Print This Post Print This Post
تازه‌ها


گفت وگو با استاد احمد سمیعی گیلانی:بخش دوم

دربارهء دستورزبان فارسی،ویرایش و ترجمه 

ــ لطفاً در مورد اهمیت و لزوم ویراستاری به عنوان یک حرفه، توضیح و اهمیت این حرفه را در ایران و خارج از ایران مقایسه فرمایید. آیا موفقیت ویراستاران در ایران، آن چنان که باید باشد، هست؟

%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d8%af%d8%b3%d9%85%db%8c%d8%b9%db%8c

حرفه ویراستاری در خارج و ایران فرق هایی با هم دارد. در خارج، ویراستاری در دو سطح است. یکی سطح «کاپی اِدیتینگ» یعنی «ویرایش فنی» که خیلی هم اهمیت دارد. ویرایش فنی فقط به اصلاحِ دستور خط و اینها نیست. نکات بسیار دیگری را نیز شامل می شود که من در کتاب نگارش و ویرایش، فصلی را به آن اختصاص داده ام، یعنی همین ویرایش فنی و انواع وظایفی که یک ویراستار فنی انجام می دهد. در خارج «کاپی ادیتور» خیلی اهمیت دارد و هر ناشرِ معتبری شیوه نامه ای (House style) دارد که ویراستار فنی باید آن را اعمال کند. این شیوه نامه می تواند حاوی دستور خط، نشانه های فصل و وصل، طرح ها، شکل، شرح تصاویر، پانوشت، شیوه ضبط ارقام، ضبط اعلام، شیوه ارجاع، کتاب شناسی، اختصاری ها، طرز عنوان بندی، شیوه تهیه نمایه، و مسائلی مانند اینها باشد، ویراستار در سطح بالاتر، بیشتر ناظر مجموعه است. ناظر مجموعه معمولاً در آن رشته ای که مجموعه به آن مربوط است تخصص و حتی مرجعیت دارد. برای مثال، فرض کنید کتابی هست که هر فصل از آن را یک نفر نوشته (در کتاب های زبان شناسی هم اتفاق می افتد)، ولی روی جلد فقط اسم ویراستار نوشته شده است که در عُرف ما به جای آن ناظر مجموعه مصطلح است. ناظر مجموعه چه می کند؟ اولاً طرح تألیف را می ریزد و مشخص می کند که تألیف چه محتوا و فصل هایی داشته باشد. مثلاً زبان شناسی شاخه های متعدد دارد مانند بُنواج شناسی، واج شناسی، تکواژشناسی، نحو، معناشناسی، سبک شناسی، جامعه شناسی و روان شناسی زبان. در کتابی که جامع اینها هست، هر فصل از آن به یکی از این شاخه ها اختصاص دارد. در هر شاخه، کار به کسی احاله می شود که در آن شاخه بیشتر تبحر دارد تا مقاله ای در آن زمینه بنویسد. خوب، در کاری مانند این، ابتدا باید طرح ریخته شود که رئوس مطالب و سرفصل های کتاب چه باشد، سپس تصمیم گرفته شود که حجم کتاب چقدر باشد و از این حد چقدر به هر شاخه اختصاص داده شود؛ در چه سطحی نوشته شود، مخاطبان فرضی چه کسانی باشند. همه اینها با ادیتور (ناظر مجموعه) است. او نویسندگان را انتخاب می کند. این مسائل را برای آنان بیان و به آنها تفهیم می کند. در بررسی مقاله ها ممکن است مطالبی تکراری در نوشته ها دیده شود. وظیفه ادیتور است که به متن نظم دهد، تکراری ها را حذف، و در جاهایی حتی توصیه هایی بکند. در جاهایی که روشن نیست، ابهام را رفع کند؛ و در جاهایی که زیاده روی یا زیاده گویی شده باشد، به حذف زواید یا جمع و جور کردن آنها بپردازد. البته او همه این کارها را در تعامل با نویسندگان انجام می دهد. کار خیلی دقیق و مشکل است و نویسندگان و همکاران هم باید او را قبول داشته باشند. در دانشنامه ها حتما یک «ادیتور» (ناظر، سرپرست، سر ویراستار) باید باشد تا تنظیم مدخل ها را سامان دهد، مدخل اصلی و فرعی و ارجاعی را مشخص سازد، تعیین کند که هر مدخل چقدر حجم داشته باشد، نویسندگان مقاله ها را انتخاب کند. برای مثال، در دایرة المعارف بزرگ اسلام هم مدخل «ارومیه» هست، هم مدخل «آذربایجان غربی»، و هم مدخل «دریاچه ارومیه». ممکن است در مدخل «ارومیه»، نویسنده راجع به دریاچه ارومیه به اصطلاح بسطِ مقال داده باشد. خوب؛ این مطالب در مدخل «دریاچه ارومیه» هم می آید و تکرار می شود. وظیفه ویراستار است که به مطالب اشراف داشته باشد. مثال دیگر اینکه ممکن است شخصیتی به اسامی متعدد مشهور باشد و از این جهت، گاه اتفاق افتاده است که مثلاً دو یا سه مدخل جداگانه برای یک شخص گذاشته اند. چرا؟ برای اینکه نفهمیدند همه آنها یک نفر است. امّا در مورد زبان دانشنامه، طبیعی است که هر نویسنده ای زبان خودش را دارد حال آنکه زبان دانشنامه سطح معینی دارد که باید رعایت شود. ساختار مقاله و مسائل فنی در دانشنامه مهم است از این رو ویرایش ساختاری و ویرایش فنی بسیار اهمیت پیدا می کند. به هرحال، در نزد ناشران معتبر، کتاب ها ویراستاری می شود، هر چند ممکن است اسم ویراستار در جایی از کتاب نیامده باشد. ناشران ما معمولاً مجموعه پردازی نمی کنند، چون اصولاً کارشان کمتر سفارشی است. مجموعه ها قطع، حجم و سطح زبان معینی دارند، مخاطبان آنها مفروض است. همه این مسائل حساب شده است و در ویرایش به آنها پرداخته می شود.

ــ این سؤال شاید جایش اینجا نباشد؛ امّا چون راجع به ویرایش به عنوان یک حرفه صحبت می کنیم، بد نیست که در اینجا مطرح شود. در مورد تعرفه های ویراستاری، نمونه خوانی و دیگر مراحل آماده سازی کتاب نظرتان چیست؟ آیا نباید نهادی (مثل وزارت ارشاد) در این مورد به شکل بخشنامه اظهارنظر کند و آیا نباید این تعرفه ها سال به سال تغییر کند و به شکل رسمی اعلام شود تا ناشران، مؤلفان و غیره به راحتی بپذیرند؟ از این نظر، واقعا به ویراستاران ظلم می شود.

خدمات ویراستاری به دو صورت ممکن است انجام شود: یکی به صورت موظف، یعنی ویراستار مثلاً در مرکز نشر استخدام شود؛ دیگری به صورت غیر موظف یعنی با ویراستار برای ویرایش هر اثر قرارداد ببندند. برای ویرایش به صورت کار موظف، الآن خوشبختانه ــ در صدا و سیما، مرکز نشر و جاهای دیگر ــ طبقه بندی مشاغل وجود دارد، یعنی حرفه ویراستاری وارد طبقه بندی مشاغل شده است و از این نظر ویراستار را به ویراستار 1، ویراستار 2، ویراستار 3 و ویراستار ارشد طبقه بندی کرده اند. در این حالت، ویراستار حقوقی می گیرد و کار را به شکل موظف انجام می دهد. امّا تعرفه برای موقعی است که ویراستار قراردادی کار کند یعنی کار را به شکل موظف انجام ندهد. در این مورد هم، نرخ تعرفه به دقت و غلظت ویرایش بستگی دارد: اینکه ویرایش رقیق یا غلیظ باشد. در این مورد نمی توان تعرفه دقیقی معین کرد؛ ولی هر ناشر یا ناشر معتبری می تواند تعرفه ای برحسب مثلاً ویرایش درجه 1، درجه 2، درجه 3 تنظیم کند و قرارداد را براساس آن ببندد. اکنون در تألیف تعرفه مدوّنی نیست و ناشران، برحسب عرف صنعت نشر، به چند صورت قرارداد می بندند.

گاهی به صورت مقطوع قرارداد می بندند و گاهی بر مبنای بهای پشت جلد. میزان آن هم متفاوت است: مثلاً مترجم یا مؤلف برای کتاب هایی که درآن از نظر حجم سهم کمتری دارد، مانند کتاب هایی که مصور است، 6 یا 4 درصد سهم می برد یا برای کتاب های با تیراژ زیاد یا کتاب هایی که احتمال داده می شود به چندین چاپ برسد ــ مثل کتاب های درسی که معمولاً چاپ های متعدد دارد ــ حق الزحمه ویرایش درصد کمتری است. در مورد ترجمه، گاه حتی تا 20 درصد بهای پشت جلد با مترجم قرارداد می بندند و 15 و 12 و 10 درصد هم معمول است. به هر حال، در مورد ترجمه، الآن عرفی وجود دارد؛ ولی در مورد ویرایش ــ همان طور که فرمودید ــ این عرف وجود ندارد. البته بعضی از سازمان ها تعرفه ای برای خود درنظر گرفته اند؛ اما تعرفه ای که تقریبا مشترک و عام باشد وجود ندارد. این تعرفه باید کم کم به وجود بیاید نه اینکه الزاما وزارت ارشاد چنین تعرفه ای را تنظیم کند. در هر صورت، همچنان که در مورد حق الترجمه و حق التألیف، عرفی به وجود آمده است، در مورد ویرایش هم باید عرفی به وجود بیاید. حتی به نظر من، بعضی وقت ها ویراستار سهم خیلی مهمی در کتاب دارد، آن چنان که برای هر چاپ اثر باید حق الزحمه ای بگیرد.

ــ از آنجا که یک متن معمولاً به همه ویرایش ها (فنی، ادبی، محتوایی،…) نیاز دارد، آیا بهتر نیست به جای «انواع ویرایش» در کتاب های «اصول و قواعد ویرایش»، «مراحل ویرایش» به کار برد؟

نه. مراحل ویرایش مقوله متفاوتی است. موضوع خدمات ویرایشی کتاب یا مقاله است که گردشِ کاری دارد. با سفارش شروع می شود؛ یعنی ابتدا مؤلف را انتخاب می کنند و سپس به او سفارش می دهند. مرحله بعدی ارزیابی اثر است و اینکه اثر قابل انتشار است یا نه. این ارزیابی چند نتیجه دارد: ممکن است اثر قبول یا رد و یا قبول مشروط شود یعنی مثلاً بگویند به شرطی که این کارها را مؤلف انجام دهد، اثر چاپ می شود. مرحله دیگر این است که کنترل شود شرط ها را مؤلف انجام داده است یا نه. سرانجام، تحویل اثر برای ویرایش ساختاری و محتوایی و حتی ویرایش علمی است.

انواع ویرایش به چند چیز بستگی پیدا می کند: یکی اینکه اثر مثلاً ترجمه است یا تألیف، علمی است یا ادبی، داستان است یا اثر تحقیقی دیگر اینکه، بسته به نوع اثر، خدمات ویرایش هم انواعی پیدا می کند. دیگر حوزه کاربردی اثر و مخاطب اثر و اینکه در سطح دانشگاهی است یا عام المنفعه است.

ــ با این ترتیب، ویرایش محتوایی و ادبی و… را باید جزءِ انواع به حساب آورد؟

اینها جزء انواع ویرایش است.

ــ یعنی هر متنی معمولاً به همه این مراحل نیاز دارد؟

بله، به همه اینها نیاز دارد.

ــ به نظر شما آیا استادان ادبیات فارسی یا حتی زبان شناسی می توانند بدون آموزش حرفه ای، ویرایش کند؟

نه. همان طور که گفتم، ویراستاری فن است. فرد ممکن است معلومات بسیار زیادی داشته باشد ولی نتواند ویراستار باشد. برعکس، فردی با معلومات متوسط ممکن است ویراستار خوبی باشد. به عبارت دیگر، ویرایش به عنوان حرفه، باید در نظر گرفته شود. معمولاً استادان رغبت نمی کنند ویراستار شوند، می خواهند مؤلف یا نویسنده و مدرس باشند. آنان عموما به ویرایش روی نمی آورند. اصولاً، به نظر من، ویراستاری، استعداد خاص خود را می طلبد. ویراستار بیشتر باید منتقد باشد. کسانی هستند، مثل آقای دکتر معصومی، که با یک بار ورق زدن کتاب اشکالات آن را مشخص می کنند. ویراستاری واقعا شم می خواهد، شمّی انتقادی که مثلاً زود متوجّه اشکال ها شود.

ــ این بحث در ذهن عامه است، حتی بعضی از ناشران هم که خیلی معتبر نیستند، می گویند که این کتاب را مثلاً یک نفر که متخصص زبان و ادبیات فارسی است، نوشته است. شما چطور و چرا نوشته او را ویرایش کردید؟

ببینید، از نظر ویرایش زبانی، وقتی که شخصی صاحب سبک است و شهرتی در نویسندگی دارد باید برای او حرمت زیادی قائل شد. اگر هم ویراستار تغییری را ضروری تشخیص دهد، باید این کار با اجازه صاحب اثر باشد. ولی همین استادان موقع نوشتن سهوالقلم دارند یا آن سازمان و انسجامی را که اثر باید داشته باشد به آن نمی دهند. برای مثال، نشانی کتاب شناسی را یک جا در متن می دهند یک جا در پانوشت و یک جا در آخر، یا ناقص می دهند مثلاً محل نشر و یا نام ناشر را ذکر نمی کنند. بسیاری از استادان هستند که، با وجود معلومات بسیار، از این حیث نمی توانند نظم و نسقی به نوشته خود بدهند. حتی در عنوان بندی، فصل بندی، عنوان اصلی، عنوان فرعی و مواردی مانند اینها رعایت لازم را نمی کنند. محتوای مطالبشان معتبر است ولی تنظیم مطالب با اشکال همراه است. حتی دیده شده است که در دادن نشانی یک آیه قرآن اشتباه کرده اند. در مواردی مانند اینها، به عهده ویراستار است که کار را تکمیل کند. ابتدا ممکن است دخالت ویراستار مورد پسند مؤلف واقع نشود؛ اما، اگر ویراستار آداب ویراستاری را بداند و آنها را رعایت کند، صاحب اثر به او اعتماد می کند. یکی از آداب ویراستاری این است که، در برخورد با چنین نوشته ای، حرمت آن را نگه دارد. اصولاً ویراستار وقتی کتابی را برای ویرایش قبول می کند باید مدافع آن باشد و کارهای خود را به رخ مؤلف نکشد؛ همچنین جلب اطمینان کند. مثلاً دو یا سه مورد از اشکالات را که در آنها بحثی نیست به مؤلف نشان دهد، مثلاً نشانی یک آیه را که درست داده نشده است. آن وقت صاحب اثر او به ویراستار اطمینان پیدا می کند و می فهمد که وقت گذاشته و دلسوزی کرده است. هیچ گاه به مؤلف نگویید که ارزش کارتان را خیلی بالا بردم آن چنان که عزّت نفس مؤلّف جریحه دار شود. مواردی بوده که ویراستار، با رعایت این آداب، با مؤلف دوست شده و از این طریق دوستانی در میان استادان و صاحبنظران پیدا کرده است.

ــ نظر شما در مورد مترجمی که قبلاً ویراستار بوده، چیست و میزان موفقیت او را در مقایسه با یک مترجم غیر ویراستار چگونه ارزیابی می کنید؟

ویراستاری، به خصوص ویراستاری ترجمه، را کسی باید قبول کند که خودش لااقل بالقوه مترجم خوبی باشد و به نظر من بالفعل هم باید مترجم خوبی باشد؛ یعنی اول باید با عالم ترجمه آشنا شده باشد نه اینکه مثلاً ترجمه هایی را خوانده باشد. صِرفِ خواندن کافی نیست چرا که در خواندن توجه نمی شود که مترجم چه کرده که اثرش به این صورت درآمده است. باید خودش در واقع اهل درد باشد، خودش مترجم باشد تا ویراستارِ ترجمه هم باشد. نمی شود کسی مترجم نباشد و ویراستار ترجمه باشد. البته ویراستاری فنی روی متن ترجمه غیر از ویراستاری ترجمه است. متن ترجمه را هم، اگر به یک ویراستار فنی بدهید، او می تواند کار ویراستاری فنی را روی آن انجام بدهد بدون اینکه لزوما مترجم باشد.

ــ منظورم کسی است که ویرایش انجام داده و با همه نثرها و نیز حساسیت های کار ویرایش آشنا است، مثل اینکه نثر باید روان و روشن و شفاف باشد؛ چنین شخصی در مقایسه با کسی که این مرحله را پشت سر نگذاشته است و با آن حساسیت های کار ویرایش آشنا نیست، مترجم بهتری می شود یا نه!

خوب، بله. اگر مثلاً ویراستاری زیردست ویراستار کارکشته ای تعلیم گرفته باشد و علاوه بر آن کاری که انجام می دهد، مرحله ای آموزشی را گذرانده باشد، برای مثال، ترجمه هایی را که ویراستار مجرّبی ویرایش کرده دیده و زیردست او کار کرده باشد، تا حدی با فوت و فن ترجمه آشنا شده است و البته آمادگی بسیار بیشتری دارد برای اینکه مترجم شود.

ــ در مورد ویرایش ترجمه قدری توضیح بفرمایید. بعضی مترجمان، ویرایش ترجمه را با ترجمه اشتباه می گیرند و خیلی از موارد مبهم یا نامفهوم در ترجمه خود را به ویراستار می سپارند و در واقع ویراستار ترجمه می کند نه ویرایش. به نظر شما اشکال کجا است؟ آیا نباید در بررسی یک ترجمه برای چاپ بخشی از کار و شاید مهم ترین بخش را به ویراستار بسپارند تا از نظر ویرایش پذیری یا ناپذیری متن را تأیید کند؟

یکی از مراحل ارزیابی اثر ــ ترجمه یا تألیف ــ برعهده ویراستار است به این معنی که او باید بگوید که اثر اصلاً قابل ویرایش هست یا نیست. فرض کنید لباسی را به لباسشویی می دهید. او از همان ابتدا به شما می گوید که کدام لکه پاک شدنی و کدام پاک نشدنی است یا مثلاً در مورد لکه ای می گوید که پاک می شود ولی باید دید که مثلاً به یک آب پاک می شود یا به صد آتش هم نمی رود که، در این صورت، اصلاً آن را قبول نمی کند. به هرحال، نوشته باید تا حدی قابل قبول باشد. گاهی ناشر، بنا به ملاحظاتی، می خواهد اثری را چاپ کند که در حد قابل قبولی هم نیست و ویراستار هم مجبور است ویرایش آن را بپذیرد. کتاب هایی هم هست که ویرایش آنها چندان مهم نیست، مثلاً کتابی که شعله اش زود خاموش می شود، مثل برق می آید و می رود. برای مثال، موقعی که گاگارین به ماه سفر کرده بود، کتابی درباره اش منتشر شده بود که می بایست زود ترجمه شود و ترجمه اش به بازار آید و اگر زمان می گذشت تازگی خود را از دست می داد، با توجه به اینکه پیشرفت علوم فضایی بسیار سریع است. در این شرایط، ناشر متن اصل کتاب را در اختیار دو یا سه مترجم قرار داد و طی مثلاً یک هفته ترجمه اش تمام شد، ویرایش هم نشد و به همان شکل کتاب را چاپ کردند. ولی بعضی کتاب ها هم مثل کتاب های درسی، فرهنگ، مرجع یا دانشنامه هست که همه به آنها مراجعه می کنند و اگر مثلاً در یک کتاب درسی یک غلط وجود داشته باشد، این غلط در واقع یک میلیون غلط می شود چون یک میلیون دانش آموز آن را می خوانند و آن غلط در ذهنشان جامی گیرد و آنان مطلب را با همان غلط منتقل می کنند. در اینجا ویرایش خیلی اهمیت پیدا می کند. کتاب هایی هم هست که فقط یک بار چاپ می شود و خواننده هم به زبان و موارد دیگر اهمیت زیادی نمی دهد و فقط مطلب برایش مهم است؛ همین قدر که مطلب را برساند کافی است. در این گونه موارد، باید دید که اثر اصلاً ارزش ویرایش کردن دارد و اگر دارد، تا چه حد باید ویرایش شود. در مورد کتاب های درسی، هر چه ناشر مایه بگذارد، هم از نظر مادی و هم از نظر کار، کم است؛ چرا که هم تیراژهای خیلی بالایی دارد و هم اینکه مرتب تجدید چاپ می شود.

ــ اعمال رسم الخط را در یک اثر تا چه اندازه مهم می دانید؟ و در مواردی که رسم الخط های متفاوت به غلط منجر نمی شود (مثل سرهم بودن یا سوا بودن «ها»ی جمع)، ملاک به نظر شما چیست؟

به نظر من، رسم الخط آن قدر که در مورد آن تأکید می کنند مهم نیست. الآن در رسم الخط تشتت زیاد است؛ با وجود این، ما همه آثار و نوشته ها را می خوانیم و می فهمیم. البته این تشتت هرچه کم شود بهتر است و نظم و نسقی پیدا می کند. بخش زیادی از به اصطلاح معیار و نرمالیزه شدن زبان به خط بستگی دارد. برای مثال، الآن عده ای می گویند «مَحَبَّت» و عده ای می گویند «مُحِبَّت» یا «شَجاعت» و «شُجاعت». دلیل این تلفّظ های متفاوت این است که زیر و زبرها در خط منعکس نمی شود؛ یعنی خصلتِ خط باعث شده است که این کلمه معیار نشود و هرکسی آن را به نوعی تلفّظ کند. بنابراین، تا حدی که لازم است و خط اجازه می دهد، بهتر است نظم و نسقی به خط بدهیم و معلوم شود که مثلاً حد و مرز کلمه چیست، از کجا شروع می شود و به کجا ختم می شود. مسئله جدانویسی و سرهم نویسی از نظر حد و مرز کلمات زیاد مهم نیست؛ چون، وقتی اجزای کلمه جدا هم نوشته شوند، نزدیک هم نوشته می شوند و معلوم می کند که یک کلمه است. به علاوه، در زبان فارسی حروف منفصل وجود دارد که به هیچ وجه به حرف بعد از خود متصل نمی شوند. بنابراین، انفصال و اتصال نقش قاطعی ندارد؛ ولی به هر حال تکلیف باید روشن باشد. نمی شود که مثلاً مدخلی در یک فرهنگ سرهم و در فرهنگ دیگر جدا نوشته شود. بهتر است که به طرف معیار کردن خط حرکت کنیم؛ امّا ــ چنان که اشاره شد ــ خط در فهم خوانندگان تأثیر و نقش زیادی ندارد. خوانندگان هر دو صورت را می خوانند و اصولاً ویژگی خط فارسی این است که شما کلمات را نمی خوانید بلکه بازشناسی می کنید؛ یعنی اول، در بافتِ جمله و سخن، آن کلمه را بازشناسی می کنید و بعد می خوانید. برای مثال، «معیّن» و «معین» را حتی اگر هیچ کدام تشدید نداشته باشد، در بافت تشخیص و تمیز می دهید؛ حتی واژه «کتاب» اگر نقطه هم نداشته باشد، بیشتر از دو صورت خوانده نمی شود: «کباب» یا «کتاب» که با بازشناسی می توان تشخیص داد کدام صورت مدّنظر است. همیشه اول بازشناسی می کنید و بعد می خوانید. واژه ها که در فارسی زیر و زبر ندارد و پیش از بازشناسی، مشخص نمی شود که مثلاً «برد» را «بَرَد»، «بُرْد»، «بَرْد» یا «بُرَد» باید خواند.

چنان که ملاحظه می کنید، دستور خط نقش زیادی ایفا نمی کند و بیشتر بافت است که نقش دارد و ما را در خواندن درست یک کلمه راهنمایی می کند. البته بسیاری جاها هم هست که نمی توان بازشناسی کرد مثلاً مواقعی که کلمه مهجور و ناآشناست و حتی ممکن است فکر کنید که غلط است. این حالت، به ویژه در متون کهن، بسیار اتفاق می افتد یا درمورد اسامی خاص مثل اسم شهر یا ده کوره ای که شما نمی شناسید و در نتیجه نمی توانید بازشناسی کنید، یا اسم خارجی است و باز هم امکان بازشناسی وجود ندارد. در مواردی مانند اینها، واژه ها باید خیلی دقیق و خوب نوشته شده باشد. در مورد ارقام هم وضع چنین است. عدد را نمی توان حدس زد که درست است یا نه. البته می توان گفت غلط است ولی درست آن را نمی توان حدس زد. برای مثال، اگر در جایی نوشته شده باشد 1524 قمری، می دانید که لااقل عدد 5 اشتباه است منتها نمی دانید چه عددی باید به جای آن قرار دهید. خلاصه اینکه، به نظر من، دستور خط در بازشناسی سهم زیادی ندارد.

ــ به نظر می رسد اگر در یک اثر خاص هماهنگی و یکپارچگی در رسم الخط ها باشد، بهتر است. برای مثال، اگر در یک مقاله «های»ی جمع را در جایی سوا نوشتیم، در کل مقاله آن را رعایت کنیم.

بله. در این حد واقعا لازم است؛ یعنی هر ناشری باید به هر حال شیوه نامه ای داشته باشد و آن را در اختیار ویراستار قرار دهد تا او اِعمال کند. آن شیوه نامه هم باید طوری باشد که تکلیف برای ویراستار روشن باشد. بعضی شیوه نامه ها هست که موارد استثنای زیادی در آنها وجود دارد یا قاعده درست تنظیم نشده است یا کلیّت ندارد و خلاصه اینکه ویراستار در اعمال آن دچار مشکل می شود. مهم این است که شیوه نامه تکلیف ویراستار را روشن کند و اینکه کسانی آن را قبول داشته باشند یا نداشته باشند زیاد مهم نیست.

ــ فعالیت فرهنگستان زبان و ادب فارسی را (با توجه به اینکه جناب عالی عضو پیوسته فرهنگستان هستید) در زمینه رسم الخط چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا ملاک در مسائل مختلف رسم الخط، در رسم الخط مصوب فرهنگستان، معیار علمی بوده است یا رأی اکثریت اعضا؟

ببینید، در دستور خط بسیاری از زبان شناسان، از جمله آقای دکتر میلانیان، معتقدند که معیار باید علمی باشد و حتی آزمایش هایی میدانی هم در این زمینه انجام گیرد و به اصطلاح مسائل تست بشود. من به این نظر معتقد نیستم. به اعتقاد من، خط غیر از زبان است. زبان تحول، تتبع، تکامل و رشدی طبیعی دارد که من و شما نمی توانیم در آن دخالت کنیم. ولی خط این طور نیست. خط از ابتدا تا به حال دچار به اصطلاح تغییراتی شده که این تغییرات به دست اشخاص انجام گرفته نه جامعه زبانی. جامعه زبان اصلاً خط نداشته است. اشخاص بودند که ابتدا مثلاً فرض کنید «ب» و «پ» را یک جور می نوشتند بعد برای «ب» سه نقطه گذاشتند؛ فرد دیگری مثلاً برای «گ» سرکش گذاشت؛ یا «ج» و «چ» یک جور نوشته می شد، بعد برای «چ» یک علامت جداگانه گذاشتند و همین طور «ژ» و «ز» که برای «ژ» سه نقطه گذاشتند. همه اینها را اشخاص انجام دادند. چنان که شاهدیم در خطِ موجود یکدستی وجود ندارد، به ویژه در مورد سرهم نویسی و جدانویسی. یک واحد زبانی را گاهی جدا و گاهی سرهم می نوشتند. حتی قواعد عربی را در آن داخل کردند؛ مثلاً وقتی می خواستند آخر کلمه ای را «اُو» بخوانند نه «اُ»، بعد از آن یک «الف» می گذاشتند مثلِ واژه عربی «قالوُا». بنابراین، اصلاح خط، کار امروز نیست بلکه از ابتدا انجام شده تا به اینجا رسیده است. یکی از دلایل این اصلاحات این است که این خط برای زبان فارسی اختراع نشده است. خط عربی هم دچار تحول شده است. زمانی، در این خط، نقطه وجود نداشت، خط کوفی بود، بعد خطِ نسخ جای آن را گرفت. نسخه های خطی زیادی داریم که در آنها نقطه به هیچ وجه به کار نرفته یا خیلی کم به کار رفته است؛ از جمله آنها نسخه خطی تاریخ سیستان که خیلی کم نقطه دارد و مرحوم بهار آن را تصحیح کرده است. با این حال، در این آثار هم، واژه ها بازشناسی می شد و می شود. بنابراین، تصرف و اصلاح خط امروزی نیست. از پیش بوده و هنوز هم هست و الآن ضرورتش بیشتر شده است. بعضی ها اصلاح خط را به هیچ وجه ضروری نمی دانند. برای مثال، آقای نجفی می گوید ما تا به حال با این خط سروکار داشتیم و مسئله حادّی هم پیش نیامده است، پس چرا اصلاً این مسئله مطرح شده است؟

امّا اوضاع امروز با شرایط قدیم فرق دارد. در گذشته، سواد خیلی محدود بود. معدودی می توانستند بخوانند. آنهایی هم که می توانستند بخوانند نزد استاد می خواندند؛ یعنی اگر اشکالی در خواندن آنها وجود داشت، استاد آن را رفع می کرد. نسخه هایی که در برابر استاد خوانده می شد و نیز نسخه هایی که به خط خود مؤلف نوشته می شد اعتبار بیشتری داشت. بنابراین، آن موقع اصلاً ضرورتی برای اصلاح خط احساس نمی شد و با این حال، خط را اصلاح کردند؛ مثلاً چنان که اشاره شد، «ک» را از «گ»، «ر» را از «ز»، «چ» را از «ج»،… متمایز کردند. امّا امروز مردم نوشته هایی را می خوانند که چه بسا اصولاً با آنها مأنوس نباشند. استاد هم نیست که به آنها کمک کند. سواد عمومیت پیدا کرده است، مطبوعات هم هست، برخلاف آن وقت ها که روزنامه و مجله نبود، فقط کتاب های معینی بود آن هم نسخه خطی کتاب ها. هر کس هم که می خواست آنها را بخواند، پیش استاد می خواند. پس لازم است در خط خود تجدیدنظری بکنیم که خواندنش آسان شود. البته، به نظر من، مقصود فقط آسان خواندن نیست بلکه خط باید کمک بکند که حدّ و مرز کلمات و ساخت کلمات را هم تشخیص بدهیم. در بعضی جاها ساخت کلمه معلوم است. برای نمونه، واژه «کتابخانه» را در نظر بگیرید. هر دو جزء این واژه ــ یعنی «کتاب» و «خانه» ــ را اهل زبان دیده است. همچنین دیده است که «کتاب» را با «ب» بزرگ می نویسند. اما، وقتی «خانه» به آن می پیوندد، «ب» بزرگ به «ب» کوچک تبدیل می شود. البته، همیشه ساختار کلمه آشکار نیست. در این مسائل، بحث و حرف بسیار است. ممکن است استدلال هایی هم در رد این نتیجه گیری ها وجود داشته باشد. من به اینها کاری ندارم. به طور کلی می گویم که الآن خط در واقع ابزاری است برای ویراستاران و حروف نگاران (یعنی برای کاربران خط). امروزه خط را نمی نویسند بلکه می زنند. در مورد سرهم نویسی یا جدانویسی هم باید گفت یک موقع است که شما می خواهید نامه ای دوستانه بنویسید. در اینجا هر طور که امّا بخواهد می نویسید. ممکن است شکسته هم بنویسید و حتی نقطه هم نگذارید. زمانی هم هست که اثری چاپ می شود. در اینجا دیگر متن نوشته نمی شود بلکه زده می شود. در زدن هم، از نظر آسان یا دشوار بودن، تفاوتی نمی کند که سرهم یا جدا باشد. به علاوه، در مسئله سرهم نویسی یا جدانویسی، باید دید کدام را اگر ملاک بگیریم قاعده استثنا پیدا نمی کند یا کم استثنا پیدا می کند. استثنایی که ناگزیر سرهم نویسی پیدا می کند این است که بعضی حروف منفصل است و به هیچ وجه نمی توان آنها را سرهم نوشت. در کتاب نگارش و ویرایش، بیست و یک مورد نشان داده شده است که، اگر بخواهیم مبنا را سرهم نویسی قرار دهیم، مجبوریم آنها را استثنا کنیم. برای مثال، «خانه زاد» را نمی توان سرهم نوشت چون حرف آخر آن «ه» غیرملفوظ است. بنابراین، به قول آقای دکتر حق شناس، وقتی کوه را نمی توانیم نزد خودمان بیاوریم، خودمان باید به طرف کوه برویم. اصرار روی جدانویسی برای آن است که استثناها یا کم شود یا قاعده مند شود. اگر استثنا قاعده مند هم شود، خوب است. در فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی، موضع معتدلی اختیار شده: نه سرهم نویسی ملاک قرار داده شده نه جدانویسی بلکه در مواردی نظرداده شده که حتما باید سرهم نوشت و در مواردی حتما جدا، در مواردی هم، مخیر گذاشته شده است. البته این جواز، تشتت ایجاد می کند ولی انعطاف پذیری فرهنگستان را منعکس می کند و اینکه در این مورد نخواسته است خیلی قاطع عمل کند. علت این انعطاف پذیری هم وجود دو رویکرد است: یکی رویکرد گذشته نگر که، برطبق آن، باید کاری کرد نسل های بعد هم بتوانند متون گذشته را راحت بخوانند؛ دیگری، رویکرد آینده نگر، که، براساس آن، آموزش سهل تر است. فرهنگستان روی هیچ یک از این رویکردها تکیه نکرده، هر دو را مدنظر قرار داده یعنی راه وسط را انتخاب کرده است. خوب، خصلت فرهنگستان این است: نمی تواند از راه اعتدال منحرف شود.

ــ شاید بتوان با توجه به ساخت واژه در زبان شناسی، برای سوا یا سرهم نویسی ها توجیه علمی ارائه داد؛ برای مثال، استقلال تکواژها یکی از این موارد است که براساس آن می توان همه عناصر یک واژه را سوا نوشت؛ و همین طور، برای موارد دیگر هم بتوان توجیه های علمی داد و قدری از این بحث ها و مناقشه ها کاست.

بعضی عناصر در زبان و از جمله در زبان فارسی هست که آنها را لااقل با خطی که داریم نمی توان جدا کرد، مثل پی واژه ها. در واژه «خوبی» نمی توان «ی» را از «خوب» جدا کرد. بعضی عناصر هم هستند که اصلاً هیچ وقت جدا به کار نمی روند و جدا نوشته نمی شوند، مثل وندها که همیشه باید به یک تکواژ مستقل بچسبند. «مند» را، که در پایان بعضی واژه ها مثل «دانشمند» و «زورمند» هست، هیچ گاه جدا به کار نمی برید (مثلاً در واژه «زورمند») یا جدا نمی نویسید (مثلاً در واژه «دانشمند»). این عناصر را ماهیتا باید سرهم نوشت مگر اینکه قبل از آنها حروف منفصل باشد، مثل همین واژه «زورمند» که «ر» را نمی توان به «م» چسباند. البته، در این موارد هم بین «مند» و تکواژه قبل از آن هیچ فاصله ای نباید باشد. تفاوت خط لاتینی با خط فارسی این است که در خط لاتینی همه حروف در چاپ جدا از هم اند، منتها مرز کلمات کاملاً مشخص است؛ یعنی معلوم است یک کلمه از کجا شروع و به کجا ختم می شود: بین حروفِ داخلِ یک کلمه فاصله ای وجود ندارد و تقریبا بی فاصله است ولی بین دو کلمه فاصله وجود دارد. در خط لاتینی، هم یک اشکال کوچک هست و آن این که یک کلمه مرکب را در آن خط یا سرهم می نویسند یعنی میان اجزای آن فاصله ای نمی دهند یا بین این اجزا یک نیم خط (hyPhen) می گذارند و یا گاهی به کلی جدا از هم ــ بدون hyPhen ــ می نویسند (و این تفاوت ها ناشی از دو شیوه امریکایی و انگلیسی است. ولی اشکال فقط در همین سطح است و اگر دو فرهنگ را باز و با هم مقایسه کنید، می بینید که بسیاری از کلمات به یک شکل نوشته شده و تشتّت خط خیلی کم است. خطّ فارسی طوری است که دامنه اعمال سلیقه در آن باز است. حتی یک نفر ممکن است، بدون هیچ دلیل و قاعده ای، یک واحد زبانی را در یک جا جدا و در جای دیگر سرهم بنویسد. خوب، خصلت خط ما چنین است و ما ناگزیریم با این خط بسازیم چون نمی خواهیم این خط را تغییر بدهیم. پس راه افراط و تفریط پیش نگیریم و به طریقی با آن کنار بیاییم؛ هر چند که باید توجه داشته باشیم که این خط جوابگوی زبان ما نیست منتها ناچار به حفظ آنیم، مثل سیب ترشی که یک گاز می زنید و تا آخر ناچار می شوید آن را بخورید.

ــ در پایان بحث ویرایش، خواهشمند است در مورد بعضی از مسائل بحث انگیز در ویرایش توضیح بفرمایید؛ از جمله:

 ـ مطابقه فعل و فاعل، مخصوصا موقعی که فاعل بی جان و جمع است.

علت وجود مسائل بحث انگیز در ویرایش این است که در دستورها توضیح خیلی روشنی درباره این موارد داده نشده است، به علاوه، این گونه مسائل به تحقیق نیاز دارد، هم از نظر دستور تاریخی و هم از جهت دستور زبان معاصر. درباره مطابقه فعل و فاعل، مقاله هایی نوشته شده است. شادروان استاد مینوی نظر داده اند در مورد اعمال و افعالی که مخصوص انسان است، فعل با فاعل مطابقت می کند؛ چرا که این افعال فقط از انسان سر می زند. همین اعمال اگر به موجود بی جانی نسبت داده شود، در واقع او، انسان فرض شده است و در این مورد حکم مطابقه درباره آن اعمال می شود. البته هنوز خیلی بررسی نشده است که این حکم تا چه حد عمومیت و کلیت دارد. امروزه در نوشته های علمی گرایش به آن است که فعل را با فاعل مطابقت دهند تا از ابهام بکاهند و دقیقا معلوم شود که فاعل کدام است. برای مثال، در ترجمه یک متن از عربی به فارسی در بسیاری موارد، مرجع ضمیر به راحتی پیدا می شود، مثلاً مرجع ضمیر مؤنث در زبان عربی مؤنث است. ولی در فارسی این طور نیست. «او» هم مؤنث است هم مذکر. بنابراین، مرجع آن هر دو جنس می تواند باشد و باید پیدا شود. در زبان فرانسه هم ضمیر مذکر متفاوت و متمایز از مؤنث است. یادم می آید کتابی از ژرژ ساند ترجمه می کردم که عنوانش Elle et Luiبود. elle یعنی «او»ی مؤنث و Lui یعنی «او»ی مذکر. نمی توانستم بنویسم او و او. مجبور شدم عنوان دیگری برایش انتخاب کنم که در نهایت عنوان دلدار و دلباخته را برای آن برگزیدم. بنابراین، پیدا کردن مرجع ضمیر در زبان فارسی گاهی مشکل تر از زبان عربی یا فرانسه است؛ چون، در آن دو زبان، با قرائنی، مرجع ضمیر را راحت تر می توان پیدا کرد. در زبان فارسی، اگر متن علمی باشد، با مطابقتِ فعل و فاعل، راهی برای یافتن مرجع به وجود می آید. در اینجا، گرایش بیشتر به مطابقت دادن است. شیرازی ها، که خیلی آداب دان هستند، برای اشیا هم احترامی قائلند؛ مثلاً نمی گویند «کتابتان آنجا است» بلکه می گویند «کتابتان اونجان» (چون کتاب متعلق به شماست و شما احترام دارید، «کتابتان» هم احترام دارد). درباره مطابقت فعل و فاعل، آقای کامیار وحیدیان مقالاتی نوشته اند؛ آقای دکتر صادقی هم در دستور خود آن را متذکر شده اند. ولی این مسئله هنور به طور مدوّن در دسترس دانش آموزان قرارنگرفته است. قواعدی در این زمینه وجود دارد؛ امّا معلوم نیست که این قواعد با استقرای تام استخراج شده است یا با استقرای ناقص. باید در این زمینه تحقیق شود. البته زبان مدام در حال تحوّل است؛ بنابراین، نمی توان به کاربردِ قدما هم استناد کرد. در حال حاضر باید دید گرایش طبیعی زبان به کدام طرف است، به طرف مطابقت یا عدم مطابقت.

 ـ در مورد تیره کوچک (hyPhen) بین اعداد و اینکه آیا عدد کوچکتر باید سمت چپ باشد و عدد بزرگ تر سمت راست، یا برعکس.

سلیقه من این است که به همان ترتیب که کلمات را می نویسم و می خوانیم اعداد را هم بنویسیم و بخوانیم. از آنجا که خط فارسی از راست به چپ نوشته و خوانده می شود، بهتر است مثلاً در داخل پرانتزی که جلوی اشخاص می آید، اول سال تولد و بعد سال وفات را به ترتیب از راست به چپ بنویسیم. اگر اعدا را از چپ به راست بنویسم، باید یک مرتبه از راست به چپ بخوانیم، بعد برگردیم و از چپ به راست بخوانیم. این به نظر من از نظر ذهنی اشکال ایجاد می کند. البته ما اعداد را معمولاً از چپ به راست می نویسیم ولی در داخل متن فارسی، به عقیده من، بهتر است که آن را از راست به چپ بنویسم.

در همین جا که بحث عدد پیش آمد، مطلبی را در مورد «سده» توضیح می دهم: من در ویرایش ــ شاید کمی دخالتِ زائد هم باشد ــ هر جا که «سده» می نویسند، آن را به «قرن» تبدیل می کنم. به نظر من، نشاندن «سده» به جای «قرن» فقط به دلیل ذائقه سره نویسی صورت گرفته است. در قدیم، منظور از «سده» فقط همان «جشن سده» بود و به هیچ وجه به «قرن»، «سده» نمی گفتند. به علاوه، «قرن» را در واژه هایی مثل «صاحبقران»، «قِران» و «مقارِن» و بسیاری اشتقاقات دیگر هم داریم، چرا باید، فقط به انگیزه سره نویسی، آن را عوض کنیم؟ جامعه زبانی ما، به مقتضای طبع سلیم خود، هیچ گاه به سره گرایی روی خوش نشان نداده است.

ــ در مورد اعداد مخفف چه؟ برای مثال، گاهی درمورد شماره صفحه ها به جای اینکه بنویسیم 76 ـ 72، می نویسیم 6 ـ 72. حالا اگر از راست به چپ بنویسیم (72 ـ 6)، اشکال ایجاد نمی شود؟

در این گونه موارد باید به همان صورت که شما می گویید بنویسیم، یعنی 72 سمت چپ و 6 سمت راست تا 6 نزدیک 2 باشد نه نزدیک 7. امّا من در مواردی مانند این، به این دلیل که در مصرف کاغذ اسراف نشود، صرفه جویی نمی کنم. اصولاً در زمان حاضر، من اعتقادی به صرفه جویی کاغذ ندارم. در همین جا بد نیست، به این بهانه، به این مسئله هم اشاره کنم که بعضی استادان، در ردّ استفاده از «ی» به جای همزه یا به اصطلاح نشانه اضافه روی «ها»ی غیرملفوظ، گفته اند که در متن فارسی، که پر از چنین حالت اضافه ای است، اختیار «ی» به جای همزه باعث می شود مقدار بیشتری کاغذ مصرف شود. شما قدری تأمل کنید و ببینید در طراحی یک مجله چقدر کاغذ «حرام» می شود (مجلّه پر از فضاها و صفحه های سفید است). در گذشته، یک نسخه خطی را که می خواستند بنویسند، اصلاً عنوان ها را در سطر جدا نمی نوشتند؛ چون، در آن موقع، کاغذ گران و کمیاب بود. امّا امروز این طور نیست. الآن طراحانِ کاغذ اسراف کن زیاد حاشیه یا به اصطلاح «هواخور» می گذارند. از آن گذشته، به هرحال سطر آخر بسیاری از پاراگراف ها، تمام فضای سطر را نمی پوشاند و بخش زیادی از سطر سفید باقی می ماند، یا فضاهای سفید عمودی که برای شروع فصل ها و بخش ها در نظر می گیرند، اینها همه تماما اسراف در مصرف کاغذ است. ضمنا امروزه، در کاغذ اسراف نمی شود، چون کاغذ باطله بازیافت می شود و حتی در ساختن تختِ کفش از آن استفاده می کنند. بنابراین، مسئله اسراف در مصرف کاغذ نباید ملاک قرار گیرد. حتی در مقایسه ای که بین دو کتابت یک متن زبان فارسی ــ یکی به خط فارسی دیگری به خط لاتینی ــ انجام داده ایم، معلوم شده است که چون در خط فارسی نمی توان فاصله سطور را به اندازه خط لاتینی کم گرفت، حجم صورت نوشتاری متن به خط فارسی حداقل51 زیادتر از حجم نوشتاری همان متن به خط لاتین می شود. پس با ملاک قرار دادن عدم اسراف در مصرف کاغذ باید به این نتیجه برسیم که خط فارسی را لاتینی کنیم. خلاصه، در این گونه موارد، من صرفه جویی را صلاح نمی دانم. البته، در بعضی جاها، کاربرد علائم اختصاری ــ مثل استفاده از «ص» به جای «صفحه» ــ خوب است؛ ولی در بسیاری جاها چنین کاری لزومی ندارد. به هرحال، با این چیزها در مصرف کاغذ اسراف نمی شود.

ــ در مورد سال ها چه؟ برای مثال، 37 ـ 1323 یا 1323 ـ 37 ؟ و در مورد شماره تلفن ها، اگر بخواهیم صرفه جویی نکردن در کاغذ را مبنا قرار دهیم، آن وقت برای شماره تلفن های یک اداره مثلاً 9 ـ 25869121، باید 9 شماره تلفن بنویسیم.

در شماره تلفن خیر. در مواردی مثل شماره تلفن، عدد خلاصه باید نزدیک آن رقمی باشد که جانشین می شود؛ یعنی در اینجا حتما باید از چپ به راست نوشته شود.

در زبان لاتین، و از جمله زبان انگلیسی، که متن از چپ به راست است، چنین مشکلی وجود ندارد؛ یعنی متن نویسی با ریاضی نویسی یکی و همسو است.

 ـ در مورد شکل کسره اضافه بعد از «های» غیر ملفوظ، نظرتان را بفرمایید مثلاً آیا «خانه احمد» درست است یا «خانه ی احمد»؟

این را فرهنگستان همان همزه در نظر گرفته، منتها برای کتاب های درسی در سطح معیّنی مجوز داده از «ی» استفاده شود با این اعتقاد که «ی» از نظر آموزشی بهتر است و این نظر کسانی است که در آموزش و پرورش تجربه دارند. بنابراین، در کتاب های درسی، به ویژه کتاب های دوره ابتدایی، کاربرد «ی» مجاز و بلکه بهتر دانسته شده است. من هم تابع نظر فرهنگستان هستم ــ موافق باشم یا مخالف. به هرحال، در فرهنگستان چنین تصویب شده است.

ــ آیا این اشکال پیش نمی آید که بچه ها به نوشتن «ی» عادت کنند؛ و سپس برایشان سخت باشد که آن را کنار بگذارند و از «ء» استفاده کنند؟

ببینید، همان معلمی که به بچه ها درس می دهد و به اصطلاح دیکته آنها را تصحیح می کند، وقتی خودش می خواهد یادداشتی برای اولیای دانش آموزان بنویسد، این موارد را اصلاً رعایت نمی کند. بنابراین، نباید در این مورد زیاد دغدغه داشت، چون کودک، به هرحال، بازشناسی می کند و می فهمد که مثلاً این همزه جای همان «ی» آمده است.

 ـ در مورد برخورد با واژه های دخیل در زبان فارسی نظرتان چیست؟ آیا با این واژه ها باید با دستور و قواعد زبان فارسی برخورد کرد یا همان شکل اصلی اش را حفظ کرد. برای مثال، آیا اسامی عربی را با پسوندهای جمع ساز فارسی باید جمع بست یا همان قواعد جمع بستن عربی را در مورد آنها به کار برد، مثل جمع به «ات» یا «ین» یا «ون» و یا جمع مکسر و یا موارد دیگری مانند اینها؟ در مورد واژه های غربی که چنین می کنیم، برای مثال، می نویسیم ایده آلیست ها، رفرمیست ها،… چرا درمورد واژه های عربی چنین نکنیم مثلاً چرا بعضی معتقدند معلمین باید نوشت نه معلمان؟

مرحوم گنابادی بسیار تأکید می کرد که جمع عربی و مکسر به کار نبریم. من با این نظر موافق نیستم، به دو علت: یکی اینکه گاهی اینها اصلاً تفاوت معنایی یا کاربردی پیدا می کنند، مثلاً «باغات» با «باغ ها» فرق دارد یا «مقامات» با «مقام ها» فرق دارد؛ در جایی باید «باغ ها» به کار برد و در جایی «باغات». یا «مداخل» (به معنای «درآمد») با «مدخل ها» فرق کاربردی دارد. یعنی در بعضی از بافت ها نمی توان، به جای «مداخل»، «مدخل ها» به کار برد. گاهی هم این استفاده با توجه به سبک نویسنده است؛ برای مثال، فرض کنید به مرحوم قزوینی می گفتند جمع مکسّر به کار نبرید. خوب، سبک نگارش او به کلّی به هم می خورد. بنابراین، در مواردی مانند این، به هیچ وجه نباید تعصب به خرج داد. در زبان فرانسه، جمع «داتوم» (datum) یعنی «داده»، «داتا» (data) و یا با تلفظ انگلیسی آن «دیتا»ست. این جمع، جمع یونانی است نه فرانسه. اگر براساس قواعد زبان فرانسه می خواستند این واژه را جمع ببندند، باید می گفتند «datums» (یعنی به آخر واژه، «s» می افزودند گرچه آن را نمی خواندند). ولی فرانسویان هم از جمع یونانی استفاده می کنند. مواردی مانند این را باید به شمّ زبانی و سبک و سلیقه نویسنده موکول کرد. گاهی تبدیل جمع مکسّر به جمع فارسی تولید اشکال می کند؛ مثلاً «علما» یک شأن دارد و «عالمان» شأنی دیگر. در بعضی جاها هم مجبوریم از شکل و صورت عربی استفاده کنیم؛ برای مثال، «دارالمعلمین» را نمی توانیم «دارالمعلمان» بنویسیم، یا «روحانیون» را «روحانیان». البته برخی «روحانیان» هم می نویسند ولی «روحانیون» با «روحانیان» تفاوت باریکی دارد. بیشتر به نظر می رسد که وقتی کل مدنظر است، بهتر است از جمع عربی استفاده شود و وقتی فردفرد یعنی کثرت در نظر است، به کارگیری جمع فارسی بهتر است. به هر حال، بار معنایی و بافت کاربرد این دو متفاوت است. در مورد مترادف های فارسی و عربی هم همین طور است. مثلاً «ثمره» و «میوه» یا «نظر» و «نگاه» دو کاربرد متمایز دارند: «ثمره» را بیشتر در موارد معنوی به کار می برند و «میوه» را بیشتر در مسائل مادی. نمی توانید بگویید «میوه این کار فلان بوده»، باید بگویید «ثمره این کار» یا مثلاً باید بگویید «در نظر اول»، هر چند که الآن می گویند «در نگاه اول». بی علّت نیست که در اینجا «نظر» گفتند نه «نگاه»؛ چون «نظر» همانند معادل عربی آن بیشتر در موارد معنایی و مجرّد کاربرد دارد ولی «نگاه» (شکل فارسی «نظر») را بیشتر برای موارد «ذات» یا ملموس به کار می بریم. استفاده از واژه «میوه» در جایی که باید از «ثمره» استفاده شود واقعا مضحک می نماید. چرا این تمایز را که خود به خود در زبان به وجود آمده و قشنگ هم است از بین ببریم؟ ممکن است موفق شویم و آن را از بین ببریم آن چنان که نسل های آینده عادت کنند که دیگر «ثمره» نگویند و «میوه» بگویند؛ ولی این کار چه حسنی دارد؟ حتی یکی از معانی «نتیجه» در عربی، «فرزند» است که در متون فارسی هم به کار رفته است، مثل «نتیجه آدم» یعنی «بنی آدم»؛ امّا «نتیجه» را الآن فقط درمورد چیزهای مجرّد به کار می برند. البته در مورد اخلاف، «نوه و نتیجه» می گوییم.

باید گفت که اینها به طور طبیعی در زبان وارد شده و نقشی پیدا کرده اند: و حذفشان به سلیقه خودمان و به طور تصنعی (نه طبیعی) باعث می شود رنگینی و تنوع در کلام و آن تمایزات و ظرایفی که در کلام وجود دارد، ازبین برود و اینها واقعا به زبان فارسی صدمه می زند.

ــ در جایی مثل تبدیل «معلمین» به «معلمان» که اشکالی ایجاد نمی کند؟

بله؛ در این گونه موارد اشکالی ندارد.

ـ در مورد جمع در جمع که در گذشته هم، نمونه دارد مثل مردمان، ابزارها و… نظرتان چیست و آیا اصولاً می توان برای اثبات نظرهای ویرایشی یا نگارشی به متون کهن مراجعه کرد و مطابق آنها عمل کرد؟

بینید، مقوله ای داریم به نام «اسم جمع» که جمع بسته می شود؛ مثل «گلّه» که می شود «گله ها»، یا «رمه» که می شود «رمه ها». حتی «خیلی» را هم جمع می بندند و می گویند «خیلی ها». و این در زبان، طبیعی است. «مردم» را هم می توان جمع بست و گفت یا نوشت «مردمان». به نظر من، در چنین مواردی باید، با توجه به سیاق کلام، دید که کدام راحت تر، بهتر، قشنگ تر و زیباتر است. نباید منعی در نظر گرفت،و به عبارت دیگر، تابویی ایجاد کرد و گفت که هیچ گاه نباید از «مردمان» استفاده کرد.

ــ آیا مردمان درست است؟

بله.

 ـ در مورد افزودن پسوند «گاه» به اسامی مکان مثل جایگاه و…

درست است که «گاه» پسوند مکان است و در نتیجه معنای مکانی دارد ولی، به نظر من، کاربرد آن با اسامی دارای معنای مکان مثل «جایگاه» اشکالی ندارد. ضمنا «جایگاه» با «جای» فرق معنایی و کاربردی دارد؛ مثلاً «جایگاه بلند» با «جای بلند» فرق معنایی دارد.

ـ در مورد به کار بردن ضمیر «آنان» به عنوان مرجع اسامی جاندار و «آنها» برای غیرجاندار؟

در زبان امروز «آنها» را به جای «آنان» به کار می برند؛ منتها «آنان» به نظر من محترم تر است. یعنی آنجا که ما می خواهیم احترام قائل شویم، بهتر است از «آنان» استفاده کنیم.

 ـ درمورد کاربرد مفهومی بعضی واژه ها مثل «بعد»و«پس»:«بعد»برای مکان (مثال:خانه او بعد از خیابان24 است)، و «پس» برای زمان (مثال: پس از غروب).

تبدیل «بعد» به «پس»، یا برعکس، از این جهت نیست بلکه به علّت راحتی تلفظ و ادای کلام است. برای مثال، «پس از» و «بعد از» را در نظر بگیرید. حرف میانی «بعد» «ع» است که تلفظ آن با همزه یکی است و تلفظ همزه های میانی در زبان فارسی قدری ثقیل است؛ ولی کاربرد «بعد» در ترکیب یاد شده هم هیچ اشکالی ندارد به سلیقه خود نویسنده بستگی دارد.

 ـ در مورد حذف «که» در بعضی ساخت ها، مثل «بسیاری معتقدند (که) در این مورد باید به آرای عموم مراجعه کرد»؛ یا «از» به عنوان متمم بعضی معرف ها، مثل بعضی (برخی) (از) فیلسوفان؟

چنان که قبلاً هم اشاره شد، بسامد بعضی از عناصر در زبان آنقدر زیاد است و جای آنها در جمله چنان تثبیت شده است که می توان وجود آنها را حدس زد و اهل زبان عموما اشکالی نمی بینند که اینها را حذف کنند. اصولاً، در زبان، آنچه قابل پیش بینی است بار اطلاعاتی ندارد یا بار اطلاعاتی بسیار ضعیفی دارد و به همین دلیل قابل حذف شدن است.

 ـ در مورد اهمیت وجود یا نبود فاصله(sPace) در بین واحدهای زبانی به هنگام تایپ؟

در صورتی که جدانویسی را ملاک قرار دهیم و مجاز بدانیم، برای اینکه حد و مرز کلمه روشن شود، باید به دو نوع فاصله قائل بود: یکی فاصله میان دو کلمه (دو کلمه بسیط یا دو کلمه مرکب یا یکی بسیط و یکی مرکب، فرق نمی کند)؛ دیگری فاصله میان اجزای یک کلمه (اجزای یک کلمه ممکن است دو یا چند کلمه بسیط باشد یا یک یا چند کلمه بسیط و با «وند»). بنابراین، باید دو نوع فاصله به کار برد: یکی فاصله میانی دو کلمه؛ دیگری، فاصله میان لختی (یعنی میان اجزای یک کلمه). فاصله میان دو کلمه باید بیشتر (از فاصله میان اجزای یک کلمه مرکب یا مشتق) باشد تا دو کلمه کاملاً از هم متمایز شوند.

ــ لطفا نظرتان را در مورد قانون کپی رایت و رعایت آن در ایران بفرمایید. اهمیت و لزوم اعمال این قانون در چیست؟

این بحث زمانی مطرح و در مطبوعات هم منعکس شد. کسانی، از جمله مرحوم کریم امامی با پیوستن ایران به قانون کپی رایت موافق و برخی، از جمله آقای دریابندری مخالف بودند. هر یک نیز استدال هایی داشتند که حالا نمی خواهم آنها را بیان و تکرار مکرّرات کنم. ولی من خود با قانون کپی رایت موافقم و حتی فکر می کنم یکی از اقداماتی که باید در برنامه ریزی ترجمه انجام شود همین رعایت قوانین کپی رایت است. البته رعایت این قانون ممکن است محدودیت هایی به وجود آورد؛ ولی اگر سبک و سنگین شود، به نظر من، کفّه به سود ورود ما به قانون کپی رایت سنگینی می کند.

ــ در مورد کلاس های ویرایشی که به شکل پراکنده در طول زمانی محدود در بعضی نهادها برگزار می شود، نظرتان چیست؟ آیا با توجه به مدت کم این دوره ها و فاصله ای که در این دوره ها می افتد، این کلاس ها کارآیی خواهد داشت؟

این دوره ها دو نوع هستند: یک نوع دوره هایی که مرکز نشر تشکیل می دهد. این دوره هانسبتا بلندمدت اند (مثلاً دو سال طول می کشد و چهار ترم است) و تا به حال مفید فایده بوده است. در هر دوره، چهارپنج نفری از شرکت کنندگان ویراستاران کارآزموده ای شده اند. اینها علاقه مند بودند، پرورش داده شدند و جذب مؤسسات و مراکز نشر شدند؛ که به نظر من دستاورد مطلوبی بوده است. نوع دوم دوره های کوتاه مدت است که حاصل زیادی نداشته و حتی از جهاتی نتیجه منفی داشته است؛ زیرا کسانی که این دوره را دیده بودند به ناشران مراجعه می کردند و می گفتند ما دوره ویراستاری را گذرانده ایم و ویراستاریم، در حالی که واقعا ویراستار نبودند. ناشران هم نمی توانستند تشخیص دهند که اینها واقعا ویراستار هستند یا نه. به نظر من، برای آموزش ویراستاری، طول مدت، حداقل باید همان باشد که در دوره های مرکز نشر در نظر گرفته شده است و حتی اساسا با همان سرفصل ها و دروسی که در آنجا آموزش داده می شود. شاید آن سرفصل ها را هم بتوان تکمیل هم کرد یعنی درس های تازه ای به آنها اضافه کرد. کمال مطلوب این است که آموزش ویراستاری در رشته ای دانشگاهی در مقطع فوق لیسانس انجام گیرد (زمانی صحبت آن بود و هنوز هم فکر می کنم بحث آن مطرح باشد). در انگلستان (لااقل تا آنجا که من می دانم) آموزش ویراستاری، دوره بسیار جدی و نسبتا طولانی دارد و کسانی که آن دوره را می گذرانند، در صنعت نشر نقش واقعا مؤثری دارند.

ــ آیا اثر یا آثاری (تألیف یا ترجمه) در زمینه زبان شناسی، ویرایش یا موارد دیگر در دست تدوین دارید؟

از آثاری که الآن در دست دارم، یکی ترجمه کتاب زیباشناسی است که امیدوارم سال دیگر بتوانم آن را تمام کنم. متن اصلی کتاب 470 صفحه است. که فقط ترجمه 50 صفحه آن مانده است. کتاب بسیار جامع و خوبی در زیباشناسی است که می توان گفت تاکنون نظیر آن به زبان فارسی منتشر نشده است. کتاب دیگر،سبک شناسی نظم است که برای سازمان سمت تدوین می کنم و امیدوارم، بتوانم در بهار سال 1385 آن را به اتمام برسانم. تعهدات دیگری هم دارم که هنوز اجرای آنها را شروع نکرده ام. از جمله کتاب بودا از یاسپِرس که قرارداد ترجمه آنها را با انتشارات خوارزمی بسته ام. دو کتاب دیگر به نام های مسیح و کنفوسیوس نوشته یاسپرس را قبلاً ترجمه کرده ام که قرار است با بودا در یک جلد در انتشارات خوارزمی منتشر شود. امسال که فرصت نمی شود ترجمه آن دو کتاب را تمام کنم. ان شاءالله سال دیگر بتوانم این کار را انجام دهم. در حوزه زبان شناسی کاری برای دانشگاه تربیت معلم انجام دادم که آقای دکتر حق شناس راهنما و ناظر آن بودند. ساختار نسبتا نوی دارد. مقدماتی درباره نشانه شناسی و نظریه اطلاعات هم در آن هست. آقای دکتر حق شناس توصیه کردند آن را با مباحث دیگری از زبان شناسی کامل کنم، ازجمله مباحث واژه شناسی، تکواژشناسی و نحو. اگر فرصتی دست داد، کتاب را تکمیل می کنم. این هم در برنامه کارم هست. حالا چه وقت فرصت شود، با خدا است.

ــ اگر مطلبی در بین پرسش ها جا مانده است که به نظر شما باید توضیح داده شود (در زمینه های مختلف)، بفرمایید.

عرض کنم فقط، به عنوان کسی که عمری از او گذشته است، به خود حق می دهم حاصل تجربیات خود را به جوانان تحصیلکرده و پژوهشگر منتقل کنم. به نظر من، نسل جوان ما، اگر بخواهد وارد تحقیق علمی یا کار ادبی شود، به ابزارهایی نیاز دارد. از جمله آنها، یکی زبان خارجی است که در این مورد زبان انگلیسی ضروری است هر چند کافی نیست و به نظر من دو یا سه زبان مهم خارجی را باید یاد بگیرند. برای امر تحقیقی زبان انگلیسی بسیار ضروری است، آن هم نه درحد ابتدایی و متوسط بلکه در حدی که بتوانند متون رشته خود را بخوانند و بفهمند و ترجمه کنند و به آن زبان مطلب بنویسند، چون هم مخاطب یا خواننده بیشتری خواهد داشت احیانا هم در ایران، آن زبان خارجی که عموم تحصیلکرده ها با آن آشنا هستند زبان انگلیسی است. کم اند کسانی که زبان انگلیسی ندانند. شمار کسانی که زبان های خارجی دیگری جز زبان انگلیسی بدانند در بسیاری از کشورها چندان قابل ملاحظه نیست. الآن، در کشورهای عربی و جاهای دیگر، زبان انگلیسی رواج پیدا کرده است. بنابراین، یک نویسنده حتی با داشتن تعصب در زبان های خارجی دیگر، مثل زبان فرانسه ترجیح می دهد مقاله اش را به زبان انگلیسی بنویسد. حتی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، برای دادن امتیاز به مقالاتی که در نشریات معتبر چاپ می شوند، به مقالاتی که به زبان انگلیسی منتشر می شود، به مراتب بیشتر از همان مقاله که به زبان فارسی نوشته و در مجلات فارسی زبان چاپ شده باشد، امتیاز می دهد. توصیه دیگرم این است که با رایانه آشنا شوند. اگر به این دو (زبان انگلیسی و رایانه) تسلّط نداشته باشند، باید گفت به معنا و به اعتباری کم سوادند. امروز باسواد به کسی می گویند که انگلیسی بلد باشد و با رایانه هم آشنا باشد. البته به زبان خودش هم باید مسلط باشد. از زبان خود و فرهنگ گران مایه خود نباید غافل باشیم، که برای ما اصل همین است.

پایان

منبع: پژوهشگران، شماره 4 و 5

بخش نخست:

گفت وگو با استاد احمد سمیعی گیلانی:بخش نخست

فرستادن این مطلب برای دیگران