جلوه های خِرَدورزی ایرانیان باستان در شاهنامه و منابع عربی،وحید سبزیان پور
خردگرایی از اندیشه های بنیادین فرهنگ ایرانی است، زیرا این فرهنگ، سعادت و رستگاری آدمی را در استخدام خرد میداند.
از این دیدگاه خرد بزرگترین موهبت الهی و مهمترین ابزار برای مبارزه با دیوهایی است که در درون آدمی به صورت صفات ناپسند چون حرص، خشم، حسد و… فروخفتهاند.
این بینش از آغاز تا پایان، چون خون در پیکر شاهنامه جاری است. فردوسی در جای جای شاهنامه صفات نیک و آثار پر برکت آن را برمیشمارد و در ستایش امور پسندیده و نکوهش امور ناپسند، خرد را معیار قرار داده، آن را چون ترازو ملاک سنجش میداند.
این جهانبینی، موجب شده است که فردوسی ستایش خرد را مقدم بر ستایش پیامبر بیاورد و برخلاف دیگر ستایشگرانِ دانش، قید و شرطی برای ستایش دانش نیاورد. در شاهنامه، سخنان حکیمانهی بسیاری دیده میشود که فردوسی آنها را از خردمند، مرد خرد، خردمند ایران و… نقل کرده است، تأمل در منابع عربی که آکنده از اقوال حکیمانه ایرانیان است، نشان میدهد بسیاری از این خردمندان، حکیمان ایرانی چون بزرگمهر و انوشروان هستند.
واژگان کلیدی: فردوسی، شاهنامه، خرد، خردورزی، فرهنگ باستانی ایران، منابع عربی، ادبیات تطبیقی.
1- پیشگفتار
دیدگاههای مختلف در تفسیر اندیشههای اخلاقی و حکمی شاهنامه غالباً مبتلا به آفت افراط و تفریط است. حقیقت این است که جز مقدمه شاهنامه و برخی ابیات پراکنده در این کتاب، به سختی میتوان این حکمتها را اسلامی محض دانست و تأثیر فرهنگ ایرانی را در آنها انکار کرد.
در این میان، تحلیل و ریشهیابی موضوع خردورزی در شاهنامه بسیار دشوار و پیچیده است، زیرا هم منطبق با مفاهیم قرآن کریم و روایات دینی است و هم ریشهای استوار و عمیق در فرهنگ باستانی ایران دارد. نویسندهی این مقاله در پی نشان دادن سرچشمههای ایرانی خردورزی است و معتقد است رنگ و بوی خردورزی در شاهنامه بیشتر از آنکه اسلامی باشد، ایرانی است، زیرا علاوه بر منابع به جا مانده از زبان پهلوی، منابع عربی نیز مؤید این ادعاست.
1- اهمیت خرد و خردورزی در ایران باستان و بازتاب آن در شاهنامه
2-1- تحلیل موضوع
خردگرایی چون خونی است که در همهی اجزای شاهنامه جریان دارد. در همه جای آن، نام خرد و خردمند دیده میشود. از نظر فردوسی، معیار درستی و نادرستی کارها خرد است. هنگامیکه قصد ستایش عملی را دارد از ارزش و اعتبار خرد، مدد میجوید تا شنونده در درستی آن کار تردید به خود راه ندهد، نظام هستی را یکسره براساس نظم و منطق میبیند و اغلب از خداوند به تعبیر خدای خرد یاد میکند (بهار، 1374: 158). در شاهنامه بیش از 300 بیت در ستایش خرد آمده (نک: رنجبر، 1369: 71-90)، بیش از 500 بار واژهی خرد و خردمند و بیش از 150 بار واژهی روشنروان آمده است (ولف، 1377: ذیل واژه خرد و روشن روان).
حکیم طوس در آغاز شاهنامه با عبارت «به نام خداوند جان و خرد» خواننده را به سرزمین دانش و خرد دعوت میکند. این براعت استهلال، چون چراغ راهنما، خواننده را از فضای فکری و مقصود و هدف گوینده باخبر میکند[1]. این بینش، آنقدر اهمیت دارد که فردوسی در ابتدای شاهنامه، 19 بیت «گفتار اندر ستایش خرد» را مقدم بر «گفتار اندر ستایش پیغمبر» آورده، ترتیبی که در همهی دستنویسهای کهن شاهنامه مراعات شده است (متینی، 1375: 216).
سبب این امر، آن است که دومین مرحلهی جهانبینی زرتشتی «وهومن» است، به معنی اندیشهی نیک و عقل که جهان مادی و معنوی برمدار آن میگردد… خرد و اندیشه در آدمی به او توانایی دریافت و شناخت میدهد. خرد و اندیشه، مایه برتری آدمی از دیگر جانوران است و هر کس که خرد و اندیشهاش بیشتر و برتر باشد، به همان اندازه، نیروی آفرینش و بالندگیاش بیشتر است[2] (شهزادی، 1367: 40).
دقیقی که آیین پارسی داشته، در ابتدای دیـوان خـود، پس از شرح جلوس گشتاسب بـر تخت شاهی میگوید: «پس از چند سال در ایوان او درختی در زمین رویید که برگش پند و بارش خرد بود، این درخت پیامبری به نام زرتشت بود که اهریمن را کشت و به شاه گفت: من خرد را برای تو به ارمغان آوردهام:
چـو یـک چنـد سالان برآمد برین |
درختـی پـدیـد آمـد انـدر زمیـن |
(دقیقی، 1373: 50)
همچنین در آموزههای دینی ایرانیان، یکی از خواستههای بندگان از خداوند، اعطای موهبت خردمندی است: «ای مزدا ما را از نیروی خرد مقدس خویش برخوردار ساز.» (یسنای 33 بند 9) «ای نور حقیقت و ای روح راستی! ما از تو خواستاریم که اشویی و آمال نیک و حکمت و دانایی، ظفر و قدرت عمل نیک را به ما ارزانی داری.» (مهریشت 33، نقل از ایرانی، 1361: 60).
در مینوی خرد که از متون پهلوی به جا مانده از ایران باستان است، (نک: عفیفی، 1383: 629)، از 57 جملهی مقدمهی آن 14 جمله در وصف و ستایش خرد است. نگاهی گذرا به این کتاب نشان میدهد که محور اصلی آن توجه به دانش و برتری آن بر هر چیز دیگری است. در این متن پهلوی یک شخصیت خیالی به نام دانا از شخصیت خیالی دیگری به نام «مینوی خرد» که سمبل دانایی است میپرسد و در پی حقیقت در سرزمینهای گوناگون است. مقایسهی مقدمهی شاهنامه با مینوی خرد نشان میدهد که فردوسی در سرودن شاهنامه، بیبهره از مقدمه مینوی خرد نبوده است[3]. برای مقایسهی خرد در دو کتاب مذکور (نک: کویاجی، 1371: 6-10)، به علاوه، اینکه خرد و دانا بارها در شاهنامه در کنار هم آمدهاند از نشانههای آگاهی فردوسی از متن مینوی خرد است. (نک: راشد محصل، 1362: 8).
در مینوی خرد، عقل، رکن اصلی زندگی است، خدا سرچشمهی دانایی است، خردمندان در دو جهان، پاداش میگیرند. خردورزی، شفای روح و روان است. خلقت جهان به وسیلهی خرد است. خداوند، هستی را با خرد نگه میدارد. خرد، سودمندترین ابزار است. کار نیک، بدون آگاهی ارزش ندارد. خرد، بهتر از همهی خواستههاست و… (مینوی خرد، 1379: 18)، همچنین (نک: آذرباد، 1379: 83)، برای اطلاع بیشتر از مفهوم خرد در اندیشههای ایرانی (نک: صرفی، 1383: 71-76) و (سبزیانپور، 1384: جستاری…88- 90).
از دیگر سو، ستایش دانش در روزگار فردوسی در مقدمهی بسیاری از کتابها مرسوم بوده اما نوع ستایش شاهنامه از دانش، قابل تأمل است، اول اینکه ستایش خرد بر ستایش پیامبر (ص)، تقدم دارد، دیگر فردوسی، خرد را بیشتر از دانش ستایش کرده است، حال آنکه در کتابهای اسلامی ستایش خرد نیامده است. نکتهی سوم اینکه، ستایش دانش به شکل مطلق صورت گرفته نه دانش اسلامی
«ز هر دانشی چون سخن بشنوی |
ز آموختن یک زمان نغنوی[4]» |
(ص 2)
ستایش خرد در آثاری چون مینوی خرد، بهمننامه، کوشنامه، هماینامه، ابتدای دیوان دقیقی و زراتشتنامه که اصل آنها متعلق به پیش از اسلام است، نشان میدهد که این نوع خردستایی، رنگ و بوی ایرانی دارد و سخت متأثر از فرهنگ باستانی ایران است زیرا در کتابهای اسلامی، این دانش است که مورد ستایش است نه خرد. لازم به ذکر است که بعد از دوره سامانیان، خردگرایی و ستایش خرد در ابتدای متون فارسی، به سبب نفوذ تعصبات مذهبی و دینی دیده نمیشود[5] (نک: متینی، 1375: 209-223).
اگر اندرزنامهی بزرگمهر حکیم را که «عریان» از پهلوی به فارسی ترجمه کرده با ترجمهی منظوم فردوسی در شاهنامه مقایسه کنیم، سبب تقدم ستایش خرد (به جای دانش) بر ستایش پیامبر و تجلیل از مطلق دانش روشن خواهد شد:
در بند 27، 28، 29 و 30 اندرزنامه بزرگمهر (متون پهلوی، 1371: 127-129) آمده است: «فرجام تن چیست؟ و آن دشمن که دانایان باید با توان هرچه بیشتر آن را بشناسند کدام است؟ فرجام تن عبارتست از آشفتگی کالبد و دشمن روان این چند دروج است که گناگ مینو برای فریفتن و گمراه کردن مردمان، در برابر مردمان فراز آفرید. آن دروج کدام و چند است؟ آز و نیاز و خشم و رشک و ننگ و شهوت و کین و غفلت و دروج بدعت و تهمت…» (بند 43) دادار هرمزد برای بازداشتن آن چند دروج برای یاری مردمان چند چیز نگاهدار مینو آفرید: آسن خرد (خرد فطری) و گوش سرود خرد (خرد اکتسابی) و خیم و امید و خرسندی و دین و همپرسگی… برای مردمان چه هنری بهتر است؟ دانایی و خرد (بند 57).
در مینوی خرد (1379: 61) آمده است: «اهرمن بدکار و دیوان را شکست دادن و از دوزخ تاریک بیبها رستن، چنین ممکن است وقتی که مینوی خرد را به پشتیبانی گیرند؛ و نیز «شکستن کالبد دیوان و ناپدید کردن آنان، از نظر مردمان به سبب برترین افزار خرد بهتر انجام گرفته است» (همان: 74).
از سخنان بالا نتیجه گرفته میشود: خداوند برای مبارزه با دیوهای درون انسان یعنی صفات ناپسند، ابزارهایی برای مقابله قرار داده است، از جمله خرد غریزی و اکتسابی[6]، امید، رضایت، دینداری، مشورت و… و مهمترین و مؤثرترین آنها خرد است:
مضامین بالا را فردوسی در ضمن پندهای بزرگمهر به انوشروان به نظم کشیده است، ابیات زیر جای هرگونه تردید را در اقتباس فردوسی از پندهای بزرگمهر منتفی میسازد:
ز دانــا بپــرسیـد پـس شهـریـار |
که چون دیـو بـا دل کند کارزار؟ |
(ص 1530)
خرد، ابزار مبارزه با دیو و اهریمن و بهترین موهبت الهی است تا آنجا که حکیم طوس خود و شنونده را ناتوان از ستایش و خواننده را عاجز از شنیدن آن میداند:
تو چیزی مدان کز خرد برتر است |
خــرد بــر همه نیکوییها سرست |
(ص 1383)
این مضمون در منابع عربی و پهلوی از زبان ایرانیان به شکل زیر آمده است:
بزرگمهر: ما أوتی رجل مثل غریزة عقل. (ابن جوزی، 1412: 2/137): چیزی همسنگ عقل به آدمی داده نشده است. فرأیت (انوشروان) العقل أکبر الأشیاء. (ابن مسکویه، بیتا: 61): به اعتقاد من عقل برترین چیز است؛ بزرگمهر گفته است: لا شرف إلا شرف العقل. (توحیدی، بیتا: 4/94) و (آبی، 1990: 7/69): هیچ عزتی چون عزتِ داشتن عقل نیست.
تو را گویم، پسرم کی بختیاری به مردمان بهتر چیز خرد است. (آذرباد، 1379: 83) پاسخ داد که خرد است که بهتر از همهی خواستههاست. (مینوی خرد، 1379: 59).
اهورامزدا، خدای خرد است و در کنار خود، مشاورانی خردمند چون بهمن، امشاسبند خرد دارد و در میان ایزدان نیز بانویی به نام چیستا به دانش و دانایی اختصاص دارد (نک: موسوی، 1387: 101)، «در فلسفهی زرتشت، هستی یا آغاز جنبش و آفرینش را استوار بر تصمیم و آهنگ خداوند و به سخن درستتر «خواست و خرد» اورمزد میداند که در زبان اوستایی نیز «خواست و خرد» معنـایی یگانه مییابند زیرا واژه «خرتهو» در زبان باستانی ایران، هم به معنای خواست و اراده و کام خداوندی و هم به معنای خرد ایزدی است.» (ثاقبفر، 1377: 120).
با توجه به جهانبینی خاص ایرانیان نسبت به رابطهی هستی با خرد است که فردوسی میگوید:
نخست آفـرینـش خـرد را شنـاس |
نگهبـان جـان است و آن سپـاس[7] |
(ص 2)
نمونههای بسیاری وجود دارد که نشانگر اهمیت برجستهی خرد در ایران باستان بوده از جمله: «پرستش و نیایش پروردگاری را که در میان همهی آفرینشهای گیتی انسان را به زیور گویایی و گیروایی (ادراک) بیاراست و او را به شهریاری جهان و رهبری مخلوقات بر گماشت تا با بدی روبرو گشته پیکار کند و آن را براندازد.» (از نماز ستایش خدا، به نقل از شهزادی، 1367: 28)، «آزمودم که خرد بهتر است…» (متون پهلوی، 1371: 112، اندرز بهزاد فرخ پیروز). «از همهی نیکیهایی که به مردمان میرسد، خرد بهتر است.» (مینوی خرد، 1379: 18) پرسید که کشتن خرد چه؟ او گفت: که کشتن خرد آموختاری و آب آن نیوشداری و بار آن گزیداری و جای آن بهشت روشن همه آسانی (متون پهلوی، 1371: 118، از پندهای آذر فربغ فرخزادان).
2- 2- خرد، معیار درستی و نادرستی
در منابع عربی، عبارات بسیاری دربارهی عقل از دیدگاه ایرانیان آمده که سبک سخن نشان میدهد عقل، معیاری دقیق برای تشخیص حقایق زندگی تعیین شده و گویی برای همگان یقین حاصل شده که تنها معیار تشخیص حق از باطل، عقل است، این شیوهی سخن را در نمونههای زیر میبینیم:
سؤال از کسری: أی رجل أحمد عندکم بالعقل؟ (ابن مسکویه، بیتا: 41): با معیار عقل چه کسی نزد شما ستودهتر است؟
وعلی العاقل ألا… بر عاقل واجب است که… (ابن مسکویه، بیتا: 72)
سؤال از انوشروان: ما العقل؟ (طرطوشی، 1990: 529): عقل چیست؟ … از نوع سؤال فهمیده میشود که عقل تنها معیار سعادت و دستیابی به حقایق است.
أردشیر: العاقل من ملک عنان شهوته. (زمخشری، 1412: 3/444): عاقل کسی است که…
از اردشیر: العاقل من… (ثعالبی، بیتا: 54، منسوب به اردشیر پسر هرمز): عاقل کسی است که…
از بزرگمهر: ینبغی للعاقل… (ابن جوزی، 1412: 2/137): شایسته است که عاقل….
یک حکیم ایرانی: للعاقل أربع علامات… (غزالی، 1968: 119)
در شاهنامه هم معیار درستی، دانایی و خرد است:
«ز دانا سخن بشنو ای شهریار»؛ «که دانا نخواند ترا پارسا»؛ «که دانا زد این داستان از نخست»؛ «نبینی که دانا چه گوید همی؟»؛ «خوی مرد دانا بگوییم پنج» و…
با توجه به آنچه که گفته آمد به نظر میرسد خردورزی در میان ایرانیان در مقایسه با دیگر ملل بزرگ مثل رومیها از جایگاه ویژهای برخوردار بوده، بویژه اینکه در منابع عربی این برتری مورد اتفاق همگان قرار گرفته است:
قال رومی لفارسی: نحن لا نملک من یشاور. فقال الفارسی: نحن لا نملک من لا یشاور، وقد أجمع الناس أن الفرس أعقل من الروم. (عسکری، بیتا: دیوان…1/178)، (طرطوشی، 1990: 243) و (ابن النجار، 1417: 4/146): یک رومی به یک ایرانی میگوید: ما کسی را که نیازمند مشورت باشد به حکومت برنمیگزینیم، ایرانی میگوید: ما کسی را که بینیاز از مشورت باشد برای حکومت انتخاب نمیکنیم و همگان بر برتری عقل ایرانیها متفق شدند.
2-3- نشانههای عقل و خرد در شاهنامه و ایران
از آنجا که در حماسهی جهانی فردوسی جایی برای تعریف و شرح دقیق مفاهیم عقلی و انتزاعی وجود ندارد، حکیم طوس با آوردن صفات و ویژگیهای خرد، اهمیت آن را نشان میدهد. صفات خرد در شاهنامه بسیار است، نویسندهی مقاله در یک کار پژوهشی نشان داده است با استناد به منابع عربی و آنچه که محققان عرب از ایرانیان نقل کردهاند، میتوان ادعا کرد که اگر فردوسی، شاهنامه را قبل از بعثت پیامبر (ص) میسرود بـاز هم بـا ستـایش خـرد آغـاز میکرد و در بیش از 350 بیت به ستایش آن میپرداخت. برای اجتناب از تکرار، با ذکر چند نمونه، خواننده را به مقالهی زیر ارجاع میدهیم. (نک: سبزیانپور، 1384 مقایسه…: 127-148)[8]
2- 3-1- مدارای با مردم
در شاهنامه، رفتار نیک انسانی و مدارای با مردم از نشانههای عقل برشمرده شده است:
مــدارا خــرد را بـــرادر بـــود |
خـرد بــر سـر دانـش افسر بـود[9] |
(ص 1411)
از قرائن وجود این نگرش در ایران باستان، سخن بزرگمهر است: «من علامات العاقل بره بإخوانه، وحنینه إلی أوطانه، ومداراته لأهل زمانه». (عسکری، بیتا: دیوان…: 2/588) و (ابن جوزی، 1412: 2/137): از نشانههای عاقل، نیکی به برادران، دلتنگی برای وطن و مدارای با مردم روزگار خود است.
2-3-2- میانهروی
فردوسی میانهروی را کاری خردمندانه و مورد پسند خردمندان میداند:
میــانـه گـزینی بمـانی بـه جـای |
خـردمنـد خـوانـدت پـاکیزه رای |
(ص 1225)
در متون پهلوی و منابع عربی نشانههای وجود این بینش در ایران باستان دیده میشود:
میانهروی به خرد پیداتر، دانش بر پایهی خرد کاریتر است. (متون پهلوی، 1371: 114، اندرز بهزاد فرخ پیروز).
قیل لأنوشروان: ما العقل؟ قال: القصد فی کل الأمور. (طرطوشی، 1990: 529): به انوشروان گفته شد: عقل چیست؟ گفت: میانهروی در همهی کارها. برای اطلاع بیشتر (نک: سبزیانپور، 1389، بازتاب…: 138).
2- 3-3- زهد و دوری از گناه
خردمند برای دنیا نه شادی میکند و نه اندوه میخورد:
خوی مرد دانا بگوییم پنج چـه بنـدی دل انـدر سـرای سپنج |
کز آن عادت او خود نباشد به رنج بـس ایمـن مشـو در سرای گـزند که دانـا نـدانـد یکـی را ز پنــج |
(ص 1383)
فردوسی نشانهی عقل را در ترس از ارتکاب گناه میداند:
نخستیــن نشـان خـــرد آن بــود |
که از بـد همـه سالـه تـرسان بود |
مضامین بالا دقیقاً در پاسخ کسری به قیصر روم دیده میشود:
جواب کسری قباد به پادشاه روم: أی رجل أحمد عندکم بالعقل؟ قال: البصیر بقلة بقاء الدنیا، لانه یجتنب الذنوب لبصره بذلک ولا یمنعه ذلک أن یصیب من لذة الدنیا بقصد. (ابن مسکویه، بیتا: 41): چه کسی از نظر شما عقل کاملتری دارد؟ گفت: کسی که به کوتاهی زندگی آگاه باشد زیرا به سبب آگاهی از گناه اجتناب میکند و در عین حال مانع او نمیشود که با میانهروی از لذتهای دنیا برخوردار شود.
همچنین توصیه به غم نخوردن بر مال از دست رفته، یکی از پندهای مکتوب بر تاج انوشروان بوده: «…که بر شکسته و سوخته و دزدیده غم مخورید.» (نفیسی، 1310: 623)
شباهت بیت زیر و سخنی از انوشروان که با دو شیوهی بیانی متفاوت، اجتناب از گناه را شرط عقل دانستهاند، قابل تأمل است.
مگرد ایـچ گـونـه بـه گـرد بـدی |
بــه نیــکی گــرای اگـر بخردی |
(ص 1493)
ما ثمرة العقل؟ … و منها أن لا یضیع التحفظ والإحتراس من المعاصی. (ابن مسکویه، بیتا: 55).
برای اطلاع از این مضمون در کلیله و پندهای آذرباد (نک: سبزیانپور، 1387: 95).
2- 3-4- برتری خرد بر مال و ثروت
گهـر بـیهنر ناپسند است و خوار |
بـریـن داستـان زد یـکی هـوشیار |
(ص 1485)
قال بزرجمهر: ما ورثت الآباء الأبناء شیئا أفضل من الأدب، لأنها تکتسب المال بالأدب وبالجهل تتلفه فتقعد عدما منهما (ابن قتیبة، بیتا: 2/137): پـدران برای پسران چیزی بهتر از ادب (عقل) بـه جای نمیگذارند، زیرا با خرد مال را به دست میآوری و با نادانی آن را از بین میبری و از هردو محروم میشوی.
به مردمان بهترین چیز خرد است، چه اگر خدای ناکرده، خواسته به شود و یا چهار پای به میرد، خرد به ماند. (آذرباد، 1379: 82)
از اردشیر نقل شده است: «أقسام الأشیاء مختلفة، فمنها حارس ومنها محروس فالمحروس المال والحارس العقل ومنها مسلوب ومنها محفوظ، فالمسلوب المال والمحفوظ العقل، فالعقل یحرسک وأنت تحرس المال[10]. (قیروانی، بیتا: 207) و (ابن مسکویه، بیتا: 61، منسوب به ایرانیان).
خرد است که بهتر از همهی خواستههایی است که در جهان است. (مینوی خرد، 1379: 64).
2- 3-5- نیاز دین به دانش
تـو را دیـن و دانش رهاند درست |
در رستـگــاری ببـایـدت جسـت |
(ص 4)
در جواب کسری قباد به سؤالهای پادشاه روم آمده است: أیحتاج مع الایمان الی العقل؟ قال: نعم لأن بالعقل یفصل بین الحق والباطل. (ابن مسکویه، بیتا: 42): آیا با وجود ایمان به عقل نیازی هست؟ گفت: بله زیرا با عقل است که حق و باطل تمییز داده میشود…
در بندهشن آمده «هرمز به مشی و مشیانه گفت: مردم اید، پدر و مادر جهانیانید، شما را با برترین عقل سلیم آفریدم، جریان کارها را با عقل سلیم به انجام رسانید، اندیشه نیک اندیشید، گفتار نیک گویید، کردار نیک ورزید، دیوان را مستایید». (دادگی، 1382: 81).
بعید نیست که فردوسی با توجه به عبارات بالا گفته باشد:
خـرد مـرد را خلـعت ایـزدی است |
سـزاوار خلعت نگه کن که کیست |
(ص 1493)
مصراع دوم بیت به گونهای اشاره به قدرشناسی از خرد و دستور به نیکی دارد.
2- 3-6- سعادت در گرو عقل
رهــانـد خــرد مــرد را از بـــلا |
مبــادا کســی در بــلا مبتـــلا |
(ص 1383)
عمل العقل الخلاص من الخوف والخطایا. (ابن مسکویه، بیتا: 32).
السعادة مقرونة بالعقل. (ابن مسکویه، بیتا: 50).
2-3-7- نیاز ادب و جوانمردی به عقل
در شاهنامه واژهی ادب نیامده ولی فرهنگ که نزدیک به آن است 49 بار آمده، این واژه در 14 مورد در کنار خرد و رای است: «ز فرهنگ و رای سیاوش بگوی»؛ «به بالا و دیدار و فرهنگ و رای»؛ «به بخت تو آموخت فرهنگ و رای»؛ «به مرد خردمند و فرهنگ و رای»؛ «پسندیدم این رای و فرهنگ اوی». رابطهی فرهنگ و عقل را در سخنان منسوب به اردشیر و بزرگمهر میبینیم: اردشیر: الأدب زِیادة فی العَقل. (ابن عبد ربه، 1999: 2/109): ادب موجب فزونی عقل است. و «الأدب صورة العقل فحسن صورة عقلک کیف شئت.» (وطواط، بیتا: 88): ادب بازتاب عقل است، پس تصویر عقل خود را هرگونه که میخواهی نیک گردان.
واژهی راد و رادی در شاهنامه غالباً همراه خرد و خردمند میآید:
«بیامد دبیر خردمند و راد»؛ «خردمند و راد و جهاندار بود»؛ «جهان دیده و راد و فرخنده رای»؛ «دلیر و بزرگ و خردمند و راد».
وابستگی واژههای خرد و رادی و فرهنگ را در این عبارات حکیمانه از بهمن و بهزاد میبینیم:
وحاجة الأدب والمروءة الی العقل کحاجة البدن الی الغذاء. (ابن مسکویه، بیتا: 62): نیاز ادب و جوانمردی به عقل مانند نیاز بدن به غذا است.
جوانمردی با خرد مفیدتر است، رادی به خرد فریادرستر. (متون پهلوی، 1371: 113، اندرز بهزاد فرخ پیروز).
2- 4- خردمند و دانا در شاهنامه کیست؟
در شاهنامه، سخنان حکیمانهی بسیاری وجود دارد که فردوسی آنها را از «دانا»، «مرد خرد»، «خردمند مرد خرد»، «هوشیار» و… نقل کرده است اما به روشنی معلوم نیست که این مرد دانا و خردمند کیست؟ اگر بپرسیم این مرد خرد کیست؟ در پاسخ با دو دیدگاه اسلامی و ایرانی که غالباً آمیخته با افراط و تفریط است روبرو میشویم. از آنجا که شاهنامه محل التقای این دو فرهنگ است، پاسخ به این سؤال نیاز به تأمل بسیار دارد. از نکات قابل تأمل این است که فردوسی دست کم بیش از شش بار بزرگمهر را با لفظ «دانا» نام برده است.[11]
در این بخش سه نمونه از این سخنان حکیمانه را مورد تأمل قرار میدهیم تا با پرتوی ناچیز، سهمی در روشنگری و تبیین برخی نقاط تاریک شاهنامه داشته باشیم؛ به همین منظور سه مضمون «چاه کن همیشه ته چاه است»، «دشمنی نادان با نفس خود» و «بدی شتاب» را مورد تأمل قرار میدهیم:
2- 4-1- چاه کن همیشه ته چاه است
نـگر تـا چـه گفتـست مـرد خـرد |
که هـر کس کـه بـد کرد کیفر برد |
(ص 1045)
کسی کو به ره برکند ژرف چاه |
سزد گر کند خویشتن را نگاه |
(ص 608)
مضمون مکافات عمل در قرآن کریم به صورت «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ (زلزال، 7 و 8) آمده و از بدیهیات فرهنگ اسلامی شده است تا آنجا که برای نمونه، محفوظ در چهار مورد[12] (1336: 102، 113، 118 و 147)، فروزانفر در دو مورد[13] (1385: 358 و 493) ابیاتی را از سعدی و مولوی با همین مضمون برگرفته از امثال عربی و احادیث اسلامی دانستهاند. برای اطلاع از بیش از صد شاهد فارسی و عربی برای مضمون فوق (نک: دهخدا، 1366: 1/158-160)، در حالی که قراین دیگری مبنی بر وجود این اندیشه در ایران باستان وجود دارد:
برخی نشانهها برای تفسیر مرد خرد:
در پندهای منسوب به آذرباد و انوشروان آمده است:
کسی که کرفه کند پاداش یابد و آن که گناه کند پادا فره برد؛ و هر کس همیمالان را چاه کند، خود اندر افتد (آذرباد، 1379: 82).
پند پانزدهم انوشروان: بگزاف مخر تا بگزاف نباید فروخت (عنصرالمعالی، 1366: 52).
این مضمون در ایران باستان آنقدر مشهور بوده که ناصر خسرو آن را از اوستا نقل میکند:
از بـدیها خـود بپیـچد بـد کنـش |
ایـن نـوشتستند در استـا و زنــد |
(ناصر خسرو، 1388: 434)
در آیین زرتشت آمده است «داوری تو پیوسته بر این اصل است که بدی بهرهی بدان و نیکی پاداش نیکان است.» (یسنا 43، بند 5).
ابوهلال عسکری (بیتا: 1/542) حکمت زیر را از پندهای ایرانیان میداند: من فعل الشر فقد أقام الکفیل: هرکس کار بدی انجام دهد، برای خود نایب گرفته است (از مکافات آن در امان نمیماند).
بزرگمهر: وطلبنی الطلاب فلم یدرکنی مثل إساءتی. (طرطوشی، 1990: 539): طلبکاران مرا مؤاخذه کردند و هیچ چیزی مثل اعمال بدم دامنم را فرا نگرفت.
قال الموبذ بحضرة المأمون: ما أحسنت إلی أحد ولا أسأت، فقال المأمون: وکیف ذلک؟ قال: لأنی إن أحسنت فإلی نفسی، وإن أسأت فإلیها؛ فلما نهض قال المأمون: أیلومنی الناس علی حب من هذا عقله؟ (توحیدی، بیتا: 7/377): موبد در حضور مأمون گفت: به کسی نه نیکی کردم و نه بدی. مأمون گفت: چطور؟ گفت: اگر نیکی کردم به خودم و اگر بدی کردم به نفسم کردم. وقتی مأمون برخاست گفت: آیا ممکن است مردم مرا به خاطر علاقه به فردی که عقلش این است سرزنش کنند؟
همچنین ثعالبی (1403: 4/100) بیت زیر از ابوالفضل سکری مروزی را ترجمهی اشعار فارسی دانسته است:
کــم مــاکــر حــاق بــه مکـره |
و واقــع فــی بعــض مــا یحـفر |
چه بسیارند کسانی که مکرشان دامن آنها را میگیرد و در چاهی میافتند که کندهاند.
سعدی در بوستان از حیلهگری سخن میگوید که به علت مردمآزاری به چاه افتاد:
تـو مـا را همی چـاه کندی به راه |
بـسر لاجـرم درفتـادی بــه چــاه |
(سعدی، 1368: 62)
برای اطلاع بیشتر دربارهی این مضمون در امثال عربی، کلیله و سخنان عیسی (ع) (نک: سبزیانپور، 1386: 104).
2- 4-2- دشمنی نادان با نفس خود
فردوسی مضمون حکیمانهی «آسیب رساندن نادان به خود» را از زبان «خردمند مرد خرد» بیان میکند:
چـه گفت آن خـردمنـد مـرد خـرد |
کـه دانــا ز گفتـار او بــرخـورد |
(ص 2)
براستی این فرد حکیم خردمند کیست که فردوسی او را با تأکید، اهل خرد و معرفت میداند و سخنان او را نه تنها برای مردم که برای افراد دانا مفید میداند؟
به نظر میرسد این حکیم، اردشیر بابکان باشد، زیرا این مضمون در کارنامه اردشیر بابکان دیده میشود:
«چی دانا کان گو پت ایستیت کو دوشمن پت دوشمن آن نی تو بان کرتن اهچ ادان مرت هچ کونشن خویش او یش رسیت»: چه، دانایان گفتهاند که دشمن به دشمن آن نتوان کردن که مرد نادان از کنش خویش بهش رسد (کارنامه اردشیر بابکان، 1329: 7).
این مضمون در ایران باستان مشهور بوده است، زیرا مفهوم «دشمنی نادان با نفس خویش» در حکمتهای ایرانیان باستان از جمله بزرگمهر حکیم در منابع عربی نقل شده: «الجاهلُ عدوُّ نفسِهِ فَکیفَ یَکونُ صدیقَ غیرِهِ» (وطواط، بیتا: 124): نادان دشمن خود است، چگونه میتواند دوست دیگری باشد.
قابوس بن وشمگیر در قابوسنامه، 51 پند از انوشروان نقل کرده که پند سی و یکم آن چنین است:
«همه چیزی از نادان نگه داشتن آسانتر که ایشان را از تن خویش.» (عنصرالمعالی، 1366: 52).
در خرد نامه (1378: 60) آمده است: «اندر کتابها و اخبارها یافتیم نبشته که حصنی اندر پارس، نام او اصطخر و اندر آن جایگاه گنجی یافتند از گنجهای شاپور ملک؛ و در جمله آن گنجها لوحی بود زرین؛ و بر آن لوح این نکتهها نبشته بود، به لغت و عبارت آن مردمان. دانایان پارس آن را ترجمه کردند؛ و آن سخنها چنین بود که یاد کرده شود: نکتهی اول: همه چیز را از ابله نگاه داشتن آسانتر از آنکه او را از تن خویش…»
فردوسی در جایی دیگر از زبان گردآفرید به سهراب نصیحت میکند که از جنگ با ایرانیان دست بردارد، زیرا در مقابل قدرت لشکر ایران تاب مقاومت ندارد و جنگ ضعیف با قوی نشانه نادانی است و این نادان است که از پهلوی خود میخورد و به خود آسیب میرساند:
نباشی بس ایمن به بازوی خویش |
خـورد گاو نادان ز پهلوی خویش |
(ص 255)
برای اطلاع بیشتر از تأثیر این مضمون در مثنوی، اشعار سعدی و شاعران عرب (نک: سبزیانپور، 1390: 50).
در مثنوی معنوی داستان بقالی آمده که به مردی نادان شکر میفروخت، از قضا سنگ ترازوی بقال گل سرشوی بود و مشتری بیماری گلخواری داشت، هر زمان بقال برای آوردن شکر، روی از ترازو برمیگرفت، مشتری از گل او میدزدید و به دهان میگذاشت، بقال که متوجه کار مشتری شده بود در دل، به حماقت او میخندید و سعی میکرد که خود را بیشتر مشغول کند، زیرا دزدی او موجب کاهش شکر میشد که به نفع بقال و به ضرر مشتری بود، در ابیات زیر کنایهی «از پهلوی خود خوردن» را که در شاهنامه دیدیم از زبان بقال، در مثنوی مولانا، برای وصف نادان میبینیم:
گـر بـدزدی و ز گل مـن میبری |
رو که هم ازپهلوی خود میخوری |
(مولوی، 1360: 657)
برای اطلاع بیشتر از تأثیر این حکمت در ادب فارسی (نک: دهخدا، 1366: 1/294-296).
2- 4-3- شتاب سبب پشیمانی
ز دانــا شنیــدم یکــی داستـــان |
خـرد شـد بـدیـن گونه همداستان |
(ص 368)
این دانا کیست که خرد هم با او همدل و همرای است؟ در سخنان منسوب به علی (ع) آمده است:
«العجل یوجب العثار: عجله موجب لغزش است» (آمدی، 1371: 432)؛ ذر العجل فإن العجل فی الأمور لایدرک مطلبه ولایحمد أمره: عجله را ترک کن. زیرا عجول به خواستهاش نمیرسد وکارش پسندیده نیست (همان، 5189).
انوشروان: فثمرة العجلة الندامة. (ابن مسکویه، بیتا: 54): نتیجهی شتاب، پشیمانی است.
از پندهای مکتوب بر تاج انوشروان: «شتابزدگی نکنید» (مستوفی، 1339: 118).
از پندهای هوشنگ: أقل التأنی أجدی من اکثر العجلة. (ابن مسکویه، بیتا: 9): کمترین صبر بهتر از بیشترین عجله است.
از پندهای ایرانیان: احذر العجلة قولا وفعلا. (ابن مسکویه، بیتا: 82): در کلام و رفتار از عجله پرهیز کن.
پادشاه روم از قباد پرسید: چه چیزی برای عاقل سودمندتر و چه چیزی برای او زیانبارتر است؟ گفت: أنفع الأشیاء له مشاورة العلماء والتجربة والتؤدة؛ وأضرها له الکسل واتباع الهوی والعجلة فی الامور (ابن مسکویه، بیتا: 42): سودمندترین کار، مشورت با دانشمندان و تجربه و تأمل است و پر ضررترین کار، تنبلی، اطاعت از هوای نفس و عجله در کارهاست.
ابوهلال عسکری در مذمت عجله که موجب تأخیر میشود، مثل زیر را از ایرانیان میداند:
إذا رجع القطیع تقدمت العرجاء[15]. (عسکری، بیتا: 2/119): هنگامیکه گله برمیگردد آنکه لنگ است جلو بقیه است.
به راستی مقصود فردوسی از «دانا»، «خردمند» و «خردمند مرد خرد» کیست؟ بزرگمهر است؟ انوشروان و یا اردشیر بابکان؟ آنچه جای تردید ندارد شهرت این مضامین در فرهنگ باستانی ایران است.
در پایان برای آنکه بازتاب گستردهی خردورزی ایرانیان را در منابع عربی نشان دهیم، نمونههایی از اقوال آنها را از باب مشت نمونهی خروار ذکر میکنیم:
بهمن: ولا أساس للعلم الا بالعقل. (ابن مسکویه، بیتا: 61): هر دانشی بدون عقل بیپایه است. اردشیر: نموّ العقل بالعلم. (قرطبی، بیتا: 2/1، 536): فزونی دانش با عقل است. از پندهای ایرانی: والهوی آفة العقل. (ابن مسکویه، بیتا: 75): آفت عقل هوای نفس است. اردشیر: العاقل من ملک عنان شهوته. (زمخشری، 1412: 3/444): عاقل کسی است که زمام شهواتش را در دست دارد. انوشروان: فأما منفعة الآخرة فلا حظ للجاهل فیها. (ابن مسکویه، بیتا: 55): برای نادان بهرهای از قیامت نیست. انوشروان: العاقل هو البصیر بما یحتاج الیه فی أمر معاده. (ابن مسکویه، بیتا: 54): عاقل کسی است که به آنچه در قیامت نیاز دارد، آگاه است. حکیم ایرانی: یجب علی العاقل فی حق الله التعظیم والشکر. (ابن مسکویه، بیتا: 14): عاقل باید ستایش و شکر خدا را به جا آورد.
حکیم ایرانی: وبالعقول تنال ذروة الأمور. (ابن مسکویه، بیتا: 16): با عقل است که بـه نهایت کارها میتوان رسید. أردشیر: من کلّ مفقودٍ عوضٌ إلاّ العقل. (ابن منقذ، 1354: 440): هر گمشدهای عوض دارد جز عقل.
نتیجه
خرد و خردورزی در ایران باستان، جایگاهی بس والا دارد که آثار آن در شاهنامه به صورت ستایش خرد و وصف ویژگیهای نیک آن منعکس گردیده است. با تأمل در مضامین حکمی موجود در منابع عربی که از ایرانیان نقل شده میتوان قراینی پیدا کرد که نشان میدهد بسیاری از حکیمانی که فردوسی آنها را با نام دانا و خردمند، مورد خطاب قرار داده است، ایرانی هستند.
همچنین بسیاری از مضامین اخلاقی که در فرهنگ اسلامی دیده میشود برای ایرانیان باستان امری شناخته شده و معروف بوده است؛ بنابراین، لازم است در شرح و تحلیل متون ادب فارسی، در کنار مضامین عربی و اسلامی، سهم فرهنگ ایرانی را هم نادیده نگیریم.
به نقل از:مجلّهء نقد و ادبیات تطبیقی، دانشکده ادبیات دانشگاه رازی، سال اول، شماره 3، پاییز 1390
پینوشتها:
[1]- رستگار فسایی (1383: 359) «خردورزی» را یکی از اصول پنجگانهی هویت ایرانی در کنار «خداپرستی»، «دادگری»، «نام» و «شادی» میداند. رنجبر با اختصاص فصل دوم کتاب خود به بررسی خرد در شاهنامه، با ارائه 300 بیت از فردوسی، اهمیت خرد را در این اثر حماسی نشان داده است. (1369: 70-90) آنچه جای تعجب دارد این است که رنجبر در این بخش، برخلاف دیگر بخشها، شاهدی از آیات و احادیث برای هدف خود از تألیف کتاب که نشان دادن سرچشمههای اسلامی شاهنامه است، نیاورده است. «… تا بدانیم که آیا این سرودهها مبتنی بر حدیث است یا آیه قرآن یا اقتباس از نهج البلاغه و یا سایر کتب اسلامی؟» (ص 12)
[2]- رکنی (1388: 28) با آنکه ستایش خرد را در شاهنامه از زبان بزرگمهر، موبد و حکیمان ایرانی نقل کرده در پایان سخن، سرچشمهی خردورزی فردوسی را در مذهب او میداند: «ستایش و بزرگداشت فردوسی از خرد سخنی است که از سرشت مذهبی او برمیخیزد و در وجودش اعتقادی ژرف دارد. ریشهی آن را در تشیع او باید جست.»
[3]- به اعتقاد صاحبنظران، در کلیله و دمنه، بویژه باب برزویه حکیم، (که مقدمه کلیله محسوب میشود) به گونهای از عقل و خرد سخن به میان آمده که به وضوح شباهت آن را با مینوی خرد و متن پهلوی «شگند گمانیک وزار» میتوان شناخت. (تفضلی، 1378: 196)
[4]- در این مقاله برای رعایت اختصار، اشعار شاهنامه را از چاپ هرمس، 1387، فقط با شماره صفحه نشان دادهایم.
[5]- از نکات قابل تأمل اینکه عقل و خرد در اصول کافی که تقریبا همزمان با تولد فردوسی (329) تألیف شده، جایگاه ویژه ای دارد زیرا بابهای اول و دوم این کتاب یعنی باب «عقل و جهل» و «فضیلت علم» در 81 صفحه مقدم بر باب توحید قرار گرفته و مباحثی بسیار شبیه به آنچه ایرانیان دربارهی عقل طرح کردهاند، در آن دیده میشود، از جمله: «طاعت حق با عقل صورت میگیرد»، «عقل سبب رفتن به بهشت است»، «عقل معیار پاداش و مجازات در قیامت است»، «عقل اولین مخلوق خداست»، «عقل بهترین سرمایه»، «برتـری عالم بر عابد» و… (نک: کلینی، بیتا: 10-91)، بـرای اطـلاع از نمونههایی از شباهتهای تألیفات دانشمندان شیعه با فرهنگ ایران باستان (نک: محمدی،1384: 282). عاکوب (1989: 253) پس از اشاره به تأثیر زهد ایرانی در فرهنگ و ادب عربی میگوید: علمای شیعه به علت نزدیکی به زهاد ایرانی نقش بیشتری در تألیف کتاب با موضوع زهد داشتند.
[6]- ماوردی (1407: 15) از شاپور اردشیر نقل کرده است: الْعَقْلُ نَوعانِ: أَحَدَهُمَا مَطْبُوعٌ، وَالآخَرُ مَسْمُوعٌ وَلاَ یَصْلُحُ وَاحِدُ مِنْهُمَا إِلاَ بِصَاحِبِه: عقل دوگونه است طبیعی و شنیدنی (ذاتی و اکتسابی) و هیچکدام از ایـن هر دو بدون دیگری کامل نمیشوند، به اعتقاد ماوردی این مطلب را یکی از شاعران عرب به شکل زیر سروده است:
رَأیْــتُ الْعَقْــــلَ نَـــوعَیـــن |
فَمَطْبُــــــوعٌ وَ مَسْمُـــوعٌ |
عقل را دوگونه دیدم ذاتی و اکتسابی؛ اکتسابی فایدهای ندارد اگر عقل ذاتی نباشد همانگونه که نور خورشید بیفایده است در زمانی که نور چشم موجود نباشد. نیز (نک: دهخدا، 1366: 3/1650)، (سبزیانپور، 1389، نقبی…: 83)
و بدانکه عقل از دو گونه است: یکی عقل غریزیست و دوم عقل مکتسب است آن را که عقل غریزی بود خرد خوانند و آن را که عقل مکتسب است دانش خوانند اما هرچه مکتسب است بتوان آموختن ولکن عقل غریزی هدیهی خدایست آن به تعلیم از معلم بنتوان آموخت اگر چنانکه عقل غریزی ترا خدای تعالی داده بود، به و به، تو در عقل مکتسبی رنج بر و بیاموز، مکتسبی را با غریزی یار کن تا بدیعالزمان باشی. (عنصرالمعالی، 1366: 262) در مثنوی آمده است:
عقل دو عقل است اول مکسبی |
که درآموزی چو در مکتب صبی |
(مولوی، 1360: 722)
عقل غریزی و اکتسابی در ایران باستان به گونهای شناخته شده بود که در سی روزه بزرگ بند 29 (نک: عفیفی، 1383: 271) و در بندهشن نیز به آن اشاره شده است: «آسن خرد و گوش سرود خرد نخست بر بهمن پیدا شود. او را که این هردو است، بدان برترین زندگی (بهشت) رسد. اگر او را این هردو نیست، بدان بدترین زندگی (دوزخ) رسد. چون آسن خرد نیست، گوش سرود آموخته نشود. او را که آسن خرد هست و گوش سرود خرد نیست، آسن خرد به کار نداند بردن (دادگی، 1382: 110) ناصر خسرو نیز در جامع الحکمتین (1322: 149) عقل را به دو نوع تقسیم کرده است: «یکی عقل غریزی که آن اصل است اندر مردم و دیگر عقل مکتسب است که از راه تعلیم موجود شود».
[7]- رستگار (1365: 119) و فاطمی (1376: 405) این بیت را برگرفته از حدیث «اول ما خلق الله العقل» از اصول کافی دانستهاند.
[8]- برای نمونه عناوین زیر از جمله مباحثی است که مضمون ابیاتی از شاهنامه را با اقوال ایرانیان باستان که در منابع عربی آمده تطبیق دادهایم: «خرد برترین چیز جهان»؛ «خرد عامل دوری از گناه»؛ «خرد موجب آسایش»؛ «خرد فاصل حق و باطل»؛ «تشبیه خرد به چراغ»؛ «تشبیه خرد به گنج بیپایان»؛ «برتری دانشمندان بر شجاعان»؛ «خردمند و محاسبهی نفس» و… ضمناً لازم به یادآوری است که در این مقاله به شواهدی از شاهنامه و منابع عربی دست یافتهایم که در مقالهی مذکور نیامده است.
[9]- برای اطلاع از این مضمون در کلیله و دمنه (نک: سبزیانپور، 1387: 94)
[10]- این عبارت بیکم و کاست در کلیله و دمنه (ابن مقفع، 1407: 28) و نهج البلاغه (کلمات قصار، 147) نیز آمده است.
[11]- نک: پند بزرگمهر به انوشروان «سخنگوی دانا زبان برگشاد»
«بپرسید ازو شاه نوشین روان |
که ای مرد دانا و روشن روان» |
«ز دانا بپرسید پس دادگر»،
«و زان پس ز دانا بپرسید مه |
که فرهنگ مردم کدامست به» |
[12]- این مضامین عربی عبارتند از «ولا یحیق المکر السیء الا باهله»، «من حفر لاخیه حفرة وقع فیها»، «کل یحصد ما یزرع ویجزی بما صنع» و «لا تجنی من الشوک العنب».
[13]- «الدنیا مزرعة الاخرة» و «کما تدین تدان».
[14]- برای اطلاع بیشتر (نک: معین، 1388: 2/194)
[15]- بعید نمینماید که سعدی در گلستان عبارت مذکور از ایرانیان را در نظر داشته است:
ای بسا اسب تیزرو که بماند |
خرک لنگ، جان به منزل برد |
(سعدی، 1368: 174)
ای که مشتاق منزلی، مشتاب |
پند من کار بند و صبر آموز |
(همان: 422)، (نک: سبزیانپور، 1388: 113)