Print This Post Print This Post
تازه‌ها


پیشگفتارِ کتابِ «در سایۀ ابلیس»،اثر حمید شوکت

چگونه باید سرگذشتی را روایت کرد که سیمای مرگ به خود گرفته باشد.

آنتونیو تابوکی 

سید مجتبی میرلوحی یا نواب صفوی رهبر جمعیت فدائیان اسلام که در صدمین سالگرد تولد او هستیم، پیام‌آور مرگ و نیستی در تاریخ معاصر ایران است. رهبری وحشت‌آفرین که ترور فردی را به نمادی از نام و آوازۀ جمعیتی که بنیان نهاد بدل ساخته بود. ترور فردی در پیشبرد هدف‌های سیاسی اگرچه پیشینه دیگری دارد که با او آغاز نمی‌شود. اما کارایی و دوام آن با نام نواب و جمعیت فدائیان اسلام گره خورده است.

از ترور ناصرالدین‌ شاه قاجار در دوازدهم اردیبهشت 1275 به دست میرزا رضا کرمانی در حرم شاه عبدالعظیم و ترور میرزا علی‌اصغر خان اتابک و آیت‌الله سید عبدالله بهبهانی در جریان انقلاب مشروطیت، تا ترورهای کمیته انتقام در کشتن کسانی که «در اجرای اصلاحات سد راه وطن‌خواهان بودند»، همگی نشان از دامنه و گستردگی ترورهای سیاسی در ایران روزگار پادشاهان قاجار به این سو دارند.1

در سال‌های دور و نزدیک دوران پهلوی نیز با ترور فردی به‌عنوان وسیله‌ای در پیشبرد هدف‌های سیاسی روبه‌رو هستیم. ترور سید محمدرضا کردستانی (میرزاده عشقی)، شاعر، روزنامه‌نگار، جمهوری‌خواه پرشور و قتل روزنامه‌نگاران دیگری چون احمد دهقان و محمد مسعود و یا عبدالمجید زنگنه، وزیر فرهنگ کابینه حاجعلی رزم‌آرا تا ترور حسنعلی منصور، نخست‌وزیر به دست هیئت‌های موتلفه اسلامی نمونه‌های دیگر چنین راه و رسمی در سپهر سیاست ایران هستند. راه و رسمی که در دفتر و کارنامه حزب توده تا سازمان چریک‌های فدایی خلق یا سازمان مجاهدین خلق و تشکیلاتی که مجاهدین مارکسیست نام گرفت نیز به ثبت رسیده است.

از فردای پیروزی انقلاب اسلامی نیز با ترورهای گروه فرقان روبه‌رو هستیم که سرآغاز فصلی دیگر در تداوم چنین راه و رسمی به شمار می‌آیند. ترورهایی که برخی از بلندپایگان جمهوری اسلامی چون آیت‌الله مرتضی مطهری، رئیس شورای انقلاب، سید محمدولی قره‌نی، نخستین رئیس ستاد مشترک ارتش، حاج مهدی عراقی، عضو شورای اجرایی بنیاد مستضعفان و ریاست زندان قصر را به کام مرگ کشیدند. ترور آیت‌الله میر اسدالله مدنی، نماینده مجلس خبرگان قانون اساسی و امام‌جمعه همدان و تبریز و نیز اسدالله لاجوردی، رئیس پیشین زندان اوین و دادستان انقلاب تهران به دست سازمان مجاهدین خلق نیز نمونه‌های دیگری از تداوم بی گسست این روند هستند.

اگر به این سیاهه، ترورهای نافرجام دیگری چون سوءقصد به محمدرضا شاه و حسین فاطمی، سخنگوی دولت و معاون پارلمانی محمد مصدق و حسین علاء، نخست‌وزیر در دوره پهلوی دوم و علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی و سید علی خامنه‌ای پس از پیروزی انقلاب اسلامی را بیفزاییم، با گستردگی دامنه ترور فردی در پیشبرد هدف‌های سیاسی بازهم بیشتری روبه‌رو خواهیم شد. سیاستی که در خارج از کشور نیز به از میان برداشتن شاپور بختیار، آخرین نخست‌وزیر نظام پادشاهی، ارتشبد غلامعلی اویسی، فرماندار نظامی تهران، شهرام شفیق، فرزند اشرف پهلوی و احمد شفیق، کاظم رجوی، برادر مسعود رجوی، رهبر سازمان مجاهدین خلق، فریدون فرخزاد، خواننده و ترانه‌سرا و عبدالرحمان قاسملو و صادق شرفکندی، رهبران حزب دمکرات کردستان و شماری دیگر از مخالفان حکومت اسلامی ایران انجامید.

بااین‌همه، هیچ‌یک از اینها، دامنه و تأثیر ترورهای جمعیت فدائیان اسلام را در رویدادهای سیاسی جامعه ایران نداشت. ترور عبدالحسین هژیر که راه مصدق و یارانش را به مجلس شانزدهم شورای ملی گشود و سپس ترور رزم‌آرا که به ملی شدن صنعت نفت انجامید، پیامدی ماندگار در تاریخ معاصر ایران بر جای نهاد که با نام نواب و مریدانش گره خورده است. با نام طلبه‌ای تبه‌کار که نخستین گام‌های خود را در عرصه سیاست با قتل احمد کسروی برداشت و تا پایان راه در گذار از شقاوتی به شقاوتی دیگر بر جنون و جنایت، روال و رسمیتی دور از انتظار بخشید. آغاز و پایانی بر لبۀ تیغ گذران عمری در تداومی خون‌بار که در تنگدستی و تهی‌دستی، در بی‌خانمانی و زندان تا جان باختن بر سر آرمان و آخرتی موهوم سپری گشت. آمال، اوهام و آرمانی که در سایۀ ابلیس، جز برافراشتن چوبه‌های اعدام بر دروازه‌های بهشت موعود، جز داس مرگ و «بریدن دست دزد» و «تازیانه بر زناکار»، و جز کینه و قصاص راه و چاره دیگری نمی‌شناخت.2

نواب را با چنان کارنامه‌ای، در جمهوری اسلامی ایران «شبنم سرخ» و «سفیر سحر» خواندند.3 در نیک‌داشت خاطره‌اش نشست و همایش تشکیل دادند و به یادبودش تمبر منتشر کردند. نامش را بر ایستگاه مترو و مدرسه و بزرگراه نهادند و آرامگاهش را بنا ساختند تا قدر و منزلتی درخور جایگاهش بیابد و در آرامشی که سزاوارش می‌شمردند جاودانه بماند. آرامشی که به نام دین و نیکبختی مؤمنان نه‌تنها از دیگران، که از خود و یارانش نیز دریغ داشته بود. خود و یارانی که روزگارشان از بام تا شام در شیون و شکوِه و شکایت از گناه یا در اوراد وهم‌آلود دور باطل تسبیح‌هایشان، در زمزمهٔ زیارت‌نامه و مرثیه و مصیبت «حال و هوای شب عاشورا» سپری گشت.4

فدائیان اسلام در چنان حال و هوایی به مناسبت درگذشت جهان بانو جعفری همسر دوم نواب در واپسین روزهای مرداد 1332، با تسلیت به «عالیقدر رهبر» آن جمعیت نوشتند: «شما را از این جهان لذت و آسایش حرام است. شما فرزند خلف و صالح و جانباز بزرگ مصیبت‌کش جهان اعلیحضرت حسین بن علی هستید و از هر کس برای تحمل مصیبت در راه خدا و عشق خدا سزاوارترید. فوت نابهنگام همسر جوان شما تأثرات دینی شما را تکمیل کرد. این مصیبت هم پس از تقدیر حق ناشی از هجمات و حملات مداوم حکومت‌ها بر مسکن و مأوای شما بود، بر دفتر قطور مصائب شما در راه اسلام افزوده گردید. امید آنکه این فاجعه جانگذاز آخرین مصیبت شما در راه خدا باشد.»5

نواب مدت‌ها پیش از آنکه شماری از یاران و رهروانش در جمهوری اسلامی ایران به اقتدار و قدرت دست یابند به اعتبار دست یافته بود. نویسنده‌ای چون علی‌اصغر حاج سید جوادی، روزنامه‌نگاری چون امیرمختار کریم‌پور شیرازی و شاعری چون فریدون توللی در نیک‌داشت جمعیتی که او بنیان نهاد مقاله نوشتند و شعر سرودند.[1] بیژن جزنی و ناصر صادق، از رهبران سازمان چریک‌های فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق نیز چنین کردند. جزنی بدون آنکه سخنی از محکومیت ترور هژیر، رزم‌آرا و سوءقصد نافرجام علاء به میان آورد، تنها قتل کسروی را «زشت» و سوء‌قصد نافرجام به فاطمی را «زشت‌ترین» ترورهای فدائیان اسلام خواند و از این که کدام‌یک از سران آن جمعیت «صادق‌تر» از دیگری بود یاد کرد.6 ناصر صادق نیز از «فرزندان رشید» خلق، از «ستارخان‌ها، کوچک‌خان‌ها، مصدق‌ها، نواب‌ها و روزبه‌ها» نام برد و نواب و خلیل طهماسبی، قاتل رزم‌آرا را «قهرمانان مبارزی» خواند که در نبرد با حکومت تیرباران شده بودند.7

در آثاری که به بررسی زندگی سیاسی نواب پرداخته‌اند، به تأثیرپذیری او و فدائیان اسلام از اخوان المسلمین مصر اشاره شده است. درباره نخستین نشانه‌های نزدیکی میان آن دو جمعیت اسلامی می‌بایست از شرکت نواب در کنفرانس اسلامی فلسطین که در آذر 1332 در اردن تشکیل شده بود نام برد. او پس از پایان آن کنفرانس به دعوت جمعیت اخوان المسلمین به مصر رفت. نواب در آن سفر میهمان حسن الهُضَیبی، جانشین حسن البَنّاء، بنیان‌گذار و نخستین مرشد اخوان المسلمین مصر بود و در دفتر المسلمون، نشریه آن جمعیت در قاهره اقامت داشت. او پس از دیدار با محمد نجیب و جمال عبدالناصر رهبران مصر، در بازگشت به ایران مقاله‌ای از البَنّاء را به فارسی ترجمه کرد.8

نواب در مقدمه‌ای بر آن ترجمه از «اراده قوی و روح جاویدان رهبر فقید اخوان المسلمین، راهنمای جهاد مقدس ضد اجنبی ملت مسلمان مصر» یاد کرد و از «روح پرفتوح رادمرد مجاهد، شهید حسن البَنّاء، بنیان‌گذار جمعیت مسلمانان مبارز و مجاهدین حقیقی راه تعالی اسلام یعنی اخوان المسلمین مصر» نوشت. شخصیتی که به گفته نواب در «جهاد فی سبیل ‌الله جام شهادت نوشید» و نشان داد «برخلاف متظاهرین به دین و ریاکاران ماسکدار، مردان از جان گذشته و فداکاری نیز در جهان هستند که سر در کف نهاده و برای اعتلای پرچم مقدس مذهب اسلام جان و سر نثار می‌کنند. مرحوم حسن البَنّاء در مصر به افتتاح مکتبی مبادرت ورزیده که امروزه هزار تن از شجاع‌ترین و باشهامت‌ترین جوانان و مردان دلیر مصری پیرو آن مکتب می‌باشند و هم آنها بودند که در حوادث جانگداز کانال سوئز اسلحه به‌ دست گرفته و از ناموس و شرف مسلمانان دفاع کردند.»9

جز این آگاهی چندانی از آشنایی نواب با آرا و عقاید آن جمعیت در دست نیست. هرچند ممکن است سال‌ها پیش از شرکت در کنفرانس اسلامی فلسطین و سفر به مصر، زمانی که در نجف اقامت داشت از سیاست‌ و برنامه اخوان المسلمین آگاهی یافته باشد. از شیخ محمد محمود الصّواف، رهبر اخوان‌ المسلمین عراق نقل شده است نواب هنگام اقامت در آن کشور با آن جمعیت در تماس بود و در نشست‌های آن شرکت می‌کرد. «او حتی چندین بار به عربی برای آنان سخنرانی کرده» بود.10

گذشته از این، برخی کتاب رهنمای حقایق را که مانیفست فدائیان اسلام به شمار می‌آید، نشانه تأثیرپذیری آن جمعیت از اخوان المسلمین مصر دانسته‌اند.11 اگرچه این را نیز نباید نادیده انگاشت که او هشت سال پیش از سفر به اردن و دیدار با سران اخوان المسلمین دست به تشکیل جمعیت فدائیان اسلام زده بود.

در شماری از آثاری که به پیشینه جنبش‌های اسلامی پرداخته‌اند، از برخی شباهت‌ها میان فدائیان اسلام و اخوان المسلمین مصر نام برده شده است که درخور توجه هستند.[2] هر دو جمعیت در اجرای شریعت اسلام و جایگاه زنان و حجاب تا ستیز با غرب‌ و کمونیسم و بازگشت به احکام و ارزش‌های اسلامی هم‌آواز بودند. این شباهت‌ها از بابت دیگری نیز اهمیت دارند و آن پشتیبانی هر دو جمعیت از نیروهای «ملی» در ایران و مصر است. جمعیت فدائیان اسلام در مبارزه برای ملی شدن صنعت نفت با مصدق در مسیر مشترکی قرار گرفتند و اخوان المسلمین مصر به پشتیبانی از کودتای افسران آزاد آن کشور به رهبری محمد نجیب و جمال عبدالناصر برخاستند. شباهتی شگفت‌انگیز به نشانه آنکه ملیّون ایران و مصر نیز که پس از کسب قدرت دیگر نیازی به فدائیان اسلام و اخوان المسلمین نمی‌دیدند، از آنان روی برتافتند و کار از همراهی به کشمکش و از رقابت به رویارویی کشید.

فارغ از این شباهت‌ها، تفاوت‌های آشکاری نیز میان آن دو جمعیت وجود داشت که نمی‌توان نادیده گرفت. به گفته حمید عنایت، فدائیان اسلام هیچ‌گاه «جنبشی توده‌ای نشدند و همواره گروهی از جان گذشته باقی ماندند.»12 درباره اخوان المسلمین مصر جز این است. آنها پایه توده‌ای داشتند و مدرسه و مسجد و کارگاه نساجی به راه انداختند و در شهر و روستا به خدمات عمرانی دست زدند و برای بینوایان سرپناه ساختند.13 حال آنکه روزگار فدائیان اسلام با خیرات یا آنچه آیت‌الله سید حسین طباطبایی بروجردی نوعی باج‌گیری نامیده بود سپری گشت.14

وجه دیگری که در شناخت از فدائیان اسلام اهمیت دارد، میراثی است که در جمهوری اسلامی ایران از نواب و جمعیتی که بنیان نهاد بر جای مانده است. عنایت در کتاب اندیشۀ سیاسی در ایران معاصر که نسخه انگلیسی آن سه سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی منتشر شد، به «فلسفه حقوقی» نظام حاکم بر ایران در اجرای «عدالت اسلامی» پرداخته است. عنایت در این زمینه از احکام دادگاه‌های انقلاب تا «جرائم اخلاقی» دیگر نام می‌برد. راه و روشی که به گفته او اگرچه نشانه نظامی برخاسته از یک انقلاب است، اما آنجا که در توجیه حقانیت خود به عبارت «محاربه با خدا و رسول» و «مفسد فی‌الارض» استناد می‌کند بر قرآن استوار شده است.15 نواب و مریدانش نیز از این دیدگاه برای گناهکاری سرافکنده و رسوا در سرزمین اسلام یا بنده‌ای خطاکار در بارگاه پروردگار، عقوبتی جز عذاب و جزایی جز قصاص نمی‌شناختند.

با انقلاب اسلامی در ایران، جریانی در تاریخ‌نگاری جمهوری اسلامی بنا را بر آن گذاشت تا اسطوره‌ای را که بر محور رهبر جمعیت فدائیان اسلام شکل می‌گرفت معنا و تداومی پایدار بخشد. رشتۀ تداومی بی‌گسست میان نواب و آیت‌الله خمینی که با نمونه‌هایی از آن در آثار مورخانی که از دیدگاهی دیگر به چنین تداومی نگریسته‌اند نیز روبه‌رو هستیم.16

در این دیدگاه حقیقتی نهفته است که نخستین نشانه‌های آن را می‌توان در کتاب کشف‌الاسرار رهبر انقلاب اسلامی ایران بازیافت. آیت‌الله خمینی در آن اثر کسروی را «افیونیِ» ابلهی نامیده بود که به «ناپاکی و خلاف عفت» شناخته شده، مردم را به «آیین ناپاک زرتشت موهوم» فرامی‌خواند.17 «تبریزی بی‌سروپا»یی که در بیستم اسفند 1324 به دست مریدان نواب در کاخ دادگستری تهران غرقه به خون شد.18

در رویکرد آیت‌الله خمینی درباره نقش پادشاه در کشور اسلامی، نبرد با کفر و بی‌دینی در برپایی عدل اسلامی، جایگاه مستضعفان شهر و روستا در نظامی که بنیان نهاد نیز با نمونه‌های دیگری از هم‌آوایی میان آرا و عقاید رهبر انقلاب اسلامی با نواب و جمعیت فدائیان اسلام روبه‌رو هستیم. اما در این میان حقیقت دیگری از نظر دور مانده است و آن این که آیت‌الله خمینی ترور فردی، این جان کلام و چشم و چراغ نواب و مریدانش را چاره کار نمی‌دانست. او که در کشف‌الاسرار خواهان اعدام «یاوه‌سرایی» چون کسروی «در حضور هواخواهان دین» شده بود، نه‌تنها سخنی در ستایش قاتلان او به میان نیاورد، بلکه در ماجرای رویارویی آیت‌الله بروجردی با فدائیان اسلام در نیمه خرداد 1329 که به درگیری در حوزه علمیه قم انجامید، خواستار دخالت شهربانی برای پایان دادن به نافرمانی طلاب مدافع نواب شد.19 واقعیتی به نشانه آنکه او فدائیان اسلام را تا سال‌ها رقیبی برای خود و جایگاهی که در کمین آن بود می‌دانست.

با پیروزی انقلاب اسلامی و گماردن شماری از یاران و رهروان نواب چون محمدصادق خلخالی در جایگاه نماینده حاکم شرع، حاج مهدی عراقی به سرپرستی زندان قصر و عضویت در شورای اجرایی بنیاد مستضعفان، سید هادی خسروشاهی به سفارت ایران در واتیکان، محسن رفیق‌دوست در مقام ریاست تدارک تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، شیخ فضل‌الله محلاتی به نمایندگی ولی فقیه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، میر اسدالله مدنی به نمایندگی مجلس خبرگان قانون اساسی و امامت نماز جمعه همدان و تبریز، محمدعلی رجایی، به نخست‌وزیری و ریاست جمهوری ماجرا به‌گونه‌ای دیگر بود. آیت‌الله خمینی زمانی به چنین گزینشی دست زد که در رقابتی بی‌رقیب، خود را به رهبری انقلاب اسلامی برکشیده، در جایگاه امام امت، سرور و سالار یاران و رهروان نواب بود.

حمید شوکت

برکلی، بهمن 1403

 

* برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به بخش «مدافعان قتل رزم‌آرا» در فصل هفتم این کتاب.

Pioneers of Islamic Revival, edited by Ali Rahnema (London and New Jersey: Zed books Ltd, 1994).

Forough Publishing
Jahn Str. 24
50676 Koeln
Tel.:0049 221 92 35 707

www.forough-book.com

فرستادن این مطلب برای دیگران