چرا فردوسی یک مسلمان شیعه نیست؟،شاهین نژاد
پیشگفتار
فردوسی بزرگتر از آن است که بشود به آسانی از او گذشت و شاهکار جاودانه او بسی سترگتر از آن است که بتوان به آن بی اعتنا بود. بزرگانی در نوع خود بی مانند چون فردوسی، هدف هر گروه و هر طیف فکری برای مصادره به مطلوب میباشند. شیعیان بسیار کوشیدهاند تا حکیم توس را از خود بدانند و در این راه، استناد به چند بیت در برگهای آغازین شاهنامه مینمایند که در آنها ظاهرا فردوسی ارادت خویش را به امام نخست شیعیان و فرزندان او آشکار کرده است. اگر به دلایلی چون داشتن کنیه “ابوالقاسم”، حتی در مسلمان زاده بودن (و نه مسلمان بودن) فردوسی گمانی نکنیم، اینکه آیا فردوسی یک مسلمان مومن بوده یا نه و بویژه اینکه یک شیعه سرسخت دوستدار علی و آل علی بوده، بسیار گمان برانگیز و قابل تردید است.
در مسلمان زاده بودن فردوسی، فرض بر این است که دستکم بخشی از چهار مقاله نظامی عروضی ( اگر نه همه مطالب پیرامون فردوسی) درست بوده باشد و اینگونه، بردن پیکر بی جان فردوسی به گورستان مسلمانان معنی میدهد. چه اگر ایشان اصولا مسلمان زاده نبود، خاکسپاری که در آن روزگار رسم زرتشتیان نبود برای وی کاربردی نداشت. اگر وی را غیر مسلمان زاده و غیر زرتشتی هم فرض نماییم، باید جایی در شاهنامه امضایی از ایشان در باره باورها و نمادهای مسیحی، بودایی و یا یهودی ببینیم که جسته و نیافتهایم.
اگر همه داستان چهارمقاله در باره فردوسی را جعلی بدانیم (که احتمال آن نیز هست) آنگاه نمیتوان توجیه کرد که چرا فردوسی حدود هزار بیت در پیوند با ظهور زرتشت و گسترش آیینش را کاملا از گشتاسب نامه همشهری خود (دقیقی توسی) در شاهنامه گنجانیده است هنگامی که میتوانست مانند آن پنجاه هزار بیت دیگر، این هزار بیت را نیز به بهترین کیفیت بسراید. مگر آنکه اینگونه بیندیشیم که فردوسی در زمان خود معروف به “زرتشتی گری و گبری” شده بوده و برای جلوگیری از دامن زدن بیشتر به این سخنان، برآن شده که خود در باره زرتشت چامهای که احتمالا ستایشآمیز از آب در میآمده، نسُراید. اگر وی مسلمان زاده نبوده، نباید نگرانی از پیوند زدنش به کیش زرتشت میداشته است چه مرتد بودن (یعنی ترک اسلام) جرم بزرگی بوده است نه زرتشتی و یا مسیحی زاده شدن.
هدف از این پژوهش، ایجاد گمان و تردید در شیعه بودن (و حتی مسلمان بودن) استاد توس است. نگارنده این سطور ادعا ندارد که با قاطعیت، تشیع فردوسی را رد کرده است ولی در پی آن است که چند پرسش در پیش روی کسانی که مسلمانی و تشیع آن بزرگوار را به عنوان یک اصل مسلم و غیر قابل تردید پذیرفتهاند، قرار دهد.
یادآوری میشود که کهن ترین نسخۀ در دسترس شاهنامه در حدود دویست سال پس از فردوسی نگاشته شده است[1] و این بازه زمانی خود شکاف بزرگی است که هر کارشناسی را وا میدارد تا با عدم قطعیت به بخشهایی از نسخه های موجود بنگرد. ابیاتی از شاهنامه که در نشان دادن مسلمانی و تشیع فردوسی بازگو میشوند از بخشهایی است که بیشترین تفاوتها را درنسخ چهارده گانۀ شاهنامه دارا هستند. در شمار ابیات و همچنین در واژهها و جملات مندرج در این ابیات، ناهمگونی بسیاری به چشم میخورد. در هر حال، همه این ابیات را اگر در یکجا گرد آوریم، بدینگونه خواهند بود:
به گفتار پیغمبر راستگوی[2] دل از تیرگیها بدین آب شوی
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی خداوند امر و خداوند نهی
که خورشید بعد از رسولان مه نتابید بر کس ز بوبکر به
عمر کرد اسلام را آشکار بیاراست گیتی چو باغ بهار
پس از هر دوان بود عثمان گزین خداوند شرم و خداوند دین
چهارم علی بود جفت بتول که او را به خوبی ستاید رسول
که من شهر علمم، علی ام دَرَست درست این سخن قول پیغمبرست[3]
گواهی دهم کاین سخنها ز اوست تو گویی دو گوشم پرآواز اوست
علی را چنین گفت و دیگر همین کز ایشان قوی شد به هر گونه دین
نبی آفتاب و صحابان چو ماه به هم بسته یکدگر راست راه
منم بنده اهل بیت نبی ستاینده خاک و پای وصی
حکیم این جهان را چو دریا نهاد برانگیخته موج ازو تندباد
چو هفتاد کشتی برو ساخته همه بادبانها برافراخته
یکی پهن کشتی بسان عروس بیاراسته همچو چشم خروس
محمد بدو اندرون با علی همان اهل بیت نبی و ولی
خردمند کز دور دریا بدید کرانه نه پیدا و بن ناپدید
بدانست کو موج خواهد زدن کس از غرق بیرون نخواهد شدن
به دل گفت اگر با نبی و وصی شوم غرقه دارم دو یار وفی
همانا که باشد مرا دستگیر خداوند تاج و لوا و سریر
خداوند جوی می و انگبین همان چشمه شیر و ماء معین
اگر چشم داری به دیگر سرای به نزد نبی و علی گیر جای
گرت زین بد آید گناه منست چنین است و این دین و راه منست
برین زادم و هم برین بگذرم چنان دان که خاک پی حیدرم[4]
دلت گر به راه خطا مایلست ترا دشمن اندر جهان خود دلست
نباشد جز از بی پدر دشمنش که یزدان به آتش بسوزد تنش
هر آنکس که در جانش بغض علیست ازو زارتر در جهان زار کیست
نگر تا نداری به بازی جهان نه برگردی از نیک پی همرهان
همه نیکی ات باید آغاز کرد چو با نیکنامان بوی همنورد
از این در سخن چند رانم همی همانا کرانش ندانم همی
در این پژوهش، ضمن پرداختن به برخی از این ابیات و به زیر پرسش بُردن اعتبار آنها، به دلایل دیگری نیز که در مسلمان بودن و شیعه بودن فردوسی، خدشه وارد میکنند نیز پرداخته خواهد شد. پرسشهایی که مطرح هستند و مسلمان بودن و بویژه شیعه بودن فردوسی را در هالهای از ابهام میگذارند به شرح زیر هستند:
یکم: در باره ابیاتی در شاهنامه که فردوسی را مسلمان و شیعه میشناسانند
الف: تردید جدی در اصالت ابیات ستایش بزرگان اسلام
در باره ابیات زیر که اتفاقا در سه نسخه خطی مهم شاهنامه یعنی نسخههای قاهره (۷۴۱ هجری)، لندن (۸۹۱ هجری) و استانبول (۹۰۳ هجری)، وجود ندارند:
كه خورشید بعد از رسولان مه نتابید بر كس ز بوبكر به
عمر كرد اسلام را آشكار بیاراست دین را بسان بهار
پس از هر دوان بود عثمان گزین خداوند شرم و خداوند دین
چهارم علی بود جفت بتول كه او را به خوبی ستاید رسول
نکته جالبی یادآوری میشود: همانندی بسیار میان ابیات بالا با ابیات منظومه ” یوسف و زلیخا ” دیده میشود. برای سنجش و مقایسه، به ستایش خلفای راشدین در آغاز” یوسف و زلیخا ” مینگریم كه از شاعری ناشناس است:
ابوبكر صدیق شیخ عتیق كه بد روز و شب مصطفا را رفیق
پس از وی عمر بُد كه قیصر به روم ز سهمش نیارست خفتن به بوم
سیم نیز عثمان دیندار بود كه شرم و حیا زان پدیدار بود
چهارم علی ابن عم رسول سر شیرمردان و جفت بتول
به احتمال بسیار بالا، ستایش بزرگان اسلام از سوی سراینده یا كاتب منظومه ” یوسف و زلیخا ” به شاهنامه راه یافته است.[5] منظومهای كه در آغاز گمان میشد از آثار فردوسی هست و سپس این گمان به کلی رد شد. از آنجا که فردوسی سراینده منظومه ” یوسف و زلیخا ” نبوده است، همانندی شگفت انگیز این دو مجموعه ابیات را میتوان به انتقال آنها از متن ” یوسف و زلیخا ” به شاهنامه فردوسی انگاشت. پس این ابیات در شاهنامه اصل نبوده اند.
ب: ایراد منطقی به ابیات ستایش از بزرگان اسلام
به غیر از یک نسخه، همه نسخ کهن شاهنامه، پیش از ابیات ستایش آمیز در باره امام علی، شامل ابیاتی در تمجید از سه خلیفۀ نخست خلفای راشدین است. نکته دیگر این است که فردوسی شیعی مذهب که باید آن سه تن را غاصبان حق علی و جانشینان ناحق پیامبر بداند، چگونه در ستایش آنان می سراید؟![6]ولی مورد مهمتر از این مقوله، لحن بی پروا و ادبیات زشت و لجام گسیختۀ ابیاتی است که در هیچ جای دیگر شاهنامه دیده نمیشود.
پ: تردید جدی در دریافت درست برخی ابیات ستایش بزرگان اسلام
در دیباچه شاهنامه، آمده است:
ز گفتار پیغمبر راستگوی دل از تیرگیها بدین آب شوی
برخی “پیغمبر راستگو” را پیامبر اسلام پنداشتهاند. از آنجا که دیگر پیامبران پرآوازه به دروغگویی نبودهاند، پذیرش اینکه پیغمبر راستگو، “محمد صدیق” است کمی دشوار است. شاید راستگویی پیامبر برابر با گفتن سخن راست (غیر دروغ) نباشد و اشاره به چیز دیگر و کس دیگری باشد. پیغمبر راستگوی باید اشاره به زرتشت باشد که ” اشا” را در هستی مطرح کرد. ” اشا ” که واژهای در زبان اوستایی است[7] به عنوان ستون ویژهای از آیین زرتشت، واژه برابری در پارسی دری ندارد. معمولا “اشا” را با ترکیبی همچون ” راستی و درستی” از اوستایی به زبان فارسی ترجمه میکنند. در حقیقت، “پیغمبر راستگو” پیامبری نیست که تنها سخن دروغ نمیگوید (چه اصولا هیچ پیامبری به دروغگویی زبانزد نبوده است که حالا محمد را به عنوان پیغمبر راستگو شناسایی نماییم) بلکه کسی است که از راستی (اشا) سخن به میان آورده است.
در همان شاهنامه (در داستان پدیدار شدن زرتشت) از زبان گشتاسپ میخوانیم:
سوی گنبد آذر آرید روی به فرمان پیغمبر راستگوی
فردوسی در چند بیت، از یک «در» سخن میراند:
تو را دانش و دين رهاند درست درِ رستگاری ببايدت جست
ابا ديگران مر، مرا كارنيست جز اين در، مرا راه گفتار نيست
بر اين زادم و هم بر اين بگذرم چنان دان كه خاك كف اين دَرم
از اين در، سخن چند رانم همی همانش كرانه ندانم همی
مرا با كسان دگر كار نيست بر آن در مرا هيچ بازار نيست
اگر زيرِ دارِ برومند، جای نيابي، از این در شدن، نيست رای
“درِ رستگاری” در بیت نخست و یا “این در” در بیت دوم و “در” ی که از آن در بیت سوم یاد میشود، چه دری است؟ در پایان پادشاهی شاپور یکم، فردوسی درباره بینش خویش میگوید:
درِ اورمزدی به پیش آورم سخن بر ره دین و كیش آورم
و در داستان پادشاهی بهرام گور:
وزان پس گشادم درِ ایزدی
در همان بیتهای دیباچه آمده است:
كه من شارستانم رهِ صد دَر است درست این سخن، گفت پیغمبرست
گواهی دهم کین سخن راز اوست توگویی دوگوشم پُر آواز اوست
از دیرباز، دفترها و نامههایی به گونه سروده و نوشته، درباره آیینها و اندرزهای دینی و بهداشتی و غیره، رواج داشته به نام “صد در” كه دربردارنده صد دستور بودهاند.[8] در یكی از این دفترها كه سروده “شهمرد پسر ملک شاه ” میباشد درباره زرتشت میخوانیم:
ز علمی كه او را خداوند داد از آن علم صد در برین برگشاد
ز هر كردنی و ز ناكرده نیز بیانش در این صد در است ای عزیز
زراتشت شهری بناكرده است بر او صد در از غیب واكرده است
به هر در كه یابی در این شهر راه بیابی بهشت و رهی از گناه
بزرگان ز اُستا و پازند و زند مر این صد درش را برون كردهاند
زراتشت بنگر چه دینپرور است كه در شهر دینش ره از صد در است
كه تا اهل دینش بخوانند شاد بیابند از این صد در او مراد
همچنین در یکی دیگر از متون زرتشتی سده های گذشته می بینیم: “ایزد، اُستا و زند به زرتشت عنایت فرمود و هرچه از ازل تا ابد هست، همه را به علم الهی دریافت. و این شهریست صد در كه از جهان حقیقت كه كتاب آسمانی است، باز كردند”.[9]
دوم : دشنام گویی، منش فردوسی نیست
این ابیات را از زبان فردوسی در بخشهای آغازین شاهنامه میبینیم:
بر این زادم و هم بر این بگذرم چنان دان که خاک پی حیدرم
نباشد جز از بی پدر دشمنش که یزدان به آتش بسوزد تنش
هر آنکس که در دلش بغض علیسیت از او زارتر در جهان زار کیست
استاد توس که حتی در نکوهش دشمنان ایران، سیاهکاران و بیدادگران زبانش به درشت گویی در کام نمیچرخد و در جای جای اثر جاویدانش، شرم و آزرم و رعایت منش انسانی و اخلاقی موج میزند، به ناگاه دشمنان علی را بی پدر (حرامزاده) مینامد و از خدا می خواهد که آنان را در آتش بسوزاند!! فردوسی در سرزنش نمودن سودابه، گرسیوز، شغاد و ماهوی سوری که بانیان کشته شدن چهرههای دوست داشتنی در شاهنامه بودهاند اینگونه به نفرین و دشنام گویی نپرداخته است. چگونه میتوان پذیرفت سخنوری که در همه شاهنامه، خامهاش را با ناسزاگویی و تهمت آلوده نکرده، در دیباچۀ شاهنامه، اینگونه با تندگویی و زشتگویی به تحریک هممیهنان سنی مذهب خود پرداخته باشد؟! فراموش نباید کرد که در روزگار فردوسی با اینکه هنوز زرتشتیان در روستاها جمعیت چشمگیری داشتند ولی در بیشتر شهرها، مسلمانان دارای اکثریت شده بودند و البته بیشتر این جمعیت مسلمان، سنی مذهب بودند نه اهل تشیع.
سوم: روح چیره بر شاهنامه
در سراسر شاهنامه، از آغاز بخش استورهای تا پایان بخش تاریخی آن، گرایشی به تبلیغ دینی (دین به معنی امروزۀ آن مترادف با کیش و شریعت Religion نه به معنای کهن آن، “دئنا” در زبان اوستایی که به معنای نگریستن و دیدن بوده و بار مفهومی برابر با وجدان و اخلاق در زبان پهلوی یافته است) دیده نمیشود. در حقیقت، رویارویی جهان پهلوان شاهنامه که یک جریان عرفی را نمایندگی میکند با اسفندیاری که میکوشد تا دین بهی را در گیتی بگستراند، زیباترین و ژرف ترین داستان شاهنامه را رقم میزند. گشتاسب شاه که به عنوان نخستین شاه زرتشتی در اوستا ستوده شده است در شاهنامه، دارای دو چهره است و در سالهای پایانی، ریاکار و نابکار تصویر میشود. البته شاهنامه با آموزههای خردگرایی، دادورزی و آبادسازی زرتشت سراسر هماهنگ است. شاهنامه با دین مانوی و با جریان مزدکی سر دوستی ندارد. نگاه شاهنامه به اسلام گستران نیز که به ایران تاختند بسیار منفی و از سر بی مهری است. اصولا شاهنامه دغدغه کیش و مذهب ندارد. از اینرو، پهلوانانش از فریدون، رستم، سیاوش و کیخسرو تا بزرگمهر حکیم نه کیش گسترند و نه شریعتمدار هر چند که میتوانند دیندار باشند. آنچه در بطن این شاهکار فرهنگی جهان موج می زند آزادگی، خردگرایی، یزدان پناهی، میهن دوستی و داد و دهش است.
چگونه سرایندۀ اثری که درونمایه آن این اندازه رها از قید و بندهای کیش پرستی و کیش زدگی است، ناگهان در دیباچۀ اثرش، مانیفست اعتقادی تندی در دین و دینداری صادر میکند و وجود آزاده اش را با “خاک پی حیدر” همسان می کند؟!
چهارم: فضای ضد اسلامی در شاهنامه
جو غالب بر شاهنامه درهر سه بخش استوره ای، پهلوانی و تاریخی در پیوند با تازیان، غیر دوستانه و منفی است. پیر توس از زبان رستم فرخزاد در بارۀ آیندۀ ایرانشهر پس از جنگ قادسیه اینچنین پیشبینی میکند:
چــو بـــــا تـخـت مـنـبـر بـرابـر کـنـنـد هــــمـه نــام بـوبـــکـر و عـمـر کــنـنــد
تــبــه گــردد ایــــــن رنــج هــای دراز نــــشیـبـی دراز است پــــیـش فــــراز
ز پـیـمـان بـگــــــــردنـد و از راسـتـی گـــــرامـی شـود کــــــژی و کـاسـتـی
نـهــــــان بــــدتــر از آشـکــــارا شـود دل مـردمــــــان سـنــگ خـــارا شـــود
شـود بـــنـده ی بـی هــنـر شـهـریـار نــــژاد و بــــــزرگـی نـیـــــایـد بـه کـــار
بـه گـیـتـی کـسـی را نـمـانــــد وفــا روان و زبـــانــهـــــا شـــود پـــر جــفـــا
هـمـه گــنـــج ها زیــــر دامـن نـهـنـد بـمـیـرنـد و کـوشش بـه دشمن نـهنـد
چـنـان فـاش گـردد غـم و رنـج وشـور کـه شـادی بـه هـنـگـام بـهـرام گـــــور
زیــان کـسـان از پـی ســود خـویـش بـجـویـنـــد و دیــــن انــــدر آرنـد پـیـش
چــو بـسـیـار از ایـن داستـان بـگـذرد کـسـی ســــوی آزادگـــی نــنــگـــــرد
بــریــزنــد خــــــون از پـی خـواسـتـه شــود روزگـــار بد آراسته
بازگویی احساسات و اندیشههای سردار ناکام ایرانیان به خامه فردوسی، لبریز از نگرانی و ناامیدی خود استاد توس است. از همدلی و همدردی که در این سروده فردوسی با رستم فرخزاد و ایرانیان همراه او دیده میشود، نشانهای از یک مسلمان باورمند به چشم نمیخورد. چگونه میتوان یک مسلمان مومن را در رویارویی ایرانیان نامسلمان و اعراب مسلمان، در اردوگاه ایرانیان دید؟!
از زبان یزدگرد سوم در هنگام آوارگی او در ایران، در بارۀ اعراب مسلمانی که به ایران تاختهاند، اینچنین میگوید:
ازین مارخوار اهرمن چهرگان ز دانایی و شرم بی بهرگان
ازین زاغ ساران بیآب و رنگ نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ
یادآوری میشود که این صفات نکوهنده به اعراب مسلمان صدر اسلام که بسیاری از آنان صحابۀ پیامبر در جنگهای بدر و احُد بودهاند، داده میشود، چه بسیاری از آنان در قادسیه و جلولا حضور داشتند. فراموش نکنیم که فرماندۀ اعراب مسلمانان در قادسیه (سعد ابن ابی وقاص)، از ده نفری ( عشره مبشره) بود که پیغمبر به او قول قطعی بهشت داده بود. آیا اصولا یک مسلمان میتواند اینگونه در باره بزرگان و جهادگران کیش خود سخن بگوید؟!
فردوسی در جایی که از پیام “سعد ابن ابی وقاص” به رستم فرخزاد سخن میگوید، لحنش در بارۀ تبلیغات و شعایر دین نوین با ارج و احترام همراه نیست. شاید رگه هایی از کنایه زنی به سطحی نگری اینگونه تبلیغات نیز در آنها دیده میشود:
و ز جنی سخن گفت و از آدمی ز گفتار پیغامبر هاشمی
ز توحید و قرآن و وعد و وعید ز تایید و از رسمهای جدید
ز قطران و از آتش و زَمهریر ز فردوس و جوی می و جوی شیر
سخن از جن و زمهریر و جوی شیر به همراه گفتگو از پیامبر هاشمی و قرآن، آن چیزهایی است که نزد فردوسی، معرفی اسلام است از زبان سردار سپاه اسلام برای سردار ایرانشهر. انسان خردگرا و خردمندی همچون فردوسی، در هیچ جای دیگر از اینگونه باورها (جن و قطران و جوی شیر و …) یادی نکرده است. در این ابیات، آشکارا گونهای ریشخند به باورهای اسلامی به چشم میخورد که مسلمان بودن فردوسی را به زیر پرسش میبرد. انسانی مومن به اینگونه باورها، با این لحن همراه با ریشخند در باره کیش و مذهب خود سخن نمیراند.
فردوسی در جایی که بتکدۀ بودایی نوبهار در بلخ را معرفی میکند، آن جایگاه را در ردیف چیزی چون کعبه برای تازیان میداند:
چو گشتاسپ را داد لهــــــراسپ تخـت فــــرود آمد از تخت و بر بست رخت
بـه بــــلخ گــز یـن شـد بـر آن نـوبـهـا ر که یــزدان پـرســــتـان بـدان روزگـار
مــر آن جــای را داشـتــنـــدی چـنـان که مــر مـکه را تــازیان ایــن زمـان
نیاز به یادآوری نیست که استاد توس به روشنی خود و ایرانیان را از دوستداران و ستایشگران کعبه ندانسته و آن را تنها برای تازیان، ارجمند و مقدس معرفی کرده است. او آشکارا مینویسد که بتکده نوبهار همانگونه برای بوداییان مقدس بوده است که کعبه برای تازیان تقدس داشته است. هیچ یادی از ایرانیان و یا حتی واژه “مسلمانان” در اینجا نیست. انگار که استاد توس، اسلام را آیینی برای تازیان و نه برای همه انسانها میداند.
پنجم: فردوسی و دیلمیان
دودمان ایرانی و شیعه آل بویه در سالهایی که شاهنامه فردوسی رو به پایان بود در استانهای مهمی چون ری و فارس بر سر قدرت بود. “مجدالدوله دیلمی” از ۹۹۷ تا ۱۰۲۹ در ری و “فیروز فناخسرو” از همان دودمان بویه در شیراز فرمانروایی میکردند. آل بویه شیعه زیدی بودند و در مقاطعی هم نشانههای آشکار ایران گرایی در بزرگان این تبار (همچون علاالدوله) دیده شده است. همزمان با مجدالدوله در ری، محمود غزنوی از سال ۹۹۹ در غزنین بر اریکۀ قدرت تکیه زده بود و سنی مذهب بسیار متعصبی بود که «انگشت در جهان فرو برده بود تا قرمطی بیابد» و بکُشد. محمود پس از چند سال وانمود کردن به ایران خواهی و پارسی دوستی، برای گرفتن مشروعیت از خلیفه عباسی و توجیه نمودن یورشهایش به هند، از قالب یک فرمانروای فرهنگ دوست و دادگستر درآمد و جهادگری متعصب و امیری کافرکوب و البته شیعه کش گردید و این تغییر روند را با زندانی نمودن وزیر ایران دوست و فرزانهاش، فضل ابن احمد اسفراینی، آغاز کرد.
فردوسی زاده سال ۹۴۰ است و بنابر متن شاهنامه، سرودن شاهکار خویش را باید از ۹7۷ آغاز نموده باشد. شاهنامه در ۱۰۱۰ پایان گرفت و میان سالهای ۱۰۱۰ تا ۱۰۱۲ به غزنین فرستاده شده تا به پیشگاه سلطان محمود عرضه شود. اگر فردوسی شیعه بود چرا باید بجای فرستادن کتابش به حضور فرمانروای دیلمی شیعه مذهب در ری، آن را به حضور سلطان بسیار متعصب و حتی خطرناک سنی مذهب بفرستد؟! استاد توس که خود، آموزگار و ستاینده خرد و خردورزی است، آن اندازه نابخرد است که خود و شاهنامه بزرگش را در معرض نابودی قرار دهد؟! و تازه در برگهای آغازین کتاب، هرکه را ارادتمند و ستاینده علی نیست (که شامل محمود نیز میشود)، حرامزاده بخواند؟!! یعنی حکیمی چون او، در آغاز کتابش عملا محمود و محمودها را اینچنین دشنام میدهد و در همان حال از وی چشمداشت دارد که کتابش را پشتیبانی کند و فرمان به تکثیر و پخش آن دهد؟!!
یک جای کار ایراد دارد. بدینگونه، فرضیهای که فردوسی را شیعه زیدیه میپندارد، به چالش کشیده میشود.
ششم: ناصر خسرو و فردوسی
ناصرخسرو قبادیانی شاعر و داعی شیعه اسماعیلی تنها چند دهه پس از درگذشت فردوسی، از توس دیدن کرده است. وی در سفرنامهاش، از کاروانسرا و حصار شهر توس سخن رانده و فردوسی را نیز مانند بیشتر مردم زمان خود میشناخته است ولی جالب است که در باره کیش فردوسی هیچ نمیگوید. چگونه انسانی چون ناصرخسرو که بشدت زیر تاثیر باورهای شیعی خویش است و بخش بزرگی از زندگیاش را در این راه گذاشته است، از شیعه بودن سخن سرایی برجسته همچون فردوسی که هم مرام اوست میگذرد و به آن اشاره نمیکند؟! ناصرخسرو که از هر نکته کوچکی برای تبلیغ آیین خود بهره برداری میکرد، چرا باید از همچنین موهبتی، فرقه شیعه اسماعیلی را محروم نماید؟! مگر اینکه اصلا استاد توس به تشیع، نامی و مشهور نبوده است.
اینگونه، احتمال اینکه حکیم توس از شیعیان اسماعیلی یعنی از هم مرامان ناصرخسرو بوده باشد، ناچیز جلوه میکند.
هفتم: فردوسی و امام هشتم شیعیان
امام هشتم شیعیان در سال ۸۱۸ یعنی حدود دویست سال پیش از فردوسی در مرو درگذشت و در دو سه فرسنگی زیستگاه فردوسی به خاک سپرده شد. بر پایۀ کتاب “حدودالعالم” که در سالهای میانسالی فردوسی نوشته شده، نه تنها گورستان امام رضا ناشناس نبوده بلکه گروهی از مردم برای زیارت به آنجا میرفتند. در همه شاهنامه و در درازای همه آن سی و چند سالی که فردوسی بر روی آن کار میکرد، هیچ اشارهای به این تنها امام شیعیان که در ایران به خاک سپرده شده است، نمیشود. مگر میشود فردوسی که از شدت دلبستگی به علی، بدخواهان او را حرامزاده میداند! و خویشتن را با خاک پای علی یکی میکند!، از تنها فرزند علی و وصی او که در نزدیکی باغش به خاک سپرده شده، غفلت کند؟!
شاید فردوسی ارادت ویژهای به امام رضا نداشته و بنابراین سناریوی شیعه دوازده امامی بودن حکیم بزرگ نیز مردود جلوه میکند.
هشتم: گفتههای پیشینیان در باره فردوسی
عطار نیشابوری، در “الهی نامه” خود از زبان شیخ ابوالقاسم گرگانی که جلوی خاکسپاری فردوسی در گورستان مسلمانان را گرفت، فردوسی را گبر و نامسلمان مینامد:
چنین گفت او که فردوسی بسی گفت همه در مدح گبران چون کسی گفت
به مدح گبرکان عمری به سر بُرد چو وقت مُردن آمد بی خبر مُرد
مرا در کار این برگ ریا نیست نمازم بر چنین شاعر روا نیست
به این ترتیب آوازۀ فردوسی تا زمان عطار با گبری و زرتشتی بودن پیوند خورده بود. اگر در زمان مرگ فردوسی، آوازۀ وی با تشیع آمیخته بود چرا باید از خاکسپاری او در گورستان مسلمانان جلوگیری شود؟! این همه شیعیان آمدند و زیستند و رفتند. اگر حتی مانند حسنک وزیر نیشابوری بر دار هم کشیده شده باشند، برای دفن آنان، مانع شرعی وجود نداشته است. نویسندهای نیز مانند عبدالجلیل رازی قزوینی که شیعه بوده است (سده هشتم هجری) شاهنامه را “ستایش گبرکان” و خواندن آن را “بدعت و ضلالت” میدانست.
به این ترتیب فردوسی تا زمان عطار به این ویژگی، نامدار شده بود که از سویی با شیعهگری و از سوی دیگر با گبری و زرتشتیگری پیوند خورده بود. جالب آن است که عطار در ادامهی همین ابیات فردوسی را همچون یکی از اولیای مقدس باز مینمایاند که شب در خواب بر دیگران ظاهر میشود و همچون سروشی آسمانی اندرزشان میدهد، بی آنکه برچسب گبر بودن بر فردوسی را رد کند.
چو فردوسی مسکین را ببردند به زیر خاک تاریکش سپردند
در آن شب شیخ او را دید در خواب که پیش شیخ آمد دیده پر آب
زمرد رنگ، تاجی سبز بر سر لباسی سبزتر از سبزه در بر
…
خطم دادند بر فردوس اعلی که “فردوسی” به فردوس است اعلی
خطاب آمد که ای فردوسی پیر اگر راندت ز پیش، آن توسی پیر
پذیرفتم منت تا خوش بخفتی بدان یک بیت توحیدم که گفتی
نهم: بُرونمایۀ شاهنامه
گرچه نسخه های خطی و کهن شاهنامه با هم همسانی کامل ندارند ولی آماری که در اینجا میآید کمابیش وضعیت بیشتر این نسخ را بازتاب میدهند. فردوسی واژه ایزد را بیش از چهل بار، واژه خدا را بیش از صد و هفتاد بار، خداوند را نزدیک به پانصد بار و واژه دادار را نزدیک به هفتاد بار به کار گرفته است. واژه یزدان به تنهایی بیش از هزار بار در شاهنامه آمده است. جالب آن که نام الله که حضورش میتواند نمادی از حضور اسلام در باورهای شاعر باشد، در شاهنامه دیده نمی شود. فردوسی از مفاهیم بنیادین در دین اسلام مانند مومن و کافر حتی یکبار هم بهره نگرفته است.
واژگان و ادبیات بکار گرفته شده در هر اثری به اندازۀ بسیاری بازتاب دهندۀ اندیشه و باورهای سازنده اثراست. همچنانکه اگر در نوشتۀ شخصی، عباراتی چون “امپریالیسم جهانخوار”، “رنجبران جهان” و “خلقهای ستمدیده” ببینیم، پیش از خواندن همه مطلب درمییابیم که خاستگاه فکری نویسنده، طیف چپ است. با همین نگاه، چون فرهنگ واژگان شاهنامه خالی از عناصر اسلامی و نمادهای مسلمانی است، به دشواری میتوان پذیرفت که آفریننده اثر یک مومن مسلمان شیعه بوده است.
از سویی دیگر، گرایش فردوسی و قهرمانان شاهنامه در انجام فعل حرامی در شریعت همچون شادخواری و میگساری در شاهنامه پنهان نمیشود. نوشیدن می که فردوسی چندین بار گرایشش را برای آن بیان میکند، در اسلام حرام است. از یک مسلمان مومن بعید بنظر میرسد که اینگونه آشکارا، انجام آن فعل حرام را بیان نماید.
در پایان نیاز به یادآوری است که از آنجایی که شاهنامه، حماسۀ ملی ایرانیان و اثری عرفی است و فردوسی به روشنی وظیفه خویش را از سرودن آن، برپا داشتن کاخ بلند هویت ایرانی و زنده نگهداشتن اندیشه های ژرف و والای این کهن دیار میدانسته است، اینکه فردوسی شیعه مذهب بوده یا نبوده هیچ تاثیری بر دستاورد بزرگ او برای هممیهنانش ندارد. او و شاهکار او برای ایرانیان، گرانمایه و ارجمندند. پرداختن به دین رادمردی که به گفتۀ شاهرخ مسکوب، شاهکارش «نه تنها خاطرات تاریخی را در ما نگهداشت بلکه مهمتر از آن، ما را در خاطرات تاریخیمان حفظ نمود»، نه برای جدا کردن او از مذهب و نه برای پیوند زدن او با مذهب اهمیت دارد چه او با یا بدون مذهب، خویشکاری خود را به بهترین کیفیت انجام داده است. این نوشتار تنها کوششی در راستای ایجاد “اگر و اما” در مسایلی است که ما آنها را حقیقت مطلق میپنداریم و به عنوان یک آگاهی تاریخی در درستی آنها جای بحث و گمانه زنی برجای نمیگذاریم.
شاهین نژاد، پژوهشگر تاریخ و فرهنگ، سال ۲۰۱۲
___________________________
[1]– نسخه خطی شاهنامه فلورانس که کهن ترین نسخه جهان است به سال ۱۲۱۷ ميلادی که حدودا دویست سال پس از درگذشت فردوسی است، برمی گردد. این نسخه از نسخه لندن نیز شصت سال کهنه تر است.
[2]– اینگونه نیز در برخی نسخه ها آمده است: “به گفتار پیغمبرت راهجوی” که درست بنظر نمی رسد چه در ایرانی که در آن زمان، چند دینی بوده است (بخش بزرگی زرتشتی مانده بودند و بخش چشمگیری هم مسلمان شده بودند و ترسایان و یهودیان هم بسیار از امروز بیشتر بودند)، منظور از “پیغمبرت” کدام پیغمبر است. همه مردم یا حتی بیشتر آنان که مخاطب شاعر هستند که پیامبر یکسانی ندارند.
[3]– بدینگونه نیز آمده است:
كه من شارستانم رهِ صد دَر است درست این سخن، گفت پیغمبرست
[4]– مصراع دوم این بیت، اینگونه نیز نوشته شده است: «چنان دان كه خاك كف اين دَرم»
[5]– از پژوهش “دیباچه شاهنامه” نوشته امید عطایی فرد در این بخش بهره گرفته شده است.
[6]– فریدون جنیدی در نسخهای که دستاورد پژوهشهای وی در تصحیح شاهنامه است همه ابیات موجود در ستایش پیامبر و چهار خلیفه بزرگ از جمله علی را ابیات افزوده شده به شاهنامه میداند. دلایل وی قابل تعمق و بررسی است.
[7]– اشا در زبان اوستایی در زبان پارسی باستان که بسیار به اوستایی نزدیک است بگونه “آرتا” آمده است.
[8]– از پژوهش “دیباچه شاهنامه” نوشته امید عطایی فرد در این بخش بهره گرفته شده است.
[9]– دبستان مذاهب، جلد دوم، یادداشتهای رحیم رضازاده ملک