Print This Post Print This Post
تازه‌ها


غزلی از محمد علی بهمنی

زمانه وار اگر می پسندیم کر و لال
به سنگفرش تو این خون تازه باد حلال

مجال شکوه ندارم ولی ملالی نیست
که دوست جان کلام من است در همه حال

قسم به تو که دگر پاسخی نخواهم گفت
به واژه ها که مرا برده اند زیر سوال

تو فصل پنجم عمر منی و تقویمم
بشوق توست که تکرار می شود هر سال

ترا ز دفتر حافظ گرفته ام یعنی
که تا همیشه ز چشمت نمی نهم ای فال

مرا زدست تو این جان بر لب آمده نیز
نهایتی ست که آسان نمی دهم به زوال

خوشا هر آنچه که تو باغ باغ می خواهی
بگو رسیده بیفتم به دامنت ‚ یا کال ؟

بیا عبور کن از این پلِ تماشایی
ببین چگونه گذر کرده ام ز هر چه محال

تو کیستی ؟ که سفرکردن از هوایت را
نمی توانم حتّی به بال های خیال

فرستادن این مطلب برای دیگران