دنبال سراب، تهران، شركت سهامي انتشار، 1396، صص 149-147.

[16]. زیبائی، پیشین، صص 603-601.

[17]. کیانوری، پیشین، ص 301-300.

[18]. منصور نصیری طیبی، نهضت جنوب: فارس، قشقایی و غائله آذربایجان، تهران، نشر و پژوهش شیرازه، 1381، ص  69.

[19]. محمد ناصر قشقایی و حبیب لاجوردی: خاطرات محمد ناصر قشقایی، طرح تاریخ شفاهی ایران مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد، تاریخ مصاحبه 1983، نوار 6، ص1.

[20]. همان،  نوار 5، ص6.

[21]. زیبائی، پیشین، صص 603-601.

[22]. پرویز اکتشافی و حمید احمدی: خاطرات سرگرد هوایی پرویز اکتشافی، تهران، نشر ثالث، 1381، صص 89-79.

[23]. زیبائی، پیشین، ص 604.

[24]. کیانوری، پیشین، ص 316.

[25]. جزنی، پیشین، ص 67.

[26]. امیرخسروی، پیشین، ص 802.

[27]. خسرو شاکری (بزرگ – د): اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال-دموکراسی و کمونیستی ایران، جلد 1، تهران، انتشارات علم، بی‌تا، ص 361.

[28]. اکتشافی، پیشین، 164.

[29]. اسناد و دیدگاهها، تهران، انتشارات حزب تودۀ ایران، 1360، صص 382-375.

[30]. شاکری، پیشین، 370.

[31]. شیوا فرهمند راد (ف. شیوا)، با گام های فاجعه، بی جا، انتشارات حزب دمکراتیک مردم ایران، 1368، ص 27.

[32]. ایرج اسکندری، خاطرات ایرج اسکندری، تهران، موسسۀ مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1372، ص 283.

[33]. امیرهوشنگ ناظمی زاهدانی (امیر نیک‌آئین)، واژه‌نامۀ سیاسی اجتماعی، تهران، انتشارات حزب تودۀ ایران، 1358، ص 56.

[34]. اسکندری، پیشین، صص 270-269.

[35]. کیانوری، پیشین، ص 303.

[36]. سیر کمونیزم در ایران از شهریور 1320 تا فروردین 1336، بی‌جا، سازمان چاپ و انتشارات کیهان، 1336، مقابل صفحۀ 240.

[37]. کیانوری، پیشین، صص 316-315.

[38]. سیر کمونیزم در ایران …، پیشین، ص 430.

[39]. قاسم نورمحمدی، جاسوسی در حزب: برادران یزدی و حزب توده ایران، تهران، جهان کتاب، 1390، صص259-258.

[40]. نورالدین کیانوری، حزب تودۀ ایران و مسائل میهن انقلابی ما، تهران، انتشارات حزب تودۀ ایران، 1361، ص 584.

به نقل از: فصلنامۀ نگاه نو،شمارۀ 128

خلیل ملکی و تراژدیِ روشنفکران تنها!،علی میرفطروس

جولای 13th, 2021

* خلیل ملکی«روشنفکرِ عصرِ بحران ها» بود.او در چند دورۀ بحرانیِ تاریخ معاصر ایران زیسته بود و در هر دوره کوشید تا برای خروج از بحران ها پاسخی بیابد.

* درحالیکه نویسندگان و روشنفکرانی مانند جلال آل احمد  از شورش 15خرداد آیت الله خمینی حمایت و ستایش می کردند،ملکی آنرا «یک جنبش ارتجاعی» نامیده بود.

* ملکی از «روح توده ای»، از وجود يک «تودۀ بی شکل» نگران بود و آن را زمینه سازِ ظهور فاشیسم  می دانست. انقلاب 57 و حاکمیّتِ«روح خدا»(خمینی) تجلّیِ نظراتِ ملکی بود!

طرح از:کافه لیبرال

اشاره:

   22 تیر ماه سالگرد خاموشیِ خلیل ملکی است.او یکی ازپیشگامان جنبش ملّی شدنِ صنعت نفت بود و مانند برخی دیگر ،فرزند نفرین شدۀ این جنبش به شمار می رود.استقلال رأی، میهن دوستی و خصوصاً مبارزۀ آشتی ناپذیرِ ملکی با حزب توده باعث شد تا او نیز در «حمّام فینِ حزب توده» رگ زده شود آنچنان که عقایدش حدود 70 سال برای جامعۀ سیاسی ایران ناشناخته ماند. تحقیقات اخیر بدون «تفکیکِ تقویمیِ» مقالات ملکی و جدا کردن آنها از مواضع «هیأت اجرائی حزب نیروی سوم»(که مخالفِ ملکی بود)،از مواضع او در روزهای منجر به 28 مرداد غافل اند.

  شکست استالینیسم ، فروپاشیِ دیوارهای ایدئولوژیک و اقبال روز افزون به خلیل ملکی نشانۀ فصل تازه ای از تفکر و ارزیابی در بارۀ این«روشنفکر تنها» است.   

زندگی و سرنوشت سیاسی خلیل ملکی نمونه ای از زندگی و سرنوشت روشنفکران اصیل و شریف در کشورهای «جهان سوم» است؛همانجا که  به قول فرزانه ای:«اگر بخواهید کشورتان را آزاد وُ آباد کنید،خانه تان را خراب می کنند»، و به همین جهت، سرنوشت این روشنفکران به قول فردوسی:«یکی داستان است پُرآب چشم».

 

روشنفکرِ عصرِ بحران ها

ملکی«روشنفکرِ عصرِ بحران ها» بود.او در چند دورۀ بحرانی تاریخ معاصر ایران زیسته بود،ازجمله:

 -جنگ جهانی اوّل و ظهور رضاشاه،

– تشکیل گروه«53 نفر» و پیدایش حزب توده،

-جنگ جهانی دوم و اشغال ایران،

-ظهور فرقۀ دموکرات آذربایجان،

-ملّی شدن صنعت نفت،

-رویداد28 مرداد32،

-اصلاحات ارضی و اجتماعی شاه،

-شورش 15 خرداد42 آیت الله خمینی.

  ملکی به عنوان روشنفکری میهن دوست در هر دوره برای خروج از بحران ها کوشید تا پاسخی بیابد ازجمله:ستایشِ اوّلیه از تجدّدگرائی رضاشاه،پیوستن به گروهِ «53 نفر»،انشعاب از حزب توده،پیوستن به جنبش ملّی شدن صنعت نفت،  انتقاد از برخی سیاست های دکتر مصدّق،موضعِ متفاوتِ ملکی در بارۀ رویداد28 مرداد 32،ملاقات با محمّد رضاشاه و… اینهمه،«حدیث آرزومندی»و نشانۀ وجدان بیدار و جان بی قرار روشنفکری بود که ایران را سربلند وُ آزاد وُ آباد می خواست ولی هیچگاه با قدرت های مستقرِ سیاسی یا حزیی «سازش» نکرد و بهمین جهت، زندگی او -غالباً- در زندان و تبعید و فقر و مرارت گذشت.به قول خودش:

ما نان به نرخ خون جگرخوردیم

زیرا که نرخ روز  ندانستیم                                 

  ملکی را می توان نمونۀ متفکّری دانست که به قول «پوپر»:«هدف اصلی او،نه مالکیّت حقیقت،بلکه جستجوی مستمرِ آن است».با اینهمه،در هندسۀ فکری او،چند ضلعِ پایدار یا «اصول ثابت» وجود دارند از جمله:

1-اعتقاد به تمامیّت ارضی ایران،

2-اعتقاد به زبان فارسی به عنوان  زبان همۀ اقوام ایرانی،

3-اعتقاد به عدالت اجتماعی،

4-اعتقاد به تجدّدگرائی،آزادی های سیاسی، دموکراسی و مشروطۀ پارلمانی.

   در سال 1307 /1928خلیل ملکی به عنوان بورسیۀ دولتی زمان رضاشاه برای تحصیلِ در رشتۀ شیمی به برلین رفت.شهر برلین در آن دوره یکی از مراکز مهم فعالیّتِ روشنفکرانی مانند سیدحسن تقی زاده ، کاظم زاده ایرانشهر  و ابراهیم پورداود و دیگران بود که با انتشار نشریات کاوه ، ایرانشهر، و نامۀ فرنگستان راهی برای عبورِ ایران از منجلاب عقب ماندگی و خرافات جستجو می کردند . مهم ترین دغدغه های فکری این روشنفکران عبارت بودند از: ناسیونالیسم، زبان فارسی به عنوان یک زبان ملّی،ضرورت توسعۀ ملّی و تجدّد،حفظ استقلال و تمامیّتِ ارضی ایران،جدائی دین از سیاست، ضرورت سواد آموزی و پیکار با خرافات.دکتر جمشید بهنام در کتاب ارزشمند«برلنی ها»( اندیشمندان ایرانی در برلین: 1915-1930) این دورۀ مهم را بررسی کرده است.

  یکی از دانشجویان فعّال در برلین  تقی ارانی بود که در سال 1924 مقالاتی با گرایش های تند ناسیونالیسی در بارۀ«زبان فارسی» و «آذربایجان» منتشر کرده بود که عمیقاً متأثر از عقاید ناسیونالیستی نویسندگانِ کاوه و ایرانشهر  بود چندان که می گفت:

-«باید افراد خیر اندیش ایرانی  فداکاری نموده، برای از بین بردن زبان ترکی و رایج کردن زبان فارسی در آذربایجان بکوشند، مخصوصاً وزارت معارف باید عدۀ زیادی معلم فارسی زبان بدان نواحی فرستاده، کتب و رساله ها و روزنامجات مجانی و ارزان در آنجا انتشار دهد و خودِ جوانان آذربایجانی باید جانفشانی کرده متعهد شوند تا می توانند زبان ترکی تکلّم نکرده ،بوسیلۀ تبلیغات عواقبِ وخیم آنرا در مغز هر ایرانی جایگیر کنند.به عقیدۀ من اگر اجباری کردن تحصیلات در سایر نقاط ایران برای وزارت معارف ممکن نباشد،در آذربایجان به هر وسیله ای که باشد باید اجرا شود، زیرا این امر نه فقط برای توسعۀ معارف ایران، بلکه از نقطه نظر سیاسی هم یکی از واجب ترین اقدامات است».

ارانی در «آذربایجان یا یک مسئلۀ حیاتی و مماتیِ ایران» نوشت:

-«آذربایجان چنان‌که از اسمش پیدا و آشکار است مظهرِ آتشِ مقدسی است که روشنایی فکر و حرارتِ روحِ ایرانی را در ادوارِ مختلفه به عالمیان نشان داده…این ناحیه که از ازمنۀ قدیمه مسکنِ اقوامِ آریان‌نژاد و یکی از مهم‌ترین مهدهای تمدنِ ایرانی بوده، آثاری به ظهور رسانده که الحق باید تمامِ آریان های دنیا بدان افتخار کنند.بدبختانه پس از حملۀ وحشیانِ مشرق و تسلطِ قومِ خونخوارِ مغول-که شنایعِ اعمالِ آنها از صفحۀ تاریخ محو نشدنی است-در قسمتِ عمدۀ آذربایجان، اهالی زبانِ خود را فراموش نموده به زبانِ ترکی متکلّم شده‌اند. ترکی‌زبان بودنِ بعضی از قسمتهای ایران باعثِ اشتباهِ برخی مردمانِ بی‌اطلاع شده بدون اینکه این‌ قبیل اشخاص قدری صفحاتِ تاریخ را ورق زده از حقیقت مطلع شوند فوراً ادعا می‌کنند که این قوم ،ترک و هم‌نژاد ما هستند!.اگر چه امروز از آتشکده‌های قدیمِ ایران در آذربایجان و قفقاز جز آثاری بیش باقی نمانده، ولی هنوز قلب هر آذربایجانی در محبّتِ ایران  آتشکدۀ مُشتعل و سوزانی است. گویا نمی‌دانند که یک نفر آذربایجانی ترک‌شدن را برای خود ننگ می‌داند… گویا نمی‌دانند کلمۀ «آذری» که به آذربایجانی ها خطاب می‌کنند به معنیِ آتشی است که نیاکان شان در روحِ آنها به ودیعه گذاشته و آن را برای سوزاندن خرمنِ هوا و هوسِ دشمن ذخیره کرده‌اند. ما در اینجا توجه‌ِ تمامِ ایرانیان را به این نکتۀ مهم جلب می‌نماییم که مسئلۀ آذربایجان یکی از مهم‌ترین قضایای حیاتی و مماتیِ ایران است و بر هر ایرانی واضح است که این ایالت برای ایران  حُکمِ سر را دارد».

  دکتر ارانی-بعدها-به «مارکسیسم مستقل» گرائید و با استالینیسم  و اطاعت کورکورانه از حزب کمونیست شوروی مخالفت کرد.به روایت دکتر انور خامه ای:

-« روزی از دکترتقی ارانی پرسیدم که اگر روزی شوروی ها به خاک ایران حمله کنند وظیفۀ ما چیست؟. دکتر ارانی گفت:

-«دفاع در مقابل شوروی ها و مبارزه با آن در جنگ یعنی دفاع از میهن».

 با تأثیر پذیری از حسِّ ملّیِ دکتر ارانی و با الهام از اندیشه های نویسندگان ایرانشهر و کاوه،خلیل ملکی به«گروه 53 نفرِ»پیوست؛گروهی نوپا که -اساساً-یک محفل  مطالعاتی بود و هیچ تشکیلاتی نداشت و اعضای آن نیز دارای عقاید مُنسجم و مشترکی نبودند!

 ملکی -به عنوانِ یک ضدِ استالینیست سرکش- در سال 1330 برای انتشار کتاب«ظلمت در نیمروز»اثر«آرتور کوستلر» (ترجمۀ علی‌اصغر خبره‌ زاده) کوشید؛این کتاب ادعانامه ای علیه دادگاه های فرمایشی دوران استالین بود و بار دیگر،خشم رهبران حزب توده را برانگیخت.

طرح یک تصویر

  اگر بخواهیم از دو – سه ویژگیِ ممتازِ خلیل ملکی یاد کنیم  باید بگوئیم:

اولاً: ملکی مردِ اخلاق بود،یعنی می گفت که اگر سیاست با اخلاق همراه  نباشد به جهّنم های بی بازگشت  منتهی خواهد شد، نامۀ اندوهبارِ ملکی به عبدالحسین نوشین تأکیدی بر این«رُجحان اخلاق بر سیاست و ایدئولوژی»  است.به عبارت دیگر،نوعی«وظیفه گرائی کانتی»در عمل به اخلاق -بدون توقع یا تأمّل به پیامدهای آن برای نفع شخصی- از مشخّصات خلیل ملکی بود.نکتۀ جالب در این «اخلاق گرائی» تأکید ملکی بر نوعی«مروّت»و «جوانمردی» است که یاد آورِ سُنّتِ عیّاران در فرهنگ باستانیِ ایران است.بنظرِ دکتر کاتوزیان:

     -«خلیل ملکی در تمام زندگی اش  دروغ نگفته بود».

  در پیشانی نشریۀ «علم و زندگی»(نشریۀ تئوریک«نیروی سوم»به سردبیری  خلیل ملکی) نوشته شده بود:

– «مِلاک عمل نویسندگان علم و زندگی حق و حقیقت است، نه فریفتنِ عوام، نه خوشایندِ ایشان یا هراس از اِعراض شان».

در نامۀ اسفندماه1344 نیز ملکی تأکید می کند:

ـ «من برای سیاستمدار، همواره عقل سالم بشری ـ نه راضی كردن همه و نه فریفته بودن نسبت به عوام ـ را ملاك و معیار دانسته‌ام».

 در جامعه ای که سیاست-عموماً- با سیّاسی ،عوامفریبی و کسب«وجاهت ملّی» همراه است،این اعتقاد ملکی نوعی فضیلت بود،فضیلتی که زندگی و سرنوشت ملکی را به نوعی تراژدی  پیوند می داد.

 دوم :خلیل ملکی- اساساً – روشنفکری اصلاح طلب و فرهنگساز بود  نه سیاست باز.اعتقاد ملکی به رژیم پارلمانی مشروطه و اصلاحات و مخالفت وی با اقدامات خشونت بار برای سرنگونی رژیم  از او  متفکری واقع گرا ساخته بود.او معتقد به سوسیالیسمی در انطباق با شرایط اجتماعی ایران بود و کُپی برداری از شرایطِ کشورهای دیگر را نکوهش می کرد.ملکی به 3زبان آلمانی ،انگلیسی و فرانسه تسلط داشت و دارای 14-15ترجمه و تالیف و صاحب صدها مقالۀ تحلیلی بود.

سوم، استقلال فکری و شجاعت اخلاقی خلیل ملکی بود.با این استقلال فکری و شجاعت اخلاقی بود که قبل از 28 مرداد32 و نیز درسال 1339 ملکی دعوت محمّد رضا شاه را برای مذاکره و گفتگو پذیرفته بود.در همین ملاقات،او همانند یك متفكـّر مستقل، كوشید تا نظرات و پیشنهاداتش را به شاه ارائه کند. ملکی در آغاز گفتگو به شاه گفت:

ـ «اگر اعلیحضرت انتظار دارند من هم مانند درباریان هر چه را فرمودید تأیید كنم، مسئلۀ دیگریست، امّا اگر اعلیحضرت مایل هستند از واقعیّات موجود اجتماعی ـ آن طور كه هست نه آن طور كه مورد پسند است ـ اطلاع حاصل كنند، آنچه كه من عرض می‌كنم صحیح است».

ملکی اضافه می کند:

«این را انصاف می‌دهم كه در تمام مواردی كه من مقاومت كردم و توضیح دادم، بالاخره [شاه] قانع شدند!».

  از محتوای بحث های شاه با ملکی  آگاهی دقیقی نداریم ولی بنظر می رسد که نظرات اصلاح طلبانۀ ملکی(خصوصاًدربارۀ ضرورت اصلاحات ارضی و اجتماعی) مورد پسند شاه بود.

   پس از نادرستی ها و ناجوانمردی هائی که ملکی از برخی اعضاء و رهبران کمونیست(خصوصاً عبدالصمدکامبخش) در زندانِ «گروه 53 نفر» دیده بود،او علاقه ای برای پیوستن به حزب توده نداشت،ولی پافشاری دوستان نزدیکش-خصوصاً  عبدالحسین نوشین-باعث شد تا پس از دو سال تردید، سرانجام ، در سال 1323 به حزب توده بپیوندد به این امید که بتواند رهبری حزب را از «اطاعت کورکورانه»از دولت شوروی برهاند.خلیل ملکی که از طرف رهبری حزب برای سامان دادن به سازمان ھای ایالتی حزب توده در آذربایجان به تبریز اعزام شده بود، به محضِ ورود به كمیتۀ شھرستان تبریز دید كه شش عكسِ استالین  را با ھم به دیوار نصب کرده اند.به روایت ملکی:

-« من پنج عكس را با دست خودم كَندم و گفتم: این یكی باشد كافی است، مشروط بر اینكه عكس خیابانی و ارانی و ستارخان و باقرخان و سایر انقلابیون ایرانی را  هم در پھلوی عكس استالین نصب کنید».

   ملکی اضافه می کند:

-«متوجّه شدم كه در كارخانه ھا عكس ھای متعدّدی از افسران و ژنرال ھای شوروی را بر دیوارھا كوبیده اند.دستور دادم این عكس ھا را بکَنند و  عكس ھایی از رھبران انقلاب مشروطه جای آنھا نصب شود».

 ملکی در همین سفر از سخنرانی به زبان ترکی برای اعضای حزب در آذربایجان پرهیز کرد و در بازگشت به تهران  طرحی را برای تثبیت و ترویج زبان فارسی در آذربایجان  به رهبری حزب ارائه داد. در غائلۀ فرقۀ دموکراتِ آذربایجان وقتی دید که رهبری حزب توده از استالین و حزب کمونیستِ شوروی دستور می گیرد از حزب توده انشعاب کرد.به عبارت دیگر،ماجرای آذربایجان آتشی بود که خرمنِ توده ایِ این«آذربایجانیِ  آذر به جان»را سوزاند و باعث بیداری ملّی او گردید.به روایت توده ایِ قدیمی محمّدعلی عموئی:

-«…نمایان شدنِ گرایشات ناسیونالیستیِ ملکی،ادّعای انشعاب کنندگان  مبنی بر «ادامه دهندگان راستین حزب تودۀ ایران» را بیش از پیش  نقش برآب کرد».

   با انشعاب از حزب توده (مهر 1326) نشریات و شبکه های تبلیغاتی این حزب -از جمله رادیو مسکو و رادیو باکو- در کارزاری هولناک،ملکی و یارانش را مورد کثیف ترین و بی شرمانه ترین اتهامات قرار دادند.آن تبلیغات هولناک  ملکی را تا آستانۀ خودکُشی کشاند و باعث شد تا بسیاری از«مُنشعبین»به حزب توده بازگردند.ملکی که با اصرار دوستانی مانند  عبدالحسین نوشین به حزب توده پیوسته بود؛اینک آنان را«مشّاطه گران حزب توده» و «بروتوس»می نامید و در یک ناباوری حیرت انگیز   این شعر عارفِ قزوینی را زمزمه می کرد:

          ز بس که مردمکِ دیده، دیده مردمِ بد

        کنون به مردمکِ دیده، سوء ظن دارم                                          

  جریانی كه به همّت ملكی از حزب توده انشعاب كرده بود، اساساً یك جریان فرهنگی بود.اغراق آمیز نیست اگر بگوئیم كه «حزب نیروی سوم»-به رهبری خلیل ملکی- بزرگترین مجمعِ سیاسیِ روشنفکران،نویسندگان و هنرمندان ایران بود و برخی اعضاء آن بعدها از نام آوران عرصۀ فرهنگ و اندیشه شدند، از جمله، فریدون تولّلی، رسول پرویزی ، جلال آل احمد، محمد علی خُنجی، انور خامه‌ای، ناصر وثوقی، هوشنگ ساعدلو، ابراهیم گلستان، بهمن محصّص، نادر نادرپور ، احمد آرام،داریوش آشوری،هوشنگ وزیری و دیگران.با اینهمه،در سال های خاموشی و فراموشی کمتر کسی از خلیل ملکی سخن گفت و اگر همّت بلندِ دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان و دکتر امیر پیشداد نمی بود،چه بسا که اکنون نیز شخصیّت، آثار و اندیشه های ملکی در غبارِ کینه ها و کدورت های سیاسی  مفقود و مغفول می ماند.

  به قول دکترکاتوزیان:«ملکی در سال های آ خر عمر-به تمام معنای کلمه- غریب و تنها بود و به جز چندنفری که تعدادشان از انگشتان دست هم تجاوز نمی کرد،همه او را ترک گفته بودند».یکی از مهم ترین علل این«تنهائی» موضعگیری متفاوتِ ملکی در بارۀ رویداد 28 مرداد 32 بود.در نظر بسیاری،این موضعگیری ملکی نوعی«انتحارِ سیاسی» بود ولی او  راستگوئی را وظیفۀ انسانی،سیاسی و شاید تاریخی خود می دانست و زمزمه می کرد:

عجب مدار که تنهای روزگار شدیم

نمی رویم به راهی که دیگران رفتند

[در مقالۀ«عصرِ عُسرت و معمّای 28مرداد»در این باره سخن خواهیم گفت].

***

  ملکی فرزند زمانۀ خود بود و مانند بسیاری از سیاست ورزانِ برجسته  چه بسا که برخی نظرات  وی نیز دارای ضعف ها و کمبودهائی باشد.این مقال،تنها«طرح یک تصویر» است.پس از حدود 70 سال، لازم است که با درک محدودیّت های آن عصر  به نقد اندیشه هایش بپردازیم.

  مجموعه مقالات خلیل ملکی به همّت رضا آذری شهرضایی در 5 جلد از سوی نشر اختران در تهران(۱۳۹۶) منتشر شده است.نامه های خلیل ملکی نیز از منابعی است که بخشی از هندسۀ فکری ملکی را ترسیم می کند.

 این کتاب حاوی بیش از 100 نامه است که به همّت دکتر کاتوزیان و دکتر امیر پیشداد منتشر شده و در آن از جمله در بارۀ دکتر مصدّق، جبهۀ ملّی،اصلاحات ارضی و اجتماعی شاه ،شورش 15خرداد42 آیت الله خمینی،غرب زدگی آل احمد و…سخن گفته است.

یکی از دغدغه های خلیل ملکی موضوع آب و اهمیّت آن در زندگی اجتماعی و اقتصادی ایران بود.مثلاً:در نامۀ 18اردیبهشت 1346خطاب به دوستانش در اروپا، در بارۀ اصلاحات ارضی و اجتماعی شاه  می نویسد:

-«هر چند كه بارها نوشته‌ام، باز تكرار می‌كنم كه تئوری اجتماعی شاه ایران راجع به تحـّول، مترقّی است، هر چند كافی نیست…بخصوص ملّی كردن آب  همواره یكی از هدف‌های ما بوده است».

  درحالیکه نویسندگان و روشنفکرانی مانند جلال آل احمد و بسیاری از سازمان های سیاسی(خصوصاً در خارج از کشور) از شورش 15خرداد آیت الله خمینی ستایش می کردند،ملکی ضمن انتقاد از غربزدگیِ آل احمد درنامه ای به تاریخ  آوریل 1963= فروردین 1342 (یعنی 4 ماه قبل از 15خرداد)،نوشت:

-«در ایران، فعلاً یك جنبش واقعیِ ارتجاعی وجود دارد كه به اصلاحات نیم بند كنونی نیز عقیده ندارد و فئودال‌ها و برخی از روحانیون واپس‌گرا، آن [جنبش] را بوجود آورده‌اند و می‌خواهند رژیم شاه را وادار به تجدید نظر در بارۀ اصلاحات نیم بند كنند».

ملکی در نامۀ 16 نوامبر 1963( 25 آبان 42 )تاکید می کند:

-«… تلقّی و ارزیابی من از اوضاع اجتماعی و سیاسی ایران تا حدودی با مال شما فرق دارد و حتّی در مواردی با [ارزیابی] رفقای تهران نیز فرق پیدا كرده، یعنی آنها، حادثۀ پانزدهم خرداد [1342] را نوعی تفسیر می‌كنند كه به نظر من،تصـّور واهی است».

درنامۀ 13 دسامبر1963(22 آذر 1342) می نویسد:

-«… پس از 15 خرداد [1342] هیچ [اتفاق]تازه‌ و مهمّی، پیش نیامده. تفسیر اوضاع 15 خرداد به نظر من، همان است كه من كرده بودم. رفقای تهران نیز كم كم دارند به همان نتیجه می‌رسند».

  یکی از مشخّصات جنبش های فاشیستی  مُنحل شدنِ عقلانیّت و فردیّتِ افراد در یک جنون جمعی است. ملکی از «روح توده ای»،از وجود يک «تودۀ بی شکل»نگران بود و آنرا زمينه سازِ ظهورِ فاشسیم و توتالیتاریسم می دانست و می گفت:

-«در توده های بدون تشکّل ، يک «روح توده ای» به وجود می آيد که قضاوت ها و اَعمال آن«روح توده ای»با قضاوت و اعمال فرد فرد آنها متفاوت و احياناً متناقض است. افراد باهوش و با قضاوت صحيح، در حين توده ای گرديدن، شخصیّت خود را از دست داده و در توده، منحّل شده و هرگونه شخصيّت و قضاوت صحيحِ خود را از دست می دهند…هرکس وقتی در توده  مُنحل شود يک احمق از     آنها ساخته می شود» (نامه ها،صص ۱۲۰ و ۳۵۴).

ماه زدگیِ شاعران و روشنفکران ایران در انقلاب 57 ،مُنحل شدنِ عقلانیّت در یک جنون جمعی و حاکمیّتِ «روح خدا» (خمینی) به قولی:تجلّیِ نظراتِ خلیل ملکی بود. *

____________________

*بخشی از گفتگوی نگارنده در برنامۀ «یاران» که در تاریخ  7 مهر 1394 (29 سپتامبر 2015) از تلویزیون پارس پخش شده و اینک با اضافاتی انتشار می یابد.با توجه به تکثیر غیر مُجازِ این گفتگو توسط«مأموران معذور» نسخه ای از آن – اخیراً – منتشر شده که در لینکِ زیر ملاحظه می کنید:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بُردی از یادم…،(به یادِ «لُرِتا»،عبدالحسین نوشین و محمّد عاصمی)، علی میرفطروس

جولای 8th, 2021

از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها

* ادبیّات کلاسیک ایران – و خصوصاً شاهنامۀ فردوسی-برای نوشین دریچه ای به سوی وطن بود.

* تبعید،تنهـا یـک مفهوم جغرافیـائی نیست،بلکـه بیشتر – و مهم تر- یـک مفهوم درونی،عاطفی و فرهنگی است.تبعید:حسرتِ«خواستن» هـائـی ست که در حیرتِ «نتوانستن»ها پَر پَر می شوند و می سوزند…و تبعیدی کسی ست که تنها از پشتِ شیشـه های اشک،میهن و مجبوب خود را بخاطر می آورَد.

*«لُرتا»:هیچ وقت نمی توانم صادق هدایت را فراموش کنم…حضورش برای ما افتخار آمیز بود. هدایت مثل یک هدیه ، یک جواهر بود».

***

  وقتی صدای سوختۀ ««لُرتا» را شنیدم به محمّد عاصمی گفتم:

 -این صدا  زخمه بر جگر و جان می زنَد! تازه فهمیدم که چرا از«قمر الملوکِ تئآتر ایران» یاد می کردی.

    6 بامداد بیدار  می شد ،حدود یک ساعت  مقابل آینه  می ایستاد و خود را «آرایش» می کرد،گوئی برای اجرای نمایشنامه ای آماده می شود.در همان حال،ترانۀ شور انگیزِ دلکش را زمزمه می کرد:

-بُردی از یادم

دادی بربادم

با یادت شادم…

طرح از:سایت کافه لیبرال

 نمی دانم! آیا او در آینه با «ایرن» (عاصمی) سخن می گفت؟یا با «لُرتا» (نوشین)؟ و یا با قمرالملوک (وزیری)؟ هرچه بود خاطرات محمّد عاصمی در بارۀ شاعران، نويسندگان و  هنرمندان برجستۀ ایران، گنجینه ای بود. نکتۀ تازه در بارۀ ترانۀ «بُردی از یادم»این بود که می گفت:

-«برخلاف آنچه که شایع است آهنگساز این ترانه،استاد مهدی خالدی نیست بلکه فردی به نام  مصطفی گرگين زاده است که كارمند راه آهن و از شاگردان غلامحسين مين باشيان بود.. گرگين زاده در سال  1325 وارد راديو شده بود و در كنار نوازندگی به آهنگسازی هم مشغول بود.این را دوستم پرویز خطیبی، شاعرِ «بُردی از یادم» به من گفت…».  

  چنانکه گفته ام:در سفرهای مشترک مان به بلژيک، مادريد و … که به همّتِ منوچهر و رامین فرهنگی ميسّر شد،از عاصمی خواسته بودم تا خاطراتش را بنويسد، امّا او اين کار را به سفرِ من به مونيخ  مشروط کرده بود.دريغا که:

-« ناگه شنوی خبر که آن جام شکست».

  عاصمی از شاگردان عبدالحسین نوشین،بنیانگذار تئآتر نوین ایران بود. او ضمن ازدواج با هنرمند پُرآوازۀ سینما و تئآتر، «ایرن»( زازیانس)،در تئآتر سعدی با ایرن، نوشین و همسرش «لُرتا» همکاری داشت.

 

                           نشسته،سمت راست،نفراول:ایرن               

                    ایستاده،سمت چپ، نفراول:محمّدعاصمی             

عبدالحسین نوشین- اساساً -اهل فرهنگ و هنر بود و نزدیک ترین دوستانش  صادق هدایت،مسعود فرزاد، سعید نفیسی، مجتبی مینوی،بزرگ علوی و ناتل خانلری بودند. در جشن «هزارۀ فردوسی»در زمان رضا شاه(مهرماه 1313) با همکاری محمد علی فروغی و مجتبی مینوی  نوشین داستان های «رودابه و زال»،«رستم و قباد» و «رستم و تهمينه» را – با بازی درخشانِ لُرِتا- به صحنه برده بود که مورد تشويق فراوان قرار گرفت به طوريکه«مدال مخصوص جشنوارۀ فردوسی»به آن دو  اهداء شد.این نمایش در سالن مجلّلِ«گراند هتل» اجرا شده بود؛جائی که چند شب پیش قمرالملوک وزیری نیز به مناسبت «هزارۀ فردوسی» خوانده بود.

همکاری با محمد علی فروغی بعدها نیز ادامه یافت چنانکه فروغی در یادداشت 3 فروردین 1317 می نویسد:

-«شب،نوشین و رفقایش آمدند برای مشق[تمرینِ]«عروسِ بی جهاز» (خاطراتِ فروغی ،ص458).

فروغی با ذکر کلمۀ«رفقا» گویا به گرایش های چپِ نوشین و دوستانش اشاره داشت.

در یادداشت جمعه 5 اسفند 1317 نیز  فروغی می نویسد:

-«بعداز ظهر  نوشین آمد،پِیَس ترجمه کرده بود». (خاطراتِ فروغی، ص 497).

  سال های بعد از  شهریور 20،سال های شکوفائی هنر تئآتر بود و با توجه به تازگی سینما در ایران،هنر تئآتر حرف اوّل را  می زد.تعدّد تئآتر های تهران در این دوران (مانند تئآتر باربد،فردوسی،نکیسا، کسری ، سعدی و فرهنگ) از یک طرف یادآور ملّی گرائی دوران رضاشاه ؛ و از طرف دیگر،نشانۀ موج نوینی از ترجمۀ آثار نویسندگان بزرگ جهان بود. گفته می شود که محمد رضا شاه نیز برای تماشای نمایشنامۀ«گربه روی شیروانی داغ»اثر تنسی ویلیامز به تئآتر کسری رفته بود (قوکاسیان،ص38).

  «لُرتا» به همراه عبدالحسين نوشين در نمايشنامه های مشهوری بازی کرد از جمله:توپاز(مارسل پانيول)،وُلپن(جانسون)،پرندۀ آبی(مترلينگ)،اتللّو (شکسپير)، رُزماری(برکلی)،در اعماق (گورکی)،اوژنی گرانده(بـالـزاک) و…امّا محمد عاصمی -که خود شاهد بسیاری از اجراهای لُرتا بود-استعدادِ شگفت انگیز او را «بازی در نمایشنامه های شکسپیر،خصوصاً نقش«دِزدِمونا»در اتللو»می دانست.

  دربارۀ «لُرتا هايراپتيان تبریزی»(نوشين) و نقش عظیم او در تئاتر نوين ايران در کتاب «آسیب شناسی یک شکست»(چاپ چهارم،صص 476-480) اشاره ای کرده ایم و حال،به همّت «زاون قوکاسیان»،منتقد فروتن و فرهیختۀ سینما و تئآتر ایران می توان شناخت دقیق تر و روشن تری از«لُرتا» داشت:بُردی از یادم. این کتاب شامل مطالب زیر است:

 درآمد/چشم‌اندازهایی بر زندگی لرتا هایراپتیان/بردی از یادم/دوست دارم هزار بار بنویسم «لرتا»/و دیگر لرتا را ندیدم/لرتا هنرمند خلق شده بود/گفتگو با نصرت کریمی/گفتگو باخانم ایرن زازیانس/فصلی از جاودانگی/ گفتگو با فهیمه راستگار /هوای حضور/ گفتگو با داریوش فرهنگ/لرتا عاشق بازیگری/ گفتگو با صدرالدین زاهد/گفتگو با لرتا/ لاله تقیان/اسفند آفتابی/ گفتگو با آربی اوانسیان /لرتای جهاندیده/ گفتگو با مهدی هاشمی/بانوی برفی/ احمد بیگدلی/روزهای لرتا/ علی خدایی/نقدها/ فهرست نمایشنامه‌ها، فیلم‌ها و سریال‌هایی که خانم لرتا بازی کرده‌اند/نمایه‌ها / تصاویر.

پدر «لُرتا» ،ارمنیِ مهاجر و مادرش ایتالیائی بود که به شغل دارو سازی اشتغال داشت. او در سال 1290 خورشیدی/ ۱۹۱۱ میلادی در «زرگندۀ تجریش»چشم به جهان گشود.کودکی«لُرتا»در فضائی از رقص و موسیقی و هنر گذشته بود چندانکه به قول لُرتا:پدرش اولین دستگاه ضبطِ صفحه را به ایران آورده بود و خوانندۀ جوانی بنام مرضیّه در یکی از اتاق‌های منزل شان -که به صورت «استودیوی ضبطِ صدا» در آمده بود -با ارکستر می خواند.( قوکاسیان،ص30).

   در آن زمان حزب توده برای بسیاری از هنرمندان و نویسندگان ایران نوعی «سرپناه» بود بی آنکه از نظر ایدئولوژیک  اعتقادی به آن داشته باشند.به عبارت دیگر، تعدّد نشریات حزب توده و اجرای جشنواره های فرهنگی  برای خیلی ها «جذّاب» بود.حضور استاد سعید نفیسی،صادق هدایت، ملک الشعرای بهار و نیما یوشیج  در محافل حزب توده هم در همین راستا بود و گرنه،هیچیک از این شخصیّت های برجسته  پیوندی با حزب نداشتند هر چند که حزب توده از اعتبارِ شان برای رونق بازارِ خویش  سود می بُرد .

در بارۀ عضویت نوشین در حزب توده شاید بتوان گفت که نوشین به عنوان انسانی عدالتخواه -اساساً- با قلب اش به حزب توده پیوسته بود نه با عقل اش. این امر را در چگونگیِ پیوستنِ خلیل ملکی به حزب توده نیز می توان مشاهده کرد. ملکی که در ماجرای« 53 نفر» خیانت و خباثت بسیاری از رفقا را از نزدیک دیده بود،با نوشین رابطه ای عاطفی و بسیار صمیمانه داشت و با وجود اصرارهای نوشین ، از پیوستن به حزب توده پرهیز می کرد،ولی بلآخره یک عامل عاطفی باعث شد تا ملکی به حزب توده بپیوندد.به روایت دکتر کاتوزیان:

-«یک روز قرار ملاقات شان در خانۀ نوشین گذاشته شده بود.ملکی زودتر از دیگران به آنجا رسیده و دیده بود که در آن مسکنِ کوچک و محقّر  چگونه لُرتا-همسر نوشین-سعی می کرد که کودک شیرخواره شان را  آرام کند.تأثیر عاطفیِ دیدن این منظره سبب شد تا ملکی دعوت نوشین و دیگران را به پیوستن به حزب توده  بپذیرد».( نامه های خلیل ملکی،به کوشش امیر پیشداد و محمدعلی همایون کاتوزیان،ص20).

عاصمی در بارۀ تفاوت شخصیّت سیاسی و منشِ اخلاقی نوشین و نورالدین کیانوری می گفت:

-«جنسِ نوشین-اساساً-جنسِ دیگری بود و با آدمی مانند کیانوری -اصلاً-قابل مقایسه نبود.من در حزب،هیچوقت دلی برای دیدارِ کیانوری نداشتم.برای اینکه نگوئی ازخودم می گویم،یادآور می شوم که دکتر قاسم غنی نیز در یادداشت ها یش ضمن اشاره به «تارتوف» (قهرمان داستان مولیر) از نورالدین کیانوری چنین یاد می کند:«تارتوفِ طمّاعِ شهوترانِ مقام دوستِ پَست با تمایلات جنایت آمیز و خبیث…».

بعد از  ترور محمّدرضا شاه در دانشگاه تهران(15 بهمن 1327) و نقش احتمالی نورالدین کیانوری(مسئول کمیتۀ ترور حزب توده) ،بسیاری از رهبران و اعضای حزب توده دستگیر و زندانی شدند.نوشین نیز به اتّهام«عضویّت در حزب توده» دستگیر و به حبسی سنگین محکوم شده بود. صادق هدایت در آن زمان از دوستان نوشین و از ستایشگران «لُرتا»(همسر نوشین)بود. با توجه به اینکه سپهبد رزم آرا، رئیس ستاد ارتش ،شوهر خواهر هدایت بود،«لُرتا» از هدایت خواست تا با رفتن به نزدِ رزم آرا  موجبات آزادی همسرش را فراهم کند.هدایت هیچ میانه ای با رزم آرا نداشت و از هیچ احدی چیزی درخواست نمی کرد و همین امر،غرور و متانتِ طبعِ هدایت را دو چندان می کرد. با اینهمه،هدایت بخاطر«لُرتا»به خانۀ رزم آرا رفت و با نوعی«تَشَر»،ضمن اعتراض به دستگیری نوشین، خواستار آزادی او شد.

  بکوشش رزم آرا  حبس سنگین نوشین به سه سال تخفیف یافت و با احتساب مدّت بازداشتی، او بزودی  آزاد می شد ولی در فرار رهبران حزب توده از زندان قصر (۲۵ آذر ۱۳۲۹) نوشین نیز -خواسته یا ناخواسته- با آنان از زندان گریخت و به شوروی رفت.درکِ چرائیِ این «فرار بزرگ» بسیار دشوار است ولی طبق نامۀ خلیل ملكی به عبدالحسین نوشین می توان گفت که حزب توده به تئآتر سعدی و نمایشنامه های نوشین کمک مالی،تبلیغاتی و تدارکاتی می کرد و از این رو، شاید نوشین خود را «مدیونِ حزب» می دانست.از این گذشته، گویا رهبران حزب توده به نوشین گفته بودند که با رفتن به شوروی او می تواند در «مدرسۀ عالی تئآتر مسکو» تحصیل کند.

 در اوّلین ماه های فرار به شوروی ،ذهنیّت نوشین از«بهشتِ کشورِ شوراها» فرو ریخت و او را تا مرز جنون کشاند.به روایت عاصمی:

-«چند باری که نوشین را در آلمان شرقی(لایپزیک)و مسکو دیدم نوعی حسرت،  سرگشتگی و افسردگی عمیق در او آشکار بود.فروپاشیِ کعبۀ آرمان هایش باعث شده بود تا نوشین به زبان روسی علاقه ای نداشته باشد،از این رو ،او نتوانست (یا نخواست)در عرصۀ تئآتر شوروی حضور یابد.از این گذشته،درحالیکه رهبران حزب توده در مسکو و لایپزیک دارای زندگیِ راحتی بودند، زندگی نوشین بسیار ساده و حتّی فقیرانه بود».

    در آن شرایط دشوار،ادبیّات کلاسیک ایران – و خصوصاً شاهنامۀ فردوسی-برای نوشین دریچه ای بسوی وطن بود.کارِ درخشان او در تدوین«واژه نامک شاهنامۀ فردوسی» و همکاری او در تصحیح «شاهنامۀ چاپ مسکو» نمایندۀ عشق بی پایانِ نوشین به فرهنگ ایران بود.عبدالحسین نوشین در سال 1350«واژه نامک شاهنامه» را برای دکتر ناتل خانلری فرستاد و شگفتا که همزمان با مرگ نوشین این کتاب به همّت دکتر خانلری در سلسله انتشارات «بنیاد فرهنگ ایران» منتشر شده بود!

 

 

 

 با وجود تلاش های دکتر خانلری برای بازگشت نوشین به ایران،نوعی «هراسِ سیاسی» او را از این کار بازداشت.اختلافات نوشین با رهبران حزب توده در مسکو و  لایپزیک، طرح قتل او توسط کیانوری، اقدام دولت شوروی در استرداد ستوان حسین قبادی(عامل فرارِ رهبران حزب توده از زندان قصر) و اعدام وی درایران ،بیماری سرطان را در نوشین دامن زد و بر تردید های وی برای بازگشت به ایران افزود.به قول«لُرتا»:نوشين در بیمارستانی در مسکو «دق کرد»(1350).

 «لُرتا» به یاد می آورَد:

-«مشغول بازی در نمایشنامه‌ای بودم .[نوشین]برای من عکسی از خودش فرستاده بود. عکس و خبرِ مرگ با هم به‌ دستم رسید که نتوانستم تئاتر را اجرا کنم».( قوکاسیان ،ص47).

 

صادق هدایت و «لُرِتا»  

  صادق هدایت، مجتبی مینوی،سعیدنفیسی، مسعود فرزاد و بزرگ علوی از ستایشگران لرتا بودند،امّا در میان این دوستان،«لُرتا» عواطف و احترام خاصی نسبت به هدایت داشت؛ عواطف و احساساتی که حتّی درسال های مهاجرت نیز در «لُرتا»ادامه داشت آنچنانکه وی در کوچه ها و کافه های وین نیز در جستجوی هدایت بود.در همین راستا،«لُرتا» در بارۀ هدایت می گوید:

-«هیچ وقت نمی توانم او را فراموش کنم،مثل شبی که با او خدا حافظی کردم. مثل شب هائی که او درِ خروجی تئآتر را باز می کرد،می ایستاد تا اول من از در  بیرون بیایم …حضورش برای ما توی تئآتر  افتخارآمیز بود.اصلاً وقتی بود،تئآتر و اجراهای ما  ارج و قُرب خاصی پیدا می کرد،یک هدیه بود. هدایت مثل یک جواهر بود» (قوکاسیان ،صص43- 44 و 49).

از راست بــه چپ: هـدايت، حسن خاشـع، نـوشیـن و «لُرتا»

 

مشترکات اخلاقیِ «لُرتا» و قمر

          

عاصمی در بارۀ مشترکات اخلاقیِ لُرتا و قمر می گفت:  

-« با توجه به محدودیّت های مذهبی آن زمان، هم قمر و هم «لُرتا» با حضورِ بی حجاب در صحنه های تئآتر و موسیقی به تقویت اعتماد به نفس زنان ایران و گسترشِ کشف حجاب و آزادی زنان ایران کوشیدند.با وجود غنای هنری،هم قمر و هم«لرتا»در تنگدستی زيستند ولی نوعی«آراستگی» و «عزّت نفس» باعث می شد تا این تنگدستی «فاش»نگردد.با اینهمه،عدالتخواهی و نوعدوستی موجب می شد که هم قمر و هم «لُرتا»به کمکِ مُستمندان بشتابند…».

«لُرتا» به زبان های ارمنی، روسی و فرانسه تسلّط داشت و با زبان آلمانی نيز آشنا بود…زندگی محقّرانۀ نوشین در مسکو و خصوصاً درگیری ها و رقابت های رهبران حزب توده در مهاجرت باعث شد تا «لُرتا » با پسر کوچکش (کاوه) از شوروی به ایران بازگردد در حالیکه «لُرتا»از کودکی زبان روسی را در مدرسۀ روس ها در تهران آموخته بود و می توانست در تئآترهای مسکو بدرخشد. «لُرتای ارمنی» حتّی از اقامتِ دائمی در کشور ارمنستان نیز خودداری کرده بود! در گفتگو با زاون قوکاسیان با فروتنی فراوان می گوید:

-«من اَجرَم را گرفته ام.من ایرانی ام،هر دِینی که داشته باشم و از هر قومی که باشم»(قوکاسیان،ص44)

بازگشت«لُرتا»به ايران(۱۳۴۳)،با تحوّلات بزرگی – از جمله در تئآتر و سینما – همراه بود.«موج نو»، فضای تازه و هنرمندان نوینی را طلب می کرد و «لُرتای خستگی ناپذیر»-پس از آنهمه رنج وُ شکنج ها- کوشید تا با این نسل نو  همراه و همکار شود. به همّتِ آربی اَوانسیان کارگردان اوانگارد و مهدی هاشمی هنرمند برجستۀ تئآتر ،«لُرتا» بار دیگر در عرصۀ تئآتر درخشید.آخرین بازی«لُرتا» در نمایشنامۀ«خلوت خُفتگان» اثرِ«پیتر گیل»بود که به کارگردانی آربی آوانسیان و همراهی سوسن تسلیمی در سال 1356 به روی صحنه رفت.

***

ظهور انقلاب اسلامی  غروبِ هنرِ رقص،تئآتر،باله و موسیقی در ایران بود و لذا، «لُرتا»-در تبعیدی خودخواسته-به اتريش مهاجرت کرد تا آخرین سال های زندگی را در کنارِ تنها يادگارِ نوشين(کاوه) بگذراند.

  در جائی گفته ام:تبعید،تنهـا یـک مفهوم جغرافیـائی نیست،بلکـه بیشتر – و مهم تر- یـک مفهوم درونی،عاطفی و فرهنگی است.تبعید:حسرتِ«خواستن» هـائـی ست که در حیرتِ «نتوانستن»ها پَر پَر می شوند و می سوزند…و تبعیدی کسی ست که تنها از پشتِ شیشـه های اشک،میهن و مجبوب خود را بخاطر می آورَد.

«لُرتا» -پس از 50 سال تلاش هنری – سرانجام در هشتم فروردين ۱۳۷۷ در گورستانی در شهر ویـن آرام گرفت؛گورستانی -که خود آنرا «خلوتِ خُفتگان» می نامید.

***

  گاهی فکر می کنم که چه جان هائی! چه جان های شيفته وُ شيدائی در حريقِ حزب توده سوختند وُ خاکستر شدند: مرتضی کيوان، عبدالحسين نوشين، لُرِتـا، خليل ملکی و بسياران ديگر:

کاشفانِ فروتنِ شوکران
جويندگان شادی
در برابرِ تُندَر  می ايستند
خانه را روشن می کنند
و می ميرند».

محمّد عاصمی می گفت:

-«قمر الملوک وزیری،قمرِ آواز ایران بود و لُرتا نوشین، قمرِ تئآتر ایران…«لُرتا»-با آن لهجۀ زیبای ارمنی-دارای صدای سوخته ای هم بود».

وقتی صدای سوختۀ «لُرِتا» را شنیدم به عاصمی گفتم:

– این صدا  زخمه بر جگر وُ جان می زنَد. تازه فهمیدم که چرا از«لُرِتا» به عنوانِ «قمر الملوکِ تئآتر ایران»یاد می کردی،گوئی که سال ها پیش از انقلاب اسلامی،«لُرتا» -با شعرِ درخشانِ وحشی بافقی-«قصهٔ بی‌سر وُ سامانیِ ما» را خوانده بود. بیتِ نخست این شعر در نسخه های موجودِ صدای «لُرِتا» حذف شده است. ما متن کامل را -با تصاویری از«لُرتا»-اخیراً منتشر کرده ایم.ببینید و بشنوید:

https://www.youtube.com/watch?v=o0fdIwFbRrE

 

 

 

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غمِ پنهانی من گوش کنید

 قصهٔ بی‌سر وُ سامانی من گوش کنید 

گفت ‌وُ گوی من وُ حیرانی من گوش کنید

  

 

به نقل از فصلنامۀ پژوهشی آرمان،ویژۀ داوود پیرنیا

بخارای شمارۀ ۱۴۴ (تابستان ۱۴۰۰)،منتشر شد

جولای 7th, 2021

یادنامۀ میرزا حسن رُشدیّه

بخارای شماره ۱۴۴ (تابستان ۱۴۰۰) با تصویر میرزا حسن رشدیه بر روی جلد، در ۶۴۰ صفحه، در کتابفروشی‌ها و دکه‌های روزنامه‌فروشی در دسترس قرار گرفت.

نویسندگان این شماره:
شعری منتشرنشده از هوشنگ ابتهاج (ه‍ . ا. سایه) ـ محمدرضا شفیعی کدکنی ـ ژاله آموزگار ـ سجّاد آیدنلو ـ حسن میرعابدینی ـ عبدالحسین آذرنگ ـ میلاد عظیمی ـ مسعود فرهمندفر ـ مینو مشیری ـ ابوالفضل خطیبی ـ‌ رسول رئیس‌جعفری ـ حسین به‌روش ـ بهمن زبردست ـ‌ هنری میلر ـ شفق سعد ـ بهرام گرامی ـ محمود آموزگار ـ رامتین نظری‌جو ـ‌ ادموند وایت ـ گلبرگ برزین ـ هاشم رجب‌زاده ـ جوزپه پرونه ـ آنتونیا شرکا ـ فائزه مردانی ـ‌ زیبا جلالی نائینی ـ‌ پریسا نظری ـ لیلا کرمی ـ پریسا فرد ـ‌ عمادالدین شیخ‌الحکمایی ـ‌ رضا رفیع ـ آنه‌ماری شیمل ـ مصطفی حسینی ـ گفت‌وگوی مجید عباسی با استاد سخاورز ـ بیژن هنری‌کار ـ حامد مهراد ـ گلنوش زنجان‌پور ـ کیمیا اسدی ـ‌ خسرو ناقد

یادنامه میرزا حسن رشدیه با نوشته‌هایی از:
سیدمصطفی محقق داماد ـ‌ بهدخت رشدیه ـ مقصود فراستخواه ـ ناصر تکمیل‌همایون ـ محمد بقایی شیره‌جینی ـ سیدرضا باقریان موحد ـ احمد عزتی‌پرور ـ‌ پریسا احدیان ـ علی قیصری ـ رضا بابایی ـ محمدهادی خالقی ـ مجید داداش‌نژاد ـ رحیم روح‌بخش ـ سهراب یزدانی ـ ابراهیم بوچانی ـ محمدعلی صفوت ـ علی‌اشرف فتحی ـ مهرداد فردیار ـ حسین محبوبی اردکانی ـ سیدمحسن محسنی ـ علی مرادی مراغه‌ای ـ مهدی مجتهدی

در ادامه مروری می‌کنیم بر مطالب این شماره:

شعری منتشرنشده از هوشنگ ابتهاج (ه‌ . ا. سایه)
یادگار

نقد
نقشِ تاریخیِ «مراکز» و «شبکه‌ها»/ محمدرضا شفیعی کدکنی

شب «شب‌های بخارا»
علی دهباشی و شب‌های بخارا/ ژاله آموزگار

شاهنامه‌پژوهی
«اورخ» یا «اورج»، واژه‌ای ناشناخته در شاهنامه/ سجّاد آیدنلو

داستان داستان‌نویسی (۱۳)/ حسن میرعابدینی

فرهنگ
در متن و حاشیه فرهنگ (۱۰)/ عبدالحسین آذرنگ

آویزه‌ها (۶۱)/ میلاد عظیمی

زبان فارسی
سرگذشت زبان فارسی/ احسان یارشاطر/ مسعود فرهمندفر

یادنامه میرزاحسن رشدیه
روزشمار زندگی میرزاحسن رشدیه
گزارش شب میرزاحسن رشدیه/ پریسا احدیان
یاد بعضی نفرات…/ سیدمصطفی محقق داماد
وسعت فکری میرزاحسن رشدیه/ بهدخت رشدیه
عنصر عقلانیت و خردباوری/ مقصود فراستخواه
مقاومت و استقامت در نشر فرهنگ/ ناصر تکمیل‌همایون
استقامت، جسارت و اعتقاد…/ محمد بقایی شیره‌جینی
چگونگی جمع‌آوری و انتشار آثار میرزاحسن رشدیه/ سیدرضا باقریان موحد
رشدیه، میراث‌دار عقلِ غربی و عرفانِ شرقی/ احمد عزتی‌پرور
مکتوبی از میرزا حسن رشدیه/ علی قیصری
زندگی پدربزرگی که هرگز ندیده بودم/ بهدخت رشدیه
یادی از میرزا حسن رشدیه/ رضا بابایی
برگی از تاریخ شفاهی رشدیه در قم/ محمدهادی خالقی
اسناد تازه‌یاب از میرزا حسن رشدیه در روزنامه استوار قم/ مجید داداش‌نژاد
الگوگیری میرزاحسن رشدیه از عثمانی جهت بنیان‌گذاری نظام نوین آموزشی در ایران / رحیم روح‌بخش و سیدرضا باقریان موحد
تأملی بر آراء آموزشی میرزاحسن رشدیه/ سهراب یزدانی و ابراهیم بوچانی
حاج میرزاحسن رشدیه/ محمدعلی صفوت
نکته مغفول مدرنیزاسیون آموزشی در ایران/ علی‌اشرف فتحی
میرزاحسن رشدیه و آموزش معلمان/ مهرداد فردیار و سیدرضا باقریان موحد
رشدیه و معارف جدید/ حسین محبوبی اردکانی
تهمت بابیگری به رشدیه از زبان خودش/ سیدمحسن محسنی
زادروز میرزاحسن رشدیه/ علی مرادی مراغه‌ای
حاج میرزا حسن رشدیه/ مهدی مجتهدی
آسیبشناسی تعلیم و تربیت به روایت میرزاحسن رشدیه/ سیدرضا باقریان موحد

مسائل امروز
این یک داستان واقعی است/ مینو مشیری

یادداشت‌های ادبی و تاریخی (۱۰)/ ابوالفضل خطیبی

حکایتهای باستانی (۵)/ رسول رئیس‌جعفری

دیدگاه
چند قطعه درباره چیزهایی که برایم اهمیت دارند/ حسین به‌روش

تاریخ معاصر
پناهنده بی‌پناه: سرگذشت تلخ علیرضا حکمت/ بهمن زبردست

تاریخ هنر
گفت‌وشنود پابلو پیکاسو و براسای/ هنری میلر/ شفق سعد

پژوهش ادبی
عود در مِجمَر شعر فارسی/ بهرام گرامی

در حواشی کتاب در ایران (۳۱)/ محمود آموزگار

تاریخ موسیقی ایران
پای صحبت منوچهر همایون‌پور/ رامتین نظری‌جو

ادبیات جهان
نویسنده ایتالیایی نامتعارفی که کوشید فاشیست بودنش را پنهان کند/ ادموند وایت/ گلبرگ برزین

از چشمه خورشید (۶۲)/ هاشم رجب‌زاده

شب آنا وانزان
شب‌های مشترک فرهنگی و هنری میان ایران و ایتالیا/ علی دهباشی
پل فرهنگی بین ایران و ایتالیا/ جوزپه پرونه
انسانی نازنین و بانویی شریف/ آنتونیا شرکا
روایت کرد، آنچه دیگران ندیدند و روایت نکردند…/ فائزه مردانی
یک بانوی به تمام معنا اصیل ونیزی/ زیبا جلالی نائینی
دیالوگ بین فرهنگی،‌ از طریق ترجمه/ پریسا نظری
آنا وانزان، پژوهشگر و مترجمی که مرزها را گشود/ لیلا کرمی

موسیقی جهان
نغمه شادی (نیم‌نگاهی به سمفونی شماره نُه بتهوون) / پریسا فرد

اوراق سنگین
اوراق سنگین (۱۲)/ عمادالدین شیخ‌الحکمایی

طنز
همینطور منتظر بودم…/ رضا رفیع

ایرانشناسی
مروجان ادبیات فارسی در آلمان: هردر، هامر ـ پورگشتال ـ روکرت/
آنه‌ماری شیمل/ مصطفی حسینی

گفت‌وگو
توانایی‌های یک طراح (یا) از توفیق و اطلاعات تا آهنگر (روبه‌رو با استاد سخاورز)/ مجید عباسی

معرفی کتاب
دانشنامه مازندران، از آغاز تا پایان/ بیژن هنری‌کار
جستاری در مذهب اسماعیلی فردوسی/ حامد مهراد
میعاد در دوزخ/ گلنوش زنجان‌پور
کتاب کودکی/ کیمیا اسدی

یاد و یادبود
هوای باغ نکردیم و دورِ باغ گذشت!/ خسرو ناقد
در سوگ منصور اوجی

فصلنامۀ فرهنگی آرمان،شمارۀ ۱۷،ویژۀ داوود پیرنیا منتشر شد

جولای 7th, 2021

    ویژۀ داوود پیرنیا

     

شمارۀ ۱۷ فصلنامۀ پژوهش های فرهنگی آرمان در دسترس دوستداران فرهنگ و هنر، ادبیات، تاریخ، فلسفه و عرفان ایران قرار گرفت.

بنیادگذار: دکتر ساموئل دیان

مدیر مسئول: دکتر مهدی سیاح زاده

سردبیر فصلنامه و تارنما: شیریندخت دقیقیان

فهرست آرمان ۱۷

سخن آغازین  

ساموئل دیان:  پرواز دوست. به یاد دکتر ناصر انقطاع

پروندۀ ویژه:   داوود پیرنیا و برنامه گلها  

مصاحبۀ آرمان  با جین لویسون، مسئول پروژۀ آرشیو برنامۀ گلها برای کتابخانۀ بریتانیا

احمد کاظمی موسوی: داوود پیرنیا، احیاگر موسیقیِ آیینی ایران

مرتضی حسینی دهکردی: برنامه گلها بعد از داوود پیرنیا– دوران مدیریت هوشنگ ابتهاج

اردشیر لطفعلیان: تأمّلی در زندگی و کارنامۀ سیاسی و فرهنگی حسن پیرنیا (مشیرالدوله)

در قدردانی از بانو حمیرا- به یادبود زنده یاد بانو روشنک  

پژوهش ها و آفرینش های ادبی، هنری و  فرهنگی

ستون ادب جوان با هادی بهار: شعر کاوه اثر فریدون مشیری  

جهانگیر صداقت فر:  یاد نامه ای در سوگِ شاعر، اسماعیل خویی

حسن جوادی: شرحی بر سفرنامۀ ربی بنیامین تودلا؛ بازدید جهانگرد یهودی اسپانیایی از جوامع یهودی ایران در زمان سلطان سنجر، همراه با متن سفرنامه

علی میرفطروس: ُبردی از یادم… به یادِ «لُرِتا»، عبدالحسین نوشین و محمّد عاصمی

اردوان مفید: سیر تحول هنرهای نمایشی در ایران، راهی دراز تا شوها و سریال های تلویزیونی

نادر مجد: موسیقی ایرانی با بیداری ملت در صبح قرن بیستم

تازه های باهَمِستان:  برگ ویژۀ آرمان برای معرفی فعالیت ها و سازمان های مردم نهاد ایرانیان

شیما نیاورانی، چهرۀ فرهنگی مطرح در سوئد – اعطای جایزه بهترین فیلمنامۀ سال ۲۰۲۱ آلمان به سینماگر ایرانی- آلمانی، بهروز کرمی زاده- اپرای عروسکی مولوی و شمس، بهروز غریب پور

تاریخ

مجید جهانبانی:  رضاشاه، امان الله خان پادشاه افغانستان و سرلشکر امان الله جهانبانی

ستون “داستان من”

شهین سراج: باد صبا در ادارۀ کاریابی- بر اساس اشعار حافظ

فلسفه و عرفان

مهدی سیاح زاده- شرح داستان مثنوی مولوی: داستان شخص خفته ای که در دهانش مار رفته بود

شیریندخت دقیقیان- شرحی بر رسالۀ ایمانوئل کانت: پیرامون شرِ ریشه دار در طبیعت آدمی

ترجمۀ کامل رسالۀ ایمانوئل کانت، پیرامون شرِ ریشه دار در طبیعت آدمی از شیریندخت دقیقیان

یادبودها

به یاد وارتان گریگوریان، هموطن ارمنی و ناجی کتابخانۀ نیویورک- به نکوداشت یاد منصور اوجی  – به نکوداشت یاد پرویز کاردان

نقد، معرفی و بررسی کتاب

هادی بهار و علی سجّادی:  زبان شعر در زمان اعتراض –پروانه صراف: نوای افلاک، مقدمه ای بر موسیقی نیایشی یهودیان ایرانی– لیلا ناظرزاده: ابر آخر بهار  

تازه ها و جاودانه های شعر  

عسکر حکیم؛ فریبا صفری نژاد؛ نادر مجد؛  ملک الشعرای بهار؛ اسماعیل خویی

 

شماره ۱۶ آرمان ویژۀ محمدعلی فروغی و دیگر شماره های آرمان:

http://armanfoundation.com/publications

 

صادق سمیعی، ناشری که عاشق ایران بود،حسن امرایی

جولای 7th, 2021

صادق سمیعی، مدیر انتشارات کتابسرا و از چهره‌های خوشنام فرهنگی، عصر سه‌شنبه ۱۵ تیر درگذشت.

وجه بیرونی فعالیت‌های صادق سمیعی انتشارات کتابسرا و بیش از ۴۰۰ عنوان کتابی بود که او در نزدیک به چهار دهه کار خود منتشر کرد اما وجه کمتر دیده‌شده زندگی او که دوستان نزدیک و اهالی فرهنگ و نشر با آن آشنا بودند، شخصیت استوار و پاکیزگی درون و برون او بود که توانست زیست‌بومی فرهنگی را در اطراف خود و دوستانش ایجاد کند. دفتر نشر او در الهیه تهران محل نشست‌وبرخاست اهالی فرهنگ و نشر بود. او در پایه‌گذاری و استمرار این زیست‌بوم فرهنگی نقشی ویژه و تاثیرگذار داشت.

او در خانواده‌ای فرهنگی بزرگ شد. عموی او، مهدی سمیعی، از چهره‌های برجسته اقتصادی دوران پهلوی بود، مدیری که بسیاری بانک مرکزی و استواری آن در سال‌های اولیه شکل‌گیری را وام‌دار او می‌دانند. مهدی سمیعی، اصفیا و عالی‌خانی و در مقامی بالاتر، ابوالحسن ابتهاج را باید معماران اقتصادی برنامه‌های اول و دوم توسعه ایران نام نهاد. از این منظر، سمیعی ناشر نیز بانکداری و درس اقتصاد را به تاسی از فعالیت عمویش دنبال کرد و در این زمینه دانش و مهارتی ویژه یافت. او تحصیلات بانکداری و اقتصاد را در بریتانیا پی گرفت و وقتی به ایران بازگشت، نزد عمویش کار بانکداری را ادامه داد و بعد از انقلاب نیز به عنوان بازرس گمرک و نیز مشاور مالی فعالیت‌هایش را دنبال کرد. خود او در گفت‌وگویی مفصل با خبرگزاری مهر گفته است که نشر برای او یک کار فرهنگی است و در زمره علاقه‌مندی‌هایش قرار دارد و بیش از‌ آنکه به او سودی برساند، بخشی مهم از هزینه‌هایش را از طریق دیگر تامین کرده است.

نخستین کتاب و رابطه آن با هاشمی رفسنجانی

نخستین کتاب انتشارات کتابسرا اثری به نام «بحران» اثر همیلتون جردن، رئیس دفتر جیمی کارتر، رئیس‌جمهوری وقت آمریکا، بود که به موضوع گروگان‌گیری می‌پرداخت. وقتی کتاب منتشر شد، سمیعی آن را از طریق یکی از دوستانش که با اکبر هاشمی رفسنجانی رابطه‌ کاری داشت، به دست او رساند. او در گفت‌وگو با خبرگزاری مهر در اول مرداد ۱۳۹۷ گفت: «من به خانم دکتر گفتم این کتاب را به آقای هاشمی رفسنجانی بده تا بخواند. خلاصه، کتاب به دست آقای رفسنجانی رسید. چند ماه که از این داستان گذشت، شبی مادرم از من پرسید به تلویزیون دسترسی داری؟‌ گفتم بله. گفت بزن آن کانالی که دارد نماز جمعه را پخش می‌کند. من هم آن کانال را گرفتم و دیدم آقای رفسنجانی دارد درباره کتاب «بحران» صحبت می‌کند. خیلی از کتاب تعریف کرد. اگر اشتباه نکنم چاپ دومش را تمام کرده بودیم. آن موقع رقم شمارگان بالا بود. چاپ اولش ۵۰۰۰ نسخه و چاپ دومش ۳۰۰۰ نسخه بود. تا حرف‌های آقای رفسنجانی را شنیدم گفتم  یک چاپ ۱۰هزارتایی از این کتاب منتشر کنند.»  اگرچه کتاب‌ آن چنان که او انتظار داشت، فروش نکرد.

خاطرات علم و اردشیر زاهدی

در میان نزدیک به ۴۰۰ کتابی که انتشارات کتابسرا به بازار نشر عرضه کرد، دو کتاب «خاطرات اسدالله علم» و «خاطرات اردشیر زاهدی» نام این ناشر را در میان علاقه‌مندان تاریخ معاصر ایران بلندآوازه کرد. کتاب خاطرات علم اطلاعات دست‌اولی از نزدیک به یک دهه آخر زندگی سیاسی و شخصی محمدرضا پهلوی در اختیار اهالی تاریخ و علاقه‌مندان قرار داد که تا پیش از آن در دسترس نبود. از این منظر، انتشار این خاطرات در آن سال‌ها یک اتفاق بزرگ و مهم در عرصه نشر و تاریخ سال‌های قبل از انقلاب بود.

سمیعی در همان گفت‌وگو با اشاره به سفرهای کاری خود به خارج از کشور و آشنایی پیش از انقلابش با دولتمردان پهلوی و خانواده‌های آن‌ها، درباره مقدمات انتشار خاطرات علم می‌گوید: «من دخترهای اسدالله علم را می‌شناختم. آن‌ها این کتاب را به علینقی عالی‌خانی سپرده بودند که زمان علم، وزیر اقتصاد بود. در چند سفری که به لندن داشتم، عالی‌خانی را دیدم و تصور می‌کردم بیشتر از من درباره بانک و بانکداری بپرسد ولی مرتب از کار نشر و کتاب می‌پرسید. من هم متعجب بودم. در یکی از سفرها به من گفت خاطرات علم پیش من است. پرسیدم که این خاطرات را چه کسی به شما داده؟ گفت دو دختر و همسرش.»

به گفته سمیعی، همسر و یکی از دختران علم با انتشار خاطرات موافق بودند اما دختر دیگرش به نام رودابه مخالف چاپ آن بود ولی در نهایت کتاب با مقدمه‌ای مفصل از عالی‌خانی درباره اهمیت این روزنوشت‌ها و نیز نقش علم در ساختار سلطنت محمدرضا شاه، به بازار آمد. نکته جالب‌توجه اینکه به گفته سمیعی جلد نخست این کتاب که خاطرات سال ۱۳۴۸ بود، گم شد و زمانی پیدا شد که شش جلد نخست منتشر شده بود. جلد هفتم کتاب که در واقع نخستین جلد از این مجموعه خاطرات است، یک دهه بعد منتشر شد. جالب‌‌تر اینکه هم‌زمان با انتشار کتاب در نشر کتابسرا، ناشران دیگر این خاطرات را منتشر کردند؛ در حالی که حق انحصاری چاپ این کتاب از آن انتشارات کتابسرا بود، ولی به دلیل آنکه کتاب ابتدا در خارج از ایران منتشر شد، ناشر ایرانی نتوانست نسبت به حقوق مادی و معنوی این اثر اقدامی صورت دهد.

کتاب دیگر خاطرات اردشیر زاهدی، یکی از دولتمردان تاثیرگذار پهلوی دوم، بود که دو جلد آن به خاطرات قبل از انقلاب زاهدی بازمی‌گشت و با رایزنی‌های او با مدیران ارشاد در ایران منتشر شد؛ اما به گفته سمیعی، به جلد سوم اجازه انتشار ندادند. سمیعی این خاطرات را در سفر خود به اروپا از شخص زاهدی گرفت: «من به عنوان نماینده بانک ماموریت‌هایی به خارج از کشور داشتم. زاهدی در سوییس زندگی می‌کرد و در یکی از این سفرها گفت من چنین کتابی دارم. من هم گفتم چاپش می‌کنم.»

کراوات‌هایی خوشنویسی‌شده با عبارت «چو ایران نباشد تن من مباد»

سمیعی عاشق ایران بود و این عشق را چه در آثار انتشاراتی و چه در ظاهر و‌  لباس‌هایش نشان می‌داد. کروات‌های مخصوص او را عمده دوستان و ناشران به یاد دارند. به‌رغم آنکه در دوره‌هایی کروات زدن ممنوع بود، او هیچ‌گاه این پوشش را رها نکرد. به گفته ویراستارش (فرید مرادی)، تعداد بی‌شماری پیراهن به رنگ‌های روشن داشت که روی همه آن‌ها کلمه «صادق» دوخته شده بود و کراوات‌های بی‌شمار دست‌دوزی داشت که مصرع معروف فردوسی «چو ایران نباشد تن من مباد» بر آن‌ها نقش بسته بود. او کتاب اطلس جهان را با همکاری انتشارات سحاب منتشر کرد که برای نخستین بار نام خلیج فارس در آن آمده بود.

با وجودی که سمیعی اهل ورزش بود، اما در سال‌های اخیر وزنش بالا رفته بود وشاید همین یکی از دلایل مرگش به شمار می‌رفت. مرادی، ناشر و ویراستار ۱۲ ساله انتشارات کتابسرا، که دوستی نزدیکی با سمیعی داشت، در یادداشتی که به یادبود او در ایلنا منتشر کرد،‌ خاطره تلخ رفتن دوستش را این‌گونه توصیف می‌کند: «صبح شنبه دوازدهم تیرماه، هنگام دیده از خواب گشودن و هنگام به درآمدن از رختخواب افت فشار داشت و زمین خورد. لحظاتی بی‌هوش شد و او را فوری به بیمارستان آسیا منتقل کردند و بستری شد. پس از آزمایش‌ها، وجود لخته‌ای خون را در گردن او تشخیص دادند؛ لخته بازیگوشی که به نحو خطرناکی به طرف مغز می‌رفت، دوشنبه‌ شب او را به کما برد و او بعدازظهر سه‌شنبه دیده از جهان فروبست.»

منبع

ایرانیّت، ملیّت، قومیّت؛ دستاوردی فوق‌العاده‌ در پژوهش،علی بنوعزیزی

جولای 5th, 2021

ترجمه هامون نیشابوری

 

ایرانیت، ملیت، قومیت،
نویسنده: اصغر شیرازی،
تهران: انتشارات جهان کتاب، ۱۳۹۵.

کمتر مبحثی مانند هویت ملی، ملی‌گرایی، و رابطه‌ی بین اقلیت‌های قومی و دولت در کانون توجه حوزه‌ی مطالعات ایرانی قرار گرفته یا موضوع بسیاری از بحث‌های سیاسی جنجالی بوده است. در خلال قرن گذشته، ایدئولوژیهای ملیگرایانه، به طور ویژه، عامل وحدتبخش جنبشهای اعتراضی، توجیهگر سیاستهای سرکوبگرانهی دولتی، و در سالهای اخیر به همراه مذهب، بنیانی برای مشروعیتبخشی به دولتی نیمهدینسالار بوده است. کتاب جدید اصغر شیرازی با عنوان ایرانیت، ملیت، قومیت افزوده‌ای چشمگیر و بهنگام به انبوه آثار مرتبط با این مباحث است و از نظر عمق و گستردگی، رعایت انصاف، و توجه دقیق به زمینه‌ی تاریخیِ مربوط به ایده‌های تحت بررسی از سایر آثار متأخر پیشی می‌گیرد.

این کتاب شامل یک مقدمه، چهار فصل طولانی، و یک کتابشناسی جامع است. در ابتدا، به بررسی تعدادی از دیدگاه‌های نظری معاصر درباره‌ی ملی‌گرایی می‌پردازد و تعاریفی عملیاتی از سه مفهوم کانونی کتاب، یعنی گرایش‌های ایدئولوژیکی‌ای که نویسنده آنها را ایرانیت، ملیت، و قومیت می‌خواند، به دست می‌دهد. او «ایرانیت» یا «ایران‌گری» را مجموعه‌ای از باورها می‌داند که هدفشان حفاظت از ایران به عنوان یک قلمرو، دولت، یا موجودیتی فرهنگی (تمدن) است. روشنفکران در کوشش‌های خود برای ترویج هویت فرهنگی ایرانیِ متمایز و حکمرانان برای تحکیم یا بسط اقتدار خود، شکل مدرن این مفهوم را به کار گرفته‌اند. بنا بر تعریف نویسنده، «ملیت» یا «ملی‌گری» ایدئولوژی‌ای است که مروج حاکمیت و حقوق مردم است و مردم را، فارغ از مذهب، قومیت، یا دیدگاه سیاسی‌‌شان، شهروندان یک دولت-ملت می‌داند و نه رعایای حاکم. در نهایت، واژه‌ی «قومیت» به گروه‌های قومی اشاره دارد، کسانی که علایق و پیوندهایشان عمدتاً مبتنی بر زبان، مذهب، نیاکان حقیقی یا خیالی است و دعاوی ارضی آنان ممکن است از مرزهای دولتی واحد فراتر برود. چهار فصلی که پس از مقدمه می‌آیند به بررسی این مضامین در طول یک قرن و نیم از تاریخ ایران، از دهه‌ی ۱۸۰۰ تا آغاز جنگ جهانی دوم و کناره‌گیری رضا شاه پهلوی از سلطنت در سال ۱۹۴۱، می‌پردازند.

فصل یک مروری است مفصّل بر آثار تنی چند از پژوهشگران برجسته، از جمله گراردو نیولی، بِرت فراگنر، احسان یارشاطر، شاهرخ مسکوب، احمد اشرف، و حمید احمدی، در رابطه با سه مضمون اصلی کتاب در دوران پیشاقاجار. همان‌گونه که نویسنده تذکر می‌دهد، مفهوم ملت، در معنای مدرن و نه معنای سنتی آن که به پیروان یک مذهب اشاره داشت، تا دهه‌های آخر قرن نوزدهم وارد گفتمان سیاسی ایران نشد. با این حال، این به معنای آن نبود که در اواخر قرن نوزدهم باید هویتی ایرانی از نو «ابداع» یا «تخیل» می‌شد. همان‌طور که بررسی جامع شیرازی نشان می‌دهد، برخی عناصر هویت فرهنگی ایرانی متمایز ــ که در دوران پیشااسلام، یا به طور دقیق‌تر، در عصر ساسانیان شکل گرفتند ــ تا سال‌ها پس از ورود اسلام بر جای مانده بودند:

در دوران اسلامی حکومت عمدتاً به دست عرب‌ها، ترک‌ها و مغول‌ها افتاد. در این دوران ترک‌ها و مغول‌های حاکم نیز قلمرو فرمان خود را ایران نامیدند … همه‌ی ساکنان آن فارس، عرب، ترک، کرد، یا هر قوم دیگر، رعایای شاه ایران و تابعان فرمان او بودند. همه‌ی آنها را به این اعتبار، ایرانی می‌خواندند. این گفته به معنی رفع انواع تفاوت‌ها و اختلاف‌ها بین این قوم‌ها و در درون آنها نبود، ولی عاملی بود که همه‌ی آنها را به هم پیوند می‌داد…. عامل دیگری که همه‌ی آنها را به یکدیگر می‌پیوست، زبان فارسی در نقش واسطه‌ی تفاهم بین وابستگان به اقوام گوناگون بود. این نقش را عناصر دیگری از فرهنگ مشترک نیز ایفا می‌کردند که بعضاً مانند ادبیات عمدتاً به واسطه‌ی زبان فارسی انتقال می‌یافتند. (صص ۱۲۷-۱۲۸)

در فصل دوم، تمرکز نویسنده‌ی کتاب بر ظهور تدریجی اندیشه‌ی ملی‌گرایانه در اواخر قرن نوزدهم است. تعدادی از روشنفکران، که اغلب سکولار بودند، در دورانی که کشورشان هنوز دچار عقب‌ماندگی اقتصادی، سیاسی، و اجتماعی بود و به طور مداوم با تهدیدات قدرت‌های خارجی مواجه بود، مروج ایده‌های ملت، وحدت ملی، حاکمیت مردم، میهن، و وطن‌دوستی شدند. آنان بر حفاظت از یکپارچگی ارضی و استقلال ایران تأکید داشتند، منتقد فساد و خودکامگی حاکمان بودند، از محسنات مدرنیته و ترقی تمجید می‌کردند. به این ترتیب، یک تفاوت عمده بین ملیگرایی ایرانی و اروپایی این واقعیت بود که در اروپا ملیگرایی در بستر تمدنی مدرن پدید آمد در حالی که در ایران برآمدن ملیگرایی از بسیاری جهات بر مدرنیته تقدم داشت. در این فصل آرا و نظرات گروه‌های متعددی از اندیشمندان ملی‌گرای برجسته در اواخر عصر قاجار ارائه می‌شود، از جمله ملی‌گرایان سکولار (آخوندزاده، کرمانی، و طالبوف)، «ملی‌گرایان محافظه‌کار» (مراغه‌ای در سفرنامه‌ی ابراهیم‌بیگ و ملکم خان)، صاحب‌منصبان روشن‌اندیش قاجار (شاهزاده عباس میرزا، حاجی میرزا آقاسی، امیرکبیر، و مشیرالدوله)، و سید جمال‌الدین افغانی مروج اتحاد اسلام. سپس نویسنده از طریق بررسی دقیق مطبوعات، شکل‌گیری انجمن‌ها، مدارس، کتابخانه‌ها، و سبک‌های جدید تاریخ‌نگاری به مطالعه‌ی تأثیرات افکار این اندیشمندان بر جامعه و سیاست عصر قاجار می‌پردازد.

آخرین بخش این فصل توصیفی از واکنش‌های گروه‌های قومی مختلف، از جمله آذری‌ها، کردها، ترکمن‌ها، اعراب، و بلوچ‌ها به ظهور احساسات ملی‌گرایانه به دست می‌دهد و به طور کلی‌تر پیامدهای این تحولات را بر قیام تنباکو در  سال‌های ۱۸۹۱-۱۸۹۲ و انقلاب قریب‌الوقوع مشروطه بررسی می‌کند:

ملت تا اواخر دوره‌ی مورد نظر ما در این فصل [قرن ۱۳ ھ.ق] هنوز یک ایده بود. ملت‌گرایان ایدئولوژی ملت موجود را بیان نمی‌کردند، بلکه آنها از زبان ملتی سخن می‌گفتند که تازه باید به وجود می‌آمد، یا آنها می‌خواستند به وجود بیاورند… شرکت نخبگان اقوام در تبلیغ ایده‌ی ملت و ملت‌گرایی ایرانی سخت متفاوت و تقریباً محدود به آذربایجانی‌ها و فارسی‌زبان‌ها بود. حتی آن بخش از نخبگان کرد، عرب، بلوچ و ترکمن که خود را ایرانی می‌دانستند، بیشتر در اندیشه‌ی طایفه و ایل و در بهترین حالت، قوم و منافع آن بودند. واژه‌ی ملت در این دوره می‌رفت که معنایی جدید پیدا کند و به مفهومی مدرن تبدیل شود که عنصر اصلی آن حاکمیت ملت است… این تحول در حالی رخ می‌داد که … زیرساخت‌های تمدنی آن هنوز به وجود نیامده و پیش‌شرط‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی آن هنوز در حال جوانه زدن بودند. (صص ۳۳۶-۳۳۷)

فصل سوم بر انقلاب مشروطه ۱۹۰۶-۱۹۱۱ متمرکز است، انقلابی که به باور شیرازی ایده‌‌ی ملت و تأکید آن بر اصول حاکمیت مردم و حقوق بنیادین شهروندان را به واقعیت تبدیل کرد. این فصل با مرور رساله‌ی محمدعلی فروغی با عنوان حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیت دول آغاز می‌شود رساله‌ای که شرحی مفصل از چارچوب حقوقی دولت مشروطه به دست می‌دهد. سپس به مقایسه بین مواضع و دیدگاه‌های مشروطه‌خواهان و مشروعه‌‌خواهان می‌پردازد و تحلیلی از نحوه‌ی گنجانده شدن هر دو دیدگاه در قانون اساسی ۱۹۰۶ فراهم می‌سازد. برای مثال، تأثیر دیدگاه‌های ملی‌گرایان بر قانون اساسی ۱۹۰۶ در قالب تکرار واژه‌ی ملت در معنای مدرن آن، یعنی منبع مشروعیت‌بخشِ حکومت، تبلور می‌یابد.

به همین شکل، کلمه‌ی وطن، که به طور سنتی به زادگاه فرد اشاره داشت، پیوند تنگاتنگی با ایران ــ نه صرفاً به عنوان زادگاه بلکه به عنوان مام وطن- می‌یابد. شاید اشاره به این نکته جالب باشد که حتی با نگاهی سطحی به بحث‌های تند بین هواداران رویکردی سکولار به حکومت مشروطه و کسانی که تأکید داشتند قوانین شریعت باید مبنای نظم نوین باشد، می‌توان متوجه شباهت چشمگیر آنها با بحث‌هایی شد که هفت دهه بعد در زمان تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی صورت گرفت ــ موضوعی که شیرازی در کتاب پیشین خود، قانون اساسی ایران: سیاست و دولت در جمهوری اسلامی (۱۹۹۷)، با مهارت و به تفصیل به آن پرداخته است. باقی‌مانده‌ی فصل ۳ به بررسی تأثیر جنبش مشروطه بر مطبوعات، ادبیات، احزاب سیاسی، و حیات مدنی آن دوران و همچنین طبقات اجتماعی، قبایل، زنان، و اقلیت‌های قومی می‌پردازد.

فصل چهارم با تمرکز بر دوره‌ی جنگ جهانی اول و کودتای رضاخان در سال ۱۹۲۱، به تحلیل شرایط داخلی و بین‌المللی‌ای می‌پردازد که باعث شد اغلب هواداران مشروطیت و دموکراسی، از جمله روشنفکران لیبرال، موضع خود را تغییر دهند و از دولتی مرکزی حمایت کنند که قادر باشد وحدت ملی را تضمین کند، از استقلال و یکپارچگی ارضی کشور محافظت کند، و کشور را در مسیر مدرن‌سازی و پیشرفت قرار دهد. به باور شیرازی دلایل اصلی این چرخش «ترس از تهدیدهای بیرونی و درونی و خطر از دست رفتن مملکت، استقلال آن و آسیب‌ها و آشوب‌هایی [بود] که شیرازه‌ی کشور را گسسته و تمامیت ارضی آن را تهدید می‌کردند» (ص ۶۳۰). این تهدید خارجی از جانب دو قدرت استعماری، شورویِ تزاری (بعدتر، بلشویک) و بریتانیای کبیر، و عثمانی بود. محرک این اقدامات عثمانیان، ایدئولوژی پان‌ترکیستی بود که برای برخی از ترک‌زبانان ایرانی جذابیت داشت. نمود تهدیدهای داخلی جنبش‌های جدایی‌طلبانه‌ی متعدد در آذربایجان، گیلان، نواحی کردنشین، و خوزستان بود، جنبش‌هایی که اغلب از حمایت قدرت‌های خارجی نیز برخوردار بودند. بی‌شک در واکنش به این تهدیدها بود که احساسات ملی‌گرایانه ــ یا طبق واژگان شیرازی، ایرانیت ــ غلبه و نفوذ بیشتری یافت. آنان استدلال می‌کردند که لازمه‌ی وحدت ملی، استقلال، و حفظ یکپارچگی ارضی ایران تعهدی به وحدتی عظیم‌تر، یک زبان مشترک واحد (فارسی)، دولتی متمرکز، و از همه مهم‌تر رهبری توانا و قدرتمند است ــ حتی اگر این امر به معنای دست‌کشیدن از آرمان‌های دموکراتیک جنبش مشروطیت می‌بود.

در نهایت، فصل پنجم به ارزیابی‌ای انتقادی از حکومت رضا شاه پهلوی با تمرکز بر سه مضمون اصلی کتاب می‌پردازد. از او به این خاطر ستایش شده که با آرام کردن قبایل شورشی و فایق آمدن بر جنبش‌های جدایی‌طلب به شرایط پرهرج و مرجی که کشور را تا مرز فروپاشی پیش برده بود، پایان بخشید؛ همچنین به سبب ایجاد ارتشی مدرن، بروکراسی متمرکز، اصلاح زیرساخت‌های کشور، تأسیس نظام آموزش عمومی برای دختران و پسران، و اقدامات متعدد دیگر به منظور ایجاد دولتی مدرن هم از او تمجید شده است. با این حال، قسمت عمده‌ی این فصل عبارت است از مثال‌هایی از شیوه‌ی مستبدانه‌ی حکومت وی، عدم‌تحمل هرگونه مخالفت، برخورد خشونت‌آمیز با قبایل شورشی و کسانی که به آنها سوءظن داشت (از جمله بسیاری از صاحب‌منصبان دولتی که ارج و قرب خود را از دست داده بودند)، و اشتهای ظاهراً سیری‌ناپذیر وی برای تملک زمین که اغلب با زور از مالکان خصوصی مصادره می‌شد. همچنین، از او به دلیل اجرای سیاست انحصار زبانِ مدارس، ادارات حکومتی، و رسانه‌ها به زبان فارسی و اتخاذ تعریفی یکسان‌انگارانه از ایرانیت بر مبنای این فرض که اصل و نسب تمام ایرانیان آریایی و زبان آنان فارسی است، انتقاد شده است.

انتقادات شیرازی از حکومت مستبدانه‌ی رضا شاه و سیاست‌های فرهنگی «یکسان‌ساز» او مستند و بسیار دقیق است. در حالی که بسیاری از توجیهات برای این سیاست‌ها ــ ثبات سیاسی، وحدت ملی، و مدرن‌سازی ــ با خواسته‌هایی که بسیاری از ایرانیان روشنفکر پس از پشت سر گذاشتن یکی از پرآشوب‌ترین دوره‌های تاریخ مدرن کشور مطرح می‌کردند یکسان بود اما نحوه‌ی اجرای غیردموکراتیک و ستمگرانه‌ی این سیاست‌ها باعث شد تعداد زیادی از آنان به منتقدان و مخالفان پرحرارت رضاه شاه مبدل شوند. با این همه، در هر ارزیابی انتقادی از رضا شاه باید این مسئله را در ذهن داشت که در دوران حکمرانی او، از دهه‌ی ۱۹۲۰ تا دهه‌ی ۱۹۳۰، شاه و ایرانیان به هر سو که می‌نگریستند با رژیم‌های مستبد و سرکوبگر مواجه می‌شدند. رژیم‌های ترکیه، اتحاد جماهیر شوروی، اروپای شرقی، آلمان، اسپانیا، و آمریکای لاتین نسبت به رژیم ایران در دوران حکومت رضا شاه در سیاست‌ها و نحوه‌ی برخورد با «فرودستان» و «دیگری‌های» خود چندان دموکراتیک‌تر، روادارتر، و یا غیر«یکسان‌ساز» نبودند. به‌علاوه، تمرکز بر خصایص مستبدانه و سیاست‌های استبدادی شاه موجب نادیده گرفتن این واقعیت می‌شود که ایجاد نهادهای مدرن متعدد در بخش خصوصی و دولتی و گسترش بی‌سابقه‌ی فرصت‌های آموزشی و پرورشی در داخل و خارج از کشور موجب شد طبقه‌ی جدیدی از دیوان‌سالاران، متخصصان، اهل فن، آموزگاران، روشنفکران، کارآفرینان، زنان، صنعتگران و شهروندان عادی بتوانند در ساختن جامعه‌ای مدرن و پویاتر مشارکت کنند. 

یکی از مزیت‌های ایرانیت، ملیت، قومیت پرداختن به دیدگاه‌ها، واکنش‌ها، و مشارکت اعضای گروه‌های قومی مختلف، بجز اکثریت فارسی‌زبان، در بحث‌های روشنفکری، پوشش روزنامه‌ها، و جنبش‌های سیاسی در خلال دورانی است که مد نظر کتاب قرار دارد. با توجه به ماهیت مضامین مطروحه در کتاب، بسیار اهمیت دارد که نویسنده تعهدی محققانه‌ به شمول‌گرایی و تکثرگرایی داشته باشد. در نتیجه، کمی جای شگفتی دارد که در رابطه با مباحث و تحولاتی که کتاب به آنها می‌پردازد به جایگاه، دیدگاه‌ها، و سرنوشت اقلیت‌های مذهبی ایران ــ زرتشتیان، مسیحیان (ارامنه)، یهودیان، و بهائیان ــ توجهی اندک می‌شود و یا کلاً نادیده گرفته می‌شود. با در نظر گرفتن این که ملی‌گرایان لیبرال خود را متعهد به حفاظت از حقوق بنیادین تمام شهروندان، فارغ از تعلقات مذهبی آنان، می‌دانند در تحلیل مهم‌ترین و تعیین‌کننده‌ترین جنبش‌های سیاسی در اواخر قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم چگونه می‌توان به سرنوشت اقلیت‌های مذهبی بی‌اعتنا ماند؟

ایرانیت، ملیت، قومیت به سبب اتکای جامع بر منابع دست اول، توجه سنجشگرانه به آثار سایر پژوهشگران درباره‌ی این موضوع، و از همه مهم‌تر، نشان دادن زمینه‌ی تاریخی، سیاسی و فرهنگیِ تحلیل‌ها و استدلال‌های خود دستاورد پژوهشی فوق‌العاده‌ای است. این اثر نه تنها سهمی بسزا در مطالعات هویت فرهنگی و ملی‌گرایی ایرانی دارد بلکه نقش آن در مطالعه‌ی تاریخ اجتماعی و فکری مدرن ایران نیز انکارناپذیر است. باید امیدوار بود نویسنده‌ی این اثر تحسین‌برانگیز بر دنباله‌ی آن، که از وقوع جنگ جهانی دوم (نقطه‌ی پایان کتاب حاضر) تا زمان حاضر را در بر خواهد گرفت، کار کند.

منبع:آسو


علی بنوعزیزی استاد علوم سیاسی در کالج بوستون است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلی زیر است:

Ali Banuazizi, ‘Reviews,’ Iranian Studies, ۲۰۱۹, Vol. 52, Nos 5-6, 1029-1040.

معرفی کتاب «افیون روشنفکران»، اثر رمون آرون

ژوئن 29th, 2021

آرون سه اندیشه افراطی را بیان می کند: چپ ، انقلابی و پرولتاریا. آرون نشان می دهد که هر یک از این ایده ها به جای روشنگری ، ایدئولوژیک و عرفانی هستند. او همچنین یک جامعه شناسی جذاب از زندگی روشنفکرانه و یک انتقاد قدرتمند از جبرگرایی تاریخی را در نثر کلاسیک ارائه می دهد.برای این نسخه جدید ، هاروی مانسفیلد مقدمه ای درخشان ارائه می دهد. نسخه جدید همچنین شامل ضمیمه “تعصب ، پیروی و ایمان” است که مقاله ای قابل توجه است که آرون برای دفاع از افیون و برای توضیح بیشتر دیدگاه وی در مورد نقش مناسب تفکر سیاسی خود در برابر منتقدین نوشت . این کتاب مورد توجه همه دانشجویان تئوری سیاسی ، تاریخ و جامعه شناسی خواهد بود.

افیون روشنفکران، کتابی آشنا است برای کسانی که در دوره‌هایی خاص به جریان چپ تعلق داشته اما بناء بر دلایلی، از آن رویگردان شده‌اند. آنطور که باوره در مقدمه می‌گوید:«اهمیت کتاب در این است که در فردای مرگ استالین و مهم‌تر از آن در بحبوحه جنگ سرد، سومین منازعه جهانی قرن، انتشار پیدا کرد که طی آن، جهان شاهد بود که کمونیسم در تکاپوی نابودی دموکراسی لیبرال، جانشین فاشیسم و نازیسم شده بود.» در عین حال نباید از نقد رادیکال رمون آرون به سپهر سیاست و تاریخ و همچنین فلسفه و اخلاق غفلت کرد. رمون آرون، از آن جهت که از جریان چپ رویگردان شده بود، یعنی متوجه شده بود که واقعیت موجود، نه تنها نسبتی با آنچه ذهن قرار است بر واقعیت تحمیل کند، ندارد، بلکه، واقعیت، اگر قرار است از جهت نسبتی که می‌خواهد با حقیقت برقرار کند، ایدئولوژی را پس می‌زند، ماهیت دروغین رژیم شوروی را هویدا می‌کند.

کتاب «افیون روشنفکران» رمون آرون که در بهار ۱۹۵۵ انتشار یافت، مانند «خیانت روشنفکران» ژولین بندا (۱۹۲۷) و «مجمع‌الجزایر» گولاگ نوشتۀ آلکساندر سولژنیتسین که در ۱۹۷۵ به زبان فرانسه ترجمه شد، در زمرۀ معدود کتاب‌های مهم تاریخ روشنفکری فرانسه در قرن بیستم است. اهمیت این کتاب در این است که در فردای مرگ استالین و مهم‌تر از آن در بحبوحۀ جنگ سرد، یعنی سومین منازعۀ جهانی قرن انتشار یافت که در طی آن جهان شاهد بود که کمونیسم در تکاپوی نابودی دموکراسی لیبرال جانشین فاشیسم و نازیسم شده است. اهمیت کتاب در نقد رادیکالی است که ‌نه‌تنها سپر سیاست و تاریخ بلکه فلسفه و اخلاق را نیز شامل می‌شود و ماهیت دروغین رژیم شوروی را هویدا می‌سازد. اهیمت کتاب در میزان تأثیرگذاری آن در فرانسه و فراسوی مرزهای آن است: این کتاب با تأمل بر اقرارنامه‌هایی که در جریان بازجویی‌های اولیه دربارۀ اردوگاه‌های کار اجباری در شوروی انتشار یافته بودند و با بهره‌گیری از جو مساعدی که انقلاب ضد توتالیتر مجارستان در اکتبر ۱۹۵۶ پدید آورده بود، به شکل‌گیری نخستین موج رویگردانی روشنفکران فرانسه از کمونیسم در سال‌های پایانی دهۀ ۱۹۵۰ کمک کرد. بازتاب وسیع این کتاب ارتباط نزدیکی با بزنگاه تاریخی سال ۱۹۵۵ و شخصیت نویسندۀ آن دارد.

دومین ویژگی امیدبخش این کتاب تقابلش با مجادلات سیاسی روز است. آرون در حالی که به موفقیت‌هایی دست یافته بود و فردی تأثیرگذار بر افکار عمومی به شمار می‌آمد، خود را در انزوا احساس می‌کرد؛ زیرا قاطبۀ همتایانش که در ساحل آرمان‌های کمونیستی پهلو گرفته بودند، او را تنها گذاشته بودند. از این‌رو واکنش مطبوعات و روشنفکران به انتشار این کتاب خنثی بود؛ زیرا در بحبوحۀ کشمکش‌های ایدئولوژیک، آرون در جبهۀ رقیب موضع گرفته بود. در مقابل در دموکراسی‌های لیبرال، استقبال از کتاب گرم و پرشور بود. از آنجایی که کتاب بر تحلیل دیالکتیکی دقیقی استوار است و شناخت درستی از مارکس و مارکسیست‌ها ارائه می‌دهد، ضمن نمایاندن حقیقت موضوع، معیاری در اختیار روشنفکران فرانسوی گذاشت تا با آن آزادی را با وضع موجود بسنجند.

به واقع این کتاب، کتابی است به قلم یک صاحب‌نظر و بیانیه‌ای است از سوی مبارز راه آزادی؛ کتابی که هم در قلمرو فلسفه و هم در ساحت ادبیات مبارزه‌طلبانه می‌گنجد. پرداختن به سپهرهای مختلف از متافیزیک گرفته تا مجادله، کیفیت اقناع‌کنندگی کتاب را افزایش می‌دهد و به آن زیبایی خاصی می‌بخشد. آرون وفاداری خود را به قهرمانان دوران جوانی‌اش ـ مارکس و وبر ـ و نیز مسیری که انتخاب کرده حفظ می‌کند. کتاب با مفاهیم متعلق به خود مارکس، از عنوان گرفته ـ با تغییر در تعریف دین به عنوان افیون توده‌ها ـ تا سازوکار ازخودبیگانگی روشنفکران و به پشت‌گرمی رادیکالیسم انتقادی که استالینیسم را از عرش به فرش می‌کشاند و ماهیت توتالیتر آن را برملا می‌کند، پاسخ مارکسیست‌ها و تبلیغات شوروی را می‌دهد. به همین شکل آرون با الهام از روش قیاسی و جامع ماکس وبر، جنبه‌های گوناگون کمونیسم را می‌کاود و به وضوح از نسبیت ارزش‌ها و نیز ایدۀ اجتناب‌ناپذیری جدال میان نظام‌های سازندۀ آنها فاصله می‌گیرد» ابرقدرت توصیف‌کردن ایالات متحده و اتحاد شوروی به معنای هم‌پایه‌کردن آنها نیست: لیبرالیسم و کمونیسم دو ایدئولوژی سیاسی‌اند که وزنی برابر ندارند.

یکی از مزایای اصلی این کتاب آن است که در برابر حامیان ماتریالیسم تاریخی و میز منادیان کلیۀ اشکال جبرگرایی ـ اقتصادی، تکنولوژیک، اجتماعی و جز آن ـ اهمیت اندیشه در سیاست و تاریخ را گوشزد می‌کند: دوگل در نوشته‌های بین دو جنگ جهانی خود همواره این نکته را در گوشۀ ذهنش داشت که «در پیروزی‌های اسکندر نقش ارسطو انکارناپذیر بوده است». آرون با مطالعۀ باورهای روشنفکران و در معرفی آنان بر این امر تأکید می‌کند که آموزه‌ها و مفاهیم تنها دست‌مایه‌ای برای یک قشر اجتماعی خاص نیستند، بلکه این باورها تأثیری عمده بر سرنوشت ملت‌ها دارند.

فهرست مطالب کتاب:

مقدمه: عقل دموکراتیک در برابر تعصبات ایدئولوؤیک/ نیکولا باور

پیش‌گفتار

بخش اول: اسطوره‌های سیاسی

فصل اول: اسطورۀ چپ

فصل دوم: اسطورۀ انقلاب

فصل سوم: اسطورۀ پرولتاریا

بخش دوم: بت تاریخ

فصل چهارم: اهل کلیسا و اهل ایمان

فصل پنجم: معنای تاریخ

فصل ششم: توهم ضرورت

بخش سوم: از خودبیگانگی روشنفکران

فصل هفتم: روشنفکران و میهن خویش

فصل هشتم: روشنفکران و ایدئولوژی‌ها

فصل نهم: روشنفکران در جستجوی دین نو

نتیجه‌گیری

نمایه

منبع


پانوشت:

علی شریعتی، حسین نصر و داریوش شایگان، و… در ایران، افیونی بودند که کاری جز ترویج ایدئولوژی نداشتند. شایگان در اواخر عمرش زمانی که دیر شد، متوجه شد، نسل او گند زده است؛ گندی که حتی مرگ بهنگام او هم، باعث نمی‌شود او و‌ نسلش را سرزنش نکرد.

 

نامۀ خلیل ملكی به عبدالحسین نوشین

ژوئن 25th, 2021

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اين نامه چند ماه پس از انشعابِ دی ماه ۱۳۲۶ از حزب توده، (اوايل سال ۱۳۲۷) نوشته شده است.
عبدالحسين نوشين که از دوستان نزديک صادق هدايت بود با جمعی ديگر از روشنفکرانِ حزب توده به ديدن خليل ملکی می رفتند و به او اصرار می کردند تا به حزب توده بپيوندد و برای اصلاحِ راه و روش و رهبری آن حزب، آنان را ياری دهد. ملکی به دليلِ رفتارهايی که از برخی رفقايش (که اکنون در دستگاه رهبری حزب توده بودند) در زندان «پنجاه و سه نفر» ديده بود، از اين کار اکراه داشت. امّا بالاخره يک عامل عاطفی در ارتباط با نوشين سبب شد که پيشنهاد او و دوستانش را بپذيرد و در حزب توده به آنان بپيوندد. بقولی[1]: روزی که خليل ملکی برای ديدار نوشين به خانه اش رفته بود، ديد که در آن اطاقک کوچک و محقّر چگونه لُرِتا، همسر نوشين، سعی می کرد تا کودک شيرخوارشان را آرام کند. تأثير عاطفیِ ديدن اين منظره سبب شد تا ملکی دعوت نوشين و ديگران را جهت پيوستن به حزب توده بپذيرد.
در حزب توده، عبدالحسين نوشين از اعضاء مهم و فعّالِ جناحِ اصلاح طلب و از جمله دوستان نزديک و صميمی ملکی بود. نوشين که مانند بعضی ديگر از اصلاح طلبان، انشعاب را صلاح نمی دانست با رضايت ملکی و ديگرِ انشعابيون، درحزب توده ماند، امّا فشار رهبری حزب برای محکوم کردن انشعاب و شخصِ ملکی، نوشين را نيز ناگزير کرد تا عليرغم ميل خود، با آنان همساز شود و اعلامیّۀشديد و افتراءآميز حزب توده عليه خليل ملکی را امضا کند.
نامۀملکی به نوشين، اندوه و افسردگی يک انديشمند معتقد به اخلاق را دربارۀ عملِ ناروای يک دوست عزيز و هنرمندِ برجسته عيان می کند و در عين حال، صفای باطن، ادب و عاطفۀسرشارِ خليل ملکی را آشکار می سازد:

دوست عزيز آقای نوشين!
چند ساعت پس از نصف شب است که اين سطور را برای شما می نويسم. خيلی دلم برای شما تنگ شده است، ولی ملاقات بايک نفر خائن و منحرف برای شما خيلی خوشايند نبايد باشد. گاهی خيال می کنم شما را در روی صحنۀتئاتر زيارت نمايم، ولی نمی توانم خود را راضی کنم. ايراد من [به شما] نه برای اين است که شما امضائی برای تقبيح عملی نموده ايد که مسبّبين حقيقی آن را بيشتر از من می شناسيد! برای اين نيست که من نمی خواهم و نمی توانم حتی در روی صحنۀ[تئاتر] شما را ببينم! بلکه تنفّر من از ديدن شما به اين جهت است که در مقابل اين روشِ بی شرفانه و ناجوانمردانه، سکوت اختيار نموديد. شما که جرأت تقبيح علنی من و خامه ای [و] جواهری و غيره را داشتيد، ولی جرأت تقبيح اين روش را که خودتان نزديک تر از من به قبـُح آن هستيد نداريد. اگر من فعلاً نمی توانم اين افتخار را داشته باشم که بازی هنرمندانۀشما را روی صحنۀتئاتر ببينم، دارای اين افتخار هستم که بازی هنرمندانۀشما را در صحنۀسياست تماشا می نمايم. اگر من نمی توانم به اندازۀيک نفر از هزاران نفر تماشاچی از شما و همکاران هنرمند شما تشويقی به عمل آرم، در عوض يک پيشنهاد مفيد دارم:
پس از «وُلپن»[2] شما نقشی را که امروز در صحنۀسياسی بازی می کنيد در صحنۀتئاتر بازی نمائيد و شخصیّت سياسی خودتان را به مردم مجسّم سازيد؛ بی شک موفقيت بزرگی خواهيد داشت.چون من «قريحۀ» اين نوع نويسندگی را ندارم، ممکن است اين مشکل و حل آن را به عهدۀ آقای [احسان] طبری، يا رفيق طبری، بگذاريم که رفاقت چهارده سالۀخود را با [انور] خامه ای مخصوصاً به حد کمال هنرمندی رسانده است.
در روی صحنــه، يک فرد اجتماعی و مبارزی را مجسّم نمائيد که تا ديروز عليرغم توجّۀتمام دوستان خود و عليرغم عقل و منطق، هنر و قريحۀخود را فدای سياست، يعنی وکيل شدن برای مجلس، نموده بود، ولی امروز – به عکس – تمام عقايد سياسی و اجتماعی خود را به تمام معنیِ کلمه، فدای قريحه و هنر، يعنی فدای نتيجۀحاصل از هنر، يعنی «پول» نموده است، همان پـولـی که شما هنرمندانه بارها آن را در صحنۀ[تئاتر] معرفی نموده ايد، که با آن می توان وجدان اخلاقی ترين مردم را خريد!
با پول می توان شجاعت اخلاقی انسان را خريد، البته تصديق خواهيد فرمود که اين نوع خريداری لازم نيست هميشه مستقيم باشد: غيرمستقيم هم، از لحاظ اخلاقی همان اثر و نتيجه را دارد   [3].
اگر يک فردِ مبارزِ هنرمندی برای رواج بازار تجارت هنرمندانۀخود، و يا از ترس کسادی بازار خود، اجازه دهد که به نام او – و يا [بـا] سوءاستفاده ضمنی از نام و شخصیّت او – قبيح ترين مردم، شريف ترين افراد را خيانتکار و منحرف و عامل امپرياليسم و همرديف تروتسکی و غيره جلوه دهند، و او ساکت و آرام بنشيند که اسم او نيز به عنوان عضو هيئت اجرائیّه در اين اتهامات به عنوان اکثريت تامّ و تمام [هيئت اجرائيه موقّت حزب توده] مورد سوءاستفاده قرار بگيرد، اسم اين را چه می توان گذارد؟
آری دوست عزيزم … نشان دادن شخصیّت يک همچو فردِ «بی شخصیّتی» در صحنۀامروز بيشتر از هر روز برای جامعۀ ايران مفيد و مؤثر است. من خوب متوجّۀاين بی شخصیّتیِ با شخصیّت ترين افراد جامعۀروشنفکران هستم و لزوم مبارزه با اين بی شخصیّتی را بخوبی درک می نمايم. شما اين مبارزه را از صحنۀ[تئاتر] شروع کنيد، و از خودتان نيز شروع نمائيد.
اگر من جرأت صراحت لهجۀگستاخانه را پيدا کرده ام، البته تعجب نخواهيد نمود. شما که لااقل در روی صحنه [تئاتر، نقش] «حادثه جو» را بازی نموده ايد، متوجه هستيد که من امروز با حادثه ای روبرو شده ام که هر نوع صراحت لهجۀ گستاخانه ای را توجيه می نمايد. شما خوب متوجه هستيد در اين پيس [نمايشنامۀ] سياسی که امروز در نهضت توده ای ايران به قلم آقای طبری نوشته می شود، و به کارگردانی ايشان و شرکت دکتر يزدی ها و دکتر کشاورزها و قاسمی ها و عمّه مظفر فيروزها و شوهر او [4] ، و متأسفانه با شرکت خودِ شما بازی می شود، نقش خيانتکار به من و خامه ای و جواهری و ساير افراد شرافتمند تحميل شده است.
خوب متوجه هستيد که در اين بازی تراژيک و کميک، نقش لنين و استالين و غيره را دکتر يزدی و دکتر کشاورز و عمّه فيروز مظفر و شوهرش بازی کرده، و نقش خيانتکاران را خامه ای و جواهری بازی می نمايند!
دوست عزيزم آقای نوشين! گويا فراموش نموده ايد اين انحرافات خيانتکارانه که به من نسبت داده می شود تاريخش، به عکس آنچه ادعا شده، از موقع انتشار کتاب «چه بايد کرد؟» [اثر اپريم اسحق، ارديبهشت ۱۳۲۵] نمی باشد. خيلی زودتر از آن شروع شده. البته فراموش نکرده ايد – و اگر اشتغالات کسبی باعث فراموشی شده باشد، با کمی تأمّل تصديق خواهيد نمود – که طبری و قاسمی و کيانوری و شما بوديد که اين فکر امروزی را که من تعقيب می نمايم، در من تزريق نموديد. گويا فراموش نکرده باشيد که من پس از شناختن افراد «اپورتونيست» در گوشۀخانۀخود منزوی شده بودم [5] . وقتی شما از طبری تعريف و تمجيد [کرديد] و مرا به تبعيت از فکر خودتان تشويق نموديد، من ضعف ها و خودخواهی های او را که در زندان ديده بودم برای شما تعريف کردم. شما خوب می دانيد که فکر امروزی من عيناً همان فکر مشترکی است که من و شما و طبری و قاسمی و کيانوری آن روز تعقيب می نموديم، و گويا تنها من و خامه ای، از آن عده، امروز نسبت به آن افکار شريف و عالی وفادار مانده ايم، و طبری و قاسمی و شوهرِ مريم [کيانوری] درست در عکس آن جهت حرکت می نمايند، و شما هم نقش «لش» [يعنی: رُل نعش] را بازی می نمائيد.
اگر [هم] کسب و تجارت شما را خيلی فراموشکار نموده باشد، حتماً فراموش ننموده ايد که علاوه بر اشخاص نامبرده، يک شخص ساکت و آرام نيز در اغلب جلسات ما حضور داشت، شخصی که نَطـّاق خوبی نيست ولی متفکر و قضاوت کنندۀخوبی است، و من و شما هر دو نسبت به او احترام و ارزش قائل هستيم. آری … اگر خاطرات آن روز را فراموش کرده ايد، و اگر جرأت داريد، خواهش می کنم اين سطور را برای صادق هدايت بخوانيد. او فراموشکاری شما را جبران خواهد نمود[6]  
من پس از نوشتن اين مراسله، حس می کنم که تمام نفرت من از شما تبديل به محبّت و صميمیّت هميشگی گرديده و حس می کنم که در يکی از شب های هفته می توانم شما را در روی صحنۀ[تئاتر] ببينم و مانند گذشته، سعی می کنم در صف اول نشسته و از نزديک به روی شما تماشا نمايم. من بدون شرمساری و با وجدان راحت به روی شما نگاه خواهم کرد، زيرا با نوشتن اين سطور، ديگر هيچ اثری از نفرت و تحقير در فکر من باقی نمانده، و ارزش و احترام هميشگی خود را نسبت به شما بازيافته ام. من در عالم دوستی موظّف بودم به تکليف خود عمل کنم، و افکار خود را دربارۀشما به خودِ شما بنويسم تا بتوانم استراحت نمايم.
دوست صميمی شما

[1] – نامه های خليل ملکی، مقدمۀ امير پيشداد و محمدعلی همايون کاتوزيان، ص ۲۰.

[2] – Volpone، قهرمان نمايشنامه ای به همين نام از نويسندهء انگليسی، بن جانسون (B Johnson) با خصلتی روباه گونه و فريبکار.

[3] – گويا در آن زمان، حزب توده به نوشين و همسر هنرمندش لورتا وعده داده بود تا اين دو را برای شرکت در مراسمی به چکسلواکی بفرستد. از اين گذشته، تبليغات حزب توده در رونق کار تئاتر سعدی (وابسته به نوشين) بسيار مفيد و مؤثّر بود.

[4] اشاره به مريم فيروز و همسرش (نورالدين کيانوری) است.

[5] – اشاره به اينکه خليل ملکی در زندان با بسياری از ضعف ها و فرصت طلبی های رهبران حزب توده آشنا شده بود و لذا پس از آزادی، از آنان کناره گرفته و منزوی شده بود.

[6] – صادق هدايت هرگز به عضويت حزب توده در نيامد، اما در چند سال اول تشکيل آن حزب، به جناح اصلاح طلب آن متمايل بود، و به همين دليل بسياری از جلسات اين جناح در اطاقی که او در خانهء پدری اش داشت، در حضور خود او (به عنوان ناظر) تشکيل می شد، به اين دليل است که ملکی او را به شهادت می گيرد.

به نقل از:نامه های خیلی ملکی،بکوشش امیر پیشداد و محمدعلی همایون کاتوزیان،نشر مرکز،تهران،1381

یادداشت رضا خندان در سالروز بازداشت نسرین ستوده

ژوئن 14th, 2021

 

امروز ۲۳ خرداد سالروز بازداشت نسرین است. سه سال از آخرین بازداشت او و بیش از ۶ سال از روزهای زندان او در ۱۱ سال گذشته سپری می‌شود. مقامات امنیتی پس از این همه فشار به او و خانواده، لجوجانه او را در شرایطی بسیار غیر انسانی قرار داده‌اند که امروز جان او در خطر است.

هستند کشورهایی که فعالیت وکلای مستقل را بر‌نمی‌تابند اما این حجم از فشار به وکلای مستقل در ایران اگر نگوییم بی‌نظیر، کم‌نظیر است.

پرونده‌ نسرین کلکسیونی است از اتهام‌های گوناگون. سنگین‌ترین اتهام او تشویق به فساد و فحشاست. حکومتی که دفاع از زنان معترض به حجاب اجباری را “تشویق به فساد و فحشا” دانسته و تنها بابت این اتهام او را به ۱۲ سال زندان محکوم کرده است. این علاوه بر ده‌ها سال، زندان و شلاقی است که بابت اتهام‌های گوناگون برای او صادر کرده‌اند.

با این اتهام او را در ردیف کسانی قرار داده‌اند که مبادرت به “تشکیل خانه‌های فساد” کرده‌اند. کار او دفاع از قربانیان نقض حقوق بشر است و جهانی این کار او را می‌ستاید اما با این اتهام دستگاه قضا ننگی ابدی را برای خودش خرید از این که زن وکیلی را در تبعیدگاهی در کنار “دایر کنندگان خانه‌های فساد و فحشا” زندانی و از دیدن فرزندانش محروم کرده است؛ در حالی که بسیاری از همین زنان بابت این اتهام، حداکثر ۲ سال محکومیت دارند و بخش اعظم زندان خود را در مرخصی به سر می‌برند و برخی از آنان آزادانه برنامه‌های خود را در زندان هم ادامه می‌دهند.

شاید بد نباشد در چنین روزی حکم دومین پرونده محکومیت نسرین در دادگاه انقلاب را مرور کنیم و از یاد نبریم که چه بلایی بر سر قانون، عدالت، قضاوت و … آورده‌اند.

آخرین حکم نسرین ستوده

شماره  ۱۵۰/۲۸/۹۷
تاریخ  ۹۷/۱۱/۳۰

در تاریخ ۹۷/۱۰/۱۱، شعبه ۲۸ پرونده کلاسه ۲۰۸۹۱/۹۷ ط/د اتهامی خانم نسرین ستوده فرزند آقاجان دایر بر اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرم علیه امنیت کشور، فعالیت تبلیغی علیه نظام، عضویت موثر در گروهک غیرقانونی و ضد امنیتی علیه نظام، تشویق مردم به فساد و فحشاء و فراهم آوردن موجبات آن، اخلال در نظم و آسایش عمومی، نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی، ظاهر شدن بدون حجاب شرعی در محل شعبه بازپرسی تحت نظر است، با عنایت به محتویات پرونده و بررسی‌های انجام شده و استماع مدافعات نامبرده، دادگاه ختم رسیدگی را اعلام و به شرح ذیل مبادرت به صدور رای می‌نماید.

((رای دادگاه))
در خصوص اتهام خانم نسرین ستوده فرزند آقاجان دایر بر اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرم علیه امنیت کشور، فعالیت تبلیغی علیه نظام، عضویت موثر در گروهک غیرقانونی علیه نظام، تشویق به فساد و فحشاء و فراهم آوردن موجبات آن، اخلال در نظم و آسایش عمومی، نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی، ظاهر شدن بدون حجاب شرعی با عنایت به محتویات پرونده و بررسی‌های انجام شده، گزارش وزارت اطلاعات. اینکه متهم پس از اغتشاشات دیماه ۹۶ در مورخ ۹۶/۱۱/۲۲ با همدستی و تبانی با عناصر شاخص ضد انقلاب و برانداز در داخل و خارج کشور اقدام به انتشار بیانیه نموده و درخواست برگزاری رفراندوم تحت نظر سازمان سازمان ملل جهت تعیین نوع حکومت شده بود. وی به همراه شیرین عبادی، مرکزده متواری گروهک مدافعان حقوق بشر، نرگس محمدی نایب رییس گروهک کانون مدافعان حقوق بشر، پیام اخوان، جعفر پناهی، محسن سازگارا، محمد سیف‌زاده، حسن شریعتمداری، حشمت‌الله طبرزدی، ابوالفضل قدیانی، محسن کدیور، کاظم کردوانی، محسن مخملباف، محمد ملکی و محمد نوریزاد، جمعا افراد برانداز و معاند نظام جمهوری اسلامی، تعدادی از آنان متواری در خارج از کشور و تعدادی در داخل کشور بیانیه‌ی انتشار یافته از سوی متهم را امضا کرده‌اند و طرح براندازی نظام جمهوری اسلامی با کلیدواژه رفراندوم کلید خورده و ادامه داده‌اند. از فعالیت‌های نامبرده، مصاحبه‌های متعدد نامبرده با رسانه‌های بیگانه و علیه جمهوری اسلامی است. نامبرده پس از حضور دختران خیابانی و کشف حجاب، در جهت گسترش فساد و فحشا در جامعه به حمایت از دختران کشف حجاب کننده در ملاء عام اقدام به انتشار فیلمی از خود در فضای مجازی نموده که در آن فیلم با کشف حجاب خود از اقدام غیرقانونی این افراد حمایت نموده است و با همدستی همسرش رضا خندان و برخی از افراد و عناصر برانداز در راستای حمایت از کشف حجاب در ملاء عام و تشویق و ترغیب افراد به بی‌حجابی به محلی که دختران خیابانی کشف حجاب کرده‌اند رفته و دسته گلی بر روی پست برق قرار داده‌اند و اقدام به توزیع پیکسل با شعار “من به حجاب اجباری اعتراض دارم” نموده‌اند. نامبرده در اجتماع غیرقانونی دراویش گنابادی در مورخه ۹۶/۱۰/۱۹ شرکت داشته و در مورخ ۹۶/۷/۲۰ به همراه اعضاء و عناصر گروهک غیرقانونی لگام اقدام به برگزاری تجمع غیرقانونی در مقابل دفتر سازمان ملل نموده و در این تجمع سخنرانی داشته است و در مورخ ۹۶/۸/۱۶ در تجمع غیرقانونی علیه نظام جمهوری اسلامی در مقابل زندان اوین مشارکت داشته است. با عنایت به محتویات پرونده و بررسی‌های انجام شده بزه‌های انتسابی در خصوص نامبرده محرز است.

دادگاه در خصوص اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرم علیه امنیت کشور نامبرده را مستندا به ماده ۶۱۰ قانون مجازات اسلامی به ۷ سال و ۶ ماه حبس محکوم می‌نماید.
و در خصوص فعالیت تبلیغی علیه نظام مستندا به ماده ۵۰۰ قانون مجازات اسلامی به تحمل ۱ سال و ۶ ماه با احتساب ایام بازداشت محکوم می‌نماید.
و در خصوص عضویت در گروهک غیرقانونی لگام مستندا به ماده ۴۹۹ قانون مجازات اسلامی به تحمل ۷ سال و ۶ ماه با احتساب ایام بازداشت محکوم می‌نماید
و در خصوص تشویق به فساد و فحشاء مستندا به ماده ۶۳۹ قانون مجازات اسلامی به تحمل ۱۲ سال حبس با احتساب ایام بازداشت محکوم می‌نماید
و در خصوص ظاهر شدن بدون حجاب شرعی در ملاء عام مستندا به ماده ۶۳۸ قانون مجازات اسلامی به تحمل ۷۴ ضربه شلاق محکوم می‌نماید
و در خصوص نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی مستندا به ماده ۶۹۸ قانون مجازات اسلامی ۳ سال حبس و ۷۴ ضربه شلاق محکوم می‌نماید
و در خصوص اخلال در نظم عمومی مستندا به ماده ۶۱۸ قانون مجازات اسلامی نامبرده را به تحمل ۲ سال حبس با احتساب ایام بازداشت محکوم می‌نماید.
رای صادره غیابی و ظرف ۲۰ روز از تاریخ ابلاغ قابل واخواهی در این دادگاه و پس از آن قابل تجدید نظر خواهی در دادگاه‌های تجدید نظر استان می‌باشد. ماده ۱۳۴ قانون مجازات اسلامی اعمال می‌شود.

رئیس شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب اسلامی
تهران – دادرس محاکم عمومی

منبع: صفحه فیسبوک رضا خندان

چرا احمد کسروی؟ علیرضا افشاری

می 30th, 2021

احمدکسروی،شخصیّتِ ممتازِ تاریخ و فرهنگ ایران،چهره ای است که عقایدش بخاطر ملاحظات مذهبی دچار بدفهمی های بسیاری شده و از همین روی شخصیّت فرهیختۀ وی هنوز در غباری از ابهام و آشفتگی پنهان است امّا با استقرار جمهوری اسلامی عنایت بیشتری به عقاید وی  شده است.مقالۀ زیر کوششی است در رفع این ابهام ها و آشفتگی ها.   

چندی پیش نظرخواهی‌ای تلگرامی درباره‌ی مفیدترین اندیشمند اثرگذار سده‌ی رو به پایانِ چهاردهمِ هجری خورشیدی بر دستِ کانالِ تلگرامیِ «جمهوری ایرانی» (ارگان یا خبرنامه‌ی «هم‌بستگی جمهوری‌خواهان ایران») انجام شد (+)، که هر چند آن «هم‌بستگی» از مخالفان نظام جمهوری اسلامی است اما چون در شبکه‌های اجتماعیِ جهانی، مانندِ تلگرام، مرزی وجود ندارد و فرسته‌ها یا پُست‌ها به راحتی دست به دست می‌شوند حاصل آن نظرخواهی را نمی‌توان محدود به مخالفان نظام یا ایرانیان خارج از کشور دانست. با فاصله‌ی کوتاهی کانالِ «آذری‌ها»، از کانال‌های خبری ـ تحلیلیِ حوزه‌ی آذربایجان که گرایشی ملی دارد، نیز نظرخواهی مشابه و محدودی (پنج روزه) را برای شخصیت‌های آذربایجانی برگزار کرد که دو شخصیت از ده شخصیتِ نظرخواهی پیشین، که آذربایجانی بودند، در آن مشترک بود (کمی پس از پایان نظرخواهی آن فرسته از روی کانال حذف شد). نتیجه‌ی هر دویِ این‌ها، با وجود قرارگیریِ طیفِ متنوعی از شخصیت‌ها، برتری احمد کسروی ــ با فاصله‌ای قابل توجه با نفر دوم ــ بود. این یادداشت، تحلیلی است در این خصوص با تمرکز بر خرده‌هایی که از کسروی گرفته می‌شود. در ضمن گوشه‌چشمی هم دارد به نقدهای جناب احمد سلامتیان، کنشگر سیاسی، بر شادروان کسروی در برنامه‌ی پرگار بی‌بی‌سی، که فرصتی نشد در همان موقع آن را جداگانه نقد کنم.

در نظرخواهیِ تلگرامی می‌توان ده گزینه را قرار داد، که در این نظرخواهی‌ها اگر تأکیدمان بر اندیشمند بودن و نه کنشگری و به‌ویژه سیاسی بودن باشد نام‌ها به خوبی گزینش شده بودند. در نظرخواهی نخست این نام‌ها به چشم می‌خورد: ارانی، سروش، شایگان، شریعتی، سیدجواد طباطبایی، فردید، فروغی، کسروی، نصر و یارشاطر،‌ و در نظرخواهیِ دوم این نام‌ها: آموزگار، تقی‌زاده، سیدجواد طباطبایی، ریاحی‌خویی، علامه طباطبایی، کسروی، محمدعلی موحد، منصورالسلطنه عدل و غنی‌نژاد. برای نظرخواهی نخست حدود ۳۰ هزار تن رأی دادند که شش برابر اعضای کانال «جمهوری ایرانی» در هنگام نظرخواهی بود و برای دومی  حدود ۴۵۰۰ تن که کمی کمتر از شمارِ هم‌وندانِ کانال «آذری‌ها» بود. در یکمی، کسروی ۵۸ درصد از آرا را به دست آورد و علی شریعتی با ۱۷ درصد دوم شد و در دومی، کسروی ۵۴ درصد و علامه طباطبایی ۱۵ درصد از رای‌ها را به خود اختصاص دادند.

اما چرا کسروی، که البته به‌شخصه برتریِ بی‌چند و چونش را پیش‌بینی می‌کردم، مقام نخست را با فاصله‌ای چشم‌گیر از آنِ خود کرد به‌طوری که هم گردانندگانِ کانال «جمهوری ایرانی» فاصله‌ی وی با دیگران را جالب‌توجه یافته‌اند و هم مدیر گرامیِ‌کانال آذری‌ها که با وی گفت‌وگو می‌کردم از این گزینش در شگفتی بود؟! (احتمالاً بسیاری از این دوستان باز دچار شگفتی خواهند شد که اگر نظرخواهی‌ای همگانی‌ در مورد مفیدترین شخصیت‌های سیاسی و دولت‌مردِ معاصر انجام شود نیز، با وجودِ نارضایتی شماری از کنشگران سیاسی، رضاشاه با فاصله‌ی بسیار مقام نخست را خواهد گرفت؛ در حالی که به‌سادگی کارهایی که انجام داده، هم‌چون نمونه‌ی کسروی در میان روشنفکران، واقعی و عینی و قابل محاسبه است).

دقت شود که سرشناسانِ مذهبی در هر دوی این نظرخواهی‌ها با فاصله‌ی بسیار نفر دوم شده‌اند؛ یعنی، چه شریعتی که نمادِ مذهبِ سیاسی است و انقلابیان ایران او را در مقام راهبر می‌دیده‌اند و اکنون هم بیشینه‌ی جمهوری‌خواهان کسانی هستند که در گذشته نگاهی اصلاح‌گرایانه به نظامی داشته که خود در بر سرِ کار آوردنش نقش داشته‌اند و چه علامه طباطبایی که از سرآمدانِ روحانیانِ دست به قلم و پژوهشگرِ شیعی است و فراموش نکنیم که آذربایجان از قطب‌های اصلیِ تشیع است که مردمانش، به نسبت برخی مردمانِ دیگر ایران، وابستگیِ بیشتری به مذهب دارند، و این می‌تواند نشانه‌ی فاصله گرفتنِ جامعه‌ی ایرانی از انتخاب‌های باورمندانه باشد.

در پاسخ به آن چرایی، کانال «جمهوری ایرانی» در تحلیلی که داشت این رای را «متأثر از عملکرد جمهوری اسلامی به عنوان حکومتی دینی» دانسته و این که کسروی «در اذهانِ مردم به عنوان چهره‌ای که با خرافات دینی و نهاد روحانیت تقابل داشته واجد ارزش شده است» هر چند در آغازِ همان تحلیل، با ظرافت، نظرات توده‌ی مردم و افکار عمومی را سیال و وابسته به زمان دانسته است (+).

آن دلیل درست و احتمالاً مهم‌ترین برهان در گرایشِ بیشینه‌ی رأی‌دهندگان به کسروی است اما قطعاً جامع نیست و به نظرم دور از انصاف و داد آمد اگر تنها بر این وجه از کسروی تأکید شود. این یادداشت را ــ با یادِ استادِ گرامی‌ام شادروان علیرضا فرهمند، از روزنامه‌نگاران برجسته، و بحثی طولانی که با وی داشتم و در آن توجه مرا به این نکته‌ی اصلی در شخصیت کسروی، که بازگو خواهم کرد، جلب کرده بود ــ در همین راستا نوشته‌ام.

به گمانم نخستین نکته در چنین داوری‌هایی شناختِ آرمانِ افراد است. آرمانِ کسروی، هم‌چون بسیاری از بزرگانِ جنبشِ مشروطه، بهبود وضعیت ایران و ایرانی بوده که طبیعتاً برای همه‌ی مردم ایران این بهترین و مطلوب‌ترین آرمان می‌توانسته باشد و فراموش نکنیم که اصلاحِ دین، در مقام وجهی اندیشه‌ای، یکی از زیرشاخه‌های آن آرمان است. با این نگاه، خودبه‌خود بسیاری از چهره‌های آن نظرخواهی از دایره‌ی گزینشِ همگانی کنار گذاشته خواهند شد، به‌ویژه اگر رأی‌دهندگان درباره‌ی این سخن که گفتم بیندیشند. و دوم آن که کسروی در این راه تنها به وجه تئوریک و نظری نپرداخت و آستین بالا زد و خود در مقام کنشگری فرهنگی ـ سیاسی به آموزش و سازماندهی هم پرداخت که باز این مورد او را فراتر از اندیشمندانِ ایران‌گرای آن فهرست خواهد برد. و سوم آن‌که آن اندازه از شجاعت را داشت که بر اصولی که درست می‌دانست، ‌با وجودِ مخالفتِ بیشینه‌ی جامعه و تهدیدهای گروه‌های تندرو، تا آنجا پای فشرد که جان بر سرِ آرمانش نهاد؛ آن‌هم مرگی به واقع بسیار نمادین و تکان‌دهنده، که در تاریخ ما و نیز جهان تنها بزرگانی کم‌شمار چنین جان سپرده‌اند: در دادگستری‌ای که خود سال‌ها در آن کار می‌کرد و می‌بایست نمادِ دادگری باشد، در پیِ شکایتی که دولت از او کرده بود، و در فضایی که به گفته‌ی دخترش [به نقل از دوستانِ پدر]، که افتخار دیداری را با آن شادروان داشتم، مخالفانش در رویه‌های گوناگونِ دولتی و بازاری و روحانی، در هماهنگی‌ای کامل او را به قتل‌گاه کشانده بودند.

اما کسروی برای دست‌یابی به آن آرمانِ بزرگ، که تقریباً خواستِ بیشینه‌ی کنشگرانِ اصلاحی در دویست سالِ اخیر بوده است، چه وجه‌ها و سویه‌هایی را هدف قرار داد؟

یکم و مهم‌تر از همه، دگرگونیِ اندیشه؛ اندیشه‌ی ایرانی صیقل خورده و منطقی شود، درباره‌ی خرافه‌ها و ناراستی‌ها بیندیشد و آنها را از دستگاهِ فکریِ خود هَرَس کند و در یک کلام خردگرا شود و این همان دگرگونیِ بنیادینیِ بود که به بهایی گزاف جنبش نوزایی، یا به کلامیِ دقیق‌تر زایش، را در اروپا سبب شد ــ وگرنه در دوران روم هم خردگراییِ چندانی در آن سامان به چشم نمی‌خورد که نمونه‌ی بارزش در رفتارِ حاکمان با مردمانِ خود روم یا سرزمین‌های مغلوب به چشم می‌خورد. اما این صیقل خوردنِ اندیشه، که طبیعتاً با پرورشِ توانِ اندیشیدن و در نتیجه کلام یا گفت‌وگو به دست می‌آمد، هم نیازمندِ ورود به منطقه‌ی ممنوعه یا پُرپیامدِ باورهای مردم بود، هم نیازمند صیقل خوردنِ ابزارِ این کار؛ یعنی، زبان. در نهایت هم، گسترش خردمندی، برای ماندگاری و نهادینه شدن نیازمندِ بررسیِ فرآیندِ آموزش کودکان بود که در آن «ادبیات» بر دیگر موضوع‌ها چیرگی‌ داشت و «تاریخ»، که چراغ راهِ آینده است، چندان مورد توجه نبود. پس، این چهار حوزه (دین، زبان، ادبیات و تاریخ) وجهه‌ی همت او قرار گرفت.

اما کسروی جز اندیشمند بودن و روشنفکری، ‌در معنای دقیقِ کلمه نه آن‌گونه که در روزگارِ پهلوی دوم شکل گرفت، و کوششی که برای گسترش خرد به‌گونه‌ای نظری داشت مردِ کارزار بود و کنشگری مدنی نیز به شمار می‌رفت و اصلاحِ عملیِ جامعه را هم پی‌گیری می‌کرد. او، هم‌چون نیاکانِ خردمندمان، داد یا عدل را هسته‌ی اصلیِ بهبود جامعه و رضایتمندیِ مردمان می‌دانست و از این رو بود که خرقه‌ی دیانت برکند و ردای قضاوت بر تن کرد. استاد محمودی‌بختیاری واژه‌ی داد را به زیبایی چنین گزارش یا تفسیر می‌کند که قرار دادن هر چیز به جای خود. داد ــ که در همان نخستین بیانیه‌های سیاسی فرمان‌روایانِ کشور ایران (هخامنشیان) با رضایت‌مندیِ مردم، که در شکلِ «شادی برای مردم» از آن یاد می‌شود و دکتر شروین وکیلیِ گرامی به آن اشاره کرده، گره خورده ــ کلیدی‌ترین واژه‌ی فرهنگِ ایرانی یا حتا مهم‌ترین دستاورد حقوقیِ ایرانیان است که همیشه در مرکز توجه باورهای ایرانی قرار داشته و محور داوری مردم درباره‌ی درستیِ شاهان را شکل می‌داده است.

کوتاه آن‌که، تلاش‌های کسروی در دستگاه دادگستری خود داستانی است مفصل که با تیزنگریِ او به جامعه و دیدنِ احوالِ مردم در جاهایی که رفته بود همراه بود. باورِ او به داد و دادگری تا آن‌جا پیش می‌رود که دفاع از منفورترین چهره‌های زمانه‌ی خود، سرپاس مختاری و پزشک احمدی، را در محاکمات جنجالی و پر سروصدای پس از سوم شهریور ۱۳۲۰ و کناره‌گیری رضاشاه از سلطنت، و در زمانی که هیچ صدای همراهی در کنارش نبود بر دوش گرفت (این رویداد خود به تنهایی شایسته‌ی تحلیل‌های بسیار و نوشتنِ داستان و ساختِ فیلم‌ است). احمد کسروی، وکیل تسخیری پزشک احمدی و مختاری بود و به درستی کوشید سویه‌ی محاکمه را به سوی استبداد و نه عاملانِ آن تغییر دهد. وی جریان محاکمه را روزانه در روزنامه‌ی خود، پرچم، منتشر می‌کرد. او، پیش از آن هم، در پرونده‌های جنجالی و مخالفِ قدرت و فضای حاکم، همچون محاکمه‌ی تقی ارانی از اعضای گروه ۵۳ نفر به عنوان وکیل تسخیری در دادگاه حاضر شده بود. اما خوب است یادآوری شود با وجود آن که این بخش از زندگیِ‌کسروی (قاضی بودن) با آن حکم جنجالی بر علیه رضاشاه در پرونده‌ای که زمین‌هایی را شاهِ مقتدر کشور گرفته بود و سپس کناره‌گیری‌اش از دستگاهِ قضا به پایان رسید و او در آن سال‌ها همواره منتقدِ برخی رویه‌ها در حکومت و دولت بود، پس از سرنگونی شاهِ قدرقدرت و در هنگامی که حتا پیرامونیان و حقوق‌بگیرانِ آن شاه شروع به بدگویی از او کرده بودند، بارها به دفاع از او پرداخت و کوشش‌هایش در سازندگی، حقوق زنان و نیز برپاییِ دادگستریِ نوین را ستود. این رفتار ویژه‌ی مردان بزرگ است که موضوع‌های ملی را از دریچه‌ی تنگِ دشمنی‌های شخصی نمی‌بینند و در داوری‌های‌شان همه‌ی اعمال فرد را ملاکِ قضاوت قرار می‌دهند. گفتنی است، در آن زمان شاید از کم‌شمار کسانی که هم‌چون کسروی به دفاع از خدماتِ رضاشاه پرداخت دکتر محمود افشار بود که او هم مقامِ معاونتِ وزارتش را در دوران رضاشاه از دست داده و مجله‌اش ــ آینده ــ بارها بر دستِ دستگاه نظارتیِ وقت توقیف شده بود! و باز چون در آغاز اشاره‌ای به پیشه‌وری داشتم این را هم یاد کنم در مرگِ رضاشاه او احتمالاً تنها چپ‌گرایی بود که در روزنامه‌اش به خانواده‌ی آن شخصیتِ برجسته‌ی تاریخ‌مان تسلیت گفت، که این کارِ او به بهای اخراجش از حزبِ نوپای توده تمام شد که گمان دارم در جریانِ غائله‌ی فرقه انتقامش را از آنان گرفت.

درباره‌ی مردِ میدان بودنِ کسروی این را هم باید افزود که کارِ دشوارِ سازماندهیِ یارانش در قالبِ حزبی، یا آن‌گونه که خود می‌گفت باهَمادی (باهمادِ آزادگان)، را هم بر دوش گرفت؛ بر این پایه‌ی درست که اگر قصدی برای دگرگونی داریم می‌بایست هسته‌ی دگرگون‌سازی از مردمانی را که در گذرِ گفت‌وگوهایی پیوسته هم‌اندیش شده و به اهمیت این دگرگونی پی برده باشند نیز برایش پدید آوریم. انجامِ چنین کارهای به‌گونه‌ای هم‌زمان، آن‌هم در حالی که کسروی روزنامه‌نگاری پُرکار بود، کاری است کارستان که تنها ویژه‌ی مردانی تاریخ‌ساز است.

با این حال، مخالفانِ کسروی بر او چند خرده‌ می‌گیرند که به آنها اشاره‌ای می‌کنم و باقیِ سخن را از لابه‌لای پاسخ به این نقدها پی می‌گیرم.

مهم‌ترینِ این مخالفت‌ها از سوی دین‌داران است و درباره‌ی نقدهایی که او بر باورِ مردمانِ هم‌عصرش داشته. در این‌جا دو نکته آشکار است که می‌تواند داوریِ ما درباره‌ی این نقد را بسازد: نخست آن‌که خرده‌گیری‌های کسروی بر تصوف، بهائیت و مادی‌گرایی، پیش از انتشارِ نقدش بر شیعه‌گرایی، نشان می‌دهد که او بر خلافِ برخی منتقدانِ بعدی اصلاً اسلام‌ستیز نیست و موضوع را محدود به نقدِ آن نمی‌داند بلکه با هر آن‌چه گمان دارد بر خطاست یا دچار آلودگی‌ها و خرافه‌ها و خردگریزی شده می‌ستیزد و دوم آن که نقد او بر مذهبِ شیعه نیز کاملاً از زاویه‌ی اسلامی و تاریخی است و بدون کوچک‌ترین توهینی، و به‌گونه‌ای مستدل. طبیعتاً مخالفانِ فکریِ او می‌بایست نقدش کنند هم‌چنان که بسیاری کرده‌اند و حتا نواب صفوی هم گمان داشت که می‌تواند با گفت‌وگو نظرِ او را برگرداند که چون پس از چند نشست هماوردِ توانِ اندیشه‌ای و برهان‌های کسروی نشد از روی نادانی و جوانی و بر خلافِ آموزه‌های شیعی، که امام صادق یا دیگر بزرگانِ تاریخی اسلام چگونه در محافل‌شان فضا برای هر نقد و استدلالی باز بود، دست به اسلحه و ترور برد. در همین راستا، به کسروی تهمتِ پیامبری هم می‌زنند که هر چند به شخصه چنین بزرگانی را شایسته‌ی چنین فرنام و صفتی می‌دانم و آنان در واقع «پیام‌آورانِ عصر خرد» هستند، اما چون برداشتِ مخالفان از این واژه «برگزیدگی از سوی خدا» است ــ که البته چنین زاویه‌ای و حتا فراتر از آن هم در تاریخِ ما، چون نمونه‌ی حلاج، پیشینه دارد ــ باید گفته شود که اصلاً چنین برداشتی از نوشته‌های کسروی و به‌ویژه کتابِ «ورجاوند بنیاد» برنمی‌آید و این سخن فقط توجیهی بر برخوردهای تند و گاه غیرانسانی‌ای است که با او و میراثش می‌شود. کسروی ورجاوندبنیاد را به عنوان «بنیاد پاک‌دینی» معرفی می‌کرد و در آن به طردِ آموزه‌های غلط و توجه به آموزه‌های درست ــ هم‌چون شایسته‌گرایی، صلح‌دوستی، دانش‌اندوزی و میهن‌دوستی ــ می‌پردازد و جوهره‌ی دین را، به زیبایی، حقیقت‌‌طلبی و خردگرایی می‌داند. پیشنهاد می‌کنم این کتاب را بخوانید.

دیگر ایراد بزرگی که بر کسروی، به‌ویژه از سوی روشنفکرانِ پسین، گرفته می‌شود شیوه‌ی برخوردِ او با میراث ادبی کشورمان است. در این‌جا هم می‌بایست به دو نکته دقت شود: نخست آن‌که در آن هنگام هنوز دیوان‌های شاعران بزرگ ایران چاپ‌‌های انتقادی نداشتند و از این رو گاه بیت‌ها یا اشعاری به آنها نسبت داده می‌شد که نادرست بود و با قصد و غرضِ کلیِ شاعرانی حکیم هم‌سویی نداشت هر چند خودِ این افزوده‌ها بخشی از تاریخِ فرهنگِ کشورمان به شمار می‌آیند و دوم آن‌که در دیوان‌های بازمانده‌ی بسیاری از شاعران، حتا اَبَرشاعرانِ بزرگ‌جاهِ ما، سخنانی وجود دارد که قابل دفاع و به‌ویژه برای کودکان آموزنده نیست. و البته این نکته‌ها را باید گذاشت در کنارِ نگاهِ دانش‌محورانه‌ای که از عصر زایش در اروپا شکل گرفت که در آن‌جا هم، بزرگانِ خِرَدگستر بر شعر و بسیاری حوزه‌های هنری هجمه‌ آوردند. این نکته‌ها می‌تواند نگاهِ ما را نسبت به آن سخنانِ تندِ کسروی که بر ادبیات می‌تاخت و مثال‌هایی از ترویج کارهای نادرست یا نگاه‌های جبرگرایانه را از آن کتاب‌ها مستند می‌آورد جامع و همه‌گیر کند و هر چند هم‌چنان بر برخی آرایش نقد داشته باشیم و آنها را نپذیریم اما دست‌کم چهارچوبِ استدلالی و حُسنِ نیت‌اش را درک کنیم و زاویه‌ی خردورزانه و مفیدگرایانه‌ی بودنِ خرده‌هایش سبب شود تأمل و اندیشه‌ای در این‌باره داشته باشیم. جالب است که کسروی، دقیقاً از همین زاویه، خواندنِ شاهنامه را سفارش می‌کند.

بر آیینِ کتاب‌سوزانیِ او هم خرده‌های بسیار گرفته می‌شود که باز برای درکِ زمینه‌های چنین اقدامی، هر چند آن را نادرست بدانیم، توجه را به مثالی اغراق‌شده جلب می‌کنم و آن این است که اگر ما گمان داشته باشیم ادعیه و اذکار (دعاها و اصولاً متن‌هایی عربی که چون بیشینه‌ی مردم نمی‌توانستند آنها را بخوانند همه را به خاطر نگاه‌های دینی‌شان ارج می‌گذاشتند) خرافه هستند و مانعِ اندیشیدن، یا بسیاری جزوه‌های احزاب انقلابی را امروزه بدآموز بدانیم، آن‌گاه چه باید بکنیم؟ آنها را از خانه‌ها، که در خانه‌های همه‌مان به‌وفور هست، گرد آورده و به کتابخانه‌ای هدیه دهیم؟!… مگر همین اینک دولتِ ما، نه تنها کتاب‌های مخالف یا بدونِ مجوز یا حتا پروانه‌دار چاپ‌شده‌ای را که بعدها نادرست تشخیص دهد، بلکه گاه کتاب‌های دینی‌ای که با هزینه‌هایی گزاف به چاپ‌های بسیار می‌رساند اما با هدیه دادن هم به پایان نمی‌رسد و جای بسیاری را در انبارها می‌گیرد خمیر نمی‌کند؟!‌ کوتاه آن‌که، به شخصه هر چند ممکن است در موردهایی با منتقدانِ کسروی هم‌سو باشم، اما گمان ندارم هر آنچه چاپ شد الزاماً نمی‌بایست از میان برود و باید همواره حفظ‌شان نمود. حتا اگر فرض کنیم کتابی ادبی از شاعری نامدار هم در آن جشنِ کتاب‌سوزان سوخته باشد به گمانم امروزه چاپی شایسته‌تر و کم‌غلط‌تر از آن کتاب در همان خانه‌هایی است که روزی کتاب پیشین از آن‌جا برداشته شده بود و این موضوعی نیست که به خاطرش کارنامه‌ی کسروی نادیده گرفته شود چرا که او کارهایش را به خاطرِ نفسِ کنشگر و روزنامه‌نگار بودن و نیز شفافیت و صداقتش اعلام می‌کرد.

خرده‌هایی که جریانِ قوم‌گرا بر کتاب «آذری یا زبان باستان آذربایجان» می‌گیرند صدالبته مصداقِ نقد و خرده‌گیری نیست. کسروی نظری درباره‌ی زبان قدیمِ مردمانِ آذربایجان داده که برایش، هم‌چون همه‌ی پژوهشگران، مستندهای بایسته‌ای هم گرد آورده که طبیعتاً این نظر تاریخی می‌بایست نقد شود هم‌چنان که بسیاری از بزرگانِ ایران‌شناس در آن باره نظرهایی، البته مثبت و تحسین‌آمیز، داده‌اند و بعدها بزرگانی آن نظر و پژوهش را گسترش داده و نکته‌های چندی را بر آن افزودند و کسانی چون زهتابی‌فر و هیأت هم در راه نقدِ آن کتاب کوشیدند و دیگرانی چون مرتضوی و منصوری نیز نوشته‌های اینان را نقد کرده‌اند. پس، موضوع موضوعی علمی و تاریخی است که در همین زمینه هم می‌توان آن را به چالش کشید، اما معدود نظرهایی از کسروی درباره‌ی لزومِ تک‌زبانی ملت ایران البته جای نقد دارد…

هم‌چنان که تاریخِ ما گواه است ایرانیان ــ‌ در عینِ آن‌که خردمندانه کوشیدند زبانی را برای تماس‌های بیشترِ مردمانِ تیره‌های گوناگون، که هر کدام زبانی یا گویشی داشتند، برکشیده یا حتا برسازند و سپس دانسته‌ها و فرمان‌ها و قرارهای‌شان را با همین زبان مشترک به درونِ خطی ساده، برای آسان‌آموزی برای همگان که از قوم‌های گوناگون بوده‌اند، ثبت کنند که اتفاقاً بخش اعظم این نوشته‌ها مربوط به هزار سال اخیر کشورمان است که فرمان‌روایانِ ما آن خلوص تباریِ مدّ نظرِ منتقدانِ ملی بودنِ زبان فارسی را نداشته‌اند که چنین موضوعی جای هر گونه تردید در مردمی و خودجوش و توافقی بودن این زبان را از میان می‌برد ــ هیچ‌گاه اقدامی برای براندازیِ زبان‌ها یا باورهای دیگران نداشته‌اند و اصولاً کسی را به صرفِ داشتنِ زبانی دیگر «دیگری» نمی‌دیدند؛ چرا که، ملت شدن ما بر پایه‌ی زبان یا نژاد نبود (در اثباتِ لزوم وجود زبانی میانجی کافی است استدلال‌های پشتِ یادگیری زبان انگلیسی، یا در مقطعی زبان اسپرانتو را که کسروی هم بر آن چیرگی یافته بود، بخوانیم. حتا امروزه بارها با دوستانی قوم‌گرا برخورد داشته‌ام که حاضر هستند زبان انگلیسی زبان نخستِ کشور شود اما فارسی نباشد، در حالی که زبان فارسی افزون بر میانجی بودن با دیگر اقوام منطقه و به‌ویژه کشورمان، آن‌هم برای مدتی مدید به‌گونه‌ای که برای ادای هر گویشوری صیقل خورده و ساده شده، زبانی است که ذخایر فرهنگی مشترک‌مان را هم در خود نگاه داشته و دانش و عرفان و تاریخ و تجربه‌ی زیسته‌ی همه‌ی قوم‌های ایرانی را تنها می‌توان با مراجعه به آن یافت).

اما ناسیونالیسم ایرانی که در همان اوانِ جنبشِ مشروطیت در ایران پا گرفت و پشتوانه‌ی نظریِ برکشیده شدنِ رضاشاه را هم ساخت به خاطرِ خاستگاهِ غیربومی و اروپایی‌اش نگاهی قوم‌محورانه داشت که برای دولت ـ ملت شدن یگانگیِ زبان را هم هدف گرفته بود. با این حال، با تمامِ تلاش‌هایی که جریانِ قوم‌گرا برای مشابه‌سازی حکومتِ مدرنِ رضاشاه با دیگر حکومت‌های مدرن می‌کنند، به خاطرِ همین فرهنگ غنیِ بومی عملاً سخت‌گیری‌های نظامِ آموزشیِ ما در دوره‌ی رضاشاه قابلِ مقایسه با نمونه‌های اروپایی و حتا همین همسایه‌ی غربی‌مان، ترکیه، نبود که در مقطعی دست به حذفِ فیزیکیِ دیگری‌هایی که با هویت برساخته و تازه هم‌خوانی نداشتند زد یا دست‌کم هویت شماری از گروه‌های جمعیتی ساکن در آن سرزمین را منکر شد.

حال، اگر از این زاویه بنگریم، کسروی که در مرکز شکل‌گیریِ هویت ملی نوینِ ایران، یعنی آذربایجان، رشد یافت؛ هم به لحاظِ برخوردِ آن سامان با اندیشه‌های اروپایی که از راهِ قفقاز گسترش می‌یافت و «مکتب تبریز» را در دارالخلافه شکل داده بود و به‌گونه‌ای هنوز در تلاطمِ برآمده از جنبشِ مشروطه بود، و هم به لحاظِ برخوردِ نظریِ اندیشمندانِ آذری با نظریه‌پردازانِ تُرک که می‌کوشیدند نهضتِ نوپای پان‌تورانیسم را صادر کنند و به زعمِ خودشانِ مردمانِ ترک‌زبانِ دیگر جاها را به هویت تُرکی‌شان آگاه کنند، طبیعی بود که در تقابلیِ چنانی به چنین اندیشه‌ای برسد که بهانه را از دستِ دشمنی که نگاهی ارضی به سرزمین‌اش داشت بگیرد. او فرزندِ راستینِ سرزمین و زمانه‌ی خویش بود. اما امروزه، هم‌چنان که در خود کشورهای غربی هم چند دهه‌ای است که سخن از تکثرگرایی و پشتیبانی از زبان‌ها و گویش‌های غیررسمی می‌رود، می‌دانیم که آن نظر اشتباه بوده است و ما می‌باید به پشتوانه‌ی فرهنگِ غنیِ برآمده از تاریخ‌مان که در همان آغاز شکل‌گیریِ کشورِ ایران ــ یعنی حضورِ کورش بزرگ در بابِل ــ با احترام گذاشتن به فرهنگ‌های گوناگون همراه بود همه‌ی زبان‌ها را ارج گذاریم. و چه شگفت‌آور است و چه جای افتخار دارد که در زمانِ شکل‌گیریِ کشورمان، با آن که بسیار بسیار قدیم است، چنین نگاهِ به‌روز و افتخارآمیزی وجود داشته که حتا در تاریخ پیدایشِ بسیاری از کشورها که در همین یک سده هم شکل گرفته‌اند آن نگاه احترام گذاشتن به باورها و سنت‌های مردمان غایب است و به جایش نگاهِ خشکِ غلبه‌ی یک زبان یا فرهنگ بر کلِ مردمان وجود دارد و تلاش برای زدودنِ آثاری که غیرِ آن باشند و حتا گاه حذفِ فیزیکیِ حاملانِ فرهنگ‌هایی دیگر!

خرده‌ی کوچکی هم برخی بر سره‌گرایی زبانیِ کسروی می‌گیرند که آن‌هم با بی‌توجهی به دستگاهِ فکریِ پشتِ آن حرکت است. نخست آن که فارسی‌گراییِ کسروی نیز همراه با نگاهی دانشی بوده است. هم‌چنان که پیش‌تر گفتم او برای هدف خود که بهسازی فرهنگی بود نیازمندِ ابزاری توانا بود که بتواند اندیشه را به‌خوبی حمل کند و رسا و شفاف منتقل کند. برای همین در جوانی بر زبانِ اسپرانتو چیره شده و گویا نوشته‌هایی هم به آن زبان، که آن هنگام تبلیغ می‌شد می‌تواند زبانی جهانی باشد، نوشت و می‌دانیم بر زبان عربی هم تا آن اندازه مسلط و چیره بود که سبک نگارش‌اش برای خودِ ادیبانِ عرب تحسین‌برانگیز بود، اما هر چقدر که تاریخ می‌خواند و با فرهنگِ ایرانی بیشتر آشنا می‌شد گرایش‌اش به زبان فارسی و باورش به لزوم پیرایشِ آن بیشتر می‌شد، از این رو هم‌چون علامه اقبال لاهوری ــ‌ که با وجودِ تسلطش بر زبان انگلیسی تصمیم گرفت آرا و اندیشه‌های خود را به زبانِ تمدنیِ مردم منطقه‌ی خود، و نه تنها کشورش، بازگوید ــ عمل کرد. سخنم این است که این انتخابش هم اندیشیده و دانشی بود و احتمالاً، با توجه به روحیه‌اش، بدون احساس هم به موضوع می نگریست. از این رو، کوشید با زنده‌سازی پیشوندها و پسوندهای کهن زبان را توان‌مند کند که این کارهایش، در کنار کارهای بنیادینِ فرهنگستان نخست، که اتفاقاً در جاهایی ‌مورد نقدِ او بود، قطعاً در جانِ دوباره گرفتن زبان‌مان که آمالِ بزرگانِ فکری مشروطه نیز بود بی‌تأثیر نبود. این کوشش‌ها از نگاه بسیاری، به‌ویژه شماری از اندیشمندانِ برجسته‌ی این حوزه، تندروانه و زیاده‌روی بود (نمونه‌ای افراطی که به یاد دارم، ساختنِ واژه‌ی «شلپ» به جای «شیرین» در مجموعه‌ی مزه‌ها ــ تلخ، ترش، شور و شیرین ــ بود، چرا که شیرین را می‌خواست در جای درستِ خود، یعنی محصولات ساخته‌شده از شیر، به کار برد هم‌چون «سنگین» که می‌بایست برای کالاهای ساخته‌شده از سنگ به کار رود و به جایش بهتر می‌دانست که واژه‌ی گران استفاده شود)، اما نکته‌اش این‌جاست که برای هر کارش، حتا تندترین دگرگون‌سازی‌هایش که طبیعتاً هیچ‌گاه در این زبان جا نیفتاده و ماندگار نشدند، استدلالی محکم در پشت و نگاهی خردگرایانه داشت. در نهایت هم، انتخاب نهایی همان انتخابِ طبیعیِ مردمان است که واژه‌ای نوساخته جا می‌افتد یا نه، ‌و از این رو نباید نگرانِ اندیشیدن دیگران درباره‌ی پویاییِ زبان بود و این موضوع کاستی‌ای به‌شمار نمی‌رود.

در پایان دوست دارم باز به تاریخ برگردم. درباره‌ی تاریخ مشروطیت کسروی ــ ‌که استادم، شادروان مرتضی ثاقب‌فر، آن را به لحاظ زبانِ پیراسته‌اش دنباله‌ی تاریخ بلعمی می‌دانست ــ سخن‌های بسیاری گفته شده است. کسروی تاریخِ زمانه‌ی خویش را با داوری‌های مستدل شخصی‌اش که جداگانه یاد کرده برای ما ثبت نمود هم‌چنان که نخستین ترجمه از کتاب سرگذشت‌های پلوتارک، تاریخ‌نویس رومی، را هم انجام داد. از این رو نسخه‌ای که او برای دگرگونیِ سرزمین‌اش می‌نویسد برگرفته از آشناییِ ژرفِ او با تاریخ و حتا فرهنگِ مردمانِ این سامان (درون و برونِ مرزهای سیاسیِ وقت) است. نگاهِ او به صلح و مهرورزی و خردمندی و آرامش و پاک‌دینی و… هم‌چون نگاهِ شاهان خردمند دوران باستان‌مان است. با تاریخ جهان و سیاستِ روز هم آشنا بود و نوشته‌هایش در این‌باره هم جای تأمل دارند. با این حال، بر پایه‌ی آن شجاعتِ ذاتی‌اش، از نقدِ تاریخ‌نویسان اروپایی و سرشناسانِ وقت ترسی نداشت. از این رو پیشنهادهای بومی‌نگرانه و نیز نگاهِ ملی‌گرایانه‌اش خمیرمایه‌ای از دانش و خرد دارند و مگر ما می‌توانیم آینده را بدونِ شناختِ خردورزانه‌ی خویش و دانستنِ پیشینه‌ی خود و نیز نگریستنِ تیزبینانه‌ی جهان بسازیم؟ مگر می‌شود بدونِ دانستنِ پیشینه‌ی بیماری یک فرد، حساسیت‌های دارویی‌اش و میزان تندرستیِ او برایش نسخه‌ای یکسان نوشت؟… شاید اکنون، پس از صد سال تلاش برای برخاستن از گیجیِ هزارساله، در هنگامه‌ای مهم برای تعیینِ آینده‌ی کشورمان و حتا تمدن‌مان باشیم و از این رو، احساسی ننگریستن و به خاطر مخالفت با چیزی که از آن تنفری داریم عجله نکردن می‌تواند پیامدهایی تعیین‌کننده برای خودمان، فرزندان‌مان و آنچه اشاره شد داشته باشد.

پیش از کسروی، پنج کافرِ سرشناس در ایران‌زمین زیسته بودند: نخست، زرتشتِ بزرگ که همه‌ی دین‌ها و باورها و خدایان پیش از خود را نفی کرد و از این‌رو نخستین کافرِ تاریخِ جهان است؛ دوم، کورش بزرگ، که شیوه‌ی برخوردِ مداراگرانه‌اش با باورمندان به خدایانِ گوناگون، که معدودی نمونه‌ی یهودی و بابِلی از آن باز مانده و در سنتِ فرمان‌رواییِ هخامنشی نمونه‌های مهری، آناهیتایی، هومبانی و البته زرتشتی‌اش هم مستندهایی دارد، داوری درباره‌ی دینش را دشوار می‌کند تا آن‌جا که برخی، با توجه به آن که باورمندان در آن دوران تعصب‌های بسیار داشته‌اند ــ‌ حتا برخی تا امروز! ــ او را کافر می‌دانند؛ سومی، ابوبکر محمّد بن زَکَریای رازیِ بزرگ، که آرایش در ردّ دین‌ها و برخی وابسته‌های اندیشه‌ی دینی، چون معاد و نبوت، شهره‌ است و این روزها، در مبارزه با بیماری کوویدِ ۱۹، کشفِ پربحثِ او باز در زندگیِ ما رسمیتی یافته است؛ چهارمی، فردوسی بزرگ، که برخی پژوهش‌ها درباره‌ی پیوندِ او با دینی مشخص، چه زرتشتی و چه شیعی، با مستنداتی از خود شاهنامه و به‌ویژه شیوه‌ی بیانش نمی‌خواند و جای تردیدِ بسیار دارد؛ و پنجمی، خیام بزرگ که هر چند آشکارا و در زمانه‌اش موضع‌گیریِ خاصی نداشت اما رباعی‌هایش نشان از اندیشه‌ی فرادینی و رهایی‌گرایش در جامعه‌ای دارد که از مدت‌ها قبل و با حکومتِ امثالِ سلطان محمود بسته شده و رای مخالف را نه تنها برنمی‌تابید بلکه با گوینده‌اش به چوبه‌ی دار می‌سپرد! اینان،‌ به باورم، ستون‌های خردگراییِ توده‌ی ایرانی را برمی‌سازند. احمد کسروی از این دسته بود. به گمان من شاید تنها نقدِ وارد به کسروی تندمزاج و بدخُلق بودنش باشد که البته امروزه از آنها چیزی برای ما، که با آثار و آرایش کار داریم، باز نمانده است. آنچه از او مانده است و هم‌چنان و همیشه پُرتوان و راه‌گشا خواهد ماند نگاهِ خردگرایانه‌ی اوست، نه مصداق‌های سخنش که ممکن است آنها را نپسندیم یا امروزه رد شده باشند یا ما با دلایلی بتوانیم آنها را رد کنیم. می‌بایست هم‌چون او دوباره بیاغازیم:به‌نام خداوند جان و خرد!

به نقل از وبلاگ روزنامک

دربارۀ مفهوم ایرانشهر،دکتر جواد طباطبایی

می 29th, 2021

«ایرانشهر» مقوله‌ای در تاریخ‌نویسی ایران است و به هیچ وجه شعاری در پیکار سیاسی نیست. «ایرانشهر» به عنوان مقوله‌ای برای تبیین تداوم تاریخی ایران به کار رفته که یکی از مقدمات تدوین تاریخ جامع ایران است.

آنچه در زیر می‌آید نخستین صفحات رساله‌‌ای مستقل دربارۀ مفهوم ایرانشهر است که در ماه‌های گذشته نوشتن آن را آغاز کرده بودم اما به دلایلی که نیازی به گفتن آن نیست به انجام رساندن آن تاکنون ممکن نشده است.
                                                  سید جواد طباطبایی

***

موردِ ایران بسیار پیچیده است، زیرا اهمیت ایران در فرهنگ اسلامی، و بویژه هنر اسلامی، چنان است که کمابیش به نوعی به فرضیه‌ای نیاز داریم تا بدانیم در نخستین سده‌های فرمانروایی مسلمانان چه گذشته است. (۱)

از زمانی که نویسندۀ این سطور، در فصلی از کتاب درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایران، نخستین طرح از اندیشۀ ایرانشهری را عرضه کرد نزدیک به چهار دهه گذشته است. آن شهود اولیه به امکان دفاع علمی از اندیشه‌ای که در ایرانِ بزرگِ فرهنگی تدوین شده و از ویژگی‌های «ایرانشهر» است که از برآمدن ساسان تا زمان ما ادامه پیدا کرده است مربوط می‌شد. شرحی از آن شهود اولیه در مقاله‌ای با عنوان «خواجه نظام‌الملک طوسی و اندیشۀ سیاسی ایرانشهری» آمده بود و منظور این بود که می‌توان سیاستنامۀ خواجه را در ادامۀ خداینامه‌ها و سِیرَالمُلوک‌های بازمانده از دورۀ ساسانی مورد بررسی قرار داد و تفسیر کرد. (۲)

در آن مقاله، من این انتقال اندیشۀ سیاسی باستانی به دورۀ اسلامی را «ایرانشهری» خوانده بودم. به نظر نمی‌رسد که این بحث در زمان انتشار آن کتاب، و در تجدید چاپ‌های مُکرَّر، نظر کسی یا کسانی را جلب کرده باشد و در مدت نزدیک به سه دهه نیز ایراد و اشکالی به آن وارد نشد. نیازی به گفتن نیست که من آن بحث را دنبال کردم و با بررسی متن‌های بیشتری توانستم آن شهود اولیه را بیش از پیش به دلایل علمی مُستند کنم. در نوشته‌های دیگری، که به تدریج از آن پس منتشر کردم، دقت‌های دیگری را بر آن شهود نخستین افزودم و می‌توانم گفت که آن بحث مقدماتی، امروز، گسترده‌تر و، تا اندازه‌ای که در توان نگارندۀ این سطور بوده، بسیار دقیق‌تر شده است. این رسالۀ کوتاه طرحی از آن بحث در افق تاریخ‌نویسی ایران و به مثابۀ تحریری در محل نزاع در تاریخ ایران است. پیشتر باید بگویم که خاستگاه این ضرورت تجدید تحریر نوعی آسیب‌شناسی است که این بحث در میان عامّه پیدا کرد و از آن پس نیز دامنۀ آن به رسانه‌هایی که گفته می‌شود در فضای مجازی قرار دارند کشید. با ژرفایی که در دو دهۀ اخیر بحران در قلمرو اندیشیدن ایرانی پیدا کرد بحث دربارۀ «ایرانشهری» (کذا! استعمال صفت به جای اسم!) مدّعیان و مخالفانی جدّی پیدا کرد که به یکسان نمی‌دانستند – و نمی‌دانند – چه می‌گویند. (۳)

آنچه در این رساله خواهد آمد، به اجمال، این است که «ایرانشهر» مقوله‌ای در تاریخ‌نویسی ایران است و به هیچ وجه شعاری در پیکار سیاسی نیست. هر بحثی در این باره نیز تنها می‌تواند علمی و با تکیه بر مستندات تاریخی باشد. هر تاریخ‌نویسی مبتنی بر نظامی از مفاهیم و مقولات است و تاریخ‌نویس جدید نمی‌تواند تنها به آوردن توصیف رخدادها و شرح احوال شاهان بسنده کند. به این اعتبار، تاریخ ایدئولوژیِ پیکارِ سیاسی و در خدمت پیکار سیاسی نیست که هر فعّال سیاسی آن را برای مقاصد و اهداف خود به کار گیرد. تاریخ زمانی معنایی پیدا می‌کند که رخدادها در تحت نظامی از مفاهیم و مقولات فهمیده و توضیح داده شود و حاصل چنین بحث علمی نیز دانشی است که پرتوی بر فهم گذشته می‌افکند و ابزارهایی برای فهم زمان حال به دست می‌دهد.

یکی از مقولاتی که می‌تواند در نوشتن تاریخ جدید ایران به کار آید مقولۀ «ایرانشهر»، به عنوان موضوع تاریخ ایران، است و هدف من از وارد کردن این مقوله نیز جز این نبوده است. نخستین نقش این مقوله آن است که ایران، به عنوان «ایرانشهر»، وجه تمایزی میان این کشور و کشورهای دیگر وارد می‌کند و این امکان را به تاریخ‌نویس می‌دهد که بتواند ویژگی‌های آن را در تمایز با آن کشورها توصیف کند. هدف من از وارد کردن این مقوله در بررسی اندیشۀ سیاسی خواجه نظام‌الملک و تفسیر سیاستنامۀ او این بود که پرتوی بر تمایزی که میان نظام گفتاری این رساله -و به عنوان مثال «شریعتنامه‌هایی» مانند احکام السلطانیۀ ابوالحسن مارودی بغدادی دارد -بیفکنم.

نویسندگانی مانند اروین رُزنتال و لمتُن، که پیشتر این رساله‌ها را بررسی کرده بودند، متوجۀ این تمایز در نظام گفتار نشده بودند: اینان، مانند اسلام و ایران‌شناسان بسیار دیگر، گمان می‌کردند که همۀ آنچه در دورۀ اسلامی تولید شده باید به ضرورت «اسلامی» باشد و تخلّف از این قاعدۀ کلّی ممکن نیست. وانگهی، آنان این توهّم را نیز داشتند که آنچه از یک مسلمان صادر می‌شود در معنای دقیق اسلامی است. در جاهای دیگری توضیح داده‌ام که هیچ تردیدی در اعتقاد استوار خواجه به اسلام نداریم، اما در عین حال می‌دانیم او، در سیاست، اعتقادی به نظریۀ رسمی خلافت نداشت و، به تعبیر من، در اندیشۀ سیاسی «ایرانشهری» بود. به این معنا که رسالۀ او در ادامۀ سیاستنامه‌ها و خداینامه‌های باستانی ایران تدوین شده است.

بسیاری، که تصور درستی از وضع پرتعارض ایران در جهان اسلام ندارند، و بدیهیات عامیانه را ملاک عمل می‌دانند، تعارضی میان اعتقاد اسلامی خواجه و اندیشۀ سیاسی او می‌بینند، در حالی‌که حتیٰ اگر انتخاب عنوان کتاب را در نظر داشته باشیم نمی‌توانیم رسالۀ سِیَرالملوک خواجه را از سنخ «احکام‌السلطانیةها» بدانیم. رسالۀ خواجه، دهه‌هایی پس از دو رسالۀ ابوالحسن ماوردی و ابن فَرّا با عنوان «احکام‌السلطانیه»، نوشته شده و بدیهی است که خواجه آن رساله‌ها را می‌شناخت و به عنوان وزیر سلجوقیان نیز در عمل با دستگاه خلافت سر و کار داشت، اما به عنوان یکی بازماندگان خاندان‌های «دهقان» ایرانی تصور روشنی از سیر تاریخ ایران در چهار سدۀ پیش از آن داشت و می‌دانست یکی از علل و اسباب استقلال ایران این بوده که هرگز در خلافت ادغام نشد. از این‌رو، خواجه، حتیٰ اگر به عنوان مسلمان اعتقادی به خلافت می‌داشت، نمی‌توانست نظریه‌پرداز خلافت باشد. در دهه‌های پایانی سدۀ پنجم تردیدی نبود که ایران راه خود را از دستگاه خلافت جدا کرده و راه متفاوتی را هموار کرده است. جنبش‌های دهه‌های نخستین سده‌های دورۀ اسلامی چنان گسستی میان ایران و دستگاه خلافت ایجاد کرده بود که بازگشت ایران به میدان جاذبۀ خلافت غیرممکن می‌نمود. خواجه به عنوان کارگزار بلندپایۀ ایران بزرگ، حتیٰ آنجا که در سیاستنامه همین جنبش‌ها را ذیل نام عامِّ «خوارج» می‌آورد «که به هر عصری بوده‌اند»، اما با این همه می‌داند که خود او میراث‌دار همان جنبش‌ها در عصر چیرگی ترکان بر ایران است. این مطالب را در رسالۀ مستقلی دربارۀ خواجه به تفصیل توضیح داده‌ام، اما آنچه می‌خواهم اینجا بیفزایم این است که خواجه، با رعایت الزامات زمان، در رسالۀ سیاستنامه، منسجم‌ترین نظام اندیشۀ سیاسی ایرانشهری را عرضه کرد و این امکان را نیز به ما داد که بتوانیم «ایرانشهر» را به عنوان مقوله‌ای در تاریخ‌نویسی ایران به کار گیریم.

در واقع، این دفتر جستاری در تعمیم مفهوم ایرانشهر، به عنوان مقوله‌ای در تاریخ‌نویسی، برای ایضاح مفهوم ایرانِ بزرگِ فرهنگی و خلاصه‌ای از پژوهش‌هایی است که نگارندۀ این سطور از چهار دهه پیش به انجام رسانده است. آنچه در این دفتر عرضه می‌شود تکرار آن سخنان نیست، بلکه کوششی برای عرضه کردن مقوله‌ای در تاریخ‌نویسی ایران است که بدون آن فهم تحول تاریخی ایران ممکن نخواهد شد. چنانکه خواهد آمد، از سده‌ای پیش که تاریخ‌نویسی جدید ایرانیِ ایران آغاز شده پیشرفت چندانی نکرده است و هنوز نتوانسته‌ایم مقوله‌ها و مفاهیم آن را به گونه‌ای تدوین کنیم که با موادّ تاریخ ایران سازگار باشد و آن مواد را توضیح دهد.

ایرانشهر نامی است که ساسانیان گسترۀ قلمرو فرمانروایی خود را به آن نام می‌خواندند؛ در نخستین سده‌های دورۀ اسلامی نیز این نام شناخته شده بود و در نوشته‌های تاریخی به تکرار آمده است. در صفحه‌های آغازین این دفتر اشاره‌ای به پدیدار شدن این نام در دورۀ باستان و تحول آن خواهد آمد. این نخستین صفحه‌ها بحثی دربارۀ داده‌های تاریخی است، اما مهم‌ترین بخش این رساله کوشش می‌کند آن داده‌ها را همچون مقوله‌ای در تبیین وضع متفاوت ایران در تاریخ در نظام مفاهیم تاریخ‌نویسی وارد کند. آنچه بالاتر، در آغاز همین بخش از تاریخ‌نویس «هنر اسلامی»، اُلِگ گرابار، آوردم، مبنی بر اینکه توضیح ویژگی هنر ایران به فرضیه‌ای نیاز دارد، می‌توان به همۀ نمودهای تاریخ و تاریخ فرهنگی ایران تعمیم داد.

نخستین تاریخ‌های جدیدِ ایرانِ قدیم را تاریخ‌نویسان اروپایی نوشته‌اند. می‌دانیم که نخست ایران‌شناسان بودند که توانستند برخی از زبان‌های باستانی ایران را بخوانند و از زبان‌های سنگ‌نوشته‌های دوران باستان رمزگشایی کنند. پژوهش‌های باستان‌شناسان نیز منابع جدیدی برای تدوین تاریخ ایران فراهم آورد که تا آن زمان برای خود ایرانیان ناشناخته مانده بود. بدین سان، منابع جدیدی برای تدوین تاریخ ایران به دست آمد و دریافت ما از تاریخ ایران دگرگون شد. اِشکال عمده‌ای که پیوسته تاریخ‌نویسی ایران‌شناسان داشته همان است که اُسوالد اشپنگلر در زوال غرب به آن اشاره کرده: «ایران به امان لغت‌شناسان رها شده است!» (۴)

اگرچه این گفته به سده‌ای پیش برمی‌گردد، و از یک سدۀ پیش  ایران‌شناسی و تاریخ‌نویسی ایران دگرگونی‌های بسیاری به خود دیده، اما، با توجه به اینکه تدوین تاریخ ایران مشکلی است که نیاز به ایضاح معنای خودِ ایران دارد، باید گفت که هنوز همۀ مقدمات تدوین تاریخ جامع فراهم نیامده است. پائین‌تر نیز خواهم گفت که این تاریخ به مفاهیم و مقولاتی نیاز دارد که نوشته‌های تاریخی ایران‌شناسان و ایرانیان به یکسان فاقد آن‌هاست. آنچه از باب نظریه در تاریخ‌های ایرانی وجود دارد کاربرد ایدئولوژی‌های سیاسی جدید است که مهم‌ترین آن‌ها مارکسیسم و برخی دیگر از ایدئولوژی‌های حزب‌های سیاسی جدید است که در بسیاری از موارد از انتشارات دانشگاه‌های اروپایی و امریکایی هم سر درمی‌آورد و پائین‌تر به یکی از آن‌ها اشاره‌ای خواهم آورد. ایراد مهم این‌گونه تاریخ‌نویسی‌ها این است که مفاهیم و مقولاتی که در آن‌ها به کار رفته به محک موادّ تاریخ ایران زده نشده است. تردیدی نیست که چنین تاریخ‌هایی بیشتر از آنکه چیزی از تاریخ ایران را روشن کند همچون بیانیه‌هایی برای حزب‌هایی مانند توده و انواع گروهک‌های تروریستی مانند فدائیان را فراهم می‌آورد و هیچ ارزش تاریخی ندارد.

به اجمال، می‌توان گفت که تاریخ ایران نیاز به مفاهیم و مقولاتی دارد که از درون موادّ تاریخ ایران گرفته شده باشد، زیرا این تاریخ ویژگی‌هایی دارد که حتیٰ اگر بتوان در جاهای دیگری برخی از همان ویژگی‌ها را پیدا کرد، اما در تاریخ ایران توضیح دیگری دارد. یکی از این ویژگی‌های تاریخ ایران تداوم تاریخی این کشور است که محمد بن جریر طبری در آغاز دورۀ اسلامی به آن اشاره کرده است. توصیف این تداوم تاریخی، چنانکه به عنوان مثال در تاریخ طبری آمده، و نیز وجوه دیگری از آن، که در نوشته‌های تاریخی و ادبی جدیدتر آمده، در صورت ظاهر، آن امری نیست که بتواند پرتوی بر یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های تاریخ ایران بیفکند. تبیین این ویژگی نیاز به مقوله‌ای دارد که بتواند تاریخ ایران را از درون توضیح دهد. یکی از این مقوله‌های مهمِ تاریخِ ایران «ایرانشهر»، به عنوان مقوله‌ای برای تبیین پیوند دوره‌های پیش از شاهنشاهی ساسانی، ساسانی و دورۀ اسلامی، است.

این دفتر به ایضاح معنای همین یک مقوله اختصاص یافته است و کوشش می‌کند نشان دهد که وارد کردن مفاهیم و مقولات چگونه می‌تواند پرتوی بر تبیین تاریخی یک کشور بیفکند. از این‌رو، «ایرانشهر»، به گونه‌ای که در این دفتر به کار رفته، صِرفِ مقوله‌ای تاریخی نیست که، بر پایۀ نام کهن ایران در فارسی باستان و اوستا، نخست، در زبان پهلوی ساسانی به کار رفت و این کاربرد تا نخستین سده‌های دورۀ اسلامی نیز ادامه پیدا کرد. در این دفتر، «ایرانشهر» به عنوان مقوله‌ای برای تبیین تداوم تاریخی ایران به کار رفته که یکی از مقدمات تدوین تاریخ جامع ایران است.

تاریخ ایران، از دوران باستان تا پیروزی جنبش مشروطه‌خواهی، تاریخی پیوسته بوده و تاریخ‌نویس ایران، تاریخ‌نویس هر دوره‌ای که بوده باشد، نمی‌تواند تصویری کلّی از آن نداشته باشد. بدیهی است که تاریخ‌نویسی باید پژوهش‌های خود را به دوره‌ای از تاریخ محدود کند، اما همان تاریخ‌نویس نمی‌تواند تصوری از پیوندهایی که میان دوره‌های تاریخی ایران وجود دارد نداشته باشد. این حکم بویژه دربارۀ دو گروه تاریخ‌نویسان دوران باستان و دورۀ معاصر ایران مصداق پیدا می‌کند. پیوستگی در تاریخ طولانی – یعنی تاریخ آن‌چه تاریخ‌نویسان معاصر فرانسوی longue durée نامیده‌اند (۵) – هر تاریخ‌نویس ایران را مجبور می‌کند که نظری به این پیوندهای میان دوره‌های تاریخی ایران داشته باشد.

هیچ دوره‌ای، اگر بتوان گفت، ابتدا به ساکن آغاز نمی‌شود و تاریخ‌نویس نمی‌تواند تاریخ یک دوره را بدون لحاظ دورۀ پیش از آن تدوین کند. پائین‌تر، به مورد تاریخ‌نویسی یرواند آبراهامیان اشاره‌ای خواهم کرد که مبدأ آن تأسیس حزب تودۀ ایران است. وارد کردن این بُرشِ در موادّ تاریخ ایران، و قطع پیوندهای دوره‌ای از تاریخ با پیش و پس از آن، در مورد این تاریخ‌نویس، چنانکه خواهد آمد، موجب شده است که مقولات و مفاهیم ایدئولوژیکی چپ مبتذل را به طور غیرانتقادی به کار گیرد و، لاجرم، توضیحی نادرست از موادّ تاریخِ ایران عرضه کند. از سده‌ای پیش، گزینش غیرانتقادی مفاهیم و مقولات یکی از آفت‌های تاریخ‌نویسی جهان ایرانی بوده است. این آفت به این امر در تاریخ‌نویسی ایران مربوط می‌شود که تاریخ‌نویس، به جای اینکه کوشش کند مفاهیم و مقولات تاریخ دوره‌ای را که می‌نویسد بر پایۀ موادّ آن تدوین کند، و تحول تاریخی را توضیح دهد، ایدئولوژی خود را اصل قرار می‌دهد و آن قالب را بر مواد تاریخی تحمیل می‌کند. برای آبراهامیان خاستگاه تاریخ جدید ایران تأسیس حزب توده است، و بدیهی است که با تکیه بر این اصلِ موضوع او نمی‌تواند تاریخی بنویسد که، به قول میرزا آقاخان کرمانی، «امور نَفْس‌الامری» را توضیح دهد. (۶)

مورد دیگر از این نوع تاریخ‌نویسی جعل مفاهیم و تحمیل آن به تاریخ برای موجّه نشان دادن یک ایدئولوژی خاصّ است که ضرورتی ندارد اینجا به تفصیل دربارۀ آن سخن بگویم. (۷)

مفاهیم و مقولات ویژۀ هر ناحیه‌ای در تاریخ جهانی باید به محکِ موادّ کشورهای خاصّ زده شده باشد وگرنه ارزش علمی نخواهد داشت. اینکه در این دفتر دربارۀ ایرانشهر، به عنوان وجهی از تحول تاریخی ایران، بحث کرده‌ام، که برخی از ویژگی‌های آن می‌تواند تحت این مقوله توضیح داده شود، به سازگاری این مقوله با وجوهی از تحول تاریخی مربوط می‌شود. خواهم گفت که یکی از مهم‌ترین وجوه تمایزِ ایران تداومِ تاریخی آن بود. این تداوم تاریخی را می‌توان در ذیل مفهوم ایرانشهر توضیح داد که ساسانیان گسترۀ جغرافیایی فرمانروایی خود را به آن نام می‌خواندند، اما همین نام در طول زمان باقی ماند و به نام دیگری برای همان تداوم تاریخی تبدیل شد. در این دفتر، کوشش کرده‌ام مفهوم ایرانشهر را از مکان گسترۀ ایران بزرگ فرهنگی به زمان تداوم تاریخی آن منتقل کنم و توضیح دهم که چرا مفاهیم و مقولات تاریخ‌نویسی ایران را باید در ذیل همین مفهوم بنیادین جای داد.

یادداشت‌ها

۱- Oleg Grabar, The formation of Islamic art, New Haven/London, Yale University Press ۱۹۷۶، p. ۳۷.
۲- مشخصات چاپ نخست چنین است: درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایران، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی ۱۳۶۷. این کتاب در همان ویراست نخست و دوم – با تغییرات عمده و افزودن فصل‌هایی – نزدیک به پانزده بار منتشر شد. نسخۀ دوم، بازنویسی کامل ویراست دوم، همان است انتشارات مینوی خرد منتشر کرده است.
۳- از میان مخالفانِ بسیارِ اهل علمِ «ایرانشهری» می‌توانم به داوود فیرحی اشاره کنم که در چند سخنرانی و مصاحبه تا جایی پیش رفت که حتیٰ «مرگ ایرانشهری» را نیز اعلام کرد. در یکی از این سخنرانی‌ها نگارندۀ این سطور نیز حضور داشت و من همان‌جا توضیح دادم که او به درستی نمی‌داند دربارۀ چه چیزی سخن می‌گوید و همۀ ارجاعات سخنان او نیز نادرست و سخت مغلوط است. من در یکی از فصل‌های ملاحظات دربارۀ دانشگاه توضیح داده‌ام که همۀ استدلال‌های فیرحی نادرست‌اند و از دقت علمی بهره‌ای ندارند. برای اینکه نظر خودم را دربارۀ مباحث بسیار و متنوع فیرحی به اجمال بگویم این نکته را نیز می‌افزایم که فیرحی، در علم، سخت خیال‌پرداز بود و هیچ چیزی نیز درست یاد نگرفته بود و نباید سخنان او چندان جدّی گرفت.
۴- Oswald Spengler, Der Untergang des Abendlandes, München, C. H. Bech’sche Verlag ۱۹۲۷، II, S. ۲۲۹.
۵- ترجمۀ دقیق‌تر جملۀ اشپنگلر چنین است: «ایرانیت (Persertum) به دست زبان‌شناسی ایرانی افتاده است.»
۶- این اصطلاح را تاریخ‌نویس فرانسوی، فردینان برودل، در دو اثر زیر به کار برده است:
Fernand Braudel, La Méditerranée et le monde méditerranéen à l’époque de Philippe II, Paris, Flammarion ۱۹۴۹، passim. Fernand Braudel, «Histoire et sciences sociales: la longue durée»، Annales E. S. C. ، Paris, oct. -déc. ۱۹۵۸، ۷۲۵-۵۳.
۷- مورد جالب توجه پژوهش‌های تاریخ‌نویسان شوروی دربارۀ دو دورۀ تاریخی ایران، دوران باستان و دورۀ اسلامی، است. بیشتر تاریخ‌نویسانی که دربارۀ دورۀ هخامنشی و ساسانی تحقیق کرده‌اند نوشته‌های تاریخی مهمی عرضه کرده‌اند. برعکس، کمابیش همۀ پژوهشگرانی که دربارۀ دورۀ اسلامی، بویژه تاریخ معاصر، تحقیق کرده‌اند مارکسیست‌های حزبی بوده‌اند. این‌گونه تحقیقات به مقیاسی که به تاریخ معاصر نزدیک‌تر می‌شوند صبغه‌ای مارکسیستی‌تر – یعنی حزبی‌تر – و بیشتر رنگ بیانیه‌ای حزبی به خود می‌گیرند.
مورد جالب توجۀ این جعلِ مفهوم  تاریخ‌نویسیِ طیف‌هایی از جریانی سیاسی در ایران است که با اسم بی‌مسمای ملّی‌– مذهبی خوانده می‌شوند. عنوان و عنوان فرعی انگلیسی کتاب هما کاتوزیان دربارۀ «اقتصاد سیاسی ایران جدید» چنین است:
The political economy of modern Iran: despotism and pseudo-modernism, ۱۹۲۶-۱۹۷۹.
همین عنوان‌ها در ترجمۀ فارسی چنین برگردانده شده است: اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسلۀ پهلوی. چنین می‌نماید که مترجمان فارسی متوجه شده بودند که تعارضی میان عنوان و عنوان فرعی انگلیسی وجود دارد، زیرا اگر برابر عنوان اصلی «ایران مدرن» شده است، نمی‌توان در عنوان فرعی از «شِبه‌مدرنیسم» سخن گفت. وانگهی، مدرنیسم مقوله‌ای در تاریخ هنر است و اگر نویسنده می‌خواست بگوید که دورۀ پهلوی عصر تجدد نبود – که گویا قرار بود با مصدق – خلیل ملکی بیاید، اما «استبداد» مانع آن شده است – می‌بایست از شبه‌تجدد سخن بگوید که معلوم نیست معنای آن چیست؟ اینجاست که دُمِ خروسِ «مذهبیِ» «ملّییون» بیرون می‌زند. تاریخ‌نویس ملّی – مذهبی، به عنوان یک مذهبی تمام‌عیار، گمان می‌کند که مفاهیم و مقوله‌های تاریخی مانند مُثُلِ افلاطونی دستخوش صیرورت نمی‌شوند. مدرنیته مثالی در عالم معقولات است که در کشورهایی نزول پیدا می‌کند، اما «استبداد» در ایران مانع از آن شده که مثال حقیقی نزول پیدا کند و تنها «شِبه» – یعنی صورت محسوس – آن فرود آمده است. حتیٰ در اروپا که گهوارۀ تجدد بوده، برخی از مهم‌ترین کشورها، مانند آلمان، در مقایسه با انگلستان و فرانسه، اگر بتوان گفت، تجدد آمرانه‌ای داشته است. تاریخ‌نویسان آلمانی این وضع متمایز کشور خود را تحلیل کرده و علل و اسباب تحقّق آن را توضیح داده‌اند، اما از شبه‌مدرنیسم سخن نگفته‌اند، زیرا می‌دانستند که تجدد روند تاریخی طولانی است و در طول تاریخ تحقّق پیدا می‌کند. مهم‌ترین نشانه‌های دوران جدید وجود دستگاه مالی متمرکز، قشون حرفه‌ای، دادگستری با نظام قانون‌های مُدّون و نظام آموزش و پرورش ملّی است و همۀ این‌ها در عصر پهلوی اول تحقّق پیدا کرده بود. وانگهی، کاربرد غیرانتقادی اصطلاح despotism یا خودکامگی، در مورد بنیادگذار دادگستری، که در زمان او نخستین نظام حقوقی جدید ایران نیز تدوین شد، خالی از تعارض نیست، زیرا ویژگی خودکامگی فقدان یا تعطیل نظام حقوقی است. می‌توان ایرادهای بسیاری بر رضاشاه گرفت، و همۀ اقدامات و اصلاحات او گرفت، اما به این اعتبار او در معنای دقیق کلمه خودکامه نبود.

منبع:https://t.me/jtjostarha