میرزا تقی خان امیرکبیر:مرد بزرگی که تمام شد
نوشتۀ حسین فتاحی،مصطفی روستایی،فریدون علی مازندرانی
قدر نوکر [صدراعظم] خوب را بدان. من 40 سال است بعد از امیر خواستم از چوب آدم بتراشم، نتوانستم.
ناصرالدینشاه خطاب به مظفرالدین میرزا، ولیعهد
امروز، یکشنبه، هجدهم دیماه، پس از شور و مشورتی سهگانه، درحالی مشغول نوشتن مقالهای نهچندان بلند، درباره یکی از تابناکترین مردان نامدار ایرانِ عزیزتر از جانمان هستیم، که همزمان درد سنگینی را روی قلبهای خود حس میکنیم. امروز علاوه بر رنجهای این روزهایمان که ناگفته پیداست از چه سخن میگوییم، سومین سالگرد جانباختن هممیهنان خوبمان و نیز عزیزانی از دیگر سرزمینها، مانند اوکراین، در حادثه شوم و تلخ و رنجافزایِ سقوط هواپیمای اوکراینی هستیم. از همینجا و پیش از آغاز سخن درباره امیرکبیر، مردی که تا پای جان اندوه ایران را داشت، از جانب خودمان، از جانب صفحه علم روزنامه «شرق» و تمام خوانندگان شریفی که این مقاله را میخوانند، نهایت همدردی و همرنجیمان را با خانوادههای داغدار آن شب شوم ابراز میداریم. این مقاله درباره میرزاتقیخان فراهانی، شناختهشده با نام «امیرکبیر» است. عنوانی که بهراستی برازندهاش بود. ای کاش میتوانستیم مقالهای 10برابر بلندتر از این بنویسیم و به نسل جوان ایران پیشکش کنیم که بدانند اگر در دل اندیشه سرافرازی «ایران» را دارند، فرزندان امیرکبیر به شمار میروند و مسئولیتی بزرگ بر عهده دارند. پیش از پرداختن به اصل موضوع، میخواهیم چند نکته را روشن کنیم و از خوانندگان پوزش بخواهیم که بند نخست این مقاله با تلخی مرگ یا بهتر بگوییم با ترور امیرکبیر میآغازد. در این مقاله از امیرکبیر با نامهایی مانند «اصلاحگر» و «اصلاحاتطلب» یاد خواهیم کرد. در واقع آنچه ما از آن با خانواده واژگان «اصلاحات» یاد میکنیم، الزاما نسبتی با آنچه در دوره کنونی از اصلاحات و جریان اصلاحطلبی نامیده میشود، ندارد و فقط تأکید میکنیم که هیچکدام از سیاستپیشگان امروز ایران با امیرکبیر همسنگ نیستند و صبر بسیار بباید تا مادر ایرانزمین فرزند برومند دیگری مانند او بزاید. بهانه نوشتن این مقاله، سالروز جانستاندن از امیرکبیر در حمام فین کاشان است. امسال بیستم دیماه 171 سال از آن کشتن آمرانه و عامدانه میگذرد. با خود اندیشیدیم که زمانی مناسب است تا در دل این روزهای پرتلاطم، از گوشههایی از زندگی و زمانه امیرکبیر بگوییم و یادآوری کنیم که راه امیر و اندیشه امیر هنوز خورشیدی تابان در دل تاریکی است و شیر غران در میان دشمنان این سرزمین کهن. این مقاله اگرچه در ظاهر طعمی تلخ دارد اما باور داریم شیرینی آن توسعه ایران به دست نسلهای فرداهای این کهن بوموبر است.
این کشتۀ فتاده به مَقتل، امیر مااست
داستان قتل یا پرسونانهتر بگوییم، ترور از پیش برنامهریزیشده امیرکبیر، داستانی پر رنج و درد است. اگر بیپرده سخن بگوییم، امیر دشمن بسیار داشت و دوستانش در آن دوره ایران، بسیار انگشتشمار بودند. روزی که محمد شاه، چشم از جهان فروبست، ناصرالدینشاه که ناصرالدین میرزا خوانده میشد و جوانی بود سر به هوا، به تدبیر امیر به تهران آمد و بر تخت سلطنت دودمان قاجار تکیه زد. زمانی که محمد شاهِ مستبد درگذشت، مهدعلیا، مادر باهوش و پردسیسه ناصرالدینشاه چند هفتهای زمام امور را در دست گرفت تا پسرش بر تخت بنشیند. گفتهاند که اوضاع مالی کشور چنان آشفته بود که هزینه سفر ناصرالدین میرزا را به تهران، امیرکبیر با اعتبار خود، از تاجران تبریز قرض گرفت. در تهران، امیرکبیر ناچار بود در شرایطی به اداره کشور بپردازد که شاه جوان هیچ از شاهی و مملکتداری نمیدانست. اگرچه نامههای امیر به شاه تملقگویی است؛ در دل همان نامهها بارها شاه را سخت عتاب و ادب میکند که اصول مملکتداری بیاموزد. امیرکبیر که پیشتر امیرنظام ایران بود، کمر به اصلاح ایران بست و پس از 38 ماه صدراعظمی بر ایران از مقام خود عزل شد. پس از عزل هم به کاشان برون رانده شد که در ادبیات سیاسی به آن تبعید میگویند. درنهایت دسیسهها کارگر افتاد و ناصرالدینشاه حکم جانستانی از لایقترین صدراعظم خود را در نیمقرن شاهیاش صادر کرد. سواران به تاخت روانه کاشان شدند. امیر در حمام بود. وارد حمام شدند. امیر دانست که قصد شومی دارند. مهلتی خواست تا با همسرش که خواهر ناصرالدینشاه بود، گفتوگویی کند. زمان خواست تا وصیتنامهاش را بنویسد اما سوارانِ از پایتخت رسیده هیچیک را نپذیرفتند. در نهایت امیر خود دستور داد که فصد خون کنند و رگ هر دو دستش را بزنند. رگها را زدند و آن خون، نه خون امیر که خون ایران بود که بر کف حمام که بهواقع خاک ایران بود، جاری شد. امیر بیحال شد و رنگ از رخسارهاش پرید. نویسنده نامبردار کشورمان، عباس اقبالآشتیانی واپسین دقیقههای مرگ امیر را کامل نوشته است. امیر درحالیکه دیگر رمقی نداشت، دستمالی در گلویش فرو کردند و جان شریف صدراعظم پرابهت ایران را ستاندند تا پس از او، شاه تا پایان عمر بر کار کردهاش چنان افسوس بخورد که خطاب به مظفرالدین میرزا بگوید، 40 سال تلاش کرده تا از چوب آدم بتراشد اما نتوانسته. درهرحال، پس از ترور امیرکبیر، همسرش که بسیار یار وفادار او بود، او را در کاشان به خاک سپرد و پس از چندماه، عزتالدوله که روابطش با برادر شاه خود تیره بود، اجازه خواست تا پیکر امیرکبیر را به کربلا منتقل کند. جسم بیجان امیر 171 سال است که در کربلا آرمیده؛ اما نام امیر و اندیشه میرزاتقیخان عقاب تیزپرواز آسمان نوزایی ایران است.
امیر ِروزهای سخت ایران
برای اینکه بدانیم چرا امیرکبیر صدراعظم روزهای سخت ایران بود، باید نخست کمی به اوضاع آن زمان کشور نگاهی بیندازیم. امیرکبیر دستپرورده خارج از کشور نبود و برای نمونه مانند برخی دانشآموختگان چند دهه پیش ایران نبود که فرنگدیده و در غرب درسخوانده بودند اما چوبی شدند لای چرخ توسعه ایران. امیرکبیر درواقع فرزند برومند پرورشیافته در دامان خود ایران بود و خیزش او گویی پاسخی بود به خواب چندصدساله ایرانیها و خارشدگی ایران در جهان مدرن و پسارنسانس. او زمانی به صدراعظمی ایران رسید که در جنگهای ایران و روس، قفقاز از دست رفته بود و غرور ملی خار شده بود. هرات از کف رفته بود و ایران دستخوش فقر بود. کشور بازیچه دست روس و انگلیس شده بود و دو عامل دزدی و دربار شیرازه اقتصاد و سیاست را از هم پاشیده بود. جامعه ایران، جامعهای ایلیاتی بود و چنان عرصه بر ترقیخواهان تنگ بود که وقتی سالها پیش، عباسمیرزا نایبالسلطنه میخواست قشون جمع کند تا به جنگ روسها برود، متوسل به سازوکار فتوا شد. ایرانِ دوره امیرکبیر طبقه متوسط ترقیخواه و طبقه روشنفکر، حتی به شکل ظاهری آن را هم نداشت. بد نیست اشاره کنیم که نخستین نسل روشنفکران ایرانی پس از مرگ امیرکبیر تازه پا به عرصه گذاشتند که بهواقع روی شانههای امیرکبیر ایستاده بودند. امیرکبیر نه پشتش به دولتهای خارجی گرم بود و نه به پشتیبانی دربار. امیر تنها بود. برجستهترین ویژگی میرزاتقیخان، فسادناپذیری او بود. او بیاندازه پاکدست بود و همین پاکدستی در امور مالی کشور برایش بسیار دشمن ساخت. بیشک ایرانیان امروز خیلی خوب میدانند وقتی از فساد اقتصادی سخن میگوییم، از چه سخن میگوییم. امیرکبیر در حالی فرمان کشور را در دست گرفت که دخل و خرج کشور با هم نمیخواند. خدمات امیرکبیر بسیار است اما اگر بخواهیم بلندآوازهترین خدمت امیر را پس از دارالفنون نام ببریم، اصلاح امور مالی ایران بود. درحالیکه تمامیت سرزمینی ایران در خطر بود، بخشی از خاک جدا شده بود و خراسان هم زمزمههای جدایی سر میداد، امیرکبیر ناچار بود سیاست مالی و اقتصادی را سامان بخشد. او بسیاری حقوق و مواجب را حذف کرد یا کاهید. حتی دریافتی شاه را هم کاست. دستور جمعآوری مالیات از کارهای مهم امیر بود و چنان تدبیر کرد ساختار مرکزی مستوفیگری باشد. مسئول جمعآوری مالیات را هم از حاکم منطقهای که باید مالیات میداد، جدا کرد تا فساد را بکاهد. از دیگر کارهای بهراستی شاهکار امیرکبیر سروساماندادن سفارتخانهها و وزارت امور خارجه بود. بازهم برای ایرانیهای امروز، جایگاه والای وزارت امور خارجه مثل روز روشن است. فراز و فرود مذاکرات برجام، بهخوبی گواه جایگاه والای نهاد امور خارجه است. ایران اگرچه همواره با جهان خارج ارتباط داشت و از زمان صفویه رفتوآمدها بسیار بود اما نهاد وزارت امور خارجه به معنای مدرن آن بسیار دیرتر از کشورهای دیگر پا گرفت. دیگر خدمت بزرگ امیرکبیر پایاندادن به بستنشینی بود. امیر در پی قانونمداری بود و پیگیری امور از شیوههای مدنی و قانونی. او بستنشینی را در دوره صدارتش برانداخت. از جمله کارهایی که حتی گفته شده اشک امیرکبیر را درآورد و برای مردمان افسونزده و غنوده در جهل و خرافات خون گریست، مسئله بهداشت و درمان بود که نمونه معروف آن آبلهکوبی بود. اگر تعارف را کنار بگذاریم، ایرانیهای آن روز چنان از آن شکوه ایران جا مانده بودند که حتی حاضر نبودند فرزندانشان مایهکوبی شوند. برای خوانندگان بسیار جوان این مقاله بگوییم که مایهکوبی برابر فارسی واکسیناسیون است. همانکاری که در دوره کرونا صورت گرفت. نامههای امیرکبیر که بخشی از آن به شکل کتاب هم چاپ شدهاند، روایتگر دشواریهای کار امیر هستند. این نکته را از یاد نبریم که ایران در دوره امیرکبیر با دو گونه استبداد روبهرو بود. یکی استبداد سیاسی بود و دیگری استبداد متعصبان. او باید با هر دو مورد دستوپنجه نرم میکرد؛ آنهم با اقتدار. او برای ایران روزنامه منتشر کرد و هدف آن را تربیت مردم دانست. یادمان باشد که همین الان روزنامهای که در آن درباره امیرکبیر مینویسیم، روی شانههای او استوار است. سخنگفتن از سختیهای دوره امیرکبیر، چه زمانی که صدراعظم بود، چه زمانی که امیرنظام بود، چه زمانی که در ایران بود و چه زمانی که درگیر گفتوگو با عثمانیها در ترکیه امروزی بود، بسیار است.
سنگها سخن از سروِ سَهی میگویند
دارالفنون از مهمترین کارهای میرزاتقیخان امیرکبیر است و سنگهای آنجا، خشت به خشت آنجا و آجرهایش نام او را بر زبان میرانند. پیش از آنکه به گوشههایی از داستان دارالفنون بپردازیم، نخست باید نیمنگاهی بیندازیم به وضعیت آموزش در ایران آن زمان. در دوره امیرکبیر و پیش از آن در ایران نه نظام و سازوکار آموزشی فراگیر کشوری وجود داشت و نه حتی مدارس مدرن دایر شده بود. برای اینکه کمی برایمان ملموس باشد که امیر در چه شرایط دشواری بود، کافی است اشاره کنیم که در غرب نزدیک به صد و چند سال بود که نیوتن نظریه گرانش را داده بود، حسابگان پدید آمده بود و دانشگاهها دایر بودند. در حوالی همان سالهایی که امیرکبیر صدارت داشت و بعدتر خانهنشین شد، در بریتانیا که از قضا بسیار هم در ایران نفوذ داشت، کسی مانند جیمز کلارک مکسول که نظریه الکترومغناطیسیاش شهره است، در دانشگاه کمبریج درس میخواند. اجازه دهید کمی از امیرکبیر فاصله بگیریم و نکتهای را یادآور شویم. در میان ایرانیها رسمی پابرجاست که هر زمان از عقبافتادگی تاریخی کشور سخن میگوییم، برآشفته میشوند و فوری سراغ روزهای پرافتخار تاریخ ایران میروند که زمانی فخر جهان بودیم. صدالبته که میدانیم و بر آن میبالیم که نخستین دولت-ملت جهان امپراتوری هخامنشیان بود، صدالبته که میدانیم ایرانیها سلسلههای امپراتوری پرآوازهای همچون هخامنشیان و اشکانیان داشتند. صدالبته ایران هرگز از دلیران و دانشمندان تهی نبوده است. صدالبته ایران چنان پُرمایه بوده است که حمله اسکندر را تاب آورده، یورش اعراب مهاجم را دوام آورده و همچون مصرِ کهن زیرورو نشده، صدالبته ایران از هجوم محمود افغان برخاسته و نادرشاه داشته، صدالبته ایرانیها در تمام دورههای تاریخی، چه روشن و چه تاریک، برای برخاستن سخت تلاش کردهاند؛ اما این تاریخ پرافتخار نباید سبب شود چشمان خود را روی پسرفتها و روزهای تیرهوتار، چه در گذشتههای دور و چه در دیروز و امروز ببندیم. دوره امیرکبیر هم از دورههایی بود که ایرانیها از دنیا جا مانده بودند. به روزگار امیر و ساختن دارالفنون بازگردیم. امیرکبیر در واقع دستپرورده مکتب فکری کسانی همچون عباسمیرزا نایبالسلطنه بود و قائممقام فراهانی. هر دوی اینان در اندیشه توسعه ایران بودند. عباسمیرزا پس از شکست از روسها در دو جنگ پیاپی، در اندیشه فرورفت که عامل عقبماندگی ایرانیها و پیشرفت غربیها چیست. پاسخ درست را یافت و دریافت که ایران در دانش و فناوری و رزمآرایی نوین جا مانده؛ بنابراین نخستین دانشجویان را برای فراگیری دانش فنی و نظامی به غرب فرستاد. هزاران افسوس که عمر عباسمیرزا کوتاه بود و نتوانست در اندازه آنچه در سر داشت چرخ توسعه را بگرداند. پیش از دارالفنون که برگرفته از واژه پلیتکنیک است، در ایران نهاد دانشگاهی مدرن نداشتیم؛ اما شبکهای از مدارس ایجاد شده بود. مدرسههایی وجود داشتند که 16 سال پیش از گشایش دارالفنون، نخست برای فرزندان اقلیتهای دینی، همچون ارامنه و سپس فرزندان خانوادههای مسلمان، کار آموزش را انجام میدادند. حتی نوشته شده که نخستین مدرسه دخترانه ایران 12 سال پیش از دارالفنون کارش را آغاز کرده بود. باز بد نیست اشاره کنیم که همین مدرسهها سنگ بنای کارهای ماندگار میرزا حسن رشدیه شدند. اندیشه بنانهادن دارالفنون آنی و فوری نبود؛ در واقع امیرکبیر که همزمان با مذاکرات الرزنهالروم به اهمیت نهاد وزارت خارجه پی برده بود، در سفرش به سنپترزبورگ در روسیه تزاری هم در بازدید از مراکز دانشی-آموزشی آنجا به اهمیت دانش نوین پی برده بود و این فکر را در سرش پخته بود. امیرکبیر خیلی خوب میدانست که ایران باید به سمت تجدد برود و بنابراین دو راه داشت؛ یا به غرب دانشجو گسیل کند یا در ایران نهاد دانشگاه را بنیان نهد. او راه دوم را در پیش گرفت و هوشمندانه از اتریش کسانی را برای تدریس به ایران دعوت کرد. درباره دارالفنون چند نکته را باید یادآور شویم. نخست اینکه امیرکبیر میدانست باید جایی باشد تا برای اداره کشور نیرو تربیت کند. کما اینکه دارالفنون در دوره قاجار از عهده برآمد و برای کشور نیروهای متخصص را پروراند. امیرکبیر میدانست کشور با تخصص اداره میشود و نه با سفارش عمه و خاله، اما شگفت آنکه 150 سال پس از او بودند کسانی که پایبندی تعهد را بر تخصص مقدم میدانستند! دارالفنون دو دسته کلی رشته داشت. رشتههای مربوط به دانشهای نظامی و رشتههای فنی. اینکه چرا ایرانیها اینچنین به دانشهای نظامی، به درستی هرچه تمام، بها میدادند برآمده از تجربههای تلخ شکست ایران و جداشدن بخشهایی از خاک بود. امیرکبیر که زمانی هم فرماندهی قشون و لشکرهای ایران را بر عهده داشت، میدانست که ایرانِ بدون ارتشِ ملی-میهنی طعمه گرگها خواهد شد. اینگونه نبود که بنانهادن دارالفنون بیدردسر باشد. ناصرالدین شاه از طرح دارالفنون پشتیبانی میکرد، اما از بیخوبن جامعه آن روز ایران زیر سلطه فکری جزماندیشان بود که با هرگونه ترقی و تجدد در ستیز بودند. حتی گفته شده که در دارالفنون سالن تئاتر هم در طرح نخستین آن تدارک دیده شده بود که بعدتر به محل نیایش تبدیل شد. بنابراین دارالفنون نه فقط یک نهاد دانشی نوین بود که گامی بود در راستای تجدد ایرانی.
مگسی کجا تواند که برافکند عقابی
در این بخش میخواهیم به چند نکته اشاره کنیم که درباره امیرکبیر و ناصرالدین شاه از سر نادانستن یا از سر غرض، سوگیرانه گفتهاند. نخست اینکه امیرکبیر دشمن بسیار داشت و بسیار سعی کردند تا نام او را پاک کنند؛ اما نتوانستند. حتی زمانی که امیر را در فینِ کاشان رگ زدند و جان شریفش را ستاندند، برخی تاریخنگاران ترسو یا مزدبگیر، مرگ او را نه قتل و نه ترور که فوت و درگذشت خواندند. آنها که چه در دوره امیر و چه پس از او خواستند نام امیر را خدشهدار کنند، مگسهایی بودند که توان برافکندن عقابی همچون میرزاتقیخان را نداشتند. این منش سوگیرانه درباره ناصرالدین شاه هم وجود دارد و اساسا هم در دوره پهلوی و هم در دوره حاضر، چهره مخدوشی از قاجار ارائه میکنند. ناصرالدین شاه اگرچه در قتل امیر بسیار گناهکار بود؛ اما بعدتر که از دوره جاهلی و جوانی عبور کرد، فهمید که چه خطایی مرتکب شده و بارها به آن اعتراف کرد. او تلاش کرد برنامههای امیرکبیر را ادامه دهد. ناصرالدین شاه، سفر فرنگ رفت و به چشم خود دید که ممالک مترقی چگونهاند. شاید بتوان درباره ناصرالدین شاه در سالهای پایانیاش گفت، میخواست ایران پیشرفت کند، اما نه خودش میتوانست و نه دیگر امیرکبیری بود. این تکه را در این مقاله گنجاندیم تا به این نکته برسیم که اگر میخواهیم تاریخ را چراغ راه کنیم و از دل آن دریابیم که ایران چگونه آنگونه و اینگونه شد و باید برای فردای آن چه کرد، نیازمند نگاه درست هستیم. به همین دلیل است که میخواهیم در ادامه همین یادداشت، به برخی خطاهای امیر هم اشاره کنیم.
مردان بزرگ،خطاهای بزرگ
در میان ایرانیها رسم نادرستی ریشه دوانده که برخی را از دایره نقد بیرون میکنند. اما نقد عملکرد افراد به معنای زیر سؤال بردن فرد نیست؛ بلکه در بسیاری از وقتها به سنگ آزمون زدن و سنجیدن کاراییها و ناکارآمدیهاست. البته در گذر سالها این وضعیت بسیار بهبود یافته و برای نمونه جلسات نقد و هماندیشی خوبی درباره عملکرد امیرکبیر و مصدق و دیگران برپا شده است و باور داریم در آینده چنین نقدهایی، بسیار راهگشا خواهند بود. به امیرکبیر و خطاهای او بازگردیم. نخستین خطا را از زبان محسن رنانی، استاد نامور اقتصاد و توسعهپژوه میگوییم. امیرکبیر با ناصرالدین شاه جوان که خام بود و در پی زیبارویان، «اختلال گفتوگو» داشت. به باور رنانی، اختلال گفتوگو یکی از مهمترین دلیلهای توسعهنیافتگی ایران است. از میان نامهنگاریهای میان امیرکبیر و ناصرالدین شاه میتوان به این اختلال گفتوگو پی برد. امیر گاهی شاه را چنان عتاب میکرد که گویی فرزندش را عتاب میکند. حق با امیر بود و به قول خودش با طفرهرفتن نمیتوان سلطنت کرد، اما اگر امیرکبیر چنان سخن میگفت که دوره صدارتش به جای سه سال و دو ماه، 10 سال به درازا میکشید، بیشک اوضاع امروز ایران دگرگون بود. دیگر خطای امیر در دشمنتراشیاش بود. حقیقت این است که امیرکبیر برخی از دشمنان را به دست خود تراشید. او چنان بر درباریان سخت گرفت که بسیاری بر او شوریدند و علیهاش نیرنگها و دسیسهها چیدند. حق با امیر بود، اما سیاست در این بود که اینگونه همه را علیه خود نشوراند. این قاعده امروز هم پابرجاست و سیاستمدار باهوش میداند که کجا عقب بنشیند و کجا پافشاری کند. به واقع امیرکبیر سیاستمدارِ از نوع ماکیاولیستی آن نبود. دیگر خطای امیر آن بود که با زن پرنیرنگ و قدرتمندی همچون مهدعلیا درافتاد. مهدعلیا، مادرزن میرزاتقیخان بود و برای به سلطنت نشستن پسرش ناصرالدین میرزا بسیار تلاش و رایزنی کرد و همپیمانیها برقرار کرد. امیرکبیر میدانست که مهدعلیا در دل اندیشه ترقی ایران را ندارد و به همین دلیل با او درافتاد؛ غافل از اینکه او اگرچه شمشیر در دست نداشت، اما تیغ برنده نیرنگکاری را به دست گرفته بود. امیرکبیر دستتنها با خیلیها درافتاد و درنهایت این درافتادنها سبب شد دوره صدارت پرافتخار و ایرانساز او کوتاه باشد. او حتی با برخی مقامهای شاخص روحانیت هم درافتاد که در آن دوره کاری پرخطر بود. شاید اگر امیرکبیر شبکهای از افراد کاربلد را دور خود جمع میکرد، چنان شکوهی به ایران میبخشید که امروز پس از گذشت 170 سال ایران ده قدم یا صد قدم در مسیر توسعه جلوتر بود. درهرحال یادمان باشد که مردان بزرگ، خطاهای بزرگ هم دارند و خطاهای امیر چیزی از درخشندگی او در آسمان میهن کم نمیکند، جز آنکه نسلهای بعد بیاموزند خطاهای او را تکرار نکنند؛ که البته خطای «اختلال گفتوگو» در جامعه ایرانی کماکان ادامه دارد. از مصدق و شاه گرفته تا موارد دیگر که از بیان آن میگذریم. این اختلال گفتوگو گاهی هزینههای بسیار سنگینی دارد که به کوتاهی و بدون واردشدن به ریز ماجرا، به سبب ملاحظاتی، به آن اشاره میکنیم. اگر در جنگ هشتساله کشورمان با عراق میان برخی مسئولان و سیاستمداران اختلال گفتوگو حاکم نبود، چهبسا روند جنگ کوتاهتر میشد و اگر هم کوتاهتر نمیشد و همین زمان هشتساله به درازا میکشید، خسارتهای وارد بر کشور بسیار کمتر میشد.
نامش بلند و جاودانه در دفتر عشق
پایانبخش این مقاله را میخواهیم با میراث ماندگار امیرکبیر پیش ببریم و نشان دهیم چگونه از امیرکبیر میراثی برای ما به یادگار رسیده است که امروز هم به کار میآید. در این مقاله بارها اشاره کردیم که امیرکبیر یا پیش از او عباسمیرزا یا پس از او، مشروطهخواهان بهدنبال توسعه ایران بودند. واژه «توسعه» را به کار بردیم؛ اما در چارچوب آن زمان، آنان در پی رشد و پیشرفت بودند. اساسا واژه توسعه در غرب هم پس از امیرکبیر به مفهوم یا بِگِرت خوشتعریفی تبدیل شد. ایران امروز هم کماکان درگیر توسعه است و با وجود رشد و پیشرفت داشتن، توسعه را تجربه نکرده است. قصد نداریم در اینجا وارد جزئیات شویم، اما همینقدر بگوییم که سه واژه رشد، پیشرفت و توسعه با هم تفاوت بسیار دارند. یکی از کارهای امیرکبیر که محل بحث بسیاری است و موافقان و مخالفان خودش را هم دارد، سرکوب کسانی بود که به نحوی تمامیت سرزمینی ایران را به خطر انداخته بودند. اما از دیدگاه امیرکبیر، تمامیت سرزمینی بر بسیاری امور دیگر اولویت داشت و به همین دلیل برخی فرقهها را که وجودشان در آن بازه زمانی میتوانست گریبانگیر جدایی سرزمینی شود، سرکوب کرد. همانطورکه اشاره کردیم، امیرکبیر فسادناپذیر بود و حتی بر سر آن جان داد. این درد هنوز هم پابرجاست و فقط نام آن عوض شده؛ در دوره او دزدی و رشوه نام داشت و مواجب بیدلیل، امروز نامش اختلاس و فساد اقتصادی و رانت است. بنابراین این درد هم از آن درهای مزمن شده که علاج جدی نیاز دارد. امیرکبیر در آن دوره از اندک افرادی بود که سیاست تجاری را به خوبی درک میکرد و میخواست آن را به نظم درآورد. همچنین اندیشه صنعتی داشت و بسیار در فکر بود در ایران کارخانههایی همچون کارخانههای پارچهبافی بنا کند. از دیگر کارهای او ساماندادن به ارتش بود. او بهخوبی میدانست ایرانِ بدون ارتش تکهپاره خواهد شد و اگر امروز زنده بود، بیشک از مسئولان درباره توانمندیهای واقعی فنی پرسش میکرد. از دیگر کارهای بسیار هوشمندانه امیرکبیر بنانهادن شورای مترجمان بود. همانطور که اشاره کردیم، امیر در آن دوره، مردی دنیادیده بود. قلمرو عثمانی و تزار را دیده بود و میدانست چه تناسبی میان ایران با آنان برقرار است؛ بنابراین فهمیده بود که نشر دانش گامی مهم در پرکردن شکاف میان ایران و جهان است. او دستور داده بود کتابهایی به فارسی برگردانده شوند و کسانی در آن شورا عضو بودند که بعدها گامهای ماندگاری در برخی امور برداشتند. اگر از ما بپرسند امیرکبیر را در یک کلمه چگونه توصیف میکنید، خواهیم گفت او «نوگرای دوراندیش» بود. امیرکبیر عاری از خطا نبود، اما دستاوردهایش برای ایران چنان سترگ و درخشان است که تا ابد نامش زنده خواهد ماند. سخن پایانی را خطاب به جوانان ایران، در این روزهای پر فرازوفرود میگوییم. در خاطرات یکی از …… ….. مترجمان و صاحبنظران و کارشناسان مسائل سیاسی کشورمان . . . . . .چنین آمده است که ایشان در دوره جوانی و زمانی که در دستگاه دیپلماسی کشور حضور داشتند، با خواندن سرگذشت میرزا تقیخان امیرکبیر، اشک ریختهاند. . او . . .در جهان سیاست، اکبر اعتماد رئیس و بنیانگذار سازمان انرژی اتمی و کسانی همچون اینان، فرزندان راستین امیرکبیر هستند. این دو . . . و بسیاری از زنان نامآور کشورمان، همگی فرزندان امیرکبیر هستند که برای سرافرازی ایران تلاش بسیار کردند. امروز هم نسل جوان ایران فرزندان امیرکبیر هستند، مردی که در دل آرزوی توسعه ایران را داشت. بر ماست که فرزندان راستاندیش و با پشتکاری باشیم برای امیرکبیر. نام میرزا تقیخان در دفتر عشق به میهن جاودانه است.
روزنامه شرق/ پنجشنبه 22 دی 1341