فخر به تغافل،جهانگیر صداقت فر
آنان اکنون توانگرانند
با شادمستی هاشان
-پُر هلهله در شبهای بدر-
و خورشیدِ بختشان شکوهمندانه بی کسوف
و بانگِ شباهنگِ قهقهه شان
پیش آهنگِ اذانِ سپیده .
ما شب زنده دارانِ بی نصیب
سیاهی را
در قصیدههایِ تلخ سرودیم
و با طلوعِ بی رغبتِ آفتابی بی رمق
دل خوش داشتیم .
اندیشیدن
گواهِ معصومیّت ما بود
و ما
-امّا-
به همین سفرهء بی رونق
غافلانه قناعت کردیم .
[میانِ آنان و ما
به جز یقینِ میلاد و مرگ-
پنداری
هیچ وجهی به تشابه نیست ].
***
آه ،
گناه از سپهرِ بی سهیل نبود ،
نه –
شگفتیِ ماجرا از این قرار است
که ما
تنها به اندیشیدن
دل بسته بوده ایم
و این دلخوشکنک
-به تغافل –
طریقِ رستگاری ما شد !
تیبوران – ۸ آپریل ۲۰۱۵