Print This Post Print This Post
مقاله‌ها و مصاحبه‌ها


نکاتی دربارۀ دوران رضاشاه ،علی میرفطروس

*رضاشاه در جامعه‌ای رشد و پرورش یافته بود که نه آزادی و دموکراسی و نه تجدّد و پیشرفت اجتماعی – هیچیک – شناخته شده نبود.

* با نگاه به خواست‌ها و شعارهای متفکّران عصر مشروطیت، می‌توان گفت که رضاشاه بسیاری از خواست‌ها و آرمان‌های ناکام جنبش مشروطیت را جامهء عمل پوشاند.

* متأسفانه بسیاری از روشنفکران و رهبران سیاسی ما تمام هوش و استعداد خود را در جهت ترویج و دفاع از دروغ هایی بکار برده اند که نتیجهء سیاسی آن را سرانجام دیده ایم.                                                                 

 ***

اشاره:

متن حاضر،بخشی از گفتگوی نگارنده با نشریهء «کاوه»(به سردبیری دکترمحمّدعاصمی) است که در شماره های 82 و 83(آلمان،1375)چاپ و منتشر شده است.اهمیّت سیاسی مباحث این گفتگو در این است که بیش از 20سال پیش و در دوران اقتدارِ ایدئولوژی‌هایِ فریبا ابراز شده و لذا باعث انتقادات برخی از«روشنفکرانِ عوام»و«عوامانِ روشنفکر»شده بود. 

                                                  ***  

واقعيّت اينست كه در آن زمان، عموم روشنفكران ما بوسيلهء انواع ايدئولوژی های انقلابی(از ماركسيسم چينی و كوبائي گرفته تا تشيّع سرخ علوي) مسخ و افسون شده بودند، بهمين جهت در كنار اختناق سياسی، تحولات اقتصادی-اجتماعی و فرهنگي را نمی ديدند، تحليل های رايج چنان بود كه اختناق سياسی را مخالف و مغاير توسعه اجتماعی می دانستند. طبق اين تحليل ها، با وجود اختناق سياسی، توسعه، تجدّد و پيشرفت اجتماعی، دروغ يا غيرممكن بود. با چنين ديدگاهی، روشنفكران ايران در قبل از انقلاب 57، خود را از ديدن و بررسی تحولات جاری در جامعه، بی نياز می ديدند و با اعتقاد به ضرورت انقلاب و با نوعی راديكاليسم كور، به سهم خود موجب تشديد و گسترش اختناق و استبداد سياسي گرديدند. در واقع اين سخن درست افلاطون كه: «ای فرزانگان! اگر شما از حكومت دوری كنيد گروهی ناپاک آنرا اشغال خواهند كرد» بوسيلهء روشنفكران ما ناشنيده ماند. آنان با تشكيل نوعی جبهه امتناع و با اعتقاد بر اين باور نادرست كه: «روشنفكران با حكومت نيستند، بر حكومت هستند» هم جامعه و هم رژيم حاكم را از داشتن روشنفكران آگاه و هدايت گر محروم كردند…
باید بدانیم که رضاشاه در جامعه ای رشد و پرورش یافته بود که نه آزادی و دموکراسی و نه تجدّد و پیشرفت اجتماعی – هیچیک – شناخته شده نبود. کودکی و جوانی او – همه – در سختی و خشونت گذشته بود … و بعد، تربیت نظامی در شخصّیت قاطع و پُر تحکّم او نقش اساسی داشت. بهمین جهت، او با روحیه ای نظامی و «سربازخانه ای» درکی از آزادی و دموکراسی نداشت. آغاز حکومت او با آشفتگی های سیاسی – اجتماعی فراوان همراه بود. رضاشاه، وارث کشوری بود که بقول یکی از دیپلمات هایخارجیمقیمایران:
– «ایران،در واقع، ملک متروکی بود که به حراج گذاشته شده بود و هر قدرت خارجی که قیمت بیشتری می داد و یا تهدید پرسروصداتری بکار می بُرد، می توانست آنرا از چنگ زمامداران فاسد قاجار بیرون آورَد».

برخلاف نظر بعضی ها، در آن زمان از مشروطیّت و آرمان های آن چیزی باقی نمانده بود تا رضاشاه آنرا «تعطیل» کند و یا از بین ببَرد. شرایط حساس سیاسی بعد از جنگ جهانی اوّل و حضور سربازان روسیّه و انگلیس و حتّی عثمانی، فقر عمومی و فقدان امنیّت فردی و اجتماعی، خودسری و استقلال طلبی خان ها و سران عشایر مسلّح (مثل شیخ خزعل، اسماعیل آقا سمیتقو و …)، تحریک روحانیون مرتجع و خطر تجزیهء ایران، آنچنان بود که اکثریت مردم و بسیاری از روشنفکران ترقیخواه (مانند عارف قزوینی، ملک الشعراء بهار، محمدعلی فروغی، ابراهیم پورداود، احمد کسروی و دیگران) ظهور «مردی مقتدر» و «مشتی آهنین» را آرزو می کردند. تصنیف مشهور ملک الشعرای بهار، بنام «مرغ سحر» تصویرگرِ ِ مظالم ارباب ها و عدم امنیّت فردی و اجتماعی و بیانگر آرزوهای روشنفکران این دوران بود:

 ظلم ظالم، جور ِارباب
آشیانم، داده بر باد
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت!
شامِ تاریک ِ ما را سحر کن!

ظهور رضاشاه –در واقع-حاصل مجموعهء شرایط سیاسی و اجتماعی آن زمان بود که شاهرخ مسکوب –بدرستی–از آن بعنوان «سرنوشت تاریخی جامعهء ایران» یاد کرده است.1… حتّی توافق دولت های روس و انگلیس در تأئید و تقویت «سردار سپه» هم – در واقع – ناشی از همان ضرورت و «سرنوشت تاریخی» بود.
 در آن شرایط هرج و مرج و آشفتگی و عقب ماندگی، رضاشاه، مانند بسیاری از روشنفکران و ملّی گرایان آن زمان، تنها به استقرار آرامش و امنیّت ملّی، توسعهء اقتصادی، تجدّد و نوسازی ایران توجه داشت. ظاهراً با چنین اقدامات و عقایدی بود که «کمینترن کمونیستی» و روزنامهء «ایزوستیا» در سال 1926= 1305 از رضاشاه بعنوان «نمایندهء بورژوازی پیشرو ایران» یاد می کرد.

 در آن شرایط آشفتگی و کشمکش دائمی سران ایلات و عشایر، فقر، عقب ماندگی و فقدان امنیّت اجتماعی، از نظر رضاشاه، آزادی و تعدّد احزاب و سازمان های سیاسی باعث آشفتگی های بیشتر اجتماعی بود. رضاشاه، آزادی ها و احزاب سیاسی را ممنوع کرد و با تصویب قانون 1310، ضمن جلوگیری از تبلیغات و فعالیّت های کمونیست ها (که مستقیم و غیرمستقیم در خدمت منافع دولت شوروی بودند) گروهی از کمونیست های ایران – معروف به« 53 نفر» – را محاکمه و زندانی کرد، آنهم در زمانی که در کشور همسایهء ما (شوروی سوسیالیستی) بدستور استالین 53 هزار نفر روشنفکر و متفکّر را دستگیر، محاکمه، زندانی، تبعید و یا تیرباران می کردند (چیزی که عموم روشنفکران چپ ایران، هرگز نخواستند آنرا بیاد بیاورند!). رضاشاه مخالف هر نهاد و حزب سیاسی بود. او نه تنها از فعالیّت کمونیست ها بلکه حتّی از فعالیت ناسیونال فاشیست های ایران جلوگیری کرد و رهبر آنان (محسن جهانسوزی، مترجم کتاب «نبردِ من» هیتلر) را دستگیر و اعدام کرد …او – خصوصاً – در تجدید قرارداد نفتی «دارسی» (بسال 1932)، علیرغم مقاومت های اولیّه،دچار شتابزدگی یا اشتباه شد و…این ها بخشی از واقعیت های دوران رضاشاه است.بخش دیگر – که متأسفانه در تحلیل ها و ارزیابی های روشنفکران ما مفقود است- اینست که رضاشاه:


– اولین ارتش ملّی ایران را بوجود آورد.
– او با ایجاد بانک ملّی و خلع ید از «بانک شاهی»، دست انگلیسی ها را از منابع پولی کشور کوتاه کرد.
– با ایجاد دادگستری و تدوین قوانین غیردینی و تشکیل و گسترش دادگاه های مدنی، عملاً دادگاه ها یا «محاکم شرع» را تعطیل کرد و با قطع کمک های دولتی به حوزه های دینی، … به سهم خود در جهت تحقّقِ جدائی دین از دولت، گام های استواری برداشت.
– با تأسیس ادارهء رادیو، به آشنائی و آگاهی ایرانیان از مسائل جهان کمک کرد.
– با اجباری کردن تعلیمات عمومی و تأسیس صدها دبستان و دبیرستان دخترانه و پسرانه و ایجادِ ده ها مؤسسه فنی و آموزشی و خصوصاً با تأسیس دانشگاه تهران و اعزام دانشجو به خارج، به آموزش و پرورش نوین، تجدّد گرائی و توسعهء علم و دانش کمک فراوان نمود و نقش «مکتب» های سنّتی ِ ملاّها را در عرصهء آموزش و پرورش جامعه تضعیف کرد.
– بودجهء آموزش و پرورش از 5،6  میلیون ریال (به پول آن زمان) در سال 1923=1302، به حدود 86 میلیون ریال در سال 1939= 1318 و به حدود 155 میلیون ریال در سال 1940=1320 (آخرین سال حکومت رضاشاه) افزایش یافت.
– در فاصلهء ده سالهء ظهور رضاشاه (1300 شمسی تا 1310 شمسی) وضعیّت تجاری ایران با انگلیس، منفی و با شوروی، متعادل گردید.
– با تأسیس ده ها کارخانهء کوچک و بزرگ صنعتی- آنهم بدون قرضهء خارجی و در کوتاه ترین مدّت – به صنعتی کردن کشور و استقلال ایران از بازارهای انگلیس و غیره افزود.
– با جشن «هزارهء فردوسی» و بزرگداشت فرهنگ و زبان و تمدّن ایران، هویت ملّی ما را بجای هویّت مذهبی … تقویت و تحکیم کرد.
– با تأسیس فرهنگستان ایران (سال 1314) به غنا و سالم سازی زبان فارسی کمک کرد.
– با کشف حجاب (اگر چه با تحمیل و تهدید نیز همراه بود) «نیمهء دیگر»ی از نیروی اجتماعی و فعّال جامعه (زنان) را از اسارت مناسبات قرون وسطائی، آزاد و به عرصه های نوین اجتماعی و فرهنگی کشانید.
– با ایجاد «مدرسهء عالی موسیقی» توسط رضاشاه و اجباری کردن تدریس موسیقی در مدارس، روح جدیدی در فضای آموزشی و تربیتی جامعه دمیده شد.
– با ساختمان و تأسیس راه آهن ایران و هزاران کیلومتر راه شوسه، شهرها و روستاهای ایران را از حالت بسته و منزوی به تحّرک اقتصادی – اجتماعی چشمگیری واداشت.
– با تأسیس «سازمان ثبت اسناد و املاک» ضمن رسمی کردن املاک و اراضی مردم، دست روحانیون و محاکم شرع را از اوقاف و املاک مردم کوتاه کرد.
– علیرغم غصب و تملّک خصوصی اموال و املاک ِخان هائی مانند اقبال السلطنهء ماکوئی و شیخ خزعل و عده ای از مالکین مازندران، در سال 1313 زمین های خالصهء دولتی را به نفع دهقانان فروخت و در سال 1316 اراضی بلوچستان را در اختیار دهقانان آن منطقه قرار داد.
 بطوریکه گفتم این تحوّلات و بسیاری اقدامات دیگر در مدتی کوتاه و بدون وصول قرضه یا وام خارجی انجام شد، خصوصاً اینکه درآمد حاصله از نفت نیز فقط 10% هزینه های دولتی را تشکیل می داد. 2.

در واقع، با نگاه به خواست ها و شعارهای متفکّران عصر مشروطیّت، می توان گفت که رضاشاه بسیاری از خواست ها و آرمان های ناکام جنبش مشروطیت را جامهء عمل پوشاند.
 …من معتقد نیستم که «مسائل ناگوار» این دوران را «نادیده» بگیریم یا فراموش کنیم، بلکه – برعکس- معتقدم که این دوران، یعنی همهء تحوّلات این دوران را ببینیم. از این گذشته، من معتقدم که این مسائل را باید از حوزهء منازعات سیاسی خارج کنیم و آنها را بعنوان موضوعات تاریخی بررسی نمائیم (همانطور که ملّت های آزاد شده و متمّدن جهان با تاریخ سیاسی شان کرده اند). در واقع، مسائل این دوران نباید بعنوان چماق برای سرکوب دیگران بکار رود بلکه این مسائل باید بعنوان چراغ در خدمت آگاهی و روشن بینی سیاسی – تاریخی ِ ما باشد. بنابراین، داوری من دربارهء رضاشاه، مصدّق و محمد رضاشاه – اساساً – یک داوری تاریخی است نه سیاسی. یعنی من– بعنوان یک محقّق تاریخ- بر وجه کلّی و عمومی این دوران در اعتلاء یا انحطاط جامعهء ایران توجّه می کنم نه با عُمده کردن این یا آن رویداد سیاسی. این، اصولی ترین کار در مطالعات تاریخی است و در این باره، نمونه ها بسیاراند. مثلاً:ما اصلاحات اجتماعی میرزا تقی خان امیرکبیر را می بینیم و به او – بدرستی- لقب «کبیر» و «قهرمان استعمار» می دهیم، اما آیا قتل عام گسترده و سرکوب خونین جنبش مترقّی بابیّه توسط امیرکبیر را «نادیده» می گیریم؟ آیا غیر از اینست که من و شما بر وجه عُمدهء دوران و اقدامات امیرکبیر توجه کرده ایم؟
   باوجودِگذشتِ ده ها سال،متأسفانه، هنوز ذهنیّت ما – در بررسی حوادث این دوران- آلوده به تعصّبات سیاسی – ایدئولوژیک است. ما هنوز نتوانسته ایم خود را از تأثیرات و تبلیغات حزب توده نجات دهیم. برای رهائی از دروغی که ما و تاریخ معاصر ما را در بر گرفته، شجاعت و صداقت اخلاقی فراوانی لازم است. آیا – واقعاً – در تمامت دوران رضاشاه یا محمدرضا شاه هیچ کار مثبت و مفیدی انجام نشد؟! … در گذشته ما آنقدر به شوروی و کوبا و آلبانی چشم دوخته بودیم که تشبّه به شوروی و کوبا و آلبانی مُدِروز شده بود، یعنی فعالیّت ها و اقدامات اجتماعی رژیم تا آنجا «مقبول» بود که شباهتی به فعالیت های انجام شده در کوبا و آلبانی و شوروی می داشت، بهمین جهت، رهبران و روشنفکران ما از «نهضت سوادآموزی در کوبا» افسانه ها و اغراق ها می گفتند، اما تلاش هزاران هزار جوان ایرانی در کسوت سپاه دانش، بهداشت،ترویج و آبادانی در «نهضت پیکار با بیسوادی» و بردن بهداشت و درمان و آبادانی به دورافتاده ترین روستاهای ایران را نادیده می گرفتند، و یا مسئلهء تغذیهء رایگان در مدارس ابتدائی سراسر ایران،سهیم شدن کارگران در سود کارخانه ها،قانون حمایت از خانواده و حقوق مربوط به زنان و غیره را … متأسفانه بسیاری از روشنفکران و رهبران سیاسی ما تمام هوش و استعداد خود را در جهت ترویج و دفاع از دروغ هایی بکار برده اند که نتیجه سیاسی آن را سرانجام دیده ایم …امروزه می توان – و باید – با چشمانی باز و با ذهنیّتی بی تعصّب و آزاد، این گذشته نزدیک را دید، عناصر مثبت آنرا بررسی کرد و بکار بست و از عناصر منفی آن، دوری جُست. بعد از آواز سهمگین سال های اخیر و پس از فروریختن دیوارها و دُگم های ایدئولوژیک، من فکر می کنم که ما باید بیش از پیش فروتن باشیم. هنگام آنست که ما با بررسی، شناخت و درک همهء جنبه های تاریخ معاصر ایران، محدودیّت ها و ممکنات آن دوره ها را بفهمیم و توقعّات و آرزوهای امروزمان را بر شخصیّت ها، حوادث و رویدادهای دیروز،سوار نکنیم. درک معتدل و مشترک از تاریخ، زمینه اساسی برای تفاهم و همبستگی ملّی ما خواهد بود. من تردیدی ندارم که هم رضاشاه، هم مصدّق و هم محمدرضا شاه  ایران را سربلند و آباد و آزاد می خواستند، اگر چه هر یک، راه و روش و اشتباهات و تناقضات خود را داشتند.

_________________
1- داستان ادبیّات و سرگذشت اجتماع (سال های 1300- 1315)، شاهرخ مسکوب، تهران، 1372، ص 14. این کتاب ارزشمند، یکی از منصفانه ترین تحلیل ها دربارهء دوران رضاشاه است.
2- برای یک تحلیل دقیق آماری از تحولات دورهء رضاشاه، نگاه کنید به:
IranEvolution economique et sociale de l  assistance  de  Ruth(1918-1940), R. Abbassi, avec l  Tarnawski-Infanger, Paris, 1992.

مطلب مرتبط:

تجدّدِ آمرانهء دوران رضاشاه؛کمبودها وکامیابی ها،علی میرفطروس

فرستادن این مطلب برای دیگران