قاب ها و نقاب های اندیشه در تاریخ ایران،بخش نخست ،علی میرفطروس
نكاتى در شناخت جنبش های اجتماعی در ایران
*در دورهای كه مردم جز دین و الهیّات باورهای دیگری نمیشناختند ، هرگونه الحاد یا ارتدادی در «نقابِ دینی» تجلّی میكرد.
* تجربههای هولناکِ سال های اخیر ، ما را با شرایطِ طاقت سوزِ دگراندیشانِ گذشته آشنا می کند و به مفاهیمی مانند «تقیّه»و «زبان سرخ، سرِ سبز میدهد بر باد» اهمیّت سیاسی و جامعه شناسانه می دهد.
طرح از:کافه لیبرال
نقش دین در مناسبات اجتماعی و تلفیق آن با حکومت ها خاصِّ جامعۀ ایران نبوده بلکه این امر، در همۀ نظامهای پیش سرمایهداری وجود داشته است بطوریكه سده های طولانی در اروپا،كشیش گنجینۀ دانش را در اختیار داشت و فلسفه نیز «دربان کلیسا»بشمار می رفت.كلیسا با قدرت مذهبی و سیاسی خود، پاسدار یک ایدئولوژی عام و فراگیر (مسیحیّت) بود.
در چنان شرایطی، جنبشهای اجتماعی و تفكراتِ فلسفیِ دگر اندیشان، به ناگزیر از صافی باورهای مذهبی میگذشت و رنگی از عرفان و مذهب به همراه داشت. در اروپا حتّی تا اواخر سدۀ 18 و اوایل قرن 19 میلادی نیز عموم جنبشهای اجتماعی بهصورت جنبشهای دینی ظهور كردهاند از آن جمله،جنبش بزرگ«آناباتیست»ها كه قدرت دولتی و سلسله مراتب دینی و اجتماعی را انكار میكردند.[2]
به عبارت دیگر: در دورهای كه مردم جز دین و الهیات باورهای دیگری نمیشناختند،هرگونه الحاد یا ارتدادی در «نقابِ دینی» تجلّی میكرد [3].استفادۀ دگراندیشان از لفّافۀ مذهبی اولاً:ضرورتی برای مصون ماندن از تكفیر شریعتمداران بود؛ و ثانیاً: وسیلهای برای كسب پایگاهِ اجتماعی بشمار می رفت.
بسیاری از آثار ادبی و تاریخیِ ایران از ترس و بیم دگراندیشان در ابراز عقاید خود حكایت میكنند چنانكه خیّام نیشابوری در سدۀ چهارم هجری/دهم میلادی یادآور میشود:
اسرارِ جهان، چنانكه در دفتر ماست
گفتن نتوان، كه آن وبالِ سرِ مااست
چون نیست در این مردم نادان، اهلی
نتوان گفتن هرآنچه در خاطر مااست[4]
و یا:
خورشید به گِل نهفت می نتوانم
و اسرار زمانه، گفت می نتوانم
از بحرِ تفكرم برآورد خِرَد –
دُرّی كه ز بیم، سُفت می نتوانم[5]
عبدالرّحمن جامی( شاعر سدۀ نهم هجری/ پانزدهم میلادی) معتقد بود:
من آن نیَم که پیِ حفظ اعتقاد عوام
کَشم عنانِ ارادت ز نُقل و باده و جام
درآی ساقی و در ساغرِ بلورین ریز
شراب لعل علی رغمِ کالانعام[افرادِ نادان و جاهل]
از آن شراب که چون از خودت خلاص دهد
نه اسم و رسم گذارد تو را نه ننگ و نه نام
ز وهم روی بگردان که در شریعت عشق
یکی ست عابدِ اوهام و عابدِ اصنام
به سرِّ این سخن آن زنده پی برَد جامی!
که هم ز کفر مبرا بُوَد هم از اسلام[6]
جامی در اشاره به تسلّط و تزویرِ شریعتمداران تأكید میكند:
شیخِ خودبین كه به اسلام برآمد نامش
نیست جز زَرق و ریا قاعدۀ اسلامش
دامِ تزویر نهاده است خدا را مپسند
كه فتد طایرِ فرخندۀ ما، در دامش[7]
یا:
منع واعظ ز خرافات، ز غوغای عوام
نتوانیم، ولیكن به دل انكار كنیم[8]
وقتیكه عارف معروفی مانند جامی برای بیان باورهای خود دچار آنهمه ترس و تهدید بوده، بیشک شرایط برای دیگران بهمراتب دشوارتر و خطرناکتر بوده است.
اینكه رهبران «اخوان الصفا» در پنهان داشتن آراء حقیقی خود اصرار داشتند و در آغازِ«رسائل» خود به پیروان اصلی هشدار می دادند تا آن«رسالات را در دسترس كسی قرار ندهند مگر آنکه[آنکس] آزاده و متفكر و طالب علم و دوستدار فلسفه باشد»[9] ؛
اینكه قرمطیان در روابط درونی خود از نوعی خط رمزی بنام «مُقرمَط» استفاده می كردند بطوریكه كسی، جز افراد و اعضاء اصلی نهضت، قادر به خواندن، درک و فهم آن خط نبود، و بهنگام جذب یا پذیرش افراد به عضویّت، فرد را سوگندهای گران می دادند تا «راز»ی را فاش نسازد[10]؛
اینكه حلاّج پس از «مطالعۀ سخت كوشانه در ادیان و عقاید مختلف» [11] ضمن آشنائی با اندیشمندان بزرگی مانند محمد زكریای رازی، در آخرین دورۀ زندگی اش از عرفان عبور کرده و در كودتا علیه خلیفۀ عباسی دست داشته و در نامه های خود به یارانش از نوعی خط رمزی استفاده می كرده بطوریكه بقول ابوعلی مسكویه:
-«جز نویسندگان و گیرندگان آن، كس دیگری قادر به خواندن و فهم آن نامه ها نبود»[12] ؛
اینكه عبدالرحمن جامی در بیان عقاید فرقه های صوفیّه تأكید می كند که در میان صوفیان حقیقی، گروه های دیگری نیز وجود داشتند كه شكل ادبی و اصطلاحات صوفیگری را به عاریت گرفته بودند ولی افكار واقعی و روش زندگی آنان، هیچ وجه اشتراكی با تصوّف نداشت و حتی مخالف آن بود [13] ؛
اینكه مقدّس اردبیلی (مرگ بسال 993ه/1584م) در ذكر مُلحدان آن دوران، یادآور می شود:
-« اكثر ملحدان، گفتگوهای این فرقه (صوفیّه) را، سپر و گریزگاهِ بد اعتقادی و الحاد خود كرده اند…»[14] ؛
اینكه بسیاری از مورّخین و عقیده شناسان در بیان فرقههای الحادی تأكید كردهاند كه:هر چندگاه، یكی از این مُفسدانِ بیدین و ملحدانِ شقاوت- قرین، در لباس قلندری یا در سِلک دراویش جلوهگر شده… آنان جرأت نداشتند عقاید ضداسلامی خود را به صراحت آشكار كنند، لذا «برای صید مردم»،دعوت خود را در لباس مذاهب باطنی یا فرقههای صوفیّه انتشار میدادند[15]؛
اینكه آثارِ برخی شاعران و نویسندگان به زبان استعاره و كنایه سروده شده و یا از زبان شیر، روباه، گاو، زاغ و… (كلیله و دمنه) یا موش و گربه (عبید زاكانی) نوشته شده است؛
اینكه متفكر معروف دورۀ مشروطیّت، فتحعلی آخوندزاده، شیوۀ خاصی در نگارش «مكتوبات» انتخاب كرده و آنها را تحت نامهای ساختگیِ «كمالالدوله» و «جلالالدوله» نوشته است و در ابتدای این کتاب تأكید میكند:
-«اجازه ندارید به هیچكس نام مُصنّف را اظهار كنید مگر به كسانی كه ایشان را محرم راز شمرده باشید» و یا «این نسخه را باید به كسانی كه به معرفت و امانت و انسانیّتِ ایشان، وثوق كامل داشته باشید، نشان بدهید»[16]
همه و همه ناشی از حاكمیّت استبداد سیاه و خشنی بود كه بنام دین، هرگونه عقاید یا مخالفی را بهعنوان الحاد یا ارتداد سركوب میكرد: مُلحدان و متفكّران دگراندیش را زندهزنده میسوختند، سر میبریدند، پوست میكندند، دوشقّه میكردند و یا با مقراض (قیچی)، پیكر آنان را پارهپاره میكردند:
مؤلف كتاب «تاریخ آل سلجوق»در ذكر حكومت ملک محمد سلجوقی در كرمان (551-536ه/1141-1156 م) مینویسد:
-«ملک محمد به غایت خونریز بود… زاهدِ عمّانی را ملک، تعظیم بسیار می كرده، بابا می خواند. شیخ برهان الدین احمد كوبنانی گوید: روزی با ملک در سرای او می گشتیم، به موضعی رسیدیم كه حدِّ یک خروار (300 كیلو) كاغد -همه رقعه- برهم ریخته بود.پرسیدم كه این كاغذها چیست؟ملک گفت: فتوای ائمۀ شرع، هرگز هیچكس را نكشتم، الا كه ائمه فتوا دادند كه او كشتنی است»[17]
مؤلف «تاریخ شاهی» نیز در بارۀ اختناق حاكم در این دوران تأكید می كند:
– «مرد با زنِ خود -در جامۀ خواب- ترسیدی كه سرّی گفتی یا رازی در عبارت آوردندی[18]
سیف بن محمد هروی در ذكر حوادث سال 700 هجری/1287میلادی می نویسد:
-«در این سال، ملک فخرالدّین حكم فرمود كه عورات (زنان) به روز از خانه بدر نیایند و هر عورتی كه به روز بیرون آید، شمسالدین قادسی كه مُحتسب است، چادر او را سیاه كند و او را سر برهنه به محلّتها و كویها برآرَد تا تجربۀ دیگران باشد… و خرابات را برانداخت و مقامران (قماربازان) را سر و ریش تراشید به بازار آورد و شرابخوارگان را بعد از اقامۀ حدودِ شرعِ نَبَوی، در زنجیر كشید و بهكارِ گِل كشیدن و خشت زدن مأمور گردانید…»[19]
ابوالقاسم مسعود خُجندی (فقیه شافعی) نیز برای كشتار باطنیان و دیگر فرقههای «ضالّه»، دستور داد تا خندقها كندند و در آنها آتش افروختند… و باطنیان را میآوردند و به جماعت یا به انفراد، در آتش میافكندند و زندهزنده میسوختند [20]
مؤلف تاریخ یمینی در ذکر سرکوب«روافض»درعصرسلطان محمود غزنوی یادآور می شود:
-«سلطان جاسوسان برگماشت و از مواضع و مجامع ایشان تجسّس کرد…از اماکن و مسکن متفرق و شهرهای مختلف همه را به درگاه آوردند و بر درخت کشیدند و سنگسار کردند…همه را مُثله گردانید»[1]
[1] تاریخ یمینی،ص370.همچنین نگاه کنید به: اسرار التوحید،ج2،تعلیقات استاد شفیعی کدکنی،ص643
خواجه نظامالملک در ذكر سركوب قرامطه و باطنیان به وسیلۀ سلاطین غزنوی یادآور میشود:
-«در شهرها افتادند و هركه را از ایشان می یافتند، می كشتند… پس،هفت شبانه روز در بخارا و ناحیت آن، می گشتند و می كُشتند و غارت می كردند تا چنان شد كه در ماوراء النهر و خراسان، یكی از ایشان (قرامطه و باطنیان) باقی نماند و آن كه ماند، در آشكارا نیارست آمد، و این مذهب پوشیده بماند… و یكبارگی به زمین فرو شد»[21]
محمد طاهر قمی (مرگ سال 1098ه/1688م) در ذكر عقاید پیروان حلاج در این دوران یادآور می شود:
-«آنان عقاید خویش را آشكار نمی ساختند و در سرداب ها بدان گفتگو می داشتند»[22]
پانویس ها:
[2] – در بارۀ جنبش آناباتیست ها، نگاه كنید به:
Encyclopedia of Religion, ed. Mircea Eliade, vol 1, New York-London, 1987, pp 247-249; Encyclopedia Universalis, Vol 2, Paris, 1995, p 256-258.
[3] -بنابراین سخن استاد غلامحسین صدیقی که جنبش های ایرانیان بعد از حملۀ تازیان – از جمله جنبش خُرّمدینان(بابک خُرّمدین) را «جنبش های دینی»نامیده اند، باید با توجه به این «نقاب دینی» مورد نأمّل قرار داد.نگاه کنید به:
Gholam hossein Sedighi, Les Mouvements religieux iraniens au IIeet au IIIesiecle de I’hegire, Paris,1938
جنبشهای دینی ایرانی در قرنهای دوم و سوم هجری،به کوشش یحیی مهدوی،تهران،1372
برای بررسی و نقد منابع و تحقیقات مربوط به جنبش خُرّمدینان (بابک خُرّمدین)نگاه کنید به مقالۀ نگارنده در: فصلنامۀ ایراننامه ،چاپ آمریکا، زمستان ۱۳۶۹، شمارۀ ۳۳، صفحات ۵۷ تا ۸۹
https://mirfetros.com/fa/?p=23531
[4] -رباعیات خیّام، بكوشش حسن دانشفر، ص184
[5]-همان، ص168
[6]-دیوان كامل جامی، ویراستۀ هاشم رضی،ص559،غزل شمارۀ 1009
[7] – همان، ص 568،غزل شمارۀ 1031
[8] – همان،ص455،غزل شمارۀ 739
[9] – رسائل اخوان الصفا و خلان الوفا(برادران صفا و دوستان وفا)، ج1، بیروت 1377ق/1957م ،صص42 و43.اخوان الصفا از نخستین كانون های علمی و فلسفی در سدۀ چهارم هجری /دهم میلادی بود. بنیانگزاران این انجمن از بیم تكفیر شریعتمداران، ناشناخته اند، اما عقاید آنان، مشتمل بر 52 رساله، اینک موجود است. این رسالات، شامل بحث هایی در بارۀ ریاضیات (بعنوان ریشۀ همۀ علوم)، فلسفه، منطق، علوم طبیعی، ماوراء الطبیعه، علوم عقلی، موسیقی و… می باشند و بسیاری از معارف یونانی در آن منعكس است. بطور كلی، اخوان الصفا معتقد بودند كه فلسفه، فوقِ شریعت است و فضائل فلسفی، فوق فضائل دینی می باشد.آنها عقل را برتر از ایمان و اعتقاد به دین می دانستند و عقاید واقعی خود را در لفّافه ای از اصطلاحات و اشارات مذهبی، آمیخته به تنجیم (ستاره شناسی)، سِحر و بازی با حروف و اعداد اظهار نموده اند. برای آگاهی بیشتر نگاه كنید به: ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج1، صص319-332؛ مقالۀ محمدتقی دانش پژوه، مجلۀ مهر،شماره های 6 و 10 و 11، 1331، صص353-357 و 605-610 و 709-714،دائرة المعارف بزرگ شیعه،ج7 ،تهران،1377، صص 242-271
Encyclopedie de L’Islam, Tome 3, Leiden-Paris, 1971, pp 1098-1103.
[10] – قرمطیان از بزرگترین جنبش های اجتماعی در سده های سوم و چهارم هجری/ نهم و دهم میلادی است، در تاریخ اسلام، گفتگو در بارۀ جنبش قرمطیان آلوده به شدیدترین دشمنی ها است و از این رو،عقاید و تعلیمات رهبران این جنبش با ابرهای ضخیمی از تهمت و افترا پوشیده شده است. برخی تحقیقات موجود، این جنبش را «اسماعیلی» و از «شیعیان تند رو» دانسته اند در حالیکه اقدامات قرمطیان در حمله به «خانۀ كعبه»و مصادرۀ اشیاء و جواهرات درونِ آن و نیز کَندن یا به یغما بُردنِ «حَجرالاسود» و… با اصول اسلامی مغایرت داشت. بیشترِ رهبران این جنبش، ایرانی بوده اند. قرمطیان، با تشكیلات منظّم و مخفی و با رادیكالیسمِ خود، در جغرافیای سیاسی اسلام «نیروئی هول انگیز» بشمار می رفت.از نظر فلسفی، قرمطیان تحت تأثیر آموزش های اخوان الصفا بودند و در این زمینه، رسالاتی از فلاسفۀ یونان و مصر را ترجمه و بین هواداران خود منتشر كردند. نگاه كنید به:الـجامع فی أخبار القرامطة، سهیل زکّار،دمشق، التکوین، ۲۰۰۷م؛ الاسماعیلیون فی المرحله القرمطیّه، سامی العیاش، صص67-248؛ تاريخ و عقايد اسماعيليه،فرهاد دفتری،صص139- 141؛ تاریخ اسماعیلیان، برنارد لوئیس، صص97-113؛ رضا رضازادۀ لنگرودی،جنبش های اجتماعی در ایران پس از اسلام،صص127-210؛حلّاج،علی میرفطروس،صص70-84
[11] – دیوان حلاج، تحقیق، تصحیح و ترجمه لوئی ماسینیون (متن عربی ـ فرانسه)، ص84.
[12] – تجارب الاُمَم، ج1، ص81.
[13] – نگاه كنید به: نفحات الانس، صص 13-17.
[14] – حدیقة الشیعه، صص575 و600.
[15] – از جمله نگاه كنید به: نقاوة الآثار، محمودبن هدایت الله نطنزی، ص514؛ روضة الصفا ناصری (ملحقات)، رضاقلی خان هدایت، ج8، ص275؛ عالم آرای عباسی، اسكندربیک منشی، ج1، ص473؛ كامل، ابن اثیر، ج13، صص68 و90؛ الفرق بین الفِرَق، عبدالقاهر بغدادی، ص169؛سیاست نامه، خواجه نظام الملک طوسی، ص285؛ بُستان السیاحه، زین العابدین شیروانی، ص417.
[16] – نگاه كنید به : فریدون آدمیّت، اندیشه های میرزا فتحعلی آخوندزاده، صص110 و 230-234 و 237.
[17] – تاریخ آل سلجوق، محمدبن ابراهیم، ص34؛ سلجوقیان و غُز در كرمان، صص44-45..مقایسه کنید با سلجوقیان و غُز در كرمان، صص44-45؛ بدائع الازمان فی وقایع کرمان ، تاریخ افضل ص 28
[18] – تاریخ شاهی (قراختائیان)، شهاب الدین ابوسعید؟، ص87. مقایسه كنید با: سلجوقیان و غُز در كرمان، ص39؛ عالم آرای عباسی، ج3، ص1109. برای آگاهی از اختناق مذهبی-سیاسی حاكم بر این دوران نگاه كنید به: تاریخ جهانگشا، جوینی، ج3، صص166-168؛ تاریخ گزیده، حمدالله مستوفی، ص511.
[19] – تاریخ نامۀ هرات، سیف بن محمد هروی، صص441-442.
[20] – نگاه كنید به: تاریخ و فرهنگ، مجتبی مینوی، ص212.مقاسه کنید با روایت لطیفی در سوزاندن گروهی از حروفیان،از جمله تمنّائی شاعر،در سال 804 هجری /1401 میلادی به اتّهام داشتن و نشر عقاید حروفی در زمان سلطان بایزید اول عثمانی:تذکرۀ لطیفی،کتابخانۀ اقدام،استانبول،1314 هجری،صص110-111
[21] – سیاست نامه صص263-264 و 272-273.
[22] – تحفة الاخیار، ص3، برای آگاهی از شیوه های شكنجه و كشتارِ دگر اندیشان از جمله نگاه كنید به: تاریخ طبرستان، ابن اسفندیار، ج1، ص164؛ تاریخ گردیزی، صص184 و251 و291 و391؛ عالم آرای عباسی، ص473؛ تذكره میخانه، مُلّا عبدالنبی فخرالزمانی، ص616؛ جنبش حروفیه و نهضت پسیخانیان(نُقطویان)، علی میرفطروس، صص69-70 و97-98، 105 و107؛ مقالۀ«كشتار وحشتناک اسماعیلیان»، عبدالرفیع حقیقت، ارمغان،مهر و آبان 1355، صص 375-383؛ حلّاج،علی میرفطروس، صص110-114 ،230 و250.