غزل پائیزی،فرهادشریفی
آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد
کاسهء صبرم از این دیر آمدن لبریز شد
تیر،دیوانه شد و مرداد هم از شهر رفت
از غمت شهریورِ بیچاره حلق آویز شد
مهر،با بی مهری و نامهربانی میرسد
مهربانی در نبودت اندک و ناچیز شد
بی تو یک پاییز ابرم، نم نمِ باران کجاست؟
بی تو حتّی فکر باران هم خیال انگیز شد
کاش می شد رفت و گم شد در دل پاییز سرد
بوی باران را تنفّس کرد و عطر آمیز شد
«آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟»
آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد…