Print This Post Print This Post
تازه‌ها


هفت شعر از7 شاعرِ لنگرودی

اشاره:

 درگفتگوبابرنامه سازِبرجستهء رادیو-تلویزیون،علیرضامیبدی بانامِ چراغی درآن خانه روشن است!گفته شد که کتابفروشی کوچک  و قدیمیِ میرفطروس درشهرستان لنگرود،توانسته بود شاعران و نویسندگان و هنرمندان بسیاری را ازنظرفرهنگی،تغذیه کند…این دسته ازشاعران و نویسندگان محصول شکوفائی ادبی و فرهنگی سال های 40-50 بودند.از میان این افراد،شخصیّت های هنری،شاعران، نویسندگان مترجمان و فعّالان حقوق بشرِبرجسته ای درآمدندکه درسطح ملّی و-گاه-درسطح بین المللی مطرح اند،درشهری که حدود7-8هزارنفرجمعیّت داشت،درمقایسه باشهرهای دیگرِگیلان(مانندرشت و لاهیجان)این تعدادازشاعران،نویسندگان،هنرمندان و مترجمان واقعاً حیرت انگیزبود.جداازشاعران پیشکسوت-مانندشهدی لنگرودی و محمودپایندهء لنگرودی،دبیرانِ ادیب و فرهیخته ای بنام داوود جوادی و پشوتن آل بویه نیز دررشد و پرورش بسیاری ازاین شاعران،نویسندگان و هنرمندان نقش داشتند.

یادِشان زمزمهء نیمه شبِ مستان باد

تانگویندکه ازیاد،فراموشانند

درزیر،7شعراز7شاعرلنگرودی را می خوانید.

 

1

 

وطن!

مهدی اخوان لنگرودی

وطن!

دوستت دارم

ازدیرترهاو دورترها

ازدیروزها

ازجوانی هائی که دیگرنیستند

وحتّی

اکنون

همین حالا…

نمی دانم

چراشب نمی گذارد

برایت روشنائی بیاورم

خانه بیاورم

سفره ای را که ازآنِ من وتوست

بگشایم

وپیراهنی از آب های خزر

برتنت کنم؟

وطن!

2

محمدشمس لنگرودی

عصای موسی

دیر آمدی موسی!

دوران اعجازها گذشته است

عصای ات را به چارلی چاپلین بسپار

تا کمی بخندیم.

3

حسین دُرتاج لنگرودی

زمانه

زمانه نام مرا در مسیرِ بادنوشت

به هرگُلی که رسیدم

           به خویش می لرزید

وهرپرنده که دیدم-

ترانه هاش زآشفتگی حکایت داشت

من ازمنازلِ روشن

هرآنچه تجربه کردم-

                جواب:

                     پنجره بود

زمانه نام مرا درمسیربادنوشت…

 

4

رضامقصدی

غزل چای و چمن

تو از کدام طرف آمدی به خانهء من 
که بوی چای و چمن می دهد ترانهء من 
  
همیشه در همه  جا در جهان و جانِ منی 
که با تو سبزترین ست، این جوانهء من 
  
حضورِ زمزمه ی عاشقانه را نازم 
که عطرِ عاطفه ها دارد عاشقانهء من  
  
صدای توست که بر سینه ی ستاره نوشت: 
من از اهالیِ نورم، همین نشانهء من 
  
برای پنجرهء بازِ من، نسیمی نیست 
بیا نسیمکِ دل ํ نازکِ زمانهء من 
  
اگرچه خاطره هایم به خاک و خون پیوست 
بخوان! به خاطرِ ناشادی ی شبانهء من 
  
درونِ آینه ها طرح تابناکِ  تو بود 
خوشا تمامی ی آئینه های خانهء من 
  
بببین! به خاطرِ تو تا کجای دل، سبزست 
بگو به ابر ببارد به روی شانهء من 
  
من آمدم که بگویم: سلام بر باران 
بیا به سمتِ صداهای شاعرانهء من
  
به واژه – واژه ی رنگینِ شعرِ این پائیز 
غزل بخوان و بیاسای در کرانهء من 
  
بهمن ۱٣٨۵ 
 

5

 

کریم رجب زادهء لنگرودی

غزل مسافر

مسافرم، ز نفس های خسته می خوانم 
غزل به جای نمازِ شکسته می خوانم
مسافرم؛ چه بمانم، چه در سفر باشم 
به جای هر چه به غربت نشسته می خوانم 
مسافرم که درِ گوشِ آب های روان 
پیام خستگیِ دست بسته می خوانم 
و تا رسیدن دل های آشنا با هم 
کنار پنجره ها، ناگسسته می خوانم 
پرندگان مهاجر، به احترامِ شما 
به آن یکی شدنِ دسته دسته می خوانم 

6

جهان را روشن کن!

جعفرشفیعی لنگرودی

 

 

 

 

                  به علی میرفطروس

 زمزمهء ماه

     جانت را پُرکرده است،

آتشِ نیفروخته!

     جهان را روشن کن!

    جهان را روشن کن!

7

ابراهیم شکیبائی لنگرودی

عطرگُل

تاشبیخون نزده برف به باغ

تانپژمُرده ازسیلی باغ

تانشدزرد،نیفتادبه خاک

برویم

   روی برگی بنویسیم:

-گُل اگر می میرد

عطرگل می مانَد!

 

 

سال 1345،انجمن ادبیِ دبیرستان عفت لنگرود

ازراست:محمّدشمس لنگرودی،کریم رجب زادهء لنگرودی،حسین دُرتاج لنگرودی،ابراهیم شکیبائی لنگرودی، رُباب بهشتی لنگرودی،استادمحمدشهدی لنگرودی.

 

فرستادن این مطلب برای دیگران