Print This Post Print This Post
تازه‌ها


پژوهشی در شاهنامه،مازیار قویدل

آيا همای چهرآزاد، فرزندِ بهمن شاه بود يا دختر خوانده ی او؟

همای چهر آزاد، پادشاهی بود که با توانايی بسيار 32 سال فرمانروایِ کشور شاهنشاهی ايران بود. همای را دختر شاه بهمن وُ نوه اسفنديار به شمار می آورند.
بررسی های اين پژوهشگر در زمينه شاهنامه، تاريخ وُ فرهنگ ايرانزمين، هنگامی که به دوره شاهنشاهی همای (چهرآزاد) رسيد، آن را پرسش برانگيز يافت وُ پژوهش بيشتری را نياز ديد تا دريافته شود که برای نمونه:
– آیا همای، فرزندِ راستين بهمن، شاهنشاه ايران بود؟
– آيا همای يکی از دوشيزگانی نبود که شاه ايران او را به فرزندی پذيرفته بود که در کاخِ شاهی وُ همراه با فرزندانِ راستين شاهنشاه ايران، زندگی می کرد وُ تنها خود شاه وُ يک يا دو تن از راز او آگاهی داشتند؟
– آيا فرزند شاه خواندن چنان دخترانی برای آن نبود که اگر در روندِ بر برخوردها وُ جنگ وُ آشتی های، ميان پادشاهان وُ فرماندهان، بنا می شد دختری از فرزندان شاهشاه، به همسری پادشاه ياُ فرماندهی در آيد، آن دختر فرزند راستين پادشاه نباشد تا چنانچه دشواری در ميان آنان رخ داد، دُخت شاه همچون گروگانی در بندِ شاه وُ فرماندهی نباشد که به رويارويی با شاهنشاه می پردازد؟
با چنين پيش زمينه هايی، پژوهش آغاز و اينچنينُ دنبال شد:
استاد سخن بنا بر نوشته های پيشين وُ گفته های ديگران در شاهنامه آورده است:
يکی دخترش بود نامش همای/ هنرمند وُ با دانش وُ پاک رای
همی خواندندی وَرا چهــر زاد/ ز گيتـی بـه ديـدار او بود شاد

 

اين پژوهنده، همای چهر آزاد را –(به گمانِ بسیار)-، دختر ِبهمنِ اسفنديار بر نمی شمارد وُ گمان دارد همای، يکی از دخترانی بوده که در کاخ شاهی وُ به نام دختر شاه زندگی می کرده است.
برای روشن تر شدن هوده/ نتيجه پژوهش ها، نگاهی گذرا خواهيم داشت به اين که:
١.آيا شاهنامه را فردوسی توسی، خود نوشته، يا آن را بر پايه داستان ها وُ رويدادهایِ کهن -(تنها وُ تنها)-، گردآوری وُ سرودين نموده است؟
٢. راز وُ رمزها وُ نمونه های پنهان کاری در شاهنامه؛
الف: يادآوری استاد به راز وُ رمزهایِ شاهنامه،
ب: راز وُ رمزهايی که اگر چه فردوسی دستی در آنها نداشته، در روندِ رويدادهای شاهنامه نقش داشته اند؟
پ: نوشداروی کی کاووس؛
ت: رازِ گياه جانبخش هندی که بايد نهفته وُپنهان می ماند،
ج: راز وُ رمز وُ پنهانکاری های درباره دختران پادشاهان در ايران وُ ديگر کشورهای جهان.
۳. دخترانی که فرزند خوانده بودند وُ همگان آنان را فرزندان شاه می پنداشتند!
۴. خواستگاری فريدون از دخترانِ سرو، شاه يمن، وُ برآشفتن او از درخواست او؛
۵. آمازيس، فرعون مصر، دخترِ کس ديگر را به نامِ دختر خود به دربار کمبوجيا می فرستد؛
۶. کوشش خاقان چين برای فرستادن دختر ديگری به جای دختر خود به دربار انوشيروان!
۷. هوده يا نتيجه ی پژوهش،

تاريخ ، اشکار وُ نهان های بسيار دارد. نهفته هايی که گاه گذر زمان وُ گاه پژوهش های ژرف، انگيزه ی آشکار شدن آنها می گردد که اين پژوهش، کوششی در اين زمينه است.
در پيوند با همای چهر آزاد ، نُخستين نگاه، به شاهنامه افکنده می شود وُ اينکه:
1. آيا شاهنامه را فردوسی توسی نوشته، يا آن را بر پايه داستان ها وُ رويدادهایِ کهن –(تنها وُ تنها)-، گردآوری وُ سرودين نموده است؟
استاد سخن، تاريخ وُ داستان های کهنی را که پيش از او نوشته شده وُ برای نمونه در خدای نامه ها آمده بودند، يا آنکه کسانی برايش می گفتند، سرودين کرد، بی آنکه دستی در آنها ببرد. استادِ توسی، چگونگی گردآوری وُ سامانِ سرودين گرفتن شاهنامه را در چندين جای به روشنی آشکار می سازد برای نمونه:
در “گفتار اندر فراهم آوردن شاهنامه”، ( شاهنامه چاپ اميرکبير١٣۴١ ، رويه ٣)، آورده است:
يكـى نامـه بـُـد از گـه باستـان/ فـراوان بـدو انـدرون داستــان
پراگنـده در دست هـر موبـدى/ ازو بهـره ای نزد هـر بخـردى
پژوهنــــده روزگـــارِ نُخسـت/ گذشته سخنهـا همـه بــاز جُست
ز هر كشورى موبدى سالخورد/ بيـاورد كايـن نامـه را يـاد كـرد

– در بخش پادشاهی هرمز وُ پُرسشِ از ماخ/ ماخ پير خراسانی، ( شاهنامه چاپ اميرکبير١٣۴١ ، رويه ۴۵۵):
ماخ از زرتشتيان هرات بود، که با همراهی سه تن ديگر به گردآوری شاهنامه ابومنصوری -(امير ابو منصور، فرمانروای توس در آن هنگام)- دست زدند:
يکـی پیـر بـُد، مَـرزبـانِ هــری/ پسندیـــده وُ دیـــده از هـــــر دری
جهاندیـده‌ای نــام او بـود مـاخ/ سخن‌دان وُ با فر وُ با برگ وُ شاخ
بپرسيدمش تا چـه داری به يـاد /زِ هُرمـز کـه بنشست بـر تختِ داد
چُنين گفت پير خراسان که شاه/ چــو بِنشسـت بــر نامــور پيشگــاه

اين چنين نمونه ها می نماياند آنچه در شاهنامه – (همانندِ داستانِ پادشاهیِ هُمای)- آمده است، سرودين شده های استاد سخن هستند وُ استاد، نقشی در پديد آمدن ِآن داستان ها يا رويدادها نداشته است وُ چنانچه از سرودها بر می آيد که همای فرزند بهمن می باشد، سخنِ فردوسی نيست.
در شاهنامه، در باره همای به نام دختر بهمن وُ نوه ی اسفنديار چنين می خوانيم( شاهنامه چاپ اميرکبير١٣۴١ ، رويه ٣٢٠):
يکی دختـرش بـود نامـش همـای/هنرمنـد وُ با دانش وُ پاک رای
همی خواندنـدی وُرا چهـــر زاد/ ز گيتـی بـه ديـدار او بـود شـاد
همــایِ دل اَفــروز تابنــده مــاه / چنـان بُـد که آبستن آمد ز شــاه
چو شش ماهه شد پُر زِ تيمار شد/ چـو بهمن چنـان ديـد، بيمار شد
چو از درد، شاه اندر آمد ز پای/ بفرمـود تـا پيش او شـد همــای
بزرگان وُ نيک اختران را بخواند/ به تخت گرانمايگـی بـر نشانـد
چنين گفت کاين پاک تن چهرزاد/ ز گيتـی فـراوان نبودست شــاد
سِپَــردَم بِــدو تـاج وُ تخـتِ بلنــد/ همان لشکر وُ گنج وُ بختِ بُلند
وليعهــد مـن او بُــوَد در جهـــان /هم آن کس که زو زايد اندر نهان
اگــر دختــر آيــد ازو گــر پســر/ ورا باشد اين تاج وُ تخت وُ کمر

٢. راز وُ رمز وُ همچنين راز نگهداری وُ پنهان کاری در شاهنامه:
گذشته از آنچه آمد، فرمانفرمایی دينمداران بر کشور در دوران استادِ سخن، در رمز آلود بودن سرودهای فردوسی نقش داشته اند. روشن است شماری از رمز وُ رازها، از بيم جان وُ شماری بر پايه پافشاری ها يا تعصبِ مردم آن روزگار بوده است.
– الف: راز وُ رمزهایِ شاهنامه از زبان استاد سخن:
فردوسی رويدادها وُ داستان های سرودين شده خود را داستان ها وُ رويدادهایِ راستينی می خواند که بنا به چند وُ چون زمانه، گاه با رمز وُ راز رخ نموده اند ( شاهنامه چاپ اميرکبير١٣۴١ ، رويه ٣):
تـو اين را دروغ وُ فسانـه مـدان /به يک سان روش در زمانه مدان
از او هر چه اندر خورد با خرد دگــر/ بــر ره رَمـز وُ معنی بـرد

– ب: راز وُ رمزهايی که در روندِ رويدادهای شاهنامه خودنمايی می کنند:
گونه ای از راز وُ رمزها، رازهایِ شاهان هستند که گاه هیچ کس درباره آنها نمی دانسته، يا تنها یک يا دو تن از نزديک ترين ياران شان از آن ها آگاهی داشتند، مانند:
پ: نوشداروی کی کاووس:
يکی از اين نمونه ها، نوشدارويی بود که کاووس شاه، در دسترس داشت و به جز از رستم وُ شايد تنی چند از ديگر نزديکانِ شاه، کسی از آن آگاهی نداشت.
در داستان رستم وُ سهراب، ( شاهنامه چاپ اميرکبير١٣۴١ ، رويه ٩۶) پس از آن که رستم، پهلویِ سُهراب را می شکافد وُ پی می برد که آن جوان فرزند خود اوست، با دلی شکسته وُ نالان:
به گـودرز گفت آن زمان پهلـوان /که ای گُرد با نامِ روشن روان
پيامـی زِ مـن سـوی کــاووس بَــر /بگويش که مـا را چه آمـد به سـر
بـه دشنــه جگـرگــاهِ پــورِ دليـــر/ بريـدم، کـه دستــم ممانـاد ديــر
گَـَـرت هيـچ يـاد است کـردار مَن/ يکی رنجه کن دل به تيمارِ من
از آن نوشدارو که در گنج توست/ کجا خستگان را کُند تنـدرست
بـه نزديک مـن بـا يکی جـامِ مـی/ سِزد گر فرستی هم اکنون زِ پی
مگـر کـو به بخت تو بهتـر شــود /چو من پيش تخت تو کهتر شود

– ت: رازِ گياه جانبخش هندی:
نمونه ديگر از پنهان کاری در شاهنامه، درخواست انوشيروان از برزوی/ برزويه، پزشگ نامدار، برای پنهان داشتن رازِ گياه جانبخش ِهندی است.
داستان بدينگونه است که برزويه، در ميان نوشته های هندوان به نوشتاری درباره گياه شگفت آوری بر می خورد که در هند می رويد وُ به مردگان جان می بخشد. بی درنگ به نزد انوشيروان، می رود وُ از او درخواست سفر به هند می کند. شاه پس از آگاهی، با او همراهی می کند وُ پاسخ می دهد که راهی هند شو، زيرا پذیرفتن بی آزمايش کردن، شایسته نيست. راهی نود شود وُ نامه ای را که به رایِ هند می نویسم به او برسان وُ از او، برای دستيابی به آن گياه، ياری بخواه.
انوشيروان همچنين به او می گويد که، به ياد بسپار اگر به چنين گياه شگفت انگيزی دست يافتی، بايد راز آن را پنهان داری وُ نزد هیچ کس به جز از من، بر زبان نياوری. (شاهنامه- گفتار اندر آوردن “کليله وُ دمنه” از هندوستان، شاهنامه به گزينش خالقی، پوشينه هفت رويه ٣۶٣):
بدو گفت شاه، اين نشايد بُدن/ مَگـر کازمـون را ببايَـد شُـدن
ببَــر نامـه مَـن بَــرِ راىِ هند /نِگَر تا كه باشد بُت‏آراى هند
بِدين كار با خويشتن يار خواه /همی يارى از بخت بيدار خواه
اگــر نـو شگفتـى شـود در جهان/كه اين گفته رمزى بود در نهان

– ج. پنهانکاری درباره دختران پادشاهان، در ايران وُ ديگر کشورهای جهان.
پنهان نگاهداشتنِ نتم وُ نشان دخترانی که در دربارهای شاهان پيشين جهان زندگی می کردند وُ همگان آنان را دختران پادشاهان گمان می کردند، از ديگر نمونه های رازها وُ پنهان کاری هاست که آرمان اين سخن است.

۳. دخترانی که فرزند خوانده بودند وُ همگان آنان را فرزندان شاه می پنداشتند:
يکی از رازها وُ پنهان کاری ها در تاريخ جهان، رازپادشاهان درباره دوشيزگانی است که در دربار، همچون شاهزادگان زندگی می کردند وُ همگان آنان را فرزنانِ شاهان می پنداشتند!
نمونه های تاريخی گواهی می دهند در دربار شاهنشاهان ایرانزمین، يونان، چين و …، دوشيزگانی به دور از چشم دیگران زندگی می کردند که همگان آنان را فرزندان شاهان می پنداشتند.
راز آن دختران پنهان می ماند تا چنانچه بنا می شد دختری از خانواده شاهی به همسری شاهزاده يا فرماندهی از ديگر کشورها در آيد، يکی از آن دختران را به نامِ فرزند پادشاه، به همسری او در آورند تا اگر آن شاه يا فرمانده، پيمان شکنی کرد وُ به دشمنی با شاه پرداخت، فرزند شاه را، چون گروگان در دست نداشته باشند.
از اين گذشته، نمونه هايی نمايانگر آن است که کمتر شاهانی دوست داشتند فرزندانشان به همسری شاهزادگان وُ فرماندهان ديگر کشورها در آيند. نمونه آن نيز، سرو، شاه يمن می باشد.

۴. خواستگاری فريدون از دخترانی سرو، شاه يمن، وُ برآشفتن او از درخواست فرستاده ی فريدون:
“سرو”، شاه يمن، نمونه روشن يکی آن فرمانروايانی است که نمی خواست دخترانش را از خود دور کند، اگرچه خواستگاران دخترانش، سه فرزند برومند فريدون، شاهنشاه ايران باشد که خود نيز، در زير فرمان او، فرمان می راند.
فريدون سه پسر دارد که هنوز نامزدی برایشان برگزيده نشده است، پس از جندل از دانايان دربارش می خواهد برای يافتن سه خواهر از راهیِ سَفَر شود وُ به ياد داشته باشد که آن سه عروس؛ خردمند، زيباروی، همانند، نامزد نشده وُ از خانواده خوب وُ شايسته باشند. جندل در ميان دهگانان ايرانی چنان دخترانی نمی يابد( شاهنامه چاپ اميرکبير١٣۴١ ، رويه ١۵):
فریـدون از آن نامداران خویـش/ یکی را گرانمایه ‌تر خواند پیش
کجــا نـام او جنـدل راه بَر هنــر/ به هـر کـار دلسـوز بر شـاه بر
بـدو گفت بر گـَرد، گِـردِ جهـان /سه دختـر گزین از نـژاد مهان
سه خواهر ز یک مادر وُ یک پدر/ پری چهره وُ پاک وُ خسرو گُهر

چو بشنید جندل ز خسرو سَخُن /یکی رای پاکیــزه افگنـــد بُـن
ز پیش سپهبـد بُرون شُـد به راه/ ابـا چنـد تن، مَر وَرا نیکخــواه
یکایک ز ایران سـرانـدر کشیـد/ پژوهید و هرگونه گفت وُ شنید
به هر کشوری کز جهان مهتری /به پـرده درون داشتـن دختـری
نهفـته بجستـی همــه رازشــان/ شنیــدی همـه نـام وُ آوازشــان
ز دهقــان پُر مایه کس را ندید/ کـه پیوسته ی آفریــدون سزیــد
جندل از جستجوی دست بر نمی دارد وُ پس از بررسی بسيار پی می برد که “سرو”، شاه يمن، سه دختر دارد که دانا، نامزد نکرده، همانند وُ دارای همان ويژگی هايی هستند که شاه از او خواسته است. پس راهی يمن شده، همراه با درود رسانی از سوی شاه فريدون، داستان را با شاه يمن در ميان می نهد( شاهنامه چاپ اميرکبير١٣۴١ ، رويه ١۶):
خرامـان بیامـد بـه نزدیکِ سَـرو /به شـادی چو پیشِ گل اندر تَـذَرو
بدو گفت جنـدل که خُـــرم بُــدی/ همیشــه ز تــو دور دسـت بَــدی
درودِ فریــــدونِ فـَــــرُخ دَهَــــم/ سخن هر چه پرسی تو پاسخ دهم
بـــدان، ای ســر مایــهٔ تازیـــان /کـز اختـر بُـوی جاودان بی‌زیان
سه پورِ گرانمايـه دارم چـو مـاه/ ســـزاوارِ ديهيـم وُ تخـت وُ کلاه
زِ هَر کام وُ هـر خواسته بی‌نیـاز/ بـه هـَـر آرزو دست ایشـان دراز
مر این سه گرانمایه را در نهفت /ببایـد همی شاهـزاده، سه، جُفـت
ز کــار آگهــــان آگهـــی یافتـــم /بدیـــن آگهـــی، تیـــــز بشتافتـــم
کجا از پس پـرده، پوشیـده روی/ سـه پاکیـزه داری تو ای نامجوی
مَران هرسه را نـوز ناکرده نـام /چو بشنیـدم این، شُـد دِلَـم شادکام
کـه مـا نیــز نـام سـه فـرخ نـژاد/ چـو انــدر خـور آید نکردیـم یـاد
کنـون این گرامی دو گونه گُهِــر /ببایــد بـرآمیخــت بـــا یکدگـــــر
سه پوشيده رُخ را سه ديهيم جوی/ ســزا در ســزا کار بی گفتگوی
فریــدون پیامـم بدین گونـه داد /تـو پاسـخ گــزار آنچه آیدت یاد

سرو پس از شنيدن درخواست فريدون از زبان جندل، بسيار آشفته می گردد وُ زيرا آن دختران مانند ديدگانش هستند وُ نمی خواهد آنان را از خود دور سازد. با آن همه به روی خود نمی آورد وُ از جندل می خواهد برای دريافت پاسخ، به او بدهد. پس جايگاهی برای جندل فراهم می کند وُ به رايزنی با بزرگان می پردازد وُ از آنان راهِ چاره می جويد (شاهنامه چاپ اميرکبير١٣۴١ ، همان):
فراوان کس از دشت نیزه‌وران /بر خویش خواند آزمـوده سـران
نَهُفتـه بُــرون آوریـــد از نهفــت/ همـه رازهـا پیـش ایشـان بگفت:
فریـدون فرستـاد زی مــن پیـــام/ بِگُستَـرد پیشـم، یکی خــوب دام
اگــر گویـم آری وِ دل زان تهـی/ دروغَ ايچ نه اندر خورد با شهی
وُگـــر آرزوهــا سِپـــارَم بـِـدوی/ شود دل پُر آتش، پُر از آب روی
وُگــر سـر بپیچــم ز گفتــارِ اوی/ هراســان شـود دل ز آزار اوی
کسـی کـو بُـوَد شَهریـــارِ زَمیـن/ نه بازیسـت بـا او سگالیـد کیــن
ازین در سخن هـرچه تان هست یاد/ سراسـر بـه مـن بـر ببایـد گشـاد

رايزنان پاسخ می دهند که درخواست او را نپذير. از او درخاست های بزرگ کُن، چنانچه نياز افتاد به با او به جنگ خواهيم پرداخت.
سَرو پاسخ آنان را نپسنديد وُ سخنان آنها را بی سر و ته دانست وُ خود به چاره جويی پرداخت:
چو بشنید از آن نامداران سَخُن نه سـردید آن را به گیتی نه بُن
پس جندل را نزد خود می خواند وُ به او می گويد من فرمانبرو شاهنشاه ايران هستم، با اين روی پس از ديدار با فرزندان شاه در يمن وُ آزمايش کردن آنان، پاسخ خواهم داد.
فرزندان فريدون به در خواست سرو، راهی يمن می شوند وُ برای پيشگيری از فرستادن دخترانش، دست به نيرنگ های گوناگون می زند وُ تا آنجا به پيش می رود که برای کشتن فرزندان فريدون نيز برنامه ريزی می کند که اگر هشياری آنان نبود، هر سه تن، کشته می شدند!!!

۵. آمازيس فرعون مصر، دختر کس ديگر را به نامِ دختر خود به دربار کمبوجيا می فرستد:
نمونه ديگری برای نفرستادن دختر پادشاه به کشور ديگر، داستان آمازيس، فرعون مصر از تاريخ هرودت است. هرودوت درباره چگونگی خواستگاری شاهشاه ايران از دختر پادشاه مصر، چنين می نويسد:
“در پادشاهیِ آمازيس، کمبوجيه پور کوروش با سپاهی عظيم، شامل اقوام گوناگونِ امپراتوری خود وُ از آن جمله ايونی ها وُ آئولی ها به مصر لشکر کشيد. می گويند ماجرای زير از موجباتی بوده است که پادشاه را به آن کار بر انگيخت.
کمبوجيه سفيری نزد آمازيس فرستاد وُ از او خواست بهترين چشم پزشک مصری را برای احتياجی که پيش آمده بود روانه ايران کند.
پزشکی که انتخاب وُ فرستاده شده بود به قصد انتقام جويی که او را از شهر وُ ديارش دور کرده بود، کمبوجيه را بر آن داشت که دختر آمازيس را خواستگاری کند، زيرا می دانست اين تقاضا فرعون را کاملا در محضور می انداخت و امتناع از آن کار نيز روابط او و کمبوجيه را تيره می ساخت.
پادشاه طبق اين پيشنهاد رفتار و برای انجام منظور قاصدی روانه مصر کرد.
آمازيس که از سطوت دولت ايران بيمناک بود و نيز می دانست که کمبوجيه دخترش را به قصد نکاح نمی خواسته بلکه قصدش وارد کردن دختر در حرمسرای خود بود، دچار بغرنجی شد و توانايی جواب خواه مثبت يا منفی نداشت.
در همان روزها دختری رعنا و زيبا به نامِ نی ته تيس فرزند آپری ييس پادشاه پيشين مصر، تنها فردی از آن خاندان بود که هنوز در دربار مصر می زيست.
پس از انديشه ی طولانی آمازيس در صدد بر آمد اين دختر را در جامه های فاخر و آراسته، به عنوان فرزند خويش روانه ايران سازد.
چندی بعد از آن، روزی کمبوجيه دخترک را به نام خانوادگی اش فراخواند. او عرض کرد، اعليحضرتا نمی دانيد که آمازيس چگونه پادشاه را فريب داده است. او مرا در لباس فاخر به دختر خويش به پيشگاه فرستاده، من دختر او نيستم، آپری ييس پدر من است که ولينعمت آمازيس بود. او مصريان را ضد پدرم بر انگيخت و او را به قتل رسانيد.
(تواريخ، نوشته ی هرودت يونانی، کتاب سوم، برگردان کننده به زبان فارسی، وحيد مازندرانی، چاپخانه وزارت فرنگ و هنر، روي١٩١.)

۶. کوشش خاقان چين برای فرستادن دختر ديگری به جای دختر خود به دربار انوشيروان!
به خواستگاری رفتن مهران ستاد از سوی شاهنشاه ايران وُ به درخواست خاقان چين، نمونه ديگری است که خودداری خاقان از فرستادن فرزندِ خود به درباره شاهنشاه ايران را به نمايش در می آورد (مهران ستاد وُ دختر خاقان، رویه ١٢۴٠تا ١٢۴۴ژول مل-شاهنامه).
خاقان چين که همسايه پادشاهی ايران است وُ ترکستان وُ چين، تا کناره آمودريا/ جيهون را در زير فرمان دارد، خواستار دوستی بيشتر با شاهنشاه ايران می شود. پس ارمغان هايی را گردی می شود وُ همراه با نامه ای از خاقان، برای شاهنشاه انوشيروان روانه می گردد.
هنگام گذشتن هديه بران از سرزمين هيتاليان، غاتقر فرمانروای هيتاليان با آنکه فرمانبردار شاهنشاهی ايران است به هديه بران يورش برده، آنها را می کشتد وُ دارايی آنان را به تاراج می برد. سواری از سربازانِ چين می گريزد وُ خاقان را آگاه می سازد، خاقان دستور به نبرد با او می پردازد که در پايان،غاتقر به شکست سختی تن در می دهد.
پس از آن شکست، هيتاليان، فغانی را به فرمانروايی بر می گزينند وُ خود را دست نشانده انوشيروان شاهنشاه ايران می خوانند وُ به انوشيروان از خاقان چين گله می کنند.
انوشيروان با آنکه به گناه غاتقر پی می برد، يورش سربازان خاقان به هيتاليان که زير فرمانروايی شاهنشاها ايران بودند را نمی پسندد وُ با سپاهی برای رويارويی با سپاه خاقان، راهیِ گرگان می شود.
خاقان پس از آگاهی يافتن از خشم به خود می پيچد وُ با بُزُرگان وُ سرانِ سپاه به رايزنی می نشيند وُ بررسی جنگ با انوشيروان را با آنان در ميان می نهد، سپهدار او نيز خود را مهيای جنگ نشان می دهد وُ رايزنان جنگ وُ درگيری با انوشيروان وُ سپاهيان ايرانزمين را به زيان خاقان وُ چين برآورد می کنند وُ به او می گويند بهتر است با شاهنشاه ايران از درِ دوستی وُ بر آيی، خاقان نيز پيشهاد او را می پسندد( شاهنامه چاپ اميرکبير١٣۴١ ، رويه ۴٣٢):
خردمنـد مردی به خاقان چين/ چنين گفت کای شهريار زمين
تو با شاه ايران مکن رزم ياد/ مده پادشاهی و لشگـر به بـاد
ز شاهان نجويد کسی جای /او مگـر تيـره باشد دل وُ رای او
چو بشنيد خاقان ز موبد سَخُن /يکـی رایِ شايستـه افکنـد بُـن
يکی نامـه بنوشـت پُـر آفريـن/ سخندان چينی چو ارژنگ چين

نامه خاقان به انوشيروان می رسد وُ شاهنشاه ايران نيز پاسخی درخور به نامه او می دهد وُ در آن از آنچه در نبرد با هيتاليان رويداده بود سخن می گويد.
فرستادگان خاقان که پاسخ نامه را آورده بودند از شکوه وُ بزرگی ايران وُ شاهنشاهش بری او می گويند. خاقان پس از شنيدن سخنان پيامبران، به بزرگان می گويد که خوب است با شاهنشاه ايران پيوند خونی داشته باشيد وُ يکی از دخترانی را که در پَسِ پرده خود داريم، برای همسری به او پيشنهاد کنيم. پس به شاهنشاه ايران نامه ای می نويسد (شاهنامه چاپ اميرکبير١٣۴١ ، رويه ۴٣٣):
چنين گفت خاقان كه اينست راه /كـه گُردی فرستيـم نزديـك شـاه
به انديشـه در كـار پيشى كنيـم/ بسازيم با شـاه وُ خويشى كنيـم
پـسِ پَـــرده مــا بسـى دخترنـد/ كـه بَـر تـارَكِ بانُـوان اَفسَرنــد
يكـى را به نـام شهنشــه كنيـم/ ز كــارِ وى انديشـه كوتـه كنيم
چـو پيوند سازيم با او به خون/ نباشـد كس او را به بد رهنمون
بـدو نـازش وُ سـرفرازى بُـوَد /و زو بگذرى جنگ و بازى بُوَد
ردان را پسند آمد اين راى شاه/ بـــه آواز گفتنـد كايـن اسـت راه
خاقان پس از پاسخِ بزرگانِ چین، نامه پُر آفرينی به شاهنشاه ايران می نويسد وُ پيشنهاد دختر دادن را با انوشيروان در ميان می گزارد( شاهنامه چاپ اميرکبير١٣۴١، همان):
گرامى‏ تر از خون دل چيز نيست/ خِرَدمَند فرزند با دل يكيست
يکـی پــاک دامَـن کـه آهستـه تـر /نکوتر به ديدار وُ شايسته تر
بخواهـد ز مـن گـر پسنـد آيـدش/ همانا كه اين سودمند آيدش
نباشـد جـدا مـرز ايـران ز چين/ فزايد ز ما در جهان آفرين
رويدادی از اينجا آغاز می شود که انوشيروان پيشنها خاقان چين را می پذيرد و “مهران ستاد” را برای گزينش وُ آوردن عروس به دربار خاقان می فرستد.
انوشيروان پيش از روانه شدنِ مهران ستاد، به او يادآور می شود که هشياری به کار ببندد زيرا در شبستان وُ پسِ پرده ی خاقان، دختران بسياری هستند که با آرايش چهر وُ پوشاک فريبنده، فرزند راستين خاقان نشان داده می شوند، پس آگاه باش که تو را فريب ندهند وُ يکی از دخترانی را که به نام فرزند خود در کاخ نگهداری می کند، به جای دختر تنی خود، به دربار ايران نفرستد( شاهنامه چاپ اميرکبير١٣۴١ ، رويه ۴٣۴):
چنين گفت كسرى به مهران ستاد/ كه رو شاد وُ پيروز با مهر وُ داد
شبستـان او را نگـه كـن نکوی/ بـد وُ نيك او را سراسر بجــوی
بر آرايش چهر وَ با ُ فـر وُ زيب /نبايـد كــه گيرنـدت انــدر فريـب
پَـسِ پـرده او بسـى دخترسـت /كـه با بُرز وُ بالا وُ بـا افسرسـت
پرستــار زاده نيايـد بـه كـــار /اگـــر چنـد باشــد پـدر شهريــار
مهران ستاد در چين با پيشباز پر شکوهی روبرو می شود وُ پس از گفتگو وُ ديد وُ بازديدهای بسيار، هنگام گزينش عروس می رسد. اينک دنباله داستان را از زبان خود مهران ستاد، در گفتگو با هرمزد، فرزند انوشيروان بخوانيم( شاهنامه چاپ اميرکبير١٣۴١ ، رويه ۴۵٨):
بپرسيد هرمـز ز مهـران ستـــاد /كه از روزگاران چه دارى به ياد
چنيـن داد پاسـخ بـدو مـرد پيـــر/ كـه اى شـاه گوينــده وُ يادگيـــر
بدانگـه كُجـا مادرت را ز چيــن/ فرستـاد خاقـان بـه ايـران زمين
به خواهندگـى، من بُـدَم پيـش رُو /سـد وُ شست مـرد از دليران گُو
پـدرت آن شهنشاه با داد وُ راست/ ز خاقان پرستار زاده نخواست
مرا گفت:”جز دُختِ خاتون مخواه/ نَزيبَـــد پرستــــار هم جُفت شاه”
برفتــم بـه نزديـك خاقــان چيـــن/ بـه شاهـى بـرو خوانـدم آفريـن
وُرا پنـج دختــر بُـد انـــدر نهــان همه خوی وُ زيبایِ تَختِ شهان
به رفتن تَــذَرو وُ به ديـدَن بهـــار /سراسر پُر از بوی وُ رَنگ وُ نِگار
مــرا در شبستـان فرستــاد شــاه/ برفتــم بــران نامــور پيشگـــاه
رُخِ دُختــــــران را بياراستنــــــد/ ســر زُلـف بــر گـل بپيراستنـد
مَگر* مادرت بر سر افسر نداشت/ همان ياره وُ طوق وُ گوهر نداشت
از ايشان جز او، دُختِ خاتون نَبود/ به پيرايه وُ رنگ وُ اَفسون نبود
كه خاتــون چينـى ز فغفــور بود/ به گوهـر, ز كـردارِ بد دور بود
همى مادرش را جگر زان بِخَست/ كه فرزند جايى شود دور دَست
دُژَم بـود از آن دُختـــرِ پارســـــا /گُـسى كــرد، از خانــه پادشــا
من او را گزين كردم از دختران /نگـه داشتـم چشـم از ديگــران
مرا گفت خاتون كه ديگر گزين/ كه هر پنـج خوبنـد وُ با آفريـن
مرا پاسخ اين بُـــد كاين بايــدم /چـو ديگـر گزينـم گزنـد آيـــدم

۷. هوده يا نتيجه ی پژوهش،
در سرودِ استاد سخن درباره همای، سخنی از فرزند در میان نیست وُ به یکی دُخترش بود، بسنده شده است:
يکی دخترش بود نامش همای/ هنرمند وُ با دانش وُ پاک رای
در سرود پس از آن نیز زِ گیتی به دیدار او شاد بود وُ نه بد دیدار فرزند:
همی خواندندی وَرا چهــر زاد /ز گيتـی بـه ديـدار او بود شاد

بنا بر نمونه هايی که ديديم وُ خوانديم، شاهان، خاقان ها ، فرعون ها وُ سران کشورهای گوناگون، بنا بر آنچه پيشتر آمد دوشيزگان زيبا رويیِ را در درکاخ خود می پروراندند که جز از خودشان -(یا يک تا چند تنِ انگشت شمار)-، از آن آگاهی نداشتند تا چنانچه نياز افتاد، يکی از آنان را به جای فرزند خود، به دربار ديگر شاهان وُ سران بفرستند.

_____________________

پانویس ها:

*. مَگر* ولی، اما
*. در حماسهٔ داستانی بهمن‌نامه برای همای یک‌سرهٔ متفاوتی ارائه شده‌است. در این داستان گفته می‌شود که بهمن به سبب دسیسه‌های همسر نخستین‌اش[۶] از ایران بیرون رانده شد، و به‌طور ناشناس در مصر زندگی کرد و در آن جا به همای، دختر جنگ‌جوی شاه مصر، برخورد. بهمن پس از چند نبرد تن به تن با او، دل‌باخته‌اش شد و با وی ازدواج کرد و با یاری همای پادشاهی خود را بازیافت. سپس، هنگامی که بهمن احساس کرد زمان مرگ‌اش فرارسیده است، همای را به جانشینی خود منصوب کرد و او نیز به نیکی سلطنت کرد.
پیروان سایر ادیان ازدواج همای با پدرش بهمن را بهانه‌ای برای بی‌محتوا جلوه دادن کیش زرتشت قلمداد می‌کنند، و عامدانه برخی حقایق را عمداً یا سهواً کتمان می‌کنند مانند دشمنی هخامنشیان با عقیده مزدیسنا و علقه ایشان به عقیده تورات
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%85%D8%A7%DB%8C_%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1_%D8%A8%D9%87%D9%85%D9%86

 

 

فرستادن این مطلب برای دیگران