Print This Post Print This Post
تازه‌ها


سیّدضیاء:سیاستمدارِ نفرین شده!،علی میرفطروس

 *کتاب سیدضیاء،حدیث نسلی است که برای نجات ایران از«گرداب بلا»به قدرِ مُمکنات و محدودیّت های خود کوشیده بود.نسلی که «حفظ آب و خاک را-به هرقیمت-واجب می دانستند،حتّی اگربه آنها وصلهء خیانت بچسبانند…نسل ایران دوست ها،نسل مردانِ باتحمّل وُ پُرحوصله،نسل مؤمنین به قانون،نسل باورکنندگان عدالت وُ خیر،نسلی که تکرارِ آن شاید میسّر نباشد»

*سرنوشت سیدضیاء طباطبائی پیچیدگی های«سیاست ورزی» در ایران معاصر را نشان می دهد و به ما می آموزد که زندگی و شخصیّت رجال تاریخ معاصر ایران،«تک خطی»و یا «سیاه وسفید»نیست،بلکه دارای لایه های مختلف و پیچیده ای است.

 

                                                        سیدضیا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ما راویان قصّه های رفته ازیادیم

مافاتحان شهرهای رفته بربادیم

         (م.امید)

راهیابی به خلوت سیاستمدارانی که دارای زندگی طوفانی،پُرآشوب وپُرابهامی بوده اند،کاربسیاردشواری است،ازآن جمله،گفتگوباسیدضیاءالدین طباطبائی،دولتمردِ پُرآوازه و پُرجنجالی که ازسربازی(روزنامه نگاری) به سرداری(نخست وزیری)رسید و درزندگی سیاسی خود،ازتوفان های بسیاری گذشته و هربار درعرصهء سیاست ایران تاثیرات آشکاری داشته است.انتشارروزنامه های«شرق»،«رعد»و«برق»بقول سیدضیاء،«حدیث آتشی است که در دلِ وی بود».

سرنوشت سیّدضیاء طباطبائی پیچیدگی های«سیاست ورزی»در ایران معاصر را نشان می دهد و به ما می آموزد که برخلاف روایت های حزب توده- زندگی و عقایدرجال تاریخ معاصرایران،«تک خطی»یا«سیاه وسفید»نیست،بلکه دارای لایه های مختلف و پیچیده ای است که باانصاف و اعتدال بایدموردبررسی قرارگیرند.

بعد از گفتگوی مفصّل با استاد پرویز ناتل خانلری با نام نقدبی غش ، سیدضیا دومین کتاب دکترصدرالدین الهی است که من، مثل تشنه ای که در کویر به چشمهء زلالی رسیده باشد،آنرا -به جان- نوشیده ام و دربارهء آن با دکترالهی سخن ها گفته  ام.

 درجامعه ای که از«قدّیس بودن»تا«ابلیس بودن»راهی نیست، روبروشدن با سیاستمداری مانندسیّدضیاء طباطبائی نوعی«خطرکردن» است چراکه:«خیلی مشکل است که سیدضیای مرموز،سیدضیای کودتاچی،سیدضیای رئیس الوزرای کابینهء سیاه،سیدضیاء فلسطینی،سیدضیای مرتجع،سیدضیائی که همه او را یک عامل سیاست خارجی می دانند،بی پرده درمقابل انسان قراربگیرد و آدم  مجبورشود در افکار و عقایدی که با آن بزرگ شده و مشرَب و سرچشمه ای که درآن غسل تعمیدِ فکری کرده، تجدیدنظرکند»(ص13-14).

 بنابراین،باورهای رایج دربارهء سیّدضیاء و آن مشرب و سرچشمهء فکری که درآن«غسل تعمیدِفکری کرده ایم»-چه بسا-به سان«شیشهء کبود»(مولانا)،راهِ نگاه دقیق و شفّاف را فروبندد:

من دربارۀ او تصور خوبی نداشتم. نمی‌توانستم با خوش‌بینی با آدمی که یک نقطۀ عطف در تاریخ معاصر ماست، رو به ‌رو شوم، زیرا کسانی که تاریخ معاصر را نوشته‌اند، کوشیده‌اند این نقطۀ عطف را مثل کابینه‌ای که او تشکیل داد، سیاه معرفی کنند».(سیدضیا،صص12-14).

  امّا،دکترالهی،بااعتدال و انصافِ ستایش انگیزی برقضاوت های رایج  فائق آمده و کوشیده تا روایتی بی طرفانه و بی غرضانه از یکی ازمهم ترین و درعین حال،مبهم ترین شخصیّت های تاریخ معاصرایران ارائه کند.او در پیِ«تحلیل»ماجراها نیست بلکه-به عنوان یک روزنامه نگار- بدنبال«تعریف»یا روایت رویدادها است تا خواننده-خود-به داوری و قضاوت بنشیند.

 بی تردید،حُسن سلوک،رعایت«مبادی آداب»دربرخوردباشخصیّت نفرین شده ای مانندسیدضیا،تلطیف و ایجاد صمیمیت خانوادگی درفضای گفتگو و درنتیجه،جلب اعتمادسیّدضیاء(که همسر دکترالهی،خانم عترت گودرزی-درآن نقش فراوان داشته)،به علاوۀ هوشیاری روزنامه نگاربرجسته ای مانندصدرالدین الهی،مواردی هستندکه چنین کتاب ارزشمندی را به ما-خصوصاً به نسل جوان ایران-ارمغان کرده است…و به راستی:برای یک روزنامه‌نگار چه موفقیتّی بزرگ تر از به حرف درآوردن یک«سوژهٔ خاموش»و اینکه«صیّادلحظه های تاریخی»باشد!.

کتاب سیدضیا-درواقع-حدیث نسلی است که برای نجات ایران از«گرداب بلا»(بقول ملک الشعرای بهار)،به قدرِممکنات و محدودیّت های خودکوشیده بود:یکی درسودای دیکتاتوری همانندموسولینی بود،دیگری بدنبال انقلاب لنینی و کسانی هم درصدد دوستی با انگلیس و آلمان و…عاقبتِ این کِشَش ها و کوشش هابرای برخی ها،«بدنامی» و عقوبت سنگینی داشته و برای برخی دیگرنیز«وجاهت ملّی»و«خوش نشینی»!،هم ازاین روست که دکترالهی در آغازِ گفتگو،بی پرده می پرسد: 

– آقا راسته که میگن شما انگلیسی هستید؟

سیدضیاء پاسخ می دهد:

-بله! این طور می‌گویند.                     

سیدضیاء دراین باره توضیح  می دهد:

-«تاریخ سیصد سالهٔ اخیر نشان داده و ثابت کرده که انسان در دوستی با انگلستان ضرر می‌کند. اما دشمنی با انگلستان موجب محو آدمی می‌شود. من به عنوان یک آدم عاقل در تمام مدت زندگیم،ضرر این دوستی را کشیده‌ام،اما حاضر نشده‌ام محو شوم».(صص11و15).

 سیّد درتوضیح ماهیّتِ وابستگی خود به انگلیس می گوید

-«درد این جاست.درد این جاست.هیچ کس تصوّرنمی کرد یک ایرانی بتواند قدمی بردارد و متّکی به روس و انگلیس نباشد.همه،همه راقیاس به نفس می کردند…هیچ کس درایران تصوّر نمی کرد که کسی بتواندکاری بکندبدون اجازهء روس و انگلیس…این فکر،این عقیده  سبب طغیان من شد؛گفتم بایدکاری کرد.برای مرحلهء اوّل،بدون تکیه گاه.تنهاتکیه گاه من،ازخودگذشتگیِ خودم بود.فداکاری خودم بود،دُورِ خودم را قلم کشیدم.برای خودم زندگانی و آتیه نخواستم.به یک کاری خواستم دست بزنم که درتاریخ ایران بی سابقه بود و شکّی نیست که اگرمن اتکائی به[انگلیس]داشتم،ممکن نبود حکومت من در مدّت سه ماه منقضی شود،زیرا انگلیس هاکسانی نیستند که هیچ وقت سیاستِ دوماهه یاسه ماهه تعقیب بکنند.اگرمن متّکی به کسی بودم و متّکی به انگلیس هابودم تمام طرفداران انگلیس ها رابه حبس نمی انداختم ،آنها را به آن روزگارِفلاکت بار نمی انداختم.یکی از شکایت هائی که از من کردنداین بود که«شماقرارداد[1919]رامی خواستید الغاء کنید…»(ص208).

 استدلال سیدضیاء،شاید با برخی اسنادِ موجود تعارض داشته باشد،ولی،بازاندیشی دراین باره را ضروری می سازد بطوری که امروزه،برخی ازپژوهشگران -ماننددکترهمایون کاتوزیان -ضمن اینکه کودتای سوم اسفند1299را ناسیونالیستی نامیده اند،بسیاری ازگفته های سیّدضیاء دربارۀ کودتای 1299 را تأئید می کنند. 

 سیدضیاء و موسولینی! 

 سیدضیاء دربارهء گرایش خود به موسولینی می گوید:

– «فاشیسم زائیده تحقیر ملّیِ ایتالیائی‌ها بود. روزی که من کودتا کردم، ایران در تحقیرآمیزترین لحظات تاریخی خود به سر می‌بُرد.رجال ما برای خوابیدن بغل زن‌هایشان از خارجی اجازه می‌گرفتند.اگر قیام علیه تحقیر خارجی فاشیزم است،بله من فاشیست بودم.»

 چنین گرایشی مختص به سیدضیاءنبودبلکه دیگرانی نیز در جستجوی«مردی مقتدر»و«مشت آهنین»  بودند و همانندبهار درستایش موسولینی شعرهائی سروده بودند.

 کودتای 1299علیه احمدشاه قاجار و سپس،قدرت گیری رضاخان سردارسپه(رضاشاه)درچنین متنی از توقع ملّی و انتظارِعمومی شکل گرفته بود که سیدضیاء،نخست وزیرِآن بود.

 سیدضیادرتوضیح«دیکتاتور»و ضرورت ظهورِ «یک مشت آهنین»می گوید:

 -«اوّلاً این متجدّدینِ اروپائی معنای دیکتاتور را بدکرده اند.می دانید که در رُمِ قدیم هروقت مملکت دچار بحران می شد،«کنسول»ها-که درحقیقت اداره کنندهء مملکت بودند-ازمیان قُضات برجسته  یک نفر را به مدّت شش ماه یا یک سال –به عنون«دیکتاتور»انتخاب می کردندتا او با اقدامات فوق العاده و تدابیرخاص،اوضاع را روبراه کند و کاررادوباره تحویل«کنسول»بدهد.این سُنّت-یعنی انتخاب مردِ بحران-قریباً،هفت قرن در رُم قدیم سابقه داشت و بعدازقتل ژولیوس سردار  ملغی شد،امّا سنّتِ وجودِ یک دیکتاتور،یعنی«مردبحران»همیشه وجودداشت مثلاً فکر می کنیدناپلئون بناپارت کی بود؟…»(ص303).

نکته ای که سیدضیا به آن اشاه می کند، موضوعی است که کارل مارکس آنرا «بناپارتیسم»نامیده است.یعنی،ناتوانی احزاب و رهبران سیاسی حاکم و پیدایش شخصیّتی مقتدر و بدون وابستگیِ خاص طبقاتی درجامعه ای پُرهرج و مرج و آشوب و آشفتگی.چنانکه درمقالۀ رضاشاه و «دست انگلیسی ها!» گفته ایم،رضاشاه محصول چنان شرایط نابسامانی بود.

…امّاکودتا

 یکی از بحث های مهم تاریخ معاصرایران،کودتای سوم اسفند 1299و ماجرای نخست وزیری سیدضیا،قدرت گیری رضاخان وانگلیسی دانستنِ این ماجرا است که هنوز هم در باورِ سیاسی بسیاری ازما،حضوری حاضردارد.سیدضیا به نحوی ازسخن گفتن دربارهء کودتا  می گریزد ولی الهی می گوید:

-آقانشد!ماآمده ایم که دربارۀ کودتا بپرسیم.دربارۀ اینکه پول کودتا راکی داد؟رضاخانِ سردارسپه چرا راه افتاد؟

 سیدضیا با مفهوم رایج«کودتا» مخالف است و در برابرِ توضیحِ گفتگوگر دربارهء تعریف سنّتیِ«کودتا»می گوید:

  -«این تعریف کودتا،مال جامعه ای ست که حکومتش به دست  آدم هاست.درآن روز [سوم اسفند]ما باحکومت بی حمیّت و بی رگی که چیزی از وطن نمی دانست طرف بودیم و اگرمی پرسید چرا توپ و تفنگی خالی نشد،برای این بود که به قول تُرک ها«بیله دیگ،بله چغندر»بود. شاه و آن رئیس الوزرا،همان دیویزیون قزاقِ بقول شماگرسنه و پاپتی هم زیادی اش بود»(ص26).

 سیّدضمن اینکه شایعهء رابطهء رضاخان با انگلیسی ها و ملاقات ژنرال آیرونسایدبا وی را«به کلّی بی اساس» می نامد، نقش خود را در کودتا،کلیدی می داند.او با دلایل متعدّدی مدّعی است که رضاخان-اصلاً- نه در فکرکودتابود و نه به اشارهء انگلیس ها این کار را کرده.سیّدضیا حتّی مدعی است که  اعلامیۀ معروف رضاخان،بنامِ «من حُکم می‌کنم!» توسط او تقریر شده و «رضاخان تنها امضاکنندۀ آن بوده است». (صص47و59).

درفرازِدیگری ازگفتگو،سیدضیا-باز-تاکیدمی کند:

-«…من،قصدِ عوض کردن همه چیز را داشتم.بارها به شماعرض کرده ام که من می خواستم زمامدار مطلق العنان ایران بشوم،چون آن خدابیامرز[احمدشاه]ساخته و پرداختهء دست ناصرالمُلک بود؛علاقه ای به ایران نداشت،خبرهای بورس پاریس برایش  از اخبارپُشت دروازهء تهران مهم تر بود.تنها اونبود؛رجال آن روزِ ایران  دو دسته بودند:یاآن ها که ایران را می خواستندتا مثل براتِ پُستی به دست خارجیان بسپارند و حوالهء زندگی بهترِ آخر عمر را در فرنگ بگیرند،و یا آنها که درایران علاقهء آب و خاک و ملک و آباء و اجدادی داشتند و حمایت خارجی را برای حفاظت خود لازم می دیدند.احمدشاه وسط اینها درمحاصره بود و من می خواستم یا او به کلی عوض شود یا به کلّی ازبین برود»(صص77-78).

به نظرسیّد:«کودتا دونتیجهء بزرگ داشت:لغوقرارداد1919ایران و انگلیس و به رسمیت شناختن دولت اتحادجماهیرشوروی سوسیالیستی»(ص49)…«این را درنظربگیرد! ازاین کودتائی که شد در حقیقت انگلیس چه بهره ای بُرد؟اگربهره ای بوده،بهره را ایران برده،انگلستان چه بهره برد؟زیرا پلیس جنوب را من مذاکرهء انحلالش را کردم.پلیس جنوب که منحل شد،انگلیس نمی خواست که ما روسیه را[به رسمیّت]بشناسیم.انگلیس می آید کودتا کند تابنده حکومت روسیه را [به رسمیّت]بشناسم؟…انگلیس مگر احمق بود؟بیاید کودتا بکند[تا]قراردادش[1919] الغاء بشود؛روسیه[شوروی] را[به رسمیّت] بشناسد،سفیرروسیه را به تهران بپذیرد…اوّلین دولتی که دردنیا حکومت شوروی را[به رسمیّت]شناخت،دولت سیدضیاء بود»(صص212-213).

سیّدضیاء وانقلاب لنین!

جالب اینکه سیّدضیا «کودتای1299»را تحت تاثیرانقلاب بلشویکی لنین می دانست.او در سخنرانی های آتشینِ لنین حضور داشت و می گوید:

انقلاب روسیه درمن –که مستعد انقلاب بودم-اثری عمیق گذاشت.من ازنزدیک لنین را دیدم و در سخنرانی های متعدّد او حاضر بودم.در آن زمان  من زبان روسی را به خوبی تکلّم می کردم و حرف های لنین را خوب می فهمیدم.به همین جهت است که من همواره درهمۀ نوشته ها و گفته هایم درطول اینهمه سال در بارۀ عظمت لنین  چیزی فروگذار نکرده ام…شما نمی توانیدباور کنید روزی که لنین دربالکن یکی ازبناهای کارگری شهرِ پتروگراد اعلامیۀ انقلاب راخواند و من پائینِ پنجره ایستاده بودم،چگونه تحت تأثیر و زیرِ نفوذِ کارِ شگفتِ او قرار گرفتم.می دانیددر آن روز عظیم لنین چه گفت؟ او در اوّلین جملات نطق انقلابی خود،الغای قراردادِ تقسیم ایران بین روس و انگلیس(قرارداد1907)،چشم پوشی ازهمهء مزایا و مطالبات مالی دولت تزاری درایران،و الغای کاپیتولاسیون را اعلام کرد.کلمات لنین برای من که در آن پائین ایستاده بودم-درحکم بازشدنِ دریچه ای به سوی آزادی و نجات ملّت ایران بود…انقلاب روسیه درمن منشاء بزرگ ترین تحوّل فکری بود.من با دیدنِ لنین و بامشاهدۀ انقلاب روسیه احساس کردم که می توان یک تنه در هر اجتماعی دست به کارِ یک تحوّل عظیم و بزرگ زد…آنچه من می توانم بگویم این است که کودتای1299ازنقطه نظرشخص من،الهامی ازانقلاب پتروگرادبود…انقلاب روسیه نشان داد که دنیا در دست سرمایه داران است،درحالیکه مالکین واقعیِ دنیا،کارگران و زحمتکشان هستند».(صص23و25).

شاید با تاثیر از عقایدِ لنین بود که سیّدضیاء ضمن تأکید برفقدان مشروعیّت و وجاهت ملّی بسیاری ازنمایندگان مجلس،گفته بود:«این مجلس شورای مّلی،مجلس شورای ملّی نیست،مجلس یک عدۀ معدودی است…درایران،جمعیتش نصف اش زن هست،چرا[زنان]درانتخابات شرکت نمی کنند؟…»(ص178).

در درستیِ گفته های سیدّضیاء نمی توان تردید کرد چرا که در همان زمان،بسیاری از روشنفکران و شاعران ایران درستایش لنین  شعرها سروده بودند،ازجمله عارف قزوینی گفته بود:

ای لنین ! ای فرشتۀ رحمت!
قدمی رنجه کن تو بی‌زحمت
تخم چشم من آشیانۀ توست

بس کرَم کن که خانه،خانۀ توست

آیا با الهام از اقدامات لنین بود که سیدضیاء در نخستین روز نخست وزیری خود،بسیاری از ثروتمندان،مالکین و زمینداران بزرگ و رجال وابسته به انگلیس را دستگیر و زندانی کرده بود؟؛کسانی که برسر-درِ خانه های شان  پرچم انگلیس را افراشته بودندتا بدینوسیله اعلام کنندکه«تحت حمایت انگلیس»هستند.ازجملۀ این دستگیرشدگان،عبدالحسین میرزا فرمانفرما-شاهزادۀ قاجار و پسرِ بزرگش،نصرت الدولۀ فیروزبود.عبدالحسین فرمانفرما،اراضی و املاک متعدّدی از مردم آذربایجان و کرمان و کرمانشاه و کرج و کردستان و فارس را تصرف کرده بود.او که ابتداء مخالف انقلاب مشروطه بود،به محض آشکار شدن پیروزی مشروطه خواهان،لباس مشروطه خواهی به تن کرد و پس ازانقلاب،«به مشروطه اش رسید»و تا نخست وزیری،وزیر امور خارجه و وزیر«عدلیّه»ارتقاء مقام یافته بود؛ارتقاء مقامی که سیدضیا-شدیداً-مخالف آن بود(ص179).«نورمن»-وزیرمختارانگلیس درتهران-از«غیرمردمی بودنِ شدید»و«غارت و درنده خوئیِ شدیدِ فرمانفرما،آنچنان که حتّی برای یک شاهزادۀ ایرانی غیرعادی است»یادمی کند(غنی،سیروس،ایران،برآمدن رضاخان،برافتادن قاجار…،ص66.مقایسه کنیدبا:آدمیّت،ایدئولوژی نهضت مشروطیّت،تهران،1355،ص479).

نصرت الدولۀ فرمانفرما(پسربزرگ و محبوب فرمانفرما) نیز درعقدقرارداد1919 نقشی اساسی داشت و برای این کار،مبلغ 28000پوند از انگلستان رشوه گرفته بودکه-بعدها- رضاشاه  وی و خانواه اش را مجبورکرد تا مبلغ مذکور را به خزانۀ خالی دولت ایران مسترد کنند و در این راه،حتّی برخی ازکاخ ها و املاک فرمانفرمای بزرگ را مصادره کرده بود.بقول سیدضیا:

-«…پول دارتر ها از آن ها-یعنی فرمانفرما-را گرفتم.پیش از کودتاخیلی هاخیال می کردند به حریمِ حرمت جناب فرمانفرما نمی شود تجاوزکرد…در جریان تغییرسلطنت از احمدشاه(به علّت نداشتن فرزند)ریش سفیدان قجَر،روی انتقال حکومت به خاندان فرمانفرما سازش کرده بودند»(صص71و76).

باتوجه به جایگاه عبدالحسین فرمانفرما-بعنوان بزرگِ خاندان فرمانفرما و دائیِ مقتدر و موردعلاقۀ دکترمصدق-آیا دستگیری و تحقیر فرمانفرما در موضعگیری های آیندۀ مصدّق نسبت به سیدضیاء و رضاخان(سردارسپه)تاثیرداشت؟شاید برخی اختلافات این سه شخصیّت مهم از این زاویه نیز قابل بررسی باشد.نقطۀ اوج این اختلافات درجریان تصویب اعتبارنامۀسیدضیاء-درمجلس چهاردهم-بود.مصدّق درآن جلسه،اتهامات تندی علیه سیدضیاء،مطرح کرده بود،و سیدضیا نیز در نطق طولانی و شدیدالحنی،به اتهامات مصدّق پاسخ داده بود.درکتاب دکترالهی در بارۀ این«جدال» اشارهء گذرائی شده،گوئی که سیدضیاء علاقه ای به بازگوئی آن ماجرا نداشت.ولی آگاهی ازمحتوای این پاسخ برای شناخت بهتر شخصیّت سیدضیاء،درک اوضاع اجتماعی-سیاسی بهنگام انجام «کودتای 1299» و چگونگی قدرت گیری رضاخان (سردارسپه)بسیار مفیداست.ما گُزیده ای ازمتن این«جدال»را به دست داده ایم

از«اختلاف نظر»تا«دشمنی»!

 این«جدال» آیا بیانگرِ کینهء سیدضیانسبت به مصدّق بود؟.جدا ازلحن تند سیّدضیاء و اتهامات مطروحه علیه مصدّق درمجلس،در سراسر گفتگو با دکترالهی ازاین«کینه» خبری نیست بلکه سیدضیاء با احترام از مصدّق یاد می کند.شاید گذشت ایام  و  فرونشستنِ غبارِ کدورت ها،و نیز نوعی سُنت اخلاقی در میان دولتمردان آن دوران،باعث این احترام و اعتدال بود؛سنّتی که اختلاف را تا حدِ دشمنی بالا نمی بُرد و به جایگاه رجال جامعه احترام می گذاشت.سید ضیادربارهء دکترمصدّق تأکیدمی کند:

-«دکترمصدّق تقوائی داردکه با آن زندگی کرده.من آن نوع تقوا را به حال او مفید و به حال ملّت ایران،مضر می دانم،امّا هرگز نمی توانم بگویم که باید او را از یاد بُرد»(ص76).

 همین سنّت اخلاقی بود که با وجود همۀ اختلافات گذشته،به محض آگاهی از مرگ دکترمصدّق،سیدضیا-ناگهان-جلسۀ گفتگو را ترک می کند و  به کاخ سلطنتی می شتابدتا شاه را برای انجام تشریفاتِ رسمیِ خاکسپاریِ مصدّق(به عنوان نخست وزیر سابق ایران)راضی کند.

سیّدضیاء:فرش‌فروشِ دوره‌گرد!

 سیدضیا از شوکت و منزلت صدارتِ چندماهه اش سودی نبرد،به همین جهت،پس ازترک نخست وزیری و عزیمت به آلمان،افسرده از آرزوهای برباد رفته، به«کارِگِل»پرداخت:  «فرش‌فروشیِ دوره‌گرد»!

‌ -«وقتی به اروپارسیدم،یکسره رفتم برلن.چندماهی مثل آدم های گیج بودم.بعدتصمیم گرفتم کاری کنم…من تمام شور و هیجان سیاسی خود را از دست داده بودم.می خواستم یک کارِ دیگر بکنم.این بود که شدم فرش فروشِ دوره گرد…چندتا قالیچه داشتم.یکی دو تا از آن ها را-به شیوۀ ترکمن هائی که قالیچه به شهر می آورند-انداختم روی دوشم و افتادم توی خیابان ها به فرش فروشی با هیأت ایرانی کلاه پوستی.مردم جمع می شدند و من کنارپیاده رُو  فرش ها را پهن می کردم و برای شان می گفتم که چه نقشی دارد و می فروختم.آقاسیدضیاء طباطبائی مدیر«رعد»راخاک کردم و شدم آقاسیّدِ فرش فروش…» (ص98).

سیدضیا وقتی تعجّب و ناباوری الهی را می بیند،توضیح می دهد:

-«سرِ خودتان جدّی عرض می کنم.خدانصیب تان نکندکه آوارگی و سرگردانی  آدم را به همه کار  وا می دارد…[تا]فراموش کنم که چه برسرِ آرزوهایم رفته.رفته بودم یک مملکت را نجات بدهم،چشمم را[که]بازکردم دیدم با سیلِ تهمت و افتراء،مثل خاشاکی روبیده شده ام.آنهم چه تهمت هائی و از زبان چه کسانی!…همۀ دوله ها و سلطنه ها و همۀ ملاذ الانام(فقها و شریعتمداران)و خادم الشریعه ها»(صص98-99).

این اقدامات سیدضیاء علیه «خادم الشریعه ها»و روحانیّون(باتوجه به تأثیرات وی از اندیشه های لنین)چه بسا کینه های نویسندگان اسلامی آینده را علیه سیدضیاء بدنبال داشته و لذا،اینگونه روایت ها(مانندروایت حاج مهدی عراقی،ازرهبران فدائیان اسلام) را باید با احتیاط و تردید  تلقّی کرد.

  سیدضیاء دریادآوری دوران صدارتش و تاثیرات و عکس العمل های آن درغربت می گوید:

  -«عصَبی بودم آقا!شب‌ها به آپارتمانم که می‌رفتم،در هوای سردِ برلن  دوش آب سرد را با فشار،باز می‌کردم، زیرِ آن می‌ایستادم و از شدت سرما دندان‌هایم کلید می‌شد و جیغ می‌زدم و زنِ صاحبخانه خیال می‌کرد که من از تیمارستان آمده‌ام»(ص99).

                                                       ***

 کتاب سیدضیا سرشار از آگاهی های تاریخی و نکات تازه و ناگفته است،ازجمله: حضورسیدضیا در انقلاب مشروطیّت،گرایش اولیّهء سیدضیا به انقلاب روسیه و حضورنزدیک وی درسخنرانی های آتشین لنین،دوستی سید و دهخدا و فریدون توللی،نخستین سخنرانی رضاخان میرپنج(سردارسپه)بانام«برای نجات و آزادی»،گُزیده ای ازبیانیه های حزب ارادۀ ملّیِ سیدضیا و… 

 ازبخش های درخشان این کتاب،یکی گفتگوی دکتر الهی با محمدساعدمراغه ای است؛سیاستمدار برجسته ای که درهیاهوی هوچی گری های سیاسی،خاموش و فراموش شده است.دیگری، مصاحبه با کلنل کاظم‌خان سیّاح(حاکم صبح کودتای1299و از همکاران سید ضیاء و رضاخان) است.

 دکترالهی درتنها گفتگوی موجود با محمدساعدمراغه ای،او را«ازنسل سیاستمدارانی می داندکه« حفظ آب و خاک را-به هرقیمت-واجب می دانستند،حتّی اگربه آنها وصلۀ خیانت بچسبانند…نسل ایران دوست ها.نسل مردان باتحمّل و پُرحوصله،نسل مؤمنین به قانون.نسل باورکنندگان عدالت و خیر.نسلی که تکرار آن شاید میسّر نباشد»(ص384).

سیدضیا کتابی است که باید-بارها-آنرا خواند تا به شخصیّت واقعی یکی ازچهره های نفرین شدۀ تاریخ معاصرایران پَی بُرد.روشن است که پاره ای ازمندرجات این گفتگوها-چنانکه دکترالهی نیزاشاره کرده- می تواند محل اختلاف و گفتگوی پژوهشگران باشد،اختلاف و گفتگوئی که ضرورت بازگوئی و بازنویسی تاریخ معاصرایران را دو چندان می کند.این گفتگوها با حضور و همکاری بانو عترت گودرزی(الهی) درچندین جلسه(در طول سال های 1343تا1347)ضبط،تقریر و تدوین شده و نثرِ فاخر و شیوای دکترالهی(مانندنثرِ پاورقی های درخشانش درمطبوعات آن سال ها)به کتاب،ارزشی مضاعف داده است.

کتاب سیدضیاء در388صفحه،باحروفی چشم نواز وبه بها35دلار ازسوی شرکت کتاب(لوس آنجلس)،منتشرشده است.

30بهمن ماه1390=19فوریۀ 2012

 

فرستادن این مطلب برای دیگران