Print This Post Print This Post
تازه‌ها


زبان فارسی و حکومتهای ترکان،استادجلال متینی

مقدمه

در سرگذشت کتاب کلیله و دمنه(«دیباچه‌ی مترجم»، ترجمه‌ی نصرالله منشی، در سال‏ ۵۳۹ هـ. ق.) آمده است که «انوشروان مثال داد تا آن را به حیلت ها از دیار هند به‏ مملکت پارس آوردند و به زبان پهلوی ترجمه کرد… و آن را در خزاین خویش موهبتی‏ عزیز… شمرد…»، «… وچون بلاد عراق و پارس بر دست لشکرهای اسلامی فتح‏ شد…
ذکر این کتاب بر اسماع خلفا می‏گذشت و ایشان را بدان میلی و شعفی می‏بود تا در نوبت امیرالمؤمنین ابوجعفر منصور…، ابن‌المقفع آن را از زبان پهلوی به لغت‏ تازی ترجمه کرد…»، «… و چون ملک خراسان به امیر سدید ابوالحسن نصر بن‏ احمد… رسید، رودکی شاعر را مثال داد تا آن را [به زبان پارسی‏] در نظم آرد…»، «… و این کتاب را پس از ترجمه‌ی ابن‌المقفع و نظم رودکی ترجمه‏‌ها کرده‏‌اند… و در جمله، چون رغبت مردمان از مطالعت کتب تازی قاصر گشته است… بر خاطر گذشت‏ که آن را [به زبان پارسی‏] ترجمه کرده آید».۱
از سوی دیگر در تاریخ بیهقی می‏خوانیم:  «… سلطان گفت به امیرالمؤمنین نامه‏ باید نبشت بدین چه رفت… بونصر گفت این فرایض است، و به قَدَرخان هم بباید نبشت… و استادم دو نسخت کرد این دو نامه را چنان‏که او کردی، یکی به تازی سوی‏ خلیفه و یکی به پارسی به قدرخان…» و «… نسخت بیعت و سوگندنامه را استاد من [از تازی‏] به پارسی کرده بود، ترجمه‏‌ای راست چون دیبای رومی… بونصر نسخت‏ به تمامی بخواند. امیر گفت:  شنودم «و جمله‌ی آن مرا مقرر گشت، نسخت پارسی مرا ده». بونصر بدو باز داد و امیر مسعود خواندن گرفت -و از پادشاهان این خاندان رضی‌الله‏ عنه ندیدم که کسی پارسی چنان خواندی و نبشی که وی- نخست عهد را تا آخر بر زبان راند چنان‏که هیچ قطع نکرد و پس دوات خاصه پیش آوردند. در زیر آن به خط خویش تازی و پارسی عهد، آنچه از بغداد آورده بودند و آنچه استادم ترجمه کرده بود نبشت…».۲
از همین چند مثال که تنها از دو کتاب معروف فارسی نقل گردید و نیز از صدها شاهد و مثال دیگری که به یقین در متون فارسی و دیگر زبانها، درباره‌ی موضوع مورد بحث‏ ما در این مقاله، آمده است به روشنی آشکار می‏گردد که:
۱- ساکنان هر سرزمینی از دیرباز به زبان خاص سخن می‏‌گفته‏‌اند که برای‏ دیگران -حتی همسایگانشان- مفهوم نبوده است، و همین امر نیاز به وجود مترجمان‏ را برای ترجمه‌ی گفتار یا نوشته‏‌ای از زبانی به زبانی دیگر، حتی در روزگاران کهن -و حداقل در تشکیلات اداری هر کشوری- ضروری می‏‌ساخته است.
۲- کلیله و دمنه‏‌ای که ما از آن سخن می‏‌گوییم، در اصل به زبان سنسکریت، زبان‏ باستانی هندوان بوده است که آن را در زمان خسرو اول انوشروان از آن زبان به پهلوی ‏ـ زبان رایج در عهد ساسانیان- ترجمه کرده‏‌اند. این هر دو زبان قرنهاست که در شمار زبانهای مرده قرار دارد زیرا دیگر نه کسی به آنها سخن می‏‌گوید و نه به این زبانها چیزی می‏نویسد.
۳- سبب ترجمه‌ی کتاب کلیله و دمنه از زبان پهلوی به زبان عربی در درجه‌ی نخست‏ میل و شعفی بوده است که خلیفه‌ی عباسی تازی‏نژاد عرب‌‏زبان بدین کتاب داشته، و در ضمن ابن مقفع با ترجمه‌ی این کتاب به زبان عربی، خواسته است گروهی از مردم عراق و بغداد و شام و حجاز که «لغت تازی» زبان ایشان بوده است از این کتاب بی‌‏نصیب‏ نمانند.۳
۴- سبب ترجمه‌ی این کتاب از زبان عربی به پارسی نیز آن بوده است که زبان‏ پهلوی در قرنهای نخستین اسلامی در ایران، جز در نزد موبدان کاربردی نداشته است، و از سوی دیگر چون در نیمه‌ی اول قرن ششم هجری «رغبت مردمان»  [= فارسی‌زبانان باسواد فرهیخته‏] از مطالعت کتاب تازی قاصر گشته» بوده است، نصرالله منشی آن را به‏ پارسی ترجمه کرده، چنان‏که پیش از وی نیز رودکی همین کتاب را به زبان فارسی منظوم‏ ساخته بوده است.
۵- سلطان مسعود غزنوی که در عبارتهای منقول از تاریخ بیهقی از وی ذکری‏ به میان آمده است، و نیز قدرخان هر دو از ترک‌نژادان ترک‌زبان اورال و آلتایی‏ بوده‏‌اند. پدربزرگ مسعود، سبکتگین، در جنگهای تازیان مسلمان با ترکان به اسارت‏ مسلمانان درآمده بوده است. این‏گونه اسیران از زن و مرد در بازارهای برده‏‌فروشان به‏ عنوان غلام و کنیز در معرض خرید و فروش قرار می‏‌گرفتند و امیران و توانگران هر یک‏ از آنان را برای مقصودی خاص خریداری می‏‌کردند و به تربیت ایشان می‏‌پرداختند، به خصوص مردان ایشان را برای خدمت در سپاه،۴ چنان‏که الپتگین غلام ترک که‏ به توسط احمد بن اسماعیل سامانی خریده شد، بعدها در دستگاه سامانیان به مقام حاجب‏‌سالاری رسید، و پس از کشتن سپهسالار اردوی سامانی در بخارا به مقام سپهسالاری‏ سامانیان و حکومت خراسان ارتقاء یافت و در سال ۳۵۱ امیر محلی غزنه را شکست داد و غزنه را دارالاماره‌ی خود قرار داد، و سپس نوبت به سبکتگین رسید که او نیز از همین‏ غلامان ترک بود که الپتگین او را در عهد عبدالملک اول در نیشابور از تجار برده‌فروش‏ خرید و سپس او را به دامادی خود سرافراز کرد، و چنان‏که می‏‌دانیم سلطان محمود غزنوی -پدر مسعود غزنوی-فرزند همین سبکتگین داماد الپتگین است که از وی نام‏ بردیم. و اما قدرخان (از ایلگ خانیان یا آل افراسیاب) از ترکان چگلی بود که مدتها در کاشغر و بلاساغون و ختن و ماوراءالنهر حکومت کردند. توضیح آن‏که اینان، برخلاف غزنویان، از غلامان ترک نبودند که به امارت رسیده باشند. ولی عموم این‏ ترکان چون در ایران به امارت و پادشاهی می‏‌رسیدند -گرچه نسلهای نخستین آنان‏ پارسی نمی‏‌دانستند و یا حداکثر اندکی با آن آشنایی داشتند- در تشکیلات دیوانی و اداری مملکت، منشیان ایرانی بودند که نامه‏‌های ایشان را به خلیفه‌ی بغداد به زبان تازی، و نامه‌های آنان را حتی به همزبانان ترکشان عموماً به زبان پارسی می‌‏نوشتند تا چه رسد به‏ نامه‏‌هایی که این پادشاهان و امیران به ایرانیانی که در نواحی مختلف ایران و در زیر نظر ایشان به کارهای دیوانی و اداری سرگرم بودند.
از یکی از شواهدی که از تاریخ بیهقی نقل کردیم، به‏ طور ضمنی، چنین برمی‌آید که وقتی نامه‌ی پارسی مسعود غزنوی ‌ـانشای ابونصر مشکان صاحب دیوان رسائل- به‏ قدرخان ترک می‏رسد، لابد، وی نیز در دربار و تشکیلات اداری خود پارسی‏‌دانان و پارسی‌نویسانی داشته است که نامه‌ی پارسی سلطان مسعود را برای وی به زبان ترکی‏ برمی‌گردانیده‏‌اند، یا آن‏که خود قدرخان هم به مانند مسعود به سبب اقامت در بین‏ ایرانیان فارسی‌‏زبان، زبان فارسی را چنان آموخته بوده است که لااقل برای فهم نامه‌ی مسعود، دیگر نیازی به مترجم نداشته است. گرچه به یقین پاسخ قدرخان را به امیر مسعود نیز بایست دبیری ایرانی و فارسی‌زبان نوشته باشد. در باب پارسی‏‌دانی این‏گونه‏ ترکان حاکم بر ایران، و به خصوص حدود درک ایشان از دقایق و لطائف زبان فارسی، جای حرف است و به گمان نگارنده‌ی این سطور زنده‌یاد مجتبی مینوی حق مطلب را در این باب ادا کرده است.۵
۶- در این موضوع تردیدی وجود ندارد که در دوران مورد بحث ما، تمام ساکنان‏ هند یا امپراتوری ساسانی و یا سرزمینهای تحت تصرف غزنویان تنها به یک زبان -یعنی به ترتیب به سنسکریت، پهلوی، و فارسی دری- سخن نمی‏‌گفته‌اند و کتاب‏ نمی‏‌نوشته‏‌اند و شعر نمی‏‌سروده‌‏اند، همچنان‏که امروز نیز در هریک از این سرزمینها -به جز «زبان رسمی»- دهها و صدها زبان و لهجه‌ی گوناگون رایج است که در مواردی‏ به برخی از آنها کتاب نیز می‌نویسند و شعر و ترانه هم می‏‌سرایند. چنان‏که فی المثل در قرون نخستین اسلامی و از جمله در دوران غزنویان، ما از زبانها و لهجه‏‌های ایرانی مانند خوارزمی و سغدی و بخارایی و تخاری و رازی و آذری و طبری و کردی و خوزی و غیره‏ خبر داریم. اما این زبانها و لهجه‏‌ها نیز از جمله در دستگاه اداری و حکومتی سامانیان و غزنویان محلی از اعراب نداشته‏‌اند. از سوی دیگر این موضوع نیز بدیهی‏ست که‏ اکثریت توده‌ی بیسواد مردم هم، که به دیگر لهجه‏‌ها و زبانها سخن می‏‌گفته‏‌اند، به احتمال‏ قوی، با زبان اداری و ادبی رایج در کشور و دربار پادشاه خود آشنا نبوده‏‌اند.
۷- در شواهدی که از کلیله و دمنه و تاریخ بیهقی نقل کردیم به‏ طور غیرمستقیم به‏ آموزش زبان بیگانه و هم به تغییر زبان ساکنان یک سرزمین یا رواج زبانی دیگر به جز زبان محلی و قومی آنان اشاره گردیده که هر دو مولود خارجی بوده است چنان‏‌که:
الف: زبان عربی -زبان ساکنان جزیره‌العرب، پس از ظهور اسلام در آن سرزمین‏ و حملات تازیان مسلمان به کشورهای مختلف، از جمله ایران- با وجود مقاومت‏ فرهنگی استثنائی ایرانیان در حفظ زبان و فرهنگ و سنتهای گذشته‌ی خود- نه تنها در پی‏ قبول دین اسلام در ایران رواج گرفت، بلکه ایرانیان الفبای عربی را -که ساده‌تر از الفبای پهلوی بود- با تغییراتی چند به جای الفبای پهلوی برای نگارش زبان پارسی به کار بردند و عده‏‌ای از واژگان عربی را نیز در زبان خود به کار گرفتند و از همه مهمتر آن‏که زبان عربی در بین برخی از دانشمندان و نویسندگان و شاعران ایرانی تا آن حد رواج گرفت که عده‏‌ای از آنان آثار علمی و ادبی خود را تنها به زبان عربی -زبان علمی‏‌ دنیای اسلام در آن روزگار- و یا به دو زبان پارسی و تازی نوشتند که قرنهاست اکثر آنان از نامداران علم و ادب زبان عربی به شمار می‏‌روند. اشاره‌ی نصرالله منشی به این‏که‏ چون در نیمه‌ی اول قرن ششم هجری «رغبت مردمان از مطالعت کتب تازی قاصر گشته‏ است… بر خاطر گذشت که آن را [به زبان پارسی‏] ترجمه کرده آید»، حاکی از آن‏ است که ظاهراً در قرنهای نخستین اسلامی گروهی از ایرانیان آن‏چنان زبان عربی را آموخته بودند که کسی نیازی به ترجمه‌ی کتاب کلیله و دمنه از عربی به پارسی احساس‏ نمی‏‌کرد، گرچه رودکی نیز پیش از وی به ترجمه‌ی منظوم این کتاب پرداخته بوده است.
ب: ترک‌نژادان ترک‌‏زبان و حاکم بر ایران در قرون گذشته، چون بر ایران و فارسی‏‌زبانان که دارای زبان و ادب و فرهنگی غنی بودند حکمرانی می‏‌کردند، زبان‏ بیگانه‌ی فارسی را -حداقل از نسل سوم و چهارم به بعد- به ضرورت می‏‌آموختند چنان‏‌که ابوالفضل بیهقی درباره‌ی فارسی‏‌دانی سلطان مسعود غزنوی نوشته است:  «و از پادشاهان‏ این خاندان رضی‌الله عنه ندیدم که کسی پارسی چنان خواندی و نبشتی که وی…» و نیز از دیوان رسائل همین سلطان مسعود به جز نامه‏‌های خطاب به خلیفه به زبان عربی، دیگر نامه‏‌های سلطانی حتی به پادشاهان و امرای ترک، چنان‏که پیش از این گفتیم، به زبان‏ فارسی نوشته می‌‏شده است نه به زبان ترکی، و این شیوه در تمام دوران تسلط ترکان بر ایران‏زمین همچنین ادامه می‏‌یابد.
۸- و اما رواج زبان پارسی را در ایران در دوران اسلامی به جای زبان پهلوی دوران‏ ساسانی نباید از مقوله‌ی تغییر زبانها دانست. درباره‌ی این موضوع در این‏جا به این اشاره‏ بسنده می‏‌کند که زبان‏شناسان، آن‏جا که از تحول هریک از زبانها از قدیمترین دوران‏ به بعد سخن می‏‌گویند، عموماً درباره‌ی برخی از زبانها از سه دوره‌ی مشخص سخن به میان‏ می‏‌آورند که در مورد زبانهای ایرانی به ترتیب عبارت است از: فرس قدیم (اوستایی و پارسی باستان)، فارسی میانه (پهلوی و… )، فارسی جدید (زبان رایج در ایران دوران‏ اسلامی تا عصر حاضر). بدین جهت در بحث تفاوت زبانهای پهلوی و پارسی با یکدیگر سخن از گونه‏‌ای تحول زبان به میان می‏‌آید، نه از تغییر زبان.
نکته‌ی گفتنی دیگر در این باب آن است که اگر در روزگار قدیم، کشورهای‏ مختلف به مانند زبان اداری و ادبی خود را به‏ عنوان «زبان رسمی» اعلام نمی‏‌کردند، چنان‏که در مثالهای پیشین ملاحظه فرمودید، عملاً زبان رسمی هر سرزمینی‏ معین و مشخص بود. اما سالهاست که در قانون اساسی هر یک از کشورها ضمن مسائل‏ مختلف، از جمله به «زبان رسمی» آن مملکت نیز تصریح می‏‌گردد چنان‏که در اتحاد جماهیر شوروی سابق، با بیش از یک صد قوم و ملت، «زبان روسی»، و در ایالات متحده‌ی امریکا؛، با وجود مهاجرانی از کشورهای مختلف «زبان انگلیسی»، و در افغانستان‏ «زبانهای فارسی و پشتو»، و در پاکستان «زبان اردو»، در هندوستان «زبان هندی» و در ترکیه «زبان ترکی» و در ایران «زبان فارسی»، به‏ عنوان «زبان رسمی» اعلام‏ گردیده است.
بعضی از این زبانهای «رسمی» پیش از آن‏که در قانون اساسی کشورها به‏ «رسمی» بودن آنها تصریح شده باشد عملاً زبان اداری وادبی (= رسمی) مردم آن‏ سرزمین بوده است مانند زبان روسی در روسیه، زبان انگلیسی در انگلستان، زبان فرانسه‏ در فرانسه، و زبان فارسی در ایران و ورارود (= ماوراءالنهر) و افغانستان امروزی. ولی‏ برخی از این زبانهای «رسمی» در قرن اخیر به زور قانون و اعمال قدرت حکومت، «زبان‏ رسمی» تمام ساکنان منطقه یا مناطقی گردیده است به مانند زبان روسی در همه‌ی جمهوریهای سابق اتحاد جماهیر شوروی به جز روسیه، و زبان پشتو به‏ عنوان زبان اول یا دوم در تمام افغانستان، و زبان اردو در پاکستان و …
به این موضوع مهم نیز باید توجه داشت که برخی از این زبانهای «رسمی» امروز، با آن‏که سابقه‌ی کاربردش در سرزمینی به چندین قرن پیش می‌‏رسد، در اصل، زبان مردم‏ آن منطقه نبوده است و عامل خارجی که پیش از این بدان اشاره کردیم این زبان رسمی‏‌ امروزین را به‏ گونه‏ای بر آنان تحمیل کرده است. چنان‏که از بیست و سه چهار کشور عرب‌زبان امروز، تا پیش از ظهور اسلام، زبان عربی تنها زبان ساکنان جزیره‌العرب‏ بود، ولی بعدها به سبب رواج دین اسلام -و چون زبان عربی خاص این دین است‏- مسلمانان آن سرزمینها علاوه بر قبول دین اسلام، زبان عربی را نیز به مرور زمان‏ جایگزین زبان قومی خود ساخته و فرهنگ و سنتهای خویش را به دست فراموشی‏ سپرده‌‏اند. البته ایرانیان را نیز در این امر باید کاملاً مستثنی کرد.
می‏‌دانیم که «زبان فارسی» بر طبق قانون اساسی مشروطه مصوب ۱۲۸۵ خورشیدی‏ و نیز قانون اساسی جمهوری اسلامی مصوب ۱۳۵۸ به‏ عنوان «زبان رسمی» ایران اعلام‏ گردیده است. اینک می‏‌خواهیم بدانیم زبان فارسی چگونه و بر طبق چه سابقه‌هایی و از چه زمانی و با تأیید و پشتیبانی چه اقوام و حکومتهایی به‏ عنوان زبان رسمی (زبان اداری و حکومتی و ادبی و علمی) ایران شناخته شده است، در حالی که می‏دانیم از قرون‏ پیشین تاکنون ساکنان ایران‌زمین به جز زبان فارسی، به لهجه‌های مختلف ایرانی و حتی‏ یکی دو زبان غیر ایرانی نیز سخن می‏‌گفته‌‏اند و می‏گویند، و فرمانروایان ایران‏زمین هم‏ در این دوران دراز همه ایرانی نبوده‌‏اند.

در جستجوی پاسخی برای این پرسش

برای پاسخ دادن به این پرسش، ناگزیر باید چهارده قرن گذشته‌ی تاریخ ایران را، پس از «فتح‌الفتوح» تازیان مسلمان که به سقوط ساسانیان منجر گردید تا به امروز، ولو به اجمال از نظر بگذرانیم. با حمله‌ی عرب به ایران، چنان‏که می‌دانیم ایران قریب دو قرن‏ و نیم تحت اشغال مهاجمانی بود که در ضمن قصدی جز ترویج دین و اسلام و «اسلامی‏‌کردن» ایران نداشتند. اکثریت قریب به اتفاق ساکنان ایران‏زمین در طی یکی دو قرن، طوعاً او کرهاً به دین جدید گردن نهادند که ما را در این مقاله با کیفیت آن کاری‏ نیست. در این دوره‌ی دویست و پنجاه ساله سرزمین پهناور ایران تنها به توسط عمال خلفای‏ تازی اداره می‏‌شد، گرچه در این مدت ایرانیان آرام ننشستند و به توسط آنان، قیامهایی‏ چند علیه اشغالگران انجام پذیرفت ولی همه‌ی این کوششها سرکوب گردید. اما از سوی‏ دیگر می‏‌دانیم که ایرانیان در دورِه‌ی بحث ما در گردش دستگاه اداری فاتحان نقش‏ مؤثری داشتند. بدیهی‏ست که در این دوره، زبان اداری و حکومتی در ایران، زبانی‏ به جز زبان قوم فاتح، یعنی زبان عربی، نبوده است.

زبان فارسی زبان دربارهای ایرانی

ولی چنان‏که پیش از این اشاره کردیم ایرانیان، علیرغم دیگر ملتهایی که با قبول‏ اسلام، زبان و فرهنگ خود را نیز از دست دادند، در زیر قدرت خردکننده‌ی تازیان‏ توانستند با مقاومت فرهنگی، زبان و سنتها و آیینهای ملی خود را که از نظر تازیان‏ مسلمان نشانه‌ی کفر شمرده می‏شد حفظ کنند. در این مدت با آن‏که ایرانیان حکومت‏ مستقلی نداشتند، ولی بی‏‌تردید همه‌ی آنان در خانه‏‌های خود و در گفتگوی با همشهریان‏ خویش -و به احتمال قوی در نگارش (که از آن اثری بر جای نمانده است)- زبان پارسی‏ یا یکی از لهجه‏‌های آن را به کار می‏‌بردند نه زبان عربی را، تا نوبت به یعقوب لیث‏ (۲۵۴-۲۶۵ هـ. ق.) بنیانگذار نخستین سلسله‌ی مستقل در ایران رسید که بر طبق نصّ‏ تاریخ سیستان چون بر دشمنان خود پیروز شد، شاعران به شیوه‌ی دربار خلفا او را به زبان‏ عربی مدایحی سرودند. ولی او که به مانند همشهریانش فارسی ‏زبان بود به شاعران‏ گفت: «چیزی‏که من اندر نیابم چرا باید گفت!»۶ پس محمد بن وصیف سگزی و دیگر شعرا او را به پارسی مدح گفتند. اگر زبان پارسی در طی مدت دو قرن و نیم در برابر زبان تازی مقاومت نکرده و زنده نمانده بود، چگونه یعقوب، این رویگرزاده‌ی سیستانی،‏ می‏توانست شاعران را به سرودن شعر بدین زبان وادارد؟ قدیمی‏ترین اشعار پارسی که ‏‌اینک در اختیار داریم کم‏‌وبیش از حدود نیمه‌ی قرن سوم هجری و دوره‌ی یعقوب لیث‏ صفاری عقب‏تر نمی‏‌رود. زبان دربار سامانیان (۲۶۱-۳۸۹ هـ. ق) نیز زبان فارسی بود یعنی زبان خود امیران سامانی و زبان مردم بخارا و سمرقند و طوس و بلخ و هرات و نیشابور و…. در این دوره است که رودکی سمرقندی (درگذشت ۳۲۹ هـ. ق.)، پدر شعر فارسی، ممدوحان خود را به پارسی مدح گفته، و مثنویهای متعدد خود را به همین‏ زبان به نظم آورده است. شاهنامه‏‌های منثور و منظوم ابوالمؤید بلخی، ابوعلی محمد بن‏ احمد بلخی، مسعودی مروزی، ابومنصور محمد بن عبدالرزاق سپهسالار خراسان در عهد سامانیان به پارسی نوشته و سروده شده است. همچنین به فرمان یکی از امیران سامانی‏ تاریخ الرسل و الملوک و تفسیر جامع‌ البیان فی تفسیر القران از محمد بن جریر طبری از زبان عربی به پارسی ترجمه گردید که در زبان فارسی به ترتیب به نام تاریخ بلعمی (یا ترجمه‌ی تاریخ طبری) و ترجمه‌ی تفسیر طبری معروف است. ناگفته نماند که در برخی از موارد ترجمه‌ی متون دینی اسلامی به زبان فارسی به سهولت انجام نمی‏‌شده است، زیرا زبان عربی، زبان رسمی دین اسلام، چون سدیّ استوار در برابر فارسی به مقاومت‏ بر می‏‌خاسته، چنان‏که امیر سامانی برای ترجمه‌ی تفسیر طبری، نخست به جلب موافقت‏ فقیهان ماوراءالنهر پرداخت و آن‏گاه با فتوای ایشان این کتاب به زبان فارسی ترجمه‏ شد. در مقدمه‌ی این کتاب از کوشش امیر سامانی این‏چنین یاد شده است:
«این کتاب را بیاوردند از بغداد… نبشته به زبان تازی… بیاوردند سوی‏ امیر سید مظفر ابوصالح منصور بن نوح بن نصر بن احمد بن اسماعیل… پس دشخوار آمد بر وی خواندن این کتاب… به زبان تازی و چنان‏ خواست که مر این را ترجمه کنند به زبان پارسی. پس علمای ماوراءالنهر را گرد کرد و این از ایشان فتوی کرد که روا باشد که ما این کتاب را به‏ زبان پارسی گردانیم؟ گفتند روا باشد، خواندن و نبشتن تفسیر قرآن به‏ پارسی، مر آن کسی را که او تازی نداند…»۷
شاهان آل بویه و آل زیار و چند سلسله‌ی دیگر که به مانند صفاریان و سامانیان ایرانی‏ بودند کم‌‏وبیش در تألیف کتاب به زبان پارسی یا سرودن شعر به این زبان کوششهایی‏ به عمل آوردند.
ولی بحث اساسی ما به چگونگی رواج زبان فارسی به‏ عنوان زبان اداری و حکومتی‏ و ادبی (= تقریبا معادل اصطلاح «زبان رسمی» در روزگار ما) در سراسر ایران‏زمین و برخی از سرزمینهای غیر ایرانی مربوط می‏‌شود از دوره‌ی غزنویان به بعد، چه بدیهی‏ست‏ که امرا و شاهان ایرانی نمی‏‌توانستند زبانی را به جز پارسی -که زبان خود آنان نیز بوده‏ است- به‏ عنوان زبان اداری و ادبی خویش برگزینند؛ زبانی که در متون قرن سوم و چهارم و پنجم هجری از آن با کلمات پارسی، پارسی دری، و دری، به‏ عنوان الفاظی‏ مترادف، یاد شده است.۸

زبان فارسی زبان دربارِ سلاطین ترک‌‏نژاد

و اما از سال ۳۵۱ هجری قمری -در عهد سامانیان- که الپتگین غلام ترک‏ سامانیان، امیر محلی غزنه را شکست داد و غزنه را دارالاماره‌ی خود قرار داد و پس از وی‏ نوبت به دامادش سبکتگین، غلام الپتگین، و بعد از نوبت به سلطان محمود غزنوی‏ فرزند سبکتگین رسید تا پایان دوره‌ی قاجاریه (۱۱۹۳-۱۳۴۴ هـ. ق.) اکثر پادشاهان و حکمرانان ایران‏زمین یا از ترکان زردپوست اورال و آلتایی بودند، یا از تاتاران و یا حداقل از کسانی که به زبان ترکی سخن می‏‌گفتند، به ‏ویژه با نزدیکان و سپاهیان خود. بدین ترتیب از اواسط قرن چهارم تا اواسط قرن چهاردهم هجری قمری به ندرت ایرانیی‏ پارسی‏‌زبان و یا ناآشنا با زبان ترکی بر تمام یا بخشی از این سرزمین پهناور حکومت‏ کرده است. از سوی دیگر در تاریخ ایران از زمان غزنویان و ایلگ خانیان به بعد ما در وطنمان شاهد جنگهای قبایل ترک علیه یکدیگر هستیم. اگر غزنویان علیه سامانیان که ‏‌ایرانی و ولینعمت ایشان بودند، قیام کردند، از این تاریخ به بعد، این قبایل ترک‏‌اند که‏ یکی پس از دیگری از راه خراسان به دیگر نواحی ایران سرازیر می‏‌شوند و سلسله‌هایی‏ از ترکان هم‏‌نژاد و هم‌زبان خویش را از پای در می‏‌آورند و خود بر جای آنان بر اریکه‌ی قدرت تکیه می‌‏زنند تا نوبت به دسته‌ای دیگر از ترکان تازه از راه رسیده برسد، که‏ حکومت را از دست آنان بگیرند. چنان‏که ترکان سلجوقی، غزنویان را از پای در آوررند و آن‏گاه نوبت به غزان رسید و سپس به قراختاییان و خوارزمشاهیان، و بعد مغولان از راه‏ رسیدند و بساط خوارزمشاهیان را درهم نوردیدند، سپس هولاکو کار فتح ایران را تمام‏ کرد و به خلافت عباسی نیز خاتمه داد و جانشینانش با عنوان ایلخانان دوره‏ای دراز در ایران حکمرانی کردند. بعد نوبت به تیمور رسید و حملات پی در پی و بی‌امان او به ‏‌ایران و حکومت فرزندانش در نواحی مختلف این سرزمین، و آن‏گاه ترکمانان قراقویونلو و آق‏قویونلو، تا زمانی که شاه اسماعیل ظهور کرد و سلسله‌ی صفوی را بنیان نهاد. او و جانشینانش برای اولین‏ بار در دوران بعد از اسلام، در ایران به تشکیل یک حکومت‏ مرکزی مقتدر پرداختند، و بعد، نوبت به سلسله‌ی افشاریه رسید، و پس از یک دوره‌ی بسیار کوتاه، سلسله‌ی قاجاریه بر سر کارآمد که از قبایل ترک‌‏نژاد بودند و به ترکی سخن‏ می‏‌گفتند. در طول این دوران دراز به جز چند سلسله‌ی کوچک ایرانی که در دوره‌ی فترت‏ حکومت ایلخانان و حملات تیمور در گوشه و کنار ایران، مدتی کوتاه در بخشی از ایران‏ حکومت کردند و نیز دوره‌ی کوتاه مدت زندیه (۱۱۶۲-۱۲۰۹ هـ. ق.) و دوره‌ی پنجاه ساله‌ی پهلوی، و جمهوری اسلامی فعلی، در بقیه‌ی این دوران ما حاکمان و پادشاهانی داشته‏ایم‏ «ترک» با زبان و فرهنگ و تمدن ایرانی بیگانه که چند نسل اول آنان به یقین جز ترکی، زبانی دیگر نمی‏‌دانستند، و یا برخی از این فرمانروایان از کسانی بودند که به جز فارسی، زبان ترکی نیز می ‏دانستند و حداقل با سپاهیان و خواص دربار خود به ترکی‏ سخن می‏‌گفتند.
در اوضاع و احوالی که به اختصار به آن اشاره‌‏ای کردیم و گذشتیم به نظر می‏‌رسد که زبان اداری و ادبی این حاکمان و پادشاهان ترک‏‌نژاد ترک‏‌زبان و یا ترک‌زبان‏ بایست زبان ترکی بوده باشد همان‏طوری که زبان اداری و ادبی تازیان عربی بود و زبان‏ سلسله‏‌های صفاری و سامانی و آل زیار و… که ایرانی بودند، فارسی. ولی تاریخ به ما جواب می‏‌دهد درست است که ترکان و ترک‌‏زبانان در این دوره‌ی طولانی در ایران‏ حکمرانی کردند و با قدرت نظامی بسیار تا هند و آسیای صغیر نیز پیش رفتند چنان‏که‏ حتی الپتگین، غلام ترک سامانیان، چون به قدرت رسید به‏ عنوان جهاد عازم دارالکفر شد و به افغانستان امروزی حمله برد، و سبکتگین دامادش نیز از جمله به جلگه‌ی سند لشکرکشی‏ کرد و پیشاور را به تصرف خود درآورد و با غلامان بسیار به غزنین بازگشت، و سلطان‏ محمود پسر سبکتگین هم برای ادای «نذر»! خود هر سال یک بار به بلاد هندوستان‏ لشکرکشی می‏‌کرد و با کشتار هندوان و ویران ساختن معابد آنان با غنائم بسیار به غزنین‏ بر می‏‌گشت، و در دوره‌ی سلجوقیان نیز الب‌ارسلان و ملکشاه، سپاهیان خود را تا حد رودخانه‌ی سیحون و دریای مدیترانه پیش بردند و به فتح سرزمینهای غیر ایرانی نائل‏ آمدند، ولی این سلاطین ترک تنها با تکیه بر سپاهیان و سرداران ترک خود به کشورگشایی می‌‏پرداختند، و چون پای اداره‌ی مملکت به میان می‌‏آمد نه از قوم و تبار خود کسی را داشتند که اداره‌ی این سرزمینها را به کف با کفایت آنان بسپارند و نه‏ صاحب زبان و فرهنگی بودند که آن زبان -یعنی ترکی- را زبان اداری و ادبی‏ امپراتوری خود قرار بدهند. شیوه‌ی کار این بیگانگان فاتح چیزی جز این نبود که اداره‌ی مملکت و سرزمینهای مفتوحه را به ناچار به دست وزیران ایرانی می‏‌سپردند چنان‏که هر سه وزیر سلطان محمود غزنوی، ایرانی و پارسی‏زبان بودند: ابوالعباس اسفراینی، خواجه‏ احمد بن حسن میمندی، و ابوعلی حسن بن میکال مشهور به حسنک، و همین شیوه در دربار دیگر سلاطین غزنوی و سلجوقی… کم‏وبیش ادامه یافت. اگر در بین همین‏ ترکان فاتح خونریز که دیوانهای شعر پارسی، حتی تا اواسط قرن نهم هجری، پر است‏ از ذکر فجایع آنان،۹ مدیرانی کاردان وجود داشتند، آیا ممکن بود که آنان اداره‌ی کشور و ادارات دولتی و به اصطلاح آن روزگار دیوانها را به دست ایرانیانی بسپارند که‏ به ‏هرحال افرادی بودند شکست خورده؟ نویسنده‌ی این سطور پاسخ این پرسش را به‏ عهده‌ی شما خوانندگان وا می‏‌گذارد. از سوی دیگر با آن‏که به احتمال قوی نسل اول و دوم و حتی سوم هریک از این سلسله‏‌های فاتح ترک، پارسی نمی‏‌دانستند، و یا اندکی‏ با این زبان آشنایی داشتند -به جز دوره‌ای کوتاه که دیوانها در دوره‌ی سلطان محمود به‏ زبان عربی نوشته می‏شد، در دیگر ادوار، زبان پارسی زبان اداری و ادبی دربار و دیوانهای حکمرانان ترک بود و دبیرخانه‌ی سلطنتی یکسره در دست دبیران و منشیان‏ ایرانی بود، نه ترکان. اگر این ترکان که سراسر ایران را در تحت تصرف خود داشتند و همواره شاعران و نویسندگان از ایشان به ‏عنوان شاه، پادشاه، شاهنشاه، و سلطان ایران‏ نام می‏بردند،۱۰ دارای سابقه و شناسنامه‌‏ای معتبر بودند و از جمله نویسندگی در بین آنان، پیش از تصرف سرزمینهای ایرانی، رواج داشت، بی‏ هرگونه تردیدی زبان ترکی را زبان‏ اداری و ادبی و به تعبیر دیگر زبان رسمی دربار خود قرار می‏‌دادند. چرا اینان که بارها شهرهای آبادان ایران را ویران ساختند، چون در ایران مستقر می‏‌گردیدند، هم‏ به فراگرفتن زبان پارسی می‏‌پرداختند و هم زبان پارسی را زبان رسمی دستگاه اداری خود قرار می ‏دادند؟ پاسخ این پرسش را نیز به عهده‌ی شما خوانندگان می‏‌گذارم.
از سوی دیگر از عصر سلطان محمود غزنوی به بعد، دربار هریک از این فاتحان‏ بیگانه‌ی ترک، کم ‏وبیش مرکز تجمع شعرا و نویسندگان و عالمان ایرانی بوده است. در روزگاری که از روزنامه و رادیو و تلویزیون خبری نبود، این شاعران بودند که با مدایحی‏ که درباره‌ی ممدوحان خود می‌سرودند، آوازه‌ی قدرت ممدوح خویش را به دور و نزدیک‏ می‏‌رسانیدند. نوشته‌‏اند، ولو به اغراق، که چهارصد شاعر در دربار سلطان محمود غزنوی‏ بوده است. به یقین این عدد نادرست است، ولی اگر چهارصد شاعر در دربار غزنین‏ نبودند -که به یقین نبودند- حداقل حضور در حدود سی چهل یا بیست تن شاعر را در دربار این سلطان غازی می‌توان با اطمینان کامل پذیرفت. این شاعران، مدیحه‌سرا بودند و مناسبتهای مختلف از جمله در جشنهای ملی ایرانیان -توجه بفرمایید جشنهای ایرانیان نه ترکان- به مانند نوروز و مهرگان و سده‏۱۱اشعاری می‏‌سرودند و یا در التزام رکاب سلطان همراه سپاهیان جرّار وی به میدانهای جنگ می‌رفتند و شرح فتوحات‏ او را در اشعار خود ثبت می‏‌کردند. اگر در دوران سلطنت سلطان محمود غزنوی و دیگر فرمانروایان قاهر ترک، شاعری ترک‌‏زبان وجود می‏‌داشت، تصور می‏‌فرمایید سلطان‏ ترک‌‏نژاد ترک‌‏زبان به وی اجازه نمی‏داد که وی نیز در ردیف شاعران پارسی‌زبان، و بل‏ در صدر آنان، به حضور سلطان بار بیابد و سلطان را با اشعار نغز ترکی خود مدح‏ بگوید؟

دروغ بزرگ

هیچ تاریخ و تذکره‏ای گواهی نمی‏دهد که تا پیش از حمله‌ی مغول در این‏گونه دربارها شاعری ترک به زبان ترکی در مدح سلطانی ترک و کشورگشاییهایش داد سخن داده‏ باشد. به ادعای بی‌پایه و اساس کسانی که در این سالها می‏گویند و می‏‌نویسند شاعرانی‏ مانند مولانا جلال‌الدین بلخی رومی و نظامی گنجوی و خاقانی شروانی و امثال ایشان همه‏ ترکانی بوده‌‏اند که زبان پارسی را آموخته و به زبان فارسی شعر سروده‏‌اند! نباید توجه‏ کرد،۱۲ چه ایشان به این سؤال مقدّر پاسخ نمی‌دهند که آیا ممکن است کسانی مثل‏ نظامی و خاقانی و مولانا جلال‌الدین این همه شعر به پارسی سروده باشند و همه‌ی آن‏ اشعار باقی‏مانده و به دست ما هم رسیده باشد، ولی از اشعار «نغز» ترکی که «زبان‏ مادری»! ایشان بوده است حتی یک بیت هم از گزند روزگاران مصون نمانده باشد! البته‏ بر این مدعیان ایرادی نیست، چه ایشان، آنچه را که پان‌تورکیستها از دوران حکومت‏ عثمانی تا به امروز با هدفی خاص، و محققان روسی و قفقازی عهد استالین با مقصودی‏ دیگر، بر زبان و قلم آورده‏‌اند و می ‏آورند، در نوشته‏‌های خود تکرار می‏‌کنند بی آن‏که‏ برای اثبات ادعای واهی خود هرگز سندی ارائه بدهند. زبان حال ایشان این بیت حافظ شیرازی‏ست که:
بارها گفته‏ام و بار دگر می‏گویم‏
که من گمشده این ره نه به خود می‏پویم‏
در پس پرده طوطی‏‌صفتم داشته‌‏اند 
آنچه استاد ازل گفت بگو، می‏‌گویم
از طرف دیگر اگر در دوران مورد بحث ما، شاعران و نویسندگان ترکی وجود داشتند و آثار خود را به زبان ترکی می‏‌سرودند و می‏نوشتند، به یقین محققان ایرانی و بیگانه در آثار خود نه تنها از آنان نام می‌‏بردند بلکه به مانند شاعران پارسی‏گوی و نویسندگان پارسی‏نویس به ذکر شرح احوال و آثار و ارزش کار آنان نیز می‏پرداختند.
مگر نه این است که استاد ذبیح‌الله صفا در کتاب ارجمند خود، تاریخ ادبیات در ایران، ضمن معرفی اوضاع اجتماعی و سیاسی و علمی و دینی هر دوره، و معرفی آثار منظوم و منثور فارسی آن عهد، بخشی را نیز به شاعران و نویسندگان ایرانی که به زبان تازی‏ آثاری دارند اختصاص داده است.۱۳ من اطمینان دارم که اگر در دربار غزنویان و سلجوقیان و غیره، ترکی‏سرای و ترکی‏نویسی وجود داشت، هم سلاطین ترک مقدمشان‏ را گرامی می‏داشتند و هم نام و آثارشان درتذکره‌ها ثبت می‏شد و به دست ما می‏‌رسید و هم ما امروز در کتابهای تاریخ ادبیات خود، حداقل نام آنان و نوع آثارشان را بر می‏‌شمردیم و البته اظهارنظر درباره‌ی خوب و بد کار ایشان را به عهده‌ی منتقدان آثار ادبی ترکی وا می‏‌گذاشتیم. ولی واقعیت آن است که دربار این فرمانروایان قاهر ترک‌‏نژاد ترک‌‏زبان خالی از شاعران و نویسندگان ترک و یا ترک‌‏زبان بوده است، چون‏ زبان ترکی در آن روزگاران به یقین از حد محاوره و یا مطالب فولکلوریک که در بین‏ قبایل ترک رایج بوده، تجاوز نمی‏‌کرده است. همین و همین. البته اسامی خاص ترکی و برخی از کلمات ترکی رایج در بین سپاهیان و نظایر آن از حدود قرن چهارم هجری به‏ بعد در زبان فارسی وارد شده است که به هیچ‏وجه قابل اعتنا نیست.

رواج زبان فارسی در سرزمینهای غیر ایرانی

موضوع قابل ‏توجه دیگر آن است که رواج زبان فارسی در هند و آسیای صغیر و گرجستان و ارمنستان و شام و حلب و… نیز مدیون لشکرکشی و کشورگشاییهای همین‏ حکمرانان ترک ترک‏‌زبان است که پیش از این به آن اشاره کردیم. این حکمرانان با سپاهیان و سرداران خود که عموما مانند خود اینان ترک بودند، به فتح سرزمینهای غیر ایرانی می‌پرداختند، ولی اداره‌ی این سرزمینهای غیر ایرانی را هم به دست ایرانیانی‏ می‌‏سپردند که قوم و تبارشان قرنهای دراز متمدن بودند و با اداره‌ی مملکت آشنا.

نقش مهم وزیران ایرانی و زبان فارسی در دربار پادشاهان ترک‏‌نژاد

چرا این ترکان فاتح، وزیران خود را از ایرانیان برمی‏‌گزیدند؟ چرا تشکیلات‏ اداری و دولتی خود را به دست ایرانیان می‌سپردند؟ چرا به جای زبان ترکی -که زبان‏ مادری و قوم و قبیله‌ی ایشان بود- زبان بیگانه‌ی فارسی را به ‏عنوان زبان اداری و ادبی‏ سرزمینهای تحت تصرف خود به کار می‌بردند و در رواج آن حتی در سرزمینهای غیر ایرانی -به‏ طور غیرمستقیم- می‏‌کوشیدند؟ چرا در دربارهایشان در بین تمام شاعران و نویسندگان و عالمان پارسی‏‌زبان یک شاعر یا نویسنده یا عالم ترک یا ترک‌‏زبان حضور نداشت که آثاری از خود به ترکی بر جای بگذارد؟ چرا این ترکان نو مسلمان متعصب -که حتی برای ادای «نذر» و کسب ثواب اخروی! به سرزمینهای غیر مسلمانان حمله‏ می‏‌بردند تا گروهی را به بردگی بگیرند و جمعی کثیر را بکشند و با غنیمتهای بسیار به‏ سرزمین خود بر گردند، و البته سهم خلیفه را هم به بغداد بفرستند تا تردیدی در این امر باقی نماند که تمام لشکرکشیهای ایشان برای بسط دین مبین اسلام بوده است- اجازه‏ می‏‌دادند در دربارهای ایشان مراسم و آیینهای گبران و مجوسان ایرانی! به مانند جشنهای‏ نوروز و مهرگان و سده با تشریفات خاص برپا گردد در حالی که از برگزاری یک جشن‏ و آیین ترکی در دربار ایشان حتی نامه به میان نیامده است؟ و…
پاسخ همه‌ی این پرسشها و سؤالهای مقدّر دیگر در این باب چیزی جز این نیست‏ که این ترکان بیابانگرد مهاجم که قرنها بر وطن ما حکمرانی کردند، حامل تمدن و فرهنگ و زبان و ادبی غنی نبودند. آنان حتی قواعدی مکتوب به مانند یاسای چنگیزی نیز در دست نداشتند تا ایرانیان مغلوب را به اجرای آن مجبور سازند. علت اساسی ایرانی‏ ماندن ایرانیان و ترک نشدن ایشان را در این شرایط دشوار، از یک طرف، و ایرانی‏ شدن اکثر این ترکان را به مرور زمان در این قرون، تنها در فرهنگ ایران و زبان و ادب‏ فارسی و عشق ایرانیان به حفظ میراث پدران خود باید جست، همچنان‏که پیش از این‏ نیز به همین طریق از چنگ تازیان جان به سلامت برده بودند.
داوری منصفانه‌ی رنه گروسه در این باب قابل تأمل است آن‏جا که می‏‌نویسد:
«عصر سلجوقی از لحاظ سرنوشت ملت ایران دارای اهمیت خاصی‏ست. این‏ سلسله‌ی ترک‌‏تبار پس از آن‏که مدت زمانی موجبات وحدت ارضی امپراتوری‏ ایران را که طی قرون متمادی از میان رفته بود فراهم ساختند خود نیز بلافاصله جذب تمدن ایران شدند. بی‏شک چنین دوستی در زمانی به این‏ اندازه کوتاه را باید حمل بر این کرد که تا آن زمان ایران از نظر زبانی و نژادی هنوز هویت خود را حفظ کرده بود. نکته‌ی شایان توجه این است که‏ فلات ایران -با این‏که مابین سغدیان قدیم که به ترکستان مبدل شد و آناطولی بیزانسی که به ترکیه مبدل گشت واقع شده است- از ترک شدن‏ مصون ماند. البته ترکان در ایران رسوخ کرده بودند و این رسوخ گاه شکل‏ اشغال کامل نظامی را پیدا می‏کرد؛ [مثلا سلجوقیان‏] یا طوایف خردتر ترک به تدریج با سیاه‌چادرهای خود در حین حرکت از یک نقطه به نقطه‏ دیگر و از یک چراگاه به چراگاه دیگر در ایران رخنه کردند. از موقعی که‏ سدّ دفاعی‌ای که در جیحون در برابرشان ایستادگی می‏کرد، فروریخت، قرنهای پیاپی علی‌الاتصال این رخنه‏گری و نفوذ ادامه داشت. اما باید دانست که چراگاه در ایران زیاد نیست و این استپ مرتفع خشک که مرکز آن را منطقه‌ی کویری پهناوری اشغال کرده است برای این شبانان بیابانگرد به اندازه‌ی استپ بسیار وسیع سیبری و مغولستان و علفزارهای آناطولی در غرب‏ ایران جالب‏ توجه نبود. بنابراین ایران به منزله‌ی پلی بود که در فاصله‌ی میان‏ این دو منطقه قرار می‏‌گرفت و برای طوایف ترک نوعی منزل در سر راه‏ سفرشان محسوب می‏شد. حداکثرش این بود که برخی از این طوایف که‏ البته تعداشان اندک بود در بعضی نقاط ایران که برای پرورش دام‏ مساعدتر بود رحل اقامت می‏‌افکندند، از جمله در ناحیه‌ی آذربایجان و اطراف‏ همدان و در شیب جنوبی البرز و در شرق شیراز و غیره.
به رغم به سلطنت رسیدن سلسله‏‌های ترک در ایران و با وجود عدم‏ توفیق نظام‌الملک در تبدیل حکومت سلجوقیان به تشکیلات حکومتی مرتب‏ و سالم و متمرکز به شیوه‌ی ایرانی، و به رغم کشاکش بدترین شرایط عدم‏ ثبات سیاسی، تمدن ایرانی همچنان به بسط خود ادامه می‏داد. آیا یکی از نوامیس تاریخ این نیست که شکوفایی ادبیات و هنر در یک سرزمین، لزوماً با دوره‏‌های ثبات و عظمت سیاسی مقارن نباشد؟مگر فرهنگ ایتالیا به اوج‏ کمال خود در عصر کاتروچنتو نرسید، عصری که ایتالیا از نظر سیاسی‏ تکه ‏پاره و دستخوش جنگهای خانگی و دست‌اندازهای خارجی بود…»۱۴
موضوعی که مورد تأیید عموم محققان و صاحبنظران است، آن است که به راستی‏ اداره‌ی امپراتوری ترکمانان سلجوقی بی‏ وجود وزیری کاردان چون خواجه نظام‌الملک امری‏ محال و ممتنع بوده است. زیرا وی در دوره‌ی سی ساله‌ی وزارت خود در حل و عقد امور کشور دخالت مستقیم داشت. مؤلف تجارب السلف ضمن اشاره به این موضوع، در یک مورد، از درگیری حادّ ملکشاه و خواجه نظام‌الملک -که حاکی از قدرت فوق العاده‌ی این وزیر ایرانی‏ست- نیز پرده برمی‏‌گیرد و می‌‏نویسد:
«… ملکشاه سخت از این قضیه در غضب شد… و به او [خواجه نظام‏‌الملک‏] پیغام داد که «اگر در ملک شریکی، آن حکم دیگر است و اگر تابع منی، چرا حدّ خویش نگاه نمی‏داری و فرزندان و اتباع خویش را تأدیب‏ نمی‏‌کنی که بر جهان مسلط شده‏‌اند تا حدی که حرمت بندگان ما نمی‏‌دارند… اگر می‏‌خواهی، بفرمایم که «دوات از پیش تو بگیرند.
خواجه از این پیغام رنجید و گفت: با سلطان بگویید که تو نمی‏‌دانی که من‏ در ملک شریک توام و تو به این مرتبه به تدبیر من رسیده‏‌ای و بر یاد نداری‏ که چون سلطان شهید الب‌ارسلان کشته شد چگونه امراء لشکر را جمع‏ کردم و از جیحون بگذشتم و از برای تو شهرها بگشادم و اقطار ممالک‏ شرق و غرب را مسخر گردانیدم. دولت آن تاج بر این دوات بسته است؛ هرگاه این دوات برداری، آن تاج بردارند.»۱۵
و این پیش‏بینی دقیقا درست از آب درآمد، چه با کشته شدن خواجه نظام‌الملک، قدرت سلاجقه نیز به سرعت به افول گرایید.
از حمله‌ی چنگیز و تاتاران به ایران و تداوم این حملات تا عصر هولاکو و سپس حمله‌ی تیمور، که به‏ هرحال همگی از قبایل زردپوست بودند، چیزی در این‏جا نمی‏‌گویم، جز این‏که آنچه از دست ترکمانان تا دهه دوم قرن هفتم هجری جان به سلامت برده بود به دست آنان یکسره نابود شد. آنان از شهرها جز تل خاکی بر جای نگذاشتند، قناتها را کور و آنها را به مرداب تبدیل کردند، و درختان را از ریشه درآوردند و با این کار سدیّ را که ایرانیان در برابر زمینهای مزروعی به وجود آورده بودند نابود ساختند و در نتیجه زمینهای زراعتی ایران در زیر شنهای روان دفن شد.۱۶

سرودن شعر به زبانهای فارسی و ترکی به توسط ترک‌‏نژادان و ترک‌‏زبانان

با وجود مطالبی که درباره‌ی این ترکان بیابانگرد که به قهر و غلبه بر ایران تسلط یافته بودند،۱۷ گفتیم، این موضوع نیز گفتنی‏ست که برخی از آنان -لااقل در نسلهای‏ نخستین- خواندن و نوشتن نمی‌دانستند، چنان‏که در نامه‏‌ای از طرف سلطان سنجر (جلوس ۵۱۱ ـ فوت ۵۵۲ هـ. ق.) به شرف‌الدین علی ابن طرادزینی وزیر خلیفه‌ی عباسی‏ المسترشد به بغداد، به این موضوع تصریح گردیده که:  «معلوم است که ما خواندن و نبشتن ندانیم»،۱۸ و یا به روایت راوندی، طغرل سوم سلجوقی در سال ۵۷۷ هجری، یعنی‏ در سال ششم سلطنتش و به هنگامی که از آغاز سلطنت ترکمانان سلجوقی به ایران حدود یک صد و پنجاه سال گذشته بود، تازه به هوس یاد گرفتن زبان و خط فارسی افتاده‏ بود،۱۹ ولی از سوی دیگر می‏‌دانیم که سلطان مسعود غزنوی به روایت ابوالفضل بیهقی‏ زبان فارسی را به خوبی آموخته بود، و در تاریخ بیهقی، علاوه بر نامه‌ی فارسی وی به‏ قدرخان، که پیش از این به آن اشاره کردیم، نامه‌ی دیگری به همین زبان از او به ارسلان‏‌خان، و دو نامه از جانب وزیر به سلطان و نیز فتح‌نامه‏‌ای به زبان فارسی آمده است.۲۰
این مهاجمان، همین‏که بر بخشی از ایران دست می‏‌یافتند نه تنها درباری به شیوه‌ی دربارهای ایرانی تشکیل می‌‏دادند، و وزیران و کارگزارانی برای اداره‌ی امور کشور از بین‏ ایرانیان برمی‏‌گزیدند، و زبان فارسی را زبان اداری و ادبی دربار خود قرار می‌دادند، بلکه دربار اکثر ایشان مرکز تجمع شاعران و نویسندگان و دانشمندان فارسی‌زبان‏ می‏شد. از سلاطین غزنوی، در دوره‌ی اول و دوم، بگذریم که دربارشان مرکز اهل شعر و علم و ادب بود، در دربار دیگر سلسله‏‌های بزرگ و کوچک ترک‌‏نژاد ترک‌‏زبان هم بازار شعر و ادب فارسی کم‌‏وبیش گرم بود تا بدان حد که برخی از این فرمانروایان‏ ترک‌‏نژاد نیز خود به زبان فارسی شعر می‏‌سرودند. چنان‏که فی المثل از قراخانیان: امیر بوری تکین، جلال‌الدین قلج طمغاج خان ابراهیم، و نصره‌الدین قلج ارسلان خاقان عثمان‏ نه فقط زبان فارسی را فراگرفته بودند بلکه به این زبان شعر نیز می‏سرودند، و در دربار خضرخان بن ابراهیم، یکی دیگر از پادشاهان این سلسله که عظیم شاعردوست بود، هشت تن از شاعران مانند عمعق بخارایی و سیدالشعراء رشیدی را نام برده‏‌اند که ملتزم‏ مجلس وی بودند.۲۱ و نیز توجه فوق‌العاده شاهان و شاهزادگان تیموری به علم و هنر و زبان و ادب فارسی‏ را نباید از یاد برد. تیمور برای هر یک از پسران خود دربار شاهی ترتیب داد و به رسم‏ شاهان پیشین برای آنان ندمایی از شاعر و ادیب و دانشمند گرد آورد. خود آنان نیز در شعر و هنر و برخی از علوم دست داشتند چنان‏که از جمله ابراهیم سلطان بن شاهرخ بن‏ تیمور خطاطی ماهر بود، بایسنقر میرزا پسر دیگر شاهرخ خطاطی هنرمند بود و به‏ کتاب و جمع‏‌آوری آن علاقه‏‌مند بود و هم اوست که شاهنامه‌ی بایسنقری به نام اوست. وی‏ به زبان فارسی نیز شعر می‏‌سرود. به جز وی در بین افراد این خاندان، شاهان و شاهزادگان پارسی‏‌سرایی داریم چون خلیل سلطان پسر میرانشاه بن تیمور در سمرقند، و اسکندر میرزا پسر عمر شیخ در شیراز و الغ‌بیگ که به زبان فارسی شعر می‌‏سرودند و زین‌الدین ابابکر میرزا پسر سلطان ابوسعید میرزا که به دو زبان فارسی و ترکی شعر می‏‌سرود.۲۲ ترکمانان قراقویونلو (سیاه‌گوسپندان) و آق قویونلو (سپیدگوسپندان) هم به‏ ادب فارسی اظهار علاقه می‏‌کردند و در دربار خود منشیان زبردست پارسی‌نویس و مورخان و ادبای بزرگ و شاعران استاد داشتند و حتی چند تن از آنان خود به زبان فارسی‏ یا ترکی یا به هر دو زبان شعر می‏‌سرودند. از قراقویونلو، جهانشاه به فارسی و ترکی، و پسرش پیر بوداق به فارسی شعر می‌‏سرودند. بین این جهانشاه و جامی، شاعر معروف‏، مکاتبه نیز برقرار بود. از آق قویونلو، اوزون حسن و دو پسرش یعقوب بیگ و یوسف‏ بیگ نیز با جامی روابط نزدیک داشتند، و شاه اسماعیل صفوی بنیانگذار سلسله‌ی صفوی نیز به دو زبان فارسی و ترکی شعر می‏‌سرود و…،۲۳ گرچه همه‌ی اینان به یقین با اطرافیان‏ خود و به ‏ویژه با سپاهیان ترک خویش به زبان مادریشان -یعنی زبان ترکی- سخن‏ می‏‌گفتند. این بود اشاره‏‌ای مختصر به علاقه و توجه شاهان و امرای ترک به ادب‏ فارسی در ایران‏زمین.
و اما براساس اسناد موجود، شعر ترکی گفتن «در حقیقت به وسیله‌ی شاعران پارسی‏‌گویی مثل سلطان ولد (۶۲۳-۷۱۲ هـ. ق.) پسر مولانا جلال‌الدین محمد بلخی رومی و شاه قاسم انوار و قبولی و امثال آنان آغاز شد، ولی نضج واقعی آن در عهد تیموریان حاصل گشت‏ زیرا از اوایل آن دوران به بعد است که به نام گروهی از ترکی‌سرایان‏ صاحب‌دیوان باز می‏‌خوریم و یا فهرست شاعرانی مانند میر حیدر مجذوب، لطفی، نصیبی، قطبی، لطفی، میر علی کابلی، میر حیدر ترکی‏‌گوی و جز آنان به نظر ما می‏‌آید و [چنان‏که گفتیم‏] حتی شاهان و شاهزادگانی را می‌یابیم که به فارسی و ترکی طبع‏‌آزمایی می‏‌کردند،»۲۴
«اوج ادب ترکی در اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم با ظهور شاعران و نویسندگانی مانند امیر علیشیر نوایی و ظهیرالدین بابر، مؤلف بابرنامه، و شاه‏ اسماعیل صفوی متخلص به «خطایی» صاحب دیوان مشهور صورت گرفته‏ است. امیر علیشیر که در شعر ترکی «نوایی» تخلص می‏‌کرد، در حقیقت‏ بزرگترین کسی‏ست که در پایان این عهد شعر ترکی را به حد اعلای‏ کمال خود رسانید و توانست با تقلید از همه‌ی انواع شعر فارسی از مثنوی و قصیده و غزل و غیره شعر ترکی بسراید و منظومه‏‌ها و دیوانهایی ترتیب‏ دهد…»۲۵
به علاوه درباره‌ی اشعار ترکی در ایران ذکر این موضوع نیز لازم می‌نماید که «در همان حال که شعر و نثر فارسی بر اثر تشویقهای ترکمانان و تیموریان و عثمانیان و پادشاهان هند رواج داشت، یک زبان ادبی دیگر، یعنی ترکی، نیز در قرن نهم رواج می‌یافت و بنیادی استوار پیدا می‏‌کرد. عناصر ترک‏‌زبان ماوراءالنهر… بر اثر تمادی معاشرت و آمیزش با ایرانیان و ارتباط دایم با زبان ادب فارسی و حتی اشتغال گروهی از آنان به شعر فارسی، تدریجاً برای ایجاد آثار ادبی به زبان رایج بین خود مهیا شدند. در این مورد هم زبان و ادب فارسی همان اثری را داشت که در زبان اردو می‏‌بینیم، یعنی ترکیبات و تعبیرات و تشبیهات آماده و فرهنگ موسع و پیش‏ساخته‌ی آن‏که تمامی در اختیار ترک‌‏زبانان مذکور قرار گرفته و وسیله‌ی طبع‏‌آزماییهای آنان گردیده بود، سرمایه‌ی کارشان در شعر و نثر ترکی شد و بدانان فرصت داد تا به آسانی و بی‏ حاجت به طی قرون و عبور از مراحل‏ مختلف تحول، ادبیات جدید ترکی را به وجود آورند، و یا بهتر بگوییم‏ شعر و نثر فارسی را تبدیل به شعر و نثر ترکی کنند.»۲۶
ولی نکته‌ی مهمتر آن است که در دربار پادشاهان ترک آل عثمان (۶۹۹-۱۳۴۲ هـ. ق.) که چند قرن در کمال قدرت در آسیای صغیر سلطنت کردند و بارها با ایران دسته و پنجه نرم نمودند، نیز زبان فارسی مقام و اعتباری خاص داشت، چنان‏که یکی از آنان، سلطان سلیمان اول ملقب به قانونی (جلوس ۹۲۶ ـ فوت ۹۷۴) که سپاهیان خود را تا قلب اروپا پیش برد و آن مناطق را به تصرف خود درآورد، وقتی درصدد برآمد تاریخ‏ خاندان پادشاهی خود، آل عثمان، را تدوین کند، شاعری پارسی‌گوی به نام فتح‌الله عارف‏ چلپی، معروف به عارفی، را احضار کرد و از وی خواست تا تاریخ ترکان آل عثمان را به‏ سبک شاهنامه‌ی فردوسی و به زبان فارسی به نظم آورد. عارفی این کار را انجام داد و مورد تحسین سلطان عثمانی قرار گرفت و بدین جهت به فرمان سلطان در کاخ سلطنتی‏ طوپقاپوسرای برای وی و همکارانش از خطاط و نقاش و غیره دفتری تشکیل دادند و خود او به دریافت لقب شهنامه‌چی (= مورخ رسمی دربار آل عثمان) نائل آمد.۲۷ در همان زمان‏ از جمله گرانبهاترین هدیه‏‌هایی که از دربار شاهان صفوی به دربار عثمانی فرستاده‏ می‏شد، برخی از دیوانهای شعر فارسی بود نظیر دیوان جامی، و نیز یاد کردنی‏ست که‏ شاه طهماسب صفوی به مناسبت جلوس سلطان سلیم دوم بر اریکه‌ی خلافت عثمانی دو هدیه‌ی ارجمند برای وی فرستاد که یکی از آنها نسخه‌‏ای نفیس از قرآن مجید بود و دیگری نسخه‌ای از شاهنامه‌ی فردوسی که به شاهنامه شاه طهماسبی معروف است.۲۸ از سوی دیگر می‏‌دانیم که زبان و ادب پارسی در دربار ترکان عثمانی مورد علاقه‌ی عموم شاهان‏ و بزرگان آن سرزمین بود و اختصاصی به یکی دو تن نداشت، چنان‏که از برخی از پادشاهان آل عثمان نیز شعر پارسی نقل گردیده، همان‏طوری که شاه اسماعیل صفوی نیز به فارسی و ترکی شعر می‏سروده است.۲۹
و اما آنچه به رواج زبان ترکی در برخی از نواحی ایران مانند آذربایجان نقش‏ مهمی داشت، تنها مهاجرتهای پی ‏در پی قبایل ترک‌‏نژاد ترک‌‏زبان از قرن پنجم هجری‏ به بعد به این سرزمین نبود، نقش دربار صفویه را در رواج کامل زبان ترکی در آذربایجان و فراموش شدن لهجه‌ی ایرانی آذری را در آن سامان نباید نادیده گرفت، چه با آن‏که «شاه اسماعیل و فرزندانش فارسی می‌دانستند و به فارسی شعر می‌ساخته و کتاب می‏نوشته‌‏اند، ولی زبان ارتباطی شاهان با قزلباشان و اطرافیان خود خواه و ناخواه ترکی بود و تصمیمهای مرشد کامل تنها می‌توانست به‏ معاضدت زبان ترکی به پیروان و سپاهیان ترک‌زبان او ابلاغ شود و همین‏ امر به خودی خود باعث شد که زبان ترکی به صورت زبان درباری صفوی‏ درآید و تا آخر به همان حال بماند.»۳۰
و در نتیجه زبان ترکی آذربایجانی از آن دوره تاکنون جایگزین لهجه‌ی ایرانی آذری‏ گردیده است. بدیهی‏ست زبان ترکی رایج در آذربایجان با زبان دیگر ترکان ساکن در جمهوریهای واقع در آسیای مرکزی فعلی و جمهوری ترکیه کم‌وبیش اختلاف دارد، چنان‏که بیش از سه هزار واژه‌ی آذری و فارسی در زبان ترکی رایج در آذربایجان ایران‏ نشان داده شده است. ۳۱
آنچه به اختصار تمام گفته شد پاسخ کسانی‏ست که در چند دهه‌ی اخیر -یعنی در اواخر دوره‌ی دولت عثمانی و تمام دوران جمهوری ترکیه، و اتحاد جماهیر شوروی سابق و به ‏ویژه در جمهوری فعلی آذربایجان- درباره‌ی دعوای «فارس» و «ترک» بر سر زبانها انداخته‌‏اند تا از آب گل‏ آلود در این دنیای آشفته به سود سیاستهای خاص ضد ایرانی، و جدا ساختن آذربایجان ایران و پیوستن آن به امپراتوری خیالی توران! یا اتحاد جماهیر شوروی سابق بهره‏‌برداری کنند. دریغ و درد که برخی از هموطنان ما نیز در پنجاه سال‏ اخیر با آنان همصدا بوده‌‏اند. اینان سالهاست که یک زبان درباره‌ی ستم «فارسها» بر «ترکها» (مقصود هموطنان ایرانی ماست که در آذربایجان به سر می‏برند و در قرون‏ اخیر به شرحی که گذشت به زبان ترکی آذربایجانی سخن می‏‌گویند و ترک نیستند) داد سخن می‌دهند و به تحریک آذربایجانیان می‏‌پردازند و از جمله آنچه را که در ادبیات‏ منظوم و منثور فارسی و فولکلور نواحی مختلف ایران درباره‌ی ترکان (یعنی اقوام بیابانگرد ترک‏‌نژاد ترک‌‏زبان نظیر سلجوقیان و غزان و… ) گفته شده است، و ما پیش از این به‏ چند مورد آن اشاره کردیم، همه را به هموطنان عزیز ایرانی آذربایجانی ما نسبت‏ می‏‌دهند، که دروغی‏ست بزرگ و نابخشودنی. چه هیچ‏یک از آنها مطلقاً مربوط به‏‌ایرانیان ترک‌‏زبان و یا ترک‌‏نژاد امروزی نیست.

پاسخ پرسشی که مطرح کردیم

با توجه به آنچه گفته شد هر فرد عالم منصف بی‏‌غرضی که بخواهد درباره‌ی ادعای ستم فارسها به ترکان به داوری بپردازد، با بررسی تاریخ ایران و تاریخ شعر و نثر فارسی‏ در دوران اسلامی به این نتایج خواهد رسید:
۱- ایرانیان و فارسی‌‏زبانان در چهارده قرن اخیر نخست به مدت تقریبی دو قرن و نیم تحت سلطه‌ی تازیان مسلمان عرب‏‌زبان بودند و در این مدت، فرمانروایی ایرانی و فارسی‏‌زبان بر ایران‏‌زمین حکومت نکرده است، و در یازده قرن و نیم اخیر نیز -به جز دوره‌هایی کوتاه- همواره ایران و ایرانیان تحت سلطه و ستم قبایل ترک زردپوست و تاتاران بوده‌‏اند و فرمانروایانی ترک‌‏نژاد یا ترک‌‏زبان بر آنان حکومت می‏‌کرده‌‏اند، و بارها همین ترکان سرزمینهای آبادان ایران را ویران و آثار تمدن را در این کشور از بیخ‏ و بن برکنده‌‏اند. در تمام این مدت طولانی که از سال ۳۵۱ هجری آغاز و به سلسله‌ی قاجاریه پایان می ‏پذیرد، همه‌ی فارسی‏‌زبانان (و به قول مدعیان: «فارسها») و دیگر ایرانیان از جمله ساکنان آذربایجان اسیر دست ترکان بوده‌اند و در نتیجه اگر قرار باشد از «ستم» سخنی به میان آید، بی‏‌تردید باید از ستم «ترکان» به «فارسها» سخن گفت‏ به استناد شواهد متعدد انکارناپذیر تاریخی، نه به عکس آن.
۲-و اما اگر کسی بپرسد پس چرا در این دوره‌ی یک هزار ساله، زبان و ادب‏ فارسی، زبان اداری و ادبی و یا به اصطلاح امروز زبان رسمی سراسر ایران تحت سلطه‌ی ترکان فرمانروا بوده است نه زبان ترکی، پاسخ آن است که فارسی‏‌زبانان و ایرانیان را در این باب نباید مورد سرزنش قرار داد و بر آنان تاخت، چه زبان ترکان بیابانگرد مهاجم‏ حاکم بر سرنوشت ایران و ایرانیان -لااقل تا مدت چند قرن- از حد زبان محاوره‏ تجاوز نکرده است. آنان صاحب زبان و ادب و فرهنگی نبودند که آن را در مناطق‏ تحت فرمانروایی خود به‏ عنوان زبان اداری و ادبی به کار ببرند. پس این گناه زبان و ادب غنی فارسی و فرهنگ و تمدن درخشان ایران نیست که راه را بر زبان ترکی سدّ کرده باشد، زیرا از زمانی که زبان ترکی به اصطلاح جانی گرفت، سرودن شعر و نوشتن‏ کتاب به آن زبان -در کنار زبان فارسی- نیز رواج یافت که تا به امروز همچنان ادامه‏ دارد.
۳-زبان ساکنان آذربایجان -با وجود مهاجرتهای ترکمانان از قرن پنجم هجری‏ به بعد به این سرزمین- یکی از لهجه‏‌های ایرانی، یعنی لهجه‌ی آذری بوده است، همان‏طوری که فی المثل در شهر ری لهجه‌ی رازی و در مازندران لهجه‌ی طبری رایج بوده‏ است و این لهجه‌ی ایرانی آذری چنان‏که گذشت تا حدود قرن دهم و یازدهم در آن منطقه‏ زنده بوده است. ما در این مورد شواهدی متعدد در دست داریم که تنها به دو مورد آن اشاره می‏کنیم:
ناصر خسرو قبادیانی (۳۹۴-۴۸۱ هـ. ق.) شاعر و نویسنده‌ی معروف در سفرنامه‏‌اش‏ نوشته است:
«… در تبریز قطران نام شاعری را دیدم، شعری نیک می‏گفت، اما زبان‏ فارسی نیکو نمی‏دانست. پیش من آمد، دیوان منجیک و دیوان دقیقی‏ بیاورد، و پیش من بخواند و هر معنی که مشکل بود از من پرسید به او بگفتم، و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند.»۳۲
اسدی طوسی (متوفی ۴۶۵ هـ. ق.) سراینده‌ی گرشاسب‌نامه، نیز در سبب تألیف‏ کتاب لغت فرس برای شاعران اران و آذربایجان نوشته است:
«و غرض ما اندر این، لغات پارسی‏‌ست که دیدم شاعران را که فاضل بودند و لیکن لغات پارسی کم می‏‌دانستند…»۳۳
در هر مورد، بی ‏تردید، مقصود از «زبان فارسی» و «لغات پارسی» چیزی به جز زبان‏ و لغات فارسی دری رایج در خراسان و شرق ایران در آن روزگار نیست، چه قطران قادر بوده است دو دیوان شعر شاعران خراسانی را که به فارسی دری بوده است پیش‏ ناصر خسرو بخواند و تنها معنی کلماتی را که نمی‌دانسته است (یعنی لغات مخصوص‏ شرق ایران و لهجه‌ی دری) از وی بپرسد. از سوی دیگر ناصر خسرو هم شعر قطران‏ تبریزی را می‏‌فهمیده است. لغاتی را هم که اسدی طوسی در کتاب لغت خود آورده است‏ عموماً از همان واژگان مخصوص شرق ایران و لهجهه‌ی دری‏ست که ایرانیان آذری‌زبان‏ آذربایجان آنها را فهم نمی‏‌کرده‌‏اند.
۴- زبان ترکی آذربایجانی از عهد صفویه به بعد جایگزین لهجه‌ی ایرانی آذری شده‏ است.
۵- «آذری» نام یکی از لهجه‏‌های ایرانی‏‌ست‏۳۴ و کاربرد آن به جای «ترکی» در چند دهه‌ی اخیر نادرست است و استعمال آن را باید در شمار مطالبی از قبیل ستم فارسها بر ترکها دانست، و «آذربایجان» خواندن بخشی از قفقاز در شمال رود ارس. زبان‏ هموطنان آذربایجانی ما از قرن دهم و یازدهم هجری تا به امروز زبان ترکی‏‌ست و برای‏ تشخیص آن از دیگر لهجه‏‌های ترکی، آن را ترکی آذربایجانی یا ترکی آذری می‏‌توان‏ نامید نه «آذری».
۶- نسبت دادن اشعار ترکی به شاعرانی چون قطران تبریزی، ابو العلاء گنجه‏ای، قوامی گنجه‌ای، فلکی شروانی، خاقانی شروانی، نظامی گنجوی، مجیرالدین بیلقانی ومولانا جلال‌الدین بلخی رومی و…، از سوی پان‌تورکیستها، و نیز ترک خواندن آنان، آن‏چنان بی ‏پایه است که تنها پاسخ شایسته‌ی آن «سکوت» است.۳۵ چه اگر تذکره‏‌نویسان ما در قرون پیشین، اولین کسی را که در جهان سخن منظوم‏ گفت آدم علیه السلام معرفی کرده‌‏اند که در مرگ فرزندش هابیل دو بیت زیرین را به‏ زبان عربی سرود!:
تغیّرت البلاد و من علیها
فوجه الارض مغبر قبیح‏
تغیر کل طعم و کل لون 
و قل بشاشه الوجه الصبیح‏۳۶
بر آنان ایرادی نیست، همچنان‏که بر عوفی و دیگر تذکره‏‌نویسان که قدیمی‏ترین‏ شعر پارسی دری را به بهرام‏ گور پادشاه ساسانی نسبت داده‏‌اند:
منم آن شیر گله، منم آن پیل یله‏ 
نام من بهرام‏ گور و کنیتم بوجبله!۳۷
ولی اگر کسی امروز از این‏گونه سخنان بی‏اساس بر زبان بیاورد و آن را بنویسد و به‏ تبلیغ آن بپردازد و بر صحت آن پافشاری کند، ولی نتواند حتی یک بیت شعر ترکی – ولو مجعول- به شاعران مذکور نسبت دهد، او را به چه صفتی باید خواند!
۷- و اما کسانی که ستم! فارسها را بر ترکان، به دوران پهلویها نسبت می‏‌دهند و آنان را مسؤول عدم رواج زبان ترکی در مدارس آذربایجان می‌دانند، نیز ادعایشان بی‌‏پایه‏ است. مگر وضع مدارس انگشت‌‏شمار آذربایجان در دوره‌ی قاجاریه، که تبریز را هم مقر ولیعهد قرار داده بودند و خود درباریان نیز به ترکی با هم سخن می‏‌گفتند، از چه قرار بوده است. پهلویها بر طبق قانون اساسی مشروطیت که زبان فارسی را زبان رسمی ‏‌ایران اعلام کرده بود، با تأسیس کودکستانها و دبستانها و دبیرستانها و دانشگاهها، و آموزش زبان فارسی در آنها در این زمینه گامی از قانون اساسی فراتر نهاده‌اند.

پیام دوستی

آنچه در این مقاله مورد بحث قرار گرفت مربوط به روزگاران گذشته است و مروری است بر گذشته‌ی زبان فارسی و تاریخ و فرهنگ ایران در دوران اسلامی، به ‏ویژه در عصر تسلط قبایل ترک‏‌نژاد ترک‌زبان بر ایران، ولی امروز هریک از ما ایرانیان برای تمام‏ ترک‌نژادان و ترک‌‏زبانان اعم‏ از ترکمن و اوزبک و قرقیز و قزاق و… تا مغول و تاتار در هر منطقه‌ای از جهان به سر ببرند، احترام قائلیم. زیرا گذشته‏‌ها، گذشته است، همچنان‏‌که قرنهاست با تازیان عرب‏‌زبان مسلمان نیز در عالم صلح و صفا به سر می‏بریم، همان‏طوری که گمان نمی‏‌کنم که امروز هیچ‏یک از ما ایرانیان نسبت به یونانیان به سبب‏ جنگهای دوران هخامنشی، و یا با مسیحیان ساکن ارمنستان و گرجستان و روم شرقی به علت جنگهای دوران ساسانی دشمنی داشته باشیم. وظیفه‌ی ماست که در این دوران پر اضطراب جهان، دست دوستی به سوی همه‌ی ایشان دراز کنیم و دستشان را به گرمی‏‌بفشاریم و همصدا با حافظ شاعر بزرگ همه‌ی فارسی ‏زبانان بگوییم:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم‏ / فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
و البته، آنی هم از تحریکات دشمنان ایران، که در بین ترکان و ترک‌‏زبانان امروز جهان، تعدادشان بسیار اندک است غافل نمانیم و اجازه ندهیم که آنان بذر نفاق و دشمنی‏ بیفشانند و از ستم دروغین فارسها بر ترکها در طول تاریخ ایران سخن بگویند و این‏ ادعای نادرست را دامی برای جدا ساختن آذربایجان از ایران قرار بدهند.
* این مقاله صورت مشروح خطابه‌ای‏‌ست که در «کنفرانس بین‌المللی سیری در فرهنگ ایران و اسلام» ـ دانشگاه U.C.L.A با همکاری بنیاد کیان- در ۱۶ ژانویه ۱۹۹۳ قرائت شده است.

یادداشتها:

(۱)ـ کلیله و دمنه، انشای ابوالمعالی نصرالله منشی، تصحیح و توضیح مجتبی مینوی طهرانی، چاپ هفتم، تهران‏ ۱۳۶۲، «دیباچه‌ی مترجم»، به ترتیب ص ۱۹، ۱۹، ۲۳، ۲۵.
(۲)ـ ابوالفضل بیهقی، تاریخ بیهقی، تصحیح دکتر فیاض، چاپ دانشگاه مشهد، مشهد، ۱۳۵۰، به ترتیب ص ۸۸ و ۳۸۷-۳۸۸. آنچه در عبارتهای منقول از دو کتاب در داخل نشانه‌ی [] افزوده شده، از نگارنده‌ی این سطور است.
(۳)ـ در «تتمه‌ی مقدمه‌ی ابن المقفع» کتاب کلیله و دمنه آمده است:  «و ما چون اهل پارس را دیدیم که این کتاب را از زبان هندی به پهلوی ترجمه کردند خواستیم که اهل عراق و بغداد و شام و حجاز را از آن هم نصیب باشد، و به‏ لغت تازی که زبان ایشان است ترجمه کرده آید…» (ص ۴۳).
(۴)ـ درباره‌ی شیوه‌ی تربیت غلامان ترک برای خدمات سپاهی، به توضیح خواجه نظام‌الملک توجه فرمایید:
«غلامی را که خریدندی یک سال او را پیاده خدمت فرمودندی… این غلام حق نداشت در این یک سال پنهان‏ یا آشکار سوار اسب شود. اگر از عهده برآمده بود او را قبایی و اسبی ترکی بدادندی… و لگامی از دوال‏ ساده…  [بعد] تا آن‏جا که سه غلامک نوخریده را برای تربیت به او می‌‏دادند… هر سال جاه و تجمل و خیل او را می‏‌افزودند و تا خیل‏باشی شدی، پس حاجب شدی… و اگر شایستگی و هنر او همه‏‌جا معلوم شدی و کار بزرگ از دست او برآمدی و مردم‏دار و خداونددوست بودی، آن‏گه تا او ۳۵ ساله نشدی او را امیری ندادندی و ولایت نامزد نکردندی، و البتگین که بنده و پرورده‌ی سامانیان بود به ۳۵ سالگی سپهسالاری خراسان یافت.» خواجه نظام‌الملک، سیاست‏نامه، تصحیح عباس اقبال، تهران ۱۳۴۱ قمری، ص ۷۶-۸۲
در اواخر عهد سامانیان عده‌ی این غلامان به مراتب عالیه رسیده در دستگاه دولتی بسیار شده بود و هریک از این‏ غلامان پس از وصول به مراتب عالی خود می‏توانستند غلامانی بخرند چنان‏که البتگین هنگامی که از خراسان می‏رفت، ۲۷۰۰ غلام ترک داشت.» همان کتاب، ص ۱۲۰
(۵)ـ مجتبی مینوی درباره‌ی حدود فارسی‏‌دانی بهرامشاه غزنوی که نصرالله منشی ترجمه‌ی کلیله و دمنه را به نام او پرداخته، و سبب فرمان بهرامشاه را در ترجمه‌ی کتاب «کمال سخن‏‌شناسی و تمییز پادشاهانه» دانسته است و نیز درباره‌ی فارسی‏‌دانی دیگر ترکان حاکم بر ایران نوشته است:
«غزنویان ترک‌‏نژاد و ترک‌زبان بودند، و نمی‏‌دانیم که بهرامشاه هم مثل اجداد خود به ترکی تکلم می‏کرد یا فارسی‌‏زبان شده بود، و اگر فارسی‌زبان شده بوده است آیا در ادراک «دقایق و لطایف و ریزه‏‌کاریهای زبان آن‏قدر وارد بوده است که بین انشای نصرالله منشی و انشای منشی قادر دیگری در آن عصر فرق بگذارد؛ اما ادبای عالیقدر آن‏ عهد (اگرچه عموم ایشان از عهده‌ی فهم تمامی مزایای تحریر او و شناسایی قدر هنرش برنمی‌آمدند) مشخص حقیقی و مطمح نظر واقعی نویسنده بودند. نویسنده یا شاعر در دربار سلطان محمود و سلطان مسعود و سلاطین دیگر غزنوی و سلجوقی و غیر آنان، در بند آن نبود که مخدوم او بر ظرافتها و نکته‌سنجیها و معانی‌پردازیها و آیات و براعت و فصاحت و بلاغت او چنان‏که باید و شاید واقف می‌‏شود یا نه؛ آنان شعر را از برای یکدیگر می‏‌سرودند، و کتاب از برای فارسی‌زبانان فهیم و فارسی‏‌دانان و معانی‌شناسان فاضل می‌‏نوشتند؛ دقت ایشان در صحت عبارات و رعایت قواعد زبان، و مقید بودن ایشان به اصول فصاحت و بلاغت و، رسایی و درستی بیان و، به جا نشستن کلمات و تعبیرات و، تناسب امثال و ابیات و، استواری و استحکام معانی، همه از برای همدیگر بود، و اعتنایی به آن نداشتند که آیا سلاطین و سرکردگان ترک به درست و غلط بودن، بلند و پست بودن، محکم و سست بودن شعر یا نثر ایشان متوجه‏ می‏‌شوند یا نمی‌شوند؛ غیر از امرا و ملوک ترک، بزرگان دیگری بودند که به صحت فارسی و لطافت مضمون و دزدی‏ نبودن افکار مقید و معتقد بودند، و نویسنده و شاعر عقیده‌ی این مردمان را محترم می‏‌شمردند و در چشم ایشان خویشتن را خوار نمی‏‌خواستند.
شعرا و ادبا و فضلا انجمنها در منازل بزرگان و خانه‏‌های یکدیگر داشتند و با هم در آن محافل مذاکره و مناظره و مباحثه می‏‌کردند و از یکدیگر علم و ادب فرا می‏گرفتند و دقایق علوم و لغت و هنر را مورد مدّاقه می‌‏ساختند. یکی از این محافل و مجامع خانه‌ی خواجه‌‌ی نصرالله منشی بود که در زمان انشای این کتاب هنوز زنده بود و بر مسند قدرت متکی‏ بوده است؛ فضلا و علما آن‏جا می‏‌آمدند و از ایشان به هر نوع پذیرایی و نگهداری می‏کرد، و بعضی از ایشان‏ (شانزده نفر از آنان را نام برده است) به منزلت ساکنان خانه بودند؛ نصرالله به مجالست و دیدار و مذاکرات و گفتار ایشان انس گرفته بود و به حدی در راه کسب هنر می‏‌کوشید که به هیچ کار دیگری نمی‌‏پرداخت و ساعتها در همدمی و گفت‌وگو با ایشان می‏‌گذرانید…» (ص: ح، ط، ی، مقدمه‌ی مصحح، کلیله و دمنه). مجتبی مینوی در زیرنویس این صفحه‏ آورده است:  «مراد از خواجه‌ی او… معلوم نشد. حدس می‏‌زنم که برادر بزرگتر او یا وزیری که نصرالله وابسته به در خانه‌ی او بوده و آن‏جا سکنی داشته است مراد باشد؛ به‏ هرحال کسی بوده است که نصرالله در خانه‌ی او می‏‌توانسته است‏ از ملابست اعمال و مباشرت اشغال آزاد باشد».
(۶)ـ تاریخ سیستان، تصحیح ملک‌الشعراء بهار، تهران ۱۳۱۴، ص ۲۰۹-۲۱۰.
(۷)ـ ترجمه‌ی تفسیر طبری، به نقل از ذبیح‌الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، جلد اول، تهران چاپ یازدهم، ص‏ ۶۱۹-۶۲۰.
(۸)ـ جلال متینی، «یک نام و سه زبان»، تحقیقات ایران‏شناسی در امریکا ص ۶۰-۱۱۵.
Persian Studies in North America, Studies in Honor of Mohammad Ali Jazayery, edited by Mehdi Marashi,1994, pp. 9-21.
(۹)ـ علاقه‏‌مندان می‏‌توانند در این موضوع به متون مختلف تاریخی و ادبی فارسی از قرن پنجم هجری به بعد مراجعه‏ کنند که خلاصه‏‌ای از آن را استاد صفا از جمله در کتاب تاریخ ادبیات در ایران آورده‌‏اند. جلد اول: بردگی و بردگان، مبارزات نژادی ایران و ترک، نتایج تسلط غلامان (ص ۲۲۲-۲۲۹) ؛ جلد دوم، فصل دوم، «وضع اجتماعی‏ ایران از آغاز تسلط سلاجقه تا حمله‌ی مغول» در زیر این عنوانها: غلبه‌ی عنصر ترک، غلامان ترک قبایل ترک، پیشرفت‏ در اراضی ایرانی، نتایج تسلط غلامان و قبایل ترک، نسب‌‏سازی ترکان، دوره‌ی ظلم و اعتساف، ناپایداری احوال، از میان رفتن نظامیان و رسوم، پریشانی امور و تبدیل رسوم و آداب، فساد اخلاق، اثر اوضاع زمان در شعر، عصبیتهای نژادی (ص ۶۸-۱۳۳).
این است نمونه‏‌ای چند از داوری شاعران، درباره‌ی ترکان و ترکمانانی که به ایران سرازیر شدند و قرنها در ایران‏ زمین حکومت کردند، به نقل از کتاب مذکور:
خاقانی شروانی:
مُلک عجم چو طعمه‌ی ترکان اعجمی‏ست‏ 
عاقل کجا بساط تمنا برافکند
ناصر شمس معروف به کافرک غزنین:
تا ولایت به دست ترکان است‏
مرد آزاده بی زر و نان است
سنائی:
می‏‌نبینید آن سفیهانی که ترکی کرده‏‌اند 
همچو چشم تنگ ترکان گور ایشان تنگ و تار
بنگرید آن جعدشان از خاک چون پشت کشف‏ 
بنگرید آن رویشان از چین چو پشت سوسمار
سر به خاک آورد امروز آن‏که افسر بود دی‏ 
تن به دوزخ برد امسال آن‏که گردن بود پار
ننگ ناید مر شما را زین سگان پر فساد
دل نگیرد مر شما را زین خران بی‏فسار…
پاسبان تواند این سگ‏پرستان همچو سگ‏
هست مرداران ایشان هم بدیشان واگذار
اندر این زندان برین دندان‌زنان سگ‌صفت‏ 
روزکی چند ای ستمکش صبر کن، دندان فشار
تا ببینی روی آن مردم‏کُشان چون زعفران‏ 
تا ببینی روی این محنت‏‌کشان چون گل انار
گرچه آدم‌صورتان سگ‌صفت مستولی‌اند 
هم‏ کنون بینی که ز میدان دل عیّاروار
جوهر آدم برون تازد بر آرد ناگهان‏
زین سگان آدمی کیمُخت و خر مردم دمار
گر مخالف خواهی ای مهدی درآ از آسمان‏ 
ور موافق خواهی ای دجال یک ره سر برآر…
تا ببینی موری آن خس را که می‏‌دانی امیر 
تا ببینی گرگی آن سگ را که می‏‌خوانی عیار
اثیرالدین اخسیکتی:
جو تیغ چوبین در عهد ما امیرانند 
که نانشان نتوان زد به هیچ‏وجه
به تیر درازگوشی بر چارپایی افتاده‏ 
درازگوش، امیر، و چهارپای سریر
ناصر خسرو:
نگه کنید در دست این و آن چو خراس‏ 
به چند گونه بدیدند مر خراسان را
به مُلک ترک چرا غرّه‏‌اید یاد کنید 
جلال و دولت محمود زاولستان را
کجاست آن‏که فریغونیان ز هیبت او 
ز دست خویش بدادند گوَزگانان را
چو هند را به سم اسب ترک ویران کرد 
به پای پیلان بسپرد خاک ختلان را…
انوری، خراسانِ ویران و غارت‌شده به دست ترکان سلجوقی را که بعد از تحمل بلاهای گوناگون، اینک دچار ترکان غز گشته بوده است در قصیده‌ای ماندگار به خوبی وصف کرده و دفع بلای ترکان غز را که تازه از راه رسیده‏ بودند، از خاقان محمود بن محمد پادشاه قراخانی خواسته است. چند بیت از قصیده‌ی وی را نیز نقل می‏کنیم:
بر سمرقند اگر بگذری ای باد سحر 
نامه‌ی اهل خراسان به برِ خاقان بر
نامه‏‌ای مَطلع آن رنج تن و آفت جان‏ 
نامه‌‏ای مقطع او درد دل و سوز جگر
نامه‏‌ای بر رقمش آه غریبان پیدا
نامه‏‌ای در شکنش خون شهیدان مضمر
نقش تحریرش از سینه‌ی مظلومان خشک
‏ سطر عنوانش از دیده‌ی محرومان تر
ریش گردد معمر صوت از او گاه سماع‏ 
خون شود مردمک دیده از او وقت نظر…
تاکنون حال خراسان و رعایا بوده ‏ست‏ 
بر خداوند جهان، خاقان، پوشیده مگر
نی نبوده‏ ست که پوشیده نباشد بر وی‏
ذرّه‏‌ای نیک ‏و بدِ نُه فلک و هفت اختر
کارها بسته بود بی‌شک در وقت و کنون‏
وقت آن است که راند سوی ایران لشکر…
باز خواهد ز غزان کینه که واجب باشد
خواستن کین پدر بر پسر خوب‏ سیر…
قصه‌ی اهل خراسان بشنو از سر لطف‏ 
چون شنیدی ز سر رحم در ایشان بنگر
این دل ‏افگار جگرسوختگان می‏‌گویند 
کای دل و دولت و دین از تو به شادی و ظفر
خبرت هست کز این زیر و زبر شوم غزان‏ 
نیست یک تن ز خراسان که نشد زیر و زبر
خبرت هست که از هر چه در او خیری بود
در همه ایران امروز نمانده‏ ست اثر
بر بزرگان زمانه شده دونان سالار
بر کریمان جهان گشته لئیمان مهتر
بر درِ دونان احرار، حزین و حیران‏
در کف رندان، ابرار اسیر و مضطر
شاد، الا به درِ مرگ نبینی مردم‏ 
بکر جز در شکم مام نبینی دختر
مسجد جامع هر شهر ستورانشان را 
پایگاهی شده، نی نقشش پیدا و نه در
خطبه نکنند به هر خطّه غزان، از پیِ آنک‏
در خراسان نه خطیب است کنون نه منبر
کشته فرزند گرامیش اگر ناگاهان‏ 
بیند از بیم خروشید نیارد مادر
بر مسلمانان زان شکل کنند استخفاف‏
که مسلمان نکند صد یک از آن بر کافر…
خلق را زین غم فریادرس ای شاه‏‌نژاد
ملک را زین ستم آزاد کن ای پاک‌گهر
که کنی فارغ و آسوده‌دل خلق خدای‏
زین فرومایه غزِ شوم‌پیِ غارتگر…
رحم کن رحم بر آن قوم که جویند جوین‏
از پس آن‏که بخوردند ز انبان شکّر
رحم کن رحم بر آن قوم که نبود شب و روز
در مصیبت‏شان جز نوحه‌گری کار دگر
رحم کن رحم بر آنها که نیابند نمد
از پسِ آن‏که ز اطلس‏شان بودی بستر…
جمال‌الدین اصفهانی:
خواجگان را نگر برای خدا
کاندر این شهر مقتدا باشند
همه عامی و آن‏گه از پی فضل‏ 
لاف‌پیما و ژاژخا باشند
هر یکی در ولایت و دهِ خویش‏ 
کفش‌دزد و کُله‏‌ربا باشند
*
بنگرید این چرخ و استیلای او بنگرید 
این دهر و این ابنای او
می‏‌دهد ملکی به کمتر جاهلی‏
هست با من جمله استقصای او
همچو ترکان تنگ‏‌چشم آمد فلک‏ 
ز آن بود بر جان من یغمای او
دهقان علی شطرنجی:
نشاید بهر آداب ندیمی
دگر بر جان و دل زحمت نهادن‏
زبان کردن به نظم و نثر یاری‏ 
ز خاطر نکته‏‌های بکر زادن‏
که باز آمد همه کار ندیمان‏
به سیلی خوردن و دشنام دادن
و حاصل حکومت چنین فرماروایان ستمگر بی‏‌فرهنگی، نابسامانی ملک است و درماندگی و بی‏پناهی ایرانیان، که‏ انوری در کمال استادی آن را در تمثیلی گویا بیان کرده است:
روبهی می‏‌دوید در غم جان‏ 
روبهی دیگرش بدید چنان‏
گفت خیر است، بازگوی خبر
گفت خرگیر می‏کند سلطان‏
گفت تو خر نه‌ای چه می‏ترسی‏ 
گفت آری، و لیک آدمیان‏
می‌‏ندانند و فرق می‌نکنند 
خر و روباه شان بود یکسان‏
زآن همی ترسم ای برادر من‏  که چو خر بر نهندمان پالان…
این‏گونه اشعار اختصاصی به دوران قبل از مغول ندارد، چه شاعران فارسی‌‏زبان در ادوار بعد نیز بارها از ستم‏ ترکمانان و ترکان نالیده‏‌اند که از جمله است بدر شروانی (متولد ۷۸۹ هـ. ق. در شماخی، مرکز ایالت شروان در قفقاز ـ درگذشته در ۸۵۴ در همان شهر یا باکو). این شاعر پارسی‏زبان ترکی نیز می‌دانسته و در دیوانش‏ نزدیک به ۶۰ بیت شعر ترکی دیده می‌‏شود و مقدار زیادی هم واژه‏‌های ترکی در شعر فارسی کمتر دیده شده است‏ به کار برده، بارها از ترکمانان قراقویونلو -به جز جهانشاه- به بدی یاد کرده است. از جمله در حمله‌ی قرایوسف به‏ گرجستان و ویرانی شماخی در سال ۸۱۵:
… گر شماخی شد خراب از ترکمانان غم مخور
مکه هم گشت از جفای لشکر مشرک خراب‏
گر ز راه آن ددان دوری گزیدی عیب نیست
آدمی باید که خود را دور دارد از کلاب‏
از سگ دیوانه‌ی کف کرده باید احتراز
بد بود گر دامنی آلوده سازد از لعاب… ص ۱۵۱
شاعر در دست ترکمانان نیز اسیر بوده است:
گاه ظلم ترکمان در خانه‌‏ام آتش زند 
گه بلای ترک چشمان در دلم غوغا کند ص ۲۳۹
و نیز به مناسبت اسارت خود در دست ترکمانان در تبریز سروده است:
بود امیدم که در تبریز عشرتها کنم
من چه دانستم کز این سودا چه آید بر سرم…
هست در وی دزد و حیز و… از سگ بیشتر [کذا]
گر در این معنی دروغی گفتم از سگ کمترم‏
خسته‏‌ام در چنگل مردارخور زاغان چند 
گرچه چون طوطی بپرورده به شهد و شکرم… ص ۴۹
مطالب مربوط به بدر شروانی به نقل از حشمت مؤید، «بدر شروانی و اشعارش. نظری به دیوانی بازیافته»، تحقیقات‏ ایران‏شناسی در امریکا، ص ۶۰-۱۱۵.
توضیح آن‏که دیوان بدر شروانی به ویراستاری ابوالفضل رحیموف، اداره‌ی انتشارات دانش، شعبه‌ی ادبیات خاور، مسکو، در سال ۱۹۸۵ چاپ شده و اشعاری که در این‏جا نقل کردیم همه از این چاپ است.
(۱۰)ـ از جمله در اشعار فرخی سیستانی و عنصری و ابو حنیفه اسکافی، ر ک. جلال متینی، «ایران درگذشت‏ روزگاران-ایران در دوره‌ی اسلامی»، مجله‌ی ایران‏شناسی، سال چهارم، شماره‌ی ۲ (تابستان ۱۳۷۰)، ص ۲۸۵.
(۱۱)ـ مانند ترجیح ‏بند فرخی سیستانی به مطلع:
ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید / کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید
(۱۲)ـ از جمله دکتر جواد هینت، نوشته است:  «در زمان سلاجقه، زبان فارسی، زبان رسمی ایران و آسیای صغیر شد و ترک‏‌زبانان اکثراً آثار خود را به فارسی نوشتند و در این زبان آثاری مانند مثنوی مولوی و دیوان غزلیات شمس و امثال آنها آفریدند.» سیری در تاریخ زبان و لهجه‌های ترکی، تهران، ۱۳۶۵، به نقل از سعیدی سیرجانی، «ترا که‏ خانه»، در کتاب ته بساط، چاپ امریکا، ۱۳۷۰/۱۹۹۱، ص ۸۷-۹۵.
(۱۳)ـ ذبیح‌الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، جلد اول، تهران، چاپ یازدهم ص ۶۳۶-۶۴۵ (تازی‏گویان ایران در قرن چهارم و آغاز قرن پنجم)؛ جلد دوم، چاپ دهم، تهران ۱۳۶۹، ص ۱۰۳۷-۱۰۳۸ (تازی‏گویان ایران [از میانه‌ی قرن‏ پنجم تا آغاز قرن هفتم هجری‏]).
(۱۴)ـ رنه گروسه، «ایران و نقش تاریخی آن»، ترجمه‌ی دکتر غلامعلی سیار، مجله‌ی هستی، تابستان ۱۳۷۲، ص‏ ۷۴-۱۰۵. گروسه شرق‏شناس بزرگ فرانسوی چندسال پیش بدرود حیات گفت. وی کتابهای متعددی‏ درباره‌ی آسیا نوشته است از جمله امپراطوری صحرانوردان راجع به ترکان و مغولان. مقاله‌‏ای که بخشی از آن را در این‏جا نقل کردیم از کتاب دیگر او به نام چهره‌ی آسیاست.
(۱۵)ـ تجارب السلف، ص ۲۷۹-۲۸۰ به نقل از عباس اقبال، «وفات سلطان ملکشاه سلجوقی»، مجله‌ی یادگار، سال‏ اول، ش ۳، ص ۶۲-۶۶.
(۱۶)ـ درباره‌ی هجوم چنگیز و قوم تاتار به ایران، همه‌ی ما با آن جمله‌ی موجز درویش خراسانی آشنا هستیم که وقتی از وی پرسیدند با آمدن تاتاران چه بسر خراسان آمد؟ گفت آمدند و کشتند و سوختند و بردند. اینک قول محققی‏ چون رنه گروسه را نیز در باب این مهاجمان بی‏فرهنگ بشنویم:
«… قبلا نیز اشاره کردیم که چنگیزخان در سالهای ۱۲۲۰ تا ۱۲۲۱ میلادی (۶۱۷ تا ۶۱۸ هـ. ق.) شمال افغانستان‏ کنونی و شرق ایران را از بیخ و بن ویران ساخت. این بلای موحش آسمانی دو سال پس از آن نیز با تهاجمات و حملات مکرر در شمال غربی ایران استیلا یافت و شهرهای قدیمی و افسانه‌‏ای هزار و یک شب ایران نظیر بلخ و توس‏ و نیشابور و ری و گرگان چنان ویران شدند که از آن پس دیگر هرگز قد علم نکردند. روش مغولان در ویرانگری و سرکوب، دقیق و سفاکانه بود. شهرها را با خاک یکسان می‏کردند و از آن تله‌ای مخروبه بر جا می‏‌گذاشتند (تل‏ باکترس و ویرانه‌ی شهر غلغله در نزدیکی بامیان افغانستان نمونه‌ی آن است). از این گذشته قنوات را کور و مجاری آب را مسدود و به مرداب تبدیل می‏‌کردند. رشته‌های درختانی که آبادیها و کشت و زرع را از آسیب صحرا مصون نگاه‏ می‏داشت از ریشه می‌بریدند، چنان‏که شن صحرا اراضی مزروعی آباد را در زیر می‏‌گرفت. این قبایل وحشی که از صحاری سرازیر شده بودند قاتل زمین بودند و اراضی حاصلخیز را با دقت تمام به اراضی موات تبدیل می‏‌کردند. رشیدالدین [فضل‌الله همدانی‏]، مورخ ایرانی، می‌نویسد که در حوالی سال ۱۳۳۰ میلادی (۷۰۰ هـ. ق.) هنگامی که‏ نظام حکومت مغولان تثبیت شده بود هنوز اراضی مزروعی از زارعان تهی بود، چه ایشان از ترس حمله‌ی جدیدی از جانب‏ طوایف بیابانگرد جرأت بازگشت به کشتزارهایشان را نداشتند…».
وی درباره‌ی حملات تیمور به ایران نیز می‏‌نویسد:
«… لکن در سال ۱۳۸۳ میلادی (۷۵۸ هـ. ق.) تیمور لنگ با نقشه‌ی قبلی این ایالت [= سیستان‏] را منهدم کرد، به این طریق که -بار دیگر تکرار می‏کنم- شبکه‌ی آبیاری را که عامل باروری زمین بود نابود ساخت و قنوات را کور کرد و در نتیجه، آنها به مرداب مبدل شدند و با برکندن درختان و نیستانها و درختان گز که مانع پیشروی کویر در اراضی مزروعی می‌‏شدند این اراضی به شنزار مبدل نمود. هیأت علمی هاکن (Hackin ) فیلمی که از ساروتار (Sar-Otar ) برداشته است نشان می‏‌دهد که چگونه تاتاران زمین را نابود کرده، نهر آبی که آن را، مشروب می‏‌کرد مسدود ساخته و آن منطقه را به صحرایی بی‏ آب و علف مبدل کرده‏‌اند… و بدین طریق یکی از انبارهای غله‌ی ایران‏ تهی از همه چیز گشت تا این‏که بعدها قنوات سابق از نو تعبیه شوند. برای ما تصور این نکته دشوار است که چگونه عمر تمدن ظریف ایرانی، پس از چنین فاصله‏‌هایی به سر نیامد…». رنه گروسه، «ایران و نقش تاریخی آن»، ترجمه‌ی دکتر غلامعلی سیار، مجله‌ی هستی، تابستان، ۱۳۷۲، ص ۷۴-۱۰۵.
(۱۷)ـ سلطان الب‌ارسلان پادشاه بزرگ سلجوقی این نکته را خوب دریافته بود که خطاب به بزرگان دربار خود گفته بود:  «… من چند بار به شما گفته‏‌ام که ما در این دیار [= ایران‏] بیگانه‏‌ایم و این ولایت به قهر گرفته‌‏ایم…».
خواجه نظام‌الملک، سیاست‏نامه، تصحیح هیویرت دارک، تهران، به نقل از دکتر جواد شیخ‌الاسلامی، «زبان فارسی نشان والای قومیت ایرانی»، زبان فارسی در آذربایجان، تهران، ۱۳۶۸، ص ۲۰۴.
(۱۸)ـ عباس اقبال آشتیانی، وزارت در عهد سلاطین بزرگ سلجوقی، ص ۳۰۱-۳۱۸، به نقل از دکتر جواد شیخ‏‌الاسلامی، همان مقاله، همان کتاب، ص ۴۵۰-۴۵۱.
(۱۹)ـ ابوبکر محمد بن علی بن سلیمان راوندی، راحه الصدور (تاریخ آل سلجوق)، ص ۴۳، به نقل از دکتر جواد شیخ‌الاسلامی، همان مقاله، همان کتاب، ص ۴۵۰.
(۲۰)ـ تاریخ بیهقی، تصحیح دکتر علی‌اکبر فیاض، به ترتیب ص ۸۹-۹۶، ۸۴۶-۸۵۳، ۷۳۷-۷۳۸، ۷۴۹- ۷۵۰، و ۵۹۳-۵۹۷.
(۲۱)ـ ذبیح‌الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، چاپ ششم، ۱۳۶۳، جلد دوم، ص ۸-۹.
(۲۲)ـ همان کتاب، جلد چهارم، ص ۱۳۰-۱۳۳.
(۲۳)ـ همان کتاب، ص ۱۳۶-۱۳۹.
(۲۴)ـ همان کتاب، ص ۱۴۶.
(۲۵)ـ همان کتاب، ص ۱۴۷-۱۴۸.
(۲۶)ـ همان کتاب، ص ۱۴۶.
ـ (۲۷ Suleymanname,the Illustrated-Kistory of Suleymanthe Magnificient,edited by. Esin Atil,National Gallery of Art, Washington D. C. , pp. 55-62
درباره‌ی کاربرد «شهنامه‌چی، ر ک. جلال متینی، «در معنی «شاهنامه»، ایران‏شناسی، سال ۲، ش ۴ (زمستان ۱۳۶۹)، ص ۷۴۲-۷۵۴، زیرنویس ۴۳.
(۲۸)ـ برای اطلاع بیشتر از این نسخه‌ی شاهنامه‌ی فردوسی که دارای ۲۵۸ مجلس نقاشی‏ست، ر ک. حشمت مؤید، «سرنوشت غم‌انگیز شاهنامه‌ی شاه طهماسبی»، ایران ‏نامه، سال ۴، ش ۳، ص ۴۲۸-۴۳۲.
(۲۹)ـ تاریخ ادبیات در ایران، جلد چهارم، ص ۱۳۹ به بعد.
(۳۰)ـ همان کتاب، جلد پنجم، ص ۱۳۱؛ و این موضوع کاملا برخلاف نظر بهروز حقی‏ست که نوشته است‏ «اعتلای جنبشهای توده‌‏ای تحت شرایط اجتماعی-اقتصادی آذربایجان در اواسط قرن ۱۶، در اثر سفاکی شاه عباس‏ اول (توهین به غرور ملی آذربایجان به خاطر انتقال پایتخت از آذربایجان به اصفهان، رسمی نمودن زبان فارسی به جای‏ زبان اکثریت مردم که ترکی می‌‏باشد… هر روز دامنه‌ی وسیعتری را فرا گرفت… )، جهان‏بینی حماسه‌ی کوراوغلو، آلمان‏ غربی، سال ۱۳۶۷، مؤلف و ناشر: بهروز حقی، ص ۱۳.
(۳۱)ـ مجموعه‌ی مقالات ماهیار نوابی، «زبان ترکی آذربایجان»، ص ۱-۱۴۶، به نقل از تاریخ ادبیات در ایران، جلد پنجم، زیرنویس صفحه‌ی ۴۳۱.
(۳۲)ـ ناصر خسرو قبادیانی، سفرنامه، چاپ برلین، ۱۳۴۱ هـ. ق.، ص ۸،
(۳۳)ـ اسدی طوسی، لغت‏ فرس، تصحیح عباس اقبالی، تهران، ص ۱۳۱۹، ص ۱ و ۲؛ در مورد بخشی از تفاوتهای‏ موجود بین زبان فارسی دری و آذری، ر ک. جلال متینی، «دقیقی، زبان دری و لهجه‌ی آذری»، مجله‌ی دانشکده‌ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی، سال ۱۱، شماره‌ی ۴ (زمستان ۱۳۵۴)، ص ۵۵۹-۵۷۵.
(۳۴)ـ احسان یارشاطر، «آذری»، دانشنامه‌ی ایران و اسلام، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۲۵۳۵، شاهنشاهی، دفتر اول، ص ۶۱-۶۹.
(۳۵)ـ ر ک. زیرنویس ۱۲.
(۳۶)ـ محمد عوفی، لباب الالباب، به کوشش سعید نفیسی، تهران، ۱۳۳۵، ص ۱۸-۱۹.
(۳۷)ـ همان کتاب، ص ۲۱.
فرستادن این مطلب برای دیگران