Print This Post Print This Post
داخلی (کتابها)


ناصرخسرو قباديانی:صدای طغيان،تنهائی و تبعيد(بخش نخست)،علی میرفطروس

 

« بـگذر ای بـادِ دلـفروز خـراسانی!

بر يکی مانده به يمگان درّه، زندانی

ُبرده اين چرخِ جفا پيشه به بيدادی

از دلش راحت وُ ز تن ش،تن آسـانی

گشته چون برگِ خزانی ز غم غربت

آن رُخِ روشنِ چـون لالۀ  نُعمـانـی

بی گناهی شده همواره بر او دشمن

تُرک وُ تازیّ وُ عراقیّ وُ خراسانی». (1)

قصايد بلند و کلمات مطنطن، هيکل بلند و چهرۀ پرهيبتش را عيان می کنند.

ناصر خسرو قباديانی در سال 394 /1004 در قباديان بلخ بدنيا آمد و دوران کودکی و نوجوانيش در همين شهر به تحصيل علوم متداول زمان گذشت. خانوادۀ ناصرخسرو از اعيان محترم و معروف منطقه بود و او در نخستين سال های جوانی، کارگزار، دبير ديوان، عامل و مستوفی حکومت بود و خصوصاً در عصر سلطان محمود و سلطان مسعود غزنوی و سپس در دستگاه طغرل سلجوقی، موقعيت و مقام درباری داشت. (2) طبع پرشور و سرشت نوجوی ناصرخسرو، او را به مطالعۀ فلسفه ها و اديان مختلف کشاند (3) بطوری که حتی با علم طب، نجوم، فلسفۀ يونان و رياضيات نيز آشنا شد.

عصر ناصرخسرو، عصر اختلافات خونين مذهبی، فقدان امنيت اجتماعی و آشفتگی های گستردۀ سياسی بود. بازار جدال های مذهبی چنان گرم بود که پيروان مذاهب شافعی، حنفی، اسماعيلی، شيعۀ امامی و غيره، ضمن انتقاد و دشنام به «مذاهب باطل»، تهمت های سختی به يکديگر نسبت می دادند و در اين راه، حتّی از وقاحت و بی شرمی نيز پرهيز نمی کردند. (4)

دامنۀ اختلافات و کشمکش های مذهبی در اين دوران چنان وسعت داشت که از حوزۀ عوام به عرصۀ خواص کشيده شد و نه تنها علمای مذهبی در نفی مذاهب يکديگر «رديـّه» ها نوشتند، بلکه شاعران زمان نيز در اين تعصبات و جدال های مذهبی شرکت کرده و به هجو و انتقاد مخالفان خود پرداختند و حتی تهمت های مذهبی را وسيله ای برای انتقامجويی های شخصی قرار دادند بطوری که  ظهيرالدين فاريابی، يکی از پيروان عقل گرای معتزله را چنين دشنام گفته است:

ترا به تيغ ِ هجا پـاره پـاره خواهم کـرد

کـه کشتن تـو مـرا شد فريضۀ کُـلّّی

خدايگان وزيران مرا چه خواهد کرد

ز بهرِ ِخون يکی زن بمـُزدِ معتزلی (5)

اين «جنگ هفتاد و دو مذهب» – چنانکه دربارۀ دوران انوری نيز گفتيم – بتدريج روحيۀ قومی و همبستگی  های ملی ايرانيان را تضعيف کرد و موجب تقويت عصبيـّت های قبيله ای – مذهبی گرديد بطوری که در قرن پنجم تا ششم / يازدهم تا دوازدهم، هر يک از فرقه ها و مذاهب اسلامی، کوی ها و برزن ها و بازارها و مدارس و مساجد خاص خود را داشتند و از معاشرت با پيروان «مذاهب باطل» پرهيز می کردند … و اين چنين بود که در آغاز قرن ششم / دوازدهم، وقتی مغول ها به ايران حمله کردند در شهرهای مهم ايران، نيروی ملی و منسجمی برای دفاع از شهرها و پايداری در مقابل مغول ها وجود نداشت. (6)

جدال های مذهبی و صورتِ «ظاهر» اديان و مذاهب، با طبع پرشور و آزادۀ ناصرخسرو سازگاری نداشتند. او در صحبت «اهل طيلسان و عمّامه و ردا» و «قال و قيل و مقالات مختلف» و نيز در «مال و زُهدشان»، رشوه و ريا ديد آنچنانکه می گويد:

از شـاه، زی فـقيه چنـان بـود رفــتنم

کز بيم مور در دهنِ اژدها شدم (7)

در چنان شرايطی، تحولی درونی در ناصرخسرو پديدار گردید بطوری که در سال 437 /1045 در خوابی روحانی به او توصيه شد تا از «خواب 40 ساله» برآيد، از سرمستی و باده گساری بپرهيزد و برای وصول به «حقيقت » عزم سفر کند. (8)

اينکه اين «خواب» واقعيت داشته و يا بهانه ای برای گريز از خدمات حکومتی و محملی برای سير و سياحت و کسب آگاهی بوده، چندان روشن نيست، اما مسلّم است که از اين تاريخ، فصل نوينی در زندگی ناصرخسرو آغاز شد که کتاب «سفرنامه» حاصل اين سير و سياحت هفت ساله است. در اين سفر، ناصرخسرو از شهرها، اقوام و مذاهب مختلف ديدار کرد و در هر شهر و دياری «طلب اهل علم می کرد» (9) و با علما، بزرگان و اميران بسياری ملاقات نمود.

«سفرنامه» ی ناصر خسرو- در واقع – گنجينه ای است از اطلاعات ارزشمند جغرافيائی و مردم شناسی که ما را با فرقه ها و مذاهب، مدارس، بازارها، پيشه وری و صناعت، معماری شهرها، سازمان های اداری و طبقات اجتماعی، طرز زندگانی و ريخت و لباس و آداب و سنن اقوام مختلف در قرن پنجم /يازدهم آشنا می کند.

بر خلاف اشعار و آثار ديگر ناصرخسرو، از نظر زبان و نگارش، «سفرنامه» از استواری، ايجاز، سادگی و شفافیّت خاصی برخوردار است و از اين نظر به جرأت می توان آن را از شاهکارهای نثر پارسی بشمار آورد.

شرح شهرها و ديدارها – عموماً- مختصر، دقيق و مفيد است، اما ناصرخسرو در دو جا از اختصار به اطناب می گرايد و سخن را به درازا می کشاند: يکی در ديدار از شهر «لحسا» و ديگری در ديدار از شهر مصر.

دربارۀ «لحسا» می نويسد:

«گفتند سلطانِ آن، مردی بود شريف و آن مردم را از مسلمانی بازداشته بود و گفته: نماز و روزه از شما برگرفتم … (مردم لحسا) نماز نکنند و روزه ندارند و ليکن بر محمد مصطفی (ص) و پيغامبری او مُقرّند … واز رعیّت، عُشر چيزی نخواستندی و اگر کسی درويش (10) شدی يا صاحب قرض، او را تعهّد کردندی تا کارش نيکو شدی … و هر غريب که بدان شهر افتد و صنعتی داند، چندانکه کفاف او باشد، مايه (11) بدادندی تا او اسباب و آلتی که در صنعت او بکار آيد، بخريدی … و اگر از خداوندانِ (12) ملک و آسياب را ملکی خراب شدی و وقت آبادان کردن نداشتی، ايشان، غلامان خود را نامزد کردندی که بشدندی و آن ملک و آسياب، آبادان کردندی و از صاحب ملک، هيچ نخواستندی … در شهر لحسا، مسجد آدينه نبود و خطبه و نماز نمی کردند (ولی) اگر کسی نماز کند او را باز ندارند، ليکن خود، نماز نکنند. و چون سلطان برنشيند هر که با وی سخن گويد، او را جواب خوش دهد و تواضع کند.» (13)

ناصرخسرو در وصف شهر مصر می نويسد:

« در شهر مصر- غير قاهره – هفت (مسجد جامع) است … در ميان بازار مسجدی است که آن را باب الجوامع گويند … و آن مسجد به چهارصد عمود  ُرخام (14)  قائم است … و هرگز نباشد که در او کمتر از 5 هزار خلق باشد، چه از طُلاّب علوم و چه از غريبان و چه از کاتبان که چک و قباله نويسند … دکان های بزّازان و صرّافان و غیرُهُم چنان بود که از زر و جواهر و نقد و جنس و جامه های زربفت و قَصَب (15) جای نبود که کسی بنشيند و همه از سلطان، ايمن، که هيچ کس از عوانان (16) و غمـّازان (17) نمی ترسيد و بر سلطان اعتماد داشتند که بر کس، ظلم نکند و به مال کسی هرگز طمع نکند و آنجا مال ها ديدم از آنِ مردم که اگر بگويم يا صفت کنم، مردم عجم را قبول نيفتد و مال ايشان را حد و حصر نتوانستم کرد و آن آسايش و امن که آنجا ديدم هيچ جا نديدم … امنيت و فراغت اهل مصر بدان حد بود که دکان های بزّازان و صرّافان و جوهريان را در نبستندی … و قاضی القضات را هر ماه، دو هزار دينار مغربی مشاهره (18) بود و هر قاضی را به نسبت وی، تا به مال کس طمع نکنند و بر مردم، حيف (19) نرود …». (20)

مصر در عصر فاطميان، قبلة آرمانی متفکران آزاده و پناهگاه انديشمندانی بود که بخاطر تعقيب ها و آزارهای مذهبی جلای وطن کرده بودند بطوری که قبل از ناصر خسرو، حميدالدين کرمانی (داعی بزرگ اسماعيلی و مؤلف کتاب «راحه العقل») و هبه الله شيرازی (معروف به المویّد فی الدين) و بعدها ارسلان بساسيری و حسن صباح، مجذوب فاطميان مصر شده بودند (21). اين متفکران و پناهندگان از کمک ها و حمايت های حکومت فاطمی برخوردار بودند. (22)

با توجه به کشمکش های مذهبی، عدم امنيّت و نابسامانی های اجتماعی در ايرانِ عصر سلجوقی، امنيت سياسی، آزادی های مذهبی و رفاه اجتماعی حاکم بر مصر برای ناصرخسرو همان «مدينۀ فاضله» ای بود که وی را شديداً مجذوب و فريفته خود ساخت، سرشت عقيدتی او را شکل داد و سرانجام سرنوشت اندوهبار ناصرخسرو را در تبعيدگاه يمگان رقم زد. (23)

ناصر خسرو در مسير سفر  با بزرگان علم و فلسفه، از جمله با ابوالعلاء مُعّری (شاعر زنديق عرب) و استاد علی نسائی (رياضيدان) ملاقات کرد و در مصر، خصوصاً در مجالس درس هبّة لله شيرازی حضور يافت و تحت تأثير عقايد وی قرار گرفت.

هبة الله شيرازی از مردان انقلابی و پرشور بود که بارها در شيراز و اهواز باعث شورش هايي عليه خلیفۀ عباسی شده بود (24) نفوذ کلام او چنان بود که حاکم فارس – ابوکاليجار – به وی گفت: «من، خود و دينم را بتو تسليم می کنم» (25). هبـه الله شيرازی همچنين عامل يا محرک قيام ارسلان بساسيری (بسال 447/1055) عليه خلیفه عباسی و فتح بغداد بود. (26)

به اعتقاد بسياری از محققان، ناصرخسرو در مصر، قاطعانه به کيش اسماعيليان درآمد و از طرف خلیفه فاطمی (المستنصر) به مقام «حُجّت» (چهارمين رُتبه در مراتب اسماعيلی) نائل شد و سپس برای تبليغ عقايد اسماعيلی عازم خراسان گرديد.

اسماعيليان بعنوان شاخه ای از مذهب شيعه – بجای دوازده امام شيعيان، فقط به هفت امام قائل بودند و عقيده داشتند که پس از مرگ امام جعفر صادق، پسرش – اسماعيل – امام هفتم است و پس از وی نيز فرزندش – محمد – «قائم موعود» بشمار می رود. (27)

فرقة اسماعيليه که در تاريخ مذاهب اسلامی به باطنی، رافضی، قرمطی، سبعيّـه، ملاحده و … نيز مشهور است – بخاطر توجه به «باطن ِ» اديان، اعتقاد به تأويل و تفسير شريعت و خصوصاً بخاطر تأکيد بر خَردگرائی، آزادانديشی، آسان گيری و مدارا نسبت به اديان ديگر، مقبول بسياری از متفکران آن عصر بود. خردگرايي و آسان گيري های مذهبی متفکران اسماعيلی در نزد بسياری از «عوام» يا پيروان سادة اين مذهب، به مفهوم عدم ضرورت انجام فرايض دينی بود چرا که درک «باطن» و رسيدن به «جوهر و جان دين» باعث «اسقاط تکليف» و نفی بسياری از فرايض مذهبی می گرديد. بهمين جهت، تعاليم اين فرقه از آغاز با مخالفت شديد شريعتمداران و سُنّت پرستان ظاهربين روبرو گرديد. تاريخ اسماعيليان – در سراسر قرون وسطی- از شکنجه و آزار و کشتارهای بی رحمانه پيروان اين فرقه، خونين است. (28)

خلفای اسماعيلی در مصر، خود را از نوادگان فاطمه زهرا (دختر پيغمبر اسلام) می دانستند و بهمين جهت به «فاطمی» مشهور شدند. دوران فرمانروائی فاطميان مصر (297-567 /909-1171) در مجموع با رفاه اجتماعی، آزادی عقايد و اديان، ترويج فرهنگ و فلسفه و تشويق بازرگانی و پيشه وری همراه بود. با اين سياست نسبتاً عادلانه، فاطميان مصر، رقيب بسيار خطرناکی برای خلفای عباسی – که خود را «جانشينان بر حق پيغمبر» می دانستند – بشمار می رفتند. (29)

هر چند در «سفرنامه» – که بلافاصله پس از بازگشت ناصرخسرو از سفر به مصر نوشته شده – هيچ اشاره ای به تحول فکری يا تعلّق عقيدتی به فاطميان مصر ديده نمی شود، اما مسلّم است که پس از ديدار «لحسا» و خصوصاً مصر (قاهره) و مشاهده حکومت عادلانه فاطميان، دگرگونی عظيمی در عقايد ناصرخسرو پديد آمد. او شاعری مشهور و خطيبی پرشور بود و با چنين موقعيتی به تبليغ عقايد اسماعيلی و مبارزه با فقهای سنّتی و حکومت ترکان سلجوقی پرداخت و در اين راه، چنان شيفتة فاطميان مصر گرديد که همة اشعارش را در خدمت تبليغات اسماعيلی – فاطمی قرار داد بطوری که اشعار ناصرخسرو را می توان اولين نوع «شعر ايدئولوژيک» در ادب پارسی بشمار آورد:

فاطميم، فاطميم، فاطمی

تا تو بدرّی زغم ای ظاهری (30)

از نظر فرهنگی، ناصرخسرو – در واقع – نقطة تقاطع يا محل تلاقی دو فرهنگ ايرانی – اسلامی است. او اولين نمونة برجستة شاعرانی است که به تعبير عطار نيشابوری: زبانش فارسی و دلش عربی است (31). از ميان شاعران و متفکران قرن پنجم /يازدهم، هيچ شاعر يا نويسنده ای نيست که مانند ناصرخسرو از يکطرف همة آثارش را به زبان فارسی نوشته باشد و از طرف ديگر، ضمن عنايت به زرتشت و تاريخ و شخصيت های ايران باستان، چنان شيفته اسلام و شخصيت های اسلامی (شيعی) باشد که گاه اين «گذشتة باستانی» را خوار و بی مقدار بخواند (32).  ناصرخسرو، در واقع، سرآغاز دوره ای است که طی آن، فرهنگ شاد و حماسة دنياگرای ايران پيش از اسلام، در تصوف ناشاد و عرفانِ دنياگريز بعد از اسلام مضمحل گرديد.

کرامت، روشن بينی و اعتدالی که در «سفرنامه» ی ناصرخسرو مشاهده می شود، از اين زمان، ديگررنگ می بازد و چون ناصرخسرو، تنها خود و مذهب خويش را «حق» و پيروان ساير اديان را «باطل» می داند، کلامش تا حد يک متعصب پرخاشگر سقوط می کند. او متفکری است که از موضع «دين» به مسائل اجتماعی می نگرد. «دغدغة دين» اگر چه ذهن و زبانش را به افراط آلوده می کند، اما گفتنی است که اين دغدغه ها برای تحقّق بهروزی و سعادت انسان هاست. عتاب و انتقاد ناصرخسرو نسبت به «عوام» از سرِ دلسوزی است نه از سر دشمنی و کينه توزی.

با وجود مدارائی که در بعضی از قصايد او بچشم می خورد (33) ، شعرهای ناصرخسرو سرشار از دشنام و ناسزا به مردمی است که پيرو مذهب خويش اند و عنايتی به عقايد مذهبی ناصرخسرو ندارند. بقولی: «هيچ شاعری در زبان فارسی، کلمات خر و گاو را به اندازة ناصرخسرو بکار نبرده، آن هم به عنوان صفت تودة مردمی که خود تا چند سال پيش در بين آنان به حرمت می زيسته است». (34)

ناصرخسرو در اشعارش – البته – از «خرد» و «علم» نيزستايش ها کرده است، اما بايد دانست که اين ستایش ها – اساساً – درخدمت اعتقادات دينی و بقصد توجيه عقلی عقايد اسماعيلی او است چرا که بنظر ناصرخسرو «شريعت، کانِ دانش گشت و فرقان (قرآن) چشمة حکمت» (35). هم از اين روست که ناصرخسرو يکی از منتقدان آشتی ناپذير عقايد محمدزکريای رازی دربارة نفی دين و انکار رسالت پيغمبران بود. (36)

از طرف ديگر: آن شوقِ «کشف» و ديدار و جستجو که در سفرنامه ناصرخسرو بچشم می خورَد، پس از بازگشت او از مصر و گرويدن به مذهب اسماعيلی به نوعی «مکاشفه» و نفی و پرهيز از جهان خاکی بمنظور رسيدن به «دنيای آخرت» تحول می يابد، آنچنان که ناصرخسرو- چونان زاهدی تلخ و عبوس – حتی خنديدن را نيز ماية «بی خردی» می داند.

ناصرخسرو، ضمن ستایش از زبان پارسی، با غرور تأکيد می کند:

« من آنم کـه در پـای خوکـان نـريـزم

مر اين قيمتی ُدّر ِ لفظِ دری را» (37)

او شاعرانی چون فرخی سيستانی و عنصری را بخاطر مدح سلطان محمود غزنوی مورد انتقاد شديد قرار می دهد و آنان را «شعرفروش» و «ازرق پوش» (صوفيان)می نامد که «در صفتِ روی ُبتِ سعتری» (38) شعر می گويند (39). با اينحال، ناصرخسرو – خود – در مدح خلیفه فاطمی (المستنصر) چنان اغراق می نمايد که تا حد يک مديحه سرای چاپلوس، سقوط می کند. (40)

با وجود اين «مدايح بی صله»، بايد گفت که ناصرخسرو انسانی است پاکباخته، شريف و صميمی. نه جلوه و جلال دربار سلجوقيان ايران برای او ارزشی دارد و نه شوکت و شکوه دربار فاطميان مصر. او نه «چاکِر نان پاره گشت» و نه چونان «شعر فروشان» ی است که «سپسِ آب و گياهند». ناصرخسرو انديشمند پيکارجوئی است که با غرور و مناعت طبع اعلام می کند:

با لشگر زمانه و با تيغ تيز دهر

دين و خِرَد بس است سپاه و سپر مرا (41)

                                                    بخش دوم

 

پی نوشت ها:

1- در استناد به اشعار ناصرخسرو – عموماً – از ديوان حکيم ناصرخسرو قباديانی، به اهتمام مجتبی مينوی و مهدی محقق، ج 1، تهران، 1357. استفاده شده. استناد به نسخة ديگر ديوان ناصر خسرو (به اهتمام نصرالله تقوی، تهران، 1348 ) با ٭ مشخص گرديده است

2- نگاه کنيد به: سفرنامه، صص 1 و 97 همچنين نگاه کنيد به قصايد شماره 62 و 242 که در واقع شرح حال و زندگانی ناصرخسرو است: ديوان، صص 138-140 و 505-515

3-    پرسنده همی رفتم از اين شهر بدان شهر

جوينده همی گشتم از اين بحر بدان بحـر

از پـارسـی و تــازی واز هـندی و از تــرک

از سندی و رومـی و ز عبـری همه يکـسر

از فلـسفی و مـانــوی و صـابی و دهــری

درخواستم اين حاجت و پرسيدم بـی مـر

(ديوان، ص 510)

4- برای آگاهی از اختلافات مذهبی در اين عصر نگاه کنيد به: النقض، عبدالجليل قزوينی، صص 78-79، 85، 367-370 و 486 و …؛ غزالی نامه، جلال همائی، صص 41-44 و 46-51؛ رساله قشيريه، مقدمه بديع الزمان فروزانفر، صص 17، 26، 31-33؛ ذبيح الله صفا، ج 2، صص 147-157؛ برای آگاهی از نابسامانی های اجتماعی و بی کفايتی اميران و درباريان در اين عصر نگاه کنيد به: سيرالملوک (سياست نامه)، صص 28، 189، 198-19، 202 و 203

5- نگاه کنيد به: صفا، ج 2، صص 160=161. خواجه نظام الملک نيز در چند فصل مستقل از « اندربازنمودن احوال بد مذهبان که دشمن اين ملک و اسلام اند» سخن گفته است: سيرالملوک (سياست نامه)، صص 260-298

6- نگاه کنيد به: مـُعجم اُلبلدان، ياقوت حموی، ج 2، ص 893؛ حبيب السير، ج 3، ص 2؛ النقض، قزوينی، صص 494 و 598-599؛ نزهه القلوب، ص 5؛ رو در رو با تاريخ، صص 69-70

7- ديوان، ص 139

8- نگاه کنيد به: سفرنامه، ص 1-2؛ ديوان، ص 506

9- سفرنامه، ص 4

10- درويش: بی چيز

11- مايه: سرمايه

12- خداوندان: صاحبان

13- سفرنامه، صص 147-151

14- چهارصد ستون از سنگ ُرخام

15- قَصَب: پارچه زربفت و ظريف

16- عوانان: پاسبانان

17- غمـّازان: جاسوسان و سخن چينان

18- مشاهره: حقوق و مقرری ماهانه

19- حيف: ظلم و ستم

20- سفرنامه، صص 90-101

21- در اين باره نگاه کنيد به مقالة « جاذبة سياسی قاهره و اسماعيليان ايران»، باستانی پاريزی؛ کوچه هفت پيچ، صص 228-244 و 267-278 و 285-332

22- به روايت ناصرخسرو، اين « پناهندگان» حتّی مقرّری يا کمک خرج ماهانه دريافت می کردند: سفرنامه، ص 84.

23- ناصرخسرو در قصايدش از مصر بعنوان « بهشت» نام می برد و تاکيد می کند که « برای آگاهی از سخن درست، لازم است که جان و دل را کرايه دهی و راهی سفر مصر شوی». نگاه کنيد به: ديوان، صص 511-512؛ ديوان٭، ص 455

24- ناصرخسرو در قصايدش از هبه الله شيرازی (المؤيد) با علاقه و احترام ياد می کند. نگاه کنيد به؛ ديوان، صص 511-513، و خصوصاً ص 414. درباره مقام علمی و موقعيت سياسی- مبارزاتی هبه الله شيرازی نگاه کنيد به مقالة ابوالقاسم حبيب اللهی، در: يادنامة ناصرخسرو، صص 134-154؛ عباس حمدانی و ايوانف در: اسماعيليان در تاريخ، صص 213-216 و 443-445

25- نگاه کنيد به: فارسنامه، ابن بلخی، صص 139-140؛ راحه الصدور، راوندی، صص 448-449؛ مجالس المؤمنين، قاضی نورالله شوشتری، صص 420-422.

26- دربارة قيام ارسلان بساسيری نگاه کنيد به: تجارب السلف، هندوشاه نخجوانی، صص 253-256؛ تاريخ گزيده، حمدالله مستوفی، صص 352-355؛ حبيب السير، ج 2، صص 310-312؛  ناصرخسرو و اسماعيليان، برتلس، صص 106-119.

27- نگاه کنيد به: خاندان نوبختی، عباس اقبال، ص 250؛ تاريخ اسماعيليان، برنارد لوئيس، صص 52-60؛ تاريخ و عقايد اسماعيليه، فرهاد دفتری، تهران، 1376

28- برای گزارشی از اين کشتارها و سرکوب ها نگاه کنيد به: النقض، قزوينی، صص 78-79، 85-97 و … ؛ سيرالملوک، صص 267-275؛ ارمغان، مهر و آبان 1355، صص  375-383؛ مقاله « کشتار وحشتناک اسماعيليان»، عبدالرفيع حقيقت، ناصرخسرو و اسماعيليان، صص 91-98 و 111-122؛ فرخی سيستانی، غلامحسين يوسفی، صص 160-164.

29- دربارة فاطميان مصر نگاه کنيد به: مقالة ع. حمدانی در: اسماعيليان در تاريخ، صص 151-246، خصوصاً صص 250-253. همچنین نگاه کنید به:

Y. Lev: State and society in Fatimid Egypt, Leiden, 1991

30- ديوان، ص 55.

31- تذکره الاولياء، ص 65، در ذکر حال حبيب عجمی

32- در اين باره نگاه کنيد به: انسان آرمانی و کامل … ،حسين رزمجو، صص 120-132

33- مثلاً نگاه کنيد به: ديوان، صص 141 و 168.

34- يادنامه ناصرخسرو، مقالة استاد جلال متينی: « ناصرخسرو و مديحه سرائی»، ص 471

35- ديوان، ص 81. دربارة منشاء و جايگاه عقل در عقايد ناصرخسرو نگاه کنيد به: مقالة درخشان شاهرخ مسکوب، چند گفتار در فرهنگ ايران، صص 83-152، خصوصاً صفحات 113-152. همچنین نگاه کنید به: ناصرخسرو لعل بدخشان، آلیس هانسبرگ، صص 205-210.

36 – نگاه کنيد به: زادالمسافرين، ناصرخسرو، ص 113، دربارة عقايد رازی نگاه کنيد به: تحقیق درخشان پرویز اذکائی؛ حکیم رازی، تهران، 1382، فيلسوف ری: محمدبن زکريای رازی، مهدی محقّق، تهران، 1353؛ تاريخ علوم عقلی، ذبيح الله صفا، ج 1، صص 175-176؛  « معانی ضمنی سیاسی در فلسفة رازی» پل والکر، در: اندیشه سیاسی ایرانی از حلاج تاسجستانی (مجموعة مقالات)، بکوشش محمد کريمی زنجانی اصل، خصوصاً صفحات 382-404؛ حلاّج، علی ميرفطروس، صص 116-119. همچنين به:

Corbin, H: Histoire de la philosophie Islamique, Paris, 1986, pp 202-204

37- ديوان، ص 143

38- سعتری: زيبا و دلفريب

39- فخر چه داری به غزل های نغز

در صفت روی  ُبت سعتری؟

(ديوان، ص 56)

40- دربارة ناصرخسرو و مديحه سرايی نگاه کنيد به مقالة مستوفای استاد جلال متينی در: يادنامة ناصرخسرو، صص 373-489.

41- ديوان، ص 12

 

 
 
 
 
 
 
فرستادن این مطلب برای دیگران