Print This Post Print This Post
تازه‌ها


نگارگری شاهنامه/ اولگ گرابار؛ ترجمه محمود فاضلی بیرجندی

                                 نگارگری شاهنامه/ اولگ گرابار؛ ترجمه محمود فاضلی بیرجندی

 یکی از معماهای ناگشوده قدیم در آن چه از محیط فرهنگی شاهنامه می‌دانیم آن است که نگارگری این کتاب با اسم و رسم والایی که به هم رسانده، حدود 300 سال پس از پدید آمدن نخستین نسخه‌های خطی از خود کتاب سابقه دارد.

درباره این معما به چندین طریق می‌توان سخن گفت.از هر طرف هم که به راه شکافتن این معما برویم چیزی بر آشنایی ما با فرهنگ ایران افزوده خواهد شد. اما هیچ یک از این راه‌ها و افزوده‌ها سر به سر چنگی به دل نمی‌زند. حرف این مقاله این است که راه درست حل معما شاید شناخت بهتر و کامل‌تر پیامدهای اجتماعی و اندیشه‌ای حاکمیت مغولان و یا غرابت‌های فرهنگ شهری آن روزگار باشد.

                                                            ***

آن چه در پی می‌آید صورت قلمی شده معمایی است که ظرف بیش از پنجاه سال سر و کله زدن‌های گاه و بی‌گاه با نگارگری‌های شاهنامه، فکر مرا به طرق مختلف به خود مشغول داشته است. این مقاله ادعای خاصی ندارد زیرا در مفاد آن پاسخی برای پرسش‌هایی که خود طرح می‌کند، نیست و من خود هم به اطلاعات تازه‌ای دسترسی عملی یا نظری ندارم که داشتن آن لازمه پاسخ دادن به پرسش‌هاست. من پرسش‌هایم را چنان طرح می‌کنم که نسل جدید پژوهشگران را به کار آید که همانا بازتاب فکر و اندیشه‌ای هستند که به سال 1952 در سمیناری در بوچوسن به زعامت استادم کورت وایتزمن برپا شد. او به روزگار خود شخصیت سرشناسی بود، اما امروزه دیگر حتی دانشجویانی که پا به تحصیل در دوره کارشناسی ارشد می‌گذارند هم او و روزگارش را به یاد نمی‌آورند.

باری، امروز همگان اتفاق نظر دارند که شاهنامه، حماسه عظیم فردوسی بیش از هر کتاب دیگر فارسی، نگارگری شده است. شاهنامه پرارج مغولی متعلق به سال‌های 1330ـ1336 و شاهنامه بی‌بدیل شاه تهماسبی متعلق به میانه سده نوزدهم دو قله از شاهکارهای تاریخ فاخر نگارگری ایرانی است. اما این‌ها فقط دو نمونه از صدها نسخه خطی شاهنامه است که نگارگری شده است. این احتمال هم می‌رود که خیلی از نگاره‌های دیواری هم از نگارگری‌های شاهنامه الهام گرفته باشد، اما از این دسته از نگاره‌ها چیزی برجا نمانده است. مناظری را که ادعا می‌شود از روی حماسه فردوسی بر سفالینه‌های ایرانی سده‌های دوازدهم و سیزدهم نقش بسته است خوب می‌شناسیم. اما این قبیل نگاره‌ها هم به نوبه خود پرسش‌های چندی را در پیرامون ربط خود به شاهنامه برمی‌انگیزد.

در طول پنجاه سال گذشته مطالب زیادی درباره نگاره‌هایی به رشته تحریر درآمده که در سده‌های میانه به قلم مسیحیان یا مسلمانان بر نسخه‌های شاهنامه نقش بسته است. این‌ها گاه نگاره‌هایی درباره بیت‌هایی در اطراف همان نگاره بوده و به عبارتی ترجمان تصویری روایت‌های مکتوب است. گمان غالب آن است که این قبیل آثار، کار نگارگران برجسته تاریخ ایران، و از سویی مرتبط با رویدادهای زمان استنساخ نسخه‌ها باشد و مورخان یا منتقدان عقیده دارند که این آثار همانا روایت‌های پهلوانی از رویدادهای خصوصی یا عمومی روزگار خود است. اما اشکال این تصویرها که خصوصاً در اکثر مطالب سال‌های اخیر درباره شاهنامه مغولی نوشته شده، آن است که دشوار بتوان آن را صرفاً به مسایل دیداری ربط داد. یعنی خواننده یا مفسر با این احساس نامطبوع در می‌ماند که می‌خواهد نگاره‌ای را درک کند، اما نمی‌تواند از کُنه ضمیر نگارگر آن سر درآورد. از طرفی ناگفته نماند که تمیز دادن اثر هنری از چیزی که صرفاً تصویر است دقیقا به توسط آن تهدید یا رعبی امکان‌پذیر می‌شود که از سوی ذات خلاقه اثر متوجه ماست و بنیاد معینی هم ندارد. حال، پرسشی برجا می‌ماند که در این صورت، پس انبوه نگاره‌های محض را که همان پیاده نظام فرهنگ دیداری شمرده می‌شود و نمونه‌های آن صفحه‌های فراوانی را در نسخه‌ها پر کرده، چگونه می‌توان درک کرد؟ این پرسش، دو پاسخ دارد. یکی برپایه وجود تصویرها یا نگاره‌ها استوار است و نقطه عزیمت آن نگاره‌های مستقلی است که شرح و تعریف آن را باید در صورت‌بندی رابطه موجود بین تصویر با متن جست. همه راه‌ها در ضمن پژوهش و ارزیابی آن میزان از دقت نظری به دست آمده که هر متن بر تصویر اعمال می‌کند. جتی گفته شده که توصیف‌های درخشانی که از متن به عمل آمده الهام‌بخش پاره‌ای از نگاره‌ها شده و باز سوای رابطه بین متن ـ تصویر و گذشته از آن، همانا کلیت متن است که خود تاثیر به سزایی بر شالوده فن نگارگری گذاشته است. با این حساب نقش و کارکرد تصویرها در هر نسخه از کتاب را می‌توان با سایر متن‌ها مطابقت داد تا راه بر آن قسم مطالعات تطبیقی در نگارگری‌ها باز شود که در هنر مسیحی برای نگارگری کتاب مقدس و سایر کتاب‌های دینی به کار می‌رود. اما همین که در فرهنگ اسلامی نهادهای رسمی مثل کلیسا پدید نیامده موجب شده که هم نگارگری و هم تهیه و فهم نگاره‌ها،‌آزاد و رها از هر منطق و سیره مشخصی رواج یابد و از طرفی اغتشاشی بصری برپا گردد که جنبه زیباشناختی جذاب مخصوص به خود را دارد و در عین حال مانع جریان یافتن تفاسیر رسمی شده و در غالب موارد موجب شده که بیشتر نگاره‌ها، آثاری استثنایی به نظر برسد.

دومین پاسخ به تصویرهای مستقل کاری ندارد و کار خود را یک سره با اصل نسخه خطی آغاز می‌کند. تصویر در این رویکرد همانا یکی از اجزای متشکله در امر تالیف نسخه کتاب است و به مسایلی چون قطع کتاب، مراحل تالیف،‌آیین آرایش صفحه‌ها، عده متخصصان فنی رنگ‌ها یا طراحان صفحه‌ها، تلقی آتی از نسخه‌هایی که تحریر آن معمولاً در نشست واحدی به اتمام نمی‌رسد، و امثال این‌ها ربط پیدا نمی‌کند. در این رویکرد، اندیشه پژوهشگر فقط به تصویر مشغول نمی‌شود. چون که هر تصویر یا دست کم هر نسخه، از دل تصمیماتی بیرون آمده که بر سلسله‌ای از دلایل اقتصادی یا اعتقادی، رسمی یا خصوصی، و زینتی یا آموزشی استوار بوده است. در این رویکرد، تصویر یا نسخه خطی، معرف ذوق زیباشناختی نبوده و فقط، سند تاریخی به حساب می‌آید.

پس این هر دو، رویکرد تاریخی ـ فرهنگی، و رویکرد مبتنی بر متن، همچنان که باید، مورد استعمال دارد و البته راه‌هایی هم هست که این دو را به یکدیگر پیوند می‌دهد. اما این هر دو رویکرد باید در نهایت از عهده پاسخ دادن به این پرسش برآیند که چرا شاهنامه نگارگری شد؟ چنین پرسشی شاید در بادی امر مهمل به نظر آید. چرا که داستان‌های حماسه فردوسی سراسر، روح و جان خود را به نگارگری بخشیده و حتی بلکه نگارگری را به سوی خود جلب و جذب می‌کند. در این صورت پس چرا بین زمان نگارش نسخه‌های کتاب، حدود سال 1000، و نخستین نسخه‌هایی که نگارگری شده، حدود سال 1300، نزدیک به سه سده فاصله است؟ شایان ذکر است که ویس و رامین، حماسه عاشقانه‌ای که حدوداً مقارن همان روزگار شاهنامه تألیف شده، با آن که بارها مورد ترجمه‌ها و تفسیرهایی قرار گرفته، هنوز نگارگری نشده است. ویس و رامین البته در نزد عموم، جایگاه شاهنامه را ندارد و تا جایی که می‌دانیم نسخه‌ای هم از آن برجا نمانده که متعلق به پیش از سده شانزدهم باشد. معنی این سخن آن است که گویا امر به خصوص یا ویژه‌ای در کار آمده که طبق آن شاهنامه باید نگارگری می‌شد. امری که مثلاً یا به همان زمان خودش، به اواخر سده سیزدهم مربوط بوده، یا به موضوعی مثل روزگار پهلوانی‌ها مربوط می‌شده، یا شاید هم چیزی بوده که در دیگر متن‌ها دیده نمی‌شده است.

اما پیش از پرداختن به زمان و موضوع، فرضیه‌ای را طرح می‌کنم که شاید امروز به اندازه گذشته شایع نباشد، اما در عین حال هرگاه که به این بحث وارد شویم حتماً باید مدنظر قرار بگیرد. فرضیه من، فرضیه سکوتی است که گاه صداهای مبهم از آن به گوش می‌رسد. یعنی می‌توان قایل به این شد که سابقه نسخه‌های نگارگری شده شاهنامه حتی به سده یازدهم هم می‌رسد، گو این‌که از خود کتاب نسخه‌ای از آن روزگار، اعم از مصور یا غیرمصور، برجا نمانده است. فرضیه من بر پایه‌هایی استوار است و از آن جمله یکی این که کتاب‌هایی به صورت متن بدون هر نگاره‌ای هم بوده، و دیگر این‌که نگارگری از آیین پهلوانی و پهلوانان ایرانی در سرزمین سُغد در دوره پیش از اسلام رواج داشته و نیز بر این گمان تکیه دارد که نسخه‌های نگارگری شده داستان‌های حماسی پا به پای نگاره‌های دیواری وجود داشته است. این نسخه‌ها شباهتی به کتاب‌های نگارگری شده مانویان دارد که به قرار اطلاع قدیم‌ترین مثال‌های برجامانده از این نوع در دنیای پهناور اندیشه ایرانی بوده و چنان که پیداست در سده هشتم رواج زیادی هم داشته است. حتی جا داشت گفته شود که راه و رسم مردم سغد در نگارگری کتاب در میان بوداییان چین و آسیای میانه در خلال سده‌های نخستین حاکمیت اسلام دوام یافته و بعد از آن باز در خراسان یا فرارود در قالب فرهنگ سامانی و احیای مضامین فرهنگ ایرانی پدیدار گشته و شاهد آن، مثلاً روایت‌های گوناگون از نخستین نسخه‌های قدیم نگارگری شده داستان‌های کلیله و دمنه است. همه این‌ها به لحاظ نظری امکان‌پذیر است. زیرا شعر حماسی فارسی در تزیین کاخ‌های سلاطین غزنوی به کار گرفته شده و نیز در روایت‌های مختلف که از زندگی سلطان مسعود در دست داریم از دیوارنگاره‌های هنرمندانه سخن رفته است. در سده‌های یازدهم و دوازدهم کمتر کتابی بوده که بر نگارگری بر روی سفال تأثیری گذاشته باشد. اما پیکرنگاری‌های بسیار هنرمندانه متعلق به همین دوره حاکی است که نگارگری به طور کلی در جامعه مقبولیت داشته است.

منبع:روزنامه اطلاعات

فرستادن این مطلب برای دیگران