Print This Post Print This Post
تازه‌ها


محمّدرضاپهلوی:آخرین شاهنشاه،دکترهوشنگ نهاوندی-ایوبوماتی

                            سياستمداران نابينای جهان غرب

دکترهوشنگ نهاوندی یکی ازدولتمردان خوشنام  در اواخردوران محمدرضاشاه پهلوی بود.اوبعنوان وزیر،مشاورورئیس دفترفرح پهلوی،رئیس دانشگاه های پهلوی و تهران و آخرین رئیس هیأت مدیرهء انجمن آثار ملی، ونیزعضو وابسته فرهنگستان علوم اخلاقی و سیاسی فرانسه وسرانجام نویسندهء کتاب های متعدّدی دربارهء اقتصادوخصوصاًتاریخ  معاصرایران،ازشهرت بسیاردرمجامع علمی وفرهنگی برخورداراست.

کتاب نهاوندی

آخرین کتاب دکترهوشنگ نهاوندی،«محمدرضاپهلوی،آخرین شاهنشاه»روایت تازه ودست اول ِدولتمردی است که درجریان حوادث منتهی به انقلاب اسلامی،ازشاهدان وناظران نزدیک بوده وبهمین جهت،کتاب او باذکر جزئیات زندگی و دوران محمدرضاشاه ،روایت دقیق ومنصفانه ای دراختیارخوانندگان قرارمی دهد.این کتاب باهمکاری«ایوبوماتی»(نویسنده وپژوهشگرفرانسوی)ابتداء به فرانسه منتشرشدوخیلی زودموردتوجهء محافل مطبوعاتی فرانسه قرارگرفت ازجمله  Eric Roussel در Le Figaro نوشت:

«زندگینامه واقعی شاه، هم به سبب استادی و هنری که در نوشتن کتاب به کار رفته، هم به سبب صحت و دقت داوریهایی که دربارهء شخصیت مرموز و پیچیده ء محمدرضاشاه ابراز شده است… محمدرضا پهلوی هرگز نخواست استقلال خود و کشورش را انکار کند و به راه ژنرال دوگل رفت. ایران را به نوسازی و اصلاح برد. به جهان غرب وفادار ماند. اما به اتحاد جماهیر شوروی و چین نیز نزدیک شد. هوشنگ نهاوندی و ایوبوماتی همه جزئیات زندگی او در دوران تاریخ را با دیدی نوین و عمیق بیان میکنند. اشتباهات شاه را پنهان نمیکنند. ولی عشق وی را به ترقی ایران و میهن دوستی عمیق وی را نیز به خوبی نشان داده اند.مردم مغرب زمین نمیتوانند این کتاب را بخوانند و از رفتاری که با شاه شد احساس شرم نکنند

کتاب«محمدرضاپهلوی،آخرین شاهنشاه»باترجمهء خوب«دادمهر»ازطرف«شرکت کتاب»(آمریکا)در858صفحه منتشرشده است.

درسالگردانقلاب اسلامی،انتشاربخش«سياستمداران نابينای جهان غرب»می تواندروشنگربرخی از زوایای انقلاب اسلامی ونشان دهندهء شیوه وروش نویسندگان این کتاب  باشد.

                                                                                 * * *

 «آمريکايي‌ها از سال 1974 مي‌خواستند مرا سرنگون کنند. از اواسط دهه 1960 و قراردادي که ايران با ماته‌اي[1] بست و سياست‌هايي که شرکت‌هاي بزرگ نفتي را نگران مي‌کرد، غربي‌ها به من و تمايلم به درهم شکستن آن‌چه که به ما تحميل مي‌کردند، بدگمان و بيمناک شدند. هر چه من در اين راه پيروزي به دست مي‌آوردم، اين بيم و بدگماني بيشتر مي‌شد. به‌ويژه پس از آن‌که در ابتداي دهه هفتاد بهاي نفت افزايش يافت. آن‌ها اکنون دارند انتقام مي‌گيرند.»[2]

«پيروي از توصيه‌هاي آمريکايي‌ها و انگليس‌ها اشتباه بود. آن‌ها مي‌خواستند که من دست تروريست‌ها، آتش‌افروزان، غارتگران و کساني را که به عمارات دولتي حمله‌ور مي‌شدند باز بگذارم. آن‌ها مي‌گفتند که مايلند سياست آزادسازي محيط همچنين ادامه يابد».[3]

اين نکات را شاه چند روز و سپس چند ماه پس از دوري‌اش از ايران، بيان داشت. امروزه بيشتر تحليل‌گران و محققان و مجموع اسناد رسمي قابل دسترسي، گفتار شاه را تائيد مي‌کند. متأسفانه او خيلي دير به اين واقعيات توجه يافت، هنگامي که کار از کار گذشته بود. در ماه‌هاي آخر سلطنتش، ديگر دريافته بود که سياست‌هاي رسمي جهان غرب براي سقوطش مي‌کوشند و حتي از تظاهر به اين کار هم امتناع ندارند. با اين حال به مشاوره با سفيران ايالات متحده آمريکا و بريتانياي کبير درباره رويه‌اي که بايد اتخاذ کند ادامه مي‌داد و چند بار ميشل پويناتوسکي[4] فرستاده‌ي مخصوص رئيس‌جمهوري فرانسه را به حضور پذيرفت و از او نظرخواهي کرد. واقعيات در برابرش بودند چرا نمي‌خواست آن‌ها را ببيند؟

مسافرت رسمي ريچاد نيکسون و همسرش به تهران در ماه مه 1972، به احتمال قريب به يقين نقطه اعتلاي روابط ايران و آمريکا بود. نيکسون در بين روساي جمهور اخير آمريکا بيش از هر کس ديگر به اوضاع و معادلات بين‌المللي و مسائل سوق‌الجيشي آشنا بود. به همين سبب تسلط و آگاهي شاه ايران را به اين مسائل مي‌ستود و مخصوصاً به واقع بيني او در سياست بين‌المللي و کفايتي که در نتيجه‌گيري‌هاي کلي از معادلات جهاني داشت، ارج بسيار مي‌نهاد.

نيکسون از شکست فضاحت‌آميز آمريکا در ويتنام درس عبرت گرفته بود و مي‌خواست حضور مستقيم نيروهاي نظامي آمريکا را در نقاط مختلف جهان تا حد امکان کاهش دهد که امنيت هر منطقه به وسيله کشورهاي آن و به رهبري تواناترين‌شان تضمين شود. ترجيح مي‌داد به اين کشورها ساز و برگ نظامي بفروشد تا واحدهاي نظامي گسيل دارد. اين سياست با هدف‌هاي سياسي و دورنگري‌هاي محمدرضا شاه کاملاً تطبيق مي‌کرد. نيکسون، وزير امورخارجه‌اش ويليام راجرز[5] و رئيس‌ شوراي امنيت ملي او هنري کيسينجر[6] نيز معتقد بودند که ايران از هر جهت قادر به تقبّل و اجراي نقش هست و ديگر بايد آن را به عنوان يک کشور هم‌پيمان واقعي تلقي کرد تا يک عامل اجرائي در منطقه.

روابط ايران و فرانسه که پس از رفتار ژرژ پميپدو در جشن‌هاي تخت‌جمشيد، تا حدي به سردي گرائيده بود.[7] به تدريج بهبود يافت و به حال عادي، يعني گرم و دوستانه، بازگشت. پميپدو، براي‌ اين‌که دل‌شکستگي و گلايه محمدرضا را از ميان بردارد سال بعد با وجود شدت بيماري‌اش سفري کوتاه به ايران کرد.

پس از درگذشت پميپدو، والري ژيسکاردستن[8] در سال 1974 به رياست جمهوري فرانسه انتخاب شد. شاه و شهبانوي ايران نخستين مهمانان رسمي او بودند. از آنان استقبال و پذيرائي فوق‌العاده و حتي برتر از رسوم و آداب و تشريفات فرانسه تا آن زمان، به عمل آمد. با اين حال جناح چپ در فرانسه هم‌چنان به انتقاد از شاه ادامه مي‌داد و از مخالفانش که در اين کشور مقيم بودند، علناً حمايت مي‌کرد.

ايالات متحده آمريکا، پس از روي کار آمدن جرالد فورد[9]، به تدريج رويه‌ي خود را نسبت به ايران تغيير داد. هنري کسينجر در سال 1974 در يکي از جلسات شوراي امنيت ملي ايالات متحده گفت «اگر شاه بخواهد خط مشي کنوني خود را ادامه دهد و سياستي را که در چهارچوب سازمان کشورهاي صادرکننده نفت اتخاذ کرده تغيير ندهد، ممکن است اين تصوّر برايش حاصل شود که نفوذش در منطقه دائماً افزايش خواهد يافت. روزي فرا خواهد رسيد که بايد او را شخصاً در محک آزمايش قرار دهيم. ترديد نيست که او اکنون سياستي اتخاذ کرده که بتواند فشار بيشتري بر ما وارد آورد. چه بسا ممکن است، روزي فرا رسد که ما ديگر سياست او را به سود خود تشخيص ندهيم. او اين سودا را در سر دارد که کشورش را به يک قدرت بزرگ تبديل کند. نه به کمک ما بلکه با استفاده از وسايل ديگري، از جمله همکاري بيشتر با همسايگان روس‌اش.[10] در اينجا، برخي از ما بر اين عقيده‌اند که يا بايد شاه دست از سياست‌هاي خود بردارد و يا ما بايد او را عوض کنيم.»[11]

از اين پس مسئولان بلندپايه دوران رياست جمهوري جرالد فورد از انتقادات شديد و تند نسبت به شاه و سياست خارجي و داخلي‌اش، دريغ نمي‌ورزيدند و محمدرضا شاه به آنان پاسخ‌هاي دندان‌شکن مي‌داد.[12]

در حقيقت مخالفت و مبارزه ايالات متحده آمريکا با ايران و سياست ايران و شاه از اين زمان تقريباً رسمي و علني شد. سيا در گزارشي «خود بزرگ‌بيني خطرناک شاه» را مورد انتقاد قرار داد و آن را «پي‌آمد بي‌حرمتي‌هاي قبلي جهان غرب نسبت به وي و شرم او از گذشته ناچيز خاندانش» دانست.[13] تجزيه و تحليل مغرضانه. ويليام سايمون[14] وزير خزانه‌داري آمريکا علناً شاه را «ديوانه» خواند.[15] در گفتگوهاي خصوصي، شاه دل‌شکستگي خود را از اين موضع‌گيري‌ها پنهان نمي‌کرد[16] و پياپي به سفيرش در واشنگتن دستور مي‌داد که هر چه مي‌تواند براي رفع و رجوع اين وضع و آرام کردن آمريکايي‌ها انجام دهد.[17] نتيجه آن‌که حالتي غيرمعقول و غيرعادي در روابط ميان ايران و ايالات متحده آمريکا به وجود آمد. از يک طرف بحران واقعي و اظهارنظرهاي علني يا خصوصي. از طرف ديگر تعارفات رسمي، توفيقات شخصي سفير ايران در واشنگتن[18] و محبوبيتش در جامعه آمريکا و ابراز محبت و ميهمان‌نوازي‌ ايرانيان نسبت به اتباع آمريکا که مقيم کشورشان بودند و همه به آن اذعان دارند.

واقعيت سياسي آن بود، که نفوذ ايران در منطقه و نقش رهبري که اين کشور مي‌خواست در منطقه داشته باشد، ديگر براي ايالات متحده قابل قبول و تحمل نبود.

مي‌بايست شاه نگران مي‌شد و اين نگراني را فقط در محافل بسيار خصوصي ابراز نمي‌داشت و يا به پاسخ‌هاي خشن اکتفا نمي‌کرد. براي شاه حتي قابل تصوّر هم نبود که جهان غرب به تواناترين هم‌پيمانش در منطقه، به کشوري که ضامن صلح و تعادل قوا و امنيت راه نفت بود، خيانت کند. قدرت فزاينده ايران در منطقه و سياست مستقل ملي‌اش، از ديدگاه او به حقيقت، مخالف مصالح و منافع جهان آزاد نبود، گرچه همانند رويه‌ي ژنرال دوگل به هنگامي‌ که در فرانسه زمام امور را به دست داشت، مي‌خواست اصالت و شخصيت خود را حفظ کند.

بايد گفت که هشدارهاي چندي در اين زمينه به او داده شد که به آن‌ها توجه نکرد يا نخواست توجه کند.

جمشيد قريب سفير بازنشسته، که قسمت مهمي از دوران خدمت خود را در ترکيه گذرانده آخرين سمتش نيز سفارت در آنکارا بود. براي گذراندن تعطيلاتش سفري در تابستان 1977 به ترکيه کرد. دو تن از برجسته‌ترين رهبران آن کشور[19] به وي گفتند که براساس اطلاعاتي که دارند، واشنگتن سرگرم آماده کردن «ضربه‌»اي در ايران است که چند تن از «مراجع ديني» در آن دخالت دارند. آنان از او خواستند که اين مطلب را به شاه بگويد و تأکيد کند که او بايد مراقب آمريکا باشد.

در بازگشت به تهران، ديپلمات کهنسال کار کشته، با زحمت بسيار موفق به کسب يک وقت شرفيابي از شاه شد. چون ديگر سمتي نداشت در دربار موجبي هم براي باريابي او نمي‌ديدند. در ملاقاتش عين مطالبي را که دو شخصيت ترک به وي گفته بودند، به محمدرضا شاه بازگو کرد. شاه با عصبانيت پرسيد: «چه کسي را در آنکارا در جريان اين حرف‌ها گذاشتيد؟» قريب جواب داد «در آنکارا هيچ‌کس، در اين‌جا وزير دربار (تازه هويدا به اين سمت منصوب شده بود) خواست علت تقاضاي شرفيابي مرا بداند، چيزي نگفتم.» اما اشاراتي به نهاوندي[20] و دامادم (دکتر شيرواني نماينده مجلس) کردم. شاه با لحني ناراضي و بازدارنده گفت «اين سخنان را براي هميشه فراموش کنيد. به آن‌ها نيز بگوييد فراموش کنند. اين مزخرفات گفتگوهاي قهوه‌خانه‌اي است.»

روايت کنت آلکساندر دومارانش[21] رئيس توانا و بانفوذ سازمان اطلاعات فرانسه[22] که مورد اعتماد شاه بود که او را همواره يکي از دوستان خود مي‌دانست، صريح‌تر و پرمعني‌تر است. وي بعداً در خاطرات خود نوشت «روزي نام همه کساني را که در آمريکا مأمور فراهم کردن مقدمات رفتن او و جستجو و انتخاب جانشينش بودند، به او دادم و گفتم که حتي در يکي از گردهم‌آيي‌هاي آنان شرکت کرده بودم. مسأله آن بود که چگونه عذر شاه را بخواهيم و چه کسي را جانشينش کنيم.»

شاه سخنان مرا باور نکرد و گفت: «هر چه بگوييد باور مي‌کنم. جز اين. پاسخ دادم، اعليحضرتا، چرا در اين مورد حرف مرا باور نمي‌کنيد؟ شاه گفت زيرا احمقانه است که مرا با ديگري جايگزين کنند. من بهترين ارتش را دارم. من نيرومندترين هستم… اين سخن آن‌قدر نابخردانه است که نمي‌توانم قبول کنم»

کنت دومارانش، دو سه سطر بعد مي‌نويسد، «به هر حال آمريکايي‌ها تصميم‌شان را گرفته بودند»[23]

ماه‌ها بعد، در آغاز بهار 1978، هوشنگ نهاوندي نيز در مذاکراتي شک و ترديد خود را نسبت به سياست دولت آمريکا، به استحضار شاه رساند. جواب او صريح بود «آمريکايي‌ها هرگز مرا رها نخواهند کرد.»

اندکي بعد در مصاحبه‌اي گفت، «آيا ايالات متحده آمريکا، آيا جهان غيرکمونيست، مي‌توانند به خود اجازه بدهند که ايران از دست برود؟ اگر از دوستان خود که با پول خودشان و با سربازان خودشان به نحو مؤثر از جهان آزاد دفاع مي‌کنند، پشتيباني نکنيد، با يک فاجعه جهاني، يا با ويتنام ديگري روبرو خواهيد شد.»[24]

در اشتباه محمدرضا شاه ترديد نيست. او تصور مي‌کرد که سياست آمريکا عقلاني و بخردانه‌، است. اما در اين مقطع از زمان وحشت اصلي آمريکايي‌ها از برتري قدرت ايران در منطقه بود. نه حفظ تعادل‌هاي جهاني در زمان طولاني. سياستمداران آمريکا و مسئولان جهان غرب نابينا بودند و تاريخ حق را به شاه مي‌دهد.[25]

بازديد رسمي شاه و شهبانو از ايالات متحده در نوامبر 1977 مي‌بايست چشمان محمدرضا شاه را باز مي‌کرد. اين مسافرت چنان‌که بايد و شايد انجام نشد.

شب پيش از عزيمت‌شان به واشنگتن و آغاز بازديد رسمي، زوج سلطنتي اقامتي کوتاه در ويليامز بورگ[26] داشتند. تقريباً پانصد تن دانشجوي ايراني در آن‌جا گرد آمده بودند که محبت و احساسات صميمانه خود را به شاه ابراز دارند. او مثل هميشه به ميان آنان رفت و با آنان به گفتگو پرداخت. محيط پرشور و دوستانه بود. بسيار دورتر، گروه کوچکي که صورت خود را از «بيم ساواک» پوشانده و به فارسي نيز سخن نمي‌گفتند. بنابراين مي‌شد پنداشت که ايراني نبودند، به دورِ پرچم سرخي با داس و چکش گرد آمده به شاه ناسزا مي‌گفتند. فرداي آن روز گزارش‌هاي مطبوعات و راديوها و تلويزيون‌ها مملو از اخبار مربوط به اين گروه بود. هيچ خبري از تظاهرات مهم‌تر طرفداران شاه در جايي نبود.

روز بعد، 16 نوامبر هزاران ايراني که از سرتاسر آمريکا و اغلب به همراه خانواده‌شان آمده بودند در نزديکي کاخ سفيد جمع شدند تا حمايت خود را از شاه نشان دهند.

پليس آنان را تا حد امکان از کاخ‌ سفيد دور نگاه داشته و فقط به گروه کوچکي از مخالفان اجازه داده بود به نرده‌هاي مقر رياست جمهوري، که قرار بود هلي‌کوپتر شاه براي انجام مراسم در آن‌جا فرود آيد، نزديک شوند. درست به هنگام ايراد سخنراني‌هاي رهبران دو کشور بر چمن کاخ سفيد، آن گروه مخالف که به پُتک، پنجه‌بکس و زنجيرهاي دوچرخه مسلح بودند به ديگران حمله بردند. پليس براي متفرق کردن جمعيت، نارنجک‌هاي گاز اشک‌آور شليک کرد، همگان بر صحنه‌هاي تلويزيون‌هاي سرتاسر جهان، صحنه‌هاي اغتشاش را به هنگام ورود زوج سلطنتي مشاهده کردند و ديدند که شاه با چشماني اشک‌آلود به خوش‌آمدگويي کارتر که خود او نيز اشک مي‌ريخت، پاسخ مي‌دهد. بعدها، اندکي قبل از مرگش، در قاهره، محمدرضا شاه با اشاره به اين رويداد گفت: «مثل يک باله واقعي يا فيلم هاليوودي، همه چيز از پيش مهيا شده بود که پيامي نادرست به افکار عمومي جهانيان برساند.»[27]بنا بر گزارش جرايد، گفتگو ميان دو رئيس مملکت که براي نخستين‌ بار ملاقات مي‌کردند در محيطي دوستانه، يا دور از تشنج، انجام شد. فضاي شام رسمي مجلل پس از آن نيز، صميمانه و تشريفاتي بود. کارتر در سخنان خود از شاه تجليل و بلکه ستايش کرد. همه اين‌ها مانع از آن نشد که يکي از مقامات رسمي و بلندپايه کاخ سفيد در همان روز اعلام کند «اگر شاه خيال مي‌کند که آن‌چه را از تسليحات نظامي مي‌خواهد، مي‌تواند دريافت نمايد، به زودي تعجب خواهد کرد.»[28]

در آن روزها، سياست آمريکا درباره ايران، چنين بود: مملو از ضد و نقيض. با اين حال، در پايان سفر رسمي شاه و شهبانو به ايالات متحده، در ميان شگفتي همگان اعلام شد که رئيس‌جمهوري آمريکا و خانم کارتر، دعوت رسمي آن‌ها را براي بازديدي از ايران پذيرفته‌اند و تاريخ آن 31 دسامبر 1977 خواهد بود.

بعدازظهر روز 31 دسامبر، هواپيماي رئيس‌جمهوري[29] در فرودگاه بين‌المللي مهرآباد به زمين نشست. قرار بر آن بود که زوج کارتر قبل از نيمه‌ شب به هواپيما بازگردند و تحويل سال نو را در آن‌جا بگذرانند، به عبارت ديگر شب در تهران توقف نکنند.

در فرودگاه مراسم استقبال رسمي با تشريفات متعارف به عمل آمد. آقا و خانم کارتر به همراهي زوج سلطنتي ايران با اتومبيل به ميدان شهياد رفتند و در آن‌جا، باز طبق تشريفات معمول براي همه روساي ممالک، «کليد طلائي» شهر تهران به رئيس جمهوري تقديم شد. شاه و کارتر با هلي‌کوپتر، براي انجام مذاکرات سياسي، عازم کاخ نياوران شدند. خانم کارتر به ديدن مينياتورهاي ايراني اظهار علاقه کرده بود، به موزه رضا عباسي که قرار بود چند روز بعد افتتاح شود و به نمايش اين مينياتورها اختصاص داشت، هدايت شد. مينا صادق مسئول موزه که تحصيل کرده آمريکا و کاملاً به زبان انگليسي آشنا بود، بانوي اول آمريکا را به تالارهاي متعدد موزه برد و کوشيد توضيحاتي به وي بدهد. بعداً اظهار داشت که بهتر بود او را به يک کهنه‌ فروشي مي‌بردند، تا به اين موزه.

شاه و جيمي‌کارتر در جلسه مذاکرات خود مسائل مختلفي را مطرح کردند. روابط اعراب و اسرائيل، صلح در خاورميانه، بحران افغانستان که در حال تکوين بود، روابط شرق و غرب. کارتر چند کلمه‌اي نيز درباره علاقه دولت ايالات متحده به ادامه سياست فضاي باز سياسي در ايران بيان داشت.

در پي اين ملاقات، استراحتي کوتاه و سپس شام رسمي شاه و شهبانو به افتخار رئيس‌جمهوري آمريکا و بانو پيش‌بيني شده بود، که به اين سفر ابعادي غيرمنتظره داد.

مقررات تشريفاتي در اين پذيرائي‌ها، جدي و يکنواخت بود. چند تن از اعضاي خانواده سلطنتي، نخست‌وزير، روساي دو مجلس، وزيران و فرماندهان اصلي ارتش، روساي سازمان‌هاي انتظامي (شهرباني کل، ژاندارمري، ساواک) و مقامات بلندپايه دربار با همسران‌شان دعوت مي‌شدند. با توجه به مدعو اصلي، بعضي از سفرا و احتمالاً چند شخصيت ديگر نيز حضور مي‌يافتند.

با توجه به فضاي سياسي وقت، شهبانو نظارت بر اسامي مدعوين را در دست گرفت. از تعداد اعضاي خانواده سلطنتي، وزيران و به‌خصوص نظاميان کاسته شد. شهبانو دستور داد که مخصوصاً از دعوت ارتشبد نصيري رئيس ساواک هدف اصلي انتقادات محافل آمريکائي، خودداري شود. به جاي آن‌ها چند روشنفکر صاحب نام و مقام دانشگاهي مشهور، از جمله يک فيلم‌ساز معروف که رابطه‌ي خوبي با حکومت داشت اما همه جا خود را در شمار مخالفان و معترضان جا مي‌زد، دو رهبر ارکستر و رئيس‌ سازمان صنايع نظامي در شمار مدعوين بودند. هدف آن بود که جامعه مدني نمايندگان زيادي در پذيرايي داشته باشد. گروه روزنامه‌نويسان و خبرنگاراني که رئيس‌جمهوري آمريکا را همراهي مي‌کردند، به صرف شام در يکي از مهمانسراهاي بزرگ تهران دعوت شدند. تنها، به دستور شاه، يک استثناء وجود داشت و آن پي‌يرسالينجر،‌ مشاور پيشين مطبوعاتي و سخنگوي کاخ سفيد در زمان رياست جمهوري جان کندي بود که شاه او را شخصاً مي‌شناخت. وي بعداً جريان اين شام را به تفصيل روايت کرد و انتشار داد.[30]

به رعايت مقررات تشريفاتي دربار، همه مدعوين قبل از ميهمانان رسمي شاه و شهبانو به کاخ نياوران آمده بودند و در سرسراي بزرگ آن، با شامپاني، آب‌ميوه، ويسکي و مشروبات ديگر و نيز ساندويچ‌هاي کوچک خاويار و ماهي آزاد از آنان پذيرايي مي‌شد.

برخلاف آن‌چه مطبوعات غربي نوشتند، پيشخدمت‌ها لباس ويژه خدمتگزاري[31] نپوشيده و کلاه‌گيس به سر نداشتند.[32] مقامات ايراني هم لباس‌هاي مليله دوزي پوشيده از مدال‌ها و نشان‌ها نپوشيده بودند. متن دعوت‌نامه‌ها و تصاوير متعدّد موجود از اين ضيافت اين نکته را ثابت مي‌کند. مهم در حقيقت وقايع نبود. در اين مقطع از زمان مي‌بايست ايران را به باد تمسخر گرفت و به افکار عمومي جهانيان اطلاعات نادرست داد.

در رأس ساعت 20:30 دقيقه، (هشت و نيم بعدازظهر). شاه و شهبانو، زوج کارتر، جمشيد آموزگار نخست‌وزير و همسرش، اميرعباس هويدا وزير دربار شاهنشاهي در تالار پذيرايي کاخ مستقر شدند تا مدعوين به رئيس‌جمهوري و همسرش معرفي شوند.

شاه عادت داشت خودش، شخصيت‌هاي ايراني را با عنوان شغل هر کس معرفي کند و در مورد همسرشان نيز بگويد «و بانو». در اين شب، گويا به توصيه شهبانو، نام هر کدام را با عبارت کوتاهي که خوش‌شان بيايد و احساس آسايش کنند، همراه مي‌کرد. برخي از مدعوين وابسته به جامعه مدني را نمي‌شناخت. بنابراين شهبانو در کنارش، يا رئيس‌کل تشريفات شاهنشاهي در پشت سرش نام آنان را کنار گوشش زمزمه مي‌کردند. در مورد هوشنگ نهاوندي گفت، «سردسته اين روشنفکراني که اين قدر مرا دردسر مي‌دهند.»[33] احتمالاً مي‌خواست به کارتر بگويد که مخالفان و منتقدان نيز به اين ضيافت دعوت شده‌اند که در مورد شخص مورد اشاره درست نبود. يا به وي بفهماند که از گزارش‌هاي انتقادآميز گروه انديشمندان درباره سياست‌هاي دولت‌ گله‌مند و ناراضي است، که اين مطلب در يادداشت‌هاي روزانه عَلَم منعکس است.[34] به هر حال پيرامونيان از اين عبارت شاه خنديدند، شايد هم مقصودش همين بود. در مورد پير سالينجر نيازي به معرفي نبود، شاه گفت «من هر هفته مقالات آقاي سالينجر را در اکسپرس مي‌خوانم و بسياري چيزها درباره آن‌چه در ايالات متحده مي‌گذرد مي‌آموزم». درباره درياسالار ابوالفتح اردلان: «نه تنها يک نظامي، بلکه يک دانشمند، داراي دکتراي تکنولژي از يک دانشگاه بزرگ آمريکا».

مدعوين به ترتيب، زوج به زوج، پشت سر يکديگر به تالار ناهارخوري رفتند، هر يک سر جاي خود قرار گرفتند و پشت صندلي‌هاي‌شان در انتظار شاه و شهبانو و جيمي کارتر و بانو ايستادند. در برابر هر يک از مدعوين صورت غذاها بر مقواي زيبا و منقشّي به دو زبان فارسي و فرانسه گذاشته شده بود. گويا اين موضوع سبب گلايه مأموران تشريفاتي آمريکا شد که چرا صورت اغذيه به انگليسي نيست. به آنان گفته شد که رسم تشريفات دربار از ديرباز[35]  چنين است. شاه و ملکه و دو ميهمان‌شان آمدند، بر سر جاهاي خود نشستند و صرف غذا از ساعت 21 (نه شب) آغاز شد. ابتدا پيش‌غذاهاي ايراني مشتمل بر خاويار (البته از بهترين نوع، موسوم به مرواريدهاي سلطنتي)[36]، سپس کباب، پس از آن پلوي ايراني همراه با جوجه کباب معطّر به زعفران، سرانجام سالاد به مدعوين تعارف شد. آن‌گاه از نور چراغ‌ها اندکي کاسته شد و گروه‌هاي پياپي پيشخدمت‌ها، به سرعت بستني‌هايي را که از آن شعله برمي‌خاست به مهمانان ارائه و تعارف کردند و شام با سالاد ميوه پايان يافت. در طول صرف غذا به ترتيب ودکاي ايراني، شراب قرمز شاتوتالبو[37] 1972 و شامپاين دُم پرين يون[38]، به جام‌ها ريخته شد.

در تالار مجاوري، يک ارکستر کوچک سنفونيک، آهنگ‌هايي از موزار[39]، وردي[40]، شوپن[41] و برنشتين[42] و آهنگساز ايراني حشمت سنجري، به آرامي مي‌نواخت.

پس از صرف شام، نوبت به سخنراني‌ها رسيد که ضيافت آن شب را به يک رويداد مورد تفسير جرايد بين‌المللي و محافل سياسي همه کشورها تبديل کرد.

محمدرضا شاه به زبان انگليسي سخن گفت که همه حاضران کم و بيش با آن آشنا بودند. وي به روابط ديرين دو کشور اشاره کرد و به نقش فراموش ناشدني ايالات متحده در حمايت از ملت ايران در چند بحران وخيم بين‌المللي، سخناني متعارف که لحني احساساتي پايان يافت: «در کشور ما براساس سنتي ديرپا، نخستين ميهمان سال نو بشارتي براي تمام سال به شمار مي‌آيد… ما اين ديدار را پديده‌اي پرشگون در اين تقارن مي‌انگاريم». سپس گيلاس‌اش را بلند کرد و از حاضران خواست که با او يگانه شوند و همه جام‌‌هاي‌شان را به پيروزي و کاميابي ايالات متحده و تندرستي زوج کارتر بنوشند. سلام رسمي ايالات متحده[43] نواخته شد. همه برخاستند و جام‌هاي خود را نوشيدند.

سخنان کارتر، در ابتدا عادي بود. توقف کوتاهش در تهران، «حداقل» اعلام شده بود. بعضي از همراهانش در طي ميهماني از تکرار اين نکته خودداري نمي‌کردند. مخالفان شاه در تهران نيز بر همين نکته تکيه مي‌کردند و کوتاهي اقامت کارتر را در تهران نشاني از عدم حمايت او از شاه مي‌دانستند. بنابراين همه منتظر سخناني کوتاه بودند. با طرز بيان يکنواخت و خسته‌کننده‌اش، به اهميت احترام به حقوق بشر در تاريخ انديشه‌هاي ايرانيان اشاره کرد از سعدي نام برد[44] سخناني که قطعاً خوش‌آيند مخالفان بود. اما ناگهان لحنش تغيير کرد و گفت، «سود بردن ما از قضاوت‌هاي شما و درستي آن‌ها، و مشاورت‌هاي ذي‌قيمت ما با اعليحضرت، براي ما اهميت فراوان دارد.» سپس افزود: «ايران با رهبري خردمندانه شما جزيره صلح و ثبات در يکي از پرتلاطم‌ترين مناطق جهان است اعليحضرتا، اين حقيقت و احترام و ستايشي که مردم‌تان نثار شما مي‌کنند، خود نشان دهنده قابليت‌هاي رهبري شما است.» کارتر همچنين تاکيد کرد: «هيچ کشور ديگري در جهان به ما، از نظر امنيت و همکاري نظامي به اندازه کشور شما نزديک نيست. هيچ کشور ديگري در جهان وجود ندارد که ما در مورد مسائل منطقه‌اي که نگران‌مان مي‌سازد، با آن مشورت‌هائي چنين دقيق کنيم. هيچ رهبر ديگري نيست که من به او احترامي عميق‌تر و احساس دوستي شخصي صميمانه‌تري داشته باشم».

جيمي کارتر که خود را مدافع حقوق بشر اعلام کرده بود، در سخنانش حتي شاه را به خاطر کوشش‌هاي ايران و پادشاه ايران براي تحکيم دمکراسي و احترام به حقوق بشر مورد ستايش قرار داد. سپس او نيز جام خود را به سلامتي شاه و شهبانو و به آرزوي بزرگي ايران و خوشبختي ايرانيان نوشيد. همه برخاستند و دست زدند. ارکستر سلام شاهنشاهي را نواخت.

شخصيت‌هاي رسمي آمريکايي حاضر در شام متحير بودند. شاه به عادت معمولش کاملاً بر خود مسلط بود و قيافه‌اي تقريباً بي‌تفاوت داشت، اما اندک اندک لبخند کوچکي بر لبانش ظاهر شد. علامت رضايت بود يا تمسخر؟

پس از نواخته شدن سلام شاهنشاهي، کارتر با دو دست خود دست شاه را گرفت و فشرد و به گرمي چند بار تکان داد. اين بار ديگر شاه راضي و خندان به نظر مي‌رسيد. تا آن زمان هيچ رئيس مملکتي تا اين حد نسبت به وي ابراز ستايش، يا تملّق، نکرده بود.

تعجب در اين بود که ستايش و يا تملّق از سويي و از جانب کسي مي‌آمد که هيچ‌کس انتظارش را نداشت.

علت اين تغيير رويه‌ي ناگهان چه بود؟

به گمان بعضي از صاحب نظران جيمي کارتر، با سخنان آميخته به ستايش و تملق مي‌خواست به شاه ثابت کند که يک رئيس‌جمهوري دمکرات مي‌تواند به اندازه يک رئيس‌جمهوري از حزب جمهوري‌خواه، دوست راستين او باشد. اين برداشت قانع‌کننده به نظر نمي‌رسد. جريان نابسامان کردن ايران و ترتيب سقوط شاه از سال 1974 آغاز شده بود، ولو آن‌که به هنگام رياست جمهوري جيمي کارتر شتاب بيشتري يافت و به مرحله عمل نزديک و نزديک‌تر شد. مدارک مقتضي که امروز در دست داريم اين نکته را ثابت مي‌کند

تعبير گروهي ديگر از ناظران بر آن است که در طي مذاکراتش کارتر، که به نوشته کنت دومارانش به زحمت مي‌توانست جاي ايران را روي نقشه‌هاي جغرافيايي تعيين کند و چيزي از اين کشور نمي‌دانست، سخت تحت تأثير آگاهي‌هاي استثنائي شاه از مسائل بين‌المللي و سوق‌الجيشي قرار گرفت و راساً در سخنان خود تغييراتي داد. اين نظر را هم بايد با احتياط تلقي کرد. چرا که بعد از نطق کارتر اندک تغييري در سياست آمريکا نسبت به ايران حاصل نشد و رويه‌ي نابسامان‌سازي اين کشور همچنان ادامه يافت.

سرانجام، نظر ديگري هم ابراز شده که براساس آن هدف کارتر آن بود که شاه را فريب دهد و با اين سخنان، که در آن صورت بايد مزورانه و رياکارانه تعبيرشان کرد، مي‌‌خواست شاه را به خواب غفلت فرو برد و از هر مقاومتي در برابر تحريکات واشنگتن باز دارد.

پس از شام، مدعوين به تالار نمايشي که متصل به محوطه ورودي کاخ نياوران بود هدايت شدند. برنامه کوتاه اما زيبايي به وسيله هنرمندان وزارت فرهنگ و هنر اجرا شد، همه شادمان به نظر مي‌رسيدند.

نخستين شگفتي و اتفاق غيرمنتظره شب، سخنان کارتر بود که حتي ديپلمات‌هاي آمريکايي را متحيّر کرد.

در پايان برنامه‌ هنري، اتفاق غيرمنتظره ديگري روي داد، اعلام شد که آقا و خانم کارتر و همراهان‌شان شب سال نو را در تهران خواهند گذرانيد و بنابراين مسافرت‌شان طولاني‌تر خواهد شد.

ظاهراً اين تصميم درست قبل از آغاز شام گرفته شده و نتيجه گفتگوهاي اردشير زاهدي با زوج کارتر و نزديکان‌شان بود. اما از نظر سياسي جلوه و اهميت خاص داشت. در ظرف کمتر از سه ساعت، تالار کتابخانه کاخ براي پذيرايي‌ سال نو آماده شد. تني چند از دوستان جوان (يا جوان‌تر از مدعوين رسمي) شهبانو، براي شادي بخشيدن به حال و هواي شب، با تلفن به کاخ فراخوانده شدند.

در ساعت 23 و 50 دقيقه، مستخدمين مجدداً ظاهر شدند و به تعارفِ گيلاس‌هاي کريستالِ مملو از شامپاين به مدعوين پرداختند و هنگامي که نيمه ‌شب (يعني سال 1978) فرا رسيد، همه جام‌هاي خود را به شادي و پيروزي سال نو ميلادي و به سلامتي آقا و خانم کارتر و زوج سلطنتي ايران بلند کردند و نوشيدند. شاه خانم کارتر را بوسيد و کارتر شهبانو را. شاه روزالين کارتر را به رقص دعوت کرد. به عادت هميشگي‌اش، اندک فاصله‌اي با خانم کارتر داشت. رئيس‌جمهوري آمريکا نيز از شهبانوي ايران دعوت کرد که با او برقصد. عکس‌هاي زيادي به وسيله عکاسان خارجي و ايراني برداشته مي‌شد. اندکي بعد، شاه و پرزيدنت کارتر مجلس را ترک کردند. صاحب‌منصبان تشريفات به مدعوين گفتند که اگر مايل هستند مي‌توانند همچنان به حضور خود ادامه دهند و اگر مي‌‌خواهند مجلس را که ديگر کاملاً خصوصي است ترک کنند. بسياري چنين کردند. از جمله نخست‌وزير و همسرش.

در ساعت يک و نيم بامداد، در حالي‌که مجلس رقص و خوشي ادامه داشت اتفاق‌ غيرمنتظره سوم آن شب علني شد. به هنگام فرود آمدن رئيس‌جمهوري‌ آمريکا در تهران به او اطلاع داده شده بود که ملک‌حسين پادشاه کشور هاشمي اردن در تهران است و مذاکراتي درباره صلح بين اعراب و اسرائيل انجام خواهد شد.

پس از مذاکرات و ملاقات‌هاي کمپ داويد (17سپتامبر 1977) و آغاز جريان صلح ميان مصر و اسرائيل، تمام سعي و کوشش شاه و ديپلماسي ايران بر آن بود که بين اسرائيل و هاشمي اردن نيز گفتگوهاي مشابهي آغاز شود و فضاي صلح در خاورميانه گسترش يابد، هدفي که سال‌ها بعد تحقق يافت، اما ديگر شاه در اين جهان نبود.

ظهور ناگهاني ملک‌حسين، به اتفاق شاه و کارتر در ضيافت، همه را غافلگير کرد. مدعوين اندکي که باقي مانده بودند، به شدت و با گرمي براي آنان کف زدند. مجلس چند دقيقه‌اي ادامه يافت. سپس شاه و شهبانو، ملک‌حسين و زوج کارتر، هر يک براي استراحت به آپارتمان‌هاي خود رفتند و مدعوين نيز به دنبال آنها به منازل خويش بازگشتند.

جيمي کارتر و همسرش و همراهان‌شان، اندکي پس از ساعت شش بامداد يعني پس از کمتر از چهار ساعت استراحت رهسپار فرودگاه مهرآباد شدند. تشريفات بدرقه رسمي انجام نشد. در آن ساعت سرد و تاريک زمستاني ترتيب آن معنايي هم نداشت. خيابان‌هاي تهران تهي از جمعيت و يخ‌زده بود، مغازه‌ها طبيعتاً تعطيل بودند. معذالک تقريباً همه جرايد دنياي غرب نوشتند که ساواک همه خيابان‌هاي تهران را تخليه کرده و مسير امني را براي حرکت کارتر و همراهانش فراهم کرده بود حال آن‌که اصولاً کسي از ساعت خروج کارتر اطلاع نداشت، حتي نمي‌دانست که او در تهران مانده و نرفته و مسئوليت امنيت خيابان‌ها با شهرباني کل و احتمالاً گارد شاهنشاهي (براي تشريفات رسمي) بود، نه با ساواک. دروغ‌پردازي وسايل ارتباط جمعي غرب درباره ايران و رژيم ايران ادامه داشت.

تصوير آن شب به ظاهر رويايي، و به هر تقدير توفيقي سياسي براي شاه و ديپلماسي ايران، سه روز بعد تيره و تار شد.

به مطبوعات داخلي تکليف شده بود که تصاوير شب جشن و مجلس رقص را چاپ نکنند. در عوض از سخنان کارتر که مخالفان شاه را بهت‌زده کرده بود حداکثر استفاده را کردند. اما مطبوعات خارجي به هر حال به کشور رسيد و در قم نيز پخش شد. آيت‌الله عظمي شريعتمداري، مرد شماره يک سلسله مراتب شيعه در داخل ايران (که در حقيقت آيت‌الله عظمي خوئي مقيم نجف در رأس مجموع آن بود يا تلقي مي‌شد) که ديگر عملاً سخنگوي منتقدان از رويه‌هاي دولت و توقعات مخالفين محسوب مي‌شد، از خود عکس‌العملي تند و غيرمنتظره نشان داد. شخصاً به رئيس دفتر شهبانو در آن زمان[45] تلفن کرد و ناخشنودي شديد خود را از ديدن تصاوير «دختر عمويش» (شهبانو فرح نيز چون خود او از سلاله محمّد پيامبر اسلام و بنابراين سيد يا «سيده» محسوب مي‌شد) در حال رقص با جيمي کارتر بيان داشت: «به من مربوط نيست که به او بگويم چه بکند و چه نکند، اما دست کم بايد رسوم و ظواهر را حفظ کنند و افکار مسلمانان را متأثر نسازند.»

اين پيام به مقصد رسانده شد. اما هنوز در رأس هرم قدرت ايران حساسيت کافي به مسائل داخلي و بحراني که در حال تکوين سريع بود، وجود نداشت. اقدامات آمريکاييان نيز در تحريک عليه رژيم و مدارک براندازي شاه ادامه يافت. جرج بال[46]، شخصيت بسيار بانفوذي که يکي از الهام بخشان سياست خارجي آمريکا به حساب مي‌آمد، به عنوان کسب اطلاع از اوضاع ايران، به تهران آمد. البته به ديدار شاه و نخست‌وزير رفت. اما از غرائب آن‌که، به جاي سفارت آمريکا، يا جايي در يک مهمانسراي بزرگ تهران، دفتري در ساختمان‌ مرکزي راديو، تلويزيون ملي ايران در اختيار گرفت، يا به وي پيشنهاد شد و کسان بسياري به ديدنش رفتند. مخصوصاً با همه سرآمدان و سرشناسان مخالف دولت و رژيم به گفتگو نشست و همگان را به ادامه‌ي مخالفت با آن تشويق کرد.[47] شايعه اين ملاقات‌ها و گفتگو‌ها در تهران مي‌پيچيد، هر کس به آن چيزي مي‌افزود و سرانجام مخالفت دولت آمريکا با سياست ايران و شخص شاه ديگر بر هيچ کس پوشيده نبود و پوشيده نماند.

چرا شاه و ديپلماسي ايران در برابر اين اقدامات و حرکات عکس‌العلملي نشان ندادند؟ معمائي است که جوابي به آن نداريم.

در پايان بهار 1978 همکاري نظامي ميان ايالات متحده آمريکا و ايران رسماً به حال تعليق درآمد و شرکت‌هاي بزرگ آمريکايي مستقر در تهران علناً به تقليل تعداد کارمندان خود، انتقال خانواده آنان به خارج از ايران، پرداختند جرياني که از هيچ کس پنهان نماند و بر نگراني‌ها و شايعات افزود.

از همين بهار سال 1978، تظاهرات دسته جمعي و سپس خياباني مخالفان آغاز شد. ابتدا در مکان‌‌‌هاي مختلف و به بهانه‌هاي گوناگون گردِ هم مي‌آمدند. يکي از اين اجتماعات که انعکاس فراوان يافت «شب‌هاي شعر» در انستيتوي گوته[48]  تهران، شعبه فرهنگي سفارت جمهوري فدرال آلمان، بود. از شاعران برجسته و شناخته شده کسي در آن جا ديده نشد. سخنراني‌ها، در قالب ادبيات و روشنفکري همه بر ضد دولت و رژيم بود و در پناه مصونيت سياسي سفارت آلمان صورت مي‌گرفت. ظاهراً دولت اعتراضي به اين سوء‌استفاده از مصونيت ديپلماتيک نکرد. مبناي کار بر رعايت فضاي باز سياسي بود.

تظاهرات اندک اندک به خيابان‌ها کشيد. ولي پس از سال‌ها آرامش، شهرباني کل تجهيزات لازم براي مقابله با آن‌ها نداشت.[49] دولت اين تجهيزات را به آمريکا، انگلستان و اسرائيل به قيد فوريت سفارش داد که اين کشورها از تحويل آن خودداري کردند يا تأخير نمودند.[50] وسائلي که به انگليس سفارش شده بود، بلافاصله بعد از پيروزي انقلاب به دولت تحويل شد.

در همين گير و دار، معاون وزارت امورخارجه ايالات متحده در امور مربوط به حقوق بشر دوبار به تهران آمد و به دولت «اخطار» کرد که از هرگونه سخت‌گيري در برابر تظاهرکنندگان، حتي اگر متوسل به خشونت شوند، خودداري کند، به عبارت ديگر دست آن‌ها را در هر چه مي‌خواهند بکنند، آزاد بگذاريد!

از پشتيباني دولت‌هاي غربي از ايران، ديگر خبري نبود، يا خاطره‌اي دور دست و تلخ به جا مانده بود. شاهپور رضا، فرزند ارشد شاه در سال 2009 به اين واقعيت اذعان نمود.[51]

از همين زمان راديوهاي مهم غربي که برنامه‌‌هايي به زبان فارسي و براي ايرانيان پخش مي‌کردند (صداي آمريکا، صداي اسرائيل اما با احتياط و اعتدال، و مخصوصاً B.B.C) در حمله به حکومت ايران و شخص شاه و جانبداري از مخالفان به رقابت پرداختند. محمدرضا شاه بعداً نوشت «از آغاز سال 1978، حملات شديد بي.بي.سي عليه رژيم آغاز شد. گوئي يک رهبر ارکستر نامرئي ناگهان دستور آن را صادر کرده بود»[52] واقعيت اين است که از همان آغاز تحريکات، يعني سال 1977،‌ اين راديو تبديل به صداي انقلاب ايران شده بود.[53]

در اين اقدامات وسيع جهان غرب براي سرنگون ساختن شاه نبايد نقش و سهم فرانسه را ناديده گرفت. البته در اين زمينه والري ژيسکاردستن از خط‌مشي آمريکايي‌ها پيروي کرد. ولي عوامل ديگري، شايد عوامل شخصي، در رفتار و سياستش بسيار موثر بود. حُسن رابطه ايران و فرانسه طي بازديد رسمي و بسيار باشکوه شاه و شهبانو از فرانسه در سال 1974 به حد اعتلاي خود رسيد. نخستين اتفاق نامطلوب در فوريه 1975 روي داد.

در روز 17 فوريه‌ي اين ماه که شاه و همسرش براي استفاده از ورزش‌هاي زمستاني در سن‌موريتز[54] بودند، رئيس‌جمهوري فرانسه که به همين منظور با خانواده‌اش به کورشول[55] آمده بود با هلي‌کوپتر به ديدار شاه رفت. گويا مجبور شد چند دقيقه‌اي با شهبانو به گفتگو بپردازد تا شاه آماده شده او را بپذيرد. اين انتظار بسيار کوتاه به رئيس‌جمهوري فرانسه بسيار ناگوار آمد و آن را چون بي‌احترامي نسبت به خود تلقي کرد. روزنامه‌نويس ويليام شاوکراس[56] ماجرا را چنين حکايت کرده است: «گفته مي‌شود که شاه عمداً ژيسکار را در انتظار گذاشت زيرا با دوستانش به ورق‌بازي مشغول بود و مي‌خواست بازي را تمام کند.»

اين داستان به کلي نادرست و مجعول به نظر مي‌رسد زيرا شاه علاقه خاصي به بازي ورق نداشت، به علاوه «بيش ازحد مبادي آداب و مقيد به تشريفات بود که چنين رفتاري داشته باشد.[57]» سال‌ها بعد، در همين مورد از شاه، سوال شد؛ که اين داستان را به کلي نادرست خواند و افزود که اگر هم ژيسکار انتظار کشيد به اين علت بود که زودتر از موقع مقرر رسيده بود.[58] با تمام اين احوال سال بعد رئيس‌جمهوري فرانسه، به اتفاق همسرش و هيأتي بزرگ براي انجام يک بازديد رسمي عازم ايران شد. گويا در اين سفر بود که روابط شخصي و خصوصي شاه ايران و رئيس‌جمهوري فرانسه به هم خورده و به روايت منابع موثقي، درباره جاي
 «نامزد آينده»[59] دختر رئيس‌جمهور که همراه والدين خود آمده بود،‌ بر سر ميز شام رسمي اختلافي ميان صاحب‌منصبان تشريفات دو کشور، اختلاف نظر حاصل شد و موجب گله رئيس‌جمهوري گرديد. در بعضي انتشارات آمريکايي نوشته‌اند که هديه‌هاي زوج سلطنتي به آقا و خانم ژيسکاردستن مورد پسندشان واقع نشد و ايجاد گله کرد و گويا در بازگشت به کاخ گلستان ژيسکار از شاه به عنوان «اين تازه به دوران رسيده» سخن گفت. ظاهراً مثل همه کاخ‌ها يا عمارات پذيرايي و مهمانسراي مخصوص ميهمانان رسمي در همه جاي دنيا، اين سخنان ضبط مي‌شد و بامداد روز بعد شاه از آن اطلاع داشت. سال‌ها بعد ژيسکاردستن از سفر خود به ايران با لحني نه چندان دلپسند ياد مي‌کند «استقبال از ما در ورودي شهر انجام گرفت. جمعيت اندکي در آن‌جا منتظر ما بودند، کودکان مدارس که به آن‌ها لباس پيشاهنگي پوشانده بودند، شخصيت‌هاي مملکتي، چند کنجکاو و شهردار تهران. قالي قرمز به زمين انداخته شده بود. سلام‌هاي رسمي اجرا شد. بعد از طي پنج ساعت در هواپيما البته همه اين‌ها جالب بود. ولي شب در کاخ ما[60]، اَن اِمون[61] به من گفت «همه اين‌ها به صحنه تأتر و بازيگران آن شبيه بود. من هم اين استقبال را واقعاً غم‌انگيز ديدم از مردم خبري نبود.»[62]

نتيجه آن شد که در ساعت‌ها و روزهاي بعد، در دربار و محافل رسمي تهران، عمداً ديگر کسي از آقاي ژيسکاردستن صحبت نمي‌کرد و رئيس‌جمهوري فرانسه را، ژيسکار مي‌خواندند.

شاه مي‌دانست و همه مطّلعين مي‌دانستند که اين عنوان اشرافي را پدر و عموي وي پس از کسب اجازه از يک مرجع قضائي خريداري کرده‌اند و او تبار اشرافي ندارد. شاه از کلمه «تازه به دوران رسيده» سخت ناراحت شده بود. اگر او «تازه به دوران رسيده بود» ژيسکار «تازه به دوران رسيده‌تر» بود.

سال‌ها بعد، شاهپور غلامرضا در خاطرات خود نوشت، «برادرم از رفتار متکبرانه و آميخته با تحقير رئيس‌جمهوري فرانسه و حساسيتش در بعضي از موارد تشريفات ناراحت شده بود. ژنرال دوگل و فرانسويان در زمان او، دوستان صميمي و واقعي بودند. ژيسکاردستن در آن حد نبود.»[63]

قدر مسلم اين است که ديگر عدم تجانس فکري و سپس عدم احترام متقابل ميان دو رئيس مملکت به وجود آمد که بر روابط دو کشور، حتي قبل از انقلاب اسلامي که فرانسه به دنباله‌روي واشنگتن پرداخت، بي‌اثر نبود.[64] و اين کينه ژيسکاردستن در زمان در به دري و حتي پس از مرگ شاه نيز، چنان‌که خواهيم ديد، ادامه يافت.

اما نبايد پنداشت که اين کينه يا عقده رئيس‌جمهوري فرانسه تنها علت رفتار دولت آن کشور در زمان انقلاب بود. رويه‌ي دست‌چپي‌هاي فرانسه نيز در آن تأثير بسيار داشت و ژيسکاردستن مواظب آن بود که سبب رنجش آنان نشود.

در کنگره حزب سوسياليست در 1977 فرانسوا ميتران[65] سخت از شاه انتقاد کرد و او را با ژنرال پي‌نوشه رئيس‌جمهوري شيلي و ملک‌ حسن دوم پادشاه مراکش در يک رديف نام برد.[66] اما پس از انتخابش به رياست جمهوري در سال 1981 نسبت به انقلاب ايران و به ويژه پي‌آمدهاي آن نظري انتقادي و آميخته به شک و ترديد داشت.

در سال 1978 ديگر رو در روئي و مخالفت جهان غرب با شاه ايران، که تا آن روز دوست و هم‌پيمان اصلي‌اش در منطقه محسوب مي‌شد، عيان و آشکار گرديد.

در همين سال بود که اشتباهات مقامات مسئول ايران در سياست خارجي به نارضايي‌هاي خارجيان و تحريکات آنان پر و بال‌هاي بسيار و بهانه‌هاي متعدد داد.

بسياري از رهبران، مسئولان و متفکران جهان غرب رفتار کشورهاي خود را نسبت به ايران طي اين سال‌ها هرگز نبخشيدند و نسبت به آن کوچک‌ترين اغماضي نشان ندادند.

رُنالد ريگان، جانشين کارتر گفت:

«سياست غلط ما که باعث سقوط شاه ايران شد لکه ننگي در تاريخ ايالات متحده آمريکاست. در پي اين سياست ما بود که ديوانه متعصبي توانست قدرت را در ايران به دست گيرد و هزاران ايراني را به جوخه‌هاي آتش بسپارد.»[67]

اعترافي جانگداز و اقراري روشن از جانب بالاترين مقام سياسي ايالات متحده آمريکا. با گذشت زمان تجزيه و تحليل‌هاي ديگري در اين زمينه انتشار يافته‌اند.

ژاک دوگِن،‌ نويسنده، تحليل‌گر سياسي و روزنامه‌نگار نامدار فرانسوي در سال 1988 نوشت،[68] «جاي تأسف بسيار است که کشورهاي آنگلوساکسون دنيا همواره همان اشتباه را تکرار مي‌کنند. يعني از اسلام‌گرايي افراطي حمايت مي‌کنند. نه از آن کشورهاي مسلماني که مي‌‌خواهند نوعي جدايي ديانت از سياست را به مرحله اجرا درآورند.

توجيه اين رويه نادرست دشوار نيست. هواداران جدايي ديانت از سياست ملي‌گرا و ترقي‌خواه هستند، يعني آن‌چه بسياري از غربي‌ها از آن بيم دارند. قضاوت خانم جين کِرک پاتريک[69] دانشگاهي ديپلمات آمريکائي، صريح‌تر است درباره روش حکومت کارتر گفته: «انديشه‌هاي نادرست. نتايج غلط».

آلکساندر دومارانش، به نوبه خود مسأله را به نحوي اساسي‌تر مطرح مي‌کند: «چرا دولت آمريکا بهترين و تواناترين هم‌پيمان خود را در يکي از حساس‌ترين و پرماجراترين مناطق جهان محکوم و نابود کرد؟ پاسخ را بايد در امتزاجي از نزديک‌بيني، اطلاعات نادرست و ساده‌لوحي تاريخي، جستجو کرد.»[70]

حتي چپ‌گرايان فرانسه نيز به زودي متوجه شدند که انقلاب ايران جنبه احساساتي و پرشوري که تصور مي‌کردند ندارد و آينه انقلاب فرانسه نبوده که آن هم سريعاً از آرمان‌هاي نخستين خود دور شد.

کلام آخر اين فصل را به موريس دروئن[71] که هم ايران را خوب مي‌شناخت و هم شجاعت و صراحت بيان داشت، واگذار کنيم:

«در خاورميانه و نزديک است که رهبران آمريکايي‌ بيش از هر جاي ديگر در اشتباهات و نابينائي خود را نشان دادند. نوفل لوشاتو[72] صفحه درخشاني در تاريخ فرانسه نيست. رفتار والري ژيسکاردستن که آن همه توجه و عنايت به يک پيغمبر دروغين کرد و آن همه وسيله در اختيارش گذاشت قابل فهم نيست. ايران در دوران پهلوي، خالي از عيب و نقص نبود. ولي در حال نوسازي و پيشرفت بود. آيا مي‌بايست جاي آن را به نظامي عقب‌افتاده، سخت متعصب و نابينا داد؟ اعتلاي اسلام‌گرايي افراطي از همين جا شروع شد.[73]

 

 پانویس ها:

[1] – Enrico Mattei رئيس شرکت نفت ملي ايتالياييAGIP  که هواپيمايش را در طي يکي از مسافرت‌هاي او منفجر کردند. سياست نفتي او با روش‌ها و هدف‌هاي کمپاني‌هاي بزرگ نفتي جهان منافات داشت.

[2] – روايت کتبي دکتر امير اصلان افشار آخرين رئيس کل تشريفات شاهنشاهي که به هنگام اقامت محمدرضا شاه در مراکش (مرحله دوم دربدري و تبعيد شاه ايران) همواره در کنارش بود.

[3] – مصاحبه با Washington Post و Iran Times (واشنگتن) مورخ 30 مه 1980

[4] -Michel Poniatovski

[5]– William Rogers درباره‌ي رويه و رفتار وي به اطلاعات جالبي در مقدمه جلد دوم (ترجمه فرانسه) خاطرات اردشير زاهدي (متن ذکر شده) مراجعه کنيد.

[6] -Henri Kissinger

[7] – نگاه کنيد به نقش گروه‌هاي چپ فرانسه در اين رويه که در کتاب گزارش‌گونه (منبع ذکر شده) تجزيه و تحليل شده است.

[8] -Valery Giscard D΄Estaing

[9]– Gerald Ford، پس از استعفاي ريچارد نيکسون و ماجراي واترگيت Watergate، جانشين او شد. در نوامبر 1976 از جيمي کارتر شکست خورد. شخص اخير در ژانويه 1977 رسماً به کار آغاز کرد.

[10]– درست است که از آغاز سال‌هاي 1970، ايران همکاري خود را با اتحاد جماهير شوروي و «کشورهاي شرق» توسعه داد و شاه بر آن شد که رقابتي ميان شرق و غرب در ايران و براي کمک و همکاري با ايران، به وجود آورد.

[11]– آخرين جمله اين تجزيه و تحليل که نشان از طرز گفتار متعارف کيسينجر دارد، هميشه در کتب و مقالات مربوط به حوادث اين دوران نقل مي‌شود. البته نبايد آن را از مجموع سخنان کيسينجر جدا کرد، گرچه نتيجه‌گيري الزاماً مشابه است درباره روابط کيسينجر با ايران و رويه‌ي او نسبت به شاه نگاه کنيد به Bulletin du Center Eunohe΄en d΄Information (C.E.I) مورخ 16 اکتبر 1980 که متن سخنان او را نقل و نيز Alain Vernay, Giscarel, Kissinger et & Shah, Le Figaro, 2 May 1975 و مقاله جرج بال George Ball در هفته‌نامه The Economist مورخ 24 فوريه 1979 و مقاله ژان لاکوتور Le Nouvel Observateur  رد  Jean Lacouture  مورخ 3 نوامبر 1980 …

[12]– براي اطلاع بر قضاوت‌هاي شاه درباره سياست آمريکا نسبت به ايران در اين دوران، نگاه کنيد به خاطرات عَلم مخصوصاً جلدهاي پنجم و ششم.

[13]– متن کامل اين گزارش در Le Monde مورخ 29 ژوئيه 1980 انتشار يافته است.

[14] -William Simon

[15]– نگاه کنيد به William Schawcross, Le Shah, Exil Et Mort d΄d’un personnage
 Encombrant, Paris, Stock,1989

[16]– خاطرات عَلم، جلد ششم

[17]– همان منبع

[18]– اردشير زاهدي

[19]– رئيس‌جمهوري و رئيس مجلس کبير که هر دو از دوستان شخصي او بودند.

[20]– نويسنده اين کتاب

[21] – Conte Alexandre de Marenches

[22]– S.D.E.C.E بعداً D.G.S.E

[23] – Dans Le Secret Des Princesمنبع ذکر شده،  

[24]– مصاحبه‌اي که در کتا  Williamsburg عيناً نقل شده.

[25]– نگاه کنيد به کتاب Mike Ewans, Jimmy Carter, The Liberal Left and World Chaos. Times worthy Books, Phoenix, Arizona 2009  کتابي که از جانبداري‌هاي خاص سياسي به دور نيست ولي بسيار مستند و متکي به مدارک و مصاحبه‌هاي پرمعني است.

[26] -Williams Sburg

[27]– گفتگو با نويسنده ايراني کتاب در قاهره، ماه مه 1980

[28]– David Aaron مشاور معاون رئيس‌جمهوري آمريکا در مسائل سياست خارجي

[29] -Air Force One

[30]–  Pierre Salinger کتاب خود Otages را با فصلي در توصيف اين شام آغاز کرده (منبع ذکر شده). او به عنوان خبرنگار و فرستاده مجله Express پاريس دعوت شده بود. دعوت وي به دستور شاه بود، اما ده‌ها روزنامه‌نگار ديگر هم به عنوان مخبرين جرايد آمريکايي در اين سفر حضور داشتند. در شامي که براي مخبرين ديگر ترتيب داده شده بود، گويا در صرف مشروبات الکلي افراط شد و همه سر حال و پر سر و صدا بودند!

[31] -Livree΄

[32] -Perruque

[33]– اشاره به سمت رئيس گروه بررسي مسائل ايران

[34]– خاطرات عَلَم

[35]– در حقيقت از زمان قاجار (مترجم)

[36] -Perles fines Imperiales

[37] -Chateau Talbot, 1972

[38] -Dom Perignon

[39] -Mozart

[40] -Verdi

[41] -Chopin

[42] -Bernstein

[43] -Star Spangles Banner

[44] – بني آدم اعضاي  يک  پيکرند    که در آفرينش ز يک گوهرند

    چو عضوي به درد آورد روزگار  دگر عضوها  را  نباشد  قرار      (مترجم)

 

[45]– نويسنده ايراني کتاب

[46] -George Ball

[47]– شاه در خاطرات خود با تأسف به George Lambrakis دبير سياسي سفارت آمريکا در تهران اشاره مي‌کند که ملاقات‌هاي فراوان داشت و همه را به ضديت با رژيم ايران دعوت مي‌کرد.

در اسناد سفارت آمريکا در تهران (جلد بيستم)، از ملاقات‌هاي ديپلمات‌هاي آمريکايي با رهبران مخالف رژيم دربار يا چايخانه مهمانسراي کاسپين واقع در چند قدمي سفارت آمريکا در خيابان تخت‌جمشيد،‌ گزارش‌هايي چند وجود دارد که حاکي از تشويق آنان به تشديد مخالفت با رژيم است.

[48]– Goethe، شاعر و نويسنده معروف آلماني

[49]– که علل اين عدم توجه جاي سؤال باقي مي‌گذارد. (مترجم)

[50]– براي جريان اين ماجرا نگاه کنيد به

Jean Pichard et Christian Delannoy, Khomeini, la Révolution trahie, Paris, Carrier, 1988

 

[51]– مصاحبه با Jean Pierre Elkabbach، به مناسبت سالروز انقلاب اسلامي در راديو Europe I

[52] -Reponse a L Histoire

[53]– همچنين در فيلم‌هاي مستندي که از تلويزيون انگلستان پخش مي‌شد. اما هنوز امکان روئيت آن‌ها در ايران نبود.

[54] –  Saint- Moritz- واقع در سوئيس

[55] -Courchevel

[56] – William Schawcross، منبع ذکر شده

[57]– اردشير زاهدي در پاسخ به روزنامه‌نويس فوق‌الذکر

[58]– گفتگو با نويسنده ايراني کتاب در قاهره، مه 1980

[59]– رئيس کل تشريفات به همتاي فرانسوي خود گفت که در مقررات ايران «نامزد آينده» جائي ندارد. اما دختر رئيس‌جمهوري در صدر ميز و بعد از شاهدخت‌ها قرار خواهد گرفت. در مقابل اصرار فرانسوي‌ها پاسخ داد که «مراتب را به شرف عرض خواهند رساند» که اين کار در عادات او بود. شاه از اين پرسش در خشم شد و گفت «به من مربوط نيست، مقررات خود را اجرا کنيد.» هرمز قريب به فرانسوي‌ها گفت،«به عرض مي‌رساندم، اعليحضرت تصويب نفرمودند» که هم درست بود و هم نادرست. سرانجام اين «نامزد آينده» گويا به نام Montassier ، به شام دعوت شد، اما در جاي تشريفاتي خود، يعني در ته ميز قرار داشت. دکتر اميراصلان افشار، جانشين هرمز قريب، در خاطرات خود نوشته (نشر فرهنگ، کانادا 2012) که اصولاً او را به ضيافت دعوت نکردند، که اين نکته را در جاي ديگر نگفته و ننوشته‌اند. دختر ژيسکاردستن و «نامزد آينده»‌اش بعداً ازدواج کردند و سپس از يکديگر جدا شدند. (مترجم)

[60]– مقصود کاخ گلستان است که در آن مسکن داشتند. (مترجم)

[61]– Anne Aymone ، همسر رئيس‌جمهوري

[62]– والري ژيسکاردستن در Le Pouvoir et la Vie, Compragnie 12, Paris 1988 البته همه اين نوشته مجعول و به خصوص مغرضانه است. استقبال رسمي در فرودگاه مهرآباد به عمل آمد، نه در داخل يا ورودي شهر. در ميدان شهياد کليد شهر را به او تقديم داشتند. تشريفات عيناً مشابه استقبال از همه روساي ممالک ديگر بود. نه بيشتر و نه کمتر. لباس پيش‌آهنگي کودکان مدارس ناشي از تخيلات نويسنده است. (مترجم)

[63] – Gholam Reza Pahlavi, Mon Pere, Mon Frere, LES SHAHS D΄IRAN, Norman, Paris, 2004.

[64]– نگاه کنيد به:‌ Dominique Lorentz, Une Gurre, Les Arênes, Paris, 1997

[65]– François Mitterand

[66] – نگاه کنيد به Alain Chenal، متن ذکر شده.

[67]– مناظر تلويزيوني با والتر مانديل Walter Mondale داوطلب رياست جمهوري از جانب حزب دموکرات، نوامبر 1984. والتر مانديل يکي از طرفداران پر و پا قرص آيت‌الله خميني بود.

[68] -Jacques Duouesnes, La Croix, Événement, 30 December, 1998

[69]–  وي سفير آمريکا در سازمان ملل متحد بود و در زمان دولت ريگان مقام عضويت در کابينه او را داشت.

[70]– در متن ذکر شده

[71]– نويسنده، سياستمدار و متفکر معروف فرانسوي که سال‌ها دبير کل مادام‌العمر (يعني عملاً رئيس) فرهنگستان فرانسه بود، در مقاله‌اي تحت عنوان Les Stratégies Aveugles

[72] -Neauphle-le-Château

[73]– عنوان اين فصل از مقاله مفصل آقاي Maurice Druon الهام گرفته است.

        

فرستادن این مطلب برای دیگران