Print This Post Print This Post
تازه‌ها


مصدّق و تاجگذاری رضاشاه،فریدون مجلسی

نقش برجسته و تاریخی مصدق در ماجرای نفت ایجاد موج ملی بزرگی به دلیل یا بهانه ملی کردن صنعت نفت ایران بود که در آن نهضت ایرانیان به رهبری او تلاش کردند خود را از احساس تحقیر ناشی از شکست تاریخی از روسیه و دخالت‌های اربابانه ‌انگلیسی‌ها ناشی از تن دادن به قرارداد ترکمانچای برهانند. ایرانیان که هنوز خود را وارثان ابرقدرتی تاریخی می‌پنداشتند، پس از دو شکست متوالی از روس‌ها در جایگاه «رومیان زمان» بر خلاف قدیم که در پی هر شکستی به جبران و پیروزی بعدی امید داشتند، جبران آن شکست را ناممکن و فرنگیان را شکست ناپذیر و خود را در برابر آنان حقیر پنداشتند. از فردای آن شکست سیاستمردان ایران کوشیدند بر آن احساس فائق آیند. عباس میرزا به‌خوبی درک کرده بود که عقب ماندگی علمی و فرهنگی نقطه ضعف بزرگ ایران است. از این رو در صدد رفع آن برآمد. برنامه طولانی امیرکبیر، دست پرورده عباس میرزا، در احداث دارالفنون که حتی ناصرالدین شاه به حمایت از آن ادامه داد، و تفکر مشروطیت از همان مدرسه و نیز تأثیرات جانبی سفرهای ناصرالدین شاه و سپس مظفرالدین شاه به فرنگ و کوشش‌های برخی از سفیران آنان در ممالک راقیه نشأت گرفت که در دوران مظفری به گشایش مدارس عالی سیاسی و حقوق و تجارت توسط مشیرالدوله پیرنیا و همت کسانی مانند ذکاء الملک فروغی (پدر و پسر) و استادانی مانند دهخدا تفکر مشروطه را رواج و رجال و مدیران آینده‌ایران را پرورش داد. اما از هم گسیختگی کشور و توهم آزادی که بزرگان محلی و عشایر ایران آن را حکومت دلبخواهی خود تلقی کرده بودند، شیرازه‌ امور را گسست و منجر به هرج و مرجی بزرگ شد. وارد شدن به بحث جایگاه رضاشاه در رویارویی به رضاشاه و مخالفت با سلطنت او با استناد به ‌استدلال حقوقی که مصدق در آن کسب دانش و تجربه کرده بود، کار مشکلی است. زیرا مصدق در نقش نمادی اسطوره‌ای نزد برخی از طرفدارانش نقش مراد و مردیدی و رنگی قدسی دارد که موجب پیش داوری در هر بحث مربوط به‌ او می‌شود. متقابلا طرفداران اصلاحات و برنامه‌های رضاشاه نیز درباره‌ او چنین نظراتی دارند که با پیشداوری همراه‌ است. یعنی قبلا می‌پذیرند که مصدق برجسته‌ترین و طن‌پرست ترین و پاک‌دست ترین رجل ایرانی و بدون ایراد و نقص در عهد خود بوده‌است، و منظورشان در بحث تاریخی در باره ‌او اثبات این نظرات است. در بحث رضاشاه نیز چنین امری صادق است.

در واقع در بارۀ نقش دوران جوانی مصدق گاهی مبالغه بیشتر است. ایشان به دلیل و ابستگی‌های قاجاری در نوجوانی یعنی دوازده سالگی به سمت مستوفیگری بزرگترین ایالت کشور یعنس خراسان برگزیده شد. ایشان به‌زودی این مقام را جدی گرفت و کسب تجربه کرد و 25 ساله بود که در اثر انقلاب مشروطه و برقراری معیارهای جدید، آن شغل منتفی شد و ایشان به تهران آمد. به‌این ترتیب نظر برخی که ‌ایشان را یکی از رجال مشروطه می‌نامند، درست نیست. البته در مراحل بعدی خود را با شرایط جدید وفق داد. اینکه واگذاری چنان سمتی به چنان نوجوانی تقصیر او نبوده‌است البته صحیح است؛ اما بهانه ‌اینکه به کار خود آشنا شده بود قابل دفاع هم نیست. اصولا انقلاب مشروطه در مقابل آن گونه‌ امتیازات ویژه و برقراری قانونمداری به جای خویشاوند سالاری صورت گرفت. مصدق حتی کوشید وکیل مجلس اول شود، که به دلیل عدم صلاحیت سنی که سی سالگی بود اعتبارنامه او پذیرفته نشد، در حالی که در 15 سالگی مقام و حقوق و اختیارات بسیار بیشتری داشت. مصدق پس از ورود به تهران در میان رجال فرهیخته عصر مشروطه‌احساس نیاز به آموزش بیشتر کرد به دلیل سنی و نپذیرفتن تحصیلات خانگی به جای سابقه تحصیلی رسمی، همت بسیار به خرج داد، و زمانی که محمد علی شاه ‌اعتبار خود را از دست می‌داد، به فرانسه و سپس به سویس رفت و توانست دوره مدرسه حقوق را به پایان رساند و توانست رساله دکترای خود را نیز در باب «وصیت در اسلام »بگذراند و در بازگشت در مدرسه‌ای که زمانی او را به شاگردی نپذیرفته بود، یعنی مدرسه سیاسی، مشغول تدریس شود.

در زمان هرج و مرج هنگامی که سید ضیا مصمم به کودتا شد، مصدق که‌از مهاجرت خود به فرنگ منصرف شده و پس از اعلام مخالفت با قرارداد ناکام عموزاده‌اش وثوق الدوله به ‌ایران بازگشته و به سمت والی فارس جانشین دایی‌اش فرمانفرما شده بود، موضوع کودتای سوم اسفند 1299 سیدضیا علیه دولت بی اعتبار سپهدار پیش آمد. با اینکه ‌احمد شاه فرمان انتصاب سید ضیا را امضا و اعلان کرد، دو نفر از ارجال با نفوذ با ‌اعلام غیر قانونی بودن کودتا زیر بار سید ضیا نرفتند. مصدق والی فارس نزد دوستان بختیاری خود پناه گرفت، و قوام السلطنه والی خراسان دستگیر و درعشرت آباد در تهران زندانی شد. سید ضیا که آن عموزادگان پرنفوذ او را مردک جُلُنبُر می‌نامیدند، تعداد بسیاری از رجال پیشین را دستگیر و زندانی کرد تا اصلاحات مورد نظر خود را که در آن سن و سال که تحصیلات آکادمیک عمقی هم نداشت، اجرا کند و رضاخان نیروی اصلی و نظامی کودتا نخست سردار سپه و سپس وزیر جنگ شد. رجال متنفذ با سازش با رضاخان سید ضیا را سرنگون و قوام السلطنه را از زندان را هی مسند نخست وزیری کردند. یعنی در کنار کسی نشستند که قبلا کودتا و دولت به روی کار آمده توسط او را غیر قانونی اعلام کرده بودند. احمد شاه هم که در غیاب مجلس فرمان نخست وزیری سید ضیا را داده بود و مخالفان به دلیل مغایرت این کار با قانون اساسی به‌ آن معترض بودند، اکنون باز هم در غیاب مجلس فرمان عزل سید ضیا و نصب قوام را صادر کرد، که با اعتراضی مواجه نشد. در واقع پیوستن رضاخان را به توطئه رجال می‌توان آسوده شدن او از احساس ریاست سید ضیا دانست که ‌او را برگزیده و به وزارت رسانده بود. آن رجال به نوبه خود کوشیده بودند با کمک رضاخان رئیس او را برکنارکنند تا سپس فکری به حال او کنند.

از رفتارهای رضا خان مشخص است که‌ از همان آغاز افکار بلند پروازانه‌تری در سر داشت. او نظم و امنیتی در کشور برقرار کرد که رجال و مدیران حرفه‌ای با خیال راحت بتوانند برنامه‌های اداری وسیاسی دولت را در سراسر کشور اجرا کنند و کشور دارای روال و دولت دارای حاکمیت واقعی شد. این امر حساب رضاخان را از تغییرات دولت‌ها جدا کرد، تا اینکه خودش نخست‌وزیر شد و نوبت به مرحله دوم برنامه‌ او رسید، یعنی خارج کردن محترمانه ‌احمد شاه ‌از کشور. در زمانی که دولتیان با خیال راحت مدیریت می‌کردند، رضاخان نیز با خیال راحت به توسعه نفوذ شخصی خود در میان نیروهای مسلح مشغول بود. زمانی که‌احمد شاه در خارج بود رضاخان قدم به قدم از اختیارات شاه و نایب السطنه یعنی ولیعهد محمدحسن میرزا می‌کاست. رضاخان در گرفتن مقام فرماندهی کل قوا از مشورت شورایی استفاده کرد شامل تقی زاده و مصدق و علا و یکی دو نفر دیگر بود که تأیید کردند همانند نمادین بودن توشیح قوانین و صدور احکام قضایی به نام نامی اعلیحضرت . . فرماندهی کل قوا مندرج در قانون اساسی نیز نمادین است. پس از تفویض فرماندهی کل قوا از سوی مجلس «به شخص آقای سردار سپه» آن شورا دیگر به هیچ وجه تشکیل نشد!

رجال که یک بار با کمک رضاخان سید ضیا را برکنار کرده بودند، این بار کوشیدند با کمک احمد شاه‌ او را برکنار کنند. به ‌احمدشاه گزارش دادند که رضاخان در صدد برانداختن سلطنت اوست و فرمان عزل او را گرفتند. رضاخان به سادگی آن فرمان را پذیرفت و به باغچه‌اش در بومهن رفت. رجال که می‌کوشیدند دولتی تشکیل دهند، دریافتند که نیروهای مسلح را مطلقا در اختیار ندارند. سپس دسته جمعی به بومهن رفتند و او را با احترام به تهران بازگردندند. اما بدیهی است که ‌این رضاخان دیگر رضاخان دیروز نبود!

رضا خان از آن پس در صد برآمد که رجال گذشته را تدریجا برکنار کند و افراد دیگری را با وابستگی‌های قاجاری کمتر از میان تحصیلکردگان جوان‌تر برگزیند. این گونه بود که رضاخان به فکر جمهوریت افتاد. طرفداران قاجار یا شاید بتوان گفت مخالفان رضاخان که نگران قدرتمداری او بودند، خصوصا مدرس و از طریق او علمای دینی با جمهوریت مخالفت کردند. رضاخان بی‌درنگ به دیدار علما رفت و رضایت آنان را جلب کرد و سپس در مجلس چهارم که مخالفانش، مصدق و علا و تقی زاده و دولت آبادی، از اعضای آن بودند با فراهم کردن زمینه قبلی در میان نمایندگان موضوع پایان دادن به سلطنت قاجار را مطرح کرد. در میان نمایندگان مصدق؛ نواده عباس میرزا و خواهر زاده فرمانفرما که در دربار تبریز که خاله‌اش همسر مظفرالدین میرزا بود بیش از همه علائق و وابستیگی قاجاری داشت و به نوبه خود نگران خودکامگی رضاخان نیز بود هم با برچیدن بساط قاجار و حکومت موقت به ریاست رضاخان پهلوی مخالف بود و هم در مرحله بعدی با اصلاح قانون اساسی و نصب رضاخان به سلطنت به‌شدت مخالفت کرد. مصدق ودوستانش تغییر قانون اساسی را بر خلاف قانون اساسی می‌دانستند، زیرا در یکی از اصول آن غیر قابل تغییر بودن سلطنت تا ابد در دودمان قاجار قاجار تضمین شده بود، لذا با سلطنت رضاخان به‌شدت مخالفت کرد. مصدق ضمن تجلیل از اقدامات رضاخان در برقراری نظم و اجرای برنامه‌های دولت، گفت که چنین شخصیتی در مقام مسؤول نخست وزیری بهتر می‌تواند به کشور خدمت کند تا در مقام غیر مسؤول سلطنت. مصدق که نگران دیکتاتوری رضاخان بود با هوش‌تر از آن بود که نداند رضاخان که یک بار با سعایت همین رجال از نخست وزیری برکنار شده بود، گول چنین وعده‌هایی را در مقامی موقت نخواهد خورد. خاصه آنکه در قانون اساسی و متمم قانون اساسی اصولا اشاره ای به مقام نخست وزیری یا ریاست وزرایی نشده بود! به همین دلیل مصدق پس از سخنرانی، برای رأی گیری در مجلس نماند. رضاخان تبدیل به رضاشاه شد. از همکاری تیمی از فرهیختگان مانند تیمورتاش و داور و نصرت الدوله و حکمت ومیرزا جوادخان عامری و حسابی و برجسته‌تر از همه ذکاء الملک فروغی برخوردار بود. نخست وزیری که با او آغاز کرد و سخنرانی تبریک آغاز سلطنت او با اندرزهایی در باره عدالت و احترام به‌اصول مشروطه همراه بود. در میانه راه نیز ذکاءالمک رهبری برنامه‌های اصلاحی وعمرانی را بر عهده داشت. از سال 1914 که با طولانی شدن دوران قدرت، دوران افول اخلاقی و خوی استبداد در رضاشاه آشکار یا تشدید شد و با پیدا شدن هیتلر در آلمان و نفرت رضاشاه ‌از هر دو قدرت مطرح روس و انگلیس موجب گرایش او به سیاست‌های هیتلر شد، تیم اصلاح طلب خود را متلاشی کرد. متین دفتری جوان جرمانوفیل را به معاونت وزارت دادگستری گمارد که بعدا وزیر دادگستری و نخست وزیر شد. در این دوره دکتر شاخت رئیس بانک مرکزی و سپس وزیر اقتصاد هیتلر در برنامه ریزی اقتصادی و عمرانی به‌ او کمک می‌کرد. در آن دوره کوتاه نوعی مدارا با دکتر مصدق داشت، که با تغییر رأی نسبت به متین دفتری که داماد مصدق بود، در 4 تیر 1319 نخست وزیر برکنار و زندانی و دکتر مصدق نیز فردای آن روز به بیرجند تبعید شد و سپس در احمد آباد در حصر قرار گرفت. از یادگار آن دوران می‌متوان به دعوت دوباره در ماه‌های بحران اقتصادی پایانی حکومت مصدق اشاره کرد که به یاد برنامه‌های موفق دکتر شاخت، بار دیگر از او برای برنامه ریزی اقتصادی ایران دعوت کرد که شاید برنامه ‌اول تنطیمی در سازمان برنامه آن روز را اصلاح کند، غافل از اینکه دکتر شاخت بعد از محاکمه نورنبرگ با دکتر شاخت زمان اقتدار در دولت آلمان نازی فرق داشت. برنامه دکتر شاخت هنگامی دریافت شد که در حکم نوشداروی پس از مرگ سهراب بود.

به نقل از:روزنامه شرق/ یکشنبه 7 اردییبهشت 1399

 

 

فرستادن این مطلب برای دیگران