Print This Post Print This Post
تازه‌ها


هویّت ایرانی در تاریخ نگاریِ ایلخانی و صفوی

تاریخ‌نگاری ایلخانی و تیموری پدیدۀ تازۀ کاربرد «ایران» به منزلۀ قلمرو پادشاهان معاصر بود،نه همچون پدیده‌ای تاریخی در دوران پیش از اسلام. بنابراین، کاربرد مفهوم «ایران»،که در دوران سلاجقه از رونق افتاده بود و ایالات آن به صورت «ممالک اسلام» و «ایالات و ولایات اسلام» متجلّی می‌شد، در دورۀ ایلخانان به عنوان «ایالات و ولایات ایران» تحول پذیرفت. این مفهوم تازه از ایران نه تنها به فراوانی در تاریخ‌نگاری ایلخانی و تیموری دیده می‌شود، بلکه در دوران صفوی نیز ادامه پیدا می‌کند. (۱) چنان‌که غیاث‌الدین خواندمیر (۸۸۰- ۹۴۳ق./ ۱۴۷۵- ۱۵۴۶م.) نخستین مورخ برجسته‌ی صفوی، یکی از آخرین مورخان دوره‌ی ایلخانی و تیموری و نوه‌ی میرمحمد خواند (۸۳۷- ۹۰۴ ق./ ۱۴۳۴- ۱۴۹۹م.)، نویسنده‌ی کتاب پرنفوذ تاریخ روضه الصفا بود. خواندمیر در فراهم آوردن تاریخ عمومی خود یعنی حبیب‌السیر فی اخبار افراد بشر، از شیوه‌ی روضه الصفا و آثار تاریخی مشهوری چون نظام‌التواریخ و تاریخ گزیده پیروی کرده بود.
فراوانی کاربرد مفاهیم ایران و ایران‌زمین و واژه‌های مربوط به آن در سه جلد کتاب حبیب‌السیر (تدوین در سال ۹۳۰) چگونگی تحول فراوانی و تکامل استفاده از این واژه‌ها را در دوران اسلامی آشکار می‌کند. کاربرد این واژه‌ها در جلد نخست نسبتاً بالاست و به ۲۸ مورد رویدادهای دوران پیش از اسلام اشاره می‌کند. فراوانی کاربرد واژه‌ها در جلد دوم، که شرح تاریخ اسلامی تا دوره‌ی مغول است، به شدت کاهش می‌یابد و به دوازده مورد می‌رسد، و در جلد سوم در شرح دوران ایلخانی، تیموری و اوایل صفوی به ۶۹ مورد جهش پیدا می‌کند. (۲)
حال باید ببینیم که این اشاره‌های فراوان به چه مضامینی درباره‌ی ایران آن دوران اشاره می‌کنند و این که چه تحولی در این مضامین در دوره‌ی صفوی پدید آمده است. به طور کلی، مضامین تاریخی را می‌توان به سه بخش عمده تقسیم کرد: یکی اشاره به جغرافیای سیاسی ایران همچون کشور ایران، مملکت ایران، ایران‌زمین، پادشاهی ایران یا مُلک ایران، ممالک ایران و مانند آن. دو دیگر اشاره به مقامات ایران همچون فرمانروایان و پادشاهان و سلاطین و امرا و وزرای ایران. سه دیگر، اشاره به مردم ایران همچون ایرانیان، اهالی ایران، مردمان ایران و ساکنان ایران یا عجم و تازیک.
آثار عمده‌ی تاریخ‌نگاری این دوران نیز همچون عهد ایلخانان اشاره‌های فراوان به «ایران» می‌کنند، از جمله عالم‌آرای شاه اسماعیل که در آغاز سلسله‌ی صفوی نویسنده‌ای گمنام آن را تألیف کرده است، ۳۶ بار از «ایران» و مُلک ایران سخن می‌گوید. (۳) بیش از ۶۰ بار به ایران و یک بار هم به ایرانیان اشاره می‌کند. (۴) کتاب احیاءالملوک، تألیف ملک‌شاه حسین سیستانی، که شامل تاریخ سیستان از ادوار باستانی تا سال ۱۲۰۸ قمری است، نزدیک به ۷۰ بار واژه‌های مربوط به ایران را به کار می‌برد، که ۵۵ بار آن به دوران پیش از اسلام و ۱۵ مورد آن به ایران پس از اسلام مربوط می‌شود. در مواردی نیز احساسات ایران‌پرستانه‌ی نویسنده‌ی کتاب غلیان می‌کند و از جمله در ذکر یکی از وقایع تاریخی سخن می‌گوید:
چون سلاطین جوجی‌نژاد توران از سر عهد و پیمان مصالحه و توطن در قهستان گذشته و به سیستان آمدند، از در و دیوار این مضمون بگوشِ هوش مستمعان می‌رسید که:

دلیران ایران مگر مرده‌اند 

که تورانیان سربرآورده‌اند؟ (۵)

در آثار تاریخی دیگر این دوران نیز اشاره به ایران به فراوانی دیده می‌شود. از جمله تاریخ عالم‌آرای عباسی، تألیف اسکندربیک منشی ترکمان بیش از ۱۰۰ بار ایران و ترکیب‌های گوناگون آن را به کار برده است که جملگی به مفهوم سیاسی ایران آن دوران اشاره دارند: بیش از ۶۵ بار به سرزمین ایران و ترکیب‌های گوناگون آن، ۱۵ بار به مقامات ایران اشاره کرده و موارد دیگر را درباره‌ی رفت و آمد به کشورهای همسایه و مردم ایران به کار برده است. خلد برین، در تاریخ دوران صفوی، تألیف محمدیوسف واله اصفهانی نیز بیش از ۴۶ بار به ایران اشاره می‌کند، که ۲۶ بار آن به مفاهیم جغرافیایی و یازده مورد آن به مقامات ایران و سه مورد به ملکه‌ی ایران است و بقیه به رفت و آمد میان ایران و کشورهای همسایه اشاره دارد که در بخش بعد به آن خواهیم پرداخت.

جامع مفیدی، تألیف محمدمفید مستوفی بافقی، نیز بیش از ۳۰ بار به ایران و حدود ۱۵۰ بار به عجم اشاره می‌کند، که از میان مواردی که به «ایران» می‌پردازد دوازده بار به مفاهیم سرزمینی و ده بار به مقامات عالیه، از جمله به شاهنشاه و ملکه‌ی ایران اشاره دارد و بقیه‌ی موارد مربوط است به رفت و آمد بین ایران و کشورهای همسایه که بعداً به آن خواهیم پرداخت. (۶) محمدمفید در کتاب مختصر مفید، که «در احوال بلاد ولایت ایران» تألیف کرده بیش از ۳۰ بار به ایران و عجم اشاره کرده است. (۷) وی در فهرست «ولایات ایران» می‌گوید «اصحاب تحریر در زمین ایران پانصد و شصت و پنج شهر و ولایت و دولت و بیست و پنج قلعه و سیصد و سه جزیره و چهار بندر به شمار آورده». او در توضیح جزایر می‌گوید: «آن‌چه از حساب ملک ایران گرفته‌اند و مردم‌نشین و آباد است بیست و سه است». مفید در شرح حدود ایران از نزهه القلوب حمدالله مستوفی پیروی می‌کند.
در این آثار اشاره به مردم ایران کم‌تر دیده می‌شود. با این همه در تاریخ عالم‌آرای عباسی اشاره‌هایی دارد به «ایران و ایرانیان»، «اهل قلم» و «احوال ایرانیان» و در مواردی به «عجم» و «تازیک». یکی از مشخصات هویت ایرانی در عهد صفوی آن است که بعد از دوران رکود اشاره به «ایران» در شعر دوران سلوقی و ایلخانی و تیموری، در دوران صفوی این اشاره‌ها در اشعار شاعران فراوان می‌شود؛ چنان‌که در تذکره‌ها و اشعار شعرا که در تذکره میخانه (۸) آمده است، بیش از ۷۷ بار از «ایران» و ترکیب‌های گوناگون آن یاد شده و در کاروان هند، (۹) که در تذکره‌ی شعرای ایرانی در هند است، بیش از ۲۰۰ بار از «ایران» و سفر شعرای ایرانی به هند یاد شده است. میانگین اشاره‌ی کتاب‌های تاریخی دوره‌ی صفوی به واژه‌ی ایران و مفاهیم مربوط به آن به ۶۲ مورد می‌رسد.

 

روابط ایران و کشورهای همسایه در تاریخ نگاری قرون میانه

اما اهمیت تاریخ‌نگاری این دوران فقط به فراوانی کاربرد مفهوم ایران و ترکیب‌های گوناگون آن، که تازگی هم نداشته است، محدود نمی‌شود، بلکه همچنین اشاره‌های فراوانی شده است به رفت و آمد ایرانیان به کشورهای اسلامی همسایه همچون ماوراءالنهر در شر و روم در غرب، و به خصوص به هند. این رفت و آمدها نه فقط «تصور ایران» را در ذهن مسافران متبلور می‌کرد بلکه سبب شده بود تا گروهی از مسافران هند درد غربت را احساس کنند و حدیث «حب الوطن من الایمان» را، که تا آن دوران فقط به شهر زادگاه‌شان اطلاق می‌کردند، برای نخستین بار به «ایران» تعمیم دهند و مفهوم تازه‌ای بر «تلقی قدما از وطن» بیفزایند.حدیث «حب الوطن من الایمان» را ایرانیان از دیرباز به کار می‌بردند

در کتاب تاریخ عالم‌آرای عباسی ۲۲ بار به رفت و آمد بین ایران و سه کشور همسایه اشاره شده است، از جمله این که «در ایران توقف نتوانست، به جانب هند رفت» یا این که «از کشمیر به ایران آمد» یا «روی به جانب ایران آورده» یا «توقف در ایران را محال دانسته به عتبات عالیات رفت»، یا این که «در کسوت قلندران از ملک ایران بیرون رفته» یا این که «چون خان عالم… به ایران آمد»، یا «آمدن میرمحمد امین از هند به ایران و رفتن او به هند ثانیاً». (۱۰)
در خلد برین نیز شش بار به رفت و آمد بین ایران و کشورهای همسایه اشاره شده است، از جمله این که «در ماوراءالنهر تحصیل کمال نموده به ایران آمد» یا «توقف در ایران محال نموده و طریق سفر به جانب ماوراءالنهر آورد»، یا این که «از ایران به روم رفتم و پس از دو سال رحل اقامت به ایران کشیدم» یا «قدم به مملکت ایران گذاشته و قلعه‌ی ایرون را به حیطه‌ی ضبط و تسخیر درآورد». (۱۱)
کتاب دیگری که از بابت رفت و آمد بین ایران و کشورهای همسایه اهمیت دارد، جامع مفیدی است که دوازده مورد را گزارش کرده است، از جمله «قورانیان از آب عبور نموده بطرف ایران آمدند»، یا «از حیدرآباد عنان عزیمت به جانب ایران انعطاف فرموده»، «به بلاد ایران جزم نمودم»، یا «در بدایت حال سفر هند اختیار نمود چندگاه در آن ملک سیر نموده … به وطن مألوف مراجعت کرده». (۱۲)
تعمیم «حب‌الوطن» به ایران

نگاهی به این آثار نشان می‌دهد که فراوانی رفت و آمد بین ایران و هند و اقامت طولانی گروه بزرگی از شعرای ایرانی در آن سامان سبب شد تا دلتنگ کشورشان شوند و حدیث «حب‌الوطن من الایمان» را که تا آن زمان به طور عمده مختص زادگاه‌شان و در مواردی متوجه عالم اسلام یا عالم ملکوت بود، به کشورشان ایران اطلاق کنند.
با آن که حدیث «حب الوطن من الایمان» را ایرانیان از دیرباز به کار می‌بردند، چنان که سعدی آن را «حدیثی صحیح» می‌نامد، (۱۳) اما تا دوره‌ی صفوی در مجموعه‌های احادیث رواج نداشته است. شفیعی کدکنی در باب این حدیث می‌گوید:
در متون روایی اهل سنّت به دشواری دیده می‌شود و از شیعه محمدتقی مجلسی در بحارالانوار، و شیخ عباس قمی در سفینه البحار و مدینه الحکم و الاثار آن را نقل کرده‌اند، هیچ بعید نیست که این روایت از برساخته‌های ایرانیان باشد. جاحظ هم … در الحنین من الاوطان … از آن یاد نکرده … (۱۴)
جاحظ، که عشق به وطن را در معنی زادبوم فرد در اقوام مختلف بررسی کرده است، می‌گوید: «ایرانیان بر این باورند که از علائم رشد انسان این است که نفس به زادگاه خویش مشتاق باشد». (۱۵) اما سبب این که این حدیث به احتمال از برساخته‌های ایرانیان باشد آن است که ایرانیان غالباً هویت خود را بر مبنای خاک معین می‌کردند، نه بر مبنای خون که وجه عمده‌ی تعیین هویت برای قبایل عرب بود. چنان که در بحث شعوبیه نیز مشاهده کردیم، غالب مفسران بزرگ اوایل دوره‌ی اسلامی، همچون محمدبن جریر طبری، آیه‌ی شعوب را شامل دو گروه عمده می‌دانند: یکی «قبایل»، که شامل کسانی است که «رابطه‌ی خونی» با هم دارند و به طور عمده شامل قبایل عرب است و دیگر «شعوب» که «رابطه‌ی خاکی» با هم دارند و به طور عمده شامل عجم است، که غالباً بر ایرانیان (اهل فرس) اطلاق می‌شد.
از جمله مشاهیری که درباره‌ی آنان حدیث حب‌الوطن در معنیِ کشور ایران به کار رفته است میرمحمد امین مشهور به میرجمله است که، «ملازمت قطب شاه … اختیار نموده بود و بنا برظهور کاردانی به مرتبه‌ی وزارت که به عرف آن‌جا میرجُمله می‌نامند رسیده و صاحب ثروت و مکنت شده بود … حب وطن و آرزوی آمدن به ایران و خوشی‌‌های اصفهان و ادراک پای‌بوس شاهنشاه زمان در دل رسوخ تمام داشت»، به ایران می‌آید اما دوباره «جلاء وطن اختیار نموده» روانه‌ی دیار هند می‌شود. (۱۶) همان‌طور که ملاحظه می‌‌شود، در این عبارت کشور ایران در کنار شهر اصفهان مشمول حدیث حب‌الوطن می‌شود.
جامع مفیدی نیز چند نمونه از تعمیم مفهوم «وطن» و حدیث «حب الوطن» را به کشور ایران گزارش می‌کند. از جمله میرزا اسحق‌بیگ که «پای در وادی غربت نهاده به بلاد هند توجه نمود … فرمانفرمای آن‌جا او را طلب داشته … و به منصبی لایق مقرر نمود» اما بعد از چند سال «حب وطن از خاطر خطیرش سرزده و با الحاح و مبالغه‌ی بی‌شمار رخصت معاودت به بلاد ایران یافت» (۱۷). یکی از مواردی که در جامع مفیدی آمده، شرح سفر نویسنده‌ی کتاب (محمدمفید) به هند است که می‌گوید:
خیال سفر هند در ضمیر منیرش پیدا شد، و در دربار سلطان عبدالله قطب شاه به غایت انعام و اکرام نوازش یافته به اصناف اشفاق و اعطاف ظاهر گردانیدند و پس از روزی چند به مقتضای حدیث «حب الوطن من الایمان» عنان انصراف به جانب بلاد ایران انعطاف داد. (۱۸)
اما همان‌طور که اشاره کردیم هیچ یک از این نمونه‌ها به پای داستان‌های پرسوزو و گداز شمار زیادی از شاعران ایرانی نمی‌رسند که از عهد شاه طهماسب از بد حادثه به هند پناه برده بودند. سبب عمده‌ی آغاز مهاجرت شعرا در این دوران آن بود که شاه طهماسب نسبت به شعرا بی‌التفات شده بود و آنان را از خود می‌راند، چنان که در تاریخ عالم‌آرای عباسی آمده است:
در اوایل حال حضرت خاقانی جنت مکانی را توجه تمام بحال این طبقه بود … و در اواخر ایام حیات که در امر معروف و نهی منکر مبالغه می‌فرمودند چون این طبقه‌ی علیه را وسیع المشرب شمرده از صلحای زمره‌ی اتقیا نمی‌دانستند، زیاد توجهی بحال ایشان نمی‌فرمودند و راه گذرانیدن قطعه و قصیده نمی‌دادند. مولانا محتشم کاشانی قصیده‌ای غرا در مدح آن حضرت و قصیده‌ای دیگر در مدح مخدره‌ی زمان شهزاده پریخان خانم به نظم آورده از کاشان فرستاده بود به وسیله‌ی شهزاده‌ی مذکور معروض گشت، شاه جنت مکان فرمودند من راضی نیستم که شعرا زبان به مدح و ثنای من آلایند، قصائد در شأن شاه ولایت‌پناه و ائمه‌ی معصومین (علیهم السلام) بگویند. صله‌ی اول از ارواح مقدسه‌ی حضرات و بعد از آن از ما توقع نمایند. (۱۹)
اما گذشته از سیاستِ گریز از وطن که در زمان شاه طهماسب سبب عمده‌ی مهاجرت گروه بزرگی از شعرا به دربار پادشاهان و امرای هند شد، عامل دیگر رفاه مادی در هند و جاذبه‌ی فرمانروایان گورکانی هند بود که دستگاهی گسترده برای شعرای فارسی‌زبان فراهم کرده بودند. این عامل سبب شد تا حدود ۷۵۰ تن از شعرای ایرانی، که تذکره‌های آن‌ها را ادیب اریب احمد گلچین معانی بادقت و امعان نظر در دو مجلد (در ۱۶۵۰ صفحه) گردآورده است، به هند مهاجرت کنند. بسیاری از آنها عطای وطن مألوف را به لقایش بخشیدند و گروهی دیگر به مصداق «حب الوطن من الایمان» با سوزوگداز عاشقانه به بدگویی از هند وستایش ایران، به منزله‌ی وطنشان، پرداختند. نگاهی به احساسات و عواطف این گروه از شاعران را با نقل ابیاتی از قصیده‌ای که میرسنجر کاشانی در عشق به وطن سروده است آغاز می‌کنیم:

شبی خاطرم خست حبّ وطن 

غم غربتم کرد بس ممتحن
نشستم پس زانوی بی‌کسی 

گرستم برین دوری و واپسی
که از خویش و پیوند بگسسته‌ام 

به هند جگرخوار دل بسته‌ام
همه جمع جز من به یک انجمن 

همین من نمی‌گنجم اندر وطن
نبودش وطن وسع گنجاییم 

به غربت ازان کرد هرجاییم
به جز من همه در وطن‌ها خوش‌‌اند 

به جمعیت تیر در ترکش‌اند
بده ساقی ان جام خورشید را 

ز رحمت بیامرز جمشید را
مغنی دمی زین ملالم برآر 

به حالم رسان وز وقالم برآر
تویی بلبل مست این بوستان 

علی‌رغم زاغان هندوستان
به آهنگ ایران نوایی بزن 

نوای وطن آشنایی بزن (۲۰)

عبدالنبی فخرالزمان قزوینی از جمله شاعرانی است که با سوزوگداز آرزوی بازگشت به ایران می‌کنند. وی در جای دیگری چنین می‌سراید:

جهانم به جایی رسانید کار

که گشتم پریشان‌تر از روزگار
گرفتار هندم ز جور فلک 

فتادم درین دام نقش کلک
چه سازم کزین دام بیرون روم 

مگر آن که زین ورطه مجنون روم
جنونم مگر سوی جانان برد 

زهندوستانم به ایران برد
الهی به اعزاز و اکرام تو 

به لطف و به قهر و به انعام تو
که عبدالنبی را به ایران رسان 

به درگاه شاه خراسان رسان

آن‌گاه که رشته‌ی منظم را به این‌جا می‌رساند، خروشی در داعش پدید می‌آید:

که ای آرزومند ایران‌زمین 

ز هجر وطن چند باشی حزین
ترا هست اگر میل گشت وطن 

برو بر در خان لشکرشکن
ز امداد آن خان والامقام 

به ایران روی خوشدل و دوستکام (۲۱)

از شعرایی که به تفصیل شیدایی خود به ایران را تصویر کرده و رفاه هند را همچون سرابی خوانده‌اند، اشراف خراسانی است که در زمان همایون پادشاه به هند رفته و لقب میرمنشی گرفته و در سال ۹۶۸ق. از جلال‌الدین اکبر خطاب «اشرف‌خانی» یافته است. (۲۲) وی احساسات و عواطف خود را به خوبی در ابیات زیر بیان کرده است:

در ایران نیست جز هند آرزو، بی‌روزگاران را 

تمام روز باشد حسرت شب، روزه‌داران را
مرا خود پای رفتن نیست از ایران، مگر اشرف

برَد همچون حنایم جانب هندوستان دستی
اشرف از کشور ایران نکنی دل، که نهال 

چون زجا کنده شد، ار نشو و نما می‌افتند
مفلسی کرد ز زندان وطن آزادم

پایم از پیش به در رفت و به هند افتادم
هر که از ایران به هند آید تصور می‌کند 

این که چون کوکب به شب، در هند زر پاشیده است
گر به صد زحمت من از هندوستان آیم برون 

خود بگو از عهده‌ی ایران چسان آیم برون؟
درین غربت شدم غمگین و غمخواری نمی‌آید 

به سر وقتم ز یاران وطن یاری نمی‌آید
به خاک هند چه سنجی دیار ایران را؟ 

به خاک تیره برابر مکن گلستان را
گشتیم گرمسیری عشق شکرلبان 

ما را دگر ز هند به ایران که می‌برد؟
با ملک هند، نسبت ایران چه می‌کند؟ 

چون اعتبار اصل نباشد سواد را
آن چنان گشته‌ام آزرده ز غربت، که مگر 

چون حنا بسته ز هندم به صفاهان ببرند

تجلی شیرازی یکی دیگر از شعرا و علمای این عصر است که پس از تلمذ در اصفهان، «اراده‌ی هندوستان نموده در آن جا به تعلیم … ولد ابراهیم‌خان مشغول بود، مشارالیه و سایر امرا کمال مهربانی به او داشتند، باز شوق ایران و مؤانست دوستان باعث شده به اصفهان مراجعت کرد». وی در باب حب وطن این دو بیت را سروده است:

به غربت اندر اگر سیم و زر فراوان است 

هنوز هم وطن خویش و بیت احزان به
اگرچه نرگسدان‌ها ز سیم و زر سازند

برای نرگس هم خاک نرگسستان به (۲۳)

خالصی اصفهانی شاعر دیگری است که «در دکن به دیوانی صوبه‌ی عظیم‌آباد پتنه و خطاب امتیازخان امتیاز یافت و ثروت عظیمی به هم رسانید و عازم ایران شد». وی این ابیات را در عشق به ایران سروده است:

همچو آن موی سیاهی کو سفید آخر شود 

آخر از هندوستان خود را به ایران می‌کشم
مانند نگین، آمدن هند ز ایران 

خوبست اگر نقش نگینی بنشنید
قطره‌ی ابر چو خالص به زمین آمد گفت 

خاک بر فرق کسی کز وطن آید بیرون (۲۴)

شاعر دیگری که عشق به ایران را تصویر کرده روح‌الامین شهرستانی است که نخستین شرح حال او را جهانگیر پادشاه به قلم آورده است. وی که منصب میرجمله یا وزارت یافته بود به وطن خود بازگشت، اما دوباره به هند آمد. وی تعصب خاصی به ایران داشت. نصرآبادی می‌گوید: «بنا بر تعصب هرگاه حرفی در باب ایران در مجلسی می‌گذشت، جواب‌های درشت می‌گفت: مشهور است که وقتی پادشاه [جهانگیر] می‌فرمود که هرگاه ایران را بگیرم، اصفهان را اقطاع تو می‌دهم. او در جواب گفته که مگر ما را قزلباش به عنوان اسیری به ایران برد». (۲۵)
یکی دیگر از شعرای ایرانی در هند سامری تبریزی بود که به تجارت اشتغال داشت و از شعرای دربار اکبری بود. وی که «مدت‌ها در آن بلاد مربع‌نشین مسند عزت بود، اخرالامر هوای دلگشای خطه‌ی ایران بهشت‌نشان به خاطرش رسیده به رخصت عبدالله قطب‌شاه در سنه‎ی [۱۸۰۵] وارد بلده‌ی طیبه‌ی اصفهان گردید». (۲۶)
سلیم تهرانی که از راه شیراز عازم هند شد، درباره‌ی ایران این ابیات را سروده است:

کی ز حُسن سَبز در ایران توان شد کامیاب؟

هرکه را طاووس باید، رنج هندوستان کشد
ز هند هر که سفر می‌کند سلیم بگوی 

سلام ما برساند دیار ایران را
از غریبی دولتی باشد اگر سوی وطن 

بار دیگر همچو عمر رفته بتوان بازگشت
بلبل گلزار ایرانم، بدآموز گلم

برنمی‌تابد دماغم سنبل ریحان هند
ز شوق گلشن ایران به هند در قفسم 

اجازتم ده و شبگیر را تماشا کن (۲۷)

قُدسی مشهدی که از شعرای مشهور خراسان بود و به خزانه‌داری آستان قدس رضوی اشتغال داشت، در ۵۰ سالگی با «دودلی» عازم دیار هند می‌شود و احساس خود را چنین بیان می‌کند:

چون نانِ جوی هست درایرانِ قناعت 

عزم سفر هند طمع، مایه‌ی عارست

سپس سفر خود را توجیه می‌کند:

گر نیاساید کسی در سایه‌ی ایران چه عیب؟ 

سایه‌ی گردون نیفتد از بلندی بر زمین
خیز قدسی بیش از این در قید این کشور مباش

مدتی بودی گرفتار وطن، دیگر مباش

آن‌گاه خود را از این گفته سرزنش می‌کند و مهاجرت را به قسمت منسوب می‌دارد:

پیش من خاک وطن خوش‌تر ز خوان غربتست 

لیک با قسمت کسی را نیست یارای جدال

سپس می‌اندیشد که از کجا در هند اوضاعش بهتر شود؟

من که در ایران نمی‌آیم به کار هیچ‌کس

با چه استعداد سوی هند از ایران می‌روم؟

اما دست از امید نمی‌شوید و می‌گوید:

سبزه‌ی نامهربانی جای دیگر تازه نیست

این گیا را خرّمی در خاک ایران است و بس (۲۸)

از شعرای دیگری که در هند به یاد ایران شعر سروده‌اند، کلیم همدانی، ملک‌الشعرای دربار شاه جهان از مشاهیر شعرای قرن یازدهم است. وی دو بار به هند سفر کرد اما پس از چندی «او را یاد وطن دامنگیر شد» تا در سال ۱۰۲۸ ق. به ایران بازگشت. او این ابیات را سروده است:

چمن را غنچه‌ی نشکفته بسیار است، می‌ترسم 

که در گلزار ایران هم نبینم شادمان دل را
اسیر هندم و زین رفتن بی‌جا پشیمانم 

کجا خواهد رساندن پرفشانی مرغ بسمل را
به ایران می‌رود نالان کلیم از شوق همراهان 

به پای دیگران همچون جرس طی کرده منزل را
نقاب غنچه بگشاده، می و معشوق آماده 

عجب گر زنده‌رود اکنون تواند ز اصفهان رفتن
نه تاراج خزانی بود و نه آسیب خار این‌جا 

بجز آوارگی باعث چه بود از آشیان رفتن (۲۹)

صلایی اسفراینی نیز از شعرایی است که عطای هند را به لقایش می‌بخشد و آرزوی بازگشت به ایران می‌کند:

عطای هند و لقایش به یکدگر هشتم 

خدا نصیب کند سیر کشور ایران

آن‌چه در این بیت اهمیت دارد، گذشته از آرزوی دیدار ایران، استفاده از واژه‌ی «کشور ایران» است که گاه‌گاه در آثار این عصر دیده می‌شود.
مولانا صوفی مازندرانی از شعرای بنام نیمه‌ی اول قرن یازدهم که به دربار اکبرشاه راه یافت، از نوادر قطب‌های صوفی بود که اشتیاق ایران در دل داشت:

جانی دارم به سوی یاران مشتاق 

چونان که بود کشته به باران مشتاق
زان‌گونه که دوزخیست مشتاق بهشت 

در هند نشسته‌ام به ایران مشتاق (۳۰)

از دیگر شعرایی که در هند به درد غربت گرفتار آمده‌اند، مخفی خراسانی است که در دربار جهانگیر پادشاه از مقربان بوده و ابیاتی درباره‌ی وطن و درد غربت دارد:

ای دیده سرشکی که بیاد وطن امشب

خواهم که زنم چاک، گریبان به تن امشب
مخفیا چند به دل حسرت دیدار وطن؟ 

عن قریبست که در خاک فنایت وطن است

مخفی خراسانی در ستایش طالب آملی نیز از ایران یاد می‌کند:

تا طلبکار سخن شد نکته‌سنج معرفت

همچو طالب، طالبی از خاک ایران برنخواست (۳۱)
مسیح کاشانی متخلص به مسیح و معروف به حکیم رکنا «از استادان سخن در زمان خود بوده و پیش از مهاجرت به هند نزد شاه عباس اول کمال تقرب داشته است». (۳۲) حکیم رکنا احساساتش را این‌طور بیان می‌کند:

به ملک هند من آن طوطی شکسته پرم 

که نیست قوت پرواز کشور دگرم
چو من به خاک سیه درنشسته باد، کسی 

که شد ز گلشن ایران به هند راهبرم (۳۳)

اوجی نظری در منقبت حکیم رکنا هنگامی که از هند به زیارت حرمین شریفین رفت و به «ایران دیار» بازگشت می‌گوید:

میان هم‌نفسان خواستم مسیحا را 

هزار شکر که دیدم حکیم رکنا را
سفینه‌ی سخن از ورطه برکنار آمد 

گذر به ساحل ایران فتاد دریا را (۳۴)

از جمله شاعرانی که با سوزوگداز از ایران سخن می‌گوید، نوعی خبوشانی است که در غزلی سوزناک می‌گوید:

اشکم به خاک شویی ایران که می‌برد؟ 

از هند تخم گل به خراسان که می‌برد؟
خون در رگم گره شده، این درآبدار 

از قعر دل به ساحل مژگان که می‌برد؟
در عرش‌سای ناصیه‌ی شوق، سجده را 

بر آستان شاه خراسان که می‌برد؟ (۳۵)

بررسی احساس حب وطن و تعمیم آن به ایران را میان شاعران ایرانی در هند با نگاهی به اشعار صائب تبریزی، از بزرگ‌ترین شعرای عهد صفوی، که در تبریز به دنیا آمده و در اصفهان پرورش یافته (۳۶) و به هند سفر کرده و سرانجام به مصداق «حب الوطن» به ایران و اصفهان برگشته است، به پایان می‌بریم. ولی قلی‌بیگ شاملوی هروی در قصص خاقانی می‌گوید: «به حسب گردش آسمانی در اوایل حال به بلاد هندوستان افتاده به خطاب مستعد خانی … آراسته بود و از آن‌جا در سنه‌ی ۱۰۴۲ به موجب کلام حب‌الوطن من الایمان عازم دیار بهشت‌نشان ایران شده». (۳۷)
احساسات و عواطف صائب نسبت به هند و ایران و اصفهان از ظرافت خاصی برخوردار است و به بیانی سیال در نوسان است. با آن که در شعر صائب اشاره‌های فراوان به هند و اصفهان هست و در مقام مقایسه به طور مکرر از هند بدگویی می‌کند و از اصفهان ستایش، اما در چندین مورد به ایران نیز می‌پردازد. صائب شاید یگانه شاعر این دوران باشد که آگاه‌شدن از عشق به اصفهان و ایران را نتیجه‌ی سفر هند می‌داند:

حکمت این بود در این سیر و سفر صائب را 

که به جان تشنه‌ی دیدار صفاهان گردد
بنگر چه رغبت است به ساحل غریق را 

صائب عیار شوق من و اصفهان مپرس
چو حلقه بر در دل، شوق اصفهان بزند 

سرشک بر صف مژگان خونچکان بزند
چه نعمتیست که صائب ز هند برگردد 

سراسری دو به بازار اصفهان بزند
چون موج می‌پرد دلم از بهره زنده‌رود 

آبی نمی‌خورد دلم از بر شکال هند
ای خاک سرمه‌خیز به فریاد من برس 

شد سرمه استخوان من از خاکمال هند
بر سینه سنگ سرمه زند اصفهان و من 

دل بر سواد هند جگرخوار بسته‌ام
ای زمین هند، آیین برومندی ببند 

کز صفاهان دیده‌ای چون زنده‌رو آورده‌ایم
خوش آن روزی که منزل در سواد اصفهان سازم

ز وصف زنده‌رودش خامه را رطب لسان سازم

با این همه، با آن که در بدگویی از هند غالباً اغراق می‌کند و برای نمونه می‌گوید:

زاده‌ی هند جگرخوار چه خواهد بودن؟ 

شب بخت سیه آن به که سترون باشد

صائب از خوبی‌های هند نیز غافل نمی‌ماند و مزایای آن را نسبت به ایران و اصفهان از نظر دور نمی‌دارد. چنان‌که می‌گوید:

پیش ازین هرچند شهرت داشت در ملک عراق

سیر ملک هند، صائب را بلندآوازه کرد
هند را چون نستایم؟ که در این خاک سیاه 

شعله‌ی شهرت من جامه‌ی رعنایی یافت
کدام دل که نشد صید این سیه چشمان؟ 

فغان ز هند و غزالان شیراندامش
پوشیده چشم می‌گذرد از در بهشت 

صائب فتاده است به فکر دیار خویش
با دل پرخون برون ز آن زلف شبگون آمدن 

هست با دست تهی از هند بیرون آمدن
در اصفهان که به درد سخن رسد صائب؟

کنون که نبض‌شناس سخن شفایی نیست
از صفاهان چون برآید، جوهرش ظاهر شود 

هست همچون مغز صائب در صفاهان زیرپوست
صائب پروبالی بگشا موسم هندست 

دل را به تماشای صفاهان نتوان بست

در این میان صائب از ایران نیز غافل نمی‌ماند و انگیزه‌ی سفر هند را آزردگی از وضع ایران می‌داند، اما بلافاصله می‌گوید که به تلافی این ناشکری، گردون او را به فراموشخانه‌ی هند رها می‌کند:

داشتم شکوه ز ایران، به تلافی گردون 

در فرامشکده‌ی هند رها کرد مرا

ظاهراً یکی از گلایه‌های صائب آن است که محیط هند به اندازه‌ی ایران برای درک و حظّ از سبک او آماده نیست و بهتر است که اشعارش را به ایران بفرستد:

چون به هندوستان گوارا نیست صائب طرز تو 

به که بفرستی به ایران نسخه‌ی اشعار را

شکوه‌ی دیگر صائب از هند ظاهراً آن است که چون شاعران ایرانی دربار هند زینت‌المجالس پادشاهان و امیران مغول‌اند و دائماً به منزله‌ی یک ایرانی باید به آنان کرنش کنند، احساس گناه می‌کند:

به زمین سیه هند که رفت از ایران 

که به هر کرنش و تسلیم به سردست نزد؟

به همین دلایل است که صائب ایران را بر هند ترجیح می‌دهد و در مقایسه هند را همچون دنیای غدار و ایران را همچون آخرت تصویر می‌کند:

صائب از سوختگی گر به سرت دودی هست 

مشت خاک سیه هند به ایران ندهی
هند چون دنیای غدّارست و ایران آخرت 

هرکه نفرستد به عقبی مال دنیا غافل است (۳۸)
البته در نتیجه‌گیری از این نمونه‌ها و فراوانی کاربرد «ایران» در ابیات یادشده نباید راه اغراق پیمود، چرا که از میان ۷۵۰ شاعری که جلای وطن کرده و به هند رفته‌اند، تنها در حدود ۲۰ تن از آنان واله و شیدای ایران بوده‎اند و از «عواطف و احساسات وطنی»، دیگران، که از اشعارشان می‌توان بدان دست یافت، نه تنها اثری دیده نمی‌شود، بلکه در مواردی جلای وطن را به مصداق حکمت سعدی که می‌گوید:

سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است صحیح

نتوان مرد به سختی که من این‌جا زادم

بر «حب وطن» رجحان نهاده‌اند. در این جا ذکر این نکته هم بی‌مناسبت نیست که اساساً در فلسفه‌ی اخلاق ایرانی گاهی به مواردی برمی‌خوریم که سخن سعدی را تأیید می‌کنند. از جمله نصیحتی است که قابوس بن وشمگیر زیاری در قابوس‌نامه به دست می‌دهد:
هرگز آرزوی خانه مکن و زاد و بود مطلب؛ هم آن جا که نظام کار خویش بینی مقام کن، زاد و بود آن جای را شناس که ترا نیکویی بود هر چند که گفته‌اند: حکمت «الوطن الام الثانیه». اما تو بدان مشغول مباش، رونق کار خویش بین که نیز گفته‌اند: نیک‌بختان را نیکی خویش آرزو کند و بدبختان را زاد و بود. (۳۹)
اما آن‌چه در گفته‌ی قابوس بن وشمگیر بسیار اهمیت دارد آن است که مفهوم وطن، شاید برای نخستین بار، به عنوان «مادر دوم» به کار می‌رود، که مفهوم مدرن «مادر وطن»، را، بدون آن که به «کشور ایران» اطلاق شود، به ذهن می‌آورد.
از جمله کسانی که به نصایح سعدی و قابوس‌بن وشمگیر عمل کرده‌اند طالب آملی، از شعرای توانای عصر صفوی است، که به هند مهاجرت کرد و با مرارت بسیار به دربار جهانگیر پادشاه راه یافت و از خوان نعمت او لبریز و حلقه به گوش بارگاه او شد و همچون سران دربار و دیوان او گوشواره به گوش کرد. در غزلی در مدح جهانگیر پادشاه می‌گوید:

به شکر آن که شدم بنده‌ی تو، نیست دمی 

که گوش می‌نکند سجده گوشوار مرا

با همین احساس است که طالب آملی در مقایسه‌ی ایران و هند می‌گوید:

هندو نبرد به تحفه کس جانب هند 

بخت سیه خویش به ایران بگذار
طالب از گلشن ایران چو هوایی گردید 

به دو برهم زدن بال به توران افتاد
طالب این نشئه‌ی فیضی که به هندوستان یافت 

شرم بادش که اگر یاد زایران آرد (۴۰)

اما باید توجه داشت که همین اشاره‌ها، خواه در فراغ ایران و عشق به آن و خواه در جهت سرزنش آن باشند، از پیدایش نوعی تلقی تازه از ایران که تا حدی به تصور وطن در عصر جدید شباهت دارد حکایت می‌کنند؛ به این معنی که «عشق به ایران» را بر عشق به زادگاه (شیراز یا اصفهان) افزودند، اما هنوز «فداکاری و شهادت در راه ایران» را دربر نداشته‌اند؛ این‌ها مفاهیمی بودند که برای نخستین بار در عصر جدید پدید آمدند.
بنابراین، در عصر صفوی به سبب رفت و آمد بین ایران و سرزمین‌های همسایه، به خصوص ایالت هند، و مهاجرت گروه کثیری از شعرا و اهل قلم به آن دیار، مفهوم وطن برای نخستین بار از «زاد و بود فرد» به کشور ایران تعمیم پیدا کرد و به منزله‌ی مفهوم چهارم بر مفاهیم سه‌گانه‌ی «تلقی قدما از وطن» افزون شد و راه را برای تحول مفهوم جدید وطن، که در قرن نوزدهم میلادی به ایران راه یافت، و ما آن را مفهوم پنجم از وطن می‌نامیم، فراهم آورد.

پی‌نوشت‌ها

۱٫ برای بررسی تاریخ‌نگاری ایلخانی- تیموری و مقایسه‌ی آن با تاریخ‌نگاری صفوی، بنگرید به:
Soleh A. Quinn, Historical Writing during the Reign of Shah Abbas, Ideology, limitation and legitimacy in Safavid Chronicles (Salt Lake City: University of Utah Press, 2000), pp. 28, 49-50, 52.
۲٫ غیاث‌الدین میرخواند، حبیب‌السیر فی اخبار افراد بشر (تهران: انتشارات خیام، ۱۳۶۲).
۳٫ عالم‌آرای شاه اسماعیل، با مقدمه و تصحیح و تعلیق اصغر منتظر صاحب (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹).
۴٫ عالم‌آرای شاه طهماسب، به کوشش ایرج افشار (تهران: دنیای کتاب، ۱۳۷۰).
۵٫ حسین بن ملک غیاث‌الدین محمدبن شاه محمود سیستانی، احیاء الملوک: شامل تاریخ سیستان از ادوار باستانی تا سال هزار و بیست و هشت هجری قمری، به اهتمام دکتر منوچهر ستوده (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴)، ص ۳۶۳٫
۶٫ محمد مفید مستوفی بافقی، جامع مفیدی، به کوشش ایرج افشار (تهران: کتابفروشی اسدی، ۱۳۴۰).
۷٫ محمد مفید مستوفی بافقی، مختصر مفید در احوال بلاد ولایت ایران، به کوشش سیف‌الدین نجم‌آبادی (ویسبادن: لودویگ رایشرت، ۱۹۸۹م./ ۱۳۶۸ش.).
۸٫ ملاعبدالنبی فخرالزمان قزوین، تذکره میخانه، با تصحیح و تنقیح و تکمیل تراجم به اهتمام احمد گلچین معانی، (تهران: شرکت نسبی اقبال و شرکا، ۱۳۴۰).
۹٫ احمد گلچین معانی، کاروان هند، ۲ جلد (مشهد: آستان قدس رضوی، مؤسسه‌ی چاپ و انتشارات، ۱۳۶۹).
۱۰٫ اسکندربیگ منشی ترکمان، تاریخ عالم‌آرای عباسی، ص ۱۵۵، ۱۸۷، ۲۲۰، ۲۷۲، ۸۸۳، ۹۹۳٫
۱۱٫ محمدیوسف واله اصفهانی قزوینی، خلدبرین: (تاریخ تیموریان و ترکمانان)، به کوشش میرهاشم محدث (تهران: میراث مکتوب، ۱۳۷۹)، ص ۴۲۵، ۴۳۲، ۶۴۰، ۷۰۹٫
۱۲٫ محمد مفید مستوفی بافقی، جامع مفیدی، ج۳، ص ۱۵۵، ۴۰۹، ۴۵۳، ۴۵۴٫
۱۳٫ مصلح‌الدین سعدی شیرازی، کلیات سعدی، بر اساس تصحیح و طبع شادوران محمدعلی فروغی، به کوشش بهاءالدین خرمشاهی (تهران: انتشارات دوستان، ۱۳۸۳)، ص ۴۹۶٫
۱۴٫ محمدرضا شفیعی کدکنی، «تلقی قدما از وطن»، الفبا، شماره‌ی ۲ دوره‌ی اول (۱۳۵۲)، ص ۱۲٫
۱۵٫ همان، ص ۲۴٫
۱۶٫ اسکندربیگ منشی ترکمان، تاریخ عالم‌آرای عباسی، ص ۸۸۳٫
۱۷٫ محمدمفید مستوفی بافقی، جامع مفیدی، ص ۴۷۵٫
۱۸٫ همان، ص ۸۰۴٫
۱۹٫ اسکندربیگ منشی ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، (تهران: امیرکبیر، ۱۳۳۴)، ص ۱۷۸٫
۲۰٫ ملاعبدالنبی فخرالزمان قزوینی، تذکره میخانه، ص ۳۳۶-۳۳۷، ۳۴۱٫
۲۱٫ همان، ص ۷۷۸، ۷۸۱٫
۲۲٫ احمد گلچین معانی، کاروان هند، ص ۶۰، ۷۱-۷۲٫
۲۳٫ همان، ص ۲۰۰- ۲۰۱٫
۲۴٫ همان، ص ۳۷۰٫
۲۵٫ همان، ص ۴۷۵٫
۲۶٫ همان، ص ۵۲۸، ۵۳۱٫
۲۷٫ همان، ص ۵۶۶، ۵۷۷، ۵۸۰ و ۵۸۱٫
۲۸٫ همان، ص ۱۱۰۵-۱۱۰۶٫
۲۹٫ همان، ص ۱۱۷۵، ۱۱۸۰٫
۳۰٫ همان، ص ۱۲۴۲٫
۳۱٫ همان، ص ۱۲۶۶- ۱۲۶۷٫
۳۲٫ همان، ص ۱۲۹۳٫
۳۳٫ همان، ص ۱۳۰۱٫
۳۴٫ تذکره میخانه، ص ۵۰۹٫
۳۵٫ همان، ص ۱۴۸۳٫
۳۶٫ بررسی سرگذشت صائب نشان می‌دهد که در واقع مفهوم حب‌الوطن در اصل به محلی دلالت دارد که انسان در آن پرورش یافته، نه این که الزاماً در آن زاده شده باشد. اما از آن جا که در پیش از عصر جدید تقریباً تمام مردم در همان محلی که زاده می‌شدند پرورش نیز می‌یافتند، بنابراین منظور از زادگاه جایی است که فرد در آن به اصطلاح «بزرگ شده باشد».
۳۷٫ به نقل از همان، ص ۷۰۱٫
۳۸٫ همان، ص ۷۱۰- ۷۱۲٫
۳۹٫ قابوس‌نامه، ص ۶۲- ۶۳٫
۴۰٫ احمد گلچین معانی، پیشین، ص ۷۶۰، ۷۸۰٫

به نقل از: کتاب هویّت ایرانی(از دوران باستان تا پایان پهلوی)،احمداشرف و…، ترجمۀ حمید احمدی،نشر نی،چاپ اول،تهران 1395

 

فرستادن این مطلب برای دیگران