Print This Post Print This Post
تازه‌ها


نقدی بر«سوداگری با تاریخ»(بخش۱)،حسن اعتمادی

    (نقدی برکتاب محمّدامینی) *
                             بخش نخست                                            

*بقول دکتر آرامش دوستدار:«ردیّه‌نویس»،خودش مطلقاً تولید ندارد،پس به لباس مبدّل دیگری در می‌آید تا خود را تولید کننده جا بزند».

*به جرأت می توان کتاب آقای امینی را «دائرة المعارفِ دشنام و جعل و تحریف» نامید!

                            

سال های خوشِ دروغ های ایدئولوژیک!   

در اوایل سال های دهۀ 50 مانند بسیاری از هم نسلانم برای ادامۀ تحصیل و یا یافتن راهی برای  رسیدن به جامعه ای پرسعادت، به خارج از کشور آمدم.درآن سال ها اغلب جوانان ایرانی در خارج از کشور با توجه به جوّ زمانه ،جذب «کنفدراسیون محصّلین و دانشجویان ایرانی» می شدند و طبعاً من نیز در این مسیر قرار گرفتم. طولی نکشید که با شرکت در جلسات هفتگی بحث و گفتگو و مطالعۀ نشریات «کنفدراسیون»، متوجۀ اختلافات درونی این تشکیلات بزرگ و جهانیِ دانشجویی شدم.این اختلاف ها بی شک از طریق عناصر وابسته به سازمان های سیاسی  خارج از کنفدراسیون شکل می گرفت و در نهایت به انشعاب و چند دستگی تبدیل می شد تا  جائی که در همان دوره ،ما با چندین «کنفدراسیون» روبرو بودیم. اما عضویّت من در یکی از بخش های کنفدراسیون سراسری یعنی «اتحادیّۀ ملی»، دلیلی برای دور شدن و قطع ارتباط من با اعضاء سایر «کنفدراسیون ها» نمی شد بلکه من، رابطۀ دوستی ام  را با بسیاری از آنان حفظ می کردم  که تا  امروز هم ادامه دارد.

در آن دوران،بحث ها و مجادلات تند و آتشینی در کنگره های سالانۀ کنفدراسیون جریان داشت، مجادلات و بحث هایی که گاه حتی به درگیری های فیزیکی نیز کشیده می شد.عضویّت من در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور موجب ارتباط من با سازمان های«جبهۀ ملّی در خارج از کشور»(بخش خاورمیانه) شد، سازمانی با نشریه ای به نام «باختر امروز»که بر بالای آن، تصویری از دکترحسین فاطمی و شعارِ «راهِ ما، راهِ دکتر  فاطمی است»نقش بسته بود. در رهبری این گروه،افرادی وابسته به رهبران اصلی جبهۀ ملّی عضویت داشتند ازجمله:احمد شایگان (فرزند دکترعلی شایگان،از یاران نزدیک دکتر مصدّق)،بهروز معظّمی(فرزند دکترمعظّمی،رئیس مجلس شورای ملّی در زمان نخست وزیری مصدّق) تا جائی که کنفدراسیون ما به« کنفدراسیون جبهه ای ها» هم معروف بود.

قصدم از اشاره به این موضوع، بیشتر به این خاطر است تا بگویم که مجادلات غیر منطقی و ناسالم تا چه حد می تواند اثرات منفی بر روحیۀ جامعه بگذارد و از همین جا به موضوعی بپردازم که در طی هفته های اخیر، بار دیگر، مرا به یاد دورانی انداخت که خود از نزدیک، شاهد و متأثر از آن بوده ام،بیاد دوران اختلافات سیاسی و نظری در« کنفدراسیون محصّلین و دانشجویان ایرانی درخارج ازکشور» که در آن میان،آقای محمدامینی،از رهبران«سازمان احیاء»در آمریکا،بخاطرتعصّبات شدیدِ او به «اندیشه های خطا ناپذیر رفیق لنین»،بسیار معروف بودند.

روشن است که هریک از ماها در دوره ای از فعّالیّت های سیاسی خودمان،چه بسا اشتباهاتی داشته ایم ،امّا،آن اشتباهات،امروز باید همۀ ما را فروتن کند تا دربرخورد با نظرِ مخالفان خود،با مدارا و انصاف برخورد کنیم.بعبارت دیگر:طبیعی است که هر کادرِ سیاسی- ایدئولوژیک(از جمله آقای محمّدامینی) در طول حیات سیاسی خود،می تواند متحوّل شود و از اندیشه های توتالیتر(مائوئیسم و استالینیسم )به اندیشه های دموکراتیک دست یابد،ولی،طبیعی تر این است که او با فروتنی و تواضع،ضمن نقد گذشتۀ سیاسی خود،چراغی  فرا راهِ آیندگان قرار دهد.کتاب آقای محمدامینی،متاسفانه،نشان می دهدکه او با همان فرهنگ سرکوب و حذفِ دوران کنفدراسیون  با مخالفان نظری شان برخورد می کنند،بطوریکه به جرأت می توانم بگویم  که در20-30سال اخیر،هیچ  منتقدی را نمی توان یافت که مانند آقای امینی،اینهمه،توهین و تحقیر و دشنام و اتهام   نصیب یک کتاب و نویسندۀآن کرده باشد،از این نظر،کتاب آقای امینی را می توان«دائره المعارفِ تحریف وجعل و دشنام و ناسزا» نامید!

آقای امینی ضمن پرهیز از نقد گذشتۀ ناهنجار خود و باپنهان شدن درپُشتِ نام  شخصیّت های معروف،اینک داعیّه های تازه ای ابراز می کنند و با چاپ عکسی از کودکی خود در پُشت جلدکتابِ«سوداگری باتاریخ »،به خوانندگانِ ناآشنا چنین القاء می کنندکه :او از دوران کودکی،در دامان اندیشه های دکترمحمّدمصدّق پرورش یافته است!!!…. بدین ترتیب،او با«سوداگری با تاریخ»،خود را«میراث دارِ»اندیشه های مصدّق و پدرش(مرحوم نصرت الله امینی)وانمود  می کند! در حالیکه نامه ای از آیت الله خمینی نشان می دهدکه پدر آقای محمدامینی ازیاران قدیمی آیت الله خمینی بوده است! 1

روشنفکر ِتنها  

-«فراتر از منافع فردی يا مصالح ايدئولوژيک، حقايق يا ارزش‌های عامی وجود دارند كه بايد از آن‌ها سخن گفت و از آن‌ها دفاع كرد.ما اينک بايد شجاعانه خود را از اسارت مصالح سياسی- ايدئولوژيک‌ آزاد کنيم و از واقعيّت های تاريخی-سياسی، همانگونه که هستند سخن بگوييم،حتی اگر طرح اين واقعيّت ها،با مصالح سياسی- ايدئولوژيک ‌مان،مخالف باشند.ما بايد  بگوييم نه اين که منتظر باشيم و ببينيم که آيا می شود گفت يا نه؟ اساسآ عمل يا بيان اين«بايد»هاست که به روشنفکری معنا و هويّت می دهد، بقول تولستوی:«ما بايد از چيزهائی سخن بگوئيم كه همه می دانند ولی هر كسی را شهامت گفتن آن نيست!».روشنفکری، اساسآ با شک آغاز می شود، يعنی شک کردن و نقد کردن، ماهیّت و موضوع روشنفکر واقعی است. او با بيدار کردن شک می کوشد تا پايه های يقين را در جامعه استوار کند. در واقع برای يک روشنفکر واقعی، شک کردن تنها مسئله ای است که در آن شک نيست.وظیفۀ روشنفکر واقعی،«درآویختن»با دروغ ها و باورهای رایج  است و نه«در آمیختن»با آنها.روشنفكر واقعی، اساساً جوينده، كنجكاو و شجاع است. روشنفكر واقعي با شک در داده های تاريخی-سياسی، خوابِ ذهنی جامعه را آشفته می كند.روشنفكر واقعي در پيِ وجاهت ملّی نيست.كار او، آزاد كردن حقيقت از زندانِ مصلحت های سياسی-ايدئولوژيک است،چرا كه وقتی حقيقت آزاد نباشد،آزادی،حقيقت  ندارد».                                                            

این جملات و عبارات، هستۀ اصلی اندیشه های علی میرفطروس رادربارۀ «روشنفکر و روشنفکری» تشکیل می دهند،اندیشه ها و باورهائی که سال هاست میرفطروس به آنها وفاداراست،از این نظر،مانند صادق هدایت و خصوصاً خلیل ملکی،علی میرفطروس نیز در بین روشنفکران و نویسندگان معاصرایران،یک«روشنفکرِ تنها و تکرو »ست که هر بار،با شک در داده های تاريخی و سياسی،خوابِ ذهنی جامعه را آشفته می كند،در همین رابطه است که استاد دکتر صدرالدین الهی درمقاله ای بنام«صدای تنها» نوشته اند:  

 -«شـجاعت و از روبرو به گذشـته نگاه کردن، نعمتی‌سـت که نصیب هرکس نمی‌شود. میرفطروس از آن شـجاعت به سـرحدِّ کمال برخوردارسـت و این، آن نایافته گوهری‌سـت که باید گردن‌آویزِ همۀ متفکران امروز و فردای ما باشد … برداشـتن این صدا در برهوت ایمان‌های نئولیبرالی، نیازمند جرئتی منصوروار است. امید آن است که این صدای تنها، طنینی جهان‌تاب پیدا کند، زبان آتشینش درگیرد و او چون شـمع، به تنهایی، نسـوزد و آب نشود».  

 سخن دکترصدرالدین الهی،ترجمان این واقعیّت است که در جوامعی مانند جامعۀ ما-که بیشتر بر احساسات و شورِ توده های مردم استواراست-حقیقت گوئی یا حقیقت جوئی باخطرات فراوانی همراه است،بی جهت نیست که دکترمیرفطروس در کتاب «آسیب شناسی یک شکست»،فصل کامل و مستقلی به عقاید زنده یادخلیل ملکی اختصاص داده و او را«اندیشمند تنها»نامیده است،گوئی،میرفطروس وجه مشترکی در سرنوشت خود با خلیل ملکی می یابد،بهمین جهت است که از قول ملکی می گوید:

«من،همواره،عادت کرده ام که از«بروتوس»ها از پُشت  خنجر بخورم».

مواضع خصمانۀ برخی افراد در واکنش به کتاب«آسیب شناسی  یک شکست»،نشان می دهد که روزگار برای برخی از «توده ای های دیروز» و«مصدّقی های امروز»تغییری نکرده است،کتاب«سوداگری با تاریخ»نوشتۀ آقای محمدامینی،نمونۀ روشنِ این مدّعااست.                                                                           

درتاریخ معاصرایران،دوران 27ماهۀ حکومت دکتر مصدّق،از اهمیّت خاصی برخوردار است ضمن اینکه کارنامه و زندگی سیاسیِ او،با ابهامات فراوانی همراه است که پس ازگذشت ده هاسال،هنوز ادامه دارند و این امر،کارِ پژوهشگر را دشوار می کند،بهمین دلیل،داشتن اعتدال پژوهشی و چند بُعدی دیدنِ حوادث این دوران،دارای اهمیّت فراوان است.در این باره،بنظرعلی میرفطروس:«پژوهشگرِ کنجکاو،در ميان اسناد وعملکردهای بازيگران اصلی تاريخ معاصر ايران،بايد خطوط نانوشته يا ناگفته را نيز استنباط و استخراج کند و همين امر،گاه،پژوهشگرِ کنجکاو را مورد انتقادهای محقّقان سُنّتی قرار می‌دهد».میرفطروس در کتاب«آسیب شناسی یک شکست»بامراجعه به اسناد فراوان و باطرح پرسش های مهمّ ،باورهای رایج در بارۀ«کودتای 28 مرداد32 »را  دستخوش شک و تردید یا بازاندیشی های جدّی قرار می دهد.او با اعتدال و با«نگاه مادرانه به تاریخ»،ضمن نشان دادن ضعف های ساختاری جامعه یا مُمکنات و محدودیّت های اجتماعی رجال برجستۀ تاریخ معاصر ایران،کوشیده تا در کتاب«آسیب شناسی…»،علل یا چرائیِ عدم استقرار آزادی،دموکراسی و جامعۀ مدنی درایران را بیان کند و از این راه،زمینه های  دستیابی به یک«تاریخ ملّی»یا«ملّی کردن تاریخ»را فراهم سازد تا براساس آن،بتوان پایه های یک جامعۀ مدنی و دموکراتیک را استوار ساخت،زیرا بنظرمیرفطروس:«نگاهِ فروتنانه به گذشته و دستيابی به تفاهم ملّی ـ يا تاريخ ملّی ـ می‌تواند سقفی برای ايجاد جامعۀ مدنی بشمار آيد، چرا كه جامعۀ مدنی،تبلورِ يك جامعۀ ملّی است و جامعۀ ملّی نيز تبلورِ داشتنِ تفاهم ملّی پيرامون برخی ارزش‌ها (از جمله بر روی حوادث و شخصيـّت‌هاي مهـّم تاريخی) است».لذا،بنظر میرفطروس:«مفهوم آسیب شناسی-اساساً ناظر بر ضعف ها، نارسائی ها و اشتباهات است،از این رو ،نویسنده ضمن احترام عمیق به شخصیت های ممتاز تاریخ معاصر ایران،در تحلیل خود،از مدح و ثنا های رایج سیاسی پرهیز کرده است».

کوشش میرفطروس برای دستیابی به یک«تاریخ ملّی»،کوشش فرخنده ای است آنهم در زمانی که برخی از «روشنفکران» با سنگرگرفتن در«کربلای 28مرداد»،راهِ رسیدن به آشتی و تفاهم ملّی را دشوار کرده و درنتیجه،به بقا و تداوم حکومت اسلامی یاری می دهند! و آیا عجیب  نیست که آقای محمدامینی،اخیراً در گفتگو با«شبکۀ تصویری کوچه»(14ژوئیۀ 2012)آقایان سیدحسین موسوی و شیخ کروبی و روحانیّون دیگر(رفسنجانی؟) را«پیام آوران سکولارسیم در ایران» می داندکه«بایدبه آنها گوش فرا داد وآنها را حمایت و تقویت کرد»!!. بنابراین روشن می شود که مخالفت آقای امینی با آقای میرفطروس،اساساً یک اختلاف نظر سیاسی است که اینک خود را در پُشت جدال های به اصطلاح تاریخی،پنهان می کند! ولی آیا محمدامینی نمی‌داند که هدف سیّدحسین موسوی،شیخ کرّوبی و رفسنجانی«بازگشت به دوران طلایی امام خمینی» است؟.این«التقاط سُنّت و تجدّد»یا«مذهب و مدنیّت»،همان چیزی است که آقای میرفطروس در آسیب شناسی و نقد آرای سیاسیِ دکتر مصدّق،آن را«چشمِ اسفندیارِ عقاید دکتر مصدّق»دانسته است.       

                                                                                            

پاسخی به یک ردیّه‌نویس

بقول دکترآرامش دوستدار:«ردیّه‌نویسی» بطور اخص نه تنها لو دهندۀ ذهنی است نامتکّی به خویش و وابسته به دیگری، که می‌خواهد آنچه برپاست سرنگون سازد و همیشه شکست می‌خورَد چون جنساً وعملاً مأجور است، بلکه به همان اندازه،لودهندۀ ذهنی است مصرف‌کننده که خودش مطلقاً تولید ندارد، پس به لباس مبدّل دیگری در می‌آید و از آن -به سرحد نخ‌نماشدگی- استفاده می‌کند تا خود را تولیدکننده جا بزند».

کتاب آقای محمدامینی نمونۀ روشنی از اینگونه«ردیّه نویسی» است:فردی که سراسر زندگی سیاسی اش را در سودای استقرار حکومتی توتالیتر و پلیسی-از نوع استالینیسم و مائوئیسم-برباد داده،چه بسا که در پیرانه سری،با این«ردیّه نویسی»می خواهد«خود را تولیدکننده جابزند!.

 گفتنی است که نگاه و قضاوت من در اینجا،نگاه و قضاوت یک خوانندۀ کنجکاو از مطالعۀ این دو کتاب در بارۀ حوادث دوران دکترمصدّق است و بهمین جهت،در صدد یک بحث تاریخی یا پژوهشی نیستم،امّا نیک می دانم که کارِ یک محقّّقِ بیطرف و امین،تنها،ارائۀ اسناد معتبر است و «قضاوت»در بارۀ ماهیّت این نوشته یا شخصیّت آن نویسنده  را به خوانندگان کتابش  واگذار می کند.از این گذشته،نقد یعنی نشان دادنِ جنبه های  مثبت و منفی یک اثر،در حالیکه آقای امینی دریک کتاب 580صفحه ای هیچ نکتۀ درست یامثبتی نیافته  و از این رو،در کتابش بقول آقای میرفطروس: از«انتقاد»به «انتقام»و از «تحقیق»به«تخریب»سقوط کرده است.او،از آغازِ کتابش،این باورِ نادرست را در خواننده القاء می کندکه:کتاب آقای میرفطروس«کوشش در ویران ساختن سیمای یکی از پاک ترین سیاستمداران تاریخ ایران است»…میرفطروس «باکینه ای که سرچشمه اش جز سوداگری نتوانستی بود،به ویران کردنِ جایگاه بزرگ مردی(مصدّق) نشسته است» (ص4)«انگیزۀ آشکار او در سراسرکتاب،ویران ساختن همۀ ارزش ها و دستاوردهای مصدّق و آن جنبش اجتماعی است که مصدّق نمادِ آن بود»(ص42).

در واقع،امینی،هم دیدگاه میرفطروس نسبت به مصدّق را بدفهمیده و هم،عامدانه،تصویر نادرستی از آن  ارائه کرده است.سخنان او در بارۀ کتاب«آسیب شناسی …»،چنان بی پایه و نادرست است که منِ خواننده را دچار تعجّب و حیرت کرده است،اما بدتر و عجیب تر از همه،کلمات و جملاتی است که آقای امینی ازقول میرفطروس،جعل و نقل کرده تابه نتیجۀ دلخواهش(یعنی تخریب و ترورِ شخصیّت میرفطروس)نائل شود،جعل و تزویری که بازماندۀ اعتقادات استالینی آقای محمدامینی بهنگام فعالیّت در«سازمان مخوفِ احیا»است.

بعنوان نمونه،امینی مینویسدکه بنظرمیرفطروسمصدّق،فرومایه مردی است که بارفتارهائی پرسش برانگیز،سرنگونی دولت خود را فراهم ساخته است»»(ص45)و یا:«خواننده پس از خواندن کتاب آقای میرفطروس در می یابدکه مصدّق و یارانش از فرومایه ترین سیاستمداران تاریخ ایران بوده اند»(ص45)

چنین اتّهامات بی پایه ای در سراسر کتاب آقای امینی،چشمگیرند و همچنانکه گفته ام:به جرأت می توان گفت که در 20-30سال اخیر،هیچ  منتقدی را نمی توان یافت که مانند محمّد امینی،اینهمه،توهین و تحقیر و دشنام و اتهام   نصیب یک کتاب و نویسندۀ آن کرده باشد،از این نظر،کتاب وی را می توان«دائره المعارفِ تحریف و دشنام و ناسزا» نامید!،به عبارت دیگر:آقای امینی از آغاز کتاب خود،هم در لباس«شاکی»،هم بعنوان«دادستان» و هم در لباس«قاضی» ظاهرشده و بنابراین:پیشاپیش،حُکمی صادرکرده که«محکومیّت متهّم»،در آن،مُسلّم است بی آنکه  به قضاوت خوانندگان کتابش اهمیّتی داده باشد!. بدین ترتیب:آقای امینی،با رسوباتی از اخلاقیّات و ایدئولوژی های گذشته و برخلاف اخلاق پژوهش،از آغاز کار،ضمن متّهم کردن میرفطروس به«سوداگری های سیاسی ومالی…به سودای درهم و دیناری»(پُشت جلدکتاب)،هم امکان هرگونه قضاوت مستقل را ازخوانندۀ کتابش سلب کرده، و هم در«یک کلمه»،«سوداگری باتاریخ» را با سوداگریِ تاریخ   درهم آمیخته است!

نکتۀ دیگر اینکه،آقای امینی در تلویزیون«اندیشه»و نیز در صفحۀ 7 کتابش ادعاکرده که:«کتاب میرفطروس دارای هزاران ناراستی،کژرَوَیِ تاریخی و سند جعلی است …»!!! و یا دارای«پانسدبرگ[یعنی500صفحه] ناراست گوئی وگاه وارونه نویسی های آشکاراست»….نمی دانم آیا محمّد امینی با  حساب و رقم و اعداد  آشنا نیست؟یا خوانندگان کتاب و بینندگان برنامه اش  را عامی و بیسواد  فرض کرده!؟چون،مجموع نوشته های آقای میرفطروس در بارۀ دورانِ مصدق،حدود 350صفحه و«هزاران کلمه» است! و لذا چگونه ممکن است که در چنین متن کوتاهی،«هزاران ناراستی،کژ روَیِ تاریخی وسندِ جعلی»»یا«پانسد[500]برگ ناراست گوئی» گنجانده شده باشد؟!!

نادیده گرفتنِ غلطنامۀ پیوست کتاب

 آقای امینی با انواع و اقسام شیوه های غیر اخلاقی -از جمله نادیده گرفتنِ غلطنامۀ پیوست کتاب –کوشیده که با بزرگ جلوه دادن نکات کوچک،بر وزن و حجم کتاب خود بیفزاید تا به قول دکتر آرامش دوستدار«خود را تولید کننده جا بزند»و در این راه، از برجسته کردن غلط های چاپی کتاب میرفطروس هم  پروا نکرده است.او با عُمده کردن چند غلط و اشتباه چاپی کتاب آقای میرفطروس (که درچاپ های بعدی کتاب،تصحیح  شده اند)چنین میگوید:

«…نمی توان پذیرفت که کسی،ناراستی هائی را چندسالی[؟؟؟] روان کند و هنگامی که در ویرایش تازه،آن ناراست گوئی ها را از میان برداشت،یک واژه ی پوزش خواهانه ننویسد…»(ص5-6،سوداگری).

شگفتا! چنانکه در مقالۀ«دکتر مصدّق،دموکراسی ناقص و محمد امینی»نشان  داده ام  آقای محمدامینی ،بعنوان ایدئولوگ نامدارِ«سازمان اتحادیّۀ کمونیست ها»در سراسر عُمرش در خارج از کشور،عظیم ترین دروغ ها و تحریف ها ی تاریخی و غلط آموزی های سیاسی(خصوصاً دربارۀ زنده یاد دکتر محمد مصدّق) را میان ما جوانانِ آن دوران«روان کرد» و تاکنون نیز بابت آن بدآموزی ها و دروغ ها و تحریف های فاجعه بار،از هزاران دانشجوی ناآگاهی که از «مجموعه آثار رفیق امینی»الهام می گرفتند،نه تنهاهیچ پوزشی نخواستند،بلکه  اینک مانند یک«طلبکار»،مدّعیِ«پاسداری از راستی و رسواسازی پلشتی»نیز می باشد!!.به نظرنگارنده،پژوهشگری که از برخورد با گذشته و عملکردهای سیاسی-ایدئولوژیک خود پرهیز میکند،اینک نمیتواند پژوهشگری صادق،شجاع و بیطرف باشد.

دونظر،دودیدگاه                                                                                                                        

 شیوۀ تاریخ نگاری میرفطروس،شیوهء تحلیلی- انتقادي است که متاثّر از شیوهء تاریخ نویسی زنده یاد،دکترفریدون آدمیّت می باشد.این شیوهء تاریخ نویسی براساس عقلانیّت و تقدّس زدائی از تاریخ قراردارد.میرفطروس،هماننددکترفریدون آدمیّت،ادغام دین با اندیشهء ترقیخواهی و حضورِ روحانیّت درعرصهء سیاست را ازدلایل شکست ایرانیان برای استقرار آزادی و تجدّد اجتماعی می داند.از این گذشته، میرفطروس با اختصار و ایجاز فراوان در بارۀ دوران مصدّق سخن گفته و با ارجاع به منابع مختلف،از بحث های مفصّل پرهیز کرده است.او -دراین باره- تاکید کرده:

-«عرصــۀ تحقيقات تاريخی، عرصــهء نسبیـّت‌ها و احتمالات است و لذا نگارنده کوشيده است تا بجای پيشداوری و طرح «نظرات قطعی و حتمی»،با طرح سئوالاتی،خواننده را به داوری و تأمّل  فراخوانَد. همچنين،نگارنده بدنبال يک بررسی جامع و گسترده از ماجرای ملّی شدن صنعت  نفت و شخصیّت های سیاسی دوران مورد بحث نيست،کمبودها و کاستی های احتمالی کتاب، هم از اين روست. اين کتاب،تنها نگاهی است مختصر و گذرا بر برخی از جنبه‌های رويداد مهمـّی که کمتر مورد توجـّه پژوهندگان بوده است…لذا، كتاب حاضر تنها می‌تواند بخشی از حقيقت باشد، به اين اميدكه پژوهندگان آينده،كاستی‌ها و كمبودهای آن را جبران سازند.نویسنده،خود را مدیون همهء کسانی می داند که با تحقيقات ارزشمند خويش،روشنگر اين دورۀ پُرابهام بود اند…. » (آسيب شناسی….چاپ چهارم،ص43و48).                                                

 اینهمه فروتنی و تواضع علمیِ میرفطروس می باید به آقای محمد امینی می آموخت تا با آن گذشتهء سیاسی –ایدئولوژیک اش،در برخورد با یکی ازشریف ترین و شجاع ترین روشنفکران ایران،کمی متواضع و فروتن باشد،در حالیکه  تصویری که آقای امینی از کتاب یا شخصیّت میرفطروس بدست می دهد،عمیقاًآلوده به نفرت و انگیزه های سیاسی- ایدئولوژیک است و با آنچه که در کتاب آقای میرفطروس مندرج است، فاصلهء بسیاردارد.من به چند نمونه از جعل های آقای امینی اشاره کرده ام .به عقیدهء من، پرداختن به همهء جوانب کتاب آقای امینی،«مثنوی 70من کاغذشود»و لذا،من در اینجا به برخی نکات،اشاره ای گذرا  می کنم تا مصداقِ«مُشت،نمونۀ خروار»باشد:

 ابتداء ببینیم که ادعای آقای امینی در بارهءکوشش میرفطروس« در ویران ساختن سیمای یکی از پاک ترین سیاستمداران تاریخ ایران»و« دشمنی کینه توزانه باراستی (برای) ویران کردن جایگاه بزرگمرد(مصدّق)»چقدرحقیقت دارد!؟

بنظرآقای ميرفطروس:

-«مصدّق،دارای خصائل و فضائل مهـّمی‌ بود (از جمله پاکدامنی، فسادناپذيری و عشق او به استقلال ايران) و بی ترديد،وجود همين خصائل و فضائل بود که وی را از ديگرِ رهبران سياسی عصر، ممتاز و متمايز می‌ساخت.(آسيب شناسی…،چاپ چهارم،ص115).

یا:

-«دکتر مصدّق، بعنوان تجسّم آرمان هاو آرزوهای ملّت ايران در مقابله با تحقير ها و اجحافات دراز مدّت استعمار انگليس،گوهر عزّت و استقلال ايران را در نگين ارادهء خود داشت…»(آسيب شناسی…،ص182)

میرفطروس در پایان بحث خود دربارهء مصدّق،نتیجه می گیرد:

-«عدم مقاومت دكتر مصدّق يا مقابلهء قهر‌آميز وی با تظاهركنندگان سلطنت‌طلب ـ با وجود اصرارها و پافشاری‌های حسين فاطمی‌ و ديگران ـ و يا تمايل مصدّق به بازگشت شاه، نشانهء درايت،دورانديشي و حـّس ايران‌دوستی مصدّق بود كه نمی‌خواست ايران را در يك جنگ داخلی، نصيب حزب توده و اتحاد جماهير شوروی كمونيستي سازد…(این ها)همه و همه، نشانهء همين دورانديشی و ايراندوستی دكتر مصدّق بود»(ص436).

اینگونه ستایش و احترام درکتاب «آسیب شناسی…»نشان می دهدکه قضاوت آقای ميرفطروس در بارهء مصدّق با آنچه که آقای امینی القاء میکند، بسيار بسیار متفاوت است!

آقای امینی میخواهدنشان دهدکه:«مصدّق،یادگار و نماد انقلاب مشروطه بود»که در جوانی،دوش بدوش مشروطه خواهانی مانند دهخدا،صوراسرافیل،تقی زاده،عارف قزوینی،محمدتقی بهارو دیگران علیه استبدادمحمدعلی شاهی جنگیده است!!.سخن آقای امینی در این باره،کاملاً بی پایه و نادرست است چون بنابراسنادتاریخی، مصدّق نه تنها هیچگاه در کنار این آزادیخواهان نبوده و نجنگیده،بلکه در اوج ِکارزار ِ مشروطه خواهان،مصدّق پس از کسب اجازه از محمدعلی شاهِ مستبد،عازم اروپا شد و لذا،هیچ نقشی درانقلاب مشروطیّت نداشت!

روایت آقای امینی در بارهء رویداد 28 مرداد 32 -اساساً- تکرار روایتِ حزب توده است و فاقد سخنِ نو یا فرضیهء تازه است،در حالیکه کتاب آقای میرفطروس،ضمن طرح سئوآلات اساسی و ارائهء فرضیهء تازه،دریچهء تازه ای در مطالعات مربوط به این دورهء پُرابهام می گشاید.از نظر میرفطروس:«روشنفکری،اساسآ با شک آغاز می شود،يعنی شک کردن و نقد کردن،ماهیّت و موضوع روشنفکر واقعی است…وظیفهء روشنفکر واقعی،«درآویختن»با دروغ هاو باورهای رایج  است و نه«درآمیختن»با آنها».با چنین اعتقادی،دکترمیرفطروس،در کتاب«آسیب شناسی…»،با طرح  سئوآلات اساسی،ضمن«درآویختن»با دروغ ها و باورهای رایج،روایت های سُنّتی مربوط به رویداد 28 مرداد 32 را به چالش کشیده  و در حدّ ِتوان خود کوشیده تا با بازسازیِ«پازل های گمشده»ی این ماجرای پیچیده و پُرابهام، به آن سئوآلات کلیدی  پاسخ دهد.این امر،وجه تمایز کتاب میرفطروس ازتحقیقات دیگران است و شاید استقبال کم نظیر از این کتاب و چاپ چهارم آن در مدّتی کوتاه،از همین نوآوری و سُنّت شکنی میرفطروس ناشی می شود.بنابراین:لازم بود تا آقای امینی ،به آن سئوآلات اساسی پاسخ می داد تا به غنای برّرسی های موجود در بارهء دوران دکتر مصدّق می افزود،امّا،متاسفانه،آقای امینی با توسّل به «ابر و باد و مه و خورشید و فلک»کوشش کرده تا از پاسخ به آن سئوآلات کلیدی،بگریزد.

مشتی نمونهء خروار!

همانطورکه گفته ام:آقای امینی،بارها نظرات مهم و اساسی میرفطروس را جعل و تحریف کرده و حتّـی جملات وعباراتی را ازخودش اختراع کرده و به آقای میرفطروس نسبت داده است،مثلاً او در صفحات383 و 520 مدّعی است که میرفطروس،رویداد 28 مرداد را یک«قیام ملّی»نامیده،در حالیکه،میرفطروس،اصلاً،چنین سخنی نگفته بلکه دربارهء رویداد 28مرداد32 -بروشنی-گفته اند:                                                                     

 -«برخلاف نظرهاى رايج،رويداد28مرداد32 و سقوط دولت مصدّق را يک «کودتا» و یا يک«قيام ملّی» نمى توان ناميد،بلکه اين رويداد،ابتدا تظاهرات کوچک و خودجوشی بود که بزودی و بطور شگفت‌انگيزی به «آتشی خرمن‌سوز» بدَل گرديد آنچنان که  به گزارش هندرسون،سفیرآمریکادرتهران):« هم، شاهی‌ها،هم مصدّقی‌ها، هم، مأموران سازمان سيا، و هم کارمندان سفارت آمريکا در تهران از اين امر،دچار شگفتى و حيرت شده بودند».  

آقای میرفطروس با ارائهء اسناد فراوان در بارهء اعتقادات مذهبی مصدّق و مخالفت او با تجدّدگرائی دوران رضا شاه،اشاره کرده اند:  

-«مصدّق هرچند كه شخصيـّتی عرفی (سكولار) بود امّا برای پيشبرد آرمان‌هايش،شور سياسی را با نوعی «مظلوميـّت» و «دادخواهی مذهبی» در هم می‌آميخت و باعث همدلی و تحريك احساسات مردم می‌شد بطوری كه در مخالفت با اعتبارنامهء سيدضياء الدين طباطبائی، مصدّق ضمن تمسّك به صحرای كربلا و امام حسين تأكيد كرد:

-«مردم به حضرت سيـّدالشهدا چرا معتقدند؟ براي اينكه او در راه آزادی صدماتی كشيد و جان خود را فداي اُمّت  كرده «بابی انتَ و اٌمِی يا اباعبدالله» پس من هم كه سگِ آستان حضرتم بايد به آقا و مولای خود تأسّی كنم و برای خيرِ اين مردم و برای آزادی اين جامعه  هرگونه فحش و ناسزا بشنوم و خود را برای هر كاری آماده نموده، آرزومندم [تا] به درجهء شهادت نائل شوم».

در مجلس پنجم و ششم نيز مصدّق بيش از نمايندگان روحانی مجلس ـ مانند مدرّس ـ به دين اسلام تظاهر میكرد آنچنانكه میگفت:

-«بايد مملكت را هميشه اصلِ اسلاميـّت حفظ كند، خصوصاً حالا كه تجدّدمآبی، اصل است، ما نبايد با اين اصولی كه در جامعه است،به عنوان تجدّدهای دروغی، مملكت را خراب كنيم…امروز در مملكت ما اصلِ اسلاميت، اقوا است، اصل اسلاميـّت و اصل وطن‌پرستی با هم متباين نيست

اينكه مصدّق -با کمک روحانیِ سرشناسی- رسالهء دكترای خود را دربارهء«وصيّـّت در حقوق اسلامی (شيعه)» نوشت،شايد ناشی از تعلّقات او به مبانی حقوق اسلامی بود.مصدّق در مقدمهء بلند اين رسالهء دانشگاهی ضمن انتقاد از تأثيرات قوانين اروپائی بر قانون اساسی مشروطيـّت،بر تطابق مشروطه با تعاليم اسلامي تأكيد كرده و از رواج «تجدّدگرائی دروغین»در ايران،انتقاد نموده است.با چنين دركی از«تجدّدهای دروغین» بود كه سال‌ها بعد،مصدّق با اقدامات رضاشاه در توسعه و تجدّد در ايران و خصوصاً با ايجاد دادگستری نوين،كشف حجاب زنان ،احداث راه آهن و تغيير عمّامه و عبای مردان  مخالفت كرده بود.

آقای امینی آسمان را به ریسمان بافته تا بگویدکه مستندات آقای میرفطروس از رسالهء دکترای  مصدّق در بارهء انتقادمصدّق از تجددگرائی دوران رضاشاه یا اعتقاد مصدّق به ادغام اسلامیّت و ایرانیّت و…نادرست بوده است(صص109-131)

متاسفانه من به متن فرانسهء رسالهء دکترمصدّق  دسترسی ندارم،ولی ترجمهء این رساله به فارسی،تمام آنچه را که آقای میرفطروس از متن فرانسهء رسالهء مصدّق  نقل کرده  را،تائید میکند (بنگرید به:وصیّت درحقوق اسلامی(شیعه)،ترجمهء علی محمدطباطبائی،انتشارات زریاب،تهران،1377،صص47-48و71-72و85و88و…).

نمونهء دیگر،ادعای محمد امینی دربارهء گزارش هندرسون است.به نظر امینی چنین روایتی اساساً دراسناد وزارت امورخارجۀ آمریکا  وجود ندارد(ص22)در حالیکه بانگاهی،عین روایت هندرسون را به نشانی زیرملاحظه می کنیم:

Henderson to the Department of State, May 28, 1952, telegram 4600-788,00/5-2852

نمونهء دیگر از دروغپردازی ها  امینی مربوط به روایت«ویلبر»(از عوامل مهم سازمان سیا)مبنی بر«طرح انجام کودتا بدون موافقت شاه»است.آقای امینی با اشاره به کتاب آقای میرفطروس این روایت را  هم نادرست دانسته است در حالیکه بانگاهی به گزارش ویلبر(متن انگلیسی،بخش ب،صفحهء 10)ملاحظه میکنیم که این روایت درست است و محمدامینی-باز-به جعل و دروغ  متوسل شده است.

نمونهء دیگر:اشارهء محمدامینی به روایت یکی ازموجّه ترین و خوشنام ترین رجال سیاسیِ اواخرِ زمان محمدرضاشاه،یعنی دکتر امیر اصلان افشاراست.محمد امینی ضمن متهم کردن دکترافشار به دروغگوئی و با کوچک جلوه دادن مقام دیپلماتیک دکترافشار بهنگام خدمت در سفارت ایران در هلند و اقداماتِ او در جریان دادگاه لاهه،کوشیده تا روایت دکترافشار(مبنی بر«جاگذاشتن لایحهء دفاعی ایران توسط هیات اعزامی ایران»)را مجعول و بی اساس جلوه دهد در حالیکه میرفطروس درمقاله ای مندرج درروزنامهء کیهان لندن( مورخ شنبه 14مهرماه ،یعنی 1سال پیش از نشر کتاب آقای امینی) در بارۀ روایت دکترامیراصلان افشارتوضیح داده بودند.

در رابطه با دادگاه لاهه دو سفر انجام شد: اوّلين سفر،در 7 تيرماه 1330،بدون دكتر مصدّق (متشكّل از آقايان حسن صدر، دكتر علی شايگان و اصغر پارسا) برای ارائهء رئوس لايحهء اعتراضی دولت ايران به دادگاه لاهه بود، و دومين سفر در 7 خرداد 1331 (متشكّل از دكتر مصدّق، دكتر بقائی، كاظم حسيبی، دكترشايگان، دكتر غلامحسين مصدّق و…) برای دفاع از همين لايحهء اعتراضی توسّط شخص دكترمصدّق بود.گفتنی است كه لايحهء اعتراضی ايران (كه به سفارش و خواست دكتر مصدّق توسّط حسن صدر تنظيم شده بود) بيشتر به يك انشای سوزناك دبيرستانی در ذكر مظالم دولت انگليس شبيه بود تا به يك لايحهء مستدلّ و محكم حقوقی (در اين باره نگاه كنيد به نظر دكتر سنجابی، در: اميدها و نااميدی‌ ها، نشر جبههء ملّی، لندن، 1368، ص108).

 محمدامینی از «گزارش دكتر شايگان به مجلس در تاريخ 6و25 تيرماه 1330 در بارهء سفر به لاهه »ياد كرده‌اند بی‌آنكه به منبع يا مأخذ خويش اشاره كرده باشد! برای آگاهی يادآور می‌شوم كه مجلس شورای ملّی، در 6تيرماه1330، اساساً، جلسه‌ای نداشت تا «گزارش سفر آقای دكتر شايگان به لاهه» را استماع کرده باشد!! جلسهء 25 تيرماه1330 نيز، عموماً به حوادث خونين 23 تير (در رابطه با سفر هريمن به تهران) اختصاص داشت و هيچ گزارشی از آقای دكتر شايگان به مجلس ارائه نشده است! (نگاه كنيد به مذاكرات مجلس شوراي ملّی، دورة شانزدهم، جلسات 161 تا 170، مشروح مذاكرات تا 27 تيرماه 1330). تنها در روز يكشنبه 30 تيرماه 1330 بود كه گزارش كوتاهی از آقای شايگان (از سفر 7 تيرماه 1330 به لاهه) در مجلس ارائه شد كه بخاطر حسّاسيّت موضوع ِ«دادگاه لاهه» درافكار عمومی مردم ايران و نمايندگان مجلس،طبيعی بود كه آقای شايگان از «جاگذاشتن لايحهء دفاعی در ايران»سخنی نگويد چرا كه طرح اين موضوع مهم در مجلس، آنهم در آن شرايط حسّاس، می‌توانست يك سرشكستگی يا «افتضاح بزرگ» بشمار آيد(نگاه كنيد به مذاكرات مجلس شورای ملّی، دورهء شانزدهم، جلسهء171، مشروح مذاكرات30 تيرماه1330).

محمدامینی،متأسّفانه،بدون مراجعه به خاطرات مفصّل دكتر امير اصلان افشار، مندرج در چاپ سوم كتاب «آسيب شناسی…» (صص104-114) كوشيده‌ تااظهارات اين دولتمردِخوشنام و رابط سفارت ايران با دادگاه لاهه را ردّنمايد! در حاليكه در خاطرات دكتر اميراصلان افشار خوانده‌ايم: فراموش كردن يا «جاگذاشتن» لايحهء دفاعی دولت مصدّق در آخرين لحظات مهلت قانونی دادگاه لاهه توسّط هيأت اعزامی ايران (آقايان حسن صدر، دكتر شايگان و اصغر پارسا) باعث عصبانيـّت و پرخاش شديد آقای حسين نـّواب (سفير ايران در هلند) نسبت به اين آقايان شده بود…»لذا، قابل درك است كه هم آقای حسن صدر و هم آقای دكترشايگان در خاطرات يا گزارش خويش در اين باره، سكوت كنند و حتّی ضمن مسكوت گذاشتن موضوع «جاگذاشتن لايحۀ دفاعی در تهران» و پرخاش‌های تند سفير ايران در هلند به آنان، چنين وانمود كنند كه لايحة دفاعی ايران را،خود،مستقيماً به دادگاه لاهه تسليم كرده‌اند!! در حاليكه در سفر نخست، آقای شايگان به گفتهء خود «به عنوان يك فرد عادی و نه به عنوان مأمور دولت» به دادگاه لاهه رفته بود و نيز در عُرف ديپلماتيك،هر لايحه يا نامهء مهـّم ارسالی دولت ايران،لزوماً از طريق مسئولان سفارت ايران در هلند به مقامات دادگستری لاهه تسليم می‌شدنه توسط یک «فردعادی».

بنابراین، آقای امینی بانادیده گرفتن مقالهء روشنگرِ آقای میرفطروس (که در  9 اكتبر 2011 ،یعنی 1سال قبل  از انتشار کتاب «سوداگری….»اش نوشته و منتشر شده بود) کوشیده تا به شیوهء دوران دانشجوئی،اساس ادعاهایش را بر دروغ و اتهام  و توهین استوار سازد!.از این گذشته،عکس های مندرج در کتاب«خاطرات دکترافشار»وکتاب«آسیب شناسی یک شکست»دررابطه با دادگاه لاهه و حضوردکترافشاردر دادگاه لاهه(عکس زیر،سمت راست،ردیف دوم،در کنارِدکترسنجابی و دکترغلامحسین مصدّق)،بهترین گواه بر مقام دکترافشار در سفارت ایران در هلند و دلیل دیگری بر دروغپردازی های آقای امینی است.

مصدق دردادگاه لاهه

شاید مشکلِ آقای امینی با دکترامیراصلان افشار به دوران سفارت دکتر افشاردر آمریکا برمیگردد،دورانی که آقای محمدامینی بعنوان«پاسداراندیشه های لنین»سراسر شهرهای آمریکا را عرصهء تظاهرات خونین وخشونت بار ِ خود و رفقایش کرده بود که نمونه هائی از آنها رادرمقالهء«دکترمصدّق،دموکراسی ناقص و محمدامینی»بدست  میدهم.با اینهمه،دانسته نیست که چرا آقای امینی روایت مستند و غیرقابل انکار دکتر افشار،مبنی بر ردِ افسانهء«نشستن مصدّق درجایگاه نمایندگان انگلیس در دادگاه لاهه»را به سکوت برگذارکرده و کلمه ای دراین باره ننوشته است!

 آقای امینی حـتّی ازغلط های چاپی کتاب میرفطروس نگذشته بلکه باعُمده کردن اینگونه غلط ها کوشیده تابر«استدلال»های خود،اعتبارببخشد،ازجمله اینکه او غلطنامۀ ضمیمهء کتاب را -عمداً یا سهواً-نادیده گرفته و«چهارروز»و«چندماه»راچنان عُمده می کند تا موضوع اصلی(تهدیدبه قتل رزم آرا توسط مصدّق) را کمرنگ نماید،ضمن اینکه در چاپ سوم  کتاب«آسیب شناسی…»(که مورد استناد آقای امینی بوده)این غلط تایپی،تصحیح شده بود.اینگونه  اشتباهات در کتاب خودِ امینی هم فراوان است،مثلاً:او نوشته است:«…منصور مزیّنی برادرزادهء سرتیپ علی اصغر مزیّنی درجریان ربودن و کشتن میرفطروس،نام خانوادگی تازه رابرگزید»(40)…چنانکه از سراسرکتاب آقای امینی و برنامه های تلویزیونی او برمی آید،شاید این ادعا ازمیل باطنی آقای امینی به ترور شخصیّت آقای میرفطروس خبر می دهد ولی دراینجا،منظور،کشتنِ سرتیپ افشارطوس بوده است! 

استفاده یاسوء استفاده از این غلط های چاپی و خصوصاً رفرنس ها و ادعاهای نادرست آقای امینی دربارهء کتاب آقای میرفطروس،متاسفانه مرا بیاد دورانی می اندازدکه آقای امینی-بعنوان پاسدارشجاعِ اندیشه های لنین-در هربحث مهمّی بانقل قولی از«رفیق لنین»،دهان معترضان و مخالفان را می بست،امّا پس ازچندی،ما با مراجعه به مجموعه آثارلنین،ملاحظه می کردیم که اصلاً چنین نقل قولی از«رفیق لنین»وجودندارد و آقای امینی آنرا ازخود،جعل کرده است!!…مورد دیگر،انتقادی است که آقای امینی به مطلب  صفحهء 173 کتاب میرفطروس  واردمیکند و طی آن،سخن ثریا پهلوی در رابطه به خروج شاه ازایران را مربوط به مرداد ماه 1332 میداند و….(سوداگری…،ص261)در حالیکه با مراجعه به متن کتاب«کاخ تنهائی»ملاحظه می کنیم که سخن ثریا مربوط به تاریخ  13فوریه1953=24بهمن 1331است و برخلاف ادعای آقای امینی،روایت آقای میرفطروس کاملاً درست می باشد. 

محمد امینی در بارهء قتل رئیس شهربانی دکتر مصدّق(سرلشگر افشارطوس)مدّعی است که«اینک باپژوهش های بسیار و روشدن بسیاری ازاسناد،این رازِ آشکارشده ای است که…».(سوداگری باتاریخ،ص304)،بی آنکه به نام این«پژوهش های بسیار»و«بسیاری از اسناد»اشاره کند!!.درهمین باره،آقای امینی صفحاتی را سیاه کرده تا قتل افشارطوس را- تلویحاً-بگردن شاه و افسران وابسته به دربار بیاندازد.او فعالیّت های افسران اخراجی یا بازنشستهء ارتش در«کمیتهء نجات وطن» رامحکوم میکند و بااشاره به«قانون مجازات عمومی»،آنرا اقدامی علیه «دولت قانونی مصدّق»و مستوجب حبس و اعدام مینامد (سوداگری،ص283-2304)،در حالیکه تشکیل«سازمان افسران ناسیونالیست»یا«گاردملّی»توسط سرلشگرافشارطوس ویارانش رانه تنهابرخلاف «قانون مجازات عمومی»نمیداند و آنرا محکوم نمیکند،بلکه آنرا تائید میکند.دراین صورت،چرابایدتلاش حزب توده برای تشکیل «سازمان نظامی حزب توده»رامحکوم کرد؟ 

دربارۀ عبدالقدیر آزاد هم آقای امینی دروغ گفته است چون برخلاف نظر او(ص14،سوداگری…)عبدالقدیر آزاد در سال 1325 به قوام السلطنه نزدیک بود،اما در نخستین روزهای تشکیل حزب دموکرات  قوام ،ازآن حزب خارج شد و به یکی از منتقدان سرسخت  قوام مبدّل گردید و دارای محبوبیّت فراوانی شد.آزاد در شانزدهمین دورهء به نمایندگی از طرف مردم سبزوار به مجلس راه یافت و همزمان با تشکیل جبهه ملی، به این جبهه پیوست و از اعضای موثر و متنفذ آن شد ومدّت هابعنوان یکی ازرهبران مهم جبههء ملّی در کنار دکتر مصدق بود.در اواخر دوره شانزدهم مجلس و پس از پذیرش سمت نخست‌وزیری از سوی دکتر محمد مصدق، وی از جبههء ملی کناره‌گیری کرد و در صفِ مخالفان دولت مصدّق  قرار گرفت و….بنابراین،سخن آقای میرفطروس مبنی بر انتساب عبدالقدیرآزادبه جبههء ملّی و«یکی ازیاران مصدّق»،بسیار درست و موجّه  است.

از این همه گذشته،محمد امینی صفحاتی را(البته باسند و مدرک!!!)سیاه کرده تاشعبان جعفری و دار و دسته اش را وابسته به«فدائیان شاه»قلمدادکند(،سوداگری،صص332-353)،در حالیکه هر ابجدخوان تاریخ آن دوران می داندکه شعبان جعفری ،رمضان یخی،طیّب حاج رضائی و…قبل از پیوستن به شاه از فدائیان دکترمصدّق و جبهۀ ملی بودند.(بنگریدبه خاطرات شعبان جعفری که به کوشش خانم هماسرشارمنتشرشده است).گزارش مستندی ازروزنامهء باختر امروزِ دکتر فاطمی (مندرج درکتاب« آسیب شناسی …»این وابستگی را  نشان می دهد:

شعبان جعفری

 

سیاست«یک بام دوهوا»!

این سیاست«یک بام دوهوا»،در نحوهء استفاده(یاسوء استفاده)از اسناد تاریخی توسط آقای امینی هم به چشم میخورَد،یعنی،آنجا که سندی به ایدئولوژی یا نظرش کمک می کند،خوب و «مستند»است!،امّا،آنجاکه همان اسنادبه ضررِ دیدگاه های او هستند،نادرست و «غیرمستند»اند،که نمونه ای ازاین «سیاست یک بام و دوهوا» دربارهء روایت حاج مهدی عراقی(یکی از افراد اصلی فدائیان اسلام)و بردنِ نامهء نواب صفوی توسط او برای دکترمصدّق است!

آقای امینی چنین وانمود میکندکه شاه و دربار،حامی نواب صفوی بوده است !!.امینی باسوء استفاده ازعکس های مندرج درمطبوعات آن زمان،میخواهد نشان دهد:«نواب صفوی تحت حمایت و پوشش ماموران شهربانی رژیم شاه بوده است!!!درحالیکه این عکس ها،مربوط به زمانی است که ماموران شهربانی، نواب صفوی را«تحت الحفظ» به دادگاه میبرده اند.ازاین گذشته،بقول عموم محقّقان:درزمان مصدّق بودکه نواب صفوی و فدائیان اسلام دارای موقعیّتِ مهم مبارزاتی شدند.این،دکتر مصدّق بود که باعث آزادی نواب صفوی از زندان گردید،واین،در زمان شاه  و سرلشگر زاهدی بودکه نواب صفوی (به همراه مظفر ذوالقدر،خلیل طهماسبی و محمد واحدی) دستگیر ، محاکمه و اعدام شد(دی ماه1334).

مورد دیگر،برداشت عوامفریبانه و نادرست آقای امینی ازاسناد وزارت امورخارجهء آمریکاست.او باکم بهادادن به هوشیاری خوانندگان کتابش،میکوشد تا آنها را مسحور«مستنداتِ» خود سازد،ازجمله :

-«12مارس1953[21اسفند1331]-…شایعاتی در تهران جاری است که سفارت آمریکا با پرداخت ده میلیون ریال،برابر با 125 هزار دلار،تظاهرات شاه دوستانهء28فوریه و 1مارس[9 و 10اسفند]را هزینه کرده است».(سوداگری…،ص387) 

جدا از ترجمهء نادرست این متن به اصطلاح «فارسی»و بی معنابودن«تظاهرات شاه دوستانه…..را هزینه کرده است»!!!،روشن است که آقای امینی«شایعات جاری»را جزو مسُلّمات دانسته تامیزان دخالت آمریکا در تظاهرات مردم را ثابت کند! 

همین برداشت یا تفسیرخودسرانه از گزارش دیگر«ویلبر»(یکی اردوعامل اصلی طرح کودتا)نیز به چشم میخورد:

-«10ژوئن1953[20خرداد1332]…شایعه ای که گسترش یافته این است که ایالات متحده و بریتانیا،با هماهنگی،هوادارنخست وزیری زاهدی اند…(سوداگری،ص388)

مورد دیگر،در بارهء محمدنمازی،بازرگان معروف ایرانی مقیم نیویورک و از دوستداران مصدق است که آقای امینی کوشیده تا منزلت وی را  تاحد«فردی مشکوک» تنزّل دهد(سوداگری…،صص38-39)در حالیکه فراموش کرده که خود او در کتاب«دموکراسی ناقص»ازقول فرد قابل اعتمادی مانند اللهیار صالح(سفیرایران درآمریکا)نوشته است:«آقای محمدنمازی میهن پرست ایرانی[که]باتأسیس موسسه ای در شهرنیویورک،خدمت بزرگی انجام داده اند»(نگاه کنیدبه:دموکراسی ناقص،دفتر2-3،(تحلیل اوضاع اقتصادی-سیاسی سالهای1320-1332)،انتشارات سازمان اتحادیهء  کمونیست ها،1357،ص98-99).

اینگونه«تاریخنویسی»،الهام گرفته از مکتب«تاریخ نویسی ژدانوف»است که آقای امینی -سال های سال-مبلّغ و مروّج آن بوده است!

این چند نکته،تنها با ورق زدن چند صفحۀ کتاب حجیم محمد امینی استخراج شده تا بعنوان«مشتی نمونۀ خروار»نشان دهم که وی چگونه به«سوداگری باتاریخ»پرداخته است.من امیدوارم که درمقالهء «دکترمحمدمصدّق،«دموکراسی ناقص»و محمدامینی»،سیمای واقعی و ایدئولوژی زدهء آقای امینی را درنگاه به تاریخ معاصرایران نشان بدهم. 

پرسش های بی پاسخ!

 آقای امینی،ایکاش،بجای آنهمه تحریف و دشنام،باتأمل درکتاب«آسیب شناسی…»،به پرسش های اساسی زیر پاسخ می دادند:

1- چرا روشنفكران ايران(ازجمله آقای محمدامینی) در سال 57 از تجدّدگرائی انقلاب مشروطه به تحجـّرگرائی انقلاب مشروعه (اسلامی) تنـّزل نمودند؟

2-«شکوفائیِ حضور روحانیّت در دوران حکومت مصدّق»(بقول مهندس عزّت الله سحابی) ویا ظهور و رشد«روشنفکران ملّی-مذهبی»در آن زمان،چه پیوندی با اندیشه های سیاسی دکتر مصدّق داشته است؟

3- باتوجه به خلع سلاح كامل نيرو هاى زبدۀ«گارد شاهنشاهى»توسط مصدّق ودستگيرى و بازداشت افسران عاليرتبۀ منسوب به كودتا(در25مرداد32)،آیا-اساساً- مخالفان نظامى مصدّق،نیرو و توان لازم برای انجام کودتا در28مرداد را داشتند؟بابك اميرخسروى،عضو برجستۀ حزب توده -با احترام عميق به دكتر مصدق-تأكيدمىكند:«هيچ واحدِ منظم ارتشى درماجراى روز 28 مرداد32،شركت نداشت». 

4- با توجه به انحلال مجلس توسط مصدّق در يك رفراندوم غيرقانونى و غيردموكراتيك زير چتر حمايت گستردۀ حزب توده (12و18مرداد32) و سپس،صدور فرمان قانونى شاه مبنی بر عزل مصدّق از نخست وزیری و رؤیت،امضا و ارائۀ رسید كتبى این فرمان توسط مصدّق به سرهنگ نصیری(25مرداد32)،آیا ادعاى «كودتاى نظامى عليه دولت مصدق»مى تواند دقيق یا منطقی باشد؟

5-نگاهی تازه به رويدادهای شب 25 مرداد 32 و چگونگی بازداشت چند ساعته‌ء دكتر فاطمی، مهندس زيرك‌زاده و مهندس حق‌شناس،ما را با پرسش‌های تازه‌ای روبرو می‌سازد. سخن مهندس زيرك‌زاده درباره‌ء بازداشت دكتر فاطمی‌ و دوستانش  بسيار تأمّل ‌برانگيز است،گویی كه «كودتاچيان» بازداشت‌شدگان را به«پیک نیک»می بُرده‌اند،اين روايت،ادّعای منسوب به دكتر فاطمی ‌مبنی بر«ضرب وشتم و قصد تجاوز به همسرش توسّط كودتاچيان» راعميقاً مورد ترديد قرار می‌دهد.به روایت مهندس زیرک‌زاده(یاروهمراه دکترفاطمی):

-«هیچ گونه نگرانی و اضطرابی نداشتیم و دکتر فاطمی ‌و حق‌شناس که هر دو،جوک‌گو [بوده]و قصّه‌های خوشمزه می‌دانستند،می‌گفتند و می‌خندیدیم».!!                                   

6-پس از دستگيری«ارنست پرون»(از عوامل دست اول و جاسوس انگلیس در دربار) در صبح 25 مرداد 32 توسّط سرهنگ اشرفی(فرماندار نظامی مصدّق در ‌تهران) و با توجـّه به سوابق «ارنست پرون» و كشف وسايل جاسوسی در اقامتگاه وی،چرا مصدّق ـ قبل از 28 مرداد ـ «پرون» را آزاد و در عوض، فرماندار نظامی‌ خويش (سرهنگ اشرفی) را بازداشت كرد؟              

7 – بقول عموم شاهدان و صاحب‌نظران: در28 مرداد32 ، هر پنج واحدِ ارتش، مستقر در پادگان‌های تهران، به دکتر مصدّق وفادار بودند و نیروهای هوادار کودتا،حتّی برای اجرای یک عملیّات محدود شهری نیز نیروی لازم  نداشتند آنچنانکه بقول سرهنگ غلامرضا نجاتی (هوادار پُرشور دکتر مصدّق): «در نیروی هوائی، بیش از 80 در صد افسران و درجه‌داران از مصدّق پشتیبانی می‌کردند و افسران هوادارِ دربار با همۀ کوششی که کرده بودند، نتوانستند حتّی یک نفر خلبان را برای پرواز و سرکوب مردم، آماده کنند… در25تا28مرداد32  در تهران 5 تیپ رزمی وجود داشت و صدها تن افسر و درجه‌دار در پادگان‌ها حضور داشتند، ولی کودتاچیان با همۀ کوششی که به عمل آوردند نتوانستند حتّی یکی از واحدها را با خود همراه کنند…».

  8-در اینصورت،باتوجه به اصرار برخی ازیاران دکترمصدّق،خصوصاً دکترفاطمی،مبنی برایجاد«ستادمقابله با کودتا»و لزوم توزیع اسلحه دربین نیروهای حزب توده،امتناع حيرت انگيز دكتر مصدّق درمقابله با«كودتاچيان »وخصوصاًدعوت مصدّق از هوادارانش براى ماندن درخانه ها و عدم هرگونه تظاهرات ضد سلطنتی در روز 28 مرداد،چرا؟و به چه معنا بود؟

9- چرا سرتيپ محمّد دفتری (که معروف به همدستی با «كودتاچيان» بود) با وجود مخالفت شديد سرتيپ رياحی رئيس ستاد ارتش مصدّق و ديگران، به دستور و اصرار مصدّق، ضمن  حفظ رياست نيروهای مسلّح گمرك،به رياست فرمانداری نظامی  تهران و نیز به رياست شهربانی كلّ كشور منصوب شد؟و درواقع،چرا«بازوهای سه گانهء مسلّحِ دولت مصدّق» بدستورِ وی دراختیار مخالفان مصدّق قرارگرفت؟

10- بقول دکتر میرفطروس:آيا اين اقدامات،نشانه‌ء«نقش و نقشۀ ديگرِ مصدّق در روز 28مرداد»نبود؟ 

                                                                                      بخش دوم

 زیرنویس ها:

*متن تکمیل شدهء گفتگوبا خانم سوزی یاشار که درسه بخش ازتلویزیون کانال1 درلوس آنجلس،پخش شده است:

http://www.youtube.com/watch?v=9ZalSAF6DdU

http://www.youtube.com/watch?v=Xi7apPW8rDs

http://www.youtube.com/watch?v=gPjuUshDSV4&feature=share&list=UUVpXjCQ7ay9ekhut2nKkIIQ

http://www.youtube.com/watch?v=UGJzsO555bg&feature=youtu.be

1-بنگریدبه کتاب صحیفهء نور،آیت الله خمینی،ج4،ص313،همچنین به گفتگوی فریباامینی باپدرش نصرت الله امینی درسایت «چالش گری»:

http://chaleshgari.com/?page_id=169

           درهمین باره:

http://mirfetros.com/fa/?p=5941

http://mirfetros.com/fa/?p=6699

http://www.youtube.com/watch?v=wNffPPLmi80

http://www.youtube.com/watch?v=UP5Tqs73OeM&feature=youtu.be
http://www.youtube.com/watch?v=sHZKT4CyYTE&feature=youtu.be
http://www.youtube.com/watch?v=Z9wTMcHvDk8
http://www.youtube.com/watch?v=Tb0StaO6oYE
فرستادن این مطلب برای دیگران