Print This Post Print This Post
تازه‌ها


آئینۀ زوال و انحطاط ایران!،علی میرفطروس

بیداری ها و بیقراری ها(10)

 

اشاره:

 «بیداری ها و بیقراری ها»نوشته هائی است«خطی به دلتنگی» که می خواست نوعی«یادداشت های روزانه» باشد،دریغا که-گاه-از«خواستن»تا«توانستن»،فاصله  بسیاراست.

درسالهای مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که متضمن بسیاری ازدیده هاو دیدگاه های نگارنده است.دریغا که بسیاری ازآنها در دسترسم نیست هرچندرونوشتِ موجود برخی ازآن نامه ها میتواندبه غنای این یادداشت ها  بیفزاید.

«بیداری هاوبیقراری ها»تأمّلات کوتاه وگذرائی است برپاره ای ازمسائل فرهنگی،تاریخی و سیاسی:دغدغه هاودریغ هائی درشبانه های غربت و تبعیدکه بخاطرخصلت خصوصی خود،گاه،روشن و رام و آرام؛ وگاه،آمیخته به گلایه و آزردگی و انتقاداست،شایدسخنِ«تبعیدیِ یمگان»(ناصرخسرو قبادیانی)-بعدازهزارسال-هنوزنیز سرشت وسرنوشت مارا  رقم می زنَد.

 این یادداشت های پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن و زبان است،«حسبِ حالی» درگذارِزمان که باتصرّفی درشعرحافظ می توان گفت:

حسبِ ‌حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند

محرمی کو؟که فرستم به تو پیغامی چند

                                                                                     ***           

3شنبه 15 شهریور1395=6سپتامبر2016

درسال1357 به همراه دوست عزیزم دکتر ضیا صدرالاشرافی به دیدارنویسندۀ فاضل و مُصحّح معروف-محمدمشیری- رفته بودم؛آذربایجانیِ آذر به جانی که شورِ ملّی را با فرهنگدوستی و فرزانگی باهم داشت.ارمغان آن دیدار کتاب «رستم التواریخ» تالیف محمد هاشم آصف-معروف به«رستم الحکما»بودکه به همّت محمدمشیری  درسال 1352 منتشرشده بود.پس ازگذشت سال ها از انتشاراین کتاب،بازخوانی و شباهت های موضوعی آن بامسائل و مصائب امروزِ ایران  برایم حیرت انگیز بود:آئینۀ زوال و انحطاط ایران کنونی!

 واقعیّت اینست که بااقتدار روحانیّت شیعه در ایران،میهن ما-بارها-به جنگ های خانمانسوز کشانده شده و از این طریق،خسارات عظیمی به منافع ملّی و تمامیّت ارضی ایران واردگردیده است،حملۀ محمود افغان (در دوران سلطان حسین صفوی)،جنگ های ایران و روس و عقد قراردادهای گلستان و ترکمانچای(در زمان فتحعلیشاه قاجار)و جنگ ایران و عراق(در آغاز جمهوری اسلامی)نمونه هائی از آن است.

 مؤلف«رستم التواریخ»،محمد هاشم آصف،در زمان حکومت سلطان حسین صفوی می زیست و به عنوان شاهد و ناظرعینی،اوضاع ناگوارِسیاسی-اجتماعی و دینی آن دوران را تصویر کرده است؛دورانی که رواج خرافات مذهبی،بی مسئولیتی اجتماعی،انحطاط اخلاقی،زوال فرهنگ عمومی و اختلافات سُنّی و شیعه،کشور ما رابه تباهی و فروپاشی کامل کشانده بود.

درکتاب«تاریخ درادبیّات»نشان داده ایم که درسلطنت شاه عبّاس کبیر (1587-1629میلادی)با تقویت سیاستمداران ایرانی تبارِ گرجی و تاجیک درمقابل فقهای آمده از نواحی عربی(جبَل عامل لبنان و…)،ایران،دورانی از تجدّدگرائی،آبادانی،رشد اقتصادی و رفاه و امنیّت عمومی را تجربه کرده بود،امّا،این بهارِ کوتاهِ ترقی و تجدّد و آن پایتخت شاد و شکوهمند(اصفهان) باسلطۀ مطلقۀ روحانیون شیعه و«خَرصالحان و زُهّادِ بی معرفت»درزمان سلطان حسین صفوی(معروف به«مُلّاحسین»)رو به ویرانی و پریشانی گذاشت و بقول مؤلف«رستم التواریخ»:«خورشيدِ رخشانِ نصف جهان»،به«ماهِ مُنخسِف»و به«ماتمكـده ای دردمنـد»تبدبل شد(صص-71-72و194).رَوَند این فروپاشی و انحطاط اجتماعی سال ها پیش ازحکومت سلطان حسین آغازشده بود بطوریکه شاعربزرگ آن عصر-صائب تبریزی-سال ها پیش از آن  نسبت به حضور و حاکمیّت«دست و دهن آب کشان»(آخوندها) هشدار داده بود:

برحذرباش که این دست وُ دهن آب کشان-

خانمانسوزتر از سیل بلا می باشند

*

تا از این بعد چه از پرده برآید،کامروز-

دُورِپرواریِ عمّامه وُ قُطرِ شکم است

    *

عقل وُ فِطنت به جُوی نستانند

دُور،دُورِ شکم وُ دستار است 

 طبق برخی تألیفات ملّا محمد باقرمجلسی،علمای شیعه به سلطان حسین صفوی تلقین کرده بودندکه«حکومت صفوی تا ظهور امام زمان،باقی و برقرار خواهد ماند»،ازاین رو:

اعیان و اکابر و اشراف و سرهنگان چنان از شرابِ نخوت و غرور،مست شده بودند که هریک-مانندفرعون-دَم ازتبختر و تکبّر و عُجب و جاه و جلال می زدند»(ص89).

رواج خرافات دینی چنان بود که به روایت«رستم التواریخ»:

امور خَرصالحی و زاهدی چنان بالاگرفت [که]امور عقلیّه و کارهای موافقِ حکمت و تدبیرِ درامور  نیست و نابود گردید»(ص98).

این امر باعث شد تا افراد نادان،سودجو و «مقدّس نما»به مقام های مهم گمارده شوند و رشوه گیری،اختلاس و مصادرۀ اموال مردم به شیوۀ رایجِ حاکمان تبدیل گردد.درکتاب«رستم التواریخ»ما چهرۀ شیخ مصباح یزدی، شیخ احمدجنّتی،شیخ احمد خاتمی،شیخ صادق لاریجانی،شیخ محمدیزدی،عَلَم الهُدی،الله کرَم،سردار نقدی،سرلشکر فیروزآبادی،محسن رفیقدوست و دیگران را به خوبی مشاهدمی کنیم،چنانکه دربارۀ«سیدالله خان»(حاکم اصفهان)می خوانیم:

ازمرتبۀ علّافی به انبارداری و از انبارداری به کدخدائی و از کدخدائی به حکومت رسید…چنان تسلّطی یافت که هر چه دلش می خواست ازقوّه به فعل در می آوُرد[ازجمله]دفترهای هزارسالۀ ایران را که در سرای جهانشاهی…بوده،همه رابه یراق آتشبازی  صرف نمود…و کتابخانۀ مبارکه را به بادِ فنا داد و سررشتۀ حساب را از دست اهل ایران  گم نمود و احتساب را از ایران برانداخت»(ص210).

صائب تبریزی -درآستانۀ ظهور آن تباهی و سلطۀ وحشت بزرگ– شرایط اجتماعی ایران را چنین تصویر کرد که گوئی از روزگارِ کنونیِ ما سخن می گفت:

ز دشمن روی می کردندپنهان پیش از این مردم

شونداکنون ز وحشت،دوستان از دوستان پنهان

*

روشندلی نماند در این باغ و بوستان

با خود مگر چو آبِ روان   گفتگو کنم

*

چنان ناسازگاری،عام شد در روزگار ما

که طفل از شیر مادر،استخوان اندر گلو دارد

درآن شرایط نابسامان سیاسی-اجتماعی،وقتی محمود افغانِ سُنّی مذهب در سودای حمله به اصفهان بود،در دربار صفوی،علمای شیعه به شاه سلطان حسین می گفتند:

این نابخردِ کافر[محمودافغان] چگونه جرأت و جسارتِ دست درازی به ملک صاحب الزمان دارد؟! الساعه با خواندن وِرد و دُعا  او را دود هوا می کنیم…».(جونس هنوی،هجوم افغان و زوال دولت صفوی،ص140).

6ماه بعد،پس از محاصرۀ 6 ماهۀ اصفهان و قحط و غلا و تلفات گسترده* با ورود محمودافغان به اصفهان،حکومت امام زمانیِ«سرهنگان»و«زُهّادِ بی معرفت و خَرصالحان بی کیاست»،دودِ هوا شد…

*-مورخین دراین باره گزارش های هولناکی داده اند،ازجمله نگاه کنیدبه:مجمع التواریخ،مرعشی صفوی،51؛لارنس لکهارت،انقراض دولت سلسلۀ صفويه،ص193؛جونس هنوی،هجوم افغان و زوال دولت صفوی،ص145؛سقوط اصفهان،به روایت کروسینسکی،بازنویسی سیدجوادطباطبائی،صص51-66

 

 

فرستادن این مطلب برای دیگران