زبان فارسی و حکومتهای ترکان،استادجلال متینی
مقدمه
در سرگذشت کتاب کلیله و دمنه(«دیباچهی مترجم»، ترجمهی نصرالله منشی، در سال ۵۳۹ هـ. ق.) آمده است که «انوشروان مثال داد تا آن را به حیلت ها از دیار هند به مملکت پارس آوردند و به زبان پهلوی ترجمه کرد… و آن را در خزاین خویش موهبتی عزیز… شمرد…»، «… وچون بلاد عراق و پارس بر دست لشکرهای اسلامی فتح شد…
ذکر این کتاب بر اسماع خلفا میگذشت و ایشان را بدان میلی و شعفی میبود تا در نوبت امیرالمؤمنین ابوجعفر منصور…، ابنالمقفع آن را از زبان پهلوی به لغت تازی ترجمه کرد…»، «… و چون ملک خراسان به امیر سدید ابوالحسن نصر بن احمد… رسید، رودکی شاعر را مثال داد تا آن را [به زبان پارسی] در نظم آرد…»، «… و این کتاب را پس از ترجمهی ابنالمقفع و نظم رودکی ترجمهها کردهاند… و در جمله، چون رغبت مردمان از مطالعت کتب تازی قاصر گشته است… بر خاطر گذشت که آن را [به زبان پارسی] ترجمه کرده آید».۱
از سوی دیگر در تاریخ بیهقی میخوانیم: «… سلطان گفت به امیرالمؤمنین نامه باید نبشت بدین چه رفت… بونصر گفت این فرایض است، و به قَدَرخان هم بباید نبشت… و استادم دو نسخت کرد این دو نامه را چنانکه او کردی، یکی به تازی سوی خلیفه و یکی به پارسی به قدرخان…» و «… نسخت بیعت و سوگندنامه را استاد من [از تازی] به پارسی کرده بود، ترجمهای راست چون دیبای رومی… بونصر نسخت به تمامی بخواند. امیر گفت: شنودم «و جملهی آن مرا مقرر گشت، نسخت پارسی مرا ده». بونصر بدو باز داد و امیر مسعود خواندن گرفت -و از پادشاهان این خاندان رضیالله عنه ندیدم که کسی پارسی چنان خواندی و نبشی که وی- نخست عهد را تا آخر بر زبان راند چنانکه هیچ قطع نکرد و پس دوات خاصه پیش آوردند. در زیر آن به خط خویش تازی و پارسی عهد، آنچه از بغداد آورده بودند و آنچه استادم ترجمه کرده بود نبشت…».۲
از همین چند مثال که تنها از دو کتاب معروف فارسی نقل گردید و نیز از صدها شاهد و مثال دیگری که به یقین در متون فارسی و دیگر زبانها، دربارهی موضوع مورد بحث ما در این مقاله، آمده است به روشنی آشکار میگردد که:
۱- ساکنان هر سرزمینی از دیرباز به زبان خاص سخن میگفتهاند که برای دیگران -حتی همسایگانشان- مفهوم نبوده است، و همین امر نیاز به وجود مترجمان را برای ترجمهی گفتار یا نوشتهای از زبانی به زبانی دیگر، حتی در روزگاران کهن -و حداقل در تشکیلات اداری هر کشوری- ضروری میساخته است.
۲- کلیله و دمنهای که ما از آن سخن میگوییم، در اصل به زبان سنسکریت، زبان باستانی هندوان بوده است که آن را در زمان خسرو اول انوشروان از آن زبان به پهلوی ـ زبان رایج در عهد ساسانیان- ترجمه کردهاند. این هر دو زبان قرنهاست که در شمار زبانهای مرده قرار دارد زیرا دیگر نه کسی به آنها سخن میگوید و نه به این زبانها چیزی مینویسد.
۳- سبب ترجمهی کتاب کلیله و دمنه از زبان پهلوی به زبان عربی در درجهی نخست میل و شعفی بوده است که خلیفهی عباسی تازینژاد عربزبان بدین کتاب داشته، و در ضمن ابن مقفع با ترجمهی این کتاب به زبان عربی، خواسته است گروهی از مردم عراق و بغداد و شام و حجاز که «لغت تازی» زبان ایشان بوده است از این کتاب بینصیب نمانند.۳
۴- سبب ترجمهی این کتاب از زبان عربی به پارسی نیز آن بوده است که زبان پهلوی در قرنهای نخستین اسلامی در ایران، جز در نزد موبدان کاربردی نداشته است، و از سوی دیگر چون در نیمهی اول قرن ششم هجری «رغبت مردمان» [= فارسیزبانان باسواد فرهیخته] از مطالعت کتاب تازی قاصر گشته» بوده است، نصرالله منشی آن را به پارسی ترجمه کرده، چنانکه پیش از وی نیز رودکی همین کتاب را به زبان فارسی منظوم ساخته بوده است.
۵- سلطان مسعود غزنوی که در عبارتهای منقول از تاریخ بیهقی از وی ذکری به میان آمده است، و نیز قدرخان هر دو از ترکنژادان ترکزبان اورال و آلتایی بودهاند. پدربزرگ مسعود، سبکتگین، در جنگهای تازیان مسلمان با ترکان به اسارت مسلمانان درآمده بوده است. اینگونه اسیران از زن و مرد در بازارهای بردهفروشان به عنوان غلام و کنیز در معرض خرید و فروش قرار میگرفتند و امیران و توانگران هر یک از آنان را برای مقصودی خاص خریداری میکردند و به تربیت ایشان میپرداختند، به خصوص مردان ایشان را برای خدمت در سپاه،۴ چنانکه الپتگین غلام ترک که به توسط احمد بن اسماعیل سامانی خریده شد، بعدها در دستگاه سامانیان به مقام حاجبسالاری رسید، و پس از کشتن سپهسالار اردوی سامانی در بخارا به مقام سپهسالاری سامانیان و حکومت خراسان ارتقاء یافت و در سال ۳۵۱ امیر محلی غزنه را شکست داد و غزنه را دارالامارهی خود قرار داد، و سپس نوبت به سبکتگین رسید که او نیز از همین غلامان ترک بود که الپتگین او را در عهد عبدالملک اول در نیشابور از تجار بردهفروش خرید و سپس او را به دامادی خود سرافراز کرد، و چنانکه میدانیم سلطان محمود غزنوی -پدر مسعود غزنوی-فرزند همین سبکتگین داماد الپتگین است که از وی نام بردیم. و اما قدرخان (از ایلگ خانیان یا آل افراسیاب) از ترکان چگلی بود که مدتها در کاشغر و بلاساغون و ختن و ماوراءالنهر حکومت کردند. توضیح آنکه اینان، برخلاف غزنویان، از غلامان ترک نبودند که به امارت رسیده باشند. ولی عموم این ترکان چون در ایران به امارت و پادشاهی میرسیدند -گرچه نسلهای نخستین آنان پارسی نمیدانستند و یا حداکثر اندکی با آن آشنایی داشتند- در تشکیلات دیوانی و اداری مملکت، منشیان ایرانی بودند که نامههای ایشان را به خلیفهی بغداد به زبان تازی، و نامههای آنان را حتی به همزبانان ترکشان عموماً به زبان پارسی مینوشتند تا چه رسد به نامههایی که این پادشاهان و امیران به ایرانیانی که در نواحی مختلف ایران و در زیر نظر ایشان به کارهای دیوانی و اداری سرگرم بودند.
از یکی از شواهدی که از تاریخ بیهقی نقل کردیم، به طور ضمنی، چنین برمیآید که وقتی نامهی پارسی مسعود غزنوی ـانشای ابونصر مشکان صاحب دیوان رسائل- به قدرخان ترک میرسد، لابد، وی نیز در دربار و تشکیلات اداری خود پارسیدانان و پارسینویسانی داشته است که نامهی پارسی سلطان مسعود را برای وی به زبان ترکی برمیگردانیدهاند، یا آنکه خود قدرخان هم به مانند مسعود به سبب اقامت در بین ایرانیان فارسیزبان، زبان فارسی را چنان آموخته بوده است که لااقل برای فهم نامهی مسعود، دیگر نیازی به مترجم نداشته است. گرچه به یقین پاسخ قدرخان را به امیر مسعود نیز بایست دبیری ایرانی و فارسیزبان نوشته باشد. در باب پارسیدانی اینگونه ترکان حاکم بر ایران، و به خصوص حدود درک ایشان از دقایق و لطائف زبان فارسی، جای حرف است و به گمان نگارندهی این سطور زندهیاد مجتبی مینوی حق مطلب را در این باب ادا کرده است.۵
۶- در این موضوع تردیدی وجود ندارد که در دوران مورد بحث ما، تمام ساکنان هند یا امپراتوری ساسانی و یا سرزمینهای تحت تصرف غزنویان تنها به یک زبان -یعنی به ترتیب به سنسکریت، پهلوی، و فارسی دری- سخن نمیگفتهاند و کتاب نمینوشتهاند و شعر نمیسرودهاند، همچنانکه امروز نیز در هریک از این سرزمینها -به جز «زبان رسمی»- دهها و صدها زبان و لهجهی گوناگون رایج است که در مواردی به برخی از آنها کتاب نیز مینویسند و شعر و ترانه هم میسرایند. چنانکه فی المثل در قرون نخستین اسلامی و از جمله در دوران غزنویان، ما از زبانها و لهجههای ایرانی مانند خوارزمی و سغدی و بخارایی و تخاری و رازی و آذری و طبری و کردی و خوزی و غیره خبر داریم. اما این زبانها و لهجهها نیز از جمله در دستگاه اداری و حکومتی سامانیان و غزنویان محلی از اعراب نداشتهاند. از سوی دیگر این موضوع نیز بدیهیست که اکثریت تودهی بیسواد مردم هم، که به دیگر لهجهها و زبانها سخن میگفتهاند، به احتمال قوی، با زبان اداری و ادبی رایج در کشور و دربار پادشاه خود آشنا نبودهاند.
۷- در شواهدی که از کلیله و دمنه و تاریخ بیهقی نقل کردیم به طور غیرمستقیم به آموزش زبان بیگانه و هم به تغییر زبان ساکنان یک سرزمین یا رواج زبانی دیگر به جز زبان محلی و قومی آنان اشاره گردیده که هر دو مولود خارجی بوده است چنانکه:
الف: زبان عربی -زبان ساکنان جزیرهالعرب، پس از ظهور اسلام در آن سرزمین و حملات تازیان مسلمان به کشورهای مختلف، از جمله ایران- با وجود مقاومت فرهنگی استثنائی ایرانیان در حفظ زبان و فرهنگ و سنتهای گذشتهی خود- نه تنها در پی قبول دین اسلام در ایران رواج گرفت، بلکه ایرانیان الفبای عربی را -که سادهتر از الفبای پهلوی بود- با تغییراتی چند به جای الفبای پهلوی برای نگارش زبان پارسی به کار بردند و عدهای از واژگان عربی را نیز در زبان خود به کار گرفتند و از همه مهمتر آنکه زبان عربی در بین برخی از دانشمندان و نویسندگان و شاعران ایرانی تا آن حد رواج گرفت که عدهای از آنان آثار علمی و ادبی خود را تنها به زبان عربی -زبان علمی دنیای اسلام در آن روزگار- و یا به دو زبان پارسی و تازی نوشتند که قرنهاست اکثر آنان از نامداران علم و ادب زبان عربی به شمار میروند. اشارهی نصرالله منشی به اینکه چون در نیمهی اول قرن ششم هجری «رغبت مردمان از مطالعت کتب تازی قاصر گشته است… بر خاطر گذشت که آن را [به زبان پارسی] ترجمه کرده آید»، حاکی از آن است که ظاهراً در قرنهای نخستین اسلامی گروهی از ایرانیان آنچنان زبان عربی را آموخته بودند که کسی نیازی به ترجمهی کتاب کلیله و دمنه از عربی به پارسی احساس نمیکرد، گرچه رودکی نیز پیش از وی به ترجمهی منظوم این کتاب پرداخته بوده است.
ب: ترکنژادان ترکزبان و حاکم بر ایران در قرون گذشته، چون بر ایران و فارسیزبانان که دارای زبان و ادب و فرهنگی غنی بودند حکمرانی میکردند، زبان بیگانهی فارسی را -حداقل از نسل سوم و چهارم به بعد- به ضرورت میآموختند چنانکه ابوالفضل بیهقی دربارهی فارسیدانی سلطان مسعود غزنوی نوشته است: «و از پادشاهان این خاندان رضیالله عنه ندیدم که کسی پارسی چنان خواندی و نبشتی که وی…» و نیز از دیوان رسائل همین سلطان مسعود به جز نامههای خطاب به خلیفه به زبان عربی، دیگر نامههای سلطانی حتی به پادشاهان و امرای ترک، چنانکه پیش از این گفتیم، به زبان فارسی نوشته میشده است نه به زبان ترکی، و این شیوه در تمام دوران تسلط ترکان بر ایرانزمین همچنین ادامه مییابد.
۸- و اما رواج زبان پارسی را در ایران در دوران اسلامی به جای زبان پهلوی دوران ساسانی نباید از مقولهی تغییر زبانها دانست. دربارهی این موضوع در اینجا به این اشاره بسنده میکند که زبانشناسان، آنجا که از تحول هریک از زبانها از قدیمترین دوران به بعد سخن میگویند، عموماً دربارهی برخی از زبانها از سه دورهی مشخص سخن به میان میآورند که در مورد زبانهای ایرانی به ترتیب عبارت است از: فرس قدیم (اوستایی و پارسی باستان)، فارسی میانه (پهلوی و… )، فارسی جدید (زبان رایج در ایران دوران اسلامی تا عصر حاضر). بدین جهت در بحث تفاوت زبانهای پهلوی و پارسی با یکدیگر سخن از گونهای تحول زبان به میان میآید، نه از تغییر زبان.
نکتهی گفتنی دیگر در این باب آن است که اگر در روزگار قدیم، کشورهای مختلف به مانند زبان اداری و ادبی خود را به عنوان «زبان رسمی» اعلام نمیکردند، چنانکه در مثالهای پیشین ملاحظه فرمودید، عملاً زبان رسمی هر سرزمینی معین و مشخص بود. اما سالهاست که در قانون اساسی هر یک از کشورها ضمن مسائل مختلف، از جمله به «زبان رسمی» آن مملکت نیز تصریح میگردد چنانکه در اتحاد جماهیر شوروی سابق، با بیش از یک صد قوم و ملت، «زبان روسی»، و در ایالات متحدهی امریکا؛، با وجود مهاجرانی از کشورهای مختلف «زبان انگلیسی»، و در افغانستان «زبانهای فارسی و پشتو»، و در پاکستان «زبان اردو»، در هندوستان «زبان هندی» و در ترکیه «زبان ترکی» و در ایران «زبان فارسی»، به عنوان «زبان رسمی» اعلام گردیده است.
بعضی از این زبانهای «رسمی» پیش از آنکه در قانون اساسی کشورها به «رسمی» بودن آنها تصریح شده باشد عملاً زبان اداری وادبی (= رسمی) مردم آن سرزمین بوده است مانند زبان روسی در روسیه، زبان انگلیسی در انگلستان، زبان فرانسه در فرانسه، و زبان فارسی در ایران و ورارود (= ماوراءالنهر) و افغانستان امروزی. ولی برخی از این زبانهای «رسمی» در قرن اخیر به زور قانون و اعمال قدرت حکومت، «زبان رسمی» تمام ساکنان منطقه یا مناطقی گردیده است به مانند زبان روسی در همهی جمهوریهای سابق اتحاد جماهیر شوروی به جز روسیه، و زبان پشتو به عنوان زبان اول یا دوم در تمام افغانستان، و زبان اردو در پاکستان و …
به این موضوع مهم نیز باید توجه داشت که برخی از این زبانهای «رسمی» امروز، با آنکه سابقهی کاربردش در سرزمینی به چندین قرن پیش میرسد، در اصل، زبان مردم آن منطقه نبوده است و عامل خارجی که پیش از این بدان اشاره کردیم این زبان رسمی امروزین را به گونهای بر آنان تحمیل کرده است. چنانکه از بیست و سه چهار کشور عربزبان امروز، تا پیش از ظهور اسلام، زبان عربی تنها زبان ساکنان جزیرهالعرب بود، ولی بعدها به سبب رواج دین اسلام -و چون زبان عربی خاص این دین است- مسلمانان آن سرزمینها علاوه بر قبول دین اسلام، زبان عربی را نیز به مرور زمان جایگزین زبان قومی خود ساخته و فرهنگ و سنتهای خویش را به دست فراموشی سپردهاند. البته ایرانیان را نیز در این امر باید کاملاً مستثنی کرد.
میدانیم که «زبان فارسی» بر طبق قانون اساسی مشروطه مصوب ۱۲۸۵ خورشیدی و نیز قانون اساسی جمهوری اسلامی مصوب ۱۳۵۸ به عنوان «زبان رسمی» ایران اعلام گردیده است. اینک میخواهیم بدانیم زبان فارسی چگونه و بر طبق چه سابقههایی و از چه زمانی و با تأیید و پشتیبانی چه اقوام و حکومتهایی به عنوان زبان رسمی (زبان اداری و حکومتی و ادبی و علمی) ایران شناخته شده است، در حالی که میدانیم از قرون پیشین تاکنون ساکنان ایرانزمین به جز زبان فارسی، به لهجههای مختلف ایرانی و حتی یکی دو زبان غیر ایرانی نیز سخن میگفتهاند و میگویند، و فرمانروایان ایرانزمین هم در این دوران دراز همه ایرانی نبودهاند.
در جستجوی پاسخی برای این پرسش
برای پاسخ دادن به این پرسش، ناگزیر باید چهارده قرن گذشتهی تاریخ ایران را، پس از «فتحالفتوح» تازیان مسلمان که به سقوط ساسانیان منجر گردید تا به امروز، ولو به اجمال از نظر بگذرانیم. با حملهی عرب به ایران، چنانکه میدانیم ایران قریب دو قرن و نیم تحت اشغال مهاجمانی بود که در ضمن قصدی جز ترویج دین و اسلام و «اسلامیکردن» ایران نداشتند. اکثریت قریب به اتفاق ساکنان ایرانزمین در طی یکی دو قرن، طوعاً او کرهاً به دین جدید گردن نهادند که ما را در این مقاله با کیفیت آن کاری نیست. در این دورهی دویست و پنجاه ساله سرزمین پهناور ایران تنها به توسط عمال خلفای تازی اداره میشد، گرچه در این مدت ایرانیان آرام ننشستند و به توسط آنان، قیامهایی چند علیه اشغالگران انجام پذیرفت ولی همهی این کوششها سرکوب گردید. اما از سوی دیگر میدانیم که ایرانیان در دورِهی بحث ما در گردش دستگاه اداری فاتحان نقش مؤثری داشتند. بدیهیست که در این دوره، زبان اداری و حکومتی در ایران، زبانی به جز زبان قوم فاتح، یعنی زبان عربی، نبوده است.
زبان فارسی زبان دربارهای ایرانی
ولی چنانکه پیش از این اشاره کردیم ایرانیان، علیرغم دیگر ملتهایی که با قبول اسلام، زبان و فرهنگ خود را نیز از دست دادند، در زیر قدرت خردکنندهی تازیان توانستند با مقاومت فرهنگی، زبان و سنتها و آیینهای ملی خود را که از نظر تازیان مسلمان نشانهی کفر شمرده میشد حفظ کنند. در این مدت با آنکه ایرانیان حکومت مستقلی نداشتند، ولی بیتردید همهی آنان در خانههای خود و در گفتگوی با همشهریان خویش -و به احتمال قوی در نگارش (که از آن اثری بر جای نمانده است)- زبان پارسی یا یکی از لهجههای آن را به کار میبردند نه زبان عربی را، تا نوبت به یعقوب لیث (۲۵۴-۲۶۵ هـ. ق.) بنیانگذار نخستین سلسلهی مستقل در ایران رسید که بر طبق نصّ تاریخ سیستان چون بر دشمنان خود پیروز شد، شاعران به شیوهی دربار خلفا او را به زبان عربی مدایحی سرودند. ولی او که به مانند همشهریانش فارسی زبان بود به شاعران گفت: «چیزیکه من اندر نیابم چرا باید گفت!»۶ پس محمد بن وصیف سگزی و دیگر شعرا او را به پارسی مدح گفتند. اگر زبان پارسی در طی مدت دو قرن و نیم در برابر زبان تازی مقاومت نکرده و زنده نمانده بود، چگونه یعقوب، این رویگرزادهی سیستانی، میتوانست شاعران را به سرودن شعر بدین زبان وادارد؟ قدیمیترین اشعار پارسی که اینک در اختیار داریم کموبیش از حدود نیمهی قرن سوم هجری و دورهی یعقوب لیث صفاری عقبتر نمیرود. زبان دربار سامانیان (۲۶۱-۳۸۹ هـ. ق) نیز زبان فارسی بود یعنی زبان خود امیران سامانی و زبان مردم بخارا و سمرقند و طوس و بلخ و هرات و نیشابور و…. در این دوره است که رودکی سمرقندی (درگذشت ۳۲۹ هـ. ق.)، پدر شعر فارسی، ممدوحان خود را به پارسی مدح گفته، و مثنویهای متعدد خود را به همین زبان به نظم آورده است. شاهنامههای منثور و منظوم ابوالمؤید بلخی، ابوعلی محمد بن احمد بلخی، مسعودی مروزی، ابومنصور محمد بن عبدالرزاق سپهسالار خراسان در عهد سامانیان به پارسی نوشته و سروده شده است. همچنین به فرمان یکی از امیران سامانی تاریخ الرسل و الملوک و تفسیر جامع البیان فی تفسیر القران از محمد بن جریر طبری از زبان عربی به پارسی ترجمه گردید که در زبان فارسی به ترتیب به نام تاریخ بلعمی (یا ترجمهی تاریخ طبری) و ترجمهی تفسیر طبری معروف است. ناگفته نماند که در برخی از موارد ترجمهی متون دینی اسلامی به زبان فارسی به سهولت انجام نمیشده است، زیرا زبان عربی، زبان رسمی دین اسلام، چون سدیّ استوار در برابر فارسی به مقاومت بر میخاسته، چنانکه امیر سامانی برای ترجمهی تفسیر طبری، نخست به جلب موافقت فقیهان ماوراءالنهر پرداخت و آنگاه با فتوای ایشان این کتاب به زبان فارسی ترجمه شد. در مقدمهی این کتاب از کوشش امیر سامانی اینچنین یاد شده است:
«این کتاب را بیاوردند از بغداد… نبشته به زبان تازی… بیاوردند سوی امیر سید مظفر ابوصالح منصور بن نوح بن نصر بن احمد بن اسماعیل… پس دشخوار آمد بر وی خواندن این کتاب… به زبان تازی و چنان خواست که مر این را ترجمه کنند به زبان پارسی. پس علمای ماوراءالنهر را گرد کرد و این از ایشان فتوی کرد که روا باشد که ما این کتاب را به زبان پارسی گردانیم؟ گفتند روا باشد، خواندن و نبشتن تفسیر قرآن به پارسی، مر آن کسی را که او تازی نداند…»۷
شاهان آل بویه و آل زیار و چند سلسلهی دیگر که به مانند صفاریان و سامانیان ایرانی بودند کموبیش در تألیف کتاب به زبان پارسی یا سرودن شعر به این زبان کوششهایی به عمل آوردند.
ولی بحث اساسی ما به چگونگی رواج زبان فارسی به عنوان زبان اداری و حکومتی و ادبی (= تقریبا معادل اصطلاح «زبان رسمی» در روزگار ما) در سراسر ایرانزمین و برخی از سرزمینهای غیر ایرانی مربوط میشود از دورهی غزنویان به بعد، چه بدیهیست که امرا و شاهان ایرانی نمیتوانستند زبانی را به جز پارسی -که زبان خود آنان نیز بوده است- به عنوان زبان اداری و ادبی خویش برگزینند؛ زبانی که در متون قرن سوم و چهارم و پنجم هجری از آن با کلمات پارسی، پارسی دری، و دری، به عنوان الفاظی مترادف، یاد شده است.۸
زبان فارسی زبان دربارِ سلاطین ترکنژاد
و اما از سال ۳۵۱ هجری قمری -در عهد سامانیان- که الپتگین غلام ترک سامانیان، امیر محلی غزنه را شکست داد و غزنه را دارالامارهی خود قرار داد و پس از وی نوبت به دامادش سبکتگین، غلام الپتگین، و بعد از نوبت به سلطان محمود غزنوی فرزند سبکتگین رسید تا پایان دورهی قاجاریه (۱۱۹۳-۱۳۴۴ هـ. ق.) اکثر پادشاهان و حکمرانان ایرانزمین یا از ترکان زردپوست اورال و آلتایی بودند، یا از تاتاران و یا حداقل از کسانی که به زبان ترکی سخن میگفتند، به ویژه با نزدیکان و سپاهیان خود. بدین ترتیب از اواسط قرن چهارم تا اواسط قرن چهاردهم هجری قمری به ندرت ایرانیی پارسیزبان و یا ناآشنا با زبان ترکی بر تمام یا بخشی از این سرزمین پهناور حکومت کرده است. از سوی دیگر در تاریخ ایران از زمان غزنویان و ایلگ خانیان به بعد ما در وطنمان شاهد جنگهای قبایل ترک علیه یکدیگر هستیم. اگر غزنویان علیه سامانیان که ایرانی و ولینعمت ایشان بودند، قیام کردند، از این تاریخ به بعد، این قبایل ترکاند که یکی پس از دیگری از راه خراسان به دیگر نواحی ایران سرازیر میشوند و سلسلههایی از ترکان همنژاد و همزبان خویش را از پای در میآورند و خود بر جای آنان بر اریکهی قدرت تکیه میزنند تا نوبت به دستهای دیگر از ترکان تازه از راه رسیده برسد، که حکومت را از دست آنان بگیرند. چنانکه ترکان سلجوقی، غزنویان را از پای در آوررند و آنگاه نوبت به غزان رسید و سپس به قراختاییان و خوارزمشاهیان، و بعد مغولان از راه رسیدند و بساط خوارزمشاهیان را درهم نوردیدند، سپس هولاکو کار فتح ایران را تمام کرد و به خلافت عباسی نیز خاتمه داد و جانشینانش با عنوان ایلخانان دورهای دراز در ایران حکمرانی کردند. بعد نوبت به تیمور رسید و حملات پی در پی و بیامان او به ایران و حکومت فرزندانش در نواحی مختلف این سرزمین، و آنگاه ترکمانان قراقویونلو و آققویونلو، تا زمانی که شاه اسماعیل ظهور کرد و سلسلهی صفوی را بنیان نهاد. او و جانشینانش برای اولین بار در دوران بعد از اسلام، در ایران به تشکیل یک حکومت مرکزی مقتدر پرداختند، و بعد، نوبت به سلسلهی افشاریه رسید، و پس از یک دورهی بسیار کوتاه، سلسلهی قاجاریه بر سر کارآمد که از قبایل ترکنژاد بودند و به ترکی سخن میگفتند. در طول این دوران دراز به جز چند سلسلهی کوچک ایرانی که در دورهی فترت حکومت ایلخانان و حملات تیمور در گوشه و کنار ایران، مدتی کوتاه در بخشی از ایران حکومت کردند و نیز دورهی کوتاه مدت زندیه (۱۱۶۲-۱۲۰۹ هـ. ق.) و دورهی پنجاه سالهی پهلوی، و جمهوری اسلامی فعلی، در بقیهی این دوران ما حاکمان و پادشاهانی داشتهایم «ترک» با زبان و فرهنگ و تمدن ایرانی بیگانه که چند نسل اول آنان به یقین جز ترکی، زبانی دیگر نمیدانستند، و یا برخی از این فرمانروایان از کسانی بودند که به جز فارسی، زبان ترکی نیز می دانستند و حداقل با سپاهیان و خواص دربار خود به ترکی سخن میگفتند.
در اوضاع و احوالی که به اختصار به آن اشارهای کردیم و گذشتیم به نظر میرسد که زبان اداری و ادبی این حاکمان و پادشاهان ترکنژاد ترکزبان و یا ترکزبان بایست زبان ترکی بوده باشد همانطوری که زبان اداری و ادبی تازیان عربی بود و زبان سلسلههای صفاری و سامانی و آل زیار و… که ایرانی بودند، فارسی. ولی تاریخ به ما جواب میدهد درست است که ترکان و ترکزبانان در این دورهی طولانی در ایران حکمرانی کردند و با قدرت نظامی بسیار تا هند و آسیای صغیر نیز پیش رفتند چنانکه حتی الپتگین، غلام ترک سامانیان، چون به قدرت رسید به عنوان جهاد عازم دارالکفر شد و به افغانستان امروزی حمله برد، و سبکتگین دامادش نیز از جمله به جلگهی سند لشکرکشی کرد و پیشاور را به تصرف خود درآورد و با غلامان بسیار به غزنین بازگشت، و سلطان محمود پسر سبکتگین هم برای ادای «نذر»! خود هر سال یک بار به بلاد هندوستان لشکرکشی میکرد و با کشتار هندوان و ویران ساختن معابد آنان با غنائم بسیار به غزنین بر میگشت، و در دورهی سلجوقیان نیز البارسلان و ملکشاه، سپاهیان خود را تا حد رودخانهی سیحون و دریای مدیترانه پیش بردند و به فتح سرزمینهای غیر ایرانی نائل آمدند، ولی این سلاطین ترک تنها با تکیه بر سپاهیان و سرداران ترک خود به کشورگشایی میپرداختند، و چون پای ادارهی مملکت به میان میآمد نه از قوم و تبار خود کسی را داشتند که ادارهی این سرزمینها را به کف با کفایت آنان بسپارند و نه صاحب زبان و فرهنگی بودند که آن زبان -یعنی ترکی- را زبان اداری و ادبی امپراتوری خود قرار بدهند. شیوهی کار این بیگانگان فاتح چیزی جز این نبود که ادارهی مملکت و سرزمینهای مفتوحه را به ناچار به دست وزیران ایرانی میسپردند چنانکه هر سه وزیر سلطان محمود غزنوی، ایرانی و پارسیزبان بودند: ابوالعباس اسفراینی، خواجه احمد بن حسن میمندی، و ابوعلی حسن بن میکال مشهور به حسنک، و همین شیوه در دربار دیگر سلاطین غزنوی و سلجوقی… کموبیش ادامه یافت. اگر در بین همین ترکان فاتح خونریز که دیوانهای شعر پارسی، حتی تا اواسط قرن نهم هجری، پر است از ذکر فجایع آنان،۹ مدیرانی کاردان وجود داشتند، آیا ممکن بود که آنان ادارهی کشور و ادارات دولتی و به اصطلاح آن روزگار دیوانها را به دست ایرانیانی بسپارند که به هرحال افرادی بودند شکست خورده؟ نویسندهی این سطور پاسخ این پرسش را به عهدهی شما خوانندگان وا میگذارد. از سوی دیگر با آنکه به احتمال قوی نسل اول و دوم و حتی سوم هریک از این سلسلههای فاتح ترک، پارسی نمیدانستند، و یا اندکی با این زبان آشنایی داشتند -به جز دورهای کوتاه که دیوانها در دورهی سلطان محمود به زبان عربی نوشته میشد، در دیگر ادوار، زبان پارسی زبان اداری و ادبی دربار و دیوانهای حکمرانان ترک بود و دبیرخانهی سلطنتی یکسره در دست دبیران و منشیان ایرانی بود، نه ترکان. اگر این ترکان که سراسر ایران را در تحت تصرف خود داشتند و همواره شاعران و نویسندگان از ایشان به عنوان شاه، پادشاه، شاهنشاه، و سلطان ایران نام میبردند،۱۰ دارای سابقه و شناسنامهای معتبر بودند و از جمله نویسندگی در بین آنان، پیش از تصرف سرزمینهای ایرانی، رواج داشت، بی هرگونه تردیدی زبان ترکی را زبان اداری و ادبی و به تعبیر دیگر زبان رسمی دربار خود قرار میدادند. چرا اینان که بارها شهرهای آبادان ایران را ویران ساختند، چون در ایران مستقر میگردیدند، هم به فراگرفتن زبان پارسی میپرداختند و هم زبان پارسی را زبان رسمی دستگاه اداری خود قرار می دادند؟ پاسخ این پرسش را نیز به عهدهی شما خوانندگان میگذارم.
از سوی دیگر از عصر سلطان محمود غزنوی به بعد، دربار هریک از این فاتحان بیگانهی ترک، کم وبیش مرکز تجمع شعرا و نویسندگان و عالمان ایرانی بوده است. در روزگاری که از روزنامه و رادیو و تلویزیون خبری نبود، این شاعران بودند که با مدایحی که دربارهی ممدوحان خود میسرودند، آوازهی قدرت ممدوح خویش را به دور و نزدیک میرسانیدند. نوشتهاند، ولو به اغراق، که چهارصد شاعر در دربار سلطان محمود غزنوی بوده است. به یقین این عدد نادرست است، ولی اگر چهارصد شاعر در دربار غزنین نبودند -که به یقین نبودند- حداقل حضور در حدود سی چهل یا بیست تن شاعر را در دربار این سلطان غازی میتوان با اطمینان کامل پذیرفت. این شاعران، مدیحهسرا بودند و مناسبتهای مختلف از جمله در جشنهای ملی ایرانیان -توجه بفرمایید جشنهای ایرانیان نه ترکان- به مانند نوروز و مهرگان و سده۱۱اشعاری میسرودند و یا در التزام رکاب سلطان همراه سپاهیان جرّار وی به میدانهای جنگ میرفتند و شرح فتوحات او را در اشعار خود ثبت میکردند. اگر در دوران سلطنت سلطان محمود غزنوی و دیگر فرمانروایان قاهر ترک، شاعری ترکزبان وجود میداشت، تصور میفرمایید سلطان ترکنژاد ترکزبان به وی اجازه نمیداد که وی نیز در ردیف شاعران پارسیزبان، و بل در صدر آنان، به حضور سلطان بار بیابد و سلطان را با اشعار نغز ترکی خود مدح بگوید؟
دروغ بزرگ
هیچ تاریخ و تذکرهای گواهی نمیدهد که تا پیش از حملهی مغول در اینگونه دربارها شاعری ترک به زبان ترکی در مدح سلطانی ترک و کشورگشاییهایش داد سخن داده باشد. به ادعای بیپایه و اساس کسانی که در این سالها میگویند و مینویسند شاعرانی مانند مولانا جلالالدین بلخی رومی و نظامی گنجوی و خاقانی شروانی و امثال ایشان همه ترکانی بودهاند که زبان پارسی را آموخته و به زبان فارسی شعر سرودهاند! نباید توجه کرد،۱۲ چه ایشان به این سؤال مقدّر پاسخ نمیدهند که آیا ممکن است کسانی مثل نظامی و خاقانی و مولانا جلالالدین این همه شعر به پارسی سروده باشند و همهی آن اشعار باقیمانده و به دست ما هم رسیده باشد، ولی از اشعار «نغز» ترکی که «زبان مادری»! ایشان بوده است حتی یک بیت هم از گزند روزگاران مصون نمانده باشد! البته بر این مدعیان ایرادی نیست، چه ایشان، آنچه را که پانتورکیستها از دوران حکومت عثمانی تا به امروز با هدفی خاص، و محققان روسی و قفقازی عهد استالین با مقصودی دیگر، بر زبان و قلم آوردهاند و می آورند، در نوشتههای خود تکرار میکنند بی آنکه برای اثبات ادعای واهی خود هرگز سندی ارائه بدهند. زبان حال ایشان این بیت حافظ شیرازیست که:
بارها گفتهام و بار دگر میگویم
که من گمشده این ره نه به خود میپویم
در پس پرده طوطیصفتم داشتهاند
آنچه استاد ازل گفت بگو، میگویم
از طرف دیگر اگر در دوران مورد بحث ما، شاعران و نویسندگان ترکی وجود داشتند و آثار خود را به زبان ترکی میسرودند و مینوشتند، به یقین محققان ایرانی و بیگانه در آثار خود نه تنها از آنان نام میبردند بلکه به مانند شاعران پارسیگوی و نویسندگان پارسینویس به ذکر شرح احوال و آثار و ارزش کار آنان نیز میپرداختند.
مگر نه این است که استاد ذبیحالله صفا در کتاب ارجمند خود، تاریخ ادبیات در ایران، ضمن معرفی اوضاع اجتماعی و سیاسی و علمی و دینی هر دوره، و معرفی آثار منظوم و منثور فارسی آن عهد، بخشی را نیز به شاعران و نویسندگان ایرانی که به زبان تازی آثاری دارند اختصاص داده است.۱۳ من اطمینان دارم که اگر در دربار غزنویان و سلجوقیان و غیره، ترکیسرای و ترکینویسی وجود داشت، هم سلاطین ترک مقدمشان را گرامی میداشتند و هم نام و آثارشان درتذکرهها ثبت میشد و به دست ما میرسید و هم ما امروز در کتابهای تاریخ ادبیات خود، حداقل نام آنان و نوع آثارشان را بر میشمردیم و البته اظهارنظر دربارهی خوب و بد کار ایشان را به عهدهی منتقدان آثار ادبی ترکی وا میگذاشتیم. ولی واقعیت آن است که دربار این فرمانروایان قاهر ترکنژاد ترکزبان خالی از شاعران و نویسندگان ترک و یا ترکزبان بوده است، چون زبان ترکی در آن روزگاران به یقین از حد محاوره و یا مطالب فولکلوریک که در بین قبایل ترک رایج بوده، تجاوز نمیکرده است. همین و همین. البته اسامی خاص ترکی و برخی از کلمات ترکی رایج در بین سپاهیان و نظایر آن از حدود قرن چهارم هجری به بعد در زبان فارسی وارد شده است که به هیچوجه قابل اعتنا نیست.
رواج زبان فارسی در سرزمینهای غیر ایرانی
موضوع قابل توجه دیگر آن است که رواج زبان فارسی در هند و آسیای صغیر و گرجستان و ارمنستان و شام و حلب و… نیز مدیون لشکرکشی و کشورگشاییهای همین حکمرانان ترک ترکزبان است که پیش از این به آن اشاره کردیم. این حکمرانان با سپاهیان و سرداران خود که عموما مانند خود اینان ترک بودند، به فتح سرزمینهای غیر ایرانی میپرداختند، ولی ادارهی این سرزمینهای غیر ایرانی را هم به دست ایرانیانی میسپردند که قوم و تبارشان قرنهای دراز متمدن بودند و با ادارهی مملکت آشنا.
نقش مهم وزیران ایرانی و زبان فارسی در دربار پادشاهان ترکنژاد
چرا این ترکان فاتح، وزیران خود را از ایرانیان برمیگزیدند؟ چرا تشکیلات اداری و دولتی خود را به دست ایرانیان میسپردند؟ چرا به جای زبان ترکی -که زبان مادری و قوم و قبیلهی ایشان بود- زبان بیگانهی فارسی را به عنوان زبان اداری و ادبی سرزمینهای تحت تصرف خود به کار میبردند و در رواج آن حتی در سرزمینهای غیر ایرانی -به طور غیرمستقیم- میکوشیدند؟ چرا در دربارهایشان در بین تمام شاعران و نویسندگان و عالمان پارسیزبان یک شاعر یا نویسنده یا عالم ترک یا ترکزبان حضور نداشت که آثاری از خود به ترکی بر جای بگذارد؟ چرا این ترکان نو مسلمان متعصب -که حتی برای ادای «نذر» و کسب ثواب اخروی! به سرزمینهای غیر مسلمانان حمله میبردند تا گروهی را به بردگی بگیرند و جمعی کثیر را بکشند و با غنیمتهای بسیار به سرزمین خود بر گردند، و البته سهم خلیفه را هم به بغداد بفرستند تا تردیدی در این امر باقی نماند که تمام لشکرکشیهای ایشان برای بسط دین مبین اسلام بوده است- اجازه میدادند در دربارهای ایشان مراسم و آیینهای گبران و مجوسان ایرانی! به مانند جشنهای نوروز و مهرگان و سده با تشریفات خاص برپا گردد در حالی که از برگزاری یک جشن و آیین ترکی در دربار ایشان حتی نامه به میان نیامده است؟ و…
پاسخ همهی این پرسشها و سؤالهای مقدّر دیگر در این باب چیزی جز این نیست که این ترکان بیابانگرد مهاجم که قرنها بر وطن ما حکمرانی کردند، حامل تمدن و فرهنگ و زبان و ادبی غنی نبودند. آنان حتی قواعدی مکتوب به مانند یاسای چنگیزی نیز در دست نداشتند تا ایرانیان مغلوب را به اجرای آن مجبور سازند. علت اساسی ایرانی ماندن ایرانیان و ترک نشدن ایشان را در این شرایط دشوار، از یک طرف، و ایرانی شدن اکثر این ترکان را به مرور زمان در این قرون، تنها در فرهنگ ایران و زبان و ادب فارسی و عشق ایرانیان به حفظ میراث پدران خود باید جست، همچنانکه پیش از این نیز به همین طریق از چنگ تازیان جان به سلامت برده بودند.
داوری منصفانهی رنه گروسه در این باب قابل تأمل است آنجا که مینویسد:
«عصر سلجوقی از لحاظ سرنوشت ملت ایران دارای اهمیت خاصیست. این سلسلهی ترکتبار پس از آنکه مدت زمانی موجبات وحدت ارضی امپراتوری ایران را که طی قرون متمادی از میان رفته بود فراهم ساختند خود نیز بلافاصله جذب تمدن ایران شدند. بیشک چنین دوستی در زمانی به این اندازه کوتاه را باید حمل بر این کرد که تا آن زمان ایران از نظر زبانی و نژادی هنوز هویت خود را حفظ کرده بود. نکتهی شایان توجه این است که فلات ایران -با اینکه مابین سغدیان قدیم که به ترکستان مبدل شد و آناطولی بیزانسی که به ترکیه مبدل گشت واقع شده است- از ترک شدن مصون ماند. البته ترکان در ایران رسوخ کرده بودند و این رسوخ گاه شکل اشغال کامل نظامی را پیدا میکرد؛ [مثلا سلجوقیان] یا طوایف خردتر ترک به تدریج با سیاهچادرهای خود در حین حرکت از یک نقطه به نقطه دیگر و از یک چراگاه به چراگاه دیگر در ایران رخنه کردند. از موقعی که سدّ دفاعیای که در جیحون در برابرشان ایستادگی میکرد، فروریخت، قرنهای پیاپی علیالاتصال این رخنهگری و نفوذ ادامه داشت. اما باید دانست که چراگاه در ایران زیاد نیست و این استپ مرتفع خشک که مرکز آن را منطقهی کویری پهناوری اشغال کرده است برای این شبانان بیابانگرد به اندازهی استپ بسیار وسیع سیبری و مغولستان و علفزارهای آناطولی در غرب ایران جالب توجه نبود. بنابراین ایران به منزلهی پلی بود که در فاصلهی میان این دو منطقه قرار میگرفت و برای طوایف ترک نوعی منزل در سر راه سفرشان محسوب میشد. حداکثرش این بود که برخی از این طوایف که البته تعداشان اندک بود در بعضی نقاط ایران که برای پرورش دام مساعدتر بود رحل اقامت میافکندند، از جمله در ناحیهی آذربایجان و اطراف همدان و در شیب جنوبی البرز و در شرق شیراز و غیره.
به رغم به سلطنت رسیدن سلسلههای ترک در ایران و با وجود عدم توفیق نظامالملک در تبدیل حکومت سلجوقیان به تشکیلات حکومتی مرتب و سالم و متمرکز به شیوهی ایرانی، و به رغم کشاکش بدترین شرایط عدم ثبات سیاسی، تمدن ایرانی همچنان به بسط خود ادامه میداد. آیا یکی از نوامیس تاریخ این نیست که شکوفایی ادبیات و هنر در یک سرزمین، لزوماً با دورههای ثبات و عظمت سیاسی مقارن نباشد؟مگر فرهنگ ایتالیا به اوج کمال خود در عصر کاتروچنتو نرسید، عصری که ایتالیا از نظر سیاسی تکه پاره و دستخوش جنگهای خانگی و دستاندازهای خارجی بود…»۱۴
موضوعی که مورد تأیید عموم محققان و صاحبنظران است، آن است که به راستی ادارهی امپراتوری ترکمانان سلجوقی بی وجود وزیری کاردان چون خواجه نظامالملک امری محال و ممتنع بوده است. زیرا وی در دورهی سی سالهی وزارت خود در حل و عقد امور کشور دخالت مستقیم داشت. مؤلف تجارب السلف ضمن اشاره به این موضوع، در یک مورد، از درگیری حادّ ملکشاه و خواجه نظامالملک -که حاکی از قدرت فوق العادهی این وزیر ایرانیست- نیز پرده برمیگیرد و مینویسد:
«… ملکشاه سخت از این قضیه در غضب شد… و به او [خواجه نظامالملک] پیغام داد که «اگر در ملک شریکی، آن حکم دیگر است و اگر تابع منی، چرا حدّ خویش نگاه نمیداری و فرزندان و اتباع خویش را تأدیب نمیکنی که بر جهان مسلط شدهاند تا حدی که حرمت بندگان ما نمیدارند… اگر میخواهی، بفرمایم که «دوات از پیش تو بگیرند.
خواجه از این پیغام رنجید و گفت: با سلطان بگویید که تو نمیدانی که من در ملک شریک توام و تو به این مرتبه به تدبیر من رسیدهای و بر یاد نداری که چون سلطان شهید البارسلان کشته شد چگونه امراء لشکر را جمع کردم و از جیحون بگذشتم و از برای تو شهرها بگشادم و اقطار ممالک شرق و غرب را مسخر گردانیدم. دولت آن تاج بر این دوات بسته است؛ هرگاه این دوات برداری، آن تاج بردارند.»۱۵
و این پیشبینی دقیقا درست از آب درآمد، چه با کشته شدن خواجه نظامالملک، قدرت سلاجقه نیز به سرعت به افول گرایید.
از حملهی چنگیز و تاتاران به ایران و تداوم این حملات تا عصر هولاکو و سپس حملهی تیمور، که به هرحال همگی از قبایل زردپوست بودند، چیزی در اینجا نمیگویم، جز اینکه آنچه از دست ترکمانان تا دهه دوم قرن هفتم هجری جان به سلامت برده بود به دست آنان یکسره نابود شد. آنان از شهرها جز تل خاکی بر جای نگذاشتند، قناتها را کور و آنها را به مرداب تبدیل کردند، و درختان را از ریشه درآوردند و با این کار سدیّ را که ایرانیان در برابر زمینهای مزروعی به وجود آورده بودند نابود ساختند و در نتیجه زمینهای زراعتی ایران در زیر شنهای روان دفن شد.۱۶
سرودن شعر به زبانهای فارسی و ترکی به توسط ترکنژادان و ترکزبانان
با وجود مطالبی که دربارهی این ترکان بیابانگرد که به قهر و غلبه بر ایران تسلط یافته بودند،۱۷ گفتیم، این موضوع نیز گفتنیست که برخی از آنان -لااقل در نسلهای نخستین- خواندن و نوشتن نمیدانستند، چنانکه در نامهای از طرف سلطان سنجر (جلوس ۵۱۱ ـ فوت ۵۵۲ هـ. ق.) به شرفالدین علی ابن طرادزینی وزیر خلیفهی عباسی المسترشد به بغداد، به این موضوع تصریح گردیده که: «معلوم است که ما خواندن و نبشتن ندانیم»،۱۸ و یا به روایت راوندی، طغرل سوم سلجوقی در سال ۵۷۷ هجری، یعنی در سال ششم سلطنتش و به هنگامی که از آغاز سلطنت ترکمانان سلجوقی به ایران حدود یک صد و پنجاه سال گذشته بود، تازه به هوس یاد گرفتن زبان و خط فارسی افتاده بود،۱۹ ولی از سوی دیگر میدانیم که سلطان مسعود غزنوی به روایت ابوالفضل بیهقی زبان فارسی را به خوبی آموخته بود، و در تاریخ بیهقی، علاوه بر نامهی فارسی وی به قدرخان، که پیش از این به آن اشاره کردیم، نامهی دیگری به همین زبان از او به ارسلانخان، و دو نامه از جانب وزیر به سلطان و نیز فتحنامهای به زبان فارسی آمده است.۲۰
این مهاجمان، همینکه بر بخشی از ایران دست مییافتند نه تنها درباری به شیوهی دربارهای ایرانی تشکیل میدادند، و وزیران و کارگزارانی برای ادارهی امور کشور از بین ایرانیان برمیگزیدند، و زبان فارسی را زبان اداری و ادبی دربار خود قرار میدادند، بلکه دربار اکثر ایشان مرکز تجمع شاعران و نویسندگان و دانشمندان فارسیزبان میشد. از سلاطین غزنوی، در دورهی اول و دوم، بگذریم که دربارشان مرکز اهل شعر و علم و ادب بود، در دربار دیگر سلسلههای بزرگ و کوچک ترکنژاد ترکزبان هم بازار شعر و ادب فارسی کموبیش گرم بود تا بدان حد که برخی از این فرمانروایان ترکنژاد نیز خود به زبان فارسی شعر میسرودند. چنانکه فی المثل از قراخانیان: امیر بوری تکین، جلالالدین قلج طمغاج خان ابراهیم، و نصرهالدین قلج ارسلان خاقان عثمان نه فقط زبان فارسی را فراگرفته بودند بلکه به این زبان شعر نیز میسرودند، و در دربار خضرخان بن ابراهیم، یکی دیگر از پادشاهان این سلسله که عظیم شاعردوست بود، هشت تن از شاعران مانند عمعق بخارایی و سیدالشعراء رشیدی را نام بردهاند که ملتزم مجلس وی بودند.۲۱ و نیز توجه فوقالعاده شاهان و شاهزادگان تیموری به علم و هنر و زبان و ادب فارسی را نباید از یاد برد. تیمور برای هر یک از پسران خود دربار شاهی ترتیب داد و به رسم شاهان پیشین برای آنان ندمایی از شاعر و ادیب و دانشمند گرد آورد. خود آنان نیز در شعر و هنر و برخی از علوم دست داشتند چنانکه از جمله ابراهیم سلطان بن شاهرخ بن تیمور خطاطی ماهر بود، بایسنقر میرزا پسر دیگر شاهرخ خطاطی هنرمند بود و به کتاب و جمعآوری آن علاقهمند بود و هم اوست که شاهنامهی بایسنقری به نام اوست. وی به زبان فارسی نیز شعر میسرود. به جز وی در بین افراد این خاندان، شاهان و شاهزادگان پارسیسرایی داریم چون خلیل سلطان پسر میرانشاه بن تیمور در سمرقند، و اسکندر میرزا پسر عمر شیخ در شیراز و الغبیگ که به زبان فارسی شعر میسرودند و زینالدین ابابکر میرزا پسر سلطان ابوسعید میرزا که به دو زبان فارسی و ترکی شعر میسرود.۲۲ ترکمانان قراقویونلو (سیاهگوسپندان) و آق قویونلو (سپیدگوسپندان) هم به ادب فارسی اظهار علاقه میکردند و در دربار خود منشیان زبردست پارسینویس و مورخان و ادبای بزرگ و شاعران استاد داشتند و حتی چند تن از آنان خود به زبان فارسی یا ترکی یا به هر دو زبان شعر میسرودند. از قراقویونلو، جهانشاه به فارسی و ترکی، و پسرش پیر بوداق به فارسی شعر میسرودند. بین این جهانشاه و جامی، شاعر معروف، مکاتبه نیز برقرار بود. از آق قویونلو، اوزون حسن و دو پسرش یعقوب بیگ و یوسف بیگ نیز با جامی روابط نزدیک داشتند، و شاه اسماعیل صفوی بنیانگذار سلسلهی صفوی نیز به دو زبان فارسی و ترکی شعر میسرود و…،۲۳ گرچه همهی اینان به یقین با اطرافیان خود و به ویژه با سپاهیان ترک خویش به زبان مادریشان -یعنی زبان ترکی- سخن میگفتند. این بود اشارهای مختصر به علاقه و توجه شاهان و امرای ترک به ادب فارسی در ایرانزمین.
و اما براساس اسناد موجود، شعر ترکی گفتن «در حقیقت به وسیلهی شاعران پارسیگویی مثل سلطان ولد (۶۲۳-۷۱۲ هـ. ق.) پسر مولانا جلالالدین محمد بلخی رومی و شاه قاسم انوار و قبولی و امثال آنان آغاز شد، ولی نضج واقعی آن در عهد تیموریان حاصل گشت زیرا از اوایل آن دوران به بعد است که به نام گروهی از ترکیسرایان صاحبدیوان باز میخوریم و یا فهرست شاعرانی مانند میر حیدر مجذوب، لطفی، نصیبی، قطبی، لطفی، میر علی کابلی، میر حیدر ترکیگوی و جز آنان به نظر ما میآید و [چنانکه گفتیم] حتی شاهان و شاهزادگانی را مییابیم که به فارسی و ترکی طبعآزمایی میکردند،»۲۴
«اوج ادب ترکی در اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم با ظهور شاعران و نویسندگانی مانند امیر علیشیر نوایی و ظهیرالدین بابر، مؤلف بابرنامه، و شاه اسماعیل صفوی متخلص به «خطایی» صاحب دیوان مشهور صورت گرفته است. امیر علیشیر که در شعر ترکی «نوایی» تخلص میکرد، در حقیقت بزرگترین کسیست که در پایان این عهد شعر ترکی را به حد اعلای کمال خود رسانید و توانست با تقلید از همهی انواع شعر فارسی از مثنوی و قصیده و غزل و غیره شعر ترکی بسراید و منظومهها و دیوانهایی ترتیب دهد…»۲۵
به علاوه دربارهی اشعار ترکی در ایران ذکر این موضوع نیز لازم مینماید که «در همان حال که شعر و نثر فارسی بر اثر تشویقهای ترکمانان و تیموریان و عثمانیان و پادشاهان هند رواج داشت، یک زبان ادبی دیگر، یعنی ترکی، نیز در قرن نهم رواج مییافت و بنیادی استوار پیدا میکرد. عناصر ترکزبان ماوراءالنهر… بر اثر تمادی معاشرت و آمیزش با ایرانیان و ارتباط دایم با زبان ادب فارسی و حتی اشتغال گروهی از آنان به شعر فارسی، تدریجاً برای ایجاد آثار ادبی به زبان رایج بین خود مهیا شدند. در این مورد هم زبان و ادب فارسی همان اثری را داشت که در زبان اردو میبینیم، یعنی ترکیبات و تعبیرات و تشبیهات آماده و فرهنگ موسع و پیشساختهی آنکه تمامی در اختیار ترکزبانان مذکور قرار گرفته و وسیلهی طبعآزماییهای آنان گردیده بود، سرمایهی کارشان در شعر و نثر ترکی شد و بدانان فرصت داد تا به آسانی و بی حاجت به طی قرون و عبور از مراحل مختلف تحول، ادبیات جدید ترکی را به وجود آورند، و یا بهتر بگوییم شعر و نثر فارسی را تبدیل به شعر و نثر ترکی کنند.»۲۶
ولی نکتهی مهمتر آن است که در دربار پادشاهان ترک آل عثمان (۶۹۹-۱۳۴۲ هـ. ق.) که چند قرن در کمال قدرت در آسیای صغیر سلطنت کردند و بارها با ایران دسته و پنجه نرم نمودند، نیز زبان فارسی مقام و اعتباری خاص داشت، چنانکه یکی از آنان، سلطان سلیمان اول ملقب به قانونی (جلوس ۹۲۶ ـ فوت ۹۷۴) که سپاهیان خود را تا قلب اروپا پیش برد و آن مناطق را به تصرف خود درآورد، وقتی درصدد برآمد تاریخ خاندان پادشاهی خود، آل عثمان، را تدوین کند، شاعری پارسیگوی به نام فتحالله عارف چلپی، معروف به عارفی، را احضار کرد و از وی خواست تا تاریخ ترکان آل عثمان را به سبک شاهنامهی فردوسی و به زبان فارسی به نظم آورد. عارفی این کار را انجام داد و مورد تحسین سلطان عثمانی قرار گرفت و بدین جهت به فرمان سلطان در کاخ سلطنتی طوپقاپوسرای برای وی و همکارانش از خطاط و نقاش و غیره دفتری تشکیل دادند و خود او به دریافت لقب شهنامهچی (= مورخ رسمی دربار آل عثمان) نائل آمد.۲۷ در همان زمان از جمله گرانبهاترین هدیههایی که از دربار شاهان صفوی به دربار عثمانی فرستاده میشد، برخی از دیوانهای شعر فارسی بود نظیر دیوان جامی، و نیز یاد کردنیست که شاه طهماسب صفوی به مناسبت جلوس سلطان سلیم دوم بر اریکهی خلافت عثمانی دو هدیهی ارجمند برای وی فرستاد که یکی از آنها نسخهای نفیس از قرآن مجید بود و دیگری نسخهای از شاهنامهی فردوسی که به شاهنامه شاه طهماسبی معروف است.۲۸ از سوی دیگر میدانیم که زبان و ادب پارسی در دربار ترکان عثمانی مورد علاقهی عموم شاهان و بزرگان آن سرزمین بود و اختصاصی به یکی دو تن نداشت، چنانکه از برخی از پادشاهان آل عثمان نیز شعر پارسی نقل گردیده، همانطوری که شاه اسماعیل صفوی نیز به فارسی و ترکی شعر میسروده است.۲۹
و اما آنچه به رواج زبان ترکی در برخی از نواحی ایران مانند آذربایجان نقش مهمی داشت، تنها مهاجرتهای پی در پی قبایل ترکنژاد ترکزبان از قرن پنجم هجری به بعد به این سرزمین نبود، نقش دربار صفویه را در رواج کامل زبان ترکی در آذربایجان و فراموش شدن لهجهی ایرانی آذری را در آن سامان نباید نادیده گرفت، چه با آنکه «شاه اسماعیل و فرزندانش فارسی میدانستند و به فارسی شعر میساخته و کتاب مینوشتهاند، ولی زبان ارتباطی شاهان با قزلباشان و اطرافیان خود خواه و ناخواه ترکی بود و تصمیمهای مرشد کامل تنها میتوانست به معاضدت زبان ترکی به پیروان و سپاهیان ترکزبان او ابلاغ شود و همین امر به خودی خود باعث شد که زبان ترکی به صورت زبان درباری صفوی درآید و تا آخر به همان حال بماند.»۳۰
و در نتیجه زبان ترکی آذربایجانی از آن دوره تاکنون جایگزین لهجهی ایرانی آذری گردیده است. بدیهیست زبان ترکی رایج در آذربایجان با زبان دیگر ترکان ساکن در جمهوریهای واقع در آسیای مرکزی فعلی و جمهوری ترکیه کموبیش اختلاف دارد، چنانکه بیش از سه هزار واژهی آذری و فارسی در زبان ترکی رایج در آذربایجان ایران نشان داده شده است. ۳۱
آنچه به اختصار تمام گفته شد پاسخ کسانیست که در چند دههی اخیر -یعنی در اواخر دورهی دولت عثمانی و تمام دوران جمهوری ترکیه، و اتحاد جماهیر شوروی سابق و به ویژه در جمهوری فعلی آذربایجان- دربارهی دعوای «فارس» و «ترک» بر سر زبانها انداختهاند تا از آب گل آلود در این دنیای آشفته به سود سیاستهای خاص ضد ایرانی، و جدا ساختن آذربایجان ایران و پیوستن آن به امپراتوری خیالی توران! یا اتحاد جماهیر شوروی سابق بهرهبرداری کنند. دریغ و درد که برخی از هموطنان ما نیز در پنجاه سال اخیر با آنان همصدا بودهاند. اینان سالهاست که یک زبان دربارهی ستم «فارسها» بر «ترکها» (مقصود هموطنان ایرانی ماست که در آذربایجان به سر میبرند و در قرون اخیر به شرحی که گذشت به زبان ترکی آذربایجانی سخن میگویند و ترک نیستند) داد سخن میدهند و به تحریک آذربایجانیان میپردازند و از جمله آنچه را که در ادبیات منظوم و منثور فارسی و فولکلور نواحی مختلف ایران دربارهی ترکان (یعنی اقوام بیابانگرد ترکنژاد ترکزبان نظیر سلجوقیان و غزان و… ) گفته شده است، و ما پیش از این به چند مورد آن اشاره کردیم، همه را به هموطنان عزیز ایرانی آذربایجانی ما نسبت میدهند، که دروغیست بزرگ و نابخشودنی. چه هیچیک از آنها مطلقاً مربوط بهایرانیان ترکزبان و یا ترکنژاد امروزی نیست.
پاسخ پرسشی که مطرح کردیم
با توجه به آنچه گفته شد هر فرد عالم منصف بیغرضی که بخواهد دربارهی ادعای ستم فارسها به ترکان به داوری بپردازد، با بررسی تاریخ ایران و تاریخ شعر و نثر فارسی در دوران اسلامی به این نتایج خواهد رسید:
۱- ایرانیان و فارسیزبانان در چهارده قرن اخیر نخست به مدت تقریبی دو قرن و نیم تحت سلطهی تازیان مسلمان عربزبان بودند و در این مدت، فرمانروایی ایرانی و فارسیزبان بر ایرانزمین حکومت نکرده است، و در یازده قرن و نیم اخیر نیز -به جز دورههایی کوتاه- همواره ایران و ایرانیان تحت سلطه و ستم قبایل ترک زردپوست و تاتاران بودهاند و فرمانروایانی ترکنژاد یا ترکزبان بر آنان حکومت میکردهاند، و بارها همین ترکان سرزمینهای آبادان ایران را ویران و آثار تمدن را در این کشور از بیخ و بن برکندهاند. در تمام این مدت طولانی که از سال ۳۵۱ هجری آغاز و به سلسلهی قاجاریه پایان می پذیرد، همهی فارسیزبانان (و به قول مدعیان: «فارسها») و دیگر ایرانیان از جمله ساکنان آذربایجان اسیر دست ترکان بودهاند و در نتیجه اگر قرار باشد از «ستم» سخنی به میان آید، بیتردید باید از ستم «ترکان» به «فارسها» سخن گفت به استناد شواهد متعدد انکارناپذیر تاریخی، نه به عکس آن.
۲-و اما اگر کسی بپرسد پس چرا در این دورهی یک هزار ساله، زبان و ادب فارسی، زبان اداری و ادبی و یا به اصطلاح امروز زبان رسمی سراسر ایران تحت سلطهی ترکان فرمانروا بوده است نه زبان ترکی، پاسخ آن است که فارسیزبانان و ایرانیان را در این باب نباید مورد سرزنش قرار داد و بر آنان تاخت، چه زبان ترکان بیابانگرد مهاجم حاکم بر سرنوشت ایران و ایرانیان -لااقل تا مدت چند قرن- از حد زبان محاوره تجاوز نکرده است. آنان صاحب زبان و ادب و فرهنگی نبودند که آن را در مناطق تحت فرمانروایی خود به عنوان زبان اداری و ادبی به کار ببرند. پس این گناه زبان و ادب غنی فارسی و فرهنگ و تمدن درخشان ایران نیست که راه را بر زبان ترکی سدّ کرده باشد، زیرا از زمانی که زبان ترکی به اصطلاح جانی گرفت، سرودن شعر و نوشتن کتاب به آن زبان -در کنار زبان فارسی- نیز رواج یافت که تا به امروز همچنان ادامه دارد.
۳-زبان ساکنان آذربایجان -با وجود مهاجرتهای ترکمانان از قرن پنجم هجری به بعد به این سرزمین- یکی از لهجههای ایرانی، یعنی لهجهی آذری بوده است، همانطوری که فی المثل در شهر ری لهجهی رازی و در مازندران لهجهی طبری رایج بوده است و این لهجهی ایرانی آذری چنانکه گذشت تا حدود قرن دهم و یازدهم در آن منطقه زنده بوده است. ما در این مورد شواهدی متعدد در دست داریم که تنها به دو مورد آن اشاره میکنیم:
ناصر خسرو قبادیانی (۳۹۴-۴۸۱ هـ. ق.) شاعر و نویسندهی معروف در سفرنامهاش نوشته است:
«… در تبریز قطران نام شاعری را دیدم، شعری نیک میگفت، اما زبان فارسی نیکو نمیدانست. پیش من آمد، دیوان منجیک و دیوان دقیقی بیاورد، و پیش من بخواند و هر معنی که مشکل بود از من پرسید به او بگفتم، و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند.»۳۲
اسدی طوسی (متوفی ۴۶۵ هـ. ق.) سرایندهی گرشاسبنامه، نیز در سبب تألیف کتاب لغت فرس برای شاعران اران و آذربایجان نوشته است:
«و غرض ما اندر این، لغات پارسیست که دیدم شاعران را که فاضل بودند و لیکن لغات پارسی کم میدانستند…»۳۳
در هر مورد، بی تردید، مقصود از «زبان فارسی» و «لغات پارسی» چیزی به جز زبان و لغات فارسی دری رایج در خراسان و شرق ایران در آن روزگار نیست، چه قطران قادر بوده است دو دیوان شعر شاعران خراسانی را که به فارسی دری بوده است پیش ناصر خسرو بخواند و تنها معنی کلماتی را که نمیدانسته است (یعنی لغات مخصوص شرق ایران و لهجهی دری) از وی بپرسد. از سوی دیگر ناصر خسرو هم شعر قطران تبریزی را میفهمیده است. لغاتی را هم که اسدی طوسی در کتاب لغت خود آورده است عموماً از همان واژگان مخصوص شرق ایران و لهجههی دریست که ایرانیان آذریزبان آذربایجان آنها را فهم نمیکردهاند.
۴- زبان ترکی آذربایجانی از عهد صفویه به بعد جایگزین لهجهی ایرانی آذری شده است.
۵- «آذری» نام یکی از لهجههای ایرانیست۳۴ و کاربرد آن به جای «ترکی» در چند دههی اخیر نادرست است و استعمال آن را باید در شمار مطالبی از قبیل ستم فارسها بر ترکها دانست، و «آذربایجان» خواندن بخشی از قفقاز در شمال رود ارس. زبان هموطنان آذربایجانی ما از قرن دهم و یازدهم هجری تا به امروز زبان ترکیست و برای تشخیص آن از دیگر لهجههای ترکی، آن را ترکی آذربایجانی یا ترکی آذری میتوان نامید نه «آذری».
۶- نسبت دادن اشعار ترکی به شاعرانی چون قطران تبریزی، ابو العلاء گنجهای، قوامی گنجهای، فلکی شروانی، خاقانی شروانی، نظامی گنجوی، مجیرالدین بیلقانی ومولانا جلالالدین بلخی رومی و…، از سوی پانتورکیستها، و نیز ترک خواندن آنان، آنچنان بی پایه است که تنها پاسخ شایستهی آن «سکوت» است.۳۵ چه اگر تذکرهنویسان ما در قرون پیشین، اولین کسی را که در جهان سخن منظوم گفت آدم علیه السلام معرفی کردهاند که در مرگ فرزندش هابیل دو بیت زیرین را به زبان عربی سرود!:
تغیّرت البلاد و من علیها
فوجه الارض مغبر قبیح
تغیر کل طعم و کل لون
و قل بشاشه الوجه الصبیح۳۶
بر آنان ایرادی نیست، همچنانکه بر عوفی و دیگر تذکرهنویسان که قدیمیترین شعر پارسی دری را به بهرام گور پادشاه ساسانی نسبت دادهاند:
منم آن شیر گله، منم آن پیل یله
نام من بهرام گور و کنیتم بوجبله!۳۷
ولی اگر کسی امروز از اینگونه سخنان بیاساس بر زبان بیاورد و آن را بنویسد و به تبلیغ آن بپردازد و بر صحت آن پافشاری کند، ولی نتواند حتی یک بیت شعر ترکی – ولو مجعول- به شاعران مذکور نسبت دهد، او را به چه صفتی باید خواند!
۷- و اما کسانی که ستم! فارسها را بر ترکان، به دوران پهلویها نسبت میدهند و آنان را مسؤول عدم رواج زبان ترکی در مدارس آذربایجان میدانند، نیز ادعایشان بیپایه است. مگر وضع مدارس انگشتشمار آذربایجان در دورهی قاجاریه، که تبریز را هم مقر ولیعهد قرار داده بودند و خود درباریان نیز به ترکی با هم سخن میگفتند، از چه قرار بوده است. پهلویها بر طبق قانون اساسی مشروطیت که زبان فارسی را زبان رسمی ایران اعلام کرده بود، با تأسیس کودکستانها و دبستانها و دبیرستانها و دانشگاهها، و آموزش زبان فارسی در آنها در این زمینه گامی از قانون اساسی فراتر نهادهاند.
پیام دوستی
آنچه در این مقاله مورد بحث قرار گرفت مربوط به روزگاران گذشته است و مروری است بر گذشتهی زبان فارسی و تاریخ و فرهنگ ایران در دوران اسلامی، به ویژه در عصر تسلط قبایل ترکنژاد ترکزبان بر ایران، ولی امروز هریک از ما ایرانیان برای تمام ترکنژادان و ترکزبانان اعم از ترکمن و اوزبک و قرقیز و قزاق و… تا مغول و تاتار در هر منطقهای از جهان به سر ببرند، احترام قائلیم. زیرا گذشتهها، گذشته است، همچنانکه قرنهاست با تازیان عربزبان مسلمان نیز در عالم صلح و صفا به سر میبریم، همانطوری که گمان نمیکنم که امروز هیچیک از ما ایرانیان نسبت به یونانیان به سبب جنگهای دوران هخامنشی، و یا با مسیحیان ساکن ارمنستان و گرجستان و روم شرقی به علت جنگهای دوران ساسانی دشمنی داشته باشیم. وظیفهی ماست که در این دوران پر اضطراب جهان، دست دوستی به سوی همهی ایشان دراز کنیم و دستشان را به گرمیبفشاریم و همصدا با حافظ شاعر بزرگ همهی فارسی زبانان بگوییم:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم / فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
و البته، آنی هم از تحریکات دشمنان ایران، که در بین ترکان و ترکزبانان امروز جهان، تعدادشان بسیار اندک است غافل نمانیم و اجازه ندهیم که آنان بذر نفاق و دشمنی بیفشانند و از ستم دروغین فارسها بر ترکها در طول تاریخ ایران سخن بگویند و این ادعای نادرست را دامی برای جدا ساختن آذربایجان از ایران قرار بدهند.
* این مقاله صورت مشروح خطابهایست که در «کنفرانس بینالمللی سیری در فرهنگ ایران و اسلام» ـ دانشگاه U.C.L.A با همکاری بنیاد کیان- در ۱۶ ژانویه ۱۹۹۳ قرائت شده است.
یادداشتها:
(۱)ـ کلیله و دمنه، انشای ابوالمعالی نصرالله منشی، تصحیح و توضیح مجتبی مینوی طهرانی، چاپ هفتم، تهران ۱۳۶۲، «دیباچهی مترجم»، به ترتیب ص ۱۹، ۱۹، ۲۳، ۲۵.
(۲)ـ ابوالفضل بیهقی، تاریخ بیهقی، تصحیح دکتر فیاض، چاپ دانشگاه مشهد، مشهد، ۱۳۵۰، به ترتیب ص ۸۸ و ۳۸۷-۳۸۸. آنچه در عبارتهای منقول از دو کتاب در داخل نشانهی [] افزوده شده، از نگارندهی این سطور است.
(۳)ـ در «تتمهی مقدمهی ابن المقفع» کتاب کلیله و دمنه آمده است: «و ما چون اهل پارس را دیدیم که این کتاب را از زبان هندی به پهلوی ترجمه کردند خواستیم که اهل عراق و بغداد و شام و حجاز را از آن هم نصیب باشد، و به لغت تازی که زبان ایشان است ترجمه کرده آید…» (ص ۴۳).
(۴)ـ دربارهی شیوهی تربیت غلامان ترک برای خدمات سپاهی، به توضیح خواجه نظامالملک توجه فرمایید:
«غلامی را که خریدندی یک سال او را پیاده خدمت فرمودندی… این غلام حق نداشت در این یک سال پنهان یا آشکار سوار اسب شود. اگر از عهده برآمده بود او را قبایی و اسبی ترکی بدادندی… و لگامی از دوال ساده… [بعد] تا آنجا که سه غلامک نوخریده را برای تربیت به او میدادند… هر سال جاه و تجمل و خیل او را میافزودند و تا خیلباشی شدی، پس حاجب شدی… و اگر شایستگی و هنر او همهجا معلوم شدی و کار بزرگ از دست او برآمدی و مردمدار و خداونددوست بودی، آنگه تا او ۳۵ ساله نشدی او را امیری ندادندی و ولایت نامزد نکردندی، و البتگین که بنده و پروردهی سامانیان بود به ۳۵ سالگی سپهسالاری خراسان یافت.» خواجه نظامالملک، سیاستنامه، تصحیح عباس اقبال، تهران ۱۳۴۱ قمری، ص ۷۶-۸۲
در اواخر عهد سامانیان عدهی این غلامان به مراتب عالیه رسیده در دستگاه دولتی بسیار شده بود و هریک از این غلامان پس از وصول به مراتب عالی خود میتوانستند غلامانی بخرند چنانکه البتگین هنگامی که از خراسان میرفت، ۲۷۰۰ غلام ترک داشت.» همان کتاب، ص ۱۲۰
(۵)ـ مجتبی مینوی دربارهی حدود فارسیدانی بهرامشاه غزنوی که نصرالله منشی ترجمهی کلیله و دمنه را به نام او پرداخته، و سبب فرمان بهرامشاه را در ترجمهی کتاب «کمال سخنشناسی و تمییز پادشاهانه» دانسته است و نیز دربارهی فارسیدانی دیگر ترکان حاکم بر ایران نوشته است:
«غزنویان ترکنژاد و ترکزبان بودند، و نمیدانیم که بهرامشاه هم مثل اجداد خود به ترکی تکلم میکرد یا فارسیزبان شده بود، و اگر فارسیزبان شده بوده است آیا در ادراک «دقایق و لطایف و ریزهکاریهای زبان آنقدر وارد بوده است که بین انشای نصرالله منشی و انشای منشی قادر دیگری در آن عصر فرق بگذارد؛ اما ادبای عالیقدر آن عهد (اگرچه عموم ایشان از عهدهی فهم تمامی مزایای تحریر او و شناسایی قدر هنرش برنمیآمدند) مشخص حقیقی و مطمح نظر واقعی نویسنده بودند. نویسنده یا شاعر در دربار سلطان محمود و سلطان مسعود و سلاطین دیگر غزنوی و سلجوقی و غیر آنان، در بند آن نبود که مخدوم او بر ظرافتها و نکتهسنجیها و معانیپردازیها و آیات و براعت و فصاحت و بلاغت او چنانکه باید و شاید واقف میشود یا نه؛ آنان شعر را از برای یکدیگر میسرودند، و کتاب از برای فارسیزبانان فهیم و فارسیدانان و معانیشناسان فاضل مینوشتند؛ دقت ایشان در صحت عبارات و رعایت قواعد زبان، و مقید بودن ایشان به اصول فصاحت و بلاغت و، رسایی و درستی بیان و، به جا نشستن کلمات و تعبیرات و، تناسب امثال و ابیات و، استواری و استحکام معانی، همه از برای همدیگر بود، و اعتنایی به آن نداشتند که آیا سلاطین و سرکردگان ترک به درست و غلط بودن، بلند و پست بودن، محکم و سست بودن شعر یا نثر ایشان متوجه میشوند یا نمیشوند؛ غیر از امرا و ملوک ترک، بزرگان دیگری بودند که به صحت فارسی و لطافت مضمون و دزدی نبودن افکار مقید و معتقد بودند، و نویسنده و شاعر عقیدهی این مردمان را محترم میشمردند و در چشم ایشان خویشتن را خوار نمیخواستند.
شعرا و ادبا و فضلا انجمنها در منازل بزرگان و خانههای یکدیگر داشتند و با هم در آن محافل مذاکره و مناظره و مباحثه میکردند و از یکدیگر علم و ادب فرا میگرفتند و دقایق علوم و لغت و هنر را مورد مدّاقه میساختند. یکی از این محافل و مجامع خانهی خواجهی نصرالله منشی بود که در زمان انشای این کتاب هنوز زنده بود و بر مسند قدرت متکی بوده است؛ فضلا و علما آنجا میآمدند و از ایشان به هر نوع پذیرایی و نگهداری میکرد، و بعضی از ایشان (شانزده نفر از آنان را نام برده است) به منزلت ساکنان خانه بودند؛ نصرالله به مجالست و دیدار و مذاکرات و گفتار ایشان انس گرفته بود و به حدی در راه کسب هنر میکوشید که به هیچ کار دیگری نمیپرداخت و ساعتها در همدمی و گفتوگو با ایشان میگذرانید…» (ص: ح، ط، ی، مقدمهی مصحح، کلیله و دمنه). مجتبی مینوی در زیرنویس این صفحه آورده است: «مراد از خواجهی او… معلوم نشد. حدس میزنم که برادر بزرگتر او یا وزیری که نصرالله وابسته به در خانهی او بوده و آنجا سکنی داشته است مراد باشد؛ به هرحال کسی بوده است که نصرالله در خانهی او میتوانسته است از ملابست اعمال و مباشرت اشغال آزاد باشد».
(۶)ـ تاریخ سیستان، تصحیح ملکالشعراء بهار، تهران ۱۳۱۴، ص ۲۰۹-۲۱۰.
(۷)ـ ترجمهی تفسیر طبری، به نقل از ذبیحالله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، جلد اول، تهران چاپ یازدهم، ص ۶۱۹-۶۲۰.
(۸)ـ جلال متینی، «یک نام و سه زبان»، تحقیقات ایرانشناسی در امریکا ص ۶۰-۱۱۵.
Persian Studies in North America, Studies in Honor of Mohammad Ali Jazayery, edited by Mehdi Marashi,1994, pp. 9-21.
(۹)ـ علاقهمندان میتوانند در این موضوع به متون مختلف تاریخی و ادبی فارسی از قرن پنجم هجری به بعد مراجعه کنند که خلاصهای از آن را استاد صفا از جمله در کتاب تاریخ ادبیات در ایران آوردهاند. جلد اول: بردگی و بردگان، مبارزات نژادی ایران و ترک، نتایج تسلط غلامان (ص ۲۲۲-۲۲۹) ؛ جلد دوم، فصل دوم، «وضع اجتماعی ایران از آغاز تسلط سلاجقه تا حملهی مغول» در زیر این عنوانها: غلبهی عنصر ترک، غلامان ترک قبایل ترک، پیشرفت در اراضی ایرانی، نتایج تسلط غلامان و قبایل ترک، نسبسازی ترکان، دورهی ظلم و اعتساف، ناپایداری احوال، از میان رفتن نظامیان و رسوم، پریشانی امور و تبدیل رسوم و آداب، فساد اخلاق، اثر اوضاع زمان در شعر، عصبیتهای نژادی (ص ۶۸-۱۳۳).
این است نمونهای چند از داوری شاعران، دربارهی ترکان و ترکمانانی که به ایران سرازیر شدند و قرنها در ایران زمین حکومت کردند، به نقل از کتاب مذکور:
خاقانی شروانی:
مُلک عجم چو طعمهی ترکان اعجمیست
عاقل کجا بساط تمنا برافکند
ناصر شمس معروف به کافرک غزنین:
تا ولایت به دست ترکان است
مرد آزاده بی زر و نان است
سنائی:
مینبینید آن سفیهانی که ترکی کردهاند
همچو چشم تنگ ترکان گور ایشان تنگ و تار
بنگرید آن جعدشان از خاک چون پشت کشف
بنگرید آن رویشان از چین چو پشت سوسمار
سر به خاک آورد امروز آنکه افسر بود دی
تن به دوزخ برد امسال آنکه گردن بود پار
ننگ ناید مر شما را زین سگان پر فساد
دل نگیرد مر شما را زین خران بیفسار…
پاسبان تواند این سگپرستان همچو سگ
هست مرداران ایشان هم بدیشان واگذار
اندر این زندان برین دندانزنان سگصفت
روزکی چند ای ستمکش صبر کن، دندان فشار
تا ببینی روی آن مردمکُشان چون زعفران
تا ببینی روی این محنتکشان چون گل انار
گرچه آدمصورتان سگصفت مستولیاند
هم کنون بینی که ز میدان دل عیّاروار
جوهر آدم برون تازد بر آرد ناگهان
زین سگان آدمی کیمُخت و خر مردم دمار
گر مخالف خواهی ای مهدی درآ از آسمان
ور موافق خواهی ای دجال یک ره سر برآر…
تا ببینی موری آن خس را که میدانی امیر
تا ببینی گرگی آن سگ را که میخوانی عیار
اثیرالدین اخسیکتی:
جو تیغ چوبین در عهد ما امیرانند
که نانشان نتوان زد به هیچوجه
به تیر درازگوشی بر چارپایی افتاده
درازگوش، امیر، و چهارپای سریر
ناصر خسرو:
نگه کنید در دست این و آن چو خراس
به چند گونه بدیدند مر خراسان را
به مُلک ترک چرا غرّهاید یاد کنید
جلال و دولت محمود زاولستان را
کجاست آنکه فریغونیان ز هیبت او
ز دست خویش بدادند گوَزگانان را
چو هند را به سم اسب ترک ویران کرد
به پای پیلان بسپرد خاک ختلان را…
انوری، خراسانِ ویران و غارتشده به دست ترکان سلجوقی را که بعد از تحمل بلاهای گوناگون، اینک دچار ترکان غز گشته بوده است در قصیدهای ماندگار به خوبی وصف کرده و دفع بلای ترکان غز را که تازه از راه رسیده بودند، از خاقان محمود بن محمد پادشاه قراخانی خواسته است. چند بیت از قصیدهی وی را نیز نقل میکنیم:
بر سمرقند اگر بگذری ای باد سحر
نامهی اهل خراسان به برِ خاقان بر
نامهای مَطلع آن رنج تن و آفت جان
نامهای مقطع او درد دل و سوز جگر
نامهای بر رقمش آه غریبان پیدا
نامهای در شکنش خون شهیدان مضمر
نقش تحریرش از سینهی مظلومان خشک
سطر عنوانش از دیدهی محرومان تر
ریش گردد معمر صوت از او گاه سماع
خون شود مردمک دیده از او وقت نظر…
تاکنون حال خراسان و رعایا بوده ست
بر خداوند جهان، خاقان، پوشیده مگر
نی نبوده ست که پوشیده نباشد بر وی
ذرّهای نیک و بدِ نُه فلک و هفت اختر
کارها بسته بود بیشک در وقت و کنون
وقت آن است که راند سوی ایران لشکر…
باز خواهد ز غزان کینه که واجب باشد
خواستن کین پدر بر پسر خوب سیر…
قصهی اهل خراسان بشنو از سر لطف
چون شنیدی ز سر رحم در ایشان بنگر
این دل افگار جگرسوختگان میگویند
کای دل و دولت و دین از تو به شادی و ظفر
خبرت هست کز این زیر و زبر شوم غزان
نیست یک تن ز خراسان که نشد زیر و زبر
خبرت هست که از هر چه در او خیری بود
در همه ایران امروز نمانده ست اثر
بر بزرگان زمانه شده دونان سالار
بر کریمان جهان گشته لئیمان مهتر
بر درِ دونان احرار، حزین و حیران
در کف رندان، ابرار اسیر و مضطر
شاد، الا به درِ مرگ نبینی مردم
بکر جز در شکم مام نبینی دختر
مسجد جامع هر شهر ستورانشان را
پایگاهی شده، نی نقشش پیدا و نه در
خطبه نکنند به هر خطّه غزان، از پیِ آنک
در خراسان نه خطیب است کنون نه منبر
کشته فرزند گرامیش اگر ناگاهان
بیند از بیم خروشید نیارد مادر
بر مسلمانان زان شکل کنند استخفاف
که مسلمان نکند صد یک از آن بر کافر…
خلق را زین غم فریادرس ای شاهنژاد
ملک را زین ستم آزاد کن ای پاکگهر
که کنی فارغ و آسودهدل خلق خدای
زین فرومایه غزِ شومپیِ غارتگر…
رحم کن رحم بر آن قوم که جویند جوین
از پس آنکه بخوردند ز انبان شکّر
رحم کن رحم بر آن قوم که نبود شب و روز
در مصیبتشان جز نوحهگری کار دگر
رحم کن رحم بر آنها که نیابند نمد
از پسِ آنکه ز اطلسشان بودی بستر…
جمالالدین اصفهانی:
خواجگان را نگر برای خدا
کاندر این شهر مقتدا باشند
همه عامی و آنگه از پی فضل
لافپیما و ژاژخا باشند
هر یکی در ولایت و دهِ خویش
کفشدزد و کُلهربا باشند
*
بنگرید این چرخ و استیلای او بنگرید
این دهر و این ابنای او
میدهد ملکی به کمتر جاهلی
هست با من جمله استقصای او
همچو ترکان تنگچشم آمد فلک
ز آن بود بر جان من یغمای او
دهقان علی شطرنجی:
نشاید بهر آداب ندیمی
دگر بر جان و دل زحمت نهادن
زبان کردن به نظم و نثر یاری
ز خاطر نکتههای بکر زادن
که باز آمد همه کار ندیمان
به سیلی خوردن و دشنام دادن
و حاصل حکومت چنین فرماروایان ستمگر بیفرهنگی، نابسامانی ملک است و درماندگی و بیپناهی ایرانیان، که انوری در کمال استادی آن را در تمثیلی گویا بیان کرده است:
روبهی میدوید در غم جان
روبهی دیگرش بدید چنان
گفت خیر است، بازگوی خبر
گفت خرگیر میکند سلطان
گفت تو خر نهای چه میترسی
گفت آری، و لیک آدمیان
میندانند و فرق مینکنند
خر و روباه شان بود یکسان
زآن همی ترسم ای برادر من که چو خر بر نهندمان پالان…
اینگونه اشعار اختصاصی به دوران قبل از مغول ندارد، چه شاعران فارسیزبان در ادوار بعد نیز بارها از ستم ترکمانان و ترکان نالیدهاند که از جمله است بدر شروانی (متولد ۷۸۹ هـ. ق. در شماخی، مرکز ایالت شروان در قفقاز ـ درگذشته در ۸۵۴ در همان شهر یا باکو). این شاعر پارسیزبان ترکی نیز میدانسته و در دیوانش نزدیک به ۶۰ بیت شعر ترکی دیده میشود و مقدار زیادی هم واژههای ترکی در شعر فارسی کمتر دیده شده است به کار برده، بارها از ترکمانان قراقویونلو -به جز جهانشاه- به بدی یاد کرده است. از جمله در حملهی قرایوسف به گرجستان و ویرانی شماخی در سال ۸۱۵:
… گر شماخی شد خراب از ترکمانان غم مخور
مکه هم گشت از جفای لشکر مشرک خراب
گر ز راه آن ددان دوری گزیدی عیب نیست
آدمی باید که خود را دور دارد از کلاب
از سگ دیوانهی کف کرده باید احتراز
بد بود گر دامنی آلوده سازد از لعاب… ص ۱۵۱
شاعر در دست ترکمانان نیز اسیر بوده است:
گاه ظلم ترکمان در خانهام آتش زند
گه بلای ترک چشمان در دلم غوغا کند ص ۲۳۹
و نیز به مناسبت اسارت خود در دست ترکمانان در تبریز سروده است:
بود امیدم که در تبریز عشرتها کنم
من چه دانستم کز این سودا چه آید بر سرم…
هست در وی دزد و حیز و… از سگ بیشتر [کذا]
گر در این معنی دروغی گفتم از سگ کمترم
خستهام در چنگل مردارخور زاغان چند
گرچه چون طوطی بپرورده به شهد و شکرم… ص ۴۹
مطالب مربوط به بدر شروانی به نقل از حشمت مؤید، «بدر شروانی و اشعارش. نظری به دیوانی بازیافته»، تحقیقات ایرانشناسی در امریکا، ص ۶۰-۱۱۵.
توضیح آنکه دیوان بدر شروانی به ویراستاری ابوالفضل رحیموف، ادارهی انتشارات دانش، شعبهی ادبیات خاور، مسکو، در سال ۱۹۸۵ چاپ شده و اشعاری که در اینجا نقل کردیم همه از این چاپ است.
(۱۰)ـ از جمله در اشعار فرخی سیستانی و عنصری و ابو حنیفه اسکافی، ر ک. جلال متینی، «ایران درگذشت روزگاران-ایران در دورهی اسلامی»، مجلهی ایرانشناسی، سال چهارم، شمارهی ۲ (تابستان ۱۳۷۰)، ص ۲۸۵.
(۱۱)ـ مانند ترجیح بند فرخی سیستانی به مطلع:
ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید / کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید
(۱۲)ـ از جمله دکتر جواد هینت، نوشته است: «در زمان سلاجقه، زبان فارسی، زبان رسمی ایران و آسیای صغیر شد و ترکزبانان اکثراً آثار خود را به فارسی نوشتند و در این زبان آثاری مانند مثنوی مولوی و دیوان غزلیات شمس و امثال آنها آفریدند.» سیری در تاریخ زبان و لهجههای ترکی، تهران، ۱۳۶۵، به نقل از سعیدی سیرجانی، «ترا که خانه»، در کتاب ته بساط، چاپ امریکا، ۱۳۷۰/۱۹۹۱، ص ۸۷-۹۵.
(۱۳)ـ ذبیحالله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، جلد اول، تهران، چاپ یازدهم ص ۶۳۶-۶۴۵ (تازیگویان ایران در قرن چهارم و آغاز قرن پنجم)؛ جلد دوم، چاپ دهم، تهران ۱۳۶۹، ص ۱۰۳۷-۱۰۳۸ (تازیگویان ایران [از میانهی قرن پنجم تا آغاز قرن هفتم هجری]).
(۱۴)ـ رنه گروسه، «ایران و نقش تاریخی آن»، ترجمهی دکتر غلامعلی سیار، مجلهی هستی، تابستان ۱۳۷۲، ص ۷۴-۱۰۵. گروسه شرقشناس بزرگ فرانسوی چندسال پیش بدرود حیات گفت. وی کتابهای متعددی دربارهی آسیا نوشته است از جمله امپراطوری صحرانوردان راجع به ترکان و مغولان. مقالهای که بخشی از آن را در اینجا نقل کردیم از کتاب دیگر او به نام چهرهی آسیاست.
(۱۵)ـ تجارب السلف، ص ۲۷۹-۲۸۰ به نقل از عباس اقبال، «وفات سلطان ملکشاه سلجوقی»، مجلهی یادگار، سال اول، ش ۳، ص ۶۲-۶۶.
(۱۶)ـ دربارهی هجوم چنگیز و قوم تاتار به ایران، همهی ما با آن جملهی موجز درویش خراسانی آشنا هستیم که وقتی از وی پرسیدند با آمدن تاتاران چه بسر خراسان آمد؟ گفت آمدند و کشتند و سوختند و بردند. اینک قول محققی چون رنه گروسه را نیز در باب این مهاجمان بیفرهنگ بشنویم:
«… قبلا نیز اشاره کردیم که چنگیزخان در سالهای ۱۲۲۰ تا ۱۲۲۱ میلادی (۶۱۷ تا ۶۱۸ هـ. ق.) شمال افغانستان کنونی و شرق ایران را از بیخ و بن ویران ساخت. این بلای موحش آسمانی دو سال پس از آن نیز با تهاجمات و حملات مکرر در شمال غربی ایران استیلا یافت و شهرهای قدیمی و افسانهای هزار و یک شب ایران نظیر بلخ و توس و نیشابور و ری و گرگان چنان ویران شدند که از آن پس دیگر هرگز قد علم نکردند. روش مغولان در ویرانگری و سرکوب، دقیق و سفاکانه بود. شهرها را با خاک یکسان میکردند و از آن تلهای مخروبه بر جا میگذاشتند (تل باکترس و ویرانهی شهر غلغله در نزدیکی بامیان افغانستان نمونهی آن است). از این گذشته قنوات را کور و مجاری آب را مسدود و به مرداب تبدیل میکردند. رشتههای درختانی که آبادیها و کشت و زرع را از آسیب صحرا مصون نگاه میداشت از ریشه میبریدند، چنانکه شن صحرا اراضی مزروعی آباد را در زیر میگرفت. این قبایل وحشی که از صحاری سرازیر شده بودند قاتل زمین بودند و اراضی حاصلخیز را با دقت تمام به اراضی موات تبدیل میکردند. رشیدالدین [فضلالله همدانی]، مورخ ایرانی، مینویسد که در حوالی سال ۱۳۳۰ میلادی (۷۰۰ هـ. ق.) هنگامی که نظام حکومت مغولان تثبیت شده بود هنوز اراضی مزروعی از زارعان تهی بود، چه ایشان از ترس حملهی جدیدی از جانب طوایف بیابانگرد جرأت بازگشت به کشتزارهایشان را نداشتند…».
وی دربارهی حملات تیمور به ایران نیز مینویسد:
«… لکن در سال ۱۳۸۳ میلادی (۷۵۸ هـ. ق.) تیمور لنگ با نقشهی قبلی این ایالت [= سیستان] را منهدم کرد، به این طریق که -بار دیگر تکرار میکنم- شبکهی آبیاری را که عامل باروری زمین بود نابود ساخت و قنوات را کور کرد و در نتیجه، آنها به مرداب مبدل شدند و با برکندن درختان و نیستانها و درختان گز که مانع پیشروی کویر در اراضی مزروعی میشدند این اراضی به شنزار مبدل نمود. هیأت علمی هاکن (Hackin ) فیلمی که از ساروتار (Sar-Otar ) برداشته است نشان میدهد که چگونه تاتاران زمین را نابود کرده، نهر آبی که آن را، مشروب میکرد مسدود ساخته و آن منطقه را به صحرایی بی آب و علف مبدل کردهاند… و بدین طریق یکی از انبارهای غلهی ایران تهی از همه چیز گشت تا اینکه بعدها قنوات سابق از نو تعبیه شوند. برای ما تصور این نکته دشوار است که چگونه عمر تمدن ظریف ایرانی، پس از چنین فاصلههایی به سر نیامد…». رنه گروسه، «ایران و نقش تاریخی آن»، ترجمهی دکتر غلامعلی سیار، مجلهی هستی، تابستان، ۱۳۷۲، ص ۷۴-۱۰۵.
(۱۷)ـ سلطان البارسلان پادشاه بزرگ سلجوقی این نکته را خوب دریافته بود که خطاب به بزرگان دربار خود گفته بود: «… من چند بار به شما گفتهام که ما در این دیار [= ایران] بیگانهایم و این ولایت به قهر گرفتهایم…».
خواجه نظامالملک، سیاستنامه، تصحیح هیویرت دارک، تهران، به نقل از دکتر جواد شیخالاسلامی، «زبان فارسی نشان والای قومیت ایرانی»، زبان فارسی در آذربایجان، تهران، ۱۳۶۸، ص ۲۰۴.
(۱۸)ـ عباس اقبال آشتیانی، وزارت در عهد سلاطین بزرگ سلجوقی، ص ۳۰۱-۳۱۸، به نقل از دکتر جواد شیخالاسلامی، همان مقاله، همان کتاب، ص ۴۵۰-۴۵۱.
(۱۹)ـ ابوبکر محمد بن علی بن سلیمان راوندی، راحه الصدور (تاریخ آل سلجوق)، ص ۴۳، به نقل از دکتر جواد شیخالاسلامی، همان مقاله، همان کتاب، ص ۴۵۰.
(۲۰)ـ تاریخ بیهقی، تصحیح دکتر علیاکبر فیاض، به ترتیب ص ۸۹-۹۶، ۸۴۶-۸۵۳، ۷۳۷-۷۳۸، ۷۴۹- ۷۵۰، و ۵۹۳-۵۹۷.
(۲۱)ـ ذبیحالله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، چاپ ششم، ۱۳۶۳، جلد دوم، ص ۸-۹.
(۲۲)ـ همان کتاب، جلد چهارم، ص ۱۳۰-۱۳۳.
(۲۳)ـ همان کتاب، ص ۱۳۶-۱۳۹.
(۲۴)ـ همان کتاب، ص ۱۴۶.
(۲۵)ـ همان کتاب، ص ۱۴۷-۱۴۸.
(۲۶)ـ همان کتاب، ص ۱۴۶.
ـ (۲۷ Suleymanname,the Illustrated-Kistory of Suleymanthe Magnificient,edited by. Esin Atil,National Gallery of Art, Washington D. C. , pp. 55-62
دربارهی کاربرد «شهنامهچی، ر ک. جلال متینی، «در معنی «شاهنامه»، ایرانشناسی، سال ۲، ش ۴ (زمستان ۱۳۶۹)، ص ۷۴۲-۷۵۴، زیرنویس ۴۳.
(۲۸)ـ برای اطلاع بیشتر از این نسخهی شاهنامهی فردوسی که دارای ۲۵۸ مجلس نقاشیست، ر ک. حشمت مؤید، «سرنوشت غمانگیز شاهنامهی شاه طهماسبی»، ایران نامه، سال ۴، ش ۳، ص ۴۲۸-۴۳۲.
(۲۹)ـ تاریخ ادبیات در ایران، جلد چهارم، ص ۱۳۹ به بعد.
(۳۰)ـ همان کتاب، جلد پنجم، ص ۱۳۱؛ و این موضوع کاملا برخلاف نظر بهروز حقیست که نوشته است «اعتلای جنبشهای تودهای تحت شرایط اجتماعی-اقتصادی آذربایجان در اواسط قرن ۱۶، در اثر سفاکی شاه عباس اول (توهین به غرور ملی آذربایجان به خاطر انتقال پایتخت از آذربایجان به اصفهان، رسمی نمودن زبان فارسی به جای زبان اکثریت مردم که ترکی میباشد… هر روز دامنهی وسیعتری را فرا گرفت… )، جهانبینی حماسهی کوراوغلو، آلمان غربی، سال ۱۳۶۷، مؤلف و ناشر: بهروز حقی، ص ۱۳.
(۳۱)ـ مجموعهی مقالات ماهیار نوابی، «زبان ترکی آذربایجان»، ص ۱-۱۴۶، به نقل از تاریخ ادبیات در ایران، جلد پنجم، زیرنویس صفحهی ۴۳۱.
(۳۲)ـ ناصر خسرو قبادیانی، سفرنامه، چاپ برلین، ۱۳۴۱ هـ. ق.، ص ۸،
(۳۳)ـ اسدی طوسی، لغت فرس، تصحیح عباس اقبالی، تهران، ص ۱۳۱۹، ص ۱ و ۲؛ در مورد بخشی از تفاوتهای موجود بین زبان فارسی دری و آذری، ر ک. جلال متینی، «دقیقی، زبان دری و لهجهی آذری»، مجلهی دانشکدهی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی، سال ۱۱، شمارهی ۴ (زمستان ۱۳۵۴)، ص ۵۵۹-۵۷۵.
(۳۴)ـ احسان یارشاطر، «آذری»، دانشنامهی ایران و اسلام، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۲۵۳۵، شاهنشاهی، دفتر اول، ص ۶۱-۶۹.
(۳۵)ـ ر ک. زیرنویس ۱۲.
(۳۶)ـ محمد عوفی، لباب الالباب، به کوشش سعید نفیسی، تهران، ۱۳۳۵، ص ۱۸-۱۹.
(۳۷)ـ همان کتاب، ص ۲۱.