فروغی رو در رویِ مصدّق
دوست عزیز من،
مدتی است از یکدیگر بیخبریم، فراغت این ایام را مغتنم شمرده شمه [ای] از روزگار خود برای تو مینگارم و منتظرم که تو هم مرا از حال خود آگاه سازی.
نمیدانم اطلاع داری یا نه که در بهار گذشته، موقعی که اعلیحضرت شاهنشاه پهلوی- دام ملکه- آقای مستوفیالممالک را به تشکیل کابینه مامور نمودند، معظمله عضویت در کابینه خود را به بنده تکلیف نمودند و من چون حس کردم که اعلیحضرت همایونی و آقای رییسالوزرا به عضویت من در کابینه مایلند، محض امتثال امر اعلا و شکر نعمت و سپاس ارادت قلبی- که همیشه به آقای مستوفی داشتهام- امتناع از خدمتگزاری را جایز ندانسته و عرض کردم: در تمام مدت عمر پنجاه ساله خود دائما در زحمت بوده و قریب سه سالونیم است که متوالی به خدمت طاقتفرسای وزارت و ریاست وزرا اشتغال داشته و اینک قوای جسمانی و روحانی رو به انحطاط است و مداومت در خدمت برای من میسر نیست مگر اینکه چندی به واسطه کنار بودن از کار، فیالجمله ترمیم قوایی بکنم. بنابراین هرگاه اجازه مرحمت شود چند ماهی مسافرت و استراحت کنم، پس از مراجعت عضویت کابینه را قبول خواهم کرد و اگر امر این باشد که الان داخل کابینه شوم، باز لازم است بعد از چند روز اجازه مسافرت داشته باشم و اگر غیر از این باشد، چون به واسطه خستگی قوّۀ کار ندارم، از قبول خدمت عذر میخواهم.
بالاخره اعلی حضرت همایونی و آقای رییسالوزرا طریق دوم را اختیار فرمودند و پس از چند هفته اشتغال به امور وزارت جنگ عازم اروپا شدم و چندی در دهات فرنگستان، به خیال دوری از جار و جنجال و آشوب، خوش بودم، ناگاه روزنامههای طهران رسید و معلوم شد آقای مصدق، نماینده محترم در مجلس شورای ملی، لازم دانستهاند بنده را به خیانتکاری منتسب نمایند و این معنی را یکی از دلایل مخالفت خود با کابینه آقای مستوفیالممالک قرار دهند. من در دوره پنجم شورای ملی، که باز ایشان وکالت داشتند، دیده بودم که با اصرارِ فوقالعاده مکرّر به آقای میرزا حسین خان پیرنیا (موتمنالملک)، که رییس مجلس بودند، حمله میکردند و آن مرد محترم را مورد تنقید با لحن شدید قرار میدادند. تعجب میکردم و پیش خود میگفتم: فرضاً آقای پیرنیا خبط و خطایی بکند با آنکه همه کس تصدیق دارد که ایشان در وظایف ریاست مجلس کاملا با متانت و بیطرفی رفتار کرده و همیشه وجود ایشان یکی از موجبات وقار و عظمت مجلس بوده، چرا آقای مصدق این اندازه و به این حرارت از ایشان دنبال دارد. در این موقع هم از حملات آقای مصدق نسبت به خودم با اینکه خیانتی نکردهام بر تعجبم افزود. چون بیانات ایشان را تا آخر خواندم دیدم درد شدیدی در دل دارند از اینکه بنده مدت زیادی در کابینههای متوالی وزیر و اخیراً رییسالوزرا بودهام و اکنون با وجود غیبت، در کابینه عضویت دارم و به علاوه، بعضی عناوین دیگر از قبیل ریاست دیوان تمییز و ریاست مدرسه حقوق را دارا هستم. پس مشکلم راجع به آقای مصدق حل شد و دانستم اقتضای طبیعتش این است و به علاوه هر کس برای پیشرفت کار خود، بر حسب ذوق و فطرت خویش، راهی را اختیار میکند؛ مصدق هم این راه را اختیار کرده است که بیجهت یا باجهت به اشخاص حمله کند و در راه وطن اظهار شجاعت نماید. مختصر، جوان است و جویای نام آمده است. اظهار مسلمانی هم که مایه ندارد. در مجلس شورایملی قرآن از جیب یا شمایل از بغل درمیآوریم و زَهرۀ همه کس را آب میکنیم. با این تفصیل، کار به کام است و کیست که بتواند در مسلمانی و وطندوستی مصدق شک نماید. اما رویّۀ من غیر از این است و تو میدانی که از اول عمر خود تاکنون نه شارلاتانی کردهام، نه خودستایی، نه هوچی بودهام، نه آنتریکباز؛ برای رسیدن به مناصب و امتیازات و تحصیل شهرت و نام، اسبابچینی و دسیسه کاری نکرده و تاکنون هر مقامی را دارا شدهام، اعم از وکالت و ریاست و وزارت، بدون استثنا آن مقام دنبال من آمده است و من از پی آن نرفتهام. شاه و روسای وزرا و دوستان من همه بر این امر شاهدند و هیچکس نمیتواند از روی حقیقت مدعی شود که من برای رسیدن به مقامی از او تقاضایی کرده باشم و اینکه میگویم محض رجزخوانی نیست و نمیخواهم اجر اشخاصی را که در مورد من احسان کردهاند ضایع کنم و نیز ادعا ندارم که شخصی فوقالعاده هنرمندم.تنها ادعای من این است که به قدر قوه در خدمت به مملکت کوشیدهام و با اشخاصی که همقدم شدهام صمیمیت داشتهام و مخصوصا در دنیا راست راه رفتهام، نیت سوء نداشتهام، از خیانتکاری احتراز کردهام، از روی اختیار به کسی ضرر و آزاری نرساندهام، درصدد تضییع مردمان آبرومند برنیامدهام و اگر در این مشروحه از خودم ومصدق حرفی میزنم برای خودستایی یا تضییع او نیست؛ حقیقت حال را بیان میکنم و باقی را به خدا بازمیگذارم. زیرا هر چند هیچوقت قرآن و شمایل از جیب و بغل درنیاوردهام، کاملا معتقدم که در عالم حقیقتی هست و به او اتکا و اتکال دارم و هو نعم الوکیل.حال یقین منتظری که وارد مطلب شوم یعنی نسبتهایی را که مصدق به من داده نقل و رد کنم صبر کن دو کلمه دیگر که از آن موضوع خارج ولی به اصل مطلب مربوط است بگویم و درد دل مصدق را تخفیف دهم که ضمنا ثوابی کرده باشم.
اولا در باب ریاست من در دیوان تمییز، بر مصدق فیالجمله اشتباهی دست داده است به این معنی که من ریاست دیوان تمییز را نه بالفعل دارم نه آن را زیر سرگذاشتهام؛ ولیکن چون چندین سال این شغل را داشتهام، اکنون به موجب قانون استخدام مقام ریاست دیوان تمییز را دارم؛ یعنی هر وقت بیکار باشم و ریاست دیوان تمییز شاغلی نداشته باشد من میتوانم آن را شاغل شوم و اگر شاغلی باشد من با این رتبه منتظر خدمت وزارت عدلیه خواهم بود و این حقی است که قانون به من داده و هیچکس تفضلی به من ننموده. راست است که همکاران محترم من در دیوان تمییز غالبا میگویند ریاست تمییز متعلق به توست، ولیکن این تعارفی است که از راه محبت به من میکنند و من از احساسات مودتآمیز ایشان ممنونم، اما هیچوقت به ریش نگرفتهام. اما ریاست مدرسه حقوق! تفصیل آن این است که ریاست مدرسه مزبور با مستشار فرانسوی عدلیه بود. کنترات مستشار سرآمد و رفت. مدرسه بیرییس شد وزارت معارف در باب ریاست آن گرفتار محذورات گردید. بالاخره معلمین و محصلین مدرسه و وزارت معارف حل مشکل را در این دیدند که ریاست افتخاری مدرسه را به من تکلیف کنند. من، با آنکه به بعضی ملاحظات میل نداشتم، برای رفع محذورات وزارت معارف موقتا قبول کردم. پس این ریاست برای من اولا افتخاری است یعنی نفع مالی ندارد، ثانیا موقتی است و باید این وظیفه را هرچه زودتر ادا کنند و مدرسه حقوق را از بیتکلیفی بیرون آورند.
اینک میرویم بر سر نسبتهایی که مصدق به من داده است. خیانتکاری مرا به دو فقره عنوان کرده است؛ یکی اینکه مراسله به سفارت روس نوشته و اعاده کاپیتولاسیون را قبول کردهام. دیگر اینکه مطالباتی را که دولت انگلیس از دولت ایران داشت تصدیق نمودهام. فقره اول، اگر حقیقت داشت، البته خیانت بود. اما از سعادت من و مملکت و بیتوفیقی مصدق به کلی دروغ است و در واقع نمیدانم این تخیل در چه عالمی به او دست داده است. نهتنها من کتبا و شفاها اعاده کاپیتولاسیون را نسبت به روسها قبول نکردهام، نه وعده دادهام، بلکه در عالم حقیقتگویی اطمینان میدهم که اولیای دولت سویت، در مدتی که من دخیل در امور بودهام، هیچوقت چنین تقاضایی نکردهاند بلکه هرگاه بین ما و آنها در این باب گفتوگویی به میان آمده عنوان آنها این بوده است که چون کاپیتولاسیون نسبت به ما لغو شده میل داریم و شما باید سعی کنید نسبت به دیگران هم ملغی شود و از جمله مسائلی که من در آن کار کردهام، همین الغای کاپیتولاسیون است. چنانکه در موقع امضای عهدنامه اخیر با دولت ترکیه و تهیه عهدنامه با لهستان این فقره را تصریح کردهام و نسبت به سایر دول هم با مقامات رسمی و غیررسمی آنها مذاکرات کردهام و علنا میگویم که آنها هم اصراری به ابقای کاپیتولاسیون ندارند ولیکن منتظرند که جریان امور عدلیه ما اطمینانبخش شود و یکی از وسایل حصول این مقصود، اصلاح و تکمیل قوانین است و من با آنکه رسم ندارم خودنمایی کنم اینک به ناچار میگویم که در ترتیب اکثر قوانینی که تاکنون برای عدلیه تهیه شده، چه آنها که رسمیت یافته و چه نیافته، شرکت و مدخلیت تامه داشتهام و اگر عیب و نقصی در آنها باشد، از آن است که قوانین بشری از عیب و نقص ناگزیر است؛ خاصه برای مردمی که به کار تازه شروع میکنند. معذالک همین قوانین موجوده را اگر حسن جریان بدهند و محاکم عدلیه را محترم بدارند، دارای مقامی خواهد شد که دولت ایران بتواند کاپیتولاسیون را القا کند و به دول خارجه هم بقبولاند.
اما قضیّۀ مطالبات انگلیس، شرح مطلب اجمالا این است که بعد از ختم جنگ عمومی، یعنی از هفت سال قبل به بعد، دولت انگلیس از دولت ایران مطالباتی داشت و از بابت وجوهی که دستی داده یا قیمت اسلحه یا کارهایی که انجام داده بودند خود را طلبکار میدانست. جمیع کابینههای ما گرفتار مذاکره این کار بودهاند. قسمتی از آن مطالبات را هیچکس رد نمیکرد، فقط در کم و کیف آن گفتوگو بود از قبیل بعضی مساعدهها که قبل از جنگ به دولت ایران داده شده و محل حرف نیست و ربح آن را تاکنون دولت هر سال مرتبا پرداخته و جزو اقساط دیون دولتی در بودجهها منظور و به تصویب مجلس رسیده است و فقط کیفیت پرداخت اصل آن معین نشده بود و همچنین وجوهی که به عنوان موراتوریم به دولت رسیده و قسعلیذالک را هم زیر بار نمیرفتیم و حقا دین خود نمیدانستیم و اشکال عمده در این قسمت بود. بالاخره سه سال قبل در کابینه اعلیحضرت پهلوی [به زمان ریاست وزرایی سردار سپه] قضیه جدا مطرح شد و آن کابینه با قدرت و قوت قلبی که داشت مذاکرات به عمل آورد.
پس از مدتی گفتوگو، بالاخره دولت انگلیس که نمیخواست از طریق عدالت و حسن روابط با ایران خارج شود، از قسمتی از دعاوی خود که زیاده از نصف آن بود صرفنظر نمود و موافقت وصول شد و بنا بود مطلب به مجلس شورای ملی پیشنهاد شود. قضیه نهضت ملی و تغییر سلطنت پیش آمد و مجال نشد و به مجلس ششم موکول گردید. در کابینه من، کاری که شده این است که تحت شرایط چند که همه به نفع دولت ایران است، وعده داده شده که به مجلس پیشنهاد و اگر تصویب شد به اقساطی چند پرداخت شود. حال این فقره اگر خدمت نباشد خیانت نیست. فرضا که پرداخت این وجوه بیجا باشد، ضرری مالی است که به دولت وارد شده، نه مثل قضیه کاپیتولاسیون که اگر راست بود لطمه به حقوق مملکت میزد. این کار را تنها من نکردم، همکاران من از سه سال قبل تا وقتی که ختم شد دخیل یا مسبوق بودند. در صورتمجلسهای جلسات هیات وزرا ضبط است، وزرای سابق و وزرای کابینه من هم تصویب کردهاند و چیزی نبود که کسی تصویب نکند. بالاخره باز هم کار به اختیار مجلس شورای ملی است؛ یعنی قید و تصریح شده که پرداخت وجوه، مشروط به تصویب مجلس است.