Print This Post Print This Post
مقاله‌ها و مصاحبه‌ها


ما ملّتی هستيم كه "آينده" را فدای "گذشته ناشاد" می كنيم! (بخش سوم)

(قسمت سوّم و پايانی)

گفتگو با نشريهء نيمروز، شمارهء ٧٨٦

٨ خرداد١٣٨٣ / May 27, 2004

اشاره:

گفتگو با علی ميرفطروس با استقبال فراوان هموطنان ما روبرو شده بطوريكه بسياري از راديوها، تلويزيون ها، سايت های اينترنتی و روزنامه های فارسی زبان(در اروپا، آمريكا، كانادا و استراليا) متن آنرا بازتاب داده اند. بقول نويسنده و منتقدی (آقای مجيد زهری):

[اين گفتگو] حاوی چنان نکات مهمی است که الزام خواندنش را برای نسل ما دوچندان می‌کند… اين گزيده‌گويی‌های آگاهنده و سرشار از روشنگریِ تاريخی را نمی‌شود تند خواند و گذشت؛ تأملی مضاعف را می‌طلبد…»

ما ضمن چاپ بخش سوم و پايانی اين گفتگو، اميدواريم كه در آينده نيز بتوانيم به اينگونه گفتگوها ادامه دهيم.

                                          نيمروز

                                                                                    * * *

نيمروز: سال ها پيش شما در باره “روشنفكران دينی” گفتيد كه «اين روشنفكران با استفاده از مفاهيم مدرن غربی به بيان انديشه های شان می پردازند…» ظاهراً هنوز هم ما با چنين مسئله ای روبرو هستيم؟!

ميرفطروس: “روشنفكران دينی” ما(اگر اين اصطلاح بی معنا نباشد!) بر بستر اصطلاحات علوم جديد و مكاتب جامعه شناسی غربی(و اساساً غيردينی) مفهوم سازی می كنند. در واقع آنان برای پاسخ دادن به مسائل و مشكلات نظری خود، از بسياری مفاهيم جامعه شناسی و فلسفه غرب اقتباس می كنند، چيزی كه من حدود 16-17 سال پيش آنرا “استسلام“(يعنی اسلامی كردن مفاهيم غربی) ناميده ام. كار اين “استسلام” به آنجا رسيده بود كه مرحوم دكتر شريعتی در يک خودپسندی آزاردهنده مدعی شد: «اين ما نيستيم كه تازه اين حرفها را از ماركسيست ها و متفكران غربی گرفته باشيم، بلكه اين، ماركسيست ها و متفكران غربی هستند كه اين حرف ها را تازه از اسلام گرفته اند…»!!!(برای نمونه ای از اين ادعاها نگاه بفرمائيد به كتاب “جهت گيری طبقاتی در اسلام”، دكتر علی شريعتی؛ “مالكيت، كار و سرمايه از ديدگاه اسلام”، دكتر حبيب اله پيمان) ظاهراً دوستانی كه «روشنفكری دينی را “راه بی بديل” برای رسيدن به دموكراسی و مدرنيته» می دانند، هنوز به “استسلام” مفاهيم غيردينی غرب مشغول اند!

كسانی كه با وجود 25 سال تجربه خونين و هولناک حكومت اسلامی، پاسخی به مسائل امروز ما نداشته اند، شگفتا كه اينک “نامه ای برای فردا” می نويسند!! “روشنفكران دينی” ما با اينگونه شبيه سازی ها و مفهوم سازی های غيرعلمی، راه اشتباهات هولناک ديگر را هموار می كنند چرا كه از بطن يک دستگاه دينی ذاتاً عقيم، فقط “مرده” بدنيا می آيد! اينگونه طفيلی گری فكری و سوء استفاده از مفاهيم مدرن غربی همانطور كه ديده ايم نه به نفع اسلام است و نه به نفع استقرار تجدّد و جامعه مدنی در ايران.

آنچه كه به بحث قبلی ما -در تفاوت ذاتی مسيحيت و اسلام- بايد اضافه كنم اينست كه “پروتستانتيسم مسيحی” با آزاد كردن فرد از “وجدان گناهكار”، انسان را به “شهروند آزاد” بدل كرد و با پرورش فرد آزاد و مستقل از دولت و دين، زمينه جامعه مدنی را هموار ساخت در حاليكه “پروتستانتيسم اسلامی” با اضمحلال “فرد” در مفاهيمی مانند شهادت و ايثار، اساساً رشد و پرورش “فرد آزاد” را غيرممكن می سازد، چرا كه بقول دكتر شريعتی: «شهيد، قلب تاريخ است»!

نيمروز: در اين اواخر توجه به تاريخ و تاريخ نويسي در ايران، افزايش يافته بطوريكه كتب تاريخی و خصوصاً خاطرات سياستمداران و دولتمردان رژيم گذشته، از استقبال خوبی برخوردار است. نظر شما -بعنوان يک محقّق تاريخ- در باره اين تحقيقات و كتاب های تاريخی چيست؟

ميرفطروس: اين عنايت به تاريخ و تحقيقات تاريخی، پديده اميدواركننده ای است كه می توان آن را به فال نيک گرفت. بهر حال در اين 25 سال گذشته، ملّت ما يكی از سياه ترين و خونبارترين دوره های تاريخ خويش را تجربه كرده است و می خواهد بداند كه راز اينهمه سياهی ها و ناكامی ها و عقب ماندگی ها در چيست؟ بی جهت نيست كه تاريخ را “دريچه ای برای نگاه كردن به آينده” نيز تعريف كرده اند.

ارزش كتاب ها و تحقيقات تاريخی منتشر شده، البته يكدست نيست. بسياری از اين كتاب ها بيشتر نوعی “كتابسازی” است تا يک تحقيق علمی و منصفانه امّا در كنار اين ها، تحقيقاتی وجود دارند كه بسيار ارزشمنداند(مانند كتاب های دكتر عباس ميلانی، دكتر سيّد جواد طباطبايی، دكتر محمّد محمّدی ملايری و ديگران).

خاطرات دولتمردان و رجال سياسی ايران هم از اهميت فراوان برخوردارند. اين خاطرات از آنجائيكه مشاهدات عينی نويسندگان آن هستند، به‌عنوان “اسناد دست اوّل” می توانند مورد استفاده محقّقان تاريخ معاصر باشند. اين خاطرات و روايت ها، وقتی كه در كنار ديگر خاطرات و روايت ها قرار بگيرند، مصالح واقعی تدوين تاريخ معاصر ايران را فراهم می سازند.

نيمروز: آخرين كتابی كه شما خودتان در اين اواخر خوانده ايد، چه بود؟

ميرفطروس: در اين اواخر كتاب “يادمانده ها، از بر باد رفته ها“(خاطرات سياسی و اجتماعی دكتر محمّد حسين موسوی) را تمام كرده ام. اين كتاب، ضمن يک بررسی اجمالی از ظهور رضاشاه و تحولات ايران در آن دوره(خصوصاً در شهر تبريز) اساساً به تحولات سياسی ايران در 20 سال قبل از انقلاب و خصوصاً به علل پيدايش حزب مردم، حزب ايران نوين و حزب رستاخيز و دلايل شكست يا ناكامی آنها پرداخته و از اين زاويه به رويدادهای منجر به انقلاب 57 و ظهور خمينی نظر كرده است. برای من اين كتاب از سه منظر واجد اهميت است: اوّل اينكه، نويسنده -به عنوان يک آذربايجانی وطن دوست- از آغاز نوجوانی ضمن علاقه به زبان ترکی، معتقد به ترويج و گسترش زبان فارسی(به‌عنوان زبان ملّی و سرتاسری همه اقوام ايرانی) بوده و برای اين منظور از همان آغاز جوانی به همّت افراد خانواده اش به تأسيس “كانون دانش پژوه” و ترويج و تدريس زبان فارسی در تبريز پرداخت.

دوم: نويسنده با آگاهی، ايراندوستی و بضاعت خويش از يک خانواده متوسط شهری و از مسند قضاوت دادگستری تا عالی‌ترين مقامات اداری و سياسی كشور(يعنی نمايندگی منتخب مردم آذربايجان در مجلس سنا و شورا، و سپس به قائم مقامی حزب مردم و رستاخيز) می رسد و اين، نشانه باز بودن نظام سياسی-اداری ايران در آن دوره برای پيمودن سلسله مراتب سياسی و ارتقاء اجتماعی می تواند باشد(سلسله مراتبی كه اقوام مختلف ايرانی خصوصاً آذری ها در آن حضور فعال داشته اند).

سوم: استقلال رأی و منش سياسی نويسنده كه اخلاق و انصاف و ايراندوستی خود را فدای جلوه های ظاهرفريب و گذرای زندگی سياسی نكرده است. ملاقات نويسنده با ارتشبد حسين فردوست، رئيس “دفتر ويژه شاهنشاهی” بسيار تأمل برانگيز است و شايد پرتوی باشد بر آنچه كه چند سال بعد به‌عنوان “انقلاب اسلامی”- تومار حيات رژيم سلطنتی را درهم پيچيد. به‌روايت دكتر موسوی: «ارتشبد فردوست -معروف به “چشم شاه”- آنچنان قدرتی داشت كه حتی سپهبد نصيری(رئيس ساواک) نيز بی اراده او آب نمی خورد. فردوست، مردی بود كوتاه قد و چاق و تا حدودی گنگ و منگ، لباسش غيرمرتب و حتی كثيف بود.» در نخستين ملاقات دكتر موسوی با فردوست، دو چيز نظرش را جلب ميكند: «يكی باقيمانده غذای خشک شده بر روی يقه كتش و ديگری، تخت كفشش كه كنده شده بود…» نويسنده با حيرت اين سئوال اساسی را مطرح می كند: «آدمی كه قدرت ديدن حتی لكّه بزرگ روی كتش را هم ندارد چگونه می تواند “چشم شاه” باشد و بازرسی دقيق مسائل و حل مشكلات مملكتی را بر عهده داشته باشد؟!»

دكتر محمّد حسين موسوی از چگونگی پيدايش فكر “تک حزبی”(حزب رستاخيز) اطلاعات جالبی بدست می دهد و آنرا ساخته و پرداخته شخص اميرعباس هويدا می داند. او از كم كاری ها و بی تفاوتی های مسئولان دولتی(خصوصاً دكتر جمشيد آموزگار) در برخورد با رويدادهای سال های 56-57 سخن می گويد، بی تفاوتی هائی كه حاصل آن حضور روزافزون روحانيون، بازگشت خمينی و استقرار حكومت اسلامی در ايران بود.
خواندن خاطرات سياسی-اجتماعی دكتر محمّد حسين موسوی اين باور را در خواننده تقويت می كند كه برخلاف تصور رايج، عرصه سياست رژيم گذشته چندان هم از زنان و مردان آگاه، دلسوز، شايسته و ميهن پرست خالی نبوده… و دكتر محمد حسين موسوی يكی از آن مردان بود.

نيمروز: شما در بحثی بنام “تاريخ در ادبيات“، ادبيات و خصوصاً شعر فارسی را يكی از منابع تاريخ اجتماعی ايران قلمداد كرده ايد، می خواهم بپرسم كه اهميت اين مسئله، چقدر است؟

ميرفطروس: با توجه به حملات متعدد و هجوم های ويرانگر قبايل بيابانگرد، شهر و شهرنشينی در ايران بارها- دچار آسيب های اساسي شد. از جمله اينكه با ويرانی و آتش زدن كتابخانه ها و قتل عام يا فرار دانشمندان و مورّخان، جامعه ما بارها دچار انقطاع يا گسست تاريخی گرديد، مثلاً در سال 1589 ميلادی در حمله ازبک های مهاجم به شهرهاي خراسان به گواهی قاضی احمد قمی: «ازبک ها چندين هزار كتاب را در آب ريختند و از جمله “حوض شاهی” را از كتاب و اسناد تاريخی، انباشتند…» يا در همين 80 سال پيش(به سال 1920 ميلادی) در حمله اشرار نايب حسين كاشی به كتابخانه شهر طبس تمام كتب خطی نفيس اين كتابخانه در آتش سوخت. اين كتابخانه بيش از 800 سال سابقه تاريخی داشت و دارای حدود هشت هزار جلد كتاب نفيس خطی بود.

در برابر اينگونه حملات و هجوم های ويرانگر، شعر ما، همواره حافظه تاريخی ملّت ما بود كه بخاطر خصلت شفاهی و نقل سينه به سينه، توانست از گذشته به آينده، حافظ و حافظه بخشی از تاريخ و فرهنگ ملّی ما باشد. به همين جهت است كه گفته ام: در شعر پارسی ما، تاريخ ايران نفس می كشد. نمونه اش همين “شاهنامه فردوسی”… آنهمه شادی، شادخواری، ستايش شراب، رقص، خنياگری، زن، زيبائی، لذّت جوئی و اميد به زندگی كه سراسر شعر كلاسيک ايران را پوشانده، در واقع بازگو كننده باورها و آئين ها و سنت های باستانی نياكان ماست كه روح اسلام از آن متنفر و بيزار است. بی جهت نيست كه نخستين كوزه شراب جهان را(از 5200 سال پيش از ميلاد) در دامنه های زاگروس(در غرب ايران) يافته اند! با چنين باوری است كه حافظ می گويد:

بر سر تربت من، بی می و مطرب منشين!

تا ببويت ز لحد، رقص كنان برخيزم

و يا:

مهل كه روز وفاتم به خاک بسپارند

مرا به ميكده بر، در خم شراب انداز!

و يا:

می خور به بانگ چنگ و مخور غصه، ور كسی

گويد ترا كه باده مخور! گو: «هُوالغفور»

اين باورها وقتی كه توسط يک شاعر بی پروا و خوش گذران ايرانی الاصل بنام “ابونواس” به شعر عرب وارد می شود به يک “بدعت خطرناک ضد اسلامی” تعبير می شود چرا كه بقول ابونواس: «اگر شراب حرام است، چه باک؟ نه آنست كه لذّت، همه در حرام است؟»

در يک مقايسه تطبيقی می توان گفت كه: انديشه ها و آئين های ايرانيان پيش از اسلام(لذّت جوئی، شادی، شادخواری و اميد به زندگی) به باور انديشمندان “عصر روشنگری”(Lumieres) نزديک است در حاليكه انديشه های عصر اسلامی(ترک دنيا، زُهد، تعبـّد و خوار شمردن زن و زندگی) به دوران “قرون وسطای اروپا “(moyen-age) همانند است.

اين مسئله “تاريخ در ادبيات” حتی در شعر معاصر ما نيز حضور دارد مثلاً از خلال شعرهای بزرگ ترين شاعر روزگار ما (احمد شاملو) می توان بسياری از رويدادها و لحظات تاريخ معاصر ايران را ملاحظه كرد. مثلاً آنجا كه حافظ می گويد:

ببانگ چنگ مخور می! كه محتسب تيز است

و يا:

به عقل نوش كه ايام، فتنه انگيز است.

و يا:

كه همچو چشم صراحي، زمانه خون ريز است.

شاملو، شرايط سياه سياسی-مذهبی زمانه ما را چنين تصوير می كند:

-دهانت را می بويند

مبادا كه گفته باشی دوستت می دارم.

دلت را می بويند

و عشق را كنار تيرک راهبند

تازيانه می زنند

عشق را در پستوی خانه نهان بايد كرد.

تجربه های خونين و حوادث هولناک سال های اخير، چشم انداز مناسبی است تا ما به تاريخ اجتماعی و ادبی ايران بهتر بنگريم و با آگاهی از شرايط دشوار و سركوب و قتل عام دگرانديشان، به راز و رمز مفاهيم به اصطلاح عرفانی در تاريخ ادبيات خود آگاه تر شويم.

نيمروز: اين “آينده نگری” كه شما از مشخصات اصلی روشنفكر می دانيد ظاهراً با روشنفكر و روشنفكری ما چندان سنخيتی ندارد، مثلاً نگاهی به بحث های رايج روشنفكران ما(حداقل در خارج از كشور) نشان می دهد كه آنها حتی در يک مورد هم طرحی برای آينده ايران ندارند…

ميرفطروس: فكر می كنم همينطور باشد! در واقع ما مردمی هستيم كه غالباً آينده را فدای گذشته ناشاد خويش می كنيم و در اين مسير، همه داده ها و دستاوردهای مثبت گذشته، همه راه ها و پل ها را هم خراب می كنيم. “انقلاب شكوهمند اسلامی” -در واقع- دستاورد همين بی اعتنائی ها و عدم آينده نگری روشنفكران ما است. اسارت در زندان ذهن های گذشته روشنفكران ما را وقتی با كرامت، مدارا و آينده نگری روشنفكران آفريقای جنوبی و اسپانيائی(حتی كمونيست های شان) مقايسه می كنيم، می بينيم كه “تفاوت ره از كجاست تا به كجا”! آنها با آينده نگری و مدارا، بر زمينه يک گذشته عميقاً خونبار، آفريقای جنوبی و اسپانيای نوينی می سازند و ما -امّا- هنوز از قبرستان ها و از جمجمه های مردگان “الهام” می گيريم. در واقع برای بسياری از روشنفكران ما، آينده، در اسارت اين گذشته تلخ و ناشاد است، بی آنكه با فروتنی بپذيريم كه ما(اپوزيسيون و روشنفكران) نيز در ايجاد آن گذشته ناشاد، سهم فراوانی داشته ايم. چندی پيش يكی از سروران منسوب به “جبهه ملّی” می گفت: «اگر قرار است كه باز حكومت پهلوی باز گردد، من در كنار همين جمهوری اسلامی خواهم ماند!»… اينگونه بی پروائی و مسئوليت گريزی در انديشيدن به آينده ايران واقعاً تأسف بار است. در باره رضاشاه و مصدق و محمّد رضاشاه و 28 مرداد و “انقلاب شكوهمند اسلامی”، می توان نوشت(و فراوان هم بايد نوشت) امّا احاله كردن يا مشروط كردن هرگونه اتّحاد و همبستگی ملّی به مسائل گذشته، فقط به نفع تداوم حكومت اسلامی است.

در اين 25 سال، رژيم اسلامی نه تنها منابع مادی و اقتصادی جامعه ما را تاراج كرده، بلكه مهم تر از همه، اخلاق انسانی و غرور ملّی مردم ما را به تباهی كشانده است. اين رژيم نه تنها جوانان ما را كشته و تباه كرده بلكه مهمتر از همه، “جوانی” را در جامعه ما كشته است. نه تنها زنان و دختران ما را سركوب كرده، بلكه “دختری” و “حس زن بودن” را در جامعه ما نابود كرده است… در برابر اينهمه قتل و غارت و فساد و فقر و فحشا، متأسفانه بسياری از روشنفكران و سروران سياسی ما(خصوصاً در خارج از كشور) با طرح “شبه مسئله”ها، مسئله اساسی -يعنی اتحاد و همبستگی برای رهائی ملی- را فراموش كرده اند.

نيمروز: شما خودتان به اين آينده، چطور نگاه می کنيد؟

ميرفطروس: ببينيد! برای من، نه نظام جمهوری مطرح است و نه رژيم سلطنتی، بلكه در اين لحظه، برايم تنها ايران مطرح است. من در آرزوی ايجاد فضای دموكراتيک و آزادی هستم كه در آن هر شهروند ايرانی، آزادانه و آگاهانه بتواند نظام سياسی دلخواهش را(چه سلطنت، چه جمهوری) انتخاب كند و اين آرزو، تحقّق نخواهد يافت مگر با سقوط جمهوری اسلامی. دموكراسی را “ورزش فروتنی” خوانده اند، بنابراين: بر همه ماست كه بدور از تنگ نظری های سياسی موجود، با فروتنی و براساس فوری ترين خواست ملّت مان، در يک اتّحاد ملّی، شعار “انجام رفراندوم برای تعيين نوع نظام” را به اصلی ترين و محوری ترين شعار مبارزاتی خويش بدل كنيم وگرنه “روشنفكران دينی” ما طرح هاي هولناک تازه ای را برای جامعه ما تدارک می بينند. مثلاً يكی از همين “روشنفكران دينی”(يعنی آقای دكتر صادق زيباكلام) اخيراً در مصاحبه ای با كيهان تهران ضمن حملات شديد به مخالفان رفسنجانی و كشف “كرامات” او، ادعا كرده كه «سلول ها، ژن ها و كروموزوم های هاشمی رفسنجای، اصلاح طلب هستند» و… پيام اين حرف ها، روشن تر از آنست كه لازم به توضيح باشد و بقول معروف: “تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل”!

سال ها پيش به نقل از يک شاعر تيرباران شده آمريكای لاتينی گفته بودم:

“روزی خواهد آمد كه ساده ترين مردم ميهن من

                روشنفكران ابترِ كشور را

                                     استنطاق خواهند كرد

و خواهند پرسيد:

روزی كه ملت به مانند يک بخاری كوچک و تنها

                                            فرو می مُرد

                                                   به چه كاری مشغول بوديد؟”

اميدوارم كه رهبران سياسی و روشنفكران ما -در اين لحظات حساس تاريخی- مصداق “روشنفكران ابتر كشور” نباشند …

فرستادن این مطلب برای دیگران