زادهگانِ زُهدانی مشترک،شعری از جهانگیر صداقت فر
بسی پیش از آن که این لقب
در گندابهی تلبیس
تخم ریختن بیاغازد،
من تو را “برادر” خطاب کرده بودم.
نه به مصداقِ تخلّصی که خوش آیندِ شأنِ تو باشد–
نه،
بل،
به راستی،
ما هر دو
زادهگانِ زُهدانی مشترکیم،
که بر سرِ سفرهی پستانِ یکی مادر
هم نوالهگان بودیم.
[تو را،
و مرا،
داغی از تیغِ خصمی یگانه
به یادگار
بر سینه نقش است].
دریغا،
نظرگاهت را، اما
ابرینهیی از کینه آنچنان پرده برکشیده بود،
که دوست را از دشمن باز نشناختی
و با خشمی مشکوک
به جان و جهانم به تلخی
تاختی.
سرنوشتِ ما را از خونی همگون به گلبرگِ شقایق برنبشته اند.
هم سرگذشت!
عطوفتِ دست ات را به دستِ من بسپار
تا طنینِ طپش هامان را هم نوا کنیم ؛
ما زخمِ مشترکیم:
بیا تا به تاوَلِ ملالِ هم اعتنا کنیم.
بیا یکدگر را دوباره
صمیمانه
برادر صدا کنیم.
لوس آنجلس- ۱۹ ژانویه ۲۰۱۲