Print This Post Print This Post
داخلی (کتابها)


بی پروائی در نقد تاريخ!

«نقد» ها را بود آيا كه عياری گيرند
تا همه صومعه داران پی کاری گيرند؟

                                                    (حافظ)

فروپاشی«اردوگاه سوسياليسم واقعآ موجود » و تحولات سياسى سال های اخير، تحولات چشم گيری را در نظرگاه های روشنفكران ايران باعث شده است. مهمترين اين تحولات، بى اعتبار شدن ايدئولوژى ها(چه دينى و چه لنينی) در تفسير مطلق حوادث سياسى و تاريخى است زيرا كه ايدئولوژى ها بخاطر ذات ايمانى و يقينی خود، همواره به مطلق گرائى و « سياه و سپيد ديدن پديده ها و رويدادها » دچار بوده اند. با همهء اين تحولات، متأسفانه هنوز هم هستند كسانى كه در آرمانشهر ايدئولوژی های فريبا، پرسه مى زنند و در كوچه پسكوچه های خالى آن، شعارهاى انقلابى و انترناسيوناليستى سر مى دهند و بى كمترين دانشى از تاريخ و فرهنگ ايران، به نقد آن مى پردازند. از آنجائی كه اينگونه نقدها از يك بنياد ايدئولوژيک و مطلق گرا مايه می گيرند، در زبان، كلمات و استدلال، به نقدهاى بنيادگرايان و متعصبين اسلامى در ايران شباهت دارند و بهمين جهت از توهين و دشنام و اتهام سرشارند. يكى از آخرين نمونهء اينگونه نقدها، مطلبی است با نام: « رؤيای آريائی روشنفكر ايرانی »به قلم خانم آزاده سپهرى. (۱)

مقالهء حاضر ضمن پاسخگوئی به بى پروائی ها و بى اطلاعى هاى منتقد، در عين حال، اداى دينی است به صادق هدايت، سعيدى سيرجانى و استاد عبدالحسين زرين كوب، كه جان بيدار ما، روشن از همت بلند آنان و ديگر عزيزان است.

* * *

منتقد معتقد است که:

روشنفكر ايرانى در حسرت شكوه و عظمت از دست رفته، عقب ماندگى كشور خود و عقب ماندن روشنفكران و هنرمندان ايرانى از قافله جهانى و درجا زدن خود را به گردن عرب ها مى اندازد و شك ندارد كه اگر اعراب، ايران را تسخير نكرده بودند، ما الان وضعيت ديگرى داشتيم. اكثريت قريب باتفاق روشنفكران ايرانى به اين بيمارى عرب ستيزى دچارند… حتى كسانى مانند صادق هدايت(در كاروان اسلام)، سعيدی سيرجانی (در سيماى دو زن) و … مخرب تر از اين نويسندگان كه احساسات نژادپرستانه خود را به روى كاغذ مى آورند و يا با منطق آبكی، سعى در اثبات برترى نژاد ايرانى بر عرب دارند، تاريخ نگاران و محققينى هستند كه با ارائهء فاكت هاى به اصطلاح علمى و «واقعيت »های تاريخ، لاطائلات به خورد مردم مى دهند. از نمونه هاى برجسته اين تحريف گران، يكی عبدالحسين زرين كوب(در دو قرن سكوت) و ديگری علی ميرفطروس(در ملاحظاتى در تاريخ ايران) است… براى كسانى كه قرن ها از قافله تمدن عقب مانده اند و با اين وجود، هنوز هم در پى اثبات برترى خود هستند، بى شک كارى جز باليدن به قدرت پادشاهان مستبد ايرانى نمى ماند…

اهل تحقيق مى دانند كه بكار بردن كلمات « نژاد سامى »، « نژاد آريائی » يا « نژاد ترک » و غيره در تحقيقات تاريخى، بيانگر « احساسات نژادپرستانه » محققان نيست بلكه ناظر به اقوامی است كه به زبان هاى سامى، آريائى(هند و ايرانى) يا تركى تكلم مى كرده و يا از جغرافياى تمدنى واحدى برخاسته اند. بنابراين در تحقيقات اين محققان، « نژاد ترک » يا «نژاد سامى » اساساً يک مقوله زبانى است نه نژادى. بهمين جهت، اصطلاح «نژاد سامى » يا «نژاد آريائى » و غيره در تحقيقات اكثر محققان(حتى محققان ماركسيست) آمده است.(۲) جالب است كه منتقد ضمن اينكه خود نيز ـ همه جا ـ بجاى «قوم » سامى و آريائی ـ از «نژاد » سامى و آريائی استفاده كرده، چنان شيفته سخنان خويش است كه متوجه نيست در استناد به سخن كلمان هوار (محقق فرانسوى) او نيز اصطلاح « نژاد سامی » را بكار برده است. همچنين منتقد در نقل قول از كلمان هوار «امپراطورى هخامنشى » را به « مملكت ايران » تغيير داده و نظر هوار، مبنی بر « نظامی بودن دولت هخامنشی و محال بودن رشد علوم و صنايع در دوران هخامنشی » را بر سراسر تاريخ ايران تعميم داده است!!!(۳)
از اين گذشته، در تاريخ و ادبيات ايران، مفهوم « نژاد » و « نژاده » اساساً بمعنى « اصل و نسب و تبار و قوم، اصيل و نجيب » است و فاقد يك بار راسيستى، بيولوژيك و زيست شناسانه بمعناى امروزى، مى باشد. سنائى مى گويد:

من ثناگوى توأم زيرا نژادم نيست بد

خود نكوگوى ترا هرگز نبوده بدنژاد

نظامی گنجوی نيز می گويد:

نژاده منم، ديگران زيردست

نژاد كيان را كه آرد شكست؟(۴)

استاد زرين كوب، صادق هدايت، سعيدى سيرجانى و محققان ديگر نيز در استفاده از كلمه نژاد و نژاده، همين مفهوم « قوم و تبار » را در نظر داشته اند و لاغير. (۵)

هنر اصلى منتقد محترم، در بى پروائى ها، بى اخلاقى ها و بى اطلاعى هاى تاريخى وى خلاصه نمى شود. او در ارزش هاى كوهوار انسان هاى فرهيخته اى مانند استاد عبدالحسين زرين كوب به جستجوى كاه يا كلماتى است كه با ارائه آن به « خلق » ـ سامرى وار ـ براى « احساسات نژادپرستانه دكتر عبدالحسين زرين كوب » و ديگران، « دليل » دست و پا كند. بهمين جهت، منتقد به آخرين عقايد و كتاب هاى استاد زرين كوب توجهى ندارد بلكه ثقل نقدهايش بر كتاب دو قرن سكوت قرار دارد كه حدود ۵۰ سال پيش منتشر شده است. علاوه بر اين، منتقد بى پروا اعتراف صميمانه و فروتنى دانشمندانه استاد زرين كوب ـ مبنى بر امكان وجود بعضى « تعصب ها و خامى ها در كتاب دو قرن سكوت » را نيز به ريشخند گرفته و آنرا پرچم توهين و دشنام و « حقانيت » خويش كرده است. در باره ء اين نحوه ء برخورد چه مى توان گفت؟ بقول حافظ:

يارب آن زاهد خودبين كه بجز عيب نديد

دود آهيش در آئينه ادراک انداز!

در باره ء « احساسات نژادپرستانه » در بررسی تاريخ، استاد زرين كوب ضمن بررسى انتقادى نظريه هاى نژادى در تحقيقات تاريخی تأكيد كرده اند:

اينگونه تواريخ غرض آلود نشان داد كه تاريخ وقتى از آنچه پيروان فن رانكه « عينيت علم خالص» مى خواندند، بكلى دور شود، تا چه اندازه مى تواند براى علم و انسانيت ـ هر دو ـ خطرناک باشد. يك مورخ معاصر، اين مسئوليت ناخجسته را كه تاريخ در مصائب اخير عالم داشته است با وجدان روشن بيان مى كند: واى بر ما، بر ما مورخان حرفه ای، بر ما دانش پژوهان حرفه ای تاريخ، بر ما معلّمان حرفه ای تاريخ اگر نتيجه وحشت انگيز ملت پرستی مبالغه آميزی را كه تواريخ وطن پرستانه به بيان آورده اند، با خطوط خونين بر جبهه تمدن محتضر اروپا نوشته نيابيم. (۶)

در مورد « احساسات نژادپرستانه علی ميرفطروس » نيز منتقد محترم به غلط نامه پيوست كتاب ملاحظاتى در تاريخ ايران توجه نكرده وگرنه با اندكى اخلاق و حسن نيت مى ديد كه كلمات « نژاد سامى » و يا «نژاد آريائى» به « قوم آريائى » و « قوم سامى » تصحيح و تغيير يافته و در چاپ هاى متعدد كتاب نيز همه جا «قوم سامى» آمده است. از اين گذشته، ميرفطروس نيز از عرب ستيزى كسانى كه انقلاب اسلامى ۵۷ را «حمله دوم اعراب به ايران» دانسته اند انتقاد كرده و گفته است:
« اين تحقيقات در واقع بجاى اشاره به آمر(اسلام) به مأمور(اعراب) توجه دارند و نوعى كينه نژادی نسبت به اعراب را تبليغ مى كنند.» (۷)
بنابراين: ادعاى منتقد در اين مورد نيز اساساً بى پايه و حاصل ناآگاهی يا سو ء نيت وی مى باشد.

در باره ء « عرب ستيزى و احساسات نژادپرستانه صادق هدايت » بايد گفت كه صادق هدايت، نويسنده جان سوخته اى بود كه در تاريكی های عصر قاجار ديده به جهان گشود و در اوج تحولات دوران رضاشاهی و خصوصآ بعد از جنگ جهانى دوم و اشغال ايران، بدور از جنجال هاى سياسى حزب توده و « آدم هاى بی حيا، پررو، گدا منش و معلومات فروش » (بوف کور، ص ۹۹) راهی به آرمان هاى اصيل ايرانى و انسانى مى جست. او با تقوا، نجابت و اصالتى استثنائى و با عشق به تاريخ و فرهنگ ايران، مانند متفكران عصر مشروطيت، راه رهائى ايران از گرداب عقب ماندگى هاى كهنسال را در رهائى از باورها و خرافاتى مى ديد كه قرن ها، روح جامعه ما را «مثل خوره، مى خورد و می تراشد ». كاروان اسلام (كه مورد انتقاد منتقد است) و حاجى آقا و طلب آمرزش نمونه هائى از پيكار صادق هدايت در مبارزه با جهل و خرافات و افشاى ماهيت فريبكارانه « زاهدان ريائى » و دكانداران دين است و شگفتا كه وقايع هولناک سال هاى اخير در ايران نشان داد كه نگرانى ها و دغدغه هاى صادق هدايت ـ بمثابه وجدان بيدار جامعه ـ بجا و هشدار دهنده بود.

بديهى است كه عشق صادق هدايت به ايران و تاريخ و فرهنگ باستانى آن و خصوصآ همدلى او با مردم محروم و رنجديده جامعه، باعث مى شد كه او هر كس را كه بر ايران زمين تاخته، دشمن بدارد و آنان را نكوهش كند. در « سايه مغول » از زبان پدر شاهرخ به پسرش مى شنويم: « نياكان ما با خون دل براى آزادى خودشان مى كوشيدند. تنها آرزوئى كه دارم اينست كه تا زنده هستيد، تا جان داريد، نگذاريد ايران زمين بدست بيگانه بيفتد… خاک ايران را بپرستيد…» با اينحال، برخلاف نظر منتقد، هدايت در داستان هاى خود از « احساسات نژادپرستانه » و « كينه هاى نژادى » بدور است. در قصهء « قضيهء زير بته » و در داستان « ميهن پرست » بطور روشن و آشكار به مورخان اغراق گو و خصوصا به طرفداران هيتلر(تازى ها) و « نژاد برتر» ها و نظام نوين ادعائی آنان شديدآ تاخته است. (۸)
صادق هدايت را آدم هاى معمولى، و خصوصآ متعصب و مغرض، نمى توانند بفهمند، بنابراين عجيب نيست كه صادق هدايت، علاوه بر قشرهاى بيسواد و متعصب جامعه، از طرف بسيارى از « روشنفكران » چپ نيز ـ همواره ـ مردود و مطرود بوده است، مقالهء « رؤياى آريائى…» از تازه ترين نمونه هاى آنست.
منتقد می نويسد:

زرين كوب به تمجيد از پادشاهان ايرانى بسنده نكرد، (بلكه) به تبرئه و توجيه جنايات آنان نيز مى پردازد (از جمله) حمله وحشيانه سپاهيان ايران به يمن و قتل عام مردم جهت برافكندن نسل حبش(!؟) بدستور انوشيروان را عادى جلوه مى دهد… معلوم نيست زرين كوب اين جنايات را چگونه با تعريفش در باره ء نژاد آريائى و نژاد « آرام و صلح جو» توضيح مى دهد…

با مطالعهء دقيق « دو قرن سكوت » متوجه مى شويم كه ماجرا چنين نيست بلكه در آغاز سال ششم ميلادى، زنگيان حبشه بر يمن (كه پل ارتباطى و تجارتى هندوستان و درياى مديترانه بود) استيلا يافتند. «حبشى ها در يمن، ستم ها كردند، خواسته ها (دارائى ها) ی مردم را به زور مى ستاندند و زنها را به زور از خانه ها مى بردند. خانواده هاى بسيار بدينگونه پريشان گشت و بيداد بسيار بر مردم رفت و بقولی « قتل هاى بى اندازه رفت». در چنين شرايطى يكى از شاهزادگان يمنى بنام يوسف بن ذى يزن ـ كه مردم يمن او را بزرگ و گرامى مى داشتند ـ براى نجات سرزمين خود، از انوشيروان كمك و يارى طلبيد « و از بيدادها و ناروائى هاى زنگيان حبشى بناليد…» متعاقب اين درخواست كمك، انوشيروان سپاهى به يارى مردم يمن فرستاد و « ستمديدگان يمن نيز كه كينه اى ديرينه از زنگيان حبشى در دل داشتند، هر كه از حبشى ها مى يافتند مى كشتند و آنان را از خاك خويش براندند ». (۹) بطوريكه ملاحظه مى كنيم در روايت استاد زرين كوب، هيچ سخنى از «برافكندن نسل حبش» (؟!) نيست، ثانيآ ملاحظه مى كنيم كه لشكركشى انوشيروان به يمن و سركوب حبشى هاى اشغالگر و ستمكار، بدرخواست مكرر و ملتمسانه شاهزاده يمن و با رضايت و استقبال مردم آنجا بوده است.
منتقد، سعيدى سيرجانى، زرين كوب و نگارنده را متهم كرده كه « بدليل عقب ماندگى هزاران ساله خود، هنوز قوه تعقل شان آنقدر نيست كه تأثير شرايط جغرافيائى و زيستى بر انسان را درك كنند…» در حاليكه سراسر تحقيقات استاد زرين كوب (دو قرن سكوت) و نگارنده (ملاحظاتى در تاريخ ايران) مبنائى اجتماعى و سوسيولوژيک دارند و در آن ها به شرايط جغرافيائى، زيستى و اقتصادى ـ اجتماعى، توجه اكيد شده است. به اين واقعيت، حتى خود منتقد نيز ـ ناآگاهانه ـ اشاره مى كند و مى نويسد: « زرين كوب در جاى ديگر، بناچار(؟!!) بر تأثير شرايط اقليمى بر فرهنگ مردم (يعنى رد تئورى برترى نژادى) اشاره مى كند »… بنابراين معلوم نيست دليل آنهمه توهين ها و قلمفرسائى هاى منتقد در چيست؟

سيمای دو زنِ سعيدی سيرجانی نيز ـ با آنكه يك تحقيق صرف ادبى است، اما مبتنى بر يك داورى جامعه شناسانه است ـ و باز برخلاف نظر منتقد ـ از « احساسات نژادپرستانه » بدور است.(۱۰) سعيدى سيرجانى در سيمای دو زن، دو عشق و دو انسان را در دو بستر متفاوت اجتماعى ـ فرهنگى مورد بررسی قرار مى دهد: ليلى، سمبل عشقى بيمارگونه، خودآزار و خاموش، و شيرين: سمبل عشقى شاد و شكوفا و مغرور. سعيدی سيرجانی نيز در سراسر نوشته اش به زمينه های متفاوت اجتماعی ظهور اين دو عشقِ متفاوت اشاره كرده است. مثلآ:
١ـ « رفتار خودآزارنهء ليلى و مجنون، نتيجهء ناگزير آن محيط و آن شيوه ء زندگى است »(صفحه ٢٥ )
۲- « ليلى، پرورده جامعه اى است كه…» (ص ۱۱)
۳- « عشق ليلى و مجنون… بدليل نظامات قبيله اى و سنت هاى قومى…» (ص ۱۰)
۴- « در اين رهگذر، نه پدر ليلى را مى توان ملامت كرد و نه مهين بانو را… كه هر دو پرورده ء جامعهء خويشند و طرز برخوردشان با مسائل، نتيجه ناگزير محيط زندگى و سنن قومى شان است.» (ص ۱۵)

منتقد با استناد به گفته هاى جيمس موريه و سرجان ملكم انگليسى، معتقد است كه:
« ايرانيان لبريزند از خودپسندى. يك ايرانى شايد كمتر از هر فرد ديگرى در روى زمين، حاضر است در راه منافع كشور خود، قدمى بردارد… ايرانيان ابدآ كمكى بترقى علم و دانش ننموده اند و…»
يک ضرب المثل انگليسى مى گويد: « سفير، مرد شرافتمندى است كه در خارج از كشورش بنفع كشورش دروغ مى گويد. »
(An ambassador is an honest man who lies abroad for the benefits of his country)
منتقد جوان متأسفانه نمی داند كه جيمس موريه، سرجان ملكم و سرپرسی سايكس از ديپلمات های عالی رتبه دولت فخيمهء انگلستان بودند كه در زمان قاجارها به ايران آمدند و ضمن خيانت های بسيار به منافع ملی ما (خصوصآ در جنگ ايران و روسيه) در سراسر نوشته ها و خاطرات خويش نيز كينه سورانی نسبت به ايرانيان ابراز داشته اند. آنان ايرانيان را « دزد، دغلباز، فرصت طلب، تن پرور، بيسواد، خودخواه، زودباور و ساده لوح، بی فرهنگ، وطن فروش و… » تصوير كرده اند و آنجا هم كه به شورش ها و اعتراضات مردم عليه استعمار انگليس اشاره نموده اند، ايرانيان را « مشتی اراذل و اوباش و عمله » ناميده اند.(۱۱) كتاب هاى اين سه « مورخ » حتى در زمان خودشان، ارزش و اهميتی نداشتند. ايرانشناس معروف انگليسی، پروفسور ادوارد براون مى گويد:
« كسانى كه از خواندن كتاب جيمس موريه، گمراه شدند و ايرانيان را كم جرأت و جبون و… پنداشته اند، از حقيقت، بسيار دورند.»

ايكاش منتقد جوان براى آگاهى از جايگاه و مقام ايران در تمدن بشرى به منابع اصيل و بى طرف مراجعه مى كرد تا اينچنين شيفته نظرات چند مأمور انگليسى نمى شد. (۱۲)

* * *

اينهمه بى پروائى، بى اخلاقى و بى اطلاعى از تاريخ، بعلاوه غلط هاى فاحش انشائى و گرامرى در دستور زبان فارسى، حاصل دو ـ سه صفحه « نقد» نويسنده اى است كه كودكانه و خودپسندانه ادعا كرده: « نقد همه مسائل مطرح شده در دو قرن سکوت چند صد صفحه می طلبد»!!!

خواننده، وقتی مقاله « رؤيای آريائی…» را مى خواند بی اختيار مى گويد:
– بعضی از جوانان ما با خواندن چند كتاب، خيال می كنند كه جهان را كشف كرده اند. نوشته هاى نويسندهء قاصدک، قاصدکِ هيچ دانشی در تاريخ و فرهنگ ايران نيست. آنان كه هنوز از اسارت ايدئولوژيک آزاد نيستند، ايكاش حداقل ـ و واقعآ ـ كمى آزاده و فروتن باشند!*

سپتامبر ۱۹۹۸ ـ پاريس

توضيحات:
۱ ـ رؤيای آريائی«روشنفكر » ايرانی،آزاده سپهری، نشريه قاصدک، شماره ۱۳،كلن(آلمان)، ۱۹۹۷. اين مقاله پس از گذشت ۷ سال بطور سئوال انگيزی اخيرآ در سايت « گويا » و چند سايت اينترنتی ديگر (وابسته به پان تركيست ها) بازتاب يافته است بی آنكه به پاسخ آن در كتاب « هفت گفتار»(صص ۳۹-۵۱) عنايت شده باشد!
۲- نگاه کنيد به: “تاريخ علم”، تأليف جرج سارتن، صص ۶۰ – ۵۹؛ “تاريخ ايران”، گرانتوسکی، ايوانف، پطروشفسکی و … صص ۶۳ – ۶۱؛ “تاريخ فتوحات مغول، ج.ج. ساندرز، ترجمهء ابوالقاسم حالت، تهران، ۱۳۶۳، صفحه ۱۶۹؛ “ايران و تمدّن ايرانی”، کلمان هوار، ترجمهء حسن انوشه، تهران، ۱۳۶۳، صفحه ۲۰۸.
۳- نگاه کنيد به:
Huart, Cl.: L’Iran Antique, Nouvelle edition, Paris, 1943, p. 465.
همچنين نگاه کنيد به: “ايران و تمدن ايرانی”، ص ۲۰۸.
۴- نقل از: فرهنگ معين، جلد ۴، ذيل نژاد و نژاده.
۵- مثلآ نگاه کنيد به: دو قرن سکوت، چاپ سوّم، تهران، ۱۳۴۴، ص ۳۰.
۶- “تاريخ در ترازو”، چاپ دوّم، تهران، ۱۳۶۲، صص ۱۰۵ – ۱۰۴.
۷- نشريهء نيمروز، شمارهء ۳۷۴، ۲۲ تيرماه ۷۵، ص ۳۰. “گفتگو ها”، صص ۴۸ – ۴۹.
۸- نگاه کنيد به مقالهء “رندی اندشه ور” در: ديداری با اهل قلم، غلامحسين يوسفی، ج ۲، مشهد، ۱۳۵۷، صص ۳۵۷ – ۳۰۹.
۹- دو قرن سکوت، صص ۳۴ – ۱۸.
۱۰- “سيمای دو زن”، چاپ چهارم، تهران، ۱۳۶۸.
۱۱- نگاه کنيد به: “سرگذشت حاجی بابای اصفهانی”، جيمس موريه؛ “تاريخ ايران”، سر پرسی سايکس، جلد دوّم، ترجمهء مدرّس چهاردهی.
۱۲- در اين باره نگاه کنيد به:

La Science dans le monde iranien, (esds) Z. Vesel, H. Beikbgban et B. Thierry de Crussol, Paris-Teheran, IFRI, 1998.

همچنين نگاه كنيد به:
نقش ايران در فرهنگ اسلامی، علی سامی، شيراز، بی تاريخ، صص ۶۸۴ – ۵۵۱ که نظرات حدود ۵۰ تن از ايرانشناسان برجستهء اروپائی و غير اروپائی را نقل کرده است. در بارهء انديشه های فلسفی و علمی در ايران قبل از اسلام نگاه کنيد به: فرهنگ ايرانی پيش از اسلام، محمّد محمّدی، تهران، ۱۳۷۴، صص ۲۰۳ – ۲۵۴. برای شناخت کوشش دانشمندان ايرانی در علوم و رياضيات(حساب، جبر، مثلثات)، نجوم،… نگاه کنيد به: زندگينامهء رياضيدانان دورهء اسلامی، ابوالقاسم قربانی، تهران، ۱۳۶۵؛ پارسی نامه، ابوالقاسم قربانی، تهران، ۱۳۶۳ و نيز نگاه کنيد به منابع زيرنويس ص ۱۵، مقالهء «در برزخِ سُنّت و تجدّد».

*اين مقاله،قبلاً به خواهش دوست شاعرم رضامقصدى،بانام مستعار«مسعودحاتمى»منتشرشده است!

فرستادن این مطلب برای دیگران