بیا با اشک کارونی بسازیم ،جهانگیر صداقت فر
آنگه که شاعرِ شیراز-
پر کشیده در آسمانِ خیال-
از آشفته حالیِ دلداده ئی سرود
که در بلمی،
بدانسان که قوئی فراغ بال،
“به نرمی بر سرِ کارون همی رفت”،
و بر آرام آبگینه دیده بود
انعکاسِ شکوهِ شفق را
وقتی که شاهینِ آتش بالِ آفتاب
“ز دامانِ افق بیرون همی رفت”،
هرگز باور نداشت
که روزی زورقِ عاشقانِ جوان
در ساحل آن رودِ پُرتپش
به گل خواهد نشست
و لای و لوش اش
در سلطهی عطش
به مزارِ خشت زارانی خشک و خاموش
مسخ خواهد شد،
و که خرّمی
هر آینه
از شهرهایِ خورشید و نخل و خاطره
رخت بر خواهد بست.
***
آه، شاعر جان
چه خوب که نیستی
تا مرگِ جانگدازِ شطِ نشاط را شاهد باشی،
و بنگری که خورشیدِ داغدارِ خوزستان
این زمان
در گلوگاهِ خیلِ تشنگان غروب میکند،
و شفق اکنون
از خونِ نخلهایِ سوخته ست
که گلگون است.
نه،
خوشا که نیستی که ببینی
چگونه در حسرتِ آب
قلبِ عاشقانِ جوان غرقه در خون است،
کاین نقشِ خشکسارِ منکسر
نعشِ کارون است.
****
تیبوران- ۲۲ جولای ۲۰۲۱
با احترام به شعرِ “کارون” فریدون توللی