هر بهمن پیرتر می شوم…
هر بهمن
پیرتر می شوم…
وقتی می شنوم
-هوا دلپذیر شد گُل از خاک بر دَمید
به خاطر دارم که در میانِ دود وُ
گازِ اشک آور وُ گلوله
ناگهان
بزرگ شدم
و بارانِ دروغ بارید
و من چتر نداشتم
و ناچار باور کردم
آزادی را !
آزادی، که در خورجین اش نان بود وُ آرامشِ یک سقف
برابری بود وُ صلح…
من هنوز
زیر بارانِ دروغ ایستاده ام
و هر بهمن
پیرتر می شوم…
-هوا دلپذیر نیست
.
شاعر ناشناس