غزال های غزلِ محمدعلی بهمنی
محمدعلی بهمنی -بی تردید-ازچهره های درخشان غزلِ معاصراست.درواقع،به همّت او -و حسین منزوی- غزل معاصربه اوج شکوفائی،خلّاقیت و نوآوری رسیده است.ما،دربخش تازه ها ازحسین منزوی و جایگاه والایِ وی درغزل معاصرایران سخن گفته ایم،امیدواریم که دربارهء شعرهای محمدعلی بهمنی نیز درآینده سخن بگوئیم.
همیشه منظر دریا وُ کوه ،روح افزاست
و منظر تو ، تلاقّیِ کوه با دریاست
نفَس ز عمق تو وُ قُلّهء تو می گیرم
به هرکجا که تو باشی،هوای من آنجاست
دقایقی است تو را با من وُ مرا با تو
نگاه ثانیه ها مات بر دقایق ماست
من وُ تو آینۀ روبروی هم شده ایم
چقدر این همه با هم یکی شدن زیباست
خوشا به سینهء تو سرنهادن وُ خواندن
که همدلی چو من،آنجا گرفته وُ تنهاست
بدون واسطه همواره دیدمت، آری:
درون آینۀ روح، جسم ناپیداست
همیشه عشق به جرم نکرده می سوزد
نصیب ما هم از این پس لهیبِ تهمت هاست
بیا ولی که بخوانیم بی هراس،از هم
که همسراییِ مرغان عشق بی پرواست
***
خلاصه تر بکن ای مرگ داستانم را
که خسته تر نکنم گوشِ دوستانم را
تمامِ طولِ شب از شوق گریه می کردم
چگونه شرح دهم حال توأمانم را؟
چقدر دوره کُنم خویش را؟برای خدا؛
به روزِ بعد میانداز امتحانم را
برای سوختنِ من جرقه ای کافی ست
به اشتباه مباد آن که دودمانم را
چنان بسوز که دودم به چشمِ کَس نرود
به گریه باز میانداز آسمانم را
خسیس نیستم؛اما،به اهلِ ذوق ببخش
غزل غزل، همه ی یاد وُ یادمانم را
به شیوه ای که خلاف آمدی در آن باشد
ـ شبیهِ بوسه گرفتن ـبگیر جانم را
تو مرگ نیستی؛آغازِ تازه ها هستی
بیا که با تو بیاغازم؛آن جهانم را
***
سرودمت نه به زیبایی خودت-شاید
که شاعر تو یکی چون خود تو می باید
لبم عطش زده ی بوسه نیست،حرف بزن!
شنیدنت عطشِ روح را می افزاید
یکی قرینه تنهائی ام ،نفس به نفس
تو را پسندِ غزل های من می آراید
من من!آی…من من!دقائق گنگی است
رسیده ایم به می آید و نمی آید
همیشه عشق،مرا تا غروب ها برده است
که آفتاب از این بیشتر نمی پاید