«فروغ فرخزاد،زندگی نامهء ادبی»:فروغ،گلستان و ناگفتههای یک عشق،محمّد عبدی
«فروغ فرخزاد؛ زندگینامه ادبی همراه با نامههای چاپ نشده» کتاب تازهای است اثر فرزانه میلانی درباره این شاعر برجسته که در دهه چهل- زمانی که تنها سی و دو سال داشت- در یک حادثه رانندگی درگذشت.
در حالی که کتابهای داخل ایران این روزها با تیراژی حدودا هزارتایی به چاپ میرسند، کتاب «فروغ فرخزاد» که توسط نشر «پرشین سیرکل» در کانادا به چاپ رسیده با تیراژی سه هزار نسخهای و فروشی قابل توجه در کشورهای مختلف، به حادثهای در عالم نشر در خارج از کشور بدل شده است.
با جنجال پیرامونی این کتاب- که با انتشار پیشاپیش یکی از نامههای فروغ به ابراهیم گلستان در فضای مجازی پا گرفت- به نظر میرسید با کتابی روبهرو خواهیم بود که بیش از متن به فرامتن و موارد حاشیهای زندگی فروغ خواهد پرداخت؛ اما برخلاف این پیش فرض، با کتابی به شدت دقیق و حساب شده روبهرو هستیم که حاصل چند دهه کار نویسنده و مصاحبه او با دهها تن از اطرافیان فروغ است که زاویههای مختلف و ناگفتهای از زندگی این یکی از تاثیر گذارترین شاعران پس از نیما (و البته سازنده یکی از تحسین شدهترین مستندهای تاریخ سینمای ایران: «خانه سیاه است») را با ما قسمت میکند و بیشک دقیقترین و کاملترین زندگی نامه اوست که بدون قید و بندهای ممیزی کتاب در داخل ایران به چاپ میرسد.
این کتاب قطور ۵۵۰ صفحهای هیچ ربطی به کتابسازیها و داستانسراییهای معمول درباره زندگی این شاعر جنجالی ندارد؛ در عوض نویسنده هر یافتهای را با زبانی سلیس و راحت، در شش بخش- که هر کدام با شعری از فروغ نامگذاری شدهاند و پی نوشتهای مفصل هم دارند- پیش میبرد و در میانه روایت برای مستند کردن گفتههای خود، گفتوگوهای اختصاصی با افراد مختلف را در همان داخل بخش مذکور میگنجاند تا با کتابی متنوع روبهرو باشیم که ضمن اشاره به وقایع مختلف هر دوره، به بحث و تحلیل اشعار فروغ در همان دوران میپردازد و در واقع شعر شاعر را به وقایع مختلف زندگیاش ارتباط میدهد و نتیجهگیریهای گاه جذابی را ثبت میکند.
از این رو چاپ نامههای فروغ به ابراهیم گلستان ارزش و اهمیت مییابد؛ به این جهت که تنها کنکاشی در زندگی شخصی او نیست، بلکه در درک و تحلیل دنیای فروغ و اشعار آخرین سالهای عمر او – که پختهترین همه آنها هم هست- به کار هر محقق و علاقهمندی میآید. جدای از جذابیتها و امتیازات بخشهای مختلف کتاب، مهمترین ارزش آن همین پرداختن بدون تعارف و دقیق به این رابطه شخصی سازنده – و بسیار اثرگذار در هنر فروغ- است و روایت دست اولی از آن: خانم میلانی بالاخره آقای گلستان را راضی کرده تا در ۹۴ سالگی، برای اولین بار درباره فروغ حرف بزند و نامههای او را به چاپ بسپارد.
پرهیز گلستان از هر نوع حرف زدن درباره فروغ حتی در صحبتهای شخصی و خصوصی، پرهیز آشکار و غیر قابل بحثی بود که نگارنده خود طی سالها به چشم دیده و در سخنان و نحوه رفتار گلستان حس کرده بود. اما تلاش و اصرار سالیان خانم میلانی سرانجام به ثمر رسیده و ابراهیم گلستان به طور مفصل برای اولین بار در این کتاب درباره فروغ و رابطه شخصیشان حرف زده است.
آقای گلستان به نگارنده گفت که خانم میلانی اول بار در اوایل دهه هشتاد (میلادی) از او خواسته که درباره فروغ برای کتابش حرف بزند؛ طبعاً جواب رد شنیده، اما سالها بعد که آقای گلستان «با برادر او – عباس میلانی- و خود او بیشتر آشنا شده و جدیتاش را در کار دیده»، قبول کرده تا نامهها را برای انتشار بدهد و با او درباره فروغ مصاحبه کند.
در این گفتوگوی سی صفحهای، جدای از ردیابی اثر گلستان بر شعر فروغ- و اثر فروغ بر داستانهای کوتاه گلستان؛ که خود میتواند موضوعی برای یک تحقیق گسترده باشد- گلستان خوشبختانه به طور مستقیم و صریح درباره شایعهای که همزمان با چاپ این کتاب درباره ازدواج شرعی فروغ با گلستان در فضای مجازی پا گرفت حرف زده است؛ او در جواب خانم میلانی که میپرسد: «فروغ دلش نمیخواست با شما ازدواج کند؟» پاسخ میدهد: «به خاطر با هم زندگی کردن، داشتن یک نوع امنیت عمومی، ولی ایده آل یک زندگی مشترک فلان به کلی، هیچ وقت. اگر هم یک وقت او گفته باشد- که یادم نیست- من قبول نمیکردم. نه که نمیخواستم باهاش زندگی کنم، برای خاطر اینکه اصلاً آدم وقتی از یک کاتگوری خارج بشود، دیگر احمقانه است که یک کاتگوری معادلش یا موازیاش را بخواهد امتحان کند. اصلاً من با conception [نهاد] ازدواج موافقت ندارم. ازدواج چیز خیلی وحشتناکی است. ازدواج یک کنترات اقتصادی است که بین دو نفر انجام میگیرد؛ ارتباطی به عشق و علاقه و محبت و دوستی ندارد.» (صفحه ۱۸۷)
گلستان ضمن رد کردن همه داستانها درباره به خاک سپردن فروغ در ظهیرالدوله میگوید این اوست که سه قبر در آنجا میخرد تا فروغ را دفن کنند و راز دو قبر خالی دیگر را هم برملا میکند: یکی برای خودش و دیگری برای فخری گلستان.
با این حال او در مراسم خاکسپاری فروغ حاضر نشد، اما جملات بعدیاش حکایت از دردهای ناگفته و عمیقی از مرگ فروغ دارد که معنای سکوت عمیق او را- که نیم قرن طول کشید- آشکار میکند: «من مرتب هر روز میرفتم آنجا [سر قبر فروغ]. اصلاً من یک همچی آدمی نیستم. یک روز- یک روز تعطیلی بود، جمعه بود- مثل هر روز، میرفتم سر قبرش. آمدم تو میدان تجریش؛ همین طور توی فکر بودم. شما باور نمیکنید؛ از میدان تجریش که میآمدم، یک مرتبه دیدم کاشان هستم. دیدم اصلاً این نمیشود؛ اینکه زنده نخواهد شد. اگر هم توی من بوده، که توی من هست. یک روز هم تو آینه نگاه کردم، دیدم همین طور دارم گریه میکنم؛ صورتم غرق اشک است…» (صفحه ۱۹۷).
منبع:سایت رادیوفردا