Print This Post Print This Post
تازه‌ها


تک درخت:در سالگرد در گذشت استاد محمدعلی اسلامی ندوشن،فريدون مجلسي

گاه در دشت و بياباني، گاه بر تپه يي يا کوهي عريان و خشک، تک درختي می‌‌‌‌‌‌‌‌بيني که حيرت می‌‌‌‌‌‌‌‌کني، که اگر اين دشت و آن کوه درخت پرور است، چگونه است که جز اين تک درخت نپرورانيده، و اگر درخت پرور نيست، راز آن تک درخت در چيست؟ گويي فرهنگ و ادب ايران زمين نيز چنين است. ناگهان از کنجي دور تک نواي حنظلۀ بادغيسي به گوش می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد که نوزايي زبان فارسي را نويد می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد، سپس جداجدا، تک درخت‌‌‌‌‌‌‌‌ها جان می‌‌‌‌‌‌‌‌گيرند و پديدار می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند، خواه در شعر و ادب، خواه در فلسفه و رياضيات و علوم و هيئت. رودکي سمرقندي، ابن سينا، ابوريحان بيروني، فردوسي طوسي، ابونصر فارابي، خيام نيشابوري، خوارزمي، جلال الدين بلخي، نظامي گنجوي، مسعودي، ابوالفضل بيهقي، سعدي، خواجوي کرماني، عبيد زاکاني و حافظ شيرازي،… گويي بادغيس و سمرقند، و بخارا و فرغانه و طوس بلخ و گنجه و بيهق و فارياب و زاکان و حتي شيراز همچون مکاتب فلسفي معاصر فرانکفورت و شيکاگو و پاريس محافل دانشگاهي آنچناني و پژوهشکده‌‌‌‌‌‌‌‌هاي ويژه يي داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند که اينان فرآورده‌‌‌‌‌‌‌‌هايشان بوده‌‌‌‌‌‌‌‌ باشند.

چنين نبوده است، آن مکان‌‌‌‌‌‌‌‌ها در شمار دشت‌‌‌‌‌‌‌‌هاي خشک و نيمه خشک و سراهاي ساده و گلين بودهه‌‌‌‌‌‌‌‌ه اند که اين تک درخت‌‌‌‌‌‌‌‌ها در آنها روييده و باليده اند، و به جاي اينکه شهرت از شهر و ديار خود برده باشند شهر و ديارشان را شهرت بخشيده اند. شايد بتوان گفت آنان از تبار همان دهقان مداري اصيلي باشند که فردوسي صريحاً خود را در آن شمار می‌‌‌‌‌‌‌‌داند. دهقانان، نه به معناي امروزي روستايي و کشاورز ساده، در واقع تجلي اشرافيت فرهنگي جامعه ايراني بوده اند، که ميراث اين فرهنگ را از نسلي تحويل گرفته، بار آن را به دوش کشيده، و سنگين‌‌‌‌‌‌‌‌تر از گذشته به نسل ديگر منتقل کرده اند. دهقان نه قدرتمند است و نه بازرگان، اما به قول امروزي‌‌‌‌‌‌‌‌ها، ريشه در خاک دارد.

از زماني که در 40 سال پيش دکتر محمدعلي اسلامي ندوشن را در کلاس درس شناختم، برايم يادآور چنين خصوصيتي بود، که در آن زمان نمی‌‌‌‌‌‌‌‌توانستم تشريح کنم. اما چندين سال پيش که گروهي از دوستدارانش با نوشتن مقالاتي، کتابي در بزرگداشت او پديد آوردند که نمی‌‌‌‌‌‌‌‌دانم کدام ذهن نازک بين نام تک درخت را بر آن گذاشت، با خود گفتم، تک درخت اوست، فرزند کوير، جايي که ارزش سايه تک درخت و «سرو سايه افکن» در برهوت خشک بيشتر درک می‌‌‌‌‌‌‌‌شود، و وارث اصالت دهقاني فردوسي و حافظ و مولانايي است که با آنها آشنايي ديرين دارد، و از آنان سخن می‌‌‌‌‌‌‌‌گويد. 

به تازگي کتاب يا جنگ آراسته «کلمه‌‌‌‌‌‌‌‌ها» که گزيده يي از نوشته‌‌‌‌‌‌‌‌هاي اوست، و قدري پيش از آن کتاب «ديروز، امروز، فردا»، که جنگي ديگر از مجموعه يي از مقالات او است که غالباً در دوره‌‌‌‌‌‌‌‌هاي فصلنامه هستي منتشر شده است به دستم رسيد. (10 سال پيش نيز جنگ ديگري از گزينه نوشته‌‌‌‌‌‌‌‌هاي اجتماعي و فرهنگي او در 40 سال از 1337 تا 1377 منتشر شد) مطالعه اين جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌ها نشان دهنده شخصيت فرهنگي چندبعدي نويسنده است. او که تحصيلاتش در رشته حقوق بوده و دکترايش را نيز در همين رشته از فرانسه دريافت کرده است، و من زماني در همين رشته شاگرد او بوده ام، به زودي با تبعيت از ذوق شاعرانه و احساس ايران دوستانه اش از آن عرصه فراتر می‌‌‌‌‌‌‌‌رود، و به ژرفاي تفحص شعر و ادب فارسي گام می‌‌‌‌‌‌‌‌نهد و در آن عرصه به اوج می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد، زيرا اعتقاد دارد «ادب فارسي بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌ترين ابرازگر استعداد، نيرو و نبوغ ايراني شد». آنچه اين شناخت عالمانه را انسجام می‌‌‌‌‌‌‌‌بخشد تسلطش بر تاريخ ايران است. از آغاز امپراتوري کوروش، که به نام و هويت‌‌‌‌‌‌‌‌ترکيبي ايران، با اتکا به احساس عدالت و برابري شهروندانش، معنا و مفهومي پايدار بخشيد که راز بقاي ايران را در آن می‌‌‌‌‌‌‌‌يابد، تا دوران پس از اسلام و آنچه بر اين کشور گذشت.

با شناخت تاريخ است که در لابه لاي سطور و ابيات فردوسي و مولانا و سعدي و حافظ و ديگران ارتباط آن نکات و پيچش‌‌‌‌‌‌‌‌هاي مو، تضادها، انعطاف‌‌‌‌‌‌‌‌ها، چشم پوشي‌‌‌‌‌‌‌‌ها و پافشاري‌‌‌‌‌‌‌‌ها، تقصيرها و مسووليت‌‌‌‌‌‌‌‌ها را در روند تاريخي اين کشور بازمي شناسد و بازمي گويد. و همواره، با پايبندي به سنت در عين تجدد خواهي و نوع دوستي، به چيزي که آن را «جوهره ذاتي» و مايه اميد و کاميابي و نجات اين کشور می‌‌‌‌‌‌‌‌داند اميد بسته و بازيافت آن را تنها راه ايران می‌‌‌‌‌‌‌‌داند. و معتقد است؛ «مفهوم ايران براي ايراني زمان روشن می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که از آن دور می‌‌‌‌‌‌‌‌گردد.» ميانه روي و اعتدال در سرشت او است، و بر خلاف آنکه «افراط و تفريط را مميزه ديگر ايراني» می‌‌‌‌‌‌‌‌داند، خود در باب ميهن دوستي نيز هرگز راه افراط نمی‌‌‌‌‌‌‌‌پيمايد. ايران را همان طور که هست، با کاستي‌‌‌‌‌‌‌‌هايش، دوست دارد، و هيچ برتري متعصبانه و نژادپرستانه يي براي آن قائل نيست، بلکه نژاد را در ايران «تابع فرهنگ» می‌‌‌‌‌‌‌‌نامد نه تابع خون. يعني پذيراي هر دوست و دشمني است که سرانجام جذب و مجذوب اين فرهنگ شده باشد. استعداد ايراني را همچون «پري رو» می‌‌‌‌‌‌‌‌داند که «تاب مستوری ندارد/ چو در بندي سر از روزن سر برآرد». در باب آزادي نيز مفهوم آن را در ايران، برخلاف مفهوم يوناني، «به معناي رها ماندن از قيد بيگانه» می‌‌‌‌‌‌‌‌داند. اين گفته درست است و بهترين تجلي آن را در نهضت ملي شدن نفت ايران می‌‌‌‌‌‌‌‌توان ديد، که فقط به خاطر درآمد بيشتري از استخراج نفت نبود، به خاطر رهايي از نيروهاي تازه به دوران رسيده‌‌‌‌‌‌‌‌يي بود که ايران را، که در کنار چين، هند، مصر، يونان و روم، يکي از شش کشور تمدن ساز جهان می‌‌‌‌‌‌‌‌داند، دست کم می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفتند، و معتقد است که «ما نه می‌‌‌‌‌‌‌‌توانيم خود را انسان برتر بدانيم، و نه انسان فروتر، و نه از مردم دنيا جدا هستيم.»

آشنايي دکتر اسلامي ندوشن منحصر به فرهنگ و تاريخ و ادبيات ايران نيست، بلکه با تمدن غرب نيز عميقاً آشنا است. در سه جلد خاطرات چاپ شده در کتاب «روزها»، که بي اندازه خواندني است، درمي‌‌‌‌‌‌‌‌يابيم که چگونه غرب را سِير کرده و به دو زبان اصلي آن يعني انگليسي و فرانسه نيز تسلط کامل يافته و‌‌‌‌‌‌‌‌ترجمه‌‌‌‌‌‌‌‌هاي گرانقدري از آثار ارزنده آن به ارمغان آورده است و اين آشنايي ابزار مقايسه و داوري مناسب‌‌‌‌‌‌‌‌تري در اختيارش قرار داده است، و در مقام جامعه شناسي نکته بين، در کنار مقام فرهنگي، ادبي، حقوقي و تاريخي، به او اين امکان را داده است که با نوعي روانکاوي اجتماعي به تحليل مسائل ايران بپردازد. 

نوشته‌‌‌‌‌‌‌‌هاي شاعرانه اش همچون اثر انگشت نشاندار و ويژه است، و ملايمت و نزاکت از خصوصيات اوست. زماني مصاحبه گري عناوين پرسر و صدايي مانند «غرب زدگي» و «بازگشت به خويشتن» را با ذکر برخي اسامي مطرح کرد که افراط گرايي آنان البته باب طبع او نيست، در پاسخي مفصل بي آنکه نامي از کسي بياورد، گفت؛ «البته در اين 50 سال نظريات تفنني زيادي ابراز شده است. منشأ آن کودتاي 28 مرداد بود که براي ملت ايران يک شکست روحي بود و قدري شرمندگي داشت و کساني را به واکنش واداشت…» و آنگاه با ديدي واقع بينانه و منصفانه حساب بدکاري‌‌‌‌‌‌‌‌هاي غرب را از حساب ارزش‌‌‌‌‌‌‌‌هايش جدا می‌‌‌‌‌‌‌‌کند… 

در باب سياست نيز شاهد همين روشن بيني هستيم، در مقاله يي زير عنوان «در پايان کار يک جبار» درباره صدام حسين پس از تحليلي جالب می‌‌‌‌‌‌‌‌نويسد؛ «در جنگ ايران و عراق نزديک به تمام کشورهاي عربي از صدام پشتيباني کردند؛ در حالي که می‌‌‌‌‌‌‌‌دانستند تجاوز از جانب او صورت گرفته است و کشورهاي صنعتي نيز، از چپ و راست، و از روس و امريکا و اروپا، همين شيوه را در پيش گرفتند. ايران دست تنها، تنها با خون جوانان خود توانست مقاومت ورزد…» و سپس می‌‌‌‌‌‌‌‌پرسد؛ «… در دم آخر گفت؛«مرگ بر ايران، مرگ بر غرب» چرا ايران؟ در ميان آن همه کشور، 170 کشور، چرا از ايران نام برد؟ بعد از خاتمه جنگ برخورد چنداني با عراق در ميان نبود… ايران همسايه عراق بوده است، و به استثناي چند ساله دوره صدام با آن در مسالمت به سر برده است…. و مردمش به علت بقاع متبرکه همواره روي خوش به سوي آن داشته اند. پس اين سوال پيش می‌‌‌‌‌‌‌‌آيد که چرا صدام حسين در دم مرگ گفت؛ «مرگ بر ايران.» سوال مهمي است که بايد درباره علتش کنجکاوي به خرج داد.»

سال گذشته به دليل نگراني درباره مسائل و مشکلات ملي و جهاني محيط زيست و به عنوان وظيفه يي اجتماعي کتاب «برنامه ب2» را که مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترين کتابي می‌‌‌‌‌‌‌‌دانم که تاکنون در اين حوزه به وسيله لستر براون فعال بين المللي و سرشناس حفاظت از محيط زيست تاليف و تدوين شده است،‌‌‌‌‌‌‌‌ترجمه می‌‌‌‌‌‌‌‌کردم. با شناخت نزديکي که از دکتر اسلامي ندوشن و عقايد و دلواپسي‌‌‌‌‌‌‌‌هايش داشتم، پيوسته چهره او در نظرم مجسم می‌‌‌‌‌‌‌‌شد، نزديکي بسياري از مطالب با ديدگاه‌‌‌‌‌‌‌‌هاي او به حدي بود که گويي داشتم آنها را دوباره از زبان او اما از قلم لستر براون می‌‌‌‌‌‌‌‌شنيدم. پس از چاپ کتاب نسخه يي را به ايشان تقديم کردم، دو سه هفته نگذشته بود که چشمم به مقاله يي بسيار مفصل، در حد يک کتاب، افتاد که در تحليل آن کتاب در دو شماره در صفحات يک متري اطلاعات منتشر کردند، که نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد چگونه در معرض آخرين اطلاعات و تحولات روز در مدرن‌‌‌‌‌‌‌‌ترين و پيشروترين زواياي آن است. اين روزآمدي و حضور دائمي در عرصه فرهنگ و انديشه جهاني به گفته‌‌‌‌‌‌‌‌هايش اعتباري ديگر می‌‌‌‌‌‌‌‌بخشد. هم اکنون که اين سطور را می‌‌‌‌‌‌‌‌نويسم و فقط سه روز از انتخاب باراک اوباماي سياهپوست به رياست جمهوري امريکا می‌‌‌‌‌‌‌‌گذرد، روزنامه اطلاعات سوم بهمن را در مقابل خود دارم که در آن در مقاله يي مفصل زير عنوان «دنيا علامت می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد» نخست به زمينه‌‌‌‌‌‌‌‌ها يا پيش زمينه‌‌‌‌‌‌‌‌ها، و نيز انتظارات و تبعات انتخاب اوباماي متفاوت به رياست جمهوري مقتدرترين کشور جهان پرداخته و با يادآوري نام داستاني مشهور ماندينگو، برده سياهي که قرباني تبعيض نژادي و سياه بودن خودش می‌‌‌‌‌‌‌‌شود، می‌‌‌‌‌‌‌‌نويسد؛ «در چنين کشوري، اکنون يک هم نژاد همانند ماندينگو که نام حسين بر خود دارد، و اسم اولش «باراک» است که کلمه يي يهودي- مسلماني است… بر اريکه رهبري ايالات متحده تکيه می‌‌‌‌‌‌‌‌زند…» و می‌‌‌‌‌‌‌‌پرسد «آيا اين چرخش حيرت انگيز نيست؟» و می‌‌‌‌‌‌‌‌ستايد که چنين تغييري با مسالمت انجام گرفته است و سپس به تحليلي ظريف درباره بحران اقتصادي امروزي امريکا و در نتيجه جهان، هم به عنوان مشکل بزرگي که اوباما پيش رو دارد، و هم به عنوان امر خطيري که در گزينش او و برنامه «تغيير» او بي اثر نبوده است، می‌‌‌‌‌‌‌‌پردازد. منظورم تاکيد بر خصلت روزآمدي اوست که لحظه يي از خواندن، و نوشتن باز نمی‌‌‌‌‌‌‌‌ايستد و اسير جمود نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شود. با انگشتي که انحناي قلم بر آن کماني بر جاي گذاشته و گاهي متورّم و دردناک می‌‌‌‌‌‌‌‌شود، عمر پرفيضش دراز باد.

منبع:یزد نامک/شماره فروردین و اردیبهشت 1402/ صفحه 46 به بعد

فرستادن این مطلب برای دیگران