ناخودآگاه ایرانی متأثر از آن دو جنگ
وقتی قرار شد دربارۀ عباسمیرزا و دو قرارداد گلستان و ترکمانچای بنویسم با خود گفتم که من وقایعنگار نیستم، شاید به دلیل تربیت حرفهای بتوانم خودم را در امور سیاسی و اجتماعی تحلیلگر بدانم. به این دلیل باید اشارهای گذرا به پیشینۀ موضوع این یادداشت بیندازم. عباسمیرزا نایبالسلطنۀ ایران و فرمانروای آذربایجان، امپراتوری بزرگی را با پیشینۀ باستانی و هویتی ساخته و پرداخته شده در اختیار گرفت، جایی که در طی قرون و اعصار با اقوام گوناگون باشندگان حاضر در آن حیطۀ جغرافیایی شکل گرفته بود، که خودشان را از آن بافت حکومتی و آن ساختار را نسبت به خودشان بیگانه نمیپنداشتند، اما با دستاندازی امپراتوری و همسایهای نسبتاً جدید و بزرگ با هویتی سلطهجویانه به نام روس مواجه شد که هنوز در حال شکلگیری بود.
تفاوت امپراتوری هخامنشی با پادشاهی قوم ایرانی ماد که در آن امپراتوری جذب و ادغام شد در همین تکثر هویت است. این تکثر با پیوستن ملل دیگر ۱۲ قرن ادامه مییابد تا سلطۀ عرب وقفههایی در آن پدید میآورد و در طی آن بر تکثر آن هویت ایرانی میافزاید. وقتی یعقوب لیث در پاسخ مدیحهای که ابوطاهر طرتوسی شاعر آن را با زبان رایج خلافت به عربی میخواند بر او خرده میگیرد که «چرا چیزی بگویی که من اندر نیابم.» واقعیت آن عبارت شاید روشن نباشد، اما پدیداری شاعرانی چون فرخی سیستانی و رودکی و بلعمی و… از همان دوران حکایت از استمرار آن هویت جمعی با مرکزیت زبان پرنیانی فارسی دارد که به زودی وقتی نخستین دربار ایرانی سامانی شکل میگیرد به عنوان زبان دیوانی و زبان مشترک همۀ اقوام ایرانی از شرق و بلخ و بخارا و توس و نیشابور رو به غرب مینهد و سراسر ایران آن روز را تا اقصای آناتولی در مینوردد.
ترکان غزنوی و خوارزمشاهی سلجوقی، و دیلمیان شمال، و حتی ایلخانان چنگیزی و دودمان تیموری و ترکمانان قراقیونلو و آق قیونلو و صفوی و افشار و قاجار همه در پرتو مشعل فارسی تداومبخش هویت ایران و ایرانی بودهاند. هر زمان بقای آن با مغول و تیمور و دیگران به مخاطره میافتاد و حتی پیروز و فاتح سرزمین میشدند، در دام همان هویت به آن میپیوستند و حامی آن میشدند. زمانی جهانشاه قراقویونلو بود و زمانی شاه اسماعیل صفوی و قزلباشانش، زمانی نادر افشار، و زمانی کریمخان لر و زمانی آقامحمدخان قاجار که علم افتاده را به دست میگرفتند. حتی سلطۀ اشرف و محمود افغان را باید جنگی داخلی محسوب کرد. سجع مهر محمود افغان البته به فارسی آغازش و پایانش چنین است:
«سکه زد از شرق ایران همچو قرص آفتاب * شاه محمود جهانگیرِ سیادت انتساب»
«دولت سلطان حسین نابود شد* شاه ایران عاقبت محمود شد»
و در واقع بنیان مشکل و آن فاجعۀ عظیم فقدان رواداری مذهبی متقابل ملاباشی صفویه و ملازعفران افغان پشتون بود!
منظور از این مقدمه تدام فراز و فرود ایران در طی تاریخ چه در جنگهای دو امپراتوری بزرگ ایران و روم و چه ایران و عثمانی یا جانشین روم بود که اگر شکستی بود در پی آن فرصت جبرانی بود. روسیه اکنون خود را جانشین روم مسیحی و نمایندۀ تمدن سلطهگر اروپایی می انگاشت و داشت بزرگترین امپراتوی تاریخ را با هویت روسی تشکیل میداد. روسیه نخستین بار در زمان صفوی به شمال ایران در قفقاز و گیلان تجاوزهایی کرد و عقب رانده شد. پس از حملۀ افغان و ضعف دولت صفوی با تجاوز دولت جوان و جسور روسیه در زمان پتر کبیر شاه طهماسب دوم ناچار به موجب پیمان پترزبورگ بخشهایی از قفقاز و سواحل دریای خزر را به روسیه واگذار کرد. شاید همین چشیدهخواری روسها را بتوان زمینۀ میراثخواری بعدی آنها به موجب پیمانهای گلستان و ترکمانچای دانست.
باری نادرشاه چه در زمان سرداری وچه در دوران شاهی با همان اعتماد به نفسِ ایرانِ امپراتوری، یعنی زدی ضربتی ضربتی نوش کن، گوشمالی سختی به قوای کاترین کبیر داد و جبران مافات کرد. پس از نادرشاه و کریمخان دوران گسست و هرجومرج دیگری در ایران پدید آمد باز هم روسیه که همیشه دندان طمعش نسبت به ایران تیز بوده و هست، در زمان آقامحمدخان قاجار اعلام استقلال گرجستان از ایران را به رسمیت شناخت. البته ملکه کاترین هنوز جرئت دخالت نظامی و مقابله با ایران را نداشت. آقامحمدخان در جنگی خشن و خونبار وارد تفلیس شد و آتش سرکشی در قفقاز را فرو نشاند. و در ادامۀ جنگهایش با امرای محلی که با پشت گرمی روسیه در پی خودمختاری بودند در شهر شوشی در منطقۀ قرهباغ در سال ۱۷۹۷ به دلیل انتقامجویی به دست خواجهسرایانش کشته شد!
با مرگ آقامحمدخان بار دیگر خرس روسیه یاد قفقاز کرد و چهار سال بعد یعنی در ۱۸۰۱ گرجستان را به بهانۀ گرجی و مسیحی ارتدوکس بودن و سابقۀ طولانی استقلال و خودمختاری اشغال کرد و به عنوان حمایت از مسیحیت آنجا را ضمیمۀ خاک خود کرد. سپس از آن بهانه فراتر رفت و راهی ایروان و شروان و نخجوان شد. طبیعتاً فتحعلیشاه تجاوز به خاک کشورش را تحمل نکرد و ولیعهدش سردار رشید و نامدار قاجار عباسمیرزا را مأمور دفع اشرار کرد. در اینجا هنوز آثار آن روحیۀ هماوردی امپراتوری دیده میشود. مگر از شکست روسیه از نادرشاه چند سال گذشته بود! مگر آقامحمدخان ۴ سال پیش خون گرجیان را نریخته و آنجا را تسلیم خود نکرده بود. چرا او اکنون این کار را نکند؟
حقیقت این است که «اکنون» شرایط در هر دو سو فرق بسیار کرده بود. اکنون روسیه دوران عظمت و اقتدار پتر کبیر و ملکۀ مقتدر کاترین را طی کرده و در دوران الکساندر اول کشور اروپایی بسیار مقتدری در جهان شده بود. در حالی که ایران از ۱۷۲۲ که اصفهان توسط افغانها اشغال و گرفتار قتل عام و غارت شد به مدت ۸۰ سال روی آرامش به خود ندیده و در جنگ دائم در داخل و خارج مشغول بود. هرات و قندهار خودمختار و سواحل جنوبی خلیج فارس و بحرین در کنترل انگلیس بودند. جنگ ۱۸۰۴ به سرداری عباسمیرزا تا ۱۸۱۳ به درازا کشید که با احتساب جنگهای پیشین از ۹۰ سال تجاوز کرد، یعنی چیزی که امروز ما آن را جنگ طولانی و فرسایشی مینامیم. یعنی جنگی که نه فقط رمق اقتصادی ایران را کشید، بلکه یک قرن فرصت توسعۀ علم و صنعت و اقتصاد را از ایران گرفت و پس از قرارداد گلستان ایرانی فقیرتر، کمسوادتر و عقبماندهتر از قرن پیش برجای نهاد. الکساندر اول کسی است که کمر ناپلئون اول امپراتور فرانسه را نیز در جنگ مسکو شکسته بود.
در مورد از دست رفتن شرق و غرب گرجستان مسیحی میتوان توجیه کرد که سلطۀ ایران نیز چندان مشروع نبوده است. اما قرهباغ و شکی و شروان و حتی دربند تاریخی، داغستان و کرانههای دریای خزر و گنجه خاستگاه و مزار شاعر بزرگ نظامی شیروانی دردناک بود. شاعری که گفته است:
همه عالم تن است و ایران دل* نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایران دل زمین باشد * دل ز تن به بوَد یقین باشد.
این درس تاریخ است که در جنگ با همسایۀ قویتر غالباً طرف قویتر پیروز میشود. اما در قفقاز این روسیه بود که به بهانۀ دفاع از مسیحیت و حمایت مردم گرجی آنجا را تصاحب کرده بود. البته مردمگرجستان از روسیه حمایت میکردند و دستکم خواهان آن بودند تا با کمک روسیه انتقام خود را از خشونت آقامحمدخان بستانند. در آن زمان شاید مقاومت ایران در مقابل از دست دادن گرجستان و آبخازیا به منطق اخلاقی امروزی توجیه نداشت. وگرنه با تعامل و قبول واقعیات شاید میشد از منافع اصیل حمایت و از گرجستان عبور کرد.
عهدنامۀ گلستان میتوانست درسی تاریخی برای ایران باشد و مشکل خود و مبانی ضعف خود را دریابد و با فراهم کردن زمینههای اقتدار اقتصادی و علمی و صنعتی بتواند امکان تدارک و پشتیبانی از اقتدار دفاعی را فراهم کند، نه این که ثروت و خزانۀ خودش را صرف تجهیز اقتدار نظامی کند و از علم و صنعت و توسعۀ ثروتساز بازماند و راه جنگی بدون پشتوانۀ تداوم تدارکاتی و تجهیزاتی در پیش گیرد و به شکستی محتوم تن دهد. متأسفانه ایران به دلائل و فتاوی غیرتمندانه در راه انداختن جنگ دوم راه دوم را برگزید. شاید با امید واهی به کمک محال انگلیس و حتی عثمانی برای استرداد اراضی از دست رفته در عهدنامۀ گلستان، به بهانههای ناموسی زنان ناراضی گرجی برخی از مردان ایرانی و دخالت روسیه در امور ایروان و نخجوان، جنگ فرسایندهتر و بازنده با روسیه را آغاز کرد. آن هم در زمانی که پیش از آن به طوری که ژوبر مستشار نظامی و سفیر فرانسه در خاطرات خود از گفتوگویش با عباسمیرزا مینگارد. «عباسمیرزا با افسوس به ژوبر گفت: نمیدانم این قدرتی که شما فرنگیها دارید از کجاست و ما آن را نداریم؟ شما علم دارید، فنون جنگ را میدانید، ما نداریم… چرا شما پیش میروید و ما عقب میمانیم؟ چرا سپاهیان شما در جنگ پیروز میشوند و ما شکست میخوریم؟ من چه باید بکنم تا ملت من هم مثل ملت شما بشود؟»
ایروان در آن زمان هنوز مرکز ارمنستانی مشخص نبود و ساکنانی متنوع و اکثراً مسلمان داشت. در واقع ارمنیها پراکندهتر بودند و مانند گرجستان شرایط و مرزهای مشخص و تراکم معینی نداشتند. ایران در حملۀ غافلگیرانۀ ایروان و گنجه و نخجوان را اشغال کرد. اما پس از به خود آمدن روسها نصیب ایران یکسره شکست بود و دیگر هیچ! قوای روس از ارس گذشته و قوای ژنرال پاسکویچ سراسر آذربایجان را تا زنجان و قزوین درنوردیده بودند. مذاکرهکنندگان برای راضی کردن پاسکویچ برای خروج از مناطق اشغالی التماس کردند. با واگذاری نخجوان و ایروان به روسیه، رودخانۀ ارس مرز دو کشور شد. با این حال، پاسکویچ از استرداد بخش مغان و تالش در جنوب ارس موافقت نکرد. پرداخت غرامت ۲۰ میلیون روبل و حق قضاوت کنسولی یعنی کاپیتولاسیون و آزادی تجارت برای اتباع روس و اجازۀ مهاجرت ارامنۀ ایرانی به قفقاز و واگذاری بهرهبرداری از کل دریای خزر و عدم اجازۀ کشتیرانی نظامی از دیگر امتیازات واگذارشده به روسیه بود.
دستاورد ایران نخست استرداد اراضی اشغالشدۀ آذربایجان در جنوب ارس بود که برای ایران باقی ماند و دیگری درسی بود که گرفت، این که ایران دیگر آن هویت ابرقدرتی خود را از دست داده است و نباید خود را در جنگ بازنده با قویتر از خود درگیر کند و برای تقویت بنیۀ دفاعی خود نیز باید نخست به تقویت بنیۀ اقتصادی، علمی و صنعتی بپردازد که گویی این دستاورد حاصل نشد.
قرارداد ترکمانچای بسته شد اما تمام نشد! فقر و ضعف و فساد ناشی از آن ماند. کوششهایی مانند گشایش مدرسۀ دارالفنون در آغاز کار ناصرالدینشاه به همت امیرکبیر و نیز گشایش مدارس سیاسی وحقوق و تجارت در زمان مظفرالدینشاه به همت میرزانصراللهخان مشیرالدوله پیرنیا خوب بود، اما کافی نبود. پرداخت اقساط غرامت در آن فلاکت مصیبتبار بود. کشورهای دیگر نیز به استناد اصل دولت کاملةالوداد خواهان بهرهمندی از حق قضاوت کنسولی برای اتباع خودشان شدند و استقلال ایران مخدوش شد. روسها که گویی سوابق اشغالگری در شمال ایران برایشان حقوق مکتسبهای ایجاد کرده بود و انگلیسیها که از امتیاز نفت جنوب بهرهمند بودند، با دو قرارداد محرمانۀ ۱۹۰۷ و ۱۹۱۵ عملاً ایران را به دو منطقۀ نفوذ در شمال و جنوب تقسیم کرده و نسبت به اقداماتی حاکمیتی دست زده بودند.
از عوارض دیگر ترکمانچای احساس تحقیر و اهانت نزد ایرانیان بود. عباسمیرزا هنوز از خستگی جنگ باخته در نیامده بود که برای حفظ آبرو و جبران شکست، نیروی خود را برای آزاد کردن هرات راهی خراسان کرد. هرات پایتخت فرهنگی ایران پس از مرگ نادر در اختیار سرداران افغان او قرارداشت که مدعی استقلال بودند. اما فشارهای روحی آن جنگ و شکست در خراسان او را از پای درآورد. سال بعد، فتحعلیشاه نیز درگذشت و محمدشاه فرزند عباسمیرزا به سلطنت رسید و جبران شکست ترکمانچای را در ادامۀ راه پدر دید. به هرات لشکر کشید و پیروزمندانه وارد هرات شد و از او استقبال کردند. روز شادمانی ایرانیان بود. اما نیروی دریایی انگلیس به بوشهر حمله کرد و محمدشاه را ناچار کرد میان به دست آوردن هرات و از دست دادن بوشهر یکی را انتخاب کند. محمدشاه که نگران بود هر دو را از دست بدهد، بوشهر را برگزید و از هرات عقب نشست! ماجرای جبران شکست ترکمانچای تمام نشد، ناصرالدینشاه در میانۀ سلطنت طولانی خود کوشید بار دیگر بخت خود را در هرات بیازماید. بار دیگر پیروزی و بار دگر اشغال بوشهر و عقب نشستن از هرات! اما این بار ناچار شد با امضای عهدنامۀ پاریس به جدایی هرات و خراسان شرقی تن دهد. کوشید بحرین را پس بگیرد باز هم با مخالفت و پاسخ سخت انگلیس مواجه شد که خود را حامی آن شیخنشین میدانست. فقر و عقبماندگی فرهنگی را نیز میتوان از دیگر عوارض عقبماندگی اجتماعی همان ترکمانچای دانست که موجب نوعی دوگانگی اجتماعی تجددخواهی و تجددگریزی در جامعۀ ایران شد که با وجود جنبش مترقی مشروطیت و قانونمداری حاصل از آن تلاش قشر رقیق جامعه با وجود موفقیت در فاز قانونمداری مدنی ایران، نیل به آرزوهای آنان در صد سال بعد نیز امکانپذیر نشد. تلاش روسیه در ادامۀ اشغال و جدایی آذربایجان و رفتار انگلیس در نهضت ملی نفت ایران را نیز میتوان ادامۀ همان ماجرای سرکوبگرانۀ ترکمانچای دانست و به این دلایل است که ترکمانچای فقط یک قرارداد دیگر نبود که چنان بیزاری شدیدی در دلهای مردم ایران نسبت به روس و انگلیس بر جای نهاد. به امید رهایی از عقدۀ پایانیافتۀ ترکمانچای و درسهای آن خصوصاً اولویت قائل شدن به توسعۀ علم و صنعتی به عنوان پشتوانه برای اتکاء به دفاع پایدار و گریز از جنگ.
چو در طاس لغزنده افتاد مور / رهاننده را چاره باید نه زور.
ماهنامه قلمیاران/ تابستان 1404