Print This Post Print This Post
تازه‌ها


سخنی با نویسندۀ طنّاز،مهشید امیرشاهی،علی میرفطروس

 *کسی که تا دیروز یکی از اولین و بهترین مدافعان سلمان رُشدی در دفاع از«حقِ کُفرگوئی»بوده، اینک به«کیش شخصیّت پرستی»و یا به عَصَبیّتی مسلکی و  ژورنالیسمی ارزان و مهاجم سقوط کرده است!

*در بحث از 28 مرداد 32 و سقوط آسان و حیرت انگیز دولت دکتر مصدّق،سطح بحث ها را باید از سطح «منازعات قبیله ای»بالا برد و آنرا به عنوان«موضوعی تاریخی»مورد ارزیابی و بررسی های تازه قرارداد.

*پس از گذشت 5 سال از انتشار نخستین چاپ«آسیب شناسی یک شکست»و در آستانۀ پنجمین چاپ این کتاب،اینک بیش از هر زمان دیگری معتقدم که نوآوری و نگاه  منصفانۀ من به حوادث این دوران،از حقانیّت تاریخیِ بیشتری برخوردار خواهد بود.   

    * * *

«من به راهِ خود باید بروم
صبح وقتی که هوا روشن شد
هر کسی خواهد دانست و بجا خواهد آورد مرا
که در این پهنه ورآب
به چه ره رفتم و از بهر چه ام بود عذاب؟».

                     (نیمایوشیج)

 مقالۀ کوتاه مهشیدخانم امیرشاهی در بارۀ کتاب«آسیب شناسی یک شکست»(آنهم پس از 5 سال تأخیر!)،مرا به یاد روزهائی انداخت که در کافۀ «کولونی-سوربن»(Cluny – La Sorbonne)می نشستیم و گُل می گفتیم و گُل می شنیدیم:من او را بخاطر نثر و نگارش درست و طنزِ تمیزش در کتابِ«در حَضَر»ستایش می کردم و این کتاب را«آئینۀ تمام نمای بی مایگی های فرهنگی  روشنفکران ایران در آستانۀ انقلاب 57» می دانستم و نیز بخاطرشجاعت و جسارت مهشید در«درآویختن»با باورهای رایجِ زمانه،او را«فروغِ عرصۀ قصّه نویسی ایران»می نامیدم و…او هم بخاطر انتشار کتاب«اسلام شناسی»و«آخرین شعر»م در آستانۀ«انقلاب شکوهمنداسلامی»و بعد،بخاطر انتشار«ملاحظاتی در تاریخ ایران»مرا به لطف می نواخت و…

حالا نشسته ام که در بارۀ «نقدِ»دوست(حتماً«سابق»!!) و نویسندۀ طنّازم مهشید امیرشاهی چه بنویسم؟!این«نقد»،هم مرا خوشحال و شادمان کرد زیرا که پس از مدّت هابی خبری،از وی باخبر شده ام:

                            تو که در خواب هم از آمدنت بود دریغ

                            در شگفتم که به ناگاه چرا آمده ای ؟

و هم  مرا اندوهگین کرد که چنان نثر و نگارش فاخری،اینک چه ارزان و موهن به جدالی بی شکوه و زبانی بی آزرم سقوط کرده است آنچنانکه  فکرمی کنم خانم امیرشاهی و رفقای«لیبرال- دموکرات»ش،اگر اینک مصدر حکومتی بودند،با همین«کیفرخواست فتواگونه»مرا حلق آویز می کردند!.لذا شاید بهتر باشد من این«نقد»را نشانۀ دیگری از طنزِ وی بدانم و بی آنکه بخواهم آنرا به دل بگیرم،پاسخی به مِهر و دوستی برآن بنویسم که گفته اند:«در دلِ دوست بهر حیله رهی باید جُست!».

همچنانکه در بارۀ کتاب«در حضَر»ِ مهشیدامیرشاهی نیز گفته ام،بحث های راجع به کتاب«دکترمحمّدمصدّق:آسیب شناسی یک شکست»-در واقع-آینه ای است که بی مایگی های فرهنگی و فرومایگی های اخلاقی«روشنفکران عوام»یا«عوامان روشنفکر»را به تماشا گذاشته است،بااینحال،این کتاب کوچک باعث بحث و بررسی های تازه ای در داخل و خارج ایران شده و دریچۀ تازه ای در این باره گشوده  که آخرینِ آنها،مقالهءمرتضی مریها  و محمد قائد است.بنابراین:من به اجر و پاداش خویش دست یافته ام،حتّی اگر این«اجر و پاداش»،آلوده به تُندگوئی ها و تُندخوئی های فردی مانند مهشید امیرشاهی شده باشد.بقول عطار نیشابوری:

                              يکی پرسيد از آن شوريده ايّام

                             که تو چه دوست داری ؟ گفت : دشنام

                             که هر چيزی که ديگر می دهندم

                            بجز دشنام ، منّت می نهندم (1)

 امّا،متاسفم که سخنان مهشیدامیرشاهی،این بار،یادآورِ«فتوا»و سخن گُهربارِ امام خمینی (در تحریم یا نخواندنِ روزنامۀ «آیندگان»)نیز هست آنجا که می نویسد:

-« از آنجا که باقی ماندۀ عمر،کوتاه تر از آن است که به یاوه صرف شود، صادرات قلمی او[میرفطروس] را– به ویژه اگر توأم با دراز نفسی باشد – نمی خوانم».

شگفتا! نویسندۀ طنّازِ ما 380 صفحه مطلب تحقیقی در بارۀ دکتر مصدّق (در یک کتاب583 صفحه ای) را« دراز نفسی»می داند و لذا آنرا«نمی خوانَد»!!،اما 677 صفحه درازنفَسیِ فرد گستاخ و غیرامینی را با نَفَسی عمیق بالا می کشد و ظاهراً«می خواند»،آنهم بقول خودش در«پیرانه سری» و در «باقی ماندۀ عمری که کوتاه تر از آن است که به یاوه صرف شود»!!

ایکاش نویسندۀ طنّازما-در کنار اینگونه«افاضات»-به سئوآلات کلیدیِ مطرح شده در کتاب«آسیب شناسی…»نیز پاسخی می داد تا به دانشِ تاریخی خوانندگان مقاله اش می افزود،عُمده ترینِ این سئوآلات کلیدی،چنین بوده اند:

1-«شکوفائیِ حضور روحانیّت در دوران حکومت مصدّق»(بقول مهندس عزّت الله سحابی) و یا ظهور و رشد«روشنفکران ملّی-مذهبی»در آن زمان،چه پیوند و نسبتی با اندیشه های سیاسی دکتر مصدّق داشته است؟

2- با توجه به خلع سلاح كامل نيرو هاى زبدۀ«گارد شاهنشاهى»توسط مصدّق و دستگيرى و بازداشت افسران عاليرتبۀ منسوب به كودتا(در 25 مرداد 32)،آیا-اساساً- مخالفان نظامى مصدّق،نیرو و توان لازم برای انجام کودتا در 28 مرداد را داشتند؟ بابك اميرخسروى،عضو برجستۀ حزب توده،ضمن احترام عميق به دكتر مصدّق،تأكيد مى كند:

هيچ واحدِ منظم ارتشى در ماجراى روز 28 مرداد 32،شركت نداشت».

    3-از اين گذشته، نگاهی تازه به رويدادهای شب 25 مرداد 32 و چگونگی بازداشت چند ساعتۀ دكتر فاطمی، مهندس زيرك‌زاده و مهندس حق‌شناس،ما را با پرسش‌های تازه‌ای روبرو می‌سازد. سخن مهندس زيرك‌زاده در بارۀ بازداشت دكتر فاطمی‌ و…، بسيار تأمّل ‌برانگيز است، گویی كه «كودتاچيان» بازداشت‌شدگان را به «پیک نیک» می‌بُرده‌اند. به روایت مهندس زیرک‌زاده:

-«هیچ گونه نگرانی و اضطرابی نداشتیم و دکتر فاطمی ‌و حق‌شناس که هر دو جوک‌گو [بوده] و قصّه‌های خوشمزه می‌دانستند، می‌گفتند و می‌خندیدیم»!   

4-پس از دستگيری «ارنست پرون» (از عوامل دست اول و جاسوس انگلیس در دربار) در صبح 25 مرداد 32 توسّط سرهنگ اشرفی (فرماندار نظامی مصدّق در ‌تهران) و با توجـّه به سوابق «ارنست پرون» و كشف وسايل جاسوسی در اقامتگاه وی، چرا مصدّق ـ قبل از 28 مرداد ـ «پرون» را آزاد نمود و در عوض، فرماندار نظامی‌ خود (سرهنگ اشرفی) را بازداشت كرد؟

5– بقول عموم شاهدان و صاحب‌نظران: در 28 مرداد32 ، هر پنج واحدِ ارتش، مستقر در پادگان‌های تهران، به دکتر مصدّق وفادار بودند و نیروهای هوادار کودتا،حتّی برای اجرای یک عملیّات محدود شهری نیز نیروی لازم نداشتند آنچنانکه بقول سرهنگ غلامرضا نجاتی (هوادار پُرشور دکتر مصدّق):

-«در نیروی هوائی، بیش از 80 در صد افسران و درجه‌داران از مصدّق پشتیبانی می‌کردند و افسران هوادارِ دربار با همۀ کوششی که کرده بودند، نتوانستند حتّی یک نفر خلبان را برای پرواز و سرکوب مردم، آماده کنند… در 25 تا 28 مرداد 32  در تهران 5 تیپ رزمی وجود داشت و صدها تن افسر و درجه‌دار در پادگان‌ها حضور داشتند، ولی کودتاچیان با همۀ کوششی که به عمل آوردند نتوانستند حتّی یکی از واحدها را با خود همراه کنند…».

  6- در اینصورت،با توجه به اصرار برخی از یاران دکترمصدّق ،خصوصاً دکتر فاطمی،مبنی بر ایجاد «ستادمقابله با کودتا»و لزوم توزیع اسلحه بین نیروهای حزب توده، امتناع حيرت انگيز دكتر مصدّق در مقابله با«كودتاچيان »و خصوصاً دعوت مصدّق از هوادارانش براى ماندن در خانه ها و عدم  انجامِ هرگونه تظاهرات ضدسلطنتی در روز 28 مرداد، چرا؟ و به چه معنا بود؟

7-با وجود مخالفت شديد سرتيپ رياحی، رئيس ستاد ارتش مصدّق و ديگران، چرا سرتيپ محمّد دفتری (که معروف به همدستی با«كودتاچيان» بود) به دستور و اصرار مصدّق، ضمن  حفظ رياست نيروهای مسلّح گمرك،به رياست فرمانداری نظامی  تهران و نیز به رياست شهربانی كلّ كشور منصوب شد؟ و بدین ترتیب،بازوهای سه گانۀ مسلّحِ دولت مصدق،بدستور ِشخصِ دکتر مصدّق  چرا در اختیار مخالفان او قرار گرفت؟

8- آيا اين اقدامات،نشانۀ«نقش و نقشۀ ديگر ِ مصدّق در روز 28مرداد»نبود؟ 

9-مهندس زیرك‌زاده نیز كه از ساعات اولیـّۀ روز 28 مرداد در خانۀ مصدّق بود، می‌گوید:

در آن روز، واضح بود كه دكتر مصدّق مردم را در صحنه نمیخواهد. از همان ساعات اوّل كه خبر آشوب به نخست‌وزیری رسید تمام آنهائی كه در آن روز در خانۀ نخستوزیر (بودند) بارها و بارها، تكتك و یا دستهجمعی از او خواهش كردند اجازه دهد مردم را به كمك بطلبیم، موافقت نكرد و حتّی حاضر نشد اجازه دهد با رادیو مردم را باخبر سازیم. من هنوز قیافۀ خشمناك دكتر فاطمی را در خاطر دارم كه پس از آن كه اصرارش ـ برای باخبر كردن مردم ـ به جائی نرسیده بود از اطاق دكتر مصدّق خارج شده، فریاد زد:«این پیرمرد آخر همۀ ما را به كشتن میدهد…».مصدّق با تقاضای او [دكتر فاطمی] برای خبر كردن مردم[ازطریق رادیو]مخالفت كرده بود. مصدّق نقشه خود را داشت و حاضر نبود در آن تغییری بدهد… ».

http://mirfetros.com/fa/?p=2105

http://mirfetros.com/fa/?p=5897 

در دفاع از«حقّ ِ کُفرگوئیِ سلمان رُشدی»؟!

بنظر مهشید امیرشاهی:«بهتان های نویسندۀ« آسیب شناسی… »به یکی از شریفترین دولتمردان این عصر و یکی از پاکترین فرزندان ایران، در دل خوانندۀ حقیقت جو  احساس خصومتی می پرورد که به تحقیر و انزجار سرشته است».

نویسندۀ طنّاز ما-امّا- هیچ لازم نمی بیند که به خوانندگان مقاله اش این بهتان«به یکی از شریفترین دولتمردان این عصر و یکی از پاکترین فرزندان ایرانها را نشان دهد».اینگونه سخنان بی پایه،مُسلّماً در شأن و شخصیّت نویسنده ای مانند مهشید امیرشاهی نیست،کسی که تا دیروز یکی از اولین و بهترین مدافعان سلمان رشدی در دفاع از«حقِ کُفرگوئی»بوده، چرا و چگونه اینک به«کیش شخصیّت پرستی»و یا به عَصَبیّتی مسلکی و  ژورنالیسمی ارزان و مهاجم سقوط کرده است؟شاید رازِ این عَصَبیّت و تهاجم را در سخن دوست مشترک مان،زنده یاد دکترغلامحسین ساعدی باید خواند که  در شبانه های غربتِ تبعید در نامه ای دردانگیز نوشت:

-«اتهام، یکی از عوارض عُمده و یکی از جوانه های سرطانِ آوارگی ست، و اینچنین است که همه در غربت، گوری خیالی برای همدیگر می کَنند» (2)

از این گذشته،برخلاف ادعای امیرشاهی،با مراجعه به کتاب«آسیب شناسی یک شکست» ستایش های زیر را در بارۀ مصدّق می توان خواند:

-«مصدّق،دارای خصائل و فضائل مهـّمی‌ بود (از جمله پاکدامنی، فسادناپذيری و عشق او به استقلال ايران) و بی ترديد،وجود همين خصائل و فضائل بود که وی را از ديگرِ رهبران سياسی عصر، ممتاز و متمايز می‌ساخت.(آسيب شناسی…،چاپ چهارم،ص115).

یا:

-«دکتر مصدّق، بعنوان تجسّم آرمان ها و آرزوهای ملّت ايران در مقابله با تحقير ها و اجحافات دراز مدّت استعمار انگليس،گوهر عزّت و استقلال ايران را در نگين ارادۀ خود داشت…»(آسيب شناسی…،ص 182)،

ویا:  

-«عدم مقاومت دكتر مصدّق يا مقابلۀ قهر‌آميز وی با تظاهركنندگان سلطنت‌طلب ـ با وجود اصرارها و پافشاری‌های حسين فاطمی‌ و ديگران ـ و يا تمايل مصدّق به بازگشت شاه، نشانۀ درايت،دورانديشي و حـّس ايران‌دوستی مصدّق بود كه نمی‌خواست ايران را در يك جنگ داخلی، نصيب حزب توده و اتحاد جماهير شوروی كمونيستي سازد…(این ها)همه و همه، نشانۀ همين دورانديشی و ايراندوستی دكتر مصدّق بود»(ص436).

مقالۀ کوتاه مهشید امیرشاهی در ستایشِ دروغپردازی های«مصدّقیِ جدیدالولاده»و غیرامینی است که تا دیروز ضمن شدیدترین دشنام ها و کثیف ترین اتهامات به دکنر مصدّق،در سودای تجزیۀایران بود.

http://mirfetros.com/fa/?p=5941

«مصدّقیِ جدیدالولاده»، درهیأت رهبر چماقداران «سازمان احیاء»،با چوب و چماق و چاقو به جان مخالفان فکری خود می افتاد و درنشریۀ سازمانی اش(که به طرز طنزآمیزی «حقیقت»!!نامیده می شد) می خروشید:

-«هرگروه سیاسی که در مقابل اَعمال و عقاید سازمان مان سرِ تعظیم فرود نیاورَد،با چوب و چماق و چاقو از گردونۀ مبارزه   خارج و حذف خواهدشد».

                    چوب بدستان امینی

http://www.kargar.net/farsi/Archive/pd/pd-supplements/Archive/files/PD/S/N1/pdE-n1p21.pdf

او-حتّی-در حمله به میتینگ«کمیته برای آزادی هنر و اندیشه در ایران»نیز پروا و پرهیزی نداشت.

http://www.kargar.net/farsi/Archive/pd/pd-supplements/Archive/files/PD/S/N1/pdE-n1p19.pdf

http://www.kargar.net/farsi/Archive/pd/pd-supplements/Archive/files/PD/S/N1/pdE-n1p12.pdf

صد البته،افراد در مسیر زندگی تغییر می کنند،ولی حداقل شرافت و صداقت این است که«مصدّقیِ جدیدالولاده» بجای«طلبکاری»،از گذشتۀ خویش انتقاد کند و بقول دوستی:میکروفون رادیو-تلویزیون ها را باچوب و چماق  عوضی نگیرد»(3).

 دائره المعارفِ اتهام و دشنام و ناسزا!

  با اینهمه،گویا معیار نویسندۀ طنّازِ ما،در ارزیابی افراد فقط«مصدّقی بودن» است!،یعنی همان داستان ِپُرآب چشمِ حزب توده:«هرکه با ما نیست،بر ما است!». لذا نظر امیرشاهی در بارۀ این«حقیقت نویس»بسیار شگفت انگیز است،بی آنکه از خود بپرسد:فردی با آن گذشتۀ سیاسی-ایدئولوژیک،امروز چگونه می تواند« حقیقت را شُسته و رفته، مقابل چشم خواننده  بنشاند»؟یا چنین فردی چگونه می تواند«پژوهشگری تیزبین و شریف و شکیبا»باشد که « لحن نوشتۀ او یک لحظه از نزاکت و ادب دور نمی شود که فقط نشانۀ شرفِ اخلاقی پژوهشگر است»!! ؟

این سخنان- به روشنی- نشان می دهند که نویسندۀ طنّازِ ما اصلاً  کتاب محبوبش را نخوانده چرا که با تورّقی سطحی در آن کتاب،متوجه می شدکه بقول نویسنده ای در 20-30سال اخیر،هیچ  منتقدی را نمی توان یافت که اینهمه،توهین و تحقیر و دشنام و اتهام   نصیب یک کتاب و نویسندۀ آن کرده باشد،از این نظر،کتاب«سوداگری با تاریخ»را می توان«دائره المعارفِ اتهام و دشنام و ناسزا» نامید!

                                       ***

   مهشید امیرشاهی ایکاش بقول صادق هدایت(بوف کور،ص 99)،از ستایش«آدم هاى بی حيا،پررو،گدا منش و معلومات فروش»،پرهیزکند.او باید بیاد داشته باشد که بقول فرزانه ای:«زندگی کوتاه است ولی حقیقت،دورتر می روَد و بیشتر عمر می کند،بگذار تا حقیقت را بگویم».

پس ازگذشت 5سال از انتشار نخستین چاپ «آسیب شناسی یک شکست»و در آستانۀ پنجمین چاپ این کتاب،اینک بیش از هر زمان دیگری معتقدم که نوآوری و نگاه منصفانۀ من به حوادث این دوران،از حقانیّت تاریخیِ بیشتری برخوردارخواهدبود و به همین جهت،این مقاله را با شعر شریف نیما آغازکرده ام:«من به راهِ خود بایدبروَم….».

 در بحث از 28مرداد 32 و سقوط آسان و حیرت انگیز دولت دکترمصدّق،سطح بحث ها را باید از سطح «منازعات قبیله ای» بالا برد و به عنوان «موضوعی تاریخی»آنرا مورد ارزیابی و بررسی های تازه قرارداد و این کار-از جمله-با شهامت اخلاقی نویسندگانی مانندمهشید امیرشاهی امکان پذیر است.در این باره،در یادداشت«کودتای شیلی و شهامت اخلاقی روشنفکران »یادآور شده ام:

  – روشنفکران و رهبران سیاسی شیلی با تواضع و شجاعت اخلاقی،ضمن ارزیابی تازه از گذشتۀ ناشادِ خود،آن را پُلی برای رسیدن به آینده ای بهتر ساخته اند،در حالیکه بسیاری از روشنفکران و رهبران سیاسی ما، در«کربلای 28 مرداد»،هنوز از جمجمۀ مردگان«الهام» می گیرند و از شجاعت اخلاقی،فروتنی،انصاف و آشتی ملّی غافل اند و لذا آینده را قربانی گذشته می سازند.«انقلاب شکوهمندِ اسلامی »،در واقع،محصول یا نتیجۀ چنین رویکردی بوده است.

روشنفکران و رهبران سیاسی شیلی با تبدیل کردن«گذشته» به« تاریخ» به ما می آموزند که داشتنِ انصاف، فروتنی و تفاهم ملّی در بارۀ شخصیّت های سیاسی و رویدادهای مهم تاریخی،زمینه ای است برای رشد و تقویت جامعۀ مدنی.بنابراین:

 برای رسیدن به آزادی،دموکراسی و جامعۀ مدنی،باید خود را از«زندان تاریخ» آزاد کرد!

 

پاسخ دوم به مهشید امیر شاهی

------------------------------                            

 پانویس ها:

1 ـ اسرارنامه،عطار نيشابوری،به تصحيح سيد صادق گوهرين،تهران،1338،ص160

2-نشریۀ کلک، شمارۀ 45-46، آذر- دی 1372، ص 386

3-ازدوست پژوهشگرم، رحیم  حدیدی ماسوله که لینک های مربوطه را برایم فرستاده اند،سپاسگزارم.

در همین باره:

http://mirfetros.com/fa/?p=5001

http://mirfetros.com/fa/?p=5051

http://iranshahr.org/?p=8259


فرستادن این مطلب برای دیگران