Print This Post Print This Post
تازه‌ها


غزلی ازحسین مُنزوی

چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی

چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی
بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی

تمام طولِ خط ،از نقطه ای که پُر شده است 
از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی

ضمیر ها بدَلِ اسم اعظم اند همه 
از او و ما که منم تا من و شما که تویی

تویی جواب سوال قدیمِ بود و نبود 
چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی

به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن 
قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی

به رغم خار مغیلان نه مردِ نیم رَهَم 
از این سفر همه پایانِ آن خوشا که تویی

جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا 
کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی

نهادم آینه ای پیش روی آینه ات 
جهان پر از تو و من شد پُر از خدا که تویی

تمام شعر مرا هم ز عشق دَم زده ای 
نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی

فرستادن این مطلب برای دیگران