نگاهی تازه به«انقلاب اسلامی»،بخش سوم،علی میرفطروس
ازلابلای خاطرات مردان ِ اوّل شاه وخمینی
کودتای نفتی آمریکا و عربستان علیه شاه!
بخش پایانی
*سرنوشت شاه نه در«گوآدلوپ» بلکه سال ها قبل در محافل نفتی آمریکا طرح ریزی شده بود و تنها بدنبال بسترِ اجرائی مناسب می گشت.کودتای نفتی عربستان سعودی و آمریکا علیه شاه،سقوط قیمت نفت و بازتاب اقتصادی آن درجامعۀ ایران وخصوصاً سال 1979=1357،سال انقضای قطعی«قراردادِ اسارت بار کمپانی های نفتی» می توانست چنین بسترِ زمانی مناسب باشد.
***
کنفرانس«گوادلوپ» و سرنوشت شاه!
با استقرار آیت الله خمینی در«نوفل لوشاتو»،او که تا آن زمان فردی گمنام و حتّی خواستاربازگشت به ایران و«گذراندن این چندروزۀ عمر در قم»بود،با تلاش های دکتریزدی،صادق قطب زاده ،بنی صدر و یاران خارجی شان به کانون توجۀ روزنامه نگاران خارجی بدَل گردید.به روایت دکتریزدی:
-«صادق قطب زاده که مسؤول روابط بین المللی نهضت آزادی ایران خارج از کشور بود و آشنایی گسترده ای با محافل مطبوعاتی فرانسه داشت…توضیح داد که سردبیر روزنامۀ« فیگارو»، که یک روزنامۀ محافظه کار و دست راستی است روابط نزدیک با رئیس جمهور فرانسه [ژیسکار دستن]دارد. مرحوم قطب زاده با سردبیر آن آشنایی داشت. او اگر بتواند فیگارو را به مصاحبه با آقای خمینی راضی کند، این سد [منع مصاحبۀ خمینی]شکسته خواهد شد. روابط ویژۀ سردبیر «فیگارو» با رئیس جمهور به او امکان میدهد مصاحبه را چاپ کند،علاوه بر صادق قطب زاده سایر ایرانیان فعّال و هوادار آقای خمینی در پاریس،هر یک با روزنامه ها،رادیوها و تلویزیون های فرانسه یا آلمان آشنایی و ارتباط داشتند و ترتیب مصاحبه ها را می دادند.(یزدی،ج3،ص215).
مضمون سخنان و گفتگوهای آیت الله خمینی با خبرنگاران خارجی،اساساً،توسط مترجمین[دکتریزدی ،قطب زاده و…] دچارتحریف و تغییرمی شدآنچنانکه شباهتی به گفته های اصلی آیت الله نداشت.احمدرأفت،خبرنگارایرانی-ایتالیائی حاضر در نوفل لوشاتو می گوید:
-«بعد از یکی دو مصاحبه که ما خبرنگارانی که با رسانههای غیر ایرانی کار میکردیم انجام دادیم، از ما میخواستند همان حرفهای آقای خمینی در گفتگوها را ترجمه نکنیم، بلکه ترجمهای که این آقایان[دکتریزدی و….] یا مترجمان این آقایان به زبان خارجی میگذاشتند را مخابره کنیم. یک بار من با دو خبرنگار خارجی با آقای خمینی گفتگو میکردیم. یکی از آنها خانم خبرنگاری ایتالیایی بود که برای مجله زنان کار میکرد، و از آقای خمینی پرسید اگر شما به ایران برگردید و حکومت را به دست بگیرید، سیاستهایتان در مورد زنان چه خواهد بود.؟ آقای خمینی مثل همیشه بدون اینکه به صورت خبرنگار نگاه کند،به مترجم گفت به ایشان بگویید که در اسلام موقعیت زنان مشخص شده. مترجم به زبان انگلیسی،این گفته را ترجمه کرد که «آنچه خواست مردم ایران باشد»….من در همین رابطه در مستندی که به مناسبت ۳۰امین سالگرد نوفللو شاتو ساختم ،از آقای بنیصدر در همین رابطه سوال کردم و ایشان گفت که ما نمیتوانستیم بگذاریم آقای خمینی هرچه دلش میخواست بگوید. یعنی ایشان هم به نوعی به این مساله اعتراف کرد که صحبتهای آقای خمینی به نوع دیگری متناسب با خواست جامعه بینالمللی ترجمه شود».
دکترابراهیم یزدی درحال ترجمۀ سخنان آیت الله خمینی
کودتای«محمد داوود خان» و سرنگونی رژیم سلطنتی«ظاهرشاه»در افغانستان( 1973)و-خصوصاً- استقرار ارتش سرخ و نیروگرفتن کمونیست ها دراین کشور(1978) دولتمردان آمریکا و اروپا را دچارترس کرده بود و لذا،مقابله با شوروی ها در دستور کار این دولت ها قرار گرفت.کودتای کمونیست ها در یمن جنوبی نیز این امر را برای کشورهای غربی به یک ضرورت استراتژیک بدل ساخت. بنابراین،ایجاد«کمربند سبز»و استقرارحکومت اسلامی در ایران می توانست بر این سیاست استراتژیک آمریکا وا روپا،جامۀ عمل بپوشاند.تصمیمات «کنفرانس گوآدلوپ»،تبلوراین برنامۀ استراتژیک بود.دکتر ابراهیم یزدی در این باره یادآورمی شود:
-«کودتای افغانستان و یمن جنوبی به نفع هواداران مسکو، شوروی را در وضعی قرار داد که در ایرانِ بعد از انقلاب جاری بتواند اعمال نفوذ کند، ایران بدون شاه نا آرام و بی ثبات خواهد ماند. دست کشیدن ایران از خلیج فارس سبب خلائی خواهد شد که مسکو و دوستانش حتی با وجود مخاطرۀ پایداری غرب،حاضرند آن را پُر کنند.»(یزدی،ج3،صص266-267).
چند روز بعد،اطلاعاتی از سایر مسائل بحث شده در کنفرانس گوآدلوپ منتشر شد:
-«امروز فاش شد که در کنفرانس سران آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان راه های جلوگیری از نفوذ فزایندۀ شوروی به خلیج فارس بررسی شد. هر چهار کشور بر این عقیده بودند که اگر در مثلث بین ترکیه، حبشه و افغانستان،تسلّط شوروی افزایش یابد موازنۀ قدرت در جهان بر هم خواهد خورد.».(یزدی،ج3،ص266).
به روایت دکتریزدی:
-«…یک هفته قبل از کنفرانس گوادلوپ، وزارت امور خارجۀ فرانسه با صادق قطبزاده تماس میگیرد. علت تماسِ آنها با صادق قطبزاده چنین بیان شده است که: «… او بسیار به آیتالله خمینی نزدیک بود، در واقع به آن حد نزدیک بود که به نام «داماد پیامبر» شناخته شده بود. فرانسویها مشغول تهیه تدارکات کنفرانس گوادلوب بودند و مطمئن بودند که مسأله ایران در کنفرانس مطرح خواهد شد، لذا از قطبزاده خواستند که برای آنها روشن کند که در صورت پیروزی آیتالله خمینی، چه نوع سیاستهایی از جانب ایشان اتخاذ خواهد شد.»(یزدی،ج3،ص268).قطبزاده موضوع را پیگیری کرد: «کمی بعد از سفر رئیسجمهور فرانسه به گوادلوب،آیتالله[خمینی]از قطبزاده میخواهد که تحقیق کند آیا رئیس جمهور فرانسه مسأله ایران را در کنفرانس مطرح خواهد کرد و آیا تحلیل قطبزاده به رئیسجمهور داده شده است. در ظرف چند ساعت قطبزاده تماس گرفت و به او پاسخ داده شد که بله رئیسجمهور مسألۀ ایران را در کنفرانس مطرح خواهد کرد و او تحلیل قطبزاده را دیده است. علاوه بر این، نمایندۀ وزارت امور خارجه گفت که تحلیل قطبزاده به قدری رئیسجمهور را تحت تأثیر قرار داده است که ژیسکاردستن به کارتر توصیه خواهد کرد که با دولت احتمالی جدید تهران که ریاست معنوی آن با آیتالله خمینی خواهد بود، وارد مذاکره شود».آیت الله خمینی با توجه به این اطلاعات، که از کانالهای دیگر نیز تأیید گردید، از موضعگیری رئیسجمهور فرانسه در گوادلوپ تشکر نمودند. لازم به تذکر است که موضع فرانسه قبلاً چنین نبود.»(یزدی،ج3،صص268-269).
سخن دکتریزدی دربارۀ« تأثیرتحلیل قطب زاده در رئیس جمهور فرانسه»!،اغراق آمیز است چراکه در آن زمان،صادق قطب زاده،فاقد تحصیلات و دانش نظری در تحلیل مسائل ایران بود.از این گذشته،موضوع عوض کردن شاه،از سال ها پیش(ازسال1974) در دستورکار دولت آمریکا بود.آیا«تحلیل قطب زاده»مبنی برضرورت جایگزین کردن خمینی باشاه بود؟،ضرورتی که سال ها پیش درمیان برخی ازدولتمردان آمریکا نیز رواج داشت.
دکترافشار دربارۀ «کنفرانس گوآدلوپ»می گوید:
ـ «كنفرانس گوادلوپ در ژانویۀ 1979 با شركت رؤسای كشورهای آمریكا، انگلیس، فرانسه و آلمان برگزار شد تا در بارۀ اوضاع ایران بحث و بررسی كنند. در گوادلوپ آقای كارتر با توجـّه به شرایط افغانستان و تهدید ارتش سرخ شوروی، خواهان بركناری شاه از قدرت و جایگزینی رژیم شاه با حكومتی به رهبری خمینی گردید به طوری كه به قول ژیسكار دستن (رئیس جمهور فرانسه)باعث تعجـّب و حیرت همگان گردید… ما كه در تهران بودیم، منتظر بودیم ببینیم كه گوادلوپ چه تصمیمی میگیرد ولی از قرائن و اطّلاعاتی كه به گوش ما میرسید، میدانستیم كه گوادلوپ هم تصمیم به رفتن شاه خواهد گرفت.اعلیحضرت آقای هوشنگ رام را مأمور كردند كه مرتّب موضوع گوادلوپ را از رادیو ـ تلویزیونهای مختلف جمعآوری كند و هر روز آنها را گزارش دهد. هوشنگ رام هم با من خیلی دوست بود و خیلی هم دقیق. او بود كه میگفت اینها تصمیمشان را گرفتهاند البتّه نمیگویند كه شاه باید برود ولی میگویند «گاندی دوم» باید به ایران برگردد».(افشار،صص488-491).
در این میان،جرالد فورد،رئیسجمهور جمهوریخواه سابق آمریکا می گفت: «مصلحت دنیای غرب در این است که شاه در رأس حکومت ایران باقی بماند تا ثبات سیاسی این کشور را که برای غرب دارای اهمیّت حیاتی است حفظ کند. اگر آمریکا ایران را از دست دهد غرب شدیداً به خطر خواهد افتاد.»(یزدی،ج3،ص266).
این سخن یزدی در بارۀ موضع سیاسی فورد در مورد شاه درست نیست،چرا که در آن زمان،موضع آشتی ناپذیر شاه در افزایش قیمت نفت،فورد را در عرصۀ انتخاباتی دچار مشکلات اساسی کرده بود.
بنظر نگارنده-امّا- سرنوشت شاه نه در«گوآدلوپ»بلکه-چنانکه گفته ایم– سال ها قبل درمحافل نفتی آمریکا طرح ریزی شده بود و تنها بدنبال بسترِ اجرائی مناسب می گشت.کودتای نفتی عربستان سعودی و آمریکا علیه شاه،سقوط قیمت نفت و بازتاب اقتصادی آن درجامعۀ ایران و خصوصاً سال 1979=1357،سال انقضای قطعی«قرارداد اسارت بار ِ کمپانی های نفتی»(بقول شاه)می توانست چنین بستر زمانی مناسب باشد.
ملاقات های پنهانی!
«در هشتم ژانویۀ 79 برابر با 18دی ماه 57 دو نفر از جانب رئیسجمهور فرانسه، ژیسکاردستن، به دیدار آقای خمینی در نوفل لوشاتو آمدند. این اولین باری بود که نمایندگان رسمی شخص رئیسجمهور به دیدار آقای خمینی میآمدند و روشن بود که باید مسألۀ مهمی مطرح باشد. در این ملاقات، بعد از رد و بدل شدن تعارفات معمولی، یکی از آنها شروع به صحبت کرد و گفت: «هدف از دیدار با آقای خمینی پیغامی است که برای آیتالله دارند. این پیغام از طرف پرزیدنت کارتر برای آقای خمینی میباشد. … پرزیدنت کارتر آرزو دارد که این پیغام کاملاً مخفی و محرمانه بماند. یک وسیله ارتباطی مستقیم با آیتالله باید امکانپذیر باشد تا مرتّب در جریان حوادث گذاشته شوید و این به نفع کشور شما و خصوصاً آیتالله میباشد».نمایندۀ ژیسکاردستن سپس گفت که: «وزیر خارجه (فرانسه) پیغام داد که محرمانه ماندن پیغام کارتر برای آقای خمینی خوبست، چرا که امکان ادامه این ارتباط را خواهد داد. به من هم دستور داده شده است که بگویم ارتباط و محتوای آن خیلی منطقی است و انتقال قدرت در ایران باید کنترل بشود و با احساس مسئولیتهای شدید سیاسی همراه باشد…پس از بیانات آقای خمینی، نمایندۀ پرزیدنت ژیسکاردستن، ضمن تشکر از امکان ملاقات با آقای خمینی و صحبت با ایشان، مجدداً یادآور شد که این پیغام ،محرمانه بماند که آقای خمینی تأکید کردند که محرمانه بودن آن محرز است».(یزدی،ج3،269-270).
تماس نمایندۀ رسمی دولت آمریكا
به روایت دکتریزدی:«پس از پیام کارتر به آقای خمینی از طریق نمایندهء ژیسکاردستن ،رئیس جمهوری فرانسه و پاسخی که آقای خمینی دادند، آمریکاییها پیشنهاد کردند که مستقیماً با نماینده ای از جانب خود با آقای خمینی در ارتباط باشند.پیرو همین پیشنهاد، ساندرز، معاون وزارت امور خارجۀ آمریکا در تماسی با نوفللوشاتو میگوید: «به دلیل وخامت و حساسیت اوضاع ایران، آمریکا مفید میداند که نمایندۀ رسمی دولت آمریکا با نمایندهای از جانب آقای خمینی ارتباط مستقیم داشته باشد.» طرف ِگفتوگوی او در محل اقامت امام در نوفللوشاتو، ابراهیم یزدی بود…امام پس از شنیدن پیام ساندرز، یزدی را مامور تماس با نمایندۀ کارتر میکند.»به روایت دکتریزدی:اولین دیدار وی با «وارن زیمرمن»( فرستادۀ هارولد ساندرز، معاون وزارت امورخارجۀ آمریکا)در روز 26دی ماه 57(روز خروج شاه از ایران) در رستوران مسافرخانۀ نوفل لوشاتو انجام شد.(دکتریزدی،ج3،ص275).
بیداد«بی بی سی»و سفرِناگهانی ملکۀ انگلیس به ایران!
به روایت امیراصلان افشار:
-«…تقریباً دوماه و نیم قبل ازخروج اعیحضرت ازایران،سفیرانگلیس در تشریفات نزدمن آمد و گفت که علیاحضرت ملکۀ انگلستان می خواهند به ایران بیایند.می دانیدکه ملکۀ انگلیس،بیخودی جائی نمی رود.اولاً،ملکۀ انگلیس مطابق مقرّرات خودشان،در سال بیشتر از یک یا دو دعوت رسمی به خارج از کشور را قبول نمی کند.دوم ،ملکۀ انگلیس هم هرجا که می رود تمام مدّت بااجازۀ دولت است.برای تفریح اگر بخواهدبه جائی برود می تواند،ولی برای سفر رسمی به یک کشور همیشه باید با اجازۀ دولت باشد،حال چطور دولت انگلیس این اجازه را داده بود؟…از این گذشته،دولت انگلیس مگر وضع ایران را نمی دید؟خودشان که انگشت شان در کار بود و با رادیو«بی بی سی» مملکت را بهم می زدند و بقول اعلیحضرت:«بی بی سی بیداد می کند»،چطور شدکه دراین موقعیّت حسّاس،ملکۀ انگلیس حاضرمی شود که به ایران مسافرت بکند،آنهم باکشتی به خلیج فارس بیاید و در بندعباس پیاده شود…ترتیب برنامۀ[سفر] ملکۀ انگلیس را به نحو احسن در کلوپ نیروی دریائی(که بسیار کلوپ خوب و مجهّزی بود)دادند.سفیر انگلیس گفته بودکه «تاریخ ورودِ ایشان را ما اعلام می کنیم» ولی بعداً روز به روز که اوضاع در ایران بدتر شد،اصلاً صحبتی از سفر ملکۀ انگلیس نشد…این در همان موقعی بود که اعلیحضرت به من گفتند:«سفیرانگلیس را بخواهید و به او بگوئیدکه یک کاری بکنید چون «بی بی سی»دارد بیداد می کند و تمام مملکت را بهم می ریزد».ملکۀ انگلیس ظاهراً با این سفر ناگهانی و سپس لغو آن،می خواست بگوید که ما از این اغتشاشات بی خبریم و نقشی در آن نداریم!!سپهبد«بدره ای»،فرماندۀ گارد شاهنشاهی،از طریق من به اعلیحضرت پیغام دادند که:ارتش امکانات فنیِ لازم برای پارازیت فرستادن و قطع برنامه های«بی بی سی»را دارد و خواست که چنین کند،اما اعلیحضرت گفتند:«به بدره ای بگوئیدکه این کار در شأن ما نیست!»(افشار،صص491-493).
دکترافشارمی افزاید:
-«اعلیحضرت روز 16 ژانویه تهران را ترك كردند و به اسوان رفتند.در روز دوم اقامتمان در اسوان، سفیر انگلستان بوسیلۀ یك پیك، نامهای برای اعلیحضرت فرستاد كه اعلیحضرت به من دادند و گفتند بخوانید. نامه را كه باز كردم دیدم نامهای است به خط خودِ ملكۀ انگلیس كه به اعلیحضرت نوشته بود:
-«اعلیحضرت… فیلیپ شوهرم و من بیاندازه خوشحال بودیم از اینكه بتوانیم به كشور شما بیاییم و شما را از نزدیك ببینیم ولی متأسّفانه پیشآمدهایی شد كه نتوانستیم این مسافرت را عملی كنیم و امیدواریم كه در آینده…»
امضاء: الیزابت (52)
«چراغ های رابطه خاموشند!»(53)
آیا سفر ناگهانی ملکۀ انگلیس به ایران برای گمراه کردن شاه و تزریق حس اعتماد و اطمینان به دوستی و حمایت انگلیس و آمریکابود؟.اینگونه «چراغ های سبز» باعث انفعال حیرت انگیز شاه در سراسر سال 57 گردید آنچنانکه با وجود هشدار و خواهش ِاطرافیان،شاه از اتخاذ تدابیر قاطع در مقابله با بحران پرهیزکرد.از طرف دیگر،اینگونه«چراغ های سبز»، امید کاذبی در شاه بوجودآورد که او با سفر به آمریکا و مذاکره باکارتر-مانند زمان کندی- می تواند «بحران مهندسی شده» را حل و فصل کند.به امیدِ سفر به آمریکا بودکه شاه از واگذارکردن«فرماندهی کل قوا»به سرلشگرفریدون جم(در پیشنهاد نخست وزیری دکترصدیقی) و سرلشگرقره باغی(در نخست وزیری بختیار) امتناع نموده و تنهادرآخرین لحظات( در فرودگاه مهرآباد) متن فرمان را به اصرار قره باغی و برپُشت او امضاءکرده بود.شاه در پاسخ به توصیۀ امیراصلان افشار برای دادن یک پیام به ملّت ایران،گفت:
-«این گفته ها مربوط به کسی است که بخواهد برای همیشه از کشوربروَد و باملّت خود خداحافظی کند،درحالیکه ما بزودی برمی گردیم.مگر هر بار که برای استراحت یا مذاکره به خارج می رفتیم،برای ملّت پیام می فرستادیم؟»(افشار،صص508و519).
این فرض(چراغ های سبز برای گمراه کردن شاه) زمانی واقعی بنظرمی رسدکه بدانیم 3ماه قبل از درخواست ِسفرملکۀ انگلیس به ایران(درتاریخ 30 اکتبر1979/8آبان1357) سرویس اطلاعاتی انگلیس درگزارشی به نخست وزیر(کالاهان)اطلاع داده بود:«کار ِشاه،تمام است!».بر اساس همین گزارش،نخست وزیر انگلستان دستور داده بود تا برای«یافتن بیمۀ دیگری»برای منافع انگلستان،با مخالفان شاه وارد گفتگو شوند.(54).
اگر چنین باوری درست باشد،آنگاه تلفن کارتر به شاه(در مهرماه 57)را نیز بخش دیگری از نقشۀ دولت های انگلیس و آمریکابرای گمراه کردن شاه می توان بشمارآورد.
تلفن كارتر به شاه
کارتر که در سفر به تهران(ژانویۀ 1978/بهمن 1356)ایران را«جزیرۀ آرامش»نامیده بود و ضمن ستایش از پیشرفت های ایران،پُرتملّق ترین،ستایش آمیزترین و بی سابقه ترین سخنانش را نثار محمدرضاشاه کرده بود،در مهرماه 57 نیز در تماس تلفنی با شاه ،وی را بسیار مطمئن و امیدوارساخته بود.به روایت دکتر امیراصلان افشار:
-«در مهرماه 1357[بعدازواقعۀ 17شهریور درمیدان ژاله]روزی اعلیحضرت از یك عده اساتید دانشگاهی كه برای شركت در كنفرانسی به ایران آمده بودند،در كاخ سعدآباد پذیرایی میكردند. بعد از ظهر بود،چایی میخوردند و اعلیحضرت هم در باغ با آنها صحبت میكردند.پیشخدمت آمد و به من گفت: شما را از آمریكا پای تلفن میخواهند. زود پای تلفن رفتم كه ببینم كیست، دیدم كه آقای كارتر میخواهد با اعلیحضرت صحبت كند. من، فوراً پایین آمدم و به اعلیحضرت گفتم: كارتر میخواهند با اعلیحضرت صحبت كنند. اعلیحضرت از مهمانان معذرت خواستند و گفتند: شما چاییتان را بخورید من برمیگردم، تلفنی هست كه باید بروم… اعلیحضرت رفتند كه با كارتر صحبت كنند…بنده [ازمضمون صحبت ها]خبر ندارم، ولی وقتی اعلیحضرت برگشتند دیدم خیلی خوشحال هستند بطوریكه از فرط خوشحالی، دو پله یكی، از پلهها پایین میآیند. این، علامت رضایت و خوشحالی اعلیحضرت از گفتگو با كارتر بود.
همان موقع كه اعلیحضرت رسیدند، قبل از اینكه با مهمانان در باغ، ادامۀ صحبت بدهند، به من گفتند: شما بروید و زود به كارتر تلگراف كنید و بگویید كه از مذاكرات امروز خیلی خیلی خوشحال هستم و از پشتیبانی شما خیلی متشكرم و امیدوارم كه بر تمام مشكلات فائق شویم…من هم بلافاصله رفتم و با آقای همایون بهادری متن تلگراف را به انگلسیی تنظیم كردم و ماشین كرده آوردم كه اعلیحضرت خواندند و پسندیدند و امضاء كردند و گفتند: مخابره شود….در آبان ماه هم كارتر ضمن ملاقات با شاهزاده رضا پهلوی از «اقدامات شاهنشاه برای استقرار دموكراسی در ایران» ابراز خوشحالی كردند».(افشار،صص432-433).
چندماه پیش ازوقایع بهمن ماه،روزنامۀ کیهان (پنج شنبه 7 اردیبهشت 1357) از«ورود مقداری اسلحه بطورقاچاق به ایران»خبر داده بود.بنظر می رسد که در واقعۀ خونین «میدان ژاله»(17شهریور57)این سلاح ها مورداستفادۀ مخالفان شاه و خصوصاً عوامل دولت لیبی و فلسطینی قرار گرفته باشند.تیراندازی درسالن غذاخوری افسران گارد شاهنشاهی درپادگان «لويزان»(20 آذر57) نیز از این منظر قابل بحث و بررسی است.بهمین جهت،بقول دکترابراهیم یزدی:گروه های مسلّح فلسطینی خود را در ایجادانقلاب اسلامی ایران شریک و سهیم می دانستند(یزدی،ج2،ص317).
دکترابراهیم یزدی،یاسرعرفات وسیداحمدخمینی
«عملیّات خاش» وتغییرناگهانی نظرِ شاه!
چنان سخنان گمراه کننده وحمایت های دروغین کارتر، شاه را در مقابله با رویدادهای 57 بطورحیرت انگیزی«خلع سلاح»کرده بود آنچنان که وقتی به خواهش- و حتّی التماس- دکترامیراصلان افشار،اردشیرزاهدی،دکترنهاوندی،دکترباهری و…خصوصاً فرماندهان بلندپایۀ ارتش(مانندامیرحسین ربیعی،منوچهرخسروداد،مهدی رحیمی،جواد معین زاده،عبدالعلی بدره ای و علی نشاط)، قرار شد تا با«عملیّات خاش»یا با نخست وزیری«یک ارتشی شجاع ونترس»( تیمسارغلامعلی اویسی)بر اغتشاشات جاری نقطۀ پایان بگذارند،ناگهان،حضور سفیران آمریکا و انگلیس برای جلوگیری از «اقدامات نسنجیده»،این عملیّات را متوقف و منتفی ساخت.«مأموریت شگفت انگیز ژنرال هایزر»(بقول شاه)-درواقع-برای تسلیم ارتش و جلوگیری از همین «اقدامات نسنجیده»بود.اسناد و گزارش های موجود در آرشیو امنیّت ملّی آمریکا که درکتاب روشنگر«سلاطین نفت» نیز منتشرشده،از این اقدامات بازدارندۀ دولت آمریکا پرده برمی دارند:
دکتر افشار در بارۀ واکنش سرلشگر منوچهر خسروداد در برابر تغییر تصمیم و انفعال شاه می گوید:
-««بخوبی بیاد دارم که تیمسارخسروداد[فرماندۀ هوا نیروز] دست هایش را چنان به سرش کوبید که من صدایش را شنیدم».(افشار،صص473-776).
امیرحسین ربیعی،فرماندۀ نیروی هوائی ارتش ایران
منوچهر خسروداد،فرماندۀ دلاورِ هوانیروز
درچنان حالتی از انفعال و امیدِ سفر به آمریکا و مذاکره باکارتر بود که شاه از پذیرفتن پیشنهاد شخصیّت خوشنام جبهۀ ملّی،دکترغلامحسین صدیقی مبنی بر«قبول پُست نخست وزیری بشرط حضور شاه در ایران»،خودداری کرد و حتّی هشدار دوست آگاه و مورداعتمادش،«الکساندر دو مارانش» را نیز باور نکرد.«مارانش»بعنوان( رئیس سازمان اطلاعات و امنیّت فرانسه در سال های 1970-1981 و مشاور امنیّتی بینالمللی رونالد ریگان و والری ژیسکار دستن)،اطلاعات دست اوّلی از وقایع پُشت پرده داشت.ارزیابی «مارانش»شخصیّت خمینی را باصفاتی مانند« آتشِ سوزان» و«بی رحم»توصیف می کرد و به همین جهت،مخالف حضور و اقامت خمینی درفرانسه بود.«مارانش» کارتر را«شخصیّتی شوم و فلاکت بار»می دانست که «از مسائل منطقۀ خاورمیانه، کاملاً بی اطلاع بود و می خواست هرچه زودتر در ایران،حکومتی دموکراتیک به سبک آمریکا مستقرکند»(55)
مارانش در بارۀ آخرین ملاقاتش باشاه یادآوری می کند:
-«روزی که نام همۀ افرادی را که در آمریکا مأمور فراهم کردن مقدّمات سرنگونی شاه بودند،به وی دادم،شاه سخنان مرا باور نکرد و گفت:«هرچه بگوئید باورمی کنم جز این را».
گفتم:«اعلیحضرتا!چرا حرف مرا باور نمی کنید؟».
شاه گفت:«زیرا احمقانه است که کس دیگری را جانشین من کنند.من بهترین مدافع غرب در منطقه هستم،بهترین ارتش را دارم.من صاحب نیرومندترین قدرت ها[در منطقه]هستم. سخن شما آنقدر غیرمعقول است که من نمی توانم آنرا باور کنم»(56).
بااینهمه،بیماری شاه و مصرف قرص های مختلف چه تأثیری درانفعال شاه داشت؟ دکتر امیراصلان افشار که در تمام روزهای انقلاب،ناظر حالات شاه بود،در این باره می گوید:
-«زمانی که بنده سفیرایران در اتریش بودم[1967-1969]اعلیحضرت برای معاینه های پزشکی هر سال به اتریش می آمدند.دکتر«فلینگر»اعلیحضرت را معاینه می کردند،اما به هیچ وجه ازعمق بیماری ایشان خبر نداشتم.عکس های ایشان در همان روزهای آخر در ایران،نشان می دهند که اعلیحضرت،سر ِحال هستند…بیاد داشته باشیم که در روز خروج ازایران،[اعلیحضرت] بوئینگ707شاهین را شخصاً تاحریم هوائی عربستان سعودی هدایت کردند و بعد،خلبانی را به سرهنگ مُعزّی سپردند….چون اصلاًخروج درازمدّت در دستور کار نبود،اعلیحضرت طبق معمول،9صبح به دفترمی آمدند و بانظم همیشگی مشغول به کار می شدند،البته غم بزرگی روی چهره شان آشکاربود….[پس ازواقعۀ سینما رکس آبادان]رویهمرفته،روحیه هاخیلی پائین آمد و ضعیف شد.شاید بیماری اعلیحضرت هم مزید برعلّت شده بود.یادم می آیدکه روزی اعلیحضرت آمدند و پُشت میز نشستند،دیدم چند قرص رنگارنگ از جیب شان درآوردند و روی میز ریختند و گفتند:«اینها هم نُقل و نبات من هستند که هر روز باید بخورم»(افشار،صص472-473 و484).
دکترامیراصلان افشار
سفرشاه به آمریکا:«دام ویک فریب بزرگ»!
به روایت دکترافشار:
-«اعلیحضرت معتقد بودند كه:«سولیوان سوءنیـّت دارد و گزارش درستی از اوضاع ایران به كاخ سفید و مقامات وزارت امور خارجهء آمریكا ارائه نمیدهد. بنابراین لازم است كه خودم به آمریكا بروم و با كارتر و مقامات وزارت امور خارجهء آمریكا ملاقات كنم و به آنها بگویم كه اقدامات شما در بی ثبات كردن ایران نه فقط برای ما بلكه برای تمام منطقه فاجعهبار خواهد بود…در زمان كندی هم كه حكومت اعلیحضرت مورد انتقاد شدید دموكراتهای آمریكا بود، شاه با سفر به آمریكا و گفتگو با دولتمردان آن كشور، كندی و مشاوران سیاسی او را قانع كردند كه مسائل ایران، آنچنان كه برخی از مخالفان (و خصوصاً رهبران كنفدراسیون دانشجویان ایرانی) میگویند، نیست. با چنان سابقهای و با این هدف،سولیوان طی ملاقاتی با اعلیحضرت، موافقت دولت آمریكا را برای سفر اعلیحضرت اعلام كرد و تأكید كرد: «هواپیمای اعلیحضرت در فرودگاه «آندروز» نزدیك واشنگتن، به زمین خواهد نشست و از آنجا با هلیكوپتر به منزل دوست نزدیكتان «والتر آننبرگ» خواهید رفت…».با این مقدّمات، اعلیحضرت از سفر به آمریكا راضی و خوشحال بودند و به من فرمودند: «در اینصورت، حداكثر 2-3 ماه در سفر خواهیم بود، هدایائی تهیـّه كنید تا به میزبانهای خودمان بدهیم»(افشار،صص512-513).
شاه درکتاب«پاسخ به تاریخ»می نویسد:
-«لرد جرج براون،وزیر امور خارجه سابق انگلیس، را ملاقات کردم. با هم دوست بودیم. او دست مرا گرفت و از من موکّداً درخواست کرد که به یک مرخصی 1-2 ماهه بروم ».(57)شاه تأکیدمی کند:
-[بنابراین]«قراربراین شدکه شهبانوومن برای چندهفته استراحت وتمدّداعصاب،ایران را ترک کنیم».(58)
دکترافشارنیزبیادمی آورَد:
-«چندروزقبل ازسفراعلیحضرت به خارج،«جرج براون»همراه ِ«سِر داود الیانس»(ایرانی مقیم انگلستان که به سلطان نساجی اروپاشهرت داشت)به تهران آمدوبه دیداراعلیحضرت رفت.روزبعدبه من تلفن کردوگفت قصددیدارمرادارد.ازاعلیحضرت اجازه خواستم،فرمودند:برویدببینیدچه می گوید.به دیداراودرهتل هیلتون رفتم.«جرج براوون»گفت:به اعلیحضرت پیشنهادکردم حال که برای مدّت دویاسه ماه به خارج ازکشورمی روید،ماوشماکه به اصلان افشاراعتمادداریم،اوتنهارابط شمابابختیارباشدکه دستورات شمارابه تهران بیاوردوپاسخ لازم رابگیرید.اعلیحضرت نیزاین پیشنهادراقبول فرمودند.ملاحظه می کنیدکه دراینجاهم وزیرخارجهء سابق انگلیس می گوید:«حالا که اعلیحضرت برای 2-3ماه به خارج ازکشورمی روند»،که منظورهمان2-3ماه موردنظرِاعلیحضرت است…در تدارك سفر و تهیـّهء هدایا بودم كه اعلیحضرت به من فرمودند:«كارتر پیشنهاد كرده، بهتر است كه در سر راه آمریكا، دو سه روز هم به اسوان (مصر) برویم و در آنجا با انور سادات و جرالد فورد (رئیس جمهور سابق آمریكا) در بارهء قرارداد «كمپ دیوید» ملاقات و مذاكره كنیم…». گفتنی است كه در برقراری صلح بین مصر و اسرائیل، اعلیحضرت نقش بسیار مؤثّری داشتند و انور سادات در مسافرتهای غیررسمی و محرمانه به ایران (كه غالباً من به استقبالشان به فرودگاه میرفتم )ایشان در كاخ خصوصی والاحضرت شهناز در سعدآباد با اعلیحضرت ملاقات میكردند. اعلیحضرت به آقای سادات میفرمودند: «مصلحت مصر در اینست كه با اسرائیل صلح كنید، چون بیشتر خطرات و ضررها، متوجـّه شما و ملّت مصر است و سایر كشورهای عربی فقط «رَجَز» میخوانند و دَم از جنگ میزنند»… انور سادات همیشه از این دوستی و حمایت اعلیحضرت نسبت به مردم مصر، ابراز امتنان میكردند و میگفتند: «مصر هرگز یاری های اعلیحضرت را در جنگ 1973 فراموش نخواهد كرد». به همین جهت اعلیحضرت مسافرت به اسوان برای مذاكره با انور سادات را پذیرفتند.با این مقدّمات، اعلیحضرت و شهبانو و همراهان به اسوان رفتند و در فرودگاه بینالمللی «اسوان» از طرف انور سادات و همسرش با تشریفات و احترامات بسیار، مورد استقبال رسمی قرار گرفتند».
دکترافشارادامه می دهد:
-« پس از 3 روز، اعلیحضرت به من فرمودند: «مذاكرات ما تمام شده و سادات هم باید به یك سفر رسمی به سودان بروند، شما با سفیر آمریكا در قاهره تماس بگیرید و بپرسید كه در چه روز و چه ساعتی ما وارد آمریكا میشویم». در لحظه، با سفیر آمریكا در قاهره تماس گرفتم و ایشان گفتند: با واشنگتن تماس خواهم گرفت و روز بعد، به من تلفن كرد و گفت: «متأسّفانه مقامات آمریكائی در حال حاضر، مسافرت اعلیحضرت را به آمریكا صلاح نمیدانند»!
بدین ترتیب: با یك فریب بزرگ، اعلیحضرت را از ایران خارج كردند و بعد، مانع سفر اعلیحضرت به آمریكا شدند. با بیم و نگرانی، وقتی پیام سفیر آمریكا در قاهره را به عرض اعلیحضرت رساندم، با ناراحتی و حیرت فرمودند:
-«اینها با پدر من هم همین كار را كردند. پدرم مایل بود كه در هند و نزدیك ایران باشد و این وعده را هم داده بودند، ولی در بمبئی انگلیسیها اجازه ندادند كه پدرم حتّی از كشتی پیاده شود و از آنجا، او را به جزیرهء موریس بردند… من اشتباه كردم كه به اینها اعتماد كردم و به اسوان آمدم!»
در آن شرایط آشفته و عصبی، خودمان را در برابر یك توطئه یا فریب بزرگ میدیدیم و واقعاً نمیدانستیم كه چه كنیم؟ هیچیك از دولتمردان آمریكا دیگر به تلفنهایم پاسخی نمیدادند. ما با مختصری لباس و وسایل سفر كوتاه از ایران آمده بودیم و هیچ آمادگی برای تحمّل این شرایط ناگهانی و نامنتظره را نداشتیم.طرز صحبت كردن اعلیحضرت هم حتّی عوض شده بود و دیگر وقار پادشاهی را نداشتند…
ما قرار بود اول به اسوان برویم، چون كارتر از اعلیحضرت خواهش كرده بود كه در سر ِ راه آمریكا، این جمله را مخصوصاً تكرار میكنم، سر ِ راه آمریكا برای اینكه نگفت راست بیائید به آمریكا، كارتر گفت: در سر راه آمدن به آمریكا، یعنی سفر آمریكا هم در برنامه هست، یعنی اینكه شما اول بروید اسوان و ببینید مذاكرات صلح اعراب و اسرائیل در چه حالیست؟ و در آنجا با جرالد فورد (رئیس جمهور آمریكا بعد از نیكسون) و آقای سادات مذاكرات مربوط به صلح «كمپ دیوید» را دنبال كنید…با این سابقه، آقای كارتر از اعلیحضرت خواسته بود كه به اسوان بروند و مذاكرات بین مصر و اسرائیل را دنبال كنند…امّاالآن كه جریان گذشته و تمام شده، بنده میبینم این فقط یك دام و فریب بزرگ بود. به غیر از اینكه یك كسی را بخواهند بكَشند به جائی كه بعداً در جای دیگر راهش ندهند!این نقشهء آقای كارتر و شركای او بود كه چطور اعلیحضرت را از ایران بیرون بكشند و بعد، خمینی را به ایران بفرستند.این بهترین راه بود…من و اردشیر زاهدی چندین بار به اعلیحضرت گفتیم: اعلیحضرت! بهتر نیست كه شما ایران را ترك نكنید؟ اعلیحضرت گفتند:
– «من باید بروم و با آمریكائیها صحبت كنم تا حداقل برای ثبت در تاریخ هم كه شده، آیندگان بدانند كه من تا آخرین لحظه میخواستم این مملكت را نجات دهم.»…(افشار،صص513-517).
فصل بی شکوه
شاه در«پاسخ به تاریخ» می نویسد:
-«… بی تردیدمن اشتباهاتی کرده بودم،امّانمی توانم باورکنم آن اشتباهات عامل اصلی سقوط من بودند…پیش ازپیش،این اعتقاددرمن پیداشده بودکه آمریکا،حقیقتاً،نقش بسیار بزرگی رادرسقوط من ایفاء کرده است…اگرکاربه اینجارسید،نه فقط بخاطرآن بودکه ملّت ایران فریب خورد[بلکه]من هم فریب خوردم».(59).
دکترامیراصلان افشار می گوید: در سمپوزیومی در ایالت ایندیانای آمریكا(1980) به مسئلهء «سیلی به شاه» (The Scourging of the Shah) اشاره كردهاند. آقای Russ Braley در سخنرانی مفصّلی به نام «سیلی به شاه» یا «تنبیه شاه»از جمله گفت:
-«محمّد رضا شاه كشوری شرقی و عقب مانده را به پیش برد، با كمونیسم مبارزه كرد و ارتشی نیم میلیون نفری ایجاد كرد تا استقلال و تمامیـّت ارضی كشورش را حفظ و حراست كند. شاه، ایران را به قرن بیستم رساند. در وقایع اخیر، شاه ارتش خود را از دست نداد، شاه دوستانش را از دست داد… برای دنیا،سرنوشت شاه سمبولی است از خیانت آمریكا،سمبولی است از سهلانگاری، بیاعتنائی و بیفكری آمریكا. سقوط شاه تحـّولات ناگهانی و خطرناكی به دنبال دارد».(افشار،صص531-534).
«رونالد ریگان» درمناظرهء انتخاباتی خود بارقیب دمواکراتش«Walter Mondale»که یکی از حامیان پُرشورآیت الله خمینی بود،به نقش آمریکا در سقوط محمدرضاشاه اعتراف کرد و گفت:
-«سیاست غلط ماکه باعث سقوط شاه ایران شد،لکّهء ننگی درتاریخ ایالات متحدهء آمریکااست».
زیرنویس ها:
52- متن دستخط ملکهء انگلیس درصفحهء583،چاپ دوم، خاطرات دکترافشار گراورشده است.
53-ازشعرفروغ فرّخزادبنام«پرنده، مردنی است»:
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیدهء شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی ست
54-PRO,30 October 1978,prime Minister’s office to Foreign Ministey,PREM/16/1719
به نقل از:میلانی،ص491
Marenches,Alexandre de:Dans le secret des princes,entretien avec Christine – 55
Ockrent,éditions Stock,Paris,1986,pp296
Marenches,pp296-297 – 56¬
57- پاسخ به تاریخ ( نسخهء انگلیسی)، ص 171
58-پاسخ به تاریخ،ص248
59-پاسخ به تاریخ،صص65-66و 70-73وص265