Print This Post Print This Post
تازه‌ها


چراغی در آن خانه روشن است!(در بارۀ کتابفروشی کوچک میرفطروس در لنگرود)

              چراغی درآن خانه روشن است!

   (در بارۀ کتابفروشی کوچک میرفطروس در لنگرود)

اشاره:

متن حاضر،بخشی از گفتگوی های علیرضامیبدی با نگارنده در بارۀ تاریخ معاصرایران،فرهنگ و ادبیّات است ؛نوعی خاطره از کتابفروشی کوچکی در شهرستان لنگرود که در رشد و پرورش نویسندگان،شاعران،هنرمندان و مترجمانِ برجسته  سهم داشته است.                    

کتابفروشی میرفطروس 2

   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                           1

میرفطروس:…مرحوم پدرم،حاج سیدمحمدرضامیرفطروس،صاحب اوّلین و قدیمی ترین کتابفروشی شهرستان لنگرود بود.او به رضاشاه  ارادت و احترام خاصی داشت.

شادروان حاج سیدمحمدرضامیرفطروس،موّسس کتابفروشی میرفطروس

 

 

 

 

بهنگام نوجوانیم-درسال های 1340-درست  روبروی کتابفروشی پدرم -در آنطرف خیابان-رن و شوهر بسیار محترم  و تقریباً مُسنّی بنام «پطرُس ارمنی»(از مهاجرین ارمنستان شوروی)صاحب بزرگترین مشروب فروشیِ شهر بودند که فارسی را با لهجهء خیلی قشنگی صحبت می کردند. (الآن که آن مشروب فروشی بزرگ با سقف  بلند و قفسه های پُر از مشروب را بیاد می آورم از خودم می پرسم که در شهرکوچکی مانند لنگرود،آنهمه مشروب ؟!!شاید بقول شاعر :

افتادن و برخاستنِ باده پرستان

در مذهب رندان خرابات نماز است

دختر و پسر بزرگ این خانوادۀ ارمنی در شهر ما ازدواج کرده بودند و من و برادرم«حبیب»(نوری)در دبستان،دوست و همشاگردی نوه های«پطرُس ارمنی»بودیم.

این «پطرُُس ارمنی»مورد توجۀ پدرم بود و پدرم به این آقای«پطرُس ارمنی»خیلی احترام داشت و گاه-تا آنجا که یادم هست-سَفته های «پطرُس ارمنی»را در بانک ها  ضمانت و امضاء می کرد…

-میبدی:ترکیب کتاب و شراب!

-آفرین!…و بعد،پدرم این شعر صائب تبریزی را  زمزمه می کرد:

از بس کتاب در ره میخانه داده ایم

امروز خِشت میکده ها از کتاب ما است!

می خواهم عرض کنم که با این فرهنگ و اخلاق و اندیشه بود که مردم ما درطول تاریخ با هم زیسته اند.

در کنارِ این«پطرُُس ارمنی»که در روبروی  کتابفروشی پدرم، مشروب فروشی داشت،طرف چپِ کتابفروشی،مغازه ای بود متعلّق به آقای عبدالله یوسفی که بهائی بود و نمایندۀ شرکت «پپسی کولا»بود در شهر لنگرود.

در آن زمان-در عنفوان جوانی- من از روابط صمیمانۀ پدرم با این افرادِ مختلف المذهب یابقول آخوندها« افراد کافر و نجس»خیلی تعجّب می کردم،تا اینکه روزی پدرم با اشاره به مغازۀ مشروب فروشی«پطرُس ارمنی»،به من گفت:

-میدانی این حُسن سلوک و روابط انسانی از کجا می آید؟

گفتم:نه!نمی دانم!

پدرم گفت:

-اززمان رضاشاه!…رضاشاه ما را آدم کرده است!

من امیدوارم که توانسته باشم مفهوم پیدایش«ایران نوین»و خصوصاً پیدایش«انسان نوین»در زمان رضاشاه را توضیح داده باشم.

                                          2

-میبدی:هفتۀ پیش اگر بخاطرتان باشد رسیدیم به شهر شما  و به کتابفروشی پدر شما.من عکس هائی دیدم ازاین کتابفروشی که خاطره انگیز است.فرمودید که صاحب آن مشروب فروشی که در مقابل کتابفروشی پدر بود،اسمش «دانیال پطرُس ارمنی»؟

-میرفطروس:دقیقاً!دقیقاً!،آنجا فقط مشروب فروشی بود،باسقفی بلند و حجم عظیمی از مشروبات و من الآن تعجّب می کنم که یک شهرِ کوچک ، آنهمه مشروب و مشروب خُور!!

-میبدی:تصویری داریم از کتابفروشی میرفطروس که مانند کُلبه است و عکسی از شهریار و نیما را در دو طرفِ سردر  می بینم! عکسِ فوق العاده خاطره انگیری است!…فرمودید این کتابفروشی در خیابان پهلوی لنگرود بود؟

-بله!بله!خیابان پهلوی بود و الآن نمی دانم اسمش را چه گذاشته اند…

-میبدی:حالا بلافاصله این سئوآل مطرح می شود که چرا نیمایوشیج و شهریار؟

کتابفروشی میرفطروس1

-خودِ همین دو عکس، نشان دهندۀ دو گرایش مسلّط فرهنگی و ادبی و شعری بود:«شهریار»،سرآمدِ شاعران و سرایندگان کلاسیک بود،و«نیمایوشیج» هم بنیانگذارشعر امروز ایران .درواقع پدرمی خواست که کتابفروشی، نمایندۀ این دو جریان فکری و ادبی باشد…پدرم به حافظ  و شهریار خیلی علاقه داشت…ما کتاب هائی را در ویترین قرارمی دادیم که پُرفروش بودند،مثلاً«برشت»…مثلاً یادم می ایدکه توسط پشوتن آل بویه –که درواقع آموزگارهمۀ مابود-کتاب های ابراهیم گلستان را  می خواندیم و شما می دانید که نثر ابراهیم گلستان،یک نثر فاخر و در عین حال،مشکلی است…همۀ کتاب ها را که انتشارات «روُزن»با شکل وُ شمایل ویژه ای  چاپ می کرد،همۀ این کنش ها و کوشش های فرهنگی را ما آن زمان  داشتیم،می خواندیم و بحث می کردیم…بهرحال،دوران بسیار شکوفائی بود.

میبدی:این واقعیّت داردکه نسبت به مناطق دیگرمملکت ما جوان ها درشمال ،پیشروتر و روشنفکرتر و آگاه تربودند،دلیلش چه بود؟

-فکرمی کنم که بهرحال،آن سنّت تاریخی و روابط فرهنگی باروسیۀ تزاری،و بعد،این رفت وُ آمدِ توریست ها و مسافران تابستانی و نوروزی  به شهر ما  تأثیرداشت،درواقع،لنگرود مثل چهار راهی بود برای تلاقی فرهنگ های مختلف،مثلاً تابستان ها که می شد،دریای«چمخاله»،محل تمرکز و تجمّع اقوام و فرهنگ های مختلف بودکه ازسراسرایران می آمدند و این خودش باعث می شدکه این جامعه یک «جامعهء باز» باشد…الآن حدود80سال است که این کتابفروشی جراغ فرهنگ و اندیشه را دراین شهر  روشن نگه داشته است…

-میبدی:یعنی 80سال است که این کتابفروشی سرِ پا است؟

-بله!بله!یعنی ازسال 1314 و در اینهمه سال ها توانسته شاعران و نویسندگان و هنرمندان بسیاری را از نظر فرهنگی تغذیه کند…این دسته ازشاعران و نویسندگان محصول-همانطورکه قبلاً گفته ایم-محصول شکوفائی ادبی و فرهنگی سال های 40-50 بود.ازدرون این افراد،شاعران و نویسندگان برجسته ای درآمدند که درسطح ملّی و-گاه-درسطح بین المللی مطرح اند،درشهری که حدود7-8هزارنفرجمعیّت داشت.جدا ازپیشکسوتان ادبی شهر-مانندشهدی لنگرودی و محمودپایندهء لنگرودی که درآن زمان-بعداز28مرداد32درمجلهء «امیدایران»به سردبیری محمدعاصمی،اخبارهفته را (مانندمحمدعلی افراشته)به شعر  منتشرمی کرد.مثلاٌ،آقای «پشوتن آل بویه»، ادیب و آموزگار فرهیخته ای بود که به بسیاری از شاعران،نویسندگان و جوانان شهر آموزش می داد.بهر حال،شاعران و نویسندگان وهنرمندان این شهر کوجک را می توانم چنین نام ببرم:

1-شهدی لنگرودی،شاعر

2-محمودپایندهء لنگرودی،شاعروپژوهشگر

3-مهدی اخوان لنگرودی،شاعر،سرایندهء ترانهء معروفِ گُل یخ،باصدای کورش یغمائی

4-ابراهیم شکیبائی لنگرودی

5-خانم رباب بهشتی لنگرودی،شاعر

6-حسین دُرتاج،شاعر و مؤلف نخستین مجموعه درمعرفی شعرامروزایران 

7-قاسم حاجی زاده،نقّاش 

8-مهدی غبرائی،مترجم 

9-هادی غبرائی،مترجم 

10-فرهادغبرائی،مترجم و سینماگر

11-حسین صدرائی اشکوری(حسین اقدامی)،مترجم و شاعر

12-مهدی هاشمی،هنرمند برجستۀ تئآتر و سینما

13-محمدشمس لنگرودی،شاعر

14-رضامقصدی،شاعر

15-کریم رجب زاده،شاعر

16-قاسم کشکولی،داستان نویس

17-دکتررضارضازادۀ لنگرودی،سرپرستِ بخش تاریخِ دانشنامۀ جهان اسلام

18-جعفرشفیعی لنگرودی،شاعر

19-محمدبابائی لنگرودی،شاعر

20-عطا پورحاجی،شاعر و ادیب

21-ضیاء الدین خالقی،شاعر

22-احمدخویشتن دار،شاعر

23-بهروز پورجعفر،شاعر

24-عبّاس رضیئی لنگرودی،شاعر

25-خانم نسرین ستوده؛وکیل دادگستری و مبارز برجستۀ حقوق بشر

26-خانم  مینو مرتاضی لنگرودی،فعّال سرشناس حقوق رنان

27-آرمین لنگرودی،پژوهشگر تاریخ ادیان

این اسامی-البته-شامل همۀ شاعران و نویسندگان لنگرود نیست و بنده تا آنجاکه حافظه ام یاری کرده،نام برده ام.

بهرحال،پدر و آن کتابفروشی چراغی بود که الآن هم توسط برادرم(هادی میرفطروس)روشن است.امیدوارم که چراغ  فرهنگ و اندیشه درآن شهر،همیشه روشن بماند.

-میبدی:جالب است!دریک شهری به آن کوچکی که فرمودید7-8هزارنفرجمعیّت داشت،اینهمه  چهرهء برجسته درادبیّات ایران ظهور پیداکرد…من بخاطرم هست که درآن زمان تیراژ کتاب،مجلات و روزنامه ها درشمال ایران به مراتب از هرنقطهء دیگرایران  بیشتربود و این،خودش نشان می داد که مردم آن منطقه برای علم آموزی و بدست آوردن آگاهی های بیشتر دارای اشتیاق بیشتری بودند…بنابراین کتاب را اولین بار پدرِشما بدست شما داد؟

-دقیقاًدقیقاً!…ما چند تا برادر بودیم ولی مسئولِ ویترین کتاب ها و به اصطلاح«چیدمان کتاب ها»،همیشه من بودم…خیلی بچه بودم.. مخصوصاً تابستان ها از تهران.نویسنده های معروف می آمدند و به کتابفروشی پدرم سر می زدند و به اصطلاح کتابفروشی پدر برای آنان«پاتوق»بود!

-میبدی:شما که پدرتان در یک شهر کوچک کتابفروشی داشته،می خواهم بدانم که کتابفروشی،مشکلاتی هم با دستگاه های امنیّتی داشت ؟

-نه؟ فکرنمی کنم!من یادم نمی آید.برای اینکه کتاب ها به اصطلاح مجوّز داشتند..نه!مشکل خاصی نداشتند… پدرم-ازشماچه پنهان-معتمدشهر و خیلی محبوب و محترم بودند،آدمِ خود-ویژه  و بی آزاری بود و همانطورکه در یکی از برنامه ها عرض کردم:به مناسبت نوروز، اعیان و رؤسای ادارات شهر به خانۀ ما می آمدند و به رسم تبرّک از پدرم«عیدی»می گرفتند به همین جهت، وقتی پدر فوت کردند،اصلاً شهر ، تعطیل شده بود…بهر حال بقول شاعر:

یادشان زمزمۀ نیمه شب ِمستان باد!

تانگویند که از یاد  فراموشانند

                          2

-میرفطروس: درهفتۀ گذشته، عنایت شما به کتابفروشی پدرم-در لنگرود – هم برای بنده و هم برای بیشتر کسانی که در طول 80 سال، کتاب و قلمی  از آن کتابفروشی خریده بودند،بسیار خاطره انگیزبود. از نظر جامعه شناسی و تحقیقات مَیدانی برای درک تحوّلات فرهنگی در سال های 40-50 بنده فکر می کنم که نمونۀ شهرستان لنگرود می تواند نمونۀ خوبی باشد،بهمین جهت،اشارات هفتۀ پیشِ بنده، به یکی-دو توضیح کوتاه و تکمیلی احتیاج دارد که در همین جا عرض می کنم آقای میبدی عزیز!…

 اوّل اینکه در ذکر مُدارا و تعامل بین ادیان مختلف،مانند بهائی ها و ارمنی ها (که پدرم آنرا حاصل«ایران نوین» و خصوصاً«انسان نوین»در دوران رضاشاه  می دانست)،باید به این  نکتۀ جالب هم اشاره بکنم که در آن زمان، فردی بنام «حسن اسلام نظر» صاحبِ بزرگترین میخانۀ شهر بود(حالا خودِ همین اسمِ «اسلام نظر»و رابطه اش با مِی وُ میخانه  هم  بسیار جالب می تواند باشد!!)،ولی اولین تئآترها و نمایشنامه ها در شهر لنگرود،در سالن کوچکی که همین آقای«اسلام نظر»در اختیار اهل هنر قرار داده بود، اجرا شده بود،و یا همّت و تلاش آقای احمد نزهت شعار(در تأسیس سینماهای مختلف)در رشدِ تجدّدگرائی در شهرِ ما  تأثیر داشت.

در رابطه با اجرای نمایشنامۀ معروف«اتلّلو»اثر شکسپیر در لنگرود(درسال44- 45)،باید اشاره می کردم که این نمایشنامه به کارگردانی آقایان«محمد رئیس زاده»و «داوود جوادی» انجام شده بود که هر دو از فارغ التحصیلان برجستۀ تئاتر و هنرهای دراماتیک بودند.این نمایشنامۀ عاشقانه و دراماتیک(با آن لباس ها و دکورهای به غایت هنرمندانه و با شکوه) با هنرمندیِ یکی از زیباترین و شایسته ترین دختران شهر-خانم «سیما ملماسی»-اجراشده بود…بهرحال،بقول نیما:

یادِ بعضی نفرات   روشنم می دارد».

 

سال 1345،انجمن ادبیِ دبیرستان عفت لنگرود

ازراست:محمّدشمس لنگرودی،کریم رجب زادهء لنگرودی،حسین دُرتاج لنگرودی،ابراهیم شکیبائی لنگرودی،خانم رُباب بهشتی لنگرودی،استادمحمدشهدی لنگرودی.

 

عکسی ازجوانان لنگروددرجلوی کتابفروشی میرفطروس،1345

برخی ازجوانان شهردرجلوی کتابفروشی میرفطروس،سال1354

ازراست:

نفراوّل،حبیب(نوری)میرفطروس،نفرچهارم،هادی میرفطروس(مدیرکنونی کتابفروشی).

              

 

 

فرستادن این مطلب برای دیگران