- تارنمای علي ميرفطروس - https://mirfetros.com/fa -

بیداری ها و بیقراری ها(12)،علی میرفطروس

اشاره:

«بیداری ها و بیقراری ها»نوشته هائی است«خطی به دلتنگی» که می خواست نوعی «یادداشت های روزانه» باشد،دریغا که -گاه- از«خواستن»تا«توانستن»،فاصله  بسیاراست.

درسالهای مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که شامل بسیاری ازدیده هاو دیدگاه های نگارنده است.دریغا که بسیاری ازآنها در دسترسم نیست هرچندرونوشتِ موجود برخی ازآن نامه ها میتواندبه غنای این یادداشت ها  بیفزاید.

«بیداری هاوبیقراری ها»تأمّلات کوتاه وگذرائی است برپاره ای ازمسائل فرهنگی،تاریخی و سیاسی:دغدغه هاودریغ هائی درشبانه های غربتِ تبعیدکه بخاطرخصلت خصوصی خود،گاه،روشن و رام و آرام؛ وگاه،آمیخته به گلایه و آزردگی و انتقاداست،شایدسخنِ«تبعیدیِ یمگان [1]»-بعدازهزارسال-هنوزنیز سرشت وسرنوشت مارا  رقم می زنَد.

 این یادداشت های پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن و زبان است،«حسبِ حالی» درگذارِزمان که باتصرّفی درشعرحافظ می توان گفت:

حسبِ ‌حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند

محرمی کو؟که فرستم به تو پیغامی چند

*** 

از«بیگاری»تا«بیکاری»!

16آبان 1366=7نوامبر1987

 عمیقاً حس می کنم که زیرپایم  خالی است ومن- به سان بیدی درباد- سرگشته و پریشانم.«عروس شهرهای جهان»(پاریس)،بتدریج داردچهرهء واقعی اش را نشان می دهد.

 باتوجه به حوادث ناگواری که دراین حوالی می گذرد و حضورِ هرروزهء«داس ها و هراس ها»،گاهی حس می کنم که بقول شاعر:«ناگه شنوی خبر  که آن جام شکست»…بهمین جهت،تمام روزهایم درکتابخانه های اینجا-به«بیگاری»می گذرد:درانبوهی از کتاب های بو گرفته و کهنه و تاریخی.درجستجوی روایت های مربوط به هجوم های متعدّدِِ قبایل مختلف به ایران ونتایج شوم این حملات درفروپاشی ساختارهای اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی ایران هستم تا درپرتوآن،علل عقب ماندگی ها وانقطاع های فرهنگی ایران را  بشناسم(1).

تلاش هایم برای پیداکردن کاری مناسب(مثلاًدریک کتابخانه)باناکامی روبروشده(بااین توجیه مسخرهء مسئولان که«بخاطرتحصیلات عالیهء شما.طبق قوانین فرانسه،شمادراینجا نمی توانیدبعنوان یک کتابدارمعمولی وخُرد،کارکنید».

«موسیو…»،ازمسئولین کتابخانهء ایرانشناسی دانشگاه«سانسِیَه»-(سوربُن جدید)که دراوایل آمدنم به پاریس، همراهِ دوست عزیزم -دکترغفّارحسینی- ضیافت نهاری درخانه اش ترتیب داده بود(باغذای خوشمزهء ایرانی همسرمهربانش)حالا-گوئی-مرانمی شناسد!![…]ظاهراً هویّت«پناهندگیِ»من برایش خوشآیندنیست.

به یادِ علی اکبردهخدا می افتم که درتبعیدِپاریس به دوست مشروطه خواه و ثروتمندش درلندن نوشته بود:

برای من پاریس حکم طهران و تبعید،حکم تکفیر و گرسنگی در غربت،حکم بدبختی در وطن بود. اگر در میان همه‌ء این مصایب باز یک وقت در حین استغراق در منجلاب بدبختی از گوشه‌ء خیال تصویر یک نفر دوست صادق سر می‌زد و با اشارات روحانی،بستگی مرا به خود و رابطه‌ء خودش را با من ظاهر می‌نمود. اما افسوس که الان تمام دوستانِ پیش خودم را همیشه جز با یک صورت مهیب و باطنِ بی حقیقت  نمی‌توانم تصوّر بکنم…»(2).

 1-این بررسی ها بعدها در کتاب«ملاحظاتی درتاریخ ایران [2]»منتشرشده است.

2- متن کامل نامهء علی اکبردهخدا را دراینجا [3]بخوانید.

***

حَلَب؛شهرشهید
 
2مهرماه 1395=23 سپتامبر 2016
 
  درخبرهاآمده است که«هواپیماهای روسی و سوری،دست کم 60بار شهرحلب را بمباران کرده اند»بطوریکه بسیاری ازدولت های غربی ازآن بعنوان«جنایت جنگی»یا«جنایت علیه بشریّت»یادکرده اند.
 شهرحلب(مانندنیشابورِما)تاریخ خونین وپُرغُصّه ای دارد چون بخاطرموقعیّت ممتازِبازرگانی و تدارکاتی،بارها موردحملات و هجوم های ویرانگراقوام مختلف بوده است.
حلب بخاطرداشتن بناهای تاریخی و بازارهای قدیمی،یکی ازشگفت انگیزترین شهرهای خاورمیانه است وبسیاری ازآثارتاریخی آن بعنوان«میراث تاریخ وتمدّن بشری» توسط یونسکو به ثبت رسیده است.ازدیرباز این شهر محل سکونت اقوام مختلف بودبطوریکه درقرن 8هجری/14میلادی شهرحلب،مسکن و مأوای بسیاری از ایرانی هاوترک زبانان بود،بهمین جهت،پس ازقتل رهبرحروفیان(فضل الله نعیمی استرآبادی)وتعقیب و آزارشریعتمداران،عمادالدین نسیمی-شاعر و متفکربرجستهء حروفیان-به حَلَب گریخته بودو بخاطرحضورایرانی ها وترک زبانان،نسیمی توانست درحلب به تبلیغ عقاید«انسان-خدائی» و نشرِشعرهایش بپردازد.
  درسال هائیکه مشغول تکمیل رسالهء دانشگاهی ام دربارهء«جنبش حروفیان [4]» و «عمادالدین نسیمی [5]» بودم،به توصیهء استادم پروفسور«Jean Calmard»قرارشدتابرای یک«تحقیق میدانی» وبازدیدازمحل قتلِ فجیعِ نسیمی در «ارک تاریخی حلب»و بازدیدازآرامگاه وی،به حلب سفرکنم.
%d8%a7%d8%b1%da%a9-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae%db%8c-%d8%ad%d9%84%d8%a8 [6]
  ولی باهمهء  عشق و اشتیاقم- بخاطرروابط حَسَنهء جمهوری اسلامی بادولت سوریه و احتمال وجودخطراتی-ازاین سفرپرهیزکردم…حالا می بینم که ازحَلَب،این«نگین شهرهای عربی»،جز ویرانه ای  باقی نمانده است…بابُغضی درگلو،شعر«جُغدجنگ [7]ِِ»ملک الشعرای بهاررا زمزمه می کنم:

فغان زجنگ وُ  مُرغوای او

که تاابد بُریده باد   نای او

ُبریده باد نای او وُ  تاابد

گسسته وُ شکسته،پرّ وُ پای او

فرستادن این مطلب برای دیگران
[8] [9] [10] [11] [12] [13]