دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، با نگاهی به رفتارهای خصوصی،فریدون مجلسی
ارادت 50 سالۀ من نسبت به دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، خصوصا در چهل سال اخیر که فرصت بیشتری برای دیدارهای خصوصی و همنشینیها یا در تدارک مطالب فصلنامه هستی خاطرات بسیاری برجای گذشته فراهم شده بود. میدانم که این روزها در باره جنبههای گوناگون فرهنگی و آثار ادبی و اجتماعی او بسیار نوشته و گفتهاند. من در اینجا به خاطراتی از دوران همکاری در تدارک مطالبی برای فصلنامه هستی اکتفا میکنم. دکتر اسلامی ندوشن برای این فصلنامه رویاهایی داشت که شاید بتواند برای آن اعتباری مانند مجله سخن کسب کند، که خود ایشان زمانی با آن همکاریهایی داشت. البته با محتوایی متفاوت، و با محتوایی بیشتر معطوف به فرهنگ و تاریخ ایران، از دیدگاه ایرانی و خارجی. با پشتکاری فراتر از اقتضای کهولت سن مقالات را جمع آوری میکرد و میخواند که مبادا اثر ناسنجیدهای به فصلنامه اش راه یابد. برخی از مقالات خارجی را که از جاهای مختلف به دستش میرسید برای ارزیابی به من میداد، و اگر آن را جالب مییافتم با ظرافتی که جنبه تحمیل نداشته باشد ترجمه آن را به من محول میکرد. آن مطالب اغلب برای خودم بسیار جالب و آموزنده بود و از ترجمه کوتاهی نمیکردم. البته زمانه هم روی خوش نشان نمی داد، و کتاب خوانی هم در سبد مایحتاج روزانه مردم جایی نداشت. هر هفته عصرهای سه شنبه در دفتر نشر یزدان محفلی داشت که دوستان ایشان میآمدندو مقالات «هستی» در همانجا رد و بدل میشد. من در بیشتر جلسات حضور داشتم. نوع صحبتها هم معلوم بود. گاهی در زمینههای اشعار حافظ و مولانا بود. برای من که شعر برایم همیشه جنبه فرعی داشت، فرصتی بود برای گوش دادن و آموختن. به سعدی علاقه ای ویژه داشت، و یک بار که در مصاحبه ای از من پرسیدند او را به کدام یک از شعرای نامدار یا به قول خودش چهار ستون ادبیات ایران نزدیک تر میدانم، بدون تردید گفتم «سعدی!» البته نه به دلیل سبک و شیوه بلکه به دلیل بینش اجتماعی و جهان دیدگی و وصف حال ملل و نحل. دیدم که اغلب کسان دیگر هم درباره این پرسش همین پاسخ را داده بودند. یک بار از ایشان پرسیدم با این همه علاقه به سعدی چرا بیشتر درباره حافظ مینویسید؟ گفت، سعدی حرفش را به روانی میزند. جایی برای تعبیر و تفسیر باقی نمیگذارد. ابهام و ایهام و کنایه و اشاره چندانی ندارد. یک نقاش کلاسیک نابغه است که قلمویش قلم اوست و جوامع و خلقیات و سفرها و جدلها و دیدنیها و شنیدنیها را در نگارش خود عینا به تصویر میکشد. اما حافظ تخیل انگیز است. مانند عرفانش قابل تعبیر و تفسیر است، و هرکس هم از زاویه دید خود میبیند. تعبیرها و تفسیرها وحتی معانی آن هم نسبی و گوناگون است. شعر حافظ را «نقاشی آبستره» مینامید. بی جهت نیست که خطاطانِ آثارش را از قدیم در تزیین دیوان او به نقاشی وا میداشته، و در صورتگری آن که رنگ مینیاتور به خود میگیرد، در پیاله راوی عکس رخ یارِ خمیده کمر، تکیه داده به درخت ظاهر میشود. یا «موی خوی کرده و خندان لب و مست، پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست»، چه تخیلاتی که در تبدیل نقاشی شعر به تصویرگری بر نمیانگیزد! تا چه رسد به مفاهیم گنگتر و عرفانیتر. اما وقتی سعدی رئالیست از «بانک بر مادر زدن به غرور جوانی» سخن میگوید، که دل آزرده به کنجی و نشست و گریان همی گفت . . .، نقاش بینوا چه تخیلی را وارد تصویر کند؟ مگر کشیدن عکس یا کاریکاتوری از جوانی قدر ناشناس که دارد به مادر پیرش پرخاش میکند!! صراحت سعدی مجال تعبیر و تفسیر باقی نمیگذارد.
روزی در محفل او پیرمردی قد بلند و لاغر و فروتنی، با قیافه ای کارگری وارد شد. از احترام ویژه ای که دکتر
محمدعلی اسلامی ندوشن نسبت به او قائل بود حیرت کردم. فقط وقتی به دلیل آن احترام پی بردم که نام او را به زبان آورد. تا آن زمان مهدی آذریزدی را ندیده بودم، اما فرزندانم از کودکی با «داستانهای خوب برای بچههای خوب» بزرگ شده بودند. و شرح سابقه دوستی او با دکتر اسلامی ندوشن به زمانی باز میگشت که دکتر در یزد دانش آموز شده بود و آذر یزدی شاگرد کتابفروشی بود، که در همانجا با خودآموزی سواد آموخته بود. آن داستان را در «روزها» خوانده بودم و آذر یزدی را با احترام بسیار به خوبی به یاد داشتم.
از این گونه برخوردها و حضور ادیبان و شاعرانی که دوستان او بودند در آن محفل که بعدا به دفتر فرهنگسرای فردوسی منتقل شد زیاد بود. دلواپسی دربارة زندگی دیگران که ریشه تفکر سیاسی و اجتماعی او را تشکیل میداد در ذاتش بود. در شرحی از نوجوانی خود در جلد اول هستی درباره چوپانی مینویسد که دیگر کاری برایش باقی نمانده بود و مادر با او تصفیه حساب کرده بود. و احساسش در نسبت به چوپان شرح میدهد که با رضایت پول را در جیبش و چوبش را روس شانههای آویخته اش انداخته بود و به سوی سرنوشت خود دور میشد، و او با خود میاندیشد که با تمام کردن آن پول بر او چه خواهد گذشت. بر همه انسانهای بدون پشتوانه و ایمنی چه خواهد گذشت؟
به نقل از: مجله آگاهی نو/ تابستان ۱۴۰۱