شعری از جهانگیرصداقت فر
اسمی به تخلّص نجُستم.
هم از آغاز
خود را به نامِ خویش خواندم
زیرا که سرودم همه از درد بود،
و درد
خود من بودم.
من،-
این یهود زادهی محلهی محصور،
در تنگِ برزنی از سرزمینی فراخ،
که ز دیربازِ هزارههای دور،
پدرانم،
-زانویِ منّت بر زمین-
بر جبیناش بوسهی سپاس بر نهاده بودند.
دیری پایید، باری
تا منِ ستوهیده ز حبسگاهِ محله،*
پاورچین و محتاط
گامِ عزم
ز دربازهی کوتاه برون زدم
و بیگانه وار
پا به گلگشتِ آرزو نهادم
تا برکنم شاید این انگِ غریبه گی را
از جدارِ جبّهی فرسوده،
و تا اقبالِ “همگون” بودن را
در ازدحامِ شهر
بیازمایم.
تلاش اما،
دریغ-
بس عبث افتاد،
و سفر در گذارهیی خار فرش
بی حاصل ماند،
زیرا که دستانِ یازیدهام را
دستی به صمیمیت نفشارید،
و عابرانِ کوچهی آشتی
همگان
به تدبیری مشکوک
از من کناره گرفتند.
آنک
نومیدانه
بر افکندم کولبارِ اشتیاق را
ز دوشِ تاول پوش،
و دریافتم
که آرزویی که محال نمی نمود،
بود!
***
نه-
نامی به تخلّص نجُستم،
که کُنیَتم را
دستِ تقدیر
به یقین
خال کوبیده به پیشانی از آغاز!
****
*محله Gehtto=
محلهیی یهودی نشین در ناحیهی عودلاجان تهران است.
تیبوران- ۱۵ سپتامبر ۲۰۱۸