Print This Post Print This Post
تازه‌ها


شوخی استان چهاردهم،فریدون مجلسی

حاشیه ای بر مصاحبۀ ‌مجید تفرشی دربارۀبحرین

روز دو‌شنبه مطلبی در روزنامه «شرق» درباره بحرین منتشر شده بود و در مصاحبه خانم اسماعیلی با دکتر تفرشی گرامی، اطلاعات جالبی برای نسل کنونی ارائه شد. دلیلی که مرا به توضیحی اضافی در‌این‌باره تشویق کرد، دو نکته بود: یکی عنوان انتخاب‌شده «چگونه بحرین از ایران جدا و مستقل شد» و دوم «در رفراندوم سر ایران را کلاه گذاشتند».

البته در متن، آقای دکتر تفرشی توضیح داده بودند که وقتی «جدایی بحرین از ایران» مطرح می‌شود، این توهم پدید می‌آید که بحرین چسبیده و در قالب مرزی ایران بوده و در فلان تاریخ جدا شده است که چنین نبود. ادعایی در حجاب جدایی 250‌ساله و تغییر کلی اوضاع و احوال بوده است که در قالب تمهیدی از آن «ادعا» دست شستند! برخی روی احساسات ناسیونالیستی و غیرت ملی مخالف بودند که البته با جنگ، ستیز و فرسایش طولانی به نتیجه‌ای نامعلوم می‌رسید! و از دیدگاهی، به نظر خودشان عقلانی و اعتدالی و خواهان حفظ منافع ملی، با ترجیح الزام برقراری روابط با همسایگان و منتفع‌شدن از آن و توسعه نفوذ منطقه‌ای و حضور مقتدرانه در جامعه بین‌المللی، با آن موافق بودند. به عبارت دیگر، بحرین در جیب حاکمیت ایران نبود که از آن «جدا» شود! شاید برای برخی جالب باشد بدانند سرزمینی که سالیانی دراز از دوران ساسانی در شمال شبه‌جزیره عربستان در ساحل جنوبی خلیج فارس در تملک امپراتوری ایران بود، از کویت تا دمام و قطر، بحرین نامیده می‌شد که جزیره بحرین بخشی از آن بود. در دولت شیعی صفوی، تعلق بحرین بزرگ که جمعیت آن اغلب عرب و شیعه بودند و هستند، بیشتر بهره‌مند از علایق مذهبی بود. در جزیره بحرین، شیعیان عرب و ایرانی با هم می‌زیستند. پس از فروپاشی صفوی و ورود اعراب عتوبی و سلطه شیوخ آنان بر کویت و جزیره بحرین، دیگر سلطه سیاسی جدی و پیوسته ایران وجود نداشت و از دوران زندیه به بعد نیز تکرار نشد. در دوران قاجار پس از شکست ایرانیان در جنگ با روسیه و انگلیس و از‌دست‌رفتن قفقاز و آسیای مرکزی و هرات، عنوان‌کردن ادعا نسبت به بحرین گویی مُسَکنی بود برای جبران مافات و تا پس از قاجار و دوران رضاشاه و مصدق و محمد‌رضا‌شاه هم ادامه داشت. شیوخ بحرین نیز یکی، دو بار برای گرفتن امتیازاتی از بریتانیا، پرچم ایران را در زمان ناصرالدین‌شاه بالا بردند.

اما در دوران جدید، آنچه توقعات ملی‌گرایانه را در ایران بالا برد، اعلام‌کردن بحرین به‌عنوان «استان چهاردهم» در نیمه دهه 1330 و تبلیغات پس از آن بود. بسیاری از دیپلمات‌ها و استادان ایرانی ترغیب شدند کتاب‌ها و مقالاتی با استناد به سوابق تاریخی درباره تعلق بحرین به ایران بنویسند. اما اینکه چرا محمدرضا شاه بحرین را با آن تبلیغات استان چهاردهم نامید؟ نکته مهمی است.

دکتر مصدق با شعار ملی‌کردن نفت که نسبت به قراردادهای جدید آمریکایی‌ها با کشورهای همسایه و غیر‌همسایه ایران بر پایه 50-50 بود و حکایت از غیر‌منصفانه ‌بودن سهم ایران از نفت خود داشت، توانست جنبشی حق‌طلبانه و عمومی با چاشنی پوپولیستی به راه بیندازد که در بخش ملی‌کردن موفق هم شد. اما راه‌اندازی و بهره‌برداری با شرایط عادلانه «در راه سعادت ملت ایران» به تعویق افتاد و منجر به 28 مرداد و برکناری مصدق و راه‌اندازی صنعت نفت طبق قرارداد پیمانکاری با کنسرسیوم شد. در این میان، محمدرضا‌شاه که روز به روز بر دخالت حاکمانه در امور دولتی می‌افزود، هرگز نتوانست به آن درجه از مشروعیت خصوصا محبوبیتی که دکتر مصدق از آن بهره‌مند شده و شخص شاه شاهد آن بود، دست یابد.

در واقع استناد به ادعای قدیمی و ظاهرا بی‌زیان بحرین، با این هدف بود که با برانگیختن احساسات وطن‌پرستانه و رنگ پوپولیستی دادن به قضیه، نهضتی ملی مشابه نهضت نفت پدید آید و محبوبیتی آنچنانی به وجود آورد. اما ملی‌کردن نفت و تصویب قانون آن امری بود که می‌توانست به آینده مشخصی برسد. پس از 28 مرداد وقتی قانون تقسیمات کشوری با ذکر نام بحرین به‌عنوان استان چهاردهم تصویب شد، به‌ یاد دارم که چگونه همگان به آن پوزخند می‌زدند و به شوخی از «بحرین استان چهاردهم» نام می‌بردند و در مجله فکاهی توفیق هم انعکاس داشت! در واقع آن نهضت مدنظر محمدرضا‌شاه و رقیب نهضت نفت مصدق پدید نیامد، ولی استان چهاردهم وبال گردن شاه شد. زمانی فرا رسید که قرار شد بریتانیا نیروهای خود را از منطقه خارج کند و ایران که قوی‌ترین کشور منطقه شده بود، آماده می‌شد که آن خلأ را پر کند. اما مگر می‌شد با آن ادعای به‌ظاهر قانونی‌شده، با کشورهای منطقه که اکنون در سلطه احساسات ناسیونالیستی ناصری هم قرار داشتند، ارتباطی برقرار کرد؟ اکنون مسائل آن قانون به ظاهر بی‌زیان و در عمل بی‌خاصیت آشکار می‌شد. در وزارت کشور اتاقی را به نام مقر استانداری بحرین تعیین کرده و استانداری هم در آنجا به مگس‌پرانی گمارده بودند. مسائل انتقال مال‌التجاره از بحرین و ادعای تجار به داخلی‌‌بودن انتقال و فرار از گمرک راست یا دروغ، شایع بود. سفر بحرینی‌ها اغلب برای زیارت مشهد بدون ویزا بود و ایرانیان برای سفر به بحرین باید ویزا می‌گرفتند. در واقع در چنین شرایطی بود که محمد‌رضاشاه به بن‌بست مسئله خودساخته رسید. در آن مصاحبه در دهلی اعلام کرد که به نظر مردم بحرین احترام می‌گذارد! یعنی در همان لحظه، مسئله را حل کرد و برنامه بعدی و موفق نفوذ در شیخ‌نشین‌های خلیج فارس را که به تدریج به امارات متحده و بحرین و قطر تبدیل می‌شدند، فراهم کرد.
نکته دیگر پرسش در مقاله «شرق» درباره فریب‌خوردن ایران در رفراندوم بود. اولا شیخ بحرین به هیچ عنوان زیر بار رفراندوم نمی‌رفت و آن را مغایر حاکمیتِ بی‌نیاز از پذیرش ایران می‌دانست. سرانجام با «پلِه بیسیت» یا نظرسنجی موافقت شد. دولت ایران از قبل نتیجه نظر‌سنجی سطحی و گذرا و نوشتن گزارش به دبیر‌کل را می‌دانست؛ یعنی فریبی در کار نبود؛ نمایشی برای پایان‌دادن آبرومندانه به قضیه‌ای از پیش مختومه بود! البته با توجه به تبلیغات قبلی، به طوری که از خاطرات اسدالله علم برمی‌آید، محمد‌رضا‌شاه نگران این بوده که مردم چه می‌گویند. گذشت زمان و تبلیغات پس از سقوط او موجب شد نسل بعدی، آن قانون شوخی را جدی‌تر از واقعیت تلقی کند. البته ایرانیانی در بحرین هم بودند که ناراحت و گلایه‌مند بودند، اما مقامات می‌دانستند در آن زمان احساسات ناسیونالیستی ناصری عربی به استقلال بیشتر از همبستگی قومی و شیعی با ایران گرایش داشت و فریبی در کار نبود.

روزنامه شرق/ چهارشنبه 27 بهمن 1400/ صفحه اول

فرستادن این مطلب برای دیگران