Print This Post Print This Post
تازه‌ها


واژهء«گرامی»درشاهنامهء فردوسی،مازیارقویدل

 

 گرامی،واژه ای است که بارها وُ بارها شنيده ايم و دربارهء کسانی که درخورِ ستایش و ارج گزاری هستند،به کار می رود.

گرامی،نامِ ارجمندِ پهلواني ست که جان در راه نگهبانیِ میهن و درفش پُرافتخارش نهاد وُ در تاريخ وُ فرهنگ ايرانزمین،از چنان ارج و ارزشی برخوردار گشت که هر گاه بخواهند کسی را ستايش کنند و او را ارجمند بدارند،پس ازنام مخاطب، واژه “گرامی” را به عنوان صفتی ستوده و ارجمند به کار می برند.

گرامی(در پهلوی گرامیک) نامِ فرزندِ پهلوانِ جاماسب، وزير دانشمند گشتاسب شاه بود که با افتخار بسیار،در راه پاسداری از درفش ايرانزمين که نمود و نماد فَرِ ايرانزمين وُ نیروبخش ايرانيان بود، جان شيرين از دست داد.

به يک دست شمشير و ديگر درفش

بگيرد بدانجا درفش بنفش

ازينشان همی افکند دشمنان

همی بر کند جانِ آهرمنان

ز ناگاه دشمن به شمشير تيز

يکی دست او افکند از ستيز

گرامی به دندان بگيرد درفش

بدارد به دندان درفش بنقش

به يک دست دشمن کند ناپدید

شگفتی تر از کارِ او کس نديد

يکی ترک تيری زند بر سرش

به خاک اندر آرَد سر و افسرش

   تصویر مرتبط

ميدانِ جنگ پر از هياهوست. غوغای چکاچک شمشيرها وُ برخورد گرزها بر سپرها، گوش ها را کَر می کند.فرياد وُ های وُ هوی وُ گُرز وُ شمشير و ُ تير وُ کمان وُ کمند وُ پروازِ تيرها  آسمان را تيره وتار نموده است:

چو صف های گردان بياراستند

يلان هم نبردان همی خواستند

بکردند يک تيرباران نُخُست

به سانِ تَگَرگِ بهاران دُرُست

بپوشيـده شُـد چشمه ی آفتاب

ز پيكان هاشان درخشان چو آب

تو گفتى جهان ابر دارد همى

وُ زان اَبـر اَلمـاس بــارد همـى

آغاز کننده جنگ، ارجاسب، شاه توران وُ از عموزاده های گشتاسب شاه است. ارجاسب و گشتاسب، از نوادگان فريدون شاه، از ميان بردارنده ی ضحاک ماردوش هستند.

داستان از آنجا آغاز می شود که اَرجاسب آگاه می گردد، گُشتاسب شاه آيينِ زَرتشت را پذيرفته است، نامه ای به گُشتاسب نوشته، از او درخواست می کند آيين زرتشت را رها کرده، به آيين پيشنيان شان باز گردد وُ هرچه را که در آرزو دارد، از اَرجاسب درخواست وُ دريافت کند.

 گشتاسب شاه، نمی پذيرد وُ دست از آيينِ بهی يا آيين زرتشت بر نمی دارد. دست برنداشتن گشتاسپ از آيين زرتشت، انگيزه ی يورش آوردنِ ارجاسب با سپاهی گران از سربازان وُ پهلوانان ترک وُ چين، به ايرانزمين می گردد.

سربازان وُ پهلوانانِ میهن پَرستِ ايرانزمين به رويارويی آنها می روند وُ با دلاوری به پدافند از مردم وُ ميهن پردازند. ميدان جنگ، کبود، زمين پر زِ آتش و هوا پُر ز دود می شود:

جهان بينی آن گاه گشته کبود

زمين پُر زِ آتش، هوا پُر زِ دود

وزان زَخم وُ آن گرزهای گران

چنان پتک پولادِ آهنگران

درفش کاويان که نماد استواری وُ پايداری ايرانيان است، در گرماگرمِ کارزار، چون خورشيدی فروزان در دل سپاه ايران برافراشته وُ درخشان است، چشم ها را خيره می سازد وُ انگيزه دلگرمی ايرانيان می باشد.

تورانيان که می دانند، درفشِ کاويان ،چه نقش بزرگی در دلگرم کردنِ سربازان ايرانزمين دارد، با کوشش فراوان پيل وُ درفش دارِ به اهتزاز درآورنده ی درفش کاويانی را از پای در می آورند تا درفش سرافراز ايرانزمين بر زمين اُفتد وُ برافراشتگی اش دلگرم کنده ی دلاوران ايرانزمين نباشد.

بدان شورش اندر ميـان سپـاه

ازان زَخـم گُردان وُ گَردِ سيـاه

بيفتــاد از دسـت ايرانيــــان

درفـشِ فروزَنــده ی كاويــان

گرامی، پهلوان نامدارِ ايراني، که در گرماگرم نبردی جانکاه است، هنگامی که درفشِ کاويان را بر زمين افتاده می بيند، بی درنگ از اسب پياده شده، درفش از زمين بر داشته، گرد وُ خاک از آن زدوده، بر سرِ يک دست بلند کرده، دوباره به اهتزاز در می آورد.

گرامى بديد آن درفشِ چو نيل

كه افگنده بودند از پشت پيل

فرود آمد وُ برگرفت آن زِ خاك

بيفشاند از خاك وُ بِستُـرد پاك

سپاهيان ارجاسب که درفش را دوباره برافراشته می بينند، به سوی گرامی، پهلوانِ به اهتزاز درآورنده  درفش کاويانی، يورش می برند.

چو او را بديدند گُردانِ چيـن

كـه آن نيـزه نامــدارِ گزيـن

از آن خاك برداشت وُ بسترد وُ بُرد

به گردش گرِفتَند مَردانِ گُـرد

گرامی با تيز هوشی و دلاوری هرچه تمامتر، درفشِ  پُر از زر و گوهر، زيبا، بزرگ وُ سنگين کاويانی را بر يک دست می گيرد وُ با دستِ ديگر، به نبرد با پهلونان توران می پردازد.

پهلوانانِ تپُر شُمارِ ُرک وُ  چين پس از کوششِ بسيار وُ نبردی سهمگين دستِ درفش دارِ پهلوان گرامی را با شمشير می اندازند.

ز هر سو به گردش همى تاختند

به شمشير دستش بينداختند

پهلوان گرامیِ دلير،با آنکه يک دستش را با شمشير انداخته اند وُ خون از بازويش فوران می زند، برای آنکه درفـش کاويـان بر زمين بیافتاده باشد، يا به دستِ دُشمَن نيفتد و ترس در دلِ سربازانِ ايرانی لانه نکند، درفش کاويان را به دندان می گيرد و با گُرزِ گرانی  در  دستِ، نبردِ با دشمنان را دنبال می کند:

درفش فريدون به دندان گرفت    

همى زد به يك دست گُرز، اى شگفت!

امّا تيری که از کمان يکی از دشمنان ایران زمین رها شد، پيکرگرامی را به خاک و خون می کشد:

 

يکی ترک تير تيری زند بر برش

به خاک اندر آرد سر وُ اَفسرش

گرامی اگرچه در آن نبرد، جان در رهء جانانهء میهن نهاد امّا نامش زبان زدِ همگان شد.کار گرامی برای مردمان ايرانزمين به اندازه ای ارجمند بوده  که به باور نويسنده (مازيار قويدل)، پس از آن، نام “گرامی”، در ميان ايرانيان، برای ارجگزاری به کار برده شد، آن چنان که در شاهنامه نيز می بينیم، اين واژه کاربرد بسيار يافته است و واژه گرامی، برای هر چيز یا هر کار و انسان با ارزشی به کار رفته و می رود، مانند:

چو فَرزَند را باشد آيين وُ فرّ   

   گِرامى به دل بَر، چه ماده چه نَر

يا:

اگر توشه‏مان نيك نامى بُوَد   

         روان ها بَر آن سَر گِرامى بُوَد

يا:

كُجا آن سَرِ تاج شاهنشهان     

       كُجا آن دِلاور گِرامى مِهـان‏

يا:

هَمه سَر بِدادند يك سَر به باد        

    گِرامى تَر آن كو زِ مادَر نَزاد

نام وُ ياد پهلوان گرامی، ماندگار وُ گرامی باد!

 

مازيار قويدل

اسپندارمزگان ۲۷۵۶ شاهنشاهی

۱٨فوريه ٢۰۱٨ترسایی/ ميلادی

 

فرستادن این مطلب برای دیگران