Print This Post Print This Post
تازه‌ها


جلوه­ های خِرَدورزی ایرانیان باستان در شاهنامه و منابع عربی،وحید سبزیان پور

 

جلوه­ های خردورزی ایرانیان باستان در شاهنامه و منابع عربی/ وحید سبزیان پور

 

خردگرایی از اندیشه­ های بنیادین فرهنگ ایرانی است، زیرا این فرهنگ، سعادت و رستگاری آدمی را در استخدام خرد می­داند.

از این دیدگاه خرد بزرگترین موهبت الهی و مهم­ترین ابزار برای مبارزه با دیوهایی است که در درون آدمی به صورت صفات ناپسند چون حرص، خشم، حسد و… فروخفته­اند.

این بینش از آغاز تا پایان، چون خون در پیکر شاهنامه جاری است. فردوسی در جای جای شاهنامه صفات نیک و آثار پر برکت آن را برمی­شمارد و در ستایش امور پسندیده و نکوهش امور ناپسند، خرد را معیار قرار داده، آن را چون ترازو ملاک سنجش می­داند.

این جهان­بینی، موجب شده است که فردوسی ستایش خرد را مقدم بر ستایش پیامبر بیاورد و برخلاف دیگر ستایشگرانِ دانش، قید و شرطی برای ستایش دانش نیاورد. در شاهنامه، سخنان حکیمانه­ی بسیاری دیده می­شود که فردوسی آنها را از خردمند، مرد خرد، خردمند ایران و… نقل کرده است، تأمل در منابع عربی که آکنده از اقوال حکیمانه ایرانیان است، نشان می­دهد بسیاری از این خردمندان، حکیمان ایرانی چون بزرگمهر و انوشروان هستند.

واژگان کلیدی: فردوسی، شاهنامه، خرد، خردورزی، فرهنگ باستانی ایران، منابع عربی، ادبیات تطبیقی.

1- پیشگفتار

دیدگاه­های مختلف در تفسیر اندیشه­های اخلاقی و حکمی شاهنامه غالباً مبتلا به آفت افراط و تفریط است. حقیقت این است که جز مقدمه شاهنامه و برخی ابیات پراکنده در این کتاب، به سختی می­توان این حکمت­ها را اسلامی محض دانست و تأثیر فرهنگ ایرانی را در آنها انکار کرد.

در این میان، تحلیل و ریشه­یابی موضوع خردورزی در شاهنامه بسیار دشوار و پیچیده است، زیرا هم منطبق با مفاهیم قرآن کریم و روایات دینی است و هم ریشه­ای استوار و عمیق در فرهنگ باستانی ایران دارد. نویسنده­ی این مقاله در پی نشان دادن سرچشمه­های ایرانی خردورزی است و معتقد است رنگ و بوی خردورزی در شاهنامه بیشتر از آنکه اسلامی باشد، ایرانی است، زیرا علاوه بر منابع به جا مانده از زبان پهلوی، منابع عربی نیز مؤید این ادعاست.

1- اهمیت خرد و خردورزی در ایران باستان و بازتاب آن در شاهنامه

2-1- تحلیل موضوع

خردگرایی چون خونی است که در همه­ی اجزای شاهنامه جریان دارد. در همه جای آن، نام خرد و خردمند دیده می­شود. از نظر فردوسی، معیار درستی و نادرستی کارها خرد است. هنگامی­که قصد ستایش عملی را دارد از ارزش و اعتبار خرد، مدد می­جوید تا شنونده در درستی آن کار تردید به خود راه ندهد، نظام هستی را یکسره براساس نظم و منطق می­بیند و اغلب از خداوند به تعبیر خدای خرد یاد می­کند (بهار، 1374: 158). در شاهنامه بیش از 300 بیت در ستایش خرد آمده (نک: رنجبر، 1369: 71-90)، بیش از 500 بار واژه­ی خرد و خردمند و بیش از 150 بار واژه­ی روشن­روان آمده است (ولف، 1377: ذیل واژه خرد و روشن روان).

حکیم طوس در آغاز شاهنامه با عبارت «به نام خداوند جان و خرد» خواننده را به سرزمین دانش و خرد دعوت می‏کند. این براعت استهلال، چون چراغ راهنما، خواننده را از فضای فکری و مقصود و هدف گوینده باخبر می‏کند[1]. این بینش، آنقدر اهمیت دارد که فردوسی در ابتدای شاهنامه، 19 بیت «گفتار اندر ستایش خرد» را مقدم بر «گفتار اندر ستایش پیغمبر» آورده، ترتیبی که در همه­ی دست­نویس­های کهن شاهنامه مراعات شده است (متینی، 1375: 216).

سبب این امر، آن است که دومین مرحله­ی جهان­بینی زرتشتی «وهومن» است، به معنی اندیشه­ی نیک و عقل که جهان مادی و معنوی برمدار آن می‏گردد… خرد و اندیشه در آدمی به او توانایی دریافت و شناخت می‏دهد. خرد و اندیشه، مایه برتری آدمی از دیگر جانوران است و هر کس که خرد و اندیشه‏اش بیشتر و برتر باشد، به همان اندازه، نیروی آفرینش و بالندگی‏اش بیشتر است[2] (شهزادی، 1367: 40).

دقیقی که آیین پارسی داشته، در ابتدای دیـوان خـود، پس از شرح جلوس گشتاسب بـر تخت شاهی می­گوید: «پس از چند سال در ایوان او درختی در زمین رویید که برگش پند و بارش خرد بود، این درخت پیامبری به نام زرتشت بود که اهریمن را کشت و به شاه گفت: من خرد را برای تو به ارمغان آورده­ام:

چـو یـک چنـد سالان برآمد برین
در ایـوان گشتـاسپ بر سوی کاخ
همـه بـرگ وی پنـد و بارش خرد
خجستـه نبـی نــام او زردهشـت
بــه شـاه کیـان گفـت پیغمبــرم

 

درختـی پـدیـد آمـد انـدر زمیـن
درختـی گشـن بـود بسیـار شـاخ
کسـی کـو خـرد پـرورد کـی مرد
کـه آهـرمـن بـد کنـش را بکشت
سـوی تـو خــرد رهنـمـون آورم

 (دقیقی، 1373: 50)

همچنین در آموزه­های دینی ایرانیان، یکی از خواسته­های بندگان از خداوند، اعطای موهبت خردمندی است: «ای مزدا ما را از نیروی خرد مقدس خویش برخوردار ساز.» (یسنای 33 بند 9) «ای نور حقیقت و ای روح راستی! ما از تو خواستاریم که اشویی و آمال نیک و حکمت و دانایی، ظفر و قدرت عمل نیک را به ما ارزانی داری.» (مهریشت 33، نقل از ایرانی، 1361: 60).

در مینوی خرد که از متون پهلوی به جا مانده از ایران باستان است، (نک: عفیفی، 1383: 629)، از 57 جمله‏ی مقدمه‏ی آن 14 جمله در وصف و ستایش خرد است. نگاهی گذرا به این کتاب نشان می‏دهد که محور اصلی آن توجه به دانش و برتری آن بر هر چیز دیگری است. در این متن پهلوی یک شخصیت خیالی به نام دانا از شخصیت خیالی دیگری به نام «مینوی خرد» که سمبل دانایی است می‏پرسد و در پی حقیقت در سرزمین‏های گوناگون است. مقایسه­ی مقدمه­ی شاهنامه با مینوی خرد نشان می­دهد که فردوسی در سرودن شاهنامه، بی­بهره از مقدمه مینوی خرد نبوده است[3]. برای مقایسه­ی خرد در دو کتاب مذکور (نک: کویاجی، 1371: 6-10)، به علاوه، اینکه خرد و دانا بارها در شاهنامه در کنار هم آمده­اند از نشانه­های آگاهی فردوسی از متن مینوی خرد است. (نک: راشد محصل، 1362: 8).

در مینوی خرد، عقل، رکن اصلی زندگی است، خدا سرچشمه­ی دانایی است، خردمندان در دو جهان، پاداش می­گیرند. خردورزی، شفای روح و روان است. خلقت جهان به وسیله­ی خرد است. خداوند، هستی را با خرد نگه می­دارد. خرد، سودمندترین ابزار است. کار نیک، بدون آگاهی ارزش ندارد. خرد، بهتر از همه‏ی خواسته­هاست و… (مینوی خرد، 1379: 18)، همچنین (نک: آذرباد، 1379: 83)، برای اطلاع بیشتر از مفهوم خرد در اندیشه­های ایرانی (نک: صرفی، 1383: 71-76) و (سبزیان­پور، 1384: جستاری…88- 90).

از دیگر سو، ستایش دانش در روزگار فردوسی در مقدمه­ی بسیاری از کتاب­ها مرسوم بوده اما نوع ستایش شاهنامه از دانش، قابل تأمل است، اول اینکه ستایش خرد بر ستایش پیامبر (ص)، تقدم دارد، دیگر فردوسی، خرد را بیشتر از دانش ستایش کرده است، حال آنکه در کتاب­های اسلامی ستایش خرد نیامده است. نکته­ی سوم اینکه، ستایش دانش به شکل مطلق صورت گرفته نه دانش اسلامی

«ز هر دانشی چون سخن بشنوی

 

ز آموختن یک زمان نغنوی[4]»

 (ص 2)

ستایش خرد در آثاری چون مینوی خرد، بهمن­نامه، کوش­نامه، همای­نامه، ابتدای دیوان دقیقی و زراتشت­نامه که اصل آنها متعلق به پیش از اسلام است، نشان می­دهد که این نوع خردستایی، رنگ و بوی ایرانی دارد و سخت متأثر از فرهنگ باستانی ایران است زیرا در کتاب­های اسلامی، این دانش است که مورد ستایش است نه خرد. لازم به ذکر است که بعد از دوره سامانیان، خردگرایی و ستایش خرد در ابتدای متون فارسی، به سبب نفوذ تعصبات مذهبی و دینی دیده نمی­شود[5] (نک: متینی، 1375: 209-223).

اگر اندرزنامه­ی بزرگمهر حکیم را که «عریان» از پهلوی به فارسی ترجمه کرده با ترجمه­ی منظوم فردوسی در شاهنامه مقایسه کنیم، سبب تقدم ستایش خرد (به جای دانش) بر ستایش پیامبر و تجلیل از مطلق دانش روشن خواهد شد:

در بند 27، 28، 29 و 30 اندرزنامه بزرگمهر (متون پهلوی، 1371: 127-129) آمده است: «فرجام تن چیست؟ و آن دشمن که دانایان باید با توان هرچه بیشتر آن را بشناسند کدام است؟ فرجام تن عبارتست از آشفتگی کالبد و دشمن روان این چند دروج است که گناگ مینو برای فریفتن و گمراه کردن مردمان، در برابر مردمان فراز آفرید. آن دروج کدام و چند است؟ آز و نیاز و خشم و رشک و ننگ و شهوت و کین و غفلت و دروج بدعت و تهمت…» (بند 43) دادار هرمزد برای بازداشتن آن چند دروج برای یاری مردمان چند چیز نگاهدار مینو آفرید: آسن خرد (خرد فطری) و گوش سرود خرد (خرد اکتسابی) و خیم و امید و خرسندی و دین و همپرسگی… برای مردمان چه هنری بهتر است؟ دانایی و خرد (بند 57).

در مینوی خرد (1379: 61) آمده است: «اهرمن بدکار و دیوان را شکست دادن و از دوزخ تاریک بی­بها رستن، چنین ممکن است وقتی که مینوی خرد را به پشتیبانی گیرند؛ و نیز «شکستن کالبد دیوان و ناپدید کردن آنان، از نظر مردمان به سبب برترین افزار خرد بهتر انجام گرفته است» (همان: 74).

از سخنان بالا نتیجه گرفته می­شود: خداوند برای مبارزه با دیوهای درون انسان یعنی صفات ناپسند، ابزار­هایی برای مقابله قرار داده است، از جمله خرد غریزی و اکتسابی[6]، امید، رضایت، دینداری، مشورت و… و مهم­ترین و مؤثرترین آنها خرد است:

مضامین بالا را فردوسی در ضمن پندهای بزرگمهر به انوشروان به نظم کشیده است، ابیات زیر جای هرگونه تردید را در اقتباس فردوسی از پندهای بزرگمهر منتفی می­سازد:

ز دانــا بپــرسیـد پـس شهـریـار
ببنـده چـه دادست کیهـان خـدیـو
چنین داد پاسخ که دست خرد
خــرد بــاد جــان تــرا رهنمون
ز شمشیر دیـوان خـرد جـوشنست

 

که چون دیـو بـا دل کند کارزار؟
که از کار کوته کنـد دست دیـو؟
ز کــردار اهــریـمنـان بـگــذرد
که راهی درازست پیش اندرون‏
دل و جــان داننــده زو روشنست

‏ (ص 1530)

خرد، ابزار مبارزه با دیو و اهریمن و بهترین موهبت الهی است تا آنجا که حکیم طوس خود و شنونده را ناتوان از ستایش و خواننده را عاجز از شنیدن آن می­داند:

تو چیزی مدان کز خرد برتر است
فزون از خرد نیست اندر جهان
خرد را و جان را که یارد ستود

 

خــرد بــر همه نیکویی‏ها سرست
فــروزنــده‏ی کهتــران و مهــان
وگــر مـن ستـایم که یارد شنود؟

 (ص 1383)

این مضمون در منابع عربی و پهلوی از زبان ایرانیان به شکل زیر آمده است:

بزرگمهر: ما أوتی رجل مثل غریزة عقل. (ابن جوزی، 1412: 2/137): چیزی همسنگ عقل به آدمی داده نشده است. فرأیت (انوشروان) العقل أکبر الأشیاء. (ابن مسکویه، بی­تا: 61): به اعتقاد من عقل برترین چیز است؛ بزرگمهر گفته است: لا شرف إلا شرف العقل. (توحیدی، بی­تا: 4/94) و (آبی، 1990: 7/69): هیچ عزتی چون عزتِ داشتن عقل نیست.

تو را گویم، پسرم کی بختیاری به مردمان بهتر چیز خرد است. (آذرباد، 1379: 83) پاسخ داد که خرد است که بهتر از همه­ی خواسته­هاست. (مینوی خرد، 1379: 59).

اهورامزدا، خدای خرد است و در کنار خود، مشاورانی خردمند چون بهمن، امشاسبند خرد دارد و در میان ایزدان نیز بانویی به نام چیستا به دانش و دانایی اختصاص دارد (نک: موسوی، 1387: 101)، «در فلسفه­ی زرتشت، هستی یا آغاز جنبش و آفرینش را استوار بر تصمیم و آهنگ خداوند و به سخن درست­تر «خواست و خرد» اورمزد می­داند که در زبان اوستایی نیز «خواست و خرد» معنـایی یگانه می­یابند زیرا واژه «خرتهو» در زبان باستانی ایران، هم به معنای خواست و اراده و کام خداوندی و هم به معنای خرد ایزدی است.» (ثاقب­فر، 1377: 120).

با توجه به جهان­بینی خاص ایرانیان نسبت به رابطه­ی هستی با خرد است که فردوسی می­گوید:

نخست آفـرینـش خـرد را شنـاس

 

نگهبـان جـان است و آن سپـاس[7]

(ص 2)

نمونه­های بسیاری وجود دارد که نشانگر اهمیت برجسته­ی خرد در ایران باستان بوده از جمله: «پرستش و نیایش پروردگاری را که در میان همه‏ی آفرینش­های گیتی انسان را به زیور گویایی و گیروایی (ادراک) بیاراست و او را به شهریاری جهان و رهبری مخلوقات بر گماشت تا با بدی روبرو گشته پیکار کند و آن را براندازد.» (از نماز ستایش خدا، به نقل از شهزادی، 1367: 28)، «آزمودم که خرد بهتر است…» (متون پهلوی، 1371: 112، اندرز بهزاد فرخ پیروز). «از همه­ی نیکی­هایی که به مردمان می‏رسد، خرد بهتر است.» (مینوی خرد، 1379: 18) پرسید که کشتن خرد چه؟ او گفت: که کشتن خرد آموختاری و آب آن نیوشداری و بار آن گزیداری و جای آن بهشت روشن همه آسانی (متون پهلوی، 1371: 118، از پندهای آذر فربغ فرخزادان).

2- 2- خرد، معیار درستی و نادرستی

در منابع عربی، عبارات بسیاری درباره­ی عقل از دیدگاه ایرانیان آمده که سبک سخن نشان می­دهد عقل، معیاری دقیق برای تشخیص حقایق زندگی تعیین شده و گویی برای همگان یقین حاصل شده که تنها معیار تشخیص حق از باطل، عقل است، این شیوه­ی سخن را در نمونه­های زیر می­بینیم:

سؤال از کسری: أی رجل أحمد عندکم بالعقل؟ (ابن مسکویه، بی­تا: 41): با معیار عقل چه کسی نزد شما ستوده­تر است؟

وعلی العاقل ألا… بر عاقل واجب است که… (ابن مسکویه، بی­تا: 72)

سؤال از انوشروان: ما العقل؟ (طرطوشی، 1990: 529): عقل چیست؟ … از نوع سؤال فهمیده می­شود که عقل تنها معیار سعادت و دستیابی به حقایق است.

أردشیر: العاقل من ملک عنان شهوته. (زمخشری، 1412: 3/444): عاقل کسی است که…

از اردشیر: العاقل من… (ثعالبی، بی­تا: 54، منسوب به اردشیر پسر هرمز): عاقل کسی است که…

از بزرگمهر: ینبغی للعاقل… (ابن جوزی، 1412: 2/137): شایسته است که عاقل….

یک حکیم ایرانی: للعاقل أربع علامات… (غزالی، 1968: 119)

در شاهنامه هم معیار درستی، دانایی و خرد است:

«ز دانا سخن بشنو ای شهریار»؛ «که دانا نخواند ترا پارسا»؛ «که دانا زد این داستان از نخست»؛ «نبینی که دانا چه گوید همی؟»؛ «خوی مرد دانا بگوییم پنج» و…

با توجه به آنچه که گفته آمد به نظر می­رسد خردورزی در میان ایرانیان در مقایسه با دیگر ملل بزرگ مثل رومی­ها از جایگاه ویژه­ای برخوردار بوده، بویژه اینکه در منابع عربی این برتری مورد اتفاق همگان قرار گرفته است:

قال رومی لفارسی: نحن لا نملک من یشاور. فقال الفارسی: نحن لا نملک من لا یشاور، وقد أجمع الناس أن الفرس أعقل من الروم. (عسکری، بی­تا: دیوان…1/178)، (طرطوشی، 1990: 243) و (ابن النجار، 1417: 4/146): یک رومی به یک ایرانی می­گوید: ما کسی را که نیازمند مشورت باشد به حکومت برنمی­گزینیم، ایرانی می­گوید: ما کسی را که بی­نیاز از مشورت باشد برای حکومت انتخاب نمی­کنیم و همگان بر برتری عقل ایرانی­ها متفق شدند.

2-3- نشانه­های عقل و خرد در شاهنامه و ایران

از آنجا که در حماسه­ی جهانی فردوسی جایی برای تعریف و شرح دقیق مفاهیم عقلی و انتزاعی وجود ندارد، حکیم طوس با آوردن صفات و ویژگی­های خرد، اهمیت آن را نشان می­دهد. صفات خرد در شاهنامه بسیار است، نویسنده­ی مقاله در یک کار پژوهشی نشان داده است با استناد به منابع عربی و آنچه که محققان عرب از ایرانیان نقل کرده­اند، می­توان ادعا کرد که اگر فردوسی، شاهنامه را قبل از بعثت پیامبر (ص) می­سرود بـاز هم بـا ستـایش خـرد آغـاز می­کرد و در بیش از 350 بیت به ستایش آن می­پرداخت. برای اجتناب از تکرار، با ذکر چند نمونه، خواننده را به مقاله­ی زیر ارجاع می­دهیم. (نک: سبزیان­پور، 1384 مقایسه…: 127-148)[8]

2- 3-1- مدارای با مردم

در شاهنامه، رفتار نیک انسانی و مدارای با مردم از نشانه­های عقل برشمرده شده است:

مــدارا خــرد را بـــرادر بـــود

 

خـرد بــر سـر دانـش افسر بـود[9]

 (ص 1411)

از قرائن وجود این نگرش در ایران باستان، سخن بزرگمهر است: «من علامات العاقل بره بإخوانه، وحنینه إلی أوطانه، ومداراته لأهل زمانه». (عسکری، بی­تا: دیوان…: 2/588) و (ابن جوزی، 1412: 2/137): از نشانه­های عاقل، نیکی به برادران، دلتنگی برای وطن و مدارای با مردم روزگار خود است.

2-3-2- میانه­روی

فردوسی میانه­روی را کاری خردمندانه و مورد پسند خردمندان می­داند:

میــانـه گـزینی بمـانی بـه جـای

 

خـردمنـد خـوانـدت پـاکیزه رای

 (ص 1225)

در متون پهلوی و منابع عربی نشانه­های وجود این بینش در ایران باستان دیده می­شود:

میانه­روی به خرد پیداتر، دانش بر پایه­ی خرد کاری‏تر است. (متون پهلوی، 1371: 114، اندرز بهزاد فرخ پیروز).

قیل لأنوشروان: ما العقل؟ قال: القصد فی کل الأمور. (طرطوشی، 1990: 529): به انوشروان گفته شد: عقل چیست؟ گفت: میانه­روی در همه­ی کارها. برای اطلاع بیشتر (نک: سبزیان­پور، 1389، بازتاب…: 138).

2- 3-3- زهد و دوری از گناه

خردمند برای دنیا نه شادی می­کند و نه اندوه می­خورد:

خوی مرد دانا بگوییم پنج
نخست آنکه هر کس که دارد خرد
نه شادان کنــد دل بــه نـایـافتـه
……..
دل انــدر سـرای سپنـجی مبنــد

چـه بنـدی دل انـدر سـرای سپنج

 

کز آن عادت او خود نباشد به رنج
نــدارد غــم آن کــزو بگـــذرد
نـه گـر بگـذرد زو شـود تـافتـه

بـس ایمـن مشـو در سرای گـزند

که دانـا نـدانـد یکـی را ز پنــج

‏ (ص 1383)

 فردوسی نشانه­ی عقل را در ترس از ارتکاب گناه می­داند:

نخستیــن نشـان خـــرد آن بــود

 

که از بـد همـه سالـه تـرسان بود

مضامین بالا دقیقاً در پاسخ کسری به قیصر روم دیده می­شود:

جواب کسری قباد به پادشاه روم: أی رجل أحمد عندکم بالعقل؟ قال: البصیر بقلة بقاء الدنیا، لانه یجتنب الذنوب لبصره بذلک ولا یمنعه ذلک أن یصیب من لذة الدنیا بقصد. (ابن مسکویه، بی­تا: 41): چه کسی از نظر شما عقل کامل­تری دارد؟ گفت: کسی که به کوتاهی زندگی آگاه باشد زیرا به سبب آگاهی از گناه اجتناب می­کند و در عین حال مانع او نمی­شود که با میانه­روی از لذت­های دنیا برخوردار شود.

همچنین توصیه به غم نخوردن بر مال از دست رفته، یکی از پند­های مکتوب بر تاج انوشروان بوده: «…که بر شکسته و سوخته و دزدیده غم مخورید.» (نفیسی، 1310: 623)

شباهت بیت زیر و سخنی از انوشروان که با دو شیوه­ی بیانی متفاوت، اجتناب از گناه را شرط عقل دانسته­اند، قابل تأمل است.

مگرد ایـچ گـونـه بـه گـرد بـدی

 

بــه نیــکی گــرای اگـر بخردی

 (ص 1493)

ما ثمرة العقل؟ … و منها أن لا یضیع التحفظ والإحتراس من المعاصی. (ابن مسکویه، بی­تا: 55).

برای اطلاع از این مضمون در کلیله و پندهای آذرباد (نک: سبزیان­پور، 1387: 95).

2- 3-4- برتری خرد بر مال و ثروت

گهـر بـی­هنر ناپسند است و خوار

 

بـریـن داستـان زد یـکی هـوشیار

 (ص 1485)

قال بزرجمهر: ما ورثت الآباء الأبناء شیئا أفضل من الأدب، لأنها تکتسب المال بالأدب وبالجهل تتلفه فتقعد عدما منهما (ابن قتیبة، بی­تا: 2/137): پـدران برای پسران چیزی بهتر از ادب (عقل) بـه جای نمی­گذارند، زیرا با خرد مال را به دست می­آوری و با نادانی آن را از بین می­بری و از هردو محروم می­شوی.

به مردمان بهترین چیز خرد است، چه اگر خدای ناکرده، خواسته به شود و یا چهار پای به میرد، خرد به ماند. (آذرباد، 1379: 82)

از اردشیر نقل شده است: «أقسام الأشیاء مختلفة، فمنها حارس ومنها محروس فالمحروس المال والحارس العقل ومنها مسلوب ومنها محفوظ، فالمسلوب المال والمحفوظ العقل، فالعقل یحرسک وأنت تحرس المال[10]. (قیروانی، بی­تا: 207) و (ابن مسکویه، بی­تا: 61، منسوب به ایرانیان).

خرد است که بهتر از همه­ی خواسته­هایی است که در جهان است. (مینوی خرد، 1379: 64).

2- 3-5- نیاز دین به دانش

تـو را دیـن و دانش رهاند درست

 

در رستـگــاری ببـایـدت جسـت

(ص 4)

در جواب کسری قباد به سؤال­های پادشاه روم آمده است: أیحتاج مع الایمان الی العقل؟ قال: نعم لأن بالعقل یفصل بین الحق والباطل. (ابن مسکویه، بی­تا: 42): آیا با وجود ایمان به عقل نیازی هست؟ گفت: بله زیرا با عقل است که حق و باطل تمییز داده می­شود…

در بندهشن آمده «هرمز به مشی و مشیانه گفت: مردم اید، پدر و مادر جهانیانید، شما را با برترین عقل سلیم آفریدم، جریان کارها را با عقل سلیم به انجام رسانید، اندیشه نیک اندیشید، گفتار نیک گویید، کردار نیک ورزید، دیوان را مستایید». (دادگی، 1382: 81).

بعید نیست که فردوسی با توجه به عبارات بالا گفته باشد:

خـرد مـرد را خلـعت ایـزدی است

 

سـزاوار خلعت نگه کن که کیست

 (ص 1493)

مصراع دوم بیت به گونه­ای اشاره به قدرشناسی از خرد و دستور به نیکی دارد.

2- 3-6- سعادت در گرو عقل

رهــانـد خــرد مــرد را از بـــلا

 

مبــادا کســی در بــلا مبتـــلا

(ص 1383)

عمل العقل الخلاص من الخوف والخطایا. (ابن مسکویه، بی­تا: 32).

السعادة مقرونة بالعقل. (ابن مسکویه، بی­تا: 50).

2-3-7- نیاز ادب و جوانمردی به عقل

در شاهنامه واژه­ی ادب نیامده ولی فرهنگ که نزدیک به آن است 49 بار آمده، این واژه در 14 مورد در کنار خرد و رای است: «ز فرهنگ و رای سیاوش بگوی»؛ «به بالا و دیدار و فرهنگ و رای»؛ «به بخت تو آموخت فرهنگ و رای»؛ «به مرد خردمند و فرهنگ و رای»؛ «پسندیدم این رای و فرهنگ اوی». رابطه­ی فرهنگ و عقل را در سخنان منسوب به اردشیر و بزرگمهر می­بینیم: اردشیر: الأدب زِیادة فی العَقل. (ابن عبد ربه، 1999: 2/109): ادب موجب فزونی عقل است. و «الأدب صورة العقل فحسن صورة عقلک کیف شئت.» (وطواط، بی­تا: 88): ادب بازتاب عقل است، پس تصویر عقل خود را هرگونه که می­خواهی نیک گردان.

واژه­ی راد و رادی در شاهنامه غالباً همراه خرد و خردمند می­آید:

«بیامد دبیر خردمند و راد»؛ «خردمند و راد و جهاندار بود»؛ «جهان دیده و راد و فرخنده رای»؛ «دلیر و بزرگ و خردمند و راد».

وابستگی واژه­های خرد و رادی و فرهنگ را در این عبارات حکیمانه از بهمن و بهزاد می­بینیم:

وحاجة الأدب والمروءة الی العقل کحاجة البدن الی الغذاء. (ابن مسکویه، بی­تا: 62): نیاز ادب و جوانمردی به عقل مانند نیاز بدن به غذا است.

جوانمردی با خرد مفیدتر است، رادی به خرد فریادرس‏تر. (متون پهلوی، 1371: 113، اندرز بهزاد فرخ پیروز).

2- 4- خردمند و دانا در شاهنامه کیست؟

در شاهنامه، سخنان حکیمانه­­ی بسیاری وجود دارد که فردوسی آنها را از «دانا»، «مرد خرد»، «خردمند مرد خرد»، «هوشیار» و… نقل کرده است اما به روشنی معلوم نیست که این مرد دانا و خردمند کیست؟ اگر بپرسیم این مرد خرد کیست؟ در پاسخ با دو دیدگاه اسلامی و ایرانی که غالباً آمیخته با افراط و تفریط است روبرو می­شویم. از آنجا که شاهنامه محل التقای این دو فرهنگ است، پاسخ به این سؤال نیاز به تأمل بسیار دارد. از نکات قابل تأمل این است که فردوسی دست کم بیش از شش بار بزرگمهر را با لفظ «دانا» نام برده است.[11]

در این بخش سه نمونه از این سخنان حکیمانه را مورد تأمل قرار می­دهیم تا با پرتوی ناچیز، سهمی در روشنگری و تبیین برخی نقاط تاریک شاهنامه داشته باشیم؛ به همین منظور سه مضمون «چاه کن همیشه ته چاه است»، «دشمنی نادان با نفس خود» و «بدی شتاب» را مورد تأمل قرار می­دهیم:

2- 4-1- چاه کن همیشه ته چاه است

نـگر تـا چـه گفتـست مـرد خـرد

 

که هـر کس کـه بـد کرد کیفر برد

 (ص 1045)

کسی کو به ره برکند ژرف چاه

 

سزد گر کند خویشتن را نگاه

 (ص 608)

مضمون مکافات عمل در قرآن کریم به صورت «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ (زلزال، 7 و 8) آمده و از بدیهیات فرهنگ اسلامی شده است تا آنجا که برای نمونه، محفوظ در چهار مورد[12] (1336: 102، 113، 118 و 147)، فروزانفر در دو مورد[13] (1385: 358 و 493) ابیاتی را از سعدی و مولوی با همین مضمون برگرفته از امثال عربی و احادیث اسلامی دانسته­اند. برای اطلاع از بیش از صد شاهد فارسی و عربی برای مضمون فوق (نک: دهخدا، 1366: 1/158-160)، در حالی که قراین دیگری مبنی بر وجود این اندیشه در ایران باستان وجود دارد:

برخی نشانه­ها برای تفسیر مرد خرد:

در پندهای منسوب به آذرباد و انوشروان آمده است:

کسی که کرفه کند پاداش یابد و آن که گناه کند پادا فره برد؛ و هر کس همیمالان را چاه کند، خود اندر افتد (آذرباد، 1379: 82).

پند پانزدهم انوشروان: بگزاف مخر تا بگزاف نباید فروخت (عنصرالمعالی، 1366: 52).

این مضمون در ایران باستان آنقدر مشهور بوده که ناصر خسرو آن را از اوستا نقل می­کند:

از بـدی­ها خـود بپیـچد بـد کنـش
چنـد نـاگـاهـان بـه چاه اندر فتاد

 

ایـن نـوشتستند در استـا و زنــد
آنکه او مر دیگران را چـاه کنـد[14]

(ناصر خسرو، 1388: 434)

در آیین زرتشت آمده است «داوری تو پیوسته بر این اصل است که بدی بهره­ی بدان و نیکی پاداش نیکان است.» (یسنا 43، بند 5).

ابوهلال عسکری (بی­تا: 1/542) حکمت زیر را از پندهای ایرانیان می­داند: من فعل الشر فقد أقام الکفیل: هرکس کار بدی انجام دهد، برای خود نایب گرفته است (از مکافات آن در امان نمی­ماند).

بزرگمهر: وطلبنی الطلاب فلم یدرکنی مثل إساءتی. (طرطوشی، 1990: 539): طلبکاران مرا مؤاخذه کردند و هیچ چیزی مثل اعمال بدم دامنم را فرا نگرفت.

قال الموبذ بحضرة المأمون: ما أحسنت إلی أحد ولا أسأت، فقال المأمون: وکیف ذلک؟ قال: لأنی إن أحسنت فإلی نفسی، وإن أسأت فإلیها؛ فلما نهض قال المأمون: أیلومنی الناس علی حب من هذا عقله؟ (توحیدی، بی­تا: 7/377): موبد در حضور مأمون گفت: به کسی نه نیکی کردم و نه بدی. مأمون گفت: چطور؟ گفت: اگر نیکی کردم به خودم و اگر بدی کردم به نفسم کردم. وقتی مأمون برخاست گفت: آیا ممکن است مردم مرا به خاطر علاقه به فردی که عقلش این است سرزنش کنند؟

همچنین ثعالبی (1403: 4/100) بیت زیر از ابوالفضل سکری مروزی را ترجمه­ی اشعار فارسی دانسته است:

کــم مــاکــر حــاق بــه مکـره

 

و واقــع فــی بعــض مــا یحـفر

چه بسیارند کسانی که مکرشان دامن آنها را می­گیرد و در چاهی می­افتند که کنده­اند.

سعدی در بوستان از حیله­گری سخن می­گوید که به علت مردم­آزاری به چاه افتاد:

تـو مـا را همی چـاه کندی به راه

 

بـسر لاجـرم درفتـادی بــه چــاه

 (سعدی، 1368: 62)

برای اطلاع بیشتر درباره­ی این مضمون در امثال عربی، کلیله و سخنان عیسی (ع) (نک: سبزیان­پور، 1386: 104).

2- 4-2- دشمنی نادان با نفس خود

فردوسی مضمون حکیمانه­ی «آسیب رساندن نادان به خود» را از زبان «خردمند مرد خرد» بیان می­کند:

چـه گفت آن خـردمنـد مـرد خـرد
کسی کـو خــرد را نـدارد ز پیش

 

کـه دانــا ز گفتـار او بــرخـورد
دلش گـردد از کـرده خویش ریش

 (ص 2)

براستی این فرد حکیم خردمند کیست که فردوسی او را با تأکید، اهل خرد و معرفت می­داند و سخنان او را نه تنها برای مردم که برای افراد دانا مفید می­داند؟

به نظر می­رسد این حکیم، اردشیر بابکان باشد، زیرا این مضمون در کارنامه اردشیر بابکان دیده می­شود:

«چی دانا کان گو پت ایستیت کو دوشمن پت دوشمن آن نی تو بان کرتن اهچ ادان مرت هچ کونشن خویش او یش رسیت»: چه، دانایان گفته­اند که دشمن به دشمن آن نتوان کردن که مرد نادان از کنش خویش بهش رسد (کارنامه اردشیر بابکان، 1329: 7).

این مضمون در ایران باستان مشهور بوده است، زیرا مفهوم «دشمنی نادان با نفس خویش» در حکمت­های ایرانیان باستان از جمله بزرگمهر حکیم در منابع عربی نقل شده: «الجاهلُ عدوُّ نفسِهِ فَکیفَ یَکونُ صدیقَ غیرِهِ» (وطواط، بی­تا: 124): نادان دشمن خود است، چگونه می­تواند دوست دیگری باشد.

قابوس بن وشمگیر در قابوس­نامه، 51 پند از انوشروان نقل کرده که پند سی و یکم آن چنین است:

«همه چیزی از نادان نگه داشتن آسان­تر که ایشان را از تن خویش.» (عنصرالمعالی، 1366: 52).

در خرد نامه (1378: 60) آمده است: «اندر کتاب­ها و اخبارها یافتیم نبشته که حصنی اندر پارس، نام او اصطخر و اندر آن جایگاه گنجی یافتند از گنج­های شاپور ملک؛ و در جمله آن گنج­ها لوحی بود زرین؛ و بر آن لوح این نکته­ها نبشته بود، به لغت و عبارت آن مردمان. دانایان پارس آن را ترجمه کردند؛ و آن سخن­ها چنین بود که یاد کرده شود: نکته­ی اول: همه چیز را از ابله نگاه داشتن آسان­تر از آنکه او را از تن خویش…»

فردوسی در جایی دیگر از زبان گردآفرید به سهراب نصیحت می­کند که از جنگ با ایرانیان دست بردارد، زیرا در مقابل قدرت لشکر ایران تاب مقاومت ندارد و جنگ ضعیف با قوی نشانه نادانی است و این نادان است که از پهلوی خود می­خورد و به خود آسیب می­رساند:

نباشی بس ایمن به بازوی خویش

 

خـورد گاو نادان ز پهلوی خویش

(ص 255)

برای اطلاع بیشتر از تأثیر این مضمون در مثنوی، اشعار سعدی و شاعران عرب (نک: سبزیان­پور، 1390: 50).

در مثنوی معنوی داستان بقالی آمده که به مردی نادان شکر می­فروخت، از قضا سنگ ترازوی بقال گل سرشوی بود و مشتری بیماری گل­خواری داشت، هر زمان بقال برای آوردن شکر، روی از ترازو برمی­گرفت، مشتری از گل او می­دزدید و به دهان می­گذاشت، بقال که متوجه کار مشتری شده بود در دل، به حماقت او می­خندید و سعی می­کرد که خود را بیشتر مشغول کند، زیرا دزدی او موجب کاهش شکر می­شد که به نفع بقال و به ضرر مشتری بود، در ابیات زیر کنایه­ی «از پهلوی خود خوردن» را که در شاهنامه دیدیم از زبان بقال، در مثنوی مولانا، برای وصف نادان می­بینیم:

گـر بـدزدی و ز گل مـن می­بری
تو همی­ترسی ز من، لیک از خری
چون ببینی تو شکر را، ز آزمود

 

رو که هم ازپهلوی خود می­خوری
من همی­ترسم که تو کمتر خوری
پس بدانی کاحمق و غافل که بود

 (مولوی، 1360: 657)

برای اطلاع بیشتر از تأثیر این حکمت در ادب فارسی (نک: دهخدا، 1366: 1/294-296).

2- 4-3- شتاب سبب پشیمانی

ز دانــا شنیــدم یکــی داستـــان
کـه آهستـه دل کـی پشیمان شود
شتـاب و بـدی کـار اهریمن است

 

خـرد شـد بـدیـن گونه همداستان
هـم آشفتـه را هوش و درمان شود
پشیمـانی و رنـج جـان و تن است

 (ص 368)

این دانا کیست که خرد هم با او همدل و همرای است؟ در سخنان منسوب به علی (ع) آمده است:

«العجل یوجب العثار: عجله موجب لغزش است» (آمدی، 1371: 432)؛ ذر العجل فإن العجل فی الأمور لایدرک مطلبه ولایحمد أمره: عجله را ترک کن. زیرا عجول به خواسته‌اش نمی‌رسد وکارش پسندیده نیست (همان، 5189).

انوشروان: فثمرة العجلة الندامة. (ابن مسکویه، بی­تا: 54): نتیجه­ی شتاب، پشیمانی است.

از پندهای مکتوب بر تاج انوشروان: «شتاب­زدگی نکنید» (مستوفی، 1339: 118).

از پندهای هوشنگ: أقل التأنی أجدی من اکثر العجلة. (ابن مسکویه، بی­تا: 9): کمترین صبر بهتر از بیشترین عجله است.

از پندهای ایرانیان: احذر العجلة قولا وفعلا. (ابن مسکویه، بی­تا: 82): در کلام و رفتار از عجله پرهیز کن.

پادشاه روم از قباد پرسید: چه چیزی برای عاقل سودمند­تر و چه چیزی برای او زیان­بارتر است؟ گفت: أنفع الأشیاء له مشاورة العلماء والتجربة والتؤدة؛ وأضرها له الکسل واتباع الهوی والعجلة فی الامور (ابن مسکویه، بی­تا: 42): سودمندترین کار، مشورت با دانشمندان و تجربه و تأمل است و پر ضررترین کار، تنبلی، اطاعت از هوای نفس و عجله در کارهاست.

ابوهلال عسکری در مذمت عجله که موجب تأخیر می­شود، مثل زیر را از ایرانیان می­داند:

إذا رجع القطیع تقدمت العرجاء[15]. (عسکری، بی­تا: 2/119): هنگامی­که گله برمی­گردد آنکه لنگ است جلو بقیه است.

به راستی مقصود فردوسی از «دانا»، «خردمند» و «خردمند مرد خرد» کیست؟ بزرگمهر است؟ انوشروان و یا اردشیر بابکان؟ آنچه جای تردید ندارد شهرت این مضامین در فرهنگ باستانی ایران است.

در پایان برای آنکه بازتاب گسترده­ی خردورزی ایرانیان را در منابع عربی نشان دهیم، نمونه­هایی از اقوال آنها را از باب مشت نمونه­ی خروار ذکر می­کنیم:

بهمن: ولا أساس للعلم الا بالعقل. (ابن مسکویه، بی­تا: 61): هر دانشی بدون عقل بی­پایه است. اردشیر: نموّ العقل بالعلم. (قرطبی، بی­تا: 2/1، 536): فزونی دانش با عقل است. از پند­های ایرانی: والهوی آفة العقل. (ابن مسکویه، بی­تا: 75): آفت عقل هوای نفس است. اردشیر: العاقل من ملک عنان شهوته. (زمخشری، 1412: 3/444): عاقل کسی است که زمام شهواتش را در دست دارد. انوشروان: فأما منفعة الآخرة فلا حظ للجاهل فیها. (ابن مسکویه، بی­تا: 55): برای نادان بهره­ای از قیامت نیست. انوشروان: العاقل هو البصیر بما یحتاج الیه فی أمر معاده. (ابن مسکویه، بی­تا: 54): عاقل کسی است که به آنچه در قیامت نیاز دارد، آگاه است. حکیم ایرانی: یجب علی العاقل فی حق الله التعظیم والشکر. (ابن مسکویه، بی­تا: 14): عاقل باید ستایش و شکر خدا را به جا آورد.

حکیم ایرانی: وبالعقول تنال ذروة الأمور. (ابن مسکویه، بی­تا: 16): با عقل است که بـه نهایت کارها می­توان رسید. أردشیر: من کلّ مفقودٍ عوضٌ إلاّ العقل. (ابن منقذ، 1354: 440): هر گمشده­ای عوض دارد جز عقل.

نتیجه

خرد و خردورزی در ایران باستان، جایگاهی بس والا دارد که آثار آن در شاهنامه به صورت ستایش خرد و وصف ویژگی­های نیک آن منعکس گردیده است. با تأمل در مضامین حکمی موجود در منابع عربی که از ایرانیان نقل شده می­توان قراینی پیدا کرد که نشان می­دهد بسیاری از حکیمانی که فردوسی آنها را با نام دانا و خردمند، مورد خطاب قرار داده است، ایرانی هستند.

همچنین بسیاری از مضامین اخلاقی که در فرهنگ اسلامی دیده می­شود برای ایرانیان باستان امری شناخته شده و معروف بوده است؛ بنابراین، لازم است در شرح و تحلیل متون ادب فارسی، در کنار مضامین عربی و اسلامی، سهم فرهنگ ایرانی را هم نادیده نگیریم. 

به نقل از:مجلّهء ­ نقد و ادبیات تطبیقی، دانشکده ادبیات دانشگاه رازی، سال اول، شماره 3، پاییز 1390


پی­نوشت­ها:

[1]- رستگار فسایی (1383: 359) «خردورزی» را یکی از اصول پنج­گانه­ی هویت ایرانی در کنار «خداپرستی»، «دادگری»، «نام» و «شادی» می­داند. رنجبر با اختصاص فصل دوم کتاب خود به بررسی خرد در شاهنامه، با ارائه 300 بیت از فردوسی، اهمیت خرد را در این اثر حماسی نشان داده است. (1369: 70-90) آنچه جای تعجب دارد این است که رنجبر در این بخش، برخلاف دیگر بخش­ها، شاهدی از آیات و احادیث برای هدف خود از تألیف کتاب که نشان دادن سرچشمه­های اسلامی شاهنامه است، نیاورده است. «… تا بدانیم که آیا این سروده­ها مبتنی بر حدیث است یا آیه قرآن یا اقتباس از نهج البلاغه و یا سایر کتب اسلامی؟» (ص 12)

[2]- رکنی (1388: 28) با آنکه ستایش خرد را در شاهنامه از زبان بزرگمهر، موبد و حکیمان ایرانی نقل کرده در پایان سخن، سرچشمه­ی خردورزی فردوسی را در مذهب او می­داند: «ستایش و بزرگداشت فردوسی از خرد سخنی است که از سرشت مذهبی او برمی­خیزد و در وجودش اعتقادی ژرف دارد. ریشه­ی آن را در تشیع او باید جست.»

[3]- به اعتقاد صاحب­نظران، در کلیله و دمنه، بویژه باب برزویه حکیم، (که مقدمه کلیله محسوب می­شود) به گونه­ای از عقل و خرد سخن به میان آمده که به وضوح شباهت آن را با مینوی خرد و متن پهلوی «شگند گمانیک وزار» می­توان شناخت. (تفضلی، 1378: 196)

[4]- در این مقاله برای رعایت اختصار، اشعار شاهنامه را از چاپ هرمس، 1387، فقط با شماره صفحه نشان داده­ایم.

[5]- از نکات قابل تأمل اینکه عقل و خرد در اصول کافی که تقریبا همزمان با تولد فردوسی (329) تألیف شده، جایگاه ویژه ای دارد زیرا باب­های اول و دوم این کتاب یعنی باب «عقل و جهل» و «فضیلت علم» در 81 صفحه مقدم بر باب توحید قرار گرفته و مباحثی بسیار شبیه به آنچه ایرانیان درباره­ی عقل طرح کرده­اند، در آن دیده می­شود، از جمله: «طاعت حق با عقل صورت می­گیرد»، «عقل سبب رفتن به بهشت است»، «عقل معیار پاداش و مجازات در قیامت است»، «عقل اولین مخلوق خداست»، «عقل بهترین سرمایه»، «برتـری عالم بر عابد» و… (نک: کلینی، بی­تا: 10-91)، بـرای اطـلاع از نمونه­هایی از شباهت­های تألیفات دانشمندان شیعه با فرهنگ ایران باستان (نک: محمدی،1384: 282). عاکوب (1989: 253) پس از اشاره به تأثیر زهد ایرانی در فرهنگ و ادب عربی می­گوید: علمای شیعه به علت نزدیکی به زهاد ایرانی نقش بیشتری در تألیف کتاب با موضوع زهد داشتند.

[6]- ماوردی (1407: 15) از شاپور اردشیر نقل کرده است: الْعَقْلُ نَوعانِ: أَحَدَهُمَا مَطْبُوعٌ، وَالآخَرُ مَسْمُوعٌ وَلاَ یَصْلُحُ وَاحِدُ مِنْهُمَا إِلاَ بِصَاحِبِه: عقل دوگونه است طبیعی و شنیدنی (ذاتی و اکتسابی) و هیچ­کدام از ایـن هر دو بدون دیگری کامل نمی­شوند، به اعتقاد ماوردی این مطلب را یکی از شاعران عرب به شکل زیر سروده است:

رَأیْــتُ الْعَقْــــلَ نَـــوعَیـــن
وَ لاَ یَنْــــفَــــعُ مَسْمُـــوعٌ
کَمَــــا لاَ تَنـــفَــعُ الشَّــمسُ

 

فَمَطْبُــــــوعٌ وَ مَسْمُـــوعٌ
إِذَا لَــمْ یَــکُ مَطْبُـــوعٌ
وَ ضُـــوءُ الْعَیـــنِ مَمْنُـــوعٌ[6]

عقل را دوگونه دیدم ذاتی و اکتسابی؛ اکتسابی فایده­ای ندارد اگر عقل ذاتی نباشد همان­گونه که نور خورشید بی­فایده است در زمانی که نور چشم موجود نباشد. نیز (نک: دهخدا، 1366: 3/1650)، (سبزیان­پور، 1389، نقبی…: 83)

و بدان­که عقل از دو گونه است: یکی عقل غریزیست و دوم عقل مکتسب است آن را که عقل غریزی بود خرد خوانند و آن را که عقل مکتسب است دانش خوانند اما هرچه مکتسب است بتوان آموختن ولکن عقل غریزی هدیه­ی خدایست آن به تعلیم از معلم بنتوان آموخت اگر چنان­که عقل غریزی ترا خدای تعالی داده بود، به و به، تو در عقل مکتسبی رنج بر و بیاموز، مکتسبی را با غریزی یار کن تا بدیع­الزمان باشی. (عنصرالمعالی، 1366: 262) در مثنوی آمده است:

عقل دو عقل است اول مکسبی
عقل دیگر بخشش یزدان بود

 

که درآموزی چو در مکتب صبی
 چشمه آن در میان جان بود

 (مولوی، 1360: 722)

عقل غریزی و اکتسابی در ایران باستان به گونه­ای شناخته شده بود که در سی روزه بزرگ بند 29 (نک: عفیفی، 1383: 271) و در بندهشن نیز به آن اشاره شده است: «آسن خرد و گوش سرود خرد نخست بر بهمن پیدا شود. او را که این هردو است، بدان برترین زندگی (بهشت) رسد. اگر او را این هردو نیست، بدان بدترین زندگی (دوزخ) رسد. چون آسن خرد نیست، گوش سرود آموخته نشود. او را که آسن خرد هست و گوش سرود خرد نیست، آسن خرد به کار نداند بردن (دادگی، 1382: 110) ناصر خسرو نیز در جامع الحکمتین (1322: 149) عقل را به دو نوع تقسیم کرده است: «یکی عقل غریزی که آن اصل است اندر مردم و دیگر عقل مکتسب است که از راه تعلیم موجود شود».

[7]- رستگار (1365: 119) و فاطمی (1376: 405) این بیت را برگرفته از حدیث «اول ما خلق الله العقل» از اصول کافی دانسته­اند.

[8]- برای نمونه عناوین زیر از جمله مباحثی است که مضمون ابیاتی از شاهنامه را با اقوال ایرانیان باستان که در منابع عربی آمده تطبیق داده­ایم: «خرد برترین چیز جهان»؛ «خرد عامل دوری از گناه»؛ «خرد موجب آسایش»؛ «خرد فاصل حق و باطل»؛ «تشبیه خرد به چراغ»؛ «تشبیه خرد به گنج بی­پایان»؛ «برتری دانشمندان بر شجاعان»؛ «خردمند و محاسبه­ی نفس» و… ضمناً لازم به یادآوری است که در این مقاله به شواهدی از شاهنامه و منابع عربی دست یافته­ایم که در مقاله­ی مذکور نیامده است.

[9]- برای اطلاع از این مضمون در کلیله و دمنه (نک: سبزیان­پور، 1387: 94)

[10]- این عبارت بی­کم و کاست در کلیله و دمنه (ابن مقفع، 1407: 28) و نهج البلاغه (کلمات قصار، 147) نیز آمده است.

[11]- نک: پند بزرگمهر به انوشروان «سخن‏گوی دانا زبان برگشاد»

«بپرسید ازو شاه نوشین روان

 

که ای مرد دانا و روشن روان‏»

«ز دانا بپرسید پس دادگر»،

«و زان پس ز دانا بپرسید مه
«دل از کار گیتی بیک سو کشید

 

که فرهنگ مردم کدامست به»
کجا خواست گفتار دانا شنید»

[12]- این مضامین عربی عبارتند از «ولا یحیق المکر السیء الا باهله»، «من حفر لاخیه حفرة وقع فیها»، «کل یحصد ما یزرع ویجزی بما صنع» و «لا تجنی من الشوک العنب».

[13]- «الدنیا مزرعة الاخرة» و «کما تدین تدان».

[14]- برای اطلاع بیشتر (نک: معین، 1388: 2/194)

[15]- بعید نمی­نماید که سعدی در گلستان عبارت مذکور از ایرانیان را در نظر داشته است:

ای بسا اسب تیزرو که بماند

 

خرک لنگ، جان به منزل برد

 (سعدی، 1368: 174)

ای که مشتاق منزلی، مشتاب
اسب تازی دوتگ رود به شتاب

 

پند من کار بند و صبر آموز
اشتر آهسته می­رود شب و روز

 (همان: 422)، (نک: سبزیان­پور، 1388: 113)

فرستادن این مطلب برای دیگران