۱۱ سپتامبر،جهانگیر صداقت فر
ناگهان
غریو تندر
از حنجرِ ابرینه یی ز سوده ی سیمان؛
ناگهان
انفجارِ غرّش شیون
از تصادم لاشه ی آدم با سنگ و شیشه و آهن؛
ناگهان بر آوارِ سفالینه ی وحشت
جهنم ِ آتش و رستخیزِ بی قیام ِ ارواح ِ سوخته…
و سپس، هیچ-
هیچ بجز ظلام محض-
در حضورِ آفتابِ شرم زده.
صیحه،
صیحه،
صیحه
یا ایهاالناس!
اینک جهش ِ جهل
در آفرینش ِ معکوس.
نه، نه،-
نیک و بد را نبردی به میان اندر نبود
حرامزادگان ِ ابلیس- به ترفندی شگرف-
بلاهت را در آسمان ِ نیمروزِ تمدّن به جولان فراز آمده بودند.
آنک،
تا دیدرس ِ بی باوران ِ دریده چشم
فوّاره های خروشان ِ خون
در هرم فضیلتِ موهومی بخار می شدند؛
و نفْس ِ صواب
در گندابِ خرافه خفه می شد.
آنگاه،
در درنگ لحظه ی شوم
تاریخ مویه کنان ترجمان ِ فاجعه شد،
جهان
– سرخورده از خفتِ رسالتِ معدوم-
بر جهازِ سرگشته ی جاودانگی راه دگر گرفت،
و زمان
– در شمارش معکوس-
گردش ز سر گرفت.
لوس آنجلس- 13 سپتامبر 2001