Print This Post Print This Post
تازه‌ها


آوارِ شیفتگی:یک کتاب و طرح مسئله‌ای آرمانی و اجتماعی، فریدون مجلسی

 

اخیراً کتاب «آوار شیفتگی» نوشته خانم مهراعظم معمار حسینی (مهری کیا) را خوانده‌ام و در جلسه‌ای هم به مناسبت رونمایی و بحثی پیرامون آن شرکت کردم. اگر بگویم کتاب زندگی نامه یا بخش قابل بحثی از زندگی نویسنده است، ممکن است چنین تلقی شود که می‌گویند زندگی هر انسانی یک رمان نانوشته است و این کتاب هم یکی از آن رمان هاست که می‌تواند جالب هم باشد. اما وقتی در می‌یابیم که نویسنده از کادرهای بالای سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) بوده است و به محتوای آن می‌پردازیم موضوع جالب تر می‌شود. نخستین پرسش این است که می‌خواهد چه بگویید؟ می‌خواهد با لجاجت بر سر عقایدی که جوانی خود را قربانی آن کرده است بماند و از آن دفاع فلسفی و دیالکتیکی کند. یعنی بخواهد با خودش کنار بیاید که پشیمان نیستم. فکرم و راهم درست بوده است اگر زندگی خود را در راه آن ایثار کرده‌ام. شاید هم صمیمانه بگوید، یا به خودش بقبولاند که صمیمانه چنین می‌اندیشد؟ برتراند راسل در این باره عبارت معروفی دارد با این مفهوم که «ﺑﻪ ﺗﺎﻭل هاﯼ ﮐﻒ ﭘﺎﯾﻢ چگونه ﺑﮕﻮﯾﻢ که ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟» و چه بسا که دشواری‌ها و خشونت‌هایی را هم تحمل کرده و رفاه مادی و شغلی و زندگی خانوادگی را هم قربانی آن کرده باشد.

پرسش دیگر این است که پس از کسب تجربه و دانش و بینش در سنین بالاتر و شاید قدری دیر، در می‌یابد که راه درستی نپیموده است و پشیمانی خودش را ابراز می‌دارد. البته نوعی ابراز پشیمانی فرمایشی یا چلانه شده مثلا در تلویزیون برای عبرت دیگران هم هست که مثبت و منفی آن بی اعتبار است و مورد نظر ما نیست.

شخصا واکنش‌های همراه با افسوس را در مواردی به یاد دارم. عنایت الله رضا عضو سازمان افسری حزب توده بود که به شوروی گریخت و در آنجا با تسلط به زبان روسی به موقعیتی آکادمیک هم دست یافت. بعدها یعنی سال‌ها پیش از فروپاشی شوروی با احساس عبث بودن عمری که تباه کرده بود، با وساطت برادرش پروفسور فضل الله رضا استاد ریاضی و ادیبی که از کانادا به ایران بازگشت و رئیس دانشگاه صنعتی شریف کنونی و دانشگاه تهران شد، توانست به ایران بازگردد و خدمات فرهنگی و ترجمه‌های بسیار ارزشمندی از زبان روسی از او به یادگار ماند. او در نوشته‌ها و در حواشی ترجمه‌هایش اشاراتی به تجربه شخصی می‌کند و خصوصا جوانان را اندرز می‌دهد که چشم بسته وارد جریانات ایدئولوژیک نشوند که حتی در صورت پشیمانی نوعی علقه‌های حیثیتی آنان را به ادامه راهی که غلط می‌دانند وا می‌دارد. خصوصا در کتابی که درباره زندگی و خشونت‌های خونبار استالین به فارسی ترجمه کرده در پایان شرحی در این باب می‌نگارد.

فریدون پیشوایی از افراد نیروی هوایی که پس از 28 مرداد و لو رفتن اسامی سازمان نظامی هنگامی که قصد رفتن به خانه داشت از حضور دژبان در مقابل خانه‌اش در می‌یابد که به دام افتاده است و از همانجا می‌گریزد و از مرز ترکمنستان خودش را به شوروی می‌رساند و گزارش محنت‌ها و مصیبت هایش خواندنی است. جالب ترین نکته پایانی کتابش آنجاست که به اعتبار همسر آلمانی تبارش پس از گشایش گورباچفی به عزم مهاجرات هنگام ورود به مرز برلن هنگامی که همسرش فرم مهاجرت را پر می‌کرد، در پاسخ به این پرسش که آیا با سازمان‌های اطلاعاتی شوروی هم همکاری داشته اید، داشت می‌نوشت «نه!» که مچش را می‌گیرد و می‌گوید بنویس «آری!» و در پاسخ شگفتی همسرش می‌گوید که دیگر می‌خواهم با خودم و با دیگران صادق باشم . چیزی برای پنهان کردن نداشته باشم! و در مقابل پرسش بعدی درباره نام سازمانی که با آن همکاری داشته است. می‌گوید بنویس «کا. گ. ب.!!». چیزی که تا آن لحظه همسر حیرت زده‌اش نیز از آن بی خبر بود.

برخی نمی‌خواهند از عملکرد خودشان یا از توهم ایدئولوژیک خود ابراز ندامت کنند بلکه نوع مدیریت تشکیلاتی را موجب شکست می‌دانند؛ مانند دکتر فریدون کشاورز در کتاب «من متهم می‌کنم!»

 گاه علنا به انتقاد اصولی درباره توهمات خودشان می‌پردازند؛ مانند شاهرخ مسکوب، در کتاب «روزها در راه». گاه مانند دکتر ماشاالله ورقا (متولد 1304) عضو سازمان افسری حزب توده در اداره آگاهی که هنگام ورود به دفترش با دیدن افراد دژبان که برای دستگیری اش آمده بودند با هوشمندی از درِ پشتی اداره آگاهی می‌گریزد و با کمک حزب توده خودش را با گریز به عراق به اروپای شرقی می‌رساند. ایشان که موفق به دریافت دکترای اقتصاد می‌شود و به استادی در دانشگاه پراگ می‌رسد، کمتر از دیگران به جنبه‌های منفی آن نظام ایدئولوژیک در جامعه ای اروپایی می‌اندیشد، که ملت‌های خودشان را به عصیان کشیده بود. کتاب ایشان که عاری از هیجان فیلم‌های سینمایی هم نیست. کتاب «ناگفته‌هایی پیرامون فروریزی حکومت مصدق و نقش حزب توده ایران» از وفاداری او به آرمان‌های ایدئولوژیک دوران جوانی حکایت دارد. چاپ دوم کتاب ایشان مربوط با سال 1384 است نتوانستم بفهمم آن را پیش از فروپاشی شوروی و آزادی جمهوری چک نوشته است یا پس از آن، و داوری بعدی ایشان، یعنی پس از مقایسه دوران کمونیستی با دوران پس از آن، چگونه بوده است. اما جستجوی اینترنتی نشان می‌دهد که از رفاه و توفیق مادی و معنوی و آکادمیک و خانوادگی مناسبی در پراگ بهره مند بوده است. در هر حال کتاب او نشان می‌دهد که برای تاول‌های پاهایش پاسخ مناسبی یافته بود. فرهیختگان ایرانی که در اواخر دهه 20 از حزب توده جدا شدند مانند خلیل ملکی و دکتر خبره زاده و جلال آل احمد و دیگران نیز با شجاعت گسستن خود را توجیه کرده اند، گرچه با دشنام‌ها و اتهامات و تبلیغات منفی حزب توده در حد ترور شخصیت روبرو شدند.

 برخی هم مانند ابراهیم گلستان در آستانه صد سالگی از وفاداری به آرمان مارکسیستی سخن می‌گفت، که با سبک زندگی همراه با رفاه بورژوایی و حتی اشرافی او در قبل و بعد از مهاجرت به انگلستان همخوانی نداشت. شاعر نامدار هوشنگ ابتهاج (سایه) نیز همواره از لحاظ بهره‌مندی از مزایای بورژوازی -اشرافی پیش و پس از فروپاشی شوروی بهره مند بود و تا پایان نسبت به آن رؤیاها و آرمان‌های جوانی ابراز وفاداری می‌کرد. شاید در مورد اینان به این دلیلی بوده است که در سبک زندگی و بهره‌مندی‌های شخصی در مقایسه پیش با پس از فروپاشی نظام شوروی تفاوتی حاصل نشده بود و معیاری برای مقایسه نداشتند.

ابراز عقاید حاکی از سرخوردگی نسبت به آن آرمان در میان افسران و آرمانخواهان گریخته و پناه برده به شوروی کم نیست. از جمله پیام سیاوش کسرایی شاعر نامدار توسط محمدرضا شجریان به دوستان، خصوصا خطاب به هوشنگ ابتهاج را به یاد داریم که درد تاول پاها را که عمری استعداد ویژه و زندگی او را تباه کرد کنار گذاشته و به دوستان و رفقا پیام می‌دهد که در اینجا هیچ چیز نیست و هرچه می‌گفتند «همه‌اش دروغ بود».

کتاب آوار شیفتگی نیز حکایت از این داستان مکرر دارد. داستانی که بازیگرانش معمولا از هوشمندی و استعدادی بالاتر از همگنان برخوردار بوده‌اند و شاید همین مزیت و غرور آنان را از همفکری بیشتر با دیگران یا از داشتن گوش شنوا در دوران کم تجربگی وپندارهای ناشی از سواد خام در امری بسیار پیچیده، باز می‌داشته است. در چنان سن و سالی پیوستن به سازمانی سیاسی خصوصا اگر بخواهد با التهاب پنهان کاری و عملیات چریکی و شبه نظامی همراه باشد، نیاز به بی پروایی و شهامتی ویژه دارد. زیرا جوان می‌داند در راه آرمانی که تصور می‌کند نسبت به آن آگاهی و اعتقاد دارد، عملا بخشی از استقلال خود را در التزام به تعهدات سازمانی قربانی و واگذار می‌کند. این احساس ضمن دلگرمی او به همبستگی و بهره‌مندی از حمایت تشکیلاتی، تزلزلی در زیر «آوار شیفتگی» و تعهد سیاسی و تشکیلاتی، در روان کسانی ایجاد می‌کند که در همان زمان ابراز شهامت هنگام پیوستن نیز حکایت از احساس استقلال و فردیت آنان داشته است! تضادی التهاب آور. اما از آن خطیرتر هنگامی است که تدریجا روحیه استقلال طلبانه فرد تحمل سلطه افکاری که آن را از تمایلات یا اعتقادات بعدی خود عقب مانده‌تر می‌داند، بر نمی‌تابد، اما دلایل حیثیتی و گریز از برچسب‌هایی مانند خیانت و رفاقت نیمه راه مانع از ابراز استقلال دلخواه آنان می‌شود. گسست در چنین زمانی است که نیاز به شهامتی بیش از زمان پیوست با قبول خطراتش در جوانی دارد. .

اما تفاوت کتاب «آوار شیفتگی» با دیگر آثاری که تجربیات تلخ عبور از استقلال فردی را به اشتراک می‌گذارند در این است که نویسنده آن اولا یک بانو است. که در دورانی همراه با هیجانات جهانی چیه گوارایی، و مه 1968 پاریس، و کودتای شیلی و رواج سرودهای کامیابی و ناکامی آن، و ماجراهای پاتریس لومومبا در کنگو و هوشی مینه در ویتنام که جهانگیر شده بود، و نیز در ایران شکست چپ در ماجرای 28 مرداد 1332 و نوعی همذات پنداری آن با ماجراهای شیلی و لومومبا، همراه با تبلیغات گسترده و طولانی حزب توده و دولت شوروی، بر آن می‌افزود، و امید بستن به اسطوره پیروزی آسان چه گوارا در کنار فیدل کاسترو در کوبا و نیز برخورد خشونت آمیز و انتقام برانگیز نظام پادشاهی، در جایگاهی که خود را عقل کل و حق مطلق می‌پنداشت با افکاری که به نظر آرمان‌خواهان به نوبه خود در موضع فلسفی حق مطلق بودند، برای دختری جوان و برخوردار از اطلاعات و هوشمندی بیشتر و درد سر ساز جذابیت داشت و چنین بود که در ردیف چریک‌های فدایی خلق و به‌تدریج به همراه همسر در ردیف رهبران آن قرار گرفت.

انشعاب سازمان فدائیان خلق به گروه پیرو حزب توده یا اکثریت و گروه مستقل از حزب توده یا اقلیت، او را در جناح اکثریت و امیدوار به نیل به آرمان‌ها در پرتو انقلاب اسلامی قرار می‌دهد.

پس از آشکار شدن اینکه همراهی رهبری حزب توده استفاده ابزاری از انقلاب و رهبرانش برای نیل به اهداف مرتبط به شوروی بوده است و برخورد خشونت آمیز با حزب توده رهبران سازمان فدائیان خلق اکثریت نیز با تیره و تار دیدن آینده خود تصمیم به گریز و مهاجرت به شوروی کعبه آمال ایدئولوژیک خود می‌گیرند. با عبور شبانه از ارس و رسیدن به جلفا و لنکران و انتقال بعدی به مینسک و سرانجام منجر به استقرار در تاشکند می‌شود. محروم از هرگونه خبر و اتفاقات خارجی به دلیل ممنوعیت رادیوی موج کوتاه در شوروی! با این حال به تشکیل جلسات و برنامه ریزی‌های حزبی برای آینده !؟ ادامه می‌دهند. مبارزه بی‌حاصل و نتیجه و دلسرد کننده‌ای که گویی فقط انجام وظیفه‌ای اداری افرادی هوشمند و مستقل را با تدام آن وا می‌دارد. دردناک شدن تاول‌های پا به تلاش برای رهیدن از درد بی‌حاصل آن نزدیک می‌شود. مشاهده ناکامی‌های شوروی در برآوردن امکانات اولیه بهداشتی و آموزشی که در ایران از استانداردهای بالاتری از آن بهره‌مند بوده‌اند. مسئله ممنوعیت دردناک از دیدار خانواده و دردناکی دیدار خانواده پس از آزادی نسبی دوران گورباچف، و فراهم شدن امکان سفر آنان به تاشکند و مواجه شدن با این پرسش که «این بود آن بهشتی که زندگی خود را فدای آن کردید؟»

 مسئله غلط یا درست بودن ایدئولوژی نیست. مسئله الزام انسان‌ها به تبعیت از نسخه‌های پیش نوشته در دو قرن پیش برای حل مسائل بسیار پیچیده‌تر امروزی توسط دولت‌های ابد مدتی است که تاب تحمل انتقاد را هم ندارند؛ و برای حفاظت از خود به طور روز افزون پلیسی و به هر نوع ایدئولوژی تحمیلی دیگر شبیه می‌شوند. این گونه هزینه‌ها و هزینه‌های علاقه به جهانگیری آرمانی، فقر و فلاکتی را پدید می‌آورد که منجر به فروپاشی از درون می‌شود .

دوران گورباچف حکایت از تلاشی برای درمان دیرهنگام مسائلی درمان ناپذیر دارد.. نسخه‌های تاریخ منقضی نمی‌تواند پاسخگوی مسائلی روزمره در شرایطی متحول باشد که باید مطابق شرایط امروز مدیریت شود نه به اعتبار نسخه‌های دیروز. فرا رسیدن دوران گورباچف، و سخن از رفع فساد سیستماتیک ناشی از پنهان کاری و محرمانگی کل نظام، با تجویز گلاسنوست (بلورینگی= شفافیت) و پروسترویکا (بازسازی) ساختاری که توان بازسازی نداشت، تزلزلی هم در این گونه تبعیدیان آرمانخواه پدید آورد. آیا آن آرمان‌های آزادی خواهانه و عدالت جویانه کلا قابل دستیابی است، که بخواهند درباره چگونگی عملی شدن آن برنامه ریزی کنند؟ این تزلزل و بازاندیشی بود که منجر به عقده گشایی انباشته و طولانی شد. منجر به نگاه انتقاد آمیز به گذشته شد. منجر به مقایسه نظام سوسیالیستی شوروی با سوسیال دموکراسی اسکاندیناوی، و مقایسه کمونیسم کره شمالی با لیبرالیسم کره جنوبی و ژاپن شد. به سر باز کردن تاول‌های دردناک پا انجامید و به جای پاسخ دادن به تاول‌ها پاسخ دادن به واقعیت‌ها و استقلال طلبی اندیشه را مقدم دانستند. این که «تنها ره رهایی» رهایی از اسارت اندیشه است. حق اندیشیدن مستقل! .

نکته مهم دیگر در این کتاب انگیزه غیر تحمیلی بودن آن است. یعنی به امید کسب اعتبار و گشودن درهای بازگشت و بهره‌مندی از مواهب و امکانات عمومی در هرم فرهنگی یا اداری کشوری که از آن گریخته بودند نیست! بازگشتی در کار نیست که بخواهند به خاطر آن بهایی مانند اعترافات تلویزیونی بپردازند.

دیوار برلن گشوده می‌شود. راه گریز از اسارت اندیشه به استقلال فردی فراهم می‌شود. هنوز جوانی و امکانات بهره‌مندی از پیشینه آکادمیک موجود است. امکانات بهره‌مندی از شهروندی مستقل و بهره‌مند شدن بدون پاسخگو بودن در امور فردی و عقیدتی در جامعه‌ای متفاوت و آزاد فراهم است ، در جایی که تحت نظر نیستید و کسی را هم تحت نظر ندارید، اسیر نیستید و کسی را هم به اسارت نمی‌گیرید. یک زندگی متعارف جدید. بهره مند شدن از لیاقت‌های فردی و مشارکت در سازندگی جامعه‌ای که از آن بهره‌مند هستید، مقایسه و آموختن و آموزاندن تجربیات طی شده دیروز و امروز، رها شدن از بار سنگین آن آوار شیفتگی چیزهایی است که به یک کتاب ارزش می‌بخشد.

به نقل از:مجله بارو (مجله فرهنگی . اجتماعی ) /شماره11 تابستان 1402

فرستادن این مطلب برای دیگران