Print This Post Print This Post
تازه‌ها


به یاد وطن،ملک الشعرای بهار

قصیده‌ء«به یاد وطن» که به «لزنیه» معروف شده‌،آخرین قصیده‌ء استاد ملک الشعرای بهار است که به هنگام اقامت وی دربیمارستان دهکدهء«لزن Leysin  در سویس سروده شده است.قصیده ای که ضمن تصویرِزیبائی های دهکدهء «لزن»، حسرت و حرمان و غربت و اندوهِ خویش را از دوریِ وطن  ابراز می کند.بخشی از این قصیدهء غمناک را می خوانیم:

 مِه کرد مسخّر دره و کـوه «لزن» را
پُر کرد ز سیماب روان دشت و چمن را
گیتی به غبار دمه و میغ، نهان گشت
گفتی کــه برُفتنــد بــه جاروب، لزن را
گم شد ز نظـر کنگره‌ی کوه جنوبی
پوشیـد ز نظارگی آن وجه حسن را 
آن بیشه که چون جعد عروسان حبش بود
افکند به ســر مقنعه‌ی بُــرد یمن را 
برف آمد و بر سلسله‌ی آلپ کفن دوخت
و آمد مه و پوشید به کافور، کفن را 
کافور برافشاند کز او زنده شود کوه
کافور شنیدی کــه کند زنده بدن را
من بر زبر کوه نشسته به یکی کاخ
نظاره‌کنان جلوه‌گه سرو و سمن را 
ناگاه یکی سیل رسید از دره‌ای ژرف
پوشید سراپای در و دشت و دمن را
هر سیل ز بالا به نشیب آید و این سیل
از زیـر به بالا کند آهیختـه تن را 
گفتی ز کمین خاست نهنگی و به ناگاه
بلعید لزن را و فرو‌بست دهن را 
مرغان، دهن از زمزمه بستند، تو گویی
بردند در این تیرگی از یاد، سخن را
خور تافت چنان کز تک دریا به سر آب
کس درنگرد تابش سیمینه لگن را 
تاریک شد آفاق تو گفتی که به عمداً
یکبــاره زدند آتش، صد تل جگن را
گفتی که مگر جهل بپوشید رخ علم 
یا بـرد سفه آبــروی دانش و فن را 
گم شد ز نظر آن همه زیبایی و آثار
وین حال فرا یاد من آورد وطن را
شــد داغ دلم تازه کــه آورد به یادم
تاریکی و بـد روزی ایـران کهن را
آن روز چه شد کایران ز انوار عدالت
چون خلد برین کرد زمین را و زمن را
آن روز که از بیـخ کهن‌سال فریدون
برخاست منوچهر و بگسترد فنن را
آن روز که گودرز، پی دفع عدو کرد
 گلرنگ ز خون پسران، دشت پشن را…

فرستادن این مطلب برای دیگران