Print This Post Print This Post
داخلی (کتابها)


ايرانيان، همواره در زير يک سقف تاريخی – فرهنگی زندگی کرده‌اند

روزنامۀ کيهان ( لندن)، شمارهء 478، 21 اکتبر 1993

 

« بايد گفت،
نبايد منتظر ماند که آيا می‌شود گفت يا نه؟ »


مردی که در برابر من نشسته بود، آنچه را که از ذهنش می‌گذشت به‌صراحت بيان می‌کرد. همين صراحت را به همراه شجاعت و پشتکاری کم‌نظير در کتاب‌هايش می‌توان يافت به‌ويژه آنجا که روايت تاريخ ايران بعد از اسلام مطرح باشد.
به همه جا سر می‌کشد. به کتابخانه‌ها، به مجامع فرهنگی و دانشگاهی، تا کتاب‌هايش روايتی مستند و بدون ابهام باشند. تا گرد و غبار از چهرهء مردانی بزدايد که در ظلمانی‌ترين دوران تاريخ ايران و در دوران استبداد دينی، مشعل مقاومت، آگاهی و حقيقت جويی را روشن نگاه داشته‌اند.
آشنايی ما، از کتاب “عمادالدّين نسيمی؛ شاعر و متفکر حروفی” آغاز شد. قبلآ در ايران از طريق شعرهايش و کتاب‌های “اسلام‌شناسی” و “حلاج” با نامش آشنا بودم. نسيمی يکی از چهره‌های درخشان تاريخ ايران بود که در پيکار با خرافه‌پرستی و در مبارزه با “زاهدان ريايی” جان باخته است. بعد از خواندن اين کتاب با شيفتگی به جُست‌وجويش برخاستم تا از محققی که با چنين پشتکاری چهرهء چنين قهرمان اميدآفرينی را غبارزدايی کرده است، قدردانی کنم. به او گفتم: “چه چهره‌هايی در سرزمين ما بوده‌اند و ما آن ها را نمی‌شناختيم!”
گفت: “تاريخ اجتماعی ايران چهره‌های مبارز و متفکر بسيار دارد. آن‌وقت برای ماها در آن روزها، فيدل کاسترو، نماد انقلابی شده بود!”
علی ميرفطروس در کتاب‌هايش از “جنبش حروفيّه و نهضت پسيخانيان” تا “حلاج” و “عمادالدّين نسيمی” می‌خواهد نشان دهد که “در پسِ پشتِ اين فرهنگ، چه کوشش‌ها و تلاش‌هايی عليه اين به اصطلاح اسلاميت صورت گرفته است”.
آخرين کتابی که از او منتشر شده، “ديدگاه‌ها”ی اوست در بارهء تاريخ و تاريخ اجتماعی ايران، بنيادگرايی و انقلاب ايران، ادبيات، شعر امروز و حلّاج…
در “ديدگاه‌ها” همان شجاعت و صراحتی که در کتاب‌های ديگرش هست به اضافهء تازگی حرف‌هايش، جلب نظر می‌کند. شايد همين تازگی و صراحت حرف‌هايش بوده که باعث شده در مدّت کوتاهی هزارها نسخه از کتاب‌هايش به فروش برسند.
گفت‌وگوی ما با علی ميرفطروس حاصل دو ديدار چند ساعته در پاريس است در بارهء کتاب “ديدگاه‌ها” و طرح مسايل جديد در بارهء تاريخ ايران، فرهنگ، سياست، شعر امروز ايران و …

ايرج اديب‌زاده

اديب‌زاده: تحقيقات شما و کتاب‌هايی که منتشر کرده‌ايد، ستايشگر چهرهء مردانی هستند که يک‌تنه در مقابل جهل و خرافات قد علم کرده‌اند. می‌توانيد بگوئيد که هدف اصلی‌تان چيست؟ آيا اين فقط يک “غبارزدايی تاريخی” است يا هدف ويژه‌ای را دنبال می‌کنيد؟

ميرفطروس: به نظر من، تاريخ ايران و خصوصآ تاريخ ايران بعد از اسلام در وجه کلّی خود، تاريخِ تقيّه و تحريف است؛ تاريخِ “زبان سرخ، سرِ سبز می‌دهد بر باد”؛ تاريخ “زبان در کام کشيدنِ سعدی‌ها”؛ تاريخ “دروغ‌های مصلحت‌آميز”؛ تاريخِ “شراب خانگی و ترس محتسب‌خورده”؛ تاريخِ “هزارگونه سخن در دهان و لب خاموش”… وقايع خونين اين 14 سال اخير ما را به‌خوبی به چرايی اين تقيّه و تحريف آشنا می‌کند. بنابراين، بازخوانی و بازنويسی تاريخ ايران بعد از اسلام، اينک يک ضرورت فرهنگی است. در پرتو تجربه‌های اين 14 سال، اينک ما بهتر می‌توانيم به مشکلات شاعران و متفکّران قرون گذشته در بيان عقايدشان، آگاه شويم. آنچه را که بنده در بررسی جنبش‌های اجتماعی و فکری ايرانيان بعد از اسلام به عنوان “شکل‌شناسی”(Morphologie) ياد کرده‌ام، ناظر بر علّت سياسی-مذهبیِ پيچيدگی‌ها و راز و رمزها و ابهام‌ها در بيان عقايد فلسفی شاعران و متفکران گذشته است. بنابراين: تحقيقات من، هم به‌قول شما نوعی “غبارزدايی تاريخی” از چهرهء شخصيّت‌هايی مانند حلاج و عمادالدّين نسيمی و بابک خُرمّدين است و هم نوعی وامگزاری به فرزانگانی است که در ظلمانی‌ترين دوران‌ها، مشعل مقاومت، آگاهی و حقيقت‌جويی را فروزان نگهداشته‌اند. در آيينهء اين چهره‌هاست که ما اينک می‌توانيم گذشتهء تاريخی خودمان را بهتر و روشن تر ببينيم و از اين “گذشته، چراغ راه آينده” را فروزان سازيم.

اديب‌زاده: تأکيد بر “هويّت ملّی” و “وحدت ملّی” در مقالات اخير شما و به‌ويژه در کتاب “ديدگاه ها” جايگاه خاصی دارد. نظر شما در مورد آنچه که امروزه با عنوان “حقوق مليّت‌ها”، “خودمختاری” و “حق تعيين سرنوشت تا حد جدايی” از طرف برخی گروه های سياسی عنوان می‌شود، چيست؟

ميرفطروس: تا آنجا که به تاريخ و فرهنگ ايران مربوط می شود، ايران کشوری است “چند قومی” نه “چند مليّتی”. اقوام ايرانی –از کُردها و آذری ها گرفته تا فارس ها و بلوچ ها و گيلک ها و طبرستانی ها- از سپيده دم تاريخ ايران در زير يک سقف تاريخی و فرهنگی زندگی کرده اند و مشترکآ تاريخ و تمدّن و فرهنگ ايران را به وجود آورده اند. وجه مشخصه و مشترک اين اقوام مختلف، تاريخ و زبان مشترک بوده است. ايران نه مثل روسيه، “زندان خلق ها” بوده و نه مانند کشورهای کانادا و يوگسلاوی از مليّت های مختلف تشکيل شده است. اقوام آريايی پس از مهاجرت به فلات ايران در بخش های مختلف اين سرزمين مسکن گزيدند: مادها –يعنی کُردها- در غرب و شمال غربی ايران، و پارس ها در جنوب غربی. با وجود کشمکش های اوليّه بين مادها و پارس ها، سرانجام اين دو، تحت پادشاهی کورش بزرگ –که از پدری پارسی و از مادری مادی بود- متحد شدند و مشترکآ سلسلهء هخامنشيان را به وجود آوردند که از نظر آزادی اديان و اقوام و مليّت های مختلف، در تاريخ به دوران “تسامح کوروشی” مشوهر است.
بعدها، اشکانيان (يا پارت ها) نيز در گرگان و طبرستان کنونی با تقويت عناصر ملّی و به عنوان اخلافِ پارس ها و کين خواهان هخامنشيان، عليه سلوکی های يونانی تبار قيام کردند و به سلطهء آنان خاتمه دادند. اشکانيان نيز ضمن تأکيد بر وحدت ملّی و تقويت زبان و آداب و رسوم ملّی ايرانيان، از تعصب های خشک مذهبی و سياسی دور بودند. در واقع آگاهی ملّی در ايران از همين زمان، شکل روشن و آشکار گرفت و از همين زمان “درفش کاويانی” پرچم ملّی و نام “ايران”، نام سرزمين ما گرديد.
کسانی که از “شووينيسم فارس و سلطهء آنان بر ملل غير فارس و تحميل زبان فارسی” سخن می گويند، حتمآ نمی دانند که حدود 850 سال از عمر هزار سالهء تاريخ و ادبيات ايران در بعد از اسلام زير سلطهء سلسله های ترک زبانِ غزنوی، سلجوقی، قراقوينلو، آق قويونلو، صفويه، افشاريه و قاجاريه گذشته است و حتی بعضی از اين سلاطين ترک زبان کوشيده اند به فارسی شعر بگويند… اينکه چرا زبان کُردی يا طبرستانی يا آذری در زمان هخامنشيان و اشکانيان و ساسانيان و خصوصآ در 850 سال حکومت سلسله های ترک زبان، نتوانست زبان رايج و رسمی ايرانيان گردد، يک مسأله تاريخی-فرهنگی است و اساسآ ناشی از همخوانی، توانايی و ظرفيت زبان فارسی در پاسخگويی به نيازهای فرهنگی ايرانيان بود. بنابراين، شگفت نيست که آثار مولوی رومی، نظامی گنجوی، خاقانی شروانی، شيخ شبستری، صائب تبريزی، قطران تبريزی، عمادالدّين نسيمی، استاد محمّد حسين شهريار و ده ها شاعر ترک زبان ديگر، اينک بخش بزرگی از ميراث گرانقدر فرهنگ و ادب پارسی را تشکيل می دهند.
در حوزهء سياسی نيز، اين کُردها و آذری ها بودند که همواره در برابر تجاوزات ترکان عثمانی و ديگر اقوام بيگانه ايستادگی کردند و در حفظ تماميت ارضی ايران، فداکاری نمودند.
آنانی که با عَلَم کردن “حقوق خلق ها” و “حق تعيين سرنوشت تا حد جدايی”، وحدت ملّی ما را خدشه دار می کنند –در حقيقت- در اين شرايط حساس تاريخی و در کنار اين همه مسايل و مصائب اجتماعی، سياسی و روحی ناشی از 14 سال حکومت اسلامی و خصوصآ 8 سال جنگ با عراق، اينک آتش جنگ های قومی را نيز بر اين مصائب و بدبختی ها می افزايند. خوشبختانه، هم کُردها و هم آذری ها دارای رهبرانی شايسته و وطن دوست هستند که خود را “از هر ايرانی، ايرانی تر” می دانند.
همانطور که گفتم، ملّت و مدنيّت ايرانی از مجموعه اقوام و فرهنگ های متنوع تشکيل شده است، بنابراين لازم است که بدون ترس و ترديدهای رايج و به دور از افراط گری های رژيم پيشين، با تکيه بر آرمان های انقلاب مشروطيت، ضمن اعتقاد به يک دولت مرکزی و زبان فارسی –به عنوان زبان ملّی و مشترکِ تمام اقوام ايرانی- در جهت تحقّق “انجمن های ايالتی و ولايتی” يا “خودگردانی استان ها” و رشد فرهنگ های قومی و محلی کوشش کنيم. اين امر، بی شک وحدت ملّی ما را غنی تر و عميق تر خواهد ساخت.

اديب‌زاده: در جايی از کتاب “ديدگاه‌ها” در مورد جامعهء ايران، نوعی “بازگشت به فرهنگ” را عنوان کرده ايد، اين “بازگشت به فرهنگ” يعنی چه؟

ميرفطروس: استقرار چيزی به نام “جمهوری اسلامی” و آوار سهمگينی که در اين 14 سال، هستی تاريخی، فرهنگی و اجتماعی ما را به نابودی کشانيده، شکست ايدئولوژی های فريبا که به قول مولانا هر يک “شيشهء کبودی” بودند که نگاه را بر واقعيت ها تيره و تار می ساختند و در نتيجه: ظهور نوعی خودآيی و خودآگاهی، جامعه و خصوصآ روشنفکران ما را با سئوالات اساسی روبرو ساخته اند: “ما که ايم؟”، “از کجاييم؟” و “چه می خواهيم؟”…
برای روشنفکران ايران که تا ديروز در پرتو ايدئولوژی های فريبا، برای همهء مشکلات اجتماعی-سياسی، “نسخه های آماده” و “پاسخی درخور” داشتند، طرح اين سوالات –خود- آغاز مرحلهء نوينی از تفکر يا هستی اجتماعی است.
اينک روشنفکران ايران در هنگامهء مرگ و زندگی يک ملّت، برای پاسخ به اين “چرايی”ها، به تاريخ و فرهنگ خود رجوع کرده اند، چاپ و انتشار اينهمه تحقيقات تاريخی و فرهنگی بيانگرِ اين بازگشت به فرهنگ است. همانطور که در جای ديگر گفتم: اساسآ يکی از ويژگی های مردم ما –در طول تاريخ- اين بوده که وقتی مورد تهاجم اقوام بيگانه قرار گرفتند، پس از مقاومت ها و مبارزه های نظامی، هنگامی که در دفاع از ميهن خود شکست خوردند، زبان و فرهنگ را به عنوان پناهگاه و پايگاه خويش انتخاب کردند، يعنی: آنجا که خشونت ها و قتل عام های گستردهء مهاجمان، تمام قلعه های نظامی جامعه را فتح کرد و به اصطلاح، دشمن غالب يا مستقر شد، شاعران و نويسندگان و روشنفکران جامعه در حصار زبان و فرهنگ سنگر گرفتند و با خلاقيّت در عرصهء شعر و انديشه، به تداوم حيات تاريخی جامعه کمک کردند. وجود آن همه “شاهنامه”ها و “ابومسلم نامه”ها در ايران بعد از اسلام، نشانهء هوشياری تاريخی و همّتِ بلند نياکان ما در ضبطِ خاطره های ملّی جهت حفظ و تداوم فرهنگ ملّی و حافظه تاريخی جامعه بوده است.

اديب‌زاده: منظور شما از فرهنگ ملّی چيست؟

ميرفطروس: منظور من از فرهنگ ملّی، يعنی تاريخ و زبان و آيين هايی که اقوام ايرانی را در زير يک سقف يگانگی و وحدت ملّی گرد هم آورد و باعث همدلی و همبستگی آنان گرديد. اين فرهنگ ملّی –در واقع- شيشهء عمر ملّت ما بوده که در توفان های متعدد تاريخی، نسل به نسل حفاظت و نگهداری شده است. اين فرهنگ ملّی حلقهء اصلی يا شيرازهء محکمی بوده که در ميان همهء آشوب ها و آشفتگی ها و پراکندگی های تاريخی، باعث حفظ و بقای ايران و ايرانی گرديد. به عبارت ديگر، اين فرهنگ ملّی، چراغ راهنمايی بود که در “شب تاريک و بيم موجِ” تاريخ ايران، جامعهء ما را به سوی ساحل سلامت و بقاء هدايت کرده است.

اديب‌زاده: فکر می کنم يکی از ويژگی های کتاب ها و تحقيقات شما، صراحت و شجاعتی است که در بيان پاره ای از مسايل تاريخی و سياسی داشته ايد. اين صراحت و شجاعت خصوصآ در آخرين کتاب شما “ديدگاه ها” بسيار چشمگير است. شما خودتان اين مسئله را چطور توجيه می کنيد؟

ميرفطروس: من فکر می کنم که فراتر از “منافع فردی” يا “مصالح ايدئولوژيک”، حقايق يا ارزش های عامی وجود دارند که بايد از آن ها سخن گفت و از آن ها دفاع کرد. متأسفانه تا حال بيشترِ تحقيقات تاريخی ما با نوعی “تقيّه اسلامی” همراه بوده اند. نوعی تنزّه طلبی و تاريخ حزبی يا تعلّقات ايدئولوژيک(مذهب يا سياسی) تاريخ و تحقيقات تاريخی ما را دچار ابهام و آشفتگی فراوان کرده اند. ما اينک بايد شجاعانه خود را از اسارت مصالح ايدئولوژيک آزاد کنيم و از واقعيّت های تاريخی-سياسی همان گونه که هستند سخن بگوييم، حتی اگر طرح اين واقعيّت ها، تلخ و با “مصالح ايدئولوژيک”مان، مخالف باشند. ما بايد بگوييم نه اين که منتظر باشيم و ببينيم که آيا می شود گفت يا نه؟ اساسآ عمل يا بيان اين “بايد”هاست که به روشنفکری معنا و هويّت می دهد.

اديب‌زاده: شما در اظهارنظرهايتان از “عقب نشينی تفکّر مذهبی در اذهان عمومی جامعهء ايران” صحبت می کنيد و معتقديد که “برای به زانو درآوردنِ غول تعصّب دينی و در شيشه کردن کامل و قطعی آن، اگر زمانی باشد، اينک و اکنون آن زمان فرا رسيده است” آيا …

ميرفطروس: ببينيد! مذهب و حکومت مذهبی دو مسأله جداست. متأسفانه در تحليل‌های رايج، اين‌دو مقوله، غالبآ يکی و مترادف گرفته می‌شوند. مذهب به‌عنوان يک نهاد يا گرايش اجتماعی از ديرباز با انسان‌ها و در انسان‌ها زيسته است زيرا که ناشی از نوعی نياز روحی، اخلاقی و عاطفی انسان‌ها بوده است و از اين پايگاه، حتی در سامان دادن به مشکلات اخلاقی جامعه نقش مثبت هم داشته است.
فاجعه از اينجا آغاز شد که بعضی‌ها، مذهب را حلّالِ همهء مشکلات اجتماعی-سياسی جامعه تلقی کردند و کوشيدند تا دين را از حوزه درونی، وجدانی و خصوصی افراد به حوزه‌های سياسی-اجتماعی بکشانند. پيدايش خمينی در ايران و تب اسلام‌گرايی در کشورهايی چون الجزاير و غيره نمونه‌های چنين فاجعه و عدم تعادلی است. در حالی که می‌دانيم که اگر چه دين از زندگی انسان‌ها جدا نيست، امّا زندگی انسان‌ها در دين خلاصه نمی‌شود.
حداقل تاريخ 80 سالهء اخير –از مشروطيت تا کنون- اين حقيقت را آشکار می‌کند که تا وقتی دين از دخالت در سياست و حکومت، خارج نشود، امر دموکراسی و توسعهء اجتماعی در ايران، همچنان، با بن‌بست روبرو خواهد شد. به‌نظر من تا زمانی که جدايی دين و دولت(حکومت) تحقق نيابد، نه آزادی و دموکراسی و نه استقلال و توسعه ملّی –هيچيک- به انجام نخواهد رسيد.
عقب‌نشينی تفکر مذهبی در جامعهء ايران چيزی نيست که بتوان آن را انکار کرد، حتی سران و رهبران جمهوری اسلامی ايران، از “خالی بودن مساجد و خلوت بودن نمازهای جمعه” شکايت می‌کنند، اعلاميه‌های اخير مهندس مهدی بازرگان در “بی‌اعتقادی مردم به شعائر دينی” و “پشت کردن مردم به مذهب و اعتقادات مذهبی”، دلايل روشن اين عقب‌نشينی تفکر مذهبی در جامعهء ايران است.

اديب‌زاده: در کتاب “ديدگاه‌ها” به “تب اسلام‌گرايی” اشاره کرده‌ايد و بعد، اسلام و حکومت اسلامی را يک “يک ايدئولوژی جهان سوّمی” ناميده‌ايد. می‌توانيد بيشتر توضيح دهيد؟

ميرفطروس: همانطور که گفتم: “تب اسلام‌گرايی” مسأله‌ای سراسری يا همگانی و يکدست نيست. از يک‌ميليارد مسلمان جهان حدود 300 ميليون نفر دچار اين “تب اسلام‌گرايی” هستند. اين “تب” که اينک در الجزاير، مصر، تونس، مراکش، پاکستان و سرزمين‌های اشغالی فلسطين خود را نشان می‌دهد، از يک طرف بيانگر نوعی خلاء فرهنگی-ايدئولوژيک است و از طرف ديگر ناشی از بحران‌های عميق اقتصادی-سياسی در اين کشورهاست. در حقيقت، فقدان مشروعيت سياسی حکومت‌ها و فقدان آزادی و دموکراسی در کنار بحران‌های عميق اقتصادی-اجتماعی، دو زمينهء اساسی برای رشد و پيدايش “تب اسلام‌گرايی” هستند.
اگر بپذيريم که صحنهء سياست از خلاء وحشت دارد، در نبودن احزاب و سازمان‌های سياسی مستقل، مذهب و مسجد بهترين جايگاه و پناهگاه مردم برای اظهار مخالفت و ابراز “حضور جمعی” می‌تواند باشد. اين مسأله را ما، خودمان، در انقلاب ايران ديديم. منظور من از “ايدئولوژی جهان سوّمی”، خصلت به اصطلاح ضد وابستگی و ضد غربی جنبش‌های اسلامی است. محدود بودن اين جنبش‌ها در کشورهای عقب ماندهء اسلامی و عدم حضور و پايگاه آن در کشورهای صنعتی، خصلت “جهان سوّمی” جنبش‌های اسلامی را آشکارتر می‌سازد.

اديب‌زاده: حالا ميل دارم برگرديم به يکی ديگر از جنبه‌های کار شما، به قلمرو شعر. سال‌ها پيش دو کتاب شعر از شما چاپ شده است، اخيرآ هم کاست نواری با نام “آوازهای تبعيدی” از صدا و شعرهايتان به وسيلهء انتشارات فرهنگ –در کانادا- منتشر شده؛ چطور شد که شما از شعر به دنيای تحقيق و تاريخ کشيده شديد؟ در بارهء شعر و شاعران معاصر چه نظری داريد؟

ميرفطروس: فکر می‌کنم اين هم جزو سرشت و سرنوشت بعضی از محققان ماست که از شعر به تاريخ و تحقيقات تاريخی رسيده‌اند. نمونه‌اش استاد عبدالحسين زرّين‌کوب، استاد ناتل خانلری، محمّدعلی اسلامی ندوشن، شفيعی کدکنی، سعيدی سيرجانی، شاهرخ مسکوب و …
بد يا خوب، شعرهای گذشتهء من بخشی از وجود يا هستی فکری و عاطفی مرا با خود دارند. اين‌که اين شعرها بارها تجديد چاپ شده‌اند و اينک، به صورت نوار، منتشر شده‌اند، نشانهء اين‌ست که اين شعرها هنوز درد مشترکی را فرياد می‌کنند.
در مورد شعر و شاعران معاصر ايران، از مشروطيت تا کنون، در کتاب “ديدگاه‌ها” صحبت کرده‌ام، امّا تأکيد می‌کنم که احمد شاملو –هنوز- سالار شعر امروز ايران است؛ چه در حوزهء زبان و چه در حوزهء انديشه، تصوير و عاطفهء شعری. امّا بهترين شعری که در اين اواخر خوانده‌ام، شعری است از اسماعيل خويی با نام «ما مرگ را سرودی کرديم».
اين شعرِ تلخ –در واقع- حديث نسل ما و نسل گذشته است. حديث نسلی که آرمان‌های خويش را، معنای واقعيت پنداشت و “بوده” را “نبوده” انگاشت و از “نبوده”، “بودی” کرد. نسلی که “کينه کاشت” و “خرمن‌خرمن مرگ برداشت”:
«ما، عشق‌مان همانا، ميرابِ کينه بود
ما کينه کاشتيم
و، تا کِشت‌مان ببار نشيند
از خون خويش و مردم
رودی کرديم.
ما، خام‌سوختگان
ز آن آتش نهفته که در سينه داشتيم
در چشم خويش و دشمن
دودی کرديم
ما، آرمان‌هامان را
معنای واقعيت پنداشتيم
ما بوده را نبوده گرفتيم
و از نبوده
– البته تنها در قلمروِ پنداشت خويش –
بودی کرديم…
ما کينه کاشتيم
و خرمن‌خرمن
مرگ برداشتيم
ما، نفرين به ما
ما، مرگ را سرودی کرديم…»

اديب‌زاده: اين شعر موثر و ماندنی تأثير رويدادهای تلخ اين سال‌ها را بيان می‌کند. فکر می‌کنيد تحولات جهانیِ سال‌های اخير که همه به نوعی زلزله بودند، آيا بر روشنفکران ما تأثير گذاشته‌اند؟ اساسآ آيندهء سياسی ايران را چگونه می‌بينيد؟

ميرفطروس: مسلمآ! همين شعر اسماعيل خويی، خود نشانهء حقيقت‌جويی و حقيقت‌گويی روشنفکران ماست. بگذريم از افراد معدودی که هنوز در برج عاج “تئوری” و “نظر” حرف‌های گذشته را تکرار می‌کنند. اين تحولات، اکثر روشنفکران ما را متفکر و متأمل کرده است. نوعی فروتنی و خصوصآ واقع‌گرايی در ارزيابی‌ها و داوری‌های سياسی، باعث نزديکی، همدلی و همبستگی در بين روشنفکران ما شده است. اين –خودش- دست‌آورد بسيار مهمی است زيرا تا وقتی ما نسبت به تاريخ و ارزش‌های فرهنگی خودمان به تفاهم نرسيم، تفاهم در عرصه‌های سياسی نيز دشوار خواهد بود. آيندهء سياسی ايران هم، بی‌شک، از اين همدلی و تفاهم برمی‌خيزد، از همّت و هوشياری سياسی ما برمی‌خيزد که حساسيت لحظات کنونی را درک کنيم و به دور از جدال‌ها و جنجال‌های ايدئولوژيک بر روی مصالح ملّی خودمان به تفاهم و همبستگی برسيم. راز بقای رژيم اسلامی، مدّت‌هاست که ديگر نه در پايگاه توده‌ای آنست و نه در مشروعيت مذهبی-سياسی آن. رژيم اسلامی، اينک، تنها و تنها با تکيه بر سياست سرکوب و ترس و تهديد، جامعهء ما را به يک زندان و شکنجه‌گاه بزرگ تبديل کرده است. حرکت‌های اعتراضی و فريادهای عدالت‌خواهانهء مردم در شهرهای مشهد و اراک و شيراز و تبريز و کردستان و … به خون نشستند و سرکوب شده‌اند. اين حرکت‌ها و مبارزات آزادی‌خواهانه، به سبب پراکندگی نيروهای اپوزيسيون در خارج از کشور، نتوانست در رسانه‌های جمعی جهان، بازتاب لازم و شايسته‌ای داشته باشد.
همين پراکندگی و فقدان يک آلترناتيو ملّی و دموکراتيک باعث شده تا دولت‌های غربی نيز علاقه چندانی به طرح “مسألهء ايران” و نقض حقوق بشر در ايران نداشته باشند و عليرغم سياست روشن و منزوی کننده آمريکا در مورد رژيم اسلامی، معاملات اقتصادی و روابط “حسن تفاهم” با رژيم ايران –همچنان- ادامه داشته باشند و …

اديب‌زاده: فکر می‌کنيد در اين شرايط چه بايد کرد؟ چه می‌توان کرد؟

ميرفطروس: چه بايد کرد؟ گفتم! قدرت رژيم، در ضعف و پراکندگی ماست. جامعهء ايران –به تعبير دقيق- کشتی شکسته‌ای است که اين سه‌چهارم آن در غرقاب فقر و بيکاری و عقب‌ماندگی و اعتياد و اختناق و گسستگی‌های عاطفی و خانوادگی غرق شده است. رژيم اسلامی نه تنها امکانات اقتصادی و مادّی جامعهء ما را نابود کرده، بلکه –مهمتر از همه- غرور ملّی و روحيهء انسانیِ مردم ما را به تباهی کشانده است. در چنين شرايطی که مردم ما، در داخل ايران، امکان ابراز علنی اعتراضات و مخالفت‌های خود را ندارند، اين به عهدهء ايرانيان خارج از کشور، خصوصآ با روشنفکران ماست که که با هوشياری و درک حساسيت اين لحظات، با همبستگی و تفاهم ملّی، در مبارزات آزاديخواهانهء مردم ما، نقش فعال داشته باشند. انتشار اعلاميهء اعتراضی 150 تن از روشنفکران ايرانی عليه فتوای قتل سلمان رشدی –با افق‌های فکری و سياسی مختلف و متفاوت- نشان داد که ما می‌توانيم به دور از جدال‌های ايدئولوژيک و فقط بر اساس مصالح ملّی خودمان به تفاهم و همبستگی برسيم. وقايع سياسی جهان در اين چند سالهء اخير –در اسپانيا، کامبوج، آفريقای جنوبی و خصوصآ توافق اسرائيل و فلسطين- بايد همهء ما را فروتن‌تر و بردبارتر کرده باشد. ضرورت اساسی در مبارزات کنونی مردم ما ايجاد يک اتّحاد ملّی –متشکل از همهء نيروهای دموکرات و ملّی (چه مشروطه‌خواه ملّی و چه جمهوری‌خواه ملّی) است.
ايجاد اين اتّحاد ملّی بر اساس شعار برگذاری انتخابات آزاد زير نظر سازمان ملل هم به نااميدی ها و يأس‌های مردم ايران پايان می‌دهد، هم رژيم را دچار واهمه خواهد ساخت، و هم خصوصآ به مبارزات مردم ما در محافل بين‌المللی مشروعيت و حقانيت جهانی خواهد داد؛ وگرنه، آلترناتيوهای ضد دموکراتيک –مانند مجاهدين خلق- عرصهء سياست ايران را برای “دموکرات‌نمايی”های خود خالی خواهند يافت. خلاء آلترناتيو سياسی دموکراتيک در انقلاب 57 را به ياد داشته باشيم.

اديب‌زاده: وضعيت يک نويسنده و محقق در تبعيد را چطور توصيف می‌کنيد؟ هم تحقيق کند و بنويسد و خواب‌زده‌ها را بيدار کند و هم هزينهء چاپ کتاب‌هايش را خودش بپردازد؟

ميرفطروس: به‌طور خلاصه، تحقيق و نوشتن در شرايط تبعيد، واقعاً نوعی جنون عاشقانه يا ايثار عارفانه است. با اينحال فکر می‌کنم وظيفه ما است که در اين شرايط سخت و دشوار نيز بنويسيم و منتشر کنيم، اگر چه گاهی اين شعر تلخ و معروف را زمزمه می‌کنم: مرا به تجربه معلوم شد پس از سی سال
که قدر مرد به علم است و قدر علم به مال!
اديب‌زاده: با اين‌حال می‌توانم از کارهای آينده‌تان بپرسم؟ چه کتاب‌هايی در دست تأليف و انتشار داريد؟

ميرفطروس: کار در حوزهء تاريخ اجتماعی ايران –واقعاً- بسيار بسيار زياد است و ما هنوز در آغاز راهيم. جدا از بازنويسی مفصل کتاب “حلاج”، “جنبش حروفيه”، “نهضت پسيخانيان”، رساله “جنبش سرخ‌جامگان” (بابک خرمدين) را نيز تقريباً تمام کرده‌ام. بخش‌هايی از کتاب “جنبش قرمطيان” و “قيام زنج”(زنگيان) را هم در دست اتمام دارم که می‌توانند پرتو روشنی بر جنبش‌های مهم اجتماعی در تاريخ ايران و اسلام باشند. به‌ هر حال، به‌طوری که گفتم: همهء اين‌ها، “آنچه می‌بايد نيست” و به‌قول معروف: هرکس بقدر بام خود، جويد به ديوان نام خود
من باز جُستم نام خود: در هيچ ديوان نيستم

* * *

فرستادن این مطلب برای دیگران