Print This Post Print This Post
تازه‌ها


غزلی از محمدعلی بهمنی

 

اگر چه نزد شما تشنه ي سخن بودم
كسي که حرف دلش را نگفت من بودم

دلم براي خودم تنگ مي شود آري:
هميشه بي خبر از حال خويشتن بودم

نشد جواب بگيرم سلام هايم را
هر آنچه شيفته تر از پي شدن بودم

چگونه شرح دهم عمق خستگي ها را
اشاره اي كنم ، انگار كوه كن بودم

من آن زلال پرستم در آب گند زمان
كه فكر صافي آبي چنين لجن بودم

غريب بودم ، گشتم غريب تر اما:
دلم خوش است كه در غربتِ وطن بودم 

 

 

فرستادن این مطلب برای دیگران