سفر در یلدایِ حیات،جهانگیر صداقت فر
این پاره ابرِ مهاجر،
کز پشتِ پردهی یلدا شبِ دیجور میگذرد –
بهین مصداقِ سرگذشتِ نسلِ من با اوست :
هیچ
مجالِ آرامش اش مقدّر نیست :
سرگشته
در ظلمتِ دراز
هم راه با شتابِ با د میشود
و در آبستنگاهِ وسعتِ تاریک،
ناف بند بر گسسته از رسالتِ نارسِ خویش،
گهی
سخت میغریود از سیاهیِ بخت
و رگبار وار
میگرید
گاه
از سرِ درد ؛
و برنیاسوده در درنگِ دمی
محو میشود
ناگهان
به قلبِ قیریِ سرد …
آه،
گذر از شبانهی یلدا دراز بود
و سفر –
خود هر آینه تلخ بود و
بس کوتاه .
جهانگیر صداقت فر
تیبوران – ۲۱ دسامبر ۲۰۱۴ ؛ شبِ یلدا