جایی که حقیقت آزاد نیست، آزادی حقیقت ندارد:شاهین نژاد
با پژوهشهای استاد میرفطروس در حدود پانزده سال پیش که از میهن به اروپا مهاجرت کردم آشنا شدم و پس از نخستین کتابی که از وی خواندم (ملاحظاتی در تاریخ ایران)، به دنبال دیگر نوشته هایش گشتم. در نگاهش به پدیده های تاریخی و فرهنگی، تیزبینی و ژرف نگری ویژه ای دیدم که هم نشان دهنده ی بی غرضی او در بازخوانی قصه ی پر غصه ی ایران و ایرانی و هم محصول دلیری ایشان در بیان یافته ها و تفسیرهایش بود.
میرفطروس در آستانه ی آغاز انقلاب اسلامی، با نوشتن کتاب «اسلام شناسی» نشان داده بود که بر خلاف بیشتر به اصطلاح روشنفکران آن عصر، برای یک دستمال بازار قیصریه ای را به آتش نمی کشد و برخلاف برخی مدّعبان روشن اندیشی از هول حلیم، در دیگ «انقلاب شکوهمند اسلامی» و ویران سازی همه ی دستاوردهای مدرنیته ی ایرانِ سده ی بیستم نمی افتد. وی هنگامی دست به این روشنگری دلاورانه در حوزه ی دین و تاریخ زد که مدعیان جریانهای لايیک و سکولار در مجاهدت های خستگی ناپذیر برای ابراز عبودیّت به پیشگاه «رهبرمعظّم انقلاب» به صف می ایستادند. از همان زمان، حساب میرفطروس از دیگران جدا بود و به عنوان یک «غیر خودی» توسط گروههای فشار ایدئولوژی های طالبانی شناسایی شد.
در پی کند و کاو میرفطروس در تاریخ معاصر کشورمان که شاید مکملی بر کارهای اثرگذار و با ارزش وی از جمله کتاب «برخی منظره ها و مناظره ها فکری در ایران امروز» بود، کتاب «دکتر محمد مصدق: آسیب شناسی یک شکست» در چهار سال پیش منتشر شد. کتاب، حاوی مطالبی در باره ی دکتر مصدق بود که برای بسیاری از ما تازگی داشت. مصدق هم مانند هر سیاستمدار دیگری بری از اشتباه و خطا نبود و کتاب میرفطروس با اشاراتی به این موارد، هاله ی تقدّس و افسانه ای را از چهره ی پیامبر گونه او می زُداید. برخی از این موارد مانند تهدید دکتر مصدق به قتل رزم آرا و مهدورالدم خواندن او، قابل تکذیب نیست چون در گزارشهای مذاکرات مجلس شورای ملی ثبت شده است. شماری دیگر از موارد، حاصل نگاه تحلیلی نویسنده به برخی شواهد و قراین است و بنابراین تا اندازه ای وابسته به داوری خواننده خواهد بود. در مجموع، مانند هر نگاه نو و غیر کلیشه ای دیگری، این سُنت شکنی میرفطروس می توانست آغاز مناسبی برای گفتگوها و مناظره های مستدل و سازنده در راستای دستیابی به اجماعی در باره ی بخش حساسی از تاریخ معاصر کشورمان باشد. «آسیب شناسی یک شکست» می توانست نقطه عطفی برای رسیدن به یک روایت واقعی، منصفانه، غیر اسطوره ای و غیر حماسی از جنجالی ترین روبداد سده ی گذشته تاریخ کشورمان (بیست و هشت مرداد) باشد اگر و تنها اگر، مخالفان نگاه میرفطروس مانند هر پژوهنده ای در حوزه ی اندیشه، تاریخ و سیاست، با چشمانی شسته از غبار خشک اندیشی و روحیه ی فارغ از شعارزدگی، حقیقت را بالاتر از نگاه های ایدئولوژیک و مصالح سیاسی و حزبی خود می دانستند. ولی افسوس و صد افسوس.
انسانی که در کشوری آزاد زندگی کرده و از موهبت آزادی بیان بهره مند شده و دستی بر قلم دارد، در صورت مخالفت با مطالبی از یک کتاب و یا مقاله، نقد و یا مروری بر آن می نویسد و وارد یک مباحثه و گفتمان عقلانی و متمدنانه با نویسنده آن می شود. آنچه در هفته های گذشته گواه آن بوده ایم، هجومی هماهنگ، با برنامه و بسیار زشت و منزجر کننده به میرفطروس بوده است. گذشته از اینکه کتاب چهار سال پیش منتشر شده ، واکنش پرخاشجویانه و عصبی اینان پس از گذشت این مدت طولانی، از یکطرف، نشانه ی کارائی کتاب و استواری استدلالات میرفطروس در زدودن افسانه ها از عرصه ی تاریخ معاصر ایران است و از سوی دیگر، دشنام گویی و حتّی پرونده سازی منتقدان، نشانه ی ضعف و زبونی کسانی است که با تفکری تمامیّت خواه و انحصارطلب، راه اندیشه ی آزاد را می بندند
داستان، همان داستان ملال آور و اندوهبار روشنفکران جهان سومی است که به جای پویایی فکری و نواندیشی در مقوله های اجتماعی و سیاسی، روال نا بخردانه ی مرید و مرادی را سالهاست ملکهء ذهن خویش کرده اند. دردناک است ولی هر چه بیشتر می گذرد بیشتر به این نتیجه تلخ می رسم که تا هنگامی که عرصه های رسانه ای و حوزه های فکری، جولانگاه فعالان «انقلاب شکوهمند اسلامی» باشد، بازسازی و نوسازی فرهنگی جامعه دستکم برای ایرانیان برونمرز ممکن نیست. چرا نسل من و نسل پس از من باید تاوان کین خواهی های این منجمد شدگان در دوران جنگ سرد و یا وارثان «شام غریبان بیست و هشت مرداد» را بپردازد؟! چرا واکنشهای پرخاشجویانه و عصبی گروهی به یک کار پژوهشی (باوجود کاستی های احتمالی آن) باید آنچنان زننده و غیر حرفه ای باشد که آبرو و اعتبار معترضان (که برخی از آنان جایگاهی در نزد طبقه کتابخوان و اهل اندیشه دارند) را زیر سوال ببرد؟!
غم انگیز است، چهره ای که برنامهء تلویزیونی خویش را با عبارت «زنده باد آزادی» به پایان می بَرد، پس از چهل سال زندگی در کشوری آزاد، به جای پاسخ گویی مستدل و مشفقانه به نظرات میرفطروس، با حملات شخصی به وی، در بیننده نسبت به اعتقاد این برنامه ساز ارجمند به آزادی بیان دیگران، ایجاد شبهه و گمان می کند. همین بزرگوار که از سوی مخالفان سیاسی خویش بارها مورد حملات شخصی قرار گرفته و مزه تلخ این بی اخلاقی را چشیده است، باید بر زشتی این گونه رویکردهای خویش، بیش از دیگران واقف باشد و این کاستی اخلاقی را رواج ندهد.
فکاهی نویس توانایی که مانند دیگر رفقایش پس از «تُف برچهره ی بختیار خائن!» و تسلبم کردن کشور به « آیات عظام و علمای اعلام»،با«خرسندی» و بیدرنگ عازم لندن شد و تا امروز دیداری از میهن تازه نکرده تا دستکم برای شاهکار سال پنجاه و هفتش به اندازه ی سهم خویش از نسل دیروز و امروز پوزش بخواهد، با سخیف ترین واژگان به میرفطروس می تازد تا بار دیگر یاد آورمان شود که چقدر مرز میان طنز و ابتذال، ظریف و کمرنگ است. دیگری که در غرض ورزی کوس رقابت را از همه ربوده، با افسوس از اینکه در دوران تحصیل دانشگاه در تبریز، به میرفطروس هیجده ساله کمک مالی می کرده، یاد می کند. براستی برخی از ما به چه ورطه ای سقوط کرده ایم؟!
دکتر مصدق از رجال تاثیرگذار و خوشنام کشورمان در سده ی بیستم بود و مانند هر چهره ی تاریخی، می توان عملکرد او را نقد نمود و نقاط ضعف و قوتش را بررسی نمود. این حق طبیعی هر پژوهشگر حوزه ی تاریخ و سیاست است. آنچه میرفطروس در «آسیب شناسی یک شکست» بیان کرده، دریچه ی تازه ای درباره ی دگردیسی اندیشه ی سیاسی از انقلاب مشروطه به انقلاب مشروعه (انقلاب اسلامی) است. مدّعیان و« رهروان مصدق» نمی توانند این حق مساّم را با اعمال فشار و ایجاد ارعاب و جنگ روانی از کسی بگیرند همچنان که خود مصدق نیز با سانسور و اختناق میانه ای نداشت. اگر تلخیهای زندگی در غربت و با تبعید را پذیرفته ایم، باید دستکم از بزرگترین مزایای آن (یعنی آزادی بیان ) بهره ببریم و بهره خواهیم برد.
17 اکتبر 2012