رضا براهنی: برای ایران میجنگم!
رضا براهنی : هرگز تمامیّت ایران را از نظر دور نداشتهام و گفتهام که اسلحه دست میگیرم و برای آن میجنگم.
دکتررضابراهنی، شاعر، نویسنده و منتقد ادبی نامدارما سالهاست که درکانادا اقامت دارد.اوبانثری استوار و پُرتوان،ازپیشکسوتان نقدادبی مدرن درایران معاصر است ولی درسالهای اخیر-بخاطرسوء برداشت ازبرخی نظرات وی دربارهء«زبان ومسئلهء ملّی»-چندان موردتوجهء محافل فرهنگی ورسانه ای ایران نبوده است.در گفتوگویی بانشریهء«مهرنامه»دکتربراهنی به مسائل مختلفی از جمله ایراندوستی و علاقه اش به میهن، انتقاد از سنتگراها، کانون نویسندگان، شعر و رمان و نقد پرداخته است.بخشهایی از این گفتگو رامی خوانید:
ایراندوستی و علاقه به وطن
در ششسالگی در مدرسه بود که برای اولینبار با زبان فارسی آشنا شدم. بحبوبه اشغال ایران توسط متفقین بود. معلم فارسی ما مثل بقیه شاگردان ترکزبان بود و موقعی که فارسی درس میداد با لهجه آذری همهچیز را از فارسی به ترکی ترجمه میکرد. فقط سال ۱۳۲۴ بود که در تبریز به ما با زبان مادریمان درس دادند.
دفاع از زبانهای مردم ایران ضرورت است و هرگز به معنای تجزیهطلبی نیست. ربطی به هم ندارند. مرز یک موضوع سیاسی و تاریخی است. مذهب و زبان مرزها را نمیسازند و کشور به وجود نمیآورند. فارسی زبان رسمی و مشترک همه ایران است و زبان فوقالعاده شاهکاری است که من نویسندهی آنم، ولی از زبان مادری خودم هم دفاع میکنم و ابدا به تجزیه اعتقادی ندارم.
هرگز تمامیت ایران را از نظر دور نداشتهام و گفتهام که اسلحه دست میگیرم و برای آن میجنگم، ولی خب عدهای دفاع من از زادگاه و زبان مادریام را برای مقاصد خودشان بهانه کردهاند و نمیفهمند که وقتی دم از آزادی بیان میزنیم نمیتوانیم بعدش زبان مردم را ممنوع کنیم. حس من به وطنم همان حسی است که در شعرهایم بیانش کردهام.
چطور رمان نوشتن
افتخار من قلمم است. از اعماق تاریخ ایران کاراکتری را که نوچه سلطان محمود بود انتخاب کردم تا آنچه را که سر او آمده، بنویسم. نوشتنِ آن از هر نوشته دیگری مهمتر بود. فکر کردم این کتاب یک ماجرا را توضیح میدهد: فاعلیتِ قدرت و مفعولیتِ مردمی که از آن فاعلیت تبعیت میکنند. «روزگار دوزخی آقای ایاز» روزگار دوزخی ملت ایران است. (جلد اول این رمان در سالهای قبل از انقلاب و پیش از عرضه در بازار، خمیر شد.)
اگر در رماننویسی شعار دهید بیشتر شبیه رئالیست سوسیالیستهایی میشوید که فکر میکنند وسط کار به فلان حزب کمونیست هم مقداری آوانس دهند. هیچ وقت تعلق به این احزاب نداشتم. معتقد بودم که نویسنده خودش حزبِ خودش است. البته با اغلب اشخاص مارکسیستی و غیرمارکسیستی حشرونشر داشتهام. ولی نگارش رمان یک مسئله دیگر است.
کانون نویسندگان ایران
اولینبار که درباره کانون به شکل غیررسمی صحبت شد بین من، ساعدی، آلاحمد و خانم دانشور بود. توی کافه بود. اول به شکل خصوصی مطرح بود. بعد ما آن را با دیگران مطرح کردیم و دیگران هم پاسخ مثبت دادند. یعنی اینکه باید کانونی تشکیل شود و علیه سانسور مبارزه شود و نویسندگان نیاز به تشکیلات غیردولتی دارند.
ما از آلاحمد دعوت کردیم و به خاطر سن و احترام به او، جلسه را در منزل او برگزار کردیم. حتی به او گفتیم شما توی مسائل سیاسی و فرهنگی چند پیرهن بیشتر پاره کردهای و وقتی با ما همراه شوی به نفع همه است و به نفع بود، چون دولت هم از صراحت آلاحمد میترسید و از طرفی به دلیل حرمت آلاحمد خیلیها آمدند و شرکت کردند. در این تردیدی نیست که ما از او کمسنتر و کمسابقهتر بودیم و نیاز به کسی مثل او داشتیم و تشکیل کانون یکی از بزرگترین کارهای دموکراتیکی است که صورت گرفته و از قبل بارها و بارها بحث آن در اینجا و آنجا مطرح بوده و به نظر من نمیشود این را به تنهایی به کسی نسبت داد. آلاحمد و دانشور بزرگتر از ما بودند و تجربه مبارزه آلاحمد به درد ما میخورد و ما نمیخواستیم خودمان را از تجربه آن نسل محروم کنیم. نیاز به آنان بود که کانون، سقفی برای همه باشد. آلاحمد قوی، سالم و صریح بود و غیرتمند نسبت به حق و حقانیت. او حرفش را میزد. در جلسهای که ما رفته بودیم به هویدا اعتراض کنیم موقعی که او میگفت ما سانسور نداریم آلاحمد مشتش را بلند کرد و زد روی میز و گفت که من از طرف نویسنده حرف میزنم و مسئله من این است. بسیار شجاعانه عمل کرد. در جمعی که ما بودیم دیدیم برای اولینبار یک نفر شهامتی غیرقابل تصور از خود نشان میدهد. هویدا مرعوب شد. در گذشته حرف اینها زده شده و موجود است.
شعر امروز فارسی
شما نثرنویسان امروز شعر فارسی را در نظر بگیرید و با شاملو مقایسهشان کنید. به نظر من شاملو تنها شاعر موفقی است که شعر منثور گفته و خوب شده. بقیه هیچکدام خوب نشدهاند. چون سادگی آن نوع نثر، چشمشان را گرفت و فکر کردند هر قدر بهطرف سادگی و نثر بروند عالی میشود ولی سواد او را در زبان فارسی نداشتند.
یک عده زحمت کشیدند و نیما خواندند. ولی نیما در وزنهای مرکب بهطور کلی عاجز بود، چون طبق قرارداد عمل کرد. کمی از مصرع را کوتاه کرد، ولی در بلند کردنش اندازه مصرع شعر حافظ و مولوی بود. این کافی نیست برای جهانی این همه متنوع و پرموسیقی و مرکب. دوران سلطان محمود نیست که همهمان بر وزن فردوسی شعر بگوییم.
آنچه درباره فروغ فرخزاد اهمیت دارد این است که او از ترکیب زبان فارسی با ترکیب زبان کلاسیک یک نوع ابتکار خاصی به وجود آورد و وزنهای مرکب را توانست در شعرش به سود زنانگی به کار گیرد. او باید با صدای درونی خودش نگاه میکرد به مسائل که کرد. زنانهترین شعر ما در زبان فارسی شعر فروغ است.
اخوانثالث، که خیلی سررشته داشت در ادبیات کلاسیک، هیچوقت نتوانست وزنهای مرکب را طولانیتر از سطر قرادادی به کار ببرد. به این دلیل به این مسئله نرسید که با موسیقی جهانی سروکار نداشت. منظورم درک موسیقی و تطبیق آن با وزن است. شعر گفتن مثل اخوان ساده است اگر شما در ادبیات فارسی یک مقدار تخصص پیدا کنید.
نقد و جملههای طولانی
نقد ادبی را با جمله ساده نمیشود نوشت. ابزار اصلی نگارش یعنی مفاهیم فلسفی و اجتماعی و تئوری ادبی جملههای ساده نیست، مرکب است. جمله مرکب، جمله متفکر است. وقتی جمله را طولانی میکنید با تفکر خودتان آن را طولانی میکنید، یعنی نیاز میبینید که چند چیز را کنار هم و برابر هم قرار دهید. آنجاست که نقد ادبی پیش میآید.
طولانی نوشتن جملات فارسی را از مارسل پروست یاد گرفتم، حتی گاهی انگلیسی و فرانسه را کنار هم میگذاشتم که ببینم فلان جمله از فرانسه چطور منتقل شده به انگلیسی. این را هم باید بگویم که فارسی یکی از قویترین زبانهاست. بدبختی من این است که فارسی را در «روزگار دوزخی آقای ایاز» خیلی عالی نوشتهام که هیچوقت به دست مردم نرسیده.
منبع: شماره ۳۸ مجله «مهرنامه»، گفتوگوی علیرضا غلامی با رضا براهنی.