Print This Post Print This Post
تازه‌ها


شعری از سمیرا چراغ پور

 

 

از فرقی که ندارد این زندگی حرف می‌زنم

به اندازۀ اشتیاق کودکی که نیست

به دنبال پروانه‌ای که نبود

دویده‌ام

و در کوچه‌ای که نیامدی

به آغوش کشیدمت

اما عزیزم

حالا عصر دلتنگی‌های مانده در گیسوی من نیست

با فشار یک دکمه

صفحه‌ای در من بالا می‌آید

که می‌گوید

دختری در آن سوی آب‌ها

هنوز عطر پیراهنت را دارد

و من به تعریف دیگری از فاصله می‌رسم

درون خودم

به کوهی دلتنگ رسیده‌ام

که تنها صدایی است

که تو را برمی‌گرداند

حالا به این نیامدن

همه چیز می‌آید

حتا ترانه‌ای که با صدای بلند

می‌رقصد

و گاهی

بازی به نفع ماست

که تمام نمی‌شود.

از مجموعۀ «خونم را به هواخوری برده‌ام»

 

فرستادن این مطلب برای دیگران